تفسير نمونه ج : 15 ص : 547
تفسير :
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از استعجال كفار در مورد عذاب و يا تحقق رستاخيز بود و با بى صبرى انتظار وقوع آن را داشتند ، و به پيامبر مى گفتند : چرا اين عذابها را كه به ما وعده مى دهى دامن ما را نمى گيرد ؟ ! چرا قيامت بر پا نمى شود ؟ ! در آيات مورد بحث اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانه رستاخيز صورت مى گيرد كرده ، و سرنوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم مى سازد .
مى گويد : هنگامى كه فرمان عذاب فرا مى رسد و آنها در آستانه رستاخيز قرار مى گيرند ، جنبنده اى را از زمين ، براى آنان خارج مى كنيم كه با آنها سخن مى گويد ، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمى آورند ( و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون ) .
منظور از وقع القول عليهم صدور فرمان خدا و مجازاتى است كه به آنها قول داده شده ، يا وقوع رستاخيز و حضور نشانه هاى آن است ، نشانه هائى كه با مشاهده آن هر كس خاضع و تسليم مى شود و يقين پيدا مى كند كه وعده هاى الهى هم حق بوده و قيامت نزديك است ، و در آن حال درهاى توبه بسته مى شود ، چرا كه ايمان در چنين شرائطى جنبه اضطرارى خواهد داشت .
البته اين دو معنى از يكديگر جدا نيست ، زيرا نزديك شدن قيامت با عذاب و مجازات گنهكاران توأم است .
اما در اينكه اين جنبنده زمينى چيست و كيست ؟ و برنامه و رسالت او چگونه است ؟ قرآن به صورت سربسته بيان كرده ، و گوئى مى خواسته است به اجمال از آن بگذرد كه گاهى تاثير سخن در آن است كه مطلب هول انگيز را در پرده بگويند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 548
همين اندازه مى گويد : موجود متحرك و جنبنده اى است كه خدا او را از زمين در آستانه رستاخيز ، ظاهر مى سازد ، او با مردم سخن مى گويد ، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمى آورند .
به تعبير ديگر كار او اين است صفوف را از هم جدا مى كند و منكران و منافقان را از مؤمنان مشخص مى سازد ، اين است برنامه او .
بديهى است منكران با ديدن اين صحنه به خود مى آيند و از گذشته تاريك خويش پشيمان مى شوند ولى چه سود كه راه بازگشت بسته است .
درباره جزئيات دابة الارض و صفات و مشخصات دقيقش در روايات اسلامى ، در كتب تفسير و حديث شيعه و اهل سنت ، مطالب بسيارى وارد شده است كه ما در ذيل همين آيات در بحث نكات به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد .
سپس به يكى ديگر از نشانه هاى رستاخيز اشاره كرده مى گويد : بخاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم ، و آنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند ( و يوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون ) .
حشر به معنى كوچ دادن و خارج كردن گروهى از مقرشان و حركت دادن آنها به سوى ميدان جنگ يا غير آن است .
فوج چنانكه راغب در مفردات مى گويد ، به معنى گروهى است كه به سرعت حركت مى كنند .
يوزعون به معنى نگهداشتن جمعيت است بطورى كه گروهى به گروه ديگر ملحق شوند ، و اين تعبير معمولا در مورد جمعيت هاى زياد گفته مى شود ، همانگونه كه نظير آن را در مورد لشكريان سليمان در اين سوره خوانديم .
بنا بر اين از مجموع آيه چنين استفاده مى شود كه روزى فرا خواهد رسيد
تفسير نمونه ج : 15 ص : 549
كه از هر قوم و جمعيتى خداوند گروهى را محشور مى كند و آنها را براى مجازات و كيفر اعمالشان آماده مى سازد .
بسيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مساله رجعت و بازگشت گروهى از بدكاران و نيكوكاران به همين دنيا در آستانه رستاخيز مى دانند ، چرا كه اگر اشاره به خود رستاخيز و قيامت باشد ، تعبير به من كل امة فوجا ( از هر جمعيتى ، گروهى ) صحيح نيست ، زيرا در قيامت ، همه محشور مى شوند ، چنانكه قرآن در آيه 47 سوره كهف مى گويد : و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا : ما آنها را محشور مى كنيم و احدى را ترك نخواهم گفت .
شاهد ديگر اين است كه قبل از اين آيه سخن از نشانه هاى رستاخيز در پايان اين جهان بود ، در آيات آينده نيز به همين موضوع اشاره مى شود ، بنا بر اين بعيد به نظر مى رسد كه آيات قبل و بعد از حوادث پيش از رستاخيز سخن گويد ، اما آيه وسط از خود رستاخيز ، هماهنگى آيات ايجاب مى كند كه همه درباره حوادث قبل از قيامت باشد .
در اين زمينه روايات فراوانى نيز داريم كه در بحث نكات ضمن تفسير معنى رجعت به آن اشاره خواهد شد .
ولى مفسران اهل سنت معمولا آيه را ناظر به قيامت مى دانند ، و ذكر كلمه فوج را اشاره به رؤساء و سردمداران هر گروه و جمعيت مى شمرند و در مورد ناهماهنگى آيات كه از اين تفسير برمى خيزد گفته اند آيات در حكم تاخير و تقديم است و گوئى آيه 83 بعد از 85 قرار گرفته باشد ! ولى مى دانيم هم تفسير فوج به معنى مزبور خلاف ظاهر است ، و هم تفسير ناهماهنگى آيات به تقديم و تاخير .
سرانجام ، اين گروه را به پاى محاسبه مى آورند و خداوند به آنها مى گويد
تفسير نمونه ج : 15 ص : 550
آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالى كه آگاهى از آن نداشتيد و در صدد تحقيق از آن برنيامديد ؟ ! ( حتى اذا جائوا قال ا كذبتم باياتى و لم تحيطوا بها علما ) و چه اعمالى انجام مى داديد ( اما ذا كنتم تعملون ) .
گوينده اين سخن خداوند است و منظور از آيات ، معجزات پيامبران و يا فرمانهاى الهى و يا همه اينها است .
و منظور از جمله و لم تحيطوا بها علما يعنى بدون آنكه از آن تحقيق كنيد و به حقيقت امر آگاهى يابيد به تكذيب آن پرداختيد و اين نهايت جهل و نادانى است كه انسان بدون تحقيق و احاطه علمى به چيزى در صدد انكار آن برآيد .
در حقيقت از آنها دو چيز سؤال مى شود يكى از تكذيب بدون تحقيقشان ، و ديگر از اعمالى كه انجام مى دادند .
اگر آيه فوق درباره قيامت و رستاخيز باشد ، مفهومش معلوم است و اما اگر اشاره به مساله رجعت باشد - چنانكه هماهنگى آيات ايجاب مى كند - اشاره به اين است كه به هنگام بازگشت گروهى از بدكاران به اين جهان ، كسى كه نماينده خدا و ولى امر است ، آنها را مورد بازپرسى قرار مى دهد ، سپس به مقدار استحقاقشان آنها را مجازات دنيوى مى كند ، و اين مانع از عذاب آخرت آنها نخواهد بود ، چنانكه بسيارى از مجرمان ، حد شرعى در اين جهان مى خورند و در صورت عدم توبه در آخرت نيز مجازاتشان محفوظ است .
