تفسير نمونه ج : 2 ص : 550
بزرگ بود ، ولى سخن گفتن در حال ميان سالى و كهولت يك امر كاملا عادى است و ذكر اين
دو با هم در آيه فوق ممكن است اشاره به اين باشد كه او در گاهواره همان گونه سخن مى
گفت كه در موقع رسيدن به كمال عمر ، سخنانى سنجيده و پر محتوا و حساب شده ، نه
سخنانى كودكانه .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين تعبير اشاره به اين حقيقت باشد كه مسيح (عليه
السلام) از آغاز تولد تا زمانى كه به سن كهولت رسيد همواره سخن حق مى گفت و در راه
ارشاد و تبليغ خلق گام بر مى داشت .
به علاوه اين تعبير در باره عيسى (عليه السلام) ، گويا يك نوع پيشگويى و اشاره به
آينده عمر او است ، زيرا مى دانيم طبق تواريخ ، حضرت مسيح (عليه السلام) هرگز در
اين جهان و در ميان مردم به سن پيرى نرسيد ، بلكه در سن 33 سالگى از ميان مردم
بيرون رفت ، و خدا او را به آسمان برد و مطابق روايات متعددى در عصر ظهور حضرت مهدى
عج به ميان مردم باز مى گردد .
( و با آنها سخن مى گويد همانگونه كه در آغاز عمر سخن مى گفت ) .
تعبير به من الصالحين نشان مى دهد كه صالح و شايسته بودن از بزرگ ترين افتخاراتى
است كه نصيب انسان مى شود ، و گويى همه ارزشهاى انسانى در آن جمع است
تفسير نمونه ج : 2 ص : 551
قَالَت رَب أَنى يَكُونُ لى وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسسنى بَشرٌ قَالَ كذَلِكِ اللَّهُ
يَخْلُقُ مَا يَشاءُ إِذَا قَضى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ(47)
ترجمه :
47 - ( مريم ) گفت : پروردگارا ! چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد ، در حالى كه
انسانى با من تماس نگرفته است ؟ ! فرمود : خداوند ، اينگونه هر چه را بخواهد مى
آفريند ! هنگامى كه چيزى را مقرر دارد ( و فرمان هستى آن را صادر كند ) ، فقط به آن
مى گويد : موجود باش ! آن نيز فورا موجود مى شود .
تفسير : چگونه بدون همسر فرزند مى آورم ؟ !
باز در اين آيه داستان مريم (عليهاالسلام) ادامه مى يابد ، او هنگامى كه بشارت تولد
عيسى (عليه السلام) را شنيد ، چنين گفت : پروردگارا ! چگونه فرزندى براى من خواهد
بود ، در حالى كه هيچ انسانى با من تماس نگرفته و هرگز همسرى نداشته ام ( قالت رب
انى يكون لى ولد و لم يمسسنى بشر ) .
مى دانيم اين جهان ، جهان اسباب است ، و خداوند آفرينش را چنان قرار داده كه هر
موجودى به دنبال يك سلسله عوامل و اسباب پا به دائره وجود مى گذارد ، مثلا براى
تولد يك فرزند ، آميزش جنسى و ازدواج و تركيب اسپرم و اوول لازم است ، بنابر اين
جاى تعجب نيست كه مريم با شنيدن اين بشارت كه بزودى صاحب فرزندى خواهد شد در شگفتى
فرو رود .
ولى خداوند به اين شگفتى پايان داد و فرمود : اين گونه خدا هر چه را بخواهد مى
آفريند ( قال كذلك الله يخلق ما يشاء ) .
نظام عالم طبيعت مخلوق خدا است و محكوم فرمان او است و هر گاه بخواهد مى تواند اين
نظام را دگرگون سازد و به وسيله اسباب و عوامل غير عادى
تفسير نمونه ج : 2 ص : 552
موجوداتى را بيافريند .
سپس براى تكميل اين سخن مى فرمايد : هنگامى كه چيزى را مقرر كند ( و فرمان وجود آن
را صادر نمايد ) تنها به آن مى گويد : موجود باش ، آن نيز فورا موجود مى شود ( اذا
قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ) .
بديهى است كه تعبير به كن ( باش ) در حقيقت بيان اراده قطعى خدا است ، و گر نه
نيازى به سخنى نيست ، يعنى به مجرد اينكه اراده او بر چيزى تعلق گرفت و فرمان
آفرينش صادر شد ، فورا لباس هستى بر آن پوشانده مى شود .
قابل توجه اينكه : در باره آفرينش عيسى در اين آيه جمله يخلق ( مى آفريند ) به كار
رفته ، در حالى كه در باره آفرينش يحيى در چند آيه قبل ، تعبير به يفعل ( انجام مى
دهد ) شده است ، شايد اين تفاوت تعبير ، اشاره به تفاوت خلقت اين دو پيامبر بوده
باشد كه يكى از مجراى عادى و ديگرى از مجراى غير عادى به وجود آمده اند .
اين نكته قابل توجه است كه در آغاز اين آيات ، مريم با فرشتگان سخن مى گويد ولى در
اينجا مى بينيم او با خداى خود سخن مى گويد و از او پاسخ مى شنود ، گويا چنان مجذوب
ذات پاك حق شد كه واسطه ها را از ميان برداشت و يكپارچه با مبدأ عالم هستى پيوند
گرفت ، و بى هيچ واسطه اى آنچه مى خواست گفت و آنچه مى بايست شنيد - البته سخن گفتن
غير پيامبران با خدا هر گاه به صورت وحى نبوت نباشد اشكال ندارد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 553
وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتَب وَ الْحِكمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ(48) وَ
رَسولاً إِلى بَنى إِسرءِيلَ أَنى قَدْ جِئْتُكُم بِئَايَة مِّن رَّبِّكمْ أَنى
أَخْلُقُ لَكم مِّنَ الطينِ كَهَيْئَةِ الطيرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طيرَا
بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِىُ الأَكمَهَ وَ الأَبْرَص وَ أُحْىِ الْمَوْتى بِإِذْنِ
اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكمْ إِنَّ
فى ذَلِك لاَيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(49)
ترجمه :
48 - و به او ، كتاب و دانش و تورات و انجيل ، مى آموزد .
49 - و ( او را به عنوان ) رسول و فرستاده به سوى بنى اسرائيل ( قرار داده ، كه به
آنها مى گويد : ) من نشانه اى از طرف پروردگار شما ، برايتان آورده ام ، من از گل ،
چيزى به شكل پرنده مى سازم ، سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا ، پرنده اى مى گردد .
و به اذن خدا ، كور مادرزاد و مبتلايان به برص ] پيسى [ را بهبودى مى بخشم ، و
مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم ، و از آنچه مى خوريد ، و در خانه هاى خود ذخيره
مى كنيد ، به شما خبر مى دهم ، مسلما در اينها ، نشانه اى براى شماست ، اگر ايمان
داشته باشيد !
تفسير : ساير اوصاف مسيح
به دنبال صفات چهارگانه اى كه در آيات قبل براى حضرت مسيح (عليه السلام) بيان شد ،
( آبرومند در دنيا و آخرت بودن ، از مقربان بودن ، و سخن گفتن در گاهواره و از
صالحان بودن ) به دو وصف ديگر از اوصاف آن پيامبر بزرگ كه هر كدام نيز تركيبى از
مجموعه اوصاف مهمى است ، اشاره مى كند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 554
نخست مى فرمايد : خداوند به او كتاب و دانش و تورات و انجيل مى آموزد ( و يعلمه
الكتاب و الحكمة و التورية و الانجيل ) .
نخست به تعليم كتاب و حكمت و دانش به طور كلى اشاره مى كند و بعد دو مصداق روشن اين
كتاب و حكمت يعنى تورات و انجيل را بيان مى نمايد .
بديهى است افرادى كه به عنوان رهبر جامعه بشريت از سوى خداوند تعيين مى شوند ، بايد
در درجه اول از علم و دانش كافى برخوردار باشند و آيين و قوانين زنده و سازنده اى
با خود بياورند و در درجه بعد دلايل و اسناد روشنى براى ارتباط خود با خدا ارائه
دهند و با اين دو وسيله ماموريت هدايت مردم را تكميل و تثبيت كنند ، در آيات فوق به
اين دو معنى اشاره شده است ، در آيه اول سخن از علم و دانش و كتاب آسمانى حضرت مسيح
(عليه السلام) بود ، و در آيه دوم اشاره به معجزات متعدد او است .
