ولايت
ولايت
در اصل لغت به معنى قربت و نزديكى است بدان درجه كه هيچ چيزى ميان آن دو حائل و
فاصل نباشد، ولى عرفا بطور غالب در نزديكى معنوى استعمال مى شود.
اين
نزديكى به مهر و علقه معنوى بوده و روح ولايت همانا وجود جاذبه محبت و نزديكى آنها
به همديگر با پيوند محبت است .
مظهر
اين قرب و نزديكى در عمل مختلف است .
نزديكى
بندگان به خدا به اطاعت او، نزديكى خدا به بندگان با تولى امور آنانست ، ولايت پدر
و جد نسبت به طفل با نصرت و يارى ، و نزديكى پيامبر يا امام نيز به تولى امور مردم
اعم از دنيوى و اخروى مى باشد.
ولايت
خدا بر بندگان
ولايت خدا بر بندگان بر دو گونه
است :
«نخست
» ولايت به خالقيت و رازقيت و سائر شؤ ون طبيعى كه نسبت به مؤمن و كافر يكسان است
.
«دوم
» ولايت ناشى از اطاعت و بندگى بنده نسبت به خدا كه به معنى سرپرستى به هدايت
تشريعى و تكوينى و فراهم آوردن اسباب خير و توفيق به انجام خير و اجتناب از شرور
است و در آخرت به روح و ريحان و بهشت نعيم و رضوان الهى مى باشد.
ولايت
به اين معنى مخصوص مؤمن است .
چنانچه
در آيات زير آمده است :والله ولى المتقين (1)
«خدا
ولى پرهيزكاران است ».
ذلك
بان الله مولى الذين امنوا(2)
«آن
به سبب اينست كه خدا ولى كسانى است كه ايمان آورده اند».
كافر
به سبب كفر از ولايت الهيه خارج و تحت ولايت طاغوت يا طاغوتها قرار مى گيرد،
بدينگونه انسانها در ولايت دو مولاى مختلف در مى آيند، ولايت الله و ولايت طاغوت ،
چانچه در قرآن مى فرمايد:
الله
ولى الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اوليائهم الطاغوت
يخرجونهم من النور الى الظلمات (3)
«خدا
ولى كسانى است كه ايمان آورده اند آنها را از تاريكيها به سوى نور بيرون مى برد، و
كسانى كه كافر شده اند اوليائشان طاغوت است كه آنها را از نور به سوى تاريكيها
بيرون مى برند».
در
برخى از آيات قرآن ولايت را بكلى از كافران نفى مى كند.
ان
الكافرين لا مولى لهم »(4)
«كافران
مولى ندارند».
والظالمون
ما لهم من ولى ولا نصير»(5)
«ستمكاران
نه ولى دارند و نه ياور».
نفى
ولايت از كافران بدان معنى است كه ولايت طاغوت بر آنها كه خود برگزيده اند پوچ است
چنانچه در اين آيه مى فرمايد:
مثل
الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت
العنكبوت لو كانوا يعلمون (6)
«مثل
كسانى كه به جز خدا براى خود اولياء اتخاذ كرده اند، مانند عنكبوت است ، كه براى
خود اتخاذ خانه كرده است ، همانا سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است ، اگر مى
دانستند»
در
21 آيه از قرآن كريم بكلى از غير خدا نفى ولايت شده است كه مراد يا نفى ولايت
تكوينى يا ولايت در آخرت و يا همان معنى است در آيه قبل توضيح داده شده است .
ولايت
بندگان نسبت به خدا
ولايت
بندگان نسبت به خدا، يعنى نزديكى آنان به خدا همچنانكه اشاره شد به طاعت و مقدم
داشتن او بر چيزهاى ديگر است ، بطوريكه هيچ فاصلى ميان او و خدا نباشد و هيچ چيز
را بر خدا مقدم نكنند.
در
آيات زير ولايت بندگان نسبت به خدا را ياد نموده و اولياء خدا را تعيين مى كند:
ان
اوليائه الا المتقون »(7)
«اولياء
خدا جز پرهيزكاران نيست ».
الا
ان اولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون (8)
«آگاه
باش همانا بر اولياء خدا ترسى نيست و نه غمگين مى شوند».
مهر
و محبت برترين ناموس الهى است كه دلها به آن با خدا پيوند مى يابد، و انسانها به
آن پيوند در رشته اولياء الله قرار مى گيرند، آرى دل اگر مهر خدا را در خود جاى
دهد، و دل را چنان آكنده سازد كه از آن بر اعضاء و جوارح ديگر سرازير شود، همگى
يكسان و يكنواخت در طاعت خدا در آيند.
