تفسير نمونه ج : 12 ص : 544
لازم مى دانيم به چند امر دقيقا توجه شود : الف : نخستين مطلبى كه در اينجا جلب توجه مى كند اين است كه ذو القرنين ( صاحب دو قرن ) چرا به اين نام ناميده شده است ؟ بعضى معتقدند اين نامگذارى به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم رسيد كه عرب از آن تعبير به قرنى الشمس ( دو شاخ آفتاب ) مى كند .
بعضى ديگر معتقدند كه اين نام به خاطر اين بود كه دو قرن زندگى يا حكومت كرد ، و در اينكه مقدار قرن چه اندازه است نيز نظرات متفاوتى دارند .
بعضى مى گويند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذو القرنين معروف شد .
و بالاخره بعضى بر اين عقيده اند كه تاج مخصوص او داراى دو شاخك بود .
و عقائد ديگرى كه نقل همه آنها به طول مى انجامد ، و چنانكه خواهيم ديد مبتكر نظريه سوم يعنى ابو الكلام آزاد از اين لقب ، استفاده فراوانى براى اثبات نظريه خود كرده است .
ب : از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه ذو القرنين داراى صفات ممتازى بود : - خداوند اسباب پيروزيها را در اختيار او قرار داد .
- او سه لشگركشى مهم داشت : نخست به غرب ، سپس به شرق و سرانجام به منطقه اى كه در آنجا يك تنگه كوهستانى وجود داشته ، و در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد كرد كه شرح صفات آنها در تفسير آيات گذشت .
- او مرد مؤمن و موحد و مهربانى بود ، و از طريق عدل و داد منحرف نمى شد ، و به همين جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود .
او يار نيكوكاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود ، و به مال و ثروت دنيا علاقه اى نداشت .
- او هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 545
- او سازنده يكى از مهمترين و نيرومندترين سدها است ، سدى كه در آن بجاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد ( و اگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به كار رفته باشد تحت الشعاع اين فلزات بود ) و هدف او از ساختن اين سد كمك به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم ياجوج و ماجوج بوده است .
- او كسى بوده كه قبل از نزول قرآن نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت ، و لذا قريش يا يهود از پيغمبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در باره آن سؤال كردند ، چنانكه قرآن مى گويد يسئلونك عن ذى القرنين : از تو در باره ذو القرنين سؤال مى كنند .
اما از قرآن چيزى كه صريحا دلالت كند او پيامبر بوده استفاده نمى شود هر چند تعبيراتى در قرآن هست كه اشعار به اين معنى دارد چنانكه در تفسير آيات سابق گذشت .
از بسيارى از روايات اسلامى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و ائمه اهلبيت (عليهم السلام) نقل شده نيز مى خوانيم : او پيامبر نبود بلكه بنده صالحى بود ج : اساس قول سوم ( ذو القرنين كورش كبير بوده است ) به طور بسيار فشرده بر دو اصل استوار است : نخست اينكه : سؤال كنندگان در باره اين مطلب از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) طبق رواياتى كه در شان نزول آيات نازل شده است يهود بوده اند ، و يا قريش به تحريك يهود ، بنا بر اين بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد .
از ميان كتب معروف يهود به كتاب دانيال فصل هشتم بازمى گرديم ، در آنجا چنين مى خوانيم : در سال سلطنت بل شصر به من كه دانيالم رؤيائى مرئى شد بعد از رؤيائى كه اولا به من مرئى شده بود ، و در رؤيا ديدم ، و هنگام ديدنم چنين
تفسير نمونه ج : 12 ص : 546
شد كه من در قصر شوشان كه در كشور عيلام است بودم و در خواب ديدم كه در نزد نهر اولاى هستم و چشمان خود را برداشته نگريستم و اينكه قوچى در برابر نهر بايستاد و صاحب دو شاخ بود ، و شاخهايش بلند ... و آن قوچ را به سمت مغربى و شمالى و جنوبى شاخ زنان ديدم ، و هيچ حيوانى در مقابلش مقاومت نتوانست كرد ، و از اينكه احدى نبود كه از دستش رهائى بدهد لهذا موافق رأى خود عمل مى نمود و بزرگ مى شد ... پس از آن در همين كتاب از دانيال چنين نقل شده : جبرئيل بر او آشكار گشت و خوابش را چنين تعبير نمود : قوچ صاحب دو شاخ كه ديدى ملوك مدائن و فارس است ( يا ملوك ماد و فارس است ) .
يهود از بشارت رؤياى دانيال چنين دريافتند كه دوران اسارت آنها با قيام يكى از پادشاهان ماد و فارس ، و پيروز شدنش بر شاهان بابل ، پايان مى گيرد ، و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد .
چيزى نگذشت كه كورش در صحنه حكومت ايران ظاهر شد و كشور ماد و فارس را يكى ساخت ، و سلطنتى بزرگ از آن دو پديد آورد ، و همانگونه كه رؤياى دانيال گفته بود كه آن قوچ شاخهايش را به غرب و شرق و جنوب مى زند كورش نيز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد .
يهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطين به آنها داد .
جالب اينكه در تورات در كتاب اشعيا فصل 44 شماره 28 چنين مى خوانيم : آنگاه در خصوص كورش مى فرمايد كه شبان من اوست ، و تمامى مشيتم را به اتمام رسانده به اورشليم خواهد گفت كه بنا كرده خواهى شد .
اين جمله نيز قابل توجه است كه در بعضى از تعبيرات تورات ، از كورش
تفسير نمونه ج : 12 ص : 547
تعبير به عقاب مشرق ، و مرد تدبير كه از مكان دور خوانده خواهد شد آمده است ( كتاب اشعيا فصل 46 شماره 11 ) .
دوم : اينكه در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى استخر در كنار نهر مرغاب مجسمه اى از كورش كشف شد كه تقريبا به قامت يك انسان است ، و كورش را در صورتى نشان مى دهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد ، و تاجى به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخ هاى قوچ در آن ديده مى شود .
اين مجسمه كه نمونه بسيار پر ارزشى از فن حجارى قديم است آنچنان جلب توجه دانشمندان را نمود كه گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر كردند .
از تطبيق مندرجات تورات با مشخصات اين مجسمه اين احتمال در نظر اين دانشمند كاملا قوت گرفت كه ناميدن كورش به ذو القرنين ( صاحب دو شاخ ) از چه ريشه اى مايه مى گرفت ، و همچنين چرا مجسمه سنگى كورش داراى بالهائى همچون بال عقاب است ، و به اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد كه شخصيت تاريخى ذو القرنين از اين طريق كاملا آشكار شده است .
آنچه اين نظريه را تاييد مى كند اوصاف اخلاقى است كه در تاريخ براى كورش نوشته اند .
هردوت مورخ يونانى مى نويسد : كورش فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند ، و هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند او را نكشند ، و لشگر كورش فرمان او را اطاعت كردند بطورى كه توده ملت ، مصائب جنگ را احساس نكردند .
و نيز هردوت در باره او مى نويسد : كورش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود ، مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت
تفسير نمونه ج : 12 ص : 548
بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود ، ستم زدگان را از عدل و داد برخوردار مى ساخت و هر چه را متضمن خير بيشتر بود دوست مى داشت .
و نيز مورخ ديگر ذى نوفن مى نويسد : كورش پادشاه عاقل و مهربان بود و بزرگى ملوك با فضائل حكماء در او جمع بود ، همتى فائق ، وجودى غالب داشت ، شعارش خدمت انسانيت و خوى او بذل عدالت بود ، و تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و عجب را گرفته بود .
جالب اينكه اين مورخان كه كورش را اين چنين توصيف كرده اند از تاريخ نويسان بيگانه بودند نه از قوم يا ابناء وطن او ، بلكه اهل يونان بودند و مى دانيم مردم يونان به نظر دوستى به كورش نگاه نمى كردند ، زيرا با فتح ليديا به دست كورش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم گشت .