مى فرمايد : و ( خداوند ) او را رسول و فرستاده اى به سوى بنى اسرائيل قرار مى دهد
( و رسولا الى بنى اسرائيل ) .
ممكن است از اين جمله در ابتدا چنين به نظر آيد كه ماموريت حضرت مسيح (عليه السلام)
تنها دعوت بنى اسرائيل بوده است ، همانها كه در آن زمان گرفتار انواع خرافات و
آلودگى هاى اخلاقى و عقيدتى و اختلافات شديد شده بودند و اين با اولوا العزم بودن
حضرت مسيح (عليه السلام) منافات ندارد ، زيرا پيامبر اولوا العزم كسى است كه داراى
آيين جديد باشد خواه ماموريت او جهانى باشد يا نباشد ( در تفسير نور الثقلين نيز
روايتى در باره منحصر بودن ماموريت حضرت مسيح (عليه السلام) به بنى
تفسير نمونه ج : 2 ص : 555
اسرائيل نقل شده است ) .
ولى بعضى از مفسران گفته اند كه دعوت حضرت مسيح (عليه السلام) جهانى بوده نه منحصر
به بنى اسرائيل ، هر چند بنى اسرائيل در صف اول كسانى كه او ماموريت هدايت آنها را
داشت ، قرار گرفته بودند ، مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار ، اخبارى در تفسير
اولوا العزم نقل مى كند كه مفهوم آنها جهانى بودن دعوت اين پيامبران است .
سپس مى افزايد : او مامور بود به آنها بگويد : من نشانه اى از سوى پروردگارتان براى
شما آورده ام ( انى قد جئتكم باية من ربكم ) .
نه يك نشانه بلكه نشانه هاى متعدد ( بنابر اين تنوين در اينجا براى بيان عظمت اين
نشانه است نه بيان وحدت ) .
من از گل چيزى به شكل پرنده مى سازم ، سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا پرنده اى مى
گردد ( انى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله ) .
از آنجا كه دعوت انبياء در حقيقت به سوى حيات و زندگى حقيقى است در آيه فوق هنگام
شرح معجزات حضرت مسيح (عليه السلام) نخست اشاره به ايجاد حيات و زندگى در موجودات
بى جان به فرمان خدا مى كند .
مساله ايجاد حيات در موجودات جهان ، هر گاه به صورت تدريجى باشد چيز عجيبى نيست ،
زيرا مى دانيم همه موجودات زنده كنونى از همين آب و خاك به وجود آمده اند ، معجزه
آن است كه خداوند همان عوامل را كه طى هزاران يا ميليونها سال رخ داده يك جا جمع
كند و به سرعت ، مجسمه كوچكى به شكل
تفسير نمونه ج : 2 ص : 556
پرنده ، مبدل به موجود زنده اى شود ، و اين مى تواند نشانه اى از صدق دعوى آورنده
آن در مورد ارتباط با جهان ماوراء طبيعت و قدرت بى پايان پروردگار باشد .
سپس به بيان دومين معجزه يعنى درمان بيمارى هاى صعب العلاج يا غير قابل علاج از طرق
عادى پرداخته : مى گويد : من كور مادرزاد و مبتلا به برص ( پيسى ) را بهبودى مى
بخشم ( و ابرى الاكمه و الابرص ) .
شك نيست كه اين موضوعات مخصوصا براى پزشكان و دانشمندان آن زمان معجزات غير قابل
انكارى بوده است .
در سومين مرحله ، اشاره به معجزه ديگرى مى كند و آن اينكه : من مردگان را به فرمان
خدا زنده مى كنم ( و احى الموتى باذن الله ) .
چيزى كه در هر عصر و زمانى جزء معجزات و كارهاى خارق العاده است .
و در مرحله چهارم موضوع خبر دادن از اسرار نهانى مردم را مطرح مى كند زيرا هر كس
معمولا در زندگى فردى و شخصى خود ، اسرارى دارد كه ديگران از آن آگاه نيستند ، اگر
كسى بدون هيچ سابقه اى مثلا از غذاهايى كه اشخاص خورده اند يا آنچه را كه ذخيره
كرده اند دقيقا خبر دهد دليل بر اين است كه از يك منبع غيبى الهام گرفته است مسيح
مى گويد : من شما را از آنچه مى خوريد و در خانه ها ذخيره مى كنيد خبر مى دهم ( و
انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ) .
و در پايان به تمام اين چهار معجزه اشاره كرده ، مى گويد : مسلما در اينها نشانه اى
است براى شما اگر ايمان داشته باشيد و در جستجوى حقيقت باشيد ( ان فى ذلك لاية لكم
ان كنتم مؤمنين ) .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 557
نكته ها :
1 - آيا معجزات مسيح عجيب است ؟
بعضى از مفسران ( مانند نويسنده المنار ) اصرار دارند كه كارهاى اعجاز آميز فوق را
كه قرآن صريحا براى مسيح ذكر كرده ، به نوعى توجيه كنند ، مثلا بگويند عيسى تنها
ادعا كرد كه من مى توانم به فرمان خدا چنين كارى را انجام دهم ولى عملا هرگز انجام
نداد در حالى كه اگر فرضا اين احتمال در اين آيه قابل گفتگو باشد در آيه 110 از
سوره مائده : و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير ... هيچگونه قابل قبول نيست زيرا در
اين آيه صريحا مى گويد يكى از نعمتهاى خداوند بر تو ( عيسى ) اين بود كه پرنده اى
از گل مى ساختى و در آن مى دميدى و به فرمان خدا زنده مى شد .
به علاوه اصرار و پافشارى در اينگونه توجيهات هيچ موجب و دليلى ندارد زيرا اگر
منظور انكار اعمال خارق العاده پيامبران باشد قرآن در موارد بسيارى به اين موضوع
تصريح كرده و به فرض كه يكى يا چند مورد را توجيه كنيم بقيه چه خواهد شد ؟ از اين
گذشته هنگامى كه ما خدا را حاكم بر قوانين طبيعت مى دانيم نه محكوم آن ، چه مانعى
دارد كه قوانين عادى طبيعت به فرمان او در موارد استثنائى تغيير شكل داده و از طرق
غير عادى حوادثى به وجود آيد و اگر تصور مى كنند اين موضوع با توحيد افعالى خداوند
و خالقيت او و نفى شريك سازگار نيست قرآن پاسخ آن را گفته زيرا در همه جا وقوع اين
حوادث را مشروط به فرمان خدا مى كند ، يعنى هيچكس به اتكاء نيروى خود نمى تواند دست
به چنين كارهائى بزند مگر اينكه به فرمان خداوند و استمداد از قدرت بى پايان او
باشد و اين عين توحيد است نه شرك .
2 - ولايت تكوينى :
از مفاد آيه فوق و آيات مشابه آن كه در ذيل هر يك به خواست خدا اشاره
تفسير نمونه ج : 2 ص : 558
خواهيم كرد استفاده مى شود كه فرستادگان و اولياى خدا به فرمان و اذن او مى توانند
به هنگام لزوم در جهان تكوين و آفرينش تصرف كنند و بر خلاف عادت و جريان طبيعى ،
حوادثى به وجود آورند ، زيرا جمله هاى ابرى ( بهبودى مى بخشم ) و احى الموتى (
مردگان را زنده مى كنم ) و مانند آن كه به صورت فعل متكلم ذكر شده دليل بر صدور
اينگونه كارها از خود پيامبران است و تفسير اين عبارات به دعا كردن پيامبران و
اينكه كار آنها تنها دعا براى تحقق اين امور بوده نه غير آن تفسير بى دليلى است ،
بلكه ظاهر اين عبارات اين است كه آنان در جهان تكوين تصرف مى كردند و اين حوادث را
به وجود مى آوردند .
منتهى براى اينكه كسى تصور نكند كه پيامبران و اولياى خدا استقلالى از خود دارند و
در مقابل دستگاه آفرينش دستگاهى بر پا ساخته و نيز براى اينكه احتمال هر گونه شرك و
دوگانه پرستى در خلقت و آفرينش بر طرف گردد در چندين مورد از اين آيات روى كلمه
باذن الله و مانند آن تكيه شده است ( در آيه مورد بحث دو بار و در آيه 110 سوره
مائده چهار بار كلمه باذنى تكرار گرديده ) و منظور از ولايت تكوينى نيز چيزى جز اين
نيست كه پيامبران يا امامان به هنگام لزوم و ضرورت تصرفاتى در جهان خلقت به اذن
پروردگار انجام دهند و اين چيزى بالاتر از ولايت تشريعى يعنى سرپرستى مردم از نظر
حكومت و نشر قوانين و دعوت و هدايت به راه راست است .
