بعدى
تفسير نمونه ج :
15 ص : 481 آرى او با ديدن اين نشانه هاى روشن با گذشته تاريك خود وداع گفت و
در مرحله تازه اى از زندگى كه مملو از نور ايمان و يقين بود گام نهاد . در
آخرين آيه مورد بحث صحنه ديگرى از اين ماجرا بازگو مى شود ، و آن ماجراى داخل شدن
ملكه سباء در قصر مخصوص سليمان است . سليمان دستور داده بود ، صحن يكى از قصرها
را از بلور بسازند و در زير آن ، آب جارى قرار دهند . هنگامى كه ملكه سبا به
آنجا رسيد به او گفته شد داخل حياط قصر شو ( قيل لها ادخلى الصرح ) . ملكه آن
صحنه را كه ديد ، گمان كرد نهر آبى است ، ساق پاهاى خود را برهنه كرد تا از آن آب
بگذرد ( در حالى كه سخت در تعجب فرو رفته بود كه نهر آب در اينجا چه مى كند ؟ ) (
فلما رأته حسبته لجة و كشفت عن ساقيها ) . اما سليمان به او گفت : كه حياط قصر
از بلور صاف ساخته شده ( اين آب نيست كه بخواهد پا را برهنه كند و از آن بگذرد ) (
قال انه صرح ممرد من قوارير ) . در اينجا سؤال مهمى پيش مى آيد و آن اينكه :
سليمان كه يك پيامبر بزرگ الهى بود چرا چنين دم و دستگاه تجملاتى فوق العاده اى
داشته باشد ؟ درست است تفسير نمونه ج : 15 ص : 482 كه او سلطان بود و
حكمروا ، ولى مگر نمى شد بساطى ساده همچون ساير پيامبران داشته باشد ؟ اما چه مانعى
دارد كه سليمان براى تسليم كردن ملكه سبا كه تمام قدرت و عظمت خود را در تخت و تاج
زيبا و كاخ باشكوه و تشكيلات پر زرق و برق مى دانست صحنه اى به او نشان دهد كه تمام
دستگاه تجملاتيش در نظر او حقير و كوچك شود ، و اين نقطه عطفى در زندگى او براى
تجديد نظر در ميزان ارزشها و معيار شخصيت گردد ؟ ! چه مانعى دارد كه به جاى دست زدن
به يك لشكركشى پر ضايعه و توأم با خونريزى ، مغز و فكر ملكه را چنان مبهوت و مقهور
كند كه اصلا به چنين فكرى نيفتد ، بخصوص اينكه او زن بود و به اين گونه مسائل
تشريفاتى اهميت مى داد . مخصوصا بسيارى از مفسران تصريح كرده اند كه سليمان پيش
از آنكه ملكه سبا به سرزمين شام برسد دستور داد چنين قصرى بنا كردند ، و هدفش نمايش
قدرت براى تسليم ساختن او بود ؟ اين كار نشان مى داد قدرت عظيمى از نظر نيروى ظاهرى
در اختيار سليمان است كه او را به انجام چنين كارهائى موفق ساخته است . به
تعبير ديگر اين هزينه در برابر امنيت و آرامش يك منطقه وسيع و پذيرش دين حق ، و
جلوگيرى از هزينه فوق العاده جنگ ، مطلب مهمى نبود . و لذا هنگامى كه ملكه سباء
، اين صحنه را ديد چنين گفت : پروردگارا ! من بر خويشتن ستم كردم ! ( قالت رب انى
ظلمت نفسى ) . و با سليمان در پيشگاه الله ، پروردگار عالميان ، اسلام آوردم (
و اسلمت مع سليمان لله رب العالمين ) . من در گذشته در برابر آفتاب سجده مى
كردم ، بت مى پرستيدم ، غرق تجمل و زينت بودم ، و خود را برترين انسان در دنيا مى
پنداشتم . اما اكنون مى فهمم كه قدرتم تا چه حد كوچك بوده و اصولا اين زر و
زيورها تفسير نمونه ج : 15 ص : 483 روح انسان را سيراب نمى كند .
خداوندا ! من همراه رهبرم سليمان به درگاه تو آمدم ، از گذشته پشيمانم و سر
تسليم به آستانت مى سايم . جالب اينكه : او در اينجا واژه مع را به كار مى برد
( همراه سليمان ) تا روشن شود در راه خدا همه برادرند و برابر ، نه همچون راه و رسم
جباران كه بعضى بر بعضى مسلط و گروهى در چنگال گروهى اسيرند ، در اينجا غالب و
مغلوبى وجود ندارد و همه بعد از پذيرش حق در يك صف قرار دارند . درست است كه
ملكه سباء ، قبل از آن هم ايمان خود را اعلام كرده بود زيرا در آيات گذشته از زبان
او شنيديم : و اوتينا العلم من قبلها و كنا مسلمين ( ما پيش از اينكه تخت را در
اينجا ببينيم آگاهى يافته بوديم و اسلام را پذيرا شده بوديم ) . ولى در اينجا
اسلام ملكه به اوج خود رسيد لذا با تاكيد بيشتر ، اسلام را اعلام كرد . او
نشانه هاى متعددى از حقانيت دعوت سليمان را ، قبلا ديده بود . آمدن هدهد با آن
وضع مخصوص . عدم قبول هديه كلان كه از ناحيه ملكه فرستاده شده بود . حاضر
ساختن تخت او از آن راه دور در مدتى كوتاه . و سرانجام مشاهده قدرت و عظمت فوق
العاده سليمان و در عين حال اخلاق مخصوصى كه هيچ شباهتى با اخلاق شاهان نداشت .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 484 نكته ها :
1 - سرانجام كار ملكه
سبا آنچه در قرآن مجيد پيرامون ملكه سباء آمده همان مقدار است كه در بالا
خوانديم ، سرانجام ايمان آورد و به خيل صالحان پيوست ، اما اينكه بعد از ايمان به
كشور خود بازگشت و به حكومت خود از طرف سليمان ادامه داد ؟ يا نزد سليمان ماند و با
او ازدواج كرد ؟ يا به توصيه سليمان با يكى از ملوك يمن كه به عنوان تبع مشهور
بودند پيمان زناشوئى بست ؟ در قرآن اشاره اى به اينها نشده است چون در هدف اصلى
قرآن كه مسائل تربيتى است دخالتى نداشته ، ولى مفسران و مورخان ، هر كدام راهى
برگزيده اند كه تحقيق در آن ضرورتى ندارد ، هر چند طبق گفته بعضى از مفسران ، مشهور
و معروف همان ازدواج او با سليمان است ولى ياد آورى اين مطلب را لازم مى دانيم كه
پيرامون سليمان و لشكر و حكومت او و همچنين خصوصيات ملكه سبا و جزئيات زندگيش
افسانه ها و اساطير فراوانى گفته اند كه گاه تشخيص آنها از حقايق تاريخى براى توده
مردم مشكل مى شود ، و گاه سايه تاريكى روى اصل اين جريان تاريخى افكنده و اصالت آن
را خدشه دار مى كند و اين است نتيجه شوم خرافاتى كه با حقايق آميخته مى شود كه بايد
كاملا مراقب آن بود .
