تفسير نمونه ج : 1 ص : 257
وَ إِذْ قُلْتُمْ يَمُوسى لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً
فَأَخَذَتْكُمُ الصعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظرُونَ(55) ثمَّ بَعَثْنَكُم مِّن بَعْدِ
مَوْتِكُمْ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ(56)
ترجمه :
55 - و ( نيز به خاطر بياوريد ) هنگامى كه گفتيد اى موسى ما هرگز به تو ايمان
نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا ( با چشم خود ) ببينيم ، در همين حال صاعقه
شما را گرفت در حالى كه تماشا مى كرديد .
56 - سپس شما را پس از مرگتان حيات بخشيديم ، شايد شكر نعمت او را بجا آوريد .
تفسير : تقاضاى عجيب !
اين دو آيه يكى ديگر از نعمتهاى بزرگ خدا را به بنى اسرائيل يادآور مى شود ، و نشان
مى دهد چگونه آنها مردمى لجوج و بهانه گير بودند و چگونه مجازات سخت الهى دامانشان
را گرفت ولى بعد از آن باز لطف خدا شامل حالشان شد .
آيه نخست مى گويد به خاطر بياوريد هنگامى را كه گفتيد اى موسى ما هرگز به تو ايمان
نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا با چشم خود ببينيم ( و اذ قلتم يا موسى لن
نؤمن لك حتى نرى الله جهرة ) .
اين در خواست ممكن است به خاطر جهل آنها بوده ، چرا كه درك افراد نادان فراتر از
محسوساتشان نيست ، حتى مى خواهند خدا را با چشم خود ببينند .
و يا به خاطر لجاجت و بهانه جوئى بوده است كه يكى از ويژگيهاى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 258
اين قوم بوده .
به هر حال آنها صريحا به موسى گفتند : تا خدا را بالعيان و با همين چشم نبينيم هرگز
ايمان نخواهيم آورد ! .
در اينجا چاره اى جز اين نبود كه يكى از مخلوقات خدا كه آنها تاب مشاهده آن را
ندارند ببينند ، و بدانند چشم ظاهر ناتوانتر از اين است كه حتى بسيارى از مخلوقات
خدا را ببيند ، تا چه رسد به ذات پاك پروردگار : صاعقه اى فرود آمد و بر كوه خورد ،
برق خيره كننده و صداى رعب انگيز و زلزله اى كه همراه داشت آنچنان همه را در وحشت
فرو برد كه بى جان به روى زمين افتادند .
چنانكه قرآن در دنبال جمله فوق مى گويد : سپس در همين حال صاعقه شما را گرفت در
حالى كه نگاه مى كرديد ( فاخذتكم الصاعقه و انتم تنظرون ) .
موسى از اين ماجرا سخت ناراحت شد ، چرا كه از بين رفتن هفتاد نفر از سران بنى
اسرائيل در اين ماجرا بهانه بسيار مهمى بدست ماجراجويان بنى اسرائيل مى داد كه
زندگى را بر او تيره و تار كند ، لذا از خدا تقاضاى بازگشت آنها را به زندگى كرد ،
و اين تقاضاى او پذيرفته شد ، چنانكه قرآن در آيه بعد مى گويد : سپس شما را بعد از
مرگتان حيات نوين بخشيديم شايد شكر نعمت خدا را بجا آوريد ( ثم بعثناكم من بعد
موتكم لعلكم تشكرون ) .
آنچه به طور اجمال در اين دو آيه آمده است به صورت مشروحتر در سوره اعراف در آيه
155 و سوره نساء آيه 153 بيان شده است .
به هر حال اين داستان نشان مى دهد كه پيامبران بزرگ خدا در مسير
تفسير نمونه ج : 1 ص : 259
دعوت مردم نادان و لجوج با چه مشكلات بزرگى روبرو بودند ، گاه معجزات اقتراحى از
آنها مى طلبيدند و گاه قدم را فراتر نهاده مشاهده خدا را با چشم ظاهر تقاضا مى
كردند و قاطعانه مى گفتند تا چنين درخواستى انجام نگيرد ايمان آوردن محال است ! و
هنگامى كه با عكس العمل شديدى از ناحيه پروردگار روبرو مى شدند باز هم مشكل تازه اى
پيش مى آمد ، كه اگر لطف خدا نبود ، مقاومت در برابر اين بهانه جوئيها امكان نداشت
.
ضمنا اين آيه از آياتى است كه دلالت بر امكان رجعت و باز گشت به زندگى در اين دنيا
، دارد ، چرا كه وقوع آن در يك مورد دليل بر امكان آن در ساير موارد است .
بعضى از مفسران اهل تسنن از آنجا كه مايل بوده اند رجعت و بازگشت به زندگى را
نپذيرند براى آيه فوق توجيهى ذكر كرده اند و گفته اند منظور اين است كه بعد از مردن
گروهى از شما در حادثه صاعقه ، خداوند فرزندان و نسلهاى فراوان به شما داد تا
دودمانتان منقرض نشود ! .
ولى ناگفته پيدا است كه اين تفسير كاملا بر خلاف ظاهر آيه فوق است ، زيرا ظاهر جمله
ثم بعثناكم من بعد موتكم : شما را بعد از مرگتان برانگيختيم بهيچوجه با اين معنى
سازگار نيست .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 260
وَ ظلَّلْنَا عَلَيْكمُ الْغَمَامَ وَ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السلْوَى
كلُوا مِن طيِّبَتِ مَا رَزَقْنَكُمْ وَ مَا ظلَمُونَا وَ لَكِن كانُوا أَنفُسهُمْ
يَظلِمُونَ(57)
ترجمه :
57 - و ابر را بر شما سايبان ساختيم ، و با من ( شيره مخصوص و لذيذ درختان ) و سلوى
( مرغان مخصوص شبيه كبوتر ) از شما پذيرائى به عمل آورديم ( و گفتيم ) از نعمتهاى
پاكيزه اى كه به شما روزى داديم بخوريد ( ولى شما كفران كرديد ) آنها به ما ستم
نكردند بلكه به خود ستم مى نمودند !
تفسير : نعمتهاى گوناگون :
آن گونه كه از آيات سوره مائده ( 20 و 21 و 22 ) بر مى آيد پس از آنكه بنى اسرائيل
از چنگال فرعونيان نجات يافتند ، خداوند به آنها فرمان داد كه به سوى سرزمين مقدس
فلسطين حركت كنند و در آن وارد شوند ، اما بنى اسرائيل زير بار اين فرمان نرفتند و
گفتند : تا ستمكاران ( قوم عمالقه ) از آنجا بيرون نروند ما وارد اين سرزمين
نخواهيم شد ، به اين هم اكتفا نكردند ، بلكه به موسى گفتند : تو و خدايت به جنگ
آنها برويد پس از آنكه پيروز شديد ما وارد خواهيم شد ! .
موسى از اين سخن سخت ناراحت گشت و به پيشگاه خداوند شكايت كرد سر انجام چنين مقرر
شد كه بنى اسرائيل مدت چهل سال در بيابان ( صحراى سينا ) سرگردان بمانند .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 261
گروهى از آنها از كار خود سخت پشيمان شدند و به درگاه خدا روى آوردند خدا بار ديگر
بنى اسرائيل را مشمول نعمتهاى خود قرار داد كه به قسمتى از آن در آيه مورد بحث
اشاره مى كند : ما ابر را بر سر شما سايبان قرار داديم ( و ظللنا عليكم الغمام ) .
پيدا است مسافرى كه روز از صبح تا غروب در بيابان ، در دل آفتاب ، راهپيمائى مى كند
از يك سايه گوارا ( همچون سايه ابر كه نه فضا را بر انسان محدود مى كند و نه مانع
نور و وزش نسيم است ) چقدر لذت مى برد .
درست است كه همواره احتمال وجود قطعات ابرهاى سايه افكن در اين بيابانها هست ، ولى
آيه به روشنى مى گويد : اين امر درباره بنى اسرائيل جنبه عادى نداشت بلكه به لطف
خدا غالبا از اين نعمت بزرگ بهره مى گرفتند .
از سوى ديگر رهروان اين بيابان خشك و سوزان ، آنهم براى يك مدت طولانى چهل ساله
نياز به مواد غذائى كافى دارند ، اين مشكل را نيز خداوند براى آنها حل كرد چنانكه
در دنباله همين آيه مى فرمايد : ما من و سلوى را ( كه غذائى لذيذ و نيروبخش بود )
بر شما نازل كرديم ( و انزلنا عليكم المن و السلوى ) .
از اين خوراكهاى پاكيزه اى كه به شما روزى داديم بخوريد ( و از فرمان خدا سرپيچى
نكنيد و شكر نعمتش را بگذاريد ) ( كلوا من طيبات ما رزقناكم ) .
ولى باز هم آنها از در سپاسگزارى وارد نشدند آنها به ما ظلم و ستم نكردند بلكه تنها
به خويشتن ستم مى كردند ( و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون ) .
