بعدی
تفسير نمونه ج : 16 ص : 38
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشدَّهُ وَ استَوَى ءَاتَيْنَهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذَلِك نجْزِى الْمُحْسِنِينَ(14) وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَة مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَينِ يَقْتَتِلانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَ هَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاستَغَثَهُ الَّذِى مِن شِيعَتِهِ عَلى الَّذِى مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشيْطنِ إِنَّهُ عَدُوُّ مُّضِلُّ مُّبِينٌ(15) قَالَ رَب إِنى ظلَمْت نَفْسى فَاغْفِرْ لى فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(16) قَالَ رَب بِمَا أَنْعَمْت عَلىَّ فَلَنْ أَكُونَ ظهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ(17)
ترجمه :
14 - هنگامى كه نيرومند و كامل شد حكمت و دانش به او داديم ، و اينگونه نيكوكاران را جزا مى دهيم .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 39
15 - او در موقعى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد ، ناگهان دو مرد را ديد كه به جنگ و نزاع مشغولند ، يكى از پيروان او بود ، و ديگرى از دشمنانش ، آن يك كه از پيروان او بود از وى در برابر دشمنش تقاضاى كمك كرد ، موسى مشت محكمى بر سينه او زد و كار او را ساخت ( و بر زمين افتاد و مرد ! ) موسى گفت : اين از عمل شيطان بود كه او دشمن و گمراه كننده آشكارى است .
16 - عرض كرد پروردگارا ! من به خويشتن ستم كردم ، مرا ببخش ، خدا او را بخشيد كه او غفور و رحيم است .
17 - عرض كرد پروردگارا ! به شكرانه نعمتى كه به من دادى من هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود .

تفسير : موسى در طريق حمايت از مظلومان
در اينجا با سومين بخش از سرگذشت پر ماجراى موسى (عليه السلام) روبرو مى شويم كه در آن مسائلى مربوط به دوران بلوغ او و پيش از آنكه از مصر به مدين برود ، و انگيزه هجرت او مطرح شده است .
نخست مى گويد : هنگامى كه موسى نيرومند و كامل شد ، حكمت و دانش به او داديم و اين گونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم ( فلما بلغ اشده و استوى آتيناه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين ) .
اشد از ماده شدت به معنى نيرومند شدن است ، و استوى از ماده استواء به معنى كمال خلقت و اعتدال آن است .
در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است ، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند : بعضى گفته اند بلوغ اشد آن است كه انسان از نظر قواى جسمانى به سر حد كمال برسد كه غالبا در سن 18 سالگى است ، و استواء همان اعتدال و استقرار در امر حيات و زندگى است كه غالبا بعد از كمال نيروى جسمانى حاصل مى شود .
بعضى ديگر بلوغ اشد را به معنى كمال جسمى ، و استواء را به معنى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 40
كمال عقلى و فكرى دانسته اند .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) كه در كتاب معانى الاخبار نقل شده مى خوانيم : اشد 18 سالگى است ، و استواء زمانى است كه محاسن بيرون آيد .
در ميان اين تعبيرات تفاوت زيادى نيست ، و از مجموعه آن با توجه به معنى لغوى اين دو واژه تكامل نيروهاى جسمى و فكرى و روحى استفاده مى شود .
فرق ميان حكم و علم ممكن است اين باشد كه حكم اشاره به عقل و فهم و قدرت بر داورى صحيح است ، و علم به معنى آگاهى و دانشى است كه جهل با آن همراه نباشد .
تعبير كذلك نجزى المحسنين به خوبى نشان مى دهد كه موسى (عليه السلام) به خاطر تقواى الهيش ، و به خاطر اعمال نيك و پاكش ، اين شايستگى را پيدا كرده بود كه خداوند پاداش علم و حكمت به او بدهد ، و روشن است كه منظور از اين علم و حكمت ، وحى و نبوت نيست ، زيرا موسى آن روز با زمان وحى و نبوت فاصله زيادى داشت .
بلكه منظور همان آگاهى و روشن بينى و قدرت بر قضاوت صحيح ، و مانند آن است كه خدا به عنوان پاكدامنى و درستى و نيكوكارى به موسى داد ، و از اين تعبير اجمالا برمى آيد كه موسى در همان كاخ فرعون كه بود رنگ آن محيط را به خود هرگز نگرفت و تا آنجا كه در توان داشت به كمك حق و عدالت مى شتافت هر چند جزئيات آن امروز بر ما روشن نيست .
به هر حال موسى (عليه السلام) در موقعى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد ( و دخل المدينة على حين غفلة من اهلها ) .
اين شهر كدام شهر بوده ؟ روشن نيست ، اما به احتمال قوى پايتخت مصر بوده است و به گفته بعضى از مفسران موسى بر اثر مخالفتهائى كه با فرعون و دستگاه
تفسير نمونه ج : 16 ص : 41
او داشت و روز به روز اوج مى گرفت محكوم به تبعيد از پايتخت مصر شد ، ولى او با استفاده از فرصت خاصى كه مردم در حال غفلت بودند وارد پايتخت گرديد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور وارد شدن در شهر از قصر فرعون بوده باشد ، چرا كه معمولا قصرهاى فراعنه را در كنار شهر كه بهتر بتوانند راههاى ورود و خروجش را كنترل كنند مى سازند .
منظور از جمله على حين غفلة من اهلها موقعى بوده كه مردم شهر كسب و كار خود را تعطيل كرده و كسى دقيقا مراقب اوضاع شهر نبود ، اما اينكه چه موقعى بوده ؟ بعضى گفته اند در آغاز شب بوده است كه مردم كسب و كار را تعطيل مى كنند ، گروهى راهى خانه خود مى شوند و گروهى نيز به تفريح و سرگرمى و شب نشينى مى پردازند ، اين همان ساعتى است كه در بعضى از روايات اسلامى از آن به عنوان ساعت غفلت تعبير شده است .
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آمده است كه فرمود : تنفلوا فى ساعة الغفلة و لو بركعتين خفيفتين : در ساعت غفلت نماز نافله بجا آوريد و لو دو ركعت مختصر باشد .
و در ذيل اين حديث آمده است : و ساعة الغفلة ما بين المغرب و العشاء .
و براستى اين ساعت ، ساعت غفلت است و بسيارى از جنايات و تبهكاريها و انحرافات اخلاقى در همين ساعات آغاز شب انجام مى شود .
نه مردم مشغول كسب و كارند و نه در خواب و استراحت ، بلكه يك حالت غفلت عمومى معمولا بر شهرها مسلط مى شود و رواج كار مراكز فساد نيز در همين ساعت است .
بعضى نيز احتمال داده اند كه ساعت غفلت نيمه روز به هنگام استراحت .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 42
مردم و تعطيل موقت كار روزانه است ، ولى تفسير اول صحيحتر و دقيقتر به نظر مى رسد .
به هر حال موسى وارد شهر شد و در آنجا با صحنه اى روبرو گرديد دو نفر مرد را ديد كه سخت با هم گلاويز شده اند و مشغول زد و خورد هستند كه يكى از آنها از شيعيان و پيروان موسى بود و ديگرى از دشمنانش ( فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوه ) .
تعبير به شيعته نشان مى دهد كه از موسى از همان زمان ارتباطهائى با بنى اسرائيل برقرار كرده بود و گروهى پيرو داشت و احتمالا آنها را براى مبارزه با دستگاه جبار فرعون به عنوان يك هسته مركزى برگزيده بود .
هنگامى كه مرد بنى اسرائيلى چشمش به موسى افتاد از موسى ( كه جوانى نيرومند و قوى پنجه بود ) در برابر دشمنش تقاضاى كمك كرد ( فاستغاثه الذى من شيعته على الذى من عدوه ) .
موسى (عليه السلام) به يارى او شتافت تا او را از چنگال اين دشمن ظالم ستمگر كه بعضى گفته اند يكى از طباخان فرعون بود و مى خواست مرد بنى اسرائيلى را براى حمل هيزم به بيگارى كشد نجات دهد در اينجا موسى مشتى محكم بر سينه مرد فرعونى زد اما همين يك مشت كار او را ساخت و بر زمين افتاد و مرد ( فوكزه موسى فقضى عليه ) .
بدون شك موسى قصد كشتن مرد فرعونى نداشت ، و از آيات بعد نيز به خوبى اين معنى روشن مى شود ، نه به خاطر اينكه آنها مستحق قتل نبودند ، بلكه به خاطر پى آمدهائى كه اين عمل ممكن بود براى موسى و بنى اسرائيل داشته باشد .
لذا بلافاصله موسى گفت : اين از عمل شيطان بود ، چرا كه او دشمن
تفسير نمونه ج : 16 ص : 43
و گمراه كننده آشكارى است ( قال هذا من عمل الشيطان انه عدو مضل مبين ) .
