- كتاب به معنى مكتوب و نوشته شده است ، و بدون ترديد منظور از كتاب در آيه مورد
بحث قرآن مجيد است .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 67
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه مگر تمام قرآن در آن روز نوشته شده بود ؟ در پاسخ
اين سؤال مى گوئيم نوشته شدن تمام قرآن لازم نيست ، چرا كه قرآن هم به كل اين كتاب
گفته مى شود و هم به اجزاء آن .
به علاوه كتاب گاهى به معنى وسيعترى اطلاق مى شود به معنى مطالبى كه درخور نوشتن
است و به صورت مكتوب بيرون خواهد آمد ، هر چند تا آن زمان نوشته نشده باشد ، در
سوره ص آيه 29 مى خوانيم : كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته : اين كتابى است
كه بر تو نازل كرديم ، كتابى است پر بركت تا مردم در آيات آن بينديشند مسلم است كه
قرآن قبل از نزولش به صورت نوشته اى در ميان انسانها وجود نداشت .
اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به كتاب اشاره به مكتوب بودنش در لوح محفوظ باشد
( درباره لوح محفوظ در جاى خود بحث خواهيم كرد ) .
3 - هدايت چيست ؟
كلمه هدايت در قرآن در مورد فراوانى استعمال شده است ولى ريشه و اساس همه آنها به
دو معنى بازگشت مى كند :
1 - هدايت تكوينى كه در تمام موجودات جهان وجود دارد ( منظور از هدايت تكوينى رهبرى
موجودات به وسيله پروردگار زير پوشش نظام آفرينش و قانونمنديهاى حساب شده جهان هستى
است ) .
قرآن مجيد در اين زمينه از زبان موسى (عليه السلام) مى گويد : ربنا الذى اعطى كل
شيىء خلقه ثم هدى : پروردگار ما همان كسى است كه همه چيز را آفريد و سپس آن را
هدايت كرد ( طه - 50 ) .
2 - هدايت تشريعى كه به وسيله پيامبران و كتابهاى آسمانى انجام
تفسير نمونه ج : 1 ص : 68
مى گيرد و انسانها با تعليم و تربيت آنان در مسير تكامل پيش مى روند ، شاهد آن نيز
در قرآن فراوان است از جمله مى خوانيم : و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا : آنها را
راهنمايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مى كنند ( انبياء - 73 ) .
4 - چرا هدايت قرآن ويژه پرهيزكاران است ؟
مسلمان قرآن براى هدايت همه جهانيان نازل شده ، ولى چرا در آيه فوق هدايت قرآن
مخصوص پرهيزكاران معرفى گرديده ؟ علت آن اين است كه تا مرحله اى از تقوا در وجود
انسان نباشد ( مرحله تسليم در مقابل حق و پذيريش آنچه هماهنگ با عقل و فطرت است )
محال است انسان از هدايت كتابهاى آسمانى و دعوت انبياء بهره بگيرد .
به تعبير ديگر : افراد فاقد ايمان دو گروهند : گروهى هستند كه در جستجوى حقند و اين
مقدار از تقوا در دل آنها وجود دارد كه هر جا حق را ببينند پذيرا مى شوند .
گروه ديگرى افراد لجوج و متعصب و هوا پرستى هستند كه نه تنها در جستجوى حق نيستند
بلكه هر جا آن را بيابند براى خاموش كردنش تلاش مى كنند .
مسلما قرآن و هر كتاب آسمانى ديگر تنها به حال گروه اول مفيد بوده و هست و گروه دوم
از هدايت آن بهره اى نخواهند گرفت .
و باز به تعبير ديگر : علاوه بر فاعليت فاعل قابليت قابل نيز شرط است ، هم در هدايت
تكوينى و هم در هدايت تشريعى .
زمين شوره زار هرگز سنبل بر نيارد ، اگر چه هزاران مرتبه باران بر آن ببارد ، بلكه
بايد زمين آماده باشد تا از قطرات زنده كننده باران بهره گيرد .
سرزمين وجود انسانى نيز تا از لجاجت و عناد و تعصب پاك نشود ، بذر هدايت را نمى
پذيرد ، و لذا خداوند مى فرمايد : قرآن هادى و راهنماى متقيان است .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 69
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ ممَّا رَزَقْنَهُمْ
يُنفِقُونَ(3) وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَا أُنزِلَ إِلَيْك وَ مَا أُنزِلَ مِن
قَبْلِك وَ بِالاَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ(4) أُولَئك عَلى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ
أُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(5)
ترجمه :
3 - ( پرهيزكاران ) آنها هستند كه به غيب ( آنچه از حس پوشيده و پنهان است ) ايمان
مى آورند ، و نماز را بر پا مى دارند و از تمام نعمتها و مواهبى كه به آنها روزى
داده ايم انفاق مى كنند .
4 - آنها به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو ( بر پيامبران پيشين نازل گرديده
) ايمان مى آورند ، و به رستاخيز يقين دارند .
5 - آنان را خداوند هدايت كرده ، و آنها رستگارانند .
تفسير :
آثار تقوا در روح و جسم انسان .
قرآن در آغاز اين سوره ، مردم را در ارتباط با برنامه و آئين اسلام به سه گروه
متفاوت تقسيم مى كند :
1 - متقين ( پرهيزكاران ) كه اسلام را در تمام ابعادش پذيرا گشته اند .
2 - كافران كه درست در نقطه مقابل گروه اول قرار گرفته و به كفر
تفسير نمونه ج : 1 ص : 70
خود معترفند و از گفتار و رفتار خصمانه در برابر اسلام ابا ندارند .
3 - منافقان كه داراى دو چهره اند ، با مسلمانان ظاهرا مسلمان و با گروه مخالف ،
مخالف اسلامند ، البته چهره اصلى آنها همان چهره كفر است ولى تظاهرات اسلامى نيز
دارند .
بدون شك زيان اين گروه براى اسلام بيش از گروه دوم است و به همين سبب خواهيم ديد كه
قرآن با آنها برخورد شديدترى دارد .
البته اين موضوع مخصوص اسلام نيست ، تمام مكتبهاى جهان با اين سه گروه روبرو هستند
، يا مؤمن به آن مكتب ، يا مخالف آشكار ، و يا منافق محافظه كار ، و نيز اين مساله
اختصاص به زمان معينى ندارد ، بلكه در همه ادوار جهان بوده است .
در آيات مورد بحث سخن از گروه اول است ، ويژگيهاى آنها را از نظر ايمان و عمل در
پنج عنوان مطرح ميكند ( ايمان به غيب - اقامه نماز - انفاق از همه مواهب - ايمان به
دعوت همه انبياء و ايمان به رستاخيز ) .
1 - ايمان به غيب
نخست مى گويد : آنها كسانى هستند كه ايمان به غيب دارند ( الذين يؤمنون بالغيب ) .
غيب و شهود دو نقطه مقابل يكديگرند ، عالم شهود عالم محسوسات است ، و جهان غيب ،
ماوراء حس ، زيرا غيب در اصل به معنى چيزى است كه پوشيده و پنهان است و چون عالم
ماوراء محسوسات از حس ما پوشيده است به آن غيب گفته مى شود ، در قرآن كريم مى
خوانيم عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم : خداوندى كه به غيب و شهود ، پنهان
و آشكار دانا است و او است خداوند بخشنده و رحيم ( حشر - 22 ) .
ايمان به غيب درست نخستين نقطه اى است كه مؤمنان را از غير آنها جدا
تفسير نمونه ج : 1 ص : 71
مى سازد و پيروان اديان آسمانى را در برابر منكران خدا و وحى و قيامت قرار مى دهد و
به همين دليل نخستين ويژگى پرهيزكاران ايمان به غيب ذكر شده است .
مؤمنان مرز جهان ماده را شكافته ، و خويش را از چهار ديوارى آن گذرانده اند ، آنها
با اين ديد وسيع با جهان فوق العاده بزرگترى ارتباط دارند در حالى كه مخالفان آنها
اصرار دارند انسان را همچون حيوانات در چهار ديوارى جهان ماده محدود كنند ، و اين
سير قهقرائى را تمدن و پيشرفت و ترقى نام مى نهند ! در مقايسه درك و ديد اين دو ،
به اينجا مى رسيم كه مؤمنان به غيب عقيده دارند جهان هستى از آنچه ما با حس خود درك
مى كنيم بسيار بزرگتر و وسيعتر است ، سازنده اين عالم آفرينش ، علم و قدرتى بى
انتها ، و عظمت و ادراكى بى نهايت دارد ، او ازلى و ابدى است .
و عالم را طبق يك نقشه بسيار حساب شده و دقيق پى ريزى كرده ، در جهان انسانها ، روح
انسانى فاصله زيادى ميان آنان و حيوانات ايجاد كرده ، مرگ به معنى فنا و نابودى
نيست ، بلكه يكى از مراحل تكاملى انسان و دريچه اى است به جهان وسيعتر و پهناورتر .
