Back Index Next

بعدی 
تفسير نمونه ج : 10 ص : 75
داده اند كه يعقوب نور چشم خود را به كلى از دست نداده بود بلكه چشمانش ضعيف شده بود و به هنگام فرا رسيدن مقدمات وصال آنچنان انقلاب و هيجانى به او دست داد كه به حال نخست بازگشت ، ولى ظاهر آيات قرآن نشان مى دهد كه او به كلى نابينا و حتى چشمانش سفيد شده بود ، بنابراين بازگشت بينائيش از طريق اعجاز صورت گرفت ، قرآن مى گويد : فارتد بصيرا .

4 - وعده استغفار -
در آيات فوق مى خوانيم كه يوسف در برابر اظهار ندامت برادران گفت يغفر الله لكم : خداوند شما را بيامرزد ولى يعقوب به هنگامى كه آنها نزد او اعتراف به گناه و اظهار ندامت كردند و تقاضاى استغفار نمودند ، مى گويد : بعدا براى شما استغفار خواهم كرد و همانگونه كه در روايات وارد شده هدفش اين بوده است كه انجام اين تقاضا را به سحرگاهان شب جمعه كه وقت مناسب ترى براى اجابت دعا و پذيرش توبه است ، به تاخير اندازد .
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه چرا يوسف بطور قطع به آنها پاسخ گفت و اما پدر موكول به آينده كرد .
ممكن است اين تفاوت به خاطر آن باشد كه يوسف از امكان آمرزش و اينكه اين گناه قابل بخشش است سخن مى گفت ، ولى يعقوب از فعليت آن و اينكه چه بايد كرد كه اين آمرزش تحقق يابد ، بحث مى كرد ( دقت كنيد ) .

5 - توسل جايز است -
از آيات فوق استفاده مى شود كه تقاضاى استغفار از ديگرى نه تنها منافات با توحيد ندارد ، بلكه راهى است براى رسيدن به لطف پروردگار ، و گرنه چگونه ممكن بود يعقوب پيامبر ، تقاضاى فرزندان را دائر به استغفار براى آنان بپذيرد ، و به توسل آنها پاسخ مثبت دهد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 76
اين نشان مى دهد كه توسل به اولياى الهى ، اجمالا امرى جائز است و آنها كه آن را ممنوع و مخالف با اصل توحيد مى شمرند ، از متون قرآن ، آگاهى ندارند و يا تعصبهاى غلط مانع ديد آنها مى شود .

6 - پايان شب سيه ...
درس بزرگى كه آيات فوق به ما مى دهد اين است كه مشكلات و حوادث هر قدر سخت و دردناك باشد و اسباب و علل ظاهرى هر قدر ، محدود و نارسا گردد و پيروزى و گشايش و فرج هر اندازه به تاخير افتد ، هيچكدام از اينها نمى توانند مانع از اميد به لطف پروردگار شوند ، همان خداوندى كه چشم نابينا را با پيراهنى روشن مى سازد و بوى پيراهنى را از فاصله دور به نقاط ديگر منتقل مى كند ، و عزيز گمشده اى را پس از ساليان دراز بازمى گرداند ، دلهاى مجروح از فراق را مرهم مى نهد ، و دردهاى جانكاه را شفا مى بخشد .
آرى در اين تاريخ و سرگذشت اين درس بزرگ توحيد و خداشناسى نهفته شده است كه هيچ چيز در برابر اراده خدا مشكل و پيچيده نيست .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 77
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسف ءَاوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قَالَ ادْخُلُوا مِصرَ إِن شاءَ اللَّهُ ءَامِنِينَ(99) وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سجَّداً وَ قَالَ يَأَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُءْيَى مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبى حَقًّا وَ قَدْ أَحْسنَ بى إِذْ أَخْرَجَنى مِنَ السجْنِ وَ جَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشيْطنُ بَيْنى وَ بَينَ إِخْوَتى إِنَّ رَبى لَطِيفٌ لِّمَا يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الحَْكِيمُ(100) * رَب قَدْ ءَاتَيْتَنى مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنى مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ فَاطِرَ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ أَنت وَلىِّ فى الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ تَوَفَّنى مُسلِماً وَ أَلْحِقْنى بِالصلِحِينَ(101)
ترجمه :
99 - هنگامى كه بر يوسف وارد شدند او پدر و مادر خود را در آغوش گرفت و گفت همگى داخل مصر شويد كه انشاء الله در امن و امان خواهيد بود .
100 - و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى به خاطر او به سجده افتادند و گفت پدر ! اين تحقق خوابى است كه قبلا ديدم خداوند آنرا به حقيقت پيوست ، و او به من نيكى كرد هنگامى كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از آن بيابان ( به اينجا ) آورد و بعد از آن كه شيطان ميان من و برادرانم فساد كرد ، پروردگار من نسبت به آنچه مى خواهد ( و شايسته مى داند ) صاحب لطف است چرا كه او دانا و حكيم است .
101 - پروردگارا ! بخش ( عظيمى ) از حكومت به من بخشيدى و مرا از علم تعبير خوابها آگاه ساختى ، توئى آفريننده آسمانها و زمين ، و تو سرپرست من در دنيا و آخرت هستى ، مرا مسلمان بميران .
و به صالحان ملحق فرما !
تفسير نمونه ج : 10 ص : 78
تفسير :

