بعدی
تفسير نمونه ج : 11 ص : 111
بنابر اين به نظر مى رسد كه كلمه عالمين در آيه فوق اشاره به رهگذران و افرادى است
كه اهل آن شهر و ديار نبودند و گذارشان به آنجا مى افتاد .
به هر حال لوط كه اين جسارت و وقاحت را ديد از طريق ديگرى وارد شد ، شايد بتواند
آنها را از خواب غفلت و مستى انحراف و ننگ ، بيدار سازد ، رو به آنها كرده گفت :
چرا شما راه انحرافى مى پوئيد ، اگر منظورتان اشباع غريزه جنسى است چرا از طريق
مشروع و ازدواج صحيح وارد نمى شويد اين ها دختران منند ( آماده ام آنها را به
ازدواجتان در آورم ) اگر شما مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد راه اين است ( قال
هؤلاء بناتى ان كنتم فاعلين ) .
بدون شك دختران لوط تعداد محدودى بودند ، و آن جمعيت افراد زيادى ، ولى هدف لوط اين
بود كه به آنها اتمام حجت كند و بگويد من تا اين حد نيز آماده فداكارى براى حفظ
حيثيت مهمانان خويش ، و نجات شما از منجلاب فساد هستم .
بعضى نيز گفته اند منظور از هؤلاء بناتى اشاره به دختران شهر است ، كه به عنوان يك
پدر روحانى و معنوى همه را دختر خويش مى خواند ( ولى تفسير اول به معنى آيه نزديكتر
است ) .
ناگفته پيدا است كه لوط نمى خواست دختران خود را به ازدواج مشركان گمراه در آورد
بلكه هدفش اين بود كه بيائيد و ايمان بياوريد و بعد هم دختران خودم را به ازدواج
شما در مى آورم .
اما واى از مستى شهوت ، مستى انحراف ، و مستى غرور و لجاجت ، اگر ذره اى از اخلاق
انسانى و عواطف بشرى در آنها وجود داشت ، كافى بود كه آنها را در برابر چنين منطقى
شرمنده كند ، لااقل از خانه لوط باز گردند و حيا كنند ،
تفسير نمونه ج : 11 ص : 112
اما نه تنها منفعل نشدند ، بلكه بر جسارت خود افزودند و خواستند دست به سوى
ميهمانان لوط دراز كنند ! ! اينجاست كه خدا روى سخن را به پيامبر اسلام كرده ، مى
گويد : قسم به جان و حيات تو كه اينها در مستى خود سخت سرگردانند ! ( لعمرك انهم
لفى سكرتهم يعمهون ) .
و در سوره هود به دنبال بحثى مشابه همين بحث خوانديم كه فرشتگان پرده از روى كار
خود برداشتند ، رو به سوى لوط كرده ، گفتند : نترس آنها به تو آسيبى نمى رسانند .
و در آيه 37 سوره قمر مى خوانيم : هنگامى كه آنها بر جسارت خويش افزودند و تصميم بر
تجاوز به ميهمانان گرفتند چشمانشان را نابينا ساختيم و لقد راودوه عن ضيفه فطمسنا
اعينهم و چنانكه در بعضى از روايات آمده يكى از فرشتگان مشتى خاك به صورت آنها
پاشيد ، همه نابينا شدند ، ( و فرياد زنان باز گشتند ) .
در اينجا سخن الهى درباره اين قوم اوج مى گيرد و در دو آيه فشرده و كوتاه سرنوشت
شوم آنها را به صورتى قاطع و كوبنده و بسيار عبرت انگيز بيان مى كند ، و مى گويد :
سرانجام فرياد تكان صيحه وحشتناكى به هنگام طلوع آفتاب ، همه را فرا گرفت ( فاخذتهم
الصيحة مشرقين ) .
اين صيحه ممكن است صداى يك صاعقه عظيم و يا صداى يك زلزله وحشتناك بوده باشد ، و به
هر حال فريادى بود كه از وحشت آن همگى بيهوش شدند ، و يا جان خويش را از دست دادند
، و مى دانيم امواج صوتى هنگامى كه از حد معينى بگذرد ، آزار دهنده و وحشت انگيز ،
و از آنهم كه فراتر برود انسان را مدهوش مى كند ، و يا ارگانهاى حياتى را به كلى از
كار مى اندازد ، و حتى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 113
ممكن است ساختمانها را ويران سازد .
ولى به اين اكتفا ننموديم بلكه شهر آنها را به كلى زير و رو كرديم بالاى آن را
پائين و پائين را بالا قرار داديم ! ( فجعلنا عاليها سافلها ) .
اين مجازات نيز براى آنها كافى نبود به دنبال آن بارانى از سجيل ( گلهاى متحجر شده
) بر سر آنان فرو ريختيم ! ( و امطرنا عليهم حجارة من سجيل ) .
ريزش اين باران سنگ ، ممكن است براى هدف گيرى كسانى بوده باشد كه از آن صيحه
وحشتناك نابود نشده و يا زير آوار نرفته بودند ، و نيز ممكن است براى محو اجساد
پليد و آثار اين قوم بوده است ، آنچنان كه پس از اين باران سنگ اگر كسى از آن ديار
مى گذشت نمى توانست به آسانى باور كند كه روزى در اين منطقه شهرهاى آبادى بوده است
! نازل شدن اين عذابهاى سه گانه ( صيحه وحشتناك - زير و رو شدن - بارانى از سنگ )
هر كدام به تنهائى كافى بود كه قومى را به هلاكت برساند ، اما براى شدت گناه و جسور
بودن آنها در تن دادن به آلودگى و ننگ ، و همچنين براى عبرت ديگران ، خداوند مجازات
آنها را مضاعف كرد .
اينجاست كه قرآن به نتيجه گيرى تربيتى و اخلاقى پرداخته مى گويد در اين داستان
نشانه هائى است براى افراد با هوش ! ( ان فى ذلك لايات للمتوسمين ) ، آنها كه با
فراست و هشيارى و بينش مخصوص خود از هر علامتى جريانى را كشف مى كنند و از هر اشاره
اى حقيقتى و از هر نكته اى ، مطلب مهم و آموزنده اى را .
تفسير نمونه ج : 11 ص : 114
اما تصور نكنيد كه آثار آنها به كلى از ميان رفته ، نه بر سر راه كاروانيان و گذر
كنندگان همواره ثابت و برقرار است ( و انها لبسبيل مقيم ) .
اگر باور نداريد برخيزيد و برويد و ويرانه هاى اين شهرهاى بلا ديده را كه بر سر راه
مسافران در طريق شام ( از سوى مدينه قرار دارد بنگريد و بينديشيد ، بينديشيد و عبرت
گيريد ، عبرت گيريد و به سوى خدا باز گرديد ، و راه توبه را پيش گيريد ، و آلودگيها
را از دل و جان خود بشوئيد .
باز هم به عنوان تاكيد بيشتر و دعوت افراد با ايمان به تفكر و انديشه در اين داستان
عبرت انگيز اضافه مى كند كه در اين داستان نشانه اى است براى افراد با ايمان ( ان
فى ذلك لاية للمؤمنين ) .
چگونه ممكن است انسان ايمان داشته باشد و اين سرگذشت تكان دهنده را بخواند و عبرتها
نگيرد ؟ ! درباره معنى سجيل و اينكه چرا بر اين قوم آلوده ، بارانى از سنگ فرود آمد
، و چرا شهر آنها زير و رو شد ، و چرا لحظه نزول عذاب ، صبحگاهان بود و چرا به
خانواده لوط دستور داده شد كه به پشت سر خود نگاه نكنند ، و همچنين در زمينه تحريم
همجنس گرائى در اديان آسمانى ، و فلسفه آن ، و نيز اخلاق قوم لوط ، در ذيل آيات
سوره هود بحث كافى كرديم ( به جلد 9 تفسير نمونه صفحه 189 تا 198 مراجعه فرمائيد )
.
ولى باز نكته هائى باقى مانده كه ذيلا از نظرتان مى گذرد .
تفسير نمونه ج : 11 ص : 115
نكته ها :
1 - منظور از قطع من الليل چيست ؟
قطع به معنى تاريكى شب است ، مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد : گويا قطع جمع
قطعه است ، و به همين دليل از اين تعبير در آيه فوق گذشتن قسمت عمده شب را فهميده
است ، ولى از گفته راغب در مفردات بر مى آيد كه قطع به معنى قطعه و مفرد است .