در حالى كه يك فرد مادى معتقد است جهان هستى محدود است به آنچه ما مى بينيم و علوم
طبيعى براى ما ثابت كرده است : قوانين طبيعت يك سلسله قوانين جبرى است كه بدون
هيچگونه نقشه و برنامه اى پديد آورنده اين جهان است ، نيروى خلاقه عالم حتى به
اندازه يك كودك خردسال هم عقل و شعور ندارد ، بشر جزئى از طبيعت است و پس از مرگ
همه چيز پايان مى گيرد ، بدن او متلاشى مى گردد ، و اجزاى آن بار ديگر به مواد
طبيعى مى پيوندند ، بقائى براى انسان نيست و ميان او و حيوان چندان فاصله اى وجود
ندارد .
آيا اين دو انسان با اين دو طرز تفكر با هم قابل مقايسه اند ؟ ! آيا خط سير زندگى و
رفتار آنها در اجتماع يكسان است .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 72
اولى نمى تواند از حق و عدالت و خير خواهى و كمك به ديگران صرف نظر كند ، و دومى
دليلى براى هيچگونه از اين امور نمى بيند ، مگر آنچه در زندگى مادى او براى امروز
يا فردا اثر داشته باشد ، به همين دليل در دنياى مؤمنان راستين برادرى است و تفاهم
، پاكى است و تعاون ، در حالى كه در دنيائى كه ماديگرى بر آن حكومت مى كند ،
استعمار است و استثمار ، و خونريزى است و غارت و چپاول ، و اگر مى بينيم قرآن نقطه
شروع تقوى را در آيات فوق ، ايمان به غيب دانسته دليلش همين است .
در اينكه آيا ايمان به غيب در اينجا تنها اشاره به ايمان به ذات پاك پروردگار است ،
و يا غيب در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه عالم وحى و رستاخيز و جهان فرشتگان و به طور
كلى آنچه ماوراى حس است شامل مى شود ، در ميان مفسران بحث است .
از آنچه در بالا گفتيم كه ايمان به جهان ماوراء حس ، نخستين نقطه جدائى مؤمنان از
كافران است روشن مى شود كه غيب در اينجا داراى همان مفهوم وسيع كلمه مى باشد ، به
علاوه تعبير آيه مطلق است ، و هيچگونه قيدى در آن وجود ندارد كه به معنى خاصى
محدودش كنيم .
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اهلبيت (عليهم السلام) غيب در آيه فوق تفسير به
امام غائب حضرت مهدى سلام الله عليه شده كه به عقيده ما هم اكنون زنده است و از
ديده ها پنهان مى باشد ، منافاتى با آنچه در بالا گفتيم ندارد ، چرا كه رواياتى كه
در تفسير آيات وارد شده و نمونه هاى فراوانى از آن را بعدا ملاحظه خواهيد كرد غالبا
مصداقهاى خاصى را بيان مى كند ، بى آنكه به آن مصداق محدود باشد ، روايات فوق در
حقيقت مى خواهد وسعت معنى ايمان به غيب و شمول آن را حتى نسبت به امام غائب (عليه
السلام) مجسم كند ، حتى مى توان گفت ايمان به غيب
تفسير نمونه ج : 1 ص : 73
معنى وسيعى دارد كه ممكن است با گذشت زمان حتى مصداقهاى تازه اى پيدا كند .
2 - ارتباط با خدا
ويژگى ديگر پرهيزگاران آنست كه : نماز را بر پا مى دارند ( و يقيمون الصلوة ) .
نماز كه رمز ارتباط با خدا است ، مؤمنانى را كه به جهان ماوراء طبيعت راه يافته اند
در يك رابطه دائمى و هميشگى با آن مبدء بزرگ آفرينش نگه مى دارد آنها تنها در برابر
خدا سر تعظيم خم مى كنند ، و تنها تسليم آفريننده بزرگ جهان هستى هستند ، و به همين
دليل ديگر خضوع در برابر بتها ، و يا تسليم شدن در برابر جباران و ستمگران ، در
برنامه آنها وجود نخواهد داشت .
چنين انسانى احساس مى كند از تمام مخلوقات ديگر فراتر رفته ، و ارزش آن را پيدا
كرده كه با خدا سخن بگويد ، و اين بزرگترين عامل تربيت او است .
كسى كه شبانه روز حد اقل پنج بار در برابر خداوند قرار مى گيرد ، و با او به راز و
نياز مى پردازد ، فكر او ، عمل او ، گفتار او ، همه خدائى مى شود ، و چنين انسانى
چگونه ممكن است بر خلاف خواست او گام بردارد ( مشروط بر اينكه راز و نيازش به درگاه
حق ، از جان و دل سرچشمه گيرد و با تمام قلب رو به درگاهش آورد ) .
3 - ارتباط با انسانها
آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزديك و مستمرى با خلق خدا دارند ، و
به همين دليل سومين ويژگى آنها را قرآن چنين بيان مى كند : و از تمام مواهبى كه به
آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند ( و مما رزقناهم ينفقون ) .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 74
قابل توجه اينكه قرآن نمى گويد : من اموالهم ينفقون ( از اموالشان انفاق مى كنند )
بلكه مى گويد مما رزقناهم ( از آنچه به آنها روزى داديم ) و به اين ترتيب مساله
انفاق را آنچنان تعميم مى دهد كه تمام مواهب مادى و معنوى را در بر مى گيرد .
بنابر اين مردم پرهيزگار آنها هستند كه نه تنها از اموال خود ، بلكه از علم و عقل و
دانش و نيروهاى جسمانى و مقام و موقعيت اجتماعى خود ، و خلاصه از تمام سرمايه هاى
خويش به آنها كه نياز دارند مى بخشند ، بى آنكه انتظار پاداشى داشته باشند .
نكته ديگر اينكه : انفاق يك قانون عمومى در جهان آفرينش و مخصوصا در سازمان بدن هر
موجود زنده است ، قلب انسان تنها براى خود كار نمى كند ، بلكه از آنچه دارد به تمام
سلولها انفاق مى كند ، مغز و ريه و ساير دستگاههاى بدن انسان ، همه از نتيجه كار
خود دائما انفاق مى كنند ، و اصولا زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد .
ارتباط با انسانها در حقيقت نتيجه ارتباط و پيوند با خدا است ، انسانى كه به خدا
پيوسته و به حكم جمله مما رزقناهم همه روزيها و مواهب را از خدا مى داند ، نه از
ناحيه خودش ، عطاى خداوند بزرگى مى داند كه چند روزى اين امانت را نزد او گذاشته ،
نه تنها از انفاق و بخشش در راه او ناراحت نمى شود ، بلكه خوشحال است ، چرا كه مال
خدا را به بندگان او داده ، اما نتائج و بركات مادى و معنويش را براى خود خريده است
، اين طرز تفكر ، روح انسان را از بخل و حسد پاك مى كند ، و جهان تنازع بقا را به
دنياى تعاون تبديل مى سازد دنيائى كه هر كس در آن خود را مديون مى داند كه از
مواهبى كه دارد در اختيار
تفسير نمونه ج : 1 ص : 75
همه نيازمندان بگذارد ، همچون آفتاب نورافشانى كند بى آنكه انتظار پاداشى داشته
باشد .
جالب اينكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم كه در تفسير جمله و مما
رزقناهم ينفقون فرمود : ان معناه و مما علمناهم يبثون : مفهوم آن اين است از علوم و
دانشهائى كه به آنها تعليم داده ايم نشر مى دهند ، و به نيازمندان مى آموزند ( 1 )
.
بديهى است مفهوم اين سخن آن نيست كه انفاق مخصوص به علم است ، بلكه چون غالبا نظرها
در مساله انفاق متوجه انفاق مالى مى شود ، امام با ذكر اين نوع انفاق معنوى مى
خواهد گستردگى مفهوم انفاق را روشن سازد .
ضمنا از اينجا به خوبى روشن مى شود كه انفاق در آيه مورد بحث خصوص زكات واجب ، يا
اعم از زكات واجب و مستحب نيست ، بلكه معنى وسيعى دارد كه هر گونه كمك بلاعوضى را
در بر مى گيرد .
4 - ويژگى ديگر پرهيزكاران ايمان به تمام پيامبران و برنامه هاى الهى است ، قرآن مى
گويد : آنها كسانى هستند كه به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده
ايمان دارند ( و الذين يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك ) .
و به اين ترتيب نه تنها اختلافى از نظر اصول و اساس در دعوت انبياء نمى بينند بلكه
آنها را معلمان و مربيان هماهنگى مى دانند كه يكى پس از ديگرى در اين آموزشگاه بزرگ
جهان انسانيت براى پيش بردن انسانها در سير تكامليشان گام مى گذارند آنها نه تنها
اديان آسمانى را مايه تفرقه و نفاق نمى شمرند ، بلكه با توجه به وحدت اصولى آنها ،
وسيله اى براى ارتباط و پيوند ميان انسانها مى دانند .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 76
كسانى كه داراى اين درك و ديد باشند ، روح خود را از تعصب پاك مى سازند و به آنچه
همه پيامبران الهى براى هدايت و تكامل انسانها آورده اند ، ايمان پيدا مى كنند ،
همه هاديان و راهنمايان راه توحيد را محترم ميشمرند .
