بعدی 
تفسير نمونه ج : 16 ص : 161
نمى شود .
در اينجا سؤال ديگرى مطرح است كه اين تعبير با آيه 92 سوره حجر كه مى گويد : قسم به پروردگارت كه ما از همه آنها سؤال مى كنيم فو ربك لنسئلنهم اجمعين چگونه سازگار است ؟ اين سؤال را نيز از دو راه مى توان پاسخ گفت : نخست اينكه قيامت ، مواقف متعددى دارد بعضى از مواقف سؤال مى كنند ، اما در بعضى از مواقف همه چيز روشن است و نياز به سؤال ندارد .
ديگر اينكه سؤال دو گونه است : سؤال تحقيق و سؤال سرزنش ، در قيامت نياز به سؤال تحقيق نيست ، چرا كه همه چيز عيان است و حاجت به بيان نيست ، ولى سؤال سرزنش آميز در آنجا وجود دارد كه اين خود يكنوع مجازات روانى براى مجرمان است .
درست همانند سؤالى كه پدر از فرزند ناخلفش مى كند و مى گويد : آيا من اين همه به تو خدمت نكردم ؟ و آيا جزاى آنهمه خدمت خيانت و فساد بود ؟ ! ( در حالى كه هر دو از جريانها باخبرند و منظور پدر سرزنش فرزند است ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 162
فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فى زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا يَلَيْت لَنَا مِثْلَ مَا أُوتىَ قَرُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظ عَظِيم(79) وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكمْ ثَوَاب اللَّهِ خَيرٌ لِّمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صلِحاً وَ لا يُلَقَّاهَا إِلا الصبرُونَ(80) فخَسفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الأَرْض فَمَا كانَ لَهُ مِن فِئَة يَنصرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كانَ مِنَ الْمُنتَصِرِينَ(81) وَ أَصبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَن مَّنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسف بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكَفِرُونَ(82)
ترجمه :
79 - ( قارون ) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد ، آنها كه طالب حيات دنيا بودند گفتند : اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم ! به راستى كه او بهره عظيمى دارد !
80 - كسانى كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند واى بر شما ! ثواب الهى بهتر است براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند ، اما جز صابران آنرا
تفسير نمونه ج : 16 ص : 163
دريافت نمى كنند .
81 - سپس ما ، او و خانه اش را در زمين فرو برديم ، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند ، و خود نيز نمى توانست خويشتن را يارى دهد .
82 - آنها كه ديروز آرزو مى كردند بجاى او باشند ( هنگامى كه اين صحنه را ديدند ) گفتند : واى بر ما گوئى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد ، يا تنگ مى گيرد ، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد ! اى واى گوئى كافران هرگز رستگار نمى شوند !
تفسير : جنون نمايش ثروت !
معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مى شوند ، يك شاخه آن جنون نمايش ثروت است ، آنها از اينكه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى برند ، از اينكه سوار مركب راهوار گرانقيمت خود شوند و از ميان پابرهنه ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مى كنند ! گرچه همين نمايش ثروت غالبا بلاى جانشان است زيرا كينه ها در سينه ها پرورش مى دهد ، و احساسات را بر ضد آنها بسيج مى كند ، و بسيار مى شود كه همين عمل زشت و شرم آور طومار زندگى آنها را درهم مى پيچد ، و يا ثروتشان را بر باد مى دهد ! .
ممكن است اين كار جنون آميز انگيزه اى مانند تطميع افراد طمعكار و تسليم افراد سركش داشته باشد ، ولى آنها حتى بدون اين انگيزه اين عمل را انجام مى دهند ، اين يكنوع هوس است نه برنامه و نقشه .
به هر حال قارون از اين قانون مستثنى نبود ، بلكه نمونه بارز آن محسوب مى شد ، قرآن در يك جمله در آيات مورد بحث آن را بيان كرده مى فرمايد : قارون با تمام زينت خود در برابر قومش ( بنى اسرائيل ) ظاهر شد ( فخرج
تفسير نمونه ج : 16 ص : 164
على قومه فى زينته ) .
تعبير به فى زينته گوياى اين حقيقت است كه او تمام توان و قدرت خود را به كار گرفت تا آخرين زينت و بالاترين ثروت خود را به نمايش بگذارد و ناگفته پيدا است كه مردى با اين ثروت چه ها مى تواند انجام دهد ؟ ! در تواريخ داستانها ، يا افسانه هاى زيادى در اين زمينه نقل شده است ، بعضى نوشته اند قارون با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل رژه رفت ، در حالى كه چهار هزار نفر بر اسبهاى گرانقيمت با پوششهاى سرخ سوار بودند كنيزان سپيدروى با خود آورد كه بر زين هائى طلائى كه بر استرهاى سفيدرنگ قرار داشت سوار بودند ، لباسهايشان سرخ ، و همه غرق زينت آلات طلا ! بعضى عدد نفرات او را هفتاد هزار نوشته اند و مسائل ديگرى از اين قبيل .
ولى ما حتى اگر اينها را مبالغه آميز بدانيم باز نمى توان انكار كرد كه او چيزهاى بسيارى براى نمايش دادن در اختيار داشت .
در اينجا - طبق معمول - مردم به دو گروه شدند : اكثريت دنياپرست كه اين صحنه خيره كننده قلبشان را از جا تكان داد و آه سوزانى از دل كشيدند و آرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند ، حتى يكروز ، و يكساعت ، و يك لحظه ! چه زندگى شيرين و جذابى چه عالم نشاطانگيز و لذت بخشى ؟ چنانكه قرآن مى گويد : كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گفتند اى كاش ما هم مثل آنچه به قارون داده شده است داشتيم ! ( قال الذين يريدون الحياة الدنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون ) .
به راستى كه او بهره عظيمى از نعمتها دارد ! ( انه لذو حظ عظيم ) .
آفرين بر قارون و بر اين ثروت سرشارش ! چه جاه و جلالى ؟ و چه حشمتى تاريخ مثل او را به خاطر ندارد ، اين عظمت خدادادى است ! ... و مانند اين حرفها .
در حقيقت در اينجا كوره عظيم امتحان الهى داغ شد ، از يك سو قارون
تفسير نمونه ج : 16 ص : 165
در وسط كوره قرار گرفته ، و بايد امتحان خيره سرى خود را بدهد ، و از سوى ديگر دنياپرستان بنى اسرائيل در گرداگرد اين كوره قرار گرفته اند .
و البته مجازات دردناك ، مجازاتى است كه بعد از چنين نمايشى باشد ، و از آن اوج عظمت به قعر زمين فرو رود ! ولى در مقابل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم و انديشمند ، پرهيزگار و با ايمان كه افق فكرشان از اين مسائل برتر و بالاتر بود در آنجا حاضر بودند ، كسانى كه شخصيت را با معيار زر و زور نمى سنجيدند ، كسانى كه ارزشها را در امكانات مادى جستجو نمى كردند ، كسانى كه بر اينگونه نمايشهاى مسخره هميشه لبخند تمسخرآميز مى زدند ، و اين مغزهاى پوك را تحقير مى كردند آرى گروهى از آنها در اينجا بودند چنانكه قرآن مى گويد : كسانى كه علم و آگاهى به آنها داده شده بود صدا زدند واى بر شما ! چه مى گوئيد ؟ ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند بهتر است ( و قال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب الله خير لمن امن و عمل صالحا ) .
و سپس افزودند : اين ثواب الهى تنها در اختيار كسانى قرار مى گيرد كه صابر و شكيبا باشند ( و لا يلقاها الا الصابرون ) .
آنها كه در مقابل زرق و برقهاى هيجان انگيز و زينتهاى دنيا استقامت به خرج مى دهند ، آنها كه در برابر محروميتها مردانه مى ايستند ، و در مقابل ناكسان سر فرو نمى آورند ، آنها كه در بوته آزمايش الهى ، آزمايش مال و ثروت و ترس و مصيبت ، همچون كوه پا بر جا مى ايستند آرى اينها لياقت ثواب الهى را دارند .