در مورد تفسير من و سلوى در نكته ها مشروحا بحث خواهيم كرد .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 262
نكته ها :
1 - زندگى در فضاى آزاد از اسارتها
قطع نظر از اينكه ابرها چگونه بر اين قوم در اين مدت سايه مى افكندند ؟ و من و سلوى
چه بود ؟ توجه به اين نكته لازم است كه يك ملت كه سالها در ضعف و ذلت و زبونى و به
صورت بردگانى بى اراده در قصرهاى فرعونيان خدمت مى كردند و يا در مزارع و باغهايشان
زحمت مى كشيدند فورا نمى توانند از تمام خلق و خوهاى گذشته آزاد شوند و حكومتى
مستقل بر اساس معيارهاى الهى و انقلابى تشكيل دهند .
خواه و ناخواه اين قوم بايد دوران برزخى را براى از بين بردن رسوبات فكرى و اخلاقى
گذشته ، و كسب آمادگى براى زندگى افتخار آميز آينده ، بگذرانند ، خواه اين دوران
چهل سال باشد يا كمتر و يا بيشتر ، و اگر قرآن آن را به صورت يك مجازات معرفى مى
كند ، مجازاتى است اصلاحگر و بيدار كننده چرا كه هيچيك از مجازاتهاى الهى جنبه
انتقامجوئى ندارد .
اينها بايد ساليان دراز در آن بيابان كه به خاطر سرگردانيشان ، بيابان تيه ناميده
شده ، دور از هر گونه سلطه جباران بمانند ، و نسلى نو ، با ويژگيهاى توحيدى و
انقلابى پرورش يابد و آماده حكومت بر سرزمينهاى مقدس شود .
2 - من و سلوى چيست ؟
مفسران در تفسير اين دو كلمه سخن بسيار گفته اند كه نيازى به ذكر همه آنها نمى
بينيم ، بهتر اين است نخست به معنى لغوى آنها ، سپس به ذكر تفسيرى كه از همه روشنتر
به نظر مى رسد و با قرائن آيات نيز هماهنگتر است بپردازيم : من در لغت به گفته بعضى
قطرات كوچكى همچون قطرات شبنم است كه بر درختان مى نشيند و طعم شيرينى دارد يا به
تعبير ديگر يكنوع صمغ و شيره
تفسير نمونه ج : 1 ص : 263
درختى است با طعم شيرين ، و بعضى گفته اند طعم آن شيرين توام با ترشى بوده است .
سلوى در اصل به معنى آرامش و تسلى است ، و بعضى از ارباب لغت و بسيارى از مفسران آن
را يكنوع پرنده دانسته اند .
طبق روايتى كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : الكماة
من المن : ( قارچ نوعى از من است ) معلوم مى شود من قارچهاى خوراكى بوده كه در آن
سرزمين مى روئيده .
بعضى ديگر گفته اند مقصود از من تمام آن نعمتهائى است كه خدا بر بنى اسرائيل منت
گذارده ، و سلوى تمام مواهبى بوده كه مايه آرامش آنها مى شده است .
در تورات مى خوانيم كه من چيزى مثل تخم گشنيز بوده كه شب در آن سرزمين مى ريخته ، و
بنى اسرائيل آن را جمع كرده مى كوبيدند و با آن نان درست مى كردند كه طعم نان روغنى
داشته است .
احتمال ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه در اثر بارانهاى نافعى كه به لطف خداوند در
مدت سرگردانى بنى اسرائيل در آن بيابان مى باريد ، اشجار آن محيط ، صمغ و شيره
مخصوصى بيرون مى دادند و بنى اسرائيل از آن استفاده مى كردند .
بعضى ديگر نيز احتمال داده اند كه من يكنوع عسل طبيعى بوده كه بنى اسرائيل در طول
حركت خود در آن بيابان به مخازنى از آن مى رسيدند ، چرا كه در حواشى بيابان تيه ،
كوهستانها و سنگلاخهائى وجود داشته كه نمونه هاى فراوانى از عسل طبيعى در آن به چشم
مى خورده است .
اين تفسير به وسيله تفسيرى كه بر عهدين ( تورات و انجيل نوشته شده ) تاييد مى شود
آنجا كه مى خوانيم : اراضى مقدسه به كثرت انواع گلها و شكوفه ها معروف است ، و بدين
لحاظ است كه جماعت زنبوران همواره در شكاف سنگها
تفسير نمونه ج : 1 ص : 264
و شاخ درختان و خانه هاى مردم مى نشينند ، بطورى كه فقيرترين مردم عسل را مى توانند
خورد .
در مورد سلوى گر چه بعضى از مفسران آن را به معنى عسل گرفته اند ولى مفسران ديگر
تقريبا همه آنرا يكنوع پرنده مى دانند ، كه از اطراف بطور فراوان در آن سرزمين مى
آمده ، و بنى اسرائيل از گوشت آنها استفاده مى كردند .
در تفسيرى كه بعضى از مسيحيان به عهدين نوشته اند تاييد اين نظريه را مى بينيم آنجا
كه مى گويد .
بدانكه سلوى از آفريقا بطور زياد حركت كرده به شمال مى روند كه در جزيره كاپرى ، 16
هزار از آنها را در يك فصل صيد نمودند ... اين مرغ از راه درياى قلزم آمده ، خليج
عقبه و سوئز را قطع نموده ، در شبه جزيره سينا داخل مى شود ، و از كثرت تعب و زحمتى
كه در بين راه كشيده است به آسانى با دست گرفته مى شود ، و چون پرواز نمايد غالبا
نزديك زمين است ... راجع به اين قسمت در سفر خروج و سفر اعداد ( از تورات ) سخن
رفته است .
از اين نوشته نيز استفاده مى شود كه مقصود از سلوى همان پرنده مخصوص پرگوشتى است كه
شبيه و اندازه كبوتر است ، و اين پرنده در آن سرزمين معروف مى باشد .
البته لطف مخصوص خداوند به بنى اسرائيل در دوران سرگردانيشان در بيابان سينا ، سبب
شده بود كه اين پرنده به طور فراوان در طول اين مدت در آنجا وجود داشته باشد تا
بتوانند از آن استفاده كنند ، و گرنه بطور عادى مشكل بود چنين نعمتى نصيبشان شود .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 265
3 - چرا تعبير به انزلنا شده ؟
بايد توجه داشت كه انزلنا هميشه به معنى فرو فرستادن از مكان بالا نيست ، چنانكه در
آيه 6 سوره زمر مى خوانيم : و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج : ( هشت زوج از
چهار پايان براى شما نازل كرد ) .
معلوم است كه انعام ( چهار پايان ) از آسمان فرود نيامدند ، بنابر اين انزلنا در
اين گونه موارد يا به معنى نزول مقامى است ، يعنى نعمتى كه از يك مقام برتر به مقام
پائين تر داده مى شود .
و يا از ماده انزال به معنى مهمانى كردن است ، چرا كه گاه انزال و نزل ( بر وزن رسل
) به معنى پذيرائى كردن آمده ، چنانكه در سوره واقعه آيه 93 در باره جمعى از
دوزخيان مى خوانيم فنزل من حميم : آنها با حميم ( نوشابه سوزان دوزخ ) پذيرائى مى
شوند ! و در سوره آل عمران آيه 198 در باره بهشتيان مى خوانيم : خالدين فيها نزلا
من عند الله : مؤمنان همواره در بهشت خواهند بود كه ميهمان خدا هستند .
و از آنجا كه بنى اسرائيل در حقيقت در آن سرزمين ميهمان خدا بودند ، تعبير به انزال
من و سلوى در مورد آنها شده است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه نزول در اينجا به همان معنى معروفش باشد چرا كه اين
نعمتها مخصوصا پرندگان ( سلوى ) از طرف بالا به سوى آنها مى آمده است .
4 - غمام چيست ؟
بعضى غمام و سحاب را هر دو به معنى ابر دانسته اند و تفاوتى ميان آن دو قائل نيستند
، ولى بعضى معتقدند كه غمام مخصوصا به ابرهاى سفيد رنگ گفته مى شود ، و در توصيف آن
چنين مى گويند : غمام ابرى است كه سردتر
تفسير نمونه ج : 1 ص : 266
و نازكتر است در حالى كه سحاب به گروه ديگرى از ابرها گفته مى شود كه نقطه مقابل آن
است ، و غمام در اصل از ماده غم به معنى پوشيدن چيزى است و اينكه به ابر ، غمام
گفته شده است به خاطر آنست كه صفحه آسمان را مى پوشاند و اگر به اندوه ، غم مى
گوئيم نيز از جهت اين است كه گوئى قلب انسان را در پوشش خود قرار مى دهد .
به هر حال اين تعبير ممكن است بخاطر آن باشد كه بنى اسرائيل در عين اينكه از سايه
ابرها استفاده مى كردند ، نور كافى به خاطر سفيديشان به آنها مى رسيد ، و آسمان
تيره و تار نبود !
