بعدی 
تفسير نمونه ج : 11 ص : 37
را به گوش مردم بخوانند ، بلكه بايد از تمام وسائل استفاده كنند تا سخن حق را به دل آنها نفوذ دهند آنچنان كه دلنشين گردد ، حق طلبان ارشاد شوند و نسبت به لجوجان اتمام حجت گردد .
يعنى از تمام وسائل سمعى ، بصرى ، برنامه هاى عملى ، قصص ، داستانها ، ادبيات شعر و هنر به معنى اصيل و سازنده بايد استفاده كرد تا كلمات حق به دلها راه يابد .

3 - سنت پيشينيان !
موضع گيريهاى طرفداران باطل در برابر پيامبران ، و طرح نقشه هاى همه جانبه براى تحميق مردم ، و پراكندن آنها از اطراف مردان الهى نه چيز تازه اى است و نه منحصر به زمان و مكان خاصى بوده است .
بلكه همانگونه كه از تعبير بالا استفاده مى شود ، از قديم الايام و دورترين زمانها ، اين توطئه ها در ميان اقوام گمراه بوده است .
و به همين دليل هرگز نبايد از آن وحشت كرد و يا نوميدى و ياس به خود راه داد ، و يا از انبوه مشكلاتى كه بدست دشمنان فراهم مى شود هراسيد ، اين يك دلدارى مؤثر براى همه رهروان راه حق است .
اگر تصور كنيم در زمان يا مكانى مى توانيم دعوت حق را نشر و گسترش دهيم ، و پرچم عدل و داد را برافرازيم ، بى آنكه با عكس العمل منفى دشمنان لجوج و مخالفان سرسخت مواجه باشيم سخت اشتباه كرده ايم ، پيامبران الهى و همه پيروان راستين آنها از اين مخالفتها هرگز مايوس نشدند و ما نيز بايد مايوس نگرديم ، بلكه بايد هر روز بر عمق دعوت خود بيفزائيم .

4 - تفسير جمله فظلوا فيه يعرجون
اين جمله و جمله هاى بعد كه در آيات فوق آمده به خوبى نشان مى دهد كه
تفسير نمونه ج : 11 ص : 38
منظور آن است اگر درى از آسمان بر آنها گشوده شود ( آسمان در اينجا ظاهرا اشاره به جو متراكم اطراف زمين است كه خارج شدن از آن به سادگى ممكن نيست ) و مرتبا روز روشن در آن رفت و آمد كنند ، باز هم از شدت لجاجت مى گويند چشم بندى و سحر شده ايم .
توجه داشته باشيد ظلوا دليل بر استمرار كارى در روز مى باشد ، و عرب اين تعبير را در مورد شب نمى كند ، بلكه به جاى آن باتوا كه از ماده بيتوته است ، مى گويد .
اين تفسير همان چيزى است كه غالب مفسرين آنرا برگزيده اند ، ولى عجب اين است كه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه ضمير در ظلوا به فرشتگان باز مى گردد ، يعنى اگر آنان فرشتگان را با چشم خود ببينند كه به آسمان مى روند و باز مى گردند باز ايمان نمى آورند .
اين تفسير علاوه بر اينكه با آيات قبل و بعد كه عموما سخن از مشركين مى گويد سازگار نيست ( زيرا ملائكه تنها در شش آيه قبل آمده ، و بازگشت ضمير به آن بسيار بعيد است ) از بلاغت سخن نيز مى كاهد ، زيرا قرآن مى خواهد بگويد حتى اگر خودشان به صورت اعجاز آميزى در روز روشن كرارا به آسمان بروند و باز گردند باز هم تسليم حق نمى شوند .
( دقت كنيد ) .

5 - معنى جمله سكرت ابصارنا
سكرت از ماده سكر به معنى پوشاندن است ، يعنى كافران لجوج مى گويند چشم حقيقت بين ما گوئى پوشانده شده و اگر ببينيم كه به آسمان عروج مى كنيم يك سلسله مسائل خيالى و توهمى است ، و اين درست همان چيزى است كه از آن در فارسى تعبير به چشم بندى مى كنيم ، كه بر اثر تردستى طرف مقابل ، انسان نمى تواند حقيقت را درست ببيند ، بلكه خلاف آنرا احساس مى كند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 39
و اينكه بعد از آن ، جمله بل نحن قوم مسحورون ( بلكه ما گروهى هستيم كه سحر شده ايم ) آمده با اينكه همين چشم بندى نيز از انواع سحر است شايد اشاره به اين باشد كه از چشم بندى هم فراتر رفته ، سر تا پاى ما سحر شده ، نه تنها چشممان بلكه تمام وجودمان بر اثر سحر احساس واقعى خود را از دست داده است و آنچه حس مى كند بر خلاف واقعيت است .
به عبارت ديگر هر گاه انسانى را با وسيله اى بالا ببريم و فرود بياوريم اين حالت را نه تنها با چشم خود بلكه با تمام وجود احساس مى كند ، به همين دليل اگر چشم شخص را محكم هم ببنديم باز عروج و نزول خود را احساس مى كند .
يعنى اگر ، فرضا اين مشركان را به آسمان ببريم ، نخست مى گويند چشم بندى شده ايم بعد كه متوجه مى شوند كه اين حالت با غير چشم هم قابل احساس است مى گويند اصولا ما سر تا پاى وجودمان سحر شده است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 40
وَ لَقَدْ جَعَلْنَا فى السمَاءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّهَا لِلنَّظِرِينَ(16) وَ حَفِظنَهَا مِن كلِّ شيْطن رَّجِيم(17) إِلا مَنِ استرَقَ السمْعَ فَأَتْبَعَهُ شهَابٌ مُّبِينٌ(18)
ترجمه :
16 - ما در آسمان برجهائى قرار داديم ، و آنرا براى بينندگان تزيين كرديم .
17 - و آنرا از هر شيطان مطرودى حفظ نموديم .
18 - مگر آنها كه استراق سمع كنند كه شهاب مبين آنان را تعقيب مى كند ( و مى راند )
تفسير :