2 - يك جمع بندى كلى از سرگذشت سليمان بخشى از
حالات سليمان كه در 30 آيه فوق آمده بيانگر مسائل بسيارى است كه قسمتى از آن را در
لابلاى بحثها خوانديم ، و به قسمت ديگرى اشاره گذرائى تفسير نمونه ج : 15 ص :
485 ذيلا مى كنيم . 1 - اين داستان از موهبت علم وافرى كه خداوند در اختيار
سليمان و داود گذاشته است شروع مى شود ، و به توحيد و تسليم در برابر فرمان
پروردگار ختم مى گردد ، آن هم توحيدى كه پايگاهش نيز علم است . 2 - اين داستان
نشان مى دهد كه گاه غائب شدن يك پرنده ، و پرواز استثنائى او بر فراز يك منطقه ممكن
است مسير تاريخ ملتى را تغيير دهد ، و آنها را از شرك به ايمان و از فساد به صلاح
بكشاند ، و اين است نمونه اى از قدرت نمائى پروردگار و نمونه اى از حكومت حق !
3 - اين داستان نشان مى دهد كه نور توحيد در تمام دلها پرتوافكن است و حتى يك
پرنده ظاهرا خاموش از اسرار عميق توحيد خبر مى دهد . 4 - براى توجه دادن يك
انسان به ارزش واقعيش ، و نيز هدايت او به سوى الله بايد نخست غرور و تكبر او را در
هم شكست تا پرده هاى تاريك از جلو چشم واقع بين او كنار برود همانگونه كه سليمان با
انجام دو كار غرور ملكه سبا را درهم شكست : حاضر ساختن تختش ، و به اشتباه افكندن
او در برابر ساختمان قسمتى از قصر ! 5 - هدف نهائى در حكومت انبياء ، كشورگشائى
نيست ، بلكه هدف همان چيزى است كه در آخرين آيه فوق خوانديم كه سركشان به گناه خود
اعتراف كنند و در برابر رب العالمين سر تعظيم فرود آورند ، و لذا قرآن با همين نكته
داستان فوق را پايان مى دهد . 6 - روح ايمان همان تسليم است ، به همين دليل هم
سليمان در نامه اش روى آن تكيه مى كند ، و هم ملكه سبا در پايان كار . 7 - گاه
يك انسان با دارا بودن بزرگترين قدرت ممكن است نيازمند به موجود ضعيفى همچون يك
پرنده شود ، نه تنها از علم او كه از كار او نيز كمك تفسير نمونه ج : 15 ص :
486 مى گيرد و گاه مورچه اى با آن ضعف و ناتوانى وى را تحقير مى كند ! 8 -
نزول اين آيات در مكه كه مسلمانان ، سخت از سوى دشمنان در فشار بودند و تمام درها
به روى آنان بسته بود ، مفهوم خاصى داشت ، مفهومش تقويت روحيه و دلدارى به آنان و
اميدوار ساختن آنان به لطف و رحمت پروردگار و پيروزيهاى آينده بود .
تفسير
نمونه ج : 15 ص : 487 وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا إِلى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صلِحاً أَنِ
اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يخْتَصِمُونَ(45) قَالَ يَقَوْمِ لِمَ
تَستَعْجِلُونَ بِالسيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسنَةِ لَوْ لا تَستَغْفِرُونَ اللَّهَ
لَعَلَّكمْ تُرْحَمُونَ(46) قَالُوا اطيرْنَا بِك وَ بِمَن مَّعَك قَالَ طئرُكُمْ
عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ(47) ترجمه : 45 - ما به سوى
ثمود برادرشان صالح را فرستاديم كه خداى يگانه را بپرستيد ، اما آنها به دو گروه
تقسيم شدند و به مخاصمه پرداختند . 46 - ( صالح ) گفت : اى قوم من ! چرا براى
بدى قبل از نيكى عجله مى كنيد ؟ ( و عذاب الهى را مى طلبيد نه رحمت او را ) چرا از
خداوند تقاضاى آمرزش نمى كنيد شايد مشمول رحمت شويد ؟ 47 - آنها گفتند : ما تو
و كسانى را كه با تو هستند به فال بد گرفتيم ( صالح ) گفت : فال بد ( و نيك ) نزد
خداست ( و همه مقدراتتان به قدرت او تعيين مى گردد ) شما گروهى هستيد كه مورد
آزمايش قرار گرفته ايد .