5 - در پايان اين بحث ذكر اين نكته لازم است كه بعضى از مفسران من و سلوى را به
معنى ديگرى غير از آنچه معروف و مشهور است تفسير كرده اند و همانگونه كه اشاره
كرديم گفته اند منظور از من مطلق احسان و نعمت بى دريغ خدا است ، و منظور از سلوى
موجبات آرامش و تسلى خاطر مى باشد كه خداوند اين دو را به بنى اسرائيل بعد از نجات
از چنگال فرعونيان مرحمت فرمود .
اين تفسير علاوه بر اينكه تقريبا مخالف گفته هاى همه مفسران اسلامى و حتى كتب عهدين
است با متن آيه مورد بحث سازگار نيست ، زيرا قرآن بعد از ذكر من و سلوى ، بلافاصله
مى گويد : كلوا من طيبات ما رزقناكم بخوريد از روزيهاى پاكيزه اى كه به شما داديم
زيرا اين تعبير نشان مى دهد كه من و سلوى از خوراكيها بوده است ، اين تعبير نه تنها
در اين آيه بلكه عينا در آيه 160 سوره اعراف نيز آمده است .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 267
وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكلُوا مِنْهَا حَيْث شِئْتُمْ
رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبَاب سجَّداً وَ قُولُوا حِطةٌ نَّغْفِرْ لَكمْ خَطيَكُمْ
وَ سنزِيدُ الْمُحْسِنِينَ(58) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظلَمُوا قَوْلاً غَيرَ الَّذِى
قِيلَ لَهُمْ فَأَنزَلْنَا عَلى الَّذِينَ ظلَمُوا رِجْزاً مِّنَ السمَاءِ بِمَا
كانُوا يَفْسقُونَ(59)
ترجمه :
58 - و ( به خاطر بياوريد ) زمانى را كه گفتيم در اين قريه ( بيت المقدس ) وارد
شويد و از نعمتهاى فراوان آن هر چه مى خواهيد بخوريد ، و از در ( معبد بيت المقدس )
با خضوع و خشوع وارد گرديد و بگوئيد : خداوندا گناهان ما را بريز تا ما شما را
بيامرزيم ، و به نيكوكاران پاداش بيشترى نيز خواهيم داد .
59 - اما افراد ستمگر اين سخن را تغيير دادند ( و به جاى آن جمله استهزاء آميزى مى
گفتند ) و لذا ما بر ستمگران در برابر اين نافرمانى عذابى از آسمان فرستاديم .
تفسير : لجاجت شديد بنى اسرائيل
در اينجا به فراز ديگرى از زندگى بنى اسرائيل برخورد مى كنيم كه مربوط به ورودشان
در سرزمين مقدس است .
آيه نخست مى گويد : به خاطر بياوريد زمانى را كه به آنها گفتيم داخل اين قريه (
يعنى سرزمين قدس ) شويد ( و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية ) .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 268
قريه گر چه در زبان روزمره ما به معنى روستا است ، ولى در قرآن و لغت عرب به معنى
هر محلى است كه مردم در آن جمع مى شوند ، خواه شهرهاى بزرگ باشد يا روستاها ، و
منظور در اينجا بيت المقدس و اراضى قدس است .
سپس اضافه مى كند : از نعمتهاى آن بطور فراوان هر چه مى خواهيد بخوريد ( فكلوا منها
حيث شئتم رغدا ) .
و از در ( بيت المقدس ) با خضوع و تواضع وارد شويد ( و ادخلوا الباب سجدا ) .
و بگوئيد : خداوندا گناهان ما را بريز ( و قولوا حطة ) .
تا خطاهاى شما را ببخشيم و به نيكوكاران پاداش بيشترى خواهيم داد ( نغفر لكم
خطاياكم و سنزيد المحسنين ) .
بايد توجه داشت كه حطه از نظر لغت به معنى ريزش و پائين آوردن است ، و در اينجا
معنى آن اين است كه : خدايا از تو تقاضاى ريزش گناهان خود را داريم .
خداوند به آنها دستور داد كه براى توبه از گناهانشان اين جمله را از صميم قلب بر
زبان جارى سازند ، و به آنها وعده داد كه در صورت عمل به اين دستور از خطاهاى آنها
صرفنظر خواهد شد ، و شايد به همين مناسبت يكى از درهاى بيت المقدس را باب الحطه
نامگذارى كرده اند ، چنانكه ابو حيان اندلسى مى گويد كه منظور از باب در آيه فوق
يكى از بابهاى بيت المقدس است كه معروف به باب حطه است .
در پايان اضافه مى كند براى افراد پاك و نيكوكار ، علاوه بر مغفرت و بخشش گناهان ،
اجر ديگرى نيز اضافه خواهيم داد ( و سنزيد المحسنين ) .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 269
به هر حال ، خداوند به آنها دستور داد كه براى توبه از گناهانشان ضمن خضوع در
پيشگاه خداوند ، اين جمله را كه دليل بر توبه و تقاضاى عفو بود از صميم دل بر زبان
جارى سازند و به آنها وعده داد كه در صورت عمل به اين دستور گناهانشان را خواهد
بخشيد ، و حتى به افراد پاك و نيكوكارشان علاوه بر بخشش گناهان اجر ديگرى خواهد داد
.
ولى چنانكه مى دانيم ، و از لجاجت و سرسختى بنى اسرائيل اطلاع داريم ، عده اى از
آنها حتى از گفتن اين جمله نيز امتناع كردند و به جاى آن كلمه نامناسبى بطور
استهزاء گفتند لذا قرآن مى گويد : اما آنها كه ستم كرده بودند اين سخن را به غير
آنچه به آنها گفته شده بود تغيير دادند ( فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم )
.
ما نيز بر اين ستمگران به خاطر فسق و گناهشان ، عذابى از آسمان فرو فرستاديم (
فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون ) .
واژه رجز چنانكه راغب در مفردات مى گويد : در اصل به معنى اضطراب و انحراف و بى
نظمى است ، مخصوصا اين تعبير در مورد شتر به هنگامى كه گامهاى خود را نزديك به هم و
نامنظم - به خاطر ضعف و ناتوانى - بر مى دارد گفته مى شود .
مفسر بزرگ طبرسى در مجمع البيان مى گويد : رجز در لغت اهل حجاز به معنى عذاب است ،
و حديثى از پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نقل مى كند كه در مورد طاعون فرمود :
انه رجز عذب به بعض الامم قبلكم : آن يكنوع عذاب است كه بعضى از امتهاى پيشين به
وسيله آن معذب شدند .
و از اينجا روشن مى شود چرا در بعضى از روايات ، رجز در آيه مورد بحث به يكنوع
طاعون تفسير شده كه به سرعت در ميان بنى اسرائيل شيوع
تفسير نمونه ج : 1 ص : 270
يافت و عده اى را از ميان برد .
ممكن است گفته شود بيمارى طاعون چيزى نيست كه از آسمان فرود آيد ولى اين تعبير ممكن
است به خاطر آن باشد كه عامل انتقال ميكرب طاعون در ميان بنى اسرائيل گرد و غبارهاى
آلوده اى بوده است كه به فرمان خدا با وزش باد در ميان آنها ، پخش گرديد .
عجيب اينكه يكى از عوارض دردناك طاعون آن است كه مبتلايان به آن گرفتار اضطراب و بى
نظمى در سخن و در راه رفتن مى شوند كه با معنى ريشه اى كلمه رجز نيز كاملا متناسب
است .
اين نكته نيز شايان توجه است كه قرآن در آيه فوق بجاى فانزلنا عليهم مى گويد
فانزلنا على الذين ظلموا تا روشن گردد كه اين عذاب و مجازات الهى تنها دامان
ستمگران بنى اسرائيل را گرفت و هرگز خشك و تر با هم نسوختند .
علاوه بر اين در پايان آيه جمله بما كانوا يفسقون را ذكر مى كند تا آن هم تاكيد
بيشترى بر اين موضوع باشد ، كه ظلم و فسقشان علت مجازاتشان گرديد .
با توجه به اينكه تعبيرات جمله مزبور ، نشان مى دهد كه آنها بر اين اعمال سوء اصرار
داشتند و آن را ادامه مى دادند ، معلوم مى شود هنگامى كه گناه به صورت يك عادت و
حالت در جامعه متمركز گرديد ، احتمال نزول عذاب الهى در آن هنگام بسيار است .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 271
* وَ إِذِ استَسقَى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضرِب بِّعَصاك الْحَجَرَ
فَانفَجَرَت مِنْهُ اثْنَتَا عَشرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كلُّ أُنَاس مَّشرَبَهُمْ
كلُوا وَ اشرَبُوا مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فى الأَرْضِ
مُفْسِدِينَ(60)
ترجمه :
60 - و ( بخاطر بياور ) زمانى را كه موسى براى قوم خويش طلب آب كرد به او دستور
داديم عصاى خود را بر سنگ مخصوص بزن ، ناگاه دوازده چشمه آب از آن جوشيد ، بطورى كه
هر يك ( از طوائف دوازده گانه بنى اسرائيل ) چشمه مخصوص خود را مى شناخت ( و گفتيم
) از روزيهاى الهى بخوريد و بياشاميد و در زمين فساد نكنيد و فساد را گسترش ندهيد .
