بعدی 
تفسير نمونه ج : 19 ص : 229
مى داد ، و آنها را لشكر كوچكى از احزاب مغلوب معرفى مى كرد ، در آيات مورد بحث گروهى از اين احزاب را كه تكذيب پيامبران كردند و به سرنوشت شومى گرفتار شدند معرفى مى كند .
مى گويد : قبل از آنها قوم نوح و عاد و فرعون و ذو الاوتاد و صاحب قدرت آيات الهى و رسولانش را تكذيب كردند ( كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد ) .
همچنين قوم ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكه ( قوم شعيب ) اينها احزابى بودند كه به تكذيب پيامبران برخاستند ( و ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكه اولئك الاحزاب ) .
آرى اينها شش گروه از احزاب جاهلى و بت پرست بودند كه بر ضد پيامبران بزرگى قيام كردند .
قوم نوح در برابر اين پيامبر عظيم .
قوم عاد در مقابل حضرت هود .
فرعون در برابر موسى و هارون .
قوم ثمود در برابر صالح .
قوم لوط در برابر حضرت لوط .
و اصحاب الايكه در برابر شعيب .
آنها آنچه در توان داشتند در تكذيب و آزار و ايذاء پيامبران و مؤمنان به كار گرفتند اما سرانجام عذاب الهى دامانشان را گرفت و همچون مزرعه خشك
تفسير نمونه ج : 19 ص : 230
شده آنها را درو كرد .
قوم نوح با طوفان و بارانهاى سيلابى نابود شدند .
عاد با تندبادى سرسخت و كوبنده .
فرعون و فرعونيان با امواج نيل .
قوم ثمود با صيحه آسمانى ( صاعقه اى عظيم ) .
قوم لوط با زلزله اى وحشتناك توام با بارانى از سنگهاى آسمانى .
قوم شعيب نيز با صاعقه اى مرگبار كه از ابرى بر سر آنها فرود آمد و به اين ترتيب آب و باد و خاك و آتش كه وسائل اصلى زندگى انسان را تشكيل مى دهند مامور مرگ آنها شدند ، و چنان طومار عمر اين سركشان ياغى را در هم نورديدند كه اثرى از آنها باقى نماند .
اين مشركان مكه بايد بينديشند نسبت به اين اقوام گروه كوچكى بيش نيستند ، چرا از خواب غفلت بيدار نمى شوند ؟ توصيف فرعون به ذو الاوتاد ( صاحب ميخهاى محكم ) كه در آيات فوق صريحتر و در آيه 10 سوره فجر آمده است ، كنايه از استحكام قدرت فرعون و فرعونيان است ، اين تعبير در سخنان روزمره نيز به معنى استحكام به كار مى رود گفته مى شود : فلانكس ميخهايش محكم است ، يا ميخهاى اين كار كوبيده شده ، و يا چهارميخه شده است ، چرا كه هميشه براى استحكام بنا يا خيمه ها از انواع ميخها استفاده مى كنند .
بعضى نيز آن را اشاره به لشكريان عظيم فرعون دانسته اند ، چرا كه لشكر معمولا از خيمه ها استفاده مى كند ، و براى نگهداشتن خيمه ها از ميخ استفاده مى نمايند .
بعضى ديگر آنرا اشاره به شكنجه هاى وحشتناك فرعونيان نسبت به دشمنانشان دانسته اند كه به اصطلاح آنها را به چهار ميخ مى كشند ، هر يك از دست و پاى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 231
آنها را با ميخ به زمين ، چوبه دار ، و يا ديوارى مى كوبيدند ، و مى گذاشتند تا جان دهد ! و سرانجام بعضى نيز احتمال داده اند كه اوتاد همان اهرام مصر است كه همچون ميخ بر دل زمين نشسته ، و چون اهرام از ويژگيهاى فراعنه است اين توصيف در قرآن منحصرا در مورد آنان آمده است .
در عين حال اين احتمالات با هم منافاتى ندارد و ممكن است در مفهوم اين كلمه جمع باشد .
در مورد اصحاب الايكه ، ايكه به معنى درخت و اصحاب الايكه همان قوم حضرت شعيب هستند كه در سرزمينى پر آب و مشجر در ميان حجاز و شام زندگى مى كردند در تفسير سوره حجر ذيل آيه 78 به قدر كافى سخن گفته ايم ( جلد 11 صفحه 120 ) .
آرى هر يك از اين گروهها رسولان پروردگار را تكذيب كردند و عذاب الهى در باره آنها محقق شد ( ان كل الا كذب الرسل فحق عقاب ) .
و تاريخ نشان مى دهد كه چگونه هر گروهى از آنها به بلائى جان سپردند و در مدت كوتاهى شهر و ديارشان به ويرانه اى تبديل شد ، و نفراتشان به جسدهائى بى روح ! آيا اين مشركان مكه با اين كارهاى خود سرنوشتى بهتر از آنها مى توانند داشته باشند ، ؟ در حالى كه اعمال آنها همان اعمال است و سنت خداوند همان سنت ؟ !
تفسير نمونه ج : 19 ص : 232
لذا در آيه بعد به عنوان يك تهديد قاطع و كوبنده مى گويد : اينها با اين اعمال انتظارى جز اين نمى كشند كه يك صيحه آسمانى فرا رسد ، صيحه اى كه در آن بازگشت نيست ( و ما ينظر هولاء الا صيحة واحدة ما لها من فواق ) .
اين صيحه ممكن است همانند صيحه هائى باشد كه بر اقوام پيشين فرود آمد ، صاعقه اى وحشتناك ، يا زمين لرزه اى پر صدا ، و زندگى آنها را در هم كوبيد .
و نيز ممكن است اشاره به صيحه عظيم پايان جهان باشد كه از آن تعبير به نفخه صور اول مى شود .
بعضى از مفسران تفسير اول را مورد ايراد قرار داده اند و آن را مخالف آيه 33 سوره انفال دانسته اند كه مى فرمايد : و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم : تا تو در ميان آنها هستى خداوند آنان را مجازات نمى كند .
اما با توجه به اينكه مشركان اين اعتقاد را در باره پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نداشتند ، و اعمالشان همانند اعمال اقوامى بود كه با صيحه هاى آسمانى جان داده بودند ، مى بايست هر لحظه در انتظار چنين سرنوشتى باشند ، چرا كه آيه سخن از مساله انتظار مى گويد ( دقت كنيد ) .
بعضى به تفسير دوم نيز ايراد كرده اند كه مشركان عرب به هنگام پايان جهان زنده نيستند كه آن صيحه عظيم دامانشان را بگيرد .
ولى اين ايراد نيز درست نيست ، به همان دليل كه قبلا گفتيم ، زيرا هيچكس لحظه پايان جهان و قيام قيامت را نمى داند ، بنابر اين در آن روز مشركان مى بايست هر لحظه در انتظار آن صيحه عظيم و غير قابل بازگشت باشند .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 233
به هر حال اين بيخبران با تكذيب و انكار آيات الهى و نسبت هاى ناروا در باره پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و اصرار و لجاجت بر بت پرستى ظلم و فساد گوئى در انتظار عذاب الهى نشسته اند ، عذابى كه خرمن عمر آنها را بسوزاند ، و يا صيحه اى كه به عمر جهان پايان دهد و آنها را به راهى غير قابل بازگشت ببرد .
فواق ( بر وزن رواق ) به طورى كه بسيارى از اهل لغت و تفسير گفته اند در اصل به معنى فاصله اى است كه در ميان دو مرتبه دوشيدن شير از پستان مى باشد ، زيرا هنگامى كه شير به طور كامل دوشيده شود كمى بايد صبر كرد تا مجددا شير در پستان جمع شود .
و بعضى آن را به معنى فاصله اى كه ميان باز كردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشيدن شير با انگشت است مى دانند .
و از آنجا كه پستان بعد از دوشيدن شير در استراحت فرو مى رود گاه اين كلمه در معنى آرامش و استراحت نيز به كار رفته است .
و نيز از آنجا كه اين فاصله براى بازگشت شير به پستان است اين تعبير به معنى بازگشت و رجوع نيز آمده ، و از همين جهت بهبودى مريض را افاقه مى گويند ، چرا كه سلامت و تندرستى به او باز مى گردد ، و نيز به هوش آمدن مست ، و عاقل شدن ديوانه را به خاطر بازگشت هوش و عقل به آنها افاقه مى گويند .