سرانجام كار يوسف و يعقوب و برادران
با فرا رسيدن كاروان حامل بزرگترين بشارت از مصر به كنعان و بينا شدن يعقوب پير ، ولوله اى در كنعان افتاد ، خانواده اى كه سالها لباس غم و اندوه را از تن بيرون نكرده بود غرق در سرور و شادى شد ، آنها از اين همه نعمت الهى هرگز خشنودى خود را كتمان نمى كردند .
اكنون طبق توصيه يوسف بايد اين خانواده به سوى مصر حركت كند ، مقدمات سفر از هر نظر فراهم گشت ، يعقوب را بر مركب سوار كردند ، در حالى كه لبهاى او به ذكر و شكر خدا مشغول بود ، و عشق وصال آنچنان به او نيرو و توان بخشيده بود كه گوئى از نو ، جوان شده است ! اين سفر بر خلاف سفرهاى گذشته برادران كه با بيم و نگرانى توام بود ، خالى از هر گونه دغدغه بود ، و حتى اگر خود سفر رنجى مى داشت ، اين رنج در برابر آنچه در مقصد در انتظارشان بود قابل توجه نبود كه : وصال كعبه چنان مى دواندم بشتاب كه خارهاى مغيلان حرير مى آيد ! شبها و روزها با كندى حركت مى كردند ، چرا كه اشتياق وصال ، هر دقيقه اى را روز يا سالى مى كرد ، ولى هر چه بود گذشت ، و آبادى هاى مصر از دور نمايان گشت مصر با مزارع سرسبز و درختان سر به آسمان كشيده و ساختمانهاى زيبايش .
اما قرآن همانگونه كه سيره هميشگيش مى باشد ، اين مقدمات را كه با كمى انديشه و تفكر روشن مى شود ، حذف كرده و در اين مرحله چنين مى گويد : هنگامى كه وارد بر يوسف شدند ، يوسف پدر و مادرش را در آغوش فشرد ( فلما دخلوا على يوسف آوى اليه ابويه ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 79
آوى چنانكه راغب در كتاب مفردات مى گويد در اصل به معنى انضمام چيزى به چيز ديگر است ، و انضمام كردن يوسف ، پدر و مادرش را به خود ، كنايه از در آغوش گرفتن آنها است .
سرانجام شيرين ترين لحظه زندگى يعقوب ، تحقق يافت و در اين ديدار و وصال كه بعد از سالها فراق ، دست داده ، بود لحظاتى بر يعقوب و يوسف گذشت كه جز خدا هيچكس نمى داند آن دو چه احساساتى در اين لحظات شيرين داشتند ، چه اشكهاى شوق ريختند و چه ناله هاى عاشقانه سردادند .
سپس يوسف به همگى گفت در سرزمين مصر قدم بگذاريد كه به خواست خدا همه ، در امنيت كامل خواهيد بود كه مصر در حكومت يوسف امن و امان شده بود ( و قال ادخلوا مصر ان شاء الله آمنين ) .
و از اين جمله استفاده مى شود كه يوسف به استقبال پدر و مادر تا بيرون دروازه شهر آمده بود ، و شايد از جمله دخلوا على يوسف كه مربوط به بيرون دروازه است استفاده شود كه دستور داده بود در آنجا خيمه ها بر پا كنند و از پدر و مادر و برادران پذيرائى مقدماتى به عمل آورند .
هنگامى كه وارد بارگاه يوسف شدند ، او پدر و مادرش را بر تخت نشاند ( و رفع ابويه على العرش ) .
عظمت اين نعمت الهى و عمق اين موهبت و لطف پروردگار ، آنچنان برادران و پدر و مادر را تحت تاثير قرار داد كه همگى در برابر او به سجده افتادند ( و خروا له سجدا ) .
در اين هنگام يوسف ، رو به سوى پدر كرد و عرض كرد پدرجان ! اين همان تاويل خوابى است كه از قبل در آن هنگام كه كودك خردسالى بيش نبودم ديدم ( و قال يا ابت هذا تاويل رؤياى من قبل ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 80
مگر نه اين است كه در خواب ديده بودم خورشيد و ماه ، و يازده ستاره در برابر من سجده كردند .
ببين همانگونه كه تو پيش بينى مى كردى خداوند اين خواب را به واقعيت مبدل ساخت ( قد جعلها ربى حقا ) .
و پروردگار به من لطف و نيكى كرد ، آن زمانى كه مرا از زندان خارج ساخت ( و قد احسن بى اذ اخرجنى من السجن ) .
جالب اينكه درباره مشكلات زندگى خود فقط سخن از زندان مصر مى گويد اما بخاطر برادران ، سخنى از چاه كنعان نگفت ! سپس اضافه كرد خداوند چقدر به من لطف كرد كه شما را از آن بيابان كنعان به اينجا آورد بعد از آنكه شيطان در ميان من و برادرانم فسادانگيزى نمود ( و جاء بكم من البدو من بعد ان نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى ) .
باز در اينجا نمونه ديگرى از سعه صدر و بزرگوارى خود را نشان مى دهد و بى آنكه بگويد مقصر چه كسى بوده ، تنها به صورت سربسته مى گويد : شيطان در اين كار دخالت كرد و عامل فساد شد ، چرا كه او نمى خواهد از گذشته خطاهاى برادران شكايت كند .
تعبير از سرزمين كنعان به بيابان ( بدو ) نيز جالب است و روشنگر تفاوت تمدن مصر نسبت به كنعان مى باشد .
سرانجام مى گويد همه اين مواهب از ناحيه خدا است ، چرا كه پروردگارم كانون لطف است و هر چيز را بخواهد لطف مى كند كارهاى بندگانش را تدبير و مشكلاتشان را سهل و آسان مى سازد ( ان ربى لطيف لما يشاء ) .
او مى داند چه كسانى نيازمندند ، و نيز چه كسانى شايسته اند ، چرا كه او عليم و حكيم است ( انه هو العليم الحكيم ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 81
سپس رو به درگاه مالك الملك حقيقى و ولى نعمت هميشگى نموده ، به عنوان شكر و تقاضا مى گويد : پروردگارا ! بخشى از يك حكومت وسيع به من مرحمت فرمودى ( رب قد آتيتنى من الملك ) .
و از علم تعبير خواب به من آموختى ( و علمتنى من تاويل الاحاديث ) و همين علم ظاهرا ساده چه دگرگونى در زندگانى من و جمع كثيرى از بندگانت ايجاد كرد ، و چه پر بركت است علم ! توئى كه آسمانها و زمين را ابداع و ايجاد فرمودى ( فاطر السماوات و الارض ) .
و به همين دليل ، همه چيز در برابر قدرت تو خاضع و تسليم است .
پروردگارا ! تو ولى و ناصر و مدبر و حافظ من در دنيا و آخرتى ( انت وليى فى الدنيا و الاخرة ) .
مرا مسلمان و تسليم در برابر فرمانت از اين جهان ببر ( توفنى مسلما ) و مرا به صالحان ملحق كن ( و الحقنى بالصالحين ) .
يعنى من دوام ملك و بقاء حكومت و زندگى ماديم را از تو تقاضا نمى كنم كه اينها همه فانى اند و فقط دورنماى دل انگيزى دارند ، بلكه از تو اين مى خواهم كه عاقبت و پايان كارم به خير باشد ، و با ايمان و تسليم در راه تو ، و براى تو جان دهم ، و در صف صالحان و شايستگان و دوستان با اخلاصت قرار گيرم ، مهم براى من اينها است .

نكته ها :

1 - آيا سجده براى غير خدا جايز است ؟ .
همانگونه كه در جلد اول در بحث سجده فرشتگان براى آدم ( صفحه 127 )
تفسير نمونه ج : 10 ص : 82
گفتيم سجده به معنى پرستش و عبادت مخصوص خدا است ، و براى هيچكس در هيچ مذهبى پرستش جايز نيست ، و توحيد عبادت كه بخش مهمى از مساله توحيد است كه همه پيامبران به آن دعوت نمودند ، مفهومش همين است .
بنابراين ، نه يوسف كه پيامبر خدا بود ، اجازه مى داد كه براى او سجده و عبادت كنند و نه پيامبر بزرگى همچون يعقوب اقدام به چنين كارى مى كرد ، و نه قرآن به عنوان يك عمل شايسته يا حداقل مجاز از آن ياد مى نمود .
بنابراين ، سجده مزبور يا براى خدا بوده ( سجده شكر ) همان خدائى كه اينهمه موهبت و مقام عظيم به يوسف داد و مشكلات و گرفتاريهاى خاندان يعقوب را بر طرف نمود و در اين صورت در عين اينكه براى خدا بوده ، چون به خاطر عظمت موهبت يوسف انجام گرفته است ، تجليل و احترام براى او نيز محسوب مى شده ، و از اين نظر ضمير در له كه مسلما به يوسف باز مى گردد ، با اين معنى به خوبى سازگار خواهد بود .
و يا اينكه منظور از سجده مفهوم وسيع آن يعنى خضوع و تواضع است ، زيرا سجده هميشه به معنى معروفش نمى آيد .
بلكه به معنى هر نوع تواضع نيز گاهى آمده است ، و لذا بعضى از مفسران گفته اند كه تحيت و تواضع متداول در آن روز خم شدن و تعظيم بوده است ، و منظور از سجود در آيه فوق همين است .
ولى با توجه به جمله خروا كه مفهومش بر زمين افتادن است ، چنين بر مى آيد كه سجود آنها به معنى انحناء و سر فرود آوردن نبوده است .
بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفته اند سجود يعقوب و برادران و مادرشان براى خدا بوده ، اما يوسف همچون خانه كعبه ، قبله بوده است ، و لذا در تعبيرات عرب گاهى گفته مى شود فلان صلى للقبله : فلانكس به سوى قبله نماز خواند .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 83
ولى معنى اول نزديكتر به نظر مى رسد ، بخصوص اينكه در روايات متعددى كه از ائمه اهلبيت (عليهم السلام) نقل شده مى خوانيم كان سجودهم لله - يا - عبادة لله : سجود آنها به عنوان عبادت براى پروردگار بوده است .
در بعضى از ديگر از احاديث مى خوانيم كان طاعة لله و تحية ليوسف : به عنوان اطاعت پروردگار و تحيت و احترام به يوسف بوده است .
همانگونه كه در داستان آدم نيز ، سجده براى آن خداوند بزرگى بوده است كه چنين خلقت بديعى را آفريده كه در عين عبادت خدا بودن ، دليلى است بر احترام و عظمت مقام آدم ! اين درست به آن ميماند كه شخصى كار بسيار مهم و شايسته اى انجام دهد و ما به خاطر آن براى خدائى كه چنين بنده اى را آفريده است سجده كنيم كه هم سجده براى خدا است و هم براى احترام اين شخص .

