درس دوم : وقف و اقسام آن (1)

تعريف وقف ، قطع و سكت

اصطلاح (وقف ) در مقابل (ابتدا) قرار دارد، ولى از آنجا كه اين واژه در مقابل (قطع ) و (سكت ) نيز به كار مى رود، لازم است فرق آنها را بيان كنيم .

در بـين متقدمان ، غالبا كلمات قطع و سكت نيز به معناى وقف استعمال شده است ، به طور مثال ، از شـعبى خبر صحيحى نقل شده است كه : (اذا قراءت : (كل من عليها فان ) (38) فلا تسكت حتى تقراء: (ويبقى وجه ربك ذوالجلال والاكرام ) (39) (40) ، كه در اينجا (لا تسكت ) به معناى (لا تقف )است .

همچنين در عبارت دانى (41) آمده است : (يـلـزم اءن يقطع على الاية التى فيها ذكر الجنة والثواب و تفصل مما بعدها اذ كان بعدها ذكر النار والعقاب .

لازم اسـت كـه بـر آيه اى كه در آن از بهشت و پاداش ، سخن رفته است ، وقف شود،تا بين آن و آيه بعدش كه از آتش و عقاب سخن مى گويد فاصله بيفتد) (42) .

مـلاحـظـه مـى كـنـيـم ماده قطع و سكت به همان معناى اصطلاحى وقف به كار رفته است ، اما مـتـاءخـران ، اصـطـلاح قـطع و سكت را به معناى ديگرى به كار مى برند كه لازم است به صورت مختصر درباره آنها نيز سخن بگوييم ، تا معناى وقف كاملاروشن شود.

(وقـف ) در اصـطـلاح ، عـبـارت اسـت از قطع صدا از كلمه ، مدت كوتاهى كه معمولادر آن نفس مـى كـشند، با قصد قرائت مجدد، و نه نيت اعراض ، و اين نحو، هم درراءس آيات و هم در بين آنها مـى تـواند باشد، ولى در وسط كلمه يا جايى كه از نظررسم الخط، كلمه اى به كلمه اى ديگر متصل است ، وقف وجود ندارد(43) .

(سكت ) عبارت است از قطع صدا توسط قارى ، بدون آنكه نفس بكشد، ومعمولا مدت آن كوتاه تر از زمان وقف است (44) . بنابر روايت حفص ازعاصم ، چهار موضع در قرآن مجيد به شرح زير سكته دارد:

1 ـ آيه اول سوره كهف (18)، بعد از كلمه (عوجا).

2 ـ آيه 52 سوره يس (36)، بعد از كلمه (مرقدنا).

3 ـ آيه 27 سوره قيامت (75)، بعد از كلمه (من ).

4 ـ آيه 14 سوره مطففين (83)، بعد از كلمه (بل ).

البته بعضى از قرا، اين موارد را به وقف خوانده اند و بعضى از قرا در مواضع ديگرى نيز قائل به سكت هستند.

قـطع در اصطلاح ، عبارت است از ترك كردن قرائت قرآن ، به منظور پرداختن به امور ديگر، راءس آيات ، مقاطع قرآن هستند، و لذا قطع بر راءس آيات رواست (45) .

سـعـيـد بـن منصور در سنن خود از ابن ابى الهذيل روايت كرده است كه گفت :([صحابه ] خوش نداشتند كه قسمتى از يك آيه را بخوانند و بقيه اش را رهاكنند)(46) .

سيوطى مى گويد: سند اين خبر، صحيح است و عبداللّه بن ابى هذيل ، تابعى بزرگى است (47).

گـرچه قطع قرائت در آخر آيات رواست ، اما به نظر مى رسد كه اگر بعد از اتمام يك موضوع باشد بـهتر است ، اهل سنت از آنجا كه در نماز، بعد از حمد، خواندن يك سوره كامل را واجب نمى دانند، بلكه خواندن آياتى از قرآن را كافى مى دانند، قرآن كريم را به هزار قسمت تقسيم كرده و هرجا قصه يا موضوعى تمام مى شود، روى آخرين آيه آن حرف (ع ) مى نويسند كه نشانه ركوعات است ، و درهر ركعت از نماز، يكى از آن قسمتها را مى خوانند و به ركوع مى روند و در نمازتراويح (كه هزار ركعت نـماز مستحبى در شبهاى ماه رمضان است ) در هر ركعت ،يك قسمت را مى خوانند، تا در پايان ماه رمضان ، كل قرآن را در آن نماز، قرائت كرده باشند(48) .

ملاك و معيار وقف .

