تفسير نمونه ج : 2 ص : 550
بزرگ بود ، ولى سخن گفتن در حال ميان سالى و كهولت يك امر كاملا عادى است و ذكر اين
دو با هم در آيه فوق ممكن است اشاره به اين باشد كه او در گاهواره همان گونه سخن مى
گفت كه در موقع رسيدن به كمال عمر ، سخنانى سنجيده و پر محتوا و حساب شده ، نه
سخنانى كودكانه .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين تعبير اشاره به اين حقيقت باشد كه مسيح (عليه
السلام) از آغاز تولد تا زمانى كه به سن كهولت رسيد همواره سخن حق مى گفت و در راه
ارشاد و تبليغ خلق گام بر مى داشت .
به علاوه اين تعبير در باره عيسى (عليه السلام) ، گويا يك نوع پيشگويى و اشاره به
آينده عمر او است ، زيرا مى دانيم طبق تواريخ ، حضرت مسيح (عليه السلام) هرگز در
اين جهان و در ميان مردم به سن پيرى نرسيد ، بلكه در سن 33 سالگى از ميان مردم
بيرون رفت ، و خدا او را به آسمان برد و مطابق روايات متعددى در عصر ظهور حضرت مهدى
عج به ميان مردم باز مى گردد .
( و با آنها سخن مى گويد همانگونه كه در آغاز عمر سخن مى گفت ) .
تعبير به من الصالحين نشان مى دهد كه صالح و شايسته بودن از بزرگ ترين افتخاراتى
است كه نصيب انسان مى شود ، و گويى همه ارزشهاى انسانى در آن جمع است
تفسير نمونه ج : 2 ص : 551
قَالَت رَب أَنى يَكُونُ لى وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسسنى بَشرٌ قَالَ كذَلِكِ اللَّهُ
يَخْلُقُ مَا يَشاءُ إِذَا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ(47)
ترجمه :
47 - ( مريم ) گفت : پروردگارا ! چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد ، در حالى كه
انسانى با من تماس نگرفته است ؟ ! فرمود : خداوند ، اينگونه هر چه را بخواهد مى
آفريند ! هنگامى كه چيزى را مقرر دارد ( و فرمان هستى آن را صادر كند ) ، فقط به آن
مى گويد : موجود باش ! آن نيز فورا موجود مى شود .
تفسير : چگونه بدون همسر فرزند مى آورم ؟ !
باز در اين آيه داستان مريم (عليهاالسلام) ادامه مى يابد ، او هنگامى كه بشارت تولد
عيسى (عليه السلام) را شنيد ، چنين گفت : پروردگارا ! چگونه فرزندى براى من خواهد
بود ، در حالى كه هيچ انسانى با من تماس نگرفته و هرگز همسرى نداشته ام ( قالت رب
انى يكون لى ولد و لم يمسسنى بشر ) .
مى دانيم اين جهان ، جهان اسباب است ، و خداوند آفرينش را چنان قرار داده كه هر
موجودى به دنبال يك سلسله عوامل و اسباب پا به دائره وجود مى گذارد ، مثلا براى
تولد يك فرزند ، آميزش جنسى و ازدواج و تركيب اسپرم و اوول لازم است ، بنابر اين
جاى تعجب نيست كه مريم با شنيدن اين بشارت كه بزودى صاحب فرزندى خواهد شد در شگفتى
فرو رود .
ولى خداوند به اين شگفتى پايان داد و فرمود : اين گونه خدا هر چه را بخواهد مى
آفريند ( قال كذلك الله يخلق ما يشاء ) .
نظام عالم طبيعت مخلوق خدا است و محكوم فرمان او است و هر گاه بخواهد مى تواند اين
نظام را دگرگون سازد و به وسيله اسباب و عوامل غير عادى
تفسير نمونه ج : 2 ص : 552
موجوداتى را بيافريند .
سپس براى تكميل اين سخن مى فرمايد : هنگامى كه چيزى را مقرر كند ( و فرمان وجود آن
را صادر نمايد ) تنها به آن مى گويد : موجود باش ، آن نيز فورا موجود مى شود ( اذا
قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ) .
بديهى است كه تعبير به كن ( باش ) در حقيقت بيان اراده قطعى خدا است ، و گر نه
نيازى به سخنى نيست ، يعنى به مجرد اينكه اراده او بر چيزى تعلق گرفت و فرمان
آفرينش صادر شد ، فورا لباس هستى بر آن پوشانده مى شود .
قابل توجه اينكه : در باره آفرينش عيسى در اين آيه جمله يخلق ( مى آفريند ) به كار
رفته ، در حالى كه در باره آفرينش يحيى در چند آيه قبل ، تعبير به يفعل ( انجام مى
دهد ) شده است ، شايد اين تفاوت تعبير ، اشاره به تفاوت خلقت اين دو پيامبر بوده
باشد كه يكى از مجراى عادى و ديگرى از مجراى غير عادى به وجود آمده اند .
اين نكته قابل توجه است كه در آغاز اين آيات ، مريم با فرشتگان سخن مى گويد ولى در
اينجا مى بينيم او با خداى خود سخن مى گويد و از او پاسخ مى شنود ، گويا چنان مجذوب
ذات پاك حق شد كه واسطه ها را از ميان برداشت و يكپارچه با مبدأ عالم هستى پيوند
گرفت ، و بى هيچ واسطه اى آنچه مى خواست گفت و آنچه مى بايست شنيد - البته سخن گفتن
غير پيامبران با خدا هر گاه به صورت وحى نبوت نباشد اشكال ندارد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 553
وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتَب وَ الْحِكمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ(48) وَ
رَسولاً إِلى بَنى إِسرءِيلَ أَنى قَدْ جِئْتُكُم بِئَايَة مِّن رَّبِّكمْ أَنى
أَخْلُقُ لَكم مِّنَ الطينِ كَهَيْئَةِ الطيرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طيرَا
بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِىُ الأَكمَهَ وَ الأَبْرَص وَ أُحْىِ الْمَوْتى بِإِذْنِ
اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكمْ إِنَّ
فى ذَلِك لاَيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(49)
ترجمه :
48 - و به او ، كتاب و دانش و تورات و انجيل ، مى آموزد .
49 - و ( او را به عنوان ) رسول و فرستاده به سوى بنى اسرائيل ( قرار داده ، كه به
آنها مى گويد : ) من نشانه اى از طرف پروردگار شما ، برايتان آورده ام ، من از گل ،
چيزى به شكل پرنده مى سازم ، سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا ، پرنده اى مى گردد .
و به اذن خدا ، كور مادرزاد و مبتلايان به برص ] پيسى [ را بهبودى مى بخشم ، و
مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم ، و از آنچه مى خوريد ، و در خانه هاى خود ذخيره
مى كنيد ، به شما خبر مى دهم ، مسلما در اينها ، نشانه اى براى شماست ، اگر ايمان
داشته باشيد !
تفسير : ساير اوصاف مسيح
به دنبال صفات چهارگانه اى كه در آيات قبل براى حضرت مسيح (عليه السلام) بيان شد ،
( آبرومند در دنيا و آخرت بودن ، از مقربان بودن ، و سخن گفتن در گاهواره و از
صالحان بودن ) به دو وصف ديگر از اوصاف آن پيامبر بزرگ كه هر كدام نيز تركيبى از
مجموعه اوصاف مهمى است ، اشاره مى كند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 554
نخست مى فرمايد : خداوند به او كتاب و دانش و تورات و انجيل مى آموزد ( و يعلمه
الكتاب و الحكمة و التورية و الانجيل ) .
نخست به تعليم كتاب و حكمت و دانش به طور كلى اشاره مى كند و بعد دو مصداق روشن اين
كتاب و حكمت يعنى تورات و انجيل را بيان مى نمايد .
بديهى است افرادى كه به عنوان رهبر جامعه بشريت از سوى خداوند تعيين مى شوند ، بايد
در درجه اول از علم و دانش كافى برخوردار باشند و آيين و قوانين زنده و سازنده اى
با خود بياورند و در درجه بعد دلايل و اسناد روشنى براى ارتباط خود با خدا ارائه
دهند و با اين دو وسيله ماموريت هدايت مردم را تكميل و تثبيت كنند ، در آيات فوق به
اين دو معنى اشاره شده است ، در آيه اول سخن از علم و دانش و كتاب آسمانى حضرت مسيح
(عليه السلام) بود ، و در آيه دوم اشاره به معجزات متعدد او است .
مى فرمايد : و ( خداوند ) او را رسول و فرستاده اى به سوى بنى اسرائيل قرار مى دهد
( و رسولا الى بنى اسرائيل ) .
ممكن است از اين جمله در ابتدا چنين به نظر آيد كه ماموريت حضرت مسيح (عليه السلام)
تنها دعوت بنى اسرائيل بوده است ، همانها كه در آن زمان گرفتار انواع خرافات و
آلودگى هاى اخلاقى و عقيدتى و اختلافات شديد شده بودند و اين با اولوا العزم بودن
حضرت مسيح (عليه السلام) منافات ندارد ، زيرا پيامبر اولوا العزم كسى است كه داراى
آيين جديد باشد خواه ماموريت او جهانى باشد يا نباشد ( در تفسير نور الثقلين نيز
روايتى در باره منحصر بودن ماموريت حضرت مسيح (عليه السلام) به بنى
تفسير نمونه ج : 2 ص : 555
اسرائيل نقل شده است ) .
ولى بعضى از مفسران گفته اند كه دعوت حضرت مسيح (عليه السلام) جهانى بوده نه منحصر
به بنى اسرائيل ، هر چند بنى اسرائيل در صف اول كسانى كه او ماموريت هدايت آنها را
داشت ، قرار گرفته بودند ، مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار ، اخبارى در تفسير
اولوا العزم نقل مى كند كه مفهوم آنها جهانى بودن دعوت اين پيامبران است .
سپس مى افزايد : او مامور بود به آنها بگويد : من نشانه اى از سوى پروردگارتان براى
شما آورده ام ( انى قد جئتكم باية من ربكم ) .
نه يك نشانه بلكه نشانه هاى متعدد ( بنابر اين تنوين در اينجا براى بيان عظمت اين
نشانه است نه بيان وحدت ) .
من از گل چيزى به شكل پرنده مى سازم ، سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا پرنده اى مى
گردد ( انى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله ) .
از آنجا كه دعوت انبياء در حقيقت به سوى حيات و زندگى حقيقى است در آيه فوق هنگام
شرح معجزات حضرت مسيح (عليه السلام) نخست اشاره به ايجاد حيات و زندگى در موجودات
بى جان به فرمان خدا مى كند .
مساله ايجاد حيات در موجودات جهان ، هر گاه به صورت تدريجى باشد چيز عجيبى نيست ،
زيرا مى دانيم همه موجودات زنده كنونى از همين آب و خاك به وجود آمده اند ، معجزه
آن است كه خداوند همان عوامل را كه طى هزاران يا ميليونها سال رخ داده يك جا جمع
كند و به سرعت ، مجسمه كوچكى به شكل
تفسير نمونه ج : 2 ص : 556
پرنده ، مبدل به موجود زنده اى شود ، و اين مى تواند نشانه اى از صدق دعوى آورنده
آن در مورد ارتباط با جهان ماوراء طبيعت و قدرت بى پايان پروردگار باشد .
سپس به بيان دومين معجزه يعنى درمان بيمارى هاى صعب العلاج يا غير قابل علاج از طرق
عادى پرداخته : مى گويد : من كور مادرزاد و مبتلا به برص ( پيسى ) را بهبودى مى
بخشم ( و ابرى الاكمه و الابرص ) .
شك نيست كه اين موضوعات مخصوصا براى پزشكان و دانشمندان آن زمان معجزات غير قابل
انكارى بوده است .
در سومين مرحله ، اشاره به معجزه ديگرى مى كند و آن اينكه : من مردگان را به فرمان
خدا زنده مى كنم ( و احى الموتى باذن الله ) .
چيزى كه در هر عصر و زمانى جزء معجزات و كارهاى خارق العاده است .
و در مرحله چهارم موضوع خبر دادن از اسرار نهانى مردم را مطرح مى كند زيرا هر كس
معمولا در زندگى فردى و شخصى خود ، اسرارى دارد كه ديگران از آن آگاه نيستند ، اگر
كسى بدون هيچ سابقه اى مثلا از غذاهايى كه اشخاص خورده اند يا آنچه را كه ذخيره
كرده اند دقيقا خبر دهد دليل بر اين است كه از يك منبع غيبى الهام گرفته است مسيح
مى گويد : من شما را از آنچه مى خوريد و در خانه ها ذخيره مى كنيد خبر مى دهم ( و
انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ) .
و در پايان به تمام اين چهار معجزه اشاره كرده ، مى گويد : مسلما در اينها نشانه اى
است براى شما اگر ايمان داشته باشيد و در جستجوى حقيقت باشيد ( ان فى ذلك لاية لكم
ان كنتم مؤمنين ) .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 557
نكته ها :
1 - آيا معجزات مسيح عجيب است ؟
بعضى از مفسران ( مانند نويسنده المنار ) اصرار دارند كه كارهاى اعجاز آميز فوق را
كه قرآن صريحا براى مسيح ذكر كرده ، به نوعى توجيه كنند ، مثلا بگويند عيسى تنها
ادعا كرد كه من مى توانم به فرمان خدا چنين كارى را انجام دهم ولى عملا هرگز انجام
نداد در حالى كه اگر فرضا اين احتمال در اين آيه قابل گفتگو باشد در آيه 110 از
سوره مائده : و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير ... هيچگونه قابل قبول نيست زيرا در
اين آيه صريحا مى گويد يكى از نعمتهاى خداوند بر تو ( عيسى ) اين بود كه پرنده اى
از گل مى ساختى و در آن مى دميدى و به فرمان خدا زنده مى شد .
به علاوه اصرار و پافشارى در اينگونه توجيهات هيچ موجب و دليلى ندارد زيرا اگر
منظور انكار اعمال خارق العاده پيامبران باشد قرآن در موارد بسيارى به اين موضوع
تصريح كرده و به فرض كه يكى يا چند مورد را توجيه كنيم بقيه چه خواهد شد ؟ از اين
گذشته هنگامى كه ما خدا را حاكم بر قوانين طبيعت مى دانيم نه محكوم آن ، چه مانعى
دارد كه قوانين عادى طبيعت به فرمان او در موارد استثنائى تغيير شكل داده و از طرق
غير عادى حوادثى به وجود آيد و اگر تصور مى كنند اين موضوع با توحيد افعالى خداوند
و خالقيت او و نفى شريك سازگار نيست قرآن پاسخ آن را گفته زيرا در همه جا وقوع اين
حوادث را مشروط به فرمان خدا مى كند ، يعنى هيچكس به اتكاء نيروى خود نمى تواند دست
به چنين كارهائى بزند مگر اينكه به فرمان خداوند و استمداد از قدرت بى پايان او
باشد و اين عين توحيد است نه شرك .
2 - ولايت تكوينى :
از مفاد آيه فوق و آيات مشابه آن كه در ذيل هر يك به خواست خدا اشاره
تفسير نمونه ج : 2 ص : 558
خواهيم كرد استفاده مى شود كه فرستادگان و اولياى خدا به فرمان و اذن او مى توانند
به هنگام لزوم در جهان تكوين و آفرينش تصرف كنند و بر خلاف عادت و جريان طبيعى ،
حوادثى به وجود آورند ، زيرا جمله هاى ابرى ( بهبودى مى بخشم ) و احى الموتى (
مردگان را زنده مى كنم ) و مانند آن كه به صورت فعل متكلم ذكر شده دليل بر صدور
اينگونه كارها از خود پيامبران است و تفسير اين عبارات به دعا كردن پيامبران و
اينكه كار آنها تنها دعا براى تحقق اين امور بوده نه غير آن تفسير بى دليلى است ،
بلكه ظاهر اين عبارات اين است كه آنان در جهان تكوين تصرف مى كردند و اين حوادث را
به وجود مى آوردند .
منتهى براى اينكه كسى تصور نكند كه پيامبران و اولياى خدا استقلالى از خود دارند و
در مقابل دستگاه آفرينش دستگاهى بر پا ساخته و نيز براى اينكه احتمال هر گونه شرك و
دوگانه پرستى در خلقت و آفرينش بر طرف گردد در چندين مورد از اين آيات روى كلمه
باذن الله و مانند آن تكيه شده است ( در آيه مورد بحث دو بار و در آيه 110 سوره
مائده چهار بار كلمه باذنى تكرار گرديده ) و منظور از ولايت تكوينى نيز چيزى جز اين
نيست كه پيامبران يا امامان به هنگام لزوم و ضرورت تصرفاتى در جهان خلقت به اذن
پروردگار انجام دهند و اين چيزى بالاتر از ولايت تشريعى يعنى سرپرستى مردم از نظر
حكومت و نشر قوانين و دعوت و هدايت به راه راست است .
