بعدی 

تفسير نمونه ج : 13 ص : 356
بعلاوه آنها از نظر قدرت و زور مسلما جلو بودند ولى از نظر منطق و قدرت نفوذ كلام ، برترى با پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و مسلمانان بود ، و همين برترى سبب مى شد كه آنها براى انتخاب برچسبها و پاسخهاى ساختگى در برابر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مشورتهاى نهانى بنشينند .
به هر حال آنها در اين گفتارشان روى دو چيز تكيه داشتند ، يكى بشر بودن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ديگرى برچسب سحر ، و در آيات بعد برچسبهاى ديگرى نيز خواهد آمد كه قرآن به پاسخ آنها مى پردازد .
ولى قرآن نخست به صورت كلى به آنها از زبان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين پاسخ مى گويد : پروردگار من هر سخنى چه در آسمان باشد و چه در زمين مى داند ( قال ربى يعلم القول فى السماء و الارض ) .
چنين تصور نكنيد كه سخنان مخفيانه و توطئه هاى پنهانى شما بر او مخفى باشد ، چرا كه او هم شنوا است و هم دانا ( و هو السميع العليم ) .
او همه چيز را مى داند و از همه كار با خبر است ، نه تنها سخنان را مى شنود ، از انديشه هائى كه از مغزها مى گذرد ، و تصميمهائى كه در سينه ها پنهان است آگاه است .
بعد از ذكر دو قسمت از بهانه جوئيهاى مخالفان ، به چهار قسمت ديگر از آن پرداخته چنين مى گويد : آنها گفتند آنچه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به عنوان وحى آورده خوابهاى آشفته و پراكنده اى بيش نيست كه او آنها را حقيقت و واقعيت مى پندارد ! ( بل قالوا اضغاث احلام ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 357
و گاه اين سخن خود را عوض مى كنند و مى گويند : او مرد دروغگوئى است كه اين سخنان را به خدا افترا بسته ! ( بل افتراه ) .
و گاه مى گويند : نه او يك شاعر است و اين آيات مجموعه اى از تخيلات شاعرانه او است ( بل هو شاعر ) .
و در آخرين مرحله مى گويند : از همه اينها كه بگذريم اگر او راست مى گويد كه فرستاده خدا است بايد معجزه اى براى ما بياورد همانگونه كه پيامبران پيشين با معجزات فرستاده شدند ( فلياتنا باية كما ارسل الاولون ) .
بررسيهاى اين نسبتهاى ضد و نقيض به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خود بهترين دليل بر آن است كه آنها حق طلب نبودند ، بلكه هدفشان بهانه جوئى و به اصطلاح بيرون كردن حريف از ميدان به هر قيمت و به هر صورت بوده است .
گاه ساحرش مى خواندند ، زمانى شاعر ، گاه مفترى ، و گاه ( العياذ بالله ) يك آدم خيالاتى كه خوابهاى پريشانش را وحى به حساب آورده ! گاه مى گويند چرا تو انسانى ؟ ! و گاه با ديدن آنهمه معجزات باز بهانه معجزه ديگر مى گيرند .
اگر ما دليلى بر بطلان سخنانشان جز اين پراكنده گوئى نداشتيم به تنهائى كافى بود ، ولى در آيات بعد خواهيم ديد كه قرآن از طرق ديگر نيز به آنها پاسخ قاطع مى گويد .

نكته : آيا قرآن ، حادث است ؟
جمعى از مفسران در ذيل اين آيات به تناسب كلمه محدث كه در دومين آيه مورد بحث بود ، گفتگوى فراوانى پيرامون حادث يا قديم بودن كلام الله مطرح كرده اند ، همان مساله اى كه در زمان خلفاى بنى عباس ساليان دراز مورد
تفسير نمونه ج : 13 ص : 358
جر و بحث بود و مدتى طولانى افكار گروهى از دانشمندان را به خود جلب كرده بود .
ولى ما امروز به خوبى مى دانيم كه اين بحث بيشتر جنبه سرگرمى سياسى داشته ، تا علماى اسلام را به خود مشغول دارند و از مسائل اصولى و اساسى كه تماس با وضع حكومت و طرز زندگى مردم و حقايق اصلى اسلام دارد منصرف سازند .
امروز براى ما كاملا روشن است كه اگر منظور از كلام الله محتوا و مضمون آنست ، بطور قطع قديم است يعنى هميشه در علم خدا بوده و علم واسع پروردگار هميشه به آن احاطه داشته است .
و اگر منظور اين الفاظ و اين كلمات و اين وحى است كه بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شده ، آن هم بدون شك حادث است .
كدام عاقل مى گويد الفاظ و كلمات ازلى است ؟ يا نزول وحى بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از آغاز فرمان رسالت نبوده ؟ بنا بر اين ملاحظه مى كنيد هر طرف بحث را بگيريم مساله آفتابى و روشن است .
به تعبير ديگر قرآن الفاظى دارد و معانى ، الفاظش قطعا حادث است و معانيش قطعا قديم ، بنا بر اين جائى براى جر و بحث نيست .
وانگهى اين بحث كدام مشكل علمى و اجتماعى و سياسى و اخلاقى از جامعه اسلامى را حل مى كند ؟ و چرا بعضى از دانشمندان پيشين فريب شگردهاى حاكمان مكار توطئه گر را خورده اند ؟ ! لذا مى بينيم بعضى از امامان اهلبيت (عليهم السلام) ضمن بيان روشن اين مساله عملا به آنها هشدار دادند كه از اين گونه بحثها بپرهيزيد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 359
مَا ءَامَنَت قَبْلَهُم مِّن قَرْيَة أَهْلَكْنَهَا أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ(6) وَ مَا أَرْسلْنَا قَبْلَك إِلا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيهِمْ فَسئَلُوا أَهْلَ الذِّكرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(7) وَ مَا جَعَلْنَهُمْ جَسداً لا يَأْكلُونَ الطعَامَ وَ مَا كانُوا خَلِدِينَ(8) ثمَّ صدَقْنَهُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَهُمْ وَ مَن نَّشاءُ وَ أَهْلَكنَا الْمُسرِفِينَ(9) لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كتَباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(10)
ترجمه :
6 - تمام آباديهائى را كه پيش از اينها هلاك كرديم ( تقاضاى معجزات گوناگون كردند و پيشنهادشان عملى شد ، ولى ) هرگز ايمان نياوردند ، آيا اينها ايمان مى آورند ؟ !
7 - ما پيش از تو جز مردانى كه به آنها وحى مى كرديم نفرستاديم ( همه انسان بودند و از جنس بشر ) اگر نمى دانيد از اهل اطلاع بپرسيد .
8 - ما آنها را پيكرهائى كه غذا نخوردند قرار نداريم ، آنها عمر جاويدان هم نداشتند .
9 - سپس وعده اى را كه به آنها داده بوديم وفا كرديم ، آنها و هر كس را مى خواستيم ( از چنگال دشمنانشان ) نجات داديم ، و مسرفان را هلاك نموديم .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 360
10 - ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيله تذكر ( و بيدارى ) شما در آنست ، آيا انديشه نمى كنيد ؟
تفسير :

پيامبران همه از نوع بشر بودند
گفتيم در آيات گذشته شش نمونه از ايرادهاى ضد و نقيض دشمنان اسلام به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بازگو شده است ، آيات مورد بحث نيز به پاسخ آنها پرداخته ، گاهى به صورت كلى و جمعى و گاه بعضى را بالخصوص پاسخ مى گويد .
نخستين آيه مورد بحث اشاره به معجزات اقتراحى آنان كرده ( منظور از معجزات اقتراحى ، پيشنهاد معجزات دلبخواه به عنوان بهانه گيرى است ) و مى گويد : تمام شهرها و آباديهائى كه پيش از اينها هلاكشان كرديم تقاضاى اين گونه معجزات را كردند ، ولى هنگامى كه پيشنهادشان عملى شد هرگز ايمان نياوردند ، آيا اينها ايمان مى آورند ؟ ! ( ما آمنت قبلهم من قرية اهلكناها ا فهم يؤمنون ) .