به هر حال اين صيحه وحشتناك هيچگونه بازگشت و راحت و آرامش و سكونى در آن نيست ، و هنگامى كه تحقق يافت همه درها به روى انسان بسته مى شود ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 234
نه پشيمانى سودى دارد ، نه امكان جبران موجود است ، و نه فريادها بجائى مى رسد .
آخرين آيه مورد بحث به يكى ديگر از سخنان كفار و منكران كه از روى سخريه و استهزاء مى گفتند اشاره كرده مى گويد : آنها گفتند : پروردگارا ! نصيب ما را از عذابت هر چه زودتر قبل از روز حساب به ما ده ! ( و قالوا ربنا عجل لنا قطنا قبل يوم الحساب ) .
اين كوردلان مغرور آنچنان مست باده غرور بودند كه حتى عذاب الهى و دادگاه عدلش را به باد مسخره مى گرفتند ، و مى گفتند : چرا سهميه عذاب ما تاخير كرد ؟ چرا خدا زودتر سهميه ما را نمى دهد ؟ ! در ميان اقوام پيشين اين چنين سبك مغزان از خود راضى نيز كم نبودند ، اما در لحظه گرفتارى در چنگال عذاب الهى مانند حيوانات نعره مى كشيدند ، و كسى به فريادشان نمى رسيد .
قط ( بر وزن جن ) در اصل به معنى چيزى است كه از عرض بريده مى شود ، و قد ( بر همين وزن ) به معنى چيزى است كه از طول بريده مى شود ! و از آنجا كه نصيب و سهميه معين هر كس گوئى چيزى مقطوع و بريده شده است ، اين واژه در معنى سهم نيز بكار رفته است .
و گاه به معنى كاغذى است كه چيزى بر آن مى نگارند ، و يا نام اشخاص و جوائز آنها را در آن مى نويسند .
لذا بعضى از مفسران در تفسير آيه فوق گفته اند منظور اين است خداوندا نامه اعمال ما را پيش از روز جزا به دست ما ده اين سخن را زمانى گفتند كه آيات قرآن خبر داد گروهى در روز قيامت نامه اعمالشان در دست راست و گروهى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 235
در دست چپ آنها است .
آنها از روى استهزاء گفتند چه خوب بود الان نامه اعمال ما به ما داده مى شد ؟ تا بخوانيم و به بينيم چكاره ايم ؟ به هر حال جهل و غرور دو صفت بسيار زشت و مذموم است كه غالبا از يكديگر جدا نمى شود ، جاهلان مغرورند ، و مغروران جاهل ، و آثار اين دو در مشركان عصر جاهليت فراوان به چشم مى خورد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 236
اصبرْ عَلى مَا يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ(17) إِنَّا سخَّرْنَا الجِْبَالَ مَعَهُ يُسبِّحْنَ بِالْعَشىِّ وَ الاشرَاقِ(18) وَ الطيرَ محْشورَةً كلُّ لَّهُ أَوَّابٌ(19) وَ شدَدْنَا مُلْكَهُ وَ ءَاتَيْنَهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصلَ الخِْطابِ(20)
ترجمه :
17 - در برابر آنچه مى گويند شكيبا باش ، و به خاطر بياور بنده ما داود صاحب قدرت و توبه كار را .
18 - ما كوهها را مسخر او ساختيم كه هر شامگاه و صبحگاه با او تسبيح مى گفتند .
19 - پرندگان را نيز دستجمعى مسخر او كرديم ( تا همراه او تسبيح خدا گويند ) و همه اينها بازگشت كننده به سوى او بودند .
20 - و حكومت او را استحكام بخشيديم ، هم دانش به او داديم و هم داورى عادلانه
تفسير : از زندگى داود درس بياموز
داود يكى از پيامبران بزرگ بنى اسرائيل بود ، كه حكومتى عظيم داشت ، و در آيات متعددى از قرآن مجيد مقام والاى او ستوده شده ، به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون كارشكنيهاى مشركان و بت پرستان ، و نسبت هاى نارواى آنان به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده بود ، قرآن در اينجا براى دلدارى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان اندك آن روز داستان داود را مطرح مى كند ، داودى كه خداوند آن
تفسير نمونه ج : 19 ص : 237
همه قدرت به او داد ، و حتى كوهها و پرندگان را مسخر او ساخت ، تا نشان دهد هنگامى كه لطف او شامل حال كسى باشد كارى از انبوه دشمنان ساخته نيست .
ولى اين پيغمبر بزرگ نيز با آن همه قدرت ظاهرى از زخم زبان مردم در امان نماند ، تا تسلى خاطرى براى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باشد كه اين مساله منحصر به او نبوده و بزرگان جهان در اين امر شركت داشته اند .
نخست مى گويد : در برابر آنچه آنها مى گويند شكيبا باش ، و به خاطر بياور بنده ما را داود صاحب قدرت بود و بسيار توبه كار ( اصبر على ما يقولون و اذكر عبدنا داود ذا الايد انه اواب ) .
ايد هم به معنى قدرت آمده و هم به معنى نعمت .
و داود به هر دو معنى ذا الايد بود ، نيروى جسمانيش در حدى بود كه در ميدان جنگ بنى اسرائيل با جالوت جبار ستمگر با يك ضربه نيرومند به وسيله سنگى كه از فلاخن رها كرد جالوت را از بالاى مركب به روى خاك افكند ، و در خون خود غلطيد .
بعضى نوشته اند سنگ سينه او را شكافت و از آن طرف بيرون آمد ! و از نظر قدرت سياسى ، حكومتى نيرومند داشت كه با قدرت تمام در برابر دشمنان مى ايستاد ، حتى گفته اند در اطراف محراب عبادت او هزاران نفر شب تا به صبح به حال آماده باش بودند ! .
و از نظر قدرت معنوى و اخلاقى و نيروى عبادت چنان بود كه بسيارى از شب را بيدار بود و به عبادت پروردگار مشغول ، و نيمى از روزهاى سال را روزه مى گرفت .
از نظر نعمتها خداوند انواع نعم ظاهرى و باطنى را به او ارزانى داشته بود ، خلاصه اينكه داود مردى بود نيرومند در جنگها ، در عبادت ، در علم و دانش
تفسير نمونه ج : 19 ص : 238
و در حكومت ، و هم صاحب نعمت فراوان .
اواب از ماده اوب ( بر وزن قول ) به معنى بازگشت اختيارى به سوى چيزى است ، و از آنجا كه اواب صيغه مبالغه مى باشد اشاره به اين است كه او بسيار به سوى پروردگارش بازگشت مى كرد ، و از كوچكترين غفلت و ترك اولى توبه مى نمود .
سپس طبق روش اجمال و تفصيل كه در قرآن مجيد به هنگام ذكر مسائل مختلف معمول است ، بعد از بيان اجمالى نعمتهاى خداوند بر داود ، به شرح قسمتى از آن پرداخته ، چنين مى گويد : ما كوهها را مسخر او ساختيم به گونه اى كه هر شامگاه و صبحگاه با او خدا را تسبيح مى گفتند ! ( انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق ) .
نه تنها كوهها كه پرندگان را نيز دسته جمعى مسخر او كرديم ، تا همراه او تسبيح خدا گويند ( و الطير محشورة ) .
همه اين پرندگان و كوهها مطيع فرمان داود و همصدا با او و بازگشت كننده به سوى او بودند ( كل له اواب ) .
ضمير له ممكن است به داود باز گردد ، بنابر اين مفهوم جمله همان
تفسير نمونه ج : 19 ص : 239
خواهد بود كه در بالا گفتيم ، اين احتمال نيز داده شده كه به ذات پاك خداوند برگردد يعنى همه ذرات عالم به سوى او باز مى گردند و سر بر فرمان او دارند .
در اينكه همصدا شدن كوهها و پرندگان با داود چگونه بوده ؟ در ميان مفسران گفتگو است :
1 - گاه احتمال داده اند كه اين صداى گيرا و جذاب و پر طنين داود بود كه در كوهها منعكس مى شد و پرندگان را به سوى خود جذب مى كرد ( البته اين فضيلت مهمى محسوب نمى شود كه قرآن از آن با آنهمه عظمت ياد كند ) .
2 - گاه گفته اند كه اين تسبيح توأم با صداى ظاهرى و همراه با نوعى درك و شعور بوده كه در باطن ذرات عالم است ، طبق اين نظر تمامى موجودات جهان از يك نوع عقل و شعور برخوردارند ، و هنگامى كه صداى دل انگيز اين پيامبر بزرگ را به وقت مناجات مى شنيدند با او همصدا مى شدند ، و غلغله تسبيح آنها درهم مى آميخت .
