بعدی
تفسير نمونه ج : 18 ص : 263
در روايات زيادى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام) رسيده سابق بالخيرات به امام
معصوم تفسير شده است ، و ظالم لنفسه به كسانى كه معرفت و شناخت امام را ندارند و
مقتصد به پيروان عارف امام (عليه السلام) .
اين تفسيرها گواه روشنى است بر آنچه در تفسير كل آيه برگزيديم كه مانعى ندارد اين
گروههاى سه گانه در ميان وارثان كتاب الهى وجود داشته باشند .
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه تفسير روايات فوق از قبيل بيان مصاديق روشن است
يعنى امام معصوم در صف اول سابقين بالخيرات است ، و علما و دانشمندان و پاسداران
آئين الهى در صفوف ديگر جاى دارند .
تفسيرى كه در باره ظالم و مقتصد در اين روايات آمده نيز از قبيل بيان مصداق است .
و اگر مى بينيم در پاره اى از روايات دخول علما در مفهوم آيه به كلى نفى شده در
حقيقت براى توجه دادن به وجود امام معصوم در پيشاپيش اين صفوف است .
قابل توجه اينكه جمعى از مفسران گذشته و امروز در تفسير اين گروههاى سه گانه فوق
احتمالات زياد ديگرى داده اند كه در حقيقت همه آنها از قبيل بيان مصداق است ( 2 ) .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 264
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه : چرا نخست از گروه ظالمان ، سپس ميانه روان ،
و بعد سابقين بالخيرات سخن مى گويد ، در حالى كه از جهاتى عكس آن اولى به نظر مى
رسد ؟ ! بعضى مفسران بزرگ در پاسخ اين سؤال گفته اند كه هدف بيان ترتيب مقامات مردم
در سلسله تكاملى است ، زيرا نخستين مرحله ، مرحله عصيان و غفلت است ، بعد از آن
مقام توبه و انابه ، و سرانجام توجه و قرب به خدا ، هنگامى كه معصيتى از انسان سر
مى زند او ظالم است ، و هنگامى كه به مقام توبه برمى آيد مقتصد است ، و زمانى كه
توبه او به مقام قبول رسيد و مجاهداتش در راه خداوند افزون گشت به مقام قرب او مى
رسد و در سلسله سابقين بالخيرات قرار مى گيرد .
بعضى نيز افزوده اند كه اين ترتيب به خاطر فزونى و كمى افراد اين سه گروه است ،
ظالمان اكثريت را تشكيل مى دهند ، و مقتصدان در مرحله بعد ، و سابقين بالخيرات كه
خاصان و پاكانند از همه كمترند ، هر چند از نظر كيفيت از همه والاترند .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 265
همه والاترند .
جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : ظالم را از اين
نظر مقدم داشته تا از رحمتش مايوس نگردد ، و سابقين به خيرات را از اين رو مؤخر
نموده تا به عملشان مغرور نگردند و هر سه معنى ممكن است منظور باشد .
آخرين سخن در تفسير اين آيه اينكه در جمله ذلك هو الفضل الكبير ( اين فضيلت بزرگى
است ) در ميان مفسران گفتگو است كه مشار اليه در آن چيست ؟ بعضى گفته اند همان
ميراث كتاب الهى است ، و بعضى آن را اشاره به توفيقى دانسته اند كه شامل حال سابقين
بالخيرات مى شود ، و به اذن خدا اين راه را طى مى كنند ، ولى معنى اول با ظاهر آيه
مناسبتر است .
نكته : پاسداران كتاب الهى كيانند ؟
به گواهى قرآن مجيد خداوند بزرگ مواهب عظيمى به امت اسلامى داده كه از مهمترين آنها
همين ميراث بزرگ الهى قرآن است .
امت مسلمان را بر ساير امم برگزيده و اين نعمت را به آنها داده ، ولى به همان نسبت
كه آنها را مورد لطف خاص خويش قرار داده ، مسئوليت سنگين نيز بر عهده آنها گذارده
است .
تنها در صورتى مى توانند حق پاسدارى اين ميراث عظيم را انجام دهند كه در صف سابقين
بالخيرات در آيند .
يعنى از تمام امتها در انجام نيكيها پيشى گيرند ، در فراگيرى علم و دانش سبقت جويند
، در تقوى و پرهيزگارى ، در عبادت و خدمت به خلق ، در جهاد
تفسير نمونه ج : 18 ص : 266
و كوشش ، در نظم و حساب ، و در ايثار و فداكارى ، در همه اين امور پيشگام باشند در
غير اين صورت حق آن را ادا نكرده اند .
مخصوصا تعبير به سابقين بالخيرات آنچنان مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تقدم در
همه جنبه هاى مثبت زندگى اعمال نيك را شامل مى شود .
آرى حاملان چنان ميراثى تنها چنين كسانى مى توانند باشند .
حتى آنها كه به اين هديه بزرگ آسمانى پشت مى كنند و حرمتش را نگاه نمى دارند به
مصداق ظالم لنفسه بر خويشتن ستم مى كنند ، چرا كه محتواى آن چيزى جز نجات و خوشبختى
و پيروزى آنها نيست ، آنكس كه نسخه شفا بخشى را پشت سر مى افكند به ادامه درد و رنج
خود كمك كرده است ، و آنكس كه به هنگام طى طريق ظلمانى چراغ روشن خود را مى شكند
خويشتن به بيراهه و پرتگاه سوق مى دهد چرا كه خداوند از همگان بى نياز و مستغنى است
.
در عين حال اين گروه گنهكار نبايد اين حقيقت را فراموش كنند كه آنها نيز به مضمون
آيه فوق در زمره برگزيدگان پروردگار بوده اند و بالقوه اين استعداد را دارند كه
مرحله ظلم را پشت سر نهاده ، به مرحله مقتصد و ميانه رو گام بگذارند ، و از آنجا
پرواز كرده به اوج افتخار سابقين بالخيرات برسند كه آنها نيز از نظر فطرت و ساختمان
روحى برگزيدگان حقند .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 267
جَنَّت عَدْن يَدْخُلُونهَا يحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَب وَ
لُؤْلُؤاً وَ لِبَاسهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ(33) وَ قَالُوا الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى
أَذْهَب عَنَّا الحَْزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شكُورٌ(34) الَّذِى أَحَلَّنَا
دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضلِهِ لا يَمَسنَا فِيهَا نَصبٌ وَ لا يَمَسنَا فِيهَا
لُغُوبٌ(35)
ترجمه :
33 - ( پاداش آنها ) باغهاى جاويدان بهشت است كه وارد آن مى شوند ، در حالى كه به
دستبندهائى از طلا و مرواريد آراسته اند و لباسشان در آنجا از حرير است !
34 - آنها مى گويند حمد ( و ستايش ) براى خداوندى است كه اندوه را از ما برطرف ساخت
، چرا كه پروردگار ما غفور و شكور است .
35 - خداوندى كه با فضل خود ما را در اين سراى اقامت ( جاويدان ) جاى داد كه نه در
آنجا رنجى به ما مى رسد و نه سستى و واماندگى !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 268
تفسير : آنجا كه نه غمى است ، نه رنجى ، و نه درماندگى !
اين آيات در حقيقت نتيجه اى است براى آنچه در آيات گذشته آمده بود ، مى فرمايد :
پاداش پيشگامان در خيرات و نيكيها ، باغهاى جاويدان بهشت است كه همگى در آن وارد مى
شوند ( جنات عدن يدخلونها ) .
جنات جمع جنة به معنى باغ و عدن به معنى استقرار و ثبات است ، و معدن را به اين جهت
معدن مى گويند كه جايگاه استقرار فلزات و جواهرات است ، بنا بر اين جنات عدن باغهاى
جاويدان بهشتى است .
به هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه نعمتهاى عظيم بهشتى جاودانى و ثابت است ، و
همچون مواهب دنياى مادى آميخته به اضطراب ناشى از بيم زوال نيست ، بهشتيان نه تنها
باغى از بهشت كه باغهاى بسيارى در اختيار دارند .