طرفداران اين عقيده مى گويند اوصاف مذكور در قرآن مجيد در باره ذو القرنين با اوصاف كورش تطبيق مى كند .
از همه گذشته كورش سفرهائى به شرق غرب و شمال انجام داد كه در تاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است ، و با سفرهاى سه گانه اى كه در قرآن ذكر شده قابل انطباق مى باشد : نخستين لشگر كشى كورش به كشور ليديا كه در قسمت شمال آسياى صغير قرار داشت صورت گرفت ، و اين كشور نسبت به مركز حكومت كورش جنبه غربى داشت .
هر گاه نقشه ساحل غربى آسياى صغير را جلو روى خود بگذاريم خواهيم ديد كه قسمت اعظم ساحل در خليجك هاى كوچك غرق مى شود ، مخصوصا در نزديكى ازمير كه خليج صورت چشمه اى به خود مى گيرد .
قرآن مى گويد ذو القرنين در سفر غربيش احساس كرد خورشيد در چشمه گلالودى فرو مى رود .
اين صحنه همان صحنه اى بود كه كورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب
تفسير نمونه ج : 12 ص : 549
( در نظر بيننده ) در خليجك هاى ساحلى مشاهده كرد .
لشگركشى دوم كورش به جانب شرق بود ، چنانكه هردوت مى گويد : اين هجوم شرقى كوروشى بعد از فتح ليديا صورت گرفت ، مخصوصا طغيان بعضى از قبائل وحشى بيابانى كورش را به اين حمله واداشت .
تعبير قرآن حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا اشاره به سفر كورش به منتهاى شرق است كه مشاهده كرد خورشيد بر قومى طلوع مى كند كه در برابر تابش آن سايبانى ندارند اشاره به اينكه آن قوم بيابان گرد و صحرانورد بودند .
كورش لشگر كشى سومى داشت كه به سوى شمال ، به طرف كوههاى قفقاز بود ، تا به تنگه ميان دو كوه رسيد ، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى كه در آنجا بودند در برابر تنگه سد محكمى بنا كرد .
اين تنگه در عصر حاضر تنگه داريال ناميده مى شود كه در نقشه هاى موجود ميان ولادى كيوكز و تفليس نشان داده مى شود ، در همانجا كه تاكنون ديوار آهنى موجود است ، اين ديوار همان سدى است كه كورش بنا نموده زيرا اوصافى كه قرآن در باره سد ذو القرنين بيان كرده كاملا بر آن تطبيق ميكند .
اين بود خلاصه آنچه در تقويت نظريه سوم بيان شده است .
درست است كه در اين نظريه نيز نقطه هاى ابهامى وجود دارد ، ولى فعلا مى توان از آن به عنوان بهترين نظريه در باره تطبيق ذو القرنين بر رجال معروف تاريخى نام برد .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 550
3 - سد ذو القرنين كجاست ؟
گر چه بعضى ميل دارند اين سد را با ديوار معروف چين كه هم اكنون برپاست و صدها كيلومتر ادامه دارد منطبق بدانند ، ولى روشن است كه ديوار چين نه از آهن و مس ساخته شده ، و نه در يك تنگه باريك كوهستانى است ، بلكه ديوارى است كه از مصالح معمولى بنا گرديده ، و همانگونه كه گفتيم صدها كيلو متر طول آنست ، و الان هم موجود است .
بعضى ديگر اصرار دارند كه اين همان سد مارب در سرزمين يمن ميباشد در حالى كه سد مارب گر چه در يك تنگه كوهستانى بنا شده ولى براى جلوگيرى از سيلاب و به منظور ذخيره آب بوده ، و ساختمانش از آهن و مس نيست .
ولى طبق گواهى دانشمندان - همانگونه كه در بالا نيز اشاره كرديم - در سرزمين قفقاز ميان درياى خزر و درياى سياه سلسله كوههائى است همچون يك ديوار كه شمال را از جنوب جدا مى كند ، تنها تنگه اى كه در ميان اين كوههاى ديوار مانند وجود دارد تنگه داريال معروف است ، و در همانجا تاكنون ديوار آهنين باستانى به چشم مى خورد ، و به همين جهت بسيارى معتقدند كه سد ذو القرنين همين سد است .
جالب اينكه در آن نزديكى نهرى است بنام سائرس كه بمعنى كورش است ( يونانيان كورش را سائرس مى ناميدند ) .
در آثار باستانى ارمنى از اين ديوار به نام بهاگ گورائى ياد شده و معنى اين كلمه تنگه كورش يا معبر كورش است ، و اين سند نشان مى دهد كه بانى اين سد او بوده است .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 551
4 - ياجوج و ماجوج كيانند ؟
در قرآن مجيد در دو سوره از ياجوج و ماجوج سخن به ميان آمده ، يكى در آيات مورد بحث و ديگر در سوره انبياء آيه 96 .
آيات قرآن به خوبى گواهى مى دهد كه اين دو نام متعلق به دو قبيله وحشى خونخوار بوده است كه مزاحمت شديدى براى ساكنان اطراف مركز سكونت خود داشته اند .
در تورات در كتاب حزقيل فصل سى و هشتم و فصل سى و نهم ، و در كتاب رؤياى يوحنا فصل بيستم از آنها به عنوان گوگ و ماگوگ ياد شده است كه معرب آن ياجوج و ماجوج مى باشد .
به گفته مفسر بزرگ ، علامه طباطبائى در الميزان از مجموع گفته هاى تورات استفاده مى شود كه ماجوج يا ياجوج و ماجوج ، گروه يا گروههاى بزرگى بودند كه در دوردست ترين نقطه شمال آسيا زندگى داشتند مردمى جنگجو و غارتگر بودند .
بعضى معتقدند اين دو كلمه عبرى است ، ولى در اصل از زبان يونانى به عبرى منتقل شده است و در زبان يونانى گاگ و ماگاگ تلفظ مى شده كه در ساير لغات اروپائى نيز به همين صورت انتقال يافته است .
دلائل فراوانى از تاريخ در دست است كه در منطقه شمال شرقى زمين در نواحى مغولستان در زمانهاى گذشته گوئى چشمه جوشانى از انسان وجود داشته ، مردم اين منطقه به سرعت زاد و ولد مى كردند ، و پس از كثرت و فزونى به سمت شرق ، يا جنوب سرازير مى شدند ، و همچون سيل روانى اين سرزمينها را زير پوشش خود قرار مى دادند ، و تدريجا در آنجا ساكن مى گشتند .
براى حركت سيل آساى اين اقوام ، دورانهاى مختلفى در تاريخ آمده است
تفسير نمونه ج : 12 ص : 552
كه يكى از آنها دوران هجوم اين قبائل وحشى در قرن چهارم ميلادى تحت زمامدارى آتيلا بود كه تمدن امپراطورى روم را از ميان بردند .
و دوران ديگر كه ضمنا آخرين دوران هجوم آنها محسوب مى شود در قرن دوازدهم ميلادى به سرپرستى چنگيز خان صورت گرفت كه بر ممالك اسلامى و عربى ، هجوم آوردند و بسيارى از شهرها از جمله بغداد را ويران نمودند .
در عصر كورش نيز هجومى از ناحيه آنها اتفاق افتاد كه در حدود سال پانصد قبل از ميلاد بود ، ولى در اين تاريخ ، حكومت متحد ماد و فارس به وجود آمد و اوضاع تغيير كرد و آسياى غربى از حملات اين قبائل آسوده شد .