شياطين با شهب رانده مى شوند ؟
اين آيات اشاره به گوشه اى از نظام آفرينش به عنوان دليلى بر توحيد و شناخت خدا است و بحثهائى را كه در زمينه قرآن و نبوت در آيات گذشته آمد تكميل مى كند .
نخست مى گويد : ما در آسمان برجهائى قرار داديم ( و لقد جعلنا فى السماء بروجا ) .
بروج جمع برج در اصل به معنى ظهور است ، و به همين جهت آن قسمت مخصوصى از ديوار اطراف شهر يا محل اجتماع لشكر كه بروز و ظهور خاصى دارد ، برج ناميده مى شود ، و نيز به همين جهت هنگامى كه زن ، زينت خود را آشكار سازد تبرجت المرئة مى گويند .
به هر حال برجهاى آسمانى اشاره به منزلگاههاى خورشيد و ماه است ، و به تعبير دقيقتر هنگامى كه ما از كره زمين به ماه و خورشيد نگاه مى كنيم در هر فصل و موقعى از سال آنها را در مقابل يكى از صورتهاى فلكى ( صورتهاى فلكى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 41
مجموعه ستارگانى است كه شكل خاصى را به خود گرفته اند ) مى بينيم و مى گوئيم خورشيد مثلا در برج حمل يا ثور يا ميزان و عقرب و قوس است .
بديهى است وجود اين برجهاى آسمانى و منزلگاههاى ماه و خورشيد و آن نظام خاصى كه براى حركت آنها در اين برجها وجود دارد كه تقويم مجسم جهان هستى ما را تشكيل مى دهد دليل روشنى است بر علم و قدرت آفريدگار ، اين نظام شگرف با اين حساب دقيق و مستمر بيانگر نقشه و هدفى است كه در آفرينش اين جهان بوده و هر چه در آن بيشتر بينديشيم ما را به آفريننده جهان نزديكتر مى سازد .
سپس اضافه مى كند ما آسمان و اين صورتهاى فلكى را براى بينندگان زينت بخشيديم ( و زيناها للناظرين ) .
در يك شب تاريك و پر ستاره نظرى به آسمان بيفكنيد ، ستارگانى كه در هر گوشه و كنار به صورت گروه گروه دور هم جمع شده اند ، گوئى هر دسته براى خود انجمنى دارند ، و آهسته نجوى مى كنند ، بعضى خيره خيره به ما نگاه كرده اصلا چشمك نمى زنند و بعضى مرتبا چشمك مى زنند ، گوئى ما را به سوى خود مى خوانند ، بعضى آنچنان مى درخشند كه خيال مى كنيم دارند به ما نزديك مى شوند ، و بعضى با نور كمرنگ خود گوئى از آن اعماق آسمانهاى دور فرياد بى صدائى مى كشند كه ما هم اينجائيم ! اين منظره زيباى شاعرانه كه شايد براى بعضى بر اثر تكرار مشاهده ، عادى جلوه كند بيش از آنچه فكر كنيم ديدنى و جالب و شوق انگيز است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 42
گاهى كه ماه با اشكال مختلفش در جمع آنها ظاهر مى شود ، چهره تازه و اعجاب انگيز ديگرى به خود مى گيرند .
بعد از غروب آفتاب يكى بعد از ديگرى ظاهر مى شوند ، گوئى از پشت پرده بيرون مى دوند و به هنگام طلوع صبح فرار كرده و در برابر نيروى خيره كننده آفتاب خود را پنهان مى كنند .
از اين گذشته ، از نظر زيبائيهاى علمى و اسرار بسيار فراوان ، چهره آسمان آنچنان زيبا است كه هزاران سال است چشم همه دانشمندان را به خود مشغول داشته به ويژه امروز كه با نيرومندترين تلسكوبها و دوربينهاى عظيم نجومى به سوى آن خيره مى شوند و هر زمان اسرار تازه اى از اين عالم پر غوغا ، و در عين حال خاموش ، براى مردم جهان كشف مى كنند .
راستى چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستى ! ... در آيه بعد اضافه مى كند ما اين آسمان را از هر شيطان رجيم و شوم و ملعون محفوظ داشته ايم ( و حفظناها من كل شيطان رجيم ) .
مگر آن شيطانهائى كه هوس استراق سمع ( و خبرگيرى دزدكى ) كنند ، كه شهاب آشكار آنها را تعقيب مى كند و به عقب مى راند ( الا من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين ) .
چگونه شياطين بوسيله شهب از آسمان رانده مى شوند ؟ ! آيه اخير از آياتى است كه مفسران در تفسير آن بسيار سخن گفته اند و هر يك مسير خاصى را پيموده و برداشت معينى از آن دارند .
و از آنجا كه عين همين مضمون در سوره صافات ( آيه 6 و 7 ) و سوره جن
تفسير نمونه ج : 11 ص : 43
( آيه 9 ) آمده و از مسائلى است كه ممكن است براى افراد ناآگاه سؤالهاى بدون جوابى ترسيم كند لازم است نخست نظرى به آراء مفسران بزرگ اسلامى بيفكنيم ، سپس آنچه را كه ترجيح مى دهيم بيان كنيم .
1 - بعضى مانند نويسنده تفسير فى ظلال به راحتى از اين آيات و مانند آن گذشته و به عنوان اينكه اينها حقايقى است كه درك آن براى ما ممكن نيست و بايد به آنچه در عمل واقعى ما در اين زندگى مؤثر است بپردازيم به تفسير اجمالى قناعت كرده ، و از توضيح و تبيين اين مساله صرف نظر نموده است .
او چنين مى نويسد : شيطان چيست ؟ و چگونه مى خواهد استراق سمع كند ؟ و چه چيز را استراق مى كند ؟ همه اينها از غيبهاى الهى است كه از خلال نصوص نمى توان به آن دست يافت ، و پرداختن به آن نتيجه اى ندارد ، زيرا بر عقيده ما چيزى نمى افزايد ، و جز اشتغال فكر انسان به امرى كه به او ارتباط خاصى ندارد و او را از انجام عمل حقيقيش در اين زندگى باز مى دارد ثمره اى نخواهد داشت ، به علاوه درك تازه اى نسبت به حقيقت جديدى به ما نمى دهد ! .
ولى نبايد ترديد داشت كه قرآن يك كتاب بزرگ انسانسازى و تربيت و حيات است ، اگر چيزى ارتباط به حيات انسانها نداشته باشد مطلقا در آن مطرح نخواهد شد ، همه آن درس است ، درس زندگى ، به علاوه هيچكس نمى تواند اين سخن را بپذيرد كه در قرآن حقايق ناگشودنى باشد ، مگر قرآن نور و كتاب مبين نيست ؟ و مگر براى فهم و تدبر و هدايت مردم نازل نشده ؟ چگونه فهم اين آيات به ما ارتباط ندارد ؟ به هر حال ما اين طرز موضع گيرى را در برابر اين گونه آيات و مانند آن نمى پسنديم .
2 - جمع قابل توجهى از مفسران ، مخصوصا مفسران پيشين ، اصرار دارند
تفسير نمونه ج : 11 ص : 44
كه معنى ظاهرى آيات را كاملا حفظ كنند : سماء اشاره به همين آسمان است ، و شهاب اشاره به همين شهاب است ( همين سنگريزه هاى سرگردانى است كه در اين فضاى بيكران در گردشند و گاه گاه كه در حوزه جاذبه زمين قرار مى گيرند و به سوى زمين كشيده مى شوند و بر اثر سرعت برخورد با امواج هوا ، داغ و سوزان و شعلهور و خاكستر مى شوند ) .
و شيطان همان موجودات خبيثه متمردند كه مى خواهند به آسمانها بروند و گوشه اى از اخبار اين عالم ما كه در آسمانها منعكس است ، از طريق استراق سمع ( گوش دادن مخفيانه ) در يابند ، و به دوستان خود در زمين برسانند ، ولى شهابها همچون تير به سوى آنها پرتاب مى شوند و آنها را از رسيدن به اين هدف باز مى دارند .
3 - جمعى ديگر از مفسران مانند مفسر عاليقدر مؤلف الميزان و طنطاوى در تفسير الجواهر تعبيرات آيات فوق را از قبيل تشبيه و كنايه و ذكر امثال و به اصطلاح بيان سمبوليك دانسته ، و اين تشبيه و كنايه را به صورتهاى گوناگونى بيان داشته اند : الف : در تفسير الميزان چنين مى خوانيم : توجيهات مختلفى را كه مفسران براى استراق سمع كردن شياطين ، و رانده شدن آنها بوسيله شهب بيان كرده اند ، مبتنى بر چيزى است كه احيانا از ظاهر آيات و روايات به ذهن مى رسد كه افلاكى محيط به زمين است و در آنها گروههائى از فرشتگان قرار دارند و هر كدام از اين افلاك درهائى دارند كه جز از آنها نمى توان وارد شد ، و گروهى از اين فرشتگان ،
تفسير نمونه ج : 11 ص : 45
شهابها را بر دست دارند ، و منتظر شياطين استراق سمع كننده هستند تا آنها را با آن بكوبند و برانند ! در حالى كه امروز روشن شده است اين گونه نظريات بى اساس است ، نه چنان افلاكى وجود دارد و نه آن درها و نه مانند آن .
آنچه به عنوان يك احتمال مى توان در اينجا گفت اين است اين گونه بيانات در كلام الهى از قبيل امثالى است كه براى روشن شدن حقايق غير حسى در لباس حسى ذكر مى شود ، همانگونه كه خداوند مى فرمايد و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون : اينها مثلهائى است كه براى مردم مى زنيم و جز عالمان آنها را درك نمى كنند ( عنكبوت - 43 ) و امثال اين تعبيرات در قرآن فراوان است ، مانند عرش ، كرسى ، لوح ، كتاب .
بنابر اين منظور از آسمان كه جايگاه فرشتگان است ، يك عالم ملكوتى و ماوراء طبيعى است ، كه از اين جهان محسوس ، برتر و بالاتر است ، و منظور از نزديك شدن شياطين به اين آسمان براى استراق سمع و پرتاب كردن شهب به آنها آنست كه آنها مى خواهند به جهان فرشتگان نزديك شوند تا از اسرار خلقت و حوادث آينده آگاهى يابند ، ولى آنها شياطين را با انوار معنوى ملكوتى كه تاب تحمل آن را ندارند مى رانند .
ب : طنطاوى در تفسير معروف خود ، گاه مى گويد : آن گروه از دانشمندان حيله گر و رياكار و مردم عوامى كه از آنها پيروى مى كنند شايستگى و اهليت آنرا ندارند كه از عجائب آسمانها و شگفتيهاى عالم بالا و كرات بى كرانش و نظم و حسابى كه بر آنها حكومت مى كند ، آگاه شوند ، خداوند اين علم و دانش را از آنها ممنوع ساخته ، و اين آسمان پر ستاره زيبا و مزين را با آنهمه اسرارش در اختيار كسانى گذاشته كه عقل و هوش و اخلاص
تفسير نمونه ج : 11 ص : 46
و ايمان دارند .
طبيعى است كه گروه اول از نفوذ در اسرار اين آسمان منع مى شوند ، و هر شيطان رانده شده درگاه الهى ، خواه از جنس بشر باشد يا غير بشر ، حق وصول به اين حقايق را ندارد ، و هر گاه به آن نزديك شود رانده و مطرود مى گردد ، اين گونه افراد ممكن است سالها زندگى كنند و بعد بميرند ولى هرگز به اين اسرار ، دست نيابند ، آنها چشمهاى باز دارند و ليكن چشم آنها قدرت ديد اين حقايق را ندارد ، مگر نه اين است كه علم را جز عاشقانش و جمال را جز عارفانش درك نمى كنند و نمى بينند .
در جاى ديگر مى گويد : چه مانعى دارد اين تعبيرات كنايه باشد ؟ منع حسى اشاره به منع عقلى گردد ، در حالى كه كنايات از زيباترين انواع بلاغت است ، آيا نمى بينيم بسيارى از مردم كه در اطراف شما زندگى مى كنند در محدوده همين زمين محبوس و زندانيند و هيچگاه چشمشان به جهان بالا دوخته نمى شود ، و به آواى آن گوش فرا نمى دهند ، و از امور اين جهان و شگفتيهايش خبرى ندارند ، آنها بوسيله ( شهاب ) خودخواهى و شهوت و كينه توزى و طمع و حرص و جنگهاى خانمانسوز از درك آن معانى والا مطرودند ( و اگر روزى هم چنين هوسى كنند به خاطر آن همه آلودگى كه بر دل و جان دارند رانده مى شوند ) .
ج - در جاى ديگر سخنى دارد كه خلاصه اش چنين است : ارواح انسانها هنگامى كه از اين دنيا به جهان برزخ منتقل مى شوند ، علاقه و ارتباطى به ارواح زندگان دارند ، و هر گاه ميان آنها تناسب و همانندى باشد ، و بتوانند از طريق احضار ارواح و غير آن با آنها ارتباط و تفاهم برقرار كنند ، مسائلى را در اختيار آنان مى گذارند كه گاهى حق است و گاهى باطل زيرا آنها نمى توانند به عوالم
تفسير نمونه ج : 11 ص : 47
اعلى دسترسى پيدا كنند بلكه تنها به عوالم پائين تر دسترسى مى يابند ، مثلا همانگونه كه ماهى نمى تواند از محيط خود بيرون بيايد و در هوا پرواز كند ، آنها نيز قدرت ندارند از محدوده جهان خود بالاتر روند .
د : بعضى ديگر گفته اند كه اكتشافات اخير نشان داده كه يك سلسله امواج نيرومند راديوئى از فضاهاى دور دست ، مرتبا پخش مى شود كه مى توان آنها را در كره زمين با دستگاههاى گيرنده مخصوص به خوبى گرفت ، هيچكس بدرستى نمى داند سرچشمه اين امواج فوق العاده نيرومند كجاست ؟ ولى دانشمندان مى گويند احتمال قوى دارد كه در كرات دور دست آسمانى موجودات زنده فراوانى هستند كه از نظر تمدن از ما بسيار پيشرفته ترند و به همين دليل مى خواهند اخبارشان را در جهان پخش كنند و در آن اخبار مسائلى است كه براى ما تازگى دارد ، موجوداتى كه آنها را پرى مى ناميم مى كوشند ، از اين امواج استفاده كنند ، ولى اشعه نيرومندى آنها را بدور مى راند .
اين بود نظرات گوناگون مفسران و دانشمندان .