تفسير : صالح در برابر قوم ثمود بعد از ذكر
قسمتى از سرگذشت موسى و داود و سليمان در آياتى كه تفسير نمونه ج : 15 ص : 488
گذشت چهارمين پيامبرى كه بخشى از زندگى او و قومش در اين سوره مطرح مى گردد
حضرت صالح و قوم ثمود است . نخست مى فرمايد : ما به سوى قوم ثمود ، برادرشان
صالح را فرستاديم ، و به او دستور داديم كه آنها را به عبادت الله دعوت كند ( و لقد
ارسلنا الى ثمود اخاهم صالحا ان اعبدوا الله ) . همانگونه كه قبلا نيز گفته شد
تعبير به اخاهم ( برادرشان ) كه در داستان بسيارى از انبياء آمده اشاره به نهايت
محبت و دلسوزى آنان نسبت به اقوامشان مى باشد ، و در بعضى از موارد علاوه بر اين ،
اشاره به نسبت خويشاوندى آنها با اين اقوام نيز بوده است . به هر حال تمام
رسالت و دعوت اين پيامبر بزرگ در جمله ان اعبدوا الله خلاصه شده است ، آرى بندگى
خدا كه عصاره همه تعليمات فرستادگان پروردگار است . سپس مى افزايد آنها در
برابر دعوت صالح به دو گروه مختلف تقسيم شدند و به مخاصمه برخاستند ( مؤمنان از
يكسو و منكران لجوج از سوى ديگر ) ( فاذا هم فريقان يختصمون ) . در سوره اعراف
آيه 75 از اين دو گروه به عنوان مستكبرين و مستضعفين ياد شده : قال الملاء الذين
استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن آمن منهم ا تعلمون ان صالحا مرسل من ربه قالوا
انا بما ارسل به مؤمنون قال الذين تفسير نمونه ج : 15 ص : 489 استكبروا انا
بالذى آمنتم به كافرون : اشراف مستكبر قوم صالح به مستضعفانى كه ايمان آورده بودند
گفتند آيا شما يقين داريد صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده و آنها جواب دادند آرى
ما به آنچه او ماموريت يافته ايمان آورديم ، ولى مستكبران گفتند ما به آنچه شما
ايمان آورده ايد كافريم ( اعراف - 75 و 76 ) . البته اين درگيرى دو گروه مؤمن و
كافر در مورد بسيارى از پيامبران صدق مى كند هر چند بعضى از آنها از اين مقدار
طرفدار هم محروم ماندند و همگى تقريبا به صف منكران پيوستند . صالح براى بيدار
ساختن آنها به انذارشان پرداخت و از عذابهاى دردناك الهى آنها را بر حذر داشت ، اما
آنها نه تنها پند نگرفتند و بيدار نشدند ، بلكه همين مطلب را مستمسكى براى لجاجت
خويش ساخته و با اصرار از او خواستند كه اگر راست مى گوئى چرا مجازات الهى دامان ما
را فرو نمى گيرد ( اين مطلب در آيه 77 سوره اعراف صريحا آمده است ) . ولى صالح
به آنها گفت اى قوم من ! چرا پيش از تلاش و كوشش براى جلب نيكيها عجله براى عذاب و
بديها داريد ؟ ( قال يا قوم لم تستعجلون بالسيئة قبل الحسنة ) . چرا تمام فكر
خود را روى فرا رسيدن عذاب الهى متمركز مى كنيد ، اگر عذاب الهى شما را فرو گيرد ،
به حياتتان خاتمه مى دهد و مجالى براى ايمان باقى نخواهد ماند ، بيائيد صدق گفتار
مرا در بركات و رحمت الهى كه در سايه ايمان به شما نويد مى دهد بيازمائيد چرا از
پيشگاه خدا تقاضاى آمرزش گناهان خويش نمى كنيد تا مشمول رحمت او واقع شويد ( لو لا
تستغفرون الله لعلكم ترحمون ) .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 490 چرا فقط
دنبال بديها و تقاضاى نزول عذاب هستيد ؟ اين لجاجت و خيره سرى براى چيست ؟ تنها قوم
صالح نبودند كه در مقام انكار دعوت او ، تقاضاى عذاب موعود را مى كردند ، در قرآن
مجيد كرارا اين مطلب ديده مى شود از جمله در مورد قوم هود ( اعراف - 70 ) . در
مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و بعضى از مشركان متعصب و سرسخت مى
خوانيم : و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء
او ائتنا بعذاب اليم : به خاطر بياور هنگامى كه آنها گفتند پروردگارا ! اگر اين
دعوت محمد حق است و از ناحيه تو ، بارانى از سنگ بر ما فرو فرست و يا ما را به عذاب
دردناكى مبتلا كن ! ( انفال - 32 ) . و اين راستى عجيب است كه انسان بخواهد صدق
مدعى نبوت را از طريق مجازات نابود كننده بيازمايد نه از طريق تقاضاى رحمت ، در
حالى كه يقينا احتمال صدق اين پيامبران را در قلبشان مى دادند ، هر چند با زبان
منكر بودند . اين درست به آن مى ماند كه شخصى دعوى طبابت كند و بگويد اين دارو
شفابخش است ، و اين دارو كشنده ، و ما براى آزمايش او به سراغ داروئى كه كشنده اش
توصيف كرده است برويم ، نه داروى شفا بخش . اين نهايت جهل و نادانى و تعصب است
، اما جهل از اين فراورده ها بسيار دارد . به هر حال اين قوم سركش به جاى اينكه
اندرز دلسوزانه اين پيامبر بزرگ را به گوش جان بشنوند و به كار بندند با يك سلسله
سخنان واهى و نتيجه - گيريهاى بى پايه به مبارزه با او برخاستند ، از جمله اينكه
گفتند ما هم خودت و هم كسانى را كه با تو هستند به فال بد گرفته ايم ( قالوا ا
طيرنا بك و بمن معك ) .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 491 گويا آن سال
خشكسالى و كمبود محصول و مواد غذائى بود ، آنها گفتند اين گرفتاريها و مشكلات ما
همه از قدوم ناميمون تو و ياران تو است ، شما مردم شومى هستيد و براى جامعه ما
بدبختى به ارمغان آورده ايد ، و با توسل به حربه فال بد كه حربه افراد خرافى و لجوج
است مى خواستند منطق نيرومند او را درهم بكوبند . اما او در پاسخ گفت : فال بد
( و بخت و طالع شما ) در نزد خدا است ( قال طائركم عند الله ) . او است كه شما
را به خاطر اعمالتان گرفتار اين مصائب ساخته و اعمال شما است كه در پيشگاه او چنين
مجازاتى را سبب شده . اين در حقيقت يك آزمايش بزرگ الهى براى شما است آرى شما
گروهى هستيد كه آزمايش مى شويد ( بل انتم قوم تفتنون ) . اينها آزمايشهاى الهى
است ، اينها هشدارها و بيدارباشها است ، تا كسانى كه شايستگى و قابليت دارند ، از
خواب غفلت بيدار شوند ، و مسير نادرست خود را اصلاح كنند و به سوى خدا آيند .