به اين ترتيب نزديك به نظر مى رسد كه ياجوج و ماجوج از همين قبائل وحشى بوده اند كه مردم قفقاز به هنگام سفر كورش به آن منطقه تقاضاى جلوگيرى از آنها را از وى نمودند ، و او نيز اقدام به كشيدن سد معروف ذو القرنين نمود .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 553
* وَ تَرَكْنَا بَعْضهُمْ يَوْمَئذ يَمُوجُ فى بَعْض وَ نُفِخَ فى الصورِ فجَمَعْنَهُمْ جمْعاً(99) وَ عَرَضنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئذ لِّلْكَفِرِينَ عَرْضاً(100) الَّذِينَ كانَت أَعْيُنهُمْ فى غِطاء عَن ذِكْرِى وَ كانُوا لا يَستَطِيعُونَ سمْعاً(101) أَ فَحَسِب الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِى مِن دُونى أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَفِرِينَ نُزُلاً(102)
ترجمه :
99 - در آن روز ( كه جهان پايان مى گيرد ) ما آنها را چنان رها مى كنيم كه درهم موج مى زنند و در صور دميده مى شود و ما همه را جمع مى كنيم .
100 - در آن روز جهنم را به كافران عرضه مى داريم .
101 - همانها كه چشمهايشان در پرده بود و به ياد من نيفتادند ، و قدرت شنوائى نداشتند !
102 - آيا كافران گمان كردند مى توانند بندگان مرا به جاى من اولياى خود انتخاب كنند .
ما براى كافران جهنم را منزلگاه قرار داديم .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 554
تفسير : منزلگاه افراد بى ايمان
به تناسب بحثى كه در گذشته از سد ياجوج و ماجوج و درهم كوبيدن آن در آستانه رستاخيز به ميان آمد ، در آيات مورد بحث به مسائل مربوط به قيام قيامت ادامه داده چنين مى گويد : در آن روز كه جهان پايان مى گيرد ما آنها را چنان رها مى كنيم كه درهم موج مى زنند ( و تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض ) .
تعبير به يموج يا بخاطر فزونى و كثرت انسانها در آن صحنه است همانگونه كه در تعبيرات معمولى نيز مى گوئيم در فلان جريان جمعيت موج ميزد و يا بخاطر اضطراب و لرزه اى است كه به اندام انسانها در آن روز مى افتد ، گوئى همچون امواج آب پيكر آنها مى لرزد .
البته اين دو تفسير تضادى با هم ندارند ، ممكن است هر دو جهت موجب اين تعبير باشد .
سپس اضافه مى كند : آنگاه در صور دميده مى شود ، و ما آنها را حيات نوين مى بخشيم و جمعشان ميكنيم ( و نفخ فى الصور فجمعناهم جمعا ) .
بدون شك همه انسانها در آن صحنه ، جمع خواهند بود ، و احدى از اين قانون مستثنا نيست ، تعبير جمعناهم جمعا نيز اشاره به همين حقيقت است .
از مجموع آيات قرآن بخوبى استفاده مى شود كه در پايان جهان و آغاز جهان ديگر ، دو تحول عظيم انقلابى در عالم رخ مى دهد : نخستين تحول ، فناى موجودات و انسانها در يك برنامه ضربتى است ، و دومين برنامه كه معلوم نيست چه اندازه با برنامه نخست فاصله دارد .
برانگيخته شدن مردگان آنهم با يك برنامه ضربتى ديگر است ، كه از اين دو برنامه در قرآن به عنوان نفخ صور
تفسير نمونه ج : 12 ص : 555
( دميدن در شيپور ) تعبير شده است ، و ما به خواست خدا شرح آنرا در ذيل آيات 68 سوره زمر بيان خواهيم كرد .
در اينجا روايتى از اصبغ نباته از على (عليه السلام) نقل شده كه امام در تفسير جمله تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض مى فرمايد منظور روز قيامت است ممكن است چنين تصور شود كه اين روايت با آنچه ما در بالا در تفسير آيه آورديم منافات دارد زيرا ما آن را به مرحله فناء دنيا تفسير نموديم ( همانگونه كه ظاهر آيات قبل و بعد آن است ) .
اما توجه به يك نكته اين اشكال را بر طرف ميسازد و آن اينكه گاهى روز قيامت به معنى وسيع كلمه به كار مى رود كه مقدمات آن را نيز شامل مى شود و مى دانيم يكى از مقدمات آن ، فناى ضربتى دنيا است .
سپس به شرح حال كافران مى پردازد ، هم عاقبت اعمالشان و هم صفاتى را كه موجب آن سرنوشت مى گردد بيان مى دارد و چنين مى گويد : ما جهنم را در آن روز به كافران عرضه مى داريم ( و عرضنا جهنم يومئذ للكافرين عرضا ) .
جهنم با عذابهاى رنگارنگش و مجازاتهاى مختلف دردناكش در برابر آنها كاملا ظاهر و آشكار مى شود كه همين مشاهده و ظهورش در برابر آنان خود عذابى است دردناك و جانكاه ، تا چه رسد به اينكه گرفتار آن شوند .
كافران كيانند و چرا گرفتار چنان سرنوشت مى شوند ؟ در يك جمله كوتاه آنها را چنين معرفى مى كند : همانان كه چشمهايشان در پرده بود ، و نتوانستند چهره حق را ببينند و به ياد من بيفتند ( الذين كانت اعينهم فى غطاء عن
تفسير نمونه ج : 12 ص : 556
ذكرى ) .
و همانها كه گوش داشتند اما قدرت شنوائى نداشتند ( و كانوا لا يستطيعون سمعا ) .
در حقيقت آنها مهمترين وسيله حقجوئى و درك واقعيات و آنچه عامل سعادت و شقاوت انسان مى شود از كار انداخته بودند ، يعنى چشمهاى بينا و گوشهاى شنوا را بر اثر انديشه هاى غلط و تعصبها و كينه توزيها و صفات زشت ديگر در حجابى سخت و سنگين فرو برده بودند .
جالب اينكه در مورد چشم مى گويد : چشمهايشان در پوششى دور از ياد من قرار داشت ، اشاره به اينكه چون در پوشش و حجاب غفلت بودند آثار خدا را نديدند و چون نديدند حقيقت ، ره افسانه زدند ، و خدا را فراموش كردند .
آرى چهره حق آشكار است ، و همه چيز اين جهان با انسان سخن مى گويد تنها يك چشم بينا و يك گوش شنوا لازم است و بس .
به تعبير ديگر ياد خدا چيزى نيست كه با چشم ديده شود ، آنچه ديده مى شود آثار او است ، اما آثار او ، سبب ياد او است .
آيه بعد به يك نقطه انحراف فكرى آنها كه پايه اصلى انحرافات ديگرشان بوده است اشاره كرده مى گويد : آيا كافران گمان كردند مى توانند بندگان مرا بجاى من ولى و سرپرست خود انتخاب كنند ( ا فحسب الذين كفروا ان يتخذوا عبادى من دونى اولياء ) .
آيا اين بندگانى كه معبود واقع شدند همچون مسيح و فرشتگان هر قدر مقامشان والا باشد از خود چيزى دارند كه بتوانند از ديگران حمايت كنند ؟ يا بعكس ، خود آنها هم هر چه داشتند از ناحيه خدا بود ، حتى خودشان نيز نيازمند
تفسير نمونه ج : 12 ص : 557
به هدايت او بودند اين حقيقتى است كه آنها فراموشش كردند و در شرك فرو رفتند .
در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى فرمايد : ما جهنم را براى منزلگاه كافران آماده ساختيم و از آنها در اين منزل پذيرائى مى كنيم ! ( انا اعتدنا جهنم للكافرين نزلا ) .
نزل ( بر وزن رسل ) هم به معنى منزلگاه آمده ، و هم به معنى چيزى كه براى پذيرائى مهمان آماده مى شود ، بعضى گفته اند نخستين چيزى است كه با آن از مهمان پذيرائى مى كنند ، همانند شربت يا ميوه اى كه در آغاز ورود مهمان براى او مى آورند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 558
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالأَخْسرِينَ أَعْمَلاً(103) الَّذِينَ ضلَّ سعْيهُمْ فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يحْسبُونَ أَنهُمْ يحْسِنُونَ صنْعاً(104) أُولَئك الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ فحَبِطت أَعْمَلُهُمْ فَلا نُقِيمُ لهَُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَزْناً(105) ذَلِك جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَ اتخَذُوا ءَايَتى وَ رُسلى هُزُواً(106) إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ كانَت لهَُمْ جَنَّت الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً(107) خَلِدِينَ فِيهَا لا يَبْغُونَ عَنهَا حِوَلاً(108)
ترجمه :
103 - بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين ( مردم ) كيانند .