بديهى است اين مجرمان در مقابل هيچيك از اين دو سؤال پاسخى ندارند
تفسير نمونه ج : 15 ص : 551
كه بدهند لذا در آخرين آيه مورد بحث ، اضافه مى كند : فرمان عذاب الهى در مورد آنها صادر مى شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند ! ( و وقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون ) .
اين عذاب به معنى عذاب دنيا است هرگاه آيه را به معنى رجعت بدانيم ، و به معنى عذاب آخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم .

نكته ها :

1 - دابة الارض چيست ؟
دابه به معنى جنبنده و ارض به معنى زمين است ، و بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند دابه تنها به جنبندگان غير انسان اطلاق نمى شود ، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه انسانها را نيز در بر مى گيرد ، چنانكه در آيه 6 سوره هود مى خوانيم : و ما دابة فى الارض الا على الله رزقها : هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خدا است .
و در آيه 61 سوره نحل آمده : و لو يؤاخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة اگر خداوند مردم را به خاطر ستمهايشان مجازات مى كرد ، جنبنده اى را بر صفحه زمين باقى نمى گذاشت .
و در آيه 22 سوره انفال مى خوانيم : ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون : بدترين جنبندگان نزد خداوند افراد كر و گنگى هستند كه چيزى نمى فهمند .
اما در مورد تطبيق اين كلمه ، همانگونه كه در تفسير آيه بيان كرديم ، قرآن بطور سر بسته از آن گذشته ، گوئى بنا بر اجمال و ابهام بوده ، تنها وصفى كه براى آن ذكر كرده اين است كه با مردم سخن مى گويد ، و افراد بى ايمان را اجمالا مشخص مى كند ، ولى در روايات اسلامى و سخنان مفسرين ، بحثهاى زيادى در اين
تفسير نمونه ج : 15 ص : 552
زمينه ديده مى شود كه در يك جمع بندى مى توان آن را در دو تفسير خلاصه كرد :
1 - گروهى آن را يك موجود جاندار و جنبنده غير عادى از غير جنس انسان با شكلى عجيب دانسته اند ، و براى آن عجائبى نقل كرده اند كه شبيه خارق عادات و معجزات انبياء است .
اين جنبنده در آخر زمان ظاهر مى شود ، و از كفر و ايمان سخن مى گويد و منافقين را رسوا مى سازد و بر آنها علامت مى نهد .
2 - جمعى ديگر به پيروى از روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده او را يك انسان مى دانند ، يك انسان فوق العاده ، يك انسان متحرك و جنبنده و فعال كه يكى از كارهاى اصليش جدا ساختن صفوف مسلمين از منافقين و علامت گذارى آنها است ، حتى از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه عصاى موسى و خاتم سليمان با او است ، و مى دانيم عصاى موسى ، رمز قدرت و اعجاز ، و خاتم سليمان ، رمز حكومت و سلطه الهى است ، و به اين ترتيب او يك انسان قدرتمند و افشاگر است ! در حديثى از حذيفه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در توصيف دابة الارض چنين آمده است لا يدركها طالب و لا يفوتها هارب فتسم المؤمن بين عينيه ، و يكتب بين عينيه مؤمن و تسم الكافر بين عينيه و تكتب بين عينيه كافر ، و معها عصا موسى و خاتم سليمان : او به قدرى نيرومند است كه هيچكس به او نمى رسد و كسى از دست او نمى تواند فرار كند ، در پيشانى مؤمن علامت مى گذارد و مى نويسد مؤمن و در پيشانى كافر علامت ميگذارد و مى نويسد كافر ! با او عصاى موسى و انگشتر سليمان است .
و در روايات متعددى بر شخص امير مؤمنان على (عليه السلام) تطبيق شده است : در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : مردى به عمار ياسر گفت آيه اى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته
تفسير نمونه ج : 15 ص : 553
است ، عمار گفت : كدام آيه ؟ گفت : آيه و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون اين كدام جنبنده است ؟ عمار مى گويد : به خدا سوگند من روى زمين نمى نشينم ، غذائى نمى خورم و آبى نمى نوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم ! سپس همراه آن مرد به خدمت على (عليه السلام) آمد ، در حالى كه غذا مى خورد هنگامى كه چشم امام (عليه السلام) به عمار افتاد ، فرمود بيا ، عمار آمد و نشست و با امام (عليه السلام) غذا خورد .
آن مرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به اين صحنه مى نگريست ، چرا كه عمار به او قول داده بود و قسم خورده بود كه تا به وعده اش وفا نكند غذا نخورد ، گوئى قول و قسم خود را فراموش كرده است .
هنگامى كه عمار برخاست و با على (عليه السلام) خدا حافظى كرد ، آن مرد رو به او كرده گفت : عجيب است تو سوگند ياد كردى كه غذا نخورى و آب ننوشى و بر زمين ننشينى مگر اينكه دابة الارض را به من نشان دهى ؟ عمار در جواب گفت : اريتكها ان كنت تعقل ! : من او را به تو نشان دادم اگر مى فهميدى ! نظير همين حديث در تفسير عياشى از ابو ذر رحمة الله عليه نقل شده است .
علامه مجلسى در بحار الانوار با سند معتبرى از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل مى كند كه على (عليه السلام) در مسجد خوابيده بود ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) آنجا آمد ، على (عليه السلام) را بيدار كرد و فرمود قم يا دابة الله ! : برخيز اى جنبنده الهى كسى از ياران عرض كرد اى رسولخدا آيا ما حق داريم يكديگر را بر چنين اسمى بناميم ؟ پيامبر فرمود : نه اين نام مخصوص او است ، و او است دابة الارض كه خداوند در قرآن فرموده : و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض ... سپس فرمود : اى على ! در آخر زمان خداوند تو را در بهترين صورت زنده مى كند
تفسير نمونه ج : 15 ص : 554
و وسيله اى در دست تو است كه دشمنان را با آن علامت مى نهى .
طبق اين روايات ، آيه فوق مربوط به رجعت است و با آيه اى كه بعدا درباره رجعت مى آيد هماهنگ مى باشد .
مرحوم ابو الفتوح رازى در تفسير خود ذيل آيه فوق مى نويسد : بر طبق اخبارى كه از طريق اصحاب ما نقل شده ، دابة الارض كنايه از حضرت مهدى صاحب الزمان (عليه السلام) است .
با در نظر گرفتن اين حديث و احاديث فوق ، مى توان از دابة الارض مفهوم كلى ترى را استفاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بزرگ كه در آخر زمان قيام و حركت فوق العاده مى كنند و حق و باطل و مؤمن و كافر را از هم مشخص مى سازند منطبق مى شود .
اين تعبير كه در روايات وارد شده كه عصاى موسى و انگشتر سليمان كه رمز قدرت و پيروزى و حكومت است با او است قرينه اى است بر اينكه دابة الارض يك انسان بسيار فعال است نه يك حيوان .