البته ايمان به دستورات پيامبران پيشين مانع از آن نخواهد بود كه فكر و عمل خود را
با آئين آخرين پيامبر كه آخرين حلقه سلسله تكاملى اديان است تطبيق دهند چرا كه اگر
غير از اين كنند در مسير تكامل خود گامى به عقب برداشته اند .
5 - ايمان به رستاخيز آخرين صفتى است كه در اين سلسله از صفات براى پرهيزگاران بيان
شده است آنها به آخرت قطعا ايمان دارند ( و بالاخرة هم يوقنون ) .
آنها يقين دارند كه انسان ، مهمل و عبث و بى هدف آفريده نشده ، آفرينش براى او خط
سيرى تعيين كرده است كه با مرگ هرگز پايان نمى گيرد ، چرا كه اگر در همينجا همه چيز
ختم مى شد مسلما اين همه غوغا براى اين چند روز زندگى ، عبث و بيهوده بود .
او اعتراف دارد كه عدالت مطلق پروردگار در انتظار همگان است و چنان نيست كه اعمال
ما در اين جهان ، بى حساب و پاداش باشد .
اين اعتقاد به او آرامش مى بخشد ، از فشارهائى كه در طريق انجام مسئوليتها بر او
وارد مى شود نه تنها رنج نمى برد بلكه از آن استقبال مى كند ، همچون كوه در برابر
حوادث مى ايستد ، در برابر بى عدالتيها تسليم نمى شود ، و مطمئن است كوچكترين عمل
نيك و بد پاداش و كيفر دارد ، بعد از مرگ به جهانى وسيعتر كه خالى از هر گونه ظلم و
ستم است انتقال مى يابد و از رحمت وسيع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مند مى شود .
ايمان به آخرت ، يعنى شكافتن ديوار عالم ماده ، و ورود در محيطى عاليتر
تفسير نمونه ج : 1 ص : 77
و والاتر كه اين جهان ، مزرعه اى براى آن ، و آموزشگاهى براى آمادگى هر چه بيشتر در
برابر آن ، محسوب مى شود ، حيات و زندگى اين جهان هدف نهائى نيست بلكه جنبه مقدماتى
دارد ، و دوران سازندگى براى جهان ديگر است .
زندگى در اين جهان همچون زندگى دوران جنينى است كه هرگز هدف آفرينش انسان آن نبوده
، بلكه يك دوران تكاملى است براى زندگى ديگرى ، ولى تا اين چنين سالم و دور از هر
گونه عيب متولد نشود در زندگى بعد از آن خوشبخت و سعادتمند نخواهد بود .
ايمان به رستاخيز اثر عميقى در تربيت انسانها دارد ، به آنها شهامت و شجاعت مى بخشد
، زيرا بر اساس آن ، اوج افتخار در زندگى اين جهان ، شهادت در راه يك هدف مقدس الهى
است كه آن محبوبترين اشياء براى فرد با ايمان و آغازى است براى يك زندگى ابدى و
جاودانى .
ايمان به قيامت انسانرا در برابر گناه كنترل مى كند ، و به تعبير ديگر گناهان ما با
ايمان به خدا و آخرت نسبت معكوس دارند ، به هر نسبت كه ايمان قويتر باشد گناه كمتر
است ، در سوره ص آيه 26 مى خوانيم خداوند به داود مى فرمايد : و لا تتبع الهوى
فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب
: از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از مسير الهى گمراه مى سازد ، كسانى كه از طريق
الهى گمراه شوند عذاب دردناكى دارند ، چرا كه روز قيامت را فراموش كردند آرى اين
فراموشى روز جزا ، سرچشمه انواع طغيانها و ستمها و گناهان است و آنها هم سرچشمه
عذاب شديد .
آخرين آيه مورد بحث ، اشاره اى است به نتيجه و پايان كار مؤمنانى كه صفات پنجگانه
فوق را در خود جمع كرده اند ، مى گويد : اينها بر مسير هدايت پروردگارشان هستند (
اولئك على هدى من ربهم ) .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 78
و اينها رستگارانند ( و اولئك هم المفلحون ) .
در حقيقت هدايت آنها و همچنين رستگاريشان از سوى خدا تضمين شده است و تعبير به من
ربهم اشاره به همين حقيقت است .
جالب اينكه مى گويد : على هدى من ربهم اشاره به اينكه هدايت الهى همچون مركب
راهوارى است كه آنها بر آن سوارند ، و به كمك اين مركب به سوى رستگارى و سعادت پيش
مى روند ( زيرا مى دانيم كلمه على معمولا در جائى به كار مى رود كه مفهوم تسلط و
علو و استيلاء را مى رساند ) .
ضمنا تعبير به هدى ( به صورت نكره ) اشاره به عظمت هدايتى است كه از ناحيه خداوند
شامل حال آنها مى شود ، يعنى آنها هدايتى بس عظيم دارند .
و نيز تعبير به هم المفلحون با توجه به آنچه در علم معانى و بيان گفته شده دليل بر
انحصار است ، يعنى تنها راه رستگارى راه اين گروه است كه با كسب پنج صفت ويژه مشمول
هدايت الهى گشته اند .
نكته ها :
1 - استمرار در طريق ايمان و عمل
در آيات فوق در همه جا از فعل مضارع كه معمولا براى استمرار است ، استفاده شده (
يؤمنون بالغيب - يقيمون الصلوة - ينفقون - و بالاخرة هم يوقنون ) و اين نشان مى دهد
كه پرهيزگاران و مؤمنان راستين كسانى هستند كه در برنامه هاى .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 79
خود ، ثبات و استمرار دارند ، فراز و نشيب زندگى در روح و فكر آنها اثر نمى گذارد و
خللى در برنامه هاى سازنده آنها ايجاد نمى كند .
آنها در آغاز روح حق طلبى دارند و همان سبب مى شود كه به دنبال دعوت قرآن بروند و
سپس دعوت قرآن ، اين ويژگيهاى پنجگانه را در آنان ايجاد مى كند .
2 - حقيقت تقوا چيست ؟
تقوا در اصل از ماده وقايه به معنى نگهدارى يا خويشتن دارى است و به تعبير ديگر يك
نيروى كنترل درونى است كه انسان را در برابر طغيان شهوات حفظ مى كند ، و در واقع
نقش ترمز نيرومندى را دارد كه ماشين وجود انسان را در پرتگاهها حفظ و از تندرويهاى
خطرناك ، باز مى دارد .
به همين دليل امير مؤمنان على (عليه السلام) تقوا را به عنوان يك دژ نيرومند در
برابر خطرات گناه شمرده است ، آنجا كه مى فرمايد : اعلموا عباد الله ان التقوى دار
حصن عزيز : بدانيد اى بندگان خدا تقوا دژى است مستحكم و غير قابل نفوذ .
در احاديث اسلامى و همچنين كلمات دانشمندان ، تشبيهات فراوانى براى تجسم حالت تقوا
بيان شده است ، امير مؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد : الا و ان التقوى مطايا
ذلل ، حمل عليها اهلها و اعطوا ازمتها ، فاوردتهم الجنة :
تفسير نمونه ج : 1 ص : 80
تقوا همچون مركبى است راهوار كه صاحبش بر آن سوار است و زمامش در دست او است و تا
دل بهشت او راه پيش مى برد ! .
بعضى ، تقوا را به حالت كسى تشبيه كرده اند كه از يك سرزمين پر از خار عبور مى كند
، سعى دارد دامن خود را كاملا برچيند و با احتياط گام بردارد مبادا نوك خارى در
پايش بنشيند ، و يا دامنش را بگيرد .
عبد الله معتز اين سخن را به شعر در آورده است و مى گويد : خل الذنوب صغيرها و
كبيرها فهو التقى و اصنع كماش فوق ارض الشوك يحذر ما يرى لا تحقرن صغيرة ان الجبال
من الحصى گناهان را از كوچك و بزرگ ترك كن كه حقيقت تقوا همين است .
همچون كسى باش كه در يك زمين پر خار با نهايت احتياط گام بر مى دارد .
گناهان صغيره را كوچك مشمر كه كوهها از سنگ ريزه ها تشكيل مى شود .
ضمنا از اين تشبيه به خوبى استفاده مى شود كه تقوا به اين نيست كه انسان انزوا و
گوشه گيرى انتخاب كند ، بلكه بايد در دل اجتماع باشد و اگر اجتماع آلوده بوده خود
را حفظ كند .