به تعبير ديگر ، او مى خواست دست مرد فرعونى را از گريبان بنى اسرائيلى جدا كند ، هر چند گروه فرعونيان مستحق بيش از اين بودند ، اما در آن شرائط اقدام به چنين كارى مصلحت نبود ، و چنانكه خواهيم ديد همين امر سبب شد كه ديگر نتواند در مصر بماند و راه مدين را پيش گرفت .
سپس قرآن از قول موسى چنين مى گويد : او گفت : پروردگارا ! من به خويشتن ستم كردم ، مرا ببخش ، و خداوند او را بخشيد ، كه او غفور و رحيم است ( قال رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له انه هو الغفور الرحيم ) .
مسلما موسى در اينجا گناهى مرتكب نشد ، بلكه در واقع ترك اولائى از او سر زد كه نمى بايست چنين بى احتياطى كند تا به دردسر و زحمت و رنج بيفتد او در برابر همين ترك اولى از خدا تقاضاى عفو كرد و خدا نيز او را مشمول لطفش قرار داد .
موسى گفت : به شكرانه اين نعمت كه مرا مشمول عفو خود قرار دادى و در چنگال دشمنان گرفتار نساختى ، و به شكرانه تمام نعمتهائى كه از آغاز تاكنون به من مرحمت كردى من هرگز پشتيبانى از مجرمان نخواهم كرد و يار ستمكاران نخواهم بود ( قال رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين ) .
بلكه هميشه به يارى مظلومان و رنجديدگان خواهم شتافت ، منظورش از اين جمله اين بود كه من هرگز با فرعونيان مجرم و گنهكار همكارى نخواهم كرد بلكه در كنار ستمديدگان بنى اسرائيل خواهم بود .
و اينكه بعضى احتمال داده اند منظور از مجرم آن مرد اسرائيلى بوده باشد بسيار بعيد به نظر مى رسد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 44
نكته ها :

1 - آيا اين كار موسى منافى مقام عصمت نيست ؟
مفسران بحثهاى دامنه دارى در مورد مشاجره مرد قبطى و بنى اسرائيلى و كشته شدن قبطى به دست موسى كرده اند .
البته اصل اين عمل مساله مهمى نبوده ، چرا كه جنايتكاران فرعونى مفسدان بى رحمى بودند كه هزاران نوزاد بنى اسرائيلى را سر بريدند ، و از هيچگونه جنايت بر بنى اسرائيل ابا نداشتند ، و به اين ترتيب افرادى نبودند كه خونشان مخصوصا براى بنى اسرائيل محترم باشد .
آنچه براى علماى تفسير ايجاد مشكل كرده تعبيراتى است كه خود موسى (عليه السلام) در اين ماجرا مى كند : يكجا مى گويد : هذا من عمل الشيطان .
جاى ديگر مى گويد : رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى : خدايا ! من بر خود ستم كردم مرا ببخش .
اين تعبيرات چگونه با عصمت انبياء كه حتى قبل از نبوت و رسالت بايد داراى مقام عصمت باشند سازگار است ؟ اما با توضيحى كه در تفسير آيات فوق داديم روشن مى شود كه آنچه از موسى سر زد ترك اولائى بيش نبود ، او با اين عملش خود را به زحمت انداخت چرا كه قتل يك قبطى به وسيله موسى چيزى نبود كه فرعونيان به آسانى از آن بگذرند ، و مى دانيم ترك اولى به معنى كارى است كه ذاتا حرام نيست ، بلكه موجب مى شود كه كار خوبترى ترك گردد ، بى آنكه عمل خلافى انجام شده باشد .
نظير اين تعبير در سرگذشت بعضى ديگر از انبياء از جمله حضرت آدم (عليه السلام) نيز آمده است كه شرح آن را در ذيل آيه 19 سوره اعراف ( جلد 6 تفسير
تفسير نمونه ج : 16 ص : 45
نمونه صفحه 122 به بعد ) داده شد .
در حديثى كه در عيون الاخبار از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) در تفسير اين آيات آمده چنين مى خوانيم : منظور از جمله هذا من عمل الشيطان نزاع و جدال آن دو مرد با يكديگر بوده كه عمل شيطانى محسوب مى شده ، نه عمل موسى ، و منظور از جمله رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى اين است كه من خود را در آنجا كه نبايد بگذارم گذاردم ، من نبايد وارد اين شهر مى شدم ، و منظور از جمله فاغفر لى اين است كه مرا از دشمنانت مستور دار تا بر من دست پيدا نكنند ( يكى از معانى غفران پوشانيدن است ) .

2 - پشتيبانى از مجرمان از بزرگترين گناهان است
در فقه اسلامى باب مفصلى پيرامون اعانت بر اثم و معاونت ظلمه با احاديث فراوانى داريم كه نشان مى دهد يكى از زشتترين گناهان يارى ستمكاران و ظالمان و مجرمان است و سبب مى شود كه انسان در سرنوشت شوم آنها شريك باشد .
اصولا ظالمان و ستمگران و افرادى همچون فرعون در هر جامعه اى افراد خاصى هستند ، و اگر توده جمعيت با آنها همكارى نكنند فرعونها فرعون نمى شوند اين گروهى از مردم زبون و ضعيف و يا فرصت طلب و دنياپرست هستند كه اطراف آنها را مى گيرند ، و دست و بال آنها و يا حداقل سياهى لشكرشان مى شوند ، تا آن قدرت شيطانى را براى آنها فراهم مى سازند .
در قرآن مجيد روى اين اصل اسلامى و انسانى كرارا تكيه شده است : در آيه دوم سوره مائده مى خوانيم : و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان : بر نيكى و تقوى تعاون كنيد ، و به گناه و تعدى هرگز كمك نكنيد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 46
قرآن با صراحت مى گويد : ركون بر ظالمان موجب عذاب آتش دوزخ است و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار ( هود - 114 ) .
ركون خواه به معنى تمايل قلبى باشد ، يا به معنى همكارى ظاهرى ، يا اظهار رضايت ، و يا دوستى و خيرخواهى ، يا اطاعت كه هر يك از مفسران تفسيرى براى آن كرده اند و يا مفهومى كه جامع همه اينها است ، و آن اتكاء و اعتماد و وابستگى است ، شاهد زنده اى بر مقصود ما است .
در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين (عليهماالسلام) مى خوانيم : به محمد بن مسلم زهرى كه دانشمندى بود كه با دستگاه بنى اميه مخصوصا هشام بن عبد الملك همكارى مى كرد بعد از آنكه او را از اعانت ظالمان برحذر داشت در سخنان تكان دهنده اش چنين فرمود : او ليس بدعائهم اياك حين دعوك جعلوك قطبا ادار و ربك رحى مظالمهم ، و جسرا يعبرون عليك الى بلاياهم سلما الى ضلالتهم داعيا الى عينهم ، سالكا سبيلهم ، يدخلون بك الشك على العلماء و يقتادون بك قلوب الجهال اليهم ! ... فما اقل ما اعطوك فى قدر ما اخذوا منك ! و ما ايسر ما عمروا لك فى جنب ما حزبوا عليك ! فانظر لنفسك فانه لا ينظر لها غيرك و حاسبها حساب رجل مسئول ! : آيا آنها تو را به جمع خود دعوت نكردند و مركزيتى بوسيله تو تشكيل ندادند كه آسياى ظلم آنها بر محورش مى گردد ؟ آيا تو را پلى براى عبور به سوى بلاهاى خود قرار ندادند ؟ بوسيله تو نردبانى براى ضلالتشان ، و مبلغى براى گمراهى و جهلشان ، و رهروى براى راه ننگينشان ساختند ، و نيز بوسيله تو ، علما را زير سؤال مى كشند و قلوب ساده لوحان جاهل را به دام مى افكنند ... آنها در مقابل چيزى كه از تو گرفتند ، چه كم بهائى به تو پرداختند ؟ ! و در برابر آنچه از تو ويران كردند چه كم آباد نمودند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 47
اندكى در باره خود بينديش كه هيچكس دلسوز تو جز خودت نيست ، و همچون يك انسان مسئول به حساب خويش رسيدگى كن .
به راستى اين منطق گويا و رساى امام (عليه السلام) هر عالم دربارى و وابسته را مى تواند متوجه عاقبت شوم خود كند .
ابن عباس مى گويد : آيه رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين از جمله آياتى است كه گواهى مى دهد بر اينكه پشتيبانى مجرمان ، جرم و گناه است و كمك به مؤمنان اطاعت فرمان خدا .
به يكى از علما گفتند : فلانكس نويسنده فلان ظالم شده است و تنها چيزى را كه مى نويسد ، دخل و خرج او است ، اگر حقوقى در برابر اين كار بگيرد زندگيش تامين مى شود ، و الا خود و خانواده اش شديدا گرفتار فقر خواهند شد .