نتيجه بحث :
بحث ها در تفسير اين آيات به درازا كشيد اكنون بايد براى نتيجه گيرى كامل مقدمتا به چند نكته توجه كنيم :
1 - كلمه سماء ( آسمان ) در بسيارى از آيات قرآن به معنى همين آسمان مادى است در حالى كه در بعضى ديگر از آيات قطعا به معنى آسمان معنوى و مقام بالا است .
مثلا در آيه 40 سوره اعراف مى خوانيم ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء : آنها كه آيات ما را تكذيب كردند
تفسير نمونه ج : 11 ص : 48
و در برابر آن تكبر ورزيدند درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود .
ممكن است منظور از آسمان در اينجا كنايه از مقام قرب خدا بوده باشد همانگونه كه در آيه 10 سوره فاطر مى خوانيم اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه : سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى روند و عمل صالح را ترفيع مى دهد .
روشن است كه اعمال صالح و سخنان پاكيزه چيزى نيستند كه به سوى اين آسمان بالا روند بلكه به سوى مقام قرب خدا پيش مى روند و عظمت و رفعت معنوى مى يابند .
اصولا تعبير به انزل و نزل در مورد آيات قرآن به روشنى اين معنى را مى رساند ، كه منظور نزول و فرود آمدن از مقام قدس پروردگار بر قلب پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است .
در تفسير آيه 24 سوره ابراهيم ا لم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء خوانديم : كه اين درخت پاكيزه كه خداوند آن را به عنوان مثال بيان كرده ، پيامبر ريشه آن است ، و على (عليه السلام) شاخه آن ( همان شاخه اى كه سر بر آسمان كشيده ) و امامان شاخه هاى كوچكترند .
مخصوصا در يكى از آن احاديث مى خوانيم كذلك الكافرون لا تصعد اعمالهم الى السماء : همين گونه هستند كافران ، اعمال به آسمان بالا نمى رود .
روشن است كه آسمان در اين گونه احاديث ، اشاره به اين آسمان حسى نيست و از اينجا نتيجه مى گيريم كه آسمان هم در مفهوم مادى آن استعمال ميشود و هم در مفهوم معنوى آن .
2 - نجوم ( ستارگان ) نيز يك مفهوم مادى دارد كه همين ستارگانى هستند
تفسير نمونه ج : 11 ص : 49
كه در آسمان ديده مى شوند ، و يك مفهوم معنوى كه اشاره به دانشمندان و شخصيتهائى است كه روشنى بخش جوامع انسانى هستند ، و همان گونه كه مردم راه خود را در شبهاى تاريك در بيابانها و بر صفحه اقيانوسها بوسيله ستارگان پيدا مى كنند ، توده هاى جمعيت در اجتماعات انسانى نيز راه زندگى و سعادت و حيات را به كمك اين دانشمندان و رهبران آگاه و با ايمان مى يابند .
حديث معروفى كه از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده مثل اصحابى فيكم كمثل النجوم بايها اخذ اهتدى ... : ياران من همچون ستارگانند كه به هر كدام اقتدا شود مايه هدايت است نيز اشاره به همين معنى مى كند .
در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيه و هو الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فى ظلمات البر و البحر : او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد تا در تاريكيهاى خشكى و دريا بوسيله آنها هدايت شويد ( آيه 97 سوره انعام ) چنين نقل شده كه امام فرمود : النجوم آل محمد : منظور از ستارگان خاندان پيامبرند .
3 - از روايات متعددى كه در تفسير آيات مورد بحث وارد شده استفاده مى شود كه ممنوع شدن شياطين از صعود به آسمانها و رانده شدنشان بوسيله نجوم هنگام تولد پيامبر بود ، و از بعضى از آنها استفاده مى شود كه به هنگام تولد عيسى تا حدى ممنوع شدند و پس از تولد پيامبر بطور كامل ممنوع گشتند .
از مجموعه آنچه گفتيم چنين مى توان حدس زد كه سماء در اينجا به مفهوم معنوى اشاره مى كند و كنايه از آسمان حق و ايمان و معنويت است .
و همواره شياطين در تلاشند تا به اين محدوده راه يابند و از طريق انواع
تفسير نمونه ج : 11 ص : 50
وسوسه ها در دل مؤمنان راستين و حاميان حق نفوذ كنند .
اما مردان الهى و رهبران راه حق از پيامبران و امامان گرفته تا دانشمندان متعهد ، با امواج نيرومند علم و تقوايشان بر آنها هجوم مى برند و آنانرا از نزديك شدن به اين آسمان مى رانند .
و در اينجا است كه مى توان رابطه و پيوندى ميان تولد حضرت مسيح و از آن بالاتر تولد حضرت محمد (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و طرد اين شياطين از آسمان پيدا كرد .
و نيز اينجا است كه مى توان ارتباط ميان صعود به آسمان و آگاهى از اسرار را يافت - زيرا مى دانيم در اين آسمان مادى اخبار خاصى وجود ندارد جز شگفتيهاى خلقت كه حتى از روى زمين نيز قابل مطالعه است ، امروز ديگر اين مساله قطعى شده است كه اين كرات آسمانى در اين فضاى بيكران پخش شده اند ، قسمتى از آنها كرات مرده اى هستند ، و بعضى زنده اند ، و ساكنانى دارند ، ولى شايد زندگى آنها با ما تفاوت بسيار داشته باشد .
اين موضوع نيز بسيار قابل ملاحظه است كه پيدايش شهاب تنها در جو زمين است كه بر اثر برخورد قطعات سنگ به هواى اطراف زمين و شعلهور شدن آنها پيدا مى شود و الا در بيرون جو زمين شهابى وجود ندارد البته در بيرون جو زمين سنگهاى سرگردانى در حركتند ولى به آنها شهاب گفته نمى شود مگر زمانى كه وارد جو زمين گردد و داغ و شعلهور شود ، و در برابر چشم انسان به صورت خط آتشى نمايان گردد به گونه اى كه تصور مى شود ستاره اى است در حال حركت و اين را نيز مى دانيم كه انسان امروز بارها از اين جو زمين به خارج عبور كرده و بسيار از آن فراتر رفته و تا كره ماه رسيده است ( توجه داشته باشيد كه جو زمين صد الى دويست كيلومتر بيشتر نيست ، در حالى كه كره ماه بيش از سيصد هزار كيلومتر با ما فاصله دارد ) .
بنابر اين اگر منظور همين شهاب مادى و آسمان مادى باشد ، بايد پذيرفت
تفسير نمونه ج : 11 ص : 51
كه اين منطقه براى دانشمندان بشر كشف شده و مطلب اسرار آميزى در آن وجود ندارد .
كوتاه سخن اينكه با قرائن و شواهد فراوانى كه ذكر كرديم به نظر مى رسد كه منظور از آسمان آسمان حق و حقيقت است ، و شياطين همان وسوسه گران هستند كه مى كوشند به اين آسمان راه يابند و استراق سمع كنند و به اغواى مردم بپردازند ، اما ستارگان و شهب يعنى رهبران الهى و دانشمندان با امواج نيرومند قلمشان آنها را به عقب مى رانند و طرد مى كنند .
ولى قرآن درياى بيكران است و ممكن است دانشمندان آينده در زمينه اين آيات به حقايق تازه اى دست يابند كه امروز به آن دست نيافته ايم .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 52
وَ الأَرْض مَدَدْنَهَا وَ أَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَسىَ وَ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كلِّ شىْء مَّوْزُون(19) وَ جَعَلْنَا لَكمْ فِيهَا مَعَيِش وَ مَن لَّستُمْ لَهُ بِرَزِقِينَ(20) وَ إِن مِّن شىْء إِلا عِندَنَا خَزَائنُهُ وَ مَا نُنزِّلُهُ إِلا بِقَدَر مَّعْلُوم(21)
ترجمه :
19 - و زمين را گسترديم ، و در آن كوههاى ثابتى افكنديم ، و از هر گياه موزون در آن رويانديم .
20 - و براى شما انواع وسايل زندگى در آن قرار داديم ، و همچنين براى كسانى كه شما نمى توانيد به آنها روزى دهيد .
21 - خزائن همه چيز نزد ما است ولى ما جز به اندازه معين آنرا نازل نمى كنيم .