2 - وسوسه هاى شيطان
جمله نزغ الشيطان بينى و بين اخوتى با توجه به اينكه نزغ به معنى وارد شدن در كارى به قصد فساد و افساد است ، دليل بر اين است كه وسوسه هاى شيطانى در اين گونه ماجراها هميشه نقش مهمى دارد ، ولى قبلا هم گفته ايم كه از اين وسوسه ها به تنهائى كارى ساخته نيست ، تصميم گيرنده نهائى خود انسان است ، بلكه او است كه درهاى قلب خود را به روى شيطان مى گشايد و اجازه ورود به او مى دهد ، بنابراين از آيه فوق ، هيچگونه مطلبى كه بر خلاف اصل آزادى اراده باشد استفاده نمى شود .
منتها يوسف با آن بزرگوارى و بلندى فكر و سعه صدر نمى خواست برادران را كه خود به اندازه كافى شرمنده بودند ، در اين ماجرا شرمنده تر كند ، و لذا اشاره اى به تصميم گيرنده نهائى نكرد و تنها پاى وسوسه هاى شيطان را كه عامل
تفسير نمونه ج : 10 ص : 84
درجه دوم بود به ميان كشيد .

3 - امنيت نعمت بزرگ خدا
يوسف از ميان تمام مواهب و نعمتهاى مصر ، انگشت روى مساله امنيت گذاشت و به پدر و مادر و برادران گفت : وارد مصر شويد كه انشاء الله در امنيت خواهيد بود و اين نشان مى دهد كه نعمت امنيت ريشه همه نعمتها است ، و حقا چنين است زيرا هرگاه امنيت از ميان برود ، ساير مسائل رفاهى و مواهب مادى و معنوى نيز به خطر خواهد افتاد ، در يك محيط نا امن ، نه اطاعت خدا مقدور است و نه زندگى توام با سربلندى و آسودگى فكر ، و نه تلاش و كوشش و جهاد براى پيشبرد هدفهاى اجتماعى .
اين جمله ممكن است ضمنا اشاره به اين نكته باشد كه يوسف مى خواهد بگويد سرزمين مصر در حكومت من آن سرزمين فراعنه ديروز نيست ، آن خودكامگى ها جنايت ها ، استثمارها ، خفقانها و شكنجه ها همه از ميان رفته است ، محيطى است كاملا امن و امان .

4 - اهميت مقام علم
بار ديگر يوسف در پايان كار خويش مجددا روى مساله علم تعبير خواب تكيه مى كند و در كنار آن حكومت بزرگ و بى منازع ، اين علم ظاهرا ساده را قرار مى دهد كه بيانگر تاكيد هر چه بيشتر ، روى اهميت و تاثير علم و دانش است هر چند علم و دانش ساده اى باشد و مى گويد : رب قد آتيتنى من الملك و علمتنى من تاويل الاحاديث
5 - پايان خبر
انسان در طول عمر خود ، ممكن است دگرگونيهاى فراوانى پيدا كند ولى مسلما صفحات آخر زندگانى او از همه سرنوشت سازتر است چرا كه دفتر عمر با
تفسير نمونه ج : 10 ص : 85
آن پايان مى گيرد ، و قضاوت نهائى به آن بسته است ، لذا مردم با ايمان و هوشيار هميشه از خدا مى خواهند كه اين صفحات عمرشان نورانى و درخشان باشد ، و يوسف هم در اينجا از خدا همين را مى خواهد ، مى گويد توفنى مسلما و الحقنى بالصالحين : مرا با ايمان از دنيا ببر و در زمره صالحان قرار ده .
معناى اين سخن ، تقاضاى مرگ از خدا نيست ، آنچنان كه ابن عباس گمان كرده و گفته است : هيچ پيامبرى از خدا تقاضاى مرگ نكرد ، جز يوسف كه به هنگام فراهم آمدن تمام اسباب حكومتش ، عشق و علاقه به پروردگار در جانش شعلهور شد و آرزوى ملاقات پروردگار كرد - بلكه تقاضاى يوسف تنها تقاضاى شرط و حالت بوده است ، يعنى تقاضا كرده است كه به هنگام مرگ داراى ايمان و اسلام باشد ، همانگونه كه ابراهيم و يعقوب نيز اين توصيه را به فرزندانشان كردند و گفتند : فلا تموتن الا و انتم مسلمون : فرزندان ! بكوشيد كه به هنگام از دنيا رفتن با ايمان و تسليم در برابر فرمان خدا باشيد ( بقره - 132 ) .
بسيارى از مفسران نيز همين معنى را برگزيده اند .

6 - آيا مادر يوسف به مصر آمد ؟
از ظاهر آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه مادر يوسف در آن هنگام زنده بود و همراه همسر و فرزندانش به مصر آمد ، و به شكرانه اين نعمت ، سجده كرده ، ولى بعضى از مفسران اصرار دارند ، كه مادرش راحيل از دنيا رفته بود و اين خاله يوسف بود كه به مصر آمد و به جاى مادر محسوب مى شد .
ولى در سفر تكوين تورات فصل 35 جمله 18 مى خوانيم كه راحيل پس از آنكه بن يامين متولد شد ، چشم از جهان فرو بست ، و در بعضى از روايات كه از وهب بن منيه و كعب الاحبار نقل شده ، نيز همين معنى آمده است كه به نظر مى رسد از تورات گرفته شده باشد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 86
و به هر حال ما نمى توانيم از ظاهر آيات قرآن كه مى گويد : مادر يوسف آن روز زنده بود ، بدون مدرك قاطعى چشم بپوشيم و آنرا توجيه و تاويل كنيم .