اما بسيارى از مفسران اين كلمه را به معنى اواخر شب و هنگام سحر گرفته اند ، شايد
اين تفسير به خاطر بعضى ديگر از آيات قرآن است كه صريحا درباره آل لوط مى گويد :
نجيناهم بسحر ( ما آنان را سحرگاهان نجات بخشيديم سوره قمر آيه 34 ) .
يعنى در همان هنگام كه شهوت پرستان آلوده دامان در خواب غفلت فرو رفته بودند و مستى
شراب و غرور و شهوت در وجودشان بهم آميخته بود ، و شهر براى خارج شدن خاندان لوط
كاملا آماده بود خارج شدند .
و عجب اينكه شروع مجازات كوبنده آنها نيز در هنگام صبح ، وقت طلوع آفتاب بود ، و
شايد انتخاب اين وقت به خاطر آن بوده است كه گروه مهاجم هنگامى كه نابينا شدند و به
خانه هاى خود بازگشتند كمى در فكر فرو رفتند به همين جهت آن شب را به آنها مهلت داد
شايد توبه كنند و باز گردند ، و در مقام جبران بر آيند .
از بعضى از روايات نيز استفاده مى شود بعضى از آنها هنگامى كه به خانه هاى خود
بازگشتند سوگند ياد كردند كه ما صبحگاهان حتى يكنفر از خانواده
تفسير نمونه ج : 11 ص : 116
لوط را زنده نخواهيم گذارد ، اما پيش از آنكه بتوانند گامى در اين راه بردارند عذاب
الهى آنها را درو كرد !
2 - تفسير جمله و امضوا حيث تؤمرون .
گفتيم فرشتگان به خاندان لوط توصيه كردند كه در آخر شب به همان نقطه اى كه به شما
دستور داده شده است حركت كنيد ، ولى در آيات قرآن توضيح بيشترى درباره اين نقطه
ديده نمى شود ، به همين دليل مفسران بيانات گوناگونى دارند : بعضى گفته اند آنها
مامور بودند به سوى سرزمين شام بروند كه محيط آن نسبتا پاك بود .
بعضى ديگر گفته اند كه فرشتگان قريه معينى را مشخص كردند و به آنها توصيه نمودند به
آنجا برويد ، و در تفسير الميزان همين قدر از اين جمله استفاده شده كه آنها يكنوع
هدايت الهى و راهنماى واقعى در مسيرشان با خود داشتند و طبق آن رفتار نمودند .
3 - رابطه متوسم و مؤمن
در آيات فوق ديديم كه گاهى مى گويد در سرگذشت عبرت انگيز قوم لوط ، نشانه هائى براى
متوسمين است و گاه مى گويد براى مؤمنين است جمع ميان اين دو تعبير به ما مى فهماند
كه مؤمنان راستين ، متوسم هستند يعنى با فراست ، سريع الانتقال و كاملا هوشيار .
در روايتى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : كه تفسير ان فى ذلك لايات
للمتوسمين را از آنحضرت سؤال كردند ، فرمود : منظور امت اسلام است سپس اضافه كرد
قال رسول الله اتقوا فراسة المؤمن ، فانه ينظر بنور الله عز و جل ! پيامبر فرمود :
از فراست مؤمن بپرهيزيد چرا كه به نور خدا
تفسير نمونه ج : 11 ص : 117
مى بيند ! .
در روايت ديگرى مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام) فرمود : متوسمين ، امامانند .
و از امير مؤمنان على (عليه السلام) نقل شده كه فرمود : متوسم ، پيامبر بود ، و من
بعد از او و سپس امامان از دودمان من .
4 - مستى شهوت و غرور !
گر چه مستى شراب مشهور است ولى مستى هائى بدتر از مستى شراب نيز پيدا مى شود كه از
آن جمله مستى مقام و مستى شهوت است ، در آيات فوق خوانديم كه خداوند به جان پيامبرش
سوگند ياد مى كند كه اين گروه در مستى خود سرگردان و حيرانند ، آنچنان كه روشنترين
جاده نجات را نمى بينند ، كار به جائى مى رسد كه پيامبر بزرگى همچون لوط حاضر مى
شود دختران خود را به ازدواج آنها در آورد تا از طريق حلال و مشروع اشباع شوند و از
گناه و آلودگى و ننگ رهائى يابند اما باز هم آنها دست رد بر سينه او مى گذارند !
ضمنا اين پيامبر بزرگ ، اين درس آموزنده را به ما مى دهد كه براى مبارزه با مفاسد
تنها روى نفى تكيه نكنيد ، بلكه روى اثبات هم بايد تكيه كرد ، يعنى بايد غرائز بشر
را از طريق صحيح اشباع نمود تا به فساد نگرايد ، گرچه قوم لوط افراد فاسد استثنائى
بودند كه اين برنامه در آنها مؤثر نيفتاد ، ولى معمولا اين روش يكى از مؤثرترين
روشهاست .
هنگامى كه بخواهيم با سرگرميهاى غير سالم مبارزه كنيم بايد در درجه اول بكوشيم و
سرگرمى سالم براى مردم فراهم سازيم ، همين گونه در برنامه هاى ديگر .
جالب اينكه در بعضى از روايات مى خوانيم ، لوط اين پيامبر پر استقامت
تفسير نمونه ج : 11 ص : 118
حدود سى سال در ميان اين جمعيت پست و فرومايه به تبليغ مشغول بود اما هيچكس جز
خانواده اش به او ايمان نياوردند ( به استثناى همسرش ) .
چه پرشكوه است اينهمه استقامت ، آنهم در ميان اين چنين فرومايگان كه انسان حتى از
يكساعت زندگى در ميان آنها به ستوه مى آيد ، و چه درد آور است با چنين همسرى ساختن
! در سوره ذاريات آيه 35 و 36 مى خوانيم : فاخرجنا من كان فيها من المؤمنين فما
وجدنا فيها غير بيت من المسلمين ؟ ما تمام كسانى را كه ايمان داشتند از آن سرزمين
قبل از نزول بلا بيرون برديم ، اما جز يك خانواده با ايمان در آن وجود نداشت ! .
و از اينجا نيز روشن مى شود كه مجازات الهى خشك و تر را هرگز با هم نمى سوزاند ،
حتى اگر يك نفر مؤمن راستين و وظيفه شناس باشد او را نجات مى بخشد .
تفسير نمونه ج : 11 ص : 119
وَ إِن كانَ أَصحَب الأَيْكَةِ لَظلِمِينَ(78) فَانتَقَمْنَا مِنهُمْ وَ إِنهُمَا
لَبِإِمَام مُّبِين(79) وَ لَقَدْ كَذَّب أَصحَب الحِْجْرِ الْمُرْسلِينَ(80) وَ
ءَاتَيْنَهُمْ ءَايَتِنَا فَكانُوا عَنهَا مُعْرِضِينَ(81) وَ كانُوا يَنْحِتُونَ
مِنَ الجِْبَالِ بُيُوتاً ءَامِنِينَ(82) فَأَخَذَتهُمُ الصيْحَةُ مُصبِحِينَ(83)
فَمَا أَغْنى عَنهُم مَّا كانُوا يَكْسِبُونَ(84)
ترجمه :
78 - اصحاب الايكه ( صاحبان سرزمينهاى پر درخت - قوم شعيب ) مسلما قوم ستمگرى بودند
.
79 - ما از آنها انتقام گرفتيم و اين دو ( قوم لوط و اصحاب ايكه ) شهرهاى ويران شده
شان بر سر راه آشكار است !
80 - اصحاب الحجر ( قوم ثمود ) پيامبران را تكذيب كردند .
81 - ما آيات خود را براى آنهاى فرستاديم ولى آنها از آن روى گرداندند .
82 - آنها خانه هاى امن و امانى در دل كوهها مى تراشيدند .
83 - اما سرانجام صيحه ( مرگبار ) صبحگاهان آنها را فرو گرفت .
84 - و آنچه را بدست آورده بودند آنان را از عذاب الهى نجات نداد .