تفسير : گنجينه همه چيز نزد ما است
در اينجا به بخشى از آيات آفرينش ، و نشانه هاى عظمت خدا در زمين ، مى پردازد تا بحث پيشين تكميل گردد .
نخست از خود زمين شروع كرده مى فرمايد : ما زمين را گسترش داديم ( و الارض مددناها ) .
مد در اصل به معنى گسترده ساختن و بسط دادن است ، و به احتمال قوى در اينجا اشاره به سر برآوردن خشكيهاى زمين از زير آب است ، زيرا ميدانيم
تفسير نمونه ج : 11 ص : 53
در آغاز تمام سطح كره زمين بر اثر بارانهاى سيلابى زير آب پنهان بود ، و ساليان درازى بر اين منوال گذشت ، بارانهاى سيلابى فرو نشستند ، آبها در گودالهاى زمين جاى گرفتند ، و خشكيها تدريجا از زير آب نمايان گشتند ، اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى عنوان دحو الارض معروف شده است .
و از آنجا كه آفرينش كوهها با آن فوائد زيادى كه دارند يكى از نشانه هاى توحيد است ، به ذكر آن پرداخته و اضافه مى كند ما در زمين كوههاى مستقر و ثابتى انداختيم ( و القينا فيها رواسى ) .
تعبير به القاء ( افكندن ) در مورد كوهها با اينكه مى دانيم كوهها همان چين خوردگيهاى زمين هستند كه بر اثر سرد شدن تدريجى پوسته زمين و يا به خاطر مواد آتشفشانى به وجود آمده اند ممكن است از اين نظر باشد كه القاء به معنى ايجاد نيز آمده است ، در زبان روز مره خود نيز مى گوئيم كه ما براى فلان زمين طرحى ريختيم و چند اطاق در آن انداختيم يعنى بنا كرديم و ايجاد نموديم .
به هر حال اين كوهها علاوه بر اينكه از ريشه به هم پيوسته اند و همچون زرهى زمين را در برابر فشار درونى از لرزشها حفظ مى كنند ، و علاوه بر اينكه قدرت طوفانها را در هم شكسته و وزش باد و نسيم را به دقت كنترل مى نمايند ، محل خوبى براى ذخيره آبها به صورت برف و يا چشمه ها مى باشند .
مخصوصا تكيه روى كلمه رواسى جمع راسيه به معنى ثابت و پا بر جا ، اشاره لطيفى است به آنچه در بالا بيان كرديم كه آنها هم خودشان ثابتند و هم مايه ثبات پوسته زمين و زندگى انسانها مى باشند .
به سراغ مهمترين عامل زندگى بشر و همه جانداران يعنى گياهان ميرود ، و مى فرمايد : ما در روى زمين از هر گياه موزون رويانديم ( و انبتنا فيها من كل شىء موزون ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 54
چه تعبير زيبا و رسائى اى است تعبير به موزون كه در اصل از ماده وزن به معنى شناسائى اندازه هر چيز گرفته شده است و اشاره به حساب دقيق و نظم شگرف و اندازه هاى متناسب در همه اجزاى گياهان است كه هر يك از آنها بلكه هر يك از اجزاء آنها از ساقه و شاخه و برگ و گلبرگ و تخم و ميوه حساب و كتاب معينى دارد .
در كره زمين شايد صدها هزار نوع گياه داريم با خواص مختلف و آثار متنوع و گوناگون كه شناخت هر يك دريچه اى است براى شناخت الله و برگ هر كدام از آنها دفترى است از معرفت كردگار .
اين احتمال نيز در معنى اين جمله داده شده است كه منظور روئيدن معادن مختلف در كوهها مى باشد زيرا عرب كلمه انبات را درباره معدن نيز به كار مى برد .
در بعضى از روايات نيز اشاره به اين معنى شده است ، در روايتى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : كه تفسير اين آيه را از حضرتش پرسيدند ، فرمود : منظور اين است كه خداوند در كوهها معادن طلا و نقره و جواهرات و ساير فلزات آفريده است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از انبات ( روياندن ) در اينجا معنى وسيعى است كه همه مخلوقاتى را كه خداوند در زمين ايجاد كرده است ، فرا مى گيرد ، در سوره نوح از قول اين پيامبر بزرگ مى خوانيم كه به مردم مى گفت و الله انبتكم من الارض نباتا : خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد ( نوح - 17 ) .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 55
و به هر حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مفهوم گسترده اى داشته باشد كه گياهان و انسانها و معادن و مانند آن را شامل شود .
و از آنجا كه وسائل زندگى انسان منحصر به گياهان و معادن نيست در آيه بعد به تمام اين مواهب اشاره كرده مى گويد : ما انواع وسائل زندگى را براى شما در زمين قرار داديم ( و جعلنا لكم فيها معايش ) .
نه تنها براى شما بلكه براى همه موجودات زنده و كسانى كه شما روزى آنها را نمى دهيد و از دسترس شما خارجند ( و من لستم له برازقين ) .
آرى براى همه آنها نيازمنديهايشان را فراهم ساختيم .
معايش جمع معيشة و آن وسيله و نيازمنديهاى زندگى انسان است ، كه گاهى خود به دنبال آن مى رود ، و گاهى آن به سراغ او مى آيد .
گرچه بعضى از مفسران كلمه معايش را تنها تفسير به زراعت و گياهان و يا خوردنيها و نوشيدنيها كرده اند ، ولى پيدا است كه مفهوم لغت كاملا وسيع است و تمام وسائل حيات را شامل مى شود .
مفسران در جمله من لستم له برازقين دو تفسير گفته اند : نخست اينكه همانگونه كه در بالا گفتيم خداوند مى خواهد مواهب خويش را هم درباره انسانها و هم درباره حيوانات و موجودات زنده اى كه انسان توانائى تغذيه آنها ندارد بيان كند .
ديگر اينكه خداوند مى خواهد به انسانها گوشزد نمايد كه ما هم وسيله زندگى براى شما در اين زمين قرار داديم و هم موجودات زنده اى در اختيارتان گذارديم ( مانند چهار پايان ) كه شما توانائى بر روزى دادن آنها نداريد ، خداوند
تفسير نمونه ج : 11 ص : 56
آنها را روزى مى دهد هر چند اين كار بدست شما انجام پذيرد .
ولى به نظر ما تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد و دليل ادبى آن را نيز در ذيل صفحه آوريم .
در حديثى كه از تفسير على بن ابراهيم نقل شده نيز تاييدى براى اين تفسير مى يابيم آنجا كه در معنى جمله من لستم له برازقين مى گويد : لكل ضرب من الحيوان قدرنا شيئا مقدرا : براى هر يك از حيوانات چيزى مقدر داشتيم .
و در آخرين آيه مورد بحث ، در حقيقت به پاسخ سؤالى مى پردازد كه براى بسيارى از مردم پيدا مى شود و آن اينكه چرا خداوند آنقدر از ارزاق و مواهب در اختيار انسانها نمى گذارد كه بى نياز از هر گونه تلاش و كوشش باشند .
مى فرمايد : خزائن و گنجينه هاى همه چيز نزد ما است ، ولى ما جز به اندازه معين آنرا نازل نمى كنيم ( و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله
تفسير نمونه ج : 11 ص : 57
الا بقدر معلوم ) .
بنابر اين چنان نيست كه قدرت ما محدود باشد و از تمام شدن ارزاق وحشتى داشته باشيم ، بلكه منبع و مخزن و سرچشمه همه چيز نزد ما است ، و ما توانائى بر ايجاد هر مقدار در هر زمان داريم ، ولى همه چيز اين عالم حساب دارد و ارزاق و روزيها نيز به مقدار حساب شده اى از طرف خدا نازل مى گردد .
لذا در جاى ديگر از قرآن مى خوانيم : و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض و لكن ينزل بقدر ما يشاء : اگر خداوند روزى را بى حساب براى بندگانش بگستراند از جاده حق منحرف مى شوند و لكن به اندازه اى كه مى خواهد نازل مى گرداند ( شورى - 27 ) .
كاملا روشن است كه تلاش و كوشش براى زندگى علاوه بر اينكه تنبلى و سستى و دل مردگى را از انسانها دور مى سازد : و حركت و نشاط مى آفريند ، وسيله بسيار خوبى براى اشتغال سالم فكرى و جسمى آنها است ، و اگر چنين نبود و همه چيز بى حساب در اختيار انسان قرار داشت معلوم نبود دنيا چه منظره اى پيدا مى كرد ؟ يك مشت انسانهاى بيكار ، با شكمهاى سير ، و بدون هيچگونه كنترل ، غوغائى به پا مى كردند ، چرا كه مى دانيم مردم اين جهان همچون انسانهاى بهشتى نيستند كه هر گونه شهوت و خودخواهى و غرور و انحراف از دل و جانشان شسته شده باشد ، بلكه انسانهائى هستند با همه صفات نيك و بد كه بايد در كوره اين جهان قرار گيرند و آبديده شوند ، و چه چيز بهتر از تلاش و حركت و اشتغال سالم مى تواند آنان را آبديده كند .
بنابر اين همانگونه كه فقر و نياز ، انسان را به انحراف و بدبختى مى كشاند بى نيازى بيش از حد نيز منشا فساد و تباهى است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 58
نكته ها :