از آنچه گفته شد پاسخ كسانى كه ولايت تكوينى مردان خدا را منكر مى شوند و آن را يك
نوع شرك مى دانند به خوبى روشن مى گردد زيرا هيچ كس براى پيامبران و يا امامان
دستگاه مستقلى در مقابل خداوند قايل نيست ، آنها همه اين كارها را به فرمان و اجازه
او انجام مى دهند ولى منكران ولايت تكوينى مى گويند كار پيامبران منحصرا تبليغ
احكام و دعوت به سوى خدا است و احيانا براى انجام گرفتن پاره اى از امور تكوينى از
دعا استفاده مى كنند و بيش از اين كارى از آنها ساخته نيست ، در
تفسير نمونه ج : 2 ص : 559
حالى كه آيه فوق و آيات مشابه آن غير از اين را مى گويد .
ضمنا از آيه بالا استفاده مى شود كه لااقل بسيارى از معجزات پيغمبران اعمالى است كه
به وسيله خود آنها انجام مى شود گرچه به فرمان خدا و استمداد از نيروى الهى است در
واقع مى توان گفت معجزه هم كار پيامبران است ( زيرا به وسيله آنها انجام مى شود ) و
هم كار خدا است زيرا با استمداد از نيروى پروردگار و اذن او انجام مى گردد .
3 - قابل توجه اينكه تكيه بر اذن خداوند در اين آيه تكرار شده تا بهانه اى براى
مدعيان الوهيت مسيح باقى نماند و مردم او را خدا نپندارند و اگر در مساله اخبار به
غيب تكرار نشده به خاطر وضوح آن است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 560
وَ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَى مِنَ التَّوْرَاةِ وَ لأُحِلَّ لَكم بَعْض الَّذِى
حُرِّمَ عَلَيْكمْ وَ جِئْتُكم بِئَايَة مِّن رَّبِّكمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ
أَطِيعُونِ(50) إِنَّ اللَّهَ رَبى وَ رَبُّكمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صرَاطٌ
مُّستَقِيمٌ(51)
ترجمه :
50 - و آنچه را پيش از من از تورات بوده ، تصديق مى كنم ، و ( آمده ام ) تا پاره اى
از چيزهايى را كه ( بر اثر ظلم و گناه ، ) بر شما حرام شده ، ( مانند گوشت بعضى از
چهار پايان و ماهيها ، ) حلال كنم ، و نشانه اى از طرف پروردگار شما ، برايتان
آورده ام ، پس از خدا بترسيد ، و مرا اطاعت كنيد !
51 - خداوند ، پروردگار من و شماست ، او را بپرستيد ( نه من ، و نه چيز ديگر را ) !
اين است راه راست !
تفسير : اين است راه راست
اين آيات نيز ادامه سخنان حضرت مسيح (عليه السلام) است ، و در واقع بخشى از اهداف
بعثت خود را شرح مى دهد ، مى گويد : من آمده ام تورات را تصديق كنم و مبانى و اصول
آن را تحكيم بخشم ( و مصدقا لما بين يدى من التورية ) .
و نيز آمده ام تا پاره اى از چيزهايى كه ( بر اثر ظلم و گناه ) بر شما تحريم شده
بود ( مانند ممنوع بودن گوشت شتر و پاره اى از چربيهاى حيوانات و بعضى از پرندگان و
ماهى ها ) بر شما حلال كنم ( و لاحل لكم بعض الذى حرم عليكم ) .
اين جمله اشاره به چيزى است كه در آيه 160 از سوره نساء آمده است مى فرمايد : فبظلم
من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم : به خاطر ظلم و ستم يهود ، پاره اى از
نعمتهاى پاكيزه را كه بر آنها حلال شده بود تحريم كرديم ولى با ظهور حضرت مسيح
(عليه السلام) و به شكرانه ايمان به اين پيامبر بزرگ ، آن ممنوعيتها برداشته شد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 561
سپس مى افزايد : من نشانه اى از سوى پروردگارتان براى شما آورده ام ( و جئتكم باية
من ربكم ) .
اين تاكيدى است بر آنچه در آيه قبل ، از زبان حضرت مسيح (عليه السلام) در باره
معجزات او خوانديم ، و اجمالى است از آن تفصيل .
و در پايان آيه چنين نتيجه گيرى مى كند : بنابر اين از ( مخالفت ) خداوند بترسيد و
مرا اطاعت كنيد ( فاتقوا الله و اطيعون ) .
در آيه بعد ، از زبان حضرت مسيح (عليه السلام) براى رفع هر گونه ابهام و اشتباه و
براى اينكه تولد استثنائى او را دستاويزى براى الوهيت او قرار ندهند چنين نقل مى
كند : مسلما خداوند پروردگار من و پروردگار شما است ، پس او را پرستش كنيد ( نه من
و نه چيز ديگر را ) اين راه راست راه توحيد و يكتاپرستى نه راه شرك و دوگانه و
چندگانه پرستى ( ان الله ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم ) .
در آيات ديگر قرآن نيز كرارا مى خوانيم كه حضرت مسيح (عليه السلام) روى مساله
عبوديت و بندگى خود در پيشگاه خدا ، تكيه مى فرمود ، و بر خلاف آنچه در انجيلهاى
تحريف يافته كنونى كه از زبان مسيح (عليه السلام) نقل شده كه او غالبا كلمه پدر را
در باره خدا به كار مى برد ، قرآن مجيد كلمه رب ( پروردگار ) و مانند آن را از او
نقل مى كند كه دليلى است بر نهايت توجه او نسبت به مبارزه با شرك ، و يا دعوى
الوهيت حضرت مسيح (عليه السلام) و لذا تا زمانى كه حضرت مسيح (عليه السلام) در ميان
مردم بود هيچ كسى جرأت پيدا نكرد او را يكى از خدايان معرفى كند و حتى آثار تعليمات
مسيح (عليه السلام) در زمينه توحيد به منحرفان اجازه نداد كه تا دو قرن بعد از او
نيز ، عقايد شرك آلود خود را ظاهر سازند و به اعتراف محققان مسيحى مساله تثليث و
اعتقاد به خدايان سه گانه از قرن سوم ميلادى پيدا شد .
( شرح بيشتر در اين زمينه در جلد چهارم ذيل آيه 171 سوره نساء خواهد آمد ) .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 562
* فَلَمَّا أَحَس عِيسى مِنهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصارِى إِلى اللَّهِ قَالَ
الْحَوَارِيُّونَ نحْنُ أَنصارُ اللَّهِ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ اشهَدْ بِأَنَّا
مُسلِمُونَ(52) رَبَّنَا ءَامَنَّا بِمَا أَنزَلْت وَ اتَّبَعْنَا الرَّسولَ
فَاكتُبْنَا مَعَ الشهِدِينَ(53) وَ مَكرُوا وَ مَكرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيرُ
الْمَكِرِينَ(54)
ترجمه :
52 - هنگامى كه عيسى از آنان احساس كفر ( و مخالفت ) كرد ، گفت : كيست كه ياور من
به سوى خدا ( براى تبليغ آيين او ) گردد ؟ حواريان ] شاگردان مخصوص او [ گفتند : ما
ياوران خداييم ، به خدا ايمان آورديم ، و تو ( نيز ) گواه باش كه ما اسلام آورده
ايم .
53 - پروردگارا ! به آنچه نازل كرده اى ، ايمان آورديم و از فرستاده ( تو ) پيروى
نموديم ، ما را در زمره گواهان بنويس !
54 - و ( يهود و دشمنان مسيح ، براى نابودى او و آيينش ، ) نقشه كشيدند ، و خداوند
( بر حفظ او و آيينش ، ) چاره جويى كرد ، و خداوند ، بهترين چاره جويان است .
تفسير : پايدارى حواريون مسيح (عليه السلام)
اين آيات همچنان بحثهاى مربوط به دعوت مسيح (عليه السلام) و سرگذشت زندگى او را
ادامه مى دهد .