104 - آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم ( و نابود ) شده ، با اينحال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند !
تفسير نمونه ج : 12 ص : 559
105 - آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند ، به همين جهت اعمالشان حبط و نابود شد ، لذا روز قيامت ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد .
106 - اينگونه كيفر آنها دوزخ است ، بخاطر آنكه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به باد استهزاء گرفتند .
107 - اما كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشان است .
108 - آنها جاودانه در آن خواهند ماند و هرگز تقاضاى نقل مكان از آنجا نمى كنند .

تفسير : زيانكارترين مردم
اين آيات و آيات آينده تا پايان اين سوره در عين اينكه توضيحى است براى صفات افراد بى ايمان ، يكنوع جمع بندى است براى تمام بحثهائى كه در اين سوره گذشت مخصوصا بحثهاى مربوط به داستان اصحاب كهف و موسى و خضر و ذو القرنين و تلاشهاى آنها در برابر مخالفانشان .
نخست به معرفى زيانكارترين انسانها و بدبخت ترين افراد بشر مى پردازد ، اما براى تحريك حس كنجكاوى شنوندگان در چنين مساله مهمى آن را در شكل يك سؤال مطرح مى كند و به پيامبر دستور مى دهد : بگو آيا به شما خبر دهم زيانكارترين مردم كيست ؟ ! ( قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا ) .
بلافاصله خود پاسخ مى گويد تا شنونده مدت زيادى در سرگردانى نماند : زيانكارترين مردم كسانى هستند كه كوششهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده با اين حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند ! ( الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا ) .
مسلما مفهوم خسران تنها اين نيست كه انسان منافعى را از دست بدهد بلكه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 560
خسران واقعى آنست كه اصل سرمايه را نيز از كف دهد ، چه سرمايه اى برتر و بالاتر از عقل و هوش و نيروهاى خداداد و عمر و جوانى و سلامت است ؟ همين ها كه محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى است از نيروها و قدرتهاى ما .
هنگامى كه اين نيروها تبديل به اعمال ويرانگر يا بيهوده اى شود گوئى همه آنها گم و نابود شده اند ، درست به اين مى ماند كه انسان سرمايه عظيمى همراه خود به بازار ببرد اما در وسط راه آنرا گم كند و دست خالى برگردد .
البته در صورتى كه انسان بداند سرمايه خويش را از دست داده گر چه خسران كرده ، اما خسران خطرناكى نيست ، چرا كه اين زيان درسهائى براى آينده به او مى آموزد كه گاهى اين درسها معادل آن سرمايه يا بيشتر از آن است و به اين ترتيب در واقع چيزى را از دست نداده است .
اما زيان واقعى و خسران مضاعف آنجا است كه انسان سرمايه هاى مادى و معنوى خويش را در يك مسير غلط و انحرافى از دست دهد و گمان كند كار خوبى كرده است ، نه از اين كوششها نتيجه اى برده ، نه از زيانش درسى آموخته ، و نه از تكرار اين كار در امان است .
جالب اينكه در اينجا تعبير به اخسرين اعمالا شده در حالى كه بايد اخسرين عملا باشد ( چون تميز معمولا مفرد است ) اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها فقط در يك بازار عمل گرفتار زيان و خسران نشده اند بلكه جهل مركبشان ، سبب خسران در همه برنامه هاى زندگى و تمام اعمال و كارهايشان شده است .
به تعبير ديگر گاه انسان در يك رشته تجارت زيان مى كند ، و در يك رشته ديگر سود ، و در پايان سال آنها را روى هم محاسبه كرده مى بيند چندان زيانى نكرده است ، ولى بدبختى آن است كه انسان در تمام رشته هائى كه سرمايه گذارى كرده زيان كند .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 561
ضمنا تعبير به گم شدن گويا اشاره به اين حقيقت است كه اعمال انسان به هر صورت در عالم نابود نمى شود ، همانگونه كه ماده و انرژيهاى جهان هر چند دائما تغيير شكل مى دهند اما به هر حال از بين نمى روند ، ولى گاه گم مى شوند ، چون آثار آنها به چشم نمى خورد و هيچگونه استفاده از آن نمى گردد ، همانند سرمايه هاى گم شده اى كه از دسترس ما خارج و بلا استفاده است .
در باره اينكه چرا انسان گرفتار چنين حالتى از نظر روانى مى شود در نكات بحث خواهيم كرد .
آيات بعد به معرفى صفات و معتقدات اين گروه زيانكار مى پردازد و چند صفت كه ريشه تمام بدبختيهاى آنها است ، بيان مى دارد : نخست مى گويد : آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان كافر شدند ( اولئك الذين كفروا بايات ربهم ) .
آياتى كه چشم و گوش را بينا و شنوا مى كند ، آياتى كه پرده هاى غرور را درهم مى درد ، و چهره واقعيت را در برابر انسان مجسم مى سازد ، و بالاخره آياتى كه نور است و روشنائى ، و آدمى را از ظلمات اوهام و پندارها بيرون آورده به سرزمين حقايق رهنمون مى گردد .
ديگر اينكه آنها بعد از فراموش كردن خدا به معاد و لقاء الله كافر گشتند ( و لقائه ) .
آرى تا ايمان به معاد در كنار ايمان به مبدء قرار نگيرد و انسان احساس نكند كه قدرتى مراقب اعمال او است و همه را براى يك دادگاه بزرگ و دقيق و سختگير حفظ و نگهدارى مى كند ، روى اعمال خود حساب صحيحى نخواهد كرد ، و اصلاح نخواهد شد .
سپس اضافه مى كند : به خاطر همين كفر به مبدء و معاد ، اعمالشان حبط
تفسير نمونه ج : 12 ص : 562
و نابود شده است ( فحبطت اعمالهم ) .
درست همانند خاكسترى در برابر يك طوفان عظيم .
و چون آنها عملى كه قابل سنجش و ارزش باشد ندارند ، لذا روز قيامت وزن و ميزانى براى آنان برپا نخواهيم كرد ( فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا ) .
چرا كه توزين و سنجش مربوط به جائى است كه چيزى در بساط باشد ، آنها كه چيزى در بساط ندارند چگونه توزين و سنجشى داشته باشند ؟ ! .
سپس ضمن بيان كيفر آنها سومين عامل انحراف و بدبختى و زيانشان را بيان كرده مى گويد : كيفر آنها جهنم است به خاطر آنكه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را بباد استهزاء و سخريه گرفتند ( ذلك جزائهم جهنم بما كفروا و اتخذوا آياتى و رسلى هزوا ) .
و به اين ترتيب آنها سه اصل اساسى معتقدات دينى ( مبدء و معاد و رسالت انبياء ) را انكار كرده و يا بالاتر از انكار آن را به باد مسخره گرفته اند : مشخصات كفار و زيانكارترين مردم و همچنين سرانجام كارشان بخوبى دانسته شد و اكنون به سراغ مؤمنان و سرنوشتشان مى رويم تا با قرينه مقابله ، وضع هر دو طرف كاملا مشخص گردد ، قرآن در اين زمينه مى گويد : كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند باغهاى فردوس منزلگاهشان است ( ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 563
فردوس به طورى كه بعضى از مفسران بزرگ گفته اند باغى است كه همه نعمتها و تمام مواهب لازم در آن جمع باشد ، و به اين ترتيب فردوس بهترين و برترين باغهاى بهشت است .
و از آنجا كه كمال يك نعمت در صورتى خواهد بود كه دست زوال بدامن آن دراز نشود بلا فاصله اضافه مى كند : آنها جاودانه در اين باغهاى بهشت خواهند ماند ( خالدين فيها ) .
