بعدی
تفسير نمونه ج : 14 ص : 254
يَأَيهَا الرُّسلُ كلُوا مِنَ الطيِّبَتِ وَ اعْمَلُوا صلِحاً إِنى بِمَا
تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ(51) وَ إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكمْ أُمَّةً وَحِدَةً وَ أَنَا
رَبُّكمْ فَاتَّقُونِ(52) فَتَقَطعُوا أَمْرَهُم بَيْنهُمْ زُبُراً كلُّ حِزْبِ
بِمَا لَدَيهِمْ فَرِحُونَ(53) فَذَرْهُمْ فى غَمْرَتِهِمْ حَتى حِين(54)
ترجمه :
51 - اى پيامبران از غذاهاى پاكيزه بخوريد و عمل صالح انجام دهيد كه من به آنچه
انجام مى دهيد آگاهم .
52 - همه شما امت واحدى هستيد و من پروردگار شمايم از مخالفت فرمان من بپرهيزيد .
53 - اما آنها كارهاى خود را به پراكندگى كشاندند و هر گروهى به راهى رفتند ( و عجب
اينكه ) هر گروه ، به آنچه نزد خود دارند خوشحالند !
54 - آنها را در جهل و غفلتشان بگذار تا زمانى كه مرگشان فرا رسد .
( يا گرفتار عذاب الهى شوند ) .
تفسير : همگى امت واحديد
در آيات پيشين سخن از سرگذشت پيامبران و امتهايشان بود ، در نخستين
تفسير نمونه ج : 14 ص : 255
آيه مورد بحث همه را مخاطب ساخته چنين مى گويد : اى پيامبران ! از غذاهاى پاكيزه و
طيب تغذيه كنيد و عمل صالح بجا آوريد كه من به آنچه شما عمل مى كنيد آگاهم ( يا
ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا انى بما تعملون عليم ) .
فرق ميان شما و ديگر انسانها اين نيست كه شما صفات بشرى همانند نياز به تغذيه
نداريد ، تفاوت اين است كه شما حتى تغذيه را نيز به عنوان يك وسيله تكامل پذيرفته
ايد و به همين دليل برنامه شما خوردن از طيبات و پاكيزه ها است در حالى كه مردمى كه
خوردن را هدف نهائى خود قرار داده اند به هيچوجه مقيد به اين برنامه نيستند ، به
دنبال چيزى مى روند كه هوس حيوانى آنها را اشباع كند خواه خبيث باشد يا طيب .
و با توجه به اينكه نوع تغذيه در روحيات انسان مسلما مؤثر است و غذاهاى مختلف ،
آثار اخلاقى متفاوتى دارد ارتباط اين دو جمله روشن مى شود كه مى فرمايد : از غذاهاى
پاكيزه بخوريد و عمل صالح انجام دهيد .
در روايات اسلامى نيز مى خوانيم خوردن غذاى حرام جلو استجابت دعاى انسان را مى گيرد
، حديث معروفى كه از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده شاهد اين مدعى
است : مردى خدمتش عرض كرد دوست دارم دعايم مستجاب شود ، فرمود : طهر ماكلتك و لا
تدخل بطنك الحرام : غذاى خود را پاك كن ، و از هر گونه غذاى حرام بپرهيز ! .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه جمله انى بما تعملون عليم ( من از آنچه انجام مى دهيد
آگاهم ) خود دليل مستقلى براى انجام عمل صالح است ، چرا كه وقتى انسان بداند كسى
همواره ناظر عمل او است كه چيزى بر او مخفى نمى شود
تفسير نمونه ج : 14 ص : 256
و حساب اعمال او را دقيقا نگاه مى دارد ، بدون شك اين توجه در اصلاح عمل او مؤثر
است .
و از اين گذشته تعبيرات آيه فوق از طريق برانگيختن حس شكرگزارى انسان در برابر
نعمتهاى پاكيزه اى كه نصيب او شده نيز روى اعمال انسان مؤثر است .
به اين ترتيب در اين آيه از سه جهت براى انجام عمل صالح كمك گرفته شده است : از جهت
تاثير غذاى پاك بر صفاى قلب ، و از جهت تحريك حس شكر - گزارى ، و از جهت توجه دادن
به اينكه خدا شاهد و ناظر اعمال آدمى است .
و اما واژه طيب چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى هر چيز پاك و پاكيزه در مقابل خبيث
( ناپاك ) است ، راغب در مفردات مى گويد : طيب در اصل به معنى هر امر لذت بخش است
خواه حواس انسان از آن لذت ببرد و يا روح و جان انسان ، ولى در شرع به معنى چيزى
است كه پاك و حلال باشد .
به هر حال بسيارى از بحثهاى قرآن پيرامون طيب و طيبات دور مى زند : - به پيامبران
دستور مى دهد تنها از غذاى طيب تغذيه كنند .
- نه تنها به پيامبران ، به همه مؤمنان خطاب مى كند : يا ايها الذين آمنوا كلوا من
طيبات ما رزقناكم ، اى كسانى كه ايمان آورديد از طيباتى كه به شما روزى داده ايم
بخوريد ( بقره - 172 ) .
- اعمال و سخنانى به مقام قرب او راه مى يابند كه طيب و پاك باشند اليه يصعد الكلم
الطيب و العمل الصالح يرفعه : كلمات طيب به مقام قرب او صعود مى كند و عمل صالح را
بالا مى برد ( فاطر - 10 ) .
- و نيز يكى از افتخارات بزرگى كه خداوند به انسان داده ، و به عنوان يكى از نشانه
هاى برترى او بر ساير موجودات مى شمرد استفاده از طيبات است و لقد كرمنا بنى آدم و
حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات
تفسير نمونه ج : 14 ص : 257
و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا : ما فرزندان آدم را اكرام كرديم و بزرگ
داشتيم ، و آنها را در خشكى و دريا بر مركبهائى حمل نموديم ، و از روزيهاى طيب و
پاكيزه به آنها بخشيديم و بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت داديم ( اسراء - 70 ) .
در يك حديث كوتاه و پر معنى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نيز
اين حقيقت بازگو شده است فرمود : يا ايها الناس ! ان الله طيب لا يقبل الا طيبا :
اى مردم ! خداوند پاك و پاكيزه است و جز عمل پاك و پاكيزه چيزى را قبول نمى كند .
سپس آيه بعد همه پيامبران و پيروان آنها را به توحيد و تقوى دعوت كرده چنين مى گويد
: همه شما امت واحدى هستيد ( و تفاوتهاى ميان شما و همچنين پيامبرانتان هرگز دليل
بر دوگانگى و چند گانگى نيست ) ( و ان هذه امتكم امة واحدة ) .
و من پروردگار شما هستم ، از مخالفت فرمان من بپرهيزيد ( و انا ربكم فاتقون ) .
به اين ترتيب ، آيه فوق به وحدت و يگانگى جامعه انسانى ، و حذف هر گونه تبعيض و
جدائى دعوت مى كند ، همانگونه كه او پروردگار واحد است انسانها نيز امت واحد هستند
.
به همين دليل بايد از يك برنامه پيروى كنند همانگونه كه پيامبرانشان نيز به آئين
واحدى دعوت مى كردند كه اصول و اساس آن همه جا يكى بود : توحيد و شناسائى حق ، توجه
به معاد و زندگى تكاملى بشر و استفاده از طيبات و انجام اعمال صالح ، و حمايت از
عدالت و اصول انسانى .
بعضى از مفسران امت را در اينجا به معنى دين و آئين مى دانند ،
تفسير نمونه ج : 14 ص : 258
نه به معنى جمعيت و جماعت ، در حالى كه ضمير جمع در جمله انا ربكم شاهد بر آن است
كه منظور از امت همان جماعت انسانها است .
و لذا در تمام مواردى كه كلمه امت در قرآن مجيد به كار رفته همين معنى جمعيت و گروه
از آن اراده شده است ، مگر در بعضى از موارد استثنائى كه توأم با قرينه خاصى بوده و
امت مجازا به معنى مذهب به كار رفته است ، مانند انا وجدنا آبائنا على امة و انا
على آثار هم مقتدون .
ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم و از آنها پيروى مى كنيم ( زخرف - 23 ) .
قابل توجه اينكه مضمون همين آيه با تفاوت مختصرى در سوره انبياء آيه 92 آمده است (
ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون ) در حالى كه قبل از آن شرح حال بسيارى
از انبياء بيان شده است و در واقع هذه اشاره به امتهاى انبياى پيشين است كه همه از
ديدگاه فرمان الهى امت واحده بودند و همگى به دنبال يك هدف در حركت .
آيه بعد - به دنبال دعوتى كه به وحدت و يگانگى در آيه قبل شد - انسانها را از
پراكندگى و اختلاف با اين عبارت بر حذر مى دارد : اما آنها كارهاى خود را به
پراكندگى كشاندند و هر گروهى به راهى رفتند ( فتقطعوا امرهم بينهم زبرا ) .
و عجب اينكه هر يك از اين احزاب و گروهها به آنچه نزد خود دارند خوشحالند و از
ديگران بيزار ( كل حزب بما لديهم فرحون ) .
زبر جمع زبرة ( بر وزن لقمه ) به معنى قسمتى از موى پشت سر حيوان است كه آن را جمع
و از بقيه جدا كنند ، سپس اين واژه به هر چيزى كه مجزا از ديگرى شود اطلاق شده است
، بنابر اين جمله فتقطعوا امرهم بينهم زبرا اشاره به تجزيه امتها به گروههاى مختلف
است .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 259
بعضى نيز احتمال داده اند : زبر جمع زبور به معنى كتاب بوده باشد ، يعنى هر يك از
آنها دنباله رو كتابى از كتب آسمانى شدند ، و بقيه كتب الهى را نفى كردند ، در حالى
كه همه از مبدء واحدى سرچشمه گرفته بود .
ولى جمله كل حزب بما لديهم فرحون تفسير اول را تقويت مى كند چرا كه از احزاب مختلف
و تعصب هر يك از آنها بر گفته هاى خويش سخن مى گويد .
به هر حال آيه فوق يك حقيقت مهم روانى و اجتماعى را بازگو مى كند و آن تعصب جاهلانه
احزاب و گروهها است كه هر يك راه و آئينى را براى خود برگزيده ، و دريچه هاى مغز
خود را به روى هر سخن ديگرى بسته اند ، و اجازه نمى دهند شعاع تازه اى به مغز آنها
بتابد ، نسيمى به روحشان بوزد و حقيقتى را بر آنها روشن سازد ! .
اين حالت كه از خود خواهى و حب ذات افراطى و خود بينى و خودپسندى سرچشمه مى گيرد
بزرگترين دشمن تبيين حقايق و رسيدن به اتحاد و وحدت امتها است .
اين خوشحال بودن به راه و رسم خويشتن و احساس تنفر و بيگانگى از هر چه غير آن است
گاه به جائى مى رسد كه اگر انسان سخنى بر خلاف راه و رسم خويش بشنود انگشت در گوش
مى گذارد و جامه بر سر مى كشد و پا به فرار مى نهد مبادا حقيقتى بر خلاف آنچه با آن
خو گرفته بر او روشن شود ، آنچنان كه قرآن درباره مشركان عصر نوح (عليه السلام)
بيان مى كند و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم
و اصروا و استكبروا استكبارا : بار الها هر زمان كه من از اينها دعوت كردم كه به
سوى تو آيند و گناهانشان را ببخشى ، انگشتها بر گوش نهادند و جامه بر خود پيچيدند و
در راه غلطشان اصرار ورزيدند و به شدت در برابر حق استكبار كردند ( نوح - 7 ) .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 260
و تا به اين حالت پايان داده نشود راه وصول به حق براى انسان ممكن نيست و هر كس بر
طريقه خود اصرار مىورزد و لجاجت مى كند .
لذا در آخرين آيه مورد بحث مى گويد : اكنون كه چنين است بگذار آنها در جهل و گمراهى
و غفلت و سرگردانيشان فرو روند تا مرگشان فرا رسد و يا گرفتار عذاب الهى شوند كه
اين قبيل افراد سرنوشتى غير از اين ندارند ( فذرهم فى غمرتهم حتى حين ) .
كلمه حين ممكن است اشاره به وقت مرگ يا وقت نزول عذاب و يا هر دو باشد .
واژه غمرة ( بر وزن ضربه ) در اصل از غمر به معنى از بين بردن اثر چيزى است ، سپس
به آب زيادى كه مسير خود را مى شويد و پيش مى رود غمر و غامر گفته شده و بعد از آن
به جهل و نادانى و گرفتاريهائى كه انسان را در خود فرو مى برد نيز اطلاق گرديده است
، و در آيه مورد بحث به معنى غفلت و سرگردانى و جهل و گمراهى است .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 261
أَ يحْسبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّال وَ بَنِينَ(55) نُسارِعُ لهَُمْ
فى الخَْيرَتِ بَل لا يَشعُرُونَ(56) إِنَّ الَّذِينَ هُم مِّنْ خَشيَةِ رَبهِم
مُّشفِقُونَ(57) وَ الَّذِينَ هُم بِئَايَتِ رَبهِمْ يُؤْمِنُونَ(58) وَ الَّذِينَ
هُم بِرَبهِمْ لا يُشرِكُونَ(59) وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا ءَاتَوا وَّ
قُلُوبهُمْ وَجِلَةٌ أَنهُمْ إِلى رَبهِمْ رَجِعُونَ(60) أُولَئك يُسرِعُونَ فى
الخَْيرَتِ وَ هُمْ لهََا سبِقُونَ(61)
ترجمه :
55 - آنها گمان مى كنند اموال و فرزندانى كه به آنان داده ايم ...
56 - براى اين است كه درهاى خيرات را به روى آنها بگشائيم ؟ ! ( چنين نيست ) بلكه
آنها نمى فهمند !
57 - آنان كه از خوف پروردگارشان بيمناكند .
58 - و آنان كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 262
59 - و آنها كه به پروردگارشان شرك نمىورزند .
60 - و آنها كه نهايت كوشش را در انجام طاعات بخرج مى دهند اما با اين حال دلهايشان
ترسناك است از اينكه سرانجام به سوى پروردگارشان باز مى گردند .
61 - ( آرى ) چنين كسانى هستند كه در خيرات سرعت مى كنند و از ديگران پيشى مى گيرند
.
تفسير : سبقت گيرندگان در خيرات
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از احزاب و گروههاى لجوج و متعصب و خود خواهى به ميان
آمد كه تنها به عقائد خود چسبيده اند و خوشحالند و راه هر گونه تحقيق را به روى عقل
خود بسته اند ، در آيات مورد بحث به بعضى ديگر از پندارهاى خودبينانه آنان اشاره
كرده مى گويد : آيا آنها گمان مى كنند اموال و فرزندانى را كه به آنان داده ايم ...
( ا يحسبون انما نمدهم به من مال و بنين ) .
براى اين است كه درهاى خيرات را به سرعت به روى آنها بگشائيم ؟ ! ( نسارع لهم فى
الخيرات ) .
آيا آنها داشتن اموال سرشار و فرزندان بسيار را دليل بر حقانيت روشن خود مى پندارند
و نشانه قرب و عظمت در درگاه خدا مى دانند ؟ .
نه ، هرگز چنين نيست بلكه آنها نمى فهمند ( بل لا يشعرون ) .