مطابق پيشگويى و بشارت موسى (عليه السلام) ، جمعيت يهود قبل از آمدن عيسى (عليه
السلام) منتظر ظهور او بودند اما هنگامى كه ظاهر گشت و منافع نامشروع جمعى از
منحرفان بنى اسرائيل به خطر افتاد ، تنها گروه محدودى گرد مسيح (عليه السلام) را
گرفتند ، و كسانى كه احتمال مى دادند پيروى از آيين او موقعيت و مقام و منافع آنها
را به خطر مى اندازند ، از پذيرفتن آن سرپيچى كردند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 563
آيه نخست ناظر به همين معنى است ، مى گويد : هنگامى كه عيسى (عليه السلام) احساس
كفر ( و مخالفت ) از آنها كرد ، گفت : چه كسانى ياور من به سوى خدا ( براى تبليغ
آيين او ) خواهند بود ؟ ( فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى الله ) .
در اينجا تنها گروه اندكى به اين دعوت پاسخ مثبت دادند ، اينها همان افراد پاكى
بودند كه قرآن از آنان به عنوان حواريون نام برده است حواريون ( شاگردان ويژه مسيح
) گفتند : ما ياوران ( آيين ) خدا هستيم ، به او ايمان آورديم و تو گواه باش كه ما
اسلام آورده و تسليم آيين حق شده ايم ( قال الحواريون نحن انصار الله آمنا بالله و
اشهد بانا مسلمون ) .
قابل توجه اينكه حواريون در پاسخ عيسى (عليه السلام) نگفتند ما ياور توايم ، بلكه
براى اينكه نهايت توحيد و اخلاص خود را اثبات كنند و سخن آنان هيچگونه بوى شرك ندهد
گفتند : ما ياوران خدائيم و آيين او را يارى مى كنيم و تو را بر اين حقيقت گواه مى
گيريم ، گويا آنها نيز احساس مى كردند كه در آينده افراد منحرفى ادعاى الوهيت مسيح
(عليه السلام) خواهند كرد و بايد به آنها دستاويزى نداد .
ضمنا تعبير به اسلام در آيه فوق دليل بر اين است كه اسلام آيين تمام انبياء بوده
است .
و در اينجا بود كه حضرت مسيح (عليه السلام) صف دوستان خالص خود را از دشمنان و
منافقان جدا ساخت ، تا برنامه ريزى او دقيق و منسجم باشد همان كارى كه پيامبر اسلام
در بيعت عقبه ، انجام داد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 564
در آيه بعد جمله هايى نقل شده كه بيانگر نهايت اخلاص حواريون است ، آنها پس از قبول
دعوت مسيح (عليه السلام) و اعلام آمادگى براى همكارى و كمك به او ، ايمان خويش را
به پيشگاه خداوند عرضه داشتند و گفتند : پروردگارا ! ما به آنچه نازل كرده اى ايمان
آورديم و از فرستاده ( تو حضرت مسيح ) پيروى نموديم ، پس ما را در زمره گواهان
بنويس ( ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين ) .
آنها نخست ايمان خود را به آنچه نازل شده بود اظهار داشتند ، ولى چون ايمان به
تنهايى كافى نبود ، مساله عمل به دستورهاى آسمانى و پيروى از مسيح (عليه السلام) را
كه گواه زنده ايمان راسخ آنها بود پيش آوردند ، زيرا هنگامى كه ايمان در روح و جان
انسان رسوخ كند ، حتما در عمل او انعكاس مى يابد ، و بدون عمل ممكن است تنها يك
ايمان پندارى باشد نه واقعى ، و سپس از خدا تقاضا كردند نام آنها را در زمره شاهدان
و گواهان كه در اين جهان ، مقام رهبرى امتها را دارند و در جهان ديگر مقام شفاعت و
گواهى بر اعمال را ثبت نمايد .
پس از شرح ايمان حواريون ، در سومين آيه اشاره به نقشه هاى شيطانى يهود كرده ، مى
گويد : آنها ( يهود و ساير دشمنان مسيح براى نابودى او و آيينش ) نقشه كشيدند و
خداوند ( براى حفظ او و آيينش ) چاره جويى كرد ، و خداوند بهترين چاره جويان است (
و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين ) .
بديهى است نقشه هاى خدا بر نقشه هاى همه پيشى مى گيرد ، چرا كه آنها معلوماتى اندك
و محدود دارند و علم خداوند بى پايان است ، آنها براى پياده كردن طرحهاى خود قدرت
ناچيزى دارند در حالى كه قدرت او بى پايان است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 565
نكته ها :
1 - حواريون چه كسانى بودند ؟
حواريون جمع حوارى از ماده حور به معنى شستن و سفيد كردن است و گاهى به هر چيز سفيد
نيز اطلاق مى شود ، و لذا غذاهاى سفيد را عرب حوارى مى گويد ، و حوريان بهشتى را
نيز به اين جهت حورى مى گويند كه سفيد پوست اند يا سفيدى چشمانشان درخشنده ( و
سياهى آن كاملا سياه است ) .
اما درباره علت نامگذارى شاگردان مسيح (عليه السلام) به اين نام ، احتمالات متعددى
داده شده ، ولى آنچه نزديك تر به ذهن مى رسد و در احاديث پيشوايان بزرگ دينى آمده
است ، اين است كه آنها علاوه بر اينكه قلبى پاك و روحى با صفا داشتند در پاكيزه
ساختن و روشن نمودن افكار ديگران و شستشوى مردم از آلودگى و گناه كوشش فراوان
داشتند .
در عيون اخبار الرضا از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل شده كه از آن
حضرت سؤال كردند : چرا حواريون به اين نام ناميده شدند ؟ امام (عليه السلام) فرمود
: جمعى از مردم چنين تصور مى كنند كه آنها شغل لباس شويى داشته اند ولى در نزد ما
علت آن اين بوده كه آنها هم خود را از آلودگى به گناه پاك كرده بودند ، و هم براى
پاك كردن ديگران كوشش داشتند .
2 - حواريون از نظر قرآن و انجيل
قرآن در سوره صف آيه 14 در باره حواريون سخن گفته و ايمان آنان را متذكر شده است ،
ولى از جمله هائى كه انجيل در باره حواريون دارد استفاده مى شود كه آنان در باره
مسيح همگى لغزشهائى داشته اند .
و در انجيل متى و لوقا باب 6 اسامى حواريون چنين آمده است :
تفسير نمونه ج : 2 ص : 566
1 - پطرس 2 - اندرياس 3 - يعقوب 4 - يوحنا 5 - فيلوپس 6 - برتولولما 7 - توما
8 - متى 9 - يعقوب ابن حلفا 10 - شمعون - ملقب به غيور 11 - يهودا برادر يعقوب 12 -
يهوداى اسخريوطى كه به مسيح خيانت كرد .
مفسر معروف مرحوم طبرسى در مجمع البيان نقل مى كند كه حواريون به همراه عيسى در
سفرها به راه مى افتادند و هر گاه تشنه يا گرسنه مى شدند به فرمان خداوند غذا و آب
براى آنها آماده مى شد ، آنها اين جريان را افتخار بزرگى براى خود دانستند و از
مسيح پرسيدند آيا كسى بالاتر از ما پيدا مى شود ؟ او گفت : آرى افضل منكم من يعمل
بيده و ياكل من كسبه از شما بالاتر كسى است كه زحمت بكشد و از دست رنج خودش بخورد
... و به دنبال اين جريان آنها به شستشوى لباس و گرفتن اجرت در برابر آن مشغول شدند
( و عملا به همه مردم درسى دادند كه كار و كوشش ننگ و عار نيست ) .
3 - منظور از مكر الهى چيست ؟
مكر در لغت عرب با آنچه در فارسى امروز از آن مى فهميم تفاوت بسيار دارد در فارسى
امروز مكر به نقشه هاى شيطانى و زيان بخش گفته مى شود ، در حالى كه در لغت عرب هر
نوع چاره انديشى را مكر مى گويند كه گاهى خوب و گاهى زيان آور است .
در كتاب مفردات راغب مى خوانيم : المكر صرف الغير عما يقصده : مكر اين است كه كسى
را از منظورش باز دارند ( اعم از اينكه منظورش خوب باشد يا بد ) .
در قرآن مجيد نيز گاهى ماكر با كلمه خير ذكر شده مانند : و الله خير الماكرين (
خداوند بهترين چاره جويان است ) و گاهى مكر با كلمه سيىء آمده
تفسير نمونه ج : 2 ص : 567
است مانند : و لا يحيق المكر السيىء الا باهله ( نقشه و انديشه بد جز به صاحبش
احاطه نخواهد كرد ) .