مسلما منظور از جمله الذين اوتوا العلم دانشمندان مؤمن بنى اسرائيل است كه در ميان آنها مردان بزرگى همچون يوشع بودند ، ولى جالب اين است
تفسير نمونه ج : 16 ص : 166
در برابر جمله الذين يريدون الحياة الدنيا كه در باره گروه اول آمده ، تعبير به الذين يريدون الحياة الاخرة نمى كند بلكه تنها تكيه بر علم مى كند ، چرا كه علم خمير مايه و ريشه ايمان و استقامت و عشق به ثواب الهى و سراى آخرت است .
ضمنا تعبير به الذين اوتوا العلم پاسخ كوبنده اى است به قارون كه خود را عالم مى دانست ، قرآن مى گويد : عالم اينها هستند كه افق فكرشان اين چنين بلند است ، نه تو خيره سر و مغرور ! و به اين ترتيب باز هم مى بينيم كه ريشه همه بركات و خيرات به علم و دانش حقيقى بازمى گردد .
قارون با اين عمل طغيان و سركشى خود را به اوج رسانيد ، ولى در تواريخ و روايات در اينجا ماجراى ديگرى نقل شده است كه نشانه نهايت بيشرمى قارون است و آن اينكه : روزى موسى (عليه السلام) به قارون گفت : خداوند به من فرمان داده كه حق نيازمندان زكات مالت را بگيرم ، قارون هنگامى كه از كم و كيف زكاة با خبر شد و با يك حساب ساده فهميد چه مبلغ هنگفتى را بايد در اين راه بپردازد سر باز زد ، و براى تبرئه خويش به مبارزه با موسى (عليه السلام) برخاست ، در ميان جمعى از ثروتمندان بنى اسرائيل برخاست و گفت : مردم ! موسى مى خواهد اموال شما را بخورد ، دستور نماز آورد پذيرفتيد ، امور ديگر را نيز همه پذيرفتيد ، آيا زيرا اين بار هم مى رويد كه اموالتان را به او بدهيد ؟ ! گفتند : نه ، ولى چگونه مى توان با او مقابله كرد ؟ قارون در اينجا يك فكر شيطانى به نظرش رسيد ، گفت من راه خوبى فكر كرده ام ، به عقيده من بايد براى او پرونده عمل منافى عفت ساخت ! بايد به سراغ زن بدكاره اى از فواحش بنى اسرائيل بفرستيم تا به سراغ موسى برود و او را متهم كند كه با او سر و سرى داشته ! آنها پسنديدند و به سراغ آن زن فرستادند و گفتند : آنچه خودت بخواهى به تو مى دهيم كه گواهى دهى موسى با تو رابطه
تفسير نمونه ج : 16 ص : 167
نامشروع داشته ! او نيز اين پيشنهاد را پذيرفت ، اين از يكسو .
از سوى ديگر قارون به سراغ موسى آمد و گفت : خوب است بنى اسرائيل را جمع كنى و دستورات خداوند را بر آنها بخوانى ، موسى پذيرفت و آنها را جمع كرد .
گفتند : اى موسى ! دستورات پروردگار را بازگو ، گفت : خداوند به من دستور داده كه جز او را پرستش نكنيد ، صله رحم بجا آوريد و چنين و چنان كنيد ، و در مورد مرد زناكار دستور داده است اگر زناى محصنه باشد ، سنگسار شود ! آنها ( ثروتمندان توطئه گر بنى اسرائيل ) در اينجا گفتند : حتى اگر خود تو باشى ! ! گفت : آرى ، حتى اگر خود من باشم ! ! در اينجا وقاحت را به آخرين درجه رساندند و گفتند : ما مى دانيم كه تو خود مرتكب اين عمل شده اى ، و به سراغ فلان زن بدكاره رفته اى ، و فورا به دنبال آن زن بدكاره فرستادند و گفتند : تو چگونه گواهى مى دهى ؟ موسى (عليه السلام) رو به او كرد و گفت : به خدا سوگندت مى دهم حقيقت را فاش بگو ! زن بدكاره با شنيدن اين سخن تكان سختى خورد ، لرزيد و منقلب شد و گفت : اكنون كه چنين مى گوئى من حقيقت را فاش مى گويم ، اينها از من دعوت كردند و پاداش سنگينى قرار دادند كه تو را متهم كنم ، ولى گواهى مى دهم كه تو پاكى و رسول خدائى ! در روايت ديگرى آمده است كه آن زن گفت : واى بر من ، من هر كار خلافى را كرده ام اما تهمت به پيامبر خدا نزده ام ، و سپس دو كيسه پولى را كه به او داده بودند نشان داد و گفتنيها را گفت .
موسى (عليه السلام) به سجده افتاد و گريست ، در اينجا بود كه فرمان مجازات قارون زشت سيرت توطئه گر صادر شد .
در همين روايت آمده است كه خدا فرمان خسف ( فرو رفتن در زمين )
تفسير نمونه ج : 16 ص : 168
را در اختيار موسى (عليه السلام) قرار داد .
در اينجا قرآن مجيد مى گويد : ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم ( فخسفنا به و بداره الارض ) .
آرى هنگامى كه طغيان و سركشى و تحقير مؤمنان تهيدست ، و توطئه بر ضد پيامبر پاك خدا ، به اوج خود برسد ، دست قدرت الهى از آستين بيرون مى آيد و به حيات طغيانگران پايان مى دهد ، چنان آنها را درهم مى كوبد كه زندگى آنها عبرتى براى همگان مى گردد .
مساله خسف كه در اينجا به معنى فرو رفتن و پنهان گشتن در زمين است ، بارها در طول تاريخ بشر واقع شده است كه زمين لرزه شديدى آمده و زمين از هم شكافته شده و شهر يا آبادى هائى را در كام خود فرو بلعيده است ، ولى اين خسف با موارد ديگر متفاوت بود ، طعمه اصلى او فقط قارون و گنجهاى او بود .
عجبا ! فرعون در امواج نيل فرو مى رود ، و قارون در اعماق زمين ، آبى كه مايه حيات است مامور نابودى فرعونيان مى شود ، و زمينى كه مهد آرامش است گورستان قارون و قارونيان .
مسلم است كه در آن خانه قارون تنها نبود ، او و اطرافيانش ، او و هم سنگرانش او و ياران ظالم و ستمگرش همه در اعماق زمين فرو رفتند .
اما او گروهى نداشت كه وى را در برابر عذاب الهى يارى كنند ، و خود نيز نمى توانست خويشتن را يارى دهد ! ( فما كان له من فئة ينصرونه من دون الله و ما كان من المنتصرين ) .
نه جيره خوارانش ، و نه دوستان صميميش و نه اموال و ثروتش ، هيچيك او را از چنگال عذاب الهى نجات ندادند ، و همه به قعر زمين فرو رفتند ! .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 169
آخرين آيه مورد بحث دگرگونى عجيب تماشاچيان ديروز را كه از مشاهده جاه و جلال قارون به وجد و سرور آمده بودند و آرزو مى كردند كه اى كاش براى هميشه يا لااقل يك لحظه به جاى او بودند منعكس ميكند كه به راستى عجيب و آموزنده است ، مى گويد : آنها كه ديروز آرزو داشتند كه بجاى او باشند آنگاه كه صحنه فرو رفتن او و ثروتش را به قعر زمين ديدند مى گفتند : واى بر ما ! گوئى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد و بر هر كس بخواهد تنگ مى گيرد و كليد آن تنها در دست او است ( فاصبح الذين تمنوا مكانه بالامس يقولون ويكان الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر ) .
امروز بر ما ثابت شد كه هيچكس از خود چيزى ندارد ، هر چه هست از ناحيه او است ، نه عطايش دليل بر رضايت و خشنودى از كسى است و نه منعش دليل بر عدم ارزش او در پيشگاه خدا است .
او با همين ثروتها افراد و اقوام را به آزمايش مى كشد و نهاد و سيرت آنان را آشكار مى سازد .
سپس در اين فكر فرو رفتند كه اگر دعاى مصرانه آنها ديروز به اجابت مى رسيد و خدا آنها را بجاى قارون مى گذاشت ، امروز چه خاكى بر سر مى كردند ؟ لذا در مقام شكر اين نعمت بر آمدند و گفتند : اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود ، ما را هم به قعر زمين فرو مى برد ! ( لو لا ان من الله علينا لخسف بنا ) .