سپس به سه بخش از نعمتهاى بهشتى كه بعضى جنبه مادى دارد و ظاهرى ، و بعضى جنبه
معنوى و باطنى ، و قسمتى نيز ناظر به نفى و طرد هر گونه مانع و مزاحم است اشاره
كرده ، مى گويد : اين پيشگامان در خيرات در آن بهشت جاويدان به دستبندهائى از طلا و
مرواريد آراسته اند و لباسشان در آنجا حرير است ! ( يحلون فيها من اساور من ذهب و
لؤلؤا و لباسهم فيها حرير ) .
آنها در اين دنيا به زرق و برقها بى اعتنائى كردند ، و خود را اسير زور زيور
تفسير نمونه ج : 18 ص : 269
نساختند ، و در حالى كه محرومان لباس كرباس هم در تن نداشتند در بند لباسهاى فاخر
نبودند ، خداوند به جبران اينها در جهان ديگر بهترين لباسهاى و زيورها را بر آنها
مى پوشاند .
آنها در اين جهان ظاهر خويش را به خيرات آراستند خدا نيز در جهان ديگر كه جهان تجسم
اعمال است ظاهرشان را به انواع زيورها مى آرايد .
بارها گفته ايم : الفاظ ما كه براى زندگى محدود اين جهان وضع شده هرگز نمى تواند
بيانگر مفاهيم عالم بزرگ قيامت باشد ، براى بيان آن نعمتها الفباى ديگر و فرهنگ و
قاموس ديگرى لازم است ، ولى به هر حال براى اينكه شبحى از آن نعمتهاى بزرگ براى ما
زندانيان اين جهان نشان داده شود بايد از توانائى ناچيز همين الفاظ در تبيين آن
نعمتها كمك گيريم .
بعد از ذكر اين نعمت مادى به نعمت معنوى خاصى اشاره كرده مى فرمايد : آنها مى گويند
حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه غم و اندوه را از ما بر طرف ساخت ( و قالوا الحمد
لله الذى اذهب عنا الحزن ) .
آنها از اين موهبت عظيم كه نصيبشان شده ، و تمام عوامل غم و اندوه به بركت لطف الهى
از محيط زندگانيشان دور گشته ، و آسمان روحشان از لكه هاى ابرهاى تاريك اندوه پاك
شده ، خدا را حمد و ستايش مى كنند ، نه ترسى از عذاب الهى دارند نه وحشتى از مرگ و
فنا ، نه موجبات ناامنى خاطر فراهم است ، و نه آزار بدانديشان و تحميلات ناپاكان و
جباران و همنشينى بدان و نااهلان .
بعضى از مفسران اين حزن و اندوه را اشاره به غمهائى نظير آنچه در دنيا است دانسته
اند ، و بعضى اشاره به اندوهى كه در محشر در باره نتيجه كار خود دارند مى دانند ،
در حالى كه اين دو تفسير با هم تضادى ندارند و مى تواند در معنى آيه جمع باشد .
حزن ( بر وزن عدم ) و حزن ( بر وزن مزد ) چنانكه در بسيارى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 270
از كتب لغت و تفسير آمده هر دو به يك معنى است ، و در اصل به معنى ناهموارى زمين
است ، و از آنجا كه غم و اندوه روح انسان را ناهموار و خشن مى سازد ، اين تعبير در
اين معنى به كار رفته است .
سپس اين مؤمنان بهشتى مى افزايند : پروردگار ما غفور و شكور است ( ان ربنا لغفور
شكور ) .
با وصف غفوريتش اندوه سنگين لغزشها و گناهان را بر طرف ساخته ، و با وصف شكوريتش
مواهب جاودانى كه هرگز سايه شوم غم بر آنها نمى افتد به ما ارزانى داشته .
گناهان بسيار ما را غفرانش پوشانده ، و اعمال اندك و ناچيز ما را با شكوريتش پاداش
فراوان بخشيده .
سرانجام به سراغ آخرين نعمت كه نبودن عوارض ناراحتى و عوامل مشقت و خستگى و رنج و
تعب است رفته ، از قول آنها مى گويد : ستايش براى آن خدائى است كه با فضل خود ما را
در اين سراى اقامت جاويدان جاى داد كه نه در آنجا رنج و تعبى به ما مى رسد و نه
خستگى و واماندگى ! ( الذى احلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا
فيها لغوب ) .
از يكسو آنجا سراى اقامت است و چنان نيست كه انسان تا مى خواهد به محيط آن آشنا شود
و به آن دل ببندد بانگ الرحيل سر داده شود .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 271
و از سوى ديگر با اينكه عمر طولانى آن به ابديت مى پيوندد و در چنين مدتى قاعدتا
انتظار تعب و درد و مشقتى مى رود مطلقا در آنجا خبرى از اين امور نيست ، حتى طول
مدت نيز باعث ملال و خستگى نمى شود كه هر روز نعمت جديد و جلوه تازه اى از نعمتها و
جلوه هاى پروردگار به بهشتيان ارائه مى شود .
نصب ( بر وزن حسب ) به معنى مشقت و زحمت است و لغوب را نيز بسيارى از ارباب لغت و
مفسران به همين معنى دانسته اند ، در حالى كه بعضى ميان اين دو چنين فرق گذاشته اند
: نصب را به مشقتهاى جسمانى مى گويند ، و لغوب را به تعب و زحمت روحانى .
بعضى نيز لغوب را به معنى سستى و واماندگى ناشى از مشقت و رنج دانسته اند ، و به
اين ترتيب لغوب نتيجه نصب مى شود .
و به اين ترتيب در آنجا نه عوامل مشقت بار جسمانى وجود دارد ، نه از اسباب رنج روحى
خبرى است .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 272
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لا يُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ
لا يخَفَّف عَنْهُم مِّنْ عَذَابِهَا كَذَلِك نجْزِى كلَّ كفُور(36) وَ هُمْ
يَصطرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صلِحاً غَيرَ الَّذِى كنَّا
نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَاءَكُمُ
النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظلِمِينَ مِن نَّصِير(37) إِنَّ اللَّهَ عَلِمُ
غَيْبِ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصدُورِ(38)
ترجمه :
36 - كسانى كه كافر شدند آتش دوزخ براى آنها است ، هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى
شود تا بميرند ، و نه چيزى از عذابش از آنها تخفيف داده مى شود ، اينگونه هر كفران
كننده اى را كيفر مى دهيم .
37 - آنها در دوزخ فرياد مى زنند پروردگارا ! ما را خارج كن تا عمل صالح بجا آوريم
غير از آنچه انجام مى داديم ! ( در پاسخ به آنها گفته مى شود ) آيا شما را به
اندازه اى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 273
كه انسان در آن متذكر مى شود عمر نداديم ؟ و انذار كننده ( الهى ) به سراغ شما
نيامد ؟ سپس بچشيد كه براى ظالمان هيچ ياورى نيست !
38 - خداوند از غيب آسمانها و زمين آگاه است و هم او آنچه را در درون دلها است مى
داند .
تفسير : ما را باز گردانيد تا عمل صالح انجام دهيم !
معمولا قرآن در كنار وعده ها به وعيدها و در كنار بشارتها به انذارها مى پردازد تا
دو عامل خوف و رجاء را كه انگيزه حركت تكاملى است تقويت كند چرا كه انسان به مقتضاى
حب ذات تحت تاثير غريزه جلب منفعت و دفع ضرر است ، لذا در تعقيب آيات گذشته كه از
پاداشهاى عظيم و روح پرور مؤمنان پيشى گيرنده در خيرات سخن مى گفت در آيات مورد بحث
از مجازات دردناك كافران سخن مى گويد .
در اينجا نيز سخن از مجازاتهاى مادى و معنوى است .
نخست مى فرمايد : آنها كه راه كفر را پيش گرفتند آتش دوزخ براى آنها است ( و الذين
كفروا لهم نار جهنم ) .
همانگونه كه بهشت دار مقام و سراى جاويدان است ، دوزخ نيز براى اين گروه جايگاه
ابدى است .
سپس مى افزايد : هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بميرند و از اين رنج و الم
رهائى يابند ( لا يقضى عليهم فيموتوا ) .