آنها نمى دانند كه اين اموال و فرزندان فراوان در حقيقت يكنوع عذاب و مجازات يا
مقدمه عذاب و كيفر براى آنها است ، آنها نمى دانند كه خدا مى خواهد آنها را در ناز
و نعمت فرو برد تا به هنگام گرفتار شدن در چنگال كيفر الهى ، تحمل عذاب بر آنها
دردناكتر باشد ، زيرا اگر درهاى نعمتها به روى انسان بسته شود و آمادگى پذيرش
ناراحتيها پيدا كند مجازاتها زياد دردناك نخواهد بود ، اما اگر
تفسير نمونه ج : 14 ص : 263
كسى را از ميان ناز و نعمت بيرون كشند و به سياه چال زندان وحشتناكى بيفكنند فوق
العاده دردناك خواهد بود .
بعلاوه اين فراوانى نعمت ، پرده هاى غفلت و غرور را بر روى چشمان او ضخيم تر مى كند
تا آنجا كه راه باز گشت بر او غير ممكن مى شود .
اين همان چيزى است كه در ساير آيات قرآن از آن اشاره به استدراج در نعمت شده است .
ضمنا جمله نمد از ماده امداد و مد به معنى كامل كردن نقصان چيزى ، و جلوگيرى از قطع
و پايان آن است .
بعد از نفى پندارهاى اين غافلان خود خواه ، چگونگى حال مؤمنان و سرعت كنندگان در
خيرات را ضمن چند آيه بازگو مى كند و صفات اساسى آنها را تشريح مى نمايد : نخست مى
گويد : كسانى كه از خوف پروردگارشان بيمناك و نگرانند ( ان الذين هم من خشية ربهم
مشفقون ) .
قابل توجه اينكه خشيت به معنى هر گونه ترس نيست ، بلكه ترسى است كه توام با تعظيم و
احترام باشد ، همچنين مشفق كه از ماده اشفاق و از ريشه شفق به معنى روشنائى آميخته
با تاريكى گرفته شده به معنى خوف و ترسى است كه آميخته با محبت و احترام است .
و از آنجا كه خشيت بيشتر جنبه قلبى دارد و اشفاق جنبه عملى را شامل مى شود ، ذكر
اين دو به صورت علت و معلول در آيه روشن مى گردد ، در حقيقت مى فرمايد : آنها كسانى
هستند كه ترس آميخته با عظمت خدا در دلهايشان جاى
تفسير نمونه ج : 14 ص : 264
كرده است و آثار آن در عملشان و مراقبتهايشان نسبت به دستورات الهى نمايان است ، و
به تعبير ديگر اشفاق مرحله تكامل خشيت است كه در عمل اثر مى گذارد و به پرهيز از
گناه و انجام مسئوليتها وا مى دارد .
سپس اضافه مى كند : كسانى كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند ( و الذين هم
بايات ربهم يؤمنون ) .
بعد از مرحله ايمان به آيات پروردگار ، مرحله تنزيه و پاك شمردن او از هر گونه شبيه
و شريك فرا مى رسد و مى گويد : كسانى كه نسبت به پروردگارشان شرك نمىورزند ( و
الذين هم بربهم لا يشركون ) .
در واقع نفى شرك ، نتيجه ايمان به آيات پروردگار و معلول آن است ، و يا به تعبير
ديگر ايمان به آيات پروردگار به صفات ثبوتى او اشاره مى كند و نفى شرك اشاره به
صفات سلبى است ، به هر حال نفى هر گونه شرك - اعم از آشكار و نهان - ( جلى و خفى )
در اين جمله درج است .
بعد از اين ، مرحله ايمان به معاد و رستاخيز و توجه خاصى كه مؤمنان راستين به اين
مساله دارند فرا مى رسد ، توجهى كه آنها را در عمل ، كاملا كنترل مى كند ، مى گويد
: و كسانى كه نهايت تلاش و كوشش را در انجام اطاعات و اداى حقوق مردم و حق پروردگار
دارند اما با اين حال خود را مقصر مى دانند و دلهايشان ترسان است از اينكه سرانجام
به سوى پروردگارشان باز مى گردند ( و الذين يؤتون ما آتوا و قلوبهم وجلة انهم الى
ربهم راجعون ) .
اينان همچون افراد كوته فكر و دون همت نيستند كه با انجام يك عمل كوچك خود را از
مقربان درگاه خدا پندارند و چنان حالت عجبى پيدا كنند
تفسير نمونه ج : 14 ص : 265
كه همه را در برابر خود كوچك و بى مقدار ببينند ، بلكه اگر برترين اعمال صالح را
انجام دهند ، عملى كه معادل تمام عبادت انس و جن باشد علىوار مى گويند : آه من قلة
الزاد و بعد السفر ! : آه از كمى زاد و توشه و طولانى بودن سفر آخرت ! بعد از شرح
اين صفات چهارگانه مى فرمايد : چنين كسانى هستند كه در خيرات سرعت مى كنند و از
ديگران پيشى مى گيرند ( اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون ) .
در واقع خيرات و نيكيها و سعادت واقعى ، آن نيست كه غرق شدگان در ناز و نعمت و
غافلان مغرور به دنيا مى پندارند ، خير و سعادت و بركت براى گروه مؤمنانى است كه
داراى ويژگيهاى اعتقادى و اخلاقى فوق هستند و به دنبال آن در انجام اعمال صالح
پيشقدمند .
آيات فوق ترسيم جالب و تنظيم كاملا منطقى براى بيان صفات اين گروه از مؤمنان پيشگام
است ، نخست از ترس آميخته با احترام و تعظيم كه انگيزه ايمان به پروردگار و نفى هر
گونه شرك است شروع كرده و به ايمان به معاد و دادگاه عدل خدا كه موجب احساس مسئوليت
و انگيزه هر كار نيك است منتهى مى گردد و مجموعا چهار ويژگى و يك نتيجه را بيان مى
كند ( دقت كنيد ) .
ضمنا تعبير به يسارعون كه از باب مفاعله و به معنى سرعت براى پيشى گرفتن از يكديگر
است ، تعبير جالبى است كه وضع حال مؤمنان را در يك مسابقه كه به سوى مقصدى بزرگ و
پر ارزش انجام مى شود ، مشخص مى كند و نشان مى دهد آنها چگونه در برنامه اعمال صالح
با يكديگر رقابت سازنده و مسابقه بى وقفه دارند .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 266
وَ لا نُكلِّف نَفْساً إِلا وُسعَهَا وَ لَدَيْنَا كِتَبٌ يَنطِقُ بِالحَْقِّ وَ
هُمْ لا يُظلَمُونَ(62) بَلْ قُلُوبهُمْ فى غَمْرَة مِّنْ هَذَا وَ لهَُمْ أَعْمَلٌ
مِّن دُونِ ذَلِك هُمْ لَهَا عَمِلُونَ(63) حَتى إِذَا أَخَذْنَا مُترَفِيهِم
بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يجْئَرُونَ(64) لا تجْئَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكم مِّنَّا لا
تُنصرُونَ(65) قَدْ كانَت ءَايَتى تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلى أَعْقَبِكمْ
تَنكِصونَ(66) مُستَكْبرِينَ بِهِ سمِراً تَهْجُرُونَ(67)
ترجمه :
62 - و ما هيچ كس را جزء به اندازه توانائيش تكليف نمى كنيم و نزد ما كتابى است (
كه تمام اعمال بندگان را ثبت كرده ) و به حق سخن مى گويد لذا به آنان هيچ ظلم و
ستمى نمى شود .
63 - بلكه دلهاى آنها از اين نامه اعمال ( و روز حساب و آيات قرآن ) در بيخبرى فرو
رفته و آنان اعمال ( زشتى ) جز اين دارند كه پيوسته آن را انجام مى دهند .
64 - تا زمانى كه متنعمان مغرور آنها در چنگال عذاب گرفتار سازيم در اين هنگام ناله
هاى دردناك و استغاثه آميز سر مى دهند ! .
65 - ( اما به آنها گفته مى شود ) فرياد نكنيد ! امروز شما از ناحيه ما يارى
نخواهيد شد .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 267
66 - ( آيا فراموش كرده ايد كه ) در گذشته آيات من بطور مداوم بر شما خوانده مى شد
اما شما اعراض مى كرديد و به عقب باز مى گشتيد ؟ ! .