نكته : تطير و تفال تطير چنانكه مى دانيم از ماده طير به معنى پرنده
است ، و چون عرب فال بد را غالبا بوسيله پرندگان مى زد ، عنوان تطير به معنى فال بد
زدن آمده است ، در برابر تفال كه به معنى فال نيك زدن است . در قرآن كرارا اين
معنى مطرح شده است كه مشركان خرافى در برابر پيامبران الهى به اين حربه متوسل مى
شدند ، چنانكه در مورد موسى (عليه السلام) و يارانش تفسير نمونه ج : 15 ص : 492
مى خوانيم و ان تصبهم سيئة يطيروا بموسى و من معه : هر گاه ناراحتى به فرعونيان
مى رسيد آن را از شوم بودن موسى و همراهانش مى دانستند ( اعراف - 131 ) . در
آيات مورد بحث نيز همين عكس العمل را مشركان قوم ثمود در برابر صالح نشان دادند .
و در سوره يس مى خوانيم كه در برابر رسولان مسيح ( به انطاكيه ) نيز مشركان
آنها را متهم به شوم بودن كردند ( يس - 18 ) . اصولا انسان نمى تواند در برابر
علل حوادث بى تفاوت بماند ، سرانجام بايد براى هر حادثه اى علتى بجويد ، اگر موحد
باشد و خداپرست و علل حوادث را به ذات پاك او كه طبق حكمتش همه چيز را روى حساب
انجام مى دهد بازگرداند و از نظر سلسله علل و معلول طبيعى نيز تكيه بر علم كند مشكل
او حل شده است و گرنه يك سلسله علل خرافى و موهوم و بى اساس براى آنها مى تراشد ،
موهوماتى كه حد و مرزى براى آنها نيست و يكى از روشنترين آنها همين فال بد زدن است
. فى المثل عرب جاهلى حركت پرنده اى را كه از طرف راست به چپ مى رفت به فال نيك
مى گرفت ، و دليل بر پيروزى ، و اگر از طرف چپ به راست حركت مى كرد به فال بد مى
گرفت و دليل بر شكست و ناكامى ! و از اين خرافات و موهومات بسيار داشتند .
امروز نيز در جوامعى كه به خدا ايمان ندارند - هر چند از نظر علم و دانش روز
پيروزيهاى فراوانى كسب كرده اند - اين قبيل خرافات و موهومات فراوان است تا آنجا كه
گاهى افتادن يك نمك پاش بر زمين آنها را سخت ناراحت مى كند ، و منزل و اطاق يا
صندلى كه شماره آن سيزده باشد سخت در وحشتشان فرو مى برد ، و هنوز هم بازار رمالان
و فال گيران در ميان آنها گرم و داغ است ، و مساله موهوم بخت و طالع در ميان آنها
مشترى فراوان دارد . ولى قرآن با يك جمله كوتاه مى گويد : طائركم عند الله :
بخت و طالع تفسير نمونه ج : 15 ص : 493 و پيروزى و شكست و موفقيت و ناكامى
شما همه نزد خدا است ، خدائى كه حكيم است و مواهبش را طبق شايستگيها ، شايستگيهائى
كه بازتاب ايمان و عمل و گفتار و كردار انسانها است تقسيم مى كند . و به اين
ترتيب اسلام پيروان خود را از وادى خرافه به حقيقت ، و از بيراهه به صراط مستقيم
دعوت مى كند ( در زمينه فال نيك و بد بحث مشروحى در جلد ششم تفسير نمونه صفحه 316
تا 319 - ذيل آيه 131 سوره اعراف داشته ايم ) .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 494
وَ كانَ فى الْمَدِينَةِ تِسعَةُ رَهْط يُفْسِدُونَ فى الأَرْضِ وَ لا
يُصلِحُونَ(48) قَالُوا تَقَاسمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ
لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شهِدْنَا مَهْلِك أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصدِقُونَ(49)
وَ مَكَرُوا مَكراً وَ مَكَرْنَا مَكراً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(50) فَانظرْ كَيْف
كانَ عَقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ(51)
فَتِلْك بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةَ بِمَا ظلَمُوا إِنَّ فى ذَلِك لاَيَةً لِّقَوْم
يَعْلَمُونَ(52) وَ أَنجَيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ(53)
ترجمه : 48 - در آن شهر نه گروهك بودند كه فساد در زمين مى كردند و مصلح
نبودند .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 495 49 - آنها گفتند : بيائيد قسم ياد
كنيد به خدا كه بر او ( صالح ) و خانواده اش شبيخون مى زنيم و آنها را به قتل مى
رسانيم سپس به ولى دم او مى گوئيم ما هرگز از هلاكت خانواده او خبر نداشتيم و در
اين گفتار خود صادق هستيم ! 50 - آنها نقشه مهمى كشيدند و ما هم نقشه مهمى ، در
حالى كه آنها خبر نداشتند . 51 - بنگر عاقبت توطئه آنها چه شد ؟ كه ما آنها و
قومشان را همگى نابود كرديم ! 52 - اين خانه هاى آنهاست كه به خاطر ظلم و ستم
شان خالى مانده ، و در اين نشانه روشنى است براى كسانى كه آگاهند . 53 - ما
كسانى را كه ايمان آورده و تقوا پيشه كرده بودند نجات داديم .