با اينكه آن آتش سوزان و آنهمه عذاب دردناك هر لحظه مى تواند آنها را به كام مرگ
فرو برد ولى چون فرمان خداوند كه همه چيز - و از جمله مرگ و حيات - به دست او است
صادر نشده ، نمى ميرند ، بايد زنده بمانند تا عذاب
تفسير نمونه ج : 18 ص : 274
الهى را بچشند .
مرگ براى اين گونه اشخاص يك دريچه نجات است ، اما با جمله گذشته اين دريچه بسته شده
، باقى مى ماند دريچه ديگر و آن اينكه زنده بمانند و مجازاتشان تدريجا تخفيف يابد ،
و يا تحمل آنها را بيفزايد تا نتيجه آن تخفيف درد و رنج باشد ، اين دريچه را نيز با
جمله ديگرى مى بندد و مى گويد : چيزى از عذاب دوزخ از آنها تخفيف داده نخواهد شد (
و لا يخفف عنهم من عذابها ) .
و در پايان آيه به عنوان تاكيد بر قاطعيت اين وعيد الهى مى فرمايد : اين گونه هر
كفران كننده اى را جزا مى دهيم ! ( كذلك نجزى كل كفور ) .
آنها كه در درجه اول نعمت وجود انبيا و كتب آسمانى را كفران كردند ، سپس سرمايه هاى
خداداد را كه مى توانست براى نيل به سعادت به آنها كمك كند به باد فنا دادند ، آرى
جزاى كفران كننده سوختن در عذاب دردناك آتش است ، آتشى كه با دست خود آن را در
زندگى دنيا افروخته و هيزمش را افكار و اعمال و وجود او تشكيل مى دهد .
و چون كفور صيغه مبالغه است معنى عميقترى از كافر دارد ، به علاوه واژه كافر در
مقابل مؤمن به كار مى رود ولى كفور در مورد كفران تمام نعمتها ، لذا مفهوم آن
گسترده تر است ، به اين ترتيب كفور اشاره به كسانى است كه همه نعمتهاى الهى را
كفران كرده اند و تمام درهاى رحمت او را در اين جهان به روى خود بسته اند ، لذا در
آخرت نيز خدا تمام درهاى نجات را به روى آنها مى بندد .
آيه بعد به قسمت ديگرى از عذاب دردناك آنها پرداخته ، و انگشت روى بعضى از نكات
حساس در اين زمينه گذارده ، مى گويد : آنها در دوزخ فرياد مى زنند كه اى پروردگار
ما ! ما را از اينجا خارج كن تا عمل صالحى بجا بياوريم
تفسير نمونه ج : 18 ص : 275
غير از آنچه انجام مى داديم ( و هم يصطرخون فيها ربنا اخرجنا نعمل صالحا غير الذى
كنا نعمل ) .
آرى آنها با مشاهده نتائج اعمال سوء خود در ندامت عميقى فرو مى روند ، و از پرده دل
فرياد مى كشند ، و تقاضاى محالى مى كنند ، تقاضاى بازگشت به دنيا براى انجام اعمال
صالح .
تعبير به صالحا ( به صورت نكره ) اشاره به اين است كه ما كمترين عمل صالحى انجام
نداديم ، و لازمه اش اين است كه اينهمه عذاب و رنج براى كسانى است كه هيچ راهى به
سوى خدا در زندگى نداشته اند و غرق در عصيان و گناه بودند ، بنا بر اين انجام پاره
اى از اعمال صالح نيز ممكن است مايه نجات گردد .
تعبير به نعمل كه فعل مضارع است و دليل بر استمرار مى باشد نيز تاكيدى بر همين معنى
است كه ما پيوسته مشغول اعمال ناصالح بوديم .
بعضى از مفسران گفته اند : توصيف صالح به جمله كنا نعمل نكته لطيفى در بر دارد ، و
آن اينكه ما اعمال زشت خود را بر اثر تزيين هواى نفس و شيطان اعمال صالح مى
پنداشتيم ، الان تصميم داريم بر گرديم و اعمال صالح واقعى غير از آنچه داشتيم بجا
آوريم .
آرى گناهكار در آغاز كار طبق فطرت پاك انسانى زشتى اعمال خود را درك مى كند ، ولى
كم كم به آن خو مى گيرد و قبح آن در نظرش كاسته مى شود ، كم كم از اين فراتر مى رود
، و در نظرش خوب جلوه مى كند ، چنانكه قرآن مى گويد : ( زين لهم سوء اعمالهم )
اعمال زشتشان در نظرشان زينت داده شده است ( توبه - 37 ) .
و گاه مى گويد : و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا : آنها چنين مى پندارند
تفسير نمونه ج : 18 ص : 276
كه عمل نيكى انجام مى دهند ( كهف - 104 ) .
به هر حال در برابر اين تقاضا يك پاسخ قاطع از سوى خداوند به آنها داده مى شود ، مى
فرمايد : آيا به شما به مقدار كافى براى بيدارى و تذكر عمر نداديم ؟ ! ( او لم
نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر ) .
و آيا بيم دهنده الهى به سراغ شما نيامد ؟ ! ( و جاءكم النذير ) .
اكنون كه چنين است و تمام وسائل نجات در اختيارتان بوده و از آن بهره نگرفتيد بايد
در همين جا گرفتار باشيد پس بچشيد كه براى ستمگران يار و ياورى نيست ! ( فذوقوا فما
للظالمين من نصير ) .
اين آيه با صراحت مى گويد : شما چيزى كم نداشتيد ، زيرا به اندازه كافى فرصت در
اختيارتان بود ، و به مقدار لازم انذار كننده الهى به سراغ شما آمد ، و اين دو ركن
بيدارى و نجات حاصل گشت ، بنا بر اين عذر و بهانه اى براى شما وجود ندارد ، اگر
مهلت كافى نداشتيد عذرى بود ، و اگر مهلت داشتيد و معلم و مربى و رهبر و هادى به
سراغ شما نمى آمد باز عذرى ، اما با وجود اين دو ديگر چه عذر و بهانه اى ؟ ! نذير (
بيم دهنده ) معمولا در آيات قرآن اشاره به وجود انبياء مخصوصا پيامبر اسلام (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) است ، ولى بعضى از مفسران در اينجا معنى گسترده ترى براى آن
ذكر كرده اند كه هم پيامبران را شامل مى شود و هم كتب آسمانى و هم حوادث بيدار
كننده همچون مرگ دوستان و نزديكان و پيرى و ناتوانى ، بخصوص كه در اشعار عرب كلمه
نذير در معنى پيرى بسيار به كار رفته است مانند شعر زير : رأيت الشيب من نذر
المنايا لصاحبه و حسبك من نذير ! : من موى سپيد پيرى را از انذار كنندگان مرگ براى
صاحبش ديدم و همين نذير براى تو كافى است .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 277
اين نكته نيز شايان توجه است كه در روايات اسلامى در باره حدى از عمر كه براى
بيدارى و تذكر انسان كافى است تعبيرات گوناگونى وارد شده است : در بعضى به شصت سال
تفسير شده ، چنانكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم :
من عمره الله ستين سنة فقد اعذر اليه : كسى را كه خدا شصت سال عمر به او داده راه
عذر را بر او بسته .
همين معنى از امير مؤمنان على (عليه السلام) نيز نقل شده است .
در حديث ديگرى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : اذا كان
يوم القيامة نودى ( اين ) ابناء الستين ؟ و هو العمر الذى قال الله فيه : او لم
نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر : هنگامى كه روز قيامت شود منادى ندا كند انسانهاى شصت
ساله كجا هستند ؟ اين همان عمرى است كه خداوند در باره آن فرموده : آيا ما شما را
به مقدارى كه افراد متذكر شوند عمر نداديم ؟ ! .
ولى در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مقدار آن فقط هيجده سال تعيين شده
است .
البته ممكن است روايت اخير اشاره به حداقل ، و روايات قبل اشاره به حداكثر باشد ،
بنا بر اين منافاتى ميان اين روايات نيست ، حتى بر سنين ديگر نيز - به تفاوت افراد
- قابل تطبيق است ، و به هر حال گسترده گى مفهوم آيه محفوظ خواهد بود .