7 - بازگو نكردن سرگذشت براى پدر
در روايتى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم هنگامى كه يعقوب به ديدار يوسف رسيد به او گفت : فرزندم دلم مى خواهد بدانم برادران با تو دقيقا چه كردند .
يوسف از پدر تقاضا كرد كه از اين امر صرف نظر كند ، ولى يعقوب او را سوگند داد كه شرح دهد .
يوسف گوشه اى از ماجرا را براى پدر بيان كرد تا آنجا كه گفت برادران مرا گرفتند و بر سر چاه نشاندند و به من فرمان دادند ، پيراهنت را بيرون بياور من به آنها گفتم شما را به احترام پدرم يعقوب سوگند مى دهم كه پيراهن از تن من بيرون نياوريد و مرا برهنه نسازيد ، يكى از آنها كاردى كه با خود داشت بركشيد و فرياد زد پيراهنت را بكن ! ... با شنيدن اين جمله ، يعقوب طاقت نياورد ، صيحه اى زد و بيهوش شد و هنگامى كه به هوش آمد از فرزند خواست كه سخن خود را ادامه دهد اما يوسف گفت تو را به خداى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ، سوگند كه مرا از اين كار معاف دارى ، يعقوب كه اين جمله را شنيد صرف نظر كرد .
و اين نشان مى دهد كه يوسف به هيچوجه علاقه نداشت ، گذشته تلخ را در خاطر خود يا پدرش تجديد كند ، هر چند حس كنجكاوى يعقوب را آرام نمى گذاشت .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 87
ذَلِك مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْك وَ مَا كُنت لَدَيهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يمْكُرُونَ(102) وَ مَا أَكثرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصت بِمُؤْمِنِينَ(103) وَ مَا تَسئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر إِنْ هُوَ إِلا ذِكرٌ لِّلْعَلَمِينَ(104) وَ كَأَيِّن مِّنْ ءَايَة فى السمَوَتِ وَ الأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيهَا وَ هُمْ عَنهَا مُعْرِضونَ(105) وَ مَا يُؤْمِنُ أَكثرُهُم بِاللَّهِ إِلا وَ هُم مُّشرِكُونَ(106) أَ فَأَمِنُوا أَن تَأْتِيهُمْ غَشِيَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيهُمُ الساعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(107)
ترجمه :
102 - اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى فرستيم ، تو ( هرگز ) نزد آنها نبودى هنگامى كه تصميم گرفتند و نقشه مى كشيدند .
103 - و بيشتر مردم ، هر چند اصرار داشته باشى ، ايمان نمى آورند !
104 - و تو ( هرگز ) از آنها پاداشى مطالبه نمى كنى ، او نيست مگر تذكرى براى جهانيان
105 - و چه بسيار نشانه اى ( از خدا ) در آسمانها و زمين وجود دارد كه آنها از كنارش مى گذرند و از آن روى مى گردانند !
106 - و اكثر آنها كه مدعى ايمان به خدا هستند مشركند .
107 - آيا از اين ايمن هستند كه عذاب فراگيرى از ناحيه خدا به سراغ آنها بيايد يا ساعت رستاخيز ناگهان فرا رسد در حالى كه آنها متوجه نيستند ؟ !
تفسير نمونه ج : 10 ص : 88
تفسير : اين مدعيان غالبا مشركند !
با پايان گرفتن داستان يوسف با آنهمه درسهاى عبرت و آموزنده ، و آن نتائج گرانبها و پربارش آنهم خالى از هر گونه گزافه گوئى و خرافات تاريخى ، قرآن روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كرده و مى گويد : اينها از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى فرستيم ( ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك ) .
تو هيچگاه نزد آنها نبودى در آن هنگام كه تصميم گرفتند و نقشه كشيدند ، كه چگونه آنرا اجرا كنند ( و ما كنت لديهم اذ اجمعوا امرهم و هم يمكرون ) .
اين ريزه كاريها را تنها خدا مى داند و يا كسى كه در آنجا حضور داشته باشد و چون تو در آنجا حضور نداشتى بنابراين تنها وحى الهى است كه اين گونه خبرها را در اختيار تو گذارده است .
و از اينجا روشن مى شود داستان يوسف گر چه در تورات آمده است و قاعدتا كم و بيش در محيط حجاز ، اطلاعاتى از آن داشته اند ، ولى هرگز تمام ماجرا به طور دقيق و با تمام ريزه كاريها و جزئياتش ، حتى آنچه در مجالس خصوصى گذشته ، بدون هر گونه اضافه و خالى از هر خرافه شناخته نشده بود .
با اين حال مردم با ديدن اين همه نشانه هاى وحى و شنيدن اين اندرزهاى الهى مى بايست ايمان بياورند و از راه خطا بازگردند ، ولى اى پيامبر هر چند تو اصرار داشته باشى بر اينكه آنها ايمان بياورند ، اكثرشان ايمان نمى آورند ! ( و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤمنين ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 89
تعبير به حرص دليل بر علاقه و ولع شديد پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به ايمان مردم بود ، ولى چه سود ، تنها اصرار و ولع او كافى نبود ، قابليت زمينه ها نيز شرط است جائى كه فرزندان يعقوب كه در خانه وحى و نبوت بزرگ شدند اين چنين گرفتار طوفانهاى هوا و هوس مى شوند ، تا آنجا كه مى خواهند برادر خويش را نابود كنند چگونه مى توان انتظار داشت كه همه مردم ، بر ديو هوس و غول شهوت چيره شوند و يكباره همگى بطور كامل رو به سوى خدا آورند ؟ اين جمله ضمنا يكنوع دلدارى و تسلى خاطر براى پيامبر است كه او ، هرگز از اصرار مردم بر كفر و گناه ، خسته و مايوس نشود ، و از كمى همسفران در اين راه ملول نگردد ، چنانكه در آيات ديگر قرآن نيز مى خوانيم : لعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفا : اى پيامبر گوئى مى خواهى به خاطر ايمان نياوردن آنها به اين قرآن جان خود را از شدت تاسف از دست بدهى ( كهف - 6 ) .
سپس اضافه مى كند : اينها در واقع هيچگونه عذر و بهانه اى براى عدم پذيرش دعوت تو ندارند زيرا علاوه بر اينكه نشانه هاى حق در آن روشن است ، تو هرگز از آنها اجر و پاداشى در برابر آن نخواسته اى كه آن را بهانه مخالفت نمايند ( و ما تسئلهم عليه من اجر ) .
اين دعوتى است عمومى و همگانى و تذكرى است براى جهانيان و سفره گسترده اى است براى عام و خاص و تمام انسانها ! ( ان هو الا ذكر للعالمين ) .
آنها در واقع به اين خاطر گمراه شده اند كه چشم باز و بينا و گوش شنوا ندارند به همين جهت بسيارى از آيات خدا در آسمان و زمين وجود دارد كه
تفسير نمونه ج : 10 ص : 90
آنها از كنار آن مى گذرند و از آن روى مى گردانند ( و كاين من آية فى السماوات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون ) .
همين حوادثى را كه همه روز با چشم خود مى نگرند : خورشيد صبحگاهان سر از افق مشرق برمى دارد ، و اشعه طلائى خود را بر كوهها و دره ها و صحراها و درياها مى پاشد ، و شامگاهان در افق مغرب فرو مى رود ، و پرده سنگين و سياه شب بر همه جا مى افتد .
اسرار اين نظام شگرف ، اين طلوع و غروب ، اين غوغاى حيات و زندگى در گياهان ، پرندگان ، حشرات ، و انسانها ، و اين زمزمه جويباران ، اين همهمه نسيم و اينهمه نقش عجب كه بر در و ديوار وجود است ، به اندازه اى آشكار مى باشد كه هر كه در آنها و خالقش نينديشد ، همچنان نقش بود بر ديوار ! فراوانند امور كوچك و ظاهرا بى اهميتى كه ما هميشه با بى اعتنائى از كنار آنها مى گذريم اما ناگهان دانشمندى ژرف بين ، پيدا مى شود كه پس از ماهها يا سالها مطالعه روى آن اسرار عجيبى كشف مى كند ، كه دهان جهانيان از تعجب باز مى ماند .
اصولا مهم اين است كه ما بدانيم كه در اين عالم هيچ چيز ساده و بى اهميت نيست چرا كه همگى مصنوع و مخلوق خدائى است كه علمش بى انتها و حكمتش بى پايان است ، ساده و بى اهميت آنها هستند كه جهان را بى اهميت و سرسرى مى دانند .
بنابر اين اگر به آيات قرآن كه بر تو نازل مى شود ، ايمان نياورند تعجب نكن چرا كه آنها به آيات آفرينش و خلقت كه از هر سو آنان را احاطه كرده نيز ايمان نياورده اند ! در آيه بعد اضافه مى كند كه آنها هم كه ايمان مى آورند ، ايمان اكثرشان خالص
تفسير نمونه ج : 10 ص : 91
نيست ، بلكه آميخته با شرك است ( و ما يؤمن اكثر هم بالله الا و هم مشركون ) .
ممكن است خودشان چنين تصور كنند كه مؤمنان خالصى هستند ، ولى رگه هاى شرك در افكار و گفتار و كردارشان غالبا وجود دارد .
ايمان تنها اين نيست كه انسان اعتقاد به وجود خدا داشته باشد بلكه يك موحد خالص كسى است كه غير از خدا ، معبودى به هيچ صورت در دل و جان او نباشد ، گفتارش براى خدا ، اعمالش براى خدا ، و هر كارش براى او انجام پذيرد ، قانونى جز قانون خدا را به رسميت نشناسد ، و طوق بندگى غير او را بر گردن ننهد و فرمانهاى الهى را خواه مطابق تمايلاتش باشد يا نه ، از جان و دل بپذيرد ، و بر سر دو راهيهاى خدا و هوى ، همواره خدا را مقدم بشمرد ، اين است ايمان خالص ، از هر گونه شرك : شرك در عقيده ، شرك در سخن و شرك در عمل .
و راستى اگر بخواهيم حساب دقيقى در اين زمينه بكنيم ، موحدان راستين و خالص و واقعى ، بسيار كمند ! به همين دليل در روايات اسلامى مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام) فرمود : الشرك اخفى من دبيب النمل : شرك در اعمال انسان مخفى تر است از حركت مورچه .
و يا مى خوانيم : ان اخوف ما اخاف عليكم الشرك الاصغر قالوا و ما الشرك الاصغر يا رسول الله ؟ قال الريا ، يقول الله تعالى يوم القيامة اذا جاء الناس باعمالهم اذ هبوا الى الذين كنتم ترائون فى الدنيا ، فانظروا هل تجدون عندهم من جزاء ؟ ! : خطرناكترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم ، شرك اصغر است اصحاب گفتند شرك اصغر چيست اى رسول خدا ؟ فرمود : رياكارى ، روز قيامت هنگامى كه مردم با اعمال خود در پيشگاه خدا حاضر مى شوند ، پروردگار با آنها كه در دنيا ريا كردند مى فرمايد : به سراغ كسانى كه به خاطر
تفسير نمونه ج : 10 ص : 92
آنها ريا كرديد برويد ، ببينيد پاداشى نزد آنها مى يابيد ؟ .
از امام باقر (عليه السلام) در تفسير آيه فوق نقل شده كه فرمود : شرك طاعة و ليس شرك عبادة و المعاصى التى يرتكبون و هى شرك طاعة اطاعوا فيها الشيطان فاشركوا بالله فى الطاعة لغيره : منظور از اين آيه شرك در اطاعت است نه شرك عبادت ، و گناهانى كه مردم مرتكب مى شوند ، شرك اطاعت است ، چرا كه در آن اطاعت شيطان مى كنند و به خاطر اين عمل براى خدا شريكى در اطاعت قائل مى شوند .
در بعضى از روايات ديگر مى خوانيم كه منظور شرك نعمت است به اين معنى كه موهبتى از خداوند به انسان برسد و بگويد اين موهبت از ناحيه فلانكس به من رسيده اگر او نبود من مى مردم ! و يا زندگانيم بر باد مى رفت و بيچاره مى شدم در اينجا غير خدا را شريك خدا در بخشيدن روزى و مواهب شمرده است .
خلاصه اينكه منظور از شرك در آيه فوق كفر و انكار خدا و بت پرستى به صورت رسمى نيست ( چنانكه از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) نقل شده فرمود : ( شرك لا يبلغ به الكفر ) ولى شرك به معنى وسيع كلمه ، همه اينها را شامل مى شود .
در آخرين آيه مورد بحث به آنها كه ايمان نياورده اند و از كنار آيات روشن الهى بى خبر مى گذرند و در اعمال خود مشركند ، هشدار مى دهد كه آيا اينها خود را از اين موضوع ايمن مى دانند كه عذاب الهى ناگهان و بدون مقدمه ، بر آنها نازل شود عذابى فراگير ، كه همه آنها را در برگيرد ( أ فامنوا ان تاتيهم
تفسير نمونه ج : 10 ص : 93
غاشية من عذاب الله ) .
و يا اينكه قيامت ناگهانى فرا رسد ، و دادگاه بزرگ الهى تشكيل گردد و به حساب آنها برسند ، در حالى كه آنها بى خبر و غافلند ( او تاتيهم الساعة بغتة و هم لا يشعرون ) .
غاشية به معنى پوشنده و پوشش است و از جمله به پارچه بزرگ كه روى زين اسب مى اندازند و آنرا مى پوشاند ، غاشيه گفته مى شود ، و منظور در اينجا بلا و مجازاتى است كه همه بدكاران را فرا مى گيرد .
منظور از ساعة قيامت است چنانكه در بسيارى ديگر از آيات قرآن به همين معنى آمده است ، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه ساعة كنايه از حوادث هولناك بوده باشد ، زيرا آيات قرآن مكرر مى گويد : شروع قيامت با يك سلسله حوادث فوق العاده هولناك ، همچون زلزله ها و طوفانها و صاعقه ها همراه است ، و يا اشاره به ساعت مرگ بوده باشد ، ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 94
قُلْ هَذِهِ سبِيلى أَدْعُوا إِلى اللَّهِ عَلى بَصِيرَة أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى وَ سبْحَنَ اللَّهِ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشرِكِينَ(108) وَ مَا أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك إِلا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَى أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فى الأَرْضِ فَيَنظرُوا كَيْف كانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَدَارُ الاَخِرَةِ خَيرٌ لِّلَّذِينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ(109) حَتى إِذَا استَيْئَس الرُّسلُ وَ ظنُّوا أَنهُمْ قَدْ كذِبُوا جَاءَهُمْ نَصرُنَا فَنُجِّىَ مَن نَّشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ(110) لَقَدْ كانَ فى قَصصِهِمْ عِبرَةٌ لأُولى الأَلْبَبِ مَا كانَ حَدِيثاً يُفْترَى وَ لَكن تَصدِيقَ الَّذِى بَينَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كلِّ شىْء وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِّقَوْم يُؤْمِنُونَ(111)
ترجمه :
108 - بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنيم ، منزه است خدا ، و من از مشركان نيستم .
109 - و ما نفرستاديم پيش از تو جز مردانى از اهل شهرها كه وحى به آنها مى كرديم ، آيا ( مخالفان دعوت تو ) سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد ؟ و سراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است ، آيا فكر نمى كنيد ؟ !
110 - ( پيامبران به دعوت خود و دشمنان به مخالفت همچنان ادامه دادند ) تا رسولان مايوس شدند و گمان كردند كه ( حتى گروه اندك مؤمنان ) به آنها دروغ گفته اند ،
تفسير نمونه ج : 10 ص : 95
در اين هنگام يارى ما به سراغ آنها آمد هر كس را مى خواستيم نجات مى داديم و مجازات و عذاب ما از قوم زيانكار بازگردانده نمى شود .
111 - در سرگذشتهاى آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه است ، اينها داستان دروغين نبود بلكه ( وحى آسمانى است و ) هماهنگ است با آنچه پيش روى او ( از كتب آسمانى پيشين ) است و شرح هر چيز ( كه پايه سعادت انسان است ) و هدايت و رحمت براى گروهى است كه ايمان مى آورند .