تفسير نمونه ج : 11 ص : 120
تفسير :
پايان زندگى دو قوم ستمگر
در اين آيات ، قرآن به دو بخش ديگر از سرگذشت اقوام پيشين تحت عنوان اصحاب الايكه و
اصحاب الحجر اشاره مى كند ، و بحثهاى عبرت انگيزى را كه در آيات پيشين پيرامون قوم
لوط بود تكميل مى نمايد .
نخست مى گويد : اصحاب الايكه مسلما مردمى ظالم و ستمگر بودند ( و ان كان اصحاب
الايكة لظالمين ) .
و ما از آنها انتقام گرفتيم و در برابر ظلمها و ستمگريها و سركشى ها ، مجازاتشان
نموديم ( فانتقمنا منهم ) .
و سرزمين هاى اين گروه و قوم لوط كه داستانشان گذشت ، بر سر راه شما قرار داد و
آشكار است ، ( و انهما لبامام مبين ) .
چشم باز كنيد و سرنوشت آنها را بنگريد سپس عبرت گيريد .
اصحاب الايكه كيانند ؟
بسيارى از مفسران و ارباب لغت گفته اند كه ايكه به معنى درختان در هم پيچيده و يا
بيشه است و اصحاب الايكه همان قوم شعيبند كه در سرزمينى پر آب و مشجر در ميان حجاز
و شام زندگى مى كردند .
آنها زندگى مرفه و ثروت فراوانى داشتند و به همين جهت ، غرور و غفلت آنها را فرا
گرفته بود و مخصوصا دست به كم فروشى و فساد در زمين زده بودند .
شعيب آن پيامبر بزرگ ، آنها را از اين كارشان بر حذر داشت و دعوت به توحيد
تفسير نمونه ج : 11 ص : 121
و راه حق نمود ، اما همانگونه در آيات سوره هود ديديم ، آنها تسليم حق نشدند و
سرانجام بر اثر مجازات دردناكى نابود گشتند ، گرماى شديدى چندين روز پى در پى آنها
را فرو گرفت ، و در آخرين روز ابر بزرگى در آسمان نمايان شد ، آنها به سايه ابر
پناه بردند ، اما صاعقه اى فرود آمد ، و آن بيدادگران را نابود كرد .
شايد تكيه كردن قرآن روى كلمه اصحاب الايكه ( صاحبان سرزمينهاى پر درخت ) به خاطر
اين باشد كه مى خواهد بگويد با اينهمه نعمتى كه به آنها بخشيده بوديم باز بجاى
شكران ، كفران كردند ، و ظلم و ستم بنياد نمودند و صاعقه آنها و درختانشان را از
ميان برد .
شرح بيشتر حالات آنها - با تصريح بنام شعيب - در سوره شعراء از آيه 176 تا 190 آمده
است .
ضمنا بايد توجه داشت كه جمله فانتقمنا منهم ( آنها را مجازات كرديم ) ممكن است
اشاره هم به قوم لوط باشد و هم اصحاب الايكه ، زيرا بلافاصله بعد از اين جمله مى
خوانيم ، و انهما لبامام مبين : سرزمينهاى اين دو بر سر راه شما آشكار است .
در تفسير جمله انهما لبامام مبين مشهور و معروف همين است كه اشاره به شهر قوم لوط و
شهر اصحاب الايكه مى باشد ، و كلمه امام به معنى راه و جاده است ( زيرا از ماده ام
بى معنى قصد كردن گرفته شده ، چون انسان براى رسيدن به مقصد ، از راهها عبور مى كند
) .
اين احتمال را نيز بعضى داده اند كه منظور از امام مبين همان لوح محفوظ باشد به
قرينه آيه 12 سوره يس ، ولى اين احتمال بسيار بعيد است ، چرا كه قرآن مى خواهد براى
مردم درس عبرت بيان كند ، و بودن نام اين دو شهر ،
تفسير نمونه ج : 11 ص : 122
در لوح محفوظ نمى تواند تاثيرى در عبرت گيرى مردم داشته باشد ، در حالى كه بودن اين
دو شهر بر سر راه كاروانها و ساير رهگذران مى توانست اثر عميقى در آنها بگذارد ،
لحظه اى در آنجا درنگ كنند ، و بينديشند و دل عبرت بينشان از ديده نظر كند ، و اين
سرزمين بلا ديده را آينه عبرت داند ، گاهى در كنار سرزمين قوم لوط و گاهى در كنار
سرزمين اصحاب الايكه ، سرانجام سيلاب اشك را بر سرنوشت آنها از ديده روان سازند ! و
اما در مورد اصحاب الحجر ، همان قوم سركشى كه در سرزمينى به نام حجر ، زندگى مرفهى
داشتند و پيامبر بزرگشان صالح براى هدايت آنها مبعوث شد ، چنين مى گويد : اصحاب حجر
، فرستادگان خدا را تكذيب كردند ( و لقد كذب اصحاب الحجر المرسلين ) ! در اينكه اين
شهر در كجا واقع شده بود ، بعضى از مفسران و مورخان چنين نگاشته اند كه شهرى بود در
مسير كاروان مدينه و شام در يك منزلى وادى القرى و در جنوب تيمه و امروز تقريبا
اثرى از آن نيست .
مى گويند اين شهر در گذشته يكى از شهرهاى تجارى عربستان بوده ، و تا آنجا اهميت
داشته كه بطلميوس در نوشته هايش به عنوان يك شهر تجارى از آن نام برده است ، و پلين
جغرافى دان رومى از آن بنام حجرى ياد مى كند .
در روايتى مى خوانيم كه در سال نهم هجرت كه پيامبر براى دفع سپاه روم به تبوك لشگر
كشى كرد ، سربازان اسلام مى خواستند در اين منزل توقفى كنند ، پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) مانع آنها شد و فرمود : اينجا همان منطقه قوم ثمود است كه عذاب الهى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 123
بر آنها فرود آمد .
اين نكته نيز قابل توجه است كه قرآن در مورد اصحاب الحجر ( و همچنين در مورد قوم
نوح و قوم شعيب و قوم لوط در آيات سوره شعراء به ترتيب آيه 105 و 123 و 160 و بعضى
ديگر از اقوام پيشين ) مى گويد آنها پيامبران را تكذيب كردند ، در حالى كه ظاهر امر
چنين نشان مى دهد كه هر كدام يك پيامبر بيشتر نداشتند و تنها او را تكذيب نمودند .
اين تعبير شايد به خاطر آنست كه برنامه و هدف پيامبران ، آنچنان با يكديگر پيوستگى
دارد كه تكذيب يكى از آنها تكذيب همه آنها خواهد بود .
اين احتمال را نيز داده اند كه اين اقوام پيامبران متعددى داشته اند كه از ميان
آنها يك نفر سرشناستر و معروفتر بود ، ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد .
به هر حال قرآن درباره اصحاب الحجر چنين ادامه مى دهد : ما آيات خود را براى آنها
فرستاديم ولى آنها از آن روى گرداندند ( و آتيناهم آياتنا فكانوا عنها معرضين ) .
تعبير به اعراض ( روى گرداندن ) نشان مى دهد كه آنها حتى حاضر نبودند اين آيات را
بشنوند و يا به آن نظر بيفكنند .
اما به عكس در كار زندگى دنيايشان آنقدر سخت كوش بودند كه : براى خود خانه هاى امن
و امانى در دل كوهها مى تراشيدند ( و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين ) .
و اين نشان مى دهد كه اولا منطقه آنها يك منطقه كوهستانى بوده ، و ثانيا
تفسير نمونه ج : 11 ص : 124
تمدن مادى پيشرفته اى داشتند كه به آنها امكان مى داد در درون كوهها خانه هاى امن
تهيه كنند كه در برابر طوفانها و سيل و حتى زلزله ها كاملا ، مقاومت داشته باشد .
عجيب است كه انسان براى چند روز زندگى دنيا اينهمه محكم كارى مى كند ، ولى براى
زندگى جاويدان و ابديش آنچنان سهل انگار است كه حتى گاهى حاضر به شنيدن سخن خدا و
نظر افكندن در آيات او نيست ! خوب ، چه انتظارى درباره چنين قومى مى توان داشت ، جز
اينكه طبق قانون انتخاب اصلح الهى و ندادن حق ادامه حيات به اقوامى كه به كلى فاسد
و مفسد مى شوند ، بلاى نابود كننده اى بر سر آنها فرود آيد و نابودشان سازد ، لذا
قرآن مى گويد : سرانجام صيحه آسمانى صبحگاهان دامانشان را گرفت ( فاخذتهم الصيحة
مصبحين ) .