3 - بعضى نيز احتمال داده اند كه اين همان تسبيح تكوينى است كه همه موجودات با زبان حال دارند ، و نظام خلقت آنها به خوبى حكايت مى كند كه خداوند از هر عيب و نقص پاك و منزه است و داراى علم و قدرت و هر گونه صفات كمال .
ولى اين معنى اختصاص به داود ندارد كه از ويژگيهاى او شمرده شود بنابر اين از همه مناسبتر تفسير دوم است ، و اين از قدرت خدا بعيد نيست ، اين زمزمه اى بود كه در درون اين موجودات جهان و در مكنون باطن آنها هميشه جريان داشت ، اما خداوند به نيروى اعجاز آنرا براى داود ظاهر مى ساخت ، همانگونه كه در مورد تسبيح سنگريزه در كف پيغمبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز مشهور است .
آيه بعد همچنان به ذكر نعمتهاى خداوند بر داود ادامه داده ، مى فرمايد :
تفسير نمونه ج : 19 ص : 240
ما نظام حكومت او را استحكام بخشيديم ( و شددنا ملكه ) .
آنچنان كه همه سركشان و طاغيان و دشمنان از او حساب مى بردند .
علاوه بر اين به او حكمت و علم و دانش داديم ( و آتيناه الحكمة ) .
همان حكمتى كه قرآن در باره آن مى گويد : و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا : هر كس حكمت به او اعطا شده خير فراوان نصيب او شده است .
حكمت در اينجا به معنى علم و دانش و نيروى تدبير امور كشور يا مقام نبوت و يا همه اينها است .
حكمت گاه جنبه علمى دارد كه از آن تعبير به معارف عاليه مى شود ، و گاه جنبه عملى كه از آن تعبير به اخلاق و عمل صالح مى گردد ، و داود از همه اينها بهره وافر داشت .
آخرين نعمت بزرگ خدا بر داود اين بود كه مى فرمايد : ما به او علم قضا و داورى صحيح و عادلانه داديم ( و فصل الخطاب ) .
تعبير از داورى به فصل الخطاب به خاطر آن است كه خطاب همان گفتگوهاى طرفين نزاع است ، و فصل به معنى قطع و جدائى است .
و مى دانيم گفتگوهاى صاحبان نزاع هنگامى قطع خواهد شد كه داورى صحيحى بين آنها بشود ، لذا اين تعبير به معنى قضاوت عادلانه آمده است .
اين احتمال در تفسير اين جمله نيز وجود دارد كه خداوند منطق نيرومندى كه از فكر بلند ، و عمق انديشه ، حكايت مى كرد در اختيار داود گذارد ، نه تنها در مقام داورى كه در همه جا سخن آخر و آخرين سخن را بيان مى كرد .
به راستى با وجود خداوندى كه قدرت دارد به انسان شايسته اى اينهمه نيرو و توان بخشد جاى اين نيست كه احدى از لطف او مايوس گردد ، و اين نه تنها مايه تسلى خاطر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان مكه در آن روز بود كه سخت در فشار
تفسير نمونه ج : 19 ص : 241
بودند ، بلكه مايه تسلى همه مؤمنان در بند در همه اعصار و قرون است .

نكته : ده صفت برجسته داود (عليه السلام)
بعضى از مفسران از چند آيه فوق ده موهبت بزرگ الهى براى داود استفاده كرده اند كه هم مقام والاى اين پيامبر را روشن مى كند و هم ويژگيهاى يك انسان كامل را :
1 - به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) با آن عظمت مقام دستور مى دهد كه در صبر و شكيبائى به داود اقتدا كند و از تاريخ او كمك گيرد ( اصبر على ما يقولون و اذكر ) .
2 - او را به مقام عبوديت و بندگى توصيف مى كند و در حقيقت نخستين ويژگى او را همين مقام عبوديتش مى شمرد ( عبدنا داود ) نظير همين معنى را در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مساله معراج مى خوانيم آنجا كه مى گويد : سبحان الذى اسرى بعبده ... منزه است خداوندى كه بنده خود را شبانه حركت داد ... ( اسراء - 1 ) .
3 - او داراى قوت و قدرت ( بر اطاعت پروردگار و پرهيز از گناه و تدبير امور مملكت ) بود ( ذا الايد ) همانگونه كه در مورد پيغمبر اسلام نيز مى خوانيم هو الذى ايدك بنصره و بالمؤمنين : او كسى است كه تو را با يارى خود تقويت كرد ، همچنين به وسيله مؤمنان ( انفال - 62 ) .
4 - او را به اواب بودن كه مفهومش بازگشت مكرر و رجوع پى درپى به ساحت قدس خداوند است توصيف مى كند ( انه اواب ) .
5 - تسخير كوهها را با او در تسبيح صبحگاهان و شامگاهان ، از افتخاراتش مى شمرد ( انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق ) .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 242
6 - هماوازى پرندگان را با او در نيايش و تسبيح خدا يكى از مواهب خدادادى او مى شمرد ( و الطير محشورة ) .
7 - نه تنها در آغاز با او همصدا بودند كه هر بار او به تسبيح خدا باز مى گشت با او هم آواز مى شدند ( كل له اواب ) .
8 - خداوند ملك و حكومتى به او داد كه پايه هاى آن را محكم ساخته بود ، و وسائل مادى و معنوى براى نيل به اين مقصود را در اختيارش گذارده بود ( و شددنا ملكه ) .
9 - سرمايه مهم ديگر خداداديش علم و دانش فوق العاده بود ، همان علم و دانشى كه هر جا باشد منبع خير كثير و سرچشمه هر نيكى و بركت است ( و آتيناه الحكمة ) .
10 - و بالاخره منطقى نيرومند و گفتارى مؤثر و نافذ و قدرت بر داورى قاطع و عادلانه به او ارزانى شده بود ( و فصل الخطاب ) .
و به راستى پايه هاى هيچ حكومتى بدون اين صفات : علم ، قدرت منطق ، تقواى الهى ، توانائى بر ضبط نفس ، و نيل به مقام عبوديت پروردگار محكم نمى شود .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 243
* وَ هَلْ أَتَاك نَبَؤُا الْخَصمِ إِذْ تَسوَّرُوا الْمِحْرَاب(21) إِذْ دَخَلُوا عَلى دَاوُدَ فَفَزِعَ مِنهُمْ قَالُوا لا تَخَف خَصمَانِ بَغَى بَعْضنَا عَلى بَعْض فَاحْكُم بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَ لا تُشطِط وَ اهْدِنَا إِلى سوَاءِ الصرَطِ(22) إِنَّ هَذَا أَخِى لَهُ تِسعٌ وَ تِسعُونَ نَعْجَةً وَ لىَ نَعْجَةٌ وَحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَ عَزَّنى فى الخِْطابِ(23) قَالَ لَقَدْ ظلَمَك بِسؤَالِ نَعْجَتِك إِلى نِعَاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيراً مِّنَ الخُْلَطاءِ لَيَبْغِى بَعْضهُمْ عَلى بَعْض إِلا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ وَ ظنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّهُ فَاستَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاكِعاً وَ أَنَاب (24) فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِك وَ إِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى وَ حُسنَ مَئَاب(25)

تفسير نمونه ج : 19 ص : 244
ترجمه :
21 - آيا داستان شاكيان هنگامى كه از محراب ( داود ) بالا رفتند به تو رسيده است ؟ !
22 - هنگامى كه ( بى هيچ مقدمه ) بر او وارد شدند و او از مشاهده آنها وحشت كرد ، گفتند نترس ، دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى تعدى كرده ، اكنون در ميان ما به حق داورى كن و ستم روا مدار ، و ما را به راه راست هدايت فرما .
23 - اين برادر من است نود و نه ميش دارد ، و من يكى بيش ندارم ، اما او اصرار مى كند كه اين يكى را هم به من واگذار ! و از نظر سخن بر من غلبه كرده است .
24 - ( داود ) گفت : مسلما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش بر تو ستم كرده ، و بسيارى از دوستان به يكديگر ستم مى كنند مگر آنها كه ايمان آورده اند و عمل صالح دارند ، اما عده آنان كم است ! ، داود گمان كرد ما او را ( با اين ماجرا ) آزموده ايم ، از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد .
25 - ما اين عمل را بر او بخشيديم ، و او نزد ما داراى مقام والا و آينده نيك است
تفسير : آزمون بزرگ داود !
در اين آيات بحث ساده و روشنى در باره قضاوت داود مطرح شده كه بر اثر تحريفات و سوء تعبيرات بعضى از ناآگاهان جنجال عظيمى در ميان مفسران برانگيخته است ، امواج اين غوغا آنچنان قوى بود كه حتى بعضى از مفسران اسلامى را به دنبال خود كشانده ، و داوريهاى نادرست و گاه بسيار زننده را در باره اين پيامبر بزرگ سبب شده است .
ما قبلا متن آيات قرآن را بدون هيچ شرحى در اينجا بيان مى كنيم تا خوانندگان با ذهن خالى مفهوم آيات را دريابند و بعد از پايان اين تفسير كوتاه به سراغ گفتگوهاى مختلفى كه در اين زمينه شده است مى رويم .
به دنبال آيات گذشته كه صفات ويژه داود و مواهب بزرگ خدا را بر او
تفسير نمونه ج : 19 ص : 245
بيان مى كرد قرآن ماجرائى را كه در يك دادرسى براى داود پيش آمد شرح مى دهد : نخست خطاب به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده ، مى گويد : آيا داستان شاكيانى كه از ديوار محراب داود بالا رفتند به تو رسيده است ؟ ! ( و هل اتاك نبا الخصم اذ تسوروا المحراب ) .
خصم در اصل معنى مصدرى دارد ، و به معنى نزاع كردن است ، ولى بسيار مى شود كه به طرفين نزاع نيز خصم مى گويند ، اين كلمه بر مفرد و جمع هر دو اطلاق مى شود ، و گاه جمع آن به صورت خصوم آمده است .
تسوروا از ماده سور به معنى ديوار بلندى است كه اطراف خانه يا شهر را گرفته باشد ، ولى بايد توجه داشت كه اين ماده در اصل به معنى پريدن و بالا رفتن است .
محراب به معنى صدر مجلس و يا غرفه هاى فوقانى است ، و چون محل عبادت در آن قرار مى گرفته تدريجا به معنى معبد به كار رفته است ، و در استعمالات روزمره خصوصا به مكانى كه امام جماعت براى اقامه نماز جماعت مى ايستد گفته مى شود .
در مفردات از بعضى نقل شده كه محراب مسجد را از اين نظر محراب گفته اند كه محل حرب و جنگ با شيطان و هواى نفس است .
به هر حال با اينكه داود محافظين و مراقبين فراوانى در اطراف خود داشت ، طرفين نزاع از غير راه معمولى از ديوار محراب و قصر او بالا رفتند ، و ناگهان در برابر او ظاهر گشتند ، چنانكه قرآن در ادامه اين بحث مى گويد : ناگهان آنها بر داود وارد شدند ( بى آنكه اجازه اى گرفته باشند و يا اطلاع قبلى بدهند ) لذا داود از مشاهده آنها وحشت كرده زيرا فكر مى كرد قصد سوئى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 246
در باره او دارند ( اذ دخلوا على داود ففزع منهم ) .
اما آنها به زودى وحشت او را از بين بردند و گفتند : نترس ، دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى تعدى كرده و براى دادرسى نزد تو آمديم ( قالوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض ) .
اكنون در ميان ما به حق داورى كن ، و ستم روا مدار ، و ما را به راه راست هدايت فرما ( فاحكم بيننا بالحق و لا تشطط و اهدنا الى سواء الصراط ) تشطط از ماده شطط ( بر وزن فقط ) در اصل به معنى دورى زياد است ، و از آنجا كه ظلم و ستم انسان را از حق بسيار دور مى كند واژه شطط در اين معنى بكار رفته ، و همچنين به سخنى كه دور از حقيقت باشد اطلاق مى شود .
مسلما نگرانى و وحشت داود در اينجا كم شد ، ولى شايد اين سؤال هنوز براى او باقى بود كه بسيار خوب ، شما قصد سوئى نداريد ، و هدفتان شكايت نزد قاضى است ، ولى آمدن از اين راه غير معمول براى چه منظورى بود ؟ اما آنها مجال زيادى به داود ندادند و يكى براى طرح شكايت پيشقدم شد و گفت اين برادر من است ، نود و نه ميش دارد ، و من يكى بيش ندارم ولى او اصرار دارد كه اين يكى را هم به من واگذار ! ، او از نظر سخن بر من غلبه كرده ، و از من گوياتر است ( ان هذا اخى له تسع و تسعون نعجة ولى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب ) .
نعجة به معنى ميش ( گوسفند ماده ) است ، و به گاو وحشى و گوسفند كوهى ماده نيز گفته مى شود .
اكفلنيها از ماده كفالت در اينجا كنايه از واگذار كردن است ( معنى جمله اين است كه كفالت آن را به من واگذار يعنى آن را به من ببخش ) .
عزنى از ماده عزت به معنى غلبه است ، و مفهوم جمله اين است كه
تفسير نمونه ج : 19 ص : 247
او بر من غلبه كرد .
در اينجا داود پيش از آنكه گفتار طرف مقابل را بشنود - چنانكه ظاهر آيات قرآن است - رو به شاكى كرد و گفت : مسلما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميش هايش بر تو ستم روا داشته ! ( قال لقد ظلمك بسؤال نعجتك الى نعاجه ) .
اما اين تازگى ندارد بسيارى از دوستان و افرادى كه با هم سرو كار دارند نسبت به يكديگر ظلم و ستم مى كنند ( و ان كثيرا من الخطاء ليبغى بعضهم على بعض ) .
مگر آنها كه ايمان آورده اند و عمل صالح دارند ( الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) .
اما عده آنها كم است ( و قليل ما هم ) .
آرى آنها كه در معاشرت و دوستى حق ديگران را بطور كامل رعايت كنند و كمترين تعدى بر دوستان خود روا ندارند كمند ، تنها كسانى مى توانند حق دوستان و آشنايان را بطور كاملا عادلانه ادا كنند كه از سرمايه ايمان و عمل صالح بهره كافى داشته باشند .
به هر حال چنين به نظر مى رسد كه طرفين نزاع با شنيدن اين سخن قانع
تفسير نمونه ج : 19 ص : 248
شدند ، و مجلس داود را ترك گفتند .
ولى داود در اينجا در فكر فرو رفت و با اين كه مى دانست قضاوت عادلانه اى كرده چه اينكه اگر طرف دعوا ادعاى شاكى را قبول نداشت حتما اعتراض مى كرد ، سكوت او بهترين دليل بر اين بوده كه مساله همان است كه شاكى مطرح كرده ، ولى با اين حال آداب مجلس قضا ايجاب مى كند كه داود در گفتار خود عجله نمى كرد ، بلكه از طرف مقابل شخصا سؤال مى نمود سپس داورى مى كرد ، لذا از اين كار خود سخت پشيمان شد و گمان كرد كه ما او را با اين جريان آزموده ايم ( و ظن داود انما فتناه ) .
در مقام استغفار بر آمد و از درگاه پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد ( فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب ) .
خر از ماده خرير به معنى سقوط از بلندى و توام با صدا است ، مانند صداى آبشار ، و از آنجا كه افراد سجده كننده گوئى از بلندى سقوط مى كنند و به هنگام سجده تسبيح مى گويند اين تعبير كنايه از سجده كردن آمده .
تعبير به راكعا در آيه مورد بحث يا به خاطر آن است كه ركوع به معنى سجده نيز در لغت آمده ، و يا ركوع مقدمه اى است براى سجده .
به هر حال خداوند او را مشمول لطف خود قرار داد و لغزش او را در اين ترك اولى بخشيد چنانكه قرآن در آيه بعد مى گويد : ما اين عمل را بر او بخشيديم ( فغفرنا له ذلك ) .
و او نزد ما داراى مقام والا و آينده نيك است ( و ان له عندنا لزلفى و حسن ماب ) .
زلفى به معنى مقام ( و قرب در پيشگاه خدا ) است ، و حسن ماب اشاره به بهشت و نعمتهاى اخروى مى باشد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 249
نكته ها :

1 - ماجراى اصلى داستان داود چه بود ؟
آنچه از قرآن مجيد استفاده مى شود بيش از اين نيست كه افرادى به عنوان دادخواهى از محراب داود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند ، او نخست وحشت كرد ، سپس به شكايت شاكى گوش فرا داد كه يكى از آن دو 99 گوسفند ماده داشته و ديگرى فقط يك گوسفند ، در حالى كه صاحب نود و نه گوسفند از برادرش تقاضا داشته كه يكى را هم به او واگذار كند ، او حق را به شاكى داد ، و اين تقاضا را ظلم و تعدى خواند ، سپس از كار خود پشيمان گشت ، و از خداوند تقاضاى عفو كرد و خدا او را بخشيد .