از آنچه گفته شد پاسخ كسانى كه ولايت تكوينى مردان خدا را منكر مى شوند و آن را يك
نوع شرك مى دانند به خوبى روشن مى گردد زيرا هيچ كس براى پيامبران و يا امامان
دستگاه مستقلى در مقابل خداوند قايل نيست ، آنها همه اين كارها را به فرمان و اجازه
او انجام مى دهند ولى منكران ولايت تكوينى مى گويند كار پيامبران منحصرا تبليغ
احكام و دعوت به سوى خدا است و احيانا براى انجام گرفتن پاره اى از امور تكوينى از
دعا استفاده مى كنند و بيش از اين كارى از آنها ساخته نيست ، در
تفسير نمونه ج : 2 ص : 559
حالى كه آيه فوق و آيات مشابه آن غير از اين را مى گويد .
ضمنا از آيه بالا استفاده مى شود كه لااقل بسيارى از معجزات پيغمبران اعمالى است كه
به وسيله خود آنها انجام مى شود گرچه به فرمان خدا و استمداد از نيروى الهى است در
واقع مى توان گفت معجزه هم كار پيامبران است ( زيرا به وسيله آنها انجام مى شود ) و
هم كار خدا است زيرا با استمداد از نيروى پروردگار و اذن او انجام مى گردد .
3 - قابل توجه اينكه تكيه بر اذن خداوند در اين آيه تكرار شده تا بهانه اى براى
مدعيان الوهيت مسيح باقى نماند و مردم او را خدا نپندارند و اگر در مساله اخبار به
غيب تكرار نشده به خاطر وضوح آن است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 560
وَ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَى مِنَ التَّوْرَاةِ وَ لأُحِلَّ لَكم بَعْض الَّذِى
حُرِّمَ عَلَيْكمْ وَ جِئْتُكم بِئَايَة مِّن رَّبِّكمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ
أَطِيعُونِ(50) إِنَّ اللَّهَ رَبى وَ رَبُّكمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صرَاطٌ
مُّستَقِيمٌ(51)
ترجمه :
50 - و آنچه را پيش از من از تورات بوده ، تصديق مى كنم ، و ( آمده ام ) تا پاره اى
از چيزهايى را كه ( بر اثر ظلم و گناه ، ) بر شما حرام شده ، ( مانند گوشت بعضى از
چهار پايان و ماهيها ، ) حلال كنم ، و نشانه اى از طرف پروردگار شما ، برايتان
آورده ام ، پس از خدا بترسيد ، و مرا اطاعت كنيد !
51 - خداوند ، پروردگار من و شماست ، او را بپرستيد ( نه من ، و نه چيز ديگر را ) !
اين است راه راست !
تفسير : اين است راه راست
اين آيات نيز ادامه سخنان حضرت مسيح (عليه السلام) است ، و در واقع بخشى از اهداف
بعثت خود را شرح مى دهد ، مى گويد : من آمده ام تورات را تصديق كنم و مبانى و اصول
آن را تحكيم بخشم ( و مصدقا لما بين يدى من التورية ) .
و نيز آمده ام تا پاره اى از چيزهايى كه ( بر اثر ظلم و گناه ) بر شما تحريم شده
بود ( مانند ممنوع بودن گوشت شتر و پاره اى از چربيهاى حيوانات و بعضى از پرندگان و
ماهى ها ) بر شما حلال كنم ( و لاحل لكم بعض الذى حرم عليكم ) .
اين جمله اشاره به چيزى است كه در آيه 160 از سوره نساء آمده است مى فرمايد : فبظلم
من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم : به خاطر ظلم و ستم يهود ، پاره اى از
نعمتهاى پاكيزه را كه بر آنها حلال شده بود تحريم كرديم ولى با ظهور حضرت مسيح
(عليه السلام) و به شكرانه ايمان به اين پيامبر بزرگ ، آن ممنوعيتها برداشته شد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 561
سپس مى افزايد : من نشانه اى از سوى پروردگارتان براى شما آورده ام ( و جئتكم باية
من ربكم ) .
اين تاكيدى است بر آنچه در آيه قبل ، از زبان حضرت مسيح (عليه السلام) در باره
معجزات او خوانديم ، و اجمالى است از آن تفصيل .
و در پايان آيه چنين نتيجه گيرى مى كند : بنابر اين از ( مخالفت ) خداوند بترسيد و
مرا اطاعت كنيد ( فاتقوا الله و اطيعون ) .
در آيه بعد ، از زبان حضرت مسيح (عليه السلام) براى رفع هر گونه ابهام و اشتباه و
براى اينكه تولد استثنائى او را دستاويزى براى الوهيت او قرار ندهند چنين نقل مى
كند : مسلما خداوند پروردگار من و پروردگار شما است ، پس او را پرستش كنيد ( نه من
و نه چيز ديگر را ) اين راه راست راه توحيد و يكتاپرستى نه راه شرك و دوگانه و
چندگانه پرستى ( ان الله ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم ) .
در آيات ديگر قرآن نيز كرارا مى خوانيم كه حضرت مسيح (عليه السلام) روى مساله
عبوديت و بندگى خود در پيشگاه خدا ، تكيه مى فرمود ، و بر خلاف آنچه در انجيلهاى
تحريف يافته كنونى كه از زبان مسيح (عليه السلام) نقل شده كه او غالبا كلمه پدر را
در باره خدا به كار مى برد ، قرآن مجيد كلمه رب ( پروردگار ) و مانند آن را از او
نقل مى كند كه دليلى است بر نهايت توجه او نسبت به مبارزه با شرك ، و يا دعوى
الوهيت حضرت مسيح (عليه السلام) و لذا تا زمانى كه حضرت مسيح (عليه السلام) در ميان
مردم بود هيچ كسى جرأت پيدا نكرد او را يكى از خدايان معرفى كند و حتى آثار تعليمات
مسيح (عليه السلام) در زمينه توحيد به منحرفان اجازه نداد كه تا دو قرن بعد از او
نيز ، عقايد شرك آلود خود را ظاهر سازند و به اعتراف محققان مسيحى مساله تثليث و
اعتقاد به خدايان سه گانه از قرن سوم ميلادى پيدا شد .
( شرح بيشتر در اين زمينه در جلد چهارم ذيل آيه 171 سوره نساء خواهد آمد ) .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 562
* فَلَمَّا أَحَس عِيسى مِنهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصارِى إِلى اللَّهِ قَالَ
الْحَوَارِيُّونَ نحْنُ أَنصارُ اللَّهِ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ اشهَدْ بِأَنَّا
مُسلِمُونَ(52) رَبَّنَا ءَامَنَّا بِمَا أَنزَلْت وَ اتَّبَعْنَا الرَّسولَ
فَاكتُبْنَا مَعَ الشهِدِينَ(53) وَ مَكرُوا وَ مَكرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيرُ
الْمَكِرِينَ(54)
ترجمه :
52 - هنگامى كه عيسى از آنان احساس كفر ( و مخالفت ) كرد ، گفت : كيست كه ياور من
به سوى خدا ( براى تبليغ آيين او ) گردد ؟ حواريان ] شاگردان مخصوص او [ گفتند : ما
ياوران خداييم ، به خدا ايمان آورديم ، و تو ( نيز ) گواه باش كه ما اسلام آورده
ايم .
53 - پروردگارا ! به آنچه نازل كرده اى ، ايمان آورديم و از فرستاده ( تو ) پيروى
نموديم ، ما را در زمره گواهان بنويس !
54 - و ( يهود و دشمنان مسيح ، براى نابودى او و آيينش ، ) نقشه كشيدند ، و خداوند
( بر حفظ او و آيينش ، ) چاره جويى كرد ، و خداوند ، بهترين چاره جويان است .
تفسير : پايدارى حواريون مسيح (عليه السلام)
اين آيات همچنان بحثهاى مربوط به دعوت مسيح (عليه السلام) و سرگذشت زندگى او را
ادامه مى دهد .
مطابق پيشگويى و بشارت موسى (عليه السلام) ، جمعيت يهود قبل از آمدن عيسى (عليه
السلام) منتظر ظهور او بودند اما هنگامى كه ظاهر گشت و منافع نامشروع جمعى از
منحرفان بنى اسرائيل به خطر افتاد ، تنها گروه محدودى گرد مسيح (عليه السلام) را
گرفتند ، و كسانى كه احتمال مى دادند پيروى از آيين او موقعيت و مقام و منافع آنها
را به خطر مى اندازند ، از پذيرفتن آن سرپيچى كردند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 563
آيه نخست ناظر به همين معنى است ، مى گويد : هنگامى كه عيسى (عليه السلام) احساس
كفر ( و مخالفت ) از آنها كرد ، گفت : چه كسانى ياور من به سوى خدا ( براى تبليغ
آيين او ) خواهند بود ؟ ( فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى الله ) .
در اينجا تنها گروه اندكى به اين دعوت پاسخ مثبت دادند ، اينها همان افراد پاكى
بودند كه قرآن از آنان به عنوان حواريون نام برده است حواريون ( شاگردان ويژه مسيح
) گفتند : ما ياوران ( آيين ) خدا هستيم ، به او ايمان آورديم و تو گواه باش كه ما
اسلام آورده و تسليم آيين حق شده ايم ( قال الحواريون نحن انصار الله آمنا بالله و
اشهد بانا مسلمون ) .
قابل توجه اينكه حواريون در پاسخ عيسى (عليه السلام) نگفتند ما ياور توايم ، بلكه
براى اينكه نهايت توحيد و اخلاص خود را اثبات كنند و سخن آنان هيچگونه بوى شرك ندهد
گفتند : ما ياوران خدائيم و آيين او را يارى مى كنيم و تو را بر اين حقيقت گواه مى
گيريم ، گويا آنها نيز احساس مى كردند كه در آينده افراد منحرفى ادعاى الوهيت مسيح
(عليه السلام) خواهند كرد و بايد به آنها دستاويزى نداد .
ضمنا تعبير به اسلام در آيه فوق دليل بر اين است كه اسلام آيين تمام انبياء بوده
است .
و در اينجا بود كه حضرت مسيح (عليه السلام) صف دوستان خالص خود را از دشمنان و
منافقان جدا ساخت ، تا برنامه ريزى او دقيق و منسجم باشد همان كارى كه پيامبر اسلام
در بيعت عقبه ، انجام داد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 564
در آيه بعد جمله هايى نقل شده كه بيانگر نهايت اخلاص حواريون است ، آنها پس از قبول
دعوت مسيح (عليه السلام) و اعلام آمادگى براى همكارى و كمك به او ، ايمان خويش را
به پيشگاه خداوند عرضه داشتند و گفتند : پروردگارا ! ما به آنچه نازل كرده اى ايمان
آورديم و از فرستاده ( تو حضرت مسيح ) پيروى نموديم ، پس ما را در زمره گواهان
بنويس ( ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين ) .
آنها نخست ايمان خود را به آنچه نازل شده بود اظهار داشتند ، ولى چون ايمان به
تنهايى كافى نبود ، مساله عمل به دستورهاى آسمانى و پيروى از مسيح (عليه السلام) را
كه گواه زنده ايمان راسخ آنها بود پيش آوردند ، زيرا هنگامى كه ايمان در روح و جان
انسان رسوخ كند ، حتما در عمل او انعكاس مى يابد ، و بدون عمل ممكن است تنها يك
ايمان پندارى باشد نه واقعى ، و سپس از خدا تقاضا كردند نام آنها را در زمره شاهدان
و گواهان كه در اين جهان ، مقام رهبرى امتها را دارند و در جهان ديگر مقام شفاعت و
گواهى بر اعمال را ثبت نمايد .
پس از شرح ايمان حواريون ، در سومين آيه اشاره به نقشه هاى شيطانى يهود كرده ، مى
گويد : آنها ( يهود و ساير دشمنان مسيح براى نابودى او و آيينش ) نقشه كشيدند و
خداوند ( براى حفظ او و آيينش ) چاره جويى كرد ، و خداوند بهترين چاره جويان است (
و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين ) .
بديهى است نقشه هاى خدا بر نقشه هاى همه پيشى مى گيرد ، چرا كه آنها معلوماتى اندك
و محدود دارند و علم خداوند بى پايان است ، آنها براى پياده كردن طرحهاى خود قدرت
ناچيزى دارند در حالى كه قدرت او بى پايان است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 565
نكته ها :
1 - حواريون چه كسانى بودند ؟
حواريون جمع حوارى از ماده حور به معنى شستن و سفيد كردن است و گاهى به هر چيز سفيد
نيز اطلاق مى شود ، و لذا غذاهاى سفيد را عرب حوارى مى گويد ، و حوريان بهشتى را
نيز به اين جهت حورى مى گويند كه سفيد پوست اند يا سفيدى چشمانشان درخشنده ( و
سياهى آن كاملا سياه است ) .
اما درباره علت نامگذارى شاگردان مسيح (عليه السلام) به اين نام ، احتمالات متعددى
داده شده ، ولى آنچه نزديك تر به ذهن مى رسد و در احاديث پيشوايان بزرگ دينى آمده
است ، اين است كه آنها علاوه بر اينكه قلبى پاك و روحى با صفا داشتند در پاكيزه
ساختن و روشن نمودن افكار ديگران و شستشوى مردم از آلودگى و گناه كوشش فراوان
داشتند .
در عيون اخبار الرضا از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل شده كه از آن
حضرت سؤال كردند : چرا حواريون به اين نام ناميده شدند ؟ امام (عليه السلام) فرمود
: جمعى از مردم چنين تصور مى كنند كه آنها شغل لباس شويى داشته اند ولى در نزد ما
علت آن اين بوده كه آنها هم خود را از آلودگى به گناه پاك كرده بودند ، و هم براى
پاك كردن ديگران كوشش داشتند .
2 - حواريون از نظر قرآن و انجيل
قرآن در سوره صف آيه 14 در باره حواريون سخن گفته و ايمان آنان را متذكر شده است ،
ولى از جمله هائى كه انجيل در باره حواريون دارد استفاده مى شود كه آنان در باره
مسيح همگى لغزشهائى داشته اند .
و در انجيل متى و لوقا باب 6 اسامى حواريون چنين آمده است :
تفسير نمونه ج : 2 ص : 566
1 - پطرس 2 - اندرياس 3 - يعقوب 4 - يوحنا 5 - فيلوپس 6 - برتولولما 7 - توما
8 - متى 9 - يعقوب ابن حلفا 10 - شمعون - ملقب به غيور 11 - يهودا برادر يعقوب 12 -
يهوداى اسخريوطى كه به مسيح خيانت كرد .
مفسر معروف مرحوم طبرسى در مجمع البيان نقل مى كند كه حواريون به همراه عيسى در
سفرها به راه مى افتادند و هر گاه تشنه يا گرسنه مى شدند به فرمان خداوند غذا و آب
براى آنها آماده مى شد ، آنها اين جريان را افتخار بزرگى براى خود دانستند و از
مسيح پرسيدند آيا كسى بالاتر از ما پيدا مى شود ؟ او گفت : آرى افضل منكم من يعمل
بيده و ياكل من كسبه از شما بالاتر كسى است كه زحمت بكشد و از دست رنج خودش بخورد
... و به دنبال اين جريان آنها به شستشوى لباس و گرفتن اجرت در برابر آن مشغول شدند
( و عملا به همه مردم درسى دادند كه كار و كوشش ننگ و عار نيست ) .
3 - منظور از مكر الهى چيست ؟
مكر در لغت عرب با آنچه در فارسى امروز از آن مى فهميم تفاوت بسيار دارد در فارسى
امروز مكر به نقشه هاى شيطانى و زيان بخش گفته مى شود ، در حالى كه در لغت عرب هر
نوع چاره انديشى را مكر مى گويند كه گاهى خوب و گاهى زيان آور است .
در كتاب مفردات راغب مى خوانيم : المكر صرف الغير عما يقصده : مكر اين است كه كسى
را از منظورش باز دارند ( اعم از اينكه منظورش خوب باشد يا بد ) .