در هر صورت اين حالت تقوا و كنترل نيرومند معنوى ، روشنترين آثار ايمان به مبدء و
معاد يعنى خدا و رستاخيز است ، و معيار فضيلت و افتخار انسان و مقياس سنجش شخصيت او
در اسلام محسوب مى شود تا آنجا كه جمله ان اكرمكم عند الله اتقاكم به صورت يك شعار
جاودانى اسلام در آمده است ( حجرات آيه 14 ) .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 81
على (عليه السلام) مى فرمايد : ان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد و عتق من كل
ملكة و نجاة من كل هلكة : تقوا و ترس از خدا ، كليد گشودن هر در بسته اى است ،
ذخيره رستاخيز ، و سبب آزادى از بردگى شيطان و نجات از هر هلاكت است ( نهج البلاغه
خطبه 230 ) .
ضمنا بايد توجه داشت كه تقوا داراى شاخه ها و شعبى است ، تقواى مالى و اقتصادى ،
تقواى جنسى ، و اجتماعى ، و تقواى سياسى و مانند اينها .
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ
تُنذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ(6) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سمْعِهِمْ
وَ عَلى أَبْصرِهِمْ غِشوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ(7)
ترجمه :
6 - كسانى كه كافر شدند براى آنها تفاوت نمى كند كه آنان را ( از عذاب خداوند )
بترسانى يا نترسانى ، ايمان نخواهند آورد .
7 - خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده ، و بر چشمهاى آنها پرده افكنده شده ، و
عذاب بزرگى در انتظار آنها است .
تفسير : گروه دوم ، كافران لجوج و سرسخت .
اين گروه درست در نقطه مقابل متقين و پرهيزگاران قرار دارند و صفات آنها در دو آيه
فوق به طور فشرده بيان شده است .
در نخستين آيه مى گويد : آنها كه كافر شدند ( و در كفر و بى ايمانى سخت و لجوجند )
براى آنها تفاوت نمى كند كه آنانرا از عذاب الهى بترسانى يا نترسانى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 82
ايمان نخواهند آورد ( ان الذين كفروا سواء عليهم ء أنذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون
) .
گروه اول از هر نظر با تمام حواس و ادراكات آماده بودند كه پس از دريافت حق آن را
پذيرا شوند و از آن پيروى كنند .
ولى اين دسته چنان در گمراهى خود سرسختند كه هر چند حق براى آنان روشن شود حاضر به
پذيرش نيستند ، قرآنى كه راهنما و هادى متقين بود ، براى اينها بكلى بى اثر است ،
بگوئى يا نگوئى ، انذار كنى يا نكنى ، بشارت دهى يا ندهى ، اثر ندارد ، اصولا آنها
آمادگى روحى براى پيروى از حق و تسليم شدن در برابر آن را ندارند .
آيه دوم اشاره به دليل اين تعصب و لجاجت مى كند و مى گويد : آنها چنان در كفر و
عناد فرو رفته اند كه حس تشخيص را از دست داده اند خدا بر دلها و گوشهايشان مهر
نهاده و بر چشمهاشان پرده افكنده شده ( ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على
ابصار هم غشاوة ) .
به همين دليل نتيجه كارشان اين شده است كه براى آنها عذاب بزرگى است ( و لهم عذاب
عظيم ) .
به اين ترتيب چشمى كه پرهيزگاران با آن آيات خدا را مى ديدند ، و گوشى كه سخنان حق
را با آن مى شنيدند ، و قلبى كه حقايق را بوسيله آن درك مى كردند در اينها از كار
افتاده است ، عقل و چشم و گوش دارند ، ولى قدرت درك و ديد و شنوائى ندارند ! چرا كه
اعمال زشتشان و لجاجت و عنادشان پرده اى شده است در برابر اين ابزار شناخت .
مسلما انسان تا به اين مرحله نرسيده باشد قابل هدايت است ، هر چند گمراه باشد ، اما
به هنگامى كه حس تشخيص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد ديگر
تفسير نمونه ج : 1 ص : 83
راه نجاتى براى او نيست ، چرا كه ابزار شناخت ندارد و طبيعى است كه عذاب عظيم در
انتظار او باشد .
نكته ها :
1 - آيا سلب قدرت تشخيص ، دليل بر جبر نيست ؟
- نخستين سؤالى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه اگر طبق آيه فوق خداوند بر دلها
و گوشهاى اين گروه مهر نهاده ، و بر چشمهاشان پرده افكنده ، آنها مجبورند در كفر
باقى بمانند ، آيا اين جبر نيست ؟ شبيه اين آيه در موارد ديگرى از قرآن نيز به چشم
مى خورد ، با اينحال مجازات آنها چه معنى دارد ؟ پاسخ اين سؤال را خود قرآن داده
است و آن اينكه : اصرار و لجاجت آنها در برابر حق و ادامه به ظلم و بيدادگرى و كفر
سبب مى شود كه پرده اى بر حس تشخيص آنها بيفتد ، در سوره نساء آيه 155 مى خوانيم :
بل طبع الله عليها بكفرهم : خداوند بواسطه كفرشان ، مهر بر دلهاشان نهاده ! و در
سوره مؤمن آيه 35 مى خوانيم : كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار : اينگونه
خداوند مهر مى نهد بر هر قلب متكبر ستمكار ! و در سوره جاثيه آيه 23 چنين آمده است
: ا فرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على
بصره غشاوة : آيا مشاهده كردى كسى را كه هواى نفس را خداى خود قرار داده ؟ و لذا
گمراه شده ، و خدا مهر بر گوش و قلبش نهاده و پرده بر چشمش افكنده است .
ملاحظه مى كنيد كه سلب حس تشخيص و از كار افتادن ابزار شناخت در آدمى در اين آيات
معلول عللى شمرده شده است ، كفر ، تكبر ، ستم ، پيروى هوسهاى سركش لجاجت و سرسختى
در برابر حق ، در واقع اين حالت عكس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چيز
ديگر .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 84
اصولا اين يك امر طبيعى است كه اگر انسان به كار خلاف و غلطى ادامه دهد تدريجا با
آن انس مى گيرد ، نخست يك حالت است ، بعدا يك عادت مى شود ، سپس مبدل به يك ملكه مى
گردد و جزء بافت جان انسان مى شود ، گاه كارش به جائى مى رسد كه باز گشت بر او ممكن
نيست ، اما چون خود آگاهانه اين راه را انتخاب كرده است مسئول تمام عواقب آن مى
باشد بى آنكه جبر لازم آيد ، درست همانند كسى كه آگاهانه با وسيله اى چشم و گوش خود
را كور و كر مى كند تا چيزى را نبيند و نشنود .
و اگر مى بينيم اينها به خدا نسبت داده شده است به خاطر آنست كه خداوند اين خاصيت
را در اينگونه اعمال نهاده است ( دقت كنيد ) .
عكس اين مطلب نيز در قوانين آفرينش كاملا مشهود است ، يعنى كسى كه پاكى و تقوا ،
درستى و راستى را پيشه كند ، خداوند حس تشخيص او را قويتر ميسازد و درك و ديد و
روشن بينى خاصى به او مى بخشد ، چنانكه در سوره انفال آيه 29 مى خوانيم : يا ايها
الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا : اى مؤمنان اگر تقوا پيشه كنيد خداوند
فرقان يعنى وسيله تشخيص حق از باطل را به شما عطا مى كند .
اين حقيقت را در زندگى روزمره خود نيز آزموده ايم ، افرادى هستند كه عمل خلافى را
شروع مى كنند ، در آغاز خودشان معترفند كه صددرصد خلافكار و گنهكارند ، و به همين
دليل از كار خود ناراحتند ، ولى كم كم كه با آن انس گرفتند اين ناراحتى از بين مى
رود ، و در مراحل بالاتر گاهى كارشان به جائى مى رسد كه نه تنها ناراحت نيستند بلكه
خوشحالند و آن را وظيفه انسانى و يا وظيفه دينى خود مى شمرند ! در حالات حجاج بن
يوسف آن ابر جنايتكار روزگار مى خوانيم كه براى توجيه جنايات هولناكش مى گفت : اين
مردم گنهكارند من بايد بر آنها مسلط
تفسير نمونه ج : 1 ص : 85
باشم و به آنها ستم كنم ، چرا كه مستحقند ، گوئى اينهمه قتل و خونريزى و جنايت را
ماموريتى از سوى خدا براى خود مى پنداشت ! و نيز مى گويند يكى از سپاهيان چنگيز در
يكى از شهرهاى مرزى ايران سخنرانى كرد و گفت : مگر شما معتقد نيستيد كه خداوند عذاب
بر گنهكاران نازل مى كند ما همان عذاب الهى هستيم پس هيچگونه مقاومت نكنيد ! .