در آخرين آيه مورد بحث به تقاضائى كه كفار در دوزخ براى بازگشت به دنيا دارند پاسخ
مى گويد : خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند ، چنين
تفسير نمونه ج : 18 ص : 278
خدائى مسلما از آنچه در درون دلها است آگاه است ( ان الله عالم غيب السموات و الارض
انه عليم بذات الصدور ) .
در حقيقت جمله اول دليلى است بر جمله دوم ، يعنى چگونه ممكن است خداوند از اسرار
درون دلها بيخبر باشد در حالى كه تمام اسرار زمين و آسمان و غيب عالم هستى براى او
آشكار است ؟ آرى او مى داند اگر به درخواست دوزخيان پاسخ مثبت گفته شود و باز به
دنيا برگردند همان اعمال گذشته را ادامه خواهند داد ، همانگونه كه در آيه 28 سوره
انعام صريحا آمده است : و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم الكاذبون اگر باز
گردند به سراغ همان كارهائى مى روند كه از آن نهى شده بودند ، آنها دروغ مى گويند .
علاوه بر اين ، آيه هشدارى است به همه مؤمنان كه در اخلاص نيات خويش بكوشند و جز
خدا كسى را در نظر نداشته باشند كه اگر كمترين ناخالصى در نيت و انگيزه آنها باشد
او كه از همه غيوب آگاه است آنرا مى داند و بر طبق آن جزا مى دهد .
نكته ها :
1 - منظور از ذات الصدور چيست ؟
در آيات بسيارى از قرآن مجيد ( بيش از 10 آيه ) اين جمله عينا يا با تفاوت مختصرى
تكرار شده است : ان الله عليم بذات الصدور .
واژه ذات كه مذكر آن ذو مى باشد در اصل به معنى صاحب آمده است ، هر چند در تعبيرات
فلاسفه به معنى عين و حقيقت و گوهر اشياء به كار مى رود ، اما به گفته راغب در
مفردات اين اصطلاحى است كه در كلام عرب وجود ندارد .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 279
بنا بر اين جمله ان الله عليم بذات الصدور مفهومش اين مى شود كه خداوند از صاحب و
مالك دلها با خبر است ، اين جمله كنايه لطيفى از عقائد و نيات انسانها است ، چرا كه
اعتقادات و نيات هنگامى كه در دل مستقر شوند گوئى مالك قلب انسان مى گردند ، و بر
آن حكومت مى كنند ، و به همين دليل اين عقائد و نيات صاحب و مالك دل انسانى محسوب
مى شود .
اين همان است كه بعضى از بزرگان علما از آن استفاده كرده و در اين عبارت آنرا مجسم
كرده اند : الانسان آرائه و افكاره ، لا صورته و اعضائه ! انسان همان عقائد و
افكارش مى باشد نه صورت و اعضاء پيكرش .
2 - هيچ راه بازگشتى وجود ندارد !
مسلما قيامت و زندگى بعد از مرگ يك مرحله تكاملى نسبت به دنيا است و بازگشت از آن
به اين جهان معقول نيست ، آيا ما مى توانيم به ديروز باز گرديم ؟ آيا نوزاد مى
تواند به دوران جنينى باز گردد ؟ و آيا ميوه اى كه از شاخه جدا شده امكان دارد به
شاخه باز گردد ؟ به همين دليل بازگشت به دنيا براى اهل آخرت ممكن نيست .
تازه به فرض چنين بازگشتى امكان پذير باشد مسلما انسان فراموشكار به همان روش پيشين
خود ادامه خواهد داد ! راه دور نرويم ، ما بارها خود را آزموده ايم كه در شرائط
خاصى كه در تنگنا قرار مى گيريم با خداى خود مخلصانه قرارها مى گذاريم ، ولى همين
كه آن شرائط تغيير كرد قول و قرارها را به كلى فراموش مى كنيم ، مگر كسانى كه به
راستى تحول عميقى پيدا مى كنند ، نه تحولى مشروط به همان شرائط كه با عوض شدن آن به
حال اول باز مى گردد .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 280
اين حقيقت در آيات متعددى از قرآن مجيد آمده است ، از جمله در آيه 28 سوره انعام كه
در بالا اشاره شد كه قرآن صريحا چنين اشخاصى را تكذيب كرده مى گويد : اگر باز گردند
برنامه همان برنامه سابق است .
ولى در آيه 53 اعراف تنها به اين قناعت مى كند كه آنها افراد زيانكارى هستند ولى به
درخواستشان براى بازگشت صريحا پاسخى نمى گويد : فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا او
نرد نعمل غير الذى كنا نعمل قد خسروا انفسهم و ظل عنهم ما كانوا يفترون : آيا امروز
شفيعانى براى ما پيدا مى شود تا براى ما شفاعت كنند ؟ يا به ما اجازه مى دهند كه
باز گرديم و غير از آنچه عمل مى كرديم انجام دهيم ؟ آنها سرمايه وجود خويش را از
دست دادند و زيان كردند ، و افتراهائى را كه مى بستند همه گم شدند ، و اثرى از
معبودهاى ساختگى آنها در آنجا پيدا نمى شود ! همين معنى در آيات 107 و 108 سوره
مؤمنون به گونه اى ديگر آمده است : ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون قال
اخسئوا فيها و لا تكلمون : پروردگارا ما را از دوزخ خارج كن اگر ما باز گشتيم ( و
همان اعمال را تكرار كرديم ) ما ستمكاريم در پاسخ آنها مى فرمايد : دور شويد و با
من سخن مگوئيد ! به هر حال اينها تقاضائى است بيهوده ، و آرزوهائى است محال ، و
شايد خود آنها نيز كم و بيش مى دانند اما از شدت استيصال و بيچارگى اين تقاضا را
تكرار مى كنند ، بايد تا امروز فرصت در دست داريم هر چه مى خواهيم انجام دهيم .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 281
هُوَ الَّذِى جَعَلَكمْ خَلَئف فى الأَرْضِ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ لا
يَزِيدُ الْكَفِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبهِمْ إِلا مَقْتاً وَ لا يَزِيدُ
الْكَفِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلا خَساراً(39) قُلْ أَ رَءَيْتُمْ شرَكاءَكُمُ
الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونى مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الأَرْضِ
أَمْ لهَُمْ شِرْكٌ فى السمَوَتِ أَمْ ءَاتَيْنَهُمْ كِتَباً فَهُمْ عَلى بَيِّنَت
مِّنْهُ بَلْ إِن يَعِدُ الظلِمُونَ بَعْضهُم بَعْضاً إِلا غُرُوراً(40) * إِنَّ
اللَّهَ يُمْسِك السمَوَتِ وَ الأَرْض أَن تَزُولا وَ لَئن زَالَتَا إِنْ
أَمْسكَهُمَا مِنْ أَحَد مِّن بَعْدِهِ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً(41)
تفسير نمونه ج : 18 ص : 282
ترجمه :
39 - او كسى است كه شما را جانشينان در زمين قرار داد ، هر كس كافر شود به زيان
خودش خواهد بود و كافران را كفرشان جز خشم و غضب در نزد پروردگار چيزى نمى افزايد ،
و ( نيز ) كفرشان جز زيان و خسران چيزى بر آنها اضافه نمى كند .
40 - بگو آيا فكر نمى كنيد اين معبودانى را كه شريك خدا قرار داده ايد به من نشان
دهيد چه چيزى از زمين را آفريده اند ؟ يا اينكه شركتى در ( آفرينش و مالكيت )
آسمانها دارند ؟ يا به آنها كتابى ( آسمانى ) داده ايم و دليلى از آن براى ( شرك )
خود دارند ؟ نه هيچيك از اينها نيست ، ظالمان فقط وعده هاى دروغين به يكديگر مى
دهند !
41 - خداوند آسمانها و زمين را نگاه مى دارد تا از نظام خود منحرف نشوند و هر گاه
منحرف گردند كسى جز او نمى تواند آنها را نگاه دارد او حليم و غفور است .
تفسير : آسمانها و زمين با دست قدرت او برپاست !