در قرآن مجيد نيز گاهى ماكر با كلمه خير ذكر شده مانند : و الله خير الماكرين (
خداوند بهترين چاره جويان است ) و گاهى مكر با كلمه سيىء آمده
تفسير نمونه ج : 2 ص : 567
است مانند : و لا يحيق المكر السيىء الا باهله ( نقشه و انديشه بد جز به صاحبش
احاطه نخواهد كرد ) .
بنابر اين منظور از آيه مورد بحث و آيات متعدد ديگرى كه مكر را به خدا نسبت مى دهد
اين است كه دشمنان مسيح با طرحهاى شيطانى خود مى خواستند جلو اين دعوت الهى را
بگيرند اما خداوند براى حفظ جان پيامبر خود و پيشرفت آيينش تدبير كرد و نقشه هاى
آنها نقش بر آب شد و همچنين در موارد ديگر .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 568
إِذْ قَالَ اللَّهُ يَعِيسى إِنى مُتَوَفِّيك وَ رَافِعُك إِلىَّ وَ مُطهِّرُك مِنَ
الَّذِينَ كفَرُوا وَ جَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوك فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى
يَوْمِ الْقِيَمَةِ ثُمَّ إِلىَّ مَرْجِعُكمْ فَأَحْكمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ
فِيهِ تَخْتَلِفُونَ(55)
ترجمه :
55 - ( به ياد آوريد ) هنگامى را كه خدا به عيسى فرمود : من تو را بر مى گيرم و به
سوى خود ، بالا مى برم و تو را از كسانى كه كافر شدند ، پاك مى سازم ، و كسانى را
كه از تو پيروى كردند ، تا روز رستاخيز ، برتر از كسانى كه كافر شدند ، قرار مى دهم
، سپس بازگشت شما به سوى من است و در ميان شما ، در آنچه اختلاف داشتيد ، داورى مى
كنم .
تفسير : بازگشت مسيح به سوى خداوند
اين آيه همچنان ادامه آيات مربوط به زندگى حضرت مسيح (عليه السلام) است ، معروف در
ميان مفسران اسلام ، به استناد آيه 157 سوره نساء اين است كه مسيح (عليه السلام)
هرگز كشته نشد ( و از توطئه اى كه يهود با همكارى بعضى از مسيحيان خيانتكار براى او
چيده بودند رهايى يافت ) و خداوند او را به آسمان برد .
هر چند مسيحيان طبق انجيلهاى موجود مى گويند مسيح كشته شد و دفن گرديد و سپس از
ميان مردگان برخاست و مدت كوتاهى در زمين بود و بعد به آسمان صعود كرد آيه فوق ناظر
به همين معنى است ، مى فرمايد : به ياد آريد هنگامى را كه خدا به عيسى گفت : من تو
را بر مى گيرم و به سوى خود بالا مى برم ( اذ قال الله يا
تفسير نمونه ج : 2 ص : 569
عيسى انى متوفيك و رافعك الى ) .
بعضى تصور كرده اند كه واژه متوفيك از ماده وفات به معنى مرگ است ، به همين دليل
چنين مى پندارند كه با عقيده معروف ميان مسلمانان در باره عدم مرگ حضرت عيسى و زنده
بودن او منافات دارد .
در حالى كه چنين نيست ، زيرا ماده فوت به معنى از دست رفتن است ولى توفى ( بر وزن
ترقى ) از ماده وفى به معنى تكميل كردن چيزى است و اينكه عمل به عهد و پيمان را وفا
مى گويند به خاطر تكميل كردن و به انجام رسانيدن آن است ، و نيز به همين دليل اگر
كسى طلب خود را به طور كامل از ديگرى بگيرد ، عرب مى گويد : توفى دينه ، يعنى طلب
خود را به طور كامل گرفت .
در آيات قرآن نيز توفى به معنى گرفتن به طور مكرر به كار رفته است مانند : و هو
الذى يتوفيكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار : او كسى است كه روح شما را در شب مى
گيرد و از آنچه در روز انجام مى دهيد آگاه است .
در اين آيه مساله خواب به عنوان توفى روح ذكر شده ، همين معنى در آيه 42 سوره زمر و
آيات ديگرى از قرآن نيز آمده است ، درست است كه واژه توفى گاهى به معنى مرگ آمده و
متوفى به معنى مرده است ، ولى حتى در اينگونه موارد نيز حقيقتا به معنى مرگ نيست ،
بلكه به معنى تحويل گرفتن روح مى باشد و اصولا در معنى توفى ، مرگ نيفتاده ، و ماده
فوت از ماده وفى به كلى جدا است .
با توجه به آنچه گفته شد معنى آيه مورد بحث روشن مى شود كه خداوند مى فرمايد : اى
عيسى ! تو را بر مى گيرم و به سوى خود مى برم ( البته اگر توفى تنها به معنى گرفتن
روح باشد ، لازمه آن مرگ جسم است ) .
سپس مى افزايد : و تو را از كسانى كه كافر شدند پاك مى سازم ( و مطهرك
تفسير نمونه ج : 2 ص : 570
من الذين كفروا ) .
منظور از اين پاكيزگى ، يا نجات او از چنگال افراد پليد و بى ايمان است ، و يا از
تهمتهاى ناروا و توطئه هاى ناجوانمردانه ، كه در سايه پيروزى آيين او ، حاصل شد ،
همانگونه كه در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در سوره فتح مى خوانيم
: انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر ، ما براى تو
پيروزى آشكارى فراهم ساختيم ، تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو را ببخشد .
يعنى از گناهانى كه به تو در گذشته نسبت مى دادند و زمينه آن را براى آينده نيز
فراهم ساخته بودند پاك سازد .
و نيز ممكن است منظور از پاك ساختن او ، بيرون بردن مسيح (عليه السلام) از آن محيط
آلوده باشد .
سپس مى افزايد : ما پيروان تو را تا روز رستاخيز بر كافران برترى مى دهيم ( و جاعل
الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمة ) .
اين بشارتى است كه خدا به مسيح و پيروان او داد تا مايه دلگرمى آنان در مسيرى كه
انتخاب كرده بودند گردد .
اين آيه يكى از آيات اعجاز آميز و از پيشگوييها و اخبار غيبى قرآن است كه مى گويد
پيروان مسيح (عليه السلام) همواره بر يهود كه مخالف مسيح (عليه السلام) بودند برترى
خواهند داشت .
در دنياى كنونى ، اين حقيقت را با چشم خود مى بينيم كه يهود و صهيونيستها بدون
وابستگى و اتكاء به مسيحيان ، حتى يك روز نمى توانند به حيات سياسى و اجتماعى خود
ادامه دهند ، روشن است كه منظور از الذين كفروا ، جماعتى از يهود مى باشند كه به
مسيح (عليه السلام) كافر شدند .
و در پايان آيه مى فرمايد : سپس بازگشت همه شما به سوى من است ، و من در ميان شما
در آنچه اختلاف داشتيد داورى مى كنم ( ثم الى مرجعكم فاحكم
تفسير نمونه ج : 2 ص : 571
بينكم فيما كنتم فيه تختلفون ) .
يعنى آنچه از پيروزيها گفته شد مربوط به اين جهان است محاكمه نهايى و گرفتن نتيجه
اعمال چيزى است كه در آخرت خواهد آمد .
نكته : آيا آيين مسيح (عليه السلام)
تا پايان جهان باقى خواهد بود ؟ در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه طبق اين آيه ، يهود و
نصارى تا دامنه قيامت در جهان خواهند بود ، و همواره اين دو مذهب به زندگى خود
ادامه خواهند داد ، با اينكه در اخبار و روايات مربوط به ظهور حضرت مهدى عج مى
خوانيم ، كه او همه اديان را زير نفوذ خود در مى آورد پاسخ اين سؤال از دقت در
روايات مزبور روشن مى شود ، زيرا در روايات مربوط به ظهور حضرت مهدى عج مى خوانيم
كه هيچ خانه اى در شهر و بيابان نمى ماند مگر اينكه توحيد در آن نفوذ مى كند ، يعنى
اسلام به صورت يك آيين رسمى همه جهان را فرا خواهد گرفت و حكومت به صورت يك حكومت
اسلامى در مى آيد ، و غير از قوانين اسلام چيزى بر جهان حكومت نخواهد داشت ولى هيچ
مانعى ندارد كه اقليتى از يهود و نصارى ، در پناه حكومت حضرت مهدى عج با شرايط اهل
ذمه وجود داشته باشند .
زيرا مى دانيم حضرت مهدى عج مردم را از روى اجبار به اسلام نمى كشاند ، بلكه با
منطق پيش مى رود ، و توسل او به قدرت و نيروى نظامى براى بسط عدالت ، و برانداختن
حكومتهاى ظلم و قرار دادن جهان در زير پرچم عدالت اسلام است ، نه براى اجبار به
پذيرفتن اين آيين ، و گر نه آزادى و اختيار مفهومى نخواهد داشت .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 572
فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شدِيداً فى الدُّنْيَا وَ
الاَخِرَةِ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصرِينَ(56) وَ أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ
عَمِلُوا الصلِحَتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِب الظلِمِينَ(57)
ذَلِك نَتْلُوهُ عَلَيْك مِنَ الاَيَتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ(58)
ترجمه :
56 - اما آنها كه كافر شدند ، ( و پس از شناختن حق ، آن را انكار كردند ، ) در دنيا
و آخرت ، آنان را مجازات دردناكى خواهم كرد ، و براى آنها ، ياورانى نيست .
57 - اما آنها كه ايمان آوردند ، و اعمال صالح انجام دادند ، خداوند پاداش آنان را
بطور كامل خواهد داد ، و خداوند ، ستمكاران را دوست نمى دارد .
58 - اينها را كه بر تو مى خوانيم ، از نشانه ها ( ى حقانيت تو ) است ، و يادآورى
حكيمانه است .
تفسير : سرنوشت پيروان و مخالفان مسيح (عليه السلام)
آيه اول و دوم دنباله خطاب به حضرت مسيح (عليه السلام) است كه در آيه قبل در باره
پيروان و مخالفان او آمده بود ، و سومين آيه خطاب به شخص رسول الله (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) است .
در آيه نخست مى فرمايد : بعد از آنكه مردم به سوى خدا بازگشتند و او در ميان آنان
داورى كرد ، صفوف از هم جدا مى شود اما كسانى كه كافر شدند ( و حق را شناختند و
انكار كردند ) آنها را مجازات شديدى در دنيا و آخرت خواهم كرد و ياورانى ندارند (
فاما الذين كفروا فاعذبهم عذابا شديدا فى الدنيا و الاخرة و ما لهم من ناصرين ) .
در اين آيه علاوه بر عذاب آخرت كه نتيجه داورى پروردگار در قيامت است ،
تفسير نمونه ج : 2 ص : 573
به مجازات شديد دنيا نيز اشاره شده است كه دامنگير افراد كافر ، و مخالفان حق و
عدالت خواهد شد ، در حالى كه هيچ كس توانايى حمايت از آنها را نخواهد داشت .
سپس به گروه دوم اشاره كرده ، مى فرمايد : اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح
انجام دادند خداوند پاداش آنها را به طور كامل خواهد داد ( و اما الذين آمنوا و
عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم ) .
و باز تاكيد مى كند : خداوند هرگز ستمگران را دوست ندارد ( و الله لا يحب الظالمين
) .
مقدم داشتن سرنوشت كافران بر مؤمنان ، به خاطر آن است كه كسانى كه نسبت به مسيح
(عليه السلام) كافر شدند اكثريت را داشتند .
ضمنا از اينكه در آيه نخست اشاره به عذاب دنيا نيز شده به خوبى استفاده مى شود كه
كافران ( منظور در اينجا يهود است ) گرفتار مجازاتهاى دردناكى در همين جهان نيز
خواهند شد ، و تاريخ ملت يهود شاهد اين مدعاست .
جالب اينكه در آيه اول تنها تكيه بر كفر شده ولى در آيه دوم ايمان و عمل صالح هر دو
با هم آمده است ، اشاره به اينكه كفر به تنهايى مى تواند منشا عذاب الهى گردد ولى
ايمان به تنهايى براى نجات كافى نيست ، بلكه عمل صالح نيز مى طلبد .
در ضمن جمله و الله لا يحب الظالمين گويا ناظر به اين نكته است كه تمام شعب كفر و
اعمال سوء ، در ظلم به معنى وسيع آن خلاصه مى شود ، و مسلم است خدايى كه ظالمان را
دوست ندارد هرگز در حق بندگان ستم نخواهد كرد و اجر آنها را به طور كامل خواهد داد
.
تفسير نمونه ج : 2 ص : 574
در آخرين آيه پس از شرح داستان مسيح (عليه السلام) ، و گوشه اى از تاريخ پر ماجراى
او ، در آيات پيشين روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، مى
گويد : اينها را كه بر تو مى خوانيم از نشانه هاى حقانيت تو و يادآورى حكيمانه است
كه به صورت آيات قرآن بر تو نازل گرديده و خالى از هر گونه باطل و خرافه است ( ذلك
نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم ) .
اين در حالى است كه ديگران سرگذشت اين پيامبر بزرگ را به هزار گونه افسانه دروغين و
خرافات و بدعتها آلوده اند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 575
إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَاب ثُمَّ
قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ(59) الْحَقُّ مِن رَّبِّك فَلا تَكُن مِّنَ
الْمُمْترِينَ(60)
ترجمه :
59 - مثل عيسى در نزد خدا ، همچون آدم است ، كه او را از خاك آفريد ، و سپس به او
فرمود : موجود باش ! او هم فورا موجود شد .
( بنابر اين ، ولادت مسيح بدون پدر ، هرگز دليل بر الوهيت او نيست ) .
60 - اينها حقيقتى است از جانب پروردگار تو ، بنابر اين ، از ترديد كنندگان مباش !
شان نزول :
همانطور كه در آغاز سوره مشروحا بيان شد ، مقدار زيادى از آيات اين سوره در پاسخ
گفتگوهاى مسيحيان نجران ، نازل شده است ، چون آنها در يك هيات شصت نفرى به اتفاق
چند نفر از رؤسا و بزرگان خود به عنوان نمايندگى براى گفتگو با پيامبر اسلام (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) به مدينه وارد شده بودند .
از جمله مسائلى كه در اين گفتگو مطرح شد اين بود كه آنها از پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) پرسيدند : ما را به چه چيز دعوت مى كنى ؟ پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) فرمود : به سوى خداوند يگانه ، و اينكه از طرف او رسالت خلق را دارم
و مسيح (عليه السلام) بنده اى از بندگان او است ، و حالات بشرى داشت و مانند ديگران
غذا مى خورد .
آنها اين سخن را نپذيرفتند و به ولادت عيسى (عليه السلام) بدون پدر اشاره كرده و آن
را دليل بر الوهيت او خواندند ، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد و چون حاضر به
قبول پاسخ نشدند ، آنها را دعوت به مباهله كرد كه شرح آن به زودى خواهد آمد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 576
تفسير : نفى الوهيت مسيح
همانگونه كه در شان نزول آمد ، اين آيات ناظر به كسانى است كه ولادت حضرت مسيح
(عليه السلام) را بدون پدر ، دليل بر فرزندى او نسبت به خدا ، و يا الوهيتش مى
گرفتند ، آيه نخست مى گويد : مثل عيسى نزد خدا همچون مثل آدم است كه او را از خاك
آفريد ، سپس به او فرمود : موجود باش ، او نيز بلافاصله موجود شد ! ( ان مثل عيسى
عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون ) .
و با اين استدلال كوتاه و روشن ، به ادعاى آنها پاسخ مى گويد كه اگر مسيح (عليه
السلام) بدون پدر به دنيا آمد ، جاى تعجب نيست ، و دليل بر فرزندى خدا يا عين خدا
بودن نمى باشد ، زيرا موضوع آفرينش آدم (عليه السلام) ، از اين هم شگفت انگيزتر بود
، او بدون پدر و مادر به دنيا آمد ، سپس به غافلان مى فهماند : كه هر كارى در برابر
اراده حق ، سهل و آسان است تنها كافى است بفرمايد : موجود باش ، آن هم موجود مى شود
.
اصولا مشكل و آسان نسبت به مخلوقات است كه قدرت محدودى دارند و اما آن كس كه قدرتش
نامحدود است ، تقسيم كارها به مشكل و آسان ، براى او مفهومى ندارد براى او آفريدن
يك برگ ، يا آفرينش يك جنگل در هزاران كيلومتر يكسان است ، و آفرينش يك ذره خاك با
منظومه شمسى ، مساوى است .
