بعدی
تفسير نمونه ج : 13 ص : 428
ترجمه :
51 - ما وسيله رشد ابراهيم را از قبل به او داديم ، و از ( شايستگى ) او آگاه بوديم
.
52 - آن هنگام كه به پدرش ( آزر ) و قوم او گفت اين مجسمه هاى بيروحى را كه شما
همواره پرستش مى كنيد چيست ؟
53 - گفتند : ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند !
54 - گفت : مسلما شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد .
55 - گفتند : تو مطلب حقى براى ما آورده اى يا شوخى مى كنى ؟ !
56 - گفت : ( كاملا حق آورده ام ) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمين است
كه آنها را ايجاد كرده و من از گواهان اين موضوعم .
57 - و بخدا سوگند نقشه اى براى نابودى بتهايتان در غياب شما طرح مى كنم .
58 - سرانجام ( با استفاده از يك فرصت مناسب ) همه آنها - جز بت بزرگشان را - قطعه
قطعه كرد ، تا به سراغ او بيايند ( و او حقايق را بازگو كند ) .
تفسير : ابراهيم نقشه نابودى بتها را مى كشد .
گفتيم در اين سوره همانگونه كه از نامش پيدا است فرازهاى بسيارى از حالات انبياء (
شانزده پيامبر ) آمده است ، در آيات گذشته اشاره كوتاهى به رسالت موسى (عليه
السلام) و هارون (عليه السلام) شده بود ، و در آيات مورد بحث و قسمتى از آيات آينده
بخش مهمى از زندگى و مبارزات ابراهيم (عليه السلام) با بت پرستان انعكاس يافته ،
نخست مى فرمايد : ما وسيله رشد و هدايت را از قبل در اختيار ابراهيم گذارديم ، و به
شايستگى او آگاه بوديم ( و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين ) .
رشد در اصل به معنى راه يافتن به مقصد است و در اينجا ممكن است اشاره به حقيقت
توحيد باشد كه ابراهيم از سنين كودكى از آن آگاه شده بود ، و ممكن است اشاره به هر
گونه خير و صلاح به معنى وسيع كلمه بوده باشد .
تعبير به من قبل اشاره به قبل از موسى و هارون است .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 429
جمله كنا به عالمين اشاره به شايستگيهاى ابراهيم براى كسب اين مواهب است ، در حقيقت
خدا هيچ موهبتى را به كسى بدون دليل نمى دهد ، اين شايستگيهاست كه آمادگى براى
پذيرش مواهب الهى است ، هر چند مقام نبوت يك مقام موهبتى است .
سپس به يكى از مهمترين برنامه هاى ابراهيم (عليه السلام) اشاره كرده ، مى گويد :
اين رشد و رشادت ابراهيم آنگاه ظاهر شد كه به پدرش ( اشاره به عمويش آزر است ، زيرا
عرب گاه به عمو اب مى گويد ) و قوم او گفت : اين تمثالهائى را كه شما دل به آن بسته
ايد ، و شب و روز گرد آن مى چرخيد و دست از آن بر نمى داريد چيست ؟ ( اذ قال لابيه
و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون ) .
ابراهيم با اين تعبير بتهائى را كه در نظر آنها فوق العاده عظمت داشت شديدا تحقير
كرد .
اولا : با تعبير ما هذه ( اينها چيست ؟ ) ثانيا : با تعبير به تماثيل زيرا تماثيل
جمع تمثال به معنى عكس يا مجسمه بى روح است ( تاريخچه بت پرستى مى گويد : اين مجسمه
ها و عكسها در آغاز جنبه يادبود پيامبران و علماء داشته ، ولى تدريجا صورت قداست به
خود گرفته و معبود واقع شده است ) .
جمله انتم لها عاكفون با توجه به معنى عكوف كه به معنى ملازمت توأم با احترام است
نشان مى دهد كه آنها آنچنان دلبستگى به اين بتها پيدا كرده بودند و سر بر آستانشان
مى سائيدند و بر گردشان مى چرخيدند كه گوئى همواره ملازم آنها بودند .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 430
اين گفتار ابراهيم در حقيقت استدلال روشنى است براى ابطال بت پرستى زيرا آنچه از
بتها مى بينيم همين مجسمه و تمثال است ، بقيه تخيل است و توهم است و پندار ، كدام
انسان عاقل به خود اجازه مى دهد ، كه براى يك مشت سنگ و چوب اين همه عظمت و احترام
و قدرت قائل باشد ؟ چرا انسانى كه خود اشرف مخلوقات است در برابر مصنوع خويش ، اين
چنين خضوع و كرنش كند ، و حل مشكلات خود را از آن بخواهد ؟ ! ولى بت پرستان در
حقيقت هيچگونه جوابى در برابر اين منطق گويا نداشتند جز اينكه مطلب را از خود رد
كنند و به نياكانشان ارتباط دهند لذا گفتند ما پدران و نياكان خويش را ديديم كه
اينها را پرستش مى كنند و ما به سنت نياكانمان وفاداريم ( قالوا وجدنا آباءنا لنا
عابدين ) .
از آنجا كه تنها سنت و روش نياكان بودن هيچ مشكلى را حل نمى كند ، و هيچ دليلى
نداريم كه نياكان عاقلتر و عالمتر از نسلهاى بعد باشند ، بلكه غالبا قضيه به عكس
است چون با گذشت زمان علم و دانشها گسترده تر مى شود ، ابراهيم بلافاصله به آنها
پاسخ گفت : هم شما و هم پدرانتان به طور قطع در گمراهى آشكار بوديد ( قال لقد كنتم
انتم و آباؤكم فى ضلال مبين ) .
اين تعبير كه توأم با انواع تاكيدها و حاكى از قاطعيت تمام است ، سبب شد كه بت
پرستان كمى به خود آمده در صدد تحقيق برآيند ، رو به سوى ابراهيم كرده : گفتند :
آيا براستى تو مطلب حقى را آورده اى يا شوخى مى كنى ( قالوا ا جئتنا بالحق ام انت
من اللاعبين ) .
زيرا آنها كه به پرستش بتها عادت كرده بودند و آن را يك واقعيت قطعى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 431
مى پنداشتند باور نمى كردند كسى جدا با بت پرستى مخالفت كند ، لذا از روى تعجب اين
سؤال را از ابراهيم كردند .
اما ابراهيم صريحا به آنها پاسخ گفت : آنچه مى گويم جدى است و عين واقعيت كه
پروردگار شما پروردگار آسمانها و زمين است ( قال بل ربكم رب السموات و الارض ) .
همان خدائى كه آنها را آفريده و من از گواهان اين عقيده ام ( الذى فطرهن و انا على
ذلكم من الشاهدين ) .
ابراهيم با اين گفتار قاطعش نشان داد آن كس شايسته پرستش است كه آفريدگار آنها و
زمين و همه موجودات است ، اما قطعات سنگ و چوب كه خود مخلوق ناچيزى هستند ارزش
پرستش را ندارند ، مخصوصا با جمله و انا على ذلكم من الشاهدين اثبات كرد تنها من
نيستم كه گواه بر اين حقيقتم بلكه همه آگاهان و فهميده ها همانها كه رشته هاى تقليد
كوركورانه را پاره كرده اند گواه بر اين حقيقتند .
ابراهيم براى اينكه ثابت كند اين مساله صددرصد جدى است و او بر سر عقيده خود تا همه
جا ايستاده است و نتائج و لوازم آن را هر چه باشد با جان و دل مى پذيرد اضافه كرد
به خدا سوگند ، من نقشه اى براى نابودى بتهاى شما به هنگامى كه خودتان حاضر نباشيد
و از اينجا بيرون رويد خواهم كشيد ! ( و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين
) .
اكيدن از ماده كيد گرفته شده كه به معنى طرح پنهانى و چاره انديشى مخفيانه است .