در ضمن به آنها اخطار مى كند كه اگر به تقاضاى شما در زمينه معجزات اقتراحى پاسخ گفته شود و ايمان نياوريد ، نابودى شما حتمى است ! اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه قرآن در اين آيه به تمام ايرادهاى ضد و نقيض آنها اشاره مى كند و مى گويد : اين طرز برخورد با دعوت پيامبران راستين ، تازگى ندارد ، هميشه افراد لجوج ، متوسل به اين گونه بهانه ها مى شدند ، و سرانجام كارشان نيز چيزى جز كفر و سپس هلاكت و مجازات دردناك الهى نبود .
آيه بعد به پاسخ نخستين ايراد آنها در زمينه بشر بودن پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بالخصوص پرداخته مى گويد : تنها تو نيستى كه پيامبرى و در عين حال انسان ، تمام پيامبرانى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 361
كه پيش از تو آمدند ، مردانى بودند كه وحى به آنها ميفرستاديم ( و ما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم ) .
اين يك واقعيت تاريخى است كه همگان از آن آگاهند و اگر شما نمى دانيد از آگاهان بپرسيد ( فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ) .

اهل ذكر كيانند ؟
بدون شك اهل ذكر از نظر مفهوم لغوى ، تمام آگاهان و مطلعان را در بر مى گيرد و آيه فوق بيانگر يك قانون كلى عقلائى در مورد رجوع جاهل به عالم است ، هر چند مورد و مصداق آيه ، دانشمندان اهل كتاب بودند ولى اين مانع كليت قانون نيست .
به همين دليل دانشمندان و فقهاى اسلام به اين آيه براى مساله جواز تقليد از مجتهدان اسلامى استدلال كرده اند .
و اگر مى بينيم در رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام) به ما رسيده ، اهل ذكر به على (عليه السلام) يا ساير امامان اهلبيت (عليهم السلام) تفسير شده به معنى انحصار نيست ، بلكه بيان واضحترين مصداقهاى اين قانون كلى است .
توضيح بيشتر را در اين باره ، در تفسير آيه 43 سوره نحل ( جلد 11 صفحه 240 تا 246 ) مطالعه فرمائيد .
آيه بعد توضيح بيشترى در مورد بشر بودن پيامبران مى دهد و مى گويد : ما پيامبران را پيكرهائى كه غذا نخورند قرار نداديم و آنها هرگز عمر جاويدان نداشتند ( و ما جعلناهم جسدا لا ياكلون الطعام و ما كانوا خالدين ) .
جمله لا ياكلون الطعام اشاره به چيزى است كه در جاى ديگر از قرآن در ارتباط با همين ايراد آمده است : و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام
تفسير نمونه ج : 13 ص : 362
و يمشى فى الاسواق : چرا اين پيامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود ؟ ! ( فرقان - 7 ) .
جمله ما كانوا خالدين نيز تكميلى بر همين معنى است ، چرا كه مشركان مى گفتند : خوب بود بجاى بشر فرشته اى فرستاده مى شد ، فرشته اى كه عمر جاودان داشته باشد و دست مرگ به دامان او دراز نشود ! قرآن در پاسخ آنها مى گويد : هيچيك از پيامبران پيشين عمر جاويدان نداشتند كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) داشته باشد .
به هر حال بدون شك - همانگونه كه بارها گفته ايم - رهبر انسانها بايد از جنس خودشان باشد ، با همان غرائز ، عواطف ، احساسها ، نيازها ، و علاقه ها ، تا دردهاى آنها را لمس كند ، و بهترين طريق درمان را با الهام گرفتن از تعليماتش انتخاب نمايد ، تا الگو و اسوه اى براى همه انسانها باشد و حجت را بر همه تمام كند .
سپس به عنوان تهديد و هشدارى به منكران سرسخت و لجوج چنين مى گويد : ما به پيامبرانمان وعده داده بوديم كه آنها را از چنگال دشمنان رهائى بخشيم و نقشه هاى آنها را نقش بر آب كنيم ، آرى ما سرانجام به اين وعده خود وفا كرديم و صدق آن را آشكار ساختيم ، آنها و تمام كسانى را كه مى خواستيم نجات داديم و مسرفان را هلاك نموديم ! ( ثم صدقناهم الوعد فانجيناهم و من نشاء و اهلكنا المسرفين ) .
آرى همانگونه كه سنت ما انتخاب كردن رهبران بشر از ميان افراد بشر بود ، اين هم سنت ما بود كه در برابر توطئه هاى مخالفان از آنها حمايت كنيم و اگر اندرزهاى پى درپى در آنها مؤثر نيفتاد ، صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك سازيم .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 363
پيدا است كه منظور از و من نشاء ( هر كه را بخواهيم ) خواستنى است كه بر معيار ايمان و عمل صالح دور مى زند ، و نيز روشن است كه منظور از مسرفان در اينجا كسانى است كه در مورد خويشتن و جامعه اى كه در آن زندگى داشتند ، اسراف كردند ، از طريق انكار آيات الهى و تكذيب پيامبران .
لذا در جاى ديگر قرآن مى خوانيم : كذلك حقا علينا ننجى المؤمنين : اين گونه بر ما حق و لازم بود كه مؤمنان را نجات دهيم ( يونس - 103 ) .
در آخرين آيه مورد بحث در يك جمله كوتاه و پرمعنى ، به اكثر ايرادهاى مشركان مجددا پاسخ داده مى گويد : ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيله بيدارى شما در آن است آيا تعقل نمى كنيد ؟ ! ( و لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم ا فلا تعقلون ) .
هر كس آيات اين كتاب را كه مايه تذكر و بيدارى دل و حركت انديشه و پاكى جامعه ها است بررسى كند به خوبى مى داند يك معجزه روشن و جاويدان است ، با وجود اين معجزه آشكار كه از جهات مختلف آثار اعجاز در آن نمايان است ( از جهت جاذبه فوق العاده ، از جهت محتوى ، احكام و قوانين ، عقائد و معارف و ... ) آيا باز در انتظار ظهور معجزه ديگرى هستيد ؟ كدام معجزه بهتر از اين مى تواند حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را ثابت كند ؟ ! از اين گذشته آيات اين كتاب فرياد مى زند ، كه سحر نيست ، واقعيت است و تعليمات پرمحتوا و جذاب ، آيا باز هم مى گوئيد سحر است ؟ ! آيا مى توان نسبت اضغاث احلام به اين آيات داد ؟ خوابهاى پريشان و بى معنى كجا و اين سخنان موزون و منسجم كجا ؟ آيا مى توان آن را دروغ و افترا شمرد ؟ با اينكه آثار صدق از همه جاى آن نمايان است ؟
تفسير نمونه ج : 13 ص : 364
و آيا آورنده آن شاعر بوده ، در حالى كه شعر بر محور تخيل دور مى زند و آيات اين كتاب همه بر اساس واقعيتها است ؟ ! كوتاه سخن اينكه دقت و بررسى در اين كتاب ثابت مى كند كه اين نسبتهاى ضد و نقيض ، وصله هائى است ناهمرنگ و سخنانى است مغرضانه و نابخردانه .
در اينكه كلمه ذكركم در آيه فوق به چه معنى است ، مفسران بيانات گوناگونى دارند : بعضى گفته اند : منظور اين است كه آيات قرآن ، مايه تذكر و بيدارى انديشه هاى شما است ، چنانكه در جاى ديگر مى گويد : فذكر بالقرآن من يخاف وعيد : به وسيله اين قرآن كسانى را كه از مجازات الهى مى ترسند تذكر ده ( ق - 45 ) .
گروهى گفته اند : منظور اين است كه اين قرآن ، نام و آوازه شما را در دنيا بلند مى كند ، يعنى مايه عز و شرف شما است ، شما مؤمنان و مسلمانان ، و يا شما قوم عرب ، كه قرآن به زبان شما نازل شده ، و اگر از شما گرفته شود ، نام و نشانى در جهان نخواهيد داشت .
بعضى ديگر گفته اند : منظور اين است كه در اين قرآن آنچه مورد نياز شما در امر دين و دنيا است و يا در زمينه مكارم اخلاق است ، يادآورى شده .