و نيز اينكه در روايات وارد شده كه مؤمن و كافر را نشانه گذارى مى كند و صفوفشان را مشخص مى سازد با انسان سازگار است .
سخن گفتن با مردم كه در متن آيه قرآن به عنوان توصيف او آمده نيز مناسب همين معنى است .
در يك جمع بندى به اينجا مى رسيم كه از يكسو واژه دابه بيشتر در غير انسانها به كار مى رود ( هر چند در قرآن كرارا در مفهوم اعم و يا در مورد انسانها استعمال شده ) از سوى ديگر قرائن متعدد در خود آيه وجود دارد ، و روايات فراوانى در تفسير آيه وارد شده است كه نشان مى دهد منظور از دابة الارض
تفسير نمونه ج : 15 ص : 555
در اينجا انسانى است با ويژگيهائى كه در بالا ذكر كرديم ، انسانى است بسيار فعال ، مشخص كننده خط حق و باطل ، مؤمن و منافق و كافر ، انسانى است كه در آستانه رستاخيز ظاهر مى شود و خود يكى از آيات عظمت پروردگار است .

2 - رجعت در كتاب و سنت
از مسائلى كه در آيات مورد بحث قابل ملاحظه است ، ظهور بعضى از اين آيات در مساله رجعت است .
رجعت از عقائد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است : بعد از ظهور مهدى (عليه السلام) و در آستانه رستاخيز گروهى از مؤمنان خالص و كفار و طاغيان بسيار شرور به اين جهان بازمى گردند ، گروه اول مدارجى از كمال را طى مى كنند ، و گروه دوم كيفرهاى شديدى مى بينند .
مرحوم سيد مرتضى كه از بزرگان شيعه است چنين مى گويد : خداوند متعال بعد از ظهور حضرت مهدى گروهى از كسانى كه قبلا از دنيا رفته اند به اين جهان بازمى گرداند ، تا در ثواب و افتخارات يارى او و مشاهده حكومت حق بر سراسر جهان شركت جويند ، و نيز گروهى از دشمنان سرسخت را بازمى گرداند تا از آنها انتقام گيرد .
سپس مى افزايد : دليل بر صحت اين مذهب اين است كه هيچ عاقلى نمى تواند قدرت خدا را بر اين امر انكار كند چرا كه اين مساله محالى نيست ، در حالى كه بعضى از مخالفين ما چنان اين موضوع را انكار مى كنند كه گوئى آن را محال و غير ممكن مى شمرند .
بعد اضافه مى كند : دليل بر اثبات اين عقيده اجماع اماميه است زيرا احدى از آنها با اين عقيده مخالفت نكرده است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 556
البته از كلمات بعضى از قدماى علماى شيعه و همچنين از سخنان مرحوم طبرسى در مجمع البيان برمى آيد كه اقليت بسيار كوچكى از شيعه با اين عقيده مخالف بودند ، و رجعت را به معنى بازگشت دولت و حكومت اهلبيت (عليهم السلام) تفسير مى كردند ، نه بازگشت اشخاص و زنده شدن مردگان ، ولى مخالفت آنها طورى است كه لطمه اى به اجماع نمى زند .
به هر حال در اينجا بحثهاى فراوانى است كه براى خارج نشدن از طرز بحث تفسيرى به صورت فشرده در اينجا مى آوريم :
1 - بدون ترديد احياى گروهى از مردگان در اين دنيا از محالات نيست ، همانگونه كه احياى جميع انسانها در قيامت كاملا ممكن است و تعجب از چنين امرى همچون تعجب گروهى از مشركان جاهليت از مساله معاد است و سخريه در برابر آن همانند سخريه آنها در مورد معاد مى باشد ، چرا كه عقل چنين چيزى را محال نمى بيند ، و قدرت خدا آنچنان وسيع و گسترده است كه همه اين امور در برابر آن سهل و آسان است .
2 - در قرآن مجيد ، وقوع رجعت اجمالا در پنج مورد از امتهاى پيشين آمده است .
الف - در مورد پيامبرى كه از كنار يك آبادى عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن فرو ريخته بود و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده شده بود ، و از خود پرسيد چگونه خداوند اينها را پس از مرگ زنده مى كند ، اما خدا او را يكصد سال ميراند و سپس زنده كرد و به او گفت چقدر درنگ كردى ؟ عرض كرد يكروز يا قسمتى از آن ، فرمود نه بلكه يكصد سال بر تو گذشت ( آيه 259 سوره بقره ) .
اين پيامبر ، عزير باشد يا پيامبر ديگرى تفاوت نمى كند ، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همين دنيا ( فاماته الله ماة عام ثم بعثه ) .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 557
ب - قرآن در آيه 243 همين سوره بقره سخن از جمعيت ديگرى به ميان مى آورد كه از ترس مرگ ( و طبق گفته مفسران به بهانه بيمارى طاعون از شركت در ميدان جهاد خوددارى كردند و ) از خانه هاى خود بيرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده كرد ( فقال لهم الله موتوا ثم احياهم ) .
گرچه بعضى از مفسران كه نتوانسته اند وقوع چنين حادثه غير عادى را تحمل كنند آن را تنها بيان يك مثال شمرده اند ، ولى روشن است كه اين گونه تاويلات در برابر ظهور بلكه صراحت آيه در وقوع اين مساله ، قابل قبول نيست .
ج - در آيه 55 و 56 سوره بقره درباره بنى اسرائيل مى خوانيم كه گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند ، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شكر نعمت او را بجا آورند ( ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون ) .
د - در آيه 110 سوره مائده ضمن بر شمردن معجزات عيسى (عليه السلام) مى خوانيم : و اذ تخرج الموتى باذنى : تو مردگان را به فرمان من زنده مى كردى .
اين تعبير نشان مى دهد كه مسيح (عليه السلام) از اين معجزه خود ( احياى موتى ) استفاده كرد ، بلكه تعبير به فعل مضارع ( تخرج ) دليل بر تكرار آن است و اين خود يكنوع رجعت براى بعضى محسوب مى شود .
ه : بالاخره در سوره بقره در آيه 73 در مورد كشته اى كه در بنى اسرائيل براى پيدا كردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود ، قرآن مى گويد : دستور داده شد گاوى را با ويژگيهائى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حيات بازگردد ( و قاتل خود را معرفى كند و نزاع خاتمه يابد ) ( فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون ) علاوه بر اين پنج مورد ، موارد ديگرى در قرآن مجيد ديده مى شود همچون
تفسير نمونه ج : 15 ص : 558
داستان اصحاب كهف كه آن نيز چيزى شبيه به رجعت بود ، و داستان مرغهاى چهارگانه ابراهيم (عليه السلام) كه بعد از ذبح بار ديگر به زندگى بازگشتند تا امكان معاد را در مورد انسانها براى او مجسم سازند كه در مساله رجعت نيز قابل توجه است .