67 - در حالى كه در برابر آن آيات استكبار مى نموديد و شبها در جلسات خود به بدگوئى
ادامه مى داديد .
تفسير : دلهاى فرو رفته در جهل !
از آنجا كه صفات بر جسته و ويژه مؤمنان كه سر چشمه انجام هر گونه كار نيك است و در
آيات قبل به آن اشاره شد ، اين سؤال را برمى انگيزد كه اتصاف به اين صفات و انجام
اين اعمال ، كار همه كس نيست ، و از عهده همه بر نمى آيد ، در نخستين آيه مورد بحث
به پاسخ پرداخته مى گويد : ما هيچكس را جز به مقدار توانائيش تكليف نمى كنيم و از
هر كس به اندازه عقل و طاقتش مى خواهيم ( و لا نكلف نفسا الا وسعها ) .
اين تعبير نشان مى دهد كه وظائف و احكام الهى در حدود توانائى انسانها است ، و در
هر مورد بيش از ميزان قدرت و توانائى باشد ساقط مى شود و به تعبير علماى اصول ، اين
قاعده بر تمام احكام اسلامى حكومت دارد و بر آنها مقدم است .
و باز از آنجا كه ممكن است اين سؤال پيش آيد كه چگونه اينهمه انسانها اعمالشان از
كوچك و بزرگ ، مورد حساب و بررسى قرار مى گيرد ؟ اضافه مى كند : و نزد ما كتابى است
كه به حق سخن مى گويد ( و تمام اعمال بندگان را ثبت و بازگو مى كند ) و به همين
دليل هيچ ظلم و ستمى بر آنها نمى شود ( و لدينا كتاب ينطق بالحق و هم لا يظلمون ) .
اين اشاره به نامه هاى اعمال و پرونده هائى است كه همه كارهاى آدمى در آن ثبت است و
نزد خداوند محفوظ است ، پرونده هائى كه گوئى زبان دارد و حق را
تفسير نمونه ج : 14 ص : 268
بازگو مى كند به گونه اى كه جاى هيچگونه انكار در آن باقى نمى ماند .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين كتاب كه نزد پروردگار است ، لوح محفوظ
باشد و تعبير به لدينا ( نزد ما ) اين تفسير را تاييد مى كند .
به هر حال آيه فوق گوياى اين حقيقت است كه ذره اى از اعمال آدمى به دست فراموشى
سپرده نمى شود و همه دقيقا ثبت خواهد شد ، ايمان به اين واقعيت نيكوكاران را در كار
خير تشويق و از كار بد بر حذر مى دارد .
جمله ينطق بالحق ( به حق سخن مى گويد ) كه در توصيف كتاب اعمال آدمى آمده است شبيه
تعبيرى است كه در فارسى نيز داريم و مى گوئيم : فلان نامه به قدر كافى گوياست ،
يعنى نياز به شرح و توضيح ندارد ، گوئى خودش سخن مى گويد و بدون احتياج به مطالعه ،
حقايق را بازگو مى كند .
جمله و هم لا يظلمون نيز اشاره به اين است كه با ثبت دقيق اعمال جائى براى ظلم و
ستم باقى نمى ماند .
ولى از آنجا كه بيان اين واقعيات تنها در كسانى اثر مى كند كه مختصر بيدارى و آگاهى
دارند بلافاصله اضافه مى كند : اما دلهاى اين جمعيت كافر لجوج در جهل و بيخبرى
آنچنان فرو رفته كه از نامه اعمال و روز حساب و جزا و آنچه در قرآن از وعد و وعيد
آمده است غافلند ( بل قلوبهم فى غمرة من هذا ) .
اين انغمار و فرو رفتن در جهل و بيخبرى به آنها اجازه نمى دهد كه اين حقايق
تفسير نمونه ج : 14 ص : 269
روشن را مشاهده كنند ، شايد به خود آيند و به سوى خدا باز گردند سپس اضافه مى كند :
آنها اعمالى جز اين هم دارند كه پيوسته آن را انجام مى دهند ( و لهم اعمال من دون
ذلك هم لها عاملون ) .
مفسران براى جمله لهم اعمال من دون ذلك تفسيرهاى گوناگونى گفته اند : بعضى آن را
اشاره به اعمال خلاف و زشتى مى دانند كه به خاطر جهل و نادانى از آنها سر مى زند (
بنابر اين ذلك اشاره به جهل آنها است ) و اعمال اشاره به گناهانى است كه از آنها از
اين رهگذر سر مى زند .
بعضى ديگر گفته اند : منظور اين است كه آنها علاوه بر كفر عقيدتى از نظر عمل نيز
آلودگى فراوان دارند .
و بالاخره بعضى احتمال داده اند كه منظور اين است : برنامه اين كافران با برنامه
مؤمنان به كلى از هم جدا است و دو خط مختلف را تعقيب مى كند .
اين تفسيرها در نهايت ، منافاتى با هم ندارند و قابل جمعند ، آنچه بايد به آن توجه
داشت اين است كه سر چشمه اعمال ننگين آنان همان قرار گرفتن قلبهايشان در غمره و فرو
رفتن در جهل و نادانى است .
اما آنها در اين غفلت و بيخبرى همچنان باقى مى مانند تا روزى كه مترفين را ( آنان
كه غرق ناز و نعمتند ) در چنگال عذاب گرفتار سازيم در اين هنگام نعره استغاثه آميز
آنها همچون نعره وحوش بيابان برمى خيزد و از سنگينى عذاب و مجازات دردناك الهى ناله
سر مى دهند ( حتى اذا اخذنا مترفيهم بالعذاب اذا هم يجئرون ) ولى به آنها خطاب مى
شود فرياد نكنيد و ناله نزنيد كه شما امروز از ناحيه ما يارى نخواهيد شد ! ( لا
تجئروا اليوم انكم منا لا تنصرون ) .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 270
ذكر خصوص مترفين در اينجا با اينكه گنهكاران منحصر به آنها نيستند يا به خاطر اين
است كه آنها سردمداران گمراهى و ضلالتند و يا براى اين است كه مجازات در مورد آنها
دردناكتر خواهد بود .
ضمنا منظور از عذاب در اينجا ممكن است عذاب دنيا يا عذاب آخرت يا هر دو باشد ، يعنى
هنگامى كه عذاب دردناك الهى در اين جهان يا آن جهان دامانشان را فرا مى گيرد ، نعره
و فرياد بر مى آورند و استغاثه مى كنند ، اما بديهى است در آن هنگام كار از كار
گذشته و راه بازگشت وجود ندارد .
آيه بعد در حقيقت بيان علت اين سرنوشت شوم است ، مى گويد : در گذشته آيات من به طور
مداوم بر شما خوانده مى شد اما بجاى اينكه از آن ، درس بياموزيد و بيدار شويد اعراض
مى كرديد و به عقب باز مى گشتيد ( قد كانت آياتى تتلى عليكم و كنتم على اعقابكم
تنكصون ) .
تنكصون از ماده نكوص به معنى عقب عقب بر گشتن است ، و اعقاب جمع عقب ( بر وزن جهش )
به معنى پاشنه پا است و مجموع اين جمله كنايه از كسى است كه سخن نامطلوبى را مى
شنود و بقدرى نگران و وحشت زده مى شود كه بر پاشنه پايش به عقب باز مى گردد .
نه تنها در برابر شنيدن آيات الهى عقب گرد مى كرديد ، بلكه در برابر آن حالت
استكبار به خود مى گرفتيد ( مستكبرين به ) .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 271
و علاوه بر اين جلسات شب نشينى تشكيل مى داديد و از پيامبر و قرآن و مؤمنان بدگوئى
مى نموديد ( سامرا تهجرون ) .
سامرا از ماده سمر ( بر وزن ثمر ) به معنى گفتگوهاى شبابه است .