منظورش اين بود كه به آنها با صراحت بفهماند سرانجام از يك فرصت استفاده خواهم كرد
و آنها را درهم مى شكنم ! .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 432
اما عظمت و ابهت بتها در نظر آنان شايد به آن پايه بود كه اين سخن را جدى نگرفتند و
عكس العملى نشان ندادند شايد فكر كردند مگر ممكن است انسانى به خود اجازه دهد اين
چنين با مقدسات يك قوم و ملت كه حكومتشان هم صددرصد پشتيبان آن است بازى كند ؟ با
كدام جرات ؟ و با كدام نيرو ؟ و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى گفته اند اين جمله
را در دل گفته ، و يا به طور خصوصى با بعضى در ميان نهاده به هيچوجه نيازى به آن
نيست ، بخصوص اينكه كاملا بر خلاف ظاهر آيه است .
بعلاوه در چند آيه بعد مى خوانيم بت پرستان به ياد اين گفتار ابراهيم افتادند و
گفتند ما شنيديم جوانى سخن از توطئه در باره بتها مى گفت .
به هر حال ابراهيم در يك روز كه بتخانه خلوت بود ، و هيچكس از بت پرستان در آنجا
حضور نداشت ، طرح خود را عملى كرد .
توضيح اينكه : طبق نقل بعضى از مفسران بت پرستان در هر سال روز خاصى را براى بتها
عيد مى گرفتند ، غذاهائى در بتخانه حاضر كرده سپس دستجمعى به بيرون شهر حركت مى
كردند ، و در پايان روز بازمى گشتند و به بت خانه مى آمدند تا از آن غذاها كه به
اعتقادشان تبرك يافته بود بخورند .
به ابراهيم نيز پيشنهاد كردند او هم با آنها برود ، ولى او به عذر بيمارى با آنها
نرفت .
به هر حال او بى آنكه از خطرات اين كار بترسد و يا از طوفانى كه پشت سر اين عمل به
وجود مى آيد هراسى به دل راه دهد مردانه وارد ميدان شد ، و با يك دنيا قهرمانى به
جنگ اين خدايان پوشالى رفت كه آنهمه علاقمند متعصب و نادان داشتند ، بطورى كه قرآن
مى گويد همه آنها را قطعه قطعه كرد ، جز بت بزرگى كه داشتند ! ( فجعلهم جذاذا الا
كبيرا لهم ) .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 433
و هدفش اين بود شايد بت پرستان به سراغ او بيايند و او هم تمام گفتنى ها را بگويد (
لعلهم اليه يرجعون ) .
نكته ها :
1 - بت پرستى در اشكال گوناگون -
درست است كه ما از لفظ بت پرستى بيشتر متوجه بتهاى سنگى و چوبى مى شويم ، ولى از يك
نظر بت و بت - پرستى مفهوم وسيعى دارد كه هر نوع توجه به غير خدا را ، در هر شكل و
صورت شامل مى شود .
و طبق حديث معروف هر چه انسان را به خود مشغول و از خدا دور سازد بت او است ! (
كلما شغلك عن الله فهو صنمك ) ! در حديثى از اصبغ بن نباته كه يكى از ياران معروف
على (عليه السلام) است مى خوانيم : ان عليا مر بقوم يلعبون الشطرنج ، فقال : ما هذه
التماثيل التى انتم لها عاكفون ؟ لقد عصيتم الله و رسوله ! : امير مؤمنان على (عليه
السلام) از كنار جمعى مى گذشت كه مشغول بازى شطرنج بودند فرمود : اين مجسمه ها ( و
بتهائى ) را كه از آن جدا نمى شويد چيست ؟ شما هم نافرمانى خدا كرده ايد و هم عصيان
پيامبر .
2 - گفتار بت پرستان و پاسخ ابراهيم -
جالب اينكه بت پرستان در جواب ابراهيم ، هم روى كثرت نفرات تكيه كردند ، و هم طول
زمان ، گفتند : ما پدران خود را بر اين آئين و رسم يافتيم .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 434
او هم در هر دو قسمت به آنها پاسخ گفت ، كه هم شما و هم پدرانتان ، هميشه در ضلال
مبين بوديد ! يعنى انسان عاقل كه داراى استقلال فكرى است هرگز خود را پايبند اين
اوهام نمى كند نه كثرت طرفداران طرح و سنتى را دليل اصالت آن مى داند و نه دوام و
ريشه دار بودن آن را .
قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِئَالِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظلِمِينَ(59) قَالُوا
سمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَهِيمُ(60) قَالُوا فَأْتُوا بِهِ
عَلى أَعْينِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشهَدُونَ(61) قَالُوا ءَ أَنت فَعَلْت هَذَا
بِئَالهَِتِنَا يَإِبْرَهِيمُ(62) قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كبِيرُهُمْ هَذَا
فَسئَلُوهُمْ إِن كانُوا يَنطِقُونَ(63) فَرَجَعُوا إِلى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا
إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظلِمُونَ(64) ثمَّ نُكِسوا عَلى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْت
مَا هَؤُلاءِ يَنطِقُونَ(65) قَالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا
يَنفَعُكمْ شيْئاً وَ لا يَضرُّكُمْ(66) أُف لَّكمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ
اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(67)
تفسير نمونه ج : 13 ص : 435
ترجمه :
59 - گفتند : هر كس با خدايان ما چنين كرده قطعا از ستمگران است ( و بايد كيفر
ببيند ) !
60 - ( گروهى ) گفتند : شنيديم جوانى از ( مخالفت با ) بتها سخن مى گفت كه او را
ابراهيم مى گفتند .
61 - ( عده اى ) گفتند : او را در برابر چشم مردم بياوريد تا گواهى دهند .
62 - ( هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند ) گفتند تو اين كار را با خدايان ما كرده
اى ، اى ابراهيم ؟ !
63 - گفت : بلكه بزرگشان كرده باشد ! از آنها سؤال كنيد اگر سخن مى گويند ! !
64 - آنها به وجدان خود بازگشتند و ( به خود ) گفتند : حقا كه شما ستمگريد .
65 - سپس بر سرهاشان واژگونه شدند ( و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند و گفتند :
) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند !
66 - ( ابراهيم ) گفت : آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما
دارد ، و نه زيانى مى رساند ( كه به سودشان چشم دوخته باشيد يا از زيانشان بترسيد )
.
67 - اف بر شما و بر آنچه غير از خدا پرستش مى كنيد ، آيا انديشه نمى كنيد ( و عقل
نداريد ) ؟ !
تفسير : برهان دندان شكن ابراهيم
سرانجام آن روز عيد به پايان رسيد و بت پرستان شادى كنان به شهر بازگشتند ، و يكسر
به سراغ بتخانه آمدند ، تا هم عرض ارادتى به پيشگاه بتان كنند و هم از غذاهائى كه
به زعم آنها در كنار بتها بركت يافته بود بخورند .
همينكه وارد بتخانه شدند با صحنه اى روبرو گشتند كه هوش از سرشان پريد ، به جاى آن
بتخانه آباد با تلى از بتهاى دست و پا شكسته و بهم ريخته روبرو شدند ! فريادشان
بلند شد صدا زدند چه كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده
تفسير نمونه ج : 13 ص : 436
است ؟ ! ( قالوا من فعل هذا بالهتنا ) .
مسلما هر كس بوده از ظالمان و ستمگران است ( انه لمن الظالمين ) .
او هم به خدايان ما ستم كرده ، و هم به جامعه و جمعيت ما و هم به خودش ! چرا كه با
اين عمل خويشتن را در معرض نابودى قرار داده است .
اما گروهى كه تهديدهاى ابراهيم را نسبت به بتها در خاطر داشتند ، و طرز رفتار اهانت
آميز او را با اين معبودهاى ساختگى مى دانستند گفتند : ما شنيديم جوانكى سخن از
بتها مى گفت و از آنها به بدى ياد مى كرد كه نامش ابراهيم است ( قالوا سمعنا فتى
يذكرهم يقال له ابراهيم ) .