اين صيحه صداى صاعقه مرگبارى بوده كه بر خانه هاى آنها فرود آمد و آنچنان كوبنده و
تكان دهنده و وحشتناك بود كه اجساد بى جانشان را به روى زمين افكند .
شاهد اين سخن آيه 13 سوره فصلت مى باشد فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد
و ثمود .
نه آن كوههاى سر به آسمان كشيده و نه آن خانه هاى امن و امان و نه اندام نيرومند
اين قوم سركش و نه آن ثروت سرشار ، هيچكدام نتوانستند در برابر اين عذاب الهى
مقاومت كنند ، لذا در پايان داستان آنها مى فرمايد : آنچه را بدست آورده بودند ،
آنان را از عذاب الهى نجات نداد ( فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون ) .
تفسير نمونه ج : 11 ص : 125
در سوره شعراء ضمن آياتى از 141 تا 158 حالات آنها به طور مشروحتر بيان شده است كه
بخواست خدا در تفسير اين آيات خواهد آمد .
وَ مَا خَلَقْنَا السمَوَتِ وَ الأَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَ إِنَّ
الساعَةَ لاَتِيَةٌ فَاصفَح الصفْحَ الجَْمِيلَ(85) إِنَّ رَبَّك هُوَ الخَْلَّقُ
الْعَلِيمُ(86) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَك سبْعاً مِّنَ الْمَثَانى وَ الْقُرْءَانَ
الْعَظِيمَ(87) لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْك إِلى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَجاً
مِّنْهُمْ وَ لا تحْزَنْ عَلَيهِمْ وَ اخْفِض جَنَاحَك لِلْمُؤْمِنِينَ(88) وَ قُلْ
إِنى أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ(89) كَمَا أَنزَلْنَا عَلى الْمُقْتَسِمِينَ(90)
الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْءَانَ عِضِينَ(91)
ترجمه :
85 - ما آسمان و زمين و آنچه ميان آن دو است ، جز به حق نيافريديم ، و ساعت موعود
تفسير نمونه ج : 11 ص : 126
( قيامت ) قطعا فرا خواهد رسيد ، از آنها ( دشمنان ) به خوبى صرفنظر كن ( و آنها را
به نادانيهايشان ملامت ننما ) .
86 - پروردگار تو آفريننده آگاه است .
87 - ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم داديم .
88 - ( بنابر اين ) هرگز چشم خود را به نعمتهاى ( مادى ) كه به گروههائى از آنها (
كفار ) داديم ميفكن ، و بخاطر آنچه آنها دارند غمگين مباش و بال و پر خود را براى
مؤمنين فرود آر .
89 - و بگو من انذار كننده آشكارم .
90 - ( ما بر آنها عذابى مى فرستيم ) همانگونه كه بر تجزيه گران ( آيات الهى )
فرستاديم .
91 - همانها كه قرآن را تقسيم كردند ( آنچه را به سودشان بود پذيرفتند ، و آنچه بر
خلاف هوسهايشان بود ترك نمودند ) !
تفسير : تجزيه گران و التقاطيها !
از آنجا كه گرفتارى هميشگى انسان به خاطر نداشتن يك ايده ئولوژى و عقيده صحيح و
خلاصه پاى بند نبودن به مبدء و معاد است ، پس از شرح حالات اقوامى همچون قوم لوط و
قوم شعيب و صالح كه گرفتار آنهمه بلا شدند ، به مساله توحيد و معاد باز مى گردد و
در يك آيه به هر دو اشاره مى كند ما آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است جز به حق
نيافريديم ( و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق ) .
هم نظام حاكم بر آنها حق است و حساب شده ، و هم هدف آفرينش آنها حق است ، و به همين
دليل اين نظم شگرف ، و آفرينش دقيق و منظم دليل روشنى است بر آفريدگار دانا و
توانائى كه او هم حق است ، بلكه حقيقت حق او است ، و هر حقى تا آنجا حق است كه با
وجود بى پايانش هماهنگ است و هر چه جز او
تفسير نمونه ج : 11 ص : 127
است و با او پيوندى ندارد باطل و بيهوده است .
اين در مورد توحيد ، سپس در رابطه با معاد مى گويد : ساعت موعود سرانجام به طور
مسلم خواهد آمد ( و ان الساعة لاتية ) .
و اگر دير آيد عاقبت بيايد .
بعيد نيست كه جمله اول به منزله دليلى بر جمله دوم بوده باشد چرا كه حق بودن اين
جهان پهناور در صورتى خواهد بود كه تنها براى اين چند روز زندگى مملو از ناراحتيها
آفريده نشده باشد ، بلكه هدفى عاليتر كه بتواند اين آفرينش بزرگ را توجيه كند در
نظر باشد ، بنابر اين حق بودن آفرينش آسمان و زمين و عالم هستى خود دليلى است بر
اينكه رستاخيزى در پيش خواهيم داشت و گرنه آفرينش بيهوده بود .
( دقت كنيد ) .
و به دنبال آن به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر لجاجت ، نادانيها ، تعصبها ،
كارشكنى ها و مخالفتهاى سرسختانه آنان ، ملايمت و محبت نشان ده ، و از گناهان آنها
صرف نظر كن ، و آنها را ببخش ، بخششى زيبا كه حتى توام با ملامت نباشد ( فاصفح
الصفح الجميل ) .
زيرا تو با داشتن دليل روشن در راه دعوت و رسالتى كه به آن مامورى ، براى تحكيم
پايه هاى مبدء و معاد در قلوب مردم ، نيازى به خشونت ندارى ، چرا كه منطق و عقل با
تو است ، به علاوه خشونت در برابر جاهلان ، غالبا موجب افزايش خشونت و تعصب آنها
است .
صفح به معنى روى هر چيزى است مانند صفحه صورت و به همين جهت فاصفح به معنى روى
بگردان و صرف نظر كن آمده است و از آنجا كه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 128
روى گرداندن از چيزى گاهى به خاطر بى اعتنائى و قهر كردن و مانند آنست ، و گاهى به
خاطر عفو و گذشت بزرگوارانه ، لذا در آيه فوق بلافاصله آنرا با كلمه جميل ( زيبا )
توصيف مى كند تا معنى دوم را برساند .
در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه
فرمود : العفو من غير عتاب : منظور ، عفو كردن خالى از مؤاخذه و سرزنش است .
نظير اين حديث از امام زين العابدين (عليه السلام) نيز نقل شده است .
آيه بعد - به طورى كه جمعى از مفسران گفته اند - در واقع به منزله دليلى بر لزوم
گذشت و عفو و صفح جميل است ، مى گويد : پروردگار ، آفريننده و آگاه است ( ان ربك هو
الخلاق العليم ) .
او مى داند كه همه مردم يكسان نيستند ، او از اسرار درون و طبايع و ميزان رشد فكرى
و احساسات مختلف آنها با خبر است ، نبايد از همه آنها انتظار داشته باشى كه يكسان
باشند بلكه بايد با روحيه عفو و گذشت با آنها برخورد كنى تا تدريجا تربيت شوند ، به
راه حق آيند .
البته اين سخن به آن معنى نيست كه مردم در راه و روش خود و اعمالى كه انجام مى دهند
مجبورند بلكه صرفا اشاره به يك دستور تربيتى است كه مربوط به تفاوت تفكر و
استعدادها مى باشد .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى تصور كرده اند ، اين دستور مخصوص دوران زندگى
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در مكه بوده است ، و پس از آنكه به مدينه هجرت
نمود و مسلمانان قدرت يافتند اين دستور نسخ شد و دستور جهاد جاى آنرا گرفت .
ولى با توجه به اينكه اين دستور در سوره هاى مدنى نيز آمده ( مانند سوره
تفسير نمونه ج : 11 ص : 129
بقره و سوره نور و سوره تغابن و سوره مائده كه در بعضى به پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) دستور صفح و عفو داده شده و در بعضى به مؤمنان ، روشن مى شود كه اين
يك دستور عمومى و ابدى است ، و اتفاقا هيچ منافاتى با دستور جهاد ندارد ، زيرا هر
يك از اين دو جاى مخصوص به خود دارند ، در جائى بايد با عفو و گذشت پيشرفت كرد ، و
به هنگامى كه عفو و گذشت سبب جرات و جسارت و سوء استفاده طرف گردد چاره اى جز شدت
عمل نيست .