گرچه اين تفاسير منافاتى با يكديگر ندارد و ممكن است همه در تعبير ذكركم جمع باشند اما تفسير نخست روشنتر به نظر مى رسد .
و اگر گفته شود چگونه اين قرآن مايه بيدارى است ؟ در حالى كه بسيارى از مشركان شنيدند و بيدار نشدند ، در پاسخ مى گوئيم : بيداركننده بودن قرآن جنبه اجبارى و الزامى ندارد بلكه مشروط است به اينكه انسان خودش بخواهد و دريچه هاى قلبش را به روى آن بگشايد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 365
وَ كَمْ قَصمْنَا مِن قَرْيَة كانَت ظالِمَةً وَ أَنشأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً ءَاخَرِينَ(11) فَلَمَّا أَحَسوا بَأْسنَا إِذَا هُم مِّنهَا يَرْكُضونَ(12) لا تَرْكُضوا وَ ارْجِعُوا إِلى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَسكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسئَلُونَ(13) قَالُوا يَوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظلِمِينَ(14) فَمَا زَالَت تِّلْك دَعْوَاهُمْ حَتى جَعَلْنَهُمْ حَصِيداً خَمِدِينَ(15)
ترجمه :
11 - چه بسيار مناطق آباد ستمگرى را كه ما درهم شكستيم و بعد از آنها قوم ديگرى روى كار آورديم .
12 - آنها هنگامى كه احساس عذاب ما را كردند ناگهان پا به فرار گذاشتند ! .
13 - فرار نكنيد و بازگرديد به زندگى پرناز و نعمتتان ، و به مسكنهاى پر زرق و برقتان ! تا سائلان بيايند و از شما تقاضا كنند ( شما هم آنها را محروم بازگردانيد ) !
14 - گفتند : اى واى بر ما كه ظالم و ستمگر بوديم .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 366
15 - و همچنان اين سخن را تكرار مى كردند تا ريشه آنها را قطع كرديم و آنها را خاموش ساختيم ! .

تفسير : چگونه ستمگران در چنگال عذاب گرفتار شدند ؟
در آيات مورد بحث به دنبال گفتگوهائى كه در باره مشركان و كافران لجوج گذشت سرنوشت آنها را با مقايسه با سرنوشت اقوام پيشين ، مشخص مى كند .
نخست مى گويد : چه بسيار شهرها و آباديهاى ظالم و ستمگرى را كه درهم شكستيم ( و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة ) .
و بعد از آنها قوم و جمعيت ديگرى را به روى كار و به ميدان آزمايش آورديم ( و أنشأنا بعدها قوما آخرين ) .
با توجه به اينكه قصم به معنى شكستن توأم با شدت است و حتى گاهى به معنى خرد كردن آمده ، و با توجه به اينكه تكيه روى ظلم و ستمگرى اين اقوام شده ، نشان مى دهد كه خداوند شديدترين انتقام و مجازات را در مورد اقوام ظالم و ستمگر قائل است .
ضمنا اشاره به اين مى كند كه اگر تاريخ گذشتگان را مورد بررسى قرار دهيد ، خواهيد دانست كه تهديدهاى پيامبر اسلام شوخى و بى حساب نيست ، واقعيت تلخى است كه بايد دقيقا به آن بينديشيد .
آنگاه شرح حال آنها را به هنگامى كه دامنه عذاب در آبادى آنها گسترده مى شد ، و وضع بيچارگى آنان را در مقابل مجازات الهى مشخص مى كند ، مى گويد : هنگامى كه آنها احساس كردند عذاب الهى مى خواهد دامنشان را بگيرد ،
تفسير نمونه ج : 13 ص : 367
پا به فرار گذاردند ( فلما احسوا باسنا اذا هم منها يركضون ) .
درست همانند يك لشگر شكست خورده كه شمشيرهاى برهنه دشمن را پشت سر خود مى بيند به هر سو پراكنده مى شوند .
اما به عنوان توبيخ و سرزنش به آنها گفته مى شود : فرار نكنيد و بازگرديد به سوى زندگانى پرناز و نعمتتان ! و به سوى كاخها و قصرها و مسكنهاى پرزر و زيورتان ، شايد سائلان بيايند و از شما تقاضا كنند ( لا تركضوا و ارجعوا الى ما اترفتم فيه و مساكنكم لعلكم تسئلون ) .
اين عبارت ممكن است اشاره به آن باشد كه همواره در اين زندگى پرناز و نعمتى كه داشتند سائلان و تقاضاكنندگان بر در خانه هايشان رفت و آمد داشتند ، با اميد مى آمدند و محروم بازمى گشتند به آنها مى گويد : بازگرديد و همان صحنه هاى نفرت انگيز را تكرار كنيد ، و اين در حقيقت يكنوع استهزاء و سرزنش است .
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه جمله لعلكم تسئلون اشاره اى به دستگاه پر زرق و برق و كبريائى آنها است كه خود شخصا در گوشه اى مى نشستند و مرتبا فرمان مى دادند ، و خدمتگذاران ، پى درپى نزد آنها مى آمدند و سؤال از امر و فرمانشان مى كردند .
اما اينكه گوينده اين سخن كيست ؟ در آيه صريحا نيامده .
ممكن است ندائى وسيله فرشتگان خدا يا پيامبران و رسولانشان باشد
تفسير نمونه ج : 13 ص : 368
يا از درون ضمير مخفى و وجدانشان .
در حقيقت اين نداى الهى بوده است كه به آنها گفته مى شد : فرار نكنيد و بازگرديد كه از يكى از اين سه طريق به آنها مى رسيده است .
جالب اينكه در اينجا از ميان تمام نعمتهاى مادى بالخصوص روى مسكن انگشت گذارده شده ، شايد به خاطر اينكه نخستين وسيله آرامش انسان وجود يك مسكن مناسب است ، و يا اينكه انسان غالبا بيشترين درآمد زندگى خود را صرف مسكنش مى كند ، و نيز بيشترين علاقه او به آن است .
به هر حال آنها در اين هنگام بيدار مى شوند ، آنچه را قبلا شوخى مى پنداشتند به جدى ترين صورت در برابر خويش مى بينند و فريادشان بلند مى شود مى گويند : اى واى بر ما كه ظالم و ستمگر بوديم ! ( قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين ) .
اما اين بيدارى اضطرارى كه در برابر صحنه هاى جدى عذاب براى هر كس پيدا مى شود بى ارزش است ، و اثرى در تغيير سرنوشت آنها ندارد ، لذا قرآن در آخرين آيه مورد بحث اضافه مى كند : و همچنان اين سخن را ( واى بر ما ظالم و ستمگر بوديم ) تكرار مى كردند تا آنها را از ريشه ، قطع كرديم و آنها را خاموش ساختيم ( و ما زالت تلك دعواهم حتى جعلناهم حصيدا خامدين ) .
همچون زراعتى درو شده ( حصيد ) بر زمين مى ريزند ، و شهر پر جوش و خروش و آبادشان به قبرستان ويران و خاموشى مبدل مى گردد ( خامدين )
تفسير نمونه ج : 13 ص : 369
وَ مَا خَلَقْنَا السمَاءَ وَ الأَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا لَعِبِينَ(16) لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لهَْواً لاتخَذْنَهُ مِن لَّدُنَّا إِن كنَّا فَعِلِينَ(17) بَلْ نَقْذِف بِالحَْقِّ عَلى الْبَطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ(18)
ترجمه :
16 - ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست براى بازى نيافريديم .
17 - به فرض محال اگر مى خواستيم سرگرمى انتخاب كنيم چيزى متناسب خود انتخاب مى كرديم .
18 - بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آنرا هلاك سازد ، و به اين ترتيب باطل محو و نابود مى شود ، اما واى بر شما از توصيفى كه مى كنيد .

