بعدی
تفسير نمونه ج : 18 ص : 189
آيا چنين كسى اميد نجات براى او هست .
سپس قرآن به بيان علت تفاوت اين دو گروه پرداخته مى افزايد خداوند هر كس را بخواهد
گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت مى نمايد .
( فان الله يضل من يشاء و يهدى من يشاء ) .
اگر گروه اول اعمال زشتشان در نظرشان تزيينى شده اين نتيجه اضلال الهى است ، اوست
كه اين خاصيت را در تكرار اعمال زشت قرار داده كه نفس انسان به آن خو مى گيرد و
عادت مى كند و همرنگ و هماهنگ آن مى شود .
و اوست كه به مؤمنان پاكدل چشمانى نافذ و بينا ، و گوشهائى شنوا براى درك حقايق
آنچنانكه هست مى بخشد .
روشن است اين مشيت الهى توأم با حكمت اوست و به هر كس آنچه لايق هست آن مى دهد .
لذا در پايان آيه مى فرمايد مبادا بر اثر شدت تاسف و حسرت بر وضع آنها جان خود را
از دست دهى ( فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ) .
اين تعبير همانند تعبيرى است كه در آيه 3 سوره شعراء آمده است ، لعلك باخع نفسك الا
يكونوا مؤمنين گوئى مى خواهى جان خود را از دست دهى كه ايمان نمى آورند .
تعبير به حسرات كه به اصطلاح مفعول لاجله براى جمله قبل
تفسير نمونه ج : 18 ص : 190
است ، اشاره به اين است كه نه تنها يك حسرت بر آنها مى خورى بلكه حسرتها بر آنها
دارى .
حسرت از دست دادن نعمت هدايت ، حسرت ضايع كردن گوهر انسانيت ، حسرت از دست دادن حس
تشخيص تا آنجا كه زشت را زيبا مى بينند ، و بالاخره حسرت گرفتار شدن در آتش قهر و
غضب پروردگار ! اما چرا حسرت نخور براى اينكه خداوند از اعمال آنها آگاه است و آنچه
را شايسته آنند به آنها همان مى دهد ( ان الله عليم بما يصنعون ) .
از لحن آيه دلسوزى فوق العاده پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نسبت به
گمراهان و منحرفان كاملا هويداست و چنين است حال يك رهبر الهى راستين كه از عدم
پذيرش مردم نسبت به حق و تسليم در برابر باطل و پشت پا زدن به تمام وسائل سعادت
آنچنان رنج مى برد كه گوئى مى خواهد قالب تهى كند .
در آيه بعد با توجه به بحثهائى كه قبلا پيرامون هدايت و ضلالت و ايمان و كفر گذشت
به بيان كوتاه و روشنى پيرامون مبداء و معاد مى پردازد و اثبات مبداء را با اثبات
معاد در يك دليل جالب قرين كرده ، مى فرمايد : خداوند همان كسى است كه بادها را
فرستاد تا ابرهائى را به حركت در آورند ( و الله الذى ارسل الرياح فتثير سحابا ) .
سپس ما اين ابرها را به سوى سرزمين مرده و خشكى مى رانيم ( فسقناه الى بلد ميت ) .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 191
و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش زنده مى كنيم ( فاحيينا به الارض بعد موتها ) .
آرى زنده شدن مردگان بعد از مرگ نيز همين گونه است ! ( كذلك النشور ) .
نظام حساب شده اى كه بر حركت بادها ، و سپس حركت ابرها ، و بعد از آن نزول قطره هاى
حياتبخش باران ، و به دنبال آن زنده شدن زمينهاى مرده حاكم است ، خود بهترين دليل و
خود بهترين گواه بر اين حقيقت است كه دست قدرت حكيمى در پشت اين دستگاه قرار دارد و
آن را تدبير مى كند .
نخست به بادهاى گرم و داغ دستور مى دهد از مناطق استوائى به سوى مناطق سرد حركت
كنند و در مسير خود آب درياها را بخار كرده به آسمان فرستند ، سپس به جريانهاى منظم
سرد قطبى كه دائما در جهت مخالف جريان اول حركت مى كنند دستور مى دهد بخارات حاصله
را جمع آورى كرده و ابرها را تشكيل دهند .
باز به همان بادها دستور مى دهد ابرها را بر دوش خود حمل كنند و به سوى بيابانهاى
مرده گسيل دارند ، تا قطرات زنده كننده باران از آنها سرازير گردد .
سپس به شرائط خاص زمين و بذرهاى گياهانى كه در آن افشانده شده فرمان پذيرش آب و نمو
و رويش مى دهد ، و از موجودى ظاهرا پست و بى ارزش موجوداتى زنده و بسيار متنوع و
زيبا ، خرم و سرسبز ، مفيد و پر بار به وجود مى آورد كه هم دليلى است بر قدرت او ،
و هم گواهى است بر حكمت او ، و هم نشانه اى است از رستاخيز بزرگ ! در حقيقت آيه فوق
از چند جهت دعوت به توحيد مى كند : از نظر برهان نظم ، و از نظر برهان حركت كه هر
موجود متحركى محركى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 192
مى خواهد ، و از نظر بيان نعمتها كه از جهت فطرى انگيزه اى است براى شكر منعم .
و از جهاتى نيز دليل بر مساله معاد است : از نظر سير تكاملى موجودات ، و از نظر
پديدار شدن چهره حيات از زمين مرده ، يعنى اى انسان صحنه معاد در فصول هر سال در
برابر چشم تو و در زير پاى تو است .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه جمله فتثير از ماده اثاره به معنى منتشر ساختن و
پراكندن است ، و در اينجا اشاره به توليد ابرها بر اثر وزش بادها بر صفحه
اوقيانوسها مى كند ، زيرا مساله حركت ابرها در جمله بعد ( فسقناه الى بلد ميت )
آمده است .
جالب اينكه در حديثى از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين مى خوانيم :
يكى از اصحاب عرض كرد يا رسول الله كيف يحيى الله الموتى و ما آية ذلك فى خلقه ؟ :
اى رسول خدا ! چگونه پروردگار مردگان را زنده مى كند و نشانه و نمونه آن در جهان
خلقت چيست ؟ ! پيغمبر فرمود : اما مررت بوادى أهلك ممخلا ثم مررت به يهتز خضرا ؟
آيا از سرزمين قبيله ات گذر نكرده اى در حالى كه خشك و مرده بوده ، و سپس از آنجا
عبور كنى در حالى كه از خرمى و سرسبزى گوئى به حركت در آمده ؟ قلت : نعم ! يا رسول
الله : گفتم آرى اى پيامبر .
قال : فكذلك يحيى الله الموتى و تلك آيته فى خلقه : فرمود اينگونه خداوند مردگان را
زنده مى كند و اين نمونه و نشانه او در آفرينش است .
در جلد 16 تفسير نمونه ذيل آيه 48 سوره روم بحث ديگرى در اين زمينه داشته ايم .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 193
به دنبال اين بحث توحيدى به اشتباه بزرگ مشتركان كه عزت خويش را از بتها مى خواستند
، و ايمان آوردن به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را مايه پراكندگى مردم از دور
خود مى ديدند و مى گفتند : ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا اگر هدايت را با تو
پذيرا شويم دشمنان نيرومند ما را از اين سرزمين مى ربايند ( قصص - 57 ) .
اشاره كرده مى فرمايد : كسانى كه عزت مى خواهند از خدا بطلبند چرا كه تمام عزت از
آن خداست ( من كان يريد العزة فلله العزة جميعا ) .
عزت به گفته راغب در مفردات در اصل آن حالتى است كه انسان را مقاوم و شكست ناپذير
مى سازد ، به زمينهاى صلب و محكم نيز به همين جهت عزاز ( بر وزن اساس ) مى گويند .
از آنجا كه تنها ذات پاك اوست كه شكست ناپذير است ، و گر نه همه مخلوقات به حكم
محدوديتشان قابل شكستند ، لذا تمام عزت از آن اوست ، و هر كس عزتى كسب مى كند از
بركت درياى بى انتهاى اوست .
در حديثى از انس نقل شده كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) فرمود : ان ربكم يقول
كل يوم انا العزيز ، فمن اراد عز الدارين فليطع العزيز ! : پروردگار شما همه روز مى
گويد : منم عزيز و هر كس عزت دو جهان خواهد بايد اطاعت عزيز كند ! .