به دنبال بحثهائى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت كفار و مشركان آمده بود ، در
آيات مورد بحث از طريق ديگرى آنها را مورد باز خواست قرار داده ، بطلان طريقه آنها
را با دلائل آشكارى روشن مى سازد : نخست مى گويد : او كسى است كه شما را جانشينان
در زمين قرار داد ( هو الذى جعلكم خلائف فى الارض ) .
خلائف در اينجا خواه به معنى جانشينان و نمايندگان خدا در زمين باشد ، خواه به معنى
جانشينان اقوام پيشين ( هر چند معنى دوم در اينجا نزديكتر به نظر مى رسد ) دليل بر
نهايت لطف خداوند بر انسانهاست كه همه امكانات زندگى را در اختيار آنها گذاشته است
.
او عقل و شعور و فكر و هوش داده ، او انواع نيروهاى جسمانى را به انسان ارزانى
داشته ، او صفحه روى زمين را مملو از انواع نعمتها كرده ، و او طريقه
تفسير نمونه ج : 18 ص : 283
استفاده كردن از اين امكانات را به انسان آموخته است ، با اينحال چگونه ولى نعمت
اصلى خود را فراموش كرده ، دست به دامن معبودهاى خرافى و ساختگى مى زند ؟ ! در
حقيقت اين جمله بيان توحيد ربوبيت است كه خود دليلى بر توحيد عبادت مى باشد .
اين جمله در ضمن هشدارى است به همه انسانها كه بدانند دوران آنها ابدى و جاودانى
نيست ، همانگونه كه آنها جانشين اقوام ديگر شدند پس از چند روزى آنها نيز مى روند و
اقوام ديگرى جانشين آنها خواهند شد ، لذا درست بايد بنگرند كه در اين چند روز زندگى
چه مى كنند ؟ چه آينده اى را براى خود رقم مى زنند ؟ و چگونه تاريخى از آنها در
جهان يادگار مى ماند ؟ ! به همين دليل بلافاصله مى گويد : هر كس كافر شود كفر او به
زيان خودش خواهد بود ( فمن كفر فعليه كفره ) .
و كفر كافران در نزد پروردگارشان چيزى جز خشم و غضب نمى افزايد ( و لا يزيد
الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا ) .
و به هر حال كفرشان چيزى جز زيان و خسران به آنان نمى افزايد ( و لا يزيد الكافرين
كفرهم الا خسارا ) .
در حقيقت دو جمله اخير تفسيرى است بر جمله من كفر فعليه كفره زيرا اين جمله مى گويد
: كفر انسان تنها به زيان خود او تمام مى شود ، سپس دو دليل براى اين مساله اقامه
مى كند : نخست اينكه اين كفران و بى ايمانى در نزد پروردگار آنها كه بخشنده همه
نعمتها است چيزى جز خشم و غضب ببار نمى آورد .
ديگر اينكه : علاوه بر خشم الهى اين كفر چيزى جز زيان بر آنها نمى افزايد سرمايه
عمر و هستى خويش را از كف مى دهند ، و شقاوت و انحطاط و تاريكى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 284
و ظلمت را براى خود مى خرند ، چه زيانى از اين بالاتر ؟ ! و هر يك از اين دو دليل
براى محكوم ساختن اين روش نادرست كافى است .
تكرار لا يزيد ( نمى افزايد ) آن هم به صورت فعل مضارع كه دليل بر استمرار است
اشاره اى به اين حقيقت است كه انسان طبعا در جستجوى افزايش و زياده است ، اگر در
مسير توحيد قرار گيرد افزايش سعادت و كمال خواهد داشت ، و اگر در مسير كفر گام نهد
افزايش خشم و غضب پروردگار و زيان و خسران نصيبش خواهد شد .
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه خشم و غضب در مورد پروردگار نه به آن معنى است
كه در مورد انسانها مى باشد ، زيرا خشم در انسان يكنوع هيجان و برافروختگى درونى
است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن مى شود ، و نيروهاى وجود انسان را براى دفاع
، يا گرفتن انتقام ، بسيج مى كند ، ولى در مورد پروردگار هيچيك از اين مفاهيم كه از
آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد ، بلكه خشم الهى به معنى برچيدن دامنه
رحمت و دريغ داشتن لطف از كسانى است كه مرتكب اعمال زشتى شده اند .
آيه بعد پاسخ قاطع ديگرى به مشركان مى دهد و به آنها خاطر نشان مى سازد كه اگر
انسان از چيزى تبعيت مى كند يا به آن دل مى بندد بايد دليلى از عقل بر آن داشته
باشد ، يا دليلى از نقل قطعى ، شما كه هيچيك از اين دو را در اختيار نداريد تكيه
گاهى جز فريب و غرور نخواهيد داشت .
مى فرمايد : به آنها بگو آيا فكر نمى كنيد اين معبودهاى ساختگى كه شما آنها را شريك
خدا پنداشته ايد به من نشان دهيد چه چيزى را از زمين آفريده اند ؟ ! ( قل ا رأيتم
شركائكم الذين يدعون من دون الله ارونى ما ذا خلقوا من الارض ) .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 285
يا اينكه در آفرينش آسمان شريكند ؟ ! ( ام لهم شرك فى السموات ) .
با اين حال پرستش آنها چه دليلى دارد ؟ ! معبود بودن فرع بر خالق بودن است ، اكنون
كه شما مى دانيد خالق آسمان و زمين منحصرا خدا است ، معبود هم غير از او نخواهد بود
چرا كه هميشه توحيد خالقيت دليل در توحيد عبوديت است .
حال كه ثابت شد هيچ دليل عقلى براى مدعاى شما نيست ، آيا دليلى از نقل در اختيار
داريد ؟ آيا كتابى ( آسمانى ) در اختيار آنها گذارده ايم و آنها دليل روشنى از آن
بر كار خود دارند ؟ ! ( ام آتيناهم كتابا فهم على بينة منه ) .
نه آنها هيچ دليل و بينه و برهان روشنى از كتب الهى در اختيار ندارند .
پس سرمايه آنها چيزى جز مكر و فريب نيست بلكه اين ستمگران به يكديگر وعده هاى
دروغين مى دهند ( بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا ) .
به تعبير ديگر : اگر بت پرستان و ساير مشركان از هر گروه و هر صنف ادعا دارند بتها
قدرتى در انجام خواسته هاى آنها در روى زمين دارند بايد نمونه اى از خلقت زمينى
آنها را ارائه دهند .
و اگر معتقدند كه اين بتها مظهر فرشتگان و ملائكه و مقدسين آسمانى هستند - همانگونه
كه عقيده جمعى از آنها بود - بايد شركت آنها را در آفرينش آسمانها نشان دهند .
و اگر معتقدند كه اينها شريك در خلقت نيستند تنها مقام شفاعت به آنها واگذار شده -
همانگونه كه بعضى ادعا داشتند - بايد سندى از كتب آسمانى براى اثبات اين مدعا
بياورند .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 286
حال كه هيچيك از اين مدارك را در اختيار ندارند پس ستمگران فريبكارى هستند كه در
گوش يكديگر سخنان دروغين مى گويند .
قابل توجه اينكه منظور از زمين و آسمان در اينجا مجموعه مخلوقات زمينى و آسمانى است
، و تعبير به خلقت در مورد زمين و شركت در مورد آسمان اشاره به اين است كه شركت در
آسمانها بايد از طريق خلقت باشد .
و تعبير به كتابا به صورت نكره آن هم با استناد به پروردگار ، اشاره به اين است كه
در هيچيك از كتب آسمانى كوچكترين دليلى بر مدعاى آنها نيست .
تعبير به بينة اشاره به اين است كه دليل روشن را از كتب آسمانى مى توان يافت .
تعبير به ظالمون بار ديگر تاكيدى است بر اين معنى كه شرك ظلم و ستم آشكار است .
تعبير به وعده هاى غرور ناظر به اين است كه بت پرستان اين خرافات و اوهام را به
صورت وعده هاى تو خالى از يكديگر مى گرفتند ، و به صورت شايعه و تقليدهاى بى اساس
بعضى به بعض ديگر القا مى كردند .