تفسير :
توطئه نه گروهك مفسد در وادى القرى در اينجا بخش ديگرى از داستان صالح و قومش
را مى خوانيم كه بخش گذشته را تكميل كرده و پايان مى دهد ، و آن مربوط به توطئه قتل
صالح از ناحيه 9 گروهك كافر و منافق و خنثى شدن توطئه آنها است . مى گويد در آن
شهر ( وادى القرى ) نه گروهك بودند كه فساد در زمين مى كردند و اصلاح نمى كردند ( و
كان فى المدينة تسعة رهط يفسدون فى الارض و لا يصلحون ) . با توجه به اينكه رهط
در لغت به معنى جمعيتى كمتر از ده يا كمتر از چهل نفر است روشن مى شود كه اين
گروههاى كوچك كه هر كدام براى خود خطى داشتند ، در يك امر مشترك بودند و آن فساد در
زمين و به هم ريختن نظام اجتماعى و مبادى اعتقادى و اخلاقى بود ، و جمله لا يصلحون
تاكيدى بر اين امر است چرا كه گاه انسان فسادى مى كند و بعد پشيمان مى شود و در صدد
اصلاح برمى آيد ولى مفسدان واقعى چنين نيستند ، دائما به فساد ادامه مى دهند و هرگز
در صدد اصلاح نيستند . مخصوصا با توجه به اينكه يفسدون فعل مضارع است و دلالت
بر استمرار تفسير نمونه ج : 15 ص : 496 مى كند نشان مى دهد كه اين كار
هميشگى آنها بود . هر يك از اين نه گروهك ، رئيس و رهبرى داشتند و احتمالا هر
كدام به قبيله اى منتسب بودند . مسلما با ظهور صالح و آئين پاك و مصلح او ،
عرصه بر اين گروهكها تنگ شد ، اينجا بود كه طبق آيه بعد گفتند : بيائيد قسم ياد
كنيد به خدا كه بر او و خانواده اش شبيخون مى زنيم و آنها را بقتل مى رسانيم ، سپس
به ولى دم آنها مى گوئيم كه ما هرگز از هلاكت خانواده آنها خبر نداشتيم و در اين
گفتار خود صادق هستيم ! ( قالوا تقاسموا بالله لنبيتنه و اهله ثم لنقولن لوليه ما
شهدنا مهلك اهله و انا لصادقون ) . تقاسموا فعل امر است ، يعنى همگى شركت كنيد
در سوگند ياد كردن و تعهد كنيد بر انجام اين توطئه بزرگ ، تعهدى كه بازگشت و
انعطافى در آن نباشد . جالب اينكه آنها به الله قسم ياد كردند ، كه نشان مى دهد
آنها غير از پرستش بتها معتقد به الله خالق زمين و آسمان نيز بودند ، و در مسائل
مهم به نام او سوگند ياد مى كردند ، و نيز نشان مى دهد كه آنها آنقدر مست و مغرور
بودند كه اين جنايت بزرگ خود را با نام خدا انجام دادند ! گوئى مى خواهند عبادت و
يا خدمتى خداپسندانه انجام دهند ، و اين است راه و رسم مغروران از خدا بيخبر و
گمراه . لنبيتنه از ماده تبييت به معنى شبيخون زدن و حمله غافلگيرانه شبانه است
، اين تعبير نشان مى دهد كه آنها در عين حال از طرفداران صالح بيم داشتند و از قوم
و قبيله اش وحشت مى كردند ، لذا براى اينكه به مقصود خود برسند و در عين حال گرفتار
خشم طرفداران او نشوند ، ناچار نقشه حمله شبانه را طرح تفسير نمونه ج : 15 ص :
497 كردند و تبانى كردند كه هر گاه به سراغ آنها بيايند - چون مخالفت آنها با
صالح از قبل معلوم بود - متفقا سوگند ياد كنند كه در اين برنامه مطلقا دخالتى
نداشته و حتى شاهد و ناظر صحنه هم نبوده اند ! . در تواريخ آمده است كه توطئه
آنها به اين ترتيب بود كه در كنار شهر كوهى بود و شكافى داشت كه معبد صالح در آنجا
بود ، و گاه شبانه به آنجا مى رفت و به عبادت و راز و نياز با پروردگار مى پرداخت .
آنها تصميم گرفتند كه در آنجا كمين كنند و به هنگامى كه صالح به آنجا آمد او را
به قتل رسانند ، و پس از شهادتش به خانه او حملهور شوند و شبانه كار آنها را نيز
يكسره كنند ، و سپس به خانه هاى خود برگردند و اگر سؤال شود اظهار بى اطلاعى كنند .
اما خداوند توطئه آنها را به طرز عجيبى خنثى كرده و نقشه هايشان را نقش بر آب
ساخت . هنگامى كه آنها در گوشه اى از كوه كمين كرده بودند كوه ريزش كرد و صخره
عظيمى از بالاى كوه سرازير شد و آنها را در لحظه اى كوتاه درهم كوبيد و نابود كرد !
لذا قرآن در آيه بعد مى گويد : آنها نقشه مهمى كشيدند و ما هم نقشه مهمى كشيديم ،
در حالى كه آنها خبر نداشتند ! ( و مكروا مكرا و مكرنا مكرا و هم لا يشعرون ) .
سپس مى افزايد : بنگر كه عاقبت توطئه و مكر آنها چگونه بود كه ما همه آنها و
تمام قوم و طرفداران آنها را نابود كرديم ؟ ! ( فانظر كيف كان عاقبة مكرهم انا
دمرناهم و قومهم اجمعين ) .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 498 واژه مكر
چنانكه قبلا ( در جلد 2 صفحه 226 ) نيز گفته ايم در ادبيات عرب به معنى هر گونه
چاره انديشى است ، و اختصاصى به نقشه هاى شيطانى و زيانبخش كه در فارسى امروز در آن
استعمال مى شود ندارد ، بنا بر اين هم در مورد نقشه هاى زيانبخش بكار مى رود ، و هم
چاره انديشى هاى خوب . راغب در مفردات مى گويد : المكر صرف الغير عما يقصده .
مكر آن است كه كسى را از رسيدن مقصودش باز دارند . بنا بر اين هنگامى كه
اين واژه در مورد خداوند بكار مى رود به معنى خنثى كردن توطئه هاى زيانبار است ، و
هنگامى كه درباره مفسدان بكار مى رود به معنى جلوگيرى از برنامه هاى اصلاحى است .
سپس قرآن در مورد چگونگى هلاكت و سرانجام آنها چنين مى گويد : ببين اين خانه
هاى آنها است كه به خاطر ظلم و ستمشان خالى مانده ! ( فتلك بيوتهم خاوية بما ظلموا
) . نه صدائى از آنها به گوش مى رسد . نه جنب و جوشى در آنجا وجود دارد .
و نه از آنهمه زرق و برقها و ناز و نعمتها و مجالس پر گناه اثرى باقى مانده است
. آرى آتش ظلم و ستم در آنها افتاد و همه را سوزانيد و ويران كرد . در اين
ماجرا درس عبرت و نشانه روشنى است از پايان كار ظالمان و قدرت پروردگار براى كسانى
كه مى دانند ( ان فى ذلك لاية لقوم يعلمون ) . اما در اين ميان خشك و تر با هم
نسوختند و بى گناه به آتش گنه كار نسوخت ما كسانى را كه ايمان آورده ، و تقوا پيشه
كرده بودند نجات داديم و آنها هرگز تفسير نمونه ج : 15 ص : 499 به سرنوشت
شوم بدكاران گرفتار نشدند ( و انجينا الذين آمنوا و كانوا يتقون ) .