درست است كه ابراهيم طبق بعضى از روايات در آن موقع كاملا جوان بود و احتمالا سنش
از 16 سال تجاوز نمى كرد ، و درست است كه تمام ويژگيهاى جوانمردان ، شجاعت و شهامت
و صراحت و قاطعيت در وجودش جمع بود ، ولى مسلما منظور بت پرستان از اين تعبير چيزى
جز تحقير نبوده بگويند ابراهيم اين كار را كرده ، گفتند جوانى كه به او ابراهيم مى
گفتند چنين مى گفت ... يعنى فردى كاملا گمنام و از نظر آنان بى شخصيت .
اصولا معمول اين است هنگامى كه جنايتى در نقطه اى رخ مى دهد براى پيدا كردن شخصى كه
آن كار را انجام داده به دنبال ارتباطهاى خصومت آميز مى گردند ، و مسلما در آن محيط
كسى جز ابراهيم آشكارا با بتها گلاويز نبود ،
تفسير نمونه ج : 13 ص : 437
و لذا تمام افكار متوجه او شد جمعيت گفتند اكنون كه چنين است پس برويد او را در
برابر چشم مردم حاضر كنيد تا آنها كه مى شناسند و خبر دارند گواهى دهند ( قالوا
فاتوا به على اعين الناس لعلهم يشهدون ) .
بعضى از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه منظور مشاهده صحنه مجازات و كيفر
ابراهيم است ، نه شهادت و گواهى بر مجرم بودن او اما با توجه به آيات بعد كه بيشتر
جنبه بازپرسى دارد اين احتمال منتفى است ، بعلاوه تعبير به كلمه لعل ( شايد ) نيز
متناسب با معنى دوم نيست ، زيرا اگر مردم در برابر صحنه مجازات حضور يابند ، طبعا
مشاهده خواهند كرد ، شايد ندارد .
جارچيان در اطراف شهر فرياد زدند كه هر كس از ماجراى خصومت ابراهيم و بدگوئى او
نسبت به بتها آگاه است حاضر شود ، و به زودى هم آنها كه از اين موضوع آگاه بودند و
هم ساير مردم اجتماع كردند تا ببينند سرانجام كار اين متهم به كجا خواهد رسيد .
شور و ولوله عجيبى در مردم افتاده بود ، چرا كه از نظر آنها جنايتى بى سابقه توسط
يك جوان ماجراجو در شهر رخ داده بود كه بنيان دينى مردم محيط را به لرزه درآورده
بود .
سرانجام محكمه و دادگاه تشكيل شد و زعماى قوم در آنجا جمع بودند بعضى مى گويند :
خود نمرود نيز بر اين ماجرا نظارت داشت .
نخستين سؤالى كه از ابراهيم كردند اين بود گفتند : توئى كه اين كار را با خدايان ما
كرده اى ؟ اى ابراهيم ! ( قالوا ء انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم ) .
آنها حتى حاضر نبودند بگويند تو خدايان ما را شكسته اى ، و قطعه قطعه كرده اى ،
بلكه تنها گفتند : تو اين كار را با خدايان ما كردى ؟
تفسير نمونه ج : 13 ص : 438
ابراهيم آنچنان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد ، محاصره اى كه قدرت
بر نجات از آن نداشتند ابراهيم گفت : بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده ! از
آنها سؤال كنيد اگر سخن مى گويند ! ( قال بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا
ينطقون ) .
اصول جرم شناسى مى گويد متهم كسى است كه آثار جرم را همراه دارد ، در اينجا آثار
جرم در دست بت بزرگ است ( طبق روايت معروفى ابراهيم تبر را به گردن بت بزرگ گذاشت )
.
اصلا چرا شما به سراغ من آمديد ؟ چرا خداى بزرگتان را متهم نمى كنيد ؟ آيا احتمال
نمى دهيد او از دست خدايان كوچك خشمگين شده و يا آنها را رقيب آينده خود فرض كرده و
حساب همه را يكجا رسيده است ؟ ! از آنجا كه ظاهر اين تعبير به نظر مفسران با واقعيت
تطبيق نمى داده ، و از آنجا كه ابراهيم پيامبر است و معصوم و هرگز دروغ نمى گويد ،
در تفسير اين جمله ، مطالب مختلفى گفته اند آنچه از همه بهتر به نظر مى رسد اين است
كه : ابراهيم (عليه السلام) به طور قطع اين عمل را به بت بزرگ نسبت داد ، ولى تمام
قرائن شهادت مى داد كه او قصد جدى از اين سخن ندارد ، بلكه مى خواسته است عقائد
مسلم بت پرستان را كه خرافى و بى اساس بوده است به رخ آنها بكشد ، به آنها بفهماند
كه اين سنگ و چوبهاى بى جان آنقدر بى عرضه اند كه حتى نمى توانند يك جمله سخن
بگويند و از عبادت كنندگانشان يارى بطلبند ، تا چه رسد كه بخواهند به حل مشكلات
آنها بپردازند ! نظير اين تعبير در سخنان روزمره ما فراوان است كه براى ابطال گفتار
طرف ، مسلمات او را به صورت امر يا اخبار و يا استفهام در برابرش مى گذاريم تا
محكوم شود و اين به هيچوجه دروغ نيست دروغ آنست كه قرينه اى همراه نداشته باشد .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 439
در روايتى كه در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم : انما
قال بل فعله كبيرهم ارادة الاصلاح ، و دلالة على انهم لا يفعلون ، ثم قال و الله ما
فعلوه و ما كذب : ابراهيم اين سخن را به خاطر آن گفت كه مى خواست افكار آنها را
اصلاح كند ، و به آنها بگويد كه چنين كارى از بتها ساخته نيست ، سپس امام اضافه
فرمود : به خدا سوگند بتها دست به چنان كارى نزده بودند ، ابراهيم نيز دروغ نگفت .
جمعى از مفسران نيز احتمال داده اند كه ابراهيم (عليه السلام) اين مطلب را به صورت
يك جمله شرطيه ادا كرد و گفت : بتها اگر سخن بگويند دست به چنين كارى زده اند ، و
مسلما تعبير خلاف واقع نبود ، زيرا نه بتها سخن مى گفتند و نه چنين كارى از آنها سر
زده بود ، به مضمون همين تفسير نيز حديثى وارد شده است .
اما تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد زيرا جمله شرطيه ( ان كانوا ينطقون ) قيدى است
براى سؤال كردن ( فاسئلوهم ) نه براى جمله بل فعله كبيرهم ( دقت كنيد ) .
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه : عبارت اين است كه بايد
از بتهاى دست و پا شكسته سؤال شود كه اين بلا را چه كسى بر سر آنها آورده است ، نه
از بت بزرگ زيرا ضمير هم و همچنين ضميرهاى ان كانوا ينطقون همه به صورت جمع است و
اين با تفسير اول سازگار است .
سخنان ابراهيم ، بت پرستان را تكان داد ، وجدان خفته آنها را بيدار كرد و همچون
طوفانى كه خاكسترهاى فراوان را از روى شعله هاى آتش برگيرد و فروغ آن را آشكار سازد
، فطرت توحيدى آنها را از پشت پرده هاى تعصب و جهل و غرور آشكار ساخت .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 440
در يك لحظه كوتاه و زودگذر از اين خواب عميق و مرگزا بيدار شدند ، چنانكه قرآن مى
گويد : آنها به وجدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند حقا كه شما ظالم و ستمگريد
( فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ) .
هم به خويشتن ظلم و ستم كرديد و هم بر جامعه اى كه به آن تعلق داريد و هم به ساحت
مقدس پروردگار بخشنده نعمتها .
جالب اينكه در آيات قبل خوانديم آنها ابراهيم را متهم به ظالم بودن كردند ، ولى در
اينجا دريافتند كه ظالم اصلى و حقيقى خودشانند .
و در واقع تمام مقصود ابراهيم از شكستن بتها همين بود ، هدف شكستن فكر بت پرستى و
روح بت پرستى بود ، و گرنه شكستن بت فايده اى ندارد ، بت پرستان لجوج فورا بزرگتر و
بيشتر از آن را مى سازند و به جاى آن مى نهند ، همانگونه كه در تاريخ اقوام نادان و
جاهل و متعصب ، اين مساله ، نمونه هاى فراوان دارد .