تفسير : زنده ترين درسهاى عبرت
در نخستين آيه مورد بحث ، پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ماموريت پيدا مى كند كه آئين و روش و خط خود را مشخص كند ، مى فرمايد : بگو راه و طريقه من اين است كه همگان را به سوى الله ( خداوند واحد يكتا ) دعوت كنم ( قل هذه سبيلى ادعوا الى الله ) .
سپس اضافه مى كند : من اين راه را بى اطلاع يا از روى تقليد نمى پيمايم ، بلكه از روى آگاهى و بصيرت ، خود و پيروانم همه مردم جهان را به سوى اين طريقه مى خوانيم ( على بصيرة انا و من اتبعنى ) .
اين جمله نشان مى دهد كه هر مسلمانى كه پيرو پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) است به نوبه خود دعوت كننده به سوى حق است و بايد با سخن و عملش ديگران را به راه الله دعوت كند .
و نيز نشان مى دهد كه رهبر بايد داراى بصيرت و بينائى و آگاهى كافى باشد ، و گر نه دعوتش به سوى حق نخواهد بود .
سپس براى تاكيد ، مى گويد : خداوند يعنى همان كسى كه من به سوى او دعوت مى كنم پاك و منزه است از هر گونه عيب و نقص و شبيه و شريك ( و سبحان الله ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 96
باز هم براى تاكيد بيشتر مى گويد من از مشركان نيستم و هيچگونه شريك و شبيهى براى او قائل نخواهم بود ( و ما انا من المشركين ) .
در واقع اين از وظائف يك رهبر راستين است كه با صراحت برنامه ها و اهداف خود را اعلام كند ، و هم خود و هم پيروانش از برنامه واحد و مشخص و روشنى پيروى كنند ، نه اينكه هاله اى از ابهام ، هدف و روش آنها را فرا گرفته باشد و يا هر كدام به راهى بروند : اصولا يكى از راههاى شناخت رهبران راستين از دروغين همين است كه اينها با صراحت سخن مى گويند و راهشان روشن است ، و آنها براى اينكه بتوانند سرپوشى به روى كارهاى خود بگذارند ، هميشه به سراغ سخنان مبهم و چند پهلو مى روند .
قرار گرفتن اين آيه به دنبال آيات يوسف اشاره اى است به اينكه راه و رسم من از راه و رسم يوسف پيامبر بزرگ الهى نيز جدا نيست ، او هم همواره حتى در كنج زندان دعوت به الله الواحد القهار مى كرد ، و غير او را اسمهاى بى مسمائى مى شمرد كه از روى تقليد از جاهلانى به جاهلان ديگرى رسيده است ، آرى روش من و روش همه پيامبران نيز همين است .
و از آنجا كه يك اشكال هميشگى اقوام گمراه و نادان به پيامبران اين بوده است كه چرا آنها انسانند ! چرا اين وظيفه بر دوش فرشته اى گذاشته نشده است ، و طبعا مردم عصر جاهليت نيز همين ايراد را به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) در برابر اين دعوت بزرگش داشتند ، قرآن مجيد يكبار ديگر به اين ايراد پاسخ مى گويد : ما هيچ پيامبرى را قبل از تو نفرستاديم مگر اينكه آنها مردانى بودند كه وحى به آنها فرستاده مى شد مردانى كه از شهرهاى آباد و مراكز جمعيت برخاستند ( و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى ) .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 97
آنها نيز در همين شهرها و آباديها همچون ساير انسانها زندگى مى كردند ، و در ميان مردم رفت و آمد داشتند و از دردها و نيازها و مشكلاتشان بخوبى آگاه بودند .
تعبير به من اهل القرى با توجه به اينكه قريه در لغت عرب ، به هر گونه شهر و آبادى گفته مى شود در مقابل بدو كه به بيابان اطلاق مى گردد ، ممكن است ضمنا اشاره به اين باشد كه پيامبران الهى هرگز از ميان مردم بيابان نشين برنخاستند ( همانگونه كه بعضى از مفسران نيز تصريح كرده اند ) چرا كه بيابان گردها معمولا گرفتار جهل و نادانى و قساوتند و از مسائل زندگى و نيازهاى معنوى و مادى كمتر آگاهى دارند .
درست است كه در سرزمين حجاز ، اعراب بيابان گرد فراوان بودند ، ولى پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مكه كه در آن موقع شهر نسبتا بزرگى بود برخاست و نيز درست است كه شهر كنعان در برابر سرزمين مصر كه يوسف در آن حكومت مى كرد چندان اهميتى نداشت و به همين دليل ، يوسف درباره آن تعبير به بدو كرد ، ولى مى دانيم كه يعقوب پيامبر الهى و فرزندانش هرگز بيابانگرد و بيابان نشين نبودند ، بلكه در شهر كوچك كنعان زندگى داشتند .
سپس اضافه مى كند براى اينكه اينها بدانند سرانجام مخالفتهايشان با دعوت تو كه دعوت به سوى توحيد است چه خواهد بود ، خوبست بروند و آثار پيشينيان را بنگرند ، آيا آنها سير در زمين نكردند تا ببينند عاقبت اقوام گذشته چگونه بود ؟ ( أ فلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبة الذين من قبلهم ) .
كه اين سير در ارض و گردش در روى زمين ، مشاهده آثار گذشتگان ، و ويرانى قصرها و آباديهائى كه در زير ضربات عذاب الهى در هم كوبيده شد بهترين درس را به آنها مى دهد ، درسى زنده ، و محسوس ، و براى
تفسير نمونه ج : 10 ص : 98
همگان قابل لمس ! و در پايان آيه مى فرمايد : و سراى آخرت براى پرهيزكاران مسلما بهتر است ( و لدار الاخرة خير للذين اتقوا ) .
آيا تعقل نمى كنيد و فكر و انديشه خويش را به كار نمى اندازيد ( أ فلا تعقلون ) .
چرا كه اينجا سرائى است ناپايدار و آميخته با انواع مصائب و آلام و دردها ، اما آنجا سرائى است جاودانى و خالى از هر گونه رنج و ناراحتى .
در آيه بعد اشاره به يكى از حساسترين و بحرانى ترين لحظات زندگى پيامبران كرده ، مى گويد : پيامبران الهى در راه دعوت به سوى حق ، همچنان پافشارى داشتند و اقوام گمراه و سركش همچنان به مخالفت خود ادامه مى دادند تا آنجا كه پيامبران از آنها مايوس شدند ، و گمان بردند كه حتى گروه اندك مؤمنان به آنها دروغ گفته اند ، و آنان در مسير دعوت خويش تنهاى تنها هستند ، در اين هنگام كه اميد آنها از همه جا بريده شد ، نصرت و پيروزى از ناحيه ما فرا رسيد ، و هر كس را مى خواستيم و شايسته مى ديديم ، نجات مى داديم ( حتى اذ استيئس الرسل و ظنوا انهم قد كذبوا جائهم نصرنا فنجى من نشاء ) .
و در پايان آيه مى فرمايد : عذاب و مجازات ما از قوم گنهكار و مجرم ، بازگردانده نمى شود .
( و لا يرد باسنا عن القوم المجرمين ) .
اين يك سنت الهى ، كه مجرمان پس از اصرار بر كار خود و بستن تمام درهاى هدايت به روى خويشتن و خلاصه پس از اتمام حجت ، مجازاتهاى الهى
تفسير نمونه ج : 10 ص : 99
به سراغشان مى آيد و هيچ قدرتى قادر بر دفع آن نيست .
در تفسير آيه فوق و اينكه جمله ظنوا انهم قد كذبوا بيان حال چه گروهى را مى كند در ميان مفسران گفتگو است .
آنچه در بالا گفتيم تفسيرى است كه بسيارى از بزرگان علماى تفسير آن را برگزيده اند و خلاصه اش اين است كه كار پيامبران به جائى مى رسيد كه گمان مى كردند همه مردم بدون استثناء آنها را تكذيب خواهند كرد ، و حتى گروهى از مؤمنان كه اظهار ايمان مى كنند آنها نيز در عقيده خود ثابت قدم نيستند ! .
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه فاعل ظنوا ، مؤمنان است يعنى مشكلات و بحرانها بحدى بود كه ايمان آورندگان ، چنين مى پنداشتند نكند وعده نصرت و پيروزى كه پيامبران داده اند خلاف باشد ؟ ! و اين سوء ظن و تزلزل ناشى از آن براى افرادى كه تازه ايمان آورده اند چندان بعيد نيست .
بعضى نيز تفسير سومى براى آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش اين است : پيامبران بدون شك ، بشر بودند هنگامى كه در طوفانى ترين حالات قرار مى گرفتند ، همان حالتى كه كارد به استخوانشان مى رسيد و تمام درها ظاهرا به روى آنها بسته مى شد و هيچ راه گشايشى به نظر نمى رسيد ، و ضربات طوفانهاى حوادث پيوسته آنها را درهم مى كوبيد و فرياد مؤمنانى كه كاسه صبرشان لبريز شده بود مرتبا در گوش آنها نواخته مى شد ، آرى در اين حالت در يك لحظه ناپايدار به مقتضاى طبع بشرى اين فكر ، بى اختيار به مغز آنها مى افتاد كه نكند وعده پيروزى خلاف از آب درآيد ! و يا اينكه ممكن است وعده پيروزى مشروط به شرائطى باشد كه حاصل نشده باشد ، اما بزودى بر اين فكر پيروز مى شدند و آنرا از صفحه خاطر دور مى كردند و برق اميد در دل آنها مى درخشيد و به دنبال آن ، طلائع پيروزى آشكار مى شد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 100
شاهد اين تفسير را از آيه 214 سوره بقره گرفته اند ... حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله : اقوام پيشين آنچنان در تنگناى باساء و ضراء قرار مى گرفتند و بر خود مى لرزيدند ، تا آنجا كه پيامبرشان و آنها كه با او ايمان آورده بودند ، صدا مى زدند كجاست يارى خدا ؟ ولى به آنها پاسخ داده مى شد الا ان نصر الله قريب : پيروزى خدا نزديك است .
ولى جمعى از مفسران همانند طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير ، بعد از ذكر اين احتمال ، آن را بعيد شمرده اند ، چرا كه اين مقدار هم از مقام انبياء دور است ، و به هر حال صحيحتر همان تفسير نخست است .
آخرين آيه اين سوره محتواى بسيار جامعى دارد ، كه تمام بحثهائى كه در اين سوره گذشت بطور فشرده در آن جمع است و آن اينكه در سرگذشت يوسف و برادرانش و انبياء و رسولان گذشته و اقوام مؤمن و بى ايمان ، درسهاى بزرگ عبرت براى همه انديشمندان است ( لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ) آئينه اى است كه مى توانند در آن ، عوامل پيروزى و شكست ، كاميابى و ناكامى ، خوشبختى و بدبختى ، سربلندى و ذلت و خلاصه آنچه در زندگى انسان ارزش دارد ، و آنچه بى ارزش است ، در آن ببيند ، آئينه اى كه عصاره تمام تجربيات اقوام پيشين و رهبران بزرگ در آن بچشم مى خورد ، و آئينه اى كه مشاهده آن عمر كوتاه مدت هر انسان را به اندازه عمر تمام بشريت طولانى مى كند ! .
ولى تنها الوا الالباب و صاحبان مغز و انديشه هستند كه توانائى مشاهده اين نقوش عبرت را بر صفحه اين آئينه عجيب دارند .
و بدنبال آن اضافه مى كند : آنچه گفته شد يك افسانه ساختگى و داستان خيالى و دروغين نبود ( ما كان حديثا يفترى ) .
اين آيات كه بر تو نازل شده و پرده از روى تاريخ صحيح گذشتگان برداشته
تفسير نمونه ج : 10 ص : 101
ساخته مغز و انديشه تو نيست ، بلكه يك وحى بزرگ آسمانى است ، كه كتب اصيل انبياى پيشين را نيز تصديق و گواهى مى كند ( و لكن تصديق الذى بين يديه ) .
به علاوه هر آنچه انسان به آن نياز دارد ، و در سعادت و تكامل او دخيل است ، در اين آيات آمده است ( و تفصيل كل شىء ) .
و به همين دليل مايه هدايت جستجوگران و مايه رحمت براى همه كسانى است كه ايمان مى آورند ( و هدى و رحمة لقوم يؤمنون ) .
آيه فوق گويا مى خواهد به اين نكته مهم اشاره كند كه داستانهاى ساختگى زيبا و دل انگيز بسيار است و هميشه در ميان همه اقوام ، افسانه هاى خيالى جالب فراوان بوده است ، مبادا كسى تصور كند سرگذشت يوسف و يا سرگذشت پيامبران ديگر كه در قرآن آمده از اين قبيل است .
مهم اين است كه اين سرگذشتهاى عبرت انگيز و تكان دهنده همه عين واقعيت است و كمترين انحراف از واقعيت و عينيت خارجى در آن وجود ندارد ، و به همين دليل تاثير آن فوق العاده زياد است .
چرا كه مى دانيم افسانه هاى خيالى هر قدر ، جالب و تكان دهنده ، تنظيم شده باشند ، تاثير آنها در برابر يك سرگذشت واقعى ناچيز است زيرا : اولا هنگامى كه شنونده و خواننده به هيجان انگيزترين لحظات داستان مى رسد و مى رود كه تكانى بخورد ، ناگهان اين برق در مغز او پيدا مى شود كه اين يك خيال و پندار بيش نيست ! ثانيا - اين سرگذشتها در واقع بيانگر فكر طراح آنهاست ، او است كه عصاره افكار و خواسته هايش را در چهره و افعال قهرمان داستان مجسم مى كند ، و بنابر اين چيزى فراتر از فكر يك انسان نيست ، و اين با يك واقعيت عينى فرق بسيار دارد و نمى تواند بيش از موعظه و اندرز گوينده آن بوده باشد ، اما تاريخ
تفسير نمونه ج : 10 ص : 102
واقعى انسانها چنين نيست ، پر بار و پر بركت و از هر نظر راهگشا است .
پايان سوره يوسف پروردگارا چشمى بينا و گوشى شنوا و قلبى دانا به ما مرحمت كن ، تا بتوانيم در سرگذشت پيشينيان راههاى نجات خود را از مشكلاتى كه اكنون در آن غوطهوريم بيابيم .
خداوندا ! به ما ديده اى تيزبين ده تا عاقبت زندگى اقوامى را كه پس از پيروزى به خاطر اختلاف و پراكندگى گرفتار دردناكترين شكستها شدند ببينيم و از آن راهى كه آنها رفتند نرويم .
بار الها ! آنچنان نيت خالصى به ما عطا كن كه پا بر سر ديو نفس بگذاريم و آنچنان معرفتى كه با پيروزى مغرور نشويم ، و آنچنان گذشتى كه اگر ديگرى كارى را بهتر از ما انجام مى دهد به او واگذار كنيم .
كه اگر اينها را به ما مرحمت كنى مى توانيم بر همه مشكلات پيروز شويم ، و چراغ اسلام و قرآن را در دنيا روشن و زنده نگهداريم .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 103
( 13 ) سوره رعد اين سوره در مكه نازل شده و 43 آيه است