تفسير : جوشيدن چشمه آب در بيابان
باز در اين آيه خداوند به يكى ديگر از نعمتهاى مهمى كه به بنى اسرائيل ارزانى داشت
اشاره كرده مى گويد : به خاطر بياوريد هنگامى كه موسى ( در آن بيابان خشك و سوزان
كه بنى اسرائيل از جهت آب سخت در مضيقه قرار داشتند ) از خداوند خود براى قومش
تقاضاى آب كرد ( و اذ استسقى موسى لقومه ) .
و خدا اين تقاضا را قبول فرمود ، چنانكه قرآن مى گويد : ما به او دستور داديم كه
عصاى خود را بر آن سنگ مخصوص بزن ( فقلنا اضرب بعصاك الحجر ) .
ناگهان آب از آن جوشيدن گرفت و دوازده چشمه آب ( درست به تعداد
تفسير نمونه ج : 1 ص : 272
قبائل بنى اسرائيل ) از آن با سرعت و شدت جارى شد ( فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا )
.
هر يك از اين چشمه ها به سوى طايفه اى سرازير گرديد ، به گونه اى كه اسباط و قبائل
بنى اسرائيل هر كدام بخوبى چشمه خود را مى شناختند ( قد علم كل اناس مشربهم ) .
در اينكه اين سنگ چگونه سنگى بوده ، و موسى چگونه با عصا بر آن مى زده ، و جريان آب
از آن به چه صورت تحقق مى يافته ، سخن بسيار گفته اند ، آنچه قرآن در اين باره مى
گويد بيش از اين نيست كه موسى عصاى خود را بر سنگ زد ، و دوازده چشمه آب از آن جارى
گرديد .
بعضى از مفسران گفته اند اين سنگ صخره اى بوده است در يك قسمت كوهستانى مشرف بر آن
بيابان ، و تعبير به انبجست كه در آيه 160 سوره اعراف آمده نشان مى دهد كه آب در
آغاز به صورت كم از آن سنگ بيرون آمده ، سپس فزونى گرفت به حدى كه هر يك از قبائل
بنى اسرائيل و حيواناتى كه همراهشان بود از آن سيراب گشتند ، و جاى تعجب نيست كه از
قطعه سنگى در كوهستان چنين آبى جارى شود ، ولى مسلما همه اينها با يك نحوه اعجاز
آميخته بود .
اما اينكه جمعى گفته اند اين سنگ قطعه سنگ مخصوصى بود كه بنى اسرائيل آن را با خود
حمل مى كردند ، و هر جا نياز به آب داشتند بر زمين مى گذاشتند و موسى با عصاى خود
بر آن مى زد و آب از آن جارى مى شد ، در آيات قرآن دليلى بر آن نيست ، هر چند در
پاره از روايات اشاره اى به آن شده است .
در فصل هفدهم از سفر خروج تورات نيز چنين مى خوانيم : و خداوند به موسى گفت در
پيشاپيش قوم بگذر ، و بعضى از مشايخ اسرائيل را به همراهت بگير ، و عصائى كه به آن
نهر را زده بودى بدستت گرفته ، روانه شو - اينك من در آنجا در برابر تو ، به كوه
حوريب مى ايستيم و صخره را بزن كه آب از آن
تفسير نمونه ج : 1 ص : 273
جارى خواهد شد ، تا قوم بنوشند و موسى در حضور مشايخ اسرائيل چنين كرد .
به هر حال خداوند از يكسو بر آنها من و سلوى نازل كرد ، و از سوى ديگر آب بقدر كافى
در اختيارشان گذاشت ، و به آنها فرمود : از روزى خداوند بخوريد و بنوشيد اما فساد و
خرابى در زمين نكنيد ( كلوا و اشربوا من رزق الله و لا تعثوا فى الارض مفسدين ) .
در حقيقت به آنها گوشزد مى كند كه حد اقل به عنوان سپاسگزارى در برابر اين نعمتهاى
بزرگ هم كه باشد لجاجت و خيره سرى و آزار پيامبران را كنار بگذاريد .
نكته ها :
1 - فرق تعثوا و مفسدين
لا تعثوا از ماده عثى ( بر وزن مسى ) به معنى فساد شديد است ، منتهى اين كلمه بيشتر
در مفاسد اخلاقى و معنوى به كار مى رود در حالى كه ماده عيث كه از نظر معنى شبيه آن
است بيشتر به مفاسد حسى اطلاق مى گردد ، بنا بر اين جمله لا تعثوا همان معنى مفسدين
را مى رساند ، ولى با تاكيد و شدت بيشتر .
اين احتمال نيز وجود دارد كه مجموع جمله اشاره به اين حقيقت باشد كه فساد در آغاز
از نقطه كوچكى شروع مى شود و سپس گسترش مى يابد و تشديد مى گردد و اين درست همان
چيزى است كه از كلمه تعثوا استفاده مى شود ، به تعبير ديگر مفسدين اشاره به آغاز
برنامه هاى فسادانگيز است و تعثوا اشاره به ادامه و گسترش آن .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 274
2 - خارق عادات در زندگى بنى اسرائيل
بعضى از كسانى كه با منطق اعجاز آشنا نيستند ، جوشيدن اينهمه آب و اين چشمه ها را
از آن صخره ، بعيد شمرده اند ، در حالى كه اين گونه مسائل كه قسمت مهمى از معجزه
انبياء را تشكيل مى دهد ، چنانكه در جاى خود گفته ايم ، امر محال يا استثناء در
قانون عليت نيست ، بلكه تنها يك خارق عادت است يعنى مخالف با علت و معلولى است كه
ما با آن خو گرفته ايم .
بديهى است تغيير مسير علل و معلول عادى براى خداوندى كه خالق زمين و آسمان و تمام
جهان هستى است بهيچوجه مشكل نخواهد بود ، چه اينكه اگر از روز اول اين علل و معلول
را طور ديگرى آفريده بود و ما با آن خو گرفته بوديم وضع كنونى را خارق عادت و محال
مى پنداشتيم .
كوتاه سخن اينكه : آفريننده عالم هستى و نظام علت و معلول ، حاكم بر آن است نه
محكوم آن ، حتى در زندگى روزمره ما ، موارد استثنائى در نظام موجود علت و معلول كم
نيست ، و به هر حال مساله اعجاز چه در گذشته چه در حال مشكل عقلى و علمى ايجاد نمى
كند .
3 - فرق ميان انفجرت و انبجست
در آيه مورد بحث در مورد جوشيدن آب تعبير به انفجرت شده ، در حالى در آيه 160 سوره
اعراف بجاى آن انبجست آمده است كه اولى به معنى جريان شديد آب است و دومى جريان
خفيف و ملايم .
آيه دوم ممكن است اشاره به مرحله ابتدائى جريان اين آب باشد تا مايه وحشت آنها
نگردد و بنى اسرائيل بخوبى بتوانند آن را مهار كرده و در كنترل
تفسير نمونه ج : 1 ص : 275
خود در آورند ، در حالى كه انفجرت به مرحله نهائى آن كه شدت جريان آب است ناظر است
.
در كتاب مفردات راغب آمده است كه انبجاس در جائى گفته مى شود كه آب از روزنه كوچكى
بيرون آيد و انفجار به هنگامى گفته مى شود كه از محل وسيعى بيرون مى ريزد ، اين
تعبير با آنچه قبلا گفتيم كاملا سازگار است .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 276
وَ إِذْ قُلْتُمْ يَمُوسى لَن نَّصبرَ عَلى طعَام وَحِد فَادْعُ لَنَا رَبَّك
يخْرِجْ لَنَا ممَّا تُنبِت الأَرْض مِن بَقْلِهَا وَ قِثَّائهَا وَ فُومِهَا وَ
عَدَسِهَا وَ بَصلِهَا قَالَ أَ تَستَبْدِلُونَ الَّذِى هُوَ أَدْنى بِالَّذِى هُوَ
خَيرٌ اهْبِطوا مِصراً فَإِنَّ لَكم مَّا سأَلْتُمْ وَ ضرِبَت عَلَيْهِمُ
الذِّلَّةُ وَ الْمَسكنَةُ وَ بَاءُو بِغَضب مِّنَ اللَّهِ ذَلِك بِأَنَّهُمْ
كانُوا يَكْفُرُونَ بِئَايَتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيرِ
الْحَقِّ ذَلِك بمَا عَصوا وَّ كانُوا يَعْتَدُونَ(61)
ترجمه :
61 - و ( نيز به خاطر بياوريد ) زمانى را كه گفتيد : اى موسى ، هرگز حاضر نيستيم به
يك نوع غذا اكتفا كنيم ، از خداى خود بخواه كه از آنچه از زمين مى رويد ، از
سبزيجات خيار ، سير ، عدس ، و پياز براى ما بروياند ، موسى گفت : آيا غذاى پست تر
انتخاب مى نمائيد ( اكنون كه چنين است بكوشيد از اين بيابان ) وارد شهرى شويد ،
زيرا هر چه خواستيد در آنجا هست .