تا اينجا ابراهيم موفق شد يك مرحله بسيار حساس و ظريف تبليغ خود را كه بيدار ساختن
وجدانهاى خفته است از طريق ايجاد يك طوفان روانى بود اجرا كند .
ولى افسوس كه زنگار جهل و تعصب و تقليد كوركورانه بيشتر از آن بود كه با نداى صيقل
بخش اين قهرمان توحيد به كلى زدوده شود .
افسوس كه اين بيدارى روحانى و مقدس چندان به طول نيانجاميد ، و در ضمير آلوده و
تاريكشان از طرف نيروهاى اهريمنى و جهل قيامى بر ضد اين
تفسير نمونه ج : 13 ص : 441
نور توحيدى صورت گرفت و همه چيز به جاى اول بازگشت ، چه تعبير لطيفى قرآن مى كند
سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند ( ثم نكسوا على رؤسهم ) .
و براى اينكه از طرف خدايان گنگ و بسته دهانشان عذرى بياورند گفتند : تو ميدانى
اينها هرگز سخن نمى گويند ! ( لقد علمت ما هؤلاء ينطقون ) .
اينها هميشه خاموشند و ابهت سكوت را نمى شكنند ! ! و با اين عذر پوشالى خواستند ضعف
و زبونى و ذلت بتها را كتمان كنند .
اينجا بود كه ميدانى براى استدلال منطقى در برابر ابراهيم قهرمان گشوده شد تا
شديدترين حملات خود را متوجه آنها كند ، و مغزهايشان را زير رگبارى از سرزنش منطقى
و بيداركننده قرار دهد : فرياد زد آيا شما معبودهاى غير خدا را مى پرستيد كه نه
كمترين سودى به حال شما دارند و نه كوچكترين ضررى ( قال ا فتعبدون من دون الله ما
لا ينفعكم شيئا و لا يضركم ) .
اين خدايان پندارى كه نه قدرت بر سخن دارند ، نه شعور و دركى ، نه مى توانند از خود
دفاع كنند ، و نه مى توانند بندگان را به حمايت خود بخوانند ، اصلا اينها چه كارى
ازشان ساخته است و به چه درد مى خورند ؟ ! پرستش يك معبود يا به خاطر شايستگى او
براى عبوديت است ، كه اين در باره بتهاى بيجان مفهوم ندارد ، و يا به خاطر انتظار
سودى است كه از ناحيه آنها عائد شود ، و يا ترس از زيانشان ، ولى اقدام من به شكستن
بتها نشان داد كه اينها كمترين بخارى ندارند ، با اين حال آيا اين كار شما احمقانه
نيست ؟ ! باز اين معلم توحيد ، سخن را از اين هم فراتر برد و با تازيانه هاى سرزنش
بر روح بى دردشان كوبيد و گفت : اف بر شما ، و بر اين معبودهائى كه غير از
تفسير نمونه ج : 13 ص : 442
الله انتخاب كرده ايد ! ( اف لكم و لما تعبدون من دون الله ) .
آيا هيچ انديشه نمى كنيد ، و عقل در سر نداريد ؟ ( ا فلا تعقلون ) .
ولى در توبيخ و سرزنششان ، ملايمت را از دست نداد مبادا بيشتر لجاجت كنند .
در حقيقت ابراهيم بسيار حساب شده برنامه خود را تعقيب كرد ، نخستين بار به هنگام
دعوت آنها به سوى توحيد ، صدا زد اين مجسمه هاى بى روح چيست ؟ كه شما مى پرستيد ؟
اگر مى گوئيد سنت نياكان شما است ، هم شما و هم آنها گمراه بوديد .
در دومين مرحله ، اقدام به يك برنامه عملى كرد ، تا نشان دهد اين بتها چنان قدرتى
ندارند كه هر كس نگاه چپ به آنان كند ، نابودش كنند ، مخصوصا با اخطار قبلى به سراغ
بتها رفت و آنها را به كلى درهم شكست ، تا نشان دهد خيالاتى كه آنها به هم بافته
اند همه بيهوده است .
در سومين مرحله در آن محاكمه تاريخى سخت آنها را در بن بست قرار داد ، گاه به سراغ
فطرتشان رفت ، زمانى به سراغ عقلشان ، گاه اندرزشان داد ، گاه سرزنش و توبيخ كرد .
خلاصه اين معلم بزرگ الهى از هر درى وارد شد و آنچه در توان داشت به كار برد ، ولى
مسلم قابليت محل نيز شرط تاثير است و اين متاسفانه در آن قوم كمتر وجود داشت .
اما بدون شك ، سخنان و كارهاى ابراهيم به عنوان يك زمينه توحيدى و حداقل به صورت
علامتهاى استفهام در مغزهاى آنها باقى ماند ، و مقدمه اى شد براى بيدارى و آگاهى
گسترده تر در آينده .
از تواريخ استفاده مى شود كه گروهى هر چند از نظر تعداد اندك ولى از نظر ارزش بسيار
، به او ايمان آوردند و آمادگى نسبى براى گروه ديگرى فراهم گشت .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 443
قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انصرُوا ءَالِهَتَكُمْ إِن كنتُمْ فَعِلِينَ(68) قُلْنَا
يَنَارُ كُونى بَرْداً وَ سلَماً عَلى إِبْرَهِيمَ(69) وَ أَرَادُوا بِهِ كَيْداً
فَجَعَلْنَهُمُ الأَخْسرِينَ(70)
ترجمه :
68 - گفتند : او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد ، اگر كارى از شما ساخته
است .
69 - ( سرانجام او را به درياى آتش افكندند ولى ما ) گفتيم : اى آتش سرد و سالم بر
ابراهيم باش .
70 - آنها مى خواستند ابراهيم را با اين نقشه نابود كنند ، ولى ما آنها را
زيانكارترين مردم قرار داديم .
تفسير : آنجا كه آتش گلستان مى شود
گرچه با استدلالات عملى و منطقى ابراهيم ، همه بت پرستان محكوم شدند و خودشان هم در
دل به اين محكوميت اعتراف كردند ، ولى لجاجت و تعصب شديد آنها مانع از پذيرش حق شد
، به همين دليل جاى تعجب نيست كه تصميم بسيار شديد و خطرناكى در باره ابراهيم
گرفتند و آن كشتن ابراهيم به بدترين صورت يعنى سوزاندن و خاكستر كردن بود ! .
معمولا رابطه معكوسى ميان زور و منطق وجود دارد ، هر قدر زور انسان بيشتر مى شود
منطق او ضعيفتر مى گردد .
جز در مردان حق كه هر چه قويتر مى شوند متواضعتر و منطقى تر مى گردند .
زورگويان هنگامى كه از طريق منطق به جائى نرسيدند فورا تكيه بر زور و قدرتشان مى
كنند ، و در مورد ابراهيم درست از همين برنامه استفاده شد ، چنانكه
تفسير نمونه ج : 13 ص : 444
قرآن مى گويد : جمعيت فرياد زدند او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر
كارى از دست شما ساخته است ( قالوا حرقوه و انصرفوا الهتكم ان كنتم فاعلين ) .
سلطه گران زورگو براى تحريك توده هاى ناآگاه ، معمولا از نقطه هاى ضعف روانيشان
استفاده مى كنند ، چرا كه آنها روانشناسند و بر كار خود مسلط ! همانگونه كه در اين
ماجرا كردند و شعارهائى دادند كه به اصطلاح به رگ غيرت آنها بخورد گفتند : اينها
خدايان شما هستند ، مقدساتتان به خطر افتاده ، سنت نياكانتان زير پا گذاشته شده ،
غيرت و حميت شما كجا است ؟ چرا اين قدر ضعيف و زبون هستيد چرا خدايانتانرا يارى نمى
دهيد ، ابراهيم را بسوزانيد و خدايانتان را يارى بدهيد اگر كارى از شما ساخته است و
توانى در تن و قدرتى در جان داريد .