اى واى ! مثل اينكه كافران هرگز رستگار نمى شوند ( و يكانه لا يفلح الكافرون ) .
الان حقيقت را با چشم خود مى بينيم ، و نتيجه غرور و غفلت و سرانجام كفر
تفسير نمونه ج : 16 ص : 170
و شهوت را .
و نيز مى فهميم كه اين گونه زندگانيهائى كه دورنماى دل انگيزى دارد چه وحشتزا است ؟ ضمنا از جمله اخير اين داستان به خوبى روشن مى شود كه سرانجام ، قارون مغرور با كفر و بى ايمانى از دنيا رفت ، هر چند يك روز در اعداد قاريان تورات و دانشمندان بنى اسرائيل بود و خويشاوندى نزديكى با موسى داشت .

نكته ها :

1 - قارونهاى ديروز و امروز !
داستان قارون - سمبل ثروتمند مغرور - كه قرآن مجموع آن را ضمن هفت آيه به طرز بسيار جالبى بيان كرده است ، پرده از روى حقايق بسيارى در زندگى انسانها برمى دارد .
اين داستان روشنگر اين حقيقت است كه غرور و مستى ثروت گاه انسان را به انواع جنون مى كشاند ، جنون نمايش دادن ثروت و به رخ ديگران كشيدن جنون لذت بردن از تحقير تهى دستان ! و باز همين غرور و مستى و عشق بى حد و حصر به سيم و زر ، گاه سبب مى شود كه دست به زشتترين و ننگين ترين گناهان بزند ، در مقابل پيامبر پاك خدا ، قيام كند و به مبارزه و ستيز با حق و حقيقت برخيزد ، و حتى بى شرمانه ترين تهمتها را به پاكترين افراد ببندد حتى با استفاده از ثروت خود از زنان آلوده هر جائى براى رسيدن به مقصدش كمك گيرد .
غرور و مستى ناشى از ثروت به انسان اجازه نمى دهد كه نصيحت اندرزگويان را بشنود و سخن خيرخواهان را به كار بندد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 171
اين مغروران بيخبر ، خود را از همه دانشمندتر و آگاهتر مى دانند ، و به گمان اينكه ثروتشان كه گاه از طريق غصب حقوق ديگران به دست آمده است دليل بر عقل و هوش و درايت آنها است ، همه را نادان و خود را دانا مى پندارند ! حتى كارشان به جائى مى رسد كه در برابر پروردگار اظهار وجود مى كنند و دم از استقلال مى زنند و مى گويند : آنچه را پيدا كرده ايم به ابتكار و هوش سرشار و خلاقيت و استعداد و اطلاعات بى نظير خودمان بوده است .
و ديديم سرانجام اين گونه مغروران تبهكار به كجا مى رسد ؟ ! اگر قارون با اطرافيانش و تمام ثروتش به قعر زمين فرو رفت و نابود شد ديگران به اشكال ديگرى نابود مى شوند ، و گاه حتى زمين ، ثروتشان را به شكل ديگرى مى بلعد ، يعنى ثروتهاى عظيم خود را تبديل به كاخها ، باغها و زمينهائى مى كنند كه هرگز از آن استفاده نخواهند كرد ، و گاه حتى اموال خود را مى دهند و زمينهاى باير و موات را خريدارى مى كنند ، به اين خيال كه آن را تقسيم كرده و به قيمتهاى گزافى بفروشند و به اين ترتيب ، زمين ثروتشان را مى بلعد ! .
اين گونه افراد سبك مغز ، چون راهى براى خرج كردن ثروت عظيم خود پيدا نمى كنند رو به سوى ارزشهاى خيالى مى آورند ، مجموعه اى از كاسه كوزه هاى شكسته قديمى را ، به عنوان عتيقه هاى گرانبها ! ، و گاه مجموعه اى از تابلوهاى بيرنگ و يا حتى مجموعه اى از تمبرهاى پستى ، اسكناسها و مانند آن كه متعلق به سالها و يا قرون گذشته است ، به عنوان باارزشترين كالاها در قصر و كاخ خود جمع آورى مى كنند كه اگر به دقت به آنها نگاه كنيم گاهى مى بينيم جاى آنها فقط در زباله دان است ! .
آنها اين زندگى تجملى و تخيلى را در حالى فراهم آورده اند كه در شهر و ديار آنها و گاه در همسايگى ديوار به ديوارشان افراد محرومى هستند كه شب گرسنه مى خوابند ، و عجب اينكه چنان وجدان آنها تحليل رفته كه حتى كمترين
تفسير نمونه ج : 16 ص : 172
ناراحتى از اين وضع احساس نمى كنند ! گاه حيوانات آنها داراى مرفه ترين زندگى هستند ، و حتى از معلم و پزشك و دارو بهره مى گيرند ، در حالى كه انسانهاى مظلومى در نزديكى آنها در بدترين شرائط زندگى مى كنند ، و يا در بستر بيمارى ناله سرداده اند ، نه پزشكى بر بالين آنها حاضر مى شود و نه قطره دوائى .
تمام اين بحثها گاه در باره افراد معينى در يك جامعه است و گاه در باره يك كشور ، يعنى يك كشور قارونى مى شود در مقابل ديگر كشورهاى دنيا ! همانگونه كه در عصر خود در مورد كشورهائى همچون آمريكا و بسيارى از ممالك اروپائى مى بينيم .
آنها مجلل ترين زندگى را به قيمت استثمار مردم جهان سوم و كشورهاى فقير و تهيدست براى خود فراهم ساخته اند ، به طورى كه گاه مواد غذائى اضافى آنها كه به زباله دانها ريخته مى شود اگر بطور صحيحى جمع آورى مى شد براى تغذيه مليونها انسان گرسنه كافى بود .
اينكه مى گوئيم كشورهاى فقير نه اين است كه حقيقتا فقير باشند اينها در حقيقت دزد زده و غارت شده اند ، گاهى بهترين و گرانبهاترين منابع زير زمينى در اختيار آنها است ، اما اين ابر غارتگران همه را مى برند و آنها را بر خاك سياه مى نشانند .
اينها قارونهاى زالوصفتى هستند كه پايه هاى كاخ بيدادگرى خود را بر ويرانه هاى كوخهاى مستضعفين بنا نهاده اند ، و تا مستضعفين جهان دست به دست هم ندهند و آنها را همچون قارون به قعر زمين نفرستند اوضاع دنيا به همين صورت خواهد بود ، آنها باده مى نوشند و خنده مستانه سر مى دهند ، و اينها بايد زانوى غم در بغل گيرند و گريه كنند !
تفسير نمونه ج : 16 ص : 173
2 - قارون اين ثروت را از كجا آورده بود .
جالب اينكه از آيه 23 و 24 سوره مؤمن به خوبى استفاده مى شود كه رسالت موسى (عليه السلام) از آغاز هم براى مبارزه با سه كس بود : فرعون ، وزيرش هامان ، و ثروتمند مغرور قارون : و لقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين الى فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر كذاب : ما موسى را با آيات خود و دلائل و معجزات روشنى فرستاديم به سوى فرعون و هامان و قارون و همگى گفتند موسى ساحر دروغگوئى است .
از اين آيه استفاده مى شود كه او همكار فرعونيان بود و در خط آنها ، و در تواريخ نيز مى خوانيم كه او از يكسو نماينده فرعون در بنى اسرائيل بود و از سوى ديگر خزانه دار گنجهاى فرعون .
و اينجا است كه پرونده قارون روشنتر مى شود : فرعون براى اينكه بنى اسرائيل را به زنجير كشد و تمام هستى آنها را غارت كند يك نفر مرد منافق حيله باز و به اندازه كافى بيرحم ، از ميان بنى اسرائيل برگزيد و زمام اختيار آنها را به دست او سپرد ، تا به نفع دستگاه جبارش آنها را استثمار كند و بر خاك سياه بنشاند ، و از اين رهگذر ثروت كلانى نيز براى خود كسب كند .
قرائن نشان مى دهد كه بعد از نابودى فرعونيان مقدار عظيمى از ثروت و گنجهاى آنها در دست قارون ماند ، و موسى (عليه السلام) تا آن زمان مجال اين را پيدا نكرده بود كه اين ثروت بادآورده فرعونى را به نفع مستضعفان از او بگيرد .