مرد عالم در پاسخ اين سؤال تنها اين جمله را بيان كرد : آيا گفتار آن مرد صالح ( موسى ) را نشنيده اى كه گفت : رب بما انعمت على فلن اكون ظهيرا للمجرمين : خداوندا به شكرانه نعمتهائى كه به من بخشيدى هرگز پشتيبانى از مجرمان نمى كنم .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 48
فَأَصبَحَ فى الْمَدِينَةِ خَائفاً يَترَقَّب فَإِذَا الَّذِى استَنصرَهُ بِالأَمْسِ يَستَصرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسى إِنَّك لَغَوِىُّ مُّبِينٌ(18) فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِش بِالَّذِى هُوَ عَدُوُّ لَّهُمَا قَالَ يَمُوسى أَ تُرِيدُ أَن تَقْتُلَنى كَمَا قَتَلْت نَفْسا بِالأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلا أَن تَكُونَ جَبَّاراً فى الأَرْضِ وَ مَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصلِحِينَ(19) وَ جَاءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصا الْمَدِينَةِ يَسعَى قَالَ يَمُوسى إِنَّ الْمَلأَ يَأْتَمِرُونَ بِك لِيَقْتُلُوك فَاخْرُجْ إِنى لَك مِنَ النَّصِحِينَ(20) فخَرَجَ مِنهَا خَائفاً يَترَقَّب قَالَ رَب نجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ(21) وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسى رَبى أَن يَهْدِيَنى سوَاءَ السبِيلِ(22)
ترجمه :
18 - موسى در شهر ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى ( و در جستجوى اخبار ) ناگهان ديد همان كسى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد مى زند و از او كمك مى خواهد ، موسى به او گفت تو آشكارا انسان گمراهى هستى !
تفسير نمونه ج : 16 ص : 49
19 - و هنگامى كه خواست با كسى كه دشمن هر دوى آنها بود درگير شود و با قدرت مانع او گردد ، ( فريادش بلند شد ) گفت : اى موسى ! مى خواهى مرا بكشى ، همانگونه كه ديروز انسانى را به قتل رساندى ؟ تو مى خواهى فقط جبارى در روى زمين باشى ، و نمى خواهى از مصلحان باشى !
20 - ( در اين هنگام ) مردى از نقطه دور دست شهر ( از مركز فرعونيان ) با سرعت آمد و به موسى گفت اى موسى اين جمعيت براى كشتنت به مشورت نشسته اند ، فورا ( از شهر ) خارج شو كه من از خيرخواهان توام .
21 - موسى از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود ، و هر لحظه در انتظار حادثه اى ، عرض كرد پروردگارا ! مرا از اين قوم ظالم رهائى بخش .
22 - و هنگامى كه متوجه جانب مدين شد گفت اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند .

تفسير : موسى مخفيانه به سوى مدين حركت مى كند
در اين آيات به چهارمين صحنه اين سرگذشت پرماجرا روبرو مى شويم .
مساله كشته شدن يكى از فرعونيان به سرعت در مصر منعكس شد و شايد كم و بيش از قرائن معلوم بود كه قاتل او يك مرد بنى اسرائيلى است ، و شايد نام موسى هم در اين ميان بر سر زبانها بود .
البته اين قتل يك قتل ساده نبود ، جرقه اى براى يك انقلاب و يا مقدمه آن محسوب مى شد ، و دستگاه حكومت نمى توانست به سادگى از كنار آن بگذرد كه بردگان بنى اسرائيل قصد جان اربابان خود كنند ! لذا در نخستين آيه مى خوانيم : به دنبال اين ماجرا ، موسى در شهر ، ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى ، و در جستجوى اخبار ( فاصبح فى المدينة خائفا يترقب ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 50
ناگهان با صحنه تازه اى روبرو شد و ديد همان بنى اسرائيلى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد مى كشد و از او كمك مى خواهد ( و با قبطى ديگرى گلاويز شده است ) ( فاذا الذى استنصره بالامس يستصرخه ) .
اما موسى به او گفت : تو به وضوح ، انسان جاهل و گمراهى هستى ! ( قال له موسى انك لغوى مبين ) .
هر روز با كسى گلاويز مى شوى و دردسر مى آفرينى و دست به كارهائى مى زنى كه الان موقع آن نيست ، ما هنوز گرفتار پى آمدهاى برنامه ديروز توئيم كه امروز نيز تجديد برنامه كردى ! .
ولى به هر حال مظلومى بود كه در چنگال ستمگرى گرفتار شده بود ( خواه در مقدمات تقصير كرده باشد يا نه ) مى بايست موسى به يارى او بشتابد و تنهايش نگذارد اما هنگامى كه موسى خواست آن مرد قبطى را كه دشمن هر دو آنها بود با قدرت بگيرد و از بنى اسرائيلى دفاع كند ، فريادش بلند شد و گفت : اى موسى تو مى خواهى مرا بكشى همانگونه كه انسانى را ديروز كشتى ؟ ! ( فلما ان اراد ان يبطش بالذى هو عدو لهما قال يا موسى ا تريد ان تقتلنى كما قتلت نفسا بالامس ) .
از قرار معلوم تو مى خواهى فقط جبارى در روى زمين باشى ، و نمى خواهى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 51
از مصلحان باشى ! ( ان تريد الا ان تكون جبارا فى الارض و ما تريد ان تكون من المصلحين ) .
اين جمله نشان مى دهد كه موسى قبلا نيت اصلاح طلبى خود را چه در كاخ فرعون و چه در بيرون آن ، اظهار كرده بود ، و در بعضى از روايات مى خوانيم كه درگيريهائى در اين زمينه نيز با فرعون داشت ، لذا مرد قبطى مى گويد : تو هر روز مى خواهى انسانى را به قتل برسانى ، اين چه اصلاح طلبى است ؟ ! در صورتى كه اگر موسى مى خواست اين جبار را نيز به قتل برساند ، گامى در مسير اصلاح بود .
به هر حال موسى متوجه شد كه ماجراى ديروز افشا شده است و براى اينكه مشكلات بيشترى پيدا نكند ، كوتاه آمد .
ماجرا به فرعون و اطرافيان او رسيد و تكرار اين عمل را تهديدى بر وضع خود گرفتند ، جلسه مشورتى تشكيل دادند و حكم قتل موسى صادر شد .
در اين هنگام يك حادثه غير منتظره موسى را از مرگ حتمى رهائى بخشيد و آن اينكه مردى از نقطه دور دست شهر ( از مركز فرعونيان و كاخ فرعون ) به سرعت خود را به موسى رساند و گفت اى موسى اين جمعيت براى كشتن تو به مشورت نشسته اند ، فورا از شهر خارج شو كه من از خيرخواهان توام ( و جاء رجل من اقصى المدينة يسعى قال يا موسى ان الملاء ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين ) .
اين مرد ظاهرا همان كسى بود كه بعدا به عنوان مؤمن آل فرعون
تفسير نمونه ج : 16 ص : 52
معروف شد ، مى گويند نامش حزقيل بود و از خويشاوندان نزديك فرعون محسوب مى شد و آنچنان با آنها رابطه داشت كه در اين گونه جلسات شركت مى كرد .
او از وضع جنايات فرعون رنج مى برد و در انتظار اين بود كه قيامى بر ضد او صورت گيرد ، و او به اين قيام الهى بپيوندد .
ظاهرا چشم اميد به موسى دوخته بود و در چهره او سيماى يك مرد الهى انقلابى را مشاهده مى كرد ، به همين دليل هنگامى كه احساس كرد او در خطر است با سرعت خود را به او رسانيد و موسى را از چنگال خطر نجات داد ، و بعدا خواهيم ديد كه نه تنها در اين ماجرا ، كه در ماجراهاى ديگر نيز تكيه گاهى براى موسى (عليه السلام) بود ، و ديده تيزبينى براى بنى اسرائيل در قصر فرعون محسوب مى شد .
موسى اين خبر را كاملا جدى گرفت ، به خيرخواهى اين مرد با ايمان ارج نهاد ، و به توصيه او از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى ! ( فخرج منها خائفا يترقب ) .
تمام قلب خود را متوجه پروردگار كرد و براى حل اين مشكل بزرگ دست به دامن لطف او زد و گفت : پروردگار من مرا از اين قوم ظالم رهائى بخش ( قال رب نجنى من القوم الظالمين ) .
من مى دانم آنها ظالم و بيرحمند ، و من به دفاع از مظلومان برخاستم و از ظالمان بيگانه بودم ، و همانگونه كه من بقدر توانائى شر ظالمان را از مظلومان كوتاه كرده ام تو نيز اى خداى بزرگ شر ظالمان را از من دفع نما .
موسى تصميم گرفت كه به سوى سرزمين مدين كه شهرى در جنوب شام
تفسير نمونه ج : 16 ص : 53
و شمال حجاز بود و از قلمرو مصر و حكومت فرعونيان جدا محسوب مى شد برود ، اما جوانى كه در ناز و نعمت بزرگ شده ، و به سوى سفرى مى رود كه در عمرش سابقه نداشته ، نه زاد و نه توشه اى دارد نه مركب و نه دوست و راهنمائى ، و پيوسته از اين بيم دارد كه ماموران فرا رسند و او را دستگير كرده به قتل رسانند ، وضع حالش روشن است .