در دومين آيه براى تاكيد آنچه در آيات قبل آمد ، مى فرمايد : اينها را ( كه در باره
حضرت مسيح (عليه السلام) و چگونگى ولادت او و مقاماتش ) بر تو مى خوانيم حقى است از
سوى پروردگارت ، و چون حق است ، هرگز از ترديد كنندگان در آن مباش ( الحق من ربك
فلا تكن من الممترين ) .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 577
در مورد جمله الحق من ربك مفسران دو احتمال داده اند نخست اينكه جمله مركب از مبتدا
و خبر باشد ( الحق مبتدا ، من ربك خبر ) بنابر اين معنى آن چنين مى شود كه حق
همواره از طرف پروردگار خواهد بود زيرا حق به معنى واقعيت است ، و واقعيت عين هستى
است ، و هستى ها همه از وجود او مى جوشد ، باطل ، عدم و نيستى است و با ذات او
بيگانه است .
ديگر اينكه جمله مزبور خبر مبتداى محذوفى است كه ذلك الاخبار بوده باشد ، يعنى اين
خبرهايى كه به تو داده شد ، همگى حقايقى است از طرف پروردگار و هر دو معنى با آيه
سازگار است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 578
فَمَنْ حَاجَّك فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا
نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكمْ وَ نِساءَنَا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنفُسنَا وَ
أَنفُسكُمْ ثُمَّ نَبْتهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَت اللَّهِ عَلى الْكذِبِينَ(61)
ترجمه :
61 - هر گاه بعد از علم و دانشى كه ( در باره مسيح ) به تو رسيده ، ( باز ) كسانى
با تو به محاجه و ستيز برخيزند ، به آنها بگو : بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم
، شما هم فرزندان خود را ، ما زنان خويش را دعوت نماييم ، شما هم زنان خود را ، ما
از نفوس خود دعوت كنيم ، شما هم از نفوس خود ، آنگاه مباهله كنيم ، و لعنت خدا را
بر دروغگويان قرار دهيم .
شان نزول :
گفته اند كه اين آيه و آيات قبل از آن در باره هيات نجرانى مركب از عاقب و سيد و
گروهى كه با آنها بودند نازل شده است ، آنها خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
رسيدند و عرض كردند : آيا هرگز ديده اى فرزندى بدون پدر متولد شود ، در اين هنگام
آيه ان مثل عيسى عند الله ... نازل شد و هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
آنها را به مباهله دعوت كرد .
آنها تا فرداى آن روز از حضرتش مهلت خواستند و پس از مراجعه ، به
تفسير نمونه ج : 2 ص : 579
شخصيتهاى نجران ، اسقف ( روحانى بزرگشان ) به آنها گفت : شما فردا به محمد (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) نگاه كنيد ، اگر با فرزندان و خانواده اش براى مباهله آمد ، از
مباهله با او بترسيد ، و اگر با يارانش آمد با او مباهله كنيد ، زيرا چيزى در بساط
ندارد ، فردا كه شد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد در حالى كه دست على بن ابى
طالب (عليه السلام) را گرفته بود و حسن و حسين (عليهماالسلام) در پيش روى او راه مى
رفتند و فاطمه (عليهاالسلام) پشت سرش بود ، نصارى نيز بيرون آمدند در حالى كه اسقف
آنها پيشاپيششان بود هنگامى كه نگاه كرد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آن
چند نفر آمدند ، در باره آنها سؤال كرد به او گفتند : اين پسر عمو و داماد او و
محبوب ترين خلق خدا نزد او است و اين دو پسر ، فرزندان دختر او از على (عليه
السلام) هستند و آن بانوى جوان دخترش فاطمه (عليهاالسلام) است كه عزيزترين مردم نزد
او ، و نزديك ترين افراد به قلب او است ... سيد به اسقف گفت : براى مباهله قدم پيش
گذار .
گفت : نه ، من مردى را مى بينم كه نسبت به مباهله با كمال جرأت اقدام مى كند و من
مى ترسم راستگو باشد ، و اگر راستگو باشد ، به خدا يك سال بر ما نمى گذرد در حالى
كه در تمام دنيا يك نصرانى كه آب بنوشد وجود نداشته باشد .
اسقف به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عرض كرد : اى ابو القاسم ! ما با تو
مباهله نمى كنيم بلكه مصالحه مى كنيم ، با ما مصالحه كن ، پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) با آنها مصالحه كرد كه دوهزار حله ( يك قواره پارچه خوب لباس ) كه
حد اقل قيمت هر حله اى چهل درهم باشد ، و عاريت دادن سى دست زره ، و سى شاخه نيزه ،
و سى رأس اسب ، در صورتى كه در سرزمين يمن ، توطئه اى براى مسلمانان رخ دهد ، و
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ضامن اين عاريتها خواهد بود ، تا آن را بازگرداند
و عهد نامه اى در اين زمينه نوشته شد .
و در روايتى آمده است اسقف مسيحيان به آنها گفت : من صورتهائى را مى بينم كه اگر از
خداوند تقاضا كنند كوهها را از جا بركند چنين خواهد كرد هرگز با آنها مباهله نكنيد
كه هلاك خواهيد شد ، و يك نصرانى تا روز قيامت بر صفحه زمين
تفسير نمونه ج : 2 ص : 580
نخواهد ماند .
تفسير : مباهله با مسيحيان نجران
اين آيه به دنبال آيات قبل و استدلالى كه در آنها بر نفى خدا بودن مسيح (عليه
السلام) شده بود ، به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد : هر گاه بعد
از علم و دانش كه ( در باره مسيح ) براى تو آمده ( باز ) كسانى با تو در آن به
محاجه و ستيز برخاستند ، به آنها بگو : بياييد ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم و
شما هم فرزندان خود را ، ما زنان خويش را دعوت مى نماييم ، شما هم زنان خود را ، ما
از نفوس خود ( كسانى كه به منزله جان هستند ) دعوت مى كنيم ، شما هم از نفوس خود
دعوت كنيد ، سپس مباهله مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم ( فمن
حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و
نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين ) .
ناگفته پيدا است منظور از مباهله اين نيست كه اين افراد جمع شوند و نفرين كنند و
سپس پراكنده شوند زيرا چنين عملى به تنهايى هيچ فايده اى ندارد ، بلكه منظور اين
است كه اين نفرين مؤثر گردد ، و با آشكار شدن اثر آن ، دروغگويان به عذاب گرفتار
شوند و شناخته گردند .
به تعبير ديگر ، گرچه در اين آيه به تاثير و نتيجه مباهله تصريح نشده اما از آنجا
كه اين كار به عنوان آخرين حربه ، بعد از اثر نكردن منطق و استدلال ، مورد استفاده
قرار گرفته دليل بر اين است كه منظور ظاهر شدن اثر خارجى اين نفرين
تفسير نمونه ج : 2 ص : 581
است نه تنها يك نفرين ساده .
نكته ها :
1 - دعوت به مباهله يك دليل روشن بر حقانيت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
در آيه فوق خداوند به پيامبر خود دستور مى دهد كه هر گاه پس از استدلالات روشن
پيشين كسى در باره عيسى با تو گفتگو كند ، و به جدال برخيزد ، به او پيشنهاد مباهله
كن كه فرزندان و زنان خود را بياورد و تو هم فرزندان و زنان خود را دعوت كن و دعا
كنيد تا خداوند دروغگو را رسوا سازد .
مسئله مباهله به شكل فوق شايد تا آن زمان در بين عرب سابقه نداشت و راهى بود كه
صددرصد حكايت از ايمان و صدق دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى كرد .
چگونه ممكن است كسى كه به تمام معنى به ارتباط خويش با پروردگار ايمان نداشته باشد
وارد چنين ميدانى گردد ؟ و از مخالفان خود دعوت كند بياييد با هم به درگاه خدا
برويم و از او بخواهيم تا دروغگو را رسوا سازد ، و شما به سرعت نتيجه آن را خواهيد
ديد كه چگونه خداوند دروغگويان را مجازات مى كند ، مسلما ورود در چنين ميدانى بسيار
خطرناك است زيرا اگر دعاى او به اجابت نرسد و اثرى از مجازات مخالفان آشكار نشود
نتيجه اى جز رسوائى دعوت كننده نخواهد داشت ، چگونه ممكن است آدم عاقل و فهميده اى
بدون اطمينان به نتيجه ، در چنين مرحله اى گام بگذارد ؟ از اينجا است كه گفته اند
دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مباهله ، يكى از نشانه هاى صدق دعوت و
ايمان قاطع او است ، قطع نظر از نتايجى كه بعدا از مباهله به دست آمد .
در روايات اسلامى وارد شده هنگامى كه پاى مباهله به ميان آمد نمايندگان مسيحيان
نجران از پيامبر مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند ، و با بزرگان خود به شور
بنشينند ، نتيجه مشاوره آنها كه از يك نكته روان شناسى سرچشمه مى گرفت
تفسير نمونه ج : 2 ص : 582
اين بود كه به نفرات خود دستور دادند اگر مشاهده كرديد محمد با سر و صدا و جمعيت و
جار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله كنيد و نترسيد ، زيرا حقيقتى در كار او
نيست كه متوسل به جار و جنجال شده است ، و اگر با نفرات بسيار محدودى از خاصان
نزديك و فرزندان خردسالش به ميعادگاه آمد بدانيد كه او پيامبر خداست و از مباهله با
او به پرهيزيد كه خطرناك است ! آنها طبق قرار قبلى به ميعادگاه رفتند ناگاه ديدند
كه پيامبر فرزندانش حسن و حسين (عليهماالسلام) را در پيش رو دارد ، و على (عليه
السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) همراه او هستند و به آنها سفارش مى كند هر گاه من
دعا كردم شما آمين بگوييد ، مسيحيان هنگامى كه اين صحنه را مشاهده كردند سخت به
وحشت افتادند ، و از اقدام به مباهله خوددارى كرده ، حاضر به مصالحه شدند و به
شرايط ذمه و پرداختن ماليات ( جزيه ) تن در دادند .
2 - مباهله سند زنده اى براى عظمت اهل بيت (عليهم السلام)
غالب مفسران و محدثان شيعه و اهل تسنن تصريح كرده اند كه آيه مباهله در حق اهل بيت
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده است و پيامبر تنها كسانى را كه همراه خود
به ميعادگاه برد فرزندانش حسن و حسين (عليهماالسلام) و دخترش فاطمه (عليهاالسلام) و
على (عليه السلام) بودند ، بنابر اين منظور از ابناءنا در آيه منحصرا حسن و حسين
(عليهماالسلام) هستند ، همانطور كه منظور از نساءنا فاطمه (عليهاالسلام) ، و منظور
از انفسنا تنها على (عليه السلام) بوده است و احاديث فراوانى در اين زمينه نقل شده
است .
ولى بعضى از مفسران اهل تسنن كه كاملا در اقليت هستند كوشيده اند كه ورود احاديث را
در اين زمينه انكار كنند ، مثلا نويسنده تفسير المنار در ذيل آيه مى گويد : اين
روايات همگى از طرق شيعه است ، و هدف آنها مشخص است ، و آنها چنان در نشر و ترويج
اين احاديث كوشيده اند كه موضوع را ، حتى بر بسيارى از دانشمندان اهل تسنن مشتبه
ساخته اند ! !
تفسير نمونه ج : 2 ص : 583
اما مراجعه به منابع اصيل اهل تسنن نشان مى دهد كه على رغم پندارهاى تعصب آلود
نويسنده المنار بسيارى از طرق اين احاديث به شيعه و كتب شيعه هرگز منتهى نمى شود ،
و اگر بنا باشد ورود اين احاديث را از طرق اهل تسنن انكار كنيم ساير احاديث آنها و
كتبشان نيز از درجه اعتبار خواهد افتاد .
براى روشن شدن اين حقيقت قسمتى از روايات آنان را در اين باب با ذكر مدارك در اينجا
مى آوريم : قاضى نور الله شوشترى در جلد سوم از كتاب نفيس احقاق الحق طبع جديد صفحه
46 چنين مى گويد : مفسران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه ابناءنا در آيه فوق
اشاره به حسن و حسين (عليهماالسلام) و نساءنا اشاره به فاطمه (عليهاالسلام) و
انفسنا اشاره به على (عليه السلام) است .
سپس ( در پاورقى كتاب مزبور ) در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت ذكر شده اند كه
تصريح نموده اند آيه مباهله در باره اهل بيت (عليهم السلام) نازل شده است و نام
آنها و مشخصات كتب آنها را از صفحه 46 تا 76 مشروحا آورده است .
از جمله شخصيتهاى سرشناسى كه اين مطلب از آنها نقل شده افراد زير هستند :
1 - مسلم بن حجاج نيشابورى صاحب صحيح معروف كه از كتب شش گانه مورد اعتماد اهل سنت
است در جلد 7 صفحه 120 ( چاپ محمد على صبيح - مصر ) .
2 - احمد بن حنبل در كتاب مسند جلد 1 صفحه 185 ( چاپ مصر ) .
3 - طبرى در تفسير معروفش در ذيل همين آيه جلد سوم صفحه 192 ( چاپ ميمنية - مصر ) .
4 - حاكم در كتاب مستدرك جلد سوم صفحه 150 ( چاپ حيدر آباد دكن ) .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 584
5 - حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب دلائل النبوة صفحه 297 ( چاپ حيدر آباد ) .
6 - واحدى نيشابورى در كتاب اسباب النزول صفحه 74 ( چاپ الهندية مصر ) .
7 - فخر رازى در تفسير معروفش جلد 8 صفحه 85 ( چاپ البهيه مصر ) .
8 - ابن اثير در كتاب جامع الاصول جلد 9 صفحه 470 ( طبع السنة المحمدية - مصر ) .
9 - ابن جوزى در تذكرة الخواص صفحه 17 ( چاپ نجف ) .
10 - قاضى بيضاوى در تفسيرش جلد 2 صفحه 22 ( چاپ مصطفى محمد مصر ) .
11 - آلوسى در تفسير روح المعانى جلد سوم صفحه 167 ( چاپ منيريه مصر ) .
12 - طنطاوى مفسر معروف در تفسير الجواهر جلد دوم صفحه 120 ( چاپ مصطفى البابى
الحلبى - مصر ) .
13 - زمخشرى در تفسير كشاف جلد 1 صفحه 193 ( چاپ مصطفى محمد - مصر ) .
14 - حافظ احمد بن حجر عسقلانى در كتاب الاصابة جلد 2 صفحه 503 ( چاپ مصطفى محمد -
مصر ) .
15 - ابن صباغ در كتاب الفصول المهمة صفحه 108 ( چاپ نجف ) .
16 - علامه قرطبى در تفسير الجامع لاحكام القرآن جلد 3 صفحه 104 ( چاپ مصر سال 1936
) .
در كتاب غاية المرام از صحيح مسلم در باب فضائل على بن ابى طالب نقل شده كه : روزى
معاويه به سعد بن ابى وقاص گفت : چرا ابو تراب ( على (عليه السلام)
تفسير نمونه ج : 2 ص : 585
را سب و دشنام نمى گويى ؟ ! گفت : از آن وقت كه به ياد سه چيز كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) در باره على (عليه السلام) فرمود افتادم از اين كار صرف نظر كردم
... ( يكى از آنها اين بود كه ) هنگامى كه آيه مباهله نازل گرديد پيغمبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) تنها از فاطمه و حسن و حسين و على (عليهماالسلام) دعوت كرد و سپس
فرمود : اللهم هؤلاء اهلى : خدايا ! اينها خاصان نزديك من اند .
نويسنده تفسير كشاف كه از بزرگان اهل تسنن است در ذيل آيه مى گويد : اين آيه قوى
ترين دليلى است كه فضيلت اهل كساء را ثابت مى كند .
مفسران و محدثان و مورخان شيعه نيز عموما در نزول اين آيه در باره اهل بيت (عليهم
السلام) اتفاق نظر دارند ، در تفسير نور الثقلين روايات فراوانى در اين زمينه نقل
شده است .
از جمله به نقل از كتاب عيون اخبار الرضا در باره مجلس بحثى كه مامون در دربار خود
تشكيل داده بود ، اين چنين مى نويسد : امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) فرمود
: خداوند پاكان بندگان خود را در آيه مباهله مشخص ساخته است و به پيامبرش چنين
دستور داده : فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا ... و
به دنبال نزول اين آيه ، پيامبر ، على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام) را با
خود به مباهله برد ... اين مزيتى است كه هيچ كس در آن بر اهل بيت (عليهم السلام)
پيشى نگرفته ، و فضيلتى است كه هيچ انسانى به آن نرسيده ، و شرفى است كه قبل از آن
هيچ كس از آن برخوردار نبوده است . قرآن مجيد در پاسخ آنها در پايان همين آيه با
صراحت مى گويد : آنها بر خدا
تفسير نمونه ج : 2 ص : 622
دروغ مى بندند در حالى كه مى دانند ( و يقولون على الله الكذب و هم يعلمون ) .