بنابر اين منظور از آيه مورد بحث و آيات متعدد ديگرى كه مكر را به خدا نسبت مى دهد
اين است كه دشمنان مسيح با طرحهاى شيطانى خود مى خواستند جلو اين دعوت الهى را
بگيرند اما خداوند براى حفظ جان پيامبر خود و پيشرفت آيينش تدبير كرد و نقشه هاى
آنها نقش بر آب شد و همچنين در موارد ديگر .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 568
إِذْ قَالَ اللَّهُ يَعِيسى إِنى مُتَوَفِّيك وَ رَافِعُك إِلىَّ وَ مُطهِّرُك مِنَ
الَّذِينَ كفَرُوا وَ جَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوك فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى
يَوْمِ الْقِيَمَةِ ثُمَّ إِلىَّ مَرْجِعُكمْ فَأَحْكمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ
فِيهِ تَخْتَلِفُونَ(55)
ترجمه :
55 - ( به ياد آوريد ) هنگامى را كه خدا به عيسى فرمود : من تو را بر مى گيرم و به
سوى خود ، بالا مى برم و تو را از كسانى كه كافر شدند ، پاك مى سازم ، و كسانى را
كه از تو پيروى كردند ، تا روز رستاخيز ، برتر از كسانى كه كافر شدند ، قرار مى دهم
، سپس بازگشت شما به سوى من است و در ميان شما ، در آنچه اختلاف داشتيد ، داورى مى
كنم .
تفسير : بازگشت مسيح به سوى خداوند
اين آيه همچنان ادامه آيات مربوط به زندگى حضرت مسيح (عليه السلام) است ، معروف در
ميان مفسران اسلام ، به استناد آيه 157 سوره نساء اين است كه مسيح (عليه السلام)
هرگز كشته نشد ( و از توطئه اى كه يهود با همكارى بعضى از مسيحيان خيانتكار براى او
چيده بودند رهايى يافت ) و خداوند او را به آسمان برد .
هر چند مسيحيان طبق انجيلهاى موجود مى گويند مسيح كشته شد و دفن گرديد و سپس از
ميان مردگان برخاست و مدت كوتاهى در زمين بود و بعد به آسمان صعود كرد آيه فوق ناظر
به همين معنى است ، مى فرمايد : به ياد آريد هنگامى را كه خدا به عيسى گفت : من تو
را بر مى گيرم و به سوى خود بالا مى برم ( اذ قال الله يا
تفسير نمونه ج : 2 ص : 569
عيسى انى متوفيك و رافعك الى ) .
بعضى تصور كرده اند كه واژه متوفيك از ماده وفات به معنى مرگ است ، به همين دليل
چنين مى پندارند كه با عقيده معروف ميان مسلمانان در باره عدم مرگ حضرت عيسى و زنده
بودن او منافات دارد .
در حالى كه چنين نيست ، زيرا ماده فوت به معنى از دست رفتن است ولى توفى ( بر وزن
ترقى ) از ماده وفى به معنى تكميل كردن چيزى است و اينكه عمل به عهد و پيمان را وفا
مى گويند به خاطر تكميل كردن و به انجام رسانيدن آن است ، و نيز به همين دليل اگر
كسى طلب خود را به طور كامل از ديگرى بگيرد ، عرب مى گويد : توفى دينه ، يعنى طلب
خود را به طور كامل گرفت .
در آيات قرآن نيز توفى به معنى گرفتن به طور مكرر به كار رفته است مانند : و هو
الذى يتوفيكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار : او كسى است كه روح شما را در شب مى
گيرد و از آنچه در روز انجام مى دهيد آگاه است .
در اين آيه مساله خواب به عنوان توفى روح ذكر شده ، همين معنى در آيه 42 سوره زمر و
آيات ديگرى از قرآن نيز آمده است ، درست است كه واژه توفى گاهى به معنى مرگ آمده و
متوفى به معنى مرده است ، ولى حتى در اينگونه موارد نيز حقيقتا به معنى مرگ نيست ،
بلكه به معنى تحويل گرفتن روح مى باشد و اصولا در معنى توفى ، مرگ نيفتاده ، و ماده
فوت از ماده وفى به كلى جدا است .
با توجه به آنچه گفته شد معنى آيه مورد بحث روشن مى شود كه خداوند مى فرمايد : اى
عيسى ! تو را بر مى گيرم و به سوى خود مى برم ( البته اگر توفى تنها به معنى گرفتن
روح باشد ، لازمه آن مرگ جسم است ) .
سپس مى افزايد : و تو را از كسانى كه كافر شدند پاك مى سازم ( و مطهرك
تفسير نمونه ج : 2 ص : 570
من الذين كفروا ) .
منظور از اين پاكيزگى ، يا نجات او از چنگال افراد پليد و بى ايمان است ، و يا از
تهمتهاى ناروا و توطئه هاى ناجوانمردانه ، كه در سايه پيروزى آيين او ، حاصل شد ،
همانگونه كه در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در سوره فتح مى خوانيم
: انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر ، ما براى تو
پيروزى آشكارى فراهم ساختيم ، تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو را ببخشد .
يعنى از گناهانى كه به تو در گذشته نسبت مى دادند و زمينه آن را براى آينده نيز
فراهم ساخته بودند پاك سازد .
و نيز ممكن است منظور از پاك ساختن او ، بيرون بردن مسيح (عليه السلام) از آن محيط
آلوده باشد .
سپس مى افزايد : ما پيروان تو را تا روز رستاخيز بر كافران برترى مى دهيم ( و جاعل
الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمة ) .
اين بشارتى است كه خدا به مسيح و پيروان او داد تا مايه دلگرمى آنان در مسيرى كه
انتخاب كرده بودند گردد .
اين آيه يكى از آيات اعجاز آميز و از پيشگوييها و اخبار غيبى قرآن است كه مى گويد
پيروان مسيح (عليه السلام) همواره بر يهود كه مخالف مسيح (عليه السلام) بودند برترى
خواهند داشت .
در دنياى كنونى ، اين حقيقت را با چشم خود مى بينيم كه يهود و صهيونيستها بدون
وابستگى و اتكاء به مسيحيان ، حتى يك روز نمى توانند به حيات سياسى و اجتماعى خود
ادامه دهند ، روشن است كه منظور از الذين كفروا ، جماعتى از يهود مى باشند كه به
مسيح (عليه السلام) كافر شدند .
و در پايان آيه مى فرمايد : سپس بازگشت همه شما به سوى من است ، و من در ميان شما
در آنچه اختلاف داشتيد داورى مى كنم ( ثم الى مرجعكم فاحكم
تفسير نمونه ج : 2 ص : 571
بينكم فيما كنتم فيه تختلفون ) .
يعنى آنچه از پيروزيها گفته شد مربوط به اين جهان است محاكمه نهايى و گرفتن نتيجه
اعمال چيزى است كه در آخرت خواهد آمد .
نكته : آيا آيين مسيح (عليه السلام)
تا پايان جهان باقى خواهد بود ؟ در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه طبق اين آيه ، يهود و
نصارى تا دامنه قيامت در جهان خواهند بود ، و همواره اين دو مذهب به زندگى خود
ادامه خواهند داد ، با اينكه در اخبار و روايات مربوط به ظهور حضرت مهدى عج مى
خوانيم ، كه او همه اديان را زير نفوذ خود در مى آورد پاسخ اين سؤال از دقت در
روايات مزبور روشن مى شود ، زيرا در روايات مربوط به ظهور حضرت مهدى عج مى خوانيم
كه هيچ خانه اى در شهر و بيابان نمى ماند مگر اينكه توحيد در آن نفوذ مى كند ، يعنى
اسلام به صورت يك آيين رسمى همه جهان را فرا خواهد گرفت و حكومت به صورت يك حكومت
اسلامى در مى آيد ، و غير از قوانين اسلام چيزى بر جهان حكومت نخواهد داشت ولى هيچ
مانعى ندارد كه اقليتى از يهود و نصارى ، در پناه حكومت حضرت مهدى عج با شرايط اهل
ذمه وجود داشته باشند .