تفسير نمونه ج : 10 ص : 104
تفسير نمونه ج : 10 ص : 105
محتواى سوره رعد همانگونه كه قبلا هم گفته ايم ، سوره هاى مكى چون در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و به هنگام درگيرى شديد با مشركان نازل شده است غالبا پيرامون مسائل عقيدتى مخصوصا دعوت به توحيد و مبارزه با شرك و اثبات معاد سخن مى گويد ، در حالى كه سوره هاى مدنى كه پس از گسترش اسلام و تشكيل حكومت اسلامى نازل گرديد ، پيرامون احكام و مسائل مربوط به نظامات اجتماعى ، طبق نيازمنديهاى جامعه بحث مى كند .
سوره مورد بحث ( سوره رعد ) كه از سوره هاى مكى است نيز همين برنامه را تعقيب كرده است و پس از اشاره به حقانيت و عظمت قرآن ، به بيان آيات توحيد و اسرار آفرينش كه نشانه هاى ذات پاك خدا هستند مى پردازد .
گاهى از برافراشتن آسمانهاى بى ستون ، سخن مى گويد و زمانى از تسخير خورشيد و ماه به فرمان خدا .
گاه از گسترش زمين و آفرينش كوهها و نهرها و درختان و ميوه ها ، و زمانى از پرده هاى آرامبخش شب كه روز را مى پوشاند .
گاه دست مردم را مى گيرد و به ميان باغهاى انگور و نخلستان و لابلاى زراعتها مى برد ، و شگفتيهاى آنها را بر مى شمرد .
سپس به بحث معاد و زندگى نوين انسان و دادگاه عدل پروردگار مى پردازد .
و اين مجموعه معرفى مبدء و معاد را ، با بيان مسئوليتهاى مردم و وظائفشان و اينكه هر گونه تغيير و دگرگونى در سرنوشت آنها ، بايد از ناحيه
تفسير نمونه ج : 10 ص : 106
خود آنان شروع شود تكميل مى كند .
دگر بار به مساله توحيد باز مى گردد ، و از تسبيح رعد و وحشت آدميان از برق و صاعقه ، بحث مى كند ، و زمانى از سجده آسمانيان و زمينى ها در برابر عظمت پروردگار .
سپس براى اينكه چشم و گوشها را بگشايد و انديشه ها را بيدار كند ، و بى خاصيت بودن بتهاى ساخته و پرداخته دست بشر را روشن سازد ، آنها را دعوت به انديشه و تفكر مى كند و براى شناخت حق و باطل ، مثال مى زند ، مثالهائى زنده و محسوس ، و براى همه قابل درك .
و از آنجا كه ثمره نهائى ايمان به توحيد و معاد ، همان برنامه هاى سازنده عملى است به دنبال اين بحثها ، مردم را به وفاى به عهد وصله رحم و صبر و استقامت و انفاق در پنهان و آشكار و ترك انتقامجوئى دعوت مى كند .
دگر بار به آنها نشان مى دهد كه زندگى دنيا ناپدار است ، و آرامش و اطمينان جز در سايه ايمان به خدا حاصل نمى شود .
و سرانجام دست مردم را مى گيرد و به اعماق تاريخ مى كشاند و سرگذشت دردناك اقوام ياغى و سركش گذشته و آنهائى كه حق را پوشاندند يا مردم را از حق بازداشتند بطور مشخص نشان مى دهد ، و با تهديد كردن كفار با تعبيراتى تكان دهنده سوره را پايان مى بخشد .
بنابراين سوره رعد ، از عقايد و ايمان ، شروع مى شود و به اعمال و برنامه هاى انسان سازى پايان مى يابد .