آنها به خوبى مى دانستند كه در كتب آسمانيشان به هيچ وجه اجازه خيانت در امانتهاى
ديگران به آنان داده نشده ، در حالى كه آنها براى توجيه اعمال ننگين خويش چنين
دروغهايى را مى ساختند و به خدا نسبت مى دادند .
آيه بعد ضمن نفى كلام اهل كتاب كه مى گفتند : ليس علينا فى الاميين سبيل ( خوردن
اموال غير اهل كتاب براى ما حرام نيست ) و به همين دليل براى خود آزادى عمل قائل
بودند همان آزادى كه امروز هم در اعمال بسيارى از آنها مى بينيم كه هر گونه تعدى و
تجاوز به حقوق ديگران را براى خود مجاز مى دانند ، مى فرمايد : آرى كسى كه به پيمان
خود وفا كند و پرهيزكارى پيشه نمايد ( خدا او را دوست دارد زيرا ) خداوند
پرهيزكاران را دوست مى دارد ( بلى من اوفى بعهده و اتقى فان الله يحب المتقين ) .
يعنى معيار برترى انسان و مقياس شخصيت و ارزش آدمى ، وفاى به عهد و عدم خيانت در
امانت و تقوا و پرهيزكارى به طور عام است ، آرى خداوند چنين كسانى را دوست دارد ،
نه دروغگويان خائنى كه هر گونه غصب حقوق ديگران را براى خود مجاز مى دانند بلكه آن
را به خدا نسبت مى دهند .
نكته ها :
1 - سؤال :
در اينجا ممكن است ايراد شود كه در اسلام نيز همين حكم نسبت به اموال بيگانگان ديده
مى شود ، زيرا اسلام اجازه مى دهد كه مسلمانان اموال آنها را تملك كنند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 623
پاسخ :
چنين نسبتى به اسلام دادن بدون ترديد تهمت است زيرا از جمله احكام قطعى اسلام كه در
روايات متعددى به آن اشاره شده اين است كه خيانت در امانت جايز نيست خواه اين امانت
مربوط به مسلمانان باشد يا غير آنها و حتى مشركان و بت پرستان ، در حديث معروفى از
امام سجاد (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : عليكم باداء الامانة فو الذى بعث محمدا
بالحق نبيا لو ان قاتل ابى الحسين بن على بن ابى طالب ائتمننى على السيف الذى قتله
به لاديته اليه .
اداى امانت بر همه شما لازم است سوگند به خدائى كه محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
را به حق مبعوث كرده است اگر قاتل پدرم حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) همان
شمشيرى را كه با آن مرتكب قتل او شد به رسم امانت به من مى سپرد ( و من از او مى
پذيرفتم ) امانت او را ادا مى كردم .
در روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : ان الله لم يبعث
نبيا قط الا بصدق الحديث و اداء الامانة مؤداة الى البر و الفاجر ، خداوند هيچ
پيامبرى را مبعوث نكرد مگر اينكه ( راستگوئى ) و ( اداى امانت ) جزء برنامه هاى او
بود كه هم در باره نيكان و هم بدان بايد رعايت گردد .
بنابر اين آنچه در آيه فوق در مورد اقدام يهود بر خيانت در امانت و منطق آنها براى
توجيه اين خيانت گفته شد به هيچ وجه در باره مسلمانان اجازه داده نشده است و آنها
موظف اند كه در امانات مردم - بدون هيچگونه استثناء - خيانت نكنند .
2 - كلمه بلى در لغت عرب براى اثبات مطلبى است ولى معمولا در مواردى ذكر مى گردد كه
سؤال به صورت منفى طرح شود ، مانند اينكه خداوند
تفسير نمونه ج : 2 ص : 624
مى فرمايد : ا لست بربكم آيا من پروردگار شما نيستم قالوا بلى گفتند : آرى .
همچنانكه كلمه نعم در جواب سؤال اثباتى ذكر مى گردد مانند : فهل وجدتم ما وعد ربكم
حقا قالوا نعم آيا آنچه را پروردگار شما وعده داده بوده به حقيقت يافتيد ؟ گفتند :
آرى .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 625
إِنَّ الَّذِينَ يَشترُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمَنهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً
أُولَئك لا خَلَقَ لَهُمْ فى الاَخِرَةِ وَ لا يُكلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنظرُ
إِلَيهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ لا يُزَكيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(77)
ترجمه :
77 - كسانى كه پيمان الهى و سوگندهاى خود ( به نام مقدس او ) را به بهاى ناچيزى مى
فروشند ، آنها بهره اى در آخرت نخواهند داشت ، و خداوند با آنها سخن نمى گويد و به
آنان در قيامت نمى نگرد و آنها را ( از گناه ) پاك نمى سازد ، و عذاب دردناكى براى
آنهاست .
شان نزول :
جمعى از دانشمندان يهود مانند ابى رافع و حى بن اخطب و كعب بن اشرف به هنگامى كه
موقعيت اجتماعى خود را در ميان يهود در خطر ديدند كوشش كردند كه نشانه هائى كه در
تورات در باره آخرين پيامبر وجود داشت و شخصا در نسخى از تورات با دست خود نگاشته
بودند تحريف نمايند و حتى سوگند ياد كنند آن جمله هاى تحريف شده از ناحيه خدا است !
به همين جهت آيه فوق نازل گرديد و شديدا به آنها اخطار كرد .
جمعى از مفسران نيز گفته اند كه اين آيه در باره اشعث بن قيس نازل گرديد كه به دروغ
مى خواست زمين ديگرى را تملك كند ، هنگامى كه آماده اداى سوگند براى ادعاى خود شد
آيه فوق نازل گرديد و در اين هنگام اشعث بن قيس ترسيد و اعتراف به حق كرد و زمين را
به صاحبش بازگرداند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 626
تفسير : تحريف كنندگان حقايق
در ادامه بحثهاى مربوط به خلاف كاريهاى يهود و اهل كتاب در اين آيه به بخش ديگرى از
كارهاى خلاف آنها اشاره كرده ، مى فرمايد : كسانى كه پيمان الهى و سوگندهاى خود را
( به نام مقدس او ) با بهاى كمى معامله مى كنند بهره اى در آخرت نخواهند داشت ( ان
الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لا خلاق لهم فى الاخرة ) .
البته آيه به صورت كلى ذكر شده هر چند شان نزول آن گروهى از علماى اهل كتاب است كه
پيمانهاى الهى و سوگندهاى خود را با درآمد مادى ناچيزى مبادله مى كردند و قرآن در
اين آيه پنج مجازات براى آنها ذكر مى كند ، نخست همان است كه در قسمت بالا ذكر شد و
آن اينكه آنها از مواهب بى پايان عالم ديگر بهره اى نخواهند داشت .
ديگر اينكه خداوند در قيامت با آنها سخن نخواهد گفت ( و لا يكلمهم الله ) .
و نيز نظر لطف خود را در آن روز از آنها بر مى گيرد و نگاهى به آنها نمى كند ( و لا
ينظر اليهم يوم القيمة ) از اين تعبيرات روشن مى شود كه خداوند در آن روز ( به طور
مستقيم يا به وسيله فرشتگان ) با بندگان مؤمن خود سخن مى گويد ، سخنانى كه مايه
سرور و خوشحالى آنها است و دليل بر اعتنا و توجه به آنان است و همچنين نظر كردن
خداوند به آنان اشاره به توجه و عنايت خاص او است نه نگاه با چشم جسمانى
تفسير نمونه ج : 2 ص : 627
آن چنان كه بعضى از ناآگاهان پنداشته اند .
ولى آنها كه آيات الهى را به بهاى مادى مبادله مى كنند نه مشمول اين عنايت اند و نه
مخاطب به آن سخنان .
و نيز روشن است كه منظور از سخن گفتن خداوند سخن گفتن با زبان نيست زيرا خداوند از
جسم و جسمانيات پاك و منزه است بلكه منظور سخن گفتن از طريق الهام قلبى و يا ايجاد
امواج صوتى در فضا است همانند سخنانى كه موسى (عليه السلام) از شجره طور شنيد .
تعبير به ثمنا قليلا ( بهاى كم ) مفهومش اين نيست كه اگر عهد الهى را با قيمت زيادى
مبادله كنند كار خوبى است بلكه منظور اين است كه هر گونه بهاى مادى در برابر اين
گناهان بزرگ به دست آيد قليل و ناچيز است حتى اگر سلطنت و حكومت گسترده اى باشد .
و بالاخره مجازات چهارم و پنجم آنان اين است خداوند آنان را ( از گناه ) پاك نمى
كند و براى آنها عذاب دردناكى است ( و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم ) .
و از اينجا روشن مى شود كه گناه پنهان ساختن آيات الهى و شكستن عهد و پيمان او و
استفاده از سوگندهاى دروغين تا چه حد سنگين است كه تهديد به اين همه مجازاتهاى
روحانى و جسمانى و محروميت كامل از الطاف و عنايات الهى شده است .
نكته :
نكته اى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه عواقب شوم پنجگانه اى كه در
برابر پيمان شكنى و سوگندهاى دروغ در اين آيه ذكر شده گويا اشاره به مراحل تدريجى
قرب و بعد از خدا است .
كسى كه به خداوند نزديك مى شود و بر بساط قرب او گام مى نهد نخست مشمول يك سلسله
مواهب معنوى مى گردد و هنگامى كه نزديك تر شد خدا با او
تفسير نمونه ج : 2 ص : 628
سخن مى گويد ، باز نزديك تر مى شود خدا بر او نظر رحمت مى افكند و هنگامى كه از آن
هم نزديك تر شد او را از آثار لغزشهاى گناه پاك مى سازد و در نتيجه از عذاب دردناك
نجات مى يابد و غرق در نعمتهاى او مى شود ولى كسانى كه در مسير پيمان شكنى و
استفاده هاى نادرست از نام پروردگار قرار گرفتند از همه اين مواهب و بركات محروم مى
شوند و مرحله به مرحله عقب نشينى مى كنند در ذيل آيه 174 سوره بقره كه از جهاتى
شبيه به اين آيه بود نيز توضيحاتى در باره معنى آيه آمده است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 629
وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُنَ أَلْسِنَتَهُم بِالْكِتَبِ لِتَحْسبُوهُ
مِنَ الْكتَبِ وَ مَا هُوَ مِنَ الْكِتَبِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ
وَ مَا هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلى اللَّهِ الْكَذِب وَ هُمْ
يَعْلَمُونَ(78)
ترجمه :
78 - در ميان آنها ] يهود [ كسانى هستند كه به هنگام تلاوت كتاب ( خدا ) ، زبان خود
را چنان مى گردانند كه گمان كنيد ( آنچه را مى خوانند ، ) از كتاب ( خدا ) است ، در
حالى كه از كتاب ( خدا ) نيست ! ( و با صراحت ) مى گويند : آن از طرف خداست ! با
اينكه از طرف خدا نيست ، و به خدا دروغ مى بندند در حالى كه مى دانند !
شان نزول :
مرحوم طبرسى در مجمع البيان از بعضى نقل مى كند كه اين آيه نيز در باره گروهى از
علماء يهود نازل شده كه با دست خود چيزهائى بر خلاف آنچه در تورات آمده بود در باره
صفات پيامبر اسلام مى نوشتند و آن را به خدا نسبت مى دادند ( و با زبان خود حقائق
تورات را تحريف مى كردند ) ابو الفتوح رازى نام كعب بن اشرف و حى بن اخطب و بعضى
ديگر از علماى آنها را در اينجا به خصوص ذكر مى كند .
تفسير : رسوائى تحريف گران
باز در اين آيه سخن از بخش ديگرى از خلاف كاريهاى بعضى از علماى اهل كتاب است ، مى
فرمايد : بعضى از آنها زبان خود را به هنگام تلاوت كتاب خدا چنان مى پيچند و منحرف
مى كنند كه گمان كنيد آنچه را مى خوانند از كتاب خدا است در حالى كه از كتاب الهى
نيست ( و ان منهم لفريقا يلون السنتهم بالكتاب لتحسبوه من الكتاب و ما هو من الكتاب
) .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 630
يلون از ماده لى ( بر وزن حى ) به معنى پيچيدن و كج كردن است و اين تعبير در اينجا
كنايه جالبى از تحريف سخنان الهى است گويا آنها هنگام تلاوت تورات وقتى به صفات
پيامبر اسلام كه بشارت ظهورش در آيات تورات آمده بود مى رسيدند در همان حال آن را
تغيير مى دادند و چنان ماهرانه اين عمل انجام مى گرفت كه شنونده گمان مى كرد آنچه
را مى شنود متن آيات الهى است .
آنها به اين كار نيز قناعت نمى كردند بلكه صريحا مى گفتند : اين از سوى خدا نازل
شده در حالى كه از سوى خدا نبود ( و يقولون هو من عند الله و ما هو من عند الله ) .
سپس قرآن بر اين امر تاكيد مى كند كه اين كار به خاطر اين نبود كه گرفتار اشتباهى
شده باشند بلكه به خدا دروغ مى بندند در حالى كه عالم و آگاهند ( و يقولون على الله
الكذب و هم يعلمون ) .
تمام اينها به خاطر اين بود كه منافع مادى خود را در خطر مى ديدند و به خاطر آن دست
به هر گناهى مى زدند در حالى كه اگر افق فكر خود را بالا مى گرفتند و خلوص نيتى
نشان مى دادند خداوند قادر متعال هم زندگى معنوى آنها را تامين مى كرد و هم جنبه
هاى مادى آنها را .
ضمنا از اين آيه و آيات قبل خطر مهم علما ، و دانشمندان منحرف براى يك امت و ملت
روشن مى شود زيرا اين تشديد مجازاتها دليل بر اهميت موقعيت علما و خطراتى است كه از
ناحيه انحراف آنها حاصل مى شود .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 631
مَا كانَ لِبَشر أَن يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَب وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ
ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لى مِن دُونِ اللَّهِ وَ لَكِن كُونُوا
رَبَّنِيِّينَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَب وَ بِمَا كُنتُمْ
تَدْرُسونَ(79) وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَن تَتَّخِذُوا المَْلَئكَةَ وَ النَّبِيِّينَ
أَرْبَاباً أَ يَأْمُرُكُم بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُّسلِمُونَ(80)
ترجمه :
79 - براى هيچ بشرى سزاوار نيست كه خداوند ، كتاب آسمانى و حكم و نبوت به او دهد
سپس او به مردم بگويد : غير از خدا ، مرا پرستش كنيد ! بلكه ( سزاوار مقام او ، اين
است كه بگويد : ) مردمى الهى باشيد ، آن گونه كه كتاب خدا را مى آموختيد و درس مى
خوانديد ! ( و غير از خدا را پرستش نكنيد ! )
80 - و نه اينكه به شما دستور دهد كه فرشتگان و پيامبران را ، پروردگار خود انتخاب
كنيد .
آيا شما را ، پس از آنكه مسلمان شديد ، به كفر دعوت مى كند ؟ !
شان نزول :
در باره اين دو آيه دو شان نزول ذكر كرده اند : نخست اين كه كسى نزد پيامبر اسلام
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد و اظهار داشت ما به تو همانند ديگران سلام مى كنيم در
حالى كه به نظر ما چنين احترامى كافى نيست تقاضا داريم به ما اجازه دهى امتيازى
برايت قائل شويم و تو را سجده كنيم ! پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : سجده
براى غير خدا جايز نيست ، پيامبر خود را تنها به عنوان يك بشر احترام كنيد ولى حق
او را بشناسيد و از او پيروى نمائيد ! دوم اينكه يكى از يهوديان بنام ابو رافع به
اتفاق سرپرست هيئت اعزامى نجران در مدينه روزى خدمت پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) آمد و اظهار داشتند آيا مايل هستى تو را
تفسير نمونه ج : 2 ص : 632
پرستش كنيم و مقام الوهيت براى تو قائل شويم ؟ ! ( شايد آنها مى پنداشتند كه مخالفت
پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با الوهيت مسيح به خاطر اين است كه خود او سهمى از
اين موضوع ندارد بنابر اين اگر او را به مقام الوهيت همچون مسيح بپذيرند از مخالفت
خود دست بر مى دارد و شايد اين پيشنهاد توطئه اى براى بد نام كردن پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) و منحرف ساختن افكار عمومى از او بود ) اما پيغمبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) فرمود : معاذ الله ( پناه بر خدا ) كه من اجازه دهم كسى جز پروردگار
يگانه مورد پرستش قرار گيرد ، خداوند هرگز مرا براى چنين امرى مبعوث نكرده است !