منتهى در اينجا دو تعبير قابل دقت است : يكى مساله آزمايش و ديگرى مسئله استغفار و توبه .
قرآن در اين دو قسمت روى نقطه مشخصى انگشت نگذاشته ، اما با توجه به قرائن موجود در اين آيات و روايات اسلامى كه در تفسير اين آيات آمده ، داود اطلاعات و مهارت فراوانى در امر قضا داشت ، و خدا مى خواست او را آزمايش كند ، لذا يك چنين شرائط غير عادى ( وارد شدن بر داود از طريق غير معمول از بالاى محراب ) براى او پيش آورد ، او گرفتار دستپاچگى و عجله شد ، و پيش از آنكه از طرف مقابل توضيحى بخواهد داورى كرد ، هر چند داورى عادلانه بود .
گر چه او به زودى متوجه لغزش خود شد ، و پيش از گذشتن وقت جبران نمود ، ولى هر چه بود كارى از او سر زد كه شايسته مقام والاى نبوت نبود ، لذا از اين ترك اولى استغفار كرد ، خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش قرار داد .
گواه بر اين تفسير علاوه بر آنچه گذشت - آيه اى است كه بلافاصله بعد از اين آيات مى آيد و به داود خطاب مى كند كه ما تو را جانشين خود در روى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 250
زمين قرار داديم ، لذا از روى حق و عدالت در ميان مردم داورى كن و از هوا و هوس پيروى منما .
اين تعبير نشان مى دهد كه لغزش داود در طرز قضاوت و داورى بوده است .
به اين ترتيب در آيات فوق چيزى كه مخالف شان و مقام اين پيامبر بزرگ باشد وجود ندارد .

2 - داستان خرافى تورات در مورد داود
اكنون به تورات مراجعه مى كنيم تا به بينيم در اين زمينه چه مى گويد ؟ و هم ريشه بعضى از تفسيرهاى افراد ناآگاه و بيخبر را پيدا كنيم .
تورات در كتاب دوم اشموئيل فصل يازده جمله هاى 2 تا 27 چنين مى گويد : واقع شد كه وقت غروب داود از بسترش برخاست و بر پشت بام خانه ملك گردش كرد ، و از پشت بام زنى را ديد كه خويشتن را شستشو مى كرد ، و آن زن بسيار خوب صورت و خوش منظر بود ، و داود فرستاد و در باره آن زن استفسار نمود ، و كسى گفت كه آيا بت شبع دختر اليعام زن اورياه حتى نيست ؟ و داود ايلچيان را فرستاد و او را گرفت ، و او نزد وى آمده ، داود با او خوابيد و او بعد از تميز شدن از نجاستش به خانه خود رفت ، و زن حامله شده ، فرستاد و داود را مخبر ساخته كه حامله هستم ، و داود به يوآب فرستاد كه اورياه .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 251
حتى را نزد من بفرست ، و يوآب ، اورياه را نزد او فرستاد .
و اورياه نزد وى آمد ، و داود از سلامتى يوآب و از سلامتى قوم و از خوش گذشتن جنگ پرسيد .
و داود به اورياه گفت به خانه ات فرود آى و پاهايت را شستشو نماى ، و اورياه از خانه ملك بيرون رفت و از عقبش مجموعه طعام از ملك بيرون رفت .
اما اورياه در دهنه خانه ملك با ساير بندگان آقايش خوابيد و به خانه اش فرود نيامد ، و هنگامى كه داود را خبر داده گفتند كه اورياه به خانه اش فرود نيامده بود ، داود به اورياه گفت كه آيا از سفر نيامده اى ؟ چرا به خانه ات فرود نيامدى ؟ و اورياه به داود عرض كرد كه صندوق و اسرائيل و يهودا ، در سايه بانها ساكنند ، و آقايم يوآب و بندگان آقايم بروى صحرا خيمه نشينند ، و من آيا مى شود كه به جهت خوردن و نوشيدن و خوابيدن با زن خود بخانه خود بروم ؟ به حيات جانت ( سوگند ) اين كار را نخواهم كرد ... و واقع شد كه داود صبحدم مكتوبى به يوآب نوشته به دست اورياه فرستاد ، و در مكتوب بدين مضمون نوشت كه اورياه را در مقابل روى جنگ شديدى بگذاريد ، و از عقبش پس برويد ، تا كه زده شده بميرد ( كشته شود ) .
و چنين شد بعد از آنى كه يوآب شهر را ملاحظه كرده بود اورياه را در مكانى كه مى دانست مردمان دلير در آن بوده باشند در آنجا گذاشت و مردمان شهر بيرون آمده با يوآب جنگيدند ، و بعضى از قوم بندگان داود افتادند و اورياه حتى نيز مرد ... زن اورياه شنيد كه شوهرش اورياه مرده است ، و به خصوص شوهرش عزادارى نمود و بعد از انقضاى تعزيه داود فرستاد او را بخانه اش آورد كه او زنش شد ! ... اما كارى كه داود كرده بود در نظر خدا ناپسند آمد ! .
خلاصه اين داستان تا به اينجا چنين مى شود كه : داود روزى به پشت بام قصر مى رود و چشمش به خانه مجاور مى افتد ، زنى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 252
را برهنه در حال شستشو مى بيند ، عشق او در دلش جاى مى گيرد ، به هر وسيله اى بود او را به خانه خود مى آورد ، و او از داود باردار مى شود ! شوهر اين زن يكى از افسران برجسته لشكر داود ، و مرد پاك طينت و با صفائى بود ، داود او را ( نعوذ بالله ) با توطئه ناجوانمردانه اى از طريق فرستادن او به منطقه خطرناكى در جنگ به قتل مى رساند ، و همسر او را رسما به ازدواج خود درمى آورد ! ! اكنون بقيه داستان را از زبان تورات كنونى بشنويد : در فصل 12 از همان كتاب دوم اشموئيل چنين آمده است : خداوند ناثان را ( يكى از پيامبران بنى اسرائيل و مشاور داود ) نزد داود فرستاد ، و گفت در شهرى دو آدم بودند يكى غنى و ديگرى فقير ، غنى گوسفند و گاو بسيار داشت ، و فقير را جز يك بره كوچك نبود ، مسافرى نزد غنى آمد او دريغ كرد كه از گوسفندان خود غذا براى ميهمان تهيه كند ، بره مرد فقير را گرفت و كشت ، اكنون چه بايد كرد ؟ ! داود سخت خشمگين شد و به ناثان گفت : به خدا سوگند كسى كه اين كار را كرده مستحق قتل است ! ، او بايد چهار گوسفند به جاى گوسفند بدهد ! اما ناثان به داود گفت آن مرد توئى ! داود متوجه كار نادرست خويش شد ، و توبه كرد ، خداوند توبه او را پذيرفت در عين حال بلاهاى سنگين بر سر داود آورد .
در اينجا تورات تعبيراتى دارد كه قلم از ذكر آن شرم دارد ، لذا از آن صرف نظر مى كنيم .
در اين قسمت از داستان تورات نكاتى به چشم مى خورد كه مخصوصا قابل دقت است .
1 - كسى به عنوان دادخواهى نزد داود نيامد بلكه يكى از پيامبران
تفسير نمونه ج : 19 ص : 253
مشاور او داستانى را بر سبيل مثال براى پند و اندرز براى او ذكر كرد ، سخن از دو برادر و تقاضاى يكى از ديگرى در اينجا نيست ، بلكه سخن از دو آدم غنى و فقير است كه يكى گاوان و گوسفندان بسيار داشته ، و ديگرى فقط يك بره ، ولى مرد غنى بره مرد فقير را براى ميهمان خود كشته ، تا اينجا نه سخن از بالا رفتن از ديوار محراب است ، نه وحشت داود ، و نه طرح دعوا ميان دو برادر ، و نه تقاضاى بخشش .
2 - داود آن مرد غنى ستمگر را مستحق قتل دانست ( براى يك گوسفند قتل چرا ؟ ) .