آرى موسى بايد يك دوران سختى و شدت را پشت سر بگذارد ، و از تارهائى كه قصر فرعون بر گرد شخصيت او تنيده بود بيرون آيد ، در كنار مستضعفان قرار گيرد ، درد آنها را با تمام وجودش احساس كند ، و آماده يك قيام الهى به نفع آنها و بر ضد مستكبران گردد .
ولى در اين راه يك سرمايه بزرگ همراه داشت ، سرمايه ايمان و توكل بر خدا ! لذا هنگامى كه متوجه جانب مدين شد گفت اميدوارم كه پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند ( و لما توجه تلقاء مدين قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل ) .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 54
وَ لَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسقُونَ وَ وَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَينِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطبُكُمَا قَالَتَا لا نَسقِى حَتى يُصدِرَ الرِّعَاءُ وَ أَبُونَا شيْخٌ كبِيرٌ(23) فَسقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلى إِلى الظلِّ فَقَالَ رَب إِنى لِمَا أَنزَلْت إِلىَّ مِنْ خَير فَقِيرٌ(24) فجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشى عَلى استِحْيَاء قَالَت إِنَّ أَبى يَدْعُوك لِيَجْزِيَك أَجْرَ مَا سقَيْت لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَ قَص عَلَيْهِ الْقَصص قَالَ لا تخَف نجَوْت مِنَ الْقَوْمِ الظلِمِينَ(25)
ترجمه :
23 - و هنگامى كه به ( چاه ) آب مدين رسيد ، گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهارپايان خود را سيراب مى كنند ، و در كنار آنها دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند ( و به چاه نزديك نمى شوند ، موسى ) به آنها گفت كار شما چيست ؟ ( چرا گوسفندان خود را آب نمى دهيد ؟ ) گفتند ما آنها را آب نمى دهيم تا چوپانها همگى خارج شوند ، و پدر ما پير مرد مسنى است .
24 - موسى به ( گوسفندان ) آنها آب داد ، سپس رو به سوى سايه آورد و عرض كرد پروردگارا ! هر خير و نيكى بر من فرستى من به آن نيازمندم !
تفسير نمونه ج : 16 ص : 55
25 - ناگهان يكى از آن دو به سراغ او آمد در حالى كه با نهايت حيا گام برمى داشت و گفت : پدرم از تو دعوت مى كند تا مزد سيراب كردن گوسفندان را براى ما به تو بپردازد هنگامى كه موسى نزد او ( شعيب ) آمد و سرگذشت خود را شرح داد گفت نترس از قوم ظالم نجات يافتى !
تفسير : يك كار نيك درهاى خيرات را به روى موسى گشود !
در اينجا در برابر پنجمين صحنه از اين داستان قرار مى گيريم ، و آن صحنه ورود موسى به شهر مدين است ... اين جوان پاكباز چندين روز در راه بود ، راهى كه هرگز از آن نرفته بود و با آن آشنائى نداشت ، حتى به گفته بعضى ناچار بود با پاى برهنه اين راه را طى كند ، گفته اند هشت روز در راه بود ، آنقدر راه رفت كه پاهايش آبله كرد .
براى رفع گرسنگى از گياهان بيابان و برگ درختان استفاده مى نمود ، و در برابر اينهمه مشكلات و ناراحتيها تنها يك دلخوشى داشت و آن اينكه به لطف پروردگار از چنگال ظلم فرعونى رهائى يافته است .
كم كم دورنماى مدين در افق نمايان شد ، و موجى از آرامش بر قلب او نشست ، نزديك شهر رسيد ، اجتماع گروهى نظر او را به خود جلب كرد ، به زودى فهميد اينها شبانهائى هستند كه براى آب دادن به گوسفندان اطراف چاه آب اجتماع كرده اند .
هنگامى كه موسى در كنار چاه آب مدين قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چارپايان خود را از آب چاه سيراب مى كنند ( فلما ورد ماء مدين وجد عليه امة من الناس يسقون ) .
و در كنار آنها دو زن را ديد كه گوسفندان خود را مراقبت مى كنند اما
تفسير نمونه ج : 16 ص : 56
به چاه نزديك نمى شوند ( و وجد من دونهم امرأتين تزودان ) .
وضع اين دختران با عفت كه در گوشه اى ايستاده اند و كسى به داد آنها نمى رسد و يك مشت شبان گردن كلفت تنها در فكر گوسفندان خويشند ، و نوبت به ديگرى نمى دهند ، نظر موسى را جلب كرد ، نزديك آن دو آمد و گفت كار شما چيست ؟ ! ( قال ما خطبكما ) .
چرا پيش نمى رويد و گوسفندان را سيراب نمى كنيد .
براى موسى اين تبعيض و ظلم و ستم ، اين بى عدالتى و عدم رعايت حق مظلومان كه در پيشانى شهر مدين به چشم مى خورد قابل تحمل نبود ، او مدافع مظلومان بود و به خاطر همين كار ، به كاخ فرعون و نعمتهايش پشت پا زده و از وطن آواره گشته بود ، او نمى توانست راه و رسم خود را ترك گويد و در برابر بى عدالتيها سكوت كند .
دختران در پاسخ او گفتند : ما گوسفندان خود را سيراب نمى كنيم تا چوپانان همگى حيوانات خود را آب دهند و خارج شوند و ما از باقيمانده آب استفاده مى كنيم ( قالتا لا نسقى حتى يصدر الرعاء ) .
و براى اينكه اين سؤال براى موسى بى جواب نماند كه چرا پدر اين دختران عفيف آنها را به دنبال اين كار بفرستد ؟ افزودند : پدر ما پيرمرد مسنى است پيرمردى شكسته و سالخورده ، ( و ابونا شيخ كبير ) .
نه خود او قادر است گوسفندان را آب دهد و نه برادرى داريم كه اين مشكل
تفسير نمونه ج : 16 ص : 57
را متحمل گردد ، و براى اينكه سربار مردم نباشيم چاره اى جز اين نيست كه اين كار را ما انجام دهيم .
موسى از شنيدن اين سخن سخت ناراحت شد ، چه بى انصاف مردمى هستند كه تمام در فكر خويشند و كمترين حمايتى از مظلوم نمى كنند ؟ ! جلو آمد دلو سنگين را گرفت و در چاه افكند ، دلوى كه مى گويند چندين نفر مى بايست آن را از چاه بيرون بكشند ، با قدرت بازوان نيرومندش يك تنه آنرا از چاه بيرون آورد ، و گوسفندان آن دو را سيراب كرد ( فسقى لهما ) .
مى گويند : هنگامى كه نزديك آمد و جمعيت را كنار زد به آنها گفت شما چه مردمى هستيد كه به غير خودتان نمى انديشيد ؟ جمعيت كنار رفتند و دلو را به او دادند و گفتند بسم الله ! اگر مى توانى آب بكش ، چرا كه مى دانستند دلو به قدرى سنگين است كه تنها با نيروى ده نفر از چاه بيرون مى آيد ، آنها موسى را تنها گذاردند ولى موسى با اينكه خسته و گرسنه و ناراحت بود ، نيروى ايمان به ياريش آمد و بر قدرت جسميش افزود و با كشيدن يك دلو از چاه همه گوسفندان آن دو را سيراب كرد .
سپس به سايه روى آورد و به درگاه خدا عرض كرد خدايا هر خير و نيكى بر من فرستى من به آن نيازمندم ( ثم تولى الى الظل و قال انى لما انزلت الى من خير فقير ) .
آرى او خسته و گرسنه بود ، او در آن شهر غريب و تنها بود و پناهگاهى نداشت ، اما در عين حال بيتابى نمى كند ، آنقدر مؤدب است كه حتى به هنگام دعا كردن صريحا نمى گويد خدايا چنين و چنان كن ، بلكه مى گويد : هر خيرى كه بر من فرستى به آن نيازمندم يعنى تنها احتياج و نياز خود را بازگو مى كند
تفسير نمونه ج : 16 ص : 58
و بقيه را به لطف پروردگار وامى گذارد .
اما كار خير را بنگر كه چه قدرت نمائى مى كند ؟ چه بركات عجيبى دارد ؟ يك قدم براى خدا برداشتن و يك دلو آب از چاه براى حمايت مظلوم ناشناخته اى كشيدن ، فصل تازه اى در زندگانى موسى مى گشايد ، و يك دنيا بركات مادى و معنوى براى او به ارمغان مى آورد ، گمشده اى را كه مى بايست ساليان دراز به دنبال آن بگردد در اختيارش مى گذارد .
و آغاز اين برنامه زمانى بود كه ملاحظه كرد يكى از آن دو دختر كه با نهايت حيا گام برمى داشت و پيدا بود از سخن گفتن با يك جوان بيگانه شرم دارد به سراغ او آمد ، و تنها اين جمله را گفت : پدرم از تو دعوت مى كند تا پاداش و مزد آبى را كه از چاه براى گوسفندان ما كشيدى بتو بدهد ! ( فجاءته احداهما تمشى على استحياء قالت ان ابى يدعوك ليجزيك اجر ما سقيت لنا ) .