2 - اگر اينها قابل هدايت نيستند اصرار پيامبران براى چيست ؟ -
اين سؤال ديگرى است كه در رابطه با آيات فوق در نظر مجسم مى شود ، ولى توجه به يك
نكته پاسخ آن را روشن مى سازد و آن اينكه مجازات و كيفرهاى الهى هميشه با اعمال و
رفتار انسان ارتباط دارد ، تنها نمى توان كسى را به خاطر اينكه قلبا آدم بدى است
كيفر نمود ، بلكه لازم است ابتدا او را دعوت به سوى حق كنند ، اگر تبعيت نكرد و
ناپاكى درون را در عملش منعكس ساخت در اين حال مستحق كيفر است ، در غير اين صورت
مصداق قصاص قبل از جنايت خواهد بود .
اين همان چيزى است كه ما نام آن را اتمام حجت مى گذاريم .
بطور خلاصه : جزا و پاداش عمل ، حتما بايد پس از انجام عمل باشد ، و تنها تصميم و
يا آمادگى و زمينه هاى روحى و فكرى براى اين كار كافى نيست .
بعلاوه پيامبران فقط براى هدايت اينها نيامده اند ، اينها در اقليتند ، اكثريت توده
هاى گمراه كسانى هستند كه تحت تعليم و تربيت صحيح قابل هدايت مى باشند .
3 - مهر نهادن بر دلها
- در آيات فوق و بسيارى ديگر از آيات قرآن براى بيان سلب حس تشخيص و درك واقعى از
افراد ، تعبير به ختم شده است ، و احيانا تعبير به طبع و رين .
اين معنى از آنجا گرفته شده است كه در ميان مردم رسم بر اين بوده هنگامى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 86
كه اشيائى را در كيسه ها يا ظرفهاى مخصوصى قرار مى دادند ، و يا نامه هاى مهمى را
در پاكت مى گذاردند ، براى آنكه كسى سر آن را نگشايد و دست به آن نزند آن را مى
بستند و گره مى كردند و بر گره مهر مى نهادند ، امروز نيز معمول است اسناد رسمى
املاك را به همين منظور با ريسمان مخصوصى بسته و روى آن قطعه سربى قرار مى دهند و
روى سرب مهر مى زنند ، تا اگر از صفحات آن چيزى كم و زياد كنند معلوم شود .
در تاريخ شواهد فراوانى ديده مى شود كه رؤساى حكومتها ، كيسه هاى زر را به مهر خويش
مختوم مى ساختند و براى افراد مورد نظر مى فرستادند ، اين براى آن بوده كه هيچگونه
تصرفى در آن نشود تا بدست طرف برسد ، زيرا تصرف در آن بدون شكستن مهر ممكن نبود .
امروز نيز معمول است كيسه هاى پستى را لاك و مهر مى كنند .
در لغت عرب براى اين معنى كلمه ختم به كار مى رود ، البته اين تعبير درباره افراد
بى ايمان لجوجى است كه بر اثر گناهان بسيار در برابر عوامل هدايت نفوذناپذير شده
اند ، و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ كرده كه درست همانند
همان بسته و كيسه سر به مهر هستند كه ديگر هيچگونه تصرفى در آن نمى توان كرد ، و به
اصطلاح قلب آنها لاك و مهر شده است .
طبع نيز در لغت به همين معنى آمده است و طابع ( بر وزن خاتم ) هر دو به يك معنى مى
باشد يعنى چيزى كه با آن مهر مى كنند .
اما رين به معنى زنگار يا غبار يا لايه كثيفى است كه بر اشياء گرانقيمت مى نشيند ،
اين تعبير در قرآن نيز براى كسانى كه بر اثر خيره سرى و گناه زياد قلبشان
نفوذناپذير شده به كار رفته است ، در سوره مطففين آيه 14 مى خوانيم : كلا بل ران
على قلوبهم ما كانوا يكسبون : چنين نيست ، اعمال زشت آنها زنگار و لايه بر قلب آنها
افكنده است .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 87
و مهم آنستكه انسان مراقب باشد اگر خداى ناكرده گناهى از او سر مى زند در فاصله
نزديك آن را با آب توبه و عمل صالح بشويد ، مبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در
آيد و بر آن مهر نهد .
در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم : ما من عبد مؤمن الا و فى قلبه
نكتة بيضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى تلك النكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد ،
و ان تمادى فى الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض ، فاذا غطى البياض لم يرجع
صاحبه الى خير ابدا ، و هو قول الله عز و جل كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون
: هيچ بنده مؤمنى نيست مگر اينكه در قلب او يك نقطه ( وسيع ) سفيد و درخشنده اى است
هنگامى كه گناهى از او سر زند در ميان آن منطقه سفيد ، نقطه سياهى پيدا مى شود ،
اگر توبه كند آن سياهى بر طرف مى گردد و اگر به گناهان ادامه دهد بر سياهى افزوده
مى شود ، تا تمام سفيدى را بپوشاند ، و هنگامى كه سفيدى پوشانده شد ديگر صاحب چنين
دلى هرگز به خير و سعادت باز نمى گردد ، و اين معنى گفتار خدا است كه مى گويد : كلا
بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون .
4 - مقصود از قلب در قرآن
- چرا درك حقايق در قرآن به قلب نسبت داده شده است در حالى كه مى دانيم قلب مركز
ادراكات نيست بلكه تلمبه اى است براى گردش خون در بدن ؟ ! در پاسخ چنين مى گوئيم :
قلب در قرآن به معانى گوناگونى آمده است ، از جمله :
1 - به معنى عقل و درك چنانكه در آيه 37 سوره ق مى خوانيم ان فى ذلك لذكرى لمن كان
له قلب در اين مطالب تذكر و يادآورى است براى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 88
آنان كه نيروى عقل و درك داشته باشند .
2 - به معنى روح و جان ، چنانكه در سوره احزاب آيه 10 آمده است : و اذ زاغت الابصار
و بلغت القلوب الحناجر : هنگامى كه چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسيده
بود .
3 - به معنى مركز عواطف ، آيه 12 سوره انفال شاهد اين معنى است : سالقى فى قلوب
الذين كفروا الرعب : بزودى در دل كافران ترس ايجاد مى كنم .
و در جاى ديگر در سوره آل عمران آيه 159 مى خوانيم : فبما رحمة من الله لنت لهم و
لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك : ... اگر سنگدل بودى از اطرافت پراكنده مى
شدند .
توضيح اينكه : در وجود انسان دو مركز نيرومند بچشم مى خورد :
1 - مركز ادراكات كه همان مغز و دستگاه اعصاب است و لذا هنگامى كه مطلب فكرى براى
ما پيش مى آيد احساس مى كنيم با مغز خويش آنرا مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم .
( اگر چه مغز و سلسله اعصاب در واقع وسيله و ابزارى هستند براى روح ) .
2 - مركز عواطف كه عبارت است از همان قلب صنوبرى كه در بخش چپ سينه قرار دارد و
مسائل عاطفى در مرحله اول روى همين مركز اثر مى گذارد ، اولين جرقه از قلب شروع مى
شود .
ما بالوجدان هنگامى كه با مصيبتى روبرو مى شويم فشار آن را روى همين قلب صنوبرى
احساس مى كنيم ، و همچنان وقتى كه به مطلب سرورانگيزى بر مى خوريم فرح و انبساط را
در همين مركز احساس مى كنيم ( دقت كنيد ) .
درست است كه مركز اصلى ادراكات و عواطف همگى روان و روح آدمى است ولى تظاهرات و عكس
العمل هاى جسمى آنها متفاوت است عكس العمل
تفسير نمونه ج : 1 ص : 89
درك و فهم نخستين بار در دستگاه مغز آشكار مى شود ، ولى عكس العمل مسائل عاطفى از
قبيل محبت ، عداوت ، ترس ، آرامش ، شادى و غم در قلب انسان ظاهر مى گردد ، بطوريكه
بهنگام ايجاد اين امور بروشنى اثر آنها را در قلب خود احساس مى كنيم .
نتيجه اينكه اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب ( همين عضو مخصوص ) مسائل عقلى به قلب
( به معنى عقل يا مغز ) نسبت داده شده ، دليل آن همان است كه گفته شد ، و سخنى به
گزاف نرفته است .
از همه اينها گذشته قلب به معنى عضو مخصوص نقش مهمى در حيات و بقاى انسان دارد ،
بطوريكه يك لحظه توقف آن با نابودى همراه است .
بنابر اين چه مانعى دارد كه فعليت هاى فكرى و عاطفى به آن نسبت داده شود .
5 - چرا قلب و بصر به صيغه جمع و سمع به صيغه مفرد ذكر شده است ؟
- در آيه فوق مانند بسيارى ديگر از آيات قرآن ، قلب و بصر به صورت جمع ( قلوب و
ابصار ) آمده ولى سمع همه جا در قرآن به صورت مفرد ذكر شده است اين تفاوت حتما نكته
اى دارد ، نكته آن چيست ؟ پاسخ : درست است كه كلمه سمع در قرآن همه جا بصورت مفرد
آمده و بصورت جمع ( اسماع ) نيامده است ولى قلب و بصر گاهى بصورت جمع مانند آيه فوق
و گاهى بصورت مفرد مانند آيه 23 سوره جاثيه آمده است : ( و ختم على سمعه و قلبه و
جعل على بصره غشاوة ) .