و با اينكه طبع مشكل پسند و تحول طلب انسان دائما تقاضاى دگرگونى و تنوع و تحول مى كند ساكنان فردوس هرگز تقاضاى نقل مكان و تحول از آن نخواهند كرد ( لا يبغون عنها حولا ) .
براى اينكه هر چه مى خواهند در آنجا هست حتى تنوع و تكامل چنانكه شرح آن در نكته ها خواهد آمد .

نكته ها :

1 - اخسرين اعمالا چه كسانى هستند ؟ !
در زندگى خود و ديگران بسيار ديده ايم كه گاه انسان كار خلافى انجام مى دهد در حالى كه فكر مى كند كه كار خوب و مهمى انجام داده است ، اين گونه جهل مركب ممكن است يك لحظه و يا يك سال ، و يا حتى يك عمر ، ادامه يابد ، و راستى بدبختى از اين بزرگتر تصور نمى شود .
و اگر مى بينيم قرآن چنين كسان را زيانكارترين مردم نام نهاده دليلش روشن است براى اينكه كسانى كه مرتكب گناهى مى شوند اما مى دانند خلافكارند غالبا حد و مرزى براى خلافكارى خود قرار مى دهند ، و لااقل چهار اسبه نمى تازند ، و بسيار مى شود كه به خود مى آيند و براى جبران آن به سراغ توبه
تفسير نمونه ج : 12 ص : 564
و اعمال صالح مى روند ، اما آنها كه گنهكارند و در عين حال گناهشان را عبادت ، و اعمال سوئشان را صالحات و كژى ها را درستى ها مى پندارند ، نه تنها در صدد جبران نخواهند بود بلكه با شدت هر چه تمامتر به كار خود ادامه مى دهند ، حتى تمام سرمايه هاى وجود خود را در اين مسير به كار مى گيرند ، و چه تعبير جالبى قرآن در باره آنها ذكر كرده : ( اخسرين اعمالا ) .
در روايات اسلامى تفسيرهاى گوناگونى براى اخسرين اعمالا آمده است كه هر يك از آنها اشاره به مصداق روشنى از اين مفهوم وسيع است ، بى آنكه آنرا محدود كند ، در حديثى از اصبغ بن نباته مى خوانيم كه شخصى از امير مؤمنان على (عليه السلام) از تفسير اين آيه سؤال كرد ، امام فرمود : منظور يهود و نصارى هستند ، اينها در آغاز بر حق بودند سپس بدعتهائى در دين خود گذاردند و در حالى كه اين بدعتها آنها را به راه انحراف كشانيد گمان مى كردند كار نيكى انجام مى دهند در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام) مى خوانيم : كه پس از ذكر گفتار فوق فرمود : خوارج نهروان نيز چندان از آنها فاصله نداشتند ! در حديث ديگر مخصوصا اشاره به رهبانها ( مردان و زنان تارك دنيا ) و گروههاى بدعت گذار از مسلمين شده است .
و در بعضى از روايات به منكران ولايت امير مؤمنان على (عليه السلام) تفسير گرديده .
راهبانى كه يك عمر در گوشه ديرها تن به انواع محروميتها مى دهند ، از ازدواج چشم مى پوشند ، از لباس و غذاى خوب صرف نظر مى كنند ، و ديرنشينى را بر همه چيز مقدم مى شمرند ، و گمان مى كنند اين محروميت ها سبب قرب آنها
تفسير نمونه ج : 12 ص : 565
به خدا است آيا مصداق اخسرين اعمالا نيستند ؟ آيا هيچ مذهب و آئين الهى ممكن است بر خلاف قانون عقل و فطرت ، انسان اجتماعى را به انزوا دعوت كند و اين كار را سرچشمه قرب به خدا بداند ؟ همچنين آنها كه در آئين خدا بدعت گذاردند ، تثليث را بجاى توحيد و مسيح بنده خدا را به عنوان فرزند خدا ، و خرافاتى ديگر از اين قبيل را وارد آئين پاك الهى نمودند ، به گمان اينكه دارند خدمتى مى كنند ، آيا اين گونه افراد از زيانكارترين مردم نيستند ؟ ! خوارج نهروان ، آن جمعيت قشرى بى مغز و نادان كه بزرگترين گناهان ( همچون كشتن على (عليه السلام) و گروهى از مسلمانان راستين و گلهاى سرسبد اسلام ) را موجب تقرب به خدا مى دانستند و حتى بهشت را در انحصار خود فرض مى كردند آيا از زيانكارترين مردم نبودند ؟ ! خلاصه آيه آنچنان مفهوم وسيعى دارد كه اقوام زيادى را در گذشته و حال و آينده در برمى گيرد .
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه سرچشمه اين حالت انحرافى خطرناك چيست ؟ مسلما تعصبهاى شديد ، غرورها ، تكبر خودمحورى ، و حب ذات از مهمترين عوامل پيدايش اين گونه پندارهاى غلط است .
گاه تملق و چاپلوسى ديگران ، و زمانى در گوشه انزوا نشستن و تنها به قاضى رفتن ، سبب پيدايش اين حالت مى گردد كه تمام اعمال و افكار انحرافى و زشت انسان در نظر او زينت مى دهد ، آنچنان كه بجاى احساس شرمندگى و ننگ از اين زشتيها ، احساس غرور و افتخار و مباهات مى كند ، همانگونه كه قرآن در جاى ديگر مى فرمايد : ( ا فمن زين له سوء عمله فرآه حسنا : آيا كسى كه اعمال زشتش در نظرش زينت داده شده است و آن را نيكو مى پندارد ...
تفسير نمونه ج : 12 ص : 566
( فاطر آيه 8 ) .
در بعضى ديگر از آيات قرآن عامل اين تزيين زشتيها ، شيطان معرفى شده است ، و مسلما ابزار شيطان در وجود انسان همان خلق و خوهاى زشت و انحرافى است ، و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم و قال لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم : به خاطر بياوريد هنگامى را كه شيطان اعمال مشركان را در نظرشان زينت داد و به آنها گفت در اين ميدان ( جنگ بدر ) هيچكس نمى تواند بر شما پيروز شود و من شخصا در كنار شما در اين ميدان شركت دارم ! ( سوره انفال آيه 48 ) .
قرآن پس از ذكر داستان برج معروف فرعون مى گويد و كذلك زين لفرعون سوء عمله : اين چنين براى فرعون اعمال زشتش در نظرش تزيين شده ( كه دست به اين گونه كارهاى احمقانه و مضحك براى مبارزه با خدا مى زند و گمان مى كند كار مهمى انجام داده است ) ( مؤمن - 36 و 37 ) .

2 - لقاء الله چيست ؟
گر چه بعضى از شبه دانشمندان خرافى از اينگونه آيات چنين استفاده كرده اند كه خدا را در جهان ديگر مى توان ديد ، و ملاقات را به معنى ملاقات حسى تفسير نموده اند .
ولى بديهى است كه ملاقات حسى لازمه اش جسميت ، و جسميت لازمه اش محدود بودن ، نيازمند بودن و فنا پذير بودن است ، و هر عاقلى مى داند خداوند نمى تواند داراى چنين صفاتى باشد .
بنا بر اين بدون شك منظور از ملاقات يا رؤيت در آيات مختلف قرآن هنگامى كه به خدا نسبت داده مى شود ملاقات حسى نيست بلكه شهود باطنى است .
يعنى انسان در قيامت چون آثار خدا را بيشتر و بهتر از هر زمان مشاهده مى كند او را با چشم دل آشكارا مى بيند ، و ايمان او نسبت به خدا يك ايمان شهودى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 567
مى شود ، به همين دليل ، طبق آيات قرآن ، حتى لجوج ترين منكران خدا در قيامت زبان به اعتراف مى گشايند چرا كه راهى براى انكار نمى بينند .
گروهى از مفسران نيز مفهوم اين تعبير را مشاهده نعمتها و پاداشها ، و همچنين عذاب و كيفرهاى الهى دانسته اند ، و در حقيقت كلمه نعمت و ثواب و جزا را در تقدير گرفته اند .