تفسير : دعوت به پرستش غير خدا ممكن نيست
اين آيات همچنان افكار باطل گروهى از اهل كتاب را نفى و اصلاح مى كند مخصوصا به
مسيحيان گوشزد مى نمايد كه هرگز مسيح (عليه السلام) ادعاى الوهيت نكرد و آنچه در
باره او در اين زمينه گفته شده همه نسبتهاى ناروائى است كه بعدا به او داده اند و
نيز به درخواست كسانى كه مى خواستند اين گونه ادعاها را در باره پيامبر اسلام (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) ( به عللى كه در شان نزول آمد ) تكرار كنند صريحا پاسخ مى گويد
مى فرمايد : براى هيچ بشرى سزاوار نيست كه خداوند كتاب آسمانى و حكم و نبوت به او
دهد سپس او به مردم بگويد غير از خدا مرا پرستش كنيد ( ما كان لبشر ان يؤتيه الله
الكتاب و الحكم و النبوة ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله ) .
نه پيامبر اسلام و نه هيچ پيغمبر ديگرى حق ندارد چنين سخنى را بگويد و اين گونه
نسبتها كه به انبياء داده شده همه ساخته و پرداخته افراد ناآگاه و دور از
تفسير نمونه ج : 2 ص : 633
تعليمات آنها است چگونه ممكن است اين مقامات بزرگ را از سوى خدا پيدا كنند و در عين
حال به سوى شرك دعوت نمايند .
سپس مى افزايد : بلكه ( سزاوار مقام او اين است كه بگويد ) افرادى باشيد الهى
آنگونه كه تعليم كتاب الهى به شما داده شده و درس خوانده ايد و هرگز غير خدا را
پرستش نكنيد ( و لكن كونوا ربانيين بما كنتم تعلمون الكتاب و بما كنتم تدرسون ) .
آرى فرستادگان الهى هيچگاه از مرحله بندگى و عبوديت تجاوز نكردند و هميشه بيش از هر
كسى در برابر خداوند خاضع بودند بنابر اين امكان ندارد از جاده توحيد خارج شوند و
مردم را به شرك دعوت كنند .
ربانيين جمع ربانى به كسى گفته مى شود كه ارتباط او با رب ( پروردگار ) قوى باشد و
از آنجا كه واژه رب به كسى گفته مى شود كه به اصلاح و تربيت ديگران پردازد مفهوم
اين واژه در آيه بالا آن است كه هرگز سزاوار پيامبران نيست كه مردم را به پرستش
خويش دعوت كنند آنچه براى آنها سزاوار است اين است كه مردم را در پرتو تعليم آيات
الهى و تدريس حقايق دينى به صورت دانشمندان الهى و ربانى در آورند افرادى كه جز خدا
نپرستند و جز به سوى علم و دانش دعوت نكنند .
از جمله مزبور استفاده مى شود كه هدف انبياء تنها پرورش افراد نبوده بلكه هدف تربيت
معلمان و مربيان و رهبران مردم بوده است يعنى كسانى كه بتوانند محيطى را با علم و
ايمان خود روشن سازند .
در آيه فوق نخست به مساله تعليم ( ياد دادن ) و سپس به مساله تعلم و درس خواندن
اشاره شده تفاوت اين دو كلمه از اين نظر است كه تعليم معنى
تفسير نمونه ج : 2 ص : 634
وسيع و گسترده اى دارد كه هر گونه ياد دادن از طريق گفتار و كردار نسبت به افراد با
سواد و بيسواد را شامل مى شود ولى درس خواندن به فراگيريهائى گفته مى شود كه از روى
كتاب و دفترى باشد و به اصطلاح نسبت ميان اين دو عموم و خصوص مطلق است .
و به اين ترتيب هدف انبياء پرورش عالمان ربانى و مصلحان اجتماعى و افراد دانشمند و
آگاه و مدير و مدبر بوده است .
آيه بعد تكميلى است نسبت به آنچه در آيه قبل آمد مى گويد : همانطور كه پيامبران
مردم را به پرستش خويش دعوت نمى كردند ، به پرستش فرشتگان و ساير پيامبران هم دعوت
نمى نمودند مى فرمايد : و سزاوار نيست اينكه به شما دستور دهد فرشتگان و پيامبران
را پروردگار خود انتخاب كنيد ( و لا يامركم ان تتخذوا الملائكة و النبيين اربابا )
.
اين جمله از يك سو پاسخى است به مشركان عرب كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند و
نوعى ربوبيت براى آنها قايل بودند و با اين حال خود را پيرو آيين ابراهيم (عليه
السلام) معرفى مى كردند .
و از سوى ديگر پاسخى است به صائبان كه خود را پيرو يحيى (عليه السلام) مى دانستند
ولى مقام فرشتگان را تا سر حد پرستش بالا مى بردند .
و نيز پاسخى است به يهود و نصارا كه عزير (عليه السلام) يا مسيح (عليه السلام) را
فرزند خدا معرفى مى كردند و سهمى از ربوبيت را براى آنها قايل بودند .
آيه در پاسخ همه آنها مى گويد : هرگز ممكن نيست پيامبرى با آن علم و آگاهى الهى
مردم را به ربوبيت غير خدا دعوت كند .
و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى افزايد : آيا شما را به كفر دعوت مى كند پس از
آنكه مسلمان شديد ( ا يامركم بالكفر بعد اذ انتم مسلمون ) .
آيا ممكن است پيامبر خدا به كفر دعوت كند و به شما اجازه دهد او را
تفسير نمونه ج : 2 ص : 635
پرستش كنيد .
ناگفته پيدا است كه اسلام در اينجا مانند بسيارى از موارد ديگر به معنى وسيع كلمه
يعنى تسليم در برابر فرمان خدا و ايمان و توحيد به كار رفته است ، يعنى چگونه ممكن
است پيامبرى پيدا شود و نخست مردم را به ايمان و توحيد دعوت كند سپس راه شرك را به
آنها نشان دهد و يا اينكه چگونه ممكن است پيامبرى نتايج زحمات پيامبران ديگر را كه
به اسلام دعوت كرده اند بر باد دهد و آنها را متوجه كفر و شرك سازد ؟ ! آيه ضمنا
اشاره سربسته اى به معصوم بودن پيامبران و عدم انحراف آنها از مسير فرمان خدا مى
كند .
نكته : بشر پرستى ممنوع است .
آيات فوق با صراحت تمام هر گونه پرستش غير خدا و مخصوصا بشر پرستى را محكوم مى سازد
و روح آزادگى و استقلال شخصيت را در انسان پرورش مى دهد همان روحى كه بدون آن
شايسته نام انسان نخواهد بود .
در طول تاريخ افراد زيادى را مى شناسيم كه پيش از آنكه به قدرت برسند چهره اى
معصومانه داشتند و مردم را به حق و عدالت و حريت ، آزادگى و ايمان دعوت مى كردند
اما هنگامى كه پايه هاى قدرت آنها در اجتماع محكم شد كم كم مسير خود را تغيير داده
و گرايش به فرد پرستى و دعوت به سوى خويش كردند .
در حقيقت يكى از طرق شناسائى داعيان حق و داعيان باطل همين است كه داعيان حق كه در
رأس آنها پيامبران و امامان قرار داشتند در آن روز كه
تفسير نمونه ج : 2 ص : 636
بزرگ ترين قدرتها را در اختيار مى گرفتند همانند نخستين روزهاى دعوت خود ، مردم را
دعوت به سوى اهداف مقدس دينى و انسانى از جمله توحيد و يگانه پرستى و آزادگى مى
نمودند ولى داعيان باطل به هنگام قدرت و پيروزى نخستين مطلبى كه در مغز آنها جوانه
مى زند دعوت به سوى خويش و تشويق مردم به يك نوع عبوديت بوده است تملقها و
چاپلوسيهاى افراد بى مايه اى كه معمولا اطراف آنها را مى گرفتند ، با غرور و كم
ظرفيتى آنها توام شده چنين پديده اى را به بار مى آورد .
حديث جالبى كه از على (عليه السلام) نقل شده روشنگر چهره واقعى و روحانى آن حضرت و
شاهدى براى اين بحث است : روزى كه امام (عليه السلام) به سرزمين انبار ( يكى از
شهرهاى مرزى عراق ) رسيد جمعى از دهقانان در برابر آن حضرت طبق سنتى كه به آن خو
گرفته بودند از مركبهايشان پياده شدند و به سرعت به سوى او شتافتند ( و شايد سجده
كردند ) امام (عليه السلام) نه تنها به اين كار رضايت نداد بلكه شديدا برآشفت و بر
آنها فرياد زده : ما هذا الذى صنعتموه ؟ فقالوا : خلق منا نعظم به امراءنا فقال : و
الله ما ينتفع بهذا امراؤكم و انكم لتشقون على انفسكم فى دنياكم و تشقون به فى
آخرتكم و ما اخسر المشقة وراءها العقاب و اربح الدعة معها الامان من النار .
امام فرمود : اين چه كارى بود كه شما انجام داديد ؟ عرض كردند : اين آدابى است كه
ما اميران خود را با آن بزرگ مى داريم .
امام فرمود : به خدا سوگند ! زمامداران شما از اين كار بهره اى نمى گيرند و شما خود
را در دنيا به رنج و در آخرت به بدبختى گرفتار مى سازيد ! چه زيانبار است رنجى كه
به دنبال آن كيفر خدا باشد و چه سودمند است آرامش و آزادگى كه در پى آن ايمنى از
آتش دوزخ قرار گيرد ! .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 637
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَقَ النَّبِيِّينَ لَمَا ءَاتَيْتُكم مِّن كتَب وَ
حِكْمَة ثُمَّ جَاءَكمْ رَسولٌ مُّصدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ
لَتَنصرُنَّهُ قَالَ ءَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذَلِكُمْ إِصرِى قَالُوا
أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُم مِّنَ الشهِدِينَ(81) فَمَن تَوَلى
بَعْدَ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الْفَسِقُونَ(82)
ترجمه :
81 - و ( به خاطر بياوريد ) هنگامى را كه خداوند ، از پيامبران ( و پيروان آنها ) ،
پيمان مؤكد گرفت ، كه هر گاه كتاب و دانش به شما دادم ، سپس پيامبرى به سوى شما آمد
كه آنچه را با شماست تصديق مى كند ، به او ايمان بياوريد و او را يارى كنيد ! سپس (
خداوند ) به آنها گفت : آيا به اين موضوع ، اقرار داريد ؟ و بر آن ، پيمان مؤكد
بستيد ؟ گفتند : ( آرى ) اقرار داريم ! ( خداوند به آنها ) گفت : پس گواه باشيد ! و
من نيز با شما از گواهانم .
82 - پس كسى كه بعد از اين ( پيمان محكم ) ، روى گرداند ، فاسق است .
تفسير : پيمان مقدس
به دنبال اشاراتى كه در آيات پيشين در باره وجود نشانه هاى روشن پيامبر اسلام در
كتب انبياء قبل آمده بود در اين آيات اشاره به يك اصل كلى در اين رابطه مى كند و آن
اينكه پيامبران پيشين ( و به دنبال آنها پيروانشان ) با خدا پيمان بسته بودند كه در
برابر پيامبرانى كه بعد از آنها مى آيند سر تعظيم و تسليم فرود آورند مى فرمايد : و
( به خاطر بياوريد ) هنگامى را كه خداوند پيمان مؤكد از پيامبران ( و پيروان آنها )
گرفت كه هر گاه كتاب و دانش به شما دادم سپس پيامبرى به سوى شما
تفسير نمونه ج : 2 ص : 638
آمد كه آنچه را با شما است تصديق مى كند ( و نشانه هاى او موافق چيزى است كه با شما
است ) حتما به او ايمان بياوريد و او را يارى كند ( و اذ اخذ الله ميثاق النبيين
لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جاءكم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به و لتنصرنه ) .
در حقيقت همانطور كه پيامبران و امتهاى بعد موظف اند نسبت به پيامبران گذشته و آيين
آنها احترام بگذارند و اصول آنها را محترم بشمرند پيامبران و امتهاى پيشين نيز نسبت
به پيامبران بعد از خود چنين وظيفه اى داشته اند ، در آيات قرآن كرارا اشاره به
وحدت هدف پيغمبران خدا شده است و اين آيه نمونه زنده اى از آن است .
فراموش نكنيم كه ميثاق در اصل از ماده وثوق به بعضى اطمينان و اعتماد گرفته شده به
همين دليل به پيمانهاى مؤكد كه مايه اطمينان است ميثاق گفته مى شود البته گرفتن
پيمان از پيامبران همراه با گرفتن پيمان از پيروان آنها است و موضوع پيمان اين بود
كه اگر پيامبرى بيايد كه دعوت او هماهنگ با دعوت آنان باشد و نشانه هاى او با آنچه
در كتب آسمانى آنها آمده موافق باشد ( و به اين ترتيب حقانيت او ثابت گردد ) بايد
نه تنها به او ايمان بياورند بلكه به يارى اش برخيزند .
سپس براى تاكيد مى افزايد : خداوند به آنها فرمود : آيا اقرار به اين موضوع داريد ؟
و پيمان مؤكد مرا بر آن گرفتيد ؟ گفتند : آرى اقرار داريم فرمود : بر اين پيمان
گواه باشيد و من هم با شما گواهم ( قال ء اقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا
تفسير نمونه ج : 2 ص : 639
اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين ) .
در آيه بعد قرآن مجيد پيمان شكنان را مورد مذمت و تهديد قرار مى دهد و مى گويد :
سپس هر كس ( بعد از اين همه پيمانهاى مؤكد و ميثاقهاى محكم ) سرپيچى كند و روى
گرداند ( و به پيامبرى همچون پيامبر اسلام كه بشارت ظهورش همراه نشانه هاى او در
كتب پيشين آمده ايمان نياورد ) فاسق و خارج از اطاعت فرمان خداست ( فمن تولى بعد
ذلك فاولئك هم الفاسقون ) .
و مى دانيم كه خداوند اينگونه فاسقان لجوج و متعصب را هدايت نمى كند همانگونه كه در
آيه 80 سوره توبه آمده است : و الله لا يهدى القوم الفاسقين و كسى كه مشمول هدايت
الهى نشد سرنوشتش دوزخ و عذاب شديد الهى است .
نكته ها :
1 - آيا آيه فوق تنها در باره بشارت انبياء پيشين و پيمان آنها نسبت به پيامبر
اسلام است ؟ يا هر پيامبرى را كه بعد از پيامبر ديگرى مبعوث شده در بر مى گيرد ؟
ظاهر تعبيرات آيه يك مساله كلى و عمومى است ، اگر چه خاتم پيامبران مصداق بارز آن
است و با روح مفاهيم قرآن نيز همين معنى وسيع و گسترده مناسب است بنابر اين اگر مى
بينيم در اخبارى تصريح شده كه منظور از آن پيغمبر گرامى اسلام است از قبيل تفسير
آيه و تطبيق آن بر يك مصداق روشن محسوب مى گردد نه اين
تفسير نمونه ج : 2 ص : 640
كه معنى آن انحصار بوده باشد .
فخر رازى در تفسير خود از امام على (عليه السلام) نقل مى كند كه : هنگامى كه خداوند
آدم و ساير انبياء را آفريد از آنها عهد و پيمان گرفت كه هر گاه محمد (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) مبعوث شد به او ايمان آورند و يارى اش كنند .
2 - با توجه به مضمون آيه اين سؤال پيش مى آيد كه مگر ممكن است پيامبر اولو العزمى
در زمان پيامبر الوا العزم ديگر مبعوث گردد تا موظف به پيروى از او باشد ؟ در پاسخ
اين سؤال بايد گفت : همانطور كه در تفسير آيه اشاره شد پيمان تنها از خود پيامبران
گرفته نشد بلكه از پيروان آنها نيز گرفته شد و در حقيقت منظور از پيمان گرفتن از
انبياء ، پيمان گرفتن از امتهاى آنان و نسلهائى كه بعد از آنها به وجود مى آيند و
عصر پيغمبر بعد را درك مى كنند مى باشد به علاوه خود پيامبران نيز اگر ( فرضا )
پيامبران آينده را درك كنند ايمان خواهند آورد يعنى هرگز پيغمبران خدا در هدفها و
دعوتهاى خود از يكديگر جدا نيستند و با هم جنگ و ستيزى ندارند .