عالم بزرگوار مرحوم شيخ طوسى در تفسير تبيان از يكى از ادباى معروف چنين نقل مى كند
كه : علت مفرد آمدن سمع ممكن است يكى از دو چيز باشد : نخست : اينكه سمع گاهى
بعنوان اسم جمع بكار ميرود و مى دانيم كه
تفسير نمونه ج : 1 ص : 90
در اسم جمع معنى جمع افتاده و نيازى به جمع بستن ندارد .
ديگر : اينكه سمع مى تواند معنى مصدرى داشته باشد و مى دانيم مصدر دلالت بر كم و
زياد هر دو مى كند و نيازى به جمع بستن ندارد .
بعلاوه مى توان وجه ذوقى و علمى ديگرى براى اين تفاوت گفت و آن اينكه : تنوع
ادراكات قلبى و مشاهدات با چشم نسبت به مسموعات فوق العاده بيشتر است و بخاطر اين
تفاوت قلوب و ابصار بصورت جمع ذكر شده ولى سمع بصورت مفرد آمده است .
در فيزيك جديد نيز مى خوانيم امواج صوتى قابل استماع تعداد نسبتا محدودى است و از
چندين ده هزار تجاوز نمى كند .
در حاليكه امواج نورها و رنگهائى كه قابل رؤيت هستند از ميليونها مى گذرد ( دقت
كنيد ) .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 91
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الاَخِرِ وَ مَا
هُم بِمُؤْمِنِينَ(8) يخَدِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ مَا يخْدَعُونَ
إِلا أَنفُسهُمْ وَ مَا يَشعُرُونَ(9) فى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ
مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كانُوا يَكْذِبُونَ(10) وَ إِذَا قِيلَ
لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فى الأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نحْنُ مُصلِحُونَ(11) أَلا
إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَكِن لا يَشعُرُونَ(12) وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ
ءَامِنُوا كَمَا ءَامَنَ النَّاس قَالُوا أَ نُؤْمِنُ كَمَا ءَامَنَ السفَهَاءُ
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السفَهَاءُ وَ لَكِن لا يَعْلَمُونَ(13) وَ إِذَا لَقُوا
الَّذِينَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا إِلى شيَطِينِهِمْ قَالُوا
إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نحْنُ مُستهْزِءُونَ(14) اللَّهُ يَستهْزِىُ بهِمْ وَ
يَمُدُّهُمْ فى طغْيَنِهِمْ يَعْمَهُونَ(15) أُولَئك الَّذِينَ اشترَوُا الضلَلَةَ
بِالْهُدَى فَمَا رَبحَت تجَرَتُهُمْ وَ مَا كانُوا مُهْتَدِينَ(16)
تفسير نمونه ج : 1 ص : 92
ترجمه :
8 - در ميان مردم كسانى هستند كه مى گويند به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده ايم در
حالى كه ايمان ندارند .
9 - مى خواهند خدا و مؤمنان را فريب بدهند ( ولى ) جز خودشان را فريب نمى دهند (
اما ) نمى فهمند .
10 - در دلهاى آنها يكنوع بيمارى است ، خداوند بر بيمارى آنها مى افزايد و عذاب
دردناكى به خاطر دروغهائى كه مى گويند در انتظار آنهاست .
11 - و هنگامى كه به آنها گفته شود ، در زمين فساد نكنيد مى گويند ما فقط اصلاح
كننده ايم .
12 - آگاه باشيد اينها همان مفسدانند ولى نمى فهمند .
13 - و هنگامى كه به آنها گفته شود ، همانند ( ساير ) مردم ايمان بياوريد مى گويند
: آيا همچون سفيهان ايمان بياوريم ؟ بدانيد اينها همان سفيهانند ولى نمى دانند .
14 - و هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات مى كنند مى گويند ما ايمان آورده ايم ،
( ولى ) هنگامى كه با شياطين خود خلوت مى كنند مى گويند با شمائيم ما ( آنها ) را
مسخره مى كنيم .
15 - خداوند آنها را استهزاء مى كند ، و آنها را در طغيانشان نگه مى دارد تا
سرگردان شوند .
16 - آنها كسانى هستند كه هدايت را با گمراهى معاوضه كرده اند و ( اين ) تجارت براى
آنها سودى نداده ، و هدايت نيافته اند .
تفسير : گروه سوم منافقان
آيات فوق شرح فشرده و بسيار پر مغزى پيرامون منافقان و ويژگيهاى روحى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 93
و اعمال آنها بيان مى كند .
توضيح اينكه : اسلام در يك مقطع خاص تاريخى خود با گروهى روبرو شد كه نه اخلاص و
شهامت براى ايمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صريح .
اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان منافقين ياد مى كند و ما در فارسى از آنها تعبير
به دورو يا دو چهره مى كنيم در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند ، و خطر بزرگى
براى اسلام و مسلمين محسوب مى شدند ، و از آنجا كه ظاهر اسلامى داشتند ، غالبا
شناخت آنها مشكل بود ، ولى قرآن نشانه هاى دقيق و زنده اى براى آنها بيان مى كند كه
خط باطنى آنها را مشخص مى سازد و الگوئى در اين زمينه بدست مسلمانان براى همه قرون
و اعصار مى دهد .
نخست تفسيرى از خود نفاق دارد مى گويد : بعضى از مردم هستند كه مى گويند به خدا و
روز قيامت ايمان آورده ايم در حالى كه ايمان ندارند ( و من الناس من يقول آمنا
بالله و باليوم الاخر و ما هم بمؤمنين ) .
آنها اين عمل را يكنوع زرنگى و به اصطلاح تاكتيك جالب ، حساب مى كنند : آنها با اين
عمل مى خواهند خدا و مؤمنان را بفريبند ( يخادعون الله و الذين آمنوا ) .
در حالى كه تنها خودشان را فريب مى دهند اما نمى فهمند ( و ما يخدعون الا انفسهم و
ما يشعرون ) .
آنها با انحراف از راه صحيح و صراط مستقيم ، عمرى را در بيراهه مى گذرانند تمام
نيروها و امكانات خود را بر باد مى دهند و جز ناكامى و شكست و بدنامى و عذاب الهى
بهره اى نمى گيرند .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 94
سپس قرآن در آيه بعد به اين واقعيت اشاره مى كند كه نفاق در واقع يكنوع بيمارى است
، انسان سالم يك چهره بيشتر ندارد ، هماهنگى كامل در ميان روح و جسم او حكمفرما است
، چرا كه ظاهر و باطن و روح و جسم همه مكمل يكديگرند اگر مؤمن است ، تمام وجود او
فرياد ايمان مى كشد و اگر منحرف شود باز هم ظاهر و باطن او نشان دهنده انحراف است ،
اين دو گانگى جسم و روح درد تازه و بيمارى اضافى است ، اين يكنوع تضاد و ناهماهنگى
و از هم گسستگى است كه حاكم بر وجود انسان مى شود .
مى گويد : در دلهاى آنها بيمارى خاصى است ( فى قلوبهم مرض ) .
اما از آنجا كه در نظام آفرينش ، هر كس در مسيرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم
ساخت در همان مسير ، رو به جلو مى رود ، و يا به تعبير ديگر تراكم اعمال و افكار
انسان در يك مسير آن را پررنگتر و راسختر مى سازد ، قرآن اضافه مى كند : خداوند هم
بر بيمارى آنها مى افزايد ( فزادهم الله مرضا ) .
و از آنجا كه سرمايه اصلى منافقان ، دروغ است و تا بتوانند ، تناقضها را كه در
زندگيشان ديده مى شود با آن توجيه كنند ، در پايان آيه مى فرمايد : براى آنها عذاب
اليمى است بخاطر دروغ هائى كه مى گفتند ( و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون ) .
سپس به ويژگيهاى آنها اشاره مى كند كه نخستين آنها داعيه اصلاح طلبى است در حالى كه
مفسد واقعى همانها هستند : هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مى
گويند ما فقط اصلاح كننده ايم ! ( و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن
مصلحون ) .
ما برنامه اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته و نداريم !
تفسير نمونه ج : 1 ص : 95
قرآن در آيه بعد مى گويد : بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامه اى جز فساد ندارند
ولى خودشان هم نمى فهمند ! ( الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون ) .
بلكه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با اين برنامه هاى زشت و ننگين
سبب شده كه تدريجا گمان كنند اين برنامه ها مفيد و سازنده و اصلاح - طلبانه است ، و
همانگونه كه سابقا نيز اشاره كرديم گناه اگر از حد بگذرد ، حس تشخيص را از انسان مى
گيرد ، بلكه تشخيص او را واژگونه مى كند ، و ناپاكى و آلودگى به صورت طبيعت ثانوى
او در مى آيد .