از اين دو تفسير در عين اينكه با هم منافاتى ندارند تفسير اول روشنتر به نظر مى رسد .

3 - توزين اعمال
نيازى به اين نداريم كه مساله توزين اعمال را در قيامت از طريق تجسم اعمال تفسير كنيم و بگوئيم عمل آدمى در آنجا تبديل به جسم صاحب وزنى مى شود چرا كه توزين معنى وسيعى دارد و هر گونه سنجش را دربرمى گيرد ، مثلا در مورد افراد بى شخصيت مى گوئيم آدمهاى بىوزنى هستند ، و يا سبك مى باشند ، در حالى كه منظور كمبود شخصيت آنها است نه وزن جسمانى .
جالب اينكه در آيات بالا در مورد گروه اخسرين اعمالا مى گويد : براى آنها در قيامت اصلا ترازوى سنجش برپا نمى سازيم آيا اين با آياتى كه مى گويد و الوزن يومئذ الحق ( وزن در آنروز حق است - اعراف 8 ) منافات دارد ؟ ! مسلما نه ، زيرا توزين در مورد كسانى است كه كار قابل سنجشى انجام داده اند ، اما كسى كه تمام وجودش و افكار و اعمالش حتى به اندازه بال يك مگس وزن ندارد چه نيازى به سنجش دارد ؟ ! لذا در روايت معروفى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم : انه لياتى الرجل العظيم السمين يوم القيامة لا يزن جناح بعوضة : در روز قيامت مردان
تفسير نمونه ج : 12 ص : 568
فربه بزرگ جثه اى را در دادگاه خدا حاضر مى كنند كه وزنشان حتى به اندازه بال مگسى نيست ! چرا كه در اين جهان اعمالشان ، افكارشان و شخصيتشان همه تو خالى و پوك بود .
و از اينجا روشن مى شود كه مردم در آنجا چند دسته اند :
1 - گروهى بقدرى از نظر حسنات و اعمال صالح پربارند كه نيازى به توزين و حساب در كارشان نيست و بى حساب وارد بهشت مى شوند .
2 - گروهى ديگر آنچنان اعمالشان حبط و باطل شده و يا بكلى فاقد عمل صالح هستند كه باز نيازى به توزين ندارند ، آنها نيز بى حساب وارد دوزخ مى شوند ! .
3 - اما گروه سوم آنهائى هستند كه داراى حسنات و سيئات مى باشند ، كارشان به وزن و حساب كشيده مى شود و شايد اكثر مردم داخل در اين قسم سوم هستند .

4 - تفسير جمله لا يبغون عنها حولا .
حول ( بر وزن ملل ) معنى مصدرى دارد و به معنى تحول و نقل مكان است ، همانگونه كه در تفسير آيات گفتيم فردوس ، باغى از بهشت است كه بهترين نعمتها و مواهب الهى در آن جمع است ، و به همين دليل بهترين نقاط آن جهان مى باشد : و لذا ساكنان آن هرگز تمناى نقل مكان از آن را نمى كنند .
ممكن است سؤال شود پس زندگى در آنجا به صورت يكنواخت و راكد خواهد بود و اين خود عيب بزرگ آن است .
در پاسخ مى گوئيم هيچ مانعى ندارد كه تحول و تكامل در همان منطقه تداوم داشته باشد يعنى اسباب تكامل در آنجا جمع است ، و انسانها در پرتو اعمالى كه در اين
تفسير نمونه ج : 12 ص : 569
جهان انجام داده اند و مواهبى كه خدا در آن جهان به آنها عنايت كرده در مسير تكامل دائما پيش مى روند .
به خواست خدا در ذيل آيات مناسب بحث پيرامون تكامل انسان را حتى در بهشت مشروحتر بيان خواهيم داشت .

5 - فردوس جاى چه كسانى است ؟
سؤال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه فردوس چنانكه گفته شد برترين جاى بهشت است و در آيات فوق خوانديم فردوس منزلگاه افراد با ايمان و صاحبان اعمال صالح است ، اگر چنين است مناطق ديگر بهشت ساكنانى نبايد داشته باشد ، چرا كه غير مؤمن را در بهشت راهى نيست .
در پاسخ اين سؤال مى توان گفت كه آيات فوق به هر فردى كه ايمان و عمل صالح دارد اشاره نمى كند بلكه درجه والائى از نظر ايمان و عمل صالح را معيار براى دخول در فردوس قرار داده ، هر چند ظاهر آيه مطلق است ، اما توجه به مفهوم كلمه فردوس آن را مقيد مى كند .
لذا در سوره مؤمنون كه صفات وارثان فردوس را بيان مى كند حد اعلائى از صفات مؤمنان را ذكر كرده كه در همه افراد وجود ندارد و اين خود قرينه اى است بر اينكه ساكنان فردوس بايد داراى صفات ممتازى باشند ، علاوه بر ايمان و عمل صالح .
و نيز به همين دليل در حديثى كه سابقا از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل كرديم خوانديم كه مى فرمايد هر وقت از خدا تقاضاى بهشت را مى كنيد مخصوصا تقاضاى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 570
فردوس كنيد كه جامعترين و كاملترين منزلگاههاى بهشت است اشاره به اينكه همت افراد با ايمان بايد در همه چيز و در همه حال عالى باشد ، حتى در تمناى بهشت به مراحل پائينتر قناعت نكند ، هر چند مراحل پائينتر هم غرق نعمت است .
بديهى است كسى كه چنين تقاضائى از خدا مى كند لابد بايد خود را براى رسيدن به چنين مقامى آماده كند ، لابد بايد حداكثر تلاش و كوشش را براى كسب برترين صفات انسانى و انجام صالحترين اعمال به خرج دهد .
بنا بر اين آنها كه مى گويند خدا كند ما به بهشت راه يابيم هر چند در پائين ترين مراحل آن باشيم ، افرادى هستند كه از همت والاى مؤمنان راستين بهره كافى ندارند .
قُل لَّوْ كانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِّكلِمَتِ رَبى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كلِمَت رَبى وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً(109) قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشرٌ مِّثْلُكمْ يُوحَى إِلىَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَحِدٌ فَمَن كانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صلِحاً وَ لا يُشرِك بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا(110)
ترجمه :
109 - بگو اگر درياها براى ( نوشتن ) كلمات پروردگارم مركب شوند ، درياها پايان مى گيرند پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد ، هر چند همانند آن ( درياها ) را به آن اضافه كنيم !
تفسير نمونه ج : 12 ص : 571
110 - بگو من فقط بشرى هستم همچون شما ( امتيازم اين است كه ) به من وحى مى شود كه معبود شما تنها يكى است ، پس هر كس اميد لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد ، و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نكند .

شان نزول :
در شان نزول اين آيه از ابن عباس چنين آمده است : يهود هنگامى كه اين سخن الهى را از پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) شنيدند كه ما اوتيتم من العلم الا قليلا : شما جز بهره كمى از دانش نداريد گفتند : چگونه چنين چيزى مى تواند صحيح باشد ؟ در حالى كه به ما تورات داده شده است و هر كس تورات به او داده شده است صاحب خير كثير است ، در اين هنگام نخستين آيه فوق نازل شد ( و ترسيمى از علم بى نهايت خدا و ناچيز بودن علم ما در برابر علم او نمود ) .
بعضى مى گويند يهود به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) گفتند ، خداوند به تو حكمت داده است و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا : و هر كس به او حكمت داده شده داراى خير كثير است اما هنگامى كه در باره روح از تو سؤال مى كنيم جواب سربسته مى گوئى ؟ ! آيه فوق نازل شد ( و نشان داد كه انسان هر قدر دانش داشته باشد در برابر علم بى پايان خدا بسيار ناچيز است ) .