به هر حال چگونه ممكن است كسى قرآن را به عنوان يك كتاب آسمانى بپذيرد و با اينهمه آيات روشن باز امكان رجعت را انكار كند ؟ اساسا مگر رجعت چيزى جز بازگشت به حيات بعد از مرگ است ؟ مگر رجعت نمونه كوچكى از رستاخيز در اين جهان كوچك محسوب نمى شود ؟ كسى كه رستاخيز را در آن مقياس وسيعش مى پذيرد ، چگونه مى تواند خط سرخ بر مساله رجعت بكشد ؟ و يا آن را بباد مسخره گيرد ؟ و يا همچون احمد امين مصرى در كتاب فجر الاسلام بگويد : اليهودية ظهرت بالتشيع بالقول بالرجعة ! : آئين يهود ديگرى در مذهب شيعه به خاطر اعتقاد به رجعت ظهور كرده است ! .
راستى چه فرقى ميان اين گفتار احمد امين ، و تعجب و انكار اعراب جاهليت در مقابل معاد جسمانى است ؟ !
3 - آنچه تا به اينجا گفتيم امكان رجعت را ثابت مى كرد آنچه وقوع آنرا تاييد مى كند روايات زيادى است كه از جمعى از ثقات از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نقل شده است ، و از آنجا كه بحث ما گنجايش نقل آنها را ندارد كافى است آمارى را كه مرحوم علامه مجلسى از آن جمع آورى كرده است بازگو كنيم او مى گويد : چگونه ممكن است كسى به صدق گفتار ائمه اهلبيت (عليهم السلام) ايمان داشته باشد و احاديث متواتر رجعت را نپذيرد ؟ احاديث صريحى كه شماره آن به حدود
تفسير نمونه ج : 15 ص : 559
دويست حديث مى رسد كه چهل و چند نفر از راويان ثقات ، و علماى اعلام ، در بيش از پنجاه كتاب آورده اند ... اگر اين احاديث متواتر نباشد چه حديثى متواتر است ؟ ! .

3 - اما فلسفه رجعت
مهمترين سؤالى كه در برابر اين عقيده مطرح مى شود اين است كه هدف از رجعت قبل از رستاخيز عمومى انسانها چيست ؟ با توجه به آنچه از روايات اسلامى استفاده مى شود اين موضوع جنبه همگانى ندارد ، بلكه اختصاص به مؤمنان صالح العملى دارد كه در يك مرحله عالى از ايمان قرار دارند ، و همچنين كفار و طاغيان ستمگرى كه در مرحله منحطى از كفر و ظلم قرار دارند ، چنين به نظر مى رسد كه بازگشت مجدد اين دو گروه به زندگى دنيا به منظور تكميل يك حلقه تكاملى گروه اول و چشيدن كيفر دنيوى گروه دوم است .
به تعبير ديگر گروهى از مؤمنان خالص كه در مسير تكامل معنوى با موانع و عوائقى در زندگى خود روبرو شده اند و تكامل آنها ناتمام مانده است حكمت الهى ايجاب مى كند كه سير تكاملى خود را از طريق بازگشت مجدد به اين جهان ادامه دهند ، شاهد و ناظر حكومت جهانى حق و عدالت باشند و در بناى اين حكومت شركت جويند ، چرا كه شركت در تشكيل چنين حكومتى از بزرگترين افتخارات است .
و بعكس گروهى از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر كيفر خاص خود در رستاخيز بايد مجازاتهائى در اين جهان ، نظير آنچه اقوام سركشى مانند فرعونيان و عاد و ثمود و قوم لوط ديدند ببينند ، و تنها راه آن رجعت است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 560
امام صادق (عليه السلام) در حديثى مى فرمايد ، ان الرجعة ليست بعامة ، و هى خاصة ، لا يرجع الا من محض الايمان محضا ، أو محض الشرك محضا : رجعت عمومى نيست بلكه جنبه خصوصى دارد ، تنها گروهى بازگشت مى كنند كه ايمان خالص يا شرك خالص دارند .
ممكن است آيه 95 سوره انبياء : و حرام على قرية اهلكناها انهم لا يرجعون : حرام است بر شهرهائى كه بر اثر گناه نابودشان كرديم كه بازگردند آنها هرگز بازنمى گردند نيز اشاره به همين معنى باشد ، چرا كه عدم بازگشت را در مورد كسانى مى گويد كه در اين جهان به كيفر شديد خود رسيدند و از آن روشن مى شود گروهى كه چنين كيفرهائى را نديدند بايد بازگردند ، و مجازات شوند ( دقت كنيد ) .
اين احتمال نيز وجود دارد كه بازگشت اين دو گروه در آن مقطع خاص تاريخ بشر به عنوان دو درس بزرگ و دو نشانه مهم از عظمت خدا و مساله رستاخيز ( مبدء و معاد ) براى انسانها است ، تا با مشاهده آن به اوج تكامل معنوى و ايمان برسند و از هيچ نظر كمبودى نداشته باشند .
5 - بعضى تصور كرده اند اعتقاد به رجعت با اصل آزادى اراده و اختيار بشر سازگار نيست .
از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود كه اين اشتباه محض است زيرا بازگشت آنها به اين جهان در يك شرائط عادى است و از آزادى كامل برخوردارند .
و اينكه بعضى مى گويند ممكن است جباران و كفار سرسخت بعد از رجعت توبه كنند و به سوى حق بازگردند ، جوابش اين است كه اين گونه افراد آنچنان در ظلم و فساد و كفر فرو رفته اند كه اين امور جزء بافت وجودشان شده و بازگشتى
تفسير نمونه ج : 15 ص : 561
در آن متصور نيست .
همانگونه كه قرآن در پاسخ جمعى از دوزخيان كه در قيامت تقاضاى بازگشت به دنيا براى جبران خطاهاى خود مى كنند مى گويد : و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه : اگر آنها بازگردند دگربار همان امورى را كه از آن نهى شده اند انجام مى دهند ( انعام آيه 28 ) .
و نيز اينكه بعضى گفته اند : رجعت با آيه 100 سوره مؤمنون سازگار نيست ، زيرا طبق اين آيه مشركان تقاضاى بازگشت به جهان مى كنند تا عمل صالح انجام دهند و مى گويند : رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت اما به آنها پاسخ منفى داده مى شود و گفته مى شود كلا انها كلمة هو قائلها پاسخ آن با توجه به اينكه اين آيه عام است و رجعت خاص است روشن مى گردد .
( دقت كنيد ) .
6 - آخرين سخن اينكه شيعه در عين اعتقاد به رجعت كه آنرا از مكتب ائمه اهلبيت (عليهم السلام) گرفته است ، منكران رجعت را كافر نمى شمرد ، چرا كه رجعت از ضروريات مذهب شيعه است ، نه از ضروريات اسلام ، بنا بر اين رشته اخوت اسلامى را با ديگران به خاطر آن نمى گسلد ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مى دهد .
اين نيز قابل توجه است كه احيانا خرافات بسيارى با مساله رجعت آميخته شده كه چهره آن را در نظر بعضى دگرگون ساخته است ، لازم است پايه را بر احاديث صحيح بگذاريم و از احاديث مخدوش و مشكوك بپرهيزيم .