زيرا مى دانيم حضرت مهدى عج مردم را از روى اجبار به اسلام نمى كشاند ، بلكه با
منطق پيش مى رود ، و توسل او به قدرت و نيروى نظامى براى بسط عدالت ، و برانداختن
حكومتهاى ظلم و قرار دادن جهان در زير پرچم عدالت اسلام است ، نه براى اجبار به
پذيرفتن اين آيين ، و گر نه آزادى و اختيار مفهومى نخواهد داشت .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 572
فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شدِيداً فى الدُّنْيَا وَ
الاَخِرَةِ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصرِينَ(56) وَ أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ
عَمِلُوا الصلِحَتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِب الظلِمِينَ(57)
ذَلِك نَتْلُوهُ عَلَيْك مِنَ الاَيَتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ(58)
ترجمه :
56 - اما آنها كه كافر شدند ، ( و پس از شناختن حق ، آن را انكار كردند ، ) در دنيا
و آخرت ، آنان را مجازات دردناكى خواهم كرد ، و براى آنها ، ياورانى نيست .
57 - اما آنها كه ايمان آوردند ، و اعمال صالح انجام دادند ، خداوند پاداش آنان را
بطور كامل خواهد داد ، و خداوند ، ستمكاران را دوست نمى دارد .
58 - اينها را كه بر تو مى خوانيم ، از نشانه ها ( ى حقانيت تو ) است ، و يادآورى
حكيمانه است .
تفسير : سرنوشت پيروان و مخالفان مسيح (عليه السلام)
آيه اول و دوم دنباله خطاب به حضرت مسيح (عليه السلام) است كه در آيه قبل در باره
پيروان و مخالفان او آمده بود ، و سومين آيه خطاب به شخص رسول الله (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) است .
در آيه نخست مى فرمايد : بعد از آنكه مردم به سوى خدا بازگشتند و او در ميان آنان
داورى كرد ، صفوف از هم جدا مى شود اما كسانى كه كافر شدند ( و حق را شناختند و
انكار كردند ) آنها را مجازات شديدى در دنيا و آخرت خواهم كرد و ياورانى ندارند (
فاما الذين كفروا فاعذبهم عذابا شديدا فى الدنيا و الاخرة و ما لهم من ناصرين ) .
در اين آيه علاوه بر عذاب آخرت كه نتيجه داورى پروردگار در قيامت است ،
تفسير نمونه ج : 2 ص : 573
به مجازات شديد دنيا نيز اشاره شده است كه دامنگير افراد كافر ، و مخالفان حق و
عدالت خواهد شد ، در حالى كه هيچ كس توانايى حمايت از آنها را نخواهد داشت .
سپس به گروه دوم اشاره كرده ، مى فرمايد : اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح
انجام دادند خداوند پاداش آنها را به طور كامل خواهد داد ( و اما الذين آمنوا و
عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم ) .
و باز تاكيد مى كند : خداوند هرگز ستمگران را دوست ندارد ( و الله لا يحب الظالمين
) .
مقدم داشتن سرنوشت كافران بر مؤمنان ، به خاطر آن است كه كسانى كه نسبت به مسيح
(عليه السلام) كافر شدند اكثريت را داشتند .
ضمنا از اينكه در آيه نخست اشاره به عذاب دنيا نيز شده به خوبى استفاده مى شود كه
كافران ( منظور در اينجا يهود است ) گرفتار مجازاتهاى دردناكى در همين جهان نيز
خواهند شد ، و تاريخ ملت يهود شاهد اين مدعاست .
جالب اينكه در آيه اول تنها تكيه بر كفر شده ولى در آيه دوم ايمان و عمل صالح هر دو
با هم آمده است ، اشاره به اينكه كفر به تنهايى مى تواند منشا عذاب الهى گردد ولى
ايمان به تنهايى براى نجات كافى نيست ، بلكه عمل صالح نيز مى طلبد .
در ضمن جمله و الله لا يحب الظالمين گويا ناظر به اين نكته است كه تمام شعب كفر و
اعمال سوء ، در ظلم به معنى وسيع آن خلاصه مى شود ، و مسلم است خدايى كه ظالمان را
دوست ندارد هرگز در حق بندگان ستم نخواهد كرد و اجر آنها را به طور كامل خواهد داد
.
تفسير نمونه ج : 2 ص : 574
در آخرين آيه پس از شرح داستان مسيح (عليه السلام) ، و گوشه اى از تاريخ پر ماجراى
او ، در آيات پيشين روى سخن را به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، مى
گويد : اينها را كه بر تو مى خوانيم از نشانه هاى حقانيت تو و يادآورى حكيمانه است
كه به صورت آيات قرآن بر تو نازل گرديده و خالى از هر گونه باطل و خرافه است ( ذلك
نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم ) .
اين در حالى است كه ديگران سرگذشت اين پيامبر بزرگ را به هزار گونه افسانه دروغين و
خرافات و بدعتها آلوده اند .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 575
إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَاب ثُمَّ
قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ(59) الْحَقُّ مِن رَّبِّك فَلا تَكُن مِّنَ
الْمُمْترِينَ(60)
ترجمه :
59 - مثل عيسى در نزد خدا ، همچون آدم است ، كه او را از خاك آفريد ، و سپس به او
فرمود : موجود باش ! او هم فورا موجود شد .
( بنابر اين ، ولادت مسيح بدون پدر ، هرگز دليل بر الوهيت او نيست ) .
60 - اينها حقيقتى است از جانب پروردگار تو ، بنابر اين ، از ترديد كنندگان مباش !
شان نزول :
همانطور كه در آغاز سوره مشروحا بيان شد ، مقدار زيادى از آيات اين سوره در پاسخ
گفتگوهاى مسيحيان نجران ، نازل شده است ، چون آنها در يك هيات شصت نفرى به اتفاق
چند نفر از رؤسا و بزرگان خود به عنوان نمايندگى براى گفتگو با پيامبر اسلام (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) به مدينه وارد شده بودند .
از جمله مسائلى كه در اين گفتگو مطرح شد اين بود كه آنها از پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) پرسيدند : ما را به چه چيز دعوت مى كنى ؟ پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) فرمود : به سوى خداوند يگانه ، و اينكه از طرف او رسالت خلق را دارم
و مسيح (عليه السلام) بنده اى از بندگان او است ، و حالات بشرى داشت و مانند ديگران
غذا مى خورد .
آنها اين سخن را نپذيرفتند و به ولادت عيسى (عليه السلام) بدون پدر اشاره كرده و آن
را دليل بر الوهيت او خواندند ، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد و چون حاضر به
قبول پاسخ نشدند ، آنها را دعوت به مباهله كرد كه شرح آن به زودى خواهد آمد .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 576
تفسير : نفى الوهيت مسيح
همانگونه كه در شان نزول آمد ، اين آيات ناظر به كسانى است كه ولادت حضرت مسيح
(عليه السلام) را بدون پدر ، دليل بر فرزندى او نسبت به خدا ، و يا الوهيتش مى
گرفتند ، آيه نخست مى گويد : مثل عيسى نزد خدا همچون مثل آدم است كه او را از خاك
آفريد ، سپس به او فرمود : موجود باش ، او نيز بلافاصله موجود شد ! ( ان مثل عيسى
عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون ) .
و با اين استدلال كوتاه و روشن ، به ادعاى آنها پاسخ مى گويد كه اگر مسيح (عليه
السلام) بدون پدر به دنيا آمد ، جاى تعجب نيست ، و دليل بر فرزندى خدا يا عين خدا
بودن نمى باشد ، زيرا موضوع آفرينش آدم (عليه السلام) ، از اين هم شگفت انگيزتر بود
، او بدون پدر و مادر به دنيا آمد ، سپس به غافلان مى فهماند : كه هر كارى در برابر
اراده حق ، سهل و آسان است تنها كافى است بفرمايد : موجود باش ، آن هم موجود مى شود
.
اصولا مشكل و آسان نسبت به مخلوقات است كه قدرت محدودى دارند و اما آن كس كه قدرتش
نامحدود است ، تقسيم كارها به مشكل و آسان ، براى او مفهومى ندارد براى او آفريدن
يك برگ ، يا آفرينش يك جنگل در هزاران كيلومتر يكسان است ، و آفرينش يك ذره خاك با
منظومه شمسى ، مساوى است .