تفسير نمونه ج : 10 ص : 107
سورة الرعد
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ المر تِلْك ءَايَت الْكِتَبِ وَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك الْحَقُّ وَ لَكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ(1) اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السمَوَتِ بِغَيرِ عَمَد تَرَوْنهَا ثمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ وَ سخَّرَ الشمْس وَ الْقَمَرَ كلُّ يجْرِى لأَجَل مُّسمًّى يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصلُ الاَيَتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ(2) وَ هُوَ الَّذِى مَدَّ الأَرْض وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَسىَ وَ أَنهَراً وَ مِن كلِّ الثَّمَرَتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَينِ اثْنَينِ يُغْشى الَّيْلَ النهَارَ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَت لِّقَوْم يَتَفَكَّرُونَ(3) وَ فى الأَرْضِ قِطعٌ مُّتَجَوِرَتٌ وَ جَنَّتٌ مِّنْ أَعْنَب وَ زَرْعٌ وَ نخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيرُ صِنْوَان يُسقَى بِمَاء وَحِد وَ نُفَضلُ بَعْضهَا عَلى بَعْض فى الأُكلِ إِنَّ فى ذَلِك لاَيَت لِّقَوْم يَعْقِلُونَ(4)
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - المر - اينها آيات كتاب ( آسمانى ) است ، و آنچه از طرف پروردگار بر تو نازل شده حق است ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند .
2 - خدا همان كسى است كه آسمان را - بدون ستونى كه قابل رؤيت باشد - آفريد سپس
تفسير نمونه ج : 10 ص : 108
بر عرش استيلا يافت ( و زمام تدبير جهان را بدست گرفت ) و خورشيد و ماه را مسخر ساخت كه هر كدام تا زمان معينى حركت دارند كارها را او تدبير مى كند آيات را ( براى شما ) تشريح مى نمايد تا به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد
3 - و او كسى است كه زمين را گسترد و در آن كوهها و نهرهائى قرار داد و از تمام ميوه ها در آن دو جفت آفريد ( پرده سياه ) شب را بر روز مى پوشاند ، در اينها آياتى است براى آنها كه تفكر مى كنند .
4 - و در روى زمين قطعاتى در كنار هم قرار دارد كه با هم متفاوتند و باغهائى از انگور ، و زراعت ، و نخلها ، كه گاهى بر يك پايه مى رويند و گاهى بر دو پايه ، همه آنها از يك آب سيراب مى شوند و با اينحال بعضى از آنها را از جهت ميوه بر ديگرى برترى مى دهيم ، در اينها نشانه هائى است براى آنها كه عقل خويش را بكار مى گيرند .