تفسير :

آنها كه اميد لقاى خدا را دارند
آيات فوق در عين اينكه بحث مستقلى را دنبال مى كند در ارتباط با كل مباحث اين سوره است ، زيرا هر يك از داستانهاى سه گانه مهمى كه در اين سوره بود پرده از روى مطالب تازه و عجيبى برمى داشت ، گوئى قرآن در اين آيات مى خواهد
تفسير نمونه ج : 12 ص : 572
بگويد كه آگاهى بر سرگذشت اصحاب كهف ، و موسى و خضر ، و ذو القرنين در برابر علم بى پايان خدا مطلب مهمى نيست ، چرا كه علم و دانش او از همه كائنات و جهان هستى از گذشته و حال و آينده را در برمى گيرد .
به هر حال قرآن در نخستين آيه مورد بحث به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى گويد : بگو اگر درياها براى نوشتن كلمات پروردگارم مركب شود ، درياها پايان مى يابد پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان گيرد ، هر چند همانند آن را به آن اضافه كنيم ( قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله مددا ) .
مداد به معنى مركب و يا ماده رنگينى كه به كمك آن مى نويسند مى باشد ، و در اصل از مد به معنى كشش گرفته شده است ، زيرا با كشش آن خطوط آشكار مى شود .
كلمات جمع كلمه در اصل به معنى الفاظى است كه با آن سخن گفته مى شود و يا به تعبير ديگر لفظى است كه دلالت بر معنى دارد ، اما از آنجا كه هر يك از موجودات اين جهان دليل بر علم و قدرت پروردگار است گاهى به هر موجودى كلمة الله اطلاق مى شود ، مخصوصا اين تعبير در مورد موجودات مهم و با عظمت بيشتر آمده است : قرآن مجيد در مورد عيسى مسيح (عليه السلام) مى گويد : انما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و كلمته القاها الى مريم : عيسى كلمه خداوند بود كه آنرا به مريم القا نمود ( سوره نساء - 171 ) .
در آيه مورد بحث كلمه نيز به همين معنى است يعنى اشاره به موجودات
تفسير نمونه ج : 12 ص : 573
جهان هستى است كه هر كدام حكايت از صفات گوناگون پروردگار مى كند .
در حقيقت قرآن در اين آيه توجه به اين واقعيت مى دهد كه گمان مبريد عالم هستى محدود به آن است كه شما مى بينيد يا مى دانيد يا احساس مى كنيد ، بلكه آن قدر عظمت و گسترش دارد كه اگر درياها مركب شوند و بخواهند نام آن و صفات و ويژگيهاى آنها را بنويسند درياها پايان مى يابند پيش از آنكه موجودات جهان هستى را احصا كرده باشند .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه دريا در اينجا مفهوم جنس را دارد ، و همچنين كلمه مثل در جمله و لو جئنا بمثله مددا نيز معنى جنس را مى رساند اشاره به اينكه هر قدر همانند اين درياها بر آن افزوده شود باز هم كلمات الهى پايان نمى گيرد .
و به همين دليل آيه فوق با آيه مشابهى كه در سوره لقمان آمده است هيچگونه منافاتى ندارد آنجا كه مى گويد : و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله : اگر تمام درختان روى زمين قلم شوند ، و دريا و هفت درياى ديگر ، مركب آن گردند ( تا كلمات خدا را بنويسند ) هرگز كلمات او پايان نمى گيرد ( لقمان - 27 ) .
يعنى اين قلمها مى شكند و آن مركبها تا آخرين قطره تمام مى شوند و هنوز شرح مخلوقات و اسرار و حقايق جهان هستى باقى مانده است .
موضوع مهمى كه در اينجا توجه به آن لازم است اين است كه آيه فوق در عين اينكه گسترش بى انتهاى جهان هستى را در گذشته و حال و آينده مجسم مى سازد ، ترسيمى از علم نامحدود خداوند نيز هست ، چرا كه مى دانيم خدا به همه آنچه در پهنه هستى بوده است و خواهد بود احاطه علمى دارد ، بلكه علم او به حكم اينكه علم حضورى است از وجود اين موجودات جدا نخواهد بود ( دقت كنيد ) .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 574
پس به تعبير ديگر مى توان گفت : اگر تمام اقيانوسهاى روى زمين مركب و جوهر شوند و همه درختان قلم گردند هرگز قادر نيستند آنچه در علم خداوند است رقم بزنند .

ترسيمى از بى نهايت
قرآن مجيد در اينجا براى مجسم ساختن عدد بى نهايت ، و نزديك ساختن معنى علم بى پايان خدا و گستردگى فوق العاده جهان هستى را به افكار ما ، در اينجا به بيان بسيار فصيح و بليغى دست زده است و از اعداد زنده و جاندار استفاده كرده .
مگر اعداد هم زنده و مرده دارند ؟ آرى عددهائى كه در رياضيات به كار مى رود و از تكثير صفر در طرف راست اعداد صحيح بدست مى آيد در حقيقت اعدادى مرده است ، و هرگز نمى تواند عظمت چيزى را مجسم كند .
كسانى كه با رياضيات سر و كار دارند مى دانند يك عدد يك كه در طرف راست آن يك كيلومتر صفر باشد عددى است فوق العاده عظيم و گيج كننده كه تصور عظمت آن براستى مشكل است ، اما براى چه اشخاصى ؟ براى رياضى دانها ، ولى براى توده مردم هرگز نمى تواند تجسمى از عظمت باشد : عدد زنده آنست كه فكر ما را به همراه خود تا آنجا كه پيش مى رود ببرد و واقعيت را آنچنان كه هست در نظرها تجسم بخشد ، روح داشته باشد ، عظمت داشته باشد ، و زبان داشته باشد .
قرآن به جاى اينكه بگويد مخلوقات خداوند در پهنه هستى از عددى كه يكصد كيلومتر صفر در كنار آن باشد فوق العاده بيشتر است مى گويد : اگر تمام درختان روى زمين قلم شوند ، و همه درياها مركب ، تمام اين قلمها مى شكند
تفسير نمونه ج : 12 ص : 575
و از بين مى رود ، و همه اين مركبها تا آخرين قطره پايان مى يابند اما حقايق عالم هستى و اسرار و رموز آن و موجودات اين جهان و معلومات پروردگار پايان نمى پذيرد .
درست فكر كنيد يك قلم چقدر قدرت نوشتن دارد ؟ سپس فكر كنيد از يك شاخه كوچك درخت چند قلم ساخته مى شود ؟ پس از آن از يك درخت بزرگ با آن ساقه تنومندش چند هزار يا چند مليون قلم تهيه مى شود ؟ سپس مجموع درختان روى زمين در تمام جنگلها و باغها را در نظر بگيريد ، و قلمهائى كه از آن ساخته مى شود حساب كنيد ! از سوى ديگر با يك قطره مركب فكر كنيد چند كلمه مى توان نوشت ؟ سپس آن را در يك استخر و يك درياچه و يك دريا و اقيانوس و سرانجام همه درياهاى روى زمين ضرب كنيد ، چه عدد عجيبى را تشكيل مى دهد ؟ ! ! عظمت اين سخن آنگاه روشنتر مى شود كه به اين واقعيت توجه كنيم كه عدد سبع ( هفت ) در اينجا عدد تعداد نيست بلكه عدد تكثير است ، و به تعبير ديگر مفهومش اين است كه اگر درياهاى بسيار بر آن دريا بيفزائيم باز كلمات الله پايان نمى يابد .
فكر كنيد اين عدد تا چه اندازه زنده و جاندار است ، عددى است كه فكر انسان را با خود مى كشد و به سوى بى نهايت پيش مى برد .
عددى است كه هر كس ، چه رياضى دان چه بى سواد ، درك عظمت آن را مى كند ، و به گستردگى و ابهتش آشنا مى شود .
آرى علم خدا از اين عدد هم بالاتر است .
علمى است نامحدود و بى نهايت .
علمى است كه قلمرو آن سرتاسر جهان هستى است و گذشته و آينده تاريخ عالم و همه اسرار و رموز و حقايق را در برمى گيرد .