در دومين آيه براى تاكيد آنچه در آيات قبل آمد ، مى فرمايد : اينها را ( كه در باره
حضرت مسيح (عليه السلام) و چگونگى ولادت او و مقاماتش ) بر تو مى خوانيم حقى است از
سوى پروردگارت ، و چون حق است ، هرگز از ترديد كنندگان در آن مباش ( الحق من ربك
فلا تكن من الممترين ) .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 577
در مورد جمله الحق من ربك مفسران دو احتمال داده اند نخست اينكه جمله مركب از مبتدا
و خبر باشد ( الحق مبتدا ، من ربك خبر ) بنابر اين معنى آن چنين مى شود كه حق
همواره از طرف پروردگار خواهد بود زيرا حق به معنى واقعيت است ، و واقعيت عين هستى
است ، و هستى ها همه از وجود او مى جوشد ، باطل ، عدم و نيستى است و با ذات او
بيگانه است .
ديگر اينكه جمله مزبور خبر مبتداى محذوفى است كه ذلك الاخبار بوده باشد ، يعنى اين
خبرهايى كه به تو داده شد ، همگى حقايقى است از طرف پروردگار و هر دو معنى با آيه
سازگار است .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 578
فَمَنْ حَاجَّك فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَك مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا
نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكمْ وَ نِساءَنَا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنفُسنَا وَ
أَنفُسكُمْ ثُمَّ نَبْتهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَت اللَّهِ عَلى الْكذِبِينَ(61)
ترجمه :
61 - هر گاه بعد از علم و دانشى كه ( در باره مسيح ) به تو رسيده ، ( باز ) كسانى
با تو به محاجه و ستيز برخيزند ، به آنها بگو : بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم
، شما هم فرزندان خود را ، ما زنان خويش را دعوت نماييم ، شما هم زنان خود را ، ما
از نفوس خود دعوت كنيم ، شما هم از نفوس خود ، آنگاه مباهله كنيم ، و لعنت خدا را
بر دروغگويان قرار دهيم .
شان نزول :
گفته اند كه اين آيه و آيات قبل از آن در باره هيات نجرانى مركب از عاقب و سيد و
گروهى كه با آنها بودند نازل شده است ، آنها خدمت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
رسيدند و عرض كردند : آيا هرگز ديده اى فرزندى بدون پدر متولد شود ، در اين هنگام
آيه ان مثل عيسى عند الله ... نازل شد و هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
آنها را به مباهله دعوت كرد .
آنها تا فرداى آن روز از حضرتش مهلت خواستند و پس از مراجعه ، به
تفسير نمونه ج : 2 ص : 579
شخصيتهاى نجران ، اسقف ( روحانى بزرگشان ) به آنها گفت : شما فردا به محمد (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) نگاه كنيد ، اگر با فرزندان و خانواده اش براى مباهله آمد ، از
مباهله با او بترسيد ، و اگر با يارانش آمد با او مباهله كنيد ، زيرا چيزى در بساط
ندارد ، فردا كه شد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمد در حالى كه دست على بن ابى
طالب (عليه السلام) را گرفته بود و حسن و حسين (عليهماالسلام) در پيش روى او راه مى
رفتند و فاطمه (عليهاالسلام) پشت سرش بود ، نصارى نيز بيرون آمدند در حالى كه اسقف
آنها پيشاپيششان بود هنگامى كه نگاه كرد ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آن
چند نفر آمدند ، در باره آنها سؤال كرد به او گفتند : اين پسر عمو و داماد او و
محبوب ترين خلق خدا نزد او است و اين دو پسر ، فرزندان دختر او از على (عليه
السلام) هستند و آن بانوى جوان دخترش فاطمه (عليهاالسلام) است كه عزيزترين مردم نزد
او ، و نزديك ترين افراد به قلب او است ... سيد به اسقف گفت : براى مباهله قدم پيش
گذار .
گفت : نه ، من مردى را مى بينم كه نسبت به مباهله با كمال جرأت اقدام مى كند و من
مى ترسم راستگو باشد ، و اگر راستگو باشد ، به خدا يك سال بر ما نمى گذرد در حالى
كه در تمام دنيا يك نصرانى كه آب بنوشد وجود نداشته باشد .
اسقف به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) عرض كرد : اى ابو القاسم ! ما با تو
مباهله نمى كنيم بلكه مصالحه مى كنيم ، با ما مصالحه كن ، پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) با آنها مصالحه كرد كه دوهزار حله ( يك قواره پارچه خوب لباس ) كه
حد اقل قيمت هر حله اى چهل درهم باشد ، و عاريت دادن سى دست زره ، و سى شاخه نيزه ،
و سى رأس اسب ، در صورتى كه در سرزمين يمن ، توطئه اى براى مسلمانان رخ دهد ، و
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ضامن اين عاريتها خواهد بود ، تا آن را بازگرداند
و عهد نامه اى در اين زمينه نوشته شد .
و در روايتى آمده است اسقف مسيحيان به آنها گفت : من صورتهائى را مى بينم كه اگر از
خداوند تقاضا كنند كوهها را از جا بركند چنين خواهد كرد هرگز با آنها مباهله نكنيد
كه هلاك خواهيد شد ، و يك نصرانى تا روز قيامت بر صفحه زمين
تفسير نمونه ج : 2 ص : 580
نخواهد ماند .
تفسير : مباهله با مسيحيان نجران
اين آيه به دنبال آيات قبل و استدلالى كه در آنها بر نفى خدا بودن مسيح (عليه
السلام) شده بود ، به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد : هر گاه بعد
از علم و دانش كه ( در باره مسيح ) براى تو آمده ( باز ) كسانى با تو در آن به
محاجه و ستيز برخاستند ، به آنها بگو : بياييد ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم و
شما هم فرزندان خود را ، ما زنان خويش را دعوت مى نماييم ، شما هم زنان خود را ، ما
از نفوس خود ( كسانى كه به منزله جان هستند ) دعوت مى كنيم ، شما هم از نفوس خود
دعوت كنيد ، سپس مباهله مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم ( فمن
حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و
نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين ) .
ناگفته پيدا است منظور از مباهله اين نيست كه اين افراد جمع شوند و نفرين كنند و
سپس پراكنده شوند زيرا چنين عملى به تنهايى هيچ فايده اى ندارد ، بلكه منظور اين
است كه اين نفرين مؤثر گردد ، و با آشكار شدن اثر آن ، دروغگويان به عذاب گرفتار
شوند و شناخته گردند .
به تعبير ديگر ، گرچه در اين آيه به تاثير و نتيجه مباهله تصريح نشده اما از آنجا
كه اين كار به عنوان آخرين حربه ، بعد از اثر نكردن منطق و استدلال ، مورد استفاده
قرار گرفته دليل بر اين است كه منظور ظاهر شدن اثر خارجى اين نفرين
تفسير نمونه ج : 2 ص : 581
است نه تنها يك نفرين ساده .
نكته ها :
1 - دعوت به مباهله يك دليل روشن بر حقانيت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
در آيه فوق خداوند به پيامبر خود دستور مى دهد كه هر گاه پس از استدلالات روشن
پيشين كسى در باره عيسى با تو گفتگو كند ، و به جدال برخيزد ، به او پيشنهاد مباهله
كن كه فرزندان و زنان خود را بياورد و تو هم فرزندان و زنان خود را دعوت كن و دعا
كنيد تا خداوند دروغگو را رسوا سازد .
مسئله مباهله به شكل فوق شايد تا آن زمان در بين عرب سابقه نداشت و راهى بود كه
صددرصد حكايت از ايمان و صدق دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى كرد .
چگونه ممكن است كسى كه به تمام معنى به ارتباط خويش با پروردگار ايمان نداشته باشد
وارد چنين ميدانى گردد ؟ و از مخالفان خود دعوت كند بياييد با هم به درگاه خدا
برويم و از او بخواهيم تا دروغگو را رسوا سازد ، و شما به سرعت نتيجه آن را خواهيد
ديد كه چگونه خداوند دروغگويان را مجازات مى كند ، مسلما ورود در چنين ميدانى بسيار
خطرناك است زيرا اگر دعاى او به اجابت نرسد و اثرى از مجازات مخالفان آشكار نشود
نتيجه اى جز رسوائى دعوت كننده نخواهد داشت ، چگونه ممكن است آدم عاقل و فهميده اى
بدون اطمينان به نتيجه ، در چنين مرحله اى گام بگذارد ؟ از اينجا است كه گفته اند
دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مباهله ، يكى از نشانه هاى صدق دعوت و
ايمان قاطع او است ، قطع نظر از نتايجى كه بعدا از مباهله به دست آمد .