دربـاره ايـنـكـه چه چيزى مى تواند به عنوان ملاك يا ملاكهاى وقف مطرح باشد،به طور كلى سه نظريه به شرح زير قابل طرح است : 1 ـ قـطـع نـفـس : عده اى بر اين عقيده اند كه در هر جاى قرآن مى توان وقف كرد،بنابراين ، قارى مـى تـوانـد بـا خيال راحت به قرائت بپردازد و هرجا كه نفسش قطع شد، بدون توجه به اين كه در راءس آيـه اسـت يـا در وسط آيه ، جمله تمام است ياناتمام ، معنادار است يا بى معنا، بر آن وقف كند، ابـويـوسف از فقهاى اهل سنت رامى توان از جمله كسانى دانست كه به اين نظر معتقد بوده است ، وى تـقـسـيـم وقـف بـه تـام ، كـافى ، حسن و قبيح [و هرگونه تقسيم ديگرى ] را نوعى بدعت در دين دانسته و گفته است : قـرآن معجزه است و مجموع آن به مثابه قطعه واحد است و همان طور كه تمام آن ، قرآن نام دارد، بعضى از آن نيز قرآن است ، لذا تمام آن تام و حسن است وبعضى از آن نيز تام و حسن است (49) .

در جـواب او بايد گفت : كلمات قرآن معجزه نيست ، بلكه نظم خاص قرآن درآياتش معجزه است ، بنابراين ، كلماتى چون (اذا جء) و امثال آن ، معجزه نيست (50) .

2 ـ اتـمـام آيـه : از سـخنان بعضى از علماى علم قرائت برمى آيد كه وقف را تنها برراءس آيات جايز مـى دانسته اند، آنها گفته اند: اصولا فواصل آيات براى آن است كه بر آنها وقف شود، تا بين كلمات آخر دو آيه ، تقابل ايجاد شود، مانند:(مصيطر) و (مذكر) و در پايان آيات 21 و 22 سوره غاشيه ، و نيز (اكبر) و (كفر)در پايان آيات 23 و 24 همين سوره .

از ابوعمرو بن علاء نقل شده است كه بر رؤوس آيات وقف مى كرد (51).

3 ـ اتمام معنا: اكثر علماى علوم قرآنى و علم قرائت بر اين اعتقادند كه نه مى توان وقف را به قطع نـفس واگذار كرد و به قارى اجازه داد كه به هر جاى قرآن مى رسد وقف كند، و نه مى توان موارد آن را منحصر به رؤوس آيات دانست ودر موارد ديگر جايز ندانست ، بلكه وقف و كمال و نقصان آن ، منوط به اتمام ياعدم اتمام معناست ، چه در راءس آيه باشد و چه در اواسط آيه .

اين گروه ، وقف را به اقسامى تقسيم كرده اند كه در اينجا به بحث پيرامون آن خواهيم پرداخت .

اقسام وقف

مـشـهـورتـريـن تـقسيم بندى ، تقسيم وقف به اقسام چهارگانه تام (مختار)، كافى (جايز)، حسن (مـفـهـوم ) و قـبيح (متروك ) است ، ظاهرا اولين كسى كه اين تقسيم بندى را ارائه داده ، ابوجعفر احـمـد بـن اسـمـاعـيـل بـن نـحـاس اسـت كـه داراى كـتابى به نام القطع والائتناف در وقف و ابـتـداسـت (52) ، بـعـدا عثمان بن سعيددانى ، صاحب كتاب المكتفى نيز از ايشان پيروى كرده است (53) ، و سپس اين نحو تقسيم بندى در ميان قرا و علماى علم قرائت رواج پيدا كرد و اكنون نـيـزبـه عنوان رايجترين شيوه مطرح است ، اما انواع ديگرى از تقسيم بندى نيز ارائه شده است كه برخى را از نظر مى گذرانيم : گـروهـى گـفـتـه اند: وقف بر دو قسم است : تام و قبيح ، در نزد اين گروه ، وقفهاى تام ،كافى و حسن ، در تقسيم رايج ، (تام ) محسوب مى شود(54) .

ابـن جـزرى مـى گـويد: وقف بر دو قسم است : اضطرارى و اختيارى ، وى در توضيح اين دو قسم مـى گـويـد: وقـفـهـاى تـام ، كـافـى و حـسـن ، در تـقـسيم رايج ، از نوع وقف اختيارى محسوب مى شود (55) .

ابن انبارى مى گويد: وقف بر سه قسم است : تام ، حسن و قبيح (56).

از تـعـريـف ابـن انبارى به دست مى آيد كه وقف كافى در تقسيم رايج ، در وقف تام داخل است ، اما نـحوه عمل ايشان در تعيين وقفهاى آيات قرآن ، خلاف آن رانشان مى دهد، يعنى عملا بسيارى از مواردى كه به نظر دانى در المكتفى وقفشان كافى است ، او آنها را حسن مى داند.