به هر حال خواه او اين ثروت را در عصر فرعون پيدا كرده باشد ، و يا از طريق غارت گنجهاى او ، و يا به گفته بعضى از طريق علم كيميا ، و آگاهى بر فنون
تفسير نمونه ج : 16 ص : 174
تجارت سالم ، يا آشنائى به اصول استثمار مستضعفان ، هر چه بود قارون بعد از پيروزى موسى بر فرعونيان ايمان اختيار كرد ، و به سرعت تغيير چهره داد و با زبردستى خاصى كه ويژه اين گروه است خود را در صف قاريان تورات و آگاهان بنى اسرائيل جا زد ، در حالى كه بعيد است ذره اى ايمان در چنين قلبى نفوذ كند .
سرانجام هنگامى كه موسى (عليه السلام) تصميم گرفت زكات از او بگيرد پرده از چهره اش كنار رفت ، و قيافه زشت و منحوسى كه در پشت ماسك فريبنده ايمان داشت بر همگان ظاهر شد ، و ديديم كه اين مرد منافق عاقبت كارش به كجا منتهى گشت ؟
3 - موضع اسلام در برابر مساله ثروت
نبايد از آنچه گفتيم اين چنين استنباط شود كه اسلام در برابر مال و ثروت موضع منفى دارد و با آن مخالف است ، نبايد تصور كرد كه اسلام ، فقر را مى پسندد و دعوت به فقر مى كند و آن را وسيله كمالات معنوى مى داند .
بلكه به عكس اسلام به عنوان يك وسيله مؤثر و كارساز روى آن تكيه مى كند در آيه 180 سوره بقره از مال تعبير به خير شده است .
و در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : نعم العون الدنيا على طلب الاخرة : دنيا كمك خوبى است براى رسيدن به آخرت .
بلكه آيات مورد بحث كه شديدترين مذمت را از قارون ثروتمند مغرور مى كند شاهد گويائى بر اين موضوع است ، منتها اسلام ثروتى را مى پسندد كه بوسيله آن ابتغاء دار آخرت و طلب سراى ديگر شود ، چنانكه دانشمندان
تفسير نمونه ج : 16 ص : 175
بنى اسرائيل به قارون گفتند : و ابتغ فيما آتاك الله الدار الاخرة .
اسلام ثروتى را مى پسندد كه در آن احسن كما احسن الله اليك و نيكى به همگان باشد .
اسلام ثروتى را مدح مى كند كه در آن لا تنس نصيبك من الدنيا تحقق يابد بالاخره اسلام ثروتى را خواهان است كه مايه فساد در زمين و فراموش كردن ارزشهاى انسانى و گرفتار شدن در مسابقه جنون آميز تكاثر نگردد ، و انسان را به خود برتربينى و تحقير ديگران و حتى رؤياروئى با پيامبر خدا نكشاند .
وسيله اى باشد براى استفاده همگان ، براى پر كردن خلاهاى موجود اقتصادى ، براى مرهم نهادن بر زخمهاى جانكاه محرومان ، و براى رسيدن به نيازها و مشكلات مستضعفان .
علاقه به چنين ثروتى با چنين هدفهاى مقدسى علاقه به دنيا نيست ، علاقه به آخرت است ، چنانكه در حديثى مى خوانيم يكى از ياران امام صادق (عليه السلام) خدمتش آمد و شكايت كرد كه ما دنبال دنيا هستيم و به آن علاقمنديم ( از اين مى ترسيم كه دنياپرست باشيم ) .
امام ( كه پاكى و تقواى آن مرد را مى دانست ) فرمود : با اين ثروت دنيا چه مى خواهى انجام دهى ؟ در پاسخ عرض كرد : هزينه خود و خانواده ام را تهيه كنم ، و به خويشاوندانم كمك نمايم ، در راه خدا انفاق كنم ، و حج و عمره بجا آورم امام فرمود : ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الاخرة : اين ، دنياطلبى نيست اين طلب آخرت است .
و از اينجا فاسد بودن عقيده دو گروه : گروهى از مسلمان نماهاى بيخبر از تعليمات اسلام كه اسلام را حامى مستكبران معرفى مى كنند و گروهى از دشمنان مغرض كه مى خواهند چهره اسلام را دگرگون نشان داده و آن را ضد ثروت و طرفدار
تفسير نمونه ج : 16 ص : 176
فقر نشان دهند ، روشن مى شود .
اصولا يك ملت فقير ، نمى تواند آزاد و سربلند زندگى كند .
فقر وسيله وابستگى است .
فقر مايه روسياهى در دنيا و آخرت است .
و فقر انسان را به گناه و آلودگى دعوت مى كند .
همانگونه كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : غنى يحجزك عن الظلم خير من فقر يحملك على الاثم : بى نيازى كه تو را از تجاوز به حق ديگران باز دارد از فقرى كه تو را وادار به گناه كند بهتر است .
جوامع اسلامى بايد بكوشند هر چه بيشتر ، غنى و بى نياز گردند ، به مرحله خودكفائى برسند و روى پاى خود بايستند و شرف و عزت و استقلال خود را بر اثر فقر ، فداى وابستگى به ديگران نكنند و بدانند خط اصيل اسلام اين است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 177
تِلْك الدَّارُ الاَخِرَةُ نجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فى الأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ(83) مَن جَاءَ بِالحَْسنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِّنهَا وَ مَن جَاءَ بِالسيِّئَةِ فَلا يجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السيِّئَاتِ إِلا مَا كانُوا يَعْمَلُونَ(84)
ترجمه :
83 - ( آرى ) اين سراى آخرت را تنها براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جوئى در زمين و فساد را ندارند ، و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است .
84 - كسى كه كار نيكى انجام دهد براى او پاداشى بهتر از آن است و به كسانى كه كار بدى انجام دهند مجازاتى جز اعمالشان داده نمى شود .

تفسير : نتيجه سلطه جوئى و فساد در ارض
بعد از ذكر ماجراى تكان دهنده ثروتمند جنايتكار و مستكبر يعنى قارون ، در نخستين آيه مورد بحث بيانى آمده است كه در حقيقت يك نتيجه گيرى كلى از اين ماجرا است ، مى فرمايد : سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه نه اراده برترى جوئى در زمين دارند ، و نه فساد مى كنند ( تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا ) .
نه تنها برترى جوى و مفسد نيستند كه اراده آن را نيز نمى كنند ، قلبشان
تفسير نمونه ج : 16 ص : 178
از اين امور پاك ، و روحشان از اين آلودگيها منزه است .
آنچه سبب محروميت انسان از مواهب سراى آخرت مى شود در حقيقت همين دو است ، برترى جوئى ( استكبار ) و فساد در زمين كه همه گناهان در آن جمع است ، چرا كه هر چه خدا از آن نهى كرده حتما بر خلاف نظام آفرينش انسان و تكامل وجود بوده ، بنا بر اين ارتكاب آن نظام زندگى او را بر هم مى زند لذا مايه فساد در زمين است .
حتى مساله استعلاء و برترى جوئى خود يكى از مصاديق فساد در ارض است ، ولى اهميت فوق العاده آن سبب شده است كه بالخصوص مطرح گردد .
در شرح حال و سرنوشت قارون ديديم آنچه مايه بدبختى و هلاك و نابودى او شد همان استكبار و برترى جوئى بود .
در روايات اسلامى مخصوصا روى اين مساله بسيار تكيه شده است ، تا آنجا كه در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم : ان لرجل ليعجبه ان يكون شراك نعله اجود من شراك نعل صاحبه فيدخل تحتها ! : گاه مى شود كه انسان از اين لذت مى برد كه بند كفش او از بند كفش دوستش بهتر باشد و به خاطر همين داخل تحت اين آيه مى شود ، ( چرا كه اينهم شاخه كوچكى از برترى جوئى است ! ) .