ببينيد همه مردم از مقدساتشان دفاع مى كنند ، شما كه همه چيزتان به خطر افتاده است
.
خلاصه امثال اين لاطائلات بسيار گفتند و مردم را بر ضد ابراهيم شوراندند آنچنان كه
بجاى چند بار هيزم كه براى سوزاندن چندين نفر كافى است هزاران بار بر روى هم ريختند
و كوهى از هيزم ، و به دنبال آن دريائى از آتش به وجود آوردند ، تا با اين عمل هم
انتقام خود را بهتر گرفته باشند ، و هم ابهت و عظمت پندارى بتها كه سخت با برنامه
ابراهيم آسيب ديده بود تا حدى تامين شود ، تاريخ نويسان در اينجا مطالب بسيارى
نوشته اند كه هيچگونه بعيد به نظر نمى رسد : از جمله اينكه مى گويند : چهل روز مردم
براى جمع آورى هيزم كوشيدند و از هر سو هيزمهاى خشك فراوانى جمع آورى كردند ، كار
به جائى رسيد كه حتى زنانى كه كارشان در خانه پشم ريسى بود از درآمد آن پشته هيزمى
تهيه كرده بر آن مى افزودند ، و بيماران نزديك به مرگ از مال خود مبلغى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 445
براى خريدارى هيزم وصيت مى نمودند و حاجتمندان براى برآمدن حاجاتشان نذر مى كردند
كه اگر به مقصود خود برسند فلان مقدار هيزم بر آن بيفزايند .
به همين جهت هنگامى كه آتش از جوانب مختلف در هيزمها افكندند به اندازه اى شعله اش
عظيم بود كه پرندگان قادر نبودند از آن منطقه بگذرند .
بديهى است به چنين آتش گسترده اى نمى توان نزديك شد تا چه رسد به اينكه بخواهند
ابراهيم را در آن بيفكنند ، ناچار از منجنيق استفاده كردند ، ابراهيم را بر لاى آن
نهاده و با يك حركت سريع به درون آن درياى آتش پرتاب نمودند .
در رواياتى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده مى خوانيم : هنگامى كه ابراهيم را
بالاى منجنيق گذاشتند و مى خواستند در آتش بيفكنند ، آسمان و زمين و فرشتگان فرياد
بركشيدند ، و از پيشگاه خداوند تقاضا كردند كه اين قهرمان توحيد و رهبر آزاد مردان
را حفظ كند .
و نيز نقل كرده اند : جبرئيل به ملاقات ابراهيم آمد و به او گفت : ا لك حاجة ؟ آيا
نيازى دارى تا به تو كمك كنم ؟ ابراهيم (عليه السلام) در يك عبارت كوتاه گفت : اما
اليك فلا : اما به تو ، نه ! ( به آن كسى نياز دارم كه از همگان بى نياز و بر همه
مشفق است ) .
در اين هنگام جبرئيل به او پيشنهاد كرد و گفت : فاسئل ربك پس نيازت را از خدا بخواه
.
و او در پاسخ گفت : حسبى من سؤالى علمه بحالى : همين اندازه كه او از حال من آگاه
است كافى است ! .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 446
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : در اين هنگام ابراهيم با خدا چنين
راز و نياز كرد : يا احد يا احد يا صمد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له
كفوا احد توكلت على الله .
اين دعا به عبارتهاى ديگرى در كتب ديگر نيز آمده است .
به هر حال ابراهيم (عليه السلام) در ميان هلهله و شادى و غريو فرياد مردم به درون
شعله هاى آتش فرستاده شد ، آنچنان مردم فرياد شادى كشيدند كه گوئى شكننده بتها براى
هميشه نابود و خاكستر شد .
اما خدائى كه همه چيز سر بر فرمان او است ، حتى سوزندگى را او به آتش ياد داده ، و
رمز محبت را او به مادران آموخته ، اراده كرد اين بنده مؤمن خالص در اين درياى آتش
سالم بماند ، تا سند ديگرى بر اسناد افتخارش بيفزايد ، چنانكه قرآن در اينجا مى
گويد : به آتش گفتيم اى آتش سرد و سالم بر ابراهيم باش ( قلنا يا نار كونى بردا و
سلاما على ابراهيم ) .
بدون شك فرمان خدا در اينجا فرمان تكوينى بود همان فرمان كه در جهان هستى به خورشيد
و ماه و زمين و آسمان و آب و آتش و گياهان و پرندگان مى دهد .
معروف چنين است كه آتش آنچنان سرد و ملايم شد كه دندان ابراهيم از شدت سرما به هم
مى خورد ، و باز به گفته بعضى از مفسران اگر تعبير به سلاما نبود آتش آنچنان سرد مى
شد كه جان ابراهيم از سرما به خطر مى افتاد ! .
و نيز در روايت معروفى مى خوانيم آتش نمرودى تبديل به گلستان زيبائى شد .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 447
حتى بعضى گفته اند آن روز كه ابراهيم در آتش بود : آرامترين و بهترين و راحت ترين
روزهاى عمرش محسوب مى شد .
به هر حال در اينكه آتش چگونه ابراهيم را نسوزاند ، در ميان مفسران گفتگو بسيار است
ولى اجمال سخن اين است كه با توجه به بينش توحيدى هيچ سببى بى فرمان خدا كارى از او
ساخته نيست ، يك روز به كارد در دست ابراهيم مى گويد نبر ! و روز ديگر به آتش مى
گويد مسوزان ! و يك روز هم به آبى كه مايه حيات است فرمان مى دهد غرق كن فرعون و
فرعونيان را .
و در آخرين آيه مورد بحث به عنوان نتيجه گيرى كوتاه و فشرده مى فرمايد : آنها تصميم
گرفتند كه ابراهيم را با نقشه حساب شده و خطرناكى نابود كنند ، ولى ما آنها را
زيانكارترين مردم قرار داديم ( و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين ) .
ناگفته پيدا است كه با سالم ماندن ابراهيم در ميان آتش ، صحنه به كلى دگرگون شد ،
غريو شادى فرو نشست ، دهانها از تعجب باز ماند ، جمعى آشكار در گوشى با هم در باره
اين پديده عجيب سخن مى گفتند ، عظمت ابراهيم و خداى او ورد زبانها شد ، و موجوديت
دستگاه نمرود به خطر افتاده ، ولى باز هم تعجب و لجاجت مانع از پذيرش حق به طور
كامل گرديد ، هر چند دلهاى بيدار بهره خود را از اين ماجرا بردند و بر ايمانشان
نسبت به خداى ابراهيم افزوده شد هر چند اين گروه در اقليت بودند .
نكته ها :
1 - سبب سازى و سبب سوزى
گاه مى شود انسان در عالم اسباب چنان غرق مى شود كه خيال مى كند اين
تفسير نمونه ج : 13 ص : 448
آثار و خواص از آن خود اين موجودات است ، و از آن مبدء بزرگى كه اين آثار مختلف را
به اين موجودات بخشيده غافل مى شود ، در اينجا خداوند براى بيدار ساختن بندگان دست
به سبب سازى و سبب سوزى مى زند .
موجوداتى كه ظاهرا كارى از آنها ساخته نيست ، سرچشمه آثار عظيمى مى شوند به عنكبوت
فرمان مى دهد چند تار سست و ضعيف بر در غار ثور بتند و با همين چند تار كسانى را كه
در تعقيب پيامبر اسلام همه جا مى گشتند و اگر او را مى يافتند نابود مى كردند مايوس
مى سازد و با همين وسيله كوچك مسير تاريخ جهان را دگرگون مى كند .
و به عكس گاه اسبابى را كه در عالم ماده ضرب المثل هستند ( آتش در سوزندگى و كارد
در برندگى ) از كار مى اندازد ، تا معلوم شود اينها هم از خود چيزى ندارند كه اگر
رب جليل نهيشان كند از كار مى افتند حتى اگر ابراهيم خليل فرمان دهد .