خداوند ( مهر ) ذلت و نياز بر پيشانى آنها زد و مجددا گرفتار غضب پروردگار شدند ،
چرا كه آنها نسبت به آيات الهى كفر مىورزيدند و پيامبران را به ناحق مى كشتند ،
اينها به خاطر آن بود كه گناهكار و سركش و متجاوز بودند .
تفسير : تمناى غذاهاى رنگارنگ
به دنبال شرح مواهب فراوانى كه خداوند به بنى اسرائيل ارزانى داشت ،
تفسير نمونه ج : 1 ص : 277
در آيه مورد بحث ، چگونگى كفران و ناسپاسى آنها را در برابر اين نعمتهاى بزرگ منعكس
مى كند و نشان مى دهد كه آنها چگونه مردم لجوجى بوده اند كه شايد در تمام تاريخ
ديده نشده است ، افرادى اينهمه مورد لطف خدا قرار گيرند ولى در مقابل تا اين حد
ناسپاسى و عصيان كنند .
نخست مى گويد : و به خاطر بياوريد زمانى را كه گفتيد اى موسى ما هرگز نمى توانيم به
يكنوع غذا قناعت كنيم ( من و سلوى هر چند خوب و لذيذ است ، اما ما غذاى متنوع مى
خواهيم ) ( و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد ) .
بنابر اين از خدايت بخواه تا از آنچه از زمين مى رويد براى ما قرار دهد از سبزيجات
، خيار ، سير ، عدس و پياز ( فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و
قثائها و فومها و عدسها و بصلها ) .
ولى موسى به آنها گفت : آيا شما غذاى پست تر را در مقابل آنچه بهتر است انتخاب مى
كنيد ؟ ( قال ا تستبدلون الذى هو ادنى بالذى هو خير ) .
اكنون كه چنين است از اين بيابان بيرون رويد و كوشش كنيد وارد شهرى شويد ، زيرا
آنچه مى خواهيد در آنجا است ( اهبطوا مصرا فان لكم ما سالتم ) .
سپس قرآن اضافه مى كند خداوند مهر ذلت و فقر را بر پيشانى آنها زد ( و ضربت عليهم
الذلة و المسكنة ) .
و بار ديگر به غضب الهى گرفتار شدند ( و بائوا بغضب من الله ) .
اين به خاطر آن بود كه آنها آيات الهى را انكار مى كردند و پيامبران را بنا حق مى
كشتند ( ذلك بانهم كانوا يكفرون بايات الله و يقتلون النبيين بغير الحق ) .
و اين به خاطر آن بود كه آنها گناه مى كردند و تعدى و تجاوز داشتند
تفسير نمونه ج : 1 ص : 278
( ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون ) .
نكته ها :
1 - منظور از مصر در اينجا كجاست ؟
بعضى از مفسران معتقدند كه مصر در اين آيه اشاره به همان مفهوم كلى شهر است ، يعنى
شما اكنون در اين بيابان در يك برنامه خودسازى و آزمايشى قرار داريد ، اينجا جاى
غذاهاى متنوع نيست ، برويد به شهرها گام بگذاريد كه در آنجا همه اينها هست ، ولى
اين برنامه خود سازى در آنجا نيست .
دليل آن را اين مى دانند كه بنى اسرائيل نه تقاضاى بازگشت به مصر را داشتند و نه
هرگز به آن باز گشتند .
بعضى ديگر همين تفسير را انتخاب كرده و بر آن افزوده اند كه منظور اين است ماندن
شما در بيابان و استفاده از اين غذاى غير متنوع به خاطر ضعف و زبونى شما است ،
نيرومند شويد و با دشمنان پيكار كنيد و شهرهاى شام و سرزمين مقدس را از آنها بگيريد
تا همه چيز براى شما فراهم گردد .
سومين تفسيرى كه براى اين آيه ذكر شده ، اين است كه منظور همان كشور مصر است يعنى
شما اگر از غذاهاى غير متنوعى در اين بيابان بهره مى گيريد در عوض ايمان داريد و
آزاد و مستقل هستيد اگر نمى خواهيد بر گرديد و باز هم برده و اسير فرعونيان يا
امثال آنها شويد ، تا از باقيمانده سفره آنها ، از غذاهاى متنوعشان بهره گيريد ،
شما به دنبال شكم و خورد و خوراكيد ، هيچ نمى انديشيد كه آن روز برده و اسير بوديد
، و امروز آزاديد و سر بلند در واقع اگر شما محروميت
تفسير نمونه ج : 1 ص : 279
مختصرى داريد اين بهاى آزادى است كه مى پردازيد .
ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد .
2 - آيا تنوع طلبى جزء طبيعت انسان نيست ؟
بدون شك ، تنوع از لوازم زندگى و جزء خواسته هاى بشر است ، كاملا طبيعى است كه
انسان پس از مدتى از غذاى يكنواخت خسته شود ، اين كار خلافى نيست پس چگونه بنى
اسرائيل با درخواست تنوع مورد سرزنش قرار گرفتند ؟ پاسخ اين سؤال با ذكر يك نكته
روشن مى شود و آن اينكه در زندگى بشر حقايقى وجود دارد كه اساس زندگى او را تشكيل
مى دهد و نبايد فداى خور و خواب و لذائذ متنوع گردد .
زمانهائى پيش مى آيد كه توجه به اين امور انسان را از هدف اصلى ، از ايمان و پاكى و
تقوى از آزادگى و حريت باز مى دارد ، در اينجا است كه بايد به همه آنها پشت پا بزند
.
تنوع طلبى در حقيقت دام بزرگى است از سوى استعمارگران ديروز و امروز كه با استفاده
از آن ، افراد آزاده را چنان اسير انواع غذاها و لباسها و مركبها و مسكنها مى كنند
كه خويشتن خويش را به كلى به دست فراموشى بسپارند و حلقه اسارت آنها را بر گردن
نهند .
3 - آيا من و سلوى از هر غذائى برتر بود ؟
بدون شك غذاهاى گياهى مختلفى كه بنى اسرائيل از موسى درخواست كردند ، غذاهاى پر
ارزشى است ، ولى مساله اين است كه تنها نبايد به زندگى از
تفسير نمونه ج : 1 ص : 280
يك بعد نگاه كرد ، آيا سزاوار است انسان براى دستيابى به مواد مختلف غذائى تن به
اسارت در دهد ؟ ! وانگهى بنا بر اينكه من يكنوع عسل كوهستانى و يا ماده قندى نيرو
بخشى مشابه آن باشد يكى از مفيدترين و پرانرژى ترين غذاها است ، مواد پروتئينى
موجود در گوشت تازه ( مانند سلوى پرنده مخصوص ) از جهاتى بر مواد پروتئينى موجود در
حبوبات برترى دارد ، چرا كه هضم و جذب اولى بسيار آسان است در حالى كه براى جذب
دومى دستگاه گوارش با فعاليت خسته كننده اى دست به گريبان خواهد بود .
ضمنا قوم را كه از غذاهاى مورد تقاضاى بنى اسرائيل است بعضى به معنى گندم ، و بعضى
به معنى سير تفسير كرده اند ، البته هر يك از اين دو ماده امتياز ويژه اى دارد ،
ولى بعضى معتقدند كه معنى گندم صحيحتر است چرا كه بعيد است آنها مواد غذائى خالى از
گندم را خواسته باشند .
4 - چرا مهر ذلت بر بنى اسرائيل نهاده شد ؟
از آيه فوق استفاده مى شود كه آنها به دو جهت گرفتار خوارى و ذلت شدند : يكى براى
كفر و سرپيچى از دستورات خدا ، و انحراف از توحيد به سوى شرك .
ديگر اينكه مردان حق و فرستادگان خدا را مى كشتند ، اين سنگدلى و قساوت و بى
اعتنائى به قوانين الهى ، بلكه تمام قوانين انسانى كه حتى امروز
تفسير نمونه ج : 1 ص : 281
نيز به روشنى در ميان گروهى از يهود ادامه دارد ، مايه آن ذلت و بدبختى شد .
در باره سرنوشت يهود و زندگى دردناك آنها در ذيل آيه 112 سوره آل عمران به اندازه
كافى بحث كرده ايم ( جلد سوم صفحه 51 ) .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 282
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصرَى وَ الصبِئِينَ مَنْ
ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صلِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ
عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ(62)
ترجمه :
62 - كسانى كه ( به پيامبر اسلام ) ايمان آورده اند ، و يهود و نصارى و صابئان (
پيروان يحيى يا نوح يا ابراهيم ) آنها كه ايمان بخدا و روز رستاخيز آورده اند و عمل
صالح انجام داده اند پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است ، و هيچگونه ترس و غمى براى
آنها نيست ( و هر كدام از پيروان اديان كه در عصر و زمان خود بر طبق وظائف و فرمان
الهى عمل كرده اند ماجورند و رستگار ) .