در روايات اسلامى وارد شده هنگامى كه پاى مباهله به ميان آمد نمايندگان مسيحيان
نجران از پيامبر مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند ، و با بزرگان خود به شور
بنشينند ، نتيجه مشاوره آنها كه از يك نكته روان شناسى سرچشمه مى گرفت
تفسير نمونه ج : 2 ص : 582
اين بود كه به نفرات خود دستور دادند اگر مشاهده كرديد محمد با سر و صدا و جمعيت و
جار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله كنيد و نترسيد ، زيرا حقيقتى در كار او
نيست كه متوسل به جار و جنجال شده است ، و اگر با نفرات بسيار محدودى از خاصان
نزديك و فرزندان خردسالش به ميعادگاه آمد بدانيد كه او پيامبر خداست و از مباهله با
او به پرهيزيد كه خطرناك است ! آنها طبق قرار قبلى به ميعادگاه رفتند ناگاه ديدند
كه پيامبر فرزندانش حسن و حسين (عليهماالسلام) را در پيش رو دارد ، و على (عليه
السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) همراه او هستند و به آنها سفارش مى كند هر گاه من
دعا كردم شما آمين بگوييد ، مسيحيان هنگامى كه اين صحنه را مشاهده كردند سخت به
وحشت افتادند ، و از اقدام به مباهله خوددارى كرده ، حاضر به مصالحه شدند و به
شرايط ذمه و پرداختن ماليات ( جزيه ) تن در دادند .
2 - مباهله سند زنده اى براى عظمت اهل بيت (عليهم السلام)
غالب مفسران و محدثان شيعه و اهل تسنن تصريح كرده اند كه آيه مباهله در حق اهل بيت
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده است و پيامبر تنها كسانى را كه همراه خود
به ميعادگاه برد فرزندانش حسن و حسين (عليهماالسلام) و دخترش فاطمه (عليهاالسلام) و
على (عليه السلام) بودند ، بنابر اين منظور از ابناءنا در آيه منحصرا حسن و حسين
(عليهماالسلام) هستند ، همانطور كه منظور از نساءنا فاطمه (عليهاالسلام) ، و منظور
از انفسنا تنها على (عليه السلام) بوده است و احاديث فراوانى در اين زمينه نقل شده
است .
ولى بعضى از مفسران اهل تسنن كه كاملا در اقليت هستند كوشيده اند كه ورود احاديث را
در اين زمينه انكار كنند ، مثلا نويسنده تفسير المنار در ذيل آيه مى گويد : اين
روايات همگى از طرق شيعه است ، و هدف آنها مشخص است ، و آنها چنان در نشر و ترويج
اين احاديث كوشيده اند كه موضوع را ، حتى بر بسيارى از دانشمندان اهل تسنن مشتبه
ساخته اند ! !
تفسير نمونه ج : 2 ص : 583
اما مراجعه به منابع اصيل اهل تسنن نشان مى دهد كه على رغم پندارهاى تعصب آلود
نويسنده المنار بسيارى از طرق اين احاديث به شيعه و كتب شيعه هرگز منتهى نمى شود ،
و اگر بنا باشد ورود اين احاديث را از طرق اهل تسنن انكار كنيم ساير احاديث آنها و
كتبشان نيز از درجه اعتبار خواهد افتاد .
براى روشن شدن اين حقيقت قسمتى از روايات آنان را در اين باب با ذكر مدارك در اينجا
مى آوريم : قاضى نور الله شوشترى در جلد سوم از كتاب نفيس احقاق الحق طبع جديد صفحه
46 چنين مى گويد : مفسران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه ابناءنا در آيه فوق
اشاره به حسن و حسين (عليهماالسلام) و نساءنا اشاره به فاطمه (عليهاالسلام) و
انفسنا اشاره به على (عليه السلام) است .
سپس ( در پاورقى كتاب مزبور ) در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت ذكر شده اند كه
تصريح نموده اند آيه مباهله در باره اهل بيت (عليهم السلام) نازل شده است و نام
آنها و مشخصات كتب آنها را از صفحه 46 تا 76 مشروحا آورده است .
از جمله شخصيتهاى سرشناسى كه اين مطلب از آنها نقل شده افراد زير هستند :
1 - مسلم بن حجاج نيشابورى صاحب صحيح معروف كه از كتب شش گانه مورد اعتماد اهل سنت
است در جلد 7 صفحه 120 ( چاپ محمد على صبيح - مصر ) .
2 - احمد بن حنبل در كتاب مسند جلد 1 صفحه 185 ( چاپ مصر ) .
3 - طبرى در تفسير معروفش در ذيل همين آيه جلد سوم صفحه 192 ( چاپ ميمنية - مصر ) .
4 - حاكم در كتاب مستدرك جلد سوم صفحه 150 ( چاپ حيدر آباد دكن ) .
تفسير نمونه ج : 2 ص : 584
5 - حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب دلائل النبوة صفحه 297 ( چاپ حيدر آباد ) .
6 - واحدى نيشابورى در كتاب اسباب النزول صفحه 74 ( چاپ الهندية مصر ) .
7 - فخر رازى در تفسير معروفش جلد 8 صفحه 85 ( چاپ البهيه مصر ) .
8 - ابن اثير در كتاب جامع الاصول جلد 9 صفحه 470 ( طبع السنة المحمدية - مصر ) .
9 - ابن جوزى در تذكرة الخواص صفحه 17 ( چاپ نجف ) .
10 - قاضى بيضاوى در تفسيرش جلد 2 صفحه 22 ( چاپ مصطفى محمد مصر ) .
11 - آلوسى در تفسير روح المعانى جلد سوم صفحه 167 ( چاپ منيريه مصر ) .
12 - طنطاوى مفسر معروف در تفسير الجواهر جلد دوم صفحه 120 ( چاپ مصطفى البابى
الحلبى - مصر ) .
13 - زمخشرى در تفسير كشاف جلد 1 صفحه 193 ( چاپ مصطفى محمد - مصر ) .
14 - حافظ احمد بن حجر عسقلانى در كتاب الاصابة جلد 2 صفحه 503 ( چاپ مصطفى محمد -
مصر ) .
15 - ابن صباغ در كتاب الفصول المهمة صفحه 108 ( چاپ نجف ) .
16 - علامه قرطبى در تفسير الجامع لاحكام القرآن جلد 3 صفحه 104 ( چاپ مصر سال 1936
) .
در كتاب غاية المرام از صحيح مسلم در باب فضائل على بن ابى طالب نقل شده كه : روزى
معاويه به سعد بن ابى وقاص گفت : چرا ابو تراب ( على (عليه السلام)
تفسير نمونه ج : 2 ص : 585
را سب و دشنام نمى گويى ؟ ! گفت : از آن وقت كه به ياد سه چيز كه پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) در باره على (عليه السلام) فرمود افتادم از اين كار صرف نظر كردم
... ( يكى از آنها اين بود كه ) هنگامى كه آيه مباهله نازل گرديد پيغمبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) تنها از فاطمه و حسن و حسين و على (عليهماالسلام) دعوت كرد و سپس
فرمود : اللهم هؤلاء اهلى : خدايا ! اينها خاصان نزديك من اند .
نويسنده تفسير كشاف كه از بزرگان اهل تسنن است در ذيل آيه مى گويد : اين آيه قوى
ترين دليلى است كه فضيلت اهل كساء را ثابت مى كند .
مفسران و محدثان و مورخان شيعه نيز عموما در نزول اين آيه در باره اهل بيت (عليهم
السلام) اتفاق نظر دارند ، در تفسير نور الثقلين روايات فراوانى در اين زمينه نقل
شده است .
از جمله به نقل از كتاب عيون اخبار الرضا در باره مجلس بحثى كه مامون در دربار خود
تشكيل داده بود ، اين چنين مى نويسد : امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) فرمود
: خداوند پاكان بندگان خود را در آيه مباهله مشخص ساخته است و به پيامبرش چنين
دستور داده : فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا ... و
به دنبال نزول اين آيه ، پيامبر ، على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام) را با
خود به مباهله برد ... اين مزيتى است كه هيچ كس در آن بر اهل بيت (عليهم السلام)
پيشى نگرفته ، و فضيلتى است كه هيچ انسانى به آن نرسيده ، و شرفى است كه قبل از آن
هيچ كس از آن برخوردار نبوده است .
|