بعضى از مفسران گفته اند معنى اصلى اين ماده سايه ماه در شب است كه تاريكى و سفيدى
در آن آميخته شده و از آنجا كه گفتگوهاى شبانه گاه در سايه ماهتاب انجام مى شود
چنانكه از مشركان عرب نقل كرده اند كه آنها شبهاى ماهتابى در اطراف كعبه جمع مى
شدند و بر ضد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سخن مى گفتند اين واژه در مورد آن به
كار رفته ، و اگر مى بينيم به افراد گندم گون و يا خود گندم ، سمراء گفته مى شود به
خاطر آن است كه سفيدى آن با كمى تيرگى آميخته شده است .
تهجرون از ماده هجر ( بر وزن فجر ) در اصل به معنى دورى كردن و جدائى است ، سپس به
معنى هذيان گفتن مريض نيز آمده ، چرا كه سخنانش در آن حالت ناخوش آيند و دور كننده
است و نيز هجر ( بر وزن كفر ) به معنى فحش و ناسزا است كه آن نيز مايه دورى و جدائى
است .
در آيه فوق همين معنى اخير منظور است يعنى شبها تا مدت طولانى بيدار مى مانيد و
همچون بيماران هذيان مى گوئيد و فحش و ناسزا مى دهيد .
و اين راه و رسم افراد بى منطق و در عين حال ضعيف و زبون است بجاى اينكه روز روشن
با شهامت بر منطق و دليل تكيه كنند ، شبهاى تاريك را كه چشم مردم در خواب است
انتخاب كرده و براى پيشبرد اهداف شوم يا تسكين ناراحتيهاى
تفسير نمونه ج : 14 ص : 272
درون و گشودن عقده ها به ناسزاگوئى مى پردازند .
قرآن مى گويد : مايه بدبختى شما و عذاب دردناك الهى اين بود كه شما نه شهامت پذيرش
حق داشتيد ، نه متواضعانه در برابر آيات خدا زانو مى زديد ، و نه بر خورد شما با
پيامبر يك بر خورد منطقى و صحيح بود كه اگر چنين بود راه حق را پيدا مى كرديد .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 273
أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَاءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ ءَابَاءَهُمُ
الأَوَّلِينَ(68) أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسولهَُمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ(69) أَمْ
يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةُ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَ أَكثرُهُمْ لِلْحَقِّ
كَرِهُونَ(70) وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسدَتِ السمَوَت وَ
الأَرْض وَ مَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَهُم بِذِكرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم
مُّعْرِضونَ(71) أَمْ تَسئَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّك خَيرٌ وَ هُوَ خَيرُ
الرَّزِقِينَ(72) وَ إِنَّك لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِرَط مُّستَقِيم(73) وَ إِنَّ
الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ عَنِ الصرَطِ لَنَكِبُونَ(74)
ترجمه :
68 - آيا آنها در اين گفتار تدبر نكردند ؟ يا اينكه مطالبى براى آنان آمده كه براى
نياكانشان نيامده است ؟ !
69 - يا اينكه پيامبرشان را نشناختند ( و از سوابق او آگاه نيستند ) كه او را انكار
مى كنند ؟ !
تفسير نمونه ج : 14 ص : 274
70 - يا مى گويند او ديوانه است ؟ ! ، ولى او حق را براى آنها آورده اما اكثرشان از
حق كراهت دارند .
71 - و اگر حق از هوسهاى آنها پيروى كند آسمانها و زمين و تمام كسانى كه در آنها
هستند تباه مى شوند ، ولى ما قرآنى به آنها داديم كه مايه يادآورى ( و مايه شرف و
حيثيت آنها ) است اما آنان از چنين چيزى رويگردانند .
72 - يا اينكه تو از آنها مزد و هزينه اى ( در برابر دعوتت ) مى خواهى ؟ در حالى كه
مزد پروردگارت بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است .
73 - به طور قطع و يقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى .
74 - اما كسانى كه به آخرت ايمان ندارند از اين صراط منحرفند .
تفسير : بهانه هاى رنگارنگ منكران
در تعقيب آيات گذشته كه سخن از اعراض و استكبار كفار در برابر پيامبر اسلام (صلى
الله عليهوآلهوسلّم) بود در آيات مورد بحث از بهانه هائى كه ممكن است آنها براى خود
در اين زمينه بتراشند و پاسخ دندانشكن آن سخن ميگويد ، ضمنا علل واقعى اعراض و روى
گردانى آنها را نيز شرح مى دهد كه در واقع در پنج قسمت خلاصه مى شود : نخست مى گويد
: آيا آنها در اين گفتار ( آيات الهى ) تدبر و انديشه نكردند ؟ ( ا فلم يدبروا
القول ) .
آرى نخستين عامل بدبختى آنها تعطيل انديشه و تفكر در محتواى دعوت تو است ، كه اگر
بود مشكلات آنها حل مى شد .
در دومين مرحله مى گويد : يا اينكه مطالبى براى آنها آمده است كه براى نياكانشان
نيامده ؟ ! ( ام جائهم ما لم يات آبائهم الاولين ) .
يعنى اگر توحيد و معاد و دعوت به نيكيها و پاكيها تنها از ناحيه تو بود ، ممكن بود
بهانه كنند كه اينها سخنان نو ظهورى است كه ما نمى توانيم زير بار آن برويم .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 275
اگر اين مطالب حق بود چرا خدا كه به همه انسانها نظر لطف و مرحمت دارد براى گذشتگان
نفرستاد ؟ ولى با توجه به اينكه محتواى دعوت تو از نظر اصول و اساس همان محتواى
دعوت همه پيامبران است ، اين بهانه جوئى ها بى معنى است .
در سومين مرحله مى گويد : يا اينكه آنها پيامبرشان را نشناختند ، لذا او را انكار
مى كنند ( ام لم يعرفوا رسولهم فهم له منكرون ) .
يعنى اگر اين دعوت از ناحيه شخص مرموز يا مشكوكى صورت گرفته بود ممكن بود بگويند
سخنانش حق است ، اما خودش شخص ناشناخته و مرموزى است ، نمى توان به ظاهر سخنانش
فريب خورد .
ولى اينها سابقه تو را بخوبى مى دانند ، در گذشته محمد امين ات مى خواندند به عقل و
دانش و امانت تو معترف بودند ، پدر و مادر و قبيله ات را به خوبى مى شناسند ، پس
جائى براى اين گونه بهانه ها نيز نيست .
در چهارمين مرحله مى گويد : يا اينكه مى گويند او ديوانه است ؟ ! ( ام يقولون به
جنة ) .
يعنى شخص او را به خوبى مى شناسيم ، مشكوك و مرموز نيست اما به عقل و فكر او ايمان
نداريم ، چه بسا اين سخنان را از روى جنون مى گويد ، چرا كه با افكار عمومى محيط
هماهنگ نيست و اين ناهماهنگى و سنت شكنى خود دليل بر ديوانگى است ! .
قرآن بلافاصله براى نفى اين بهانه جوئى مى گويد : پيامبر براى آنها حق آورده است و
سخنانش گواه بر اين حقيقت است ( بل جائهم بالحق ) .
عيب كار اينجا است كه آنها از حق كراهت دارند ! ( و اكثر هم للحق
تفسير نمونه ج : 14 ص : 276
كارهون ) .
آرى اينها سخنان حكيمانه است منتها چون با تمايلات هوس آلود اين گروه هماهنگ نيست
آن را نفى كرده و بر چسب افكار جنون آميز به آن مى زنند ! در حالى كه هيچ لزومى
ندارد كه حق تابع تمايلات مردم باشد ، كه اگر حق از هوسهاى آنها پيروى مى كرد و
جهان هستى بر طبق تمايل آنها گردش داشت آسمانها و زمين و هر آنكس در آنها است تباه
مى شدند ! ( و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السماوات و الارض و من فيهن ) .
زيرا هوى و هوسهاى مردم معيار و ضابطه اى ندارد ، بلكه علاوه بر اين در بسيارى از
موارد به سوى زشتيها مى گرايد ، اگر قوانين هستى تابع اين تمايلات انحرافى مى شد
هرج و مرج و فساد سراسر جهان را فرا مى گرفت ! .