1 - خزائن خداوند چيست ؟
در آيات متعددى از قرآن مى خوانيم كه : خداوند خزائنى دارد ، خزائن آسمانها و زمين از آن خدا است ، و يا خزائن هر چيز نزد او است .
خزائن جمع خزانه به معنى محلى است كه انسان اموالش را براى حفظ در آن جمع آورى مى كند ، و در اصل از ماده خزن ( بر وزن وزن ) به معنى حفظ و نگاهدارى چيزى است ، بديهى است ، كسى اقدام به جمع آورى و اندوختن و حفظ چيزى مى كند كه قدرتش نامحدود باشد و نتواند در هر عصر و زمانى آنچه مى خواهد فراهم سازد ، لذا در موقع توانائى ، آنچه لزومش را احساس مى كند براى موقع ضرورت مى اندوزد و در خزانه گردآورى مى كند .
ولى آيا اين مفاهيم در مورد خداوند تصور مى شود ؟ مسلما نه ، به همين دليل جمعى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان ، و فخر رازى در تفسير كبير ، و راغب در مفردات ، خزائن الله را به معنى مقدورات الهى تفسير كرده اند ، يعنى همه چيز در خزانه قدرت خدا جمع است و هر مقدار از آن را لازم و صلاح بداند ايجاد مى كند .
ولى بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اند منظور از خزائن خداوند مجموعه امورى است كه در عالم هستى و جهان ماده وجود دارد ، اعم از عناصر و اسباب ايجاد آنها ، در اين مجموعه همه چيز به حد زياد وجود دارد ، ولى هر يك از فرآورده ها و موجودات خاص اين عالم به مقدار محدودى ايجاد مى شود ، بى آنكه امكان وجود تنها منحصر به آن باشد .
اين تفسير گرچه از نظر اصولى مساله قابل قبوليست ، ولى تعبير به عندنا
تفسير نمونه ج : 11 ص : 59
( نزد ما ) بيشتر با تفسير اول هماهنگ است .
و به هر حال انتخاب تعبيراتى مانند خزائن الله با اين كه با مفهوم معموليش در مورد خداوند صادق نيست ، به خاطر آن است كه خداوند مى خواهد با زبان خود مردم با آنها سخن بگويد .
از آنچه گفتيم ضمنا اين نكته روشن شد كه تفسير بعضى از مفسران ، خزائن را به خصوص آب و باران و محدود ساختن آن در اين مصداق معين ، نه تنها دليلى ندارد ، بلكه متناسب با وسعت مفهوم آيه نيز نيست .

2 - نزول مقامى و نزول مكانى
همانگونه كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، نزول هميشه به معنى نزول مكانى يعنى از بالا به پائين آمدن بلكه گاهى به معنى نزول مقامى است ، مثلا هر گاه نعمتى از شخص بزرگى به زير دستان مى رسد از آن تعبير به نزول مى شود ، به همين جهت در قرآن مجيد اين كلمه در مورد نعمتهاى خداوند به كار رفته ، اعم از آنهائى كه از آسمان نازل مى شود ، مانند باران ، و يا در زمين پرورش پيدا ميكند مانند حيوانات همانگونه كه در آيه 6 سوره زمر مى خوانيم : و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج و در مورد آهن در سوره حديد آيه 25 مى خوانيم و انزلنا الحديد و مانند اينها .
خلاصه نزول و انزال در اينجا به معنى وجود و ايجاد و خلقت است ، منتها چون از ناحيه خداوند نسبت به بندگان مى باشد چنين تعبيرى از آن شده است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 60
وَ أَرْسلْنَا الرِّيَحَ لَوَقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السمَاءِ مَاءً فَأَسقَيْنَكُمُوهُ وَ مَا أَنتُمْ لَهُ بخَزِنِينَ(22) وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْىِ وَ نُمِيت وَ نحْنُ الْوَرِثُونَ(23) وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُستَقْدِمِينَ مِنكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا المُْستَئْخِرِينَ(24) وَ إِنَّ رَبَّك هُوَ يحْشرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ(25)
ترجمه :
22 - ما بادها را براى تلقيح ( ابرها و بهم پيوستن و بارور ساختن آنها ) فرستاديم ، و از آسمان آبى نازل كرديم با آن سيراب ساختيم ، در حالى كه شما توانائى حفظ و نگهدارى آن را نداشتيد .
23 - مائيم كه زنده مى كنيم و ميميرانيم و وارث ( همه جهان ) ما هستيم .
24 - ما هم پيشينيان شما را دانستيم و هم متاخران را .
25 - پروردگار تو قطعا همه را ( در قيامت ) جمع و محشور مى كند چرا كه حكيم و دانا است .