تفسير : آفرينش آسمان و زمين بازيچه نيست
از آنجا كه در آيات گذشته اين حقيقت منعكس بود كه ظالمان بى ايمان هدفى براى آفرينش خود جز عيش و نوش قائل نبودند ، و در واقع عالم را بى هدف مى پنداشتند ، قرآن مجيد در آيات مورد بحث براى ابطال اين طرز فكر و اثبات وجود هدف با ارزشى براى آفرينش كل جهان مخصوصا انسانها چنين مى گويد : ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن دو است بيهوده نيافريديم ( و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 370
اين زمين گسترده ، اين آسمان پهناور ، و اينهمه موجودات متنوع و بديعى كه در صحنه آنها است نشان مى دهد ، غرض مهمى در كار بوده است ، آرى هدف اين بوده كه از يكسو بيانگر آن آفريننده بزرگ باشند و نشانه اى از عظمتش ، و از سوى ديگر دليلى بر معاد باشد و گرنه اين همه غوغا براى اين چند روز معنى نداشت .
آيا ممكن است انسانى در وسط بيابانى ، كاخ مجهزى با تمام وسائل فراهم كند ، تنها براى اينكه در تمام عمر يكساعت از آنجا مى گذرد ، در آن استراحت مى كند ؟ كوتاه سخن اينكه : اگر اين جهان با عظمت را از دريچه چشم مردم بى ايمان بنگريم پوچ و بى هدف است ، تنها ايمان به مبدء و معاد است كه آن را هدف دار مى كند .
آيه بعد مى گويد : اكنون كه مسلم شد عالم بى هدف نيست ، اين هم مسلم است كه هدف اين آفرينش ، سرگرمى خدا به امر خلقت نبوده است كه اين سرگرمى نامعقولى است : به فرض محال كه ما مى خواستيم وسيله اى براى سرگرمى خود انتخاب كنيم چيزى انتخاب مى كرديم كه متناسب ما باشد ( لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان كنا فاعلين ) .
در حقيقت لعب به معنى كار بى هدف است ، و لهو اشاره به هدفهاى نامعقول يا سرگرميهاست .
آيه مورد بحث بازگوى دو حقيقت است : نخست با توجه به كلمه لو كه در لغت عرب براى امتناع است ، اشاره به اين مى كند كه محال است هدف پروردگار سرگرمى خويشتن باشد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 371
سپس مى گويد : به فرض كه هدف سرگرمى بود بايد سرگرمى مناسب ذات او باشد ، از عالم مجردات و مانند آن ، نه عالم محدود ماده .
سپس با لحن قاطعى براى ابطال اوهام بيخردانى كه دنيا را بى هدف يا تنها مايه سرگرمى مى پندارند چنين مى گويد : اين جهان ، مجموعه اى است از حق و واقعيت ، چنين نيست كه اساس آن بر باطل بوده باشد بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آنرا نابود و هلاك سازد و باطل محو و نابود مى شود ( بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق ) .
و در پايان آيه مى گويد : اما واى بر شما از اين توصيفى كه از بى هدفى عالم مى كنيد ( و لكم الويل مما تصفون ) .
يعنى ما همواره دلائل عقلى و استدلالات روشن و معجزات آشكار خود را در برابر پندارها و اوهام بيهوده گرايان قرار مى دهيم ، تا در نظر انديشمندان و صاحبان عقل ، اين پندارها درهم كوبيده و نابود شود .
دلائل شناسائى خدا روشن است ، دلائل وجود معاد آشكار ، براهين حقانيت انبياء ، واضح ، و در حقيقت براى آنها كه لجوج و بهانه گير نيستند ، حق از باطل كاملا قابل شناسائى است .
قابل توجه اينكه : جمله نقذف از ماده قذف به معنى پرتاب كردن است ، مخصوصا پرتاب كردن از راه دور ، و از آنجا كه پرتاب از راه دور ، شتاب
تفسير نمونه ج : 13 ص : 372
و سرعت و قوت بيشترى دارد ، اين تعبير بيانگر قدرت پيروزى حق بر باطل است ، كلمه على نيز مؤيد اين معنى است ، زيرا اين كلمه معمولا در موارد علو به كار مى رود .
جمله يدمغه كه به گفته راغب به معنى شكستن جمجمه و مغز سر است كه حساسترين نقطه بدن انسان محسوب مى شود ، تعبير رسائى است براى غالب بودن لشگر حق ، غلبه اى چشمگير و قاطع .
تعبير به اذا نشان مى دهد كه حتى در آنجائى كه انتظار نمى رود حق پيروز شود ما اين برنامه را انجام مى دهيم .
تعبير به زاهق كه به معنى چيزى است كه به كلى مضمحل شده نيز تاكيد ديگرى است بر اين منظور .
و اينكه جمله نقذف و يدمغ به صورت فعل مضارع آمده دليل بر استمرار اين برنامه است .

نكته : هدف آفرينش
در حالى كه ماديها هدفى براى آفرينش قائل نيستند ، چرا كه مبدء آفرينش را طبيعت فاقد عقل و شعور و بى هدف مى دانند ، و به همين دليل طرفدار پوچى در مجموعه هستى مى باشند ، فلاسفه الهى و پيروان اديان همگى معتقد به وجود يك هدف عالى براى آفرينشند ، زيرا مبدء قادر و حكيم عالم ، محال است كارى بى هدف انجام دهد .
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه اين هدف چيست ؟ گاهى به خاطر مقايسه كردن خداوند به خود گرفتار اين توهم مى شويم كه آيا خدا كمبودى داشته كه مى خواسته با آفرينش هستى و از جمله انسان ، آن كمبود را جبران كند ؟ !
تفسير نمونه ج : 13 ص : 373
آيا او نيازى به عبادت و نيايشهاى ما دارد ؟ آيا او مى خواسته است شناخته شود و خلق را آفريده است تا شناخته گردد ؟ ! ولى همانگونه كه گفتيم اين يك اشتباه بزرگ است كه از مقايسه خدا و خلق ناشى مى گردد ، در حالى كه در بحث شناخت صفات خدا ، بزرگترين سد و مانع همين مقايسه نادرست است ، ( لذا اصل اولى در اين بحث آنست كه ما بدانيم او در هيچ چيز به ما شباهت ندارد ) .
ما موجودى هستيم از هر نظر محدود ، و به همين دليل تمام تلاشهايمان براى رفع كمبودهايمان است ، درس مى خوانيم ، تا با سواد شويم و كمبود علممان از بين برود ، بدنبال كسب و كار مى رويم تا با فقر و نادارى مبارزه كنيم ، لشكر و عسكر و نيرو تهيه مى كنيم تا كمبود قدرتمان را در برابر حريف جبران كنيم حتى در مسائل معنوى و تهذيب نفس و سير و مقامات روحانى ، باز تلاشها در جهت رفع كمبودها است .
ولى آيا آن وجودى كه از هر نظر بى نهايت است ، علم و قدرت و نيروهايش بى انتها ، و از هيچ نظر كمبودى ندارد ، معقول است كارى براى رفع كمبودش انجام دهد ؟ از اين تحليل روشن به اينجا مى رسيم كه از يكسو آفرينش بى هدف نيست و از سوى ديگر اين هدف به آفريدگار باز نمى گردد .
در اينجا به آسانى مى توان نتيجه گرفت كه هدف حتما و بدون شك چيزى مربوط به خود ماست .
با توجه به اين مقدمه مى توان دريافت كه هدف آفرينش چيزى جز تكامل و تعالى ما نيست ، به تعبير ديگر عالم هستى ، دانشگاهى است براى تكامل ما در زمينه علم .
پرورشگاهى است از نظر تربيتى براى تهذيب نفوس ما .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 374
تجارتخانه اى است براى كسب درآمدهاى معنوى .
سرزمين زراعت پربارى است براى پرورش انواع محصولات انسان .
آرى ( الدنيا مزرعة الاخرة ... الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار غنى لمن تزود منها و دار موعظة لمن اتعظ منها ) .
اين قافله از عالم عدم به حركت درآمده و به سوى بى نهايت دائما در حال پيشروى است .
قرآن مجيد با اشارات كوتاه و بسيار پر معنى در آيات مختلف از يكسو به اصل وجود هدف در آفرينش اشاره مى كند ، و از سوى ديگر اين هدف را مشخص مى سازد .