سپس به پيامبر خود دلدارى مى دهد كه از خشونت دشمنان و انبوه جمعيت آنها و امكانات
فراوان مادى كه در اختيار دارند ، هرگز نگران نشود ، چرا كه خداوند مواهبى در
اختيار او گذارده كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند مى گويد : ما به تو سوره حمد و
قرآن عظيم داديم ! ( و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم ) .
مى دانيم سبع در لغت به معنى هفت و مثانى به معنى دوتاها است ، و بيشتر مفسران و
روايات ، سبعا من المثانى را كنايه از سوره حمد گرفته اند ، زيرا سوره حمد بنا بر
معروف ، هفت آيه است و از اين نظر كه به خاطر اهميت اين سوره و عظمت محتوايش دو بار
بر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل گرديده و يا اينكه از دو بخش تشكيل شده (
نيمى از آن حمد و ثناى خدا است و نيمى از آن تقاضاهاى بندگان است ) و يا اينكه
دوبار در هر نماز خوانده مى شود ، به اين جهات ، كلمه مثانى يعنى دوتاها بر آن
اطلاق شده است .
بعضى از مفسران نيز اين احتمال را داده اند كه سبع اشاره به هفت سوره
تفسير نمونه ج : 11 ص : 130
بزرگ آغاز قرآن است ، و مثانى كنايه از خود قرآن ، ، چرا كه قرآن دو بار بر پيامبر
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) نازل شد يكبار به طور جمعى ، و يكبار تدريجى و به حسب
نيازها و در زمانهاى مختلف ، بنابر اين سبعا من المثانى يعنى هفت سوره مهم ، از
مجموعه قرآن .
ضمنا آيه 23 سوره زمر را نيز شاهد بر اين معنى گرفته اند الله نزل احسن الحديث
كتابا متشابها مثانى : خداوند همان كسى است كه بهترين حديث را نازل فرمود ، كتابى
كه محتوايش هماهنگ و شبيه يكديگر ، كتابى كه دو بار بر پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) نازل گرديد .
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد بخصوص اينكه در رواياتى كه از ائمه اهلبيت
(عليهم السلام) نقل شده كرارا به همين معنى يعنى سوره حمد تفسير شده است .
راغب در مفردات اطلاق كلمه مثانى را بر قرآن از اين نظر مى داند كه به طور مكرر
آيات آن خوانده مى شود و همين تجديد و تكرار ، آن را از دستبرد حوادث ، محفوظ مى
دارد ( به علاوه حقيقت قرآن در هر زمان ، تكرار و تجلى تازه اى دارد كه همه اينها
ايجاب مى كند به آن مثانى گفته شود ) و به هر حال ذكر كلمه قرآن عظيم بعد از ذكر
سوره حمد با اينكه همه جزء قرآن است ، دليل بر اهميت و عظمت اين سوره مى باشد ، چرا
كه بسيار مى شود جزئى از كل را به خاطر اهميتش به طور مستقل ، در برابر كل ذكر مى
كنند ، و اين تعبير در ادبيات عربى و فارسى و مانند آن فراوان است .
خلاصه اينكه خداوند به پيامبرش اين واقعيت را بازگو مى كند كه تو داراى چنين سرمايه
عظيمى هستى ، سرمايه اى همچون قرآن به عظمت تمام عالم هستى ، سرمايه اى كه تمامش
نور است و بركت ، درس است و برنامه ، راهنماست و راهگشا ، مخصوصا سوره حمد كه چنان
محتوايش عالى است كه در يك لحظه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 131
كوتاه انسان را به خدا پيوند داده و روح او را در آستانش به تعظيم و تسليم و راز و
نياز وا مى دارد .
و به دنبال بيان اين موهبت بزرگ چهار دستور مهم به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
مى دهد ، نخست مى گويد ، هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادى كه به گروههائى از كفار
داده ايم ميفكن ( لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم ) .
اين نعمتهاى مادى نه پايدارند ، نه خالى از درد سر ، حتى در بهترين حالاتش نگاهدارى
آن سخت مشكل است ، بنابر اين چيزى نيست كه چشم تو را به سوى خود جلب كند و در برابر
آن موهبت بزرگ معنوى ( قرآن ) كه خدا به تو داده است ، قابل اهميت باشد ، سپس اضافه
مى كند هرگز به خاطر اين مال و ثروت و نعمتهاى مادى كه در دست آنهاست ، غمگين مباش
( و لا تحزن عليهم ) .
در حقيقت دستور اول راجع به چشم ندوختن به نعمتهاى مادى است ، و دستور دوم درباره
غم نخوردن در برابر محروميت از آنست .
اين احتمال نيز در تفسير جمله و لا تحزن عليهم داده شده است كه اگر آنها به تو
ايمان نمى آورند غمگين مباش ، زيرا ارزشى ندارند و لياقتى ، ولى تفسير اول با جمله
هاى قبل مناسبتر به نظر مى رسد .
به هر حال نظير همين مضمون در سوره طه آيه 131 به طور واضحتر آمده است : و لا تمدن
عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحياة الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و
ابقى : چشم خود را به نعمتهائى كه به گروههائى از آنها داده ايم نيفكن ، اينها
گلهاى زندگى دنيا است ( گلهائى ناپايدار كه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 132
زود پژمرده و پرپر مى شوند ) اينها به خاطر آن است كه مى خواهيم آنها را با آن
بيازمائيم ، آنچه خدا به تو روزى داده است براى تو بهتر و پايدارتر است .
دستور سومى كه به پيامبر مى دهد در زمينه تواضع و فروتنى و نرمش در برابر مؤمنان
است مى فرمايد : بالهاى خود را براى مؤمنان بگستر و پائين بياور ( و اخفض جناحك
للمؤمنين ) .
اين تعبير كنايه زيبائى از تواضع و محبت و ملاطفت است همانگونه كه پرندگان به
هنگامى كه مى خواهند نسبت به جوجه هاى خود اظهار محبت كنند آنها را زير بال و پر
خود مى گيرند ، و هيجان انگيزترين صحنه عاطفى را مجسم مى سازند ، آنها را در مقابل
حوادث و دشمنان حفظ مى كنند و از پراكندگى نگه مى دارند ! در حقيقت اين تعبير كنائى
فشرده كوتاه مطالب فراوانى را در خود نهفته دارد ! .
ضمنا ممكن است ذكر اين جمله بعد از دستورات فوق اشاره به اين باشد مبادا در مقابل
كفار متنعم به خاطر دارا بودن نعمتهاى مادى ، تواضع و فروتنى كنى بلكه تواضع و
فروتنى و محبت و عواطفت را متوجه مؤمنان ساز ، هر چند دستشان از مال دنيا تهى باشد
.
سرانجام دستور چهارم را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى دهد و مى گويد در
برابر اين افراد بى ايمان و ثروتمند محكم بايست و صريحا بگو من انذار كننده آشكارم
( و قل انى انا النذير المبين ) .
بگو : من به شما اعلام خطر مى كنم كه خدا فرموده عذابى بر شما فرو مى فرستم آنگونه
كه بر تقسيم كنندگان فرستادم ( كما انزلنا على المقتسمين )
تفسير نمونه ج : 11 ص : 133
همان تقسيم كنندگانى كه آيات الهى را تجزيه كردند ( الذين جعلوا القرآن عضين ) .
آنچه به سودشان بود گرفتند و آنچه به زيانشان بود كنار گذاشتند ، در حقيقت بجاى
اينكه كتاب الهى و دستوراتش رهبر و راهنماى آنها باشد به صورت آلت دست در آوردند و
آنرا وسيله اى براى رسيدن به مقاصد شومشان ساختند ، اگر يك كلمه به نفعشان بود به
آن چسبيدند و اگر هزاران كلمه به زيانشان بود كنار گذاشتند !