تفسير :
قانون كلى نجات
در تعقيب بحثهاى مربوط به بنى اسرائيل در اينجا قرآن به يك اصل كلى و عمومى ، اشاره
كرده مى گويد : آنچه ارزش دارد واقعيت و حقيقت است ، نه تظاهر و ظاهر سازى ، در
پيشگاه خداوند بزرگ ايمان خالص و عمل صالح پذيرفته مى شود كسانى كه به پيامبر اسلام
ايمان آورده اند و همچنين يهوديان و نصارى و صابئان ( پيروان يحيى يا نوح يا
ابراهيم ) آنها كه ايمان به خدا و روز قيامت آورند و عمل صالح انجام دهند پاداش
آنها نزد پروردگارشان ثابت است ( ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصارى و
الصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم ) .
و بنابر اين نه ترسى از آينده دارند و نه غمى از گذشته ( و لا خوف عليهم و لا هم
يحزنون ) .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 283
اين آيه تقريبا با همين عبارت در سوره مائده آيه 69 آمده ، و با تفاوتى بيشتر در
سوره حج آيه 17 آمده است .
مطالعه آياتى كه بعد از اين در سوره مائده آمده است نشان مى دهد كه يهود و نصارى به
خود مى باليدند كه دينشان از اديان ديگر بهتر است و بهشت را دربست منحصر به خود مى
دانستند .
شايد همين تفاخر ميان جمعى از مسلمانان نيز بود ، آيه مورد بحث مى گويد : ايمان
ظاهرى مخصوصا بدون انجام عمل صالح ، چه از مسلمانان باشد و چه از يهود و نصارى و
پيروان اديان ديگر بى ارزش است ، تنها ايمان واقعى و خالص به خدا و دادگاه بزرگ
قيامت كه با كار نيك و عمل صالح و توام باشد در پيشگاه خدا ارزش دارد ، تنها اين
برنامه موجب پاداش و جلب آرامش و امنيت مى گردد .
يك سؤال مهم .
بعضى از بهانه جويان آيه فوق را دستاويزى براى افكار نادرستى از قبيل صلح كل و
اينكه پيروان هر مذهبى بايد به مذهب خود عمل كنند قرار داده اند ، آنها مى گويند
بنابر اين آيه لازم نيست يهود و نصارى و پيروان اديان ديگر اسلام را پذيرا شوند ،
همين قدر كه به خدا و آخرت ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند كافى است .
پاسخ : به خوبى مى دانيم كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند ، قرآن در آيه 85
سوره آل عمران مى گويد : و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه : هر كس دينى غير
از اسلام براى خود انتخاب كند پذيرفته نخواهد شد .
بعلاوه آيات قرآن پر است از دعوت يهود و نصارى و پيروان ساير اديان به سوى اين آئين
جديد اگر تفسير فوق صحيح باشد با بخش عظيمى از آيات قرآن
تفسير نمونه ج : 1 ص : 284
تضاد صريح دارد ، بنابر اين بايد به دنبال معنى واقعى آيه رفت .
در اينجا دو تفسير از همه روشنتر و مناسبتر به نظر مى رسد .
1 - اگر يهود و نصارى و مانند آنها به محتواى كتب خود عمل كنند مسلما به پيامبر
اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ايمان مى آورند چرا كه بشارت ظهور او با ذكر صفات و
علائم مختلف در اين كتب آسمانى آمده است كه شرح آن در ذيل آيه 146 سوره بقره خواهد
آمد .
مثلا قرآن در آيه 68 سوره مائده مى گويد : قل يا اهل الكتاب لستم على شىء حتى
تقيموا التورات و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم : اى اهل كتاب شما ارزشى نخواهيد
داشت مگر آن زمانى كه تورات و انجيل و آنچه را از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده
بر پا داريد ( و از جمله به پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) كه بشارت ظهورش
در كتب شما آمده است ايمان بياوريد ) .
2 - اين آيه ناظر به سؤالى است كه براى بسيارى از مسلمانان در آغاز اسلام مطرح بوده
، آنها در فكر بودند كه اگر راه حق و نجات تنها اسلام است ، پس تكليف نياكان و
پدران ما چه مى شود ؟ ، آيا آنها به خاطر عدم درك زمان پيامبر اسلام و ايمان
نياوردن به او مجازات خواهند شد ؟ در اينجا آيه فوق نازل گرديد و اعلام داشت هر كسى
كه در عصر خود به پيامبر بر حق و كتاب آسمانى زمان خويش ايمان آورده و عمل صالح
كرده است اهل نجات است ، و جاى هيچگونه نگرانى نيست .
بنا بر اين يهوديان مؤمن و صالح العمل قبل از ظهور مسيح ، اهل نجاتند ، همانگونه
مسيحيان مؤمن قبل از ظهور پيامبر اسلام .
اين معنى از شان نزولى كه براى آيه فوق ذكر شده و بعدا به آن اشاره خواهيم كرد نيز
استفاده مى شود .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 285
نكته ها :
1 - سرگذشت جالب سلمان فارسى
بد نيست در اينجا شان نزولى را كه براى تفسير آيه فوق آمده است و در تفسير جامع
البيان ( طبرى ) جلد اول نقل شده براى تكميل اين بيان بياوريم ، در اين تفسير چنين
مى خوانيم : سلمان اهل جنديشاپور بود .
با پسر حاكم وقت رفاقت و دوستى محكم و ناگسستنى داشت ، روزى با هم براى صيد به صحرا
رفتند ، ناگاه چشم آنها به راهبى افتاد كه به خواندن كتابى مشغول بود ، از او راجع
به كتاب مزبور سؤالاتى كردند راهب در پاسخ آنها گفت : كتابى است كه از جانب خدا
نازل شده و در آن فرمان به اطاعت خدا داده و نهى از معصيت و نافرمانى او كرده است ،
در اين كتاب از زنا و گرفتن اموال مردم به ناحق نهى شده است ، اين همان انجيل است
كه بر عيسى مسيح نازل شده .
گفتار راهب در دل آنان اثر گذاشت و پس از تحقيق بيشتر بدين او گرويدند به آنها
دستور داد كه گوشت گوسفندانى كه مردم اين سرزمين ذبح مى كنند حرام است از آن نخورند
.
سلمان و فرزند حاكم وقت روزها همچنان از او مطالب مذهبى مى آموختند روز عيدى پيش
آمد حاكم ، مجلس ميهمانى ترتيب داد و از اشراف و بزرگان شهر دعوت كرد ، در ضمن از
پسرش نيز خواست كه در اين مهمانى شركت كند ، ولى او نپذيرفت .
در اين باره به او زياد اصرار نمودند ، اما پسر اعلام كرد كه غذاى آنها بر او حرام
است ، پرسيدند اين دستور را چه كسى به تو داده ؟ راهب مزبور را معرفى كرد .
حاكم راهب را احضار نموده به او گفت : چون اعدام در نظر ما گران
تفسير نمونه ج : 1 ص : 286
و كار بسيار بدى است تو را نمى كشيم ولى از محيط ما بيرون برو ! سلمان و دوستش در
اين موقع راهب را ملاقات كردند ، وعده ملاقات در دير موصل گذاشته شد ، پس از حركت
راهب ، سلمان چند روزى منتظر دوست با وفايش بود ، تا آماده حركت گردد ، او هم
همچنان سرگرم تهيه مقدمات سفر بود ولى سلمان بالاخره طاقت نياورده تنها به راه
افتاد .
در دير موصل سلمان بسيار عبادت مى كرد ، راهب مذكور كه سرپرست اين دير بود او را از
عبادت زياد بر حذر داشت مبادا از كار بيفتد ، ولى سلمان پرسيد آيا عبادت فراوان
فضيلتش بيشتر است يا كم عبادت كردن ؟ در پاسخ گفت : البته عبادت بيشتر اجر بيشتر
دارد .
عالم دير پس از مدتى به قصد بيت المقدس حركت كرد و سلمان را با خود به همراه برد در
آنجا به سلمان دستور داد كه روزها در جلسه درس علماى نصارى كه در آن مسجد منعقد مى
شد حضور يابد و كسب دانش كند .
روزى سلمان را محزون يافت ، علت را جويا شد ، سلمان در پاسخ گفت تمام خوبيها نصيب
گذشتگان شده كه در خدمت پيامبران خدا بوده اند .
عالم دير به او بشارت داد كه در همين ايام در ميان ملت عرب پيامبرى ظهور خواهد كرد
كه از تمام انبياء برتر است ، عالم مزبور اضافه كرد من پير شده ام ، خيال نمى كنم
او را درك نمايم ، ولى تو جوانى اميدوارم او را درك كنى ولى اين را نيز بدان كه اين
پيامبر نشانه هائى دارد از جمله نشانه خاصى بر شانه او است ، او صدقه نمى گيرد ،
اما هديه را قبول مى كند .