تفسير :

نقش باد و باران
در تعقيب بيان قسمتى از اسرار آفرينش و نعمتهاى خدا در آيات گذشته ، مانند آفرينش زمين ، كوهها ، گياهان ، وسائل زندگى ، در نخستين آيه مورد بحث به وزش بادها و نقش مؤثر آنها در نزول بارانها اشاره كرده مى گويد : ما بادها را فرستاديم در حالى كه بارور كننده اند ( قطعات ابر را به هم مى پيوندند و بارور
تفسير نمونه ج : 11 ص : 61
مى سازند ) ( و ارسلنا الرياح لواقح ) .
و به دنبال آن از آسمان آبى فرو فرستاديم ( فانزلنا من السماء ماء ) .
و بوسيله آن همه شما را سيراب كرديم ( فاسقينا كموه ) .
در حالى كه شما توانائى بر حفظ و نگهدارى آن نداشتيد ( و ما انتم له بخازنين ) .
لواقح جمع لاقح به معنى بارور كننده است ، و در اينجا اشاره به بادهائى است كه قطعات ابر را به هم پيوند مى دهد ، و آنها را آماده باران مى سازد .
گرچه بعضى از دانشمندان معاصر خواسته اند اين آيه را اشاره به تلقيح گياهان بوسيله بادها و گردافشانى بگيرند : و از اين راه به يكى از مسائلى علمى كه در عصر نزول قرآن مورد توجه جوامع بشرى نبود تفسير كنند ، و از دلائل اعجاز علمى قرآن بشمارند ، ولى در عين قبول اين واقعيت كه وزش بادها اثر عميقى در جابجا كردن گرده هاى نطفه نر و بارور ساختن گياهان دارند نمى توان آيه فوق را اشاره به آن دانست .
چرا كه بعد از اين كلمه بلافاصله ، نازل شدن باران از آسمان ( آنهم با فاء تفريع ) آمده است ، كه نشان مى دهد تلقيح كردن بادها مقدمه اى براى نزول باران است .
به هر حال تعبير فوق از زيباترين تعبيراتى است در مورد ابرها و تولد باران از آنها ممكن است گفته شود .
ابرها را به مادران و پدرانى تشبيه كرده كه به كمك بادها آميزش مى كنند و باردار مى شوند و فرزندان خود ، دانه هاى باران ، را به زمين مى نهند .
جمله : ما انتم له بخازنين ( شما توانائى حفظ و ذخيره كردن اين آبها را نداريد ) ممكن است اشاره به ذخيره كردن آب باران قبل از نزولش باشد ، يعنى
تفسير نمونه ج : 11 ص : 62
شما نمى توانيد اين ابرها كه منابع اصلى بارانند در اختيار بگيريد ، و نيز ممكن است اشاره به ذخيره كردن باران بعد از نزولش باشد ، يعنى شما نمى توانيد حتى بعد از نزول باران آنرا بمقدار زياد گرد آورى و حفظ كنيد ، اين خدا است كه از طريق منجمد ساختن آنها در قله كوهها به صورت برف و يخ ، و يا فرستادن آنها به اعماق زمين كه بعدا به صورت چشمه ها و كاريزها و چاهها ظاهر مى شوند ، آنها را گردآورى و ذخيره مى كند .
سپس به دنبال بحثهاى توحيدى به معاد و مقدمات آن اشاره كرده ، ميگويد : مائيم كه زنده مى كنيم و مائيم كه ميميرانيم ( و انا لنحن نحيى و نميت ) .
و وارث همه روى زمين و تمام اين جهان مائيم ( و نحن الوارثون ) .
اشاره به مساله حيات و مرگ كه در واقع مهمترين و قطعى ترين مسائل است هم مى تواند مقدمه براى بحث معاد باشد و هم تكميلى براى بحث توحيد ، چرا كه پديده حيات شگرف ترين پديده عالم هستى است ، و بررسى اين پديده به خوبى مى تواند ما را به آفريننده حيات آشنا سازد ، اصولا نظام مرگ و زندگى نظامى است كه بدون اتكاء بر يك قدرت و علم بى پايان امكان پذير نيست .
از سوى ديگر وجود مرگ و زندگى خود دليل بر اين است كه موجودات اين عالم از خود چيزى ندارد و هر چه دارند از ناحيه ديگرى است ، و سرانجام وارث همه آنها خدا است ! .
بعد اضافه مى كند ما هم پيشينيان شما را مى دانيم و هم متاخران را ( و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستاخرين ) .
بنابر اين هم خود آنها و هم اعمالشان در برابر علم ما روشن و آشكارند ، و از
تفسير نمونه ج : 11 ص : 63
اين نظر معاد و رستاخيز و محاسبه اعمال همه آنها كاملا در برابر ما سهل است .
و لذا بلافاصله به دنبال اين سخن مى گويد : پروردگار تو به طور قطع همه آنها را به زندگى جديد در رستاخيز باز مى گرداند و جمع و محشور مى كند ( و ان ربك هو يحشرهم ) .
چرا كه او هم حكيم است و هم عالم ( انه حكيم عليم ) .
حكمت او ايجاب مى كند كه مرگ پايان همه چيز نباشد ، زيرا اگر زندگى منحصر به همين چند روز حيات اين جهان بود آفرينش جهان بيهوده و بى محتوا مى شد ، و از خداوند حكيم دور است كه يك چنين آفرينش بى نتيجه اى داشته باشد .
ولى هنگامى كه اين آفرينش مقدمه اى براى آمادگى جهت يك سير دائمى به سوى بى نهايت ، و يا به تعبير ديگر مقدمه اى براى زندگانى ابدى و جاويدان باشد كاملا مفهوم و معنى پيدا مى كند ، و هماهنگ با حكمت او است .
زيرا حكيم بى حساب كارى نمى كند .
و عليم بودنش سبب مى شود كه در امر معاد و حشر ، مشكلى ايجاد نشود ، هر ذره خاكى كه از انسانى به گوشه اى پرتاب شده جمع آورى مى كند و حيات جديد به آن مى بخشد ، و از سوى ديگر پرونده اعمال همگى هم در دل اين جهان طبيعت و هم در درون جان انسانها ثبت است .
و او از همه اينها آگاه است .
بنابر اين حكيم و عليم بودن خدا دليل فشرده و پر مغزى بر مساله حشر و معاد محسوب مى شود .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 64
نكته ها : پيشينيان و متاخران كيانند ؟
در تفسير آيه و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستاخرين مفسران احتمالات زيادى داده اند مرحوم طبرسى در مجمع البيان شش تفسير و قرطبى هشت احتمال ، و ابو الفتوح رازى حدود ده احتمال ذكر كرده است ، ولى بررسى دقيق آنها نشان مى دهد كه همه را مى توان در يك تفسير واحد جمع كرد زيرا : كلمه مستقدمين و مستاخرين معنى وسيعى دارد كه هم شامل پيشگامان و متاخران در زمان مى شود ، و هم شامل پيشگامان در اعمال خير ، و يا جهاد و مبارزه با دشمنان حق ، و يا حتى صفوف نماز جماعت ، و مانند اينها .
و با توجه به اين معنى جامع ، تمام احتمالاتى را كه در تقدم و تاخر در آيه بالا داده اند مى توان جمع كرد و پذيرفت .
در حديثى مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) تاكيد فراوانى در زمينه شركت در صف اول نماز جماعت فرمود ، و گفت : خداوند و فرشتگان درود مى فرستند بر آنهائى كه پيشگامند در اين صفوف و به دنبال اين تاكيد مردم براى شركت در صف اول فشار آوردند ، قبيله بنام بنى عذره بودند كه خانه هايشان از مسجد دور بود گفتند ما خانه هايمان را مى فروشيم و خانه هائى نزديك مسجد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) خريدارى مى كنيم تا به صف اول برسيم ، آيه فوق نازل شد ( و به آنها گوشزد كرد كه خدا نيات شما را مى داند حتى اگر در صف آخر قرار گيريد چون تصميم بر اين داريد كه در صف اول باشيد پاداش نيت خود را خواهيد داشت ) .
مسلم است كه محدوديت اين شان نزول هرگز سبب محدوديت مفهوم وسيع آيه نخواهد شد .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 65
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ مِن صلْصل مِّنْ حَمَإ مَّسنُون(26) وَ الجَْانَّ خَلَقْنَهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السمُومِ(27) وَ إِذْ قَالَ رَبُّك لِلْمَلَئكَةِ إِنى خَلِقُ بَشراً مِّن صلْصل مِّنْ حَمَإ مَّسنُون(28) فَإِذَا سوَّيْتُهُ وَ نَفَخْت فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سجِدِينَ(29) فَسجَدَ الْمَلَئكَةُ كلُّهُمْ أَجْمَعُونَ(30) إِلا إِبْلِيس أَبى أَن يَكُونَ مَعَ السجِدِينَ(31) قَالَ يَإِبْلِيس مَا لَك أَلا تَكُونَ مَعَ السجِدِينَ(32) قَالَ لَمْ أَكُن لأَسجُدَ لِبَشر خَلَقْتَهُ مِنْ صلْصل مِّنْ حَمَإ مَّسنُون(33) قَالَ فَاخْرُجْ مِنهَا فَإِنَّك رَجِيمٌ(34) وَ إِنَّ عَلَيْك اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ(35) قَالَ رَب فَأَنظِرْنى إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ(36) قَالَ فَإِنَّك مِنَ الْمُنظرِينَ(37) إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ(38) قَالَ رَب بمَا أَغْوَيْتَنى لأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فى الأَرْضِ وَ لأُغْوِيَنهُمْ أَجْمَعِينَ(39) إِلا عِبَادَك مِنهُمُ الْمُخْلَصِينَ(40) قَالَ هَذَا صِرَطٌ عَلىَّ مُستَقِيمٌ(41) إِنَّ عِبَادِى لَيْس لَك عَلَيهِمْ سلْطنٌ إِلا مَنِ اتَّبَعَك مِنَ الْغَاوِينَ(42) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ(43) لهََا سبْعَةُ أَبْوَب لِّكلِّ بَاب مِّنهُمْ جُزْءٌ مَّقْسومٌ(44)