برخى گفته اند: وقف بر سه قسم است : تام ، كافى و قبيح ، اين گروه ، وقف حسن درتقسيم رايج را در زمره قبيح جاى داده اند(57) .

سـجـاونـدى (58) ، وقـوف قـرآن را به پنج قسم تقسيم كرده است : لازم با علامت (م )، مطلق با عـلامـت (ط)، جـايـز بـا عـلامـت (ج )، مـجـوز لـوجـه با علامت (ز) ومرخص لضرورة با علامت (ص )(59) .

البته اگر علامت (لا) نيز علامت وقف قبيح از نظر او بدانيم ، تعداد وقوف سجاوندى به شش قسم مى رسد.

برخى ديگر، اقسام وقف را به هشت قسم رسانده اند كه سخاوى (60) ، آن رابه جمهور نسبت داده اسـت ، ايـن اقسام هشت گانه عبارتند از: (تام )، (شبيه به تام )، (ناقص )، (شبيه به ناقص )، (حسن )، (شبيه به حسن )، (قبيح ) و (شبيه به قبيح ) (61) .

تـقـسـيـم وقـف به تام ، كافى ، حسن و قبيح ، مبناى بحث و گفت وگوى ما در اين كتاب است ، و درباره تقسيم سجاوندى و مقايسه آن با تقسيم رايج نيز توضيحاتى خواهيم داد.

مبناى تقسيم وقف به تام ، كافى ، حسن و قبيح .

رابطه لفظى و معنوى ، مبناى اصلى تقسيم بندى مذكور است ، لذا شايسته است كه قبل از هر چيز، مراد از اين دو رابطه را روشن سازيم : مـراد از (رابطه معنوى ) بين دو عبارت ، آن است كه دو عبارت از نظر معنا وموضوع به هم وابسته بـاشـنـد، به طور مثال ، آيات 2 ـ 5 سوره بقره ، از نظر معنا باهم ارتباط دارند، زيرا همه آنها درباره مـتـقـين و شرح حال آنهاست ، آيات 6 و 7اين سوره ، شرح حال كفار است ، لذا با هم ارتباط معنوى دارند، از آيات 8 ـ 20درباره منافقان است ، ولذا آنها نيز با هم ارتباط معنوى دارند.

مراد از (رابطه لفظى ) رابطه اعرابى بين دو عبارت است ، به طورى كه يا قسمت اول ، عامل اعراب در قـسـمـت دوم بـاشد و يا به عكس ، قسمت دوم ، عامل اعراب قسمت اول باشد، قسم اول مانند: (اهـدنا الصراط المستقيم )، كه (الصراط)مفعول است و عامل آن فعل (اهد) است ، قسم دوم مانند: (اياك نعبد)، كه (اياك )مفعول (نعبد) است ، پس در هر صورت مى گوييم : بين (اهدنا) و (الصراط) و نـيـزبـين (اياك ) و (نعبد) رابطه لفظى وجود دارد، بنابراين ، مراد از رابطه لفظى ، مطلق رابطه نـيـسـت ، بـلـكـه رابطه لفظى خاصى مراد است و آن رابطه اعرابى است ، يعنى يكى از دو قسمت عـبـارت ، عـامل اعراب در قسمت ديگر است ، بنابراين ممكن است دو جمله به ظاهر به هم عطف شـده بـاشـنـد، ولى از نظر (علم وقف و ابتدا)،رابطه لفظى محسوب نشود، مانند عطف در آيه 5 سـوره حـمد: (اياك نعبد واياك نستعين )، در اين آيه گرچه جمله (اياك نستعين ) بر جمله (اياك نـعـبـد) عـطـف شـده است ، ولى هيچ كدام از اين دو جمله ، عامل اعراب جمله ديگر نيست ، زيرا جمله اول مستاءنفه است و محلى از اعراب ندارد، و جمله دوم نيز عطف به جمله مستاءنفه است كه آن هـم محلى از اعراب ندارد، پس مى گوييم : بين دو جمله (اياك نعبد) و (اياك نستعين ) رابطه لـفـظى وجود ندارد، گرچه رابطه معنوى وجود دارد،زيرا كسى كه فقط خدا را عبادت مى كند، يعنى فقط براى خدا كارى انجام مى دهد، طبيعتا بايد تنها از او يارى بطلبد.

با اين توضيح درباره رابطه لفظى و معنوى ، مى گوييم : بين دو كلام يا دو عبارت از يك كلام يا دو لفظ از يك عبارت ، يكى از چهار فرض زير متصور است : 1 ـ نه رابطه لفظى وجود داشته باشد و نه رابطه معنوى .

2 ـ رابطه معنوى وجود داشته باشد، ولى رابطه لفظى وجود نداشته باشد.