آنچه در اينجا گفتيم فشرده اى بود از مباحث مربوط به رجعت و براى اطلاع از خصوصيات و جزئيات ديگر بايد به كتبى كه در اين زمينه نوشته شده
تفسير نمونه ج : 15 ص : 562
است مراجعه شود .
با توجه به همين مقدار كه در اينجا آورديم پاسخ حملات ناآگاهانه بعضى از مفسران اهل تسنن به شيعه ( همانند آنچه آلوسى در روح المعانى ذيل آيات مورد بحث آورده ) روشن مى شود كه اين ايراد كنندگان چون نديدند حقيقت ، ره افسانه زدند ! .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 563
أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا الَّيْلَ لِيَسكُنُوا فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فى ذَلِك لاَيَت لِّقَوْم يُؤْمِنُونَ(86) وَ يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ فَفَزِعَ مَن فى السمَوَتِ وَ مَن فى الأَرْضِ إِلا مَن شاءَ اللَّهُ وَ كلُّ أَتَوْهُ دَخِرِينَ(87) وَ تَرَى الجِْبَالَ تحْسبهَا جَامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السحَابِ صنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كلَّ شىْء إِنَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَفْعَلُونَ(88)
ترجمه :
86 - آيا آنها نديدند ما شب را قرار داديم كه در آن بيارامند و روز را روشنى بخش ، در اين امور نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه آماده پذيرش ايمانند .
87 - به خاطر بياوريد روزى را كه در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند در وحشت فرو مى روند جز كسانى كه خدا به خواهد و همگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند .
88 - كوهها را مى بينى و آنها را ساكن و جامد مى پندارى در حالى كه مانند ابر در حركتند اين صنع و آفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن آفريده او از كارهائى كه شما انجام مى دهيد آگاه است .

تفسير : حركت زمين - يك معجزه علمى قرآن
بار ديگر در اين آيات به مساله مبدء و معاد و نشانه هاى قدرت و عظمت
تفسير نمونه ج : 15 ص : 564
خداوند در عالم هستى ، و همچنين حوادث رستاخيز پرداخته چنين مى گويد : آيا آنها نديدند كه ما شب را براى آرامش آنها قرار داديم ( ا لم يروا انا جعلنا الليل ليسكنوا فيه ) .
و روز را روشنى بخش ( و النهار مبصرا ) .
در اين امور نشانه ها و دلائل روشنى است از قدرت و حكمت پروردگار براى كسانى كه آماده پذيرش ايمانند ( ان فى ذلك لايات لقوم يؤمنون ) .
اين نخستين بار نيست كه قرآن از آثار حياتبخش شب و روز و نظام نور و ظلمت سخن مى گويد ، همانگونه كه آخرين بار نيز نمى باشد ، اين به خاطر آنست كه قرآن يك كتاب تعليم و تربيت و انسانسازى است و مى دانيم اصول تعليم و تربيت گاه ايجاب مى كند كه يك موضوع را در فواصل مختلف تكرار كنند و به ياد آورند تا كاملا خاطر نشان گردد و به اصطلاح جا بيفتد .
آرامشى كه از تاريكى شب به وجود مى آيد يك واقعيت مسلم علمى است پرده هاى تاريك شب نه تنها يك وسيله اجبارى براى تعطيل فعاليتهاى روزانه است ، بلكه اثر عميقى روى سلسله اعصاب انسان و ساير جانداران مى گذارد و آنها را در استراحت و خواب عميق - و به تعبير قرآن سكوت - فرو مى برد .
همچنين رابطه روشنائى روز ، و تلاش و حركت و جنبشى كه خاصيت تابش نور است نيز از نظر علمى جاى ترديد نيست ، نه فقط نور آفتاب ، صحنه زندگى را روشن و چشم انسان را فعال مى سازد ، بلكه تمام ذرات وجود انسان را بيدار كرده و به فعاليت وا مى دارد .
اين آيه گوشه اى از توحيد ربوبى را روشن مى سازد و از آنجا كه معبود واقعى همان رب و مدبر عالم هستى است خط بطلان بر چهره بتها مى كشد و مشركان را به تجديد نظر در عقائد خود وا ميدارد .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه انسان بايد خود را با اين نظام هماهنگ
تفسير نمونه ج : 15 ص : 565
سازد ، شب را استراحت كند ، و روز را به تلاش و كوشش بپردازد ، تا هميشه سالم و فعال باشد نه همچون هوسرانانى كه شب را بيدار مى مانند و روز را تا نزديكى ظهر در خواب فرو مى روند .
جالب اينكه مبصر كه در اصل به معنى بينا است صفت روز قرار داده شده است ، در حالى كه وصف انسانها در روز مى باشد ، اين يكنوع تاكيد زيبا است همانگونه كه گاه شب را توصيف به خواب رفتن مى كنند و مى گويند ليل نائم ! .
و اين تفاوت تعبير كه در بيان فائده شب و روز در آيه مشاهده مى شود كه در يكجا لتسكنوا فيه مى گويد و در جاى ديگر مبصرا ، ممكن است اشاره به اين باشد كه هدف اصلى شب سكونت و آرامش است ، ولى هدف روشنائى روز ديدن نيست ، بلكه ديدن ابزارى است براى رسيدن به مواهب حيات و بهره گيرى از آن ( دقت كنيد ) .
به هر حال اين آيه گرچه مستقيما سخن از توحيد و تدبير عالم هستى مى گويد ولى مى تواند اشاره لطيفى به مساله معاد نيز در برداشته باشد ، چرا كه خواب همچون مرگ است ، و بيدارى همچون زندگى پس از مرگ .
آيه بعد به رستاخيز و مقدمات آن مى پردازد و مى گويد : به خاطر بياوريد روزى را كه در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانها و در زمين هستند در وحشت فرو مى روند ، جز كسانى كه خدا بخواهد ، و همگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند ( و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السماوات و من فى الارض الا من شاء الله و كل آتوه داخرين ) .
از مجموعه آيات قرآن استفاده مى شود كه دو يا سه بار نفخ صور مى شود : يكبار در پايان دنيا و آستانه رستاخيز ، كه وحشت همه را فرا مى گيرد .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 566
بار دوم همگى با شنيدن آن قالب تهى مى كنند و ميميرند ( اين دو نفخه ممكن است يكى باشد ) .
بار سوم به هنگام بعث و نشور و قيام قيامت است كه با نفخ صور همه مردگان به حيات بازمى گردند و زندگى نوينى را آغاز مى كنند .
در اينكه آيه فوق اشاره اى به نفخه اول و دوم است يا نفخه سوم ميان مفسران گفتگو است ، قرائنى در خود آيه و آيات بعد بر هر دو نظر وجود دارد ، بعضى نيز آن را اشاره به همه اين نفخه ها دانسته اند .
ولى ظاهر آيه نشان مى دهد كه اشاره به نفخه اولى است كه در پايان جهان صورت مى گيرد زيرا فزع كه به معنى ترس و وحشتى است كه تمام قلب انسان را فرا مى گيرد از آثار اين نفخه شمرده شده ، و مى دانيم در نفخه قيامت ترس و وحشت به خاطر اعمال است و حساب و جزا ، نه به خاطر تاثير نفخه .