تفسير نمونه ج : 11 ص : 66
تفسير نمونه ج : 11 ص : 67
ترجمه :
26 - ما انسانرا از گل خشكيده اى كه از گل بدبوى ( تيره رنگى ) گرفته شده بود آفريديم .
27 - و جن را پيش از آن از آتش گرم و سوزان خلق كرديم .
28 - بخاطر بياور هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت من بشر را از گل خشكيده اى كه از گل بدبوئى گرفته شده بود خلق مى كنم .
29 - هنگامى كه كار آنرا بپايان رسانيدم و در او از روح خود ( يك روح شايسته و بزرگ ) دميدم همگى براى او سجده كنيد .
30 - فرشتگان همگى و بدون استثناء سجده كردند .
31 - جز ابليس كه ابا كرد از اينكه با سجده كنندگان باشد .
32 - ( خداوند ) فرمود اى ابليس چرا با سجده كنندگان نيستى .
33 - گفت من هرگز براى بشرى كه او را از خاك خشكيده اى كه از گل بدبوئى گرفته شده است آفريده اى سجده نخواهم كرد !
34 - فرمود از صف آنها ( فرشتگان ) بيرون رو كه رانده درگاه مائى .
35 - و لعنت ( و دورى از رحمت حق ) بر تو خواهد بود تا روز قيامت .
36 - گفت پروردگارا ! مرا تا روز رستاخيز مهلت ده ( و زنده بگذار ) .
37 - فرمود تو از مهلت يافتگانى .
38 - ( اما نه تا روز رستاخيز بلكه ) تا روز و وقت معينى .
39 - گفت پروردگارا ! بخاطر اينكه مرا گمراه ساختى من نعمتهاى مادى را در زمين در نظر آنها تزيين مى دهم و همگى را گمراه خواهم ساخت !
40 - مگر بندگان مخلصت ،
41 - فرمود اين راه مستقيم من است ( و سنت هميشگيم ) ...
42 - كه بر بندگانم تسلط نخواهى يافت مگر گمراهانى كه از تو پيروى مى كنند .
43 - و جهنم ميعادگاه همه آنها است .
44 - هفت در دارد و براى هر درى گروه معينى از آنها تقسيم شده اند !
تفسير نمونه ج : 11 ص : 68
تفسير :

آفرينش انسان
به مناسبت آيات گذشته كه قسمتهائى از آفرينش خداوند و نظام هستى را بيان مى كرد ، در اين آيات به شاهكار بزرگ خلقت يعنى آفرينش انسان پرداخته و طى آيات متعدد و پرمحتوائى بسيارى از جزئيات اين آفرينش را بازگو مى كند كه ما در اينجا نخست به تفسير اجمالى آيات ميپردازيم ، سپس نكات مهم را مورد بحث جداگانه اى قرار مى دهيم .
نخست مى فرمايد : ما انسان را از صلصال ( خاك خشكيده اى كه به هنگام برخورد با چيزى صدا مى كند ) كه از حما مسنون ( گل تيره رنگ و متغير و بدبو ) گرفته شده بود آفريديم ( و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون ) .
و طايفه جان را پيش از آن از آتش گرم و سوزان آفريديم ( و الجان خلقناه من قبل من نار السموم ) .
سموم در لغت به معنى باد سوزانى است كه گوئى در تمام روزنه هاى پوست بدن انسان نفوذ مى كند زيرا عرب به سوراخهاى بسيار ريز پوست بدن ، مسام ، مى گويد و سموم نيز به همين مناسبت بر چنين بادى اطلاق مى شود و ماده سم نيز از همان است چرا كه در بدن نفوذ كرده و انسان را مى كشد يا بيمار ميسازد .
مجددا به آفرينش انسان باز مى گردد و گفتگوى خداوند را با فرشتگان كه قبل از آفرينش انسان روى داد ، چنين بيان مى كند : به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود : من بشر
تفسير نمونه ج : 11 ص : 69
را از خاك خشكيده اى كه از گل تيره رنگ بد بو گرفته شده مى آفرينم ( و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حما مسنون ) .
و هنگامى كه خلقت آنرا به پايان و كمال رساندم و از روح خود ( يك روح شريف و پاك و با عظمت ) در آن دميدم همگى به خاطر آن سجده كنيد ( فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ) .
آفرينش انسان پايان پذيرفت و آنچه شايسته جسم و جان انسان بود به او داده شد و همه چيز انجام يافت : در اين هنگام همه فرشتگان بدون استثناء سجده كردند ( فسجد الملائكة كلهم اجمعون ) .
تنها كسى كه اطاعت اين فرمان را نكرد ابليس بود ، لذا اضافه ميكند به جز ابليس كه خوددارى كرد از اينكه همراه سجده كننده گان باشد ( الا ابليس ابى ان يكون مع الساجدين ) .
اينجا بود كه ابليس مورد بازپرسى قرار گرفت و خدا به او گفت : اى ابليس چرا تو با سجده كنندگان نيستى ؟ ( قال يا ابليس مالك الا تكون مع الساجدين ) .
ابليس كه غرق غرور و خودخواهى خويش بود آنچنان كه عقل و هوش او را پوشانده بود گستاخانه در برابر پرسش پروردگار به پاسخ پرداخت و گفت : من هرگز براى بشرى كه او را از خاك خشكيده اى كه از گل بدبوئى گرفته
تفسير نمونه ج : 11 ص : 70
شده است آفريده اى سجده نخواهم كرد ( قال لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون ) .
آتش نورانى و فروزنده كجا ، و خاك تيره و متعفن كجا ؟ آيا موجود شريفى همچون من در برابر موجود پست ترى بايد خضوع و تواضع كند ؟ ! اين چه قانونى است ؟ ! .
او كه از اسرار آفرينش بر اثر خودخواهى و غرور بى خبر مانده بود و بركات خاك را كه منبع هر خير و بركتى است بدست فراموشى سپرده بود و از آن مهمتر آن روح شريف و عظيم الهى را كه در آدم وجود داشت ناديده مى گرفت ، ناگهان از اوج مقامى كه داشت سقوط كرد ، ديگر شايسته نبود كه او در صف فرشتگان باشد ، لذا بلافاصله خدا به او فرمود از آن ( از بهشت يا از آسمانها و يا از صفوف فرشتگان ) بيرون رو كه تو رجيم و رانده شده درگاه مائى ( قال فاخرج منها فانك رجيم ) .
و بدان كه اين غرورت مايه كفرت شد و اين كفر براى هميشه تو را مطرود كرد ، لعنت و دورى از رحمت خدا تا روز رستاخيز بر تو خواهد بود ! ( و ان عليك اللعنة الى يوم الدين ) .
ابليس كه در اين هنگام خود را رانده درگاه خدا ديد ، و احساس كرد كه آفرينش انسان سبب بدبختى او شد ، آتش كينه در دلش شعلهور گشت ، تا انتقام خويش را از فرزندان آدم بگيرد ، هر چند مقصر اصلى خود او بود ، نه آدم ، و نه فرمان خدا ، ولى غرور و خود خواهى توام با لجاجتش اجازه نمى داد اين واقعيت را درك كند .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 71
لذا عرض كرد : پروردگارا اكنون كه چنين است مرا تا روز رستاخيز مهلت ده ! ( قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون ) .
نه براى اينكه توبه كند ، يا از كرده خود پشيمان باشد و در مقام جبران برآيد ، بلكه براى اينكه به لجاجت و عناد و دشمنى و خيره سرى ادامه دهد ! خداوند هم اين خواسته او را پذيرفت و فرمود مسلما تو از مهلت يافتگانى ( قال فانك من المنظرين ) .
ولى نه تا روز مبعوث شدن خلايق در رستاخيز ، چنانكه خواسته اى ، بلكه تا وقت و زمان معينى ( الى يوم الوقت المعلوم ) .
در اينكه منظور از يوم الوقت المعلوم ، چه روزى است ، مفسران احتمالات متعددى داده اند : بعضى گفته اند منظور پايان اين جهان و بر چيده شدن دوران تكليف است ، چرا كه بعد از آن ، طبق ظاهر آيات قرآن ، همه جهانيان از بين مى روند و تنها ذات پاك خداوند باقى ميماند ، بنابر اين تنها به مقدارى از درخواست ابليس موافقت شد .
بعضى ديگر احتمال داده اند كه منظور از وقت معلوم زمان معينى است كه تنها خدا مى داند ، و جز او هيچكس از آن آگاه نيست ، چرا كه اگر آنوقت را آشكار مى ساخت ابليس تشويق به گناه و سركشى بيشتر شده بود .
بعضى نيز احتمال داده اند منظور روز قيامت است چرا كه او مى خواست تا آن روز زنده بماند تا از حيات جاويدان برخوردار گردد و با نظر او موافقت گرديد ، به خصوص اينكه تعبير به يوم الوقت المعلوم در آيه 50 سوره واقعه درباره روز قيامت نيز آمده است .