نكته
ها :
مجازات قوم ثمود در آيات قرآن گاهى در مورد اين قوم طغيانگر مى
گويد : زلزله آنها را فرو گرفت و درهم كوبيد فاخذتهم الرجفة ( اعراف 78 ) . و
گاه مى گويد : صاعقه آنها را فرو گرفت فاخذتهم الصاعقة ( ذاريات - 44 ) . و گاه
مى گويد : صيحه آسمانى دامانشان را گرفت و اخذ الذين ظلموا الصيحة ( هود - 67 ) .
اما هيچ منافاتى بين اين تعبيرات سه گانه نيست ، چرا كه صاعقه همان جرقه بزرگ
الكتريكى است كه در ميان قطعات ابر و زمين مبادله مى شود ، هم با صداى عظيم و صيحه
همراه است ، و هم با لرزش شديد زمين هاى اطراف ( در مورد صيحه آسمانى توضيحات
بيشترى در جلد 9 صفحه 164 ذيل آيه 67 سوره هود داده ايم ) . 2 - بعضى از مفسران
روايت كرده اند كه ياران حضرت صالح كه با او نجات يافتند چهار هزار نفر بودند ،
آنها به فرمان پروردگار از آن منطقه آلوده مملو از فساد بيرون رفته ، به سوى حضرموت
كوچ كردند . 3 - خاويه از ماده خواء ( بر وزن هواء ) گاه به معنى ساقط گشتن و
ويران شدن است ، و گاه به معنى خالى شدن ، اين تعبير در مورد ستارگان تفسير
نمونه ج : 15 ص : 500 ( شهب ) كه سقوط مى كند نيز آمده ، مى گويند خوى النجم
يعنى ستاره سقوط كرد . راغب در مفردات مى گويد : معنى اصلى خوى خالى شدن است ،
اين تعبير در مورد شكمهاى گرسنه ، گردوى پوك و ستارگان خالى از باران گفته شده است
( عرب جاهلى معتقد بود كه هر ستاره اى در افق ظاهر مى شود بارانى همراه دارد ) .
4 - از ابن عباس چنين روايت شده كه مى گويد : من از قرآن به خوبى استفاده كرده
ام كه ظلم و ستم خانه ها را ويران مى كند سپس به آيه فوق فتلك بيوتهم خاوية بما
ظلموا استدلال كرد . و براستى تاثير ظلم در ويران كردن شهرها و جامعه ها با هيچ
چيز قابل مقايسه نيست ، ظلم صاعقه مرگبار است ، ظلم زلزله ويرانگر است ، ظلم همچون
صيحه مرگ آفرين آسمانى است و تاريخ بارها و بارها اين حقيقت را اثبات كرده است كه
دنيا ممكن است با كفر ادامه يابد اما با ظلم قابل دوام نيست . 5 - بدون شك
مجازات عمومى قوم ثمود ، بعد از قتل ناقه صالح بوده است همانگونه كه در آيه 65 تا
67 سوره هود مى خوانيم : هنگامى كه ناقه را از پاى درآوردند به آنها گفت : سه روز
در خانه هايتان ، بهره گيريد و بعد از آن ، عذاب الهى به طور قطع فرا خواهد رسيد ،
و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد ، صالح و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند رهائى
بخشيديم و ظالمان را صيحه آسمانى فرو گرفت و در خانه هايشان بروى زمين افتادند و
مردند . بنا بر اين تنها بعد از توطئه قتل صالح نبود كه عذاب فرود آمد ، بلكه
به تفسير نمونه ج : 15 ص : 501 احتمال قوى در ماجراى توطئه قتل اين پيامبر
، فقط گروه توطئه گران نابود شدند ، و باز به آنها مهلت داده شد و بعد از قتل ناقه
همه ظالمان و گنه كاران بى ايمان از ميان رفتند ، و اين است نتيجه جمع ميان آيات
اين سوره و آنچه در سوره هود و سوره اعراف آمده است . به تعبير ديگر در آيات
مورد بحث ، نابودى آنها به دنبال توطئه قتل صالح و خانواده او آمده است ، و در آيات
سوره اعراف و هود ، نابودى آنها بعد از قتل ناقه صالح ، نتيجه اين دو چنين مى شود
كه آنها نخست توطئه قتل او را چيدند و هنگامى كه موفق نشدند اقدام به قتل ناقه كه
معجزه بزرگ او بود كردند ، و بعد از سه روز مهلت ، عذاب دردناكشان فرا رسيد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه آنها نخست ناقه را به قتل رساندند و چون صالح آنها
را تهديد به مجازات الهى بعد از سه روز كرد به فكر نابود كردن خود او افتادند كه
موفق نشدند و نابود شدند .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 502 وَ لُوطاً إِذْ
قَالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفَحِشةَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ(54) أَ ئنَّكُمْ
لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شهْوَةً مِّن دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ
تجْهَلُونَ(55) ترجمه : 54 - و لوط را به ياد آور هنگامى كه به قومش گفت
آيا شما به سراغ كار بسيار قبيح مى رويد در حالى كه ( زشتى و نتايج شوم آنرا ) مى
بينيد ؟ 55 - آيا شما بجاى زنان به سراغ مردان از روى شهوت مى رويد ؟ شما قومى
جاهل هستيد .