در قسمت اول مى گويد : ا يحسب الانسان ان يترك سدى : آيا انسان گمان مى كند مهمل آفريده شده و بيهوده رها مى شود ( قيامت - 36 ) ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون : آيا چنين پنداشتيد كه ما بيهوده شما را آفريديم و به سوى ما بازگشت نمى كنيد ( مؤمنون - 115 ) .
و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا : ما آسمان و زمين و آنچه ميان آنها است بيهوده نيافريديم ، اين گمان و پندار كافران است ( ص - 27 ) .
و در قسمت دوم گاه در آيات قرآن ، هدف آفرينش ، عبوديت و بندگى خدا قرار داده شده ، و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون : من انسانها و جن را نيافريدم مگر براى اينكه عبادتم كنند ( ذاريات - 56 ) بديهى است عبادت مكتبى است براى پرورش انسان در ابعاد مختلف ، عبادت به معنى وسيع كلمه كه تسليم فرمان خدا بودن است روح و جان انسان را در زمينه هاى گوناگون تكامل مى بخشد كه شرح آن را در ذيل آيات مربوط به عبادات مختلف بيان كرده ايم .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 375
و گاه مى گويد : هدف آفرينش آگاهى و بيدارى و تقويت ايمان و اعتقاد شما است الله الذى خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله على كل شىء قدير : خدا همان كسى است كه آسمانهاى هفتگانه و زمينهائى همانند آن را آفريد ، فرمان او در ميان آنها جارى است ، همه اينها به خاطر آن بوده است تا شما بدانيد خدا بر هر چيزى قادر است ( طلاق - 12 ) .
و گاه مى گويد : هدف آفرينش آزمايش حسن عمل شما است الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا : او خدائى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد و پرورش دهد ( ملك - 2 ) .
آيات سه گانه فوق كه هر كدام به يكى از ابعاد سه گانه وجود انسان ( بعد آگاهى و ايمان ، بعد اخلاق و بعد عمل ) اشاره مى كند بيانگر هدف تكاملى آفرينش است كه به خود انسانها باز مى گردد .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى چنين تصور مى كنند چون كلمه تكامل در آيات قرآن در اين مباحث مطرح نشده است نكند اين يك فكر وارداتى باشد ؟ ولى پاسخ اين ايراد روشن است ، زيرا ما در بند الفاظ خاص نيستيم مفهوم و مصداقهاى تكامل در آيات فوق به خوبى روشن است ، آيا علم و آگاهى مصداق واضح آن نيست و همچنين پيشرفت در عبوديت و حسن عمل ؟ ! در آيه 17 سوره محمد مى خوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : آنها كه در مسير هدايت وارد شدند ، خداوند بر هدايتشان مى افزايد آيا تعبير به افزايش چيزى جز تكامل است ؟ ! در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه اگر هدف تكامل بوده چرا خداوند از آغاز انسان را در همه ابعاد ، كامل نيافريد تا نيازى به پيمودن مراحل تكامل نبوده باشد ؟ سرچشمه اين ايراد غفلت از اين نكته است كه شاخه اصلى تكامل ، تكامل اختيارى است ، و به تعبير ديگر تكامل آنست كه انسان راه را با پاى خود
تفسير نمونه ج : 13 ص : 376
و اراده و تصميم خويش بپيمايد ، اگر دست او را بگيرند و به زور ببرند نه افتخار است و نه تكامل ، فى المثل اگر انسان ، يك ريال از مال خود را با تصميم و اراده خويش انفاق كند به همان نسبت راه كمال اخلاقى پيموده ، در حالى كه اگر مليونها از ثروت او را به اجبار بردارند و انفاق كنند ، حتى يك گام هم در اين راه پيش نرفته است ، و لذا در آيات مختلف قرآن مجيد به اين واقعيت تصريح شده كه اگر خدا مى خواست همه مردم به اجبار ايمان مى آوردند ولى اين ايمان براى آنها سودى نداشت ( و لو شاء ربك لآمن من فى الارض كلهم جميعا - يونس - 99 ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 377
وَ لَهُ مَن فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ مَنْ عِندَهُ لا يَستَكْبرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ لا يَستَحْسرُونَ(19) يُسبِّحُونَ الَّيْلَ وَ النهَارَ لا يَفْترُونَ(20) أَمِ اتخَذُوا ءَالِهَةً مِّنَ الأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ(21) لَوْ كانَ فِيهِمَا ءَالهَِةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسدَتَا فَسبْحَنَ اللَّهِ رَب الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ(22) لا يُسئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسئَلُونَ(23) أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالهَِةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَنَكمْ هَذَا ذِكْرُ مَن مَّعِىَ وَ ذِكْرُ مَن قَبْلى بَلْ أَكْثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الحَْقَّ فَهُم مُّعْرِضونَ(24) وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك مِن رَّسول إِلا نُوحِى إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدُونِ(25)

تفسير نمونه ج : 13 ص : 378
ترجمه :
19 - براى اوست آنچه در آسمانها و زمين است ، و آنها كه نزد او هستند هيچگاه از عبادتش استكبار نمى كنند و هرگز خسته نمى شوند .
20 - شب و روز تسبيح مى گويند و ضعف و سستى به خود راه نمى دهند .
21 - آيا آنها خدايانى از زمين برگزيدند كه خلق مى كنند و منتشر مى سازند ؟
22 - اگر در آسمان و زمين خدايانى جز الله بود فاسد مى شدند ( و نظام جهان برهم مى خورد ) منزه است خداوند پروردگار عرش از توصيفى كه آنها مى كنند .
23 - هيچكس بر كار او نمى تواند خرده بگيرد ، ولى در كارهاى آنها جاى سؤال و ايراد است .
24 - آيا آنها جز خدا معبودانى برگزيدند ؟ بگو دليلتانرا بياوريد اين سخن من و سخن ( پيامبرانى است ) كه پيش از من بودند ، اما اكثر آنها حق را نمى دانند و به اين دليل از آن رويگردانند .
25 - ما پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى كرديم كه معبودى جز من نيست بنا بر اين تنها مرا پرستش كنيد .

تفسير :

شرك از پندار سرچشمه مى گيرد
در آيات گذشته سخن از اين واقعيت در ميان بود كه عالم هستى ، بى هدف نيست ، نه شوخى و بازيچه است و نه لهو و سرگرمى ، بلكه داراى هدف تكاملى حساب شده اى است براى انسانها .
و از آنجا كه ممكن است اين توهم به وجود آيد كه خدا چه نيازى به ايمان و عبادت ما دارد ؟ آيات مورد بحث نخست به پاسخ اين سخن مى پردازد و مى گويد : تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند از آن اويند ( و له من فى السماوات و الارض ) .
و فرشتگانى كه در محضر قرب پروردگار هستند هيچگاه از پرستش او تكبر ندارند و هرگز خسته نمى شوند ( و من عنده لا يستكبرون عن عبادته
تفسير نمونه ج : 13 ص : 379
و لا يستحسرون ) .
دائما شب و روز تسبيح مى گويند و كمترين ضعف و سستى به خود راه نمى دهند ( يسبحون الليل و النهار لا يفترون ) .
با اين حال او چه نيازى به طاعت و عبادت شما دارد ، اين همه فرشتگان بزرگ ، شب و روز مشغول تسبيحند ، او حتى نياز به عبادت آنها هم ندارد ، پس اگر دستور ايمان و عمل صالح و بندگى و عبوديت به شما داده ، سود و فايده اش متوجه خود شما است .
اين نكته نيز جالب توجه است كه در نظام بندگان و موالى ظاهرى هر قدر بنده اى به مولا نزديكتر باشد ، خضوعش در برابر او كمتر است ، چرا كه خصوصيت بيشترى دارد و مولا نسبت به او نياز فزونتر ! اما در نظام عبوديت خلق و خالق قضيه بر عكس است ، هر قدر فرشتگان و اولياى خدا به او نزديكتر مى شوند ، مقام عبوديتشان بيشتر مى گردد .