در بازگشت آنها به سوى موصل در اثر جريان ناگوارى كه پيش آمد سلمان عالم دير را در
بيابان گم كرد .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 287
دو مرد عرب از قبيله بنى كلب رسيدند ، سلمان را اسير كرده و بر شتر سوار نموده به
مدينه آوردند و او را به زنى از قبيله جهينه فروختند ! سلمان و غلام ديگر آن زن به
نوبت روزها گله او را به چرا مى بردند ، سلمان در اين مدت مبلغى پول جمع آورى كرد و
انتظار بعثت پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را مى كشيد .
در يكى از روزها كه مشغول چرانيدن گله بود رفيقش رسيد و گفت : خبر دارى امروز شخصى
وارد مدينه شده و تصور مى كند پيامبر و فرستاده خدا است ؟ ! سلمان به رفيقش گفت :
تو اينجا باش تا من بازگردم ، سلمان وارد شهر شد ، در جلسه پيامبر حضور پيدا كرد
اطراف پيامبر اسلام مى چرخيد و منتظر بود پيراهن پيامبر كنار برود و نشانه مخصوص را
در شانه او مشاهده كند .
پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) متوجه خواسته او شد ، لباس را كنار زد ، سلمان
نشانه مزبور يعنى اولين نشانه را يافت ، سپس به بازار رفت ، گوسفند و مقدارى نان
خريد و خدمت پيامبر آورد ، پيامبر فرمود چيست ؟ سلمان پاسخ داد : صدقه است ، پيامبر
فرمود : من به آنها احتياج ندارم به مسلمانان فقير ده تا مصرف كنند .
سلمان بار ديگر به بازار رفت مقدارى گوشت و نان خريد و خدمت رسول اكرم آورد ،
پيامبر پرسيد اين چيست ؟ سلمان پاسخ داد هديه است ، پيامبر فرمود : بنشين .
پيامبر و تمام حضار از آن هديه خوردند ، مطلب بر سلمان آشكار گشت زيرا هر سه نشانه
خود را يافته بود .
در اين ميان سلمان راجع به دوستان و رفيق و راهبان دير موصل سخن به ميان آورد ، و
نماز ، روزه و ايمان آنها به پيامبر و انتظار كشيدن بعثت وى را شرح داد .
كسى از حاضران به سلمان گفت آنها اهل دوزخند ! اين سخن بر سلمان گران آمد ، زيرا او
يقين داشت اگر آنها پيامبر را درك مى كردند از او پيروى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 288
مى نمودند .
اينجا بود كه آيه مورد بحث بر پيامبر نازل گرديد و اعلام داشت : آنها كه به اديان
حق ايمان حقيقى داشته اند و پيغمبر اسلام را درك نكرده اند داراى اجر و پاداش
مؤمنان خواهند بود .
2 - صابئان كيانند ؟
دانشمند معروف راغب در كتاب مفردات مى نويسد : آنها جمعيتى از پيروان نوح (عليه
السلام) بوده اند ، و ذكر اين عده در رديف مؤمنان و يهود و نصارا نيز دليل آن است
كه اينان مردمى متدين به يكى از اديان آسمانى بوده ، و به خداوند و قيامت نيز ايمان
داشته اند .
و اينكه بعضى آنها را مشرك و ستاره پرست ، و بعضى ديگر آنها را مجوس مى دانند صحيح
نيست ، زيرا آيه 17 سوره حج ، مشركان و مجوس را در كنار صابئان آورده مى گويد : ان
الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئين و النصارى و المجوس و الذين اشركوا ... بنا
بر اين صابئان بطور يقين غير از مشركان و مجوسند .
اما اينكه آنها چه كسانى هستند ؟ بين مفسران و علماى ملل و نحل اقوال گوناگونى وجود
دارد و نيز در اينكه ماده اصلى اين لغت ( صابئين ) چيست ؟ بحث است .
شهرستانى در كتاب ملل و نحل مى نويسد : صابئه از صبا گرفته شده ، چون اين طائفه از
طريق حق و آئين انبياء منحرف گشتند لذا آنها را صابئه مى گويند .
در مصباح المنير فيومى آمده : صبا به معنى كسى است كه از دين خارج شده و به دين
ديگرى گرويده .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 289
در فرهنگ دهخدا پس از تاييد اينكه اين كلمه عبرى است مى گويد : صابئين جمع صابى و
مشتق از ريشه عبرى ( ص - ب - ع ) به معنى فرو رفتن در آب ( يعنى تعميد كنندگان ) مى
باشد .
كه به هنگام تعريب ع آن ساقط شده و مغتسله كه از دير زمانى نام محل پيروان اين آئين
در خوزستان بوده و هست ترجمه جامع و صحيح كلمه صابى است .
محققان معاصر و جديد نيز اين كلمه را عبرى مى دانند .
دائرة المعارف فرانسه جلد چهارم صفحه 22 اين واژه را عبرى دانسته و آنرا به معنى
فرو بردن در آب يا تعميد مى داند .
ژسينوس آلمانى مى گويد : اين كلمه هر چند عبرى است ولى محتمل است از ريشه اى كه به
معنى ستاره است مشتق باشد .
نويسنده كشاف اصطلاح الفنون مى گويد : صابئين فرقه اى هستند كه ملائكه را مى پرستند
، و زبور مى خوانند ، و به قبله توجه مى كنند .
در كتاب التنبيه و الاشراف به نقل امثال و حكم صفحه 1666 آمده : پيش از آنكه زرتشت
آئين مجوس را به گشتاسب عرضه كند و او آن را بپذيرد مردم اين ملك بر مذهب حنفاء
بودند و ايشان صابئانند ، و آن آئينى هست كه بوذاسب آن را به زمان طهمورس آورده است
.
و اما علت اختلافات و گفتگو در باره اين طائفه اين است كه : در اثر كمى جمعيت آنها
و اصرار به نهان داشتن آئين خود ، و منع از دعوت و تبليغ و اعتقاد بر اينكه : آئين
آنها ، آئين اختصاصى است ، نه عمومى ، و پيغمبرشان فقط براى نجات آنها مبعوث شده
است و بس ، وضع آنها به صورت اسرارآميزى در آمده ، و جمعيت آنها به سوى انقراض مى
رود .
اين به خاطر همان احكام خاص و اغسال مفصل و تعميدهاى طولانى است كه بايد در زمستان
و تابستان انجام دهند ، ازدواج با غير همكيش خود را حرام مى دانند و حتى الامكان به
رهبانيت و ترك معاشرت
تفسير نمونه ج : 1 ص : 290
بانوان دستور مؤكد دارند و بسيارى از آنها بر اثر آميزش فراوان با مسلمانان تغيير
آئين مى دهند .
3 - عقايد صابئان
آنها معتقدند نخست كتابهاى مقدس آسمانى به آدم ، و پس از وى به نوح ، و بعد از او
به سام ، و سپس به رام ، و بعد به ابراهيم خليل ، سپس به موسى و بعد از او بر يحيى
بن زكريا نازل شده است .
كتابهاى مقدسى كه از نظر آنان اهميت دارد عبارتند از : 1 - كيزاربا كه اين كتاب را
سدره يا صحف آدم نيز مى نامند كه از چگونگى خلقت و پيدايش موجودات بحث مى كند .
2 - كتاب ادرافشادهى يا سدرادهى كه در باره زندگى حضرت يحيى و دستورات و تعاليم او
سخن مى گويد .
آنها معتقدند اين كتاب به وسيله جبرئيل به يحيى وحى و الهام شده .
3 - كتاب قلستا در باره مراسم ازدواج و زناشوئى و كتابهاى فراوان ديگرى نيز دارند
كه به خاطر اختصار از ذكر آنها صرفنظر مى شود .
چنانكه از گفته بالا و از نظر محققان در اثر چگونگى پيروان اين آئين به دست مى آيد
آنان پيروان يحيى بن زكريا مى باشند ، و هم اكنون قريب پنجهزار نفر از پيروان اين
آئين در خوزستان ( كنار رود كارون و در اهواز ، خرمشهر ، آبادان شادگان ) به سر مى
برند .
آئين خود را به حضرت يحيى بن زكريا كه مسيحيان او را يحيى تعميد دهنده يا يوحناى
معمد مى خوانند منسوب نموده اند .
ولى نويسنده كتاب بلوغ الارب مى گويد : صابئين يكى از ملتهاى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 291
بزرگ هستند و اختلاف نظر در باره آنها به نسبت معرفت افراد از آئين آنان است و
همانطور كه از آيه 62 بقره بر مى آيد اين جمعيت به دو گروه مؤمن و كافر تقسيم مى
شوند ، اينان همان قوم ابراهيم خليلند كه ابراهيم مامور دعوت آنان بود ، آنها در
حران سرزمين صابئان زندگى مى كردند ، و بر دو قسم بودند : صابئان حنيف و صابئان
مشرك .