به تعبير ديگر ظاهر فاء تفريع در ففزع اين است كه اين فزع و وحشت ناشى از نفخه صور است و اين مخصوص نفخه اولى است ، زيرا نفخه آخر نه تنها فزع آفرين نيست ، بلكه مايه حيات و حركت و جنبش است و اگر وحشتى باشد از اعمال خود انسان است .
و اما مفهوم نفخه صور ، نفخ به معنى دميدن ، و صور به معنى شيپور است و در اينكه منظور از اين تعبير در اينجا چيست ؟ گفتگوهاى فراوانى است كه به خواست خدا در ذيل آيه 68 سوره زمر خواهد آمد .
و اما جمله الا من شاء الله كه به صورت استثناء از اين ترس و وحشت عمومى ذكر شده اشاره به نيكان و پاكان ، اعم از فرشتگان و مؤمنانى است كه در آسمانها و زمينند آنها در پرتو ايمان ، آرامش مخصوصى دارند ، نه نفخه اول صور آنها را متوحش مى سازد ، و نه نفخه آخر ، و در آيات بعد نيز مى خوانيم كسانى كه با دست پر از حسنات به پيشگاه خدا بروند از وحشت و فزع آن روز در امن و امانند .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 567
من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون اما جمله كل آتوه داخرين : همگى با خضوع و ذلت در پيشگاه او حاضر مى شوند ظاهرا عام است و هيچ استثنائى در آن نيست زيرا حتى انبياء و اوليا در پيشگاه او خاضع و كوچكند ، و اگر مى بينيم در آيه 127 سوره صافات مى فرمايد : فانهم لمحضرون الا عباد الله المخلصين : همگان در پيشگاه او حاضر مى شوند مگر بندگان مخلص پروردگار منافاتى با عموميت آيه مورد بحث ندارد ، چرا كه آيه مورد بحث اشاره به اصل حضور در محشر و پيشگاه خدا است و دوم اشاره به حضور در صحنه حساب و بررسى اعمال است .
آيه بعد اشاره به يكى ديگر از آيات عظمت خداوند در پهنه عالم هستى كرده مى گويد : كوهها را مى بينى و آنها را ساكن و جامد مى پندارى در حالى كه مانند ابر در حركتند ( و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب ) .
اين صنع و آفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن آفريده ( صنع الله التى اتقن كل شىء ) .
كسى كه اين همه حساب و نظم در برنامه آفرينش او است مسلما از كارهائى كه شما انجام مى دهيد آگاه است ( انه خبير بما تفعلون ) .
بسيارى از مفسران معتقدند كه آيه فوق اشاره به حوادث آستانه رستاخيز است ، چرا كه مى دانيم در پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر زلزله ها و انفجارها
تفسير نمونه ج : 15 ص : 568
و دگرگونيهاى عظيم واقع مى شود ، و كوهها از هم متلاشى مى گردند ، اين نكته در بسيارى از سوره هاى آخر قرآن صريحا آمده است .
قرار گرفتن اين آيه در ميان آيات رستاخيز ، دليل و گواه اين تفسير است .
ولى قرائن فراوانى در آيه وجود دارد كه تفسير ديگرى را تاييد مى كند و آن اينكه آيه فوق از قبيل آيات توحيد و نشانه هاى عظمت خداوند در همين دنيا است و به حركت كره زمين كه براى ما محسوس نيست اشاره مى كند .
توضيح اينكه :
1 - آيه فوق مى گويد : گمان مى كنى كوهها جامد و ساكنند ، در حالى كه همچون ابر در حركتند معلوم است اين تعبير با حوادث آغاز رستاخيز سازگار نيست ، چرا كه اين حوادث به قدرى آشكار است كه به تعبير قرآن از مشاهده آنها مادران كودكان شيرخوار خود را فراموش مى كنند و زنان باردار سقط چنين مى نمايند ، و مردم از شدت وحشت همچون مستانند در حالى كه مست نيستند ! ( سوره حج آيه 2 ) .
2 - تشبيه به حركت ابرها متناسب حركات يكنواخت و نرم و بدون سر و صدا است ، نه انفجارهاى عظيمى كه صداى رعد آسايش ، گوشها را كر مى كند .
3 - تعبير بالا نشان مى دهد ، در عين اينكه ظاهرا كوهها ساكنند در واقع در همان حال به سرعت حركت مى كنند ( يعنى دو حالت از يك شىء را در آن واحد بيان مى كند ) .
4 - تعبير به اتقان كه به معنى منظم ساختن و محكم نمودن است نيز تناسب با زمان برقرارى نظام جهان دارد ، نه زمانى كه اين نظام فرو مى ريزد و متلاشى و ويران مى گردد .
5 - جمله انه خبير بما تفعلون مخصوصا با توجه به اينكه تفعلون
تفسير نمونه ج : 15 ص : 569
فعل مضارع است نشان مى دهد كه مربوط به اين دنيا است چرا كه مى گويد : او از اعمالى كه شما در حال و آينده انجام مى دهيد با خبر است و اگر مربوط به پايان اين جهان بود مى بايست گفته شود ما فعلتم ( كارى كه انجام داديد ) ( دقت كنيد ) .
از مجموع اين قرائن دقيقا چنين استفاده مى شود كه اين آيه يكى ديگر از عجائب آفرينش را بيان مى كند و در واقع شبيه چيزى است كه در دو آيه قبل آمده ( ا لم يروا انا جعلنا الليل ليسكنوا فيه ) .
و بنابر اين آيات مورد بحث ، قسمتى درباره توحيد و بخشى درباره معاد است .
نتيجه اى كه از اين تفسير مى گيريم اين است كه اين كوهها كه ما آنها را ساكن مى پنداريم با سرعت زياد در حركتند ، مسلما حركت كوهها بدون حركت زمينهاى ديگر كه به آنها متصل است معنى ندارد ، و به اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود كه زمين با سرعت حركت مى كند همچون حركت ابرها ! طبق محاسبات دانشمندان امروز سرعت سير حركت زمين به دور خود نزديك به 30 كيلومتر در هر دقيقه است و سرعت سير آن در حركت انتقالى به دور آفتاب از اين هم بيشتر است .
اما چرا قرآن كوهها را مركز بحث قرار داده شايد به اين جهت است كه كوهها از نظر سنگينى و وزن و پا بر جائى ضرب المثلند و براى تشريح قدرت خداوند نمونه بهترى محسوب مى شوند ، جائى كه كوهها با اين عظمت و سنگينى به فرمان خدا ( همراه زمين ) حركت كنند قدرت او بر هر چيز به ثبوت مى رسد .
به هر حال آيه فوق از معجزات علمى قرآن است ، زيرا مى دانيم نخستين دانشمندانى كه حركت كره زمين را كشف كردند ، گاليله ايتاليائى و كپرنيك لهستانى بودند كه در اواخر قرن 16 و اوائل 17 ميلادى اين عقيده را برملا
تفسير نمونه ج : 15 ص : 570
ساختند ، هر چند ارباب كليسا شديدا آنها را محكوم كرده و تحت فشار گذاشتند ! .