پس از آنكه بيهودگى و بى هدفى عالم هستى در آيات گذشته ، نفى شد و مسلم گشت كه اين عالم داراى هدف مقدسى است ، در آيات مورد بحث به مساله وحدت معبود و مدير و مدبر اين جهان پرداخته ، چنين مى گويد : آيا آنها خدايانى از زمين برگزيدند ، خدايانى كه مى توانند موجودات زنده را بيافرينند و در جهان پخش كنند ؟ ! ( ام اتخذوا الهة من الارض هم ينشرون ) .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 380
اين جمله در حقيقت اشاره به اين است كه معبود بايد خالق باشد ، مخصوصا خالق حيات و زندگى كه روشنترين چهره هاى خلقت است ، اين در حقيقت شبيه به همان چيزى است كه در آيه 73 سوره حج مى خوانيم : ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له : تمام معبودهائى را كه جز خدا مى خوانيد حتى قدرت ندارند مگسى بيافرينند هر چند دست بدست هم دهند و متحد شوند با اين حال آنها چگونه شايسته پرستش هستند .
تعبير به الهة من الارض ( خدايانى از زمين ) اشاره به بتها و معبودهائى است كه از سنگ و چوب و مانند آن مى ساختند ، و حاكم بر آسمانها مى پنداشتند .
آيه بعد ، يكى از دلائل روشن نفى آلهه و خدايان مشركان را به اين صورت بيان مى كند اگر در آسمان و زمين ، معبودها و خدايانى جز الله بود هر دو فاسد مى شدند و نظام جهان بر هم مى خورد ( لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا ) .
منزه و پاك است خداوند ، پروردگار عرش ، از توصيفى كه آنها مى كنند ( فسبحان الله رب العرش عما يصفون ) .
اين نسبتهاى ناروا ، و اين خدايان ساختگى و آلهه پندارى ، اوهامى بيش نيستند و دامان كبريائى ذات پاك او با اين نسبتهاى ناروا آلوده نمى گردد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 381
برهان تمانع
دليلى كه براى توحيد و نفى آلهه در آيه فوق ، آمده است ، در عين سادگى و روشنى ، يكى از براهين دقيق فلسفى در اين زمينه است كه دانشمندان از آن ، به عنوان برهان تمانع ياد مى كنند ، خلاصه اين برهان را چنين مى توان بيان كرد : ما بدون شك نظام واحدى را در اين جهان حكمفرما مى بينيم ، نظامى كه در همه جهات هماهنگ است ، قوانينش ثابت و در آسمان و زمين جارى است ، برنامه هايش با هم منطبق ، و اجزايش متناسب است .
اين هماهنگى قوانين و نظامات آفرينش از اين حكايت مى كند كه از مبدء واحدى سرچشمه گرفته است چرا كه اگر مبدءها متعدد بود و اراده ها مختلف ، اين هماهنگى هرگز وجود نداشت و همان چيزى كه قرآن از آن تعبير به فساد مى كند در عالم به وضوح ديده مى شد .
ما اگر كمى اهل تحقيق و مطالعه باشيم ، از بررسى يك كتاب به خوبى مى توانيم بفهميم آن را يك نفر نوشته يا چند نفر ؟ كتابى كه تاليف يك نفر است ، هماهنگى و انسجام مخصوص در ميان عبارات ، جمله بنديها ، تعبيرات مختلف ، كنايات و اشارات ، عناوين و تيترها ، طرز ورود و خروج در بحثها ، خلاصه تمام قسمتهايش يكپارچه و همصدا است چرا كه زائيده يك فكر و تراوش يك قلم است .
اما اگر دو يا چند نفر - هر چند همه دانشمند باشند و صميمى و داراى روح همكارى نزديك - هر كدام تاليف بخشى از آن را بر عهده گيرد ، باز در اعماق عبارات و الفاظ ، طرز بحثها ، آثار اين دوگانگى و چندگانگى نمايان است .
دليل آن هم روشن است ، زيرا دو نفر هر قدر همفكر و هم سليقه باشند بالاخره دو نفرند ، اگر همه چيز آنها يكى بود ، يكنفر مى شدند ، بنا بر اين بطور قطع بايد تفاوتهائى داشته باشند تا بتوانند دو نفر باشند و اين تفاوت سرانجام كار
تفسير نمونه ج : 13 ص : 382
خود را خواهد كرد ، و اثرش را در نوشته هاى آنها خواهد گذاشت .
حال هر قدر اين كتاب ، بزرگتر و مفصلتر باشد و در موضوعات متنوعترى بحث كند زودتر اين ناهماهنگى احساس مى شود .
كتاب بزرگ عالم آفرينش كه عظمتش بقدرى است كه ما با تمام وجودمان در لابلاى عباراتش گم مى شويم ، نيز مشمول همين قانون است .
درست است كه ما حتى در تمام عمر نمى توانيم تمام اين كتاب را مطالعه كنيم اما با همين اندازه كه توفيق مطالعه نصيب ما و كل دانشمندان جهان شده است ، آنچنان هماهنگى دارد كه از وحدت مؤلف به خوبى حكايت مى كند ، ما هر چه اين كتاب عجيب را ورق مى زنيم در همه جا آثار يك نظم عالى و انسجام و هماهنگى غير قابل توصيف در ميان كلمات و سطور و صفحاتش نمايان است .
اگر در اداره اين جهان و نظامات آن ، اراده ها و مبدءهاى متعددى دخالت داشت اين هماهنگى امكان پذير نبود .
راستى چرا دانشمندان فضائى مى توانند سفينه هاى فضاپيما را با دقت كامل به فضا بفرستند ، و قايق ماه نشين آن را دقيقا در همان محلى كه از نظر علمى پيش بينى كرده اند فرود آورند ، سپس آنرا از آنجا حركت داده در محل پيش بينى شده در زمين پائين بياورند ؟ ! آيا اين دقت محاسبات به خاطر اين نيست كه نظام حاكم بر كل هستى كه پايه محاسبات اين دانشمندان است دقيق و منسجم و هماهنگ است كه اگر يك ذره ناهماهنگى ( از نظر زمان يكصدم ثانيه ) كم و زيادى در آن بود تمام محاسباتشان به هم مى خورد .
كوتاه سخن اينكه : اگر دو يا چند اراده در عالم حاكم بود ، هر يك اقتضائى داشت و هر كدام اثر ديگرى را خنثى مى كرد و سرانجام جهان به فساد مى گرائيد .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 383
سؤال :
در اينجا سؤالى مطرح است كه پاسخ آن را از توضيحات گذشته مى توان دريافت ، سؤال اين است : تعدد خدايان در صورتى منشا فساد در جهان مى شود كه آنها به مبارزه با يكديگر برخيزند ، اما اگر قبول كنيم آنها افرادى حكيم و آگاهند ، حتما با كمك هم جهان را اداره مى كنند .
پاسخ اين سؤال چندان پيچيده نيست ، حكيم بودن آنها ، تعدد آنها را از بين نمى برد ، هنگامى كه بگوئيم آنها متعددند ، مفهومش اين است كه از هر نظر يكى نيستند ، چرا كه اگر از تمام جهات يكى بودند ، يك خدا مى شدند ، بنا بر اين هر جا تعدد است حتما تفاوتها و اختلافاتى وجود دارد ، كه خواه ناخواه در اراده و عمل اثر مى گذارد و جهان هستى را به هرج و مرج و فساد مى كشاند .
( دقت كنيد ) .
اين برهان تمانع را به صورتهاى ديگرى نيز بيان كرده اند كه از حوصله بحث ما بيرون است و آنچه در بالا گفتيم بهترين طرز بيان آن است .
در بعضى از اين استدلالها ، روى اين تكيه شده است كه اگر دو اراده در آفرينش حكمفرما بود ، اصلا جهانى موجود نمى شد ، در حالى كه آيه فوق ، سخن از فساد جهان و اختلال نظم مى گويد ، نه از موجود نشدن جهان ( دقت كنيد ) .
جالب اينكه در حديثى كه هشام بن حكم از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده چنين مى خوانيم : كه امام (عليه السلام) در پاسخ مرد بى ايمانى كه سخن از تعدد خدايان مى گفت : فرمود : اين دو خدائى كه تو مى گوئى يا هر دو قديم و ازلى و نيرومندند و يا هر دو ضعيف و ناتوان ، يا يكى قوى و ديگرى ضعيف ؟ .