تفسير نمونه ج : 11 ص : 72
ولى اين احتمال بسيار بعيد است ، چرا كه اگر چنين مى بود بايد خداوند به طور كامل با درخواست او موافقت كرده باشد ، در حالى كه ظاهر آيات فوق اين است كه بطور كامل با درخواست او موافقت نشده و تنها تا يوم الوقت المعلوم موافقت شده است .
و به هر حال تفسير اول با روح و ظاهر آيه از همه موافقتر است ، و در بعضى از روايات كه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده نيز به اين معنى تصريح گرديده است .
در اينجا ابليس نيت باطنى خود را آشكار ساخت هر چند چيزى از خدا پنهان نبود و عرض كرد : پروردگارا ! به خاطر اينكه مرا گمراه ساختى ( و اين انسان زمينه بدبختى مرا فراهم ساخت ) من نعمتهاى مادى روى زمين را در نظر آنها زينت مى دهم ، و انسانها را به آن مشغول مى دارم و سرانجام همه را گمراه خواهم ساخت ( قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لا غوينهم اجمعين ) .
اما او به خوبى مى دانست كه وسوسه هايش در دل بندگان مخلص خدا هرگز اثر نخواهد گذاشت ، و دامهايش آنها را به خود مشغول نخواهد كرد ، خلاصه بندگان خالص و مخلص آنچنان نيرومندند كه زنجيرهاى اسارت شيطان را از هم مى گسلند ، لذا بلافاصله براى سخن خود استثنائى قائل شد و گفت : مگر آن بندگان خالص شده تو ( الا عبادك منهم المخلصين ) .
بديهى است كه خدا هرگز شيطان را گمراه نساخته بود ، بلكه اين نسبت شيطنت آميز بود كه از ابليس صادر شد ، براى اينكه خود را به اصطلاح تبرئه كند و توجهى براى اغواگرى خود ترتيب دهد ، و اين رسم همه ابليسها و شياطين
تفسير نمونه ج : 11 ص : 73
است كه اولا گناهان خويش را به گردن ديگران مى افكنند ، و ثانيا همه جا مى كوشند تا اعمال زشت خود را با منطقهاى غلطى توجيه كنند ، نه تنها در برابر بندگان خدا ، حتى در برابر خود خدا كه از همه چيز آگاه است ؟ ضمنا بايد توجه داشت مخلصين جمع مخلص ( بفتح لام ) همانگونه كه در تفسير سوره يوسف بيان كرديم كسى است كه به مرحله عالى ايمان و عمل پس از تعليم و تربيت و مجاهده با نفس رسيده باشد كه در برابر وسوسه هاى شيطان و هر وسوسه گر نفوذ ناپذير شود .
خداوند به عنوان تحقير شيطان و تقويت قلب جويندگان راه حق و پويندگان طريق توحيد فرمود : اين راه مستقيم من است ... و اين سنت فناناپذيرى است كه من آن را بر عهده گرفته ام ... ( قال هذا صراط على مستقيم ) .
كه تو هيچگونه تسلط و قدرتى بر بندگان من ندارى مگر گمراهانى كه شخصا بخواهند از تو پيروى كنند ( ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين ) .
يعنى در واقع اين تو نيستى كه مى توانى مردم را گمراه كنى ، بلكه اين انسانهاى منحرفند كه با ميل و اراده خويش دعوت تو را اجابت كرده ، پشت سر تو گام بر مى دارند .
و به تعبير ديگر اين آيه اشاره اى است به آزادى اراده انسانها ، و اينكه ابليس و لشكر او هرگز نمى توانند كسى را اجبارا به راه فساد بكشانند ، بلكه اين خود انسانها هستند كه دعوت او را لبيك گفته و دريچه هاى قلب خويش را به روى او مى گشايند ، و به او اذن دخول مى دهند !
تفسير نمونه ج : 11 ص : 74
خلاصه اينكه وسوسه هاى شيطان گرچه مؤثر است ولى تصميم نهائى با شيطان نيست ، با خود انسانها هست ، چرا كه انسان مى تواند در برابر وسوسه هاى او بايستد و دست رد بر سينه او بگذارد .
در واقع خداوند مى خواهد اين خيال باطل و پندار خام را از مغز شيطان بيرون كند كه او حكومت بلامنازعى بر انسانها پيدا خواهد كرد .
سپس صريحترين تهديدهاى خود را متوجه پيروان شيطان كرده مى گويد : جهنم ميعادگاه همه آنها است ( و ان جهنم لموعدهم اجمعين ) .
گمان نكنند كه آنها از چنگال مجازات مى توانند فرار كنند و يا به حساب آنها رسيدگى نمى شود ، حساب همه آنها يكجا و در يك محل رسيدگى خواهد شد .
همان دوزخى كه هفت در دارد ، و براى هر درى گروهى از پيروان شيطان تقسيم شده اند ( لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم ) .
اين در در حقيقت درهاى گناهانى است كه به وسيله آن ، افراد وارد دوزخ مى شوند ، هر گروهى بوسيله ارتكاب گناهى و از درى ، همانگونه كه درهاى بهشت ، طاعات و اعمال صالح و مجاهدتهائى است كه بوسيله آن بهشتيان وارد بهشت مى شوند .

نكته ها :

1 - تكبر و غرور سرچشمه بزرگترين بدبختيها است
مهمترين نكته تربيتى كه از داستان ابليس و آفرينش آدم كه در سوره هاى مختلف قرآن آمده استفاده مى شود همان سقوط وحشتناك ابليس از آن مقام
تفسير نمونه ج : 11 ص : 75
والائى كه داشت به خاطر كبر و غرور است ! مى دانيم ابليس از فرشتگان نبود ( همانگونه كه از آيه 50 سوره كهف استفاده مى شود ) و آنچنان ارتقاء مقام در سايه اطاعت فرمان خدا پيدا كرده بود كه در صفوف فرشتگان قرار داشت ، حتى بعضى مى گويند معلم فرشتگان بود ، و طبق آنچه از خطبه قاصعه در نهج البلاغه استفاده مى شود هزاران سال پرستش خدا كرده بود .
اما همه اين مقامات را به خاطر يكساعت تكبر و غرور از دست داد ، و آنچنان گرفتار تعصب و خودپرستى شد كه حتى در مقام عذرخواهى و توبه برنيامد ، بلكه همچنان به كار خود ادامه داد و در جاده لجاجت آنچنان ثابت قدم ماند كه تصميم گرفت مسئوليت شركت در جرم همه ظالمان و گنهكاران از فرزندان آدم را به عنوان يك وسوسه گر بپذيرد ، و معادل كيفر و عذاب همه آنها را يكجا تحمل كند ! اين است نتيجه خودخواهى و غرور و تعصب و خودپسندى و استكبار .
نه تنها ابليس كه ، با چشم خود انسانهاى شيطان صفتى را ديده ايم ، يا شرح حال آنها را در صفحات سياه تاريخ مطالعه كرده ايم كه هنگامى كه بر مركب غرور و تكبر و خودخواهى سوار شدند دنيائى را به خاك و خون كشيدند ، گوئى پرده اى از خون و جهل ، چشمان ظاهر و باطن آنها را از كار انداخته ، و هيچ حقيقتى را مشاهده نمى كنند ، ديوانهوار در راه ظلم و بيدادگرى گام بر مى دارند و سرانجام خود را در بدترين پرتگاهها ساقط مى كنند .
اين استكبار و غرور ، آتش سوزان و وحشتناكى است ، همانگونه كه انسان ممكن است ساليان دراز زحمت بكشد و خانه و وسائل و سرمايه اى براى زندگى فراهم سازد ، ولى محصول آنرا تنها با يك شعله آتش در چند لحظه تبديل به خاكستر كند ، همچنين كاملا امكان پذير است كه محصول اطاعت هزاران سال را با ساعتى استكبار و غرور در برابر خدا از دست دهد ، چه درسى از اين گويا