برق اميدى در دل او جستن كرد گويا احساس كرد واقعه مهمى در شرف تكوين است ، و با مرد بزرگى روبرو خواهد شد ، مرد حق شناسى كه حتى حاضر نيست زحمت انسانى ، حتى به اندازه كشيدن يك دلو آب بدون پاداش بماند ، او بايد يك انسان نمونه يك مرد آسمانى و الهى باشد ، اى خداى من ! چه فرصت گرانبهائى ؟ آرى آن پيرمرد كسى جز شعيب پيامبر خدا نبود كه ساليان دراز مردم را در اين شهر به خدا دعوت كرده و نمونه اى از حق شناسى و حق پرستى بود ، امروز كه مى بيند دخترانش زودتر از هر روز به خانه بازگشتند جويا مى شود ، و هنگامى كه از جريان كار آگاه مى گردد تصميم مى گيرد دين خود را به اين جوان ناشناس هر كه باشد ادا كند .
موسى حركت و به سوى خانه شعيب آمد ، طبق بعضى از روايات دختر براى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 59
راهنمائى از پيش رو حركت مى كرد و موسى از پشت سرش ، باد بر لباس دختر مىوزيد و ممكن بود لباس را از اندام او كنار زند ، حيا و عفت موسى (عليه السلام) اجازه نمى داد چنين شود ، به دختر گفت من از جلو مى روم بر سر دو راهيها و چند راهيها مرا راهنمائى كن .
موسى وارد خانه شعيب شد ، خانه اى كه نور نبوت از آن ساطع است ، و روحانيت از همه جاى آن نمايان ، پيرمردى با وقار با موهاى سفيد در گوشه اى نشسته ، به موسى خوش آمد گفت .
از كجا مى آئى ؟ چه كاره اى ؟ در اين شهر چه مى كنى ؟ هدف و مقصودت چيست ؟ چرا تنها هستى .
و از اينگونه سؤالات .
موسى ماجراى خود را براى شعيب بازگو كرد .
قرآن مى گويد : هنگامى كه موسى نزد او آمد و سرگذشت خود را براى وى شرح داد گفت : نترس ، از جمعيت ظالمان رهائى يافتى ( فلما جائه و قص عليه القصص قال لا تخف نجوت من القوم الظالمين ) .
سرزمين ما از قلمرو آنها بيرون است ، و آنها دسترسى به اينجا ندارند ، كمترين وحشتى به دل راه مده ، تو در يك منطقه امن و امان قرار دارى ، از غربت و تنهائى رنج نبر ، همه چيز به لطف خدا حل مى شود .
موسى به زودى متوجه شد استاد بزرگى پيدا كرده كه چشمه هاى زلال علم و معرفت و تقوا و روحانيت از وجودش مى جوشد ، و مى تواند او را به خوبى سيراب كند .
شعيب نيز احساس كرد شاگرد لايق و مستعدى يافته كه مى تواند علوم و دانش ها و تجربيات يك عمر خود را به او منتقل سازد ، آرى به همان اندازه كه شاگرد از
تفسير نمونه ج : 16 ص : 60
پيدا كردن يك استاد بزرگ لذت مى برد استاد هم از يافتن يك شاگرد لايق خوشحال است .

نكته ها :

1 - مدين كجا بود ؟
مدين نام شهرى بود كه شعيب و قبيله او در آن زندگى مى كردند ، اين شهر در شرق خليج عقبه ( و شمال حجاز و جنوب شامات ) قرار داشت ، و مردم آن از فرزندان اسماعيل بودند ، و با مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشتند ، امروز شهر مدين بنام معان ناميده مى شود .
بعضى هم مدين را بر مردمى اطلاق كرده اند كه ميان خليج عقبه تا كوه سيناء مى زيسته اند ، در تورات هم به نام مديان آمده است .
بعضى نيز اطلاق نام مدين را بر اين شهر به خاطر آن مى دانند كه يكى از فرزندان ابراهيم بنام مدين در اين شهر مى زيسته اند .
اگر درست به نقشه جغرافيا نگاه كنيم مى بينيم اين شهر فاصله زيادى با مصر نداشته ، و موسى توانسته است در چندين روز به آن برسد .
امروز در نقشه هاى جغرافيائى اردن نيز نام معان به عنوان يكى از شهرهاى جنوب غربى به چشم مى خورد كه با اوصافى كه در بالا گفتيم تطبيق مى كند .

2 - درسهاى آموزنده بسيار
در اين بخش از سرگذشت موسى (عليه السلام) درسهاى آموزنده فراوانى است : الف - پيامبران الهى هميشه حامى مظلومان بوده اند ، موسى چه در زمانى
تفسير نمونه ج : 16 ص : 61
كه در مصر بود و چه وقتى كه به مدين آمده ، هر جا صحنه ظلم و ستمى را كه مى ديد ناراحت مى شد ، و به يارى مظلوم مى شتافت ، و اصولا چرا كه يكى از اهداف بعثت انبياء همين حمايت از مظلومان است .
ب - انجام يك كار كوچك براى خدا چه پر بركت است ؟ موسى يك دلو آب از چاه كشيد و انگيزه اى جز جلب رضاى خالق نداشت ، اما چقدر اين كار كوچك پربركت بود ؟ زيرا همان سبب شد كه به خانه شعيب پيامبر بزرگ خدا راه پيدا كند ، از غربت رهائى يابد ، پناهگاهى مطمئن پيدا كند ، غذا و لباس و همسرى پاكدامن نصيب او شود ، و از همه مهمتر اينكه مكتب انسانساز شعيب آن پير روشن ضمير را در مدت ده سال ببيند و آماده رهبرى خلق شود .
ج - مردان خدا هيچ خدمتى - مخصوصا خدمت زحمتكشان - را بى اجر و مزد نمى گذارند و به همين دليل شعيب پيامبر تا خدمت اين جوان ناشناس را شنيد آرام نگرفت فورا به سراغ او فرستاد تا مزدش را بدهد .
د - اين نكته نيز در زندگى موسى قابل توجه است كه هميشه به ياد خدا و متوجه درگاه او بود ، و حل هر مشكلى را از او مى خواست .
هنگامى كه مرد قبطى را كشت و ترك اولائى از او سر زد فورا از خدا تقاضاى عفو و مغفرت كرد و عرض كرد : پروردگارا ! من بر خود ستم كردم مرا ببخش قال انى ظلمت نفسى فاغفر لى .
و به هنگامى كه از مصر بيرون آمد ، عرض كرد : خداوندا مرا از قوم ستمكار نجات ده قال رب نجنى من القوم الظالمين .
و به هنگامى كه متوجه سرزمين مدين شد ، گفت : اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند : قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل .
و هنگامى كه گوسفندان شعيب را سيراب كرد و در سايه آرميد عرض كرد : پروردگارا ! هر خيرى بر من نازل كنى من نيازمندم قال رب انى لما انزلت
تفسير نمونه ج : 16 ص : 62
الى من خير فقير .
مخصوصا اين دعاى اخير كه در بحرانى ترين لحظات زندگى او بود بقدرى مؤدبانه و توأم با آرامش و خونسردى بود كه حتى نگفت خدايا نيازهاى مرا بر طرف گردان ، بلكه تنها عرض كرد : من محتاج خير و احسان توام .
ه - تصور نشود كه موسى فقط در سختيها در فكر پروردگار بود ، كه در قصر فرعون در آن ناز و نعمت نيز خدا را فراموش نكرد ، لذا در روايات مى خوانيم روزى در مقابل فرعون عطسه زد ، و بلافاصله الحمد لله رب العالمين گفت ، فرعون از شنيدن اين سخن ناراحت شد ، و به او سيلى زد ، و موسى نيز متقابلا ريش بلند او را گرفت و كشيد ، فرعون سخت عصبانى شد و تصميم بر كشتن او گرفت ، ولى همسرش به عنوان اينكه او كودكى است خردسال و متوجه كارهاى خود نيست او را از مرگ نجات داد ! .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 63
قَالَت إِحْدَاهُمَا يَأَبَتِ استَئْجِرْهُ إِنَّ خَيرَ مَنِ استَئْجَرْت الْقَوِى الأَمِينُ(26) قَالَ إِنى أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَك إِحْدَى ابْنَتىَّ هَتَينِ عَلى أَن تَأْجُرَنى ثَمَنىَ حِجَج فَإِنْ أَتْمَمْت عَشراً فَمِنْ عِندِك وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أَشقَّ عَلَيْك ستَجِدُنى إِن شاءَ اللَّهُ مِنَ الصلِحِينَ(27) قَالَ ذَلِك بَيْنى وَ بَيْنَك أَيَّمَا الأَجَلَينِ قَضيْت فَلا عُدْوَنَ عَلىَّ وَ اللَّهُ عَلى مَا نَقُولُ وَكيلٌ(28)
ترجمه :
26 - يكى از آن دو ( دختر ) گفت : پدرم ! او را استخدام كن ، چرا كه بهترين كسى را كه استخدام مى توانى كنى آن كس است كه قوى و امين باشد .