اگر هر دو قوى باشند چرا هر كدام ديگرى را كنار نمى زند و تدبير جهان را به تنهائى بر عهده نمى گيرد ، و اگر چنين گمان كنى كه يكى قوى و ديگرى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 384
ضعيف است ، توحيد خدا را پذيرفته اى ، زيرا دومى ضعيف است و ناتوان ، بنا بر اين خدا نيست .
و اگر بگوئى آنها دو هستند ، از دو حال خارج نيست ، يا از تمام جهات متفقند يا مختلف ، اما هنگامى كه ما آفرينش را منظم مى بينيم و كواكب آسمان هر كدام در مسير ويژه خود سير مى كنند و شب و روز با نظم خاصى جانشين يكديگر مى شوند و خورشيد و ماه هر يك ، برنامه ويژه خود را دارند ، اين هماهنگى تدبير جهان و انسجام امورش دليل بر اين است كه مدبر يكى است .
از اين گذشته ، اگر ادعا كنى خداوند دو تا است لابد در ميان آنها بايد فاصله اى ( امتيازى ) باشد تا دوگانگى درست شود ، در اينجا آن فاصله ( امتياز ) خود موجود سومى : ازلى خواهد بود ، و به اين ترتيب خدايان ، سه مى شوند ، و اگر بگوئى سه هستند ، بايد ميان آنها دو فاصله ( امتياز ) باشند ، در اين صورت بايد به پنج وجود قديم ازلى قائل شوى ، و به همين ترتيب ، عدد ، بالا مى رود و سر از بى نهايت در مى آورد .
آغاز اين حديث ، اشاره به برهان تمانع است ، و ذيل آن اشاره به برهان ديگرى است ، كه آن برهان فرجه يا تفاوت ما به الاشتراك ، و ما به الامتياز مى گويند .
در حديث ديگرى مى خوانيم كه هشام بن حكم از امام صادق (عليه السلام) پرسيد : ما الدليل على ان الله واحد ؟ قال : اتصال التدبير و تمام الصنع ، كما قال الله عز و جل : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا .
هشام مى گويد : عرض كردم چه دليلى بر يگانگى خدا وجود دارد ؟ فرمود : پيوستگى و انسجام تدبير جهان ، و كامل بودن آفرينش ، آنگونه كه خداوند متعال فرموده : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا ( اگر در آسمان و زمين ، خدايانى جز
تفسير نمونه ج : 13 ص : 385
او بودند جهان به فساد كشانده مى شد ) .
پس از آنكه با استدلالى كه در آيه آمد توحيد مدبر و اداره كننده اين جهان اثبات شد ، در آيه بعد مى گويد او آنچنان حكيمانه جهان را نظم بخشيده كه جاى هيچ ايراد و گفتگو در آن نيست آرى هيچكس بر كار او نمى تواند خرده بگيرد و از آن سؤال كند ، در حالى كه ديگران چنين نيستند و در افعالشان جاى ايراد و سؤال بسيار است ( لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون ) .
گرچه در تفسير اين آيه مفسران ، سخن بسيار گفته اند ، ولى آنچه در بالا گفته شد از همه نزديكتر به نظر مى رسد .
توضيح اينكه : ما دو گونه سؤال داريم ، يكنوع سؤال ، سؤال توضيحى است كه انسان از مسائلى بيخبر است و مايل است حقيقت آن را درك كند ، حتى با علم و ايمان به اينكه كار انجام شده كار صحيحى بوده باز مى خواهد نكته اصلى و هدف واقعى آن را بداند ، اينگونه سؤال در افعال خدا نيز جائز است ، بلكه اين همان سؤالى است كه سرچشمه كاوشگرى و پژوهش در جهان خلقت و مسائل علمى محسوب مى شود ، و از اين گونه سؤالات چه در رابطه با عالم تكوين ، و چه تشريع ياران پيامبر و امامان بسيار داشتند .
اما نوع ديگر سؤال ، سؤال اعتراضى است ، كه مفهومش اين است عمل انجام شده نادرست و غلط بوده ، مثل اينكه به كسى كه عهد خود را بى دليل شكسته مى گوئيم تو چرا عهدشكنى مى كنى ؟ هدف اين نيست كه توضيح بخواهيم بلكه هدف آنست كه ايراد كنيم .
مسلما اين نوع سؤال در افعال خداوند حكيم معنى ندارد ، و اگر گاهى از كسى سر بزند حتما به خاطر ناآگاهى است ، ولى جاى اين گونه سؤال در
تفسير نمونه ج : 13 ص : 386
افعال ديگران بسيار است .
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم كه در جواب سؤال جابر جعفى از اين آيه چنين فرمود : لانه لا يفعل الا ما كان حكمة و صوابا : براى اينكه او كارى را جز از روى حكمت و صواب انجام نمى دهد .
ضمنا از اين سخن به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه اگر كسى سؤالى از نوع دوم داشته باشد دليل بر آنست كه هنوز خدا را به خوبى نشناخته و از حكيم بودن او آگاه نيست .
آيه بعد مشتمل بر دو دليل ديگر در زمينه نفى شرك است ، كه با دليل گذشته مجموعا سه دليل مى شود .
نخست مى گويد : آيا آنها جز خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند ؟ ! بگو دليل خود را بياوريد ( ام اتخذوا من دونه الهة قل هاتوا برهانكم ) .
اشاره به اينكه اگر از دليل گذشته دائر به اينكه نظام عالم هستى دليل بر توحيد است صرف نظر كنيد لااقل هيچگونه دليلى بر اثبات شرك و الوهيت اين خدايان وجود ندارد ، انسان عاقل چگونه مطلبى را بى دليل مى پذيرد ؟ سپس به آخرين دليل اشاره كرده مى گويد : اين تنها من و همراهانم نيستند كه سخن از توحيد مى گويند ، بلكه تمام پيامبران و مؤمنان پيشين نيز همه موحد بودند ( هذا ذكر من معى و ذكر من قبلى ) .
اين همان دليلى است كه دانشمندان عقائد تحت عنوان اجماع و اتفاق پيامبران بر مساله يگانگى خدا ذكر كرده اند .
و از آنجا كه ممكن است گاهى كثرت بت پرستان ( مخصوصا در شرائط زندگى مسلمانان در مكه كه سوره انبياء ناظر به آن است ) براى بعضى مانع از
تفسير نمونه ج : 13 ص : 387
پذيرش توحيد گردد ، چنين اضافه مى كند : اما اكثر آنها حق را نمى دانند لذا از آن روى گردانند ( بل اكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون ) .
هميشه مخالفت كردن اكثريت نادان در بسيارى از جامعه ها دليلى بوده است ، براى اعراض ناآگاهان ، و قرآن در بسيارى از آيات ، چه آياتى كه در سوره هاى مكى نازل شده يا سوره هاى مدنى تكيه بر اين اكثريت را شديدا محكوم كرده است ، و براى آن هيچگونه ارزشى قائل نيست ، بلكه معيار را دليل و منطق مى شمرد .
و از آنجا كه ممكن است بعضى بيخبران بگويند ما پيامبران مانند عيسى (عليه السلام) داريم كه دعوت به خدايان متعدد كرده است ، قرآن در آخرين آيه مورد بحث با صراحت تمام مى گويد : ما قبل از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى نموديم كه معبودى جز من نيست ، و تنها مرا پرستش كنيد ( و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون ) .
و به اين ترتيب ثابت مى شود كه نه عيسى و نه غير او هرگز دعوت به شرك نكرده اند ، و اينگونه نسبتها تهمت است .

تفسير نمونه ج : 13 ص : 388
وَ قَالُوا اتخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَداً سبْحَنَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ(26) لا يَسبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ(27) يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا يَشفَعُونَ إِلا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُم مِّنْ خَشيَتِهِ مُشفِقُونَ(28) * وَ مَن يَقُلْ مِنهُمْ إِنى إِلَهٌ مِّن دُونِهِ فَذَلِك نجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذَلِك نجْزِى الظلِمِينَ(29)
ترجمه :
26 - آنها گفتند خداوند رحمان فرزندى براى خود برگزيده ! منزه است ( از اين عيب و نقص ) اينها ( فرشتگان ) بندگان شايسته او هستند .