مشركان آنها به ستارگان و خورشيد و قمر و ... احترام مى گذاشتند و گروهى از آنان
نماز و روزه انجام مى دادند ، كعبه را محترم مى شمردند و حج را به جا مى آوردند ،
مردار ، خون ، گوشت خوك و ازدواج با محارم را همچون مسلمانان حرام مى دانستند .
عده اى از پيروان اين مذهب از بزرگان دولت در بغداد بودند كه هلال بن محسن صابئى از
آن جمله است .
اينان اساس دين خود را به گمان خويش بر اين پايه قرار داده اند كه : بايست خوبى هر
كدام از اديان جهان را گرفت و آنچه بد است از آن دورى جست ، اينان را به اين جهت
صابئين گفتند كه از تقيد به انجام تمام دستورات يك دين سرپيچيدند ... بنابر اين
اينها با تمام اديان از يك نظر موافق و از نظر ديگر مخالف هستند .
جمعيت صابئان حنيف با اسلام هماهنگ شدند و مشركان آنها با بت پرستان همراه گرديدند
.
وى در پايان بحث بار ديگر متذكر مى شود كه اين گروه دو قسم بودند : صابئان مشرك و
صابئان حنيف و بين اين دو مناظرات و بحثهاى فراوانى رد و بدل مى شد .
از مجموع بحثهاى فوق بر مى آيد كه آنها در اصل پيرو يكى از پيامبران الهى بوده اند
، اگر چه در تعيين پيامبرى كه آنها خود را وابسته به او معرفى مى كنند اختلاف است .
همچنين روشن شد كه آنها جمعيت بسيار كمى هستند كه در حال انقراض مى باشند .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 292
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطورَ خُذُوا مَا
ءَاتَيْنَكُم بِقُوَّة وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ(63) ثُمَّ
تَوَلَّيْتُم مِّن بَعْدِ ذَلِك فَلَوْ لا فَضلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ
لَكُنتُم مِّنَ الخَْسِرِينَ(64)
ترجمه :
63 - و زمانى كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سر شما قرار داديم ( و
بشما گفتيم ) آنچه را ( از آيات و دستورات خداوند ) بشما داده ايم با قدرت بگيريد ،
و آنچه را در آن هست بخاطر داشته باشيد ( و به آن عمل كنيد ) تا پرهيزگار شويد .
64 - سپس شما بعد از اين جريان روگردان شديد و اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود
از زيانكاران بوديد .
تفسير : آيات خدا را با قوت بگيريد !
در اين آيات مساله پيمان گرفتن از بنى اسرائيل ، براى عمل به محتويات تورات و سپس
تخلف آنها از اين پيمان اشاره شده است : نخست مى گويد : به خاطر بياوريد زمانى را
كه از شما پيمان گرفتيم ( و اذا اخذنا ميثاقكم ) .
و طور را بالاى سر شما قرار داديم ( و رفعنا فوقكم الطور ) .
و گفتيم آنچه را از آيات الهى به شما داده ايم با قدرت و قوت بگيريد ( خذوا ما
آتيناكم بقوة ) .
و آنچه را در آن است دقيقا به خاطر داشته باشيد ( و به آن عمل كنيد ) تا
تفسير نمونه ج : 1 ص : 293
پرهيزكار شويد ( و اذكروا ما فيه لعلكم تتقون ) .
ولى شما پيمان خود را به دست فراموشى سپرديد و بعد از اين ماجرا ، روى گردان شديد (
ثم توليتم من بعد ذلك ) .
و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود ، از زيانكاران بوديد ( فلو لا فضل الله عليكم و
رحمته لكنتم من الخاسرين ) .
نكته ها :
1 - منظور از پيمان
در اينجا همانست كه در آيه 40 همين سوره آمده ، و در آيه 83 و 84 نيز خواهد آمد ،
مواد اين پيمان عبارت بود از توحيد پروردگار نيكى به پدر و مادر و بستگان و يتيمان
و مستمندان ، گفتار نيك ، بر پا داشتن نماز اداء زكات ، پرهيز از خونريزى ، كه در
تورات نيز بيان شده است .
از آيه 12 سوره مائده نيز استفاده مى شود كه خدا از يهود پيمان گرفت كه به همه
پيامبران الهى ايمان داشته باشند و از آنان پشتيبانى كنند ، و در راه خدا صدقه و
انفاق نمايند ، و در ذيل همان آيه براى آنها تضمين مى كند كه اگر به اين پيمان عمل
كنند ، اهل بهشت خواهند بود .
2 - چگونه كوه بالاى سر بنى اسرائيل قرار گرفت
مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسى از قول ابن زيد چنين نقل مى كند : هنگامى كه موسى
(عليه السلام) از كوه طور باز گشت و تورات را با خود آورد ، به قوم خويش اعلام كرد
كتاب آسمانى آورده ام كه حاوى دستورات دينى و حلال و حرام است ، دستوراتى كه خداوند
برنامه كار شما قرار داده ، آنرا بگيريد و به احكام آن عمل كنيد .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 294
يهود به بهانه اينكه تكاليف مشكلى براى آنان آورده ، بناى نافرمانى و سركشى گذاشتند
، خدا هم فرشتگان را مامور كرد ، تا قطعه عظيمى از كوه طور را بالاى سر آنها قرار
دهند .
در اين هنگام موسى (عليه السلام) اعلام كرد چنانچه پيمان ببنديد و به دستورات خدا
عمل كنيد و از سركشى و تمرد توبه نمائيد اين عذاب و كيفر از شما بر طرف مى شود و
گرنه همه هلاك خواهيد شد .
آنها تسليم شدند و تورات را پذيرا گشتند و براى خدا سجده نمودند ، در حالى كه هر
لحظه انتظار سقوط كوه را بر سر خود مى كشيدند ، ولى به بركت توبه سر انجام اين عذاب
الهى از آنها دفع شد .
همين مضمون در آيه 93 بقره و 154 نساء و 171 اعراف با مختصر تفاوتى آمده است .
يادآورى اين نكته در اينجا نيز ضرورى است كه در چگونگى قرار گرفتن كوه بالاى سر بنى
اسرائيل جمعى از مفسران معتقدند كه به فرمان خداوند ، طور از جا كنده شد و همچون
سايبانى بر سر آنها قرار گرفت .
در حالى كه بعضى ديگر مى گويند : زلزله شديدى در كوه واقع شد و چنان كوه به لرزه
درآمد كه افرادى كه پائين كوه بودند ، سايه قسمتهاى بالاى آن را بر سر خود مشاهده
كردند و احتمال مى دادند هر لحظه ممكن است بر سر آنها فرود آيد ، ولى به لطف الهى
زلزله آرام گرفت و كوه به جاى خود قرار گرفت .
اين احتمال نيز وجود دارد كه قطعه عظيمى از كوه به فرمان خدا بر اثر زلزله و صاعقه
شديد از جا كنده شد ، و از بالاى سر آنها گذشت به طورى كه چند لحظه ، آن را بر فراز
سر خود ديدند و تصور كردند كه بر آنها فرو خواهد افتاد .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 295
3 - پيمان اجبارى چه سودى دارد ؟
بعضى در پاسخ اين سؤال گفته اند : قرار گرفتن كوه بر سر آنها جنبه ارهاب و ترسانيدن
داشته نه اجبار ، و گرنه پيمان اجبارى ارزشى ندارد .
ولى صحيحتر اين است كه گفته شود : هيچ مانعى ندارد كه افراد متمرد و سركش را با
تهديد به مجازات در برابر حق تسليم كنند ، اين تهديد و فشار كه جنبه موقتى دارد ،
غرور آنها را در هم مى شكند و آنها را وادار به انديشه و تفكر صحيح مى كند و در
ادامه راه با اراده و اختيار به وظائف خويش عمل مى كند .
و به هر حال ، اين پيمان ، بيشتر مربوط به جنبه هاى عملى آن بوده است و گرنه اعتقاد
را نمى توان با اكراه تغيير داد .
4 - كوه طور
در اينكه منظور از طور در اينجا اسم جنس به معنى مطلق كوه است و يا كوه معينى ؟ دو
تفسير وجود دارد : بعضى گفته اند طور اشاره به همان كوه معروفى است كه محل وحى بر
موسى بوده است ، در حالى كه بعضى ديگر احتمال داده اند طور در اينجا به همان معنى
لغوى آن است ، همان چيزى كه در آيه 171 سوره اعراف از آن تعبير به جبل شده است ( و
اذ نتقنا الجبل فوقهم ) .
5 - در تفسير جمله خذوا ما آتيناكم بقوه از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل شده
كه از آنحضرت پرسيدند : ا قوة الابدان او قوة القلب : آيا منظور از گرفتن آيات الهى
با قوت و قدرت ، قوت جسمانى است يا معنوى و روحانى ؟ امام در پاسخ فرمود : فيهما
جميعا هم با قدرت جسمانى و هم روحانى
|