27 - ( شعيب ) گفت : من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى ، و اگر آن را تا ده سال افزايش دهى محبتى از ناحيه تو است ، من نمى خواهم كار سنگينى بر دوش تو بگذارم و ان شاء الله مرا از صالحان خواهى يافت .
28 - ( موسى ) گفت ( مانعى ندارد ) اين قراردادى ميان من و تو باشد ، البته هر كدام از اين دو مدت را انجام دهم ستمى بر من نخواهد بود ( و من در انتخاب آن آزادم ) و خدا بر آنچه ما مى گوئيم گواه است .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 64
تفسير : موسى در خانه شعيب
اين ششمين صحنه از زندگى موسى در اين ماجراى بزرگ است .
موسى به خانه شعيب آمد ، خانه اى ساده و روستائى ، خانه اى پاك و مملو از معنويت ، بعد از آنكه سرگذشت خود را براى شعيب بازگو كرد ، يكى از دخترانش زبان به سخن گشود و با اين عبارت كوتاه و پر معنى به پدر پيشنهاد استخدام موسى براى نگهدارى گوسفندان كرد گفت : اى پدر ! اين جوان را استخدام كن ، چرا كه بهترين كسى كه مى توانى استخدام كنى آن فرد است كه قوى امين باشد او هم امتحان نيرومندى خود را داده هم پاكى و درستكارى را ( قالت أحداهما يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القوى الامين ) .
دخترى كه در دامان يك پيامبر بزرگ پرورش يافته بايد اين چنين مؤدبانه و حساب شده سخن بگويد ، و در عبارتى كوتاه و با كمترين الفاظ حق سخن را ادا كند .
اين دختر از كجا مى دانست كه اين جوان هم نيرومند است و هم درستكار ، با اينكه نخستين بار كه او را ديده بر سر چاه بوده و سوابق زندگيش براى او روشن نيست .
پاسخ اين سؤال معلوم است : قوت او را به هنگام كنار زدن چوپانها از سر چاه براى گرفتن حق اين مظلومان و كشيدن دلو سنگين يك تنه از چاه فهميده بود ، و امانت و درستكاريش آن زمان روشن شد كه در مسير خانه شعيب راضى نشد دختر جوانى پيش روى او راه برود ، چرا كه باد ممكن بود لباس او را جابجا كند .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 65
بعلاوه از خلال سرگذشت صادقانه اى كه براى شعيب نقل كرد نيز قدرت او در مبارزه با قبطيان روشن مى شد و هم امانت و درستى او كه هرگز با جباران سازش نكرد ، و روى خوش نشان نداد .
در اينجا شعيب از پيشنهاد دخترش استقبال كرد ، رو به موسى نموده چنين گفت : من مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى ! ( قال انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين على ان تاجرنى ثمانى حجج ) .
سپس افزود و اگر هشت سال را به ده سال تكميل كنى محبتى كرده اى ، اما بر تو واجب نيست ! ( فان اتممت عشرا فمن عندك ) .
و به هر حال من نمى خواهم كار را بر تو مشكل بگيرم ، و انشاء الله به زودى خواهى ديد كه من از صالحانم ( و ما اريد ان اشق عليك ستجدنى ان شاء الله من الصالحين ) .
من به عهد و پيمانم وفادارم و هرگز سختگيرى نخواهم كرد و با خير و نيكى با تو رفتار خواهم نمود .
در اطراف اين پيشنهاد ازدواج و مهريه و ساير خصوصيات آن سؤالات بسيارى مطرح است كه در بحث نكاح ان شاء الله خواهد آمد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 66
موسى به عنوان موافقت و قبول اين عقد گفت : اين قراردادى ميان من و تو باشد ( قال ذلك بينى و بينك ) .
البته هر كدام از اين دو مدت ( هشت سال يا ده سال ) را انجام دهم ظلمى بر من نخواهد بود و در انتخاب آن آزادم ( ايما الاجلين قضيت فلا عدوان على ) .
و براى محكم كارى و استمداد از نام پروردگار افزود : و خدا بر آنچه ما مى گوئيم شاهد و گواه است ( و الله على ما نقول وكيل ) .
و به همين سادگى موسى داماد شعيب شد !
نكته ها :

1 - دو شرط اساسى براى مديريت صحيح
در جمله كوتاهى كه در آيات فوق از زبان دختر شعيب در مورد استخدام موسى آمده بود مهمترين و اصولى ترين شرايط مديريت به صورت كلى و فشرده خلاصه شده بود : قدرت و امانت .
بديهى است منظور از قدرت تنها قدرت جسمانى نيست ، بلكه مراد قدرت و قوت بر انجام مسئوليت است .
يك پزشك قوى و امين پزشكى است كه از كار خود آگاهى كافى و بر آن تسلط كامل داشته باشد .
يك مدير قوى كسى است كه حوزه ماموريت خود را به خوبى بشناسد ، از انگيزه ها با خبر باشد ، در برنامه ريزى مسلط و از ابتكار سهم كافى و در تنظيم كارها مهارت لازم داشته باشد ، هدفها را روشن كند و نيروها را براى رسيدن به هدف بسيج نمايد .
در عين حال دلسوز و خيرخواه و امين و درستكار باشد .
آنها كه در سپردن مسئوليتها و كارها تنها به امانت و پاكى قناعت مى كنند
تفسير نمونه ج : 16 ص : 67
به همان اندازه در اشتباهند كه براى پذيرش مسئوليت داشتن تخصص را كافى بدانند .
متخصصان خائن و آگاهان نادرست همان ضربه را مى زنند كه درستكاران نا آگاه و بى اطلاع ! اگر بخواهيم كشورى را تخريب كنيم بايد كارها را به دست يكى از اين دو گروه بسپاريم : مديران خائن ، و پاكان غير مدير و نتيجه هر دو يكى است ! منطق اسلام اين است كه هر كار بايد به دست افرادى نيرومند و توانا و امين باشد ، تا نظام جامعه به سامان رسد ، و اگر در علل زوال حكومتها در طول تاريخ بينديشيم مى بينيم عامل اصلى سپردن كار به دست يكى از دو گروه فوق بوده است .
جالب اينكه در برنامه هاى اسلامى در همه جا علم و تقوا در كنار هم قرار دارد ، مرجع تقليد بايد مجتهد و عادل باشد ، قاضى و رهبر بايد مجتهد و عادل باشد ( البته در كنار اين دو شرط شرائط ديگرى نيز هست اما اساس و پايه ، اين دو است علم و آگاهى ، توام با عدالت و تقوى ) .

2 - پاسخ به چند سؤال در مورد ازدواج دختر شعيب با موسى
گفتيم آيات فوق سؤالات فراوانى را برانگيخته است كه بايد جواب همه را به طور فشرده بياوريم : الف : آيا از نظر فقهى صحيح است دخترى كه مى خواهد به ازدواج كسى در آيد دقيقا معلوم نباشد بلكه به هنگام اجراى صيغه عقد گفته شود يكى از اين دو دختر را به ازدواج تو درمى آورم .
پاسخ : معلوم نيست كه عبارت فوق به هنگام اجراى صيغه گفته شده باشد بلكه ظاهر اين است كه گفتگوى مقدماتى و به اصطلاح مقاوله است تا بعد از موافقت موسى ، طرفين يكديگر را انتخاب كنند و صيغه عقد جارى شود .
ب : آيا مى توان مهر را به صورت مجهول و مردد ميان كم و زياد قرار داد ؟
تفسير نمونه ج : 16 ص : 68
پاسخ : از لحن آيه به خوبى برمى آيد كه مهريه واقعى هشت سال خدمت كردن بوده است و دو سال ديگر مطلبى بوده است موكول به اراده و ميل موسى .
ج : اصولا آيا مى توان كار و خدمات را مهريه قرار داد ؟ و چگونه مى توان با چنين همسرى هم بستر گرديد در حالى كه هنوز زمان پرداخت تمام مهريه او فرا نرسيده است و حتى قدرت بر پرداخت همه آن يكجا ندارد ؟ پاسخ : هيچ دليلى بر عدم جواز چنين مهرى وجود ندارد ، بلكه اطلاقات ادله مهر در شريعت ما نيز هر چيزى را كه ارزش داشته باشد شامل مى شود ، اين هم لزومى ندارد كه تمام مهر را يكجا بپردازند ، همين اندازه كه تمام آن در ذمه شوهر قرار گيرد و زن مالك آن شود كافى است ، اصل سلامت و استصحاب نيز حكم مى كند كه اين شوهر زنده مى ماند و توانائى بر اداء اين خدمت را دارد .
د : اصولا چگونه ممكن است خدمت كردن به پدر ، مهر دختر قرار داده شود ؟ مگر دختر كالائى است كه او را به آن خدمت بفروشند ؟ .