در حقيقت انسان آگاه بايد آب را از سرچشمه بگيرد ، كه آب زلال و فراوان آنجاست ، نه
از ظروف كوچك و مختصرى كه هم محدود است و هم آلوده ، و در دست اين و آن مى باشد .
در حالات امام حسن بن على (عليهماالسلام) مى خوانيم كه در ساعات آخر عمرش هنگامى كه
يكى از ياران به نام جنادة بن ابى سفيان از او اندرز خواست نصايح ارزنده و مؤثرى
براى او بيان فرمود كه از جمله اين بود : و اذا اردت عزا بلا عشيرة و هيبة
تفسير نمونه ج : 18 ص : 194
بلا سلطان فاخرج من ذل معصية الله الى عز طاعة الله : هر گاه بخواهى بدون داشتن
قبيله عزيز باشى و بدون قدرت حكومت ، هيبت داشته باشى ، از سايه ذلت معصيت خدا بدر
آى و در پناه عزت اطاعت او قرار گير ! .
و اگر مى بينيم در بعضى از آيات قرآن عزت را علاوه بر خداوند ، براى پيامبر (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان قرار مى دهد و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين (
منافقون - 8 ) .
به خاطر آنست كه آنها نيز از پرتو عزت پروردگار كسب عزت كرده اند ، و در مسير طاعت
او گام بر مى دارند .
سپس راه وصول به عزت را چنين تشريح مى كند : سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند (
اليه يصعد الكلم الطيب ) .
و عمل صالح را او بالا مى برد ( و العمل الصالح يرفعه ) .
الكلم الطيب به معنى سخنان پاكيزه است ، و پاكيزگى سخن به پاكيزگى محتواى آن است ،
و پاكيزگى محتوا به خاطر مفاهيمى است كه بر واقعيتهاى عينى پاك و درخشان تطبيق مى
كند ، و چه واقعيتى بالاتر از ذات پاك خدا ، و آئين حق و عدالت او ، و نيكان و
پاكانى كه در راه نشر آن گام بر مى دارند ؟ لذا الكلم الطيب را به اعتقادات صحيح
نسبت به مبدء و معاد و آئين خداوند تفسير كرده اند .
آرى يك چنين عقيده پاكى است كه به سوى خدا اوج مى گيرد ، و دارنده اش را نيز پرواز
مى دهد ، تا در جوار قرب حق قرار گيرد ، و غرق در عزت خداوند عزيز شود .
مسلما از اين ريشه پاك شاخه هائى مى رويد كه ميوه آن عمل صالح است ، هر كار شايسته
و مفيد و سازنده ، چه دعوت به سوى حق باشد ، چه حمايت از مظلوم ، .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 195
چه مبارزه با ظالم و ستمگر ، چه خودسازى و عبادت ، چه آموزش و پرورش ، و خلاصه هر
چيز كه در اين مفهوم وسيع و گسترده داخل است اگر براى خدا و به خاطر رضاى او انجام
شود آن هم اوج مى گيرد و به آسمان لطف پروردگار عروج مى كند ، و مايه معراج و تكامل
صاحب آن ، و برخوردارى از عزت حق مى شود .
اين همان چيزى است كه در سوره ابراهيم آيه 24 به آن اشاره شده ا لم تر كيف ضرب الله
مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اكلها كل حين باذن
ربها : آيا نديدى خداوند چگونه براى سخن پاكيزه ، مثالى زده است ؟ همانند درختى پاك
كه ريشه آن ثابت و برقرار ، و شاخه آن در آسمان افراشته ، هر زمان ميوه هاى خود را
به اذن پروردگارش به مشتاقان مى دهد .
از آنچه گفتيم روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران كلمه طيبه را به لا اله الا الله ،
و بعضى ديگر به سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر ، و بعضى بعد
از توحيد محمد ، رسول الله ، و على ولى الله و خليفة رسوله ، تفسير كرده اند ، و يا
در بعضى از روايات الكلم الطيب و العمل الصالح به ولايت اهل بيت (عليهم السلام) يا
مانند آن تفسير شده است ، همه از قبيل بيان مصداقهاى روشن براى آن مفهوم وسيع و
گسترده است ، و محدوديتى در مفهوم آن ايجاد نمى كند ، چرا كه هر سخنى كه محتواى پاك
و عالى داشته باشد همه در اين عنوان جمع است .
به هر حال همان خداوندى كه به مقتضاى آيه گذشته زمين مرده را با قطره هاى حياتبخش
باران زنده مى كند ، كلام طيب و عمل صالح را نيز پرورش مى دهد ، و به جوار قرب و
رحمت خود مى رساند .
سپس به نقطه مقابل آن پرداخته ، مى گويد : كسانى كه نقشه سوء مى كشند عذاب شديدى
براى آنهاست ( و الذين يمكرون السيئات لهم عذاب شديد ) .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 196
و تلاش و كوشش آلوده و ناپاك و فاسدشان نابود مى گردد و به جائى نمى رسد ( و مكر
اولئك هو يبور ) .
گرچه اين فاسدان مفسد چنين مى پندارند كه با ظلم و ستم و دروغ و تقلب مى توانند
عزتى براى خود كسب كنند ، و مال و ثروت و قدرتى ، اما در پايان كار هم عذاب الهى را
براى خود فراهم ساخته اند و هم تلاشهاى آنها بر باد مى رود .
كسانى بودند كه به گفته قرآن خدايان ساختگى را مايه عزت خود مى پنداشتند و اتخذوا
من دون الله اله ليكونوا لهم عزا ( مريم - 81 ) .
و منافقانى بودند كه خود را عزيز ، و مؤمنان را ذليل فكر مى كردند ، و مى گفتند اگر
به مدينه باز گرديم ، عزيزان ، ذليلان را بيرون خواهند كرد ! يقولون لئن رجعنا الى
المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل ( منافقون - 8 ) .
افراد ديگرى بودند كه قرب فراعنه را مايه عزت خويش تصور مى كردند ، يا از گناه و
ظلم و ستم آبرو مى طلبيدند اما همگى سقوط كردند ، و تنها ايمان و عمل صالح است كه
به سوى خداوند عزيز بالا مى رود ! مكر گرچه در لغت به معنى هر گونه چاره انديشى است
، اما در مواردى به معنى چاره انديشهاى توأم با فساد به كار مى رود كه آيه مورد بحث
از آنهاست .
سيئات در آيه فوق همه زشتيها و بديها را اعم از بديهاى عقيدتى يا عملى شامل مى شود
و اينكه بعضى آن را تفسير به توطئه هاى مشركان براى كشتن يا تبعيد كردن پيامبر
اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مكه تفسير كرده اند در واقع يكى از مصاديق آن را
بيان كرده اند نه تمام مفهوم آن را .
جمله يبور از ماده بوار و بوران در اصل به معنى كسادى مفرط است ، و از آنجا كه
اينچنين كسادى مايه نابودى است اين كلمه به معنى هلاك و نابودى به كار مى رود ، ضرب
المثل معرفى است : كسد حتى فسد : آنقدر كساد شد كه فاسد گرديد !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 197
نكته ها :
1 - تمام عزت از آن خدا است !
حقيقت عزت چيست ؟ آيا چيزى جز رسيدن به مرحله شكست ناپذيرى مى باشد ، ؟ اگر چنين
است عزت را در كجا بايد جستجو كرد و چه چيز مى تواند به انسان عزت دهد ؟ در يك
تحليل روشن به اينجا مى رسيم كه حقيقت عزت در درجه نخست قدرتى است كه در دل و جان
انسان ظاهر مى شود ، و او را از خضوع و تسليم و سازش در برابر طاغيان و ياغيان باز
مى دارد .
قدرتى كه با داشتن آن هرگز اسير شهوات نمى شود ، و در برابر هوا و هوس سر فرود نمى
آورد .
قدرتى كه او را به مرحله نفوذناپذيرى در برابر زر و زور ارتقا مى دهد .
آيا اين قدرت جز از ايمان به خدا ، يعنى ارتباط با منبع اصلى قدرت و عزت سرچشمه مى
گيرد ؟ اين در مرحله فكر و عقيده و روح و جان ، و اما در مرحله عمل عزت از اعمالى
سرچشمه مى گيرد كه داراى ريشه صحيح و برنامه و روش حساب شده باشد و به تعبير ديگر
آن را در عمل صالح مى توان خلاصه كرد ، اين دو است كه به انسان سر بلندى و عظمت مى
دهد و به او عزت و شكست ناپذيرى مى بخشد .