نكته ها :
1 - قرآن موهبت بزرگ الهى
خدا در آيات فوق ، به پيامبرش - به عنوان اخطار به همه مسلمانان جهان - اعلام مى
كند كه اين كتاب بزرگ آسمانى ، سرمايه عظيم و بزرگى است ، موهبتى است بى نظير كه در
اختيار شما مسلمين قرار داده شده است ، برنامه اى است جاودانى كه اگر در زندگى
انسانها پياده شود دنيائى آباد ، آزاد ، و امن و امان ، و مملو از معنويت خواهد
ساخت .
اين حقيقت است كه حتى ديگران هم به آن معترفند و معتقدند اگر مسلمانان اين قرآن و
معارف آن را زنده مى كردند ، و به فرمانهاى آن گردن مى نهادند ، آنچنان نيرومند و
پيشرفته بودند كه هيچكس نمى توانست سلطه خود را بر آنها بيفكند .
اين سوره حمد ( سبعا من المثانى ) كه فاتحة الكتاب و آغازگر و فهرست قرآن ناميده
شده يك دوره درس زندگى است :
تفسير نمونه ج : 11 ص : 134
توجه به مبدء بزرگى كه همه جهانيان را در مسير تكاملى پرورش مى دهد ، رحمت خاص و
عامش همه را فرا گرفته ، توجه به دادگاه بزرگى كه ايمان به آن دقيقترين كنترل را
روى اعمال انسان مى گذارد .
عدم اتكاء به غير الله ، و عدم خضوع و تسليم در برابر غير او ، و بالاخره گام نهادن
در صراط مستقيم كه نه انحراف در آن است ، نه به شرق مى گرايد و نه به غرب ، نه به
افراط و نه به تفريط ، نه گمراهى در آن است و نه خشم و غضب پروردگار .
اينها مجموعه اى را تشكيل مى دهند كه پياده شدنش در روح انسان براى ساختن يك شخصيت
والا و تكامل يافته كافى است .
اما افسوس كه اين سرمايه بزرگ به دست كسانى افتاده كه نه به عمق آن راه يافته اند ،
و نه به ارزش والاى آن ، حتى گاهى ناآگاهانى در ميان آنها پيدا مى شوند كه آياتش را
رها كرده و دست نياز به قوانين و برنامه هاى ساخت انسانهائى كه خود اسير چنگال
شهواتند و حداقل پر از نارسائى هاى فكرى هستند دراز مى كنند ، و يا تعليماتش را به
ثمن بخس و بهاى ناچيزى مى فروشند ، يا مختصر پيشرفت تمدن مادى ديگران چنان توجه
آنها را به خود جلب مى كند كه از آنچه خود دارند غافل مى شوند .
مفهوم اين سخن آن نيست كه ما پيشرفت مادى را ناديده بگيريم بلكه هدف اين است كه همه
چيز خود را در آن منحصر و محصور نسازيم ، و اتفاقا قرآن نه تنها سرچشمه پر بار و
غنى از نظر معنويات است بلكه برنامه مؤثرى براى پيشرفت و رفاه مادى نيز محسوب مى
شود كه در آيات مناسب در گذشته شرح داده ايم و در آينده نيز به خواست خدا خواهيم
داد .
تفسير نمونه ج : 11 ص : 135
2 - چشم به امكانات ديگران دوختن مايه انحطاط است
بسيارند افراد تنگ نظرى كه هميشه مراقب اين و آن هستند كه اينها چه دارند و آنها چه
دارند ؟ و مرتبا وضع مادى خويش را با ديگران مقايسه مى كنند ، و از كمبودهاى مادى
در اين مقايسه رنج مى برند هر چند آنها اين امكانات را به بهاى از دست دادن ارزش
انسانى و استقلال شخصيت به دست آورده باشند .
اين طرز تفكر كه نشانه عدم رشد كافى و احساس حقارت درونى و كمبود همت مى باشد ، يكى
از عوامل مؤثر عقب ماندگى در زندگى - حتى در زندگى مادى - خواهد بود .
كسى كه در خود احساس شخصيت مى كند به جاى اينكه گرفتار چنين مقايسه زشت و رنج آورى
شود ، نيروى فكرى و جسمانى خويش را در راه رشد و ترقى خويشتن به كار مى گيرد ، و به
خود مى گويد من چيزى از ديگران كمتر ندارم و دليلى ندارد كه نتوانم از آنها پيشرفت
بيشترى كنم ، من چرا چشم بمال و مقام آنها بدوزم من خودم بهتر و بيشتر توليد مى كنم
.
اصلا زندگى مادى هدف و همت او نيست ، او آنرا مى خواهد اما تا آنجا كه به معنويت او
كمك كند و به دنبال آن مى رود اما تا آنجا كه استقلال و آزادگى او را حفظ كند ، نه
حريصانه به دنبال آن مى دود و نه همه چيزش را با آن مبادله مى كند كه اين مبادله
آزاد مردان و بندگان خدا نيست ، و نه كارى مى كند كه نيازمند ديگران گردد .
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى خوانيم من رمى ببصره ما فى يد غيره
كثر همه و لم يشف غيضه : كسى كه چشم خود را به آنچه در دست ديگران است بدوزد ،
هميشه اندوهگين و غمناك خواهد بود و هرگز آتش خشم در دل او فرو نمى نشيند ! .
تفسير نمونه ج : 11 ص : 136
3 - تواضع رهبر
در آيات قرآن كرارا به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) توصيه شده است كه نسبت به
مؤمنان متواضع ، مهربان و نرم و ملايم باشد ، اين منحصر به پيامبر اسلام نيست ، هر
كس در شعاع وسيع يا محدودى وظيفه رهبرى بر دوش دارد اين اصل را كه از اصول اساسى
مديريت صحيح است بايد به كار بندد ، چرا كه سرمايه بزرگ يك رهبر محبت و پيوند معنوى
پيروانش با او است ، و اين بدون تواضع و خوشروئى و خير خواهى حاصل نمى شود ، هميشه
خشونت و قساوت رهبران عامل مهم تفرقه و پراكندگى مردم از گرد آنان است .
امير مؤمنان على (عليه السلام) در نامه خود به محمد بن ابى بكر چنين مى فرمايد
فاخفض لهم جناحك و الن لهم جانبك و ابسط لهم وجهك و آس بينهم فى اللحظة و النظرة :
بالهاى خود را براى آنها فرود آر ! و در برابر آنها نرمش كن و چهره خود را گشاده
دار ، و ميان آنان حتى در نگاه كردن مساوات كن .
4 - مقتسمين چه اشخاص هستند ؟
برنامه هاى الهى بدون شك عموما حافظ منافع همه انسانها است ولى در ظاهر و نظر
ابتدائى معمولا بعضى مطابق ميل ما است ، و بعضى بر خلاف ميل ما است ، و اينجاست كه
مؤمنان راستين از مدعيان دروغين شناخته مى شوند ، گروه اول همه را در بست مى پذيرند
حتى آنجا كه ظاهرا به سود آنها نيست و مى گويند : كل من عند ربنا همه از ناحيه خدا
است ، و هيچگونه تجزيه و تقسيم و تبعيض در ميان احكام الهى قائل نيستند .
اما آنها كه دلهاى بيمارى دارند و حتى مى خواهند دين و حكم خدا را
تفسير نمونه ج : 11 ص : 137
به خدمت منافع خويش گيرند ، تنها آن قسمتى را مى پذيرند كه به سود آنهاست و بقيه را
پشت سر مى افكنند ، آنها آيات قرآن و حتى گاهى يك آيه را تجزيه مى كنند ، بخشى را
كه در مسير تمايل خود مى بينند قبول كرده ، و بخش ديگر را كنار مى گذارند .
اين افتخار نيست كه همچون بعضى از اقوام گذشته نغمه نؤمن ببعض و نكفر ببعض ساز كنيم
چرا كه همه دنيا پرستان همين كار را مى كنند ، آنچه معيار شناخت پيروان حق از
طرفداران باطل است ، همان تسليم در مقابل آن بخش از فرمانها است كه با تمايلات و
هوسها و منافع ظاهرى ما هماهنگ نيست ، اينجاست كه سره از ناسره ، و مؤمن از منافق ،
شناخته مى شوند .