پاسخ : بدون شك شعيب از سوى دخترش در اين مساله احراز رضايت نموده و وكالت داشت كه چنين عقدى را اجرا كند ، و به تعبير ديگر مالك اصلى در ذمه موسى ، همان دختر شعيب بود ، اما از آنجا كه زندگى همه آنها به صورت مشترك و در نهايت صفا و پاكى مى گذشت و جدائى در ميان آنها وجود نداشت ( همانگونه كه هم اكنون در بسيارى از خانواده هاى قديمى يا روستائى ديده مى شود كه زندگى يك خانواده كاملا به هم آميخته است ) اين مساله مطرح نبود ، كه اداى اين دين چگونه بايد باشد ، خلاصه اينكه مالك مهر تنها دختر است نه پدر و خدمات موسى نيز در همين طريق بود .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 69
ه : مهريه دختر شعيب مهريه نسبتا سنگينى بوده ، زيرا اگر به حساب امروز كار يك كارگر معمولى را در يك ماه و يكسال محاسبه كنيم و سپس آن را در عدد 8 ضرب نمائيم مبلغ قابل ملاحظه اى مى شود .
پاسخ : اولا اين ازدواج يك ازدواج ساده نبود بلكه مقدمه اى بود براى ماندن موسى در مكتب شعيب ، مقدمه اى بود براى اينكه موسى يك دانشگاه بزرگ را در اين مدت طولانى طى كند ، و خدا مى داند كه در اين مدت موسى چه ها از پير مدين فرا گرفت .
از اين گذشته اگر موسى اين مدت را براى شعيب كار مى كرد ، در عوض شعيب نيز تمام زندگى او و همسرش را از همين طريق تامين مى نمود ، بنا بر اين اگر هزينه موسى و همسرش را از مزد اين كار كم كنيم مبلغ زيادى باقى نخواهد ماند و تصديق خواهيم كرد مهر ساده و سبكى بوده است ! .
3 - ضمنا از اين داستان استفاده مى شود آنچه امروز در ميان ما رائج شده كه پيشنهاد پدر و كسان دختر را در مورد ازدواج با پسر عيب مى دانند درست نيست ، هيچ مانعى ندارد كسان دختر شخصى را كه لايق همسرى فرزندشان مى دانند پيدا كنند و به او پيشنهاد دهند همانگونه كه شعيب چنين كرد ، و در حالات بعضى از بزرگان اسلام نظير آن ديده شده است .
4 - نام دختران شعيب را صفوره ( يا صفورا ) و ليا نوشته اند كه اولى با موسى ازدواج كرد .

تفسير نمونه ج : 16 ص : 70
* فَلَمَّا قَضى مُوسى الأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ ءَانَس مِن جَانِبِ الطورِ نَاراً قَالَ لأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنى ءَانَست نَاراً لَّعَلى ءَاتِيكُم مِّنْهَا بخَبر أَوْ جَذْوَة مِّنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصطلُونَ(29) فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِى مِن شطِى الْوَادِ الأَيْمَنِ فى الْبُقْعَةِ الْمُبَرَكةِ مِنَ الشجَرَةِ أَن يَمُوسى إِنى أَنَا اللَّهُ رَب الْعَلَمِينَ(30) وَ أَنْ أَلْقِ عَصاك فَلَمَّا رَءَاهَا تهْتزُّ كَأَنهَا جَانُّ وَلى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّب يَمُوسى أَقْبِلْ وَ لا تخَف إِنَّك مِنَ الاَمِنِينَ(31) اسلُك يَدَك فى جَيْبِك تخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيرِ سوء وَ اضمُمْ إِلَيْك جَنَاحَك مِنَ الرَّهْبِ فَذَنِك بُرْهَنَانِ مِن رَّبِّك إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فَسِقِينَ(32) قَالَ رَب إِنى قَتَلْت مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَاف أَن يَقْتُلُونِ(33) وَ أَخِى هَرُونُ هُوَ أَفْصحُ مِنى لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِىَ رِدْءاً يُصدِّقُنى إِنى أَخَاف أَن يُكَذِّبُونِ(34) قَالَ سنَشدُّ عَضدَك بِأَخِيك وَ نجْعَلُ لَكُمَا سلْطناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بِئَايَتِنَا أَنتُمَا وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَلِبُونَ(35)

تفسير نمونه ج : 16 ص : 71
ترجمه :
29 - هنگامى كه موسى مدت خود را به پايان رسانيد و همراه خانواده اش ( از مدين به سوى مصر ) حركت كرد از جانب طور آتشى ديد ! به خانواده اش گفت : درنگ كنيد من آتشى ديدم ، مى روم شايد خبرى براى شما بياورم ، يا شعله اى از آتش ، تا با آن گرم شويد .
30 - هنگامى كه به سراغ آتش آمد ناگهان از ساحل راست وادى در آن سرزمين بلند و پر - بركت از ميان يك درخت ندا داده شد كه اى موسى ! منم خداوند ، پروردگار جهانيان ! .
31 - عصايت را بيفكن ، هنگامى كه ( عصا را افكند ) نگاه كرد و ديد همچون مارى با سرعت حركت مى كند ! ترسيد و به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد ! ( به او گفته شد ) برگرد و نترس تو در امان هستى !
32 - دستت را در گريبانت فرو بر ، هنگامى كه خارج مى شود سفيد و درخشنده است و بدون عيب و نقص ، و دستهايت را بر سينه ات بگذار تا ترس و وحشت از تو دور شود ، اين دو برهان روشن از پروردگارت به سوى فرعون و اطرافيان اوست كه آنها قوم فاسقى هستند .
33 - عرض كرد : پروردگارا من از آنها يك تن را كشته ام مى ترسم مرا به قتل برسانند .
34 - و برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است ، او را همراه من بفرست تا ياور من باشد
تفسير نمونه ج : 16 ص : 72
و مرا تصديق كند مى ترسم مرا تكذيب كنند .
35 - فرمود : بازوان تو را بوسيله برادرت محكم مى كنيم و براى شما سلطه و برترى قرار مى دهيم و به بركت آيات ما بر شما دست نمى يابند ، شما و پيروانتان پيروزيد .

تفسير : نخستين جرقه وحى !
در اينجا به هفتمين صحنه از اين داستان مى رسيم : هيچكس دقيقا نمى داند در اين ده سال بر موسى چه گذشت اما بدون شك اين ده سال از بهترين سالهاى عمر موسى بود ، سالهائى گوارا ، شيرين و آرامبخش سالهاى سازندگى و آمادگى براى يك ماموريت بزرگ .
در حقيقت ضرورت داشت كه موسى (عليه السلام) يك دوران دهساله را در غربت و در كنار يك پيامبر بزرگ بگذارند و شبانى كند ، تا اگر خوى كاخ نشينى بر فكر و جان او اثر گذاشته است به كلى شستشو شود ، موسى بايد در كنار كوخ نشينان باشد ، از دردهاى آنها آگاه گردد و براى مبارزه با كاخ نشينان آماده شود .
از سوى ديگر موسى بايد زمان طولانى براى تفكر در اسرار آفرينش ، و خودسازى در اختيار داشته باشد ، كجا بهتر از بيابان مدين ؟ و كجا بهتر از خانه شعيب بود ؟ ماموريت يك پيامبر اولوا العزم ساده نيست كه به آسانى بتوان عهده دار آن شد ، بلكه مى توان گفت ماموريت موسى بعد از پيامبر اسلام در ميان پيامبران از يك نظر از همه سنگينتر بود ، مبارزه با بزرگترين جباران روى زمين كردن و به اسارت قوم بزرگى پايان بخشيدن ، و آثار فرهنگ اسارت را از روح آنها
تفسير نمونه ج : 16 ص : 73
شستشو دادن كار آسانى نيست .
در تورات و همچنين در روايات اسلامى آمده كه شعيب براى قدردانى از زحمات موسى قرار گذاشته بود گوسفندانى كه با علائم مخصوصى متولد مى شوند به او ببخشد ، اتفاقا در آخرين سال كه موسى عزم داشت با شعيب خدا حافظى كند و به سوى مصر بازگردد ، تمام يا غالب نوزادان گوسفند با همان ويژگى متولد شدند .
و شعيب نيز با كمال ميل آنها را به موسى داد .
بديهى است موسى به اين قانع نيست كه تا پايان عمر شبانى كند - هر چند محضر شعيب براى او بسيار مغتنم بود - او بايد به يارى قوم خود بشتابد كه در زنجير اسارت گرفتارند و در جهل و نادانى و بى خبرى غوطهورند .
او بايد به بى عدالتيها در مصر پايان بخشد ، بتها را بشكند ، طاغوتيان را ذليل ، و مظلومان را به يارى خدا عزيز كند و يك احساس درونى موسى را به اين سفر تشويق مى كرد .
سرانجام اثاث و متاع و گوسفندان خود را جمع آورى كرد و بار سفر را بست .