3 - بلافاصله حكمى بر ضد اين حكم صادر كرد و گفت بايد به عوض يك گوسفند چهار گوسفند بدهد ؟ ( چرا ؟ ) .
4 - داود به گناه خود در مورد خيانت به همسر اورياه اعتراف كرد .
5 - خداوند او را عفو كرد ( به اين سادگى چرا ؟ ) .
6 - خداوند مجازات عجيبى در باره داود قائل شد كه نقل ناكردنش بهتر است .
7 - و همين زن - با اين سوابق درخشان - مادر سليمان شد ! گر چه نقل اين داستانها به راستى رنج آور است اما چه مى توان كرد ، بعضى از جاهلان ناآگاه تحت تاثير اين روايات اسرائيلى چهره پاك آيات قرآن مجيد را تيره ساخته اند ، و سخنانى گفته اند كه براى روشن كردن حق ، چاره اى جز ذكر بخشى از اين داستان رسوا نبود .

اكنون ما سؤال مى كنيم :
1 - آيا پيامبرى كه خداوند او را در آيات گذشته با ده توصيف بزرگ ستوده و پيامبر اسلام را براى الهام گرفتن به سرگذشت او توجه داده ، ممكن
تفسير نمونه ج : 19 ص : 254
است يك هزارم از اين اتهامات بر او وارد باشد ؟ !
2 - آيا اين اراجيف با جمله اى كه قرآن در آيات بعد از اين مى گويد : يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض : اى داود ما تو را خليفه و نماينده خود در زمين قرار داديم سازگار است ؟ !
3 - پيامبر خدا نه ، اگر يك فرد عادى مرتكب چنين جنايتى شود همسر افسر وفادار و پاك و با ايمانش را اين چنين ناجوانمردانه از دست او بربايد مردم چه قضاوتى در باره او خواهند كرد و مجازاتش چيست ؟ ! حتى اگر اين كار از افسق فساق سر زند جاى تعجب است .
درست است كه تورات داود را پيامبر نمى داند ولى او را به عنوان يك پادشاه عادل كه مقامى بس ارجمند داشته ، و بنيانگذار معبد بزرگ بنى اسرائيل بوده معرفى مى كند .
4 - جالب اينكه يكى از كتابهاى معروف تورات كتاب مزامير داود و مناجاتهاى او است ، آيا مناجات و سخنان يك چنين آدمى مى تواند در لابلاى كتب آسمانى قرار گيرد ؟
5 - هر كس اندك عقل و شعورى داشته باشد مى داند كه داستانهاى تورات محرف كنونى در اين زمينه خرافاتى است كه به دست دشمنان مكتب انبياء و يا افراد بسيار ناآگاه و جاهل ساخته و پرداخته شده است ، چگونه مى توان آنها را معيار بحث قرار داد ؟ آرى عظمت قرآن در اين است كه از اين گونه خرافات خالى است .

3 - روايات اسلامى و ماجراى داود (عليه السلام)
در روايات اسلامى داستان زشت و خرافى تورات به اشد وجه تكذيب شده ، از جمله در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) آمده است كه فرمود :
تفسير نمونه ج : 19 ص : 255
لا اوتى برجل يزعم داود تزوج امرئة اوريا الا جلدته حدين حدا للنبوة و حدا للاسلام هر كس را نزد من آورند كه بگويد داود با همسر اوريا ازدواج كرده دو حد بر او جارى مى كنم حدى براى نبوت و حدى براى اسلام .
چرا كه نسبت فوق از يكسو نسبت يك عمل نامشروع به انسان مؤمنى است و از سوى ديگر هتك مقام نبوت است لذا بايد دوبار حد قذف ( هر بار 80 تازيانه ) در مورد او اجرا شود .
همين معنى به تعبير ديگرى از آن امام بزرگوار نقل شده من حدثكم بحديث داود على ما يرويه القصاص جلدته ماة و ستين : هر كس حديث داود را طبق آنچه افسانه سرايان مى گويند براى شما روايت كند من يكصد و شصت تازيانه به او خواهم زد .
در حديث ديگرى كه صدوق در امالى از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده چنين مى خوانيم : ان رضا الناس لا يملك ، و السنتهم لا تضبط ، ا لم ينسبوا داود الى انه تبع الطير حتى نظر الى امرائة اوريا فهواها ، و انه قدم زوجها امام التابوت حتى قتل ثم تزوج بها ! : رضايت همه مردم را نمى توان به دست آورد ، و زبان آنها را نمى توان بست ، آيا آنها اين نسبت ( فوق العاده زشت را ) به داود ندادند كه او به دنبال پرنده اى به پشت بام قصرش رفت ، و چشمش به همسر اوريا افتاد ، و عشق او را به دل گرفت ، سپس همسر او را به ميدان جنگ در پيشاپيش تابوت ( كه آثار انبياى بنى اسرائيل در آن حفظ مى شد و به عنوان بركت در پيشاپيش لشكر حمل مى نمودند ) فرستاد تا كشته شد ، سپس با همسرش ازدواج كرد ؟ ! ( جائى كه پيامبر بزرگ
تفسير نمونه ج : 19 ص : 256
خدا از زبان مردم در امان نباشد ديگران چه انتظارى مى توانند داشته باشند ) .
بالاخره در حديثى در عيون الاخبار از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) چنين آمده است كه به هنگام گفتگو با ارباب مذاهب مختلف در مورد عصمت پيامبران به يكى از حاضران ( على بن جهم ) فرمود : شما در باره داود چه مى گوئيد ؟ او گفت : مى گويند داود در محرابش مشغول عبادت بود شيطان به صورت پرنده زيبائى در مقابل او نمايان شد ، داود نمازش را شكست و به دنبال پرنده رفت ! ... سپس افسانه ديدن زن اوريا را در حال غسل كردن ، و دل به او بستن و همسرش را در پيشاپيش تابوت به ميدان نبرد فرستادن و كشته شدن و ازدواج داود با همسرش را شرح داد .
امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) سخت ناراحت شد ، دست بر پيشانى مبارك زد و فرمود : انا لله و انا اليه راجعون ، لقد نسبتم نبيا من انبياء الله الى التهاون بصلاته حتى خرج فى اثر الطير ، ثم بالفاحشة ثم بالقتل ؟ ! : انا لله و انا اليه راجعون ، شما پيامبرى از پيغمبران خدا را به سستى در نمازش نسبت داديد ، تا آنجا كه ( همچون كودكان ) به دنبال پرنده اى رفت ، سپس او را به فحشاء ، و بعد از آن به قتل انسان بى گناهى متهم ساختيد ؟ ! على بن جهم پرسيد پس گناه داود كه از آن استغفار كرد و در قرآن به آن اشاره شده چه بود ؟ امام (عليه السلام) در جواب عجله داود را در مساله قضاوت شرح مى دهد و از آيه بعد : يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض به عنوان گواه كمك مى گيرد .
على بن جهم سؤال مى كند پس داستان اوريا چه بوده ؟ امام مى فرمايد : در زمان داود زنانى كه شوهرانشان از دنيا مى رفت يا كشته
تفسير نمونه ج : 19 ص : 257
مى شد هرگز ازدواج نمى كردند ( و اين منشا مفاسد فراوان بود ) نخستين كسى كه خداوند اين كار را براى او مباح كرد داود بود ( تا اين سنت شكسته شود ، و زنان شوهر از دست داده از بلاتكليفى درآيند ) لذا داود بعد از آنكه اوريا ( بر حسب تصادف در يكى از جنگها ) كشته شد همسرش را به عقد خود درآورد ، و اين بر مردم آن زمان سنگين آمد ( و به دنبال آن افسانه ها به هم بافته شد ) .
از اين حديث استفاده مى شود كه مساله اوريا يك ريشه واقعى ساده اى داشته ، كه داود به عنوان يك رسالت الهى آنرا انجام داد ، ولى دشمنان دانا از يكسو ، و دوستان نادان از سوى ديگر ، و افسانه سرايانى كه عادت به ارائه مطالب عجيب و دروغين دارند از سوى سوم شاخ و برگهائى براى اين قصه درست كرده اند كه انسان از آن وحشت مى كند .
يكى گفته : لابد اين ازدواج بدون مقدمه صورت نگرفته ؟ ديگرى گفته : لابد خانه اوريا در همسايگى داود بوده ! و بالاخره براى اين كه چشم داود را به همسر اوريا بيندازند افسانه پرنده را بهم بافته ، و سرانجام در مجموع پيامبر بزرگى را به انواع گناهان كبيره شرم آور متهم ساخته اند ، و بيخبران ابله آنرا نيز زبان به زبان نقل كرده اند كه اگر ذكر آن در كتب معروف نيامده بود حتى نقل آن را غلط مى دانستيم .