در آيه بعد سخن از حاكميت خدا بر مجموعه آسمانها و زمين است ، و در حقيقت بعد از
نفى دخالت معبودهاى ساختگى در جهان هستى به اثبات توحيد خالقيت و ربوبيت پرداخته ،
مى فرمايد : خداوند آسمانها و زمين را نگه مى دارد تا از مسير خود منحرف نشوند و
زائل نگردند ( ان الله يمسك السموات و الارض ان تزولا ) .
نه تنها آفرينش در آغاز با خدا است كه نگهدارى و تدبير و حفظ آنها نيز به دست قدرت
او است ، بلكه آنها هر لحظه آفرينش جديدى دارند ، و هر زمان
تفسير نمونه ج : 18 ص : 287
خلقت نوينى ، و فيض هستى لحظه به لحظه از آن مبداء فياض به آنها مى رسد ، كه اگر
لحظه اى رابطه آنها با آن مبدء بزرگ قطع شود راه فنا و نيستى را پيش مى گيرند : اگر
نازى كند يكدم فرو ريزند قالبها ! درست است كه آيه روى مساله حفظ نظام عالى هستى
تكيه مى كند ، ولى همانگونه كه در بحثهاى فلسفى به ثبوت رسيده ممكنات در بقاى خود
همانگونه نيازمند به مبدء هستند كه در حدوث خود ، و به اين ترتيب حفظ نظام جز ادامه
آفرينش جديد و فيض الهى چيزى نيست .
قابل توجه اينكه كرات آسمانى بى آنكه به جائى بسته باشند ميليونها سال در قرارگاه
خود يا مدارى كه براى آنها تعيين شده در حركتند ، بى آنكه كمترين انحراف پيدا كنند
، همانگونه كه نمونه آن را در منظومه شمسى مى نگريم ، كره زمين ما ميليونها بلكه
ميلياردها سال است بر دور آفتاب در مسير خود با نظم دقيقى كه از تعادل نيروى جاذبه
و دافعه سرچشمه مى گيرد مى چرخد و سر بر فرمان پروردگار دارند .
سپس به عنوان تاكيد مى افزايد : و هر گاه بخواهند از محل و مسير خود خارج شوند كسى
غير از خداوند نمى تواند آنها را نگاهدارى كند ( و لئن زالتا ان امسكهما من احد من
بعده ) .
نه بتهاى ساختگى شما ، نه فرشتگان ، و نه غير آنها ، هيچكس قادر بر اين كار نيست .
در پايان آيه براى اينكه راه توبه را به روى مشركان گمراه نبندد و اجازه بازگشت در
هر مرحله به آنها دهد مى فرمايد : خداوند هميشه حليم و غفور است ( ان الله كان
حليما غفورا ) .
به مقتضاى حلمش در مجازات آنها تعجيل نمى كند و به مقتضاى غفوريتش
تفسير نمونه ج : 18 ص : 288
توبه آنها را با شرائطش در هر مرحله كه باشد پذيرا مى شود .
بنا بر اين ذيل آيه ناظر به وضع مشركان و شمول رحمت الهى نسبت به آنان به هنگام
توبه و بازگشت است .
بعضى از مفسران اين دو وصف را در ارتباط با نگهدارى آسمان و زمين دانسته اند ، چرا
كه زوال آنها عذاب و مصيبت است ، و خداوند به مقتضاى حلم و غفرانش اين عذاب و مصيبت
را دامنگير مردم نمى كند ، هر چند گفتار و اعمال بسيارى از آنها ايجاب مى كند كه
اين عذاب نازل گردد ، همانگونه كه در آيات 88 تا 90 سوره مريم آمده است و قالوا
اتخذ الله ولدا لقد جئتم شيئا ادا تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخر
الجبال هدا : آنها گفتند خداوند رحمان فرزندى براى خود اختيار كرده ، چه سخن زشت و
زننده اى ؟ ! نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم متلاشى گردد ، و زمين شكافته
شود ، و كوهها به شدت فرو ريزد .
اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله و لئن زالتا ... به اين معنى نيست كه اگر آنها
زائل شوند كسى جز خداوند آنها را نگهدارى نمى كند ، بلكه به اين معنى است كه اگر در
آستانه زوال و سقوط قرار گيرند تنها خدا مى تواند آنها را حفظ كند ، و گرنه حفظ
كردن بعد از زوال مفهومى ندارد .
بارها در طول تاريخ بشر اين نكته پيش آمده است كه بعضى از ستاره شناسان پيش بينى
كرده اند كه ممكن است فلان ستاره دنباله دار و يا غير آن در مسير خود از كنار كره
زمين بگذرد و احتمالا با آن تصادف كند ، اين پيش بينى ها افكار تمام جهانيان را در
نگرانى فرو برده است ، در اين شرايط اين احساس براى همه پيدا مى شده كه در مقابل
اين ماجرا هيچ كارى از هيچكس ساخته نيست ، چرا كه اگر فلان كره آسمانى به سوى زمين
بيايد و تحت تاثير جاذبه با يكديگر بر خورد كنند اثرى از تمدن چندين هزار ساله بشر
، و حتى موجودات زنده ديگر بر صفحه
تفسير نمونه ج : 18 ص : 289
زمين باقى نخواهد ماند ، و هيچ قدرتى جز قدرت پروردگار قادر به جلوگيرى از اين
حادثه نيست .
در اين گونه حالات همگان احساس نياز مطلق به خداوند بى نياز مطلق مى كنند ، اما
هنگامى كه خطرات احتمالى بر طرف مى شود ، فراموشكارى و نسيان بر وجود انسانها سايه
مى افكند .
نه تنها تصادم سيارات و كرات آسمانى فاجعه آفرين است بلكه مختصر انحراف يك سياره
همچون زمين از مدارش ممكن است فاجعه ها بيافريند .
نكته : كوچك و بزرگ در برابر قدرت او يكسان است
جالب اينكه در آيات فوق نگاهدارى آسمانها بر جاى خود به قدرت خدا استناد داده شده
در آيات ديگر قرآن همين تعبير در مورد نگهدارى پرندگان بر فراز امواج هوا آمده است
: ا لم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء ما يمسكهن الا الله ان فى ذلك لايات
لقوم يؤمنون : آيا آنها پرندگانى را كه بر فراز آسمان تسخير شده اند نديدند ؟ هيچكس
جز خدا آنها را نگاه نمى دارد ، در اين امر نشانه هائى است از عظمت و قدرت خدا براى
آنها كه ايمان مى آورند اين هماهنگى تعبيرات نشان مى دهد كه براى قدرت بى انتهاى
پروردگار نگاهدارى مجموعه كرات آسمان و زمين همچون نگاهدارى يك پرنده بر فراز امواج
هوا است .
در يكجا آفرينش آسمان پهناور را نشانه وجود خود معرفى مى كند ، و در جاى ديگر
آفرينش حشره كوچكى همچون پشه را .
گاهى به خورشيد سوگند ياد مى كند كه منبع عظيم انرژى در عالم هستى است ، و گاه به
ميوه بسيار ساده اى همچون انجير قسم مى خورد .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 290
اشاره به اينكه در برابر قدرت او كوچك و بزرگ فرقى ندارند .
امير مؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد : و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف
، و القوى و الضعيف ، فى خلقه الا سواء : كوچك و بزرگ ، سنگين و سبك ، قوى و ناتوان
، همه در برابر توانائى او يكسانند .