نشانه ديگر اينكه : آنها خود را عاقل و هوشيار و مؤمنان را سفيه و ساده لوح و خوش
باور مى پندارند ، آنچنانكه قرآن مى گويد : هنگامى كه به آنها گفته مى شود ايمان
بياوريد آنگونه كه توده هاى مردم ايمان آورده اند ، مى گويند آيا ما همچون اين
سفيهان ايمان بياوريم ؟ ! ( و اذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس قالوا ا نؤمن كما
آمن السفهاء ) .
و به اين ترتيب افراد پاكدل و حق طلب و حقيقت جو را كه با مشاهده آثار حقانيت در
دعوت پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) و محتواى تعليمات او ، سر تعظيم فرود آورده
اند به سفاهت متهم مى كند و شيطنت و دوروئى و نفاق را دليل بر هوش و عقل و درايت مى
شمرد ، آرى در منطق آنها عقل ، جايش را با سفاهت عوض كرده است .
لذا قرآن در پاسخ آنها مى گويد : بدانيد سفيهان واقعى اينها هستند اما نمى دانند (
الا انهم هم السفهاء و لكن لا يعلمون ) .
آيا اين سفاهت نيست كه انسان خط زندگى خود را مشخص نكند و در ميان هر گروهى به رنگ
آن گروه در آيد و به جاى تمركز و وحدت شخصيت ، دوگانگى و چند گانگى را پذيرا گردد ،
استعداد و نيروى خود را در طريق شيطنت و توطئه
تفسير نمونه ج : 1 ص : 96
و تخريب به كار گيرد ، و در عين حال خود را عاقل بشمرد ؟ ! سومين نشانه آنها آنست
كه هر روز به رنگى در مى آيند و در ميان هر جمعيتى با آنها همصدا مى شوند ،
آنچنانكه قرآن مى گويد : هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند مى گويند ايمان
آورديم ( و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا ) .
ما از شما هستيم و پيرو يك مكتبيم ، از جان و دل اسلام را پذيرا گشتيم و با شما هيچ
فرقى نداريم ! اما هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاه مى روند مى گويند
ما با شمائيم ! ( و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم ) .
و اگر مى بينيد ما در برابر مؤمنان اظهار ايمان مى كنيم ما مسخره شان مى كنيم ! (
انما نحن مستهزئون ) .
ما بر افكار و اعمالشان در دل مى خنديم ، مى خواهيم كلاه بر سرشان بگذاريم ، دوست
ما و محرم اسرار ما و همه چيز ما شمائيد ! سپس قرآن با يك لحن كوبنده و قاطع مى
گويد : خدا آنها را مسخره مى كند ( الله يستهزىء بهم ) .
و خدا آنها را در طغيانشان نگه مى دارد تا به كلى سرگردان شوند ( و يمدهم فى
طغيانهم يعمهون ) .
آخرين آيه مورد بحث سرنوشت نهائى آنها را كه سرنوشتى است بسيار
تفسير نمونه ج : 1 ص : 97
غم انگيز و شوم و تاريك چنين بيان مى كند : آنها كسانى هستند كه در تجارتخانه اين
جهان ، هدايت را با گمراهى معاوضه كرده اند ( اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى )
.
و به همين دليل تجارت آنها سودى نداشته بلكه سرمايه را نيز از كف داده اند ( فما
ربحت تجارتهم ) .
و هرگز روى هدايت را نديده اند ( و ما كانوا مهتدين ) .
نكته ها :
1 - پيدايش نفاق و ريشه هاى آن
هنگامى كه انقلابى در محيطى روى مى دهد - مخصوصا انقلابى همچون انقلاب اسلام كه بر
پايه هاى حق و عدالت قرار داشت - مسلما منافع گروهى غارتگر و ظالم و خودكامه به خطر
مى افتد ، آنها نخست با تمسخر و استهزاء و سپس با استفاده از نيروى مسلح ، فشار
اقتصادى ، تبليغات مستمر اجتماعى ، سعى مى كنند انقلاب را در هم بشكنند .
اما هنگامى كه نشانه هاى پيروزى انقلاب بر همه قدرتهاى محيط آشكار شود گروهى از
مخالفان تاكتيك و روش عملى خود را تغيير داده ، ظاهرا تسليم مى شوند اما در واقع يك
گروه زير زمينى مخالف را تشكيل مى دهند .
اينها كه به خاطر داشتن دو چهره مختلف ، منافق ناميده مى شوند ( منافق از ماده نفق
بر وزن شفق به معنى كانالها و نقب هائى است كه زير زمين مى زنند تا براى استتار يا
فرار از آن استفاده كنند ) خطرناكترين دشمنان انقلابند ، زيرا موضع آنها كاملا مشخص
نيست ، تا مردم انقلابى آنها را بشناسند و از خود طرد كنند ، بلكه در لابلاى صفوف
مردم پاك و راستين ، و حتى گاهى در پستهاى حساس نفوذ مى كنند .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 98
انقلاب اسلام نيز در برابر چنين گروهى قرار گرفت ، يعنى تا زمانى كه پيامبر اسلام
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) از مكه به مدينه هجرت نكرده بود ، مسلمانان حكومتى تشكيل
نداده بودند .
اما پس از ورود پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) به مدينه ، نخستين پايه حكومت
اسلامى گذارده شد ، و پس از پيروزى در جنگ بدر ، اين مساله آشكارتر گشت ، يعنى رسما
حكومت و دولتى كوچك اما قابل رشد تشكيل گرديد .
اينجا بود كه منافع بسيارى از سردمداران مدينه مخصوصا يهود كه در آن زمان مورد
احترام عربها بودند به خطر افتاد ، احترام يهود در آن زمان بيشتر به خاطر اين بود
كه اهل كتاب و مردمى نسبة با سواد ، و از نظر وضع اقتصادى پيشرفته بودند ، و همانها
بودند كه پيش از ظهور پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) بشارت چنين ظهورى را مى
دادند .
افراد ديگرى هم در مدينه بودند كه داعيه رياست و رهبرى مردم داشتند ، ولى با هجرت
رسولخدا حسابها به هم خورد ، سران ظالم و خودكامه و اطرافيان غارتگر آنها ديدند
توده هاى مردم به سرعت به پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) ايمان مى آورند ، حتى
خويشاوندان خودشان ، آنها بعد از مدتى مقاومت ديدند چاره اى نيست جز اينكه ظاهرا
مسلمان شوند ، زيرا نواختن كوس مخالفت و قرار گرفتن در جبهه مقابل ، علاوه بر
مشكلات جنگ و صدمه هاى اقتصادى ، خطر نابودى آنها را در بر داشت به ويژه اينكه عرب
تمام قدرتش قبيله او بود و قبيله هاى آنها غالبا از آنان جدا شده بودند .
روى اين اصل راه سومى انتخاب كردند ، و آن اينكه ظاهرا مسلمان شوند و در خفيه نقشه
در هم شكستن اسلام را طرح ريزى كنند .
كوتاه سخن اينكه بروز نفاق در يك اجتماع معمولا معلول يكى از دو چيز است : نخست
پيروزى و قدرت آئين انقلابى موجود و تسلط آن بر اجتماع .
تفسير نمونه ج : 1 ص : 99
و ديگر ضعف روحيه و فقدان شخصيت و شهامت كافى براى روياروئى با حوادث سخت .
2 - لزوم شناخت منافقين در هر جامعه
- بدون شك نفاق و منافق ، مخصوص عصر پيامبر (صلى الله عليهوآلهوسلّم) نبوده است و
در هر جامعه اى اين برنامه و گروه وجود دارند ، منتها بايد بر اساس معيارهاى حساب
شده اى كه قرآن براى آنها بدست مى دهد شناسائى شوند ، تا نتوانند زيان و يا خطرى
ايجاد كنند ، در آيات گذشته و همچنين سوره منافقين و روايات اسلامى نشانه هاى
مختلفى براى آنها ذكر شده است از جمله :
1 - هياهوى بسيار و ادعاهاى بزرگ ، و خلاصه گفتار زياد و عمل كم و ناهماهنگ .
2 - در هر محيطى رنگ آن محيط را گرفتن و با هر جمعيتى مطابق مذاق آنان حرف زدن ، با
مؤمنان آمنا گفتن و با مخالفان انا معكم !
3 - حساب خود را از مردم جدا كردن ، و تشكيل انجمنهاى سرى ، و مرموز دادن با نقشه
هاى حساب شده .
4 - خدعه و نيرنگ و فريب و دروغ و تملق و چاپلوسى ، پيمان شكنى و خيانت .
5 - خود برتربينى ، و مردم را ناآگاه ، سفيه و ابله قلمداد كردن و خود را عاقل و
هوشيار دانستن .
خلاصه دوگانگى شخصيت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان است پديده هاى
گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد كه به خوبى مى توان آن
را شناخت .