ساحران دنياپرست معاصر فرعون ، نيرنگهاى خود را به نام و به عزت او آغاز كردند و
قالوا بعزة فرعون انا لنحن الغالبون : گفتند به عزت فرعون سوگند كه ما پيروز خواهيم
شد ( شعراء - 44 ) .
اما به زودى از عصاى چوپانى موسى (عليه السلام) شكست خوردند ، ولى همانها
تفسير نمونه ج : 18 ص : 198
هنگامى كه از زير پرچم مذلت بار فرعون بيرون آمدند ، و در سايه توحيد قرار گرفتند و
ايمان آوردند ، چنان نيرومند و شكست ناپذير شدند كه سخت ترين تهديدهاى فرعون در
آنها مؤثر نيفتاد ، دست و پا و حتى جان خويش را عاشقانه در راه خدا دادند و شربت
شهادت نوشيدند ، و با اين عمل نشان دادند كه در برابر زر و زور تسليم نمى شوند و
شكست ناپذيرند و تاريخ پر افتخار آنها امروز براى ما يك دنيا درس آموزنده است .
2 - فرق ميان كلام طيب و عمل صالح
ممكن است سؤال شود كه چرا آيه فوق در مورد كلام طيب مى گويد : خودش به سوى پروردگار
اوج مى گيرد ، اما در مورد عمل صالح مى گويد : خدا آن را بالا مى برد ؟ اين سؤال را
چنين مى توان پاسخ گفت : كلام طيب همانگونه كه گفتيم اشاره به ايمان و اعتقاد پاك
است و آن عين اوج گرفتن به سوى خداست كه حقيقت ايمان چيزى جز اين نيست ، ولى عمل
صالح را او پذيرا مى شود و قبول مى كند و اجر مضاعف مى دهد و بقاء و دوام مى بخشد و
اوج مى دهد ( دقت كنيد ) .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 199
وَ اللَّهُ خَلَقَكم مِّن تُرَاب ثُمَّ مِن نُّطفَة ثُمَّ جَعَلَكمْ أَزْوَجاً وَ
مَا تحْمِلُ مِنْ أُنثى وَ لا تَضعُ إِلا بِعِلْمِهِ وَ مَا يُعَمَّرُ مِن
مُّعَمَّر وَ لا يُنقَص مِنْ عُمُرِهِ إِلا فى كِتَب إِنَّ ذَلِك عَلى اللَّهِ
يَسِيرٌ(11) وَ مَا يَستَوِى الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سائغٌ شرَابُهُ وَ
هَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ مِن كلّ تَأْكلُونَ لَحْماً طرِيًّا وَ تَستَخْرِجُونَ
حِلْيَةً تَلْبَسونَهَا وَ تَرَى الْفُلْك فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن
فَضلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشكُرُونَ(12)
ترجمه :
11 - خداوند شما را از خاك آفريد ، سپس از نطفه ، سپس شما را به صورت همسران يكديگر
قرار داد ، هيچ جنس ماده اى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به علم او ، و
هيچ انسانى عمر طولانى نمى كند ، و هيچ كس از عمرش كاسته نمى شود مگر اينكه در كتاب
( علم خداوند ) ثبت است ، اينها همه براى خداوند آسان است .
12 - اين دو دريا يكسان نيستند : اين دريائى كه آبش گوارا و شيرين و نوشيدنش
خوشگوار است ، و اين يكى كه شور و تلخ و گلوگير است ، ( اما ) از هر دو گوشت تازه
مى خوريد ، و وسائل زينتى استخراج كرده مى پوشيد ، و كشتى ها را در آن مى بينى
تفسير نمونه ج : 18 ص : 200
كه آنها را مى شكافند ( و به هر طرف پيش مى روند ) تا از فضل خداوند بهره گيريد و
شايد شكر ( نعمتهاى او را ) بجا آوريد .
تفسير :
درياى آب شيرين و شور يكسان نيستند !
با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از مساله توحيد و معاد و صفات خدا در ميان بود
، در آيات مورد بحث نيز بخش ديگرى از آيات انفسى و آفاقى را كه دليل بر قدرت خدا از
يكسو ، و علم او از سوى ديگر ، و مساله امكان معاد از سوى سوم است شرح مى دهد :
نخست به آفرينش انسان در مراحل مختلف اشاره كرده مى گويد : خداوند شما را از خاك
آفريد ( و الله خلقكم من تراب ) .
سپس از نطفه ( ثم من نطفة ) .
بعد از آن شما را به صورت همسران يكديگر در آورد ( ثم جعلكم ازواجا ) .
اين سه مرحله از مراحل آفرينش انسان است خاك ، و نطفه ، و مرحله زوجيت .
مسلم است كه انسان از خاك است هم از اين نظر كه جد انسانها ، آدم از خاك آفريده شده
، و هم از اين نظر كه تمام موادى كه جسم انسان را تشكيل مى دهد و يا انسان از آن
تغذيه مى كند ، و يا نطفه او از آن منعقد مى شود همه سرانجام به موادى كه در خاكها
نهفته است منتهى مى شود .
بعضى احتمال داده اند كه آفرينش از خاك تنها اشاره به آفرينش نخستين است ، اما
آفرينش از نطفه اشاره به مراحل بعد است كه اولى مرحله خلقت اجمالى انسانهاست ( چرا
كه وجود همه در وجود آدم خلاصه شده بود ) و دومى مرحله تفضيلى است كه آنها را از
يكديگر جدا مى سازد .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 201
و به هر حال مرحله زوجيت مرحله تداوم نسل انسان و تكثير مثل او است ، و اينكه بعضى
احتمال داده اند ازواج در اينجا به معنى اصناف و يا روح و جسم و مانند آن است بسيار
بعيد به نظر مى رسد .
سپس وارد چهارمين و پنجمين مرحله حيات انسان شده ، موضوع باردارى مادران و وضع حمل
آنها را پيش كشيده ، مى گويد : هيچ جنس ماده اى باردار نمى شود و وضع حمل نمى كند
مگر به علم پروردگار ( و ما تحمل من انثى و لا تضع الا بعلمه ) .
آرى مساله باردارى و تحولات و دگرگونيهاى بسيار عجيب و پيچيده جنين ، سپس رسيدن به
مرحله وضع حمل و دگرگونيهاى شگفت انگيزى كه در آن لحظه حساس و بحرانى به مادران از
يكسو ، و به جنين از سوى ديگر دست مى دهد ، به قدرى ظريف و دقيق است كه جز به اتكاى
علم بى پايان خداوند امكان پذير نيست كه اگر نظام حاكم بر آن سر سوزنى اختلال يابد
برنامه حمل يا وضع حمل دچار آشفتگى و يا اختلال مى گردد ، و به فساد و تباهى مى كشد
.
اين پنج مرحله از زندگى انسان هر يك از ديگرى عجيبتر و شگفت آورتر است .
خاك بيجان و مرده كجا و انسان زنده عاقل و هوشيار و پر ابتكار كجا ؟ ! نطفه بى ارزش
كه از چند قطره آب متعفن تشكيل شده كجا و انسانى رشيد و زيبا و مجهز به حواس مختلف
و دستگاههاى گوناگون كجا ؟ ! .
از اين مرحله كه بگذريم مساله تقسيم نوع انسان به دو جنس مذكر و مؤنث با تفاوتهاى
فراوان در جسم و جان ، و مسائل فيزيولوژيكى به ميان مى آيد كه از همان آغاز انعقاد
نطفه ، راه خود را از يكديگر جدا كرده و هر كدام
تفسير نمونه ج : 18 ص : 202
به سوى رسالتى كه بر عهده آنان گذارده شده پيش مى روند و تكامل مى يابند .
بعد مساله رسالت در مادر قبول و تحمل اين بار و حفظ و تغذيه و پرورش آن پيش مى آيد
كه قرنها است افكار دانشمندان بزرگ را به خود جلب كرده و معترفند كه از عجيبترين
مسائل عالم هستى است .