توجه به اين واقعيتها كه نمونه هاى فراوان آن را كم و بيش در زندگى ديده ايم روح
توحيد و توكل را در بندگى مؤمن آنچنان زنده و بيدار مى كند كه به او نمى انديشند و
از غير او يارى نمى طلبند ، خاموش كردن آتش مشكلات را تنها از او مى خواهند و
نابودى كيد دشمنان را از درگاه او مى طلبند ، جز او نمى بينند و از غير او چيزى
تمنا نمى كنند .
2 - نوجوان قهرمان
در بعضى از كتب تفسير آمده ابراهيم به هنگامى كه در آتش افكنده شد شانزده سال بيشتر
نداشت و بعضى ديگر سن او را در آن هنگام 26 سال ذكر كرده اند .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 449
به هر حال او در سنين جوانى بوده است و با آنكه ظاهرا يار و ياورى نداشت با طاغوت
بزرگ زمان خود كه حامى طاغوتهاى ديگر بود پنجه در افكند ، و يك تنه به مبارزه جهل و
خرافات و شرك رفت و تمام مقدسات پندارى محيط را به بازى گرفت و از خشم و انتقام
مردم كمترين وحشتى به خود راه نداد ، چرا كه قلبش از عشق خدا پر بود و توكل و تكيه
اش بر ذات پاك او بود .
آرى چنين است ايمان ، كه در هر جا پيدا شود شهامت مى آفريند و در هر كس وجود داشته
باشد شكست ناپذير است ! .
در دنياى طوفانى امروز ، مهمترين سرمايه اى كه مسلمانان براى مبارزه با قدرتهاى
اهريمنى بزرگ بايد پيدا كنند همين سرمايه بزرگ است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : ان المؤمن اشد من زبر الحديد ان
زبر الحديد اذا دخل النار تغير و ان المؤمن لو قتل ثم نشر ثم قتل لم يتغير قلبه :
مؤمن از قطعات آهن و فولاد محكمتر است ، چرا كه آهن و فولاد هنگامى كه داخل آتش شود
تغيير مى يابد ، ولى مؤمن اگر كشته و سپس مبعوث گردد و باز هم كشته شود قلبش تغيير
نمى كند .
3 - ابراهيم و نمرود
در تواريخ آمده است هنگامى كه ابراهيم را در آتش افكندند ، نمرود يقين داشت كه
ابراهيم تبديل به مشتى خاكستر شده است ، اما هنگامى كه خوب نظر كرد ، او را زنده
ديد ، به اطرافيانش گفت من ابراهيم را زنده مى بينم ، شايد اشتباه مى كنم ! بر فراز
بلندى رفت و خوب مشاهده كرد ديد مطلب همين است ، نمرود فرياد زد اى ابراهيم ! به
راستى كه خداى تو بزرگ است و آنقدر
تفسير نمونه ج : 13 ص : 450
قدرت دارد كه ميان تو و آتش حائلى ايجاد كرده ! ... اكنون كه چنين است من مى خواهيم
به خاطر اين قدرت و عظمت ، براى او قربانى كنم ( و چهار هزار قربانى براى اين كار
آماده كرده ) ولى ابراهيم به او گوشزد نمود كه هيچگونه قربانى ( و كار خير ) از تو
پذيرفته نخواهد شد مگر اينكه قبلا ايمان آورى .
اما نمرود در پاسخ گفت در اين صورت سلطنت و حكومتم بر باد خواهد رفت و تحمل آن براى
من ممكن نيست ! به هر حال اين حوادث باعث شد كه گروهى از بيداردلان آگاه به خداى
ابراهيم ايمان آورند و يا بر ايمانشان بيفزايد ( و شايد همين ماجرا سبب شد كه نمرود
عكس العمل شديدى در برابر ابراهيم نشان ندهد ، و تنها به تبعيد كردنش از سرزمين
بابل قناعت كند ) .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 451
وَ نجَّيْنَهُ وَ لُوطاً إِلى الأَرْضِ الَّتى بَرَكْنَا فِيهَا لِلْعَلَمِينَ(71)
وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب نَافِلَةً وَ ُكلاً جَعَلْنَا صلِحِينَ(72)
وَ جَعَلْنَهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ
الْخَيرَتِ وَ إِقَامَ الصلَوةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكوةِ وَ كانُوا لَنَا
عَبِدِينَ(73)
ترجمه :
71 - و او و لوط را به سرزمين ( شام ) كه آنرا براى همه جهانيان پر بركت ساختيم
نجات داديم .
72 - و اسحاق ، و علاوه بر او ، يعقوب را به وى بخشيديم ، و همه آنها را مردانى
صالح قرار داديم .
73 - و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما ( مردم را ) هدايت مى كردند ،
و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم ، و آنها
فقط مرا عبادت مى كردند .
تفسير : هجرت ابراهيم از سرزمين بت پرستان
داستان آتش سوزى ابراهيم و نجات اعجازآميزش از اين مرحله خطرناك ،
تفسير نمونه ج : 13 ص : 452
لرزه بر اركان حكومت نمرود افكند ، به گونه اى كه نمرود روحيه خود را به كلى باخت ،
چرا كه ديگر نمى توانست ابراهيم را يك جوان ماجراجو و نفاق افكن معرفى كند ، او
ديگر به عنوان يك رهبر الهى و قهرمان شجاع كه يك تنه مى تواند به جنگ جبار ستمگرى
با تمام قدرت و امكاناتش برود ، شناخته مى شد ، او اگر با اين حال در آن شهر و كشور
باقى مى ماند ، با آن زبان گويا و منطق نيرومند و شهامت بى نظيرش مسلما كانون خطرى
براى آن حكومت جبار و خودكامه بود ، او به هر حال بايد از آن سرزمين بيرون رود .
از سوى ديگر ابراهيم در واقع رسالت خود را در آن سرزمين انجام داده بود ، ضربه هاى
خردكننده يكى پس از ديگرى بر بنيان حكومت زد و بذر ايمان و آگاهى در آن سرزمين
پاشيده ، تنها نياز به عامل زمانى بود كه تدريجا اين بذرها بارور گردد و بساط بت و
بت پرستى برچيده شود .
او بايد از اينجا به سرزمين ديگرى برود و رسالت خود را در آنجا نيز پياده كند ، لذا
تصميم گرفت تا به اتفاق لوط ( لوط برادرزاده ابراهيم بود ) و همسرش ساره و احتمالا
گروه اندكى از مؤمنان از آن سرزمين به سوى شام هجرت كند .
آنچنانكه قرآن در آيات مورد بحث مى گويد : ما ابراهيم و لوط را به سرزمينى كه براى
جهانيان پر بركتش ساخته بوديم نجات و رهائى بخشيديم ( و نجيناه و لوطا الى الارض
التى باركنا فيها للعالمين ) .
گرچه نام اين سرزمين صريحا در قرآن نيامده ولى با توجه به آيه اول سوره اسراء (
سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله )
.
معلوم مى شود همان سرزمين شام است كه سرزمينى است هم از نظر ظاهرى پربركت و حاصلخيز
و سرسبز و هم از نظر معنوى چرا كه كانون پرورش انبياء بوده است .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 453
در اينكه ابراهيم خودش دست به اين هجرت زد و يا دستگاه نمرود او را تبعيد كردند و
يا هر دو جهت دست به دست هم داد ، بحثهاى مختلفى در تفاسير و روايات آمده است كه
جمع ميان همه آنها همين است كه از يكسو نمرود و اطرافيانش ابراهيم را خطر بزرگى
براى خود مى ديدند و او را مجبور به خروج از آن سرزمين كردند ، و از سوى ديگر
ابراهيم رسالت خود را در آن سرزمين تقريبا پايان يافته مى ديد و خواهان منطقه ديگرى
بود كه دعوت توحيد را در آن نيز گسترش دهد ، به خصوص كه ماندن در بابل ممكن بود به
قيمت جان او و ناتمام ماندن دعوت جهانيش تمام شود .
جالب اينكه در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم : هنگامى كه نمرود
تصميم گرفت ابراهيم (عليه السلام) را از آن سرزمين تبعيد كند ، دستور داد گوسفندان
و اموال او را مصادره كنند و خودش تنها بيرون برود .