ولايت
الله و محبت به خدا چنان شيرين است كه در «دعاء خمسة عشر» عرض مى كند:
الهى
من ذاالذى ذاق حلاوة محبتك فرام منك بدلا و من ذاالذى انس بقربك فابتغى عنك حولا
يعنى : «كيست كه شيرينى محبت تو را چشيده باشد پس از آن به جاى تو خواهان ديگرى
گردد و كيست كه به قرب تو انس گيرد و سپس از تو دورى گزيند».
و
در «دعاى كميل » عرض مى كند:
«گيرم
كه اى خداى من ، و اى آقا و مولاى من ، و اى پروردگار من ، بر عذاب تو صبر كردم
چگونه بر فراق تو صبر نمايم ؟».
ولايت
پيامبر و امام
ولايت
پيامبر و امام در طول ولايت الله بوده ، رشحه و تراوشى از آنست .
وجوب
اطاعت از پيامبر و امام به علت امر خدا به آن ، يعنى وجوب اطاعت خداست ، چنانچه
اين آيه شريفه متضمن آنست .
اطيعواالله
و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (9)
«اطاعت
كنيد خدا را و پيامبر را و اولى الامر خود را».
اولى
الامر ائمه معصومين دوازده گانه است ، كه به حضرت مهدى امام عصر عجل الله تعالى
فرجه الشريف منتهى مى شود.
ولايت
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بر مردم ولايت مطلقه است و تا پاى جان
شمول دارد.
النبى
اولى بالمؤمنين من انفسهم (10)
«پيامبر
بر مؤمنان از جانهاى آنها مقدم است ».
ولايت
پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به اميرالمؤمنين على (عليه السلام) منتقل
شده است .
پيامبر
اكرم چنانچه در كتابهاى سنى و شيعه فراوان نقل شده و عده زيادى از اصحاب پيامبر
نقل كرده اند(11) - در اجتماع بزرگ سرتاسر مسلمانان ولايت مطلقه خود را به مردم
تذكر داده و فرمود:
الست
اولى بكم من انفسكم
يعنى
: (طبق صريح قرآن كريم) آيا من بر شما از جان شما اولى تر نيستم ؟ آنگاه فرمود:
من
كنت مولاه فهذا على مولاه
«يعنى
من بر هر كس ولايت دارم على بر او ولايت دارد».
يكى
از معانى كلمه مولى «اولى » است ، و با مقدمه اى كه پيامبر قبلا بيان فرمود روشن
مى شود كه مراد از «مولى » در اينجا بطور معين همان «اولى » است و چنين معنى مى
دهد: آيا من بر شما از جان شما اولى تر نيستم ؟ هر كس من بر او اولى تر (از جان
او) هستم على بر او (از جان او) اولى تر است .
آيه
55 سوره مائده نيز پس از اينكه ولايت خدا و پيامبر را بر مؤمنان بيان مى كند به
كنايه و به اشاره ولايت على (عليه السلام) را نيز بيان مى نمايد كه به اتفاق
مفسران سنى و شيعه مراد از ذيل اين آيه على (عليه السلام) است .
ولايت
بندگان نسبت به همديگر
ولايت
بندگان نسبت به همديگر كه به معنى دوست و يار و ياور هم بودن است در مورد مؤمنان
نسبت به همديگر تحريص و نسبت به كفار از آن نهى شده است .
چنانچه
در آيات زير بيان مى فرمايد:
والمؤمنون
والمؤمنات بعضهم اولياء بعض (12)
«مردان
مؤمن و زنان مؤمنه اولياء همديگر هستند».
لا
يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين (13)
«مؤمنان
كافران را به جاى مؤمنان به دوستى نگزينند».
ايبتغون
عندهم العزة فان العزة لله جميعا(14)
«آيا
در پيش كفار عزت مى جويند، همانا عزت هر چه هست از آن خداست ».
يا
ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوى وعدوكم اولياء(15)
«اى
مردمى كه ايمان داريد، دشمن من و خودتان را به دوستى نگزينيد».
يا
ايها الذين امنوا لا تتخذوا لكافرين اولياء من دون المؤمنين (16)
«اى
مردمى كه ايمان داريد، كافران را بجاى مؤمنان به دوستى نگزينيد».
يا
ايها الذين امنوا لا تتخذوا اليهود والنصارى اولياء(17)
«اى
مردمى كه ايمان داريد يهود و نصارا را به دوستى نگزينيد».