آخرين مرحله در اين قسمت كه مرحله تولد است يك مرحله انقلابى و كاملا بحرانى است كه
با عجائب بسيارى همراه است : چه عواملى به جنين دستور خارج شدن از شكم مادر مى دهد
؟ چگونه هماهنگى كامل در ميان اين فرمان و آماده شدن اندام مادر براى اجراى آن
برقرار مى شود ؟ چگونه جنين مى تواند وضعى را كه نه ماه با آن عادت كرده ، درست در
يك لحظه به كلى تغيير دهد ، رابطه خود را با مادر قطع كند ، از هواى آزاد استفاده
نمايند ، مجراى غذاى او از طريق بند ناف ناگهان بسته شود ، و مجراى جديد يعنى دهان
به كار افتد ، محيط ظلمانى شكم مادر را رها ساخته در ميان نور و روشنائى غوطهور
گردد ، و در برابر همه اين دگرگونيها مقاومت كند و خود را فورا تطبيق دهد ؟ ! آيا
اينها بهترين نشانه قدرت و علم بى پايان خداوند نيست ؟ و آيا ماده بى شعور و طبيعت
بى هدف با استفاده از تصادفهاى كور امكان تنظيم يك حلقه كوچك از هزاران حلقه زنجير
خلقت را دارد ؟ زهى بى انصافى كه انسانى در باره خلقت خود اينچنين احتمال موهومى را
پذيرا شود ! بعد به مرحله ششم و هفتم اين برنامه شگرف در حلقه ديگر پرداخته و به
مراحل مختلف عمر و فزونى و كاستى آن بر اثر عوامل مختلف اشاره كرده ، مى گويد : هيچ
انسانى عمر طولانى نمى كند ، و هيچ كس از عمرش كاسته نمى گردد
تفسير نمونه ج : 18 ص : 203
مگر اينكه در كتاب علم خداوند ثبت است و از قوانين و برنامه هائى تبعيت مى كند كه
حاكم بر آنها علم و قدرت اوست ( و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب )
( 1 ) .
چه عواملى در ادامه حيات انسان مؤثر است ؟ چه عواملى با ادامه حيات او مى جنگد ؟ و
خلاصه چه عواملى بايد دست به دست هم بدهد تا انسان بتواند يكصد سال يا كمتر و بيشتر
به حيات خود ادامه دهد ؟ و سرانجام چه عواملى موجب تفاوت عمر انسانها مى گردد ؟ همه
اينها نيز محاسبات دقيق و پيچيده اى دارد كه جز خداوند از آن آگاه نيست ، و آنچه ما
امروز در اين زمينه ها مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم بسيار كم و بى ارزش است .
معمر از ماده عمر در اصل از عمارت به معنى آبادى گرفته شده است ، و اينكه به مدت
حيات انسان عمر گفته مى شود به خاطر آنست كه آبادى و عمارت بدن او در اين مدت است .
واژه معمر به معنى كسى است كه عمر طولانى دارد .
و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد : همه اينها بر خداوند آسان است ( ان
ذلك على الله يسير ) .
آفرينش اين موجود عجيب از خاك و آغاز خلقت يك انسان كامل از آب نطفه و همچنين مسائل
مربوط به جنسيت ، و زوجيت ، و باردارى ، و وضع حمل ، و افزايش و كاستى عمر ، چه از
نظر قدرت ، و چه از نظر علم و محاسبه همه براى او سهل و ساده است ، و اينها گوشه اى
از آيات انفسى هستند كه از يكسو ما را به مبدء عالم هستى مربوط و آشنا مى كنند و از
سوى ديگر دلائل زنده اى بر مساله امكان
تفسير نمونه ج : 18 ص : 204
معاد محسوب مى شوند .
آيا كسى كه قادر بر آفرينش نخستين از خاك و نطفه بود قادر بر تجديد حيات انسانها
نيست ؟ و آيا كسى كه از تمام ريزه كاريهاى مربوط به اين قوانين با خبر است در
نگهدارى حساب اعمال بندگان براى صحنه معاد مشكلى دارد ؟ ! در آيه بعد به بخش ديگرى
از آيات آفاقى كه نشانه هاى عظمت و قدرت اويند در مورد آفرينش درياها و بركات و
فوائد آنها اشاره كرده مى فرمايد : دو دريا يكسان نيستند ، اين يكى گوارا و شيرين و
براى نوشيدن خوشگوار است ، و آن ديگر شور و تلخ ( و ما يستوى البحران هذا عذب فرات
سائغ شرابه و هذا ملح اجاج ) .
با آنكه هر دو روز نخست به صورت قطرات باران شيرين و گوارا از آسمان بر زمين نازل
شده اند ، و هر دو از يك ريشه مشتقند ، اما در دو چهره كاملا مختلف با فوائد متفاوت
ظاهر گشته اند .
و عجيب اينكه از هر دو گوشت تازه مى خوريد ( و من كل تاكلون لحما طريا ) .
و از هر دو وسائل زينتى براى پوشيدن استخراج مى كنيد ( و تستخرجون حلية تلبسونها )
.
به علاوه از هر دو مى توانيد براى نقل و انتقالات خود و متاعها بهره بگيريد لذا
كشتيها را مى بينى كه از هر طرف درياها را مى شكافند و پيش مى روند ، تا از فضل
خداوند بهره گيريد ، شايد حق شكر او را ادا كنيد ( و ترى الفلك فيه
تفسير نمونه ج : 18 ص : 205
مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون ) .
به اين چند امر دقت كنيد :
1 - فرات به گفته لسان العرب آبى است كه در نهايت عذوبت ( پاكيزگى و گوارائى ) باشد
.
سائغ به معنى آبى است كه به خاطر گوارائى به راحتى از گلو پائين مى رود به عكس ملح
( آب شور ) و اجاج آب تلخ است كه گوئى گلو را مى سوزاند و راه حلق را مى بندد !
2 - جمعى از مفسران معتقدند كه آيه مثالى براى عدم مساوات مؤمن و كافر است ولى آيات
قبل و بعد كه همه سخن از آيات خلقت مى گويد ، و حتى ذيل خود اين آيه ، گواه بر اين
حقيقت است كه اين جمله نيز در زمينه اسرار توحيد بحث مى كند و اشاره به تنوع آبها و
آثار متفاوت و فوائد مشترك آنها است .
3 - در اين آيه سه فايده از فوائد فراوان درياها بيان شده است : مواد غذائى وسائل
زينتى ، و مساله حمل و نقل .
مى دانيم دريا منبع مهمى از منابع غذائى بشر است ، و همه سال ميليونها تن گوشت تازه
از آن گرفته مى شود ، بى آنكه انسان رنج و زحمتى براى آن متحمل شده باشد ، دستگاه
آفرينش برنامه ريزى دقيقى در اين زمينه كرده كه انسانها بتوانند با كمترين زحمتى از
اين خوان نعمت بيدريغ و سفره گسترده الهى بهره گيرند .
وسائل زينتى مختلفى از قبيل مرواريد و صدف و در و مرجان از آن استخراج مى شود ، و
تكيه قرآن روى اين مساله به خاطر آن است كه روح انسان بر خلاف چهار پايان داراى
ابعاد مختلفى است كه يكى از آنها حس زيبائى است كه سرچشمه پيدايش مسائل ذوقى و هنرى
و ادبى مى باشد كه اشباع آن به صورت صحيح ،
تفسير نمونه ج : 18 ص : 206
و دور از هر گونه افراط و تفريط و اسراف و تبذير ، روح را شاداب مى سازد ، و به
انسان نشاط و آرامش مى بخشد ، و براى انجام كارهاى سنگين زندگى آماده مى كند .
و اما مساله حمل و نقل كه يكى از مهمترين پايه هاى تمدن انسانى و زندگانى اجتماعى
بشر است با توجه به اينكه درياها قسمت عمده روى زمين را فرا گرفته و به يكديگر
ارتباط دارند مى توانند مهمترين خدمت را در اين زمينه به انسانها كنند .
حجم كالاهائى كه وسيله درياها حمل و نقل مى شود ، و مسافرانى كه با آن جابجا مى
شوند ، به قدرى زياد است كه با هيچ وسيله نقليه ديگر قابل مقايسه نيست ، چنانكه گاه
يك كشتى مى تواند به اندازه دهها هزار اتومبيل ! بار با خود ببرد .
4 - البته فوائد درياها منحصر به مسائل فوق نيست و قرآن نمى خواهد آن را در اين
امور سه گانه محدود سازد ، مساله تشكيل ابرها ، مواد داروئى ، نفت ، وسائل پوششى ،
مواد تقويتى براى زمينهاى باير ، تاثير در ايجاد بادها ، و غير آن ، بركات ديگر
درياها محسوب مى شود .