جالب اينكه صاحب تفسير كشاف بعد از ذكر اين حديث جمله اى مى گويد كه : بعضى از طمعكاران علو را در آيه مورد بحث به فرعون مى زنند به مقتضى ان فرعون علا فى الارض ( قصص - 4 ) و فساد را به قارون به مقتضاى و لا تبغ الفساد فى الارض ( قصص - 77 ) و مى گويند كسى كه مثل فرعون و قارون نباشد بهشت و سراى جاويدان از آن او است ، و به اين ترتيب تنها فرعون و قارون و امثال اين دو را از بهشت بيرون مى فرستند ، و بقيه را از آن خود مى دانند ! اينها
تفسير نمونه ج : 16 ص : 179
جمله و العاقبة للمتقين كه در ذيل اين آيه آمده است مورد دقت قرار نداده اند ، آنگونه كه على (عليه السلام) در آن دقت فرموده .
مطلبى را كه بايد بر اين سخن بيفزائيم اين است كه اين گروه حتى در شناخت فرعون و قارون گرفتار اشتباه شده اند ، چرا كه فرعون هم علو در ارض كرد و هم مفسد بود انه كان من المفسدين ( قصص - 4 ) و قارون نيز فساد در زمين كرد و هم علو و برترى جوئى به مقتضاى فخرج على قومه فى زينته ( قصص - 79 ) .
در حديث ديگرى از امير مؤمنان على (عليه السلام) چنين آمده است كه به هنگام خلافت ظاهرى شخصا در بازارها قدم مى زد ، گم شده ها را راهنمائى مى كرد ، ضعيفان را كمك مى نمود و از كنار فروشندگان و كسبه رد مى شد و اين آيه را براى آنها مى خواند : تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا ، سپس مى فرمود : نزلت هذه الاية فى اهل العدل و التواضع من الولاة ، و اهل القدرة من الناس : اين آيه در باره زمامداران عادل و متواضع و همچنين ساير قدرتمندان از توده هاى مردم نازل شده است .
يعنى همانگونه كه من حكومت را وسيله برترى جوئى خودم قرار نداده ام شما نيز نبايد قدرت مالى خود را وسيله سلطه بر ديگران قرار دهيد كه سرانجام و عاقبت نيك از آن گروهى است كه نمى خواهند برترى جوئى و فساد كنند .
همانگونه كه قرآن در پايان آيه مورد بحث مى فرمايد : و عاقبت از آن پرهيزكاران است ( و العاقبة للمتقين ) .
عاقبت به مفهوم وسيع كلمه ، سرانجام نيك ، پيروزى در اين جهان ،
تفسير نمونه ج : 16 ص : 180
بهشت و نعمتهايش در جهان ديگر است ، ديديم كه قارونها و فرعونها چه عاقبتى پيدا كردند با اينكه قدرت آنها بى نظير بود ؟ چون تقوى نداشتند به دردناكترين سرنوشت مبتلا شدند .
سخن را در باره اين آيه با حديثى كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده پايان مى دهيم و آن اينكه هنگامى كه امام (عليه السلام) اين آيه را تلاوت نمود شروع به گريه كرد و فرمود : ذهبت و الله الامانى عند هذه الاية : با وجود اين آيه همه آرزوها بر باد رفته است ! و دسترسى به سراى آخرت مشكل است ! .
بعد از ذكر اين واقعيت كه سراى آخرت و نعمتهايش از آن سلطه جويان و مستكبران نيست بلكه مخصوص پرهيزكاران متواضع و حق طلب است ، در دومين آيه مورد بحث به بيان يك قانون كلى كه آميزه اى است از عدالت و تفضل در مورد پاداش و كيفر پرداخته مى گويد : كسى كه كار نيكى انجام دهد ، پاداشى بهتر از آن دارد ( من جاء بالحسنة فله خير منها ) .
اين همان مرحله تفضل است يعنى خداوند همچون مردم تنگ چشم نيست كه به هنگام رعايت عدالت ، سعى مى كنند مزد و پاداش درست به اندازه عمل باشد او گاهى ده برابر و گاه صدها برابر و گاه هزاران برابر ، از لطف بى كرانش پاداش عمل مى دهد ، و حداقل آن همان ده برابر است ، چنانكه در آيه 160 سوره انعام مى خوانيم : من جاء بالحسنة فله عشر امثالها ، و حداكثر آن را تنها خدا مى داند كه گوشه اى از آن در مورد انفاق در راه خدا ، در آيه 261 سوره بقره آمده است .
البته اين مضاعف ساختن اجر و پاداش بى حساب نيست ، بستگى به ميزان پاكى عمل و اخلاص و حسن نيت و صفاى قلب دارد ، اين مرحله تفضل الهى در باره
تفسير نمونه ج : 16 ص : 181
نيكوكاران سپس به ذكر مجازات بدكاران پرداخته ، مى گويد به كسانى كه كار بد كنند مجازاتى جز اعمالشان داده نمى شود ! ( و من جاء بالسيئة فلا يجزى الذين عملوا السيئات الا ما كانوا يعملون ) .
و اين مرحله عدل پروردگار است ، چرا كه ذره اى بيش از آنچه انجام داده اند كيفر نمى شوند .
جالب اين است كه مى گويد : اعمال خود آنها كيفر آنها است ، يعنى اين عملشان كه طبق قانون بقاء موجودات در عالم هستى ، آثارش چه در درون جان ، و چه در بيرون ، در اين عالم باقى مى ماند و در قيامت كه روز آشكار شدن پنهانيها ( يوم البروز ) است در شكلى مناسب خود تجسم مى يابد و با گنهكاران همراه خواهد بود و آنها را شكنجه و آزار مى دهد .

در اينجا سه سؤال وجود دارد كه بايد به آنها پاسخ گفت :

1 - چرا سيئة در اين آيه دو بار تكرار شده است ؟
ممكن است دليلش اين باشد كه قرآن مى خواهد روى اين مطلب تكيه كند كه در برابر سيئات كيفرى جز همان عمل را كه انجام داده اند دامنشان را نمى گيرد .
و به تعبير ديگر خود كرده را تدبير نيست .

2 - آيا حسنه در آيه فوق ايمان و توحيد را نيز شامل مى شود ؟
اگر چنين است معنى اين جمله كه مى گويد بهتر از آن را پاداش آن قرار مى دهيم چيست ؟ مگر چيزى بهتر از آن پيدا مى شود كه پاداش آن باشد ؟ در پاسخ مى گوئيم بدون ترديد حسنه معنى وسيعى دارد و هم برنامه هاى اعتقادى و هم گفتار و هم اعمال خارجى را شامل مى شود ، و اما بهتر از اعتقاد به توحيد رضا و خشنودى پروردگار است كه پاداش نيكوكاران مى باشد چنانكه در آيه 72 سوره توبه مى خوانيم : و رضوان من الله اكبر : خشنودى خدا از هر پاداشى برتر است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 182
3 - چرا حسنه در آيه فوق به صورت مفرد است و سيئات به صورت جمع ؟
بعضى معتقدند اين تفاوت تعبير اشاره به فزونى گنهكاران و كمى نيكو كاران است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه حسنات در حقيقت توحيد ، خلاصه مى شوند و تمام حسنات به ريشه توحيد باز مى گردد ، در حالى كه سيئات به ريشه شرك باز مى گردد كه مركز پراكندگى و تشتت و تعدد و كثرت است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 183
إِنَّ الَّذِى فَرَض عَلَيْك الْقُرْءَانَ لَرَادُّك إِلى مَعَاد قُل رَّبى أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالهُْدَى وَ مَنْ هُوَ فى ضلَل مُّبِين(85) وَ مَا كُنت تَرْجُوا أَن يُلْقَى إِلَيْك الْكتَب إِلا رَحْمَةً مِّن رَّبِّك فَلا تَكُونَنَّ ظهِيراً لِّلْكَفِرِينَ(86) وَ لا يَصدُّنَّك عَنْ ءَايَتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنزِلَت إِلَيْك وَ ادْعُ إِلى رَبِّك وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشرِكينَ(87) وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ لا إِلَهَ إِلا هُوَ كلُّ شىْء هَالِكٌ إِلا وَجْهَهُ لَهُ الحُْكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ(88)
ترجمه :
85 - آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد تو را به جايگاهت ( زادگاهت ) بازمى گرداند بگو پروردگار من از همه بهتر مى داند چه كسى ( برنامه ) هدايت آورده ، و چه كسى در ضلال مبين است ؟
86 - تو هرگز اميد نداشتى كه اين كتاب آسمانى به تو القا گردد ، ولى رحمت پروردگارت چنين ايجاب كرد ، اكنون كه چنين است هرگز از كافران پشتيبانى مكن .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 184
87 - هرگز تو را از آيات خداوند بعد از آنكه بر تو نازل شد باز ندارند ، به سوى پروردگارت دعوت كن ، و از مشركان مباش .