3 - سخن ديگر در باره آيه اين است كه آيه مزبور گرچه در باره پيامبران است ولى
بديهى است كه در مورد جانشينان آنها نيز صادق مى باشد زيرا جانشينان راستين آنها از
آنان جدا نيستند و همه يك هدف را تعقيب مى كنند و هميشه پيامبران جانشينان خود را
معرفى كرده و نسبت به آنها بشارت داده و مردم را به ايمان آوردن و يارى آنها دعوت
نموده اند و اگر مى بينيم در رواياتى كه در ذيل آيه در كتب تفسير يا حديث ما نقل
شده جمله و لتنصرنه در باره على (عليه السلام) تفسير شده و مساله ولايت را مشمول آن
دانسته اند در حقيقت اشاره به همين معنى است .
ناگفته نماند كه آيه فوق از نظر چگونگى تركيب نحوى در ميان مفسران و اهل ادب مورد
بحث و گفتگو واقع شده است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 641
4 - تعصبهاى مزاحم
تاريخ نشان داده كه پيروان يك آيين به آسانى حاضر نيستند دست از آيين خود بردارند و
در برابر پيامبران تازه كه از طرف خداوند مبعوث مى شوند تسليم گردند بلكه با جمود و
سرسختى خاصى روى آيين قديم ايستاده و از آن دفاع مى كنند گويا آن را از خود و خود
را از آن مى دانند و رها ساختن آن را فناى مليت خويش مى پندارند .
لذا به زحمت به قبول آيين نو ، تن در مى دهند و سرچشمه بسيارى از جنگهاى مذهبى كه
در طول تاريخ واقع شده و از دردناك ترين حوادث تلخ تاريخ است همين تعصب خشك و جمود
بر آيينهاى كهن بوده است .
در حالى كه قانون تكامل مى گويد : بايد آيينها يكى پس از ديگرى بيايند و بشر را در
مسير خداشناسى و حق و عدالت و ايمان و اخلاق و انسانيت و فضيلت پيش ببرند تا به
آخرين آيين كه خاتم اديان است برسند و همچون طفلى كه مدارج تحصيلى را يكى پس از
ديگرى پيموده تا فارغ التحصيل شده اين راه را بپيمايد .
بديهى است اگر شاگردان دبستانى آنچنان نسبت به محيط دبستان علاقه و تعصب پيدا كنند
كه از حضور در دبيرستان خوددارى نمايند جز ركود و عقب ماندگى از قافله ترقى نتيجه
اى نخواهند داشت ، اصرار و تاكيدى كه در آيه بالا در باره گرفتن عهد و پيمان مؤكد
از انبياء و امتهاى پيشين نسبت به انبياى آينده شده است گويا براى اجتناب و احتراز
از همين تعصبها و جمودها و لجاجتها بوده كه با نهايت تاسف پس از اين همه تاكيد باز
مى بينيم پيروان آيينهاى كهن به آسانى در برابر حقايق جديد تسليم نمى شوند - ضمنا
در باره اينكه چرا و چگونه اسلام خاتم مذاهب و آخرين اديان است در ذيل آيه 40 سوره
احزاب به خواست خدا مشروحا سخن خواهيم گفت .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 642
أَ فَغَيرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسلَمَ مَن فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ
طوْعاً وَ كرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ(83) قُلْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا
أُنزِلَ عَلَيْنَا وَ مَا أُنزِلَ عَلى إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ وَ إِسحَقَ وَ
يَعْقُوب وَ الأَسبَاطِ وَ مَا أُوتىَ مُوسى وَ عِيسى وَ النَّبِيُّونَ مِن
رَّبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَينَ أَحَد مِّنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسلِمُونَ(84) وَ
مَن يَبْتَغ غَيرَ الاسلَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فى الاَخِرَةِ
مِنَ الْخَسِرِينَ(85)
ترجمه :
83 - آيا آنها غير از آيين خدا مى طلبند ؟ ! ( آيين او همين اسلام است ، ) و تمام
كسانى كه در آسمانها و زمين هستند ، از روى اختيار يا از روى اجبار ، در برابر (
فرمان ) او تسليم اند ، و همه به سوى او باز گردانده مى شوند .
84 - بگو : به خدا ايمان آورديم ، و ( همچنين ) به آنچه بر ما و بر ابراهيم و
اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گرديده ، و آنچه به موسى و عيسى و ( ديگر )
پيامبران ، از طرف پروردگارشان داده شده است ، ما در ميان هيچ يك از آنان فرقى نمى
گذاريم ، و در برابر ( فرمان ) او تسليم هستيم .
85 - و هر كس جز اسلام ( و تسليم در برابر فرمان حق ، ) آيينى براى خود انتخاب كند
، از او پذيرفته نخواهد شد ، و او در آخرت ، از زيانكاران است .
تفسير : برترين آيين الهى اسلام است
تاكنون بحثهاى مشروحى در آيات گذشته در باره مذاهب پيشين آمده در اين
تفسير نمونه ج : 2 ص : 643
آيات بحث در باره اسلام آغاز مى شود و توجه اهل كتاب و پيروان اديان گذشته را به آن
جلب مى كند .
در آيه نخست مى فرمايد : آيا آنها غير از آيين خدا مى طلبند ؟ آيين او همين اسلام
است ( ا فغير دين الله يبغون ) .
سپس مى افزايد : تمام كسانى كه در آسمانها و زمين اند چه از روى اختيار يا اجبار
اسلام آورده اند ( و در برابر فرمان او تسليم اند ) و همه به سوى او باز گردانده مى
شوند بنابر اين اسلام آيين همه جهان هستى و عالم آفرينش است ( و له اسلم من فى
السموات و الارض طوعا و كرها و اليه يرجعون ) .
در اينجا قرآن مجيد اسلام را به معنى وسيعى تفسير كرده و مى گويد : تمام كسانى كه
در آسمان و زمين اند و تمام موجوداتى كه در آنها وجود دارند مسلمان اند يعنى در
برابر فرمان او تسليم اند زيرا روح اسلام همان تسليم در برابر حق است منتها گروهى
از روى اختيار ( طوعا ) در برابر قوانين تشريعى او تسليم اند و گروهى بى اختيار (
كرها ) در برابر قوانين تكوينى او .
توضيح اينكه : خداوند دو گونه فرمان در عالم هستى دارد يك سلسله از فرمانهاى او به
صورت قوانين طبيعى و ما فوق طبيعى است كه بر موجودات مختلف اين جهان حكومت مى كند و
همه آنها مجبورند در برابر آن زانو زنند و لحظه اى از اين قوانين سرپيچى نكنند و
اگر فرضا سرپيچى كنند ممكن است محو و نابود گردند يك نوع اسلام و تسليم در برابر
فرمان خدا است ، بنابر اين اشعه آفتاب كه به درياها مى تابد و بخار آب كه از دريا
بر مى خيزد و قطعات ابر كه به هم مى پيوندند دانه هاى باران كه از آسمان فرو مى
ريزد ، درختانى كه بر اثر آن نمو مى كنند و گلها كه در پرتو آن شكفته مى شوند همه
مسلمان اند زيرا هر كدام در برابر قانونى كه آفرينش براى او تعيين كرده است تسليم
اند .
نوع ديگرى از فرمان خدا هست كه فرمان تشريعى ناميده مى شود يعنى
تفسير نمونه ج : 2 ص : 644
قوانينى كه در تشريع آسمانى و تعليمات انبياء وجود داشته است تسليم در برابر آنها
جنبه اختيارى دارد و تنها افراد با ايمان هستند كه به خاطر تسليم در مقابل آنها
شايسته نام مسلمان مى باشند البته سرپيچى از اين قوانين نيز بالمال دست كمى از
سرپيچى از قوانين آفرينش ندارد كه اين هم باعث انحطاط و عقب ماندگى و يا نابودى است
.
و از آنجا كه جمله اسلم در آيه فوق اشاره به معنى وسيع اسلام است كه هر دو قسمت را
در بر مى گيرد و لذا مى فرمايد : جمعى از روى اختيار تسليم مى شوند ( طوعا ) مانند
مؤمنان و جمعى از روى اجبار ( كرها ) مانند كافران نسبت به قوانين تكوينى ، بنابر
اين معنى آيه اين است كه كافران با اين كه از قبول اسلام در برابر بخشى از فرمانهاى
خدا سرباز زده اند ناچار به قبول بخش ديگر شده اند ، پس چرا آنها در برابر همه
قوانين الهى و دين و آيين حق يك باره تسليم نمى شوند .
احتمال ديگرى كه در تفسير آيه مى باشد و بسيارى از مفسران آن را ذكر كرده اند و در
عين حال منافاتى با آنچه در بالا گفتيم ندارد اين است كه افراد با ايمان در حال
رفاه و آرامش از روى رغبت و اختيار به سوى خدا مى روند ، اما افراد بى ايمان تنها
به هنگام گرفتارى و مشكلات طاقت فرسا به سوى او مى شتابند و او را مى خوانند و با
اين كه در حال معمولى شريكهائى براى او قايل مى شوند در آن لحظات سخت و حساس جز او
كسى را نمى شناسند و نمى خوانند .
از آنچه گفته شد معلوم شد كه من در جمله من فى السموات و الارض هم شامل موجودات
عاقل مى شود و هم غير عاقل ( و به اصطلاح اين واژه كه مخصوص موجودات عاقل است به
عنوان تغليب به معنى گسترده ترى اطلاق شده است ) و طوعا اشاره به موجودات عاقل و
مؤمن است و كرها اشاره به كافران و موجودات غير عاقل .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 645
در آيه بعد خداوند به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ( و همه پيروان او ) دستور
مى دهد كه نسبت به همه تعليمات انبياء و پيامبران پيشين ، علاوه بر آنچه را پيغمبر
اسلام نازل شده ايمان داشته باشند .
مى فرمايد : بگو : ايمان به خدا آورديم و به آنچه بر ما و بر ابراهيم و اسماعيل و
اسحاق و يعقوب و اسباط ( پيامبران تيره هاى بنى اسرائيل ) نازل شده و آنچه به موسى
و عيسى و همه پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده است نيز ايمان آورديم ما در
ميان آنها فرقى نمى گذاريم و ما در برابر او تسليم هستيم ( قل آمنا بالله و ما انزل
علينا و ما انزل على ابرهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و
عيسى و النبيون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون ) .
آرى ما هيچ فرقى ميان آنها از نظر حقانيت قايل نيستيم ، همه را به رسميت مى شناسيم
، همه رهبران الهى بوده اند و همگى براى هدايت خلق مبعوث شده اند و ما در برابر
فرمان خدا از هر نظر تسليم هستيم و بنابر اين دست تفرقه اندازان را به اين وسيله
كوتاه مى كنيم .
و بالاخره در آخرين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد : هر كس غير از اسلام
آيينى براى خود انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است ( و
من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين ) .
جمله يبتغ از ماده ابتغاء به معنى تلاش و كوشش است كه هم در موارد شايسته و هم
ناشايسته به كار مى رود و در هر مورد تابع قرائنى است كه در آن مورد وجود دارد .
به اين ترتيب از مفهوم عام اسلام به عنوان يك اصل كلى كه همان تسليم در مقابل حق
است به مفهوم خاص آن يعنى آيين اسلام منتقل مى شود كه نمونه كامل و اكمل آن است و
مى گويد : امروز جز آيين اسلام از هيچ كس پذيرفته نيست و در
تفسير نمونه ج : 2 ص : 646
عين احترام به همه اديان الهى برنامه امروز ، اسلام است .
همانگونه كه دانشجويان دوره دكترا در عين احترام به تمام دروسى كه در مقاطع مختلف
تحصيلى مانند ابتدائى ، راهنمائى و دبيرستان و دوره ليسانس خوانده اند تنها درسى را
كه بايد دنبال كنند همان دروس سطح بالاى مقطع نهايى خودشان است و پرداختن به غير از
آن جز زيان و خسران چيزى نخواهد داشت و آنها كه با تقليد نا بجا و تعصب جاهلى و
مسائل نژادى و خرافات خود ساخته پشت به اين آيين كنند بدون شك گرفتار زيان و خسران
خواهند شد و جز تاسف و ندامت از سرمايه هاى عمر و حيات كه بر باد داده اند نتيجه اى
نخواهند گرفت .
جمعى از مفسران گفته اند كه اين آيه در باره دوازده نفر از منافقان نازل شده كه
اظهار ايمان كرده بودند و سپس مرتد شدند و از مدينه به مكه بازگشتند آيه نازل شد و
به آنها اعلام كرد كه هر كس جز اسلام را بپذيرد زيانكار است .
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه فرمود : روز قيامت اعمال
را يك به يك ( در دادگاه الهى ) مى آورند هر كدام خود را معرفى مى كند يكى مى گويد
من نمازم ، ديگرى مى گويد من روزه ام و ... و سپس اسلام را مى آورند و مى گويد :
پروردگارا ! تو سلامى و من اسلام ، خداوند مى فرمايد : ... امروز به واسطه ( مخالفت
با ) تو مؤاخذه مى كنم و به تو پاداش مى دهم .
خداوند در كتابش مى فرمايد : و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى
الاخرة من الخاسرين .
در باره تفاوت ميان اسلام و ايمان و ويژگيهاى هر كدام و جمع ميان اين آيه و آيات
مربوط به ايمان در سوره حجرات ذيل آيه 14 به خواست خدا بحث خواهد شد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 647
كَيْف يَهْدِى اللَّهُ قَوْماً كفَرُوا بَعْدَ إِيمَنهِمْ وَ شهِدُوا أَنَّ
الرَّسولَ حَقُّ وَ جَاءَهُمُ الْبَيِّنَت وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ
الظلِمِينَ(86) أُولَئك جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ
الْمَلَئكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ(87) خَلِدِينَ فِيهَا لا يخَفَّف عَنْهُمُ
الْعَذَاب وَ لا هُمْ يُنظرُونَ(88) إِلا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَلِك وَ
أَصلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(89)
ترجمه :
86 - چگونه خداوند جمعيتى را هدايت مى كند كه بعد از ايمان و گواهى به حقانيت رسول
و آمدن نشانه هاى روشن براى آنها ، كافر شدند ؟ ! و خدا ، جمعيت ستمكاران را هدايت
نخواهد كرد !
87 - كيفر آنها ، اين است كه لعن ( و طرد ) خداوند و فرشتگان و مردم همگى بر آنهاست
.
88 - همواره در اين لعن ( و طرد و نفرين ) مى مانند ، مجازاتشان تخفيف نمى يابد ، و
به آنها مهلت داده نمى شود .
89 - مگر كسانى كه پس از آن ، توبه كنند و اصلاح نمايند ، ( و در مقام جبران گناهان
گذشته برآيند ، كه توبه آنها پذيرفته خواهد شد ، ) زيرا خداوند ، آمرزنده و بخشنده
است .
شان نزول :
يكى از انصار ( مسلمانان مدينه ) به نام حارث بن سويد دستش به خون بى گناهى به نام
محذر بن زياد آلوده گشت و از ترس مجازات از اسلام برگشت و به مكه فرار كرد ( و
يازده نفر از پيروان او كه مسلمان شده بودند نيز مرتد شدند ) پس از ورود به مكه از
كار خود سخت پشيمان گشت و در انديشه فرو رفت كه در برابر اين جريان چه كند .
بالاخره فكرش به اينجا رسيد كه يك نفر را به سوى خويشان خود به
تفسير نمونه ج : 2 ص : 648
مدينه بفرستد تا از پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سؤال كنند آيا براى او راه
بازگشتى وجود دارد يا نه ؟ آيات فوق نازل شد و قبولى توبه او را با شرايط خاصى
اعلام داشت ، حارث بن سويد خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) رسيد و مجددا
اسلام آورد و تا آخرين نفس به اسلام وفادار ماند ( ولى يازده نفر ديگر از پيروان او
كه از اسلام برگشته بودند به حال خود باقى ماندند ) .
در تفسير الدر المنثور و بعضى تفاسير ديگر شان نزولهاى ديگرى براى آيات فوق نقل شده
كه تفاوتهاى زيادى با آنچه نقل كرديم ندارد .
تفسير : كيفر ارتداد
در آيات گذشته سخن از آيين اسلام بود كه تنها آيين مقبول الهى است در اين آيات سخن
از كسانى است كه اسلام را پذيرفته و سپس از آن برگشته اند كه در اصطلاح مرتد ناميده
مى شوند .