ابراهيم به آنها گفت : اينها محصول ساليان طولانى از عمر من است ، اگر مى خواهيد
مالم را بگيريد پس عمرى را كه در اين سرزمين مصرف كرده ام به من بازگردانيد ! بنا
بر اين شد كه يكى از قاضيان دستگاه در اين ميان داورى كند ، قاضى حكم كرد كه اموال
ابراهيم را بگيرند و عمرى را كه در آن سرزمين صرف كرده به او بازگردانند ! هنگامى
كه نمرود از اين ماجرا آگاه شد ، مفهوم حقيقى حكم قاضى شجاع را دريافت و دستور داد
اموال و گوسفندانش را به او بازگردانند تا همراه خود ببرد و گفت : من مى ترسم كه
اگر او در اينجا بماند دين و آئين شما را خراب كند ، و به خدايانتان زيان رساند ! (
انه ان بقى فى بلادكم افسد دينكم و اضر بالهتكم ) .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 454
آيه بعد به يكى از مهمترين مواهب خدا به ابراهيم كه داشتن فرزندى صالح و نسلى
برومند و شايسته است اشاره كرده مى فرمايد : ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب (
فرزند اسحاق ) را بر او افزوديم ( و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة ) .
و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم ( و كلا جعلنا صالحين ) .
ساليان درازى گذشت كه ابراهيم در عشق و انتظار فرزند صالحى به سر مى برد و آيه 100
سوره صافات گوياى اين خواسته درونى او است : رب هب لى من الصالحين .
پروردگارا فرزندى صالح به من مرحمت كن .
سرانجام خدا دعاى او را مستجاب كرد ، نخست اسماعيل و سپس اسحاق را به او مرحمت كرد
كه هر كدام پيامبرى بزرگ و با شخصيت بودند .
تعبير به نافلة كه ظاهرا تنها توصيفى براى يعقوب است از اين نظر باشد كه ابراهيم
تنها فرزند صالحى تقاضا كرده بود ، خدا نوه صالحى نيز بر آن افزود ، زيرا نافلة در
اصل به معنى موهبت و يا كار اضافى است .
آخرين آيه مورد بحث به مقام امامت و رهبرى اين پيامبر بزرگ و بخشى از صفات و برنامه
هاى مهم و پرارزش آنها بطور جمعى اشاره مى كند .
در اين آيه مجموعا شش قسمت از اين ويژگيها بر شمرده شده كه با اضافه كردن توصيف به
صالح بودن كه از آيه قبل استفاده مى شود مجموعا هفت
تفسير نمونه ج : 13 ص : 455
ويژگى را تشكيل مى دهد ، اين احتمال نيز وجود دارد كه مجموعه شش صفتى كه در اين آيه
ذكر شده شرحى باشد براى صالح بودن آنها كه در آيه قبل آمده است .
نخست مى گويد ما آنها را امام و رهبر مردم قرار داديم ( و جعلناهم ائمة ) .
يعنى علاوه بر مقام نبوت و رسالت مقام امامت را نيز به آنها داديم - امامت همانگونه
كه سابقا هم اشاره كرده ايم آخرين مرحله سير تكاملى انسانى است كه به معنى رهبرى
همه جانبه مادى و معنوى ، ظاهرى و باطنى ، جسمى و روحى مردم است .
فرق نبوت و رسالت با امامت اين است كه پيامبران در مقام نبوت و رسالت تنها فرمان حق
را دريافت مى كنند و از آن خبر مى دهند و به مردم ابلاغ مى كنند ، ابلاغى توأم با
بشارت و انذار .
اما در مرحله امامت اين برنامه هاى الهى را به مرحله اجرا در مى آورند خواه از طريق
تشكيل حكومت عدل بوده باشد يا بدون آن ، در اين مرحله آنها مربيند ، و مجرى احكام و
برنامه ها ، و پرورش دهنده انسانها ، و به وجود آورنده محيطى پاك و منزه و انسانى .
در حقيقت مقام امامت مقام تحقق بخشيدن به تمام برنامه هاى الهى است ، به تعبير ديگر
ايصال به مطلوب و هدايت تشريعى و تكوينى است .
امام از اين نظر درست به خورشيد مى ماند كه با اشعه خود موجودات زنده را پرورش مى
دهد .
در مرحله بعد فعليت و ثمره اين مقام را بازگو مى كند : آنها به فرمان ما هدايت مى
كردند ( يهدون بامرنا ) .
نه تنها هدايت به معنى راهنمائى و ارائه طريق كه آن در نبوت و رسالت وجود دارد ،
بلكه به معنى دستگيرى كردن و رساندن به سر منزل مقصود ( البته
تفسير نمونه ج : 13 ص : 456
براى آنها كه آمادگى و شايستگى دارند ) .
سومين و چهارمين و پنجمين موهبت و ويژگى آنها اين بود كه ما به آنها انجام كار خير
را وحى كرديم و همچنين برپا داشتن نماز و اداى زكات ( و اوحينا اليهم فعل الخيرات و
اقام الصلوة و ايتاء الزكاة ) .
اين وحى مى تواند وحى تشريعى بوده باشد ، يعنى ما انواع كارهاى خير و اداى نماز و
اعطاى زكات را در برنامه هاى دينى آنها گنجانيديم : و نيز مى تواند وحى تكوينى باشد
، يعنى به آنها توفيق و توان و جاذبه معنوى براى انجام اين امور بخشيديم .
البته هيچيك از اين امور جنبه اجبارى و اضطرارى ندارد بلكه تنها آمادگيها و زمينه
ها است كه بدون اراده و خواست خود آنها هرگز به نتيجه نمى رسد .
ذكر اقامه صلوة و اداء زكات بعد از فعل خيرات : به خاطر اهميت اين دو برنامه است كه
نخست بطور عام در جمله و اوحينا اليهم فعل الخيرات و بعد به طور خاص بيان شده است .
و در آخرين فراز به مقام عبوديت آنها اشاره كرده ، مى گويد : آنها همگى فقط ما را
عبادت مى كردند ( و كانوا لنا عابدين ) .
ضمنا تعبير به كانوا كه دلالت بر سابقه مستمر در اين برنامه دارد شايد اشاره به اين
باشد كه آنها حتى قبل از رسيدن به مقام نبوت و امامت ، مردانى صالح و موحد و شايسته
بوده اند و در پرتو همين برنامه ها ، خداوند مواهب تازه اى به آنها بخشيده .
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه جمله يهدون بامرنا در حقيقت وسيله شناخت
امامان و پيشوايان حق ، در برابر رهبران و پيشوايان باطل است
تفسير نمونه ج : 13 ص : 457
كه معيار كار آنها بر هوسهاى شيطانى است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : امام در قرآن مجيد دو
گونه است در يكجا خداوند مى فرمايد : و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا يعنى به امر خدا
نه به امر مردم ، امر خدا را بر امر خودشان مقدم مى شمرند .
و حكم او را برتر از حكم خود قرار مى دهند ، ولى در جاى ديگر مى فرمايد : و جعلناهم
ائمة يدعون الى النار : ما آنها را پيشوايانى قرار داديم كه دعوت به دوزخ مى كنند
فرمان خود را بر فرمان پروردگار مقدم مى شمرند و حكم خويش را قبل از حكم او قرار مى
دهند و مطابق هوسهاى خود و بر ضد كتاب الله عمل مى نمايند .
و اين است معيار و محك براى شناسائى امام حق از امام باطل .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 458
وَ لُوطاً ءَاتَيْنَهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نجَّيْنَهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتى
كانَت تَّعْمَلُ الخَْبَئث إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سوْء فَسِقِينَ(74) وَ
أَدْخَلْنَهُ فى رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصلِحِينَ(75)
ترجمه :
74 - و لوط را ( به يادآور ) كه به او حكم و علم داديم ، و از شهرى كه اعمال زشت و
كثيف انجام مى دادند رهائى بخشيديم ، چرا كه آنها مردم بد و فاسقى بودند .
75 - و او را در رحمت خود داخل كرديم ، او از صالحان بود .