ولى قرآن مجيد حدود يكهزار سال قبل از آنها ، پرده از روى اين حقيقت برداشت ، و حركت زمين را به صورت فوق به عنوان يك نشانه توحيد مطرح ساخت .
بعضى از فلاسفه اسلامى در عين قبول تفسير دوم يعنى اشاره به حركت كوهها در اين جهان ، آيه را ناظر به حركت جوهرى اشياء دانسته اند و آن را هماهنگ و مؤيد نظريه معروف حركت جوهرى مى دانند .
در حالى كه تعبيرات ، آيه با آن سازگار نيست ، زيرا تشبيه به حركت ابرها تناسب با حركت در مكان ( حركت در اين ) دارد نه حركت در جوهر ، بنا بر اين ظاهر آيه فقط يك تفسير را مى پذيرد و آن حركت ميكانيكى زمين ( به دور خويش يا به دور خورشيد ) است .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 571
مَن جَاءَ بِالْحَسنَةِ فَلَهُ خَيرٌ مِّنهَا وَ هُم مِّن فَزَع يَوْمَئذ ءَامِنُونَ(89) وَ مَن جَاءَ بِالسيِّئَةِ فَكُبَّت وُجُوهُهُمْ فى النَّارِ هَلْ تجْزَوْنَ إِلا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(90) إِنَّمَا أُمِرْت أَنْ أَعْبُدَ رَب هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِى حَرَّمَهَا وَ لَهُ كلُّ شىْء وَ أُمِرْت أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسلِمِينَ(91) وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْءَانَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ(92) وَ قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ سيرِيكمْ ءَايَتِهِ فَتَعْرِفُونهَا وَ مَا رَبُّك بِغَفِل عَمَّا تَعْمَلُونَ(93)
ترجمه :
89 - كسانى كه كار نيكى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنها از وحشت آن روز در امانند .
90 - و آنها كه اعمال بدى انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند آيا جزائى جز آنچه عمل مى كرديد خواهيد داشت .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 572
91 - ( بگو ) من مامورم پروردگار اين شهر ( مقدس مكه ) را عبادت كنم همان كسى كه اين شهر را حرمت بخشيده و همه چيز از آن اوست و من مامورم كه از مسلمين باشم .
92 - و اينكه قرآن را تلاوت كنم هر كس هدايت شود براى خود هدايت شده و هر كس گمراه گردد ( گناهش به گردن خود اوست ) بگو من فقط از انذار كنندگانم .
93 - بگو حمد و ستايش مخصوص ذات خداست به زودى آياتش را به شما نشان مى دهد تا آنرا بشناسيد و پروردگار تو از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست .

تفسير : آخرين ماموريت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
در آيات گذشته سخنى از اعمال بندگان و آگاهى خداوند نسبت به آن در ميان بود و در نخستين آيات مورد بحث سخن از پاداش عمل و ايمنى آنها از فزع روز قيامت است .
مى فرمايد : كسانى كه حسنه و كار نيكى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و از وحشت آن روز در امان خواهند بود ( من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون ) .
در اينكه منظور از حسنه چيست ؟ مفسران تعبيرات گوناگونى دارند : بعضى آن را به كلمه توحيد و لا اله الا الله و ايمان به خدا تفسير كرده اند .
و بعضى آن را اشاره به ولايت امير مؤمنان على (عليه السلام) و ائمه معصومين مى دانند ، و در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) رسيده بر اين معنا تاكيد شده است ، از جمله : در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم كه يكى از ياران على (عليه السلام) بنام ابو عبد الله جدلى خدمتش آمد امام فرمود آيا از معنى اين سخن خداوند من جاء بالحسنة فله خير منها ... ( تا پايان آيه بعد ) به تو خبر دهم ؟ عرض كرد آرى فدايت شوم اى امير مؤمنان ! فرمود : الحسنه معرفة الولاية و حبنا اهل البيت و السيئة انكار الولاية و بغضنا اهل البيت : حسنه شناخت ولايت و دوستى ما
تفسير نمونه ج : 15 ص : 573
اهلبيت است ، و سيئه انكار ولايت و دشمنى ما اهلبيت مى باشد .
البته همانگونه كه بارها گفته ايم معنى آيات وسيع و گسترده است حسنه و سيئه نيز در اينجا مفهوم وسيعى دارند كه همه اعمال نيك را در بر مى گيرد ، از جمله ايمان به خدا و پيامبر اسلام و ولايت ائمه (عليهم السلام) كه در رأس هر كار نيك قرار دارد و مانع از آن نيست كه اعمال صالح ديگر نيز در آيه جمع باشد .
اما اينكه بعضى از اين عموميت بخاطر كلمه خير نگران شده اند و گفته اند مگر چيزى بهتر از ايمان به خدا پيدا مى شود كه پاداش آن باشد ؟ پاسخش روشن است : زيرا رضا و خشنودى پروردگار از ايمان هم والاتر است ، و به تعبير ديگر همه اينها مقدمه براى آن است و ذى المقدمه برتر از مقدمه باشد .
سؤال ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه ظاهر بعضى از آيات ( مانند آيه 2 سوره حج ) اين است كه وحشت رستاخيز همگان را فرا مى گيرد ، چگونه صاحبان حسنات از آن مستثنى هستند ؟ .
آيه 103 سوره انبياء پاسخ اين سؤال را بيان مى كند چرا كه مى گويد مؤمنان صالح از وحشت بزرگ در امانند .
و مى دانيم كه وحشت بزرگ همان وحشت روز قيامت است وحشت ورود در دوزخ ، نه وحشتى كه به هنگام نفخه صور پيدا مى شود ( دقت كنيد ) .
سپس به نقطه مقابل اين گروه پرداخته ، مى گويد : كسانى كه سيئه و كار بدى انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند ! ( و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار ) .
و جز اين توقعى نمى توانند داشته باشند آيا جزائى جز آنچه عمل مى كرديد
تفسير نمونه ج : 15 ص : 574
خواهيد داشت ؟ ! ( هل تجزون الا ما كنتم تعملون ) .
كبت از ماده كب ( بر وزن جد ) در اصل به معنى افكندن چيزى به صورت بر زمين است و بنا بر اين ذكر وجوه ( صورتها ) در آيه فوق از باب تاكيد است .
افكندن اين گروه را به صورت در آتش به عنوان بدترين نوع عذاب است .
بعلاوه چون آنها هنگامى كه مواجه با حق مى شدند ، صورت خود را بر مى گرداندند و با همان صورت از گناه استقبال مى كردند اكنون بايد گرفتار چنين مجازاتى شوند .
جمله هل تجزون الا ما كنتم تعملون ممكن است پاسخ سؤالى باشد كه در اينجا مطرح مى شود و آن اينكه اگر كسى بگويد اين مجازات ، مجازات شديدى است ، در پاسخ گفته مى شود اين همان اعمال شما است كه دامانتان را گرفته شما جزائى جز اعمالتان نداريد ؟ ( دقت كنيد ) .