مى فرمايد : چگونه خداوند جمعيتى را هدايت مى كند كه بعد از ايمان و گواهى به
حقانيت رسول ، و آمدن نشانه هاى روشن براى آنها كافر شدند و خدا جمعيت ستمكاران را
هدايت نمى كند ؟ ( كيف يهدى الله قوما كفروا بعد ايمانهم و شهدوا ان الرسول حق و
جاءهم البينات و الله لا يهدى القوم الظالمين ) .
چرا خداوند آنها را هدايت نمى كند ؟ دليل آن روشن است آنها پيامبر را با نشانه هاى
روشن شناخته اند و به رسالت او گواهى داده اند بنابر اين در بازگشت و عدول از اسلام
در واقع ظالم و ستمگرند و كسى كه آگاهانه ظلم و ستم مى كند لايق هدايت الهى نيست او
زمينه هاى هدايت را در وجود خود از ميان برده است .
منظور از بينات در آيه فوق ، قرآن مجيد و ساير معجزات پيامبر اسلام است
تفسير نمونه ج : 2 ص : 649
و منظور از ظالم در اينجا كسى است كه در درجه اول به خود ظلم كرده و راه ارتداد پيش
گرفته و در درجه بعد سبب گمراهى ديگران شده است .
سپس مى افزايد : آنها كيفرشان اين است كه لعن خداوند و فرشتگان و همه مردم بر آنها
است ( اولئك جزاؤهم ان عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين ) .
لعن در اصل به معنى طرد و دور ساختن آميخته با خشم و غضب است و در مورد خداوند به
معنى دور ساختن از رحمت خويش مى باشد و اما در مورد فرشتگان و مردم به معنى خشم و
تنفر و طرد معنوى يا تقاضاى از خداوند در باره دور ساختن اين گونه افراد از رحمت
است .
آرى اين مرتدان ظالم و ستمگر كه آگاهانه اين راه را پيموده اند چنان در فساد و گناه
فرو مى روند كه مورد نفرت همه افراد عاقل و با هدف عالم اعم از انسان و فرشتگان
بلكه از آن بالاتر مورد خشم و غضب پروردگار قرار مى گيرند .
در آيه بعد مى افزايد : اين در حالى است كه آنها همواره در اين لعن و طرد و نفرت مى
مانند و مجازات آنها تخفيف نمى يابد و به آنها مهلت داده نمى شود ( خالدين فيها لا
يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون ) .
در واقع اگر اين لعن و طرد جاودانى نبود و يا جاودانى بود و تدريجا تخفيف مى يافت و
يا حد اقل مهلتى به آنها داده مى شد تحملش آسانتر بود ولى هيچ يك از اينها در باره
آنها نيست عذابشان دردناك و جاودانى و غير قابل تخفيف و بدون هيچگونه مهلت است در
واقع نه از آغاز بريده مى شود ، نه از پايان و نه از شدت آن كاهش مى يابد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 650
در آخرين آيه راه بازگشت را به روى اين افراد مى گشايد و به آنان اجازه توبه مى دهد
چرا كه هدف قرآن در همه جا اصلاح و تربيت است و يكى از مهم ترين اسباب اصلاح و
تربيت گشودن راه بازگشت به روى بدكاران و آلودگان است مى فرمايد : مگر كسانى كه بعد
از آن توبه كنند و اصلاح نمايند و در مقام جبران بر آيند ( كه توبه آنان پذيرفته مى
شود ) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است ( الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان
الله غفور رحيم ) .
اين آيه مانند بسيارى از آيات ديگر قرآن پس از طرح مساله توبه با جمله و اصلحوا اين
حقيقت را مى فهماند كه توبه تنها ندامت از گذشته و تصميم بر ترك گناه در آينده نيست
.
بلكه شرط قبولى توبه آن است كه با اعمال نيك خود در آينده اعمال زشت پيشين را جبران
كند و لذا در بعضى از آيات قرآن بعد از ذكر توبه اشاره به ايمان و عمل صالح شده است
مانند آيه فوق و آيه 60 سوره مريم مى فرمايد : الا من تاب و آمن و عمل صالحا : مگر
كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد در غير اين صورت توبه يك توبه
كامل نيست .
بلكه از اين تعبير استفاده مى شود كه گناه نقصى در ايمان انسان ايجاد مى كند كه بعد
از توبه بايد تجديد ايمان كند تا اين نقص بر طرف گردد .
نكته : آيا توبه مرتد پذيرفته مى شود ؟
مرتد يعنى كسى كه اسلام را پذيرفته و سپس از آن باز گشته ، بر دو قسم است مرتد فطرى
و مرتد ملى مرتد فطرى به كسى گفته مى شود كه از پدر و يا مادر مسلمان تولد يافته و
يا به قول بعضى در حالى كه نطفه او منعقد شده پدر و يا مادرش مسلمان بوده اند و سپس
او اسلام را پذيرفته و بعدا از آن برگشته است ولى مرتد ملى به كسى گفته مى شود كه
از پدر و مادر مسلمان تولد نيافته بلكه خود بعد از بلوغ اسلام را پذيرفته و سپس از
آن باز گشته است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 651
توبه مرتد ملى پذيرفته مى شود و در حقيقت مجازات او خفيف است زيرا او مسلمان راده
نيست ولى در مورد مرتد فطرى حكم از اين شديدتر و سخت تر است گرچه توبه او در واقع و
در پيشگاه خداوند پذيرفته مى شود ولى اگر وضع او در دادگاه اسلام ثابت شود محكوم به
اعدام خواهد شد و اموال او به عنوان ارث به ورثه مسلمان او مى رسد و همسر او از او
جدا خواهد شد و حتى توبه كردن او نمى تواند جلو اين احكام شديد را بگيرد ! ولى
همانطور كه گفتيم اين سختگيرى تنها در مورد مرتد فطرى آن هم در صورتى است كه مرد
باشد .
ممكن است كسانى از اين سختگيرى تعجب كنند و آن را يك نوع خشونت شديد غير قابل
انعطاف بدانند كه با روح اسلام سازگار نيست .
ولى در حقيقت اين حكم يك فلسفه اساسى دارد و آن حفظ جبهه داخلى كشور اسلامى و
جلوگيرى از متلاشى شدن آن و نفوذ بيگانگان و منافقان است زيرا ارتداد در واقع يك
نوع قيام بر ضد رژيم كشور اسلامى است كه در بسيارى از قوانين دنياى امروز نيز
مجازات آن اعدام است اگر به افراد اجازه داده شود هر روز مايل بودند خود را مسلمان
معرفى كنند و هر روز مايل نبودند استعفا دهند به زودى جبهه داخلى اسلام از هم
متلاشى خواهد شد و راه نفوذ دشمنان و عوامل و ايادى آنها باز خواهد شد و هرج و مرج
شديدى در سراسر جامعه اسلامى پديد خواهد آمد ، بنابر اين حكم مزبور در واقع يك حكم
سياسى است كه براى حفظ حكومت و جامعه اسلامى و مبارزه با ايادى و عوامل بيگانه
ضرورى است .
از اين گذشته كسى كه آيينى همچون اسلام را بعد از تحقيق و پذيرش رها كند و به سوى
آيينهاى ديگرى برود معمولا انگيزه صحيح و موجهى ندارد ، و بنابر اين درخور
مجازاتهاى سنگين است و اگر مى بينيم اين حكم در باره زنان خفيف تر است به خاطر اين
است كه همه مجازاتها در مورد آنها تخفيف مى يابد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 652
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَنِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَّن
تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولَئك هُمُ الضالُّونَ(90) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ
مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَن يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِم مِّلْءُ الأَرْضِ ذَهَباً
وَ لَوِ افْتَدَى بِهِ أُولَئك لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَ مَا لَهُم مِّن
نَّصِرِينَ(91)
ترجمه :
90 - كسانى كه پس از ايمان كافر شدند و سپس بر كفر ( خود ) افزودند ، ( و در اين
راه اصرار ورزيدند ، ) هيچگاه توبه آنان ، ( كه از روى ناچارى يا در آستانه مرگ
صورت مى گيرد ، ) قبول نمى شود ، و آنها گمراهان ( واقعى ) اند ( چرا كه هم راه خدا
را گم كرده اند ، و هم راه توبه را ! ) .
91 - كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند ، اگر چه در روى زمين پر از
طلا باشد ، و آن را به عنوان فديه ( و كفاره اعمال بد خويش ) بپردازند ، هرگز از
هيچ يك آنها قبول نخواهد شد ، و براى آنان ، مجازات دردناك است ، و ياورانى ندارند
.
شان نزول :
بعضى گفته اند آيه اول در مورد اهل كتاب كه قبل از بعثت پيامبر اسلام (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) به او ايمان آورده بودند اما پس از مبعث به او كفر ورزيدند نازل شده
، و بعضى ديگر گفته اند در مورد حارث بن سويد و يازده نفر از ياران او كه از اسلام
برگشته بودند نازل شده ولى حارث پشيمان شد و توبه كرد و چنانكه در شان نزول آيه قبل
نيز اشاره شد يازده نفر از همراهان او به حال خود باقى ماندند و باز نگشتند و در
پاسخ دعوت حارث به او گفتند : ما در مكه مى مانيم و به كار خود بر ضد محمد (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) ادامه مى دهيم و انتظار شكست او را داريم اگر مقصود ما حاصل شد
چه بهتر و در غير اين صورت راه توبه باز است و هر گاه برگرديم ( او ما را مى پذيرد
و ) در باره ما همان
تفسير نمونه ج : 2 ص : 653
چيزى كه در باره حارث نازل شد نازل مى گردد .
هنگامى كه رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مكه را فتح كرد بعضى از آنها وارد
اسلام شدند و توبه آنها پذيرفته شد و اما در مورد كسانى كه در حال كفر از دنيا رفته
بودند آيه دوم نازل گرديد .
تفسير : توبه بى فايده
در آيات قبل سخن از كسانى در ميان بود كه از راه انحرافى خود پشيمان شده و توبه
حقيقى نموده بودند و لذا توبه آنها قبول شد ولى در اين آيه سخن از كسانى است كه
توبه آنها پذيرفته نيست اينها كسانى هستند كه نخست ايمان آورده سپس كافر شده و در
كفر پافشارى و اصرار دارند و به همين دليل هيچگاه حاضر به پيروى از دستورات حق
نيستند مگر اينكه كار بر آنها مشكل شود و راهى جز اطاعت و توبه و تسليم نبينند
يقينا خداوند توبه اين گونه افراد را قبول نخواهد كرد .
مى فرمايد : كسانى كه بعد از ايمان آوردن كافر شدند سپس بر كفر خود افزودند ( و در
اين راه اصرار ورزيدند ) هيچگاه توبه آنان قبول نمى شود ( چرا كه از روى ناچارى
صورت مى گيرد ) و آنها گمراهان اند چرا كه هم راه خدا را گم كرده اند و هم راه توبه
را ( ان الذين كفروا بعد ايمانهم ثم ازدادوا كفرا لن تقبل توبتهم و اولئك هم
الضالون ) .
توبه آنها ظاهرى است چرا كه وقتى پيروزى طرفداران حق را ببينند از روى ناچارى اظهار
پشيمانى و توبه مى كنند و طبيعى است كه چنين توبه اى پذيرفته نشود .
احتمال ديگرى كه در تفسير اين آيه داده شده اين است كه اينگونه اشخاص زمانى پشيمان
مى شوند و توبه مى كنند كه خود را در آستانه مرگ و پايان عمر ببينند
تفسير نمونه ج : 2 ص : 654
و مى دانيم كه در آن ساعت درهاى توبه بسته مى شود و چنان توبه اى پذيرفته نخواهد شد
.
در واقع اين آيه شبيه همان چيزى است كه در سوره نساء آيه 18 آمده كه مى فرمايد :
كسانى كه اعمال بد انجام مى دهند و به هنگامى كه مرگشان فرا مى رسد توبه مى كنند
توبه آنها پذيرفته نيست .
تفسير سومى براى آيه ذكر شده كه منظور از آن توبه از گناهان معمولى در حال كفر است
.
مثلا كسى در كفر خود اصرار داشته باشد ولى از گناهانى مانند ظلم و غيبت و فحشاء
توبه كند توبه او بى فايده است چرا كه شستن آلودگى هاى سطحى از جان و دل با وجود
آلودگى هاى شديد و عميق مؤثر نخواهد بود .
لازم به يادآورى است كه تفسيرهاى سه گانه فوق منافاتى با هم ندارد و ممكن است آيه
ناظر به تمام اين توبه هاى بيهوده باشد هر چند تفسير اول با آيات گذشته و شان نزول
اين آيات سازگارتر است .
در آيه بعد به دنبال اشاره اى كه در آيه گذشته به توبه هاى بيهوده شد سخن از كفاره
بيهوده مى گويد : مى فرمايد : كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند اگر
تمام روى زمين پر از طلا باشد و آن را به عنوان فديه ( و كفاره اعمال زشت خويش )
بپردازند هرگز از آنها پذيرفته نخواهد شد ( ان الذين كفروا و ماتوا و هم كفار فلن
يقبل من احدهم ملء الارض ذهبا و لو افتدى به ) .
روشن است كفر تمام اعمال نيك انسان را بر باد مى دهد و اگر تمام روى زمين پر از طلا
باشد و در راه خدا انفاق كنند پذيرفته نخواهد شد و صد البته اگر چنين چيزى در قيامت
در اختيار آنها باشد و بدهند پذيرفته نيست .
بديهى است منظور از اين تعبير ( تمام روى زمين پر از طلا باشد و انفاق كنند ) اين
است كه انفاق آنها هر قدر زياد هم باشد با وجود آلودگى روح و جان و دشمنى با حق بى
فايده است و گرنه معلوم است كه اگر مجموع زمين پر از طلا گردد در آن
تفسير نمونه ج : 2 ص : 655
موقع ارزش طلا با خاك يكسان خواهد بود .
بنابر اين جمله بالا كنايه اى براى بيان وسعت دايره انفاق و بخشش است .
در اينكه منظور از اين انفاق در اين جهان يا جهان ديگر است مفسران دو احتمال داده
اند ولى ممكن است آيه ناظر به هر دو باشد چه تمام دنيا را در حال حيات خود انفاق
كنند و چه در قيامت به عنوان فديه بدهند پذيرفته نيست هر چند ظاهر آيه نشان مى دهد
كه مربوط به جهان ديگر است .
زيرا مى گويد : كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند يعنى پس از مرگ در
حال كفر اگر فرضا بزرگ ترين ثروتهاى جهان در اختيارشان باشد و تصور كنند همانند اين
جهان مى توانند با استفاده از ثروت مجازات الهى را از خود دور سازند سخت در اشتباه
اند و اين جريمه مالى و فديه به هيچ وجه در مجازات آنها اثر نخواهد داشت .
در واقع مضمون آيه شبيه چيزى است كه در آيه 15 سوره حديد آمده است كه مى گويد :
فاليوم لا يؤخذ منكم فدية و لا من الذين كفروا : امروز نه از شما ( منافقان ) و نه
از كافران فديه و غرامتى گرفته ( و پذيرفته ) نمى شود .
و در پايان آيه به نكته ديگرى اشاره فرموده ، مى گويد : آنها كسانى هستند كه مجازات
دردناك دارند و ياورى ندارند ( اولئك لهم عذاب اليم و ما لهم من ناصرين ) .
يعنى نه تنها فديه و انفاق به حال آنها سودى ندارد بلكه شفاعت ، شفاعت كنندگان نيز
شامل حال آنها نمى شود زيرا شفاعت شرايطى دارد كه يكى از مهم ترين آنها ايمان به
خدا است و به همين دليل اگر تمام شافعان روز قيامت جمع شوند تا براى فرد بى ايمانى
شفاعت كنند پذيرفته نخواهد شد .
و اصولا چون شفاعت به اذن خدا است آنها هرگز از چنين افراد نالايقى شفاعت نمى كنند
كه شفاعت نيز لياقتى لازم دارد ، چرا كه اذن الهى شامل افراد نالايق نمى شود .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 656
پروردگارا ! توفيقى مرحمت فرما كه پيش از بسته شدن درهاى توبه ، توبه كنيم و به سوى
تو باز گرديم .
خداوندا ! لياقتى مرحمت كن كه مشمول شفاعت پاكان و نيكان شويم .
خداوندا ! حسن عاقبت كه از برترين نعمتهاى تو است از ما دريغ مدار .
آمين يا رب العالمين .
|