سپس براى تاكيد بيشتر روى اين موضوع مى گويد : بلكه ما قرآنى به آنها داديم كه مايه
تذكر و ياد آورى و توجه به خدا و مايه شرف و آبرو و حيثيت آنها است ، ولى آنها از
چيزى كه مايه ياد آورى و شرف و آبروى آنها است روى گردانند ( بل آتيناهم بذكرهم فهم
عن ذكر هم معرضون ) .
در پنجمين و آخرين مرحله مى گويد : آيا بهانه فرار آنها از حق اين است كه تو از
آنها اجر و مزد و هزينه اى در برابر دعوتت تقاضا مى كنى ؟ در حالى كه رزق پروردگارت
براى تو بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است ( ام تسئلهم
تفسير نمونه ج : 14 ص : 277
خرجا فخراج ربك خير و هو خير الرازقين ) .
بدون شك اگر يك رهبر معنوى و روحانى در مقابل دعوتش از مردم تقاضاى پاداش و اجر
مادى كند علاوه بر اينكه بهانه اى به دست بهانه جويان مى دهد كه به خاطر نداشتن
امكانات مالى از او دور شوند ، آنها را متهم مى سازد كه دعوت به سوى حق را دكانى
براى جلب منافع مادى قرار داده .
وانگهى اين بشر چه دارد كه به ديگرى بدهد ؟ مگر تمام رزق و روزيها به دست خداوند
قادر رزاق نيست ؟ .
به هر حال قرآن با بيان گويائى كه در اين پنج مرحله بيان داشته روشن مى سازد كه اين
كوردلان تسليم حق نيستند و عذرهائى كه براى توجيه مخالفت خود ذكر مى كنند بهانه هاى
بى اساسى بيش نيستند .
در آيه بعد به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از آنچه گذشت چنين مى گويد : به طور قطع و
يقين تو آنها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى ( و انك لتدعوهم الى صراط مستقيم ) .
صراط مستقيمى كه نشانه هاى آن نمايان است و با اندك دقتى صاف بودن آن روشن مى گردد
.
مى دانيم راه راست نزديكترين فاصله ميان دو نقطه است ، و يك راه بيش نيست ، در حالى
كه جاده هاى انحرافى كه در چپ و راست آن قرار گرفته بى - نهايت است .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 278
گر چه در بعضى از روايات اسلامى صراط مستقيم به ولايت على (عليه السلام) تفسير شده
ولى چنانكه بارها گفته ايم اين گونه روايات بيان بعضى از مصداقهاى روشن است ، و هيچ
منافات با وجود مصاديق ديگر مانند قرآن و ايمان به مبدء و معاد و تقوى و جهاد و عدل
و داد ندارد .
و نتيجه طبيعى اين موضوع همانست كه در آيه بعد بازگو مى كند و كسانى كه به آخرت
ايمان ندارند به طور مسلم از اين صراط منحرفند ( و ان الذين لا يؤمنون بالاخرة عن
الصراط لناكبون ) .
ناكب از ماده نكب و نكوب به معنى انحراف از مسير است ، و نكبت دنيا در مقابل روى
آوردن دنيا به معنى انحراف و پشت كردن دنيا است .
روشن است كه منظور از صراط در اين آيه همان صراط مستقيم در آيه پيش از آن است .
اين نيز مسلم است كسى كه در اين جهان از صراط مستقيم حق منحرف گردد در جهان ديگر هم
از صراط بهشت ، منحرف شده به دوزخ سقوط مى كند چرا كه هر چه در آنجا است نتيجه
مستقيم كارهاى اينجا است ، تكيه كردن روى عدم ايمان به آخرت و ارتباط و پيوند آن با
انحراف از طريق حق به خاطر آن است كه انسان تا ايمان به معاد نداشته باشد احساس
مسئوليت نمى كند .
در حديثى از امير مؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم : ان الله جعلنا ابوابه و
صراطه و سبيله و الوجه الذى يؤتى منه ، فمن عدل عن ولايتنا او فضل علينا غيرنا
فانهم عن الصراط لناكبون : خداوند ما رهبران دينى و الهى را درهاى وصول به معرفتش و
صراط و طريق و جهتى كه از آن به او مى رسند قرار داده ، بنابر اين كسانى كه از
ولايت ما منحرف گردند ، يا ديگرى را بر ما برگزينند
تفسير نمونه ج : 14 ص : 279
آنها از صراط حق منحرفند .
نكته ها :
1 - حق پرستى و هوا پرستى
در آيات فوق اشاره كوتاه و پر معنائى به تضاد حق پرستى و هوا پرستى بود و مى فرمود
: اگر حق تابع هوا و هوس مردم گردد نه تنها زمين و اهلش كه آسمانها هم به فساد
كشيده مى شود ، تحليل اين مساله چندان مشكل نيست زيرا :
1 - بدون شك هوا و هوسهاى مردم يكسان نيست ، و غالبا با يكديگر تضاد دارد و حتى
بسيار مى شود كه هوا و هوسهاى يك انسان نيز ضد و نقيض يكديگرند با اين حال اگر حق
بخواهد تسليم اين تمايلات گردد نتيجه اى جز هرج و مرج و از هم پاشيدگى و فساد
نخواهد داشت .
چرا كه هر يك از آنها معبودى را مى پرستند ، و بتى براى خود ساخته اند ، اگر حق
تسليم اين خواسته ها گردد و اين معبودهاى پراكنده بر پهنه هستى حكومت كنند فساد آن
بر هيچكس پنهان نخواهد بود .
2 - تمايلات هوس آلود مردم ، غالبا متوجه مسائلى است كه ( قطع نظر از تناقضهايش )
نيز مفسده انگيز است ، اگر اين تمايلات بخواهد به عالم هستى و جامعه بشرى خط بدهد
نتيجه اى جز فساد به بار نمى آورد .
3 - تمايلات هوس آلود هميشه يك بعدى است و تنها يك زاويه را مى نگرد و از جنبه هاى
ديگر غافل است ، و مى دانيم يكى از عوامل مهم فساد ، برنامه هاى يك بعدى مى باشد كه
ابعاد ديگر هرگز در آن مورد توجه قرار نمى گيرد .
آيه فوق از پاره اى از جهات بى شباهت به آنچه در آيه 22 سوره انبياء آمده است نيست
: لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا : اگر در آسمان و زمين خدايانى
تفسير نمونه ج : 14 ص : 280
جز خدا باشند به فساد كشيده مى شوند .
بديهى است حق همچون صراط مستقيم يكتا و يگانه است ، اين هوا و هوسها هستند كه همچون
خدايان پندارى متعدد و بسيارند .
حال كه چنين است در تضاد و كشمكش حق و هوا از كدام بايد پيروى كرد ، از هوا كه مايه
فساد آسمان و زمين و همه موجودات است و يا از حق كه رمز وحدت و توحيد و نظم و
هماهنگى است ؟ نتيجه اين تحليل و پاسخ اين سؤال به خوبى روشن است .
2 - صفات رهبر
از آيات فوق ضمنا بخشى از صفات رهبران راه حق روشن مى گردد : آنها هميشه مردمى
بودند شناخته شده به نيكيها كه اگر افراد ناشناخته و مرموزى بودند به حكم ام لم
يعرفوا رسولهم فهم لهم منكرون ، بهانه اى به دست منافقان مى افتاد كه دعوت شناخته
شده آنها را به خاطر ناشناخته بودن خودشان ناديده بگيرند و انكار كنند .
ديگر اينكه آنها هرگز در مسير خود تسليم هوسهاى مردم نمى شوند و به عكس آنچه دنياى
امروز مى پسندد بر تمايلات عمومى به طور مطلق ( هر چند انحرافى باشد ) صحه نمى
گذارند ، آنها در ترويج مكتب حق اصرار مىورزند هر چند ناخوش آيند گروه كثيرى باشد .