تفسير : انحراف قوم لوط بعد از ذكر گوشه هائى از زندگى
موسى و داود و سليمان و صالح با اقوامشان پنجمين پيامبرى كه در اين سوره به زندگى
او اشاره شده است ، پيامبر بزرگ خدا حضرت لوط است . اين چندمين بار است كه قرآن
به اين موضوع پرداخته و قبلا در سوره حجر و هود و شعراء و اعراف مطالبى در اين
زمينه آمده است : اين تكرار و مشابه آن به خاطر اين است كه قرآن يك كتاب تاريخى
نيست كه يكبار يك حادثه را كلا بيان كرده و ديگر به سراغ آن نرود ، بلكه يك كتاب
تربيت و انسانسازى است ، و مى دانيم در مسائل تربيتى گاه شرائط ايجاب مى كند كه يك
حادثه را بارها و بارها ياد آور شوند ، از زواياى مختلف به آن بنگرند و در جهات
گوناگون نتيجه گيرى كنند .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 503 به هر حال زندگى
قوم لوط كه به انحراف جنسى و همجنس گرائى و عادات زشت و ننگين ديگر در دنيا مشهورند
، و همچنين پايان دردناك زندگى آنها مى تواند تابلوى گويائى براى كسانى كه در
منجلاب شهوت غوطهورند بوده باشد ، و گسترش اين آلودگى در ميان انسانها ايجاب مى كند
كه اين ماجرا بارها خاطر نشان گردد . در آيات مورد بحث نخست مى گويد : لوط را
به ياد آور هنگامى كه به قومش گفت : آيا شما به سراغ كار بسيار زشت و قبيح مى رويد
در حالى كه ( زشتى و نتائج شوم آن را ) مى بينيد ( و لوطا اذ قال لقومه ا تاتون
الفاحشة و انتم تبصرون ) . فاحشه چنانكه قبلا هم اشاره كرده ايم به معنى
كارهائى است كه زشتى و قباحت آن روشن و آشكار است و در اينجا منظور همجنس گرائى و
عمل ننگين لواط است . جمله انتم تبصرون اشاره به اين است كه شما زشتى و شناعت
اين عمل و عواقب شوم آن را با چشم خود مى بينيد كه چگونه جامعه شما را سر تا پا
آلوده كرده ، و حتى بچه ها و كودكان شما در امان نيستند ، چرا مى بينيد باز هم
بيدار نمى شويد ؟ ! و اما اينكه بعضى احتمال داده اند اشاره به اين باشد كه در
مقابل چشم يكديگر مرتكب چنين كارى مى شوند با ظاهر عبارت چندان سازگار نيست ، چرا
كه لوط مى خواهد وجدان آنها را بيدار كرده و نداى درونشان را به گوششان برساند ،
سخن لوط از بصيرت است و ديدن عواقب مرگبار اين عمل و بيدار شدن .
تفسير
نمونه ج : 15 ص : 504 سپس مى افزايد : آيا شما بجاى زنان به سراغ مردان از روى
شهوت مى رويد ( ا ئنكم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء ) . در حقيقت نخست به
عنوان فاحشه ( كار زشت ) از اين عمل ياد كرده ، سپس آن را روشنتر بيان مى كند تا
جاى هيچ ابهامى باقى نماند ، و اين يكى از فنون بلاغت براى بيان مسائل مهم است .
و براى اينكه روشن سازد انگيزه اين عمل جهالت و نادانى است مى افزايد : بلكه
شما قومى جاهل و نادان هستيد ( بل انتم قوم تجهلون ) . جهل به خداوند ، و جهل
به هدف آفرينش ، و نواميس خلقت ، و جهل به آثار شوم اين گناه ننگين ، و اگر خودتان
خوب بينديشيد به اين حقيقت مى رسيد كه اين عمل تا چه حد جاهلانه است . و ذكر
اين جمله به صورت استفهاميه براى اين است كه پاسخ را از درون وجدان خود بشنوند تا
مؤثرتر باشد .
تفسير نمونه ج : 15 ص : 505 آغاز جزء 20 قرآن مجيد (
بقيه سوره نمل ) . * فَمَا كانَ جَوَاب قَوْمِهِ إِلا أَن قَالُوا أَخْرِجُوا
ءَالَ لُوط مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطهَّرُونَ(56) فَأَنجَيْنَهُ
وَ أَهْلَهُ إِلا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَهَا مِنَ الْغَبرِينَ(57) وَ أَمْطرْنَا
عَلَيْهِم مَّطراً فَساءَ مَطرُ الْمُنذَرِينَ(58) قُلِ الحَْمْدُ للَّهِ وَ سلَمٌ
عَلى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصطفَى ءَاللَّهُ خَيرٌ أَمَّا يُشرِكُونَ(59) ترجمه
: 56 - آنها پاسخى جز اين نداشتند كه به يكديگر گفتند : خاندان لوط را از شهر و
ديار خود بيرون كنيد كه اينها افرادى پاكدامن هستند ! 57 - ما او و خانواده اش
را نجات داديم ، بجز همسرش كه مقدر كرديم جزء باقى ماندگان باشد .