88 - و معبود ديگرى را با خدا مخوان كه هيچ معبودى جز او نيست ، همه چيز جز ذات پاك او فانى مى شود ، حاكميت از آن اوست و همه به سوى او بازمى گرديد .

شان نزول :
جمعى از مفسرين شان نزولى براى نخستين آيه فوق از ابن عباس نقل كرده اند كه مضمونش چنين است : هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به قصد هجرت از مكه به سوى مدينه مى آمد به سرزمين جحفه كه فاصله چندان زيادى از مكه ندارد رسيد ، به ياد موطنش مكه افتاد ، شهرى كه حرم امن خدا است و خانه كعبه كه قلب و جان پيامبر با آن پيوند ناگسستنى داشت در آنجا است ، آثار اين شوق كه با تاثر و اندوه آميخته بود در چهره مباركش نمايان گشت ، در اينجا پيك وحى خدا جبرئيل نازل شد و پرسيد آيا به راستى به شهر و زادگاهت اشتياق دارى ؟ پيامبر فرمود : آرى ، جبرئيل عرض كرد : خداوند اين پيام را براى تو فرستاده : ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد آن كس كه اين قرآن را بر تو فرض كرده است تو را به سرزمين اصليت بازمى گرداند و مى دانيم اين وعده بزرگ سرانجام تحقق يافت و پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) پيروزمندانه با ارتشى نيرومند و قدرت و عظمت فراوان به مكه بازگشت ، و حرم امن خدا بدون جنگ و خونريزى به او تسليم شد .
بنا بر اين آيه فوق يكى از پيشگوئيهاى اعجازآميز قرآن است كه
تفسير نمونه ج : 16 ص : 185
چنين خبرى را به طور قطع و بدون هيچ قيد و شرط بيان كرده و بعد از مدت كوتاهى تحقق يافت .

تفسير : وعده بازگشت به حرم امن خدا
اين آيات كه آخرين آيات سوره قصص است پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را مخاطب ساخته ، و به دنبال بيان گوشه هائى از زندگى موسى بن عمران (عليهماالسلام) و مبارزه او با فرعونيان بشارتى به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و دستورالعملهاى مؤكدى به او مى دهد .
گفتيم : نخستين آيه از اين آيات طبق مشهور در سرزمين جحفه در مسير پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به سوى مدينه نازل شد ، او مى خواهد به يثرب برود و آن را مدينة الرسول كند ، هسته اصلى حكومت اسلامى را در آنجا تشكيل دهد و استعدادهاى نهفته را شكوفا سازد ، و آنجا را پايگاه و سكوئى براى دستيابى به حكومت گسترده الهى و اهدافش قرار دهد ، اما با اين حال عشق و دلبستگى او به مكه سخت او را آزار مى دهد و دورى از اين حرم امن الهى براى او بسيار ناگوار است .
اينجا است نور وحى به قلب پاكش مى تابد و بشارت بازگشت به سرزمين مالوف را به او مى دهد ، و مى گويد : همان كسى كه قرآن را بر تو فرض كرد تو را به جايگاه و زادگاهت باز مى گرداند ( ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد ) .
غم مخور همان خدائى كه موسى را در طفوليت به مادرش بازگرداند ، همان خدائى كه او را بعد از يك غيبت ده ساله از مصر به زادگاه اصليش بازگردانيد تا چراغ توحيد را برافروزد و حكومت مستضعفان را تشكيل دهد و قدرت فرعونيان طاغوتى را درهم بشكند ، همان خدا تو را با قدرت و قوت تمام به مكه باز مى گرداند ، و چراغ توحيد را با دست تو در اين سرزمين مقدس
تفسير نمونه ج : 16 ص : 186
برمى افروزد .
همان خدائى كه قرآن را بر تو نازل كرد و ابلاغش را فرض نمود و احكامش را واجب گردانيد ، آرى خداى قرآن ، خداى با عظمت زمين و آسمان اين امور در برابر قدرتش سهل و آسان است .
سپس مى افزايد در برابر خيره سرى مخالفان سرسخت بگو : پروردگار من از همه بهتر مى داند چه كسى هدايت را از سوى او آورده ، و چه كسى در ضلال مبين است ( قل ربى اعلم من جاء بالهدى و من هو فى ضلال مبين ) .
راه هدايت روشن است و گمراهى آنها آشكار ، آنها بيهوده خود را خسته مى كنند ، خدا به خوبى مى داند و دلهاى حق طلب نيز از اين واقعيت آگاه است .
البته تفسير روشن آيه فوق همان بود كه در بالا گفتيم ، ولى جمعى از مفسرين احتمالات ديگرى در كلمه معاد داده اند كه منظور از معاد بازگشت به حيات پس از مرگ يا سرزمين محشر يا خود مرگ يا مقام شفاعت كبرى يا بهشت و يا بيت المقدس است كه معراجگاه نخستين پيامبر بود و مانند آن ، ولى با توجه به محتواى مجموع سوره قصص و آنچه در سرگذشت موسى و بنى اسرائيل آمده ، و شان نزولى كه در بالا آورديم همه اين معانى بعيد به نظر مى رسد ، جز تفسير معاد يعنى محل بازگشت ، به سرزمين مكه .
بعلاوه معاد روز قيامت چيزى نيست كه مخصوص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) باشد ، در حالى كه آيه تنها از پيامبر سخن مى گويد ، و قرار گرفتن اين آيه بعد از آيه مربوط به پاداش و كيفر در قيامت نه تنها دليل بر اين مطلب نمى شود ، بلكه ممكن است دليل بر عكس آن باشد ، چرا كه آيه قبل ، از پيروزى در سراى ديگر سخن مى گويد و مناسب اين است كه در آيه مورد بحث از پيروزى در اين جهان سخن بگويد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 187
آيه بعد به يكى ديگر از بزرگترين نعمتهاى پروردگار به پيامبر اكرم مى پردازد و مى گويد : تو هرگز اين اميد را نداشتى كه اين كتاب بزرگ آسمانى به تو القاء گردد ، لكن رحمت پروردگار تو چنين ايجاب كرد ( و ما كنت ترجوا ان يلقى اليك الكتاب الا رحمة من ربك ) .
بسيارى از مردم بشارت ظهور آئين جديد را شنيده بودند و شايد گروهى از اهل كتاب و غير آنها انتظار مى كشيدند كه وحى بر آنان نازل شود و خدا اين مسئوليت را به آنها بسپارد ، اما تو گمان نداشتى ولى خدا تو را از همه شايسته تر مى دانست ، و اين آئين بزرگ تنها به دست تو مى بايست در جهان گسترده شود .
بعضى از مفسران بزرگ اين جمله را هماهنگ با جمله هائى دانسته اند كه قبلا در باره داستان موسى - خطاب به پيامبر اسلام - آمده بود ، آنجا كه مى فرمود : و ما كنت بجانب الغربى اذ قضينا الى موسى الامر ... و ما كنت ثاويا فى اهل مدين ... و ما كنت بجانب الطور اذ نادينا و لكن رحمة من ربك : تو هرگز در وادى طور نبودى آنجا كه وحى به موسى فرستاديم ... در ميان مردم مدين زندگى نكردى ... در آن ساعتى كه فرمان رسالت بر موسى نازل شده حضور نداشتى اينها رحمت خدا است كه شامل حال تو شده و اخبار دقيقش را در اختيارت گذارده است ، بنا بر اين منظور از كتاب در اينجا همان سرگذشت انبياى پيشين است .
ولى اين تفسير با تفسير فوق ، منافاتى ندارد و در حقيقت بخشى از آن محسوب مى شود .