آيه دوم كه آخرين آيه سوره كهف است مجموعه اى است از اصول اساسى
تفسير نمونه ج : 12 ص : 576
اعتقادات دينى ، يعنى توحيد و معاد و رسالت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و در واقع همان چيزى است كه آغاز سوره كهف نيز با آن بوده است ، چرا كه در آغاز نيز سخن از الله و وحى و پاداش عمل و قيامت بود ، و از يك نظر عصاره و فشرده اى است از مجموع اين سوره كه قسمت مهمى از آن بر محور اين سه موضوع دور ميزد .
و از آنجا كه مساله نبوت در طول تاريخش با انواع غلو و مبالغه همراه بوده است آن را چنين بيان مى كند : بگو من فقط بشرى همچون شما هستم ، يگانه امتيازم اين است كه بر من وحى مى شود ( قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى ) .
و با اين تعبير بر تمام امتيازات پندارى شرك آلودى كه پيامبران را از مرحله بشريت به مرحله الوهيت بالا مى برد قلم سرخ مى كشد .
سپس از ميان تمام مسائلى كه وحى مى شود ، انگشت روى مساله توحيد مى گذارد و مى گويد : بر من وحى مى شود كه معبود شما فقط يكى است ( انما الهكم اله واحد ) : چرا تنها به اين مساله اشاره شده است براى اينكه توحيد ، عصاره همه معتقدات و همه برنامه هاى فردى و اجتماعى سعادتبخش انسان است ، در جاى ديگر نيز گفته ايم كه توحيد تنها يك اصل از اصول دين نيست بلكه خميرمايه همه اصول و فروع اسلام است .
اگر در يك مثال ساده تعليمات دين را از اصول و فروع به دانه هاى گوهرى تشبيه كنيم بايد توحيد را به آن ريسمانى تشبيه كرد كه اين دانه ها را به هم پيوند مى دهد و از مجموع آن گردنبند پرارزش و زيبائى ميسازد .
و يا اينكه اگر هر يك از تعليمات دين را به يكى از اعضاء پيكر انسان تشبيه كنيم بايد بگوئيم توحيد روحى است كه در مجموع اين پيكر دميده است .
در بحثهاى معاد و نبوت ، اين واقعيت به ثبوت رسيده است كه آنها جدا از
تفسير نمونه ج : 12 ص : 577
توحيد نيستند يعنى هنگامى كه خدا را با همه صفاتش بشناسيم مى دانيم چنين خدائى بايد پيامبرانى بفرستد ، و نيز حكمت و عدالت او ايجاب مى كند كه دادگاه عدل و رستاخيزى وجود داشته باشد ، مسائل اجتماعى و كل جامعه انسانى و هر چه در ارتباط با آن است بايد پرتوى از توحيد و وحدت باشد تا سامان يابد .
به همين دليل در احاديث مى خوانيم كه جمله لا اله الا الله قلعه محكم پروردگار است و هر كس در آن وارد شود از عذاب و كيفر الهى در امان است .
و نيز همه شنيده ايم كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در آغاز اسلام مى فرمود : اگر طالب رستگارى هستيد زير پرچم توحيد درآئيد ( قولوا لا اله الا الله تفلحوا ) .
سومين جمله اين آيه اشاره به مساله رستاخيز مى كند و آنرا با فاء تفريع به مساله توحيد پيوند مى زند ، و مى گويد : بنا بر اين هر كس اميد لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد ( فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا ) .
لقاى پروردگار كه همان مشاهده باطنى ذات پاك او با چشم دل و بصيرت درون است گر چه در اين دنيا هم براى مؤمنان راستين امكان پذير است اما از آنجا كه اين مساله در قيامت به خاطر مشاهده آثار بيشتر و روشنتر و صريحتر جنبه همگانى و عمومى پيدا مى كند ، اين تعبير در لسان قرآن معمولا در مورد روز قيامت به كار رفته از سوى ديگر طبيعى است اگر انسان انتظار و اميد چيزى را دارد بايد خود را براى استقبال از آن آماده كند .
آن كس كه ادعا مى كند من انتظار چيزى دارم و اثرى در عمل او نمايان نيست ، در واقع مدعى دروغينى بيش نخواهد بود .
به همين دليل در آيه فوق ، فليعمل عملا صالحا به صورت صيغه امر بيان شده ، امرى كه لازمه رجاء و اميد و انتظار لقاى پروردگار است .
در آخرين جمله حقيقت عمل صالح را در يك بيان كوتاه چنين بازگو
تفسير نمونه ج : 12 ص : 578
مى كند : و نبايد كسى را در عبادت پروردگارش شريك سازد ( و لا يشرك بعبادة ربه احدا ) .
به تعبير روشنتر تا حقيقت خلوص و اخلاص در عمل نيايد ، رنگ عمل صالح به خود نخواهد گرفت .
انگيزه الهى و خدائى است كه به عمل انسان عمق مى دهد ، نورانيت مى بخشد ، و جهت صحيح مى دهد ، و هنگامى كه اخلاص از ميان رفت ، عمل بيشتر جنبه ظاهرى پيدا مى كند ، به منافع شخصى گرايش مى يابد و عمق و اصالت و جهت صحيح خود را از دست مى دهد .
در حقيقت اين عمل صالحى كه از انگيزه الهى و اخلاص ، سرچشمه گرفته و با آن آميخته شده است گذرنامه لقاى پروردگار است ! .
و همانگونه كه سابقا اشاره كرده ايم عمل صالح آنچنان مفهوم وسيعى دارد كه هر برنامه مفيد و سازنده فردى و اجتماعى را در تمام زمينه هاى زندگى شامل مى شود .

اخلاص يا روح عمل صالح
در روايات اسلامى به مساله نيت اهميت فوق العاده اى داده شده است ، و اصلا برنامه اسلام اين است كه هر عملى را با رنگ نيت و انگيزه آن مى پذيرد حديث معروف پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) لا عمل الا بالنية را كه همه شنيده ايم بيانگر همين حقيقت است .
و بعد از مساله نيت روى اخلاص تكيه شده است كه اگر آن باشد ، عمل فوق العاده پر ارزش و الا فاقد ارزش خواهد بود .
اخلاص آن است كه محرك انسان از هر گونه شائبه غير الهى پاك باشد و مى توان نام آن را توحيد نيت گذاشت ، يعنى در تمام برنامه ها تنها به پروردگار و رضاى او انديشيدن .

تفسير نمونه ج : 12 ص : 579
جالب توجه اينكه در شان نزول آيه فوق از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) چنين نقل شده است كه شخصى خدمتش آمد عرض كرد : يا رسول الله ! من در راه خدا انفاق مى كنم و صله رحم بجا مى آورم ، و اين اعمال را فقط به خاطر الله انجام مى دهم ، اما هنگامى كه مردم از اين اعمال من سخن مى گويند و ستايش مى كنند مسرور و خوشحال مى شوم ، اين اعمال من چگونه است ؟ پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) سكوت فرمود و سخنى نگفت ، تا اينكه آيه فوق نازل شد و به اين سؤال پاسخ داد ( كه تنها عملى مقبول درگاه خدا است كه با اخلاص كامل همراه باشد ) بدون شك منظور از اين روايت آن حالت سرور غير اختيارى نيست ، بلكه حالتى است كه انگيزه عمل انسان گردد و يا حكايت از عدم خلوص نيت كند .
عمل خالص تا آن حد در اسلام مورد اهميت است كه در حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم من اخلص لله اربعين يوما فجر الله ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه : كسى كه چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد ، خداوند چشمه هاى حكمت و دانش را از قلبش بر زبانش مى گشايد پروردگارا ! نيت ما را در همه اعمالمان آنچنان خالص فرما كه به احدى جز تو نينديشيم ، و براى غير تو گام برنداريم ، بلكه هر چه غير از تو و هر كس جز تو را مى خواهيم به خاطر رضايت تو و پيوند و ارتباطش با تو باشد آمين يا رب العالمين .
پايان سوره كهف و پايان جلد 12 اول جمادى الثانى 1402 مطابق 7 فروردين 1361