سپس در سه آيه آخر اين سوره ، روى سخن را به پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده و حقايقى را بازگو مى كند كه در واقع بيانگر اين واقعيت است كه به آنها بگو من وظائف خودم را انجام مى دهم ، چه شما مشركان لجوج ايمان بياوريد و چه نياوريد .
نخست مى فرمايد : من مامورم پروردگار اين شهر مقدس ( شهر مكه ) را عبادت كنم ! ( انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة ) .
اين شهر مقدسى كه تمام افتخار شما و موجوديتتان در آن خلاصه مى شود ، شهر مقدسى كه خدا آن را با بركاتش به شما ارزانى داشته ولى شما بجاى شكر نعمتش كفران مى كنيد .

تفسير نمونه ج : 15 ص : 575
شهر مقدسى كه حرم امن خداست و شريفترين نقطه روى زمين ، و قديمى ترين معبد توحيد است .
آرى من مامورم پروردگارى را عبادت كنم كه اين شهر را حرمت نهاده ( الذى حرمها ) .
ويژگيهائى براى آن قرار داده ، و احترامات و احكام خاص ، و ممنوعيتهائى كه براى شهرهاى ديگر در جهان نيست .
اما تصور نكنيد كه فقط اين سرزمين ملك خدا است بلكه همه چيز در عالم هستى به او تعلق دارد ( و له كل شىء ) .
و دومين دستور كه به من داده شده اين است : من مامورم كه از مسلمين باشم تسليم مطلق در برابر فرمان پروردگار و نه غير او ( و امرت ان اكون من المسلمين ) .
و به اين ترتيب دو ماموريت اصلى خود را كه پرستش خداوند يگانه و تسليم مطلق در برابر فرمان او است بيان مى دارد .
سپس ابزار وصول به اين دو هدف را چنين بيان مى كند : من مامورم قرآن را تلاوت كنم ( و ان اتلو القرآن ) .
از فروغ آن شعله گيرم ، و از چشمه آب حياتش جرعه ها بنوشم ، و در همه برنامه ها بر راهنمائى آن تكيه كنم ، آرى اين وسيله من است براى رسيدن به آن دو هدف مقدس ، و مبارزه با هر گونه شرك و انحراف و گمراهى .
و به دنبال آن اضافه مى كند : تصور نكنيد ايمان آوردن شما سودى به حال من و يا از آن بالاتر سودى براى خداوند بزرگ دارد ، نه هر كس هدايت شود براى خود هدايت شده ( فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه ) .
و تمام منافع هدايت چه در اين جهان و چه در جهان ديگر عائد خود او
تفسير نمونه ج : 15 ص : 576
مى شود .
و هر كس گمراه شود ، وزر و وبالش به گردن خود او است ، بگو من فقط از انذار كنندگان و بيم دهندگانم ( و من ضل فقل انما انا من المنذرين ) .
و عواقب شوم آن دامن مرا نمى گيرد ، وظيفه من بلاغ مبين و ابلاغ آشكار است ، وظيفه من ارائه طريق و اصرار بر پيمودن راه است ، اما آن كس كه مايل است در گمراهى بماند ، تنها خويشتن را بدبخت كرده .
جالب اينكه در مورد هدايت مى گويد هر كسى هدايت شود به سود خويش است ولى در مورد ضلالت نمى گويد به زيان خود او است ، بلكه مى گويد : من از منذرين هستم اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه من در برابر گمراهان هرگز سكوت نمى كنم ، و آنها را به حال خود رها نمى سازم ، بلكه پيوسته انذار مى كنم و به اين كار ادامه مى دهم و خسته نمى شوم ، چرا كه من انذار كننده ام .
( البته در بعضى ديگر از آيات قرآن هر دو تعبير ، مشابه آمده است ولى مى دانيم تفاوت تعبيرات هماهنگ با تفاوت مقامات است و گاه براى القاى معانى مختلف و متفاوت مى باشد ) .
قابل توجه اينكه اين سوره با ذكر اهميت قرآن آغاز شده و با تاكيد بر تلاوت قرآن پايان مى گيرد و ابتدا و انتها ، قرآن است .
و سرانجام در آخرين آيه به پيامبر دستور مى دهد كه خدا را در برابر اينهمه نعمتهاى بزرگ مخصوصا نعمت هدايت حمد و ستايش كند مى فرمايد : بگو حمد براى خدا است ( و قل الحمد لله ) .
اين حمد و ستايش هم به نعمت قرآن بازمى گردد ، هم هدايت الهى و هم مى تواند مقدمه اى براى جمله بعد باشد كه مى گويد : به زودى خداوند آياتش را به شما نشان مى دهد تا آن را بشناسيد
تفسير نمونه ج : 15 ص : 577
( سيريكم آياتى فتعرفونها ) .
اين تعبير اشاره به آن است كه با گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش و خرد آدمى ، هر روز پرده از آيات جديد و اسرار تازه اى از عالم هستى برداشته مى شود ، و روز به روز به عظمت قدرت و عمق حكمت پروردگار آشناتر مى شويد ، و اين ارائه آيات هرگز قطع نمى شود و در طول عمر بشر همچنان ادامه دارد .
اما اگر با اينهمه ، باز راه خلاف و انحراف به پيمائيد ، بدانيد پروردگار شما هرگز از كارهائى كه انجام مى دهيد غافل نيست ( و ما ربك بغافل عما تعملون ) .
گمان نكنيد اگر خداوند كيفر شما را به لطفش تاخير مى اندازد دليل اين است كه از اعمالتان آگاه نيست و يا حساب و كتاب آن محفوظ نمى ماند .
جمله و ما ربك بغافل عما تعملون كه عينا - يا با كمى تفاوت - در نه مورد از قرآن مجيد تكرار شده جمله اى است كوتاه و تهديدى است پر معنا و هشدارى است به همه انسانها .
با آخرين آيه سوره نمل جلد 15 تفسير نمونه پايان مى گيرد و الان غروب آخرين روز ماه شعبان 1403 و نزديك طلوع هلال ماه مبارك رمضان است .
پروردگارا : به حرمت اين ماههاى عزيزت سوگندت مى دهيم كه توفيق بندگى خالص و تسليم مطلق در برابر فرمانت و تلاوت آيات قرآن مجيدت را به ما مرحمت فرما .
خداوندا ! هر روز گوشه تازه اى از آيات عظمتت را بما نشان ده تا تو را هر روز بهتر و بيشتر بشناسيم ، و به شكر اينهمه مواهبى كه نصيب ما كرده اى بپردازيم .
بارالها ! انبوهى از مشكلات جامعه اسلامى ما را فرا گرفته و دشمنان
تفسير نمونه ج : 15 ص : 578
در داخل و خارج سخت تلاشى مى كنند تا نور تو را خاموش سازند .
توئى كه به سليمان آنهمه قدرت بخشيدى و به موسى در برابر فرعونيان آنهمه قوت دادى ، ما را بر اين دشمنان پيروز بگردان و آنها را كه قابل هدايت نيستند همچون قوم عاد و هود و ثمود و قوم لوط در هم بشكن ! و الحمد لله رب العالمين 30 شعبان سال 1403 .
22 / 3 / 1362 پايان جلد 15 تفسير نمونه