يا
ايها الذين امنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ولعبا من الذين اوتواالكتاب
من قبلكم والكفار اولياء(18)
«اى
كسانى كه ايمان داريد، به دوستى نگزينيد آنان را كه دين شما را به استهزاء و بازى
گرفته اند، چه از آن مردم كه پيش از شما كتاب داده شده بودند و چه از كافران ».
لا
تتخذوا اباءكم و اخوانكم اولياء ان استحبوا الكفر على الايمان (19)
«پدران
و برادران خود را به دوستى نگزينيد اگر كفر را بر ايمان ترجيح دهند».
ولايت
فقيه
ولايت
فقيه رشحه و تراوشى از ولايت امام است كه در زمان غيبت از طرف امام (عليه السلام) به
فقيه جامع الشرائط كه جامع علم و عمل باشد عطا شده ، مردم موظفند كه به حكم فقيه
جامع الشرائط كه دو شرط اساسى آن ذيلا ذكر مى شود عمل كنند:
1
- دارا بودن فقاهت مطلقه و اجتهاد حائز مقام مرجعيت .
2
- دارا بودن درجه عاليه عدالت (نگهدارى نفس از معاصى ، حافظ دين خود بودن ، مخالفت
هواى نفس نمودن ، مطيع مولاى على الاطلاق (خداوند تبارك و تعالى) بودن).
كسى
كه مى خواهد حدود جارى كند يعنى قوانين جزائى اسلام را به مرحله اجراء بگذارد و
متصدى بيت المال و خرج و دخل مملكت شود، و خداوند اختيار بندگانش را به او بدهد،
بايد معصيت كار نباشد لا ينال عهدى الظالمين (20) خداوند تبارك و تعالى به ستمكار
آلوده به گناه چنين اختيار نمى دهد.
با
توجه به اين امر ملت در كشور اسلامى از فردى كه با احراز دو شرط مذكور به مرجعيت
شناخته و پذيرفته شده باشد اطاعت مى كند، و هر مقام ديگرى را اعم از رئيس جمهور و
غير او را كه انتخاب مى كند جز با نصب و تاءييد صريح او جائز التصرف در بيت المال
و اموال عمومى كشور اسلامى ندانسته و خود را موظف به اطافت از او نمى داند.
فقيه
نيز وظيفه دارد كه در اين صورت به وظائف ولايت و رهبرى قيام نمايد چنانچه در نهج
البلاغه (خطبه 3) اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد:
اما
والذى خلق الحبة وبرء النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر وما اخذ
الله على العلماء ان لا يقاروا على كظة ظالم ولا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على
غاربها
«قسم
به شكافنده دانه و آفريننده انسان اگر نبود حضور حاضرين (براى بيعت) و اتمام حجت
با بودن يارى دهندگان ، و اينكه خدا بر علما پيمان گرفته كه موافقت بر پرخورى
ستمكارى و گرسنگى ستمديده اى نكنند، ريسمان خلافت را بر دوش خودش مى انداختم (و زمامدارى
را به عهده نمى گرفتم «خداوند عالم همه ملل اسلامى را به تشكيل حكومت اسلامى موفق
بدارد و به استقلال و سرفرازى و قطع وابستگى به بيگانگان و دشمنان اسلام و مسلمين
نائل آرد، تا پرچم عدل اسلامى در سرتاسر جهان به اهتزاز در آيد، و به بركت آن
مستكبرين جهان سركوب و مستضعفين جهان از يوغ استعمار و استثمار آنان رهائى يابند.
پي
نوشت ها:
1- سوره
جاثيه ، آيه 19.
2- سوره
محمد(ص)، آيه 11.
3- سوره
بقره ، آيه 257.
4- سوره
محمد(ص)، آيه 11.
5- سوره
شورى ، آيه 8.
6- سوره
عنكبوت ، آيه 41.
7- سوره
انفال ، آيه 34.
8- سوره
يونس ، آيه 62.
9- سوره
نساء، آيه 59.
10- سوره
احزاب ، آيه 6.
11- احقاق
الحق ج 2 ص 415 تا ص 501 و ج 6 ص 225 تا 380.
12- سوره
توبه ، آيه 71.
13- سوره آل
عمران ، آيه 28.
14- سوره
نساء، آيه 139.
15- سوره
ممتحنه ، آيه 1.
16- سوره
نساء، آيه 144.
17- سوره
مائده ، آيه 51.
18- سوره
مائده ، آيه 57.
19- سوره
توبه ، آيه 23.
20- سوره بقره
، آيه 124.