علاوه بر آنچه در بالا گفتيم تفسيرهاى ديگرى نيز براى مقتسمين ذكر كرده اند ، حتى
قرطبى در تفسيرش هفت تفسير براى اين كلمه ذكر كرده كه بسيارى از آنها نامناسب به
نظر مى رسد ولى بعضى را كه بى مناسبت نيست ذيلا مى آوريم .
از جمله اينكه جمعى از سران مشركان در ايام حج بر سر جاده ها و كوچه هاى مكه مى
ايستادند و هر كدام از آنها به واردين سخنى درباره پيامبر و قرآن مى گفتند كه آنها
را بد بين سازند ، بعضى مى گفتند او مجنون است و آنچه مى گويد ناموزون ، بعضى مى
گفتند او ساحر است و قرآنش نيز بخشى از سحر او است ، بعضى او را شاعر مى خواندند و
آهنگ روح بخش اين آيات آسمانى را به دروغ ، شعر مى شمردند ، بعضى پيامبر را كاهن
معرفى مى كردند ، و اخبار غيبى قرآن را ، يكنوع كهانت ، و از اين رو آنها را
مقتسمين ناميدند چرا كه جاده و گذرگاههاى مكه را ميان خود با برنامه حساب شده اى
تقسيم كرده بودند .
و مانعى ندارد كه هم اين تفسير و هم تفسيرى كه گفتيم هر دو ، در مفهوم آيه جمع باشد
.
تفسير نمونه ج : 11 ص : 138
فَوَ رَبِّك لَنَسئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ(92) عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ(93)
فَاصدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِض عَنِ الْمُشرِكِينَ(94) إِنَّا كَفَيْنَك
الْمُستهْزِءِينَ(95) الَّذِينَ يجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَسوْف
يَعْلَمُونَ(96) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّك يَضِيقُ صدْرُك بِمَا يَقُولُونَ(97)
فَسبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك وَ كُن مِّنَ السجِدِينَ(98) وَ اعْبُدْ رَبَّك حَتى
يَأْتِيَك الْيَقِينُ(99)
ترجمه :
92 - به پروردگارت سوگند از همه آنها سؤال خواهيم كرد ...
93 - از آنچه عمل مى كردند !
94 - آشكار آنچه را ماموريت دارى بيان كن و از مشركان روى گردان ( و به آنها اعتنا
نكن )
95 - ما شر استهزا كنندگان را از تو دفع خواهيم كرد .
96 - آنها كه با خدا معبود ديگرى قرار دادند اما به زودى مى فهمند .
97 - ما مى دانيم سينه تو از آنچه آنها مى گويند تنگ مى شود ( و تو را سخت ناراحت
مى كنند ) .
تفسير نمونه ج : 11 ص : 139
98 - ( براى دفع ناراحتى آنان ) پروردگارت را تسبيح و حمد گو ، و از سجده كنندگان
باش .
99 - و پروردگارت را عبادت كن تا يقين ( مرگ ) فرا رسد .
تفسير : مكتبت را آشكارا بگو !
در اين آيات كه آخرين آيات سوره حجر است نخست به سرنوشت مقتسمين ( تجزيه گران ) كه
در آيات قبل از آنها سخن به ميان آمده بود مى پردازد و مى گويد : سوگند به
پروردگارت كه ما بطور قطع از همه آنها سؤال خواهيم كرد ( فو ربك لنسئلنهم اجمعين )
... از تمام كارهائى كه انجام مى دادند ( عما كانوا يعملون ) .
روشن است كه سؤال خداوند براى كشف مطلب پنهان و پوشيده اى نيست ، چرا كه او از
اسرار درون و برون آگاه است ، و ذره اى در آسمان و زمين از علم بى پايان او مخفى
نيست ، بنابر اين سؤال مزبور به خاطر تفهيم به خود طرف است تا به زشتى اعمالش پى
ببرد ، و يا به عنوان يكنوع مجازات روانى است ، چرا كه بازجوئى از كارهاى خلاف ،
آنهم توام با سرزنش و ملامت ، آنهم در جهانى كه انسان به حقايق نزديكتر و آگاهتر مى
شود ، دردناك و زجرآور است ، بنابر اين ، در حقيقت اين پرسشها بخشى از مجازات
آنهاست .
ضمنا عموميت عما كانوا يعملون نشان مى دهد كه از همه اعمال آدمى بدون استثناء سؤال
خواهد شد و اين خود درسى است براى همه انسانها كه لحظه اى از اعمال خود غافل نمانند
، و اينكه بعضى از مفسران اين سؤال را محدود مساله توحيد و ايمان به انبياء و يا
مربوط به معبودهاى مشركان دانسته اند سخنى است بى دليل بلكه مفهوم آيه كاملا تعميم
دارد .
تفسير نمونه ج : 11 ص : 140
و اما اين سؤال كه چگونه در آيه فوق خداوند تاكيد بر مساله سؤال مى كند در حالى كه
در سوره الرحمان آيه 39 مى خوانيم فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان : در آن روز
از هيچكس نه انسان و نه جن سؤالى نمى شود پاسخش را سابقا گفته ايم كه خلاصه آن اين
است : در قيامت مراحلى است ، در بعضى از مراحل ، از مردم سؤال مى شود ، و در بعضى
از مراحل سؤال و جوابى در كار نيست ، و مسائل خود بخود روشن است ، و يا اينكه سؤال
زبانى وجود ندارد ، چرا كه طبق آيه 65 سوره يس بر دهانها مهر گذارده مى شود ، و
تنها سؤال از اعضاى پيكر و حتى پوست بدن مى شود .
سپس فرمان قاطعى به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) مى دهد و مى گويد : در برابر
هياهوى مشركان و مجرمان نه تنها ضعف و ترس و سستى به خود راه مده و ساكت مباش ،
بلكه آشكار آنچه را ماموريت دارى بيان كن و حقايق دين را با صراحت برملا ساز (
فاصدع بما تؤمر ) .
و از مشركان ، روى گردان و نسبت به آنها بى اعتنائى كن ( و اعرض عن المشركين ) .
فاصدع از ماده صدع در لغت به معنى شكافتن به طور مطلق ، و يا شكافتن اجسام محكم است
، و از آنجا كه با شكافتن چيزى درونش آشكار مى شود ، اين كلمه به معنى اظهار و افشا
و آشكار كردن آمده است ، و به درد سر شديد هم صداع مى گويند ، به خاطر اينكه گوئى
مى خواهد سر را از هم بشكافد ! .
به هر حال اعراض از مشركان در اينجا يا به معنى بى اعتنائى است ، و با ترك مبارزه و
پيكار با آنها ، زيرا در آن زمان هنوز قدرت مسلمانان به مرحله اى نرسيده بود كه در
مقابل خشونت دشمن دست به مبارزه مسلحانه بزنند .
تفسير نمونه ج : 11 ص : 141
سپس خداوند براى تقويت قلب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به او اطمينان مى دهد
كه در برابر استهزاء كنندگان از وى حمايت مى كند ، مى فرمايد .
ما شر استهزاء كنندگان را از تو دفع كرديم ( انا كفيناك المستهزئين ) .
ذكر اين جمله بصورت فعل ماضى با اينكه مربوط به آينده است ظاهرا اشاره بر حتمى بودن
اين حمايت است ، يعنى بطور مسلم ما شر آنها را از تو دفع خواهيم كرد ، و اين مساله
اى است حتمى و تمام شده .
البته بعضى از مفسران ، حديثى نقل كرده اند ، كه شش گروه ( يا كمتر ) هر كدام به
نوعى پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به باد استهزاء مى گرفتند و هر گاه او به
دعوت برمى خاست ، با سخنان خود تلاش مى كردند كه مردم از اطراف وى متفرق شوند ، ولى
خداوند هر يك از آنها را به بلائى مبتلا ساخت و آنچنان در خود فرو رفتند كه پيامبر
را فراموش كردند ( شرح ابتلاى آنها در بعضى از تفاسير آمده است ) .
سپس مستهزئين را چنين توصيف مى كند : آنها كسانى هستند كه با خدا معبود ديگرى قرار
مى دهند ، ولى به زودى از نتيجه شوم كار خود آگاه خواهند شد ( الذين يجعلون مع الله
الها آخر فسوف يعلمون ) .