البته اين روايت با آنچه در روايت امير مؤمنان على (عليه السلام) آمده منافات ندارد ، زيرا سخن آن حضرت اشاره به داستان دروغين معروفى است كه نسبت به زنا و مانند آن ( نعوذ بالله ) به اين پيامبر بزرگ مى دهد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 258
توجيهات مفسران
بعضى از مفسران توجيهات ديگرى براى داستان داود گفته اند ، گر چه با ظاهر آيات سازگار نيست ولى براى تكميل بحث اشاره به بعضى از آنها را بى مناسبت نمى دانيم .
از جمله اينكه حضرت داود ساعات خود را با برنامه منظم تقسيم كرده بود ، و جز در ساعات خاصى ارباب رجوع را نمى پذيرفت .
روزى دو نفر كه قصد قتل او را داشتند خواستند نزد او آيند در حالى كه داود در محراب به عبادت پروردگار مشغول بود ، از فرصت استفاده كرده و از محراب او بالا رفتند ، هنگامى كه نزد او آمدند محافظان را در اطراف مشاهده كردند ترسيدند و فورا دروغى جعل كرده گفتند : ما دو نفر شاكى هستيم كه براى دادخواهى نزد تو آمده ايم ، و ماجرائى را كه قرآن مى گويد شرح دادند ، داود ميان آنها قضاوت كرد ، اما نظر به اينكه آگاه بود اين صحنه سازى به منظور قتل او بوده خشمگين شده و تصميم بر انتقام از آنان گرفت ، اما چيزى نگذشت كه از اين تصميم پشيمان گشت و استغفار كرد .
2 - مفسر بزرگ نويسنده الميزان در اينجا بيانى دارد كه از نظر اساس و پايه هماهنگ با چيزى است كه ساير مفسران بزرگ اسلام در تفسير اين ماجراى داود گفته اند ، و ما نيز در بالا آورديم ، ولى در پاره اى از جهات با آن تفاوت دارد كه ذيلا از نظر شما مى گذرد : بسيارى از مفسران معتقداند كه آن دو نفر شاكى كه وارد بر داود شدند از فرشتگان خدا بودند كه خداوند آنان را براى آزمايش داود فرستاد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 259
ولى خصوصيات داستان مانند بالا رفتن آنها از محراب ، و وارد شدن بر داود ، بطور غير عادى ، و ترس و وحشت او ، و همچنين توجه به اينكه اين ماجرا يك آزمايش الهى است ، همه اينها نشان مى دهد كه اين ماجرا به صورت تمثل از فرشتگان در قيافه مردانى از نوع انسان بوده است .
( منظور از تمثل اين است كه واقعا در وجود خارجى چنين افرادى به سراغ داود نيامدند بلكه در قوه ادراك داود چنين منعكس شد ) .
بنابر اين حكمى كه او در اين دعوا صادر كرد حكمى در ظرف تمثل بوده ، درست مثل آنكه آنها را در خواب ديده باشد ، همانگونه كه انسان در وقايع عالم خواب تكليفى ندارد در ظرف تمثل نيز تكليفى نيست ، تكليف در عالم مشهود يعنى جهان ماده است ، و اگر خطائى از او سر زده ، در همين ظرف تمثل بوده ، و چيزى نيست كه با مقام عصمت ناسازگار باشد ، همانند خطاى آدم در بهشت پيش از آنكه هبوط به زمين كند كه محل تكليف و تشريع است ، و به اين ترتيب استغفار او استغفار از يك گناه واقعى نيست .
ولى مسلما ظاهر آيات اين است كه اين شكايت و طرح دعوا از ناحيه افرادى بوده كه عينيت خارجى داشته اند ، و با اين حال قضاوت مزبور گناهى نبوده كه از داود سر زده باشد بعد از آنكه او از گفتار شاكى علم و يقين حاصل كرده باشد ، هر چند آداب مستحب قضا ايجاب مى كرده كه عجله در قضا نكند ، و استغفار او نيز از اين ترك اولى بوده است .
به هر حال ضرورتى ندارد كه ماجراى اين داورى را در ظرف تمثل بدانيم ، و يا به گفته بعضى ديگر آن را يك صحنه سازى براى تنبه و بيدارى داود بشمريم ، بهتر اين است ظاهر آيات را حفظ كنيم ، و به ترتيبى كه گفته شد آنرا تفسير نمائيم كه هم ظواهر الفاظ آيه حفظ شده و هم مشكلى از نظر مقام عصمت انبياء پيش نمى آيد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 260
يَدَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَك خَلِيفَةً فى الأَرْضِ فَاحْكُم بَينَ النَّاسِ بِالحَْقِّ وَ لا تَتَّبِع الْهَوَى فَيُضِلَّك عَن سبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شدِيدُ بِمَا نَسوا يَوْمَ الحِْسابِ(26) وَ مَا خَلَقْنَا السمَاءَ وَ الأَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا بَطِلاً ذَلِك ظنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ(27) أَمْ نجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ كالْمُفْسِدِينَ فى الأَرْضِ أَمْ نجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كالْفُجَّارِ(28) كِتَبٌ أَنزَلْنَهُ إِلَيْك مُبَرَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا ءَايَتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الأَلْبَبِ(29)
ترجمه :
26 - اى داود ما تو را خليفه ( و نماينده خود ) در زمين قرار داديم ، در ميان مردم به حق داورى كن ، و از هواى نفس پيروى منما كه تو را از راه خدا منحرف مى سازد ،
تفسير نمونه ج : 19 ص : 261
كسانى كه از راه خدا گمراه شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند .
27 - ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنها است بيهوده نيافريديم ، اين گمان كافران است واى بر كافران از آتش ( دوزخ ) .
28 - آيا كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم ، يا پرهيزگاران را همچون فاجران ؟ !
29 - اين كتابى است پر بركت كه بر تو نازل كرده ايم تا در آيات آن تدبر كنند و صاحبان مغز ( و انديشه ) متذكر شوند
تفسير : حكم به عدالت كن و از هواى نفس پيروى منما !
به دنبال داستان داود ، و به عنوان آخرين سخن ، وى را مخاطب ساخته و ضمن بيان مقام والاى او وظائف و مسئوليتهاى سنگين وى را با لحنى قاطع و تعبيراتى پر معنا شرح داده ، مى فرمايد : اى داود ما تو را خليفه ( و نماينده خود ) در زمين قرار داديم لذا در ميان مردم به حق حكم كن ، و از هواى نفس پيروى منما كه تو را از راه خدا منحرف مى سازد ، كسانى كه از راه خداوند گمراه شوند عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند ( يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ) .
محتواى اين آيه كه از مقام والاى داود و وظيفه مهم او سخن مى گويد نشان مى دهد كه افسانه هاى دروغينى كه در باره ازدواج او با همسر اوريا به هم بافته اند تا چه اندازه بى پايه است .
چگونه ممكن است خداوند به كسى كه نسبت به نواميس مؤمنان و ياران خود چشم خيانت دوخته و دستش به خون بى گناهان آلوده است خلافت روى زمين
تفسير نمونه ج : 19 ص : 262
دهد ، و مقام قضاوت را به طور مطلق به او بسپارد ؟ ! اين آيه از پنج جمله كه هر كدام حقيقتى را دنبال مى كند تشكيل يافته : نخست مقام خلافت داود در زمين است ، آيا منظور جانشينى انبياى پيشين است يا خلافت الهى ؟ معنى دوم مناسبتر به نظر مى رسد ، و با آيه 30 سوره بقره سازگارتر است و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة : به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت من در روى زمين خليفه اى قرار دهم .
البته خلافت به معنى واقعى كلمه در مورد خداوند معنى ندارد زيرا تنها در مورد كسانى كه وفات يا غيبت دارند صحيح است ، بلكه منظور از آن نمايندگى او است در ميان بندگان ، و اجراى اوامر و فرمانهاى او در زمين .
اين جمله نشان مى دهد كه حكومت در زمين بايد از حكومت الهى نشات گيرد و هر حكومتى از غير اين طريق باشد حكومتى است ظالمانه و غاصبانه .