تفسير : نشانه هاى خدا در آسمان و زمين و جهان گياهان
بار ديگر به حروف مقطعه قرآن كه در 29 سوره آمده است ، در آغاز اين سوره برخورد مى كنيم ، منتها حروف مقطعه اى كه در اينجا ذكر شده ، در واقع تركيبى است از الم كه در آغاز چند سوره آمده و الر كه در آغاز چند سوره ديگر بيان شده ، و در واقع اين سوره تنها سوره اى است كه در آغاز آن المر ديده مى شود ، و از آنجا كه به نظر مى رسد حروف مقطعه آغاز هر سوره پيوند مستقيمى با محتواى آن سوره دارد ، محتمل است اين تركيب كه در آغاز سوره رعد است اشاره به اين باشد كه محتواى سوره رعد جامع محتواى هر دو گروه از سوره هائى است كه با الم و الر آغاز مى شود ، و اتفاقا دقت در محتواى اين سوره ها اين موضوع را تاييد مى كند .
درباره تفسير حروف مقطعه قرآن تاكنون در آغاز سوره هاى بقره و آل
تفسير نمونه ج : 10 ص : 109
عمران و اعراف ، بحثهاى مشروحى داشته ايم ، كه نيازى به تكرار آنها نمى بينيم .
به هر حال نخستين آيه اين سوره از عظمت قرآن سخن مى گويد : اينها آيات كتاب بزرگ آسمانى است ( تلك آيات الكتاب ) و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است حق است ( و الذى انزل اليك من ربك الحق ) .
و جاى هيچگونه شك و ترديد در آن ديده نمى شود ، چرا كه بيان كننده حقايق عينى جهان آفرينش و روابط آن با انسانها مى باشد .
حقى است كه با باطل آميخته نشده و به همين دليل نشانه هاى حقانيتش از چهره اش هويدا است ، و نياز به استدلال بيشترى ندارد .
اما با اين همه ، مردم بوالهوس و نادان كه اكثريت را تشكيل مى دهند به اين آيات ايمان نمى آورند ( و لكن اكثر الناس لا يؤمنون ) .
چرا كه اگر انسان را به حال خودش وا گذارند و پيروى معلمى پاكدل را كه در مسير زندگى ، هدايت و تربيتش كند نپذيرد و همچنان در پيروى از هوسها آزاد باشد ، غالبا راه را گم كرده ، به بيراهه مى رود .
اما اگر مربيان الهى و هاديان راه حق ، امام و پيشواى آنها باشند و او خود را در اختيارشان بگذارد ، اكثريت به راه حق مى روند .
سپس به تشريح قسمت مهمى از دلائل توحيد و نشانه هاى خدا در جهان آفرينش مى پردازد ، و انسان خاكى را در پهنه آسمانها به گردش وا مى دارد ، و اين كرات با عظمت و نظام و حركت و اسرار آن را به او نشان مى دهد ، تا به قدرت بى پايان و حكمت بى انتهايش پى برد ، و چه زيبا مى گويد :
تفسير نمونه ج : 10 ص : 110
خدا همان كسى است كه آسمانها را چنانكه مى بينيد بدون ستون بر پا داشت يا آنها را با ستونهاى نامرئى برافراشت ( الله الذى رفع السماوات بغير عمد ترونها ) براى جمله بغير عمد ترونها دو تفسير گفته اند : نخست اينكه همانگونه كه مى بينيد آسمان ، بى ستون است ( گوئى در اصل چنين بوده ، ترونها بغير عمد ) ديگر اينكه ترونها ، صفت براى عمد بوده باشد كه معنيش چنين است ، آسمانها را بدون ستونى كه مرئى باشد ، برافراشته است ، كه لازمه آن وجود ستونى براى آسمان است ، اما ستونى نامرئى ! .
و اين همان است كه از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام) در حديث حسين بن خالد آمده است ، او مى گويد از امام ابى الحسن الرضا (عليه السلام) پرسيدم ، اينكه خداوند فرموده و السماء ذات الحبك ( سوگند به آسمان كه داراى راههاست ) يعنى چه ، فرمود : اين آسمان راههائى به سوى زمين دارد ... حسين بن خالد مى گويد عرض كردم چگونه مى تواند راه ارتباطى با زمين داشته باشد در حالى كه خداوند مى فرمايد آسمانها بى ستون است ، امام فرمود : سبحان الله ، أ ليس الله يقول بغير عمد ترونها ؟ قلت بلى ، فقال ثم عمد و لكن لا ترونها : عجيب است ، آيا خداوند نمى فرمايد بدون ستونى كه قابل مشاهده باشد ؟ من عرض كردم آرى ، فرمود : پس ستونهائى هست و ليكن شما آنرا نمى بينيد .
 

Back Index Next