سپس مى افزايد : اكنون به شكرانه اين نعمت بزرگ هرگز از كافران
تفسير نمونه ج : 16 ص : 188
پشتيبانى مكن ( فلا تكونن ظهيرا للكافرين ) .
مسلما پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) هرگز پشتيبانى از كفار نمى كرد ، اين دستور در مورد او تاكيد است ، و در مورد ديگران بيان يك وظيفه مهم .
اين سخن در حقيقت هماهنگ با مطلبى است كه در آيات پيشين در مورد موسى خوانديم كه مى گفت پروردگارا به خاطر نعمتى كه به من دادى ، من هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود ( در باره كمك به ظالمان در ذيل همان آيه 17 سوره قصص مشروحا بحث كرديم ) .
دو آيه پايان اين سوره ، تاكيدى است بر مساله توحيد با تعبيرها و استدلالات گوناگون ، توحيدى كه خمير مايه تمام مسائل دينى است ، توحيدى كه هم اصل است و هم فرع ، هم كل است و هم جزء .
در اين دو آيه چهار دستور به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داده شده و چهار توصيف از پروردگار به عمل آمده است ، و مجموع بحثهائى را كه در آيات اين سوره آمده تكميل مى كند .
نخست مى گويد : نبايد كفار تو را از آيات خداوند بعد از آنكه بر تو نازل شد باز دارند ( و لا يصدنك عن آيات الله بعد اذ انزلت اليك ) .
گرچه نهى متوجه كفار است ، اما مفهومش عدم تسليم پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در برابر كارشكنيها و توطئه هاى آنها است ، و درست به اين مى ماند كه بگوئيم : نبايد فلان شخص تو را وسوسه كند ، يعنى تسليم وسوسه هاى او مباش .
و به اين ترتيب به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) دستور مى دهد هنگامى كه آيات الهى نازل شد بايد با قاطعيت روى آن بايستى ، و هرگونه دو دلى و ترديد را از خود دور سازى ، موانع را هر چه باشد از سر راه بردارى ، و به سوى مقصد با قدمهاى محكم پيش بروى كه خدا همراه تو و پشتيبان تو است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 189
به گفته ابن عباس مفسر معروف ، مخاطب گرچه شخص پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، اما منظور عموم مردمند ، و از قبيل ضرب المثل معروف عرب اياك اعنى و اسمعى يا جاره مى باشد .
به دنبال اين دستور كه جنبه نفى داشت ، دستور دوم را كه جنبه اثبات دارد صادر مى كند و مى گويد به سوى پروردگارت دعوت كن ( و ادع الى ربك ) .
خداوندى كه مالك تو است ، صاحب اختيار تو است ، و مربى و پرورش دهنده تو مى باشد .
سومين دستور بعد از دعوت به سوى الله ، نفى هر گونه شرك و بت پرستى است ، مى گويد : قطعا از مشركان مباش ( و لا تكونن من المشركين ) .
كه راه توحيد آشكار است و نورانى ، و رهروان آن بر صراط مستقيمند .
بالاخره چهارمين دستور ، تاكيد مجددى است بر نفى هرگونه شرك ، مى فرمايد : هيچ معبود ديگرى را با خدا مخوان ( و لا تدع مع الله الها آخر ) .
اين دستورهاى پى درپى كه هر كدام ديگرى را تاكيد مى كند ، اهميت مساله توحيد را در برنامه هاى اسلامى روشن مى سازد كه بدون آن همه چيز بر باد است .
و به دنبال اين دستورات چهارگانه ، توصيفهاى چهارگانه اى از خدا مى كند ، كه آنها نيز تاكيد پى درپى در مساله توحيد است .
نخست مى گويد : هيچ معبودى جز او نيست ( لا اله الا هو ) .
همه چيز جز ذات پاك او فانى و نابود مى شود ( كل شىء هالك الا وجهه ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 190
حكم و حاكميت در جهان تكوين و تشريع مخصوص ذات پاك او است ( له الحكم ) .
و بازگشت همه شما ، سرانجام به سوى او است ( و اليه ترجعون ) .
توصيفهاى سه گانه اخير مى تواند دليلى بر اثبات توحيد و ترك هرگونه بت پرستى باشد كه در توصيف اول آمده است .
زيرا هنگامى كه ما همه فانى هستيم و بقا منحصر به او است .
و هنگامى كه تدبير نظام هستى و حاكميت متعلق به او است .
و هنگامى كه بازگشت همه ما در قيامت به سوى او است ، معبودهاى ديگر چه نقشى مى توانند داشته باشند ؟ و چه چيز جز او قابل پرستش است ؟ مفسران بزرگ در تفسير جمله كل شىء هالك الا وجهه مطالب گوناگونى دارند كه بر محور تفسير وجه و كلمه هالك دور مى زند .
زيرا وجه از نظر لغت به صورت و قسمتى از بدن كه روبروى انسان قرار دارد گفته مى شود ، اما هنگامى كه در مورد پروردگار به كار رود به معنى ذات پاك او است .
واژه هالك از ماده هلاك به معنى مرگ و نابودى است .
بنا بر اين جمله فوق اشاره به فناى همه موجودات جز ذات پاك او مى كند ، نه تنها فناى بعد از پايان اين جهان ، كه الان هم در برابر او فانى و هالكند ! چرا كه موجودات امكانى وابسته به ذات پاك او هستند ، و لحظه به لحظه فيض وجود را از او مى گيرند ، در ذات خود چيزى ندارند و هر چه دارند از خدا است ، كه اگر نازى كند يكدم فرو ريزند قالبها ! گذشته از اين ، موجودات اين جهان همه متغيرند و در معرض دگرگونيها حتى طبق عقيده حركت جوهرى ذات آنها عين تغيير و دگرگونى است ، و مى دانيم حركت و تغيير به معنى فانى شدن و نو گشتن دائمى است ، در هر لحظه اى موجودات
تفسير نمونه ج : 16 ص : 191
جهان ماده مى ميرند و زنده مى شوند .
بنابر اين اكنون هم هالكند و فانيند ، تنها ذاتى كه تغيير و فنا در آن راه ندارد و استقلال محض است ذات مقدس او است .
و نيز مى دانيم در پايان اين جهان فنا و نيستى به صورت آشكارترى خودنمائى مى كند و به گفته قرآن كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام : تمام كسانى كه بر صفحه زمين هستند فانى مى شوند و تنها ذات ذوالجلال و گرامى خدا باقى مى ماند ( سوره رحمان آيه 26 و 27 ) .
نه تنها زمينيان كه اهل آسمانها نيز فانى مى شوند و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض : به هنگام نفخ صور تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مى ميرند ( زمر - 68 ) .
اين تفسيرى است هماهنگ با ظاهر آيه و آيات ديگر قرآن .
اما بعضى از مفسران تفسيرهاى ديگرى نيز براى آن ذكر كرده اند از جمله اينكه : منظور از وجه عمل صالح است و مفهوم آيه اين است كه تمام اعمال بر باد مى رود جز عملى كه براى ذات پاك خدا انجام شده باشد .
بعضى ديگر گفته اند : منظور از وجه همان جنبه انتساب اشياء به خدا است ، بنابر اين مفهوم آيه اين است كه همه چيز ذاتا معدوم است جز از ناحيه انتسابش به پروردگار .
بعضى گفته اند : وجه به معنى دين است ، و مفهوم آيه چنين است كه همه آئينها فانى و باطل است جز آئين خدا ، و جمله له الحكم را به معنى حاكميت تشريعى و تاكيدى بر اين تفسير دانسته اند ، همچنين جمله و اليه ترجعون را به معنى رجوع به خدا در اخذ شريعت تفسير كرده و تاكيد مجددى بر اين
تفسير نمونه ج : 16 ص : 192
معنى .
اين تفاسير با آنچه در بالا گفتيم در حقيقت چندان منافاتى ندارد چرا كه هنگامى كه دانستيم تنها چيزى كه در اين عالم باقى مى ماند ذات پاك خدا است روشن مى شود آنچه نيز به نحوى با ذات پاك او مربوط است ، آن نيز رنگ بقاء و ابديت به خود مى گيرد : آئين خدا كه از ناحيه او است ابدى است ، عمل صالح كه براى او است ابدى است ، رهبران الهى كه به او ارتباط دارند از اين نظر كه به او مربوطند رنگ جاودانى دارند ، خلاصه هر چيز به نحوى با ذات پاك او پيوند و ارتباطى داشته باشد از آن نظر فنا و هلاك براى او نيست ( دقت كنيد ) .