در جمله دوم دستور مى دهد : اكنون كه اين موهبت بزرگ به تو داده شده وظيفه تو اين است كه در ميان مردم به حق حكم كنى ، در حقيقت نتيجه خلافت الهى حكومت حق است ، و از اين جمله مى توان استفاده كرد كه حكومت حق نيز تنها از خلافت الهى ناشى مى شود و محصول مستقيم آن است .
در جمله سوم به مهمترين خطرى كه يك حاكم عادل را تهديد مى كند اشاره كرده ، مى گويد : هرگز از هواى نفس پيروى مكن .
آرى هواى نفس پرده ضخيمى بر چشمان حقيقت بين انسان مى افكند ، و ميان او و عدالت جدائى مى اندازد .
لذا در جمله چهارم مى گويد : اگر از هواى نفس پيروى كنى تو را از راه خدا كه همان راه حق است بازمى دارد .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 263
بنابر اين هر جا گمراهى است پاى هواى نفس در ميان است ، و هر جا هواى نفس است نتيجه آن گمراهى است .
حاكمى كه پيرو هواى نفس باشد منافع و حقوق مردم را فداى مطامع خويش مى كند ، و به همين دليل حكومتش ناپايدار و مواجه با شكست خواهد بود .
ممكن است هواى نفس در اينجا معنى وسيعى داشته باشد كه هم هواى نفس خود انسان را شامل شود ، و هم هواى نفس مردم را ، و به اين ترتيب قرآن قلم بطلان بر مكتبهائى كه پيروى از افكار عمومى را - هر چه باشد - براى حكومتها لازم مى شمرند مى كشد ، چرا كه نتيجه هر دو گمراهى از طريق خدا و صراط حق است .
ما امروز شاهد آثار نكبت بار اين طرز تفكر در دنياى به اصطلاح متمدن هستيم كه گاهى شنيعترين اعمال زشت را به خاطر تمايلات مردم شكل قانونى داده ، و رسوائى را به حد اعلى رسانده اند كه قلم از شرح آن شرم دارد .
درست است كه پايه هاى حكومت بايد بر دوش مردم باشد ، و با مشاركت عموم تحقق يابد ، اما اين به آن معنى نيست كه معيار حق و باطل در همه چيز و در همه جا تمايلات اكثريت باشد .
حكومت بايد چهارچوبه اى از حق داشته باشد اما در پياده كردن اين چهارچوب از نيروى جامعه كمك گيرد .
و معنى جمهورى اسلامى كه ما خواهان آن هستيم و از دو كلمه جمهورى و اسلامى تركيب يافته نيز همين است و به تعبير ديگر اصول از مكتب گرفته مى شود و اجرا با مشاركت مردم ( دقت كنيد ) .
بالاخره در پنجمين جمله به اين حقيقت اشاره مى كند كه گمراهى از طريق حق از فراموشى يوم الحساب سرچشمه مى گيرد و نتيجه اش عذاب شديد الهى است .

تفسير نمونه ج : 19 ص : 264
اصولا فراموشى روز قيامت هميشه سرچشمه گمراهيها است ، و هر گمراهى آميخته با اين فراموشكارى است و اين اصل تاثير تربيتى توجه به معاد را در زندگى انسانها روشن مى سازد .
رواياتى كه در اين زمينه در منابع اسلامى وارد شده بسيار قابل دقت است ، از جمله حديث معروفى است كه از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و هم از امير مؤمنان على (عليه السلام) نقل شده كه فرمودند ايها الناس ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع ، الهوى و طول الامل فاما اتباع الهوى فيصد عن الحق و اما طول الامل فينسى الاخرة : اى مردم ! وحشتناكترين چيزى كه از ناحيه آن بر شما مى ترسم دو چيز است : پيروى از هوا و آرزوهاى دور و دراز است ، اما پيروى هوا شما را از حق باز مى دارد ، و آرزوهاى دور و دراز قيامت را به دست فراموشى مى سپارد .
سزاوار است اين جمله با آب طلا نوشته شود و در برابر ديدگان همه مخصوصا حكمرانان و قضات و مسؤلين امور قرار گيرد .
در روايت ديگرى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : ثلاث موبقات : شح مطاع و هوى متبع ، و اعجاب المرء بنفسه : سه چيز است كه آدمى را هلاك مى كند : بخلى كه مورد اطاعت باشد ، و هواى نفسى كه از آن پيروى نمايد ، و راضى بودن انسان از خويشتن ! .
سپس به دنبال بحث از سرگذشت داود و خلافت الهى او در زمين ، سخن از هدفدار بودن جهان هستى به ميان مى آورد تا جهت حكومت بر زمين كه جزئى از آن است مشخص گردد ، مى فرمايد : ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان اين
تفسير نمونه ج : 19 ص : 265
دو است باطل و بيهوده نيافريده ايم ، اين گمان كافران است ، واى بر كافران از آتش دوزخ ! ( و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار ) .
مساله مهمى كه تمام حقوق از آن سرچشمه مى گيرد هدفدار بودن خلقت است ، هنگامى كه در جهان بينى خود اين مطلب را پذيرفتيم كه اين عالم وسيع از ناحيه خداوند بزرگ بيهوده آفريده نشده ، بلافاصله به دنبال هدف آن مى رويم ، هدفى كه در كلمه هاى كوتاه و پر محتواى تكامل و تعليم و تربيت خلاصه مى شود ، و از آنجا نتيجه مى گيريم كه حكومتها نيز بايد در همين خط گام بردارند ، پايه هاى تعليم و تربيت را محكم كنند و مايه تكامل معنوى انسانها شوند .
به تعبير ديگر عالم هستى بر پايه حق و عدالت است ، و حكومتها نيز بايد هماهنگ با مجموعه عالم يعنى منطبق بر موازين حق و عدالت باشند .
ضمنا آخرين جمله آيه گذشته كه سخن از فراموشى روز جزا مى گفت نيز با محتواى آيه مورد بحث كاملا هماهنگ است چرا كه هدف آفرينش جهان ايجاب مى كند كه روز جزائى در كار باشد ، و چنانكه در بحثهاى معاد ( در پايان سوره يس ) گفته ايم اگر روز حسابى در كار نبود آفرينش اين جهان بيهوده و بى معنى و بى محتوا و نامفهوم بود .
جالب اينكه پايان اين آيه به يكى از خطوط روشنى كه مكتب ايمان را از كفر جدا مى سازد اشاره مى كند ، و آن اعتقاد به پوچى عالم در مكتبهاى الحادى است كه ما امروز نيز گرفتار نمونه هاى آن هستيم .
آنها با صراحت اعلام مى كنند كه اين جهان پوچ و بيهدف است ، با اين طرز جهان بينى چگونه مى توانند در حكومتهاى خود مجرى حق و عدالت باشند ؟ ! تنها حكومتى مى تواند حق و عدالت را اجراء كند كه از جهان بينى الهى
تفسير نمونه ج : 19 ص : 266
نشات گيرد كه براى عالم هدفى قائل است ، و نظامى حساب شده كه حكومت نيز بايد در مسير آن باشد .
و اگر دنياى الحادى امروز در حكومتش ، در جنگ و صلحش ، و در اقتصاد و فرهنگش ، به بن بست رسيده ، ريشه اصلى آن را در همين امر بايد جستجو كرد ، و نيز به همين دليل است آنها پايه فعاليتهاى خود را بر زور و سلطه قرار مى دهند ، و براى هر كس همان قائلند كه مى تواند با زور و ستم به دست آورد ، و چه وحشتناك است دنيائى كه بر اين طرز فكر پى ريزى و اداره شود .
به هر حال خداوند حكيم است و ممكن نيست اين عالم بزرگ را بدون هدف بيافريند ، اين هدف در صورتى تامين خواهد شد كه اين عالم مقدمه اى باشد براى جهانى وسيعتر و گسترده تر ، جهانى كه به ابديت به پيوندد ، و مشروعيت عالم دنيا را توجيه كند .
در آيه بعد اضافه مى كند : آيا ممكن است كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند همچون مفسدان در زمين قرار دهيم ؟ ! ( ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ) .
و آيا امكان دارد پرهيزكاران را همچون فاجران قرار دهيم ( ام نجعل المتقين كالفجار ) .
نه بى هدفى در خلقت ممكن است ، و نه مساوات صالحان و طالحان ، چرا كه گروه اول در مسير اهداف آفرينش گام برمى دارند و به سوى مقصد پيش مى روند ، اما گروه دوم در جهت مخالف قرار گرفته اند .