دليل همه اين مسائل يك چيز است و آن اينكه وجود خداوند وجودى است بى نهايت از هر
جهت ، و دقت روى مفهوم بى نهايت اين حقيقت را به خوبى ثابت مى كند كه مفاهيمى همچون
سخت و آسان ، كوچك و بزرگ ، پيچيده و ساده ، تنها در برابر موجودات محدود قابل طرح
است ، اما هنگامى كه سخن از قدرت نامحدود به ميان آيد اين مفاهيم به كلى تغيير شكل
مى دهند و همگى در يك صف و يك رديف قرار مى گيرند ، بى آنكه كمترين تفاوتى در اين
مقايسه با هم داشته باشند ! ( دقت كنيد ) .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 291
وَ أَقْسمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنهِمْ لَئن جَاءَهُمْ نَذِيرٌ لَّيَكُونُنَّ
أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الأُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلا
نُفُوراً(42) استِكْبَاراً فى الأَرْضِ وَ مَكْرَ السيى وَ لا يحِيقُ الْمَكْرُ
السيىُ إِلا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنظرُونَ إِلا سنَّت الأَوَّلِينَ فَلَن تجِدَ
لِسنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَن تجِدَ لِسنَّتِ اللَّهِ تحْوِيلاً(43) أَ وَ
لَمْ يَسِيرُوا فى الأَرْضِ فَيَنظرُوا كَيْف كانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن
قَبْلِهِمْ وَ كانُوا أَشدَّ مِنهُمْ قُوَّةً وَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ مِن
شىْء فى السمَوَتِ وَ لا فى الأَرْضِ إِنَّهُ كانَ عَلِيماً قَدِيراً(44)
تفسير نمونه ج : 18 ص : 292
ترجمه :
42 - آنها با نهايت تاكيد سوگند خوردند كه اگر پيامبرى انذار كننده به سراغ آنها
بيايد هدايت يافته ترين امتها خواهند بود ، اما هنگامى كه پيامبرى براى آنها آمد جز
فرار و فاصله گرفتن ( از حق ) چيزى بر آنها نيفزود !
43 - اينها همه به خاطر آن بود كه استكبار در زمين جستند و حيله گريهاى سوء داشتند
، اما اين حيله گريهاى سوء تنها دامان صاحبانشان را مى گيرد ، آيا آنها چيزى جز سنت
پيشينيان ( و عذابهاى دردناك آنها ) را انتظار دارند ؟ هرگز براى سنت خدا تبديلى
نخواهى يافت ، و هرگز براى سنت الهى تغييرى نمى يابى !
44 - آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند
چگونه شد ؟ همانها كه از اينان قوى تر ( و پرقدرت تر ) بودند ، نه چيزى در آسمان و
نه چيزى در زمين از حوزه قدرت او بيرون نخواهد رفت ، او دانا و توانا است .
شان نزول
در تفسير در المنثور و روح المعانى و مفاتيح الغيب و تفاسير ديگر چنين آمده است كه
مشركان عرب هنگامى كه مى شنيدند كه بعضى از امتهاى پيشين همچون يهود پيامبران الهى
را تكذيب كردند ، و آنها را به شهادت رساندند ، مى گفتند : ولى ما چنين نيستيم !
اگر فرستاده الهى به سراغ ما بيايد ما هدايت پذيرترين امتها خواهيم بود ! ولى
همانها هنگامى كه آفتاب عالمتاب اسلام از افق سرزمينشان طلوع كرد و پيامبر اسلام
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) همراه بزرگترين كتاب آسمانى به سراغشان آمد نه تنها
نپذيرفتند بلكه در مقام تكذيب و مبارزه و انواع مكر و فريب بر آمدند .
آيات فوق نازل شد و آنها را بر اين ادعاهاى تو خالى و بى اساس مورد ملامت و سرزنش
قرار داد .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 293
تفسير :
استكبار و حيله گرى سر چشمه بدبختيهاى آنها بود
در آيات پيشين سخن از مشركان و سر نوشت آنها در دنيا و آخرت در ميان بود ، آيات
مورد بحث نيز همين مطلب را ادامه مى دهد .
نخستين آيه مى فرمايد : آنها با نهايت تاكيد سوگند ياد كردند اگر انذار كننده اى به
سراغشان بيايد به طور مسلم از همه امتها هدايت يافته تر خواهند بود ( و اقسموا
بالله جهد ايمانهم لئن جائهم نذير ليكونن اهدى من احدى الامم ) .
ايمان جمع يمين به معنى سوگند است ، و در اصل يمين به معنى دست راست مى باشد ، اما
از آنجا كه به هنگام سوگند و بستن عهد و پيمان دست راست را به هم مى دهند ، و قسم
ياد مى كنند ، اين كلمه تدريجا در معنى سوگند به كار رفته است .
جهد از ماده جهاد به معنى تلاش و كوشش است ، بنا بر اين تعبير جهد ايمانهم اشاره به
سوگند مؤكد است .
آرى آنها هنگامى كه تماشاگر صفحات تاريخ گذشته بودند كه از بىوفائيها و ناسپاسيها و
كارشكنى ها و جنايات امتهاى پيشين مخصوصا يهود نسبت به پيامبرانشان سخن مى گفت ،
بسيار تعجب مى كردند و همه گونه ادعا در باره خود داشتند و لافها مى زدند .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 294
اما هنگامى كه محك تجربه آمد به ميان و كوره امتحان سخت داغ شد و خواسته آنها عملى
شد نشان دادند كه آنها نيز از همان قماشند ، بطورى كه قرآن در دنباله همين آيه
فرموده : هنگامى كه انذار كننده الهى آمد جز فرار و فاصله گرفتن از حق چيزى بر آنها
نيفزود ! ( فلما جائهم نذير ما زادهم الا نفورا ) .
اين تعبير نشان مى دهد كه آنها قبلا نيز بر خلاف ادعاهايشان طرفدار حق نبودند ،
قسمتى از آئين ابراهيم را كه در ميان آنها وجود داشت محترم نمى شمردند ، و هر روز
به بهانه اى آن را زير پا مى گذاشتند ، براى مستقلات عقليه و فرمان خرد نيز ارج و
بهائى قائل نبودند ، و با قيام پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و جريحه دار
شدن تعصب جاهلانه آنها ، و به خطر افتادن منافع نامشروعشان فاصله آنها از حق بيشتر
شد ، آرى هميشه از حق فاصله داشتند و اكنون بيش از هر زمان .
آيه بعد توضيحى است بر آنچه در آيه قبل گذشت ، مى گويد : دورى آنها از حق به خاطر
اين بود كه طريق استكبار در زمين را پيش گرفتند ، و هرگز حاضر نشدند در برابر حق
تسليم شوند ( استكبارا فى الارض ) .
و نيز به خاطر آن بود كه حيله گريهاى زشت و بد را پيشه كردند ( و مكر السيئى ) .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 295
ولى اين حيله گريهاى سوء تنها دامان صاحبانش را مى گيرد ( و لا يحيق المكر السيئى
الا باهله ) .
جمله لا يحيق از ماده حاق به معنى نازل نمى شود و اصابت نمى كند و احاطه نمى يابد
مى باشد ، اشاره به اينكه حيله گريها ممكن است موقتا دامن ديگران را بگيرد ، ولى
سرانجام به سراغ صاحب آن مى آيد ، او را در برابر خلق خدا رسوا و بينوا ، و در
پيشگاه الهى شرمسار مى كند ، همان سرنوشت شومى كه مشركان مكه پيدا كردند .
در حقيقت اين آيه مى گويد : آنها تنها به دورى كردن از اين پيامبر بزرگ الهى قناعت
نكردند ، بلكه براى ضربه زدن به آن از تمام توان و قدرت خود كمك گرفتند ، و انگيزه
اصلى آن كبر و غرور و عدم خضوع در مقابل حق بود .
در دنباله آيه اين گروه مستكبر مكار و خيانتكار را با جمله پر معنى و تكان دهنده اى
تهديد كرده ، مى گويد : آيا آنها انتظارى جز اين دارند كه گرفتار همان سرنوشت
پيشينيان شوند ؟ ! ( فهل ينظرون الا سنة الاولين ) .
اين جمله كوتاه اشاره اى به تمام سرنوشتهاى شوم اقوام گردنكش و طغيان گرى همچون قوم
نوح ، و عاد ، و ثمود ، و قوم فرعون است كه هر كدام به بلاى عظيمى گرفتار شدند ، و
قرآن بارها به گوشه هائى از سرنوشت شوم و دردناكشان اشاره كرده ، و در اينجا با
همين يك جمله كوتاه ، تمام آنها را در مقابل چشم اين گروه مجسم مى سازد .
سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد : هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديلى نمى يابى ، و
هرگز براى سنت الهى دگرگونى نخواهى يافت ( فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة
الله تحويلا ) .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 296
چگونه امكان دارد خداوند قوم و جمعيتى را به خاطر اعمالى كيفر دهد ولى گروه ديگرى
را كه داراى همان برنامه اند معاف دارد ؟ مگر او حكيم و عادل نيست ؟ و همه چيز را
از روى حكمت و عدل انجام نمى دهد ؟ نوسان و دگرگونى سنتها در باره كسى تصور مى شود
كه آگاهى محدودى دارد ، و با گذشت زمان به مسائلى واقف مى شود كه او را از سنت
ديرينه اش باز مى دارد ، يا كسى كه آگاه است اما روى ميزان حكمت و عدالت رفتار نمى
كند و تمايلات خاصى بر فكر او حاكم است ، ولى پروردگارى كه از همه اين امور منزه و
پاك مى باشد سنتش در باره آيندگان همانست كه در باره پيشينيان بوده است ، سنتهايش
ثابت و تغيير ناپذير است .
قرآن در آيات متعددى روى مساله تغيير ناپذير بودن سنتهاى الهى تكيه كرده است كه در
ذيل آيه 62 سوره احزاب ( جلد 17 ) مشروحا از آن بحث كرديم .
اجمالا در اين جهان در عالم تكوين و تشريع قوانين ثابت و لايتغيرى است كه قرآن از
آنها به سنتهاى الهى تعبير كرده كه هرگز دگرگونى در آنها راه ندارد ، اين قوانين
همانگونه كه بر گذشته حاكم بوده بر امروز و فردا نيز حاكم است ، مجازات مستكبران بى
ايمان هنگامى كه اندرزهاى الهى سود نبخشد ، همچنين يارى رهروان راه حق به هنگامى كه
دست از تلاش مخلصانه بر ندارند از اين سنتها است و هر دو در گذشته و امروز تغيير
ناپذير بوده و هست .
قابل توجه اينكه در بعضى از آيات قرآن مجيد تنها سخن از عدم تبديل سنتهاى الهى آمده
( احزاب - 62 ) و در بعضى ديگر سخن از عدم تحويل آنها ( سوره اسراء - 77 ) .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 297
ولى در آيه مورد بحث هر دو را به صورت تاكيد پشت سر هم آورده ، مى فرمايد : نه براى
سنت الهى تبديل مى يابى و نه تحويلى ! آيا اين هر دو يك معنى را مى رساند كه براى
تاكيد بيان شده است ، و يا هر كدام اشاره به معنى مستقلى است ؟ با توجه به ريشه اين
دو واژه ظاهر اين است كه به دو معنى مختلف اشاره مى كند : تبديل آن است كه چيزى را
به كلى عوض كنند ، يعنى آن را بردارند و چيز ديگرى جانشين آن نمايند ، ولى تحويل آن
است كه همان موجود را از نظر كيفى يا كمى دگرگون سازند .
به اين ترتيب سنتهاى الهى نه به كلى عوض مى شود ، و نه حتى كم و زياد و ضعيف و شديد
مى شود ، از جمله اينكه خداوند در مورد گناهان و جرائم مشابه مجازاتهاى مشابهى از
هر جهت قائل مى شود ، نه اينكه مجازاتى را براى گروهى قائل شود و گروه ديگرى را
معاف سازد ، و نه اينكه مجازات گروهى را كمتر و يا ضعيفتر كند ، و چنين است قانونى
كه از ريشه ثابتى مايه گرفته كه نه تبديل در آن است و نه دگرگونى و تغيير .
آخرين نكته اى كه در مورد اين آيه به نظر مى رسد اين است كه در يكجا سنت را به الله
اضافه كرده ، و در جاى ديگر از همين آيه سنت را به اولين و پيشينيان ، ممكن است در
بدو نظر منافاتى بين اين دو تصور شود ، ولى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 298
چنين نيست ، زيرا در مورد اول اضافه به فاعل است ، و در مورد دوم به مفعول ، در
مورد اول سخن از سنت گذار است ، و در مورد دوم سخن از كسى است كه اين سنت الهى در
باره او اجرا مى شود .
آيه بعد اين گروه مشرك و مجرم را به پى گيرى آثار گذشتگان و سرنوشتى كه به آن
گرفتار شدند دعوت مى كند ، تا آنچه را از تاريخ درباره آنها شنيده اند با چشم در
سرزمينهاى متعلق به آنها ، و در لابلاى آثارشان ببينند ، تا بيان به عيان تبديل
گردد .
مى فرمايد : آيا سير در زمين نكردند تا بنگرند عاقبت كار كسانى كه پيش از آنها
بودند چه شد ؟ ! ( او لم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ) .
اگر اينها چنين تصور مى كنند كه از آنان نيرومندترند سخت در اشتباهند ، چرا كه آنها
از اينها قويتر و پر قدرت تر بودند ( و كانوا اشد منهم قوة ) .
فرعونيان كه سرزمين مصر را جولانگاه قدرت خويش قرار داده بودند و نمروديان كه با
قدرت تمام بر پهنه سرزمين بابل و كشورهاى ديگر حكومت مى كردند آنچنان قوى بودند كه
بت پرستان مكه در برابر آنها هيچ به حساب نمى آيند .
به علاوه انسانها هر قدر نيرومند و قوى باشند قدرت آنها در برابر قدرت خداوند صفر
است ، چرا كه نه چيزى در آسمان ، نه در زمين ، از حوزه قدرت او فرار نخواهد كرد ، و
او را عاجز و ناتوان نخواهد ساخت ( و ما كان الله ليعجزه من شىء فى السموات و لا فى
الارض .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 299
او هم دانا است و هم توانا ، نه چيزى از نظرش مخفى و پنهان مى ماند ، و نه كارى در
برابر قدرتش مشكل است ، و نه كسى بر او چيره مى شود .
اين كوردلان مستكبر ، و حيله گران مكار ، اگر گمان مى كنند از چنگال قدرتش مى
توانند بگريزند كور خوانده اند ، و اگر دست از اعمال زشت و ننگين خود بر ندارند
سرانجام به همان سرنوشت مرگبار گردنكشان پيشين گرفتار خواهند شد .
بارها در قرآن مجيد به اين مطلب بر خورد مى كنيم كه خداوند افراد بى ايمان و سركش
را به سير در ارض و مشاهده آثار اقوامى كه گرفتار عذاب الهى شده اند دعوت مى كند .
در آيه 9 سوره روم چنين آمده است : او لم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة
الذين من قبلهم كانوا اشد منهم قوة و اثاروا الارض و عمروها اكثر مما عمروها و
جائتهم رسلهم بالبينات فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون : آيا آنها
سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند به كجا منتهى شد ؟
همانها كه نيروئى بيشتر از اينان داشتند ، و زمين را دگرگون ساختند ، و بيش از آنچه
اينها آباد كردند آنها عمران نمودند ، و پيامبرانشان با دلائل آشكار به سراغشان
آمدند ، اما به خيره سرى خود ادامه دادند ، و به مجازات دردناك الهى گرفتار شدند ،
خداوند هرگز به آنها ستم نكرد ولى آنها به خويشتن ستم كردند .
شبيه همين معنى در سوره يوسف - آيه 109 .
سوره حج - آيه 46 .
سوره غافر آيه 21 و آيه 82 .
و سوره انعام - آيه 11 و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن آمده است .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 300
اين تاكيدهاى مكرر دليل بر تاثير فوق العاده اين مشاهدات در نفوس انسانها است ،
آنها بايد بروند و آنچه را در تاريخ خوانده اند و يا از مردم شنيده اند با چشم
ببينند .
بروند و فلك بر تاراج رفته فراعنه ، كاخهاى ويران شده كسراها ، قبرهاى درهم ريخته
قيصرها ، و استخوانهاى پوسيده و خاك شده نمرودها ، و سرزمينهاى بلاديده قوم لوط و
ثمود را از نزديك تماشا كنند ، و پندهاى خموشان را بشنوند ، و به خروش خفتگان در دل
خاك گوش فرا دهند ، و آنچه را سرانجام بر سر خودشان خواهد آمد با چشم خود ببينند !
.
|