نكته ها :

1 - چگونه همه اشياء فانى مى شوند ؟
از جمله سؤالاتى كه در ذيل آيه فوق مطرح شده اين است كه اگر همه چيز در پايان جهان نابود مى گردد بايد خاكهائى كه از بدن انسانها حاصل شده نيز از ميان برود در حالى كه قرآن كرارا تصريح كرده كه ما اين خاكها را جمع كرده بار ديگر از آن انسانها را به وجود مى آوريم ، و يا انسانها در قيامت از قبرهايشان سر برمى آورند .
و نيز طبق ظاهر آيات قرآن بهشت و دوزخ هم اكنون آفريده شده اند ( تعبير اعدت للمتقين يا مشابه آن كه اشاره به آماده شدن بهشت براى پرهيزگاران است در دو مورد از آيات قرآن آل عمران - 133 و حديد 21 و تعبير اعدت للكافرين در مورد دوزخ در دو مورد بقره - 24 - آل عمران - 131 آمده است ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 193
آيا بهشت و دوزخ نيز در پايان جهان فانى و نابود مى شوند ؟ ! از همه اينها گذشته ، عقيده به حيات برزخى انسانها داريم و آن را از آيات قرآن در مورد ارواح استفاده كرده ايم آيا آنها نيز نابود مى شوند ؟ ! پاسخ همه اين سؤالات با توضيح زير روشن مى گردد .
بسيار مى شود كه منظور از هلاك و نابودى و فنا ، به هم خوردن نظام است ، نه از بين رفتن مواد ، مثلا اگر يك ساختمان بوسيله زلزله متلاشى شود در اينجا هالك و فانى بر آن صدق مى كند ، در حالى كه مواد آن موجود است تنها نظامش از هم گسيخته .
و مى دانيم در پايان اين جهان ، خورشيد بى فروغ ، و ماه تاريك ، و كوهها از هم متلاشى مى شوند ، و موجودات زنده همه مى ميرند ، اين است معنى هلاك آنها ، اين از يكسو .
از سوى ديگر هلاك و فنا مربوط به دنيا و آنچه در دنيا است ، اما بهشت و دوزخ ، چه آن را در باطن و درون اين جهان بدانيم و چه بيرون و محيط بر اين جهان ، آنها جزء اين دنيا نيستند كه حكم فنا و نابودى نظام آنها را شامل گردد آنها متعلق به جهان ديگر و آخرتند ، و نه اين جهان .
از سوى سوم در بالا گفتيم هلاك و فنا در مورد موجودات امكانى منحصر به پايان جهان نيست ، آنها الان هم فانى و هالكند كه در درون ذات از خود چيزى ندارند و هر چه دارند از ديگرى است ، آنها متغيرند و دائما در حال حركت ، و مى دانيم حركت به معنى فناى تدريجى و تركيبى از وجود و عدم است .
با اين توضيحات پاسخ سؤالات فوق ، كاملا روشن مى شود .

2 - تفسير انحرافى براى جمله و لا تدع مع الله الها آخر
جمعى از وهابيين كه اصرار دارند مساله توسل و شفاعت با حقيقت
تفسير نمونه ج : 16 ص : 194
توحيد سازگار نيست گاهى به آيه فوق ، و آيات مشابه آن ، استدلال كرده اند ، آنها مى گويند : قرآن صريحا از عبادت و پرستش غير خدا و اينكه نام كسانى را همراه نام خدا ببريم نهى كرده است فلا تدعوا مع الله احدا ( سوره جن آيه 18 ) .
در حالى كه منظور از اين گونه آيات مسلما اين نيست كه ما اشخاص ديگرى را صدا نزنيم ، منظور همان چيزى است كه از كلمه مع الله ( با خدا ) استفاده مى شود ، يعنى اگر كسى كار خدا را از غير خدا بخواهد و او را مستقل در انجام آن بداند ، مشرك است .
اما اگر ما همه قدرتها را مخصوص خدا بدانيم و كسى را با او همراه و مبدء اثر نشناسيم ، ولى معتقد باشيم اولياء خدا به اذن و فرمان او شفاعت مى كنند و به آنها متوسل شويم كه در پيشگاه خدا براى ما شفاعت كنند ، اين عين توحيد است و اين همان چيزى است كه مكرر در آيات قرآن به آن اشاره شده است .
آيا هنگامى كه برادران يوسف به پدر گفتند : يا ابانا استغفر لنا : اى پدر براى ما از خداوند آمرزش بطلب ( سوره يوسف - 97 ) اين شرك بود ؟ ! يا هنگامى كه قرآن مى گويد : و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما : اگر آنها هنگامى كه به خود ستم مى كنند ( و مرتكب گناهى مى شوند ) نزد تو آيند و از خدا طلب آمرزش كنند و پيامبر نيز براى آنها استغفار كند ، خدا را تواب و رحيم مى يابند ( نساء - 64 ) دعوت به سوى شرك است ؟ ! حقيقت شفاعت و توسل نيز چيزى جز اين نيست .
پروردگارا ! نور توحيد و معرفتت را در قلب ما بيفكن تا جز تو نبينيم
تفسير نمونه ج : 16 ص : 195
و جز تو نجوئيم و جز تو نخواهيم .
خداوندا ! ارتباط ما را به ذات پاكت روز به روز محكمتر كن ، تا از اين طريق بقاء و جاودانگى ذاتت در روح ما پرتوافكن گردد .
بارالها ! محبت دنيا ، برترى جوئى ، فساد در ارض را از جان ما دور كن و ما را در صف پرهيزگاران كه عاقبت نيك براى آنها است ، قرار ده ( و العاقبة للمتقين ) .
پايان سوره قصص - از تفسير نمونه ج 16 بيست و يكم رمضان المبارك 1403 - 12 تير ماه 1362
تفسير نمونه ج : 16 ص : 196
تفسير نمونه ج : 16 ص : 197
( 29 ) سوره عنكبوت اين سوره در مكه نازل شده و داراى 69 آيه است

تفسير نمونه ج : 16 ص : 198
محتواى سوره عنكبوت
مشهور در ميان جمعى از محققين اين است كه تمام اين سوره در مكه نازل شده است ، و به اين ترتيب محتواى آن هماهنگ با محتواى سوره هاى مكى است سخن از مبدء و معاد است ، سخن از قيام انبياى بزرگ پيشين و مبارزه آنها با مشركان و بت پرستان جبار و ستمگر و پيروزى آنها و نابودى اين گروه ظالم است .
سخن از دعوت به سوى حق و آزمايشهاى الهى و بهانه جوئيهاى كفار در زمينه هاى مختلف است .
هر چند جمعى يازده آيه آغاز اين سوره را استثناء كرده اند و معتقدند اين يازده آيه در مدينه نازل شده است ، انگيزه آنها بر اين اعتقاد ، شايد پاره اى از شان نزولهائى است كه بعدا به آن اشاره خواهيم كرد و بحث از جهاد كه در اين آيات وارد شده ، و همچنين اشاره اى كه در بعضى از آنها به مساله منافقين است ، و اينها متناسب با سوره هاى مدنى است .
ولى بعدا خواهيم ديد كه اين امور منافاتى با مكى بودن سوره ندارد ، و به هر حال نامگذارى اين سوره به سوره عنكبوت از آيه 41 آن گرفته شده كه بت پرستان را كه تكيه بر غير خدا مى كنند تشبيه به عنكبوت مى كند كه تكيه گاهش ، تارهاى سست و بى بنياد است .
به طور كلى مى توان گفت بحثهاى اين سوره در چهار بخش خلاصه مى شود :
1 - بخش آغاز اين سوره كه پيرامون مساله امتحان و وضع منافقان است و اين دو پيوند ناگسستنى با هم دارند ، چرا كه شناخت منافقان جز در طوفانهاى امتحانات و آزمونها ممكن نيست .
2 - بخش ديگرى كه در حقيقت براى دلدارى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مؤمنان اندك