ضمنا از تعبير به اهل كه در آيات متعددى از قرآن آمده استفاده مى شود كه موسى غير از همسرش در آنجا فرزند يا فرزندانى همراه داشت ، روايات اسلامى نيز اين معنى را تاييد مى كند و در تورات در سفر خروج به آن تصريح شده است ، بعلاوه همسرش در آن موقع باردار بود .
او به هنگام بازگشت ، راه را گم كرد و شايد به اين دليل بود كه براى گرفتار نشدن در چنگال متجاوزان شام از بيراهه مى رفت .
به هر حال قرآن در نخستين آيه مورد بحث مى گويد : هنگامى كه موسى مدت خود را به پايان رسانيد و همراه خانواده اش حركت كرد ، از جانب طور
تفسير نمونه ج : 16 ص : 74
آتشى ديد ! ( فلما قضى موسى الاجل و سار باهله آنس من جانب الطور نارا ) .
به خانواده اش گفت : همينجا درنگ كنيد ، من آتشى ديدم ، مى روم شايد خبرى براى شما بياورم ، يا شعله اى از آتش ، تا با آن گرم شويد ( قال لاهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بخبر او جذوة من النار لعلكم تصطلون ) .
آنست از ماده ايناس به معنى مشاهده كردن و ديدن توأم با يكنوع آرامش و انس است ، جذوة به معنى قطعه اى از آتش است ، و بعضى گفته اند به قطعه بزرگى از هيزم گفته مى شود .
از جمله آتيكم بخبر ( خبرى بياورم ) استفاده مى شود كه او راه را گم كرده بود ، و از جمله لعلكم تصطلون بدست مى آيد كه شبى بود سرد و ناراحت كننده .
در آيه سخنى از وضع همسر موسى به ميان نيامده ، ولى مشهور در تفاسير و روايات اين است كه او باردار بود و در آن لحظه درد زائيدن به او دست داد ، و موسى از اين نظر نيز نگران بود .
هنگامى كه به سراغ آتش آمد ( ديد آتشى است نه همچون آتشهاى ديگر خالى از حرارت و سوزندگى ، يكپارچه نور و صفا ، در همين حال كه موسى سخت در تعجب فرو رفته بود ) ناگهان از ساحل راست وادى در آن سرزمين بلند و پر بركت از ميان يك درخت ندا داده شد كه اى موسى منم خداوند پروردگار عالميان ! ( فلما اتاها نودى من شاطىء الوادى الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انى انا الله رب العالمين ) .
شاطىء به معنى ساحل و وادى به معنى دره يا محل عبور سيلاب
تفسير نمونه ج : 16 ص : 75
و ايمن به معنى راست و صفت است براى شاطى و بقعه به معنى قطعه زمينى است كه نسبت به اطرافش مشخص است .
بدون شك خداوند قدرت دارد امواج صوتى را در هر چيز بخواهد بيافريند در اينجا در ميان درخت ايجاد كرد ، چرا كه مى خواهد با موسى سخن بگويد ، و موسى جسم است و داراى گوش ، و نيازمند به امواج صوتى ، البته بسيارى اوقات پيامبران از طريق الهام درونى وحى را مى گرفتند ، و گاه در خواب ، ولى گاهى نيز از طريق شنيدن امواج صوتى بوده است ، و به هر حال به هيچوجه جاى اين توهم نيست كه براى خدا جسمى قائل شويم .
در بعضى از روايات آمده كه موسى هنگامى كه نزديك آتش رسيد دقت كرد ديد از درون شاخه سبزى آتش مى درخشد ، و لحظه به لحظه پرفروغتر و زيباتر مى شود با شاخه كوچكى كه در دست داشت خم شد تا كمى از آن بر گيرد ، آتش به سوى او آمد وحشت كرد و عقب رفت ! گاه او به سوى آتش مى آمد و گاه آتش به سوى او كه ناگهان ندائى برخاست و بشارت وحى به او داد ، و به اين ترتيب از قرائن غير قابل انكار براى موسى روشن شد كه اين ندا نداى الهى است و نه غير آن .
اما با توجه به ماموريت بزرگ و سنگينى كه موسى بر عهده دارد بايد معجزاتى بزرگ به تناسب آن از سوى خدا در اختيارش قرار داده شود كه به دو قسمت مهم آن در اين آيات اشاره شده است : نخست اينكه به موسى ندا داده شد كه عصايت را بيفكن ، و موسى عصا را افكند ، هنگامى كه به آن نگاه كرد ديد همچون مارى است كه با سرعت و شدت حركت مى كند ، موسى ترسيد و به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد ! ( و ان الق عصاك فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب ) .
روزى كه موسى اين عصا را براى خود انتخاب كرد تا هنگام خستگى بر
تفسير نمونه ج : 16 ص : 76
آن تكيه كند و براى گوسفندان برگهاى درختان را بريزد باور نمى كرد كه در درونش چنين قدرت بزرگى به فرمان خدا نهفته باشد ، و اين عصاى ساده چوپانى كاخهاى بيدادگران را به لرزه درآورد ، و چنين است موجودات اين جهان كه گاه در نظر ما كوچكند اما استعدادهاى بزرگى در درون نهفته دارند كه به فرمان خدا آشكار مى گردد .
در اين هنگام بار ديگر موسى ندا را شنيد كه به او مى گويد : برگرد و نترس تو در امان هستى ! ( اقبل و لا تخف انك من الامنين ) .
جان در اصل به معنى موجود ناپيدا است و به مارهاى كوچك جان گفته مى شود چون به صورت ناپيدائى از لابلاى علفها و شيارهاى زمين مى گذرند البته در بعضى ديگر از آيات قرآن تعبير به ثعبان مبين ( اژدهاى آشكار ) شده است ( سوره اعراف - 107 و شعراء - 32 ) و سابقا گفته ايم اين تفاوت تعبيرها ممكن است بيانگر حالات مختلف آن مار باشد كه در آغاز كوچك بود ، و بعد به صورت اژدهائى عظيم درمى آمد ، اين احتمال نيز وجود دارد كه موسى نخستين بار كه در وادى طور آن را ديد به صورت كوچكترى بود و در مراحل بعد بزرگتر .
به هر حال موسى مى بايست به اين حقيقت آشنا شود كه در محضر پروردگار امنيت مطلق حكمفرما است ، آنجا جاى ترس و خوف نيست .
معجزه نخستين آيتى از وحشت بود ، سپس به او دستور داده مى شود كه به سراغ معجزه ديگرش برود كه آيتى از نور و اميد است و مجموع آن دو تركيبى از انذار و بشارت خواهد بود ، به او فرمان داده شد دست خود را در - گريبانت كن و بيرون آور ، هنگامى كه خارج مى شود سفيد و درخشنده است ، بدون عيب و نقص ( اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء ) .
اين سفيدى و درخشندگى بر اثر بيمارى برص و مانند آن نبود ، نورى بود
تفسير نمونه ج : 16 ص : 77
الهى كه كاملا تازگى داشت .
مشاهده اين خارق عادات عجيب ، در آن شب تاريك و در آن بيابان خالى ، موسى را سخت تكان داد ، و براى اينكه آرامش خويش را باز يابد دستور ديگرى به او داده شد و دستور اين بود : دستهايت را بر سينه ات بگذار تا قلبت آرامش خود را باز يابد ( و اضمم اليك جناحك من الرهب ) .
بعضى نيز گفته اند اين جمله كنايه از لزوم قاطعيت و عزم راسخ در اداى مسئوليت رسالت و عدم ترس و وحشت از هيچ مقام و هيچ قدرت است .
بعضى نيز احتمال داده اند كه موسى هنگامى كه عصا تبديل به مار شد دست خود را گشود تا از خويشتن دفاع كند اما خداوند به او دستور داد دستت را جمع كن و نترس نيازى به دفاع نيست ! .
تعبير جناح ( بال ) بجاى دست ، تعبير زيبائى است كه شايد هدف از آن تشبيه حالت آرامش انسان به حالت پرنده اى باشد كه به هنگام مشاهده امر وحشتناك بال و پر مى زند اما وقتى آرامش خود را باز يافت بال و پر خود را جمع مى كند .
سپس همان ندا به موسى گفت : اين دو دليل روشن از پروردگارت به سوى فرعون و اطرافيان او است كه آنها قوم فاسقى بوده و هستند ( فذانك برهانان من ربك الى فرعون و ملائه انهم كانوا قوما فاسقين ) .
آرى اين گروه از طاعت پروردگار خارج شده اند ، و طغيان را به حد اعلى رسانده اند ، وظيفه تو است كه آنها را نصيحت كنى و اندرز گوئى ، و اگر مؤثر نشد با آنها مبارزه نمائى .
در اينجا موسى (عليه السلام) به ياد حادثه مهم زندگيش در مصر افتاد ، حادثه كشتن مرد قبطى و بسيج نيروهاى فرعونى براى تلافى خون او ، گرچه موسى به خاطر