تفسير : نجات لوط از سرزمين آلودگان .
از آنجا كه لوط از بستگان نزديك ابراهيم و از نخستين كسانى است كه به او ايمان آورد
پس از داستان ابراهيم ، به بخشى از تلاش و كوشش او در راه ابلاغ رسالت و مواهب
پروردگار نسبت به او اشاره مى كند : و لوط را به ياد آر كه ما به او حكم و علم
داديم ( و لوطا آتيناه حكما و علما ) .
واژه حكم در پاره اى از موارد به معنى فرمان نبوت و رسالت آمده ، و در موارد ديگرى
به معنى قضاوت ، و گاهى نيز به معنى عقل و خرد ، از ميان اين معانى معنى اول در
اينجا مناسبتر به نظر مى رسد ، هر چند منافاتى ميان آنها نمى باشد .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 459
و منظور از علم هر گونه دانشى است كه در سعادت و سرنوشت انسان اثر دارد .
لوط از پيامبران بزرگى است كه هم عصر با ابراهيم بود ، و همراه او از سرزمين بابل
به فلسطين مهاجرت كرد ، و بعدا از ابراهيم جدا شد و به شهر سدوم آمده چرا كه مردم
آن منطقه غرق فساد و گناه ، مخصوصا انحرافات و آلودگيهاى جنسى بودند ، او بسيار
براى هدايت اين قوم منحرف تلاش و كوشش كرد ، و در اين راه خون دل خورد ، اما كمتر
در آن كوردلان اثر گذارد .
سرانجام چنان كه مى دانيم قهر و عذاب شديد الهى آنها را فرا گرفت ، و آباديهايشان
به كلى زير و رو شد ، و جز خانواده لوط ( به استثناى همسرش ) همگى نابود شدند كه
شرح اين ماجرا را بطور كامل در ذيل آيات 77 به بعد سوره هود بيان كرده ايم .
لذا در دنباله آيه مورد بحث به اين موهبت كه به لوط ارزانى داشت اشاره كرده مى
فرمايد ما او را از شهر و ديارى كه كارهاى پليد و زشت انجام مى دادند رهائى بخشيديم
( و نجيناه من القرية التى كانت تعمل الخبائث ) .
چرا كه آنها مردم بدى بودند و از اطاعت فرمان حق بيرون رفته بودند ( انهم كانوا قوم
سوء فاسقين ) .
نسبت دادن اعمال زشت و پليد را به قريه و شهر و آبادى بجاى اهل قريه اشاره به اين
است كه آنها آنچنان غرق فساد و گناه بودند كه گوئى از در و ديوار آباديشان گناه و
اعمال زشت و پليد مى باريد .
و تعبير خبائث به صورت جمع اشاره به اين است كه آنها علاوه بر عمل فوق العاده شنيع
لواط كارهاى زشت و خبيث ديگرى نيز داشتند كه در جلد 9 صفحه 197 به آن اشاره كرده
ايم .
تفسير نمونه ج : 13 ص : 460
و تعبير فاسقين بعد از قوم سوء ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها هم از نظر
قوانين الهى مردمى فاسق بودند ، و هم از نظر معيارهاى مردمى ، حتى قطع نظر از دين و
ايمان افرادى پست و پليد و آلوده و منحرف بودند .
سپس به آخرين موهبت الهى در باره لوط اشاره كرده مى گويد : ما او را در رحمت خاص
خويش داخل كرديم ( و ادخلناه فى رحمتنا ) .
چرا كه او از بندگان صالح بود ( انه من الصالحين ) .
اين رحمت ويژه الهى بيحساب به كسى داده نمى شود ، اين شايستگى و صلاحيت لوط بود كه
او را مستحق چنين رحمتى ساخت .
راستى چه كارى از اين مشكلتر ، و چه برنامه اصلاحى از اين طاقت فرساتر كه انسان
مدتى طولانى در شهر و ديارى كه اينهمه فساد و آلودگى دارد بماند و دائما به تبليغ و
ارشاد مردم گمراه و منحرف به پردازد ، و كارش بجائى برسد كه حتى بخواهند مزاحم
ميهمانهاى او نيز بشوند ، به راستى اين استقامت جز از پيامبران الهى و رهروان آنها
ساخته نيست ، چه كسى از ما مى تواند تحمل چنين شكنجه هاى روحى جانكاهى بكند ؟ !
تفسير نمونه ج : 13 ص : 461
وَ نُوحاً إِذْ نَادَى مِن قَبْلُ فَاستَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَهُ وَ أَهْلَهُ
مِنَ الْكرْبِ الْعَظِيمِ(76) وَ نَصرْنَهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا
بِئَايَتِنَا إِنهُمْ كانُوا قَوْمَ سوْء فَأَغْرَقْنَهُمْ أَجمَعِينَ(77)
ترجمه :
76 - و نوح را ( به يادآور ) هنگامى كه پيش از آنها ( ابراهيم و لوط ) پروردگار خود
را خواند ، ما دعاى او را مستجاب كرديم ، او و خاندانش را از اندوه بزرگ نجات داديم
.
77 - و او را در برابر جمعيتى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند يارى نموديم ، چرا كه
آنها قوم بدى بودند ، لذا همه را غرق كرديم .
تفسير : نجات نوح از چنگال متعصبان لجوج
بعد از ذكر گوشه اى از داستان ابراهيم و لوط ، به ذكر قسمتى از سرگذشت يكى ديگر از
پيامبران بزرگ يعنى نوح پرداخته مى فرمايد : به يادآور نوح را ، هنگامى كه قبل از
آنها ( قبل از ابراهيم و لوط ) پروردگار خود را خواند و تقاضاى نجات از چنگال
منحرفان بى ايمان كرد ( و نوحا اذ نادى من قبل ) .
اين نداى نوح ظاهرا اشاره به نفرينى است كه در سوره نوح در قرآن مجيد نقل شده است
آنجا كه مى گويد : رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك
و لا يلدوا الا فاجرا كفارا : پروردگارا ! احدى از اين قوم بى ايمان را روى زمين
مگذار ! چرا كه اگر بمانند
تفسير نمونه ج : 13 ص : 462
بندگان تو را گمراه مى كنند ، و نسل آينده آنها نيز جز كافر و فاجر نخواهد بود ! (
نوح - 26 - 27 ) .
و يا اشاره به جمله اى است كه در آيه 10 سوره قمر آمده فدعا ربه انى مغلوب فانتصر :
پروردگار خود را خواند و عرض كرد خدايا من در برابر آنها مغلوبم مرا يارى كن .
تعبير به نادى كه معمولا براى خواندن با صداى بلند مى آيد ممكن است اشاره به اين
باشد كه آنقدر اين پيامبر بزرگ را ناراحت كردند كه سرانجام فرياد كشيد و براستى اگر
حالات نوح را كه بخشى از آن در سوره نوح آمده و بخشى در سوره هود درست بررسى كنيم
مى بينيم كه حق داشته فرياد بزند .
سپس اضافه مى كند ما دعاى او را مستجاب كرديم و او و خانواده اش را از آن غم و
اندوه بزرگ رهائى بخشيديم ( فاستجبنا له فنجيناه و اهله من الكرب العظيم ) .
در حقيقت جمله فاستجبنا اشاره اجمالى به اجابت دعاى او است ، و جمله فنجيناه و اهله
من الكرب العظيم شرحى و تفصيلى براى آن محسوب مى شود .
در اينكه منظور از كلمه اهل در اينجا كيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، زيرا اگر
منظور خانواده او باشد ، تنها بعضى از فرزندان نوح را شامل مى شود ، زيرا مى دانيم
يكى از فرزندانش با بدان بنشست و خاندان نبوتش گم شد .
همسرش نيز در خط او نبود ، و اگر منظور از اهل ، پيروان خاص و ياران با ايمانش باشد
، بر خلاف معنى مشهورى است كه اهل دارد .
اما مى توان گفت : كه اهل در اينجا معنى وسيعى دارد ، هم بستگان مؤمن
|