5 - تكيه قرآن روى لحم طرى ( گوشت تازه ) اشاره پر معنائى به فوائد تغذيه به چنين
گوشتها در برابر زيانهاى گوشتهاى كهنه و كنسرو و امثال آن است .
6 - در اينجا سؤالى مطرح است : درياهاى آب شور در سراسر كره زمين گسترده است ، اما
درياى آب شيرين كجاست ؟
تفسير نمونه ج : 18 ص : 207
در پاسخ بايد گفت : دريا و درياچه هاى آب شيرين نيز در كره زمين كم نيستند مانند
درياچه هاى آب شيرين ايالات متحده و غير آن به علاوه نهرهاى عظيم را احيانا دريا مى
نامند همانگونه كه در داستان موسى كلمه بحر به رود عظيم نيل اطلاق شده است ( بقره -
50 - شعراء - 63 - اعراف - 138 ) .
از اين گذشته ، پيشرفت آب نهرهاى عظيم در درياها با توجه به اينكه آبهاى شور را به
عقب مى رانند و تا مدتى با آن مخلوط نمى شوند خود درياهاى عظيمى از آب شيرين را
تشكيل مى دهند .
7 - جمله لتبتغوا من فضله تا از فضل او بهره گيريد معنى وسيعى دارد كه هرگونه
فعاليت اقتصادى را كه از طريق راههاى دريائى صورت گيرد شامل مى شود .
و جمله لعلكم تشكرون براى بيدار ساختن حس شكرگزارى انسانها آمده كه وسيله اى است
براى خدا جوئى و خداشناسى .
نكته : 1 - عوامل معنوى طول عمر و كوتاهى آن
به تناسب بحثى كه در آيات فوق درباره افزايش و كاستى عمر به فرمان پروردگار آمده ،
جمعى از مفسران به پيروى از رواياتى كه در اين زمينه وارد شده ، بحثهائى در زمينه
طول عمر و كوتاهى آن كرده اند .
البته يك سلسله عوامل طبيعى در افزايش يا كوتاهى عمر دخالت دارند كه بسيارى از آنها
براى بشر تاكنون شناخته شده است ، همانند تغذيه صحيح دور از افراط و تفريط ، كار و
حركت مداوم ، پرهيز از هر گونه مواد مخدر و اعتيادهاى خطرناك و مشروبات الكلى ،
دورى از هيجانات مداوم ، و داشتن ايمان قوى كه بتواند انسان را در ناملايمات زندگى
آرامش و قدرت بخشد .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 208
ولى علاوه بر اينها عواملى وجود دارد كه ارتباط ظاهرى آن با مساله طول عمر بر ما
چندان روشن نيست ، اما در روايات اسلامى دقيقا روى آن تاكيد شده است به عنوان نمونه
به چند روايت زير توجه فرمائيد : الف - پيغمبر گرامى (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى
فرمايد : ان الصدقة و صلة الرحم تعمران الديار ، و تزيدان فى الاعمار ! : انفاق در
راه خدا و صله رحم خانه ها را آباد ، و عمرها را طولانى مى كند ! ب - در حديث ديگرى
از همان بزرگوار آمده است : من سره ان يبسط فى رزقه و ينسى له فى اجله فليصل رحمه :
كسى كه دوست دارد رزقش افزون ، و اجلش بتاخير افتد صله رحم بجا آورد .
ج - در مورد بعضى از معاصى مانند زنا مخصوصا وارد شده است كه از عمر انسان مى كاهد
از جمله در حديث معروف پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه مى فرمايد : يا معشر
المسلمين اياكم و الزنا فان فيه ست خصال : ثلاث فى الدنيا ، و ثلاث فى الاخره ، اما
التى فى الدنيا فانه يذهب بالبهاء ، و يورث الفقر ، و ينقص العمر : اى مسلمانان از
زنا بپرهيزيد كه شش پيامد سوء دارد : سه چيز در دنيا ، و سه چيز در آخرت ، اما آن
سه كه در دنيا است بهاء و نورانيت را از انسان مى برد ، فقر و تنگدستى ببار مى آورد
، و از عمر انسان مى كاهد .
د - امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد : البر و صدقة السر ينفيان الفقر و يزيدان
فى العمر و يدفعان عن سبعين ميتة سوء : نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را بر طرف
ساخته ، عمر را افزون مى كند و از هفتاد گونه مرگ و مير بد جلوگيرى به عمل مى آورد
.
در باره بعضى از گناهان ديگر مانند ظلم بلكه مطلق گناهان نيز در احاديث
تفسير نمونه ج : 18 ص : 209
اشاراتى آمده است .
بعضى از مفسران كه نتوانسته اند ميان اجل حتمى و اجل معلق فرق بگذارند به اين گونه
احاديث حمله كرده و آن را مخالف نصوص قرآنى دانسته اند كه حد عمر انسان را ثابت و
لا يتغير مى داند .
توضيح اينكه : بدون شك انسان داراى دو گونه سر آمد و اجل است : سر آمد و اجل حتمى
كه پايان استعداد جسم انسان براى بقاء است ، و با فرا رسيدن آن هر چيز به فرمان
الهى پايان مى گيرد .
سر آمد و اجل معلق كه با دگرگونى شرائط دگرگون مى شود ، فى المثل انسانى دست به
انتحار و خودكشى مى زند در حالى كه اگر اين گناه كبيره را انجام نمى داد سالها زنده
مى ماند ، و يا بر اثر روى آوردن به مشروبات الكلى و مواد مخدر و شهوترانى بى حد و
حساب توانائى جسمى خود را در مدت كوتاهى از دست مى دهد ، در حالى كه اگر اين امور
نبود ساليان بسيارى مى توانست عمر كند .
اينها امورى است كه براى همه قابل درك و تجربه است ، و احدى نمى تواند آن را انكار
كند .
در زمينه حوادث ناخواسته نيز امورى وجود دارد كه مربوط به اجل معلق است كه آن نيز
قابل انكار نمى باشد .
بنا بر اين اگر در روايات فراوانى آمده است كه انفاق در راه خدا يا صله رحم عمر را
طولانى و بلاها را بر طرف مى سازد در حقيقت ناظر به همين عوامل است .
و هر گاه ما اين دو نوع اجل و سرآمد عمر را از هم تفكيك نكنيم درك بسيارى از مسائل
در رابطه با قضا و قدر و تاثير جهاد و تلاش و كوشش
تفسير نمونه ج : 18 ص : 210
در زندگى انسانها لا ينحل خواهد ماند .
اين بحث را ضمن يك مثال ساده مى توان روشن ساخت ، و آن اينكه : انسان يكدستگاه
اتومبيل نو تهيه مى كند كه طبق پيش بينى هاى مختلفى كه در ساختمان آن به كار رفته
مى تواند مثلا بيست سال عمر كند ، اما مشروط به اينكه به آن دقيقا برسند ، و
مراقبتهاى لازم را به عمل آورند ، در اين صورت اجل حتمى اين اتومبيل همان بيست سال
است كه از آن فراتر نمى رود .
ولى اگر مراقبتهاى لازم انجام نشود و آن را به دست افراد ناآگاه و لاابالى بسپارند
و بيش از قدرت و ظرفيت از آن كار بكشند ، و در جاده هاى پر سنگلاخ همه روزه آن را
به كار گيرند ممكن است عمر بيست ساله آن به نصف ، يا به عشر تنزل پيدا كند اين همان
اجل معلق آن است .
و ما تعجب مى كنيم چگونه بعضى از مفسران معروف به مساله روشنى مانند اين مساله توجه
نكرده اند .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 211
يُولِجُ الَّيْلَ فى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فى الَّيْلِ وَ سخَّرَ
الشمْس وَ الْقَمَرَ كلُّ يجْرِى لأَجَل مُّسمًّى ذَلِكمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ
الْمُلْك وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطمِير(13) إِن
تَدْعُوهُمْ لا يَسمَعُوا دُعَاءَكمْ وَ لَوْ سمِعُوا مَا استَجَابُوا لَكمْ وَ
يَوْمَ الْقِيَمَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْككُمْ وَ لا يُنَبِّئُك مِثْلُ خَبِير(14)
ترجمه :
13 - او شب را در روز داخل مى كند و روز را در شب ، و خورشيد و ماه را مسخر ( شما )
كرده ، هر كدام از آنها تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه دهد ، اين است خداوند ،
پروردگار شما ، حاكميت ( در سراسر عالم ) از آن او است ، و كسانى را كه جز او مى
خوانيد ( و مى پرستيد ) حتى به اندازه پوست نازك هسته خرما حاكميت ( و مالكيت )
ندارند !