تفسير
نمونه ج : 15 ص : 506 58 - سپس بارانى ( از سنگ ) بر آنها فرستاديم ( كه همگى
زير آن مدفون شدند ) و چه بد است باران انذار شدگان . 59 - بگو حمد مخصوص خداست
و سلام ( و درود ) بر بندگان برگزيده اش ، آيا خداوند بهتر است يا بتهائى را كه
شريك او قرار مى دهند ؟ تفسير : آنجا كه پاكدامنى عيب بزرگى است ! در
بحثهاى گذشته منطق نيرومند پيامبر بزرگ خدا لوط را در مقابل منحرفان آلوده ملاحظه
كرديم كه با چه بيان شيوا و مستدل آنها را از عمل ننگين همجنس گرائى باز مى دارد و
به آنها نشان مى دهد كه اين كار نتيجه جهل و نادانى و بيخبرى از قانون آفرينش و از
همه ارزشهاى انسانى است . اكنون ببينيم اين قوم كثيف و آلوده در پاسخ اين گفتار
منطقى لوط چه گفتند ؟ ! . قرآن مى گويد : آنها پاسخى جز اين نداشتند كه به
يكديگر گفتند : خاندان لوط را از شهر و ديار خود بيرون كنيد ، چرا كه اينها افرادى
پاكند و حاضر نيستند خود را با ما هماهنگ كنند ! ! ( فما كان جواب قومه الا ان
قالوا اخرجوا آل لوط من قريتكم انهم اناس يتطهرون ) . جوابى كه بيانگر انحطاط
فكر و سقوط فوق العاده اخلاقى آنها بود . آرى در محيط آلودگان ، پاكى جرم است و
عيب ! يوسفهاى پاكدامن را به جرم عفت و پارسائى به زندان مى افكنند ، و خاندان
پيامبر بزرگ خدا لوط را به خاطر پرهيزشان از آلودگى و ننگ ، تبعيد مى كنند ، اما
زليخاها آزادند و صاحب مقام ! و قوم لوط بايد در شهر و ديار خود آسوده بمانند ! و
اين است مصداق روشن سخنى كه قرآن درباره گمراهان مى گويد كه : بر دلهاى آنها - به
خاطر اعمالشان - مهر مى نهيم ، و بر چشمشان پرده مى افكنيم ، تفسير نمونه ج :
15 ص : 507 و در گوششان سنگينى است . اين احتمال نيز در جمله اناس يتطهرون
وجود دارد كه آنها به خاطر فرو رفتن در اين منجلاب فساد و خو گرفتن به آلودگى ، اين
سخن را از روى مسخره به خاندان لوط مى گفتند كه اينها تصور مى كنند كار ما ناپاكى
است و پرهيز آنها پاكدامنى ! چه چيز عجيب و مسخره اى ؟ ! و اين شگفت آور نيست كه حس
تشخيص انسان بر اثر خو گرفتن به يك عمل ننگين دگرگون شود ، داستان معروف مرد دباغى
كه دائما با پوستهاى متعفن سر و كار داشت و شامه او با آن خو گرفته بود و گذشتن او
از بازار عطاران و بيهوش شدن از بوى نامناسب عطر ! و دستور آن مرد حكيم كه وى را به
بازار دباغان ببريد تا به هوش آيد و از مرگ نجات يابد شنيده ايم و مثال حسى جالبى
است براى اين مطلب منطقى . در روايات آمده است كه لوط حدود سى سال آنها را
تبليغ كرد ولى جز خانواده اش ( آنهم به استثناى همسرش كه با مشركان هم عقيده شد )
به او ايمان نياوردند . بديهى است چنين گروهى كه اميد اصلاحشان نيست جائى در
عالم حيات ندارند و بايد طومار زندگانيشان در هم پيچيده شود ، لذا در آيه بعد مى
گويد : ما لوط و خاندانش را رهائى بخشيديم بجز همسرش كه مقدر كرديم جزء باقيماندگان
باشد ( فانجيناه و اهله الا امرأته قدرناها من الغابرين ) . و پس از بيرون آمدن
آنها در موعد معين ( در سحرگاه شبى كه شهر غرق تفسير نمونه ج : 15 ص : 508
فساد و ننگ بود ) پس از آنكه صبحگاهان فرا رسيد بارانى ( از سنگ ) بر آنها
فرستاديم ( كه همگى زير آن مدفون شدند ، و اين بعد از آن بود كه زلزله وحشتناكى
سرزمين آنها را به كلى زير و رو كرد ) ( و امطرنا عليهم مطرا ) . و چه سخت و
ناگوار و بد است باران انذار شدگان ( فساء مطر المنذرين ) . درباره قوم لوط و
سرنوشت آنها و اثرات شوم همجنس گرائى بحثهاى مشروحى در جلد نهم تفسير نمونه صفحه
178 - 198 ( ذيل آيات 77 - 83 سوره هود ) داشتيم كه نياز به تكرار آن نيست .
تنها ذكر يك نكته را ضرورى مى دانيم و آن اينكه : قانون خلقت براى ما مسيرى
تعيين كرده است كه پيمودنش مايه تكامل و حيات ما ، و مخالفتش مايه سقوط و مرگ ما
است . قانون خلقت جاذبه جنسى را - به عنوان عامل بقاى نسل انسان و آرامش روح او
- ميان دو جنس مخالف قرار داده ، و تغيير مسير آن به سوى همجنس گرائى هم آرامش روحى
را بر هم مى زند ، و هم آرامش اجتماعى را ، و از آنجا كه اين قوانين اجتماعى ريشه
اى در فطرت دارد اين تخلف سبب ناهماهنگى در سازمان وجود انسان مى شود . لوط
پيامبر بزرگ خدا قوم منحرف را متوجه همين ريشه فطرى كرده و به آنها مى گويد آيا به
سراغ كار زشتى مى رويد با اينكه مى بينيد ، اين جهل و بيخبرى از قانون حيات و جهل
به مفهوم سفاهت است كه شما را به اين بيراهه كشانده . و جاى تعجب نيست كه سائر
قوانين خلقت نيز در باره اين قوم دگرگون گردد ، و بجاى بارانى از آب حياتبخش ،
بارانى از سنگ بر سر آنان فرود آيد ، و سرزمين آرامشان با زلزله ها زير و رو گردد ،
و نه تنها نابود شوند كه آثارشان نيز محو گردد .
تفسير نمونه ج : 15 ص :
509 در آخرين آيه مورد بحث بعد از پايان شرح حال پنج پيامبر بزرگ الهى و سرنوشت
قوم آنها ، روى سخن را به پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده و به
عنوان يك نتيجه گيرى از گذشته ، و مقدمه اى براى طرح گفتگو با مشركان ، چنين مى
فرمايد : بگو حمد و ستايش مخصوص خدا است ( قل الحمد لله ) . ستايش مخصوص
خداوندى است كه اقوام ننگينى همچون قوم لوط را نابود كرد ، مبادا دامنه آلودگيهاى
آنها سراسر زمين را فرا گيرد . حمد و ستايش براى كسى است كه فاسدان مفسدى همچون
قوم ثمود و فرعونيان گردنكش را به ديار عدم فرستاد تا راه و رسمشان سنت و الگوئى
براى ديگران نشود . و سرانجام حمد و ستايش از آن كسى است كه اينهمه قدرت و نعمت
به بندگان با ايمانى همچون داود و سليمان (عليهماالسلام) بخشيد و گمراهانى همچون
قوم سبا را به وسيله آنها هدايت كرد . سپس مى افزايد و سلام و درود بر بندگان
برگزيده اش ( و سلام على عباده الذين اصطفى ) . سلام بر موسى و صالح و لوط و
سليمان و داود (عليه السلام) و سلام بر همه انبياء و پيروان راستينشان . بعد مى
گويد : آيا خداوندى كه اينهمه توانائى و قدرت و موهبت و نعمت دارد بهتر است يا
بتهائى را كه آنها شريك خدا قرار مى دهند و مطلقا مبدأ اثر نيستند ؟ ! ( آلله خير
اما يشركون ) . |