چه تعبير زيبائى دارد قرآن در آياتى كه خوانديم مى گويد : فى قلوبهم مرض : آنها
دلهاى بيمار دارند چه بيمارى از دوگانگى ظاهر و باطن بدتر ؟ و چه بيمارى از خود
برتربينى و يا نداشتن شهامت براى روياروئى با حوادث دردناكتر ؟
تفسير نمونه ج : 1 ص : 100
ولى همان گونه كه بيمارى قلبى را هر چند پنهان است نمى توان به كلى مخفى كرد بلكه
نشانه هاى آن در چهره انسان و تمام اعضاى بدن آشكار مى شود ، بيمارى نفاق نيز همين
گونه است كه با تظاهرات مختلف قابل شناخت مى باشد .
در تفسير نمونه ذيل آيات 141 تا 143 سوره نساء نيز درباره صفات منافقان بحث كرده
ايم ( جلد چهارم صفحه 174 تا 178 ) .
و نيز در ذيل آيات 49 تا 57 سوره توبه بحث مشروحى در اين زمينه داريم ( تفسير نمونه
جلد 7 صفحه 438 تا 450 ) .
در سوره توبه ذيل آيات 62 تا 85 نيز بحثهاى فراوانى در اين زمينه مطالعه خواهيد
فرمود ( تفسير نمونه جلد هشتم صفحه 19 تا 72 ) .
3 - وسعت معنى نفاق
- گرچه نفاق به مفهوم خاصش ، صفت افراد بى ايمانى است كه ظاهرا در صف مسلمانانند ،
اما باطنا دل در گرو كفر دارند ، ولى نفاق معنى وسيعى دارد كه هر گونه دوگانگى ظاهر
و باطن ، گفتار و عمل را شامل مى شود هر چند در افراد مؤمن باشد كه ما از آن به
عنوان رگه هاى نفاق نام مى بريم .
مثلا در حديثى مى خوانيم : ثلاث من كن فيه كان منافقا و ان صام و صلى و زعم انه
مسلم ، من اذا ائتمن خان ، و اذا حدث كذب ، و اذا وعد اخلف : سه صفت است در هر كس
باشد منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند : كسى كه در
امانت خيانت مى كند ، و كسى كه به هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد ، و كسى كه وعده مى
دهد و خلف وعده مى كند .
مسلما اين گونه افراد منافق به معنى خاص نيستند ، ولى رگه هائى از نفاق در وجود
آنها هست ، مخصوصا درباره رياكاران از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم
تفسير نمونه ج : 1 ص : 101
كه فرمود : الرياء شجرة لا تثمر الا الشرك الخفى ، و اصلها النفاق ! : ريا و ظاهر
سازى ، درخت ( شوم و تلخى ) است كه ميوه اى جز شرك خفى ندارد و اصل و ريشه آن نفاق
است .
در اينجا توجه شما را به سخنى از امير مؤمنان على (عليه السلام) درباره منافقان جلب
مى كنيم : اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهيزكارى سفارش مى كنم ، و از منافقان
بر حذر مى دارم ، زيرا آنها گمراه و گمراه كننده اند ، خطاكار و به خطا اندازند ،
به رنگهاى گوناگون در مى آيند ، به قيافه و زبانهاى متعدد خودنمائى مى كنند از هر
وسيله اى براى فريفتن و در هم شكستن شما استفاده مى كنند ، و در هر كمينگاهى به
كمين شما مى نشينند ، بد باطن و خوش ظاهرند ، و در نهان براى فريب مردم گام بر مى
دارند ، از بيراهه ها حركت مى كنند ، و گفتارشان به ظاهر شفا بخش ، اما كردارشان
دردى است درمان ناپذير ، به رفاه و آسايش مردم حسد مىورزند و ( اگر به كسى ) بلائى
وارد شود خوشحالند ، اميدواران را مايوس مى كنند ، و در هر راهى كشته اى دارند ، در
هر دلى راهى و در هر مصيبتى اشك ساختگى مى ريزند ، مدح و تمجيد را به يكديگر قرض مى
دهند و انتظار پاداش و جزا مى كشند ، اگر چيزى بخواهند اصرار مىورزند ، و اگر ملامت
كنند پرده درى مى نمايند .
4 - كارشكنيهاى منافقان
نه تنها براى اسلام كه براى هر آئين انقلابى و پيشرو ، منافقان خطرناكترين گروهند ،
آنها در لابلاى صفوف مسلمانان نفوذ مى كنند و از هر فرصتى براى
تفسير نمونه ج : 1 ص : 102
كارشكنى استفاده مى نمايند .
گاهى مؤمنان راستين را كه با اخلاص تمام ، سرمايه مختصرى را در راه خدا انفاق مى
كردند مورد استهزاء قرار مى دادند ، چنانكه قرآن مى گويد : الذين يلمزون المطوعين
من المؤمنين فى الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و
لهم عذاب اليم : آنها كه مؤمنان با اخلاص را به خاطر انفاقهاى ( كوچك اما بى ريا )
مسخره مى كنند ، خداوند آنها را استهزا مى كند و عذاب دردناكى در انتظارشان است (
توبه - 79 ) .
و گاهى در انجمنهاى سرى خود تصميم مى گرفتند ، كمكهاى مالى خود را از ياران رسولخدا
(صلى الله عليهوآلهوسلّم) به كلى قطع كنند ، تا از اطراف او پراكنده شوند ، چنانكه
در سوره منافقان آمده است هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى
ينفضوا و لله خزائن السماوات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون : آنها مى گويند
كمكهاى مالى خود را از كسانى كه نزد پيامبرند قطع كنيد تا از پيرامون او پراكنده
شوند ، بدانيد خزائن آسمان و زمين از آن خدا است ، ولى منافقان نمى دانند ( سوره
منافقون آيه 7 ) .
گاهى تصميم مى گرفتند كه پس از بازگشت از جنگ به مدينه ، دست به دست هم بدهند و با
استفاده از يك فرصت مناسب ، مؤمنان را از مدينه بيرون كنند و مى گفتند : لئن رجعنا
الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل : اگر به مدينه باز گرديم ، عزيزان ، ذليلان
را بيرون خواهند كرد ! ( منافقون - 8 ) .
و زمانى هم به بهانه هاى مختلف از قبيل جمع آورى محصولهاى كشاورزى از شركت در
برنامه هاى جهاد ، خود دارى كرده و در شديدترين لحظات ، پيامبر (صلى الله
عليهوآلهوسلّم) را تنها مى گذاشتند ، و در عين حال وحشت داشتند كه پرده از رازشان
برداشته شود و رسوا گردند .
به خاطر همين موضع گيريهاى بسيار خصمانه ، در آيات زيادى از قرآن ،
تفسير نمونه ج : 1 ص : 103
آماج شديدترين حملات قرار گرفتند ، و يك سوره در قرآن به نام سوره منافقون پيرامون
وضع آنها نازل شده است .
در سوره هاى توبه ، حشر و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن نيز مورد نكوهش فراوان قرار
گرفته اند ، از جمله سيزده آيه از آيات همين سوره بقره از صفات آنها و عواقب شومشان
سخن مى گويد .
5 - فريب دادن وجدان .
مشكل بزرگى كه مسلمانان در ارتباط با منافقان داشتند اين است كه از يكسو مامور
بودند هر كس اظهار اسلام مى كند با آغوش باز از او استقبال كنند ، و از تفتيش عقائد
در مورد اشخاص خود دارى نمايند ، از سوى ديگر بايد مراقب توطئه هاى منافقان باشند ،
منافقانى كه با قيافه حق بجانب و بنام يك فرد مسلمان ، گفتارشان مورد قبول افراد
واقع مى شد ، در حالى كه در باطن ، سد راه اسلام و از دشمنان قسم خورده بودند .
اين گروه با پيش گرفتن اين راه فكر مى كردند مى توانند خداوند و مؤمنان را براى
هميشه فريب دهند ، در حالى كه بدون توجه خود را فريب مى دادند .
تعبير به يخادعون الله و الذين آمنوا ( با توجه به معنى مخادعه كه به معنى نيرنگ و
خدعه از دو طرف است ) مفهوم دقيقى را ترسيم مى كند و آن اينكه آنها از يكسو بر اثر
كوردلى ، اعتقاد داشتند كه پيامبر اسلام (صلى الله عليهوآلهوسلّم) يك خدعه گر است
كه براى حكومت بر مردم ، دين و نبوت را مطرح ساخته ، و افراد ساده لوح نيز اطراف او
جمع شده اند ، لذا بايد در مقابل او به خدعه برخاست ! ، بنابر اين از يكسو كار اين
منافقين ، خدعه و نيرنگ بود و از سوئى ديگر درباره پيامبر بزرگ خدا نيز چنين اعتقاد
غلطى داشتند .
اما جمله بعد ( و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون ) هر دو پندار آنها را در هم
|