14 - اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمى شنوند ، و اگر بشنوند به شما پاسخ نمى
گويند ، و روز قيامت شرك ( و پرستش ) شما را منكر مى شوند ، و هيچ كس مانند (
خداوند آگاه و ) خبير تو را ( از حقايق ) با خبر نمى سازد ! .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 212
تفسير : اين معبودهاى دروغين حتى صداى شما را نمى شنوند !
باز در اين آيات به قسمت ديگرى از آيات توحيد و نعمتهاى بى پايان پروردگار اشاره مى
كند تا ضمن آگاهى دادن به انسان حس شكرگزارى آنان را در مسير شناخت معبود حقيقى
برانگيزد ، و از هر گونه شرك و پرستشهاى خرافى باز دارد ، مى فرمايد : او كسى است
كه شب را در روز و روز را در شب داخل مى كند ( يولج الليل فى النهار و يولج النهار
فى الليل ) .
يولج از ماده ايلاج به معنى داخل كردن است ، و ممكن است اشاره به يكى از دو معنى و
يا هر دو معنى زير باشد : افزايش و كاهش تدريجى شب و روز در طول سال كه مايه پيدايش
فصول مختلف با آنهمه آثار و بركات مى باشد ، انتقال تدريجى از شب به روز و از روز
به شب به واسطه وجود شفق و بين الطلوعين كه از خطرات انتقال ناگهانى از ظلمت به نور
و از نور به ظلمت جلوگيرى مى كند ، و به انسان آمادگى كافى براى انتقال كاملا آرام
و بى خطر را از يكى به ديگرى فراهم مى سازد .
بعد به مساله تسخير خورشيد و ماه اشاره كرده مى گويد : او خورشيد و ماه را مسخر شما
نمود ( و سخر الشمس و القمر ) .
چه تسخيرى از اين برتر و بالاتر كه همه آنها در مسير منافع انسان حركت مى كنند ، و
سرچشمه انواع بركات در زندگى بشرند ، و ابر و باد و ماه و خورشيد و فلك در كار
هستند تا انسان بتواند زندگى خود را تامين كرده و در غفلت فرو برود ، و به ياد منبع
اصلى اين مواهب باشد ( در زمينه تسخير خورشيد و ماه بحث مشروحى در جلد دهم ذيل آيه
2 سوره رعد و 33 ابراهيم - صفحه 120 و 354 داشتيم ) .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 213
اما اين خورشيد و ماه در عين اينكه به طور كاملا منظم در مسير خود مى گردند و
خدمتگزار لايق و خوبى براى انسانند نظامى كه حاكم بر آنهاست جاودانى نيست ، حتى اين
سيارات عظيم با آنهمه نور و روشنائى سرانجام تاريك مى شوند و از كار مى افتند ، لذا
به دنبال بحث تسخير مى افزايد : هر كدام از اين دو ، تا زمان مشخصى كه براى آنها
تعيين شده به حركت خود ادامه مى دهند ( كل يجرى لاجل مسمى ) .
و به مقتضاى اذ الشمس كورت و اذ النجوم انكدرت ( سوره تكوير آيه 1 و 2 ) سرانجام
همگى رو به تاريكى و خاموشى خواهند نهاد .
بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اجل مسمى ( سرآمد معين ) در اينجا كرده اند و آن
حركت دوريه خورشيد و ماه است كه اولى در يكسال تمام ، و دومى در يك ماه پايان مى
گيرد .
ولى با توجه به موارد استعمال اين تعبير در آيات متعددى از آيات قرآن مجيد كه به
معنى پايان عمر آمده است روشن مى شود كه تفسير مزبور درست نيست ، و حتى همان تفسير
اول يعنى پايان عمر خورشيد و ماه است ( به آيات 61 - نحل 45 - فاطر 42 - زمر 4 -
نور و 67 - غافر مراجعه فرمائيد ) .
سپس به عنوان نتيجه گيرى از اين بحث توحيدى مى فرمايد : اين است خداوند ، پروردگار
بزرگ شما ( ذلكم الله ربكم ) .
خداوندى كه نظام نور و ظلمت و حركات حساب شده خورشيد و ماه را با تمام بركاتشان
مقرر فرموده است .
حاكميت در عالم مخصوص او است ( له الملك ) .
و معبودهائى را كه شما جز او مى خوانيد حتى حاكميت و مالكيت به اندازه
تفسير نمونه ج : 18 ص : 214
پوست نازكى كه روى هسته خرما كشيده شده در سرتاسر عالم هستى ندارند ( و الذين تدعون
من دونه ما يملكون من قطمير ) .
قطمير بنا به گفته راغب در مفردات اثرى است كه در پشت هسته خرما وجود دارد ، (
فرورفتگى كوچكى است ) و به گفته طبرسى در مجمع البيان و قرطبى در تفسيرش پوسته نازك
سفيد رنگى است كه سراسر هسته را پوشانده ، و در هر حال كنايه از موجودات بسيار كوچك
و كم ارزش است .
آرى اين بتها نه مبداء سودى هستند ، و نه منشاء زيانى ، نه از شما دفاع مى كنند ، و
نه از خويشتن ، نه حاكميت دارند و نه مالكيت حتى بر پوسته هسته خرمائى ! با اين حال
چگونه شما بيخردان آن را پرستش مى كنيد و حل مشكلاتتان را از آنها مى خواهيد ؟ !
سپس مى افزايد : اگر آنها را براى حل مشكلات خود بخوانيد هرگز صداى شما را نمى
شنوند ( ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم ) .
چرا كه قطعاتى از سنگ و چوب بيش نيستند جمادند و بى شعور ! و به فرض كه ناله و
اصرار و الحاح شما را بشنوند هرگز توانائى پاسخگوئى به نيازهاى شما ندارند ( و لو
سمعوا ما استجابوا لكم ) .
چرا كه روشن شد حتى به اندازه پوست نازك هسته خرمائى مالك سود و زيانى در جهان هستى
نيستند ، با اينحال چگونه انتظار داريد كه براى شما كارى صورت دهند يا گرهى را
بگشايند ؟ و از اين بالاتر روز قيامت كه مى شود آنها پرستش و شرك شما را منكر
تفسير نمونه ج : 18 ص : 215
مى شوند ( و يوم القيامة يكفرون بشرككم ) .
و مى گويند : خداوندا اينها پرستش ما نمى كردند بلكه هواى نفس خويش را در حقيقت مى
پرستيدند .
اين شهادت و گواهى يا به زبان حال است كه هر كس به بتها بنگرد با گوش هوش اين سخن
را از آنان مى شنود ، و يا اينكه همان خداوندى كه در آن روز اعضاء و جوارح و پوست
تن انسان را به سخن در مى آورد به آنها فرمان سخن گفتن مى دهد ، تا شهادت دهند كه
اين بت پرستان منحرف اوهام و شهوات خود را در حقيقت پرستش مى كرده اند .
اين آيه شبيه چيزى است كه در آيه 28 سوره يونس آمده است ، آنجا كه مى فرمايد : و
يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركائكم فزيلنا بينهم و قال
شركائهم ما كنتم ايانا تعبدون به خاطر بياوريد روزى را كه همه آنها را جمع مى كنيم
سپس به مشركان مى گوئيم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد ( تا به حسابتان رسيدگى
شود ) سپس آنها را از هم جدا مى كنيم ( تا از هر يك جداگانه سؤال شود ) در اينجا
معبودهايشان به آنها مى گويند : شما هرگز ما را عبادت نمى كرديد ؟ ! جمعى از مفسران
احتمال داده اند كه اين تعبيرات در مورد معبودهائى همچون فرشتگان و حضرت مسيح (عليه
السلام) باشد ، چرا كه سخن گفتن روز قيامت تنها از آنها ساخته است و جمله ان تدعوهم
لا يسمعوا دعائكم اشاره به اين است كه آنها آنچنان به خود مشغولند كه اگر آنها را
بخوانيد سخنان شما را نمى شنوند .
ولى با توجه به وسعت مفهوم و الذين تدعون من دونه ظاهر اين است كه
تفسير نمونه ج : 18 ص : 216
منظور بتها است ، به خصوص اينكه جمله ان تدعوهم لا يسمعوا دعائكم ( اگر آنها را
بخوانيد صداى شما را نمى شنوند ) ظاهرا مربوط به دنياست .