ديگر اينكه آنها در برابر دعوت خويش پاداش مادى نمى طلبند .
با انواع محروميتها مى سازند و وابستگى مادى به كسى پيدا نمى كنند چرا كه اين نياز
و وابستگى زنجيرى خواهد شد بر دست و پاى آنها و قفل محكمى بر زبان و فكرشان ! .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 281
3 - چرا اكثريت ، تمايل به حق ندارند ؟ ! - كدام اكثريت ؟
در بسيارى از آيات قرآن - همچون آيات فوق - اكثريت مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته
اند ، در حالى كه مى دانيم در دنياى امروز ، معيار قضاوت و سنجش خوب و بد اكثريت
جامعه ها محسوب مى شود ، و اين امر بسيار سؤال انگيز است .
در اينجا از آياتى كه بعد از ذكر كلمه اكثر ، ضمير هم را ذكر مى كند و غالبا به
كافران و مشركان و امثال آنها اشاره مى كند سخن نمى گوئيم كه از موضوع بحث ما خارج
است ، بلكه سخن از آياتى است كه عنوان اكثر الناس ( اكثر مردم ) دارد مانند : و لكن
اكثر الناس لا يشكرون : ولى اكثر مردم شكرگزار نيستند ( بقره - 243 ) .
و لكن اكثر الناس لا يعلمون : ولى اكثر مردم نمى دانند ( اعراف - 187 ) .
و لكن اكثر الناس لا يؤمنون : ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند ( هود - 17 ) .
و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين : اكثر مردم هر چند كوشش و تلاش كنى ايمان نمى
آورند ( يوسف - 103 ) .
و ابى اكثر الناس الا كفورا : اكثر مردم جز كفران و انكار حق كارى ندارند ( اسراء -
89 ) .
و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله : اگر از كثر مردم روى زمين اطاعت
كنى تو را از راه خدا منحرف و گمراه مى سازند ( انعام - 116 ) .
از سوى ديگر در بعضى از آيات قرآن راه و رسم اكثريت مؤمنان به عنوان يك معيار صحيح
مورد توجه قرار گرفته است ، در آيه 115 سوره نساء مى خوانيم
تفسير نمونه ج : 14 ص : 282
و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولى
و نصله جهنم و سائت مصيرا : هر كس از در مخالفت با پيامبر در آيد و از طريقى جز
طريق مؤمنان پيروى كند او را به همان راه كه مى رود مى بريم و به دوزخ مى فرستيم ،
و بد جايگاهى دارد .
در روايات اسلامى در بحث روايات متعارض مى بينيم كه يكى از معيارهاى ترجيح همان
شهرت در ميان اصحاب و ياران و پيروان ائمه هدى است ، چنانكه امام صادق (عليه
السلام) فرمود : ينظر الى ما كان من روايتهما عنا فى ذلك الذى حكما به المجمع عليه
عند اصحابك فيؤخذ به من حكمنا و يترك الشاذ الذى ليس بمشهور عند اصحابك فان المجمع
عليه لا ريب فيه : هنگامى كه دو نفر قاضى اختلاف نظر پيدا كنند و سر چشمه آن ،
اختلاف روايات باشد بايد نگاه كرد و ديد كداميك از آن دو روايت مورد قبول نزد اصحاب
تو است ؟ بايد آن را گرفت و روايتى كه نزد اصحاب مشهور نيست رها كرد ، چرا كه روايت
مشهور شكى در آن نيست .
و در نهج البلاغه مى خوانيم : و الزموا السواد الاعظم ، فان يد الله مع الجماعة ، و
اياكم و الفرقه ، فان الشاذ من الناس للشيطان ، كما ان الشاذ من الغنم للذئب :
هميشه همراه جمعيتهاى بزرگ باشيد كه دست خدا با جماعت است ، و از پراكندگى بپرهيزيد
كه انسان تك و تنها بهره شيطان است ، چونانكه گوسفند تنها طعمه گرگ ! .
و نيز در نهج البلاغه مى خوانيم : و الزموا ما عقد عليه حبل الجماعة : آنچه را كه
پيوند جمعيت با آن گره خورده است رها مكنيد .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 283
و به اين ترتيب ممكن است براى بعضى ميان اين دو گروه از آيات و روايات تضادى تصور
شود .
از سوى ديگر ممكن است اين فكر پيدا شود كه اسلام نمى تواند با حكومت دموكراسى كنار
بيايد ، چرا كه پايه دموكراسى بر آراء اكثريت مردم است كه قرآن شديدا آن را مورد
نكوهش قرار داده است .
ولى با كمى دقت در همان آيات و رواياتى كه در بالا آورديم و مقايسه آنها با يكديگر
منظور و مفهوم واقعى آنها روشن مى گردد : جان كلام اينجا است كه اگر اكثريت ، مؤمن
و آگاه و در مسير حق باشند نظرات آنها محترم و غالبا مطابق واقع است و بايد از آن
پيروى كرد .
ولى اگر اكثريت ناآگاه و جاهل و بيخبر ، يا آگاه اما تسليم هوا و هوس باشند ، نظرات
آنها غالبا جنبه انحرافى دارد و پيروى از آن چنانكه قرآن مى گويد انسان را به ضلالت
و گمراهى مى كشد .
روى اين حساب براى بدست آمدن يك دموكراسى سالم بايد نخست كوشش كرد كه توده هاى
جامعه آگاه و مؤمن گردند سپس نظرات اكثريت را معيار براى پيشبرد اهداف اجتماعى قرار
داد ، و گرنه دموكراسى بر اساس نظرات اكثريت گمراه ، جامعه را به جهنم مى فرستد .
ذكر اين مساله نيز ضرورى است كه به اعتقاد ما حتى اكثريت آگاه و رشيد و با ايمان در
صورتى نظراتشان محترم است كه بر خلاف فرمان الهى و كتاب و سنت نبوده باشد .
گفتنى است كه بخشى از الزامات جوامع امروز در زمينه پناه بردن به آراء اكثريت از
اينجا ناشى مى شود كه آنها معيار ديگرى در دست ندارند كه روى آن تكيه كنند ، آنها
براى كتب آسمانى و برنامه هاى انبياء حسابى باز نكرده اند ، تنها چيزى كه براى آنها
باقى مانده ، توده هاى مردم است ، و از آنجا كه قدرت
تفسير نمونه ج : 14 ص : 284
آگاهى بخشى به اين توده ها را ندارند ، بعلاوه بسيار مى شود كه ناآگاهى توده ها
براى آنها به صرفه مقرونتر است و به آسانى و از طريق تبليغات مى توانند آنها را به
دنبال خود بكشند ، لذا اكثريت كمى را معيار قرار داده تا سر و صداها خاموش گردد .
و اگر درست در حال جوامع امروز و قوانين و نظامات حاكم بر آنها بينديشيم خواهيم ديد
كه بسيارى از بدبختيهائى كه دامنگيرشان شده به خاطر رسميت دادن به نظرات اكثريت
ناآگاه است .
چه قوانين زشت و كثيفى كه حتى ذكر آنها شرم آور است ، با نظر اكثريت تصويب نشده ؟ !
و چه آتشهائى كه با نظريه اكثريت ناآگاه بر افروخته نگشته ؟ و چه مظالم و
بيدادگريهائى كه اكثريت غير مؤمن بر آن صحه نگذارده است ؟ ! .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 285
* وَ لَوْ رَحِمْنَهُمْ وَ كَشفْنَا مَا بِهِم مِّن ضرّ لَّلَجُّوا فى طغْيَنِهِمْ
يَعْمَهُونَ(75) وَ لَقَدْ أَخَذْنَهُم بِالْعَذَابِ فَمَا استَكانُوا لِرَبهِمْ وَ
مَا يَتَضرَّعُونَ(76) حَتى إِذَا فَتَحْنَا عَلَيهِم بَاباً ذَا عَذَاب شدِيد
إِذَا هُمْ فِيهِ مُبْلِسونَ(77) وَ هُوَ الَّذِى أَنشأَ لَكمُ السمْعَ وَ
الأَبْصرَ وَ الأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشكُرُونَ(78) وَ هُوَ الَّذِى ذَرَأَكمْ
فى الأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تحْشرُونَ(79) وَ هُوَ الَّذِى يحْىِ وَ يُمِيت وَ لَهُ
اخْتِلَف الَّيْلِ وَ النَّهَارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(80)
تفسير نمونه ج : 14 ص : 286
ترجمه :
75 - و اگر به آنها رحم كنيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را برطرف سازيم ( نه تنها
بيدار نمى شوند ) بلكه در طغيانشان اصرار مىورزند و ( در اين وادى ) سرگردان مى
مانند .