3 ـ رابطه لفظى وجود داشته باشد، ولى رابطه معنوى وجود نداشته باشد.

4 ـ هم رابطه لفظى وجود داشته باشد و هم رابطه معنوى .

فرض سوم ، صرفا يك فرض است و واقعيت خارجى ندارد، زيرا امكان نداردبين دو لفظ و عبارت از كـلام ، رابـطـه اعـرابـى وجود داشته باشد، ولى از نظر معنا وموضوع ، هيچ ارتباطى با هم نداشته بـاشند، بنابراين در عالم واقع ، فقط فرضهاى1 و 2 و 4 تحقق دارند، وقف بين دو لفظ يا دو عبارت در نوع اول ، وقف تام است ،مانند وقف بر كلمه (المفلحون ) در پايان آيه 5 سوره بقره ، وقف بين دو لـفـظ يا دوعبارت در نوع دوم ، كافى است ، مانند وقف بر (اياك نعبد) در سوره حمد، وقف بين دو لـفـظ يا دو عبارت در نوع چهارم ، ممكن است حسن باشد و ممكن است قبيح ، اگر لفظ يا عبارت اول ـ كـه بـر آن وقـف مى شود ـ داراى دو خصوصيت باشد حسن است ، وگرنه قبيح است ، آن دو خصوصيت ، عبارت است از:

1 ـ مـعنادار بودن ، يعنى لفظ يا عبارت مفيد معنا باشد، همان چيزى كه آن را كلام مفيد ناميده اند كه صحيح است متكلم بر آن سكوت كند.

2 ـ مقصود و مراد بودن ، يعنى بايد بتوانيم آن را به حساب خداوند بگذاريم وبگوييم : خداوند همين معنا را اراده كرده است .

بـه طـور مثال ، در (الحمدللّه رب العالمين )، بين عبارت (الحمدللّه ) و كلمه (رب العالمين )، رابطه لـفظى و به تبع آن ، رابطه معنوى وجود دارد، زيرا (رب العالمين ) صفت براى (اللّه ) است و اعراب صفت از موصوف است ، يعنى همان اعراب موصوف را دارد، لذا چون (اللّه ) مجرور است ، (رب ) نيز مـجرور است ،ولى در عين حال كه بين (الحمدللّه ) و (رب العالمين ) رابطه لفظى و معنوى وجود دارد، ولى وقتى بر (الحمدللّه ) وقف كنيم ، ملاحظه مى كنيم كه جمله (الحمدللّه ) يك جمله كامل ، مـتـشـكل از مبتدا و خبر و مفيد معناست ، يعنى (حمد،مخصوص خداوند است )، و اين معنا قطعا مورد قصد و نظر خداوند نيزهست .

پـس وقف بر (الحمدللّه )، وقف حسن است ، اما در همين مثال ، در نظر بگيريد كه كسى بر (الحمد) وقف كند، در اين صورت نيز بين (الحمد) و (للّه ) رابطه لفظى ومعنوى وجود دارد، زيرا (للّه ) خبر براى (الحمد) است و مبتدا عامل رفع در خبراست ، و از طرفى ملاحظه مى كنيم كه (الحمد) يك كلام مفيد و داراى معنا ومفهوم نيست ، پس وقف بر آن ، از نوع وقف قبيح است .

پس مطالب فوق را اينگونه خلاصه مى كنيم : اگـر نـه رابطه لفظى باشد و نه معنوى ، وقف بين دو عبارت ، تام است ، اگر رابطه معنوى باشد و لـفظى نباشد، وقف بين آنها از نوع كافى است ، اگر هر دو رابطه باشد، در صورتى كه عبارت اول ، كلام مفيد و مورد قصد و اراده خداوند باشد،وقف بر آن حسن ، و اگر كلام مفيد نباشد و يا مقصود و مراد خدا نباشد، وقف برآن قبيح است .

پرسش و تمرين .

1 ـ معناى اصطلاحات وقف ، سكت و قطع در نزد متقدمان و متاءخران چيست ؟

2 ـ در چه مواردى مى توان قرائت را قطع كرد، و در چه موردى بهتر است ؟

3 ـ ركوعات قرآن چيست ؟

4 ـ مراد از رابطه لفظى و معنوى در وقف چيست ؟

5 ـ پنج مثال ديگر ذكر كنيد كه بين اجزاى هر يك ، رابطه لفظى وجود داشته باشد و نوع رابطه هر يك را بنويسيد؟

6 ـ سه مثال ذكر كنيد كه وقف بر آن باعث مى شود كه كلام مفيد نباشد؟

7 ـ سه مثال ذكر كنيد كه على رغم مفيد بودن كلام ، مورد قصد و اراده خداوندنيست ؟