در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد : هيچكس مانند خداوندى كه از همه چيز آگاه
است تو را با خبر نمى سازد ( و لا ينبئك مثل خبير ) .
اگر مى گويد : بتها در قيامت پرستش شما را انكار مى كنند ، و از شما بيزارى مى
جويند ، تعجب نكنيد ، زيرا كسى از اين موضوع خبر مى دهد كه از تمام عالم هستى و ذره
ذره آن آگاه است آينده همچون گذشته و حال در پيشگاه علم او روشن و آشكار است .
گرچه مخاطب در اين جمله ظاهرا شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، ولى
پيداست كه نظر به همه انسانها است .
نكته : سوء استفاده از آيات و تفسيرهاى انحرافى
گرچه در خلال تفسير آيات روشن شد كه منظور از آخرين آيه مورد بحث ( ان تدعوهم لا
يسمعوا دعائكم ... ) بتها است كه نه گوش شنوائى براى تقاضاهاى عابدان خود دارند ، و
نه اگر مى داشتند قادر بر حل مشكلى بودند ، و نه در جهان هستى سر سوزنى مالكيت و
حاكميت دارند .
ولى جمعى از وهابيين قشرى ، براى بريدن ارتباط مسلمين از پيامبر اسلام و پيشوايان
بزرگ از طريق توسل و شفاعت طلبيدن ، به اين آيه و مانند آن تمسك جسته اند ، و گفته
اند قرآن مى گويد : تمام كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد - حتى پيامبران ! - سخن
شما را نمى شنوند و اگر بشنوند اجابت نمى كنند .
و يا چنانكه در آيه 197 سوره اعراف آمده و الذين تدعون من دونه لا يستطيعون نصركم و
لا انفسهم ينصرون : كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد
تفسير نمونه ج : 18 ص : 217
نمى توانند شما را يارى كنند و نه حتى خويشتن را در برابر مشكلات يارى دهند و مانند
اينگونه آيات .
و به اين ترتيب هرگونه توسل را به ارواح پيامبران و امامان را نفى مى كنند ، و آن
را مخالف توحيد مى شمرند ! در حالى كه يك نگاه ساده به آياتى كه قبل از اين آيات و
بعد از آن است براى درك اين حقيقت كافى است كه منظور از آن بتها مى باشد چرا در همه
اينها سخن از بتها در ميان است ، سخن از سنگ و چوبهائى است كه آنها را شريك خدا مى
پنداشتند و براى آنها قدرتى در برابر قدرت خدا قائل بودند .
ولى چه كسى است كه نداند انبياء و اولياء ، همچون شهداى راه خدا كه قرآن با صراحت
از حيات آنها سخن مى گويد ، داراى حيات برزخى هستند ، و مى دانيم در حيات برزخى
فعاليت روح گسترده تر و وسيعتر است ، چرا كه از حواجب مادى و تعلقات دنيوى رهائى
يافته ، اين از يك سو .
از سوى ديگر بدون شك توسل به اين ارواح پاك نه به اين معنى است كه براى آنها در
مقابل خداوند استقلالى قائل شويم ، بلكه هدف آن است كه از آبرو جاه آنها در پيشگاه
خدا مدد بطلبيم و از احترام و عظمتى كه در درگاه خدا دارند كمك بخواهيم كه اين عين
توحيد و عبوديت پروردگار است ( دقت كنيد ) .
بنا بر اين همانگونه كه قرآن صريحا در مساله شفاعت مى گويد آنها به اذن و فرمان خدا
شفاعت مى كنند ( من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ) : چه كسى است كه بتواند در درگاه
خدا جز به فرمان او شفاعت كند ( بقره - 255 ) همچنين توسل به آنان نيز از همين طريق
و همين رهگذر است .
چه كسى مى تواند آيات صريح توسل را انكار كند ؟ و يا آن را شرك بپندارد و در مقابل
قرآن بايستد و دم از توحيد زند ؟ جز جاهلان مغرورى كه اين نغمه هاى شوم را كه منجر
به ايجاد تفرقه بين مسلمين است سر داده اند !
تفسير نمونه ج : 18 ص : 218
لذا در حالات صحابه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم كه آنها در مشكلات
به كنار قبر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى آمدند ، و توسل مى جستند ، و از
روح پاك او در درگاه خدا يارى مى طلبيدند .
چنانكه بيهقى محدث معروف اهل سنت نقل مى كند كه در زمان خليفه دوم خشكسالى و قحطى
شد ، بلال به همراهى عده اى از صحابه به كنار قبر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
آمد و چنين گفت : ( يا رسول الله استق لامتك ... فانهم قد هلكوا ... ) اى رسول خدا
براى امتت باران بخواه ... كه هلاك شدند .
بعضى از مفسران اهل سنت مانند آلوسى احاديث زيادى در اين زمينه نقل كرده ، و پس از
گفتگو و سختگيرى در مورد اين احاديث سرانجام چنين مى گويد : بعد از تمام اين
گفتگوها ، من مانعى در توسل به پيشگاه خداوند به مقام پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) نمى بينم ، چه در حال حيات و چه بعد از ممات ... سپس كسان ديگرى را
كه در پيشگاه خدا مقامى دارند نيز بر آن افزوده و اعتراف به جواز توسل به آنها مى
كند .
بحث مشروح ديگرى نيز در اين زمينه در جلد چهارم صفحه 366 ذيل آيه 35 سوره مائده
داشته ايم .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 219
* يَأَيهَا النَّاس أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنىُّ
الْحَمِيدُ(15) إِن يَشأْ يُذْهِبْكمْ وَ يَأْتِ بخَلْق جَدِيد(16) وَ مَا ذَلِك
عَلى اللَّهِ بِعَزِيز(17) وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ إِن تَدْعُ
مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِهَا لا يحْمَلْ مِنْهُ شىْءٌ وَ لَوْ كانَ ذَا قُرْبى
إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يخْشوْنَ رَبهُم بِالْغَيْبِ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ
مَن تَزَكى فَإِنَّمَا يَتزَكى لِنَفْسِهِ وَ إِلى اللَّهِ الْمَصِيرُ(18)
ترجمه :
15 - اى مردم ! شما ( همگى ) نيازمندان به خدا هستيد ، تنها خداوند است كه بى نياز
و شايسته هرگونه حمد و ستايش است .
16 - اگر بخواهد شما را مى برد و خلق جديدى مى آورد .
17 - و اين براى خداوند غير ممكن ( و مشكل ) نيست .
18 - هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد ، و اگر شخص سنگين بارى ديگرى
را براى حمل گناه خود بخواند چيزى از آن را بر دوش نخواهد گرفت ، هر چند از نزديكان
او باشد ، تو فقط كسانى را انذار مى كنى كه از پروردگار خود در پنهانى مى ترسند ، و
نماز را بر پا مى دارند ، و هر كس پاكى ( و تقوى )
تفسير نمونه ج : 18 ص : 220
پيشه كند نتيجه آن به خودش باز مى گردد و بازگشت ( همگان ) به سوى خدا است .
تفسير :
هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نخواهد كشيد .
در تعقيب دعوت مؤكدى كه در آيات گذشته به سوى توحيد و مبارزه با هر گونه شرك و بت
پرستى آمده بود ممكن است اين توهم براى بعضى پيش آيد كه خداوند چه نيازى بپرستش ما
دارد كه اينهمه اصرار و تاكيد مى كند ؟ لذا در آيات مورد بحث براى بيان اين حقيقت
كه ما نيازمند به عبادت او هستيم نه او نيازمند به عبادت ما ، مى فرمايد : اى مردم
! شما نيازمند به خدا هستيد و او از هر نظر بى نياز و شايسته حمد و ستايش است ( يا
ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد ) .
چه سخن مهم و پر ارزشى كه موقعيت ما را در عرصه عالم هستى در برابر هستى بخش روشن
مى سازد ، و بسيارى از معماها را مى گشايد ، و به سؤالات زيادى پاسخ مى گويد .
آرى بى نياز حقيقى و قائم بالذات در تمام عالم هستى يكى است ، و او خدا است ، همه
انسانها بلكه همه موجودات سر تا پا نيازند و فقر و وابسته به آن وجود مستقل كه اگر
لحظه اى ارتباطشان قطع شود هيچند و پوچ .
همانگونه كه او نياز مطلق است انسانها فقر مطلقند ، و همانگونه كه او قائم به ذات
است مخلوقات همه قائم به او هستند ، چرا كه او وجودى است بى نهايت از هر نظر ، و
واجب الوجود در ذات و صفات .