ممكن است اين تعبير اشاره به آن باشد كه اينها كسانى هستند كه افكار و اعمالشان خود
مسخره است ، چرا كه آنقدر نادانند كه در برابر خداوندى كه آفريننده جهان هستى است
معبودى از سنگ و چوب تراشيده اند ، با اين حال مى خواهند تو را استهزاء كنند ! بار
ديگر به عنوان دلدارى و تقويت هر چه بيشتر روحيه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
اضافه مى كند : ما مى دانيم كه سخنان آنها سينه تو را تنگ و ناراحت مى سازد
تفسير نمونه ج : 11 ص : 142
( و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون ) .
روح لطيف تو و قلب حساست ، نمى تواند اينهمه بدگوئى و سخنان كفر و شرك آميز را تحمل
كند و به همين دليل ناراحت مى شوى .
ولى ناراحت مباش براى زدودن آثار سخنان زشت و ناهنجارشان به تسبيح پروردگارت بپرداز
و در برابر ذات پاكش سجده كن ( فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين ) ! چرا كه اين
تسبيح خداوند اولا اثرات بد گفتار آنها را از دلهاى مشتاقان الله مى زدايد ، و از
آن گذشته به تو نيرو و توان مى بخشد ، نور و صفا مى دهد ، روشنائى و جلا مى آفريند
، پيوندت را با خدا محكم مى كند ، اراده ات را نيرومند مى سازد ، و به تو قدرت تحمل
بيشتر و جهاد پى گيرتر و قدم را سختر مى بخشد .
لذا در روايات از ابن عباس مى خوانيم : هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم)
غمگين مى شد به نماز برمى خاست و آثار اين حزن و اندوه را در نماز از دل مى شست و
سرانجام آخرين دستور را در اين زمينه به او مى دهد كه دست از عبادت پروردگارت در
تمام عمر بر مدار و همواره او را بندگى كن تا يقين فرا رسد ( و اعبد ربك حتى ياتيك
اليقين ) .
معروف و مشهور در ميان مفسران اين است كه منظور از يقين در اينجا همان مرگ است و به
اين جهت مرگ ، يقين ناميده شده كه يك امر مسلم است ، و انسان در هر چيز شك كند در
مرگ نمى تواند ترديد به خود راه دهد .
و يا اينكه به هنگام مرگ پرده ها كنار مى رود و حقايق در برابر چشم انسان آشكار مى
شود ، و حالت يقين براى او پيدا مى گردد .
در سوره مدثر آيه 46 و 47 از قول دوزخيان مى خوانيم : و كنا نكذب
تفسير نمونه ج : 11 ص : 143
بيوم الدين حتى أتانا اليقين ما همواره روز رستاخيز را تكذيب مى كرديم تا اينكه
يقين ( مرگ ما ) فرا رسيد .
از اينجا روشن مى شود كه آنچه از بعضى از صوفيه نقل شده كه آيه فوقرا دستاويزى براى
ترك عبادت قرار داده اند و گفته اند آيه مى گويد : عبادت كن تا زمانى كه يقين فرا
رسد ، بنابر اين بعد از حصول يقين نيازى به عبادت نيست ! گفتار بى اساس و بى پايه
اى است ، چرا كه اولا : به شهادت بعضى از آيات قرآن كه در بالا اشاره كرديم يقين به
معنى مرگ است ، كه هم براى مؤمنان و هم براى دوزخيان ، براى همه خواهد بود .
ثانيا : مخاطب به اين سخن ، پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است ، و مقام يقين
پيامبر بر همه محرز است آيا كسى مى تواند ادعا كند كه داراى مقام يقين از نظر ايمان
نبوده است .
و ثالثا : تواريخ متواتر نشان مى دهد كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تا آخر
ساعات عمرش عبادت را ترك نگفت و على (عليه السلام) در محراب عبادت كشته شد ، و
همچنين ساير امامان .
نكته ها :
1 - آغاز دعوت علنى اسلام
به طورى كه از بعضى از روايات استفاده مى شود آيات فاصدع بما تؤمر و اعرض عن
المشركين انا كفيناك المستهزئين در مكه نازل شد ، بعد از آن كه پيامبر اسلام سه سال
مخفيانه دعوت كرد و عده قليلى از نزديكان پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به او
ايمان آوردند كه نخستين آنها ، از زنان خديجه .
و از مردان على (عليه السلام) بود .
تفسير نمونه ج : 11 ص : 144
بديهى است دعوت به توحيد خالص و در هم ريختن نظام شرك و بت پرستى در آن زمان و در
آن محيط كار عجيب و وحشتناكى بود و به همين جهت از همان آغاز اين مساله نمايان بود
كه گروهى به استهزاء برمى خيزند به همين جهت خداوند به پيامبرش قوت قلب مى دهد كه
از انبوه دشمنان و استهزاء كنندگان نهراسد و دعوت خود را آشكارا و علنى سازد ، و به
يك مبارزه پى گير منطقى در اين راه دست بزند .
2 - تاثير توجه به خدا در قدرت روح
در زندگى انسان هميشه مشكلاتى بوده و هست و اين طبيعت زندگى دنيا است ، و هر قدر
انسان بزرگتر باشد اين مشكلات بزرگتر است ، و از اين رو مى توان به عظمت مشكلاتى كه
پيامبر در آن دعوت بزرگش با آن روبرو بود پى برد .
ولى مى بينيم خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه براى كسب نيرو و سعه صدر بيشتر در
برابر انبوه اين مشكلات ، به تسبيح پروردگار و نيايش و سجده بر آستانش روى آورد ،
اين نشان مى دهد كه عبادت اثر عميقى در تقويت روح و ايمان و اراده آدمى دارد .
از روايات مختلف نيز استفاده مى شود كه پيشوايان بزرگ هنگامى كه با بحرانها و
مشكلات عظيم روبرو مى شدند به در خانه خدا مى رفتند و در پرتو عبادتش آرامش و نيرو
مى يافتند .
3 - عبادت و تكامل
مى دانيم انسان موجودى است كه بالاترين استعداد تكامل را دارد ، از نقطه عدم آغاز
به حركت كرده ، و به سوى بى نهايت همچنان پيش مى رود و هرگز
تفسير نمونه ج : 11 ص : 145
چرخ تكامل او ( هرگاه در مسير باشد ) متوقف نخواهد شد .
از طرفى مى دانيم عبادت مكتب عالى تربيت است ، انديشه انسان را بيدار و فكر او را
متوجه بى نهايت مى سازد ، گرد و غبار گناه و غفلت را از دل و جان مى شويد ، صفات
عالى انسانى را در وجود او پرورش ميدهد ، روح ايمان را تقويت و آگاهى و مسئوليت به
انسان مى بخشد .
و به همين دليل ممكن نيست انسان لحظه اى در زندگى از اين مكتب بزرگ تربيتى بى نياز
گردد ، و آنها كه فكر مى كنند ، انسان ممكن است به جائى برسد كه نيازى به عبادت
نداشته باشد يا تكامل انسان را محدود پنداشته اند ، و يا مفهوم عبادت را درك نكرده
اند .
علامه طباطبائى در تفسير الميزان در اين زمينه بيانى دارد كه فشرده و خلاصه آنرا
ذيلا مى آوريم : همه موجودات اين جهان به سوى تكامل مى روند ، و نوع انسان تكاملش
در دل اجتماع صورت مى گيرد ، به همين دليل ذاتا اجتماعى آفريده شده است .
از طرفى اجتماع در صورتى مى تواند پرورش و تكامل انسان را تضمين كند كه داراى احكام
و قوانين منظمى باشد ، و افراد مجتمع در پرتو احترام به آن قوانين ، امور خود را
سامان دهند و از تصادمها پيشگيرى كنند و حدود مسئوليتها را مشخص نمايند .
و به تعبير ديگر اگر جامعه انسانى صالح گردد ، افراد مى توانند به هدف نهائى خويش
در آن برسند و اگر فاسد شود افراد از اين تكامل باز ميمانند .
اين احكام و قوانين ، اعم از قوانين اجتماعى و يا عبادى ، در صورتى مؤثر خواهد بود
كه از طريق نبوت و وحى آسمانى گرفته شود .
اين را نيز مى دانيم كه احكام عبادى بخشى از اين تكامل فردى و اجتماعى را تشكيل مى
دهد :
|