76 - ما آنها را به عذاب و بلا گرفتار ساختيم ( تا بيدار شوند ) اما آنها نه در
برابر پروردگارشان تواضع كردند و نه به درگاهش تضرع مى كنند .
77 - ( اين وضع همچنان ادامه مى يابد ) تا زمانى كه درى از عذاب شديد به روى آنها
بگشائيم ، و چنان گرفتار شوند كه به كلى مايوس گردند ! .
78 - او كسى است كه براى شما گوش و چشم و قلب ( عقل ) ايجاد كرد ، اما كمتر شكر او
را به جا مى آوريد .
79 - او كسى است كه شما را در زمين آفريد و به سوى او محشور مى شويد .
80 - او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند و آمد و شد شب و روز از آن اوست ، آيا
انديشه نمى كنيد ؟ !
تفسير : طرق مختلف بيدار سازى الهى
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بهانه هاى مختلفى بود كه منكران حق براى سرپيچى از
دعوت پيامبران عنوان مى كردند ، در آيات مورد بحث خداوند از طرق اتمام حجت و
بيدارسازى آنها سخن مى گويد .
نخست مى فرمايد : گاه آنها را مشمول نعمت خود مى سازيم تا بيدار شوند ، ولى اگر
آنها را بوسيله نعمتها و برطرف ساختن امواج بلاها مشمول لطف خود قرار دهيم چنان
آلوده اند كه باز در طغيانشان اصرار و لجاجت مىورزند و در اين وادى همچنان سرگردان
مى مانند ( و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضر للجوا فى طغيانهم يعمهون ) .
و گاه آنها را با حوادث دردناك گوشمالى مى دهيم تا اگر از طريق رحمت
تفسير نمونه ج : 14 ص : 287
و نعمت بيدار نشدند از اين راه بيدار شوند ، ولى اين كار نيز در آنها مؤثر نيست ،
زيرا ما آنها را به عذاب و بلا گرفتار ساختيم اما آنها نه در برابر پروردگارشان
تواضع و انقيادى نشان دادند و نه به درگاه او توجه و تضرع مى كنند ( و لقد اخذناهم
بالعذاب فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون ) .
تضرع چنانكه پيش از اين هم گفته ايم در اصل از ماده ضرع به معنى پستان گرفته شده و
تضرع دوشنده است ، سپس به معنى تسليم آميخته با تواضع و خضوع آمده است .
يعنى اين حوادث دردناك آنها را هرگز از مركب غرور و سركشى و خود - كامگى فرود
نياورد و در برابر حق تسليم نشدند .
و اگر در پاره اى از روايات تضرع به معنى بلند كردن دستها در هنگام دعا و نماز
تفسير شده در واقع بيان يكى از مصداقهاى اين معنى وسيع است .
به هر حال ما به اين رحمتها و نعمتها و مجازاتهاى بيدار كننده ادامه مى دهيم و آنها
نيز به طغيان و سركشى و لجاجتشان ، تا هنگامى كه درى از عذاب شديد و دردناك خود به
روى آنها بگشائيم و چنان گرفتار شوند كه به كلى مايوس گردند
تفسير نمونه ج : 14 ص : 288
( حتى اذا فتحنا عليهم بابا ذا عذاب شديد اذا هم فيه مبلسون .
در واقع خداوند دو نوع مجازات دارد مجازاتهاى تربيتى و مجازاتهاى پاكسازى و استيصال
هدف در مجازاتهاى قسم اول آن است كه در سختى و رنج قرار گيرند و ضعف و ناتوانى خود
را دريابند و از مركب غرور پياده شوند .
ولى هدف در قسم دوم كه در مورد افراد غير قابل اصلاح صورت مى گيرد اين است كه به
حكم فرمان آفرينش ريشه كن شوند ، چرا كه در اين نظام حق حيات براى آنها باقى نمانده
و اين خارهاى راه تكامل انسانها بايد كنار زده شوند .
در اينكه منظور از بابا ذا عذاب شديد ( درى از عذاب دردناك ) چيست در ميان مفسران
گفتگو است : بسيارى آن را مرگ و سپس عذاب و كيفر قيامت دانسته اند .
بعضى ديگر آن را اشاره به قحطى شديدى دانسته اند كه به نفرين پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) چند سال دامان مشركان را گرفت ، تا آنجا كه مواد غذائى به كلى ناياب
شد و مجبور به خوردن اشيائى شدند كه در حال عادى هيچكس حاضر به خوردن آنها نيست .
بعضى ديگر آن را اشاره به كيفر دردناكى مى دانند كه در زير ضربات شمشير رزمندگان
اسلام در ميدان بدر بر سر آنان فرود آمد .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين آيه اشاره به گروه خاصى نباشد بلكه يك قانون كلى و
همگانى را درباره كيفرهاى الهى بازگو مى كند كه آغازش رحمت است و سپس گوشماليها و
كيفرهاى تربيتى ، و سر انجام عذاب استيصال و مجازات نابود كننده .
تفسير نمونه ج : 14 ص : 289
قرآن بعد از اين بيان ، از طريق ديگر وارد مى شود و به ذكر نعمتهاى الهى براى تحريك
حس شكرگزارى آنها پرداخته مى گويد : او كسى است كه براى شما گوش و چشم و قلب ( عقل
) ايجاد كرد ، اما كمتر شكر او را بجا مى آوريد ( و هو الذى انشا لكم السمع و
الابصار و الافئدة قليلا ما تشكرون ) .
تكيه بر اين سه موضوع ( گوش و چشم و عقل ) به خاطر آن است كه ابزار اصلى شناخت
انسان اين سه مى باشد ، مسائل حسى را غالبا از طريق چشم و گوش درك مى كند و مسائل
غير حسى را به وسيله نيروى عقل .
براى پى بردن به اهميت اين دو حس ظاهر ( بينائى و شنوائى ) كافى است كه حالتى را كه
به انسان بر اثر فقدان اين دو دست مى دهد در نظر بگيريم كه تا چه حد دنياى او محدود
و خالى از هر گونه نور و روشنائى ، بيدارى و آگاهى مى گردد حتى بر اثر فقدان اين دو
عملا بسيارى ديگر از حواس خود را از دست مى دهد زبان و گويائى كه در آغاز از طريق
شنوائى به كار مى افتد و رابط ميان انسان و ديگران است ديگر كارى از او ساخته نيست
( كرهاى مادر زاد هميشه لالند با اينكه زبانشان عيب و آفتى ندارد ) .
و به اين ترتيب اين دو حس ، كليد عالم محسوساتند ، سپس نوبت به عقل مى رسد كه كليد
جهان ماوراء حس و عالم ماوراى طبيعت است ، و در عين حال مامور نقادى ، نتيجه گيرى ،
جمع بندى و تعميم و تجزيه در فرآورده هاى آن دو حس است .
آيا كسانى كه اين سه وسيله بزرگ شناخت را سپاس نگويند درخور سرزنش و ملامت نيستند ؟
و آيا دقت در ريزه كاريهاى اين سه وسيله مؤثر كافى نيست كه انسان را به خالق آنها
آشنا سازد ؟ و اگر نعمت گوش و چشم ، در آيه فوق بر عقل مقدم داشته شده دليلش روشن
|