با اينحال او چه نيازى به عبادت ما ممكن است داشته باشد ؟ ، اين ما هستيم كه از
طريق عبادت و اطاعت او راه تكامل را مى پيمائيم و به آن مبدء بى پايان فيض در پرتو
عبوديتش لحظه به لحظه نزديكتر مى شويم و از انوار ذات و صفاتش بهره
تفسير نمونه ج : 18 ص : 221
مى گيريم .
در حقيقت اين آيه توضيحى است براى آيات قبل كه مى فرمود : ذلكم الله ربكم له الملك
... اين است خداوند پروردگار شما كه مالكيت و حاكميت در جهان هستى مخصوص او است و
ديگران حتى به اندازه پوسته نازك هسته خرما از خود چيزى ندارند .
بنا بر اين انسانها نيازمند به او هستند و نه غير او ، و لذا هرگز نبايد سر تعظيم و
تسليم بر آستان غير او بگذارند ، و رفع نيازمندى خود را از غير او بطلبند ، كه آنها
نيز همه مانند خودش نيازمند و محتاجند ، حتى بزرگداشت پيامبران الهى و پيشوايان حق
به خاطر آن است كه فرستادگان و نمايندگان اويند نه اينكه از خود استقلال دارند .
بنا بر اين او هم غنى است و هم حميد يعنى در عين بى نيازى آنقدر بخشنده و مهربان
است كه شايسته هرگونه حمد و سپاسگزارى است ، و در عين بخشندگى و بنده نوازى از
همگان بى نياز مى باشد .
توجه به اين واقعيت دو اثر مثبت در انسانهاى مؤمن مى گذارد ، از يك سو آنها را از
مركب غرور و خود خواهى و طغيان پياده مى كند ، و به آنها هشدار مى دهد كه چيزى از
خود ندارند كه به آن ببالند ، هر چه هست امانتهاى پروردگار نزد آنهاست .
و از سوى ديگر دست نياز به درگاه غير او دراز نكنند ، و طوق عبوديت غير الله را بر
گردن ننهند ، از رنگ همه تعلقات آزاد باشند تا همگان غلام همتشان گردند .
مؤمنان با اين ديد و جهان بينى هر چه در عالم مى بينند از پرتو وجود او مى دانند ،
و هرگز توجه به اسباب آنها را از مسبب الاسباب غافل نمى كند .
جمعى از فلاسفه اين آيه را اشاره به برهان معروف فقر و امكان يا امكان
تفسير نمونه ج : 18 ص : 222
و وجوب در مورد اثبات واجب الوجود دانسته اند ، گرچه آيه در مقام بيان استدلال بر
اثبات وجود خدا نيست ، بلكه اوصاف او را بازگو مى كند ولى برهان مذكور را مى توان
به عنوان لازمه مفاد آيه دانست .
توضيح برهان امكان و وجوب فقر و غنى
تمام موجوداتى كه در اين جهان مى بينيم همه روزى معدوم بوده اند سپس لباس وجود بر
تن كرده اند ، و يا به تعبير دقيقتر روزى هيچ نبوده اند و سپس وجود شده اند ، اين
دليل بر آن است كه آنها معلول وجود ديگرى هستند و از خود هستى ندارند .
و مى دانيم هر وجود معلولى وابسته و قائم به علت خويش و سراپا نياز و احتياج است ،
و اگر آن علت نيز معلول علت ديگرى باشد او هم به نوبه خود محتاج و نيازمند خواهد
بود ، و اگر اين امر تا بى نهايت تسلسل پيدا كند مجموعه اى از موجودات نيازمند و
فقير خواهيم داشت ، مسلم است كه چنين مجموعه اى هرگز وجود نخواهد يافت ، چرا كه بى
نهايت نياز ، نياز است ، و بى نهايت فقر ، فقر ، هرگز از بى نهايت صفر عددى به وجود
نمى آيد و از بى نهايت وابسته استقلالى حاصل نمى شود .
از اينجا نتيجه مى گيريم كه سرانجام بايد به وجودى برسيم كه قائم به ذات است و
مستقل از تمام جهات ، و علت است و معلول نيست ، و او واجب الوجود است .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 223
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا در آيه فوق تنها سخن از انسانها و نياز آنان
به الله است ؟ در حالى كه اين فقر جنبه عمومى در عالم هستى دارد .
پاسخ اين است كه اگر انسان كه گل سر سبد موجودات اين جهان است سر تا پا نياز به او
است حال بقيه موجودات روشن است و به تعبير ديگر بقيه نيز در علت فقر كه همان امكان
وجود باشد با انسان شريكند .
سخن از خصوص انسان به خاطر اين است كه هدف اين بوده كه انسان را از مركب غرور پياده
سازد و به نيازش در همه حال و در همه چيز و در همه جا به خدا توجه دهد ، همان توجهى
كه ريشه اصلى صفات فضيله و ملكات اخلاقى است ، همان توجهى كه رمز تواضع ، ترك ظلم و
ستم ، ترك غرور و كبر و نخوت ، و ترك بخل و حرص و حسد است ، و انگيزه تواضع در
برابر حق مى باشد .
در آيه بعد براى تاكيد همين فقر و نياز انسانها به او مى فرمايد اگر بخواهد شما را
مى برد و خلق جديدى را مى آورد ( ان يشا يذهبكم و يات بخلق جديد ) .
بنا بر اين او نيازى به شما و عبادتتان ندارد و اين شما هستيد كه به او نيازمنديد .
اين آيه نظير مطلبى است كه در سوره انعام آمده ، آنجا كه مى فرمايد : و ربك الغنى
ذو الرحمة ان يشاء يذهبكم و يستخلف من بعدكم من يشاء كما انشائكم من ذرية قوم آخرين
: پروردگار تو بى نياز و مهربان است اگر بخواهد شما را مى برد و به جاى شما هر كس
را بخواهد جانشين مى سازد ، همانگونه كه شما را از نسل اقوام ديگرى به وجود آورد (
انعام - 133 ) .
او نه نيازى به طاعت شما دارد و نه بيمى از گناهانتان و در عين حال رحمت واسعه او
همه شما را در بر گرفته است نه از ميان رفتن تمام جهان چيزى از عظمت او مى كاهد و
نه آفرينش اين عالم چيزى بر مقام كبريائى او افزوده .
تفسير نمونه ج : 18 ص : 224
و در آخرين آيه باز به عنوان تاكيد مجدد مى فرمايد : و اين كار براى خدا نا ممكن
نيست ( و ما ذلك على الله بعزيز ) .
آرى او هر چه را اراده كند به آن فرمان مى دهد موجود باش آن نيز بلافاصله موجود مى
شود ، انسان كه سهل است اين سخن در باره تمام عالم هستى صادق است .
به هر حال اگر به شما دستور ايمان و اطاعت و پرستش مى دهد همه براى خود شما است و
سود و بركات آن عائد خود شما مى گردد .
آخرين آيه مورد بحث به پنج نكته در ارتباط با آيات قبل اشاره مى كند : نخست اينكه
در آيات گذشته آمده بود كه اگر خدا بخواهد شما را مى برد و قوم ديگرى را بجاى شما
مى آورد اين سخن ممكن است براى بعضى اين سؤال را به وجود مى آورد كه مخاطبين اين
آيه همه از افراد گنهكار نيستند ، چرا كه در هر عصر و زمانى مؤمنان صالحى وجود
داشته و دارند ، آيا ممكن است آنها نيز گرفتار عواقب گناهان ديگران شوند و محكوم به
فنا گردند ؟ اينجاست كه مى فرمايد هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد (
و لا تزر وازرة وزر اخرى ) .
وزر به معنى سنگين است و از وزر ( بر وزن نظر ) گرفته شده كه به معنى پناهگاه
كوههاست ، و گاه به معنى مسئوليت نيز آمده است ، چنانكه وزير را از اين نظر وزير مى
گويند كه بار مسئوليت سنگينى بر دوش مى كشد ، موازره نيز به معنى معاونت است چرا كه
هر كسى به هنگام معاونت قسمتى از بار ديگرى را بر دوش مى كشد .
اين جمله كه يكى از پايه هاى اساسى در اعتقادات اسلامى است در حقيقت از يكسو ارتباط
به عدل خداوند دارد كه هر كس را در گرو كار خود مى شمرد ،
|