27 - كه هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند ، و به فرمان او عمل مى كنند .
28 - او همه اعمال امروز و آينده آنها را مى داند ، و هم گذشته آنها را ، و آنها جز براى كسى كه خدا از او خشنود است ( و اجازه شفاعتش را داده ) شفاعت نمى كنند و از ترس او بيمناكند .
29 - و هر كس از آنها بگويد من معبود ديگرى جز خدا هستم كيفر او را جهنم مى دهيم ، و اينگونه ستمگران را كيفر خواهيم داد .

تفسير : فرشتگان بندگان شايسته و فرمانبردار
از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته ، سخن از پيامبران الهى و نفى
تفسير نمونه ج : 13 ص : 389
هر گونه شرك ( و ضمنا نفى فرزند بودن حضرت مسيح ) در ميان بود ، آيات مورد بحث همه در مورد نفى فرزند بودن فرشتگان است .
توضيح اينكه : بسيارى از مشركان عرب عقيده داشتند كه فرشتگان ، فرزندان خدا هستند ، و به همين دليل گاه آنها را پرستش مى كردند ، قرآن صريحا در آيات فوق ، اين عقيده خرافى و بى اساس را محكوم كرده و بطلان آن را با دلائل مختلف بيان مى كند .
نخست مى گويد : آنها گفتند : خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است ( و قالوا اتخذ الرحمن ولدا ) .
اگر منظورشان فرزند حقيقى باشد كه لازمه آن جسم بودن است ، و اگر تبنى ( فرزندخواندگى ) كه در ميان عرب معمول بوده است باشد ، آن نيز دليل بر ضعف و احتياج است ، و از همه اينها گذشته اصولا كسى نياز به فرزند دارد كه فانى مى شود ، براى بقاء نسل و كيان و آثار او بايد فرزندش حيات او را در درازمدت ادامه دهد ، يا براى عدم احساس تنهائى و انس گرفتن يا كسب قدرت است ، اما يك وجود ازلى و ابدى و غير جسمانى و از هر نظر بى نياز ، فرزند در مورد او معنى ندارد .
لذا بلافاصله مى فرمايد : منزه و پاك است او از اين عيب و نقص ( سبحانه ) .
سپس اوصاف فرشتگان را در شش قسمت بيان مى كند كه مجموعا دليل روشنى است بر نفى فرزند بودن آنها :
1 - آنها بندگان خدا هستند ( بل عباد ) .
2 - بندگانى شايسته و گرامى داشته ( مكرمون ) .
آنها همچون بندگان گريزپا نيستند كه تحت فشار مولى ، تن به خدمت مى دهند بلكه بندگانى هستند ، از هر نظر شايسته كه راه و رسم عبوديت را خوب مى دانند ، و به آن افتخار مى كنند ، خدا نيز آنها را به خاطر اخلاصشان در عبوديت
تفسير نمونه ج : 13 ص : 390
گرامى داشته و مواهب خويش را به آنها افزايش داده است .
3 - آنها آنقدر مؤدب و تسليم و سر بر فرمان خدا هستند كه هرگز در سخن گفتن بر او پيشى نمى گيرند ( لا يسبقونه بالقول ) .
4 - و از نظر عمل نيز آنها تنها فرمان او را اجرا مى كنند ( و هم بامره يعملون ) .
آيا اين صفات ، صفات فرزندان است يا صفات بندگان ؟ ! سپس به احاطه علمى پروردگار نسبت به آنها اشاره كرده مى فرمايد : خداوند هم اعمال امروز و آينده آنها را مى داند ، و هم اعمال گذشته را ، هم از دنياى آنها آگاه است و هم از آخرتشان ، هم قبل از وجودشان و هم بعد از وجودشان ( يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ) .
مسلما فرشتگان از اين موضوع آگاهند كه خدا يك چنين احاطه علمى به آنها دارد ، و همين عرفان ، سبب مى شود كه آنها نه سخنى قبل از او بگويند و نه از فرمانش سرپيچى كنند و به اين ترتيب اين جمله مى تواند در حكم تعليل براى آيه سابق بوده باشد .
5 - بدون شك آنها كه بندگان گرامى و شايسته خدا هستند براى نيازمندان شفاعت مى كنند ولى بايد توجه داشت هرگز براى كسى شفاعت نمى كنند مگر اينكه بدانند خدا از او خشنود است و اجازه شفاعت او را داده است ( و لا يشفعون الا لمن ارتضى ) .
مسلما خشنودى خداوند و اجازه شفاعت دادن او ، بى دليل نمى تواند باشد
تفسير نمونه ج : 13 ص : 391
حتما به خاطر ايمان راستين و يا اعمالى است كه پيوند انسان را با خدا محفوظ مى دارد ، به تعبير ديگر انسان ممكن است آلوده گناه شود ولى اگر رابطه خويش را با پروردگار و اولياى الهى به كلى قطع نكند اميد شفاعت در باره او هست .
اما اگر پيوندش را از نظر خط فكرى و عقيدتى به كلى بريد ، و يا از نظر عملى آنقدر آلوده بود كه لياقت شفاعت را از دست داد ، در اين موقع ، هيچ پيامبر مرسل يا فرشته مقربى شفاعت او نخواهد كرد .
اين همان مطلبى است كه در بحث فلسفه شفاعت ضمن بحثهاى گذشته آورده ايم كه شفاعت يك مكتب انسانساز است و وسيله اى است براى بازگرداندن آلودگان از نيمه راه و جلوگيرى از ياس و نوميدى كه خود عاملى است براى غرق شدن در انحراف و گناه ، ايمان به اين گونه شفاعت ، سبب مى شود كه افراد گنهكار رابطه خويش را با خدا و پيامبران و امامان قطع نكنند ، همه پلها را پشت سر خود ويران ننمايند ، و خط بازگشت را حفظ كنند .
ضمنا اين جمله پاسخى است به آنها كه مى گفتند : ما فرشتگان را عبادت مى كنيم تا در پيشگاه خدا براى ما شفاعت كنند ، قرآن مى گويد آنها از پيش خود هيچكارى نمى توانند بكنند و هر چه مى خواهيد بايد مستقيما از خدا بخواهيد حتى اجازه شفاعت شفيعان را .
6 - به خاطر همين معرفت و آگاهى است كه آنها تنها از او مى ترسند و تنها ترس او را به دل راه مى دهند ( و هم من خشيته مشفقون ) .
آنها از اين نمى ترسند كه گناهى انجام داده باشند ، بلكه از كوتاهى در عبادت يا ترك اولى بيمناكند .
جالب اينكه خشيت از نظر ريشه لغت به معنى هر گونه ترس نيست ،
تفسير نمونه ج : 13 ص : 392
بلكه ترسى است كه توأم با تعظيم و احترام باشد .
مشفق از ماده اشفاق به معنى توجهى است كه آميخته با ترس باشد ( چون در اصل از ماده شفق گرفته شده كه روشنى آميخته با تاريكى است ) .
بنا بر اين ترس آنها از خداوند ، همچون ترس انسان از يك حادثه وحشتناك نيست ، و همچنين اشفاق آنها همچون بيم انسان از يك موجود خطرناك نمى باشد بلكه ترس و اشفاقشان آميزه اى است از احترام ، عنايت و توجه ، معرفت و احساس مسئوليت .
روشن است كه فرشتگان با اين صفات برجسته و ممتاز و مقام عبوديت خالص هرگز دعوى خدائى نمى كنند ، اما اگر فرضا كسى از آنها بگويد من معبودى جز خدا هستم ما كيفر او را جهنم مى دهيم ، آرى اين چنين ظالمان را كيفر خواهيم داد ( و من يقل منهم انى اله من دونه فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزى الظالمين ) .
در حقيقت دعوى الوهيت يك مصداق روشن ظلم بر خويشتن و بر جامعه است و در قانون كلى كذلك نجزى الظالمين درج است