مثل‏هاى زيباى قرآن (36)

جعفر سبحانى‏

مَثَل سى و يكم‏؛طرز تفكر مؤمن وكافر و مسأله انفاق‏

طرز تفكر مؤمن و كافر از نظر اعتقاد به خدا و روز رستاخيز متفاوت بوده، در مسأله انفاق و همكارى با جامعه كه يكى از اصول اخلاقى اسلام است، ظاهر مى‏شود.

«وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ البَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحسُوراً».

«هرگز دست خود را بسته بر گردن خويش مساز و آن را به يك باره باز مگشا تا نكوهيده و فرومانده از كار باشى».

«اِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ اِنّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيراً بَصِيراً»(1).

«پروردگارت براى هركس كه بخواهد روزى او را گسترش مى‏دهد يا تنگ مى‏سازد، او به بندگان خود آگاه و بيناست».

لغات آيات

«غل» به زنجيرى مى‏گويند كه با آن اعضاى بدن را مى‏بندند و مقصود از جمله «مغلولةً اِلى عنقك» اين است كه دستت را آنچنان مبند كه امكان بازشدن براى آن نباشد. تو گويى دستت را با زنجير به گردنت بسته‏اند، و اين جمله كنايه از آن است كه آنچنان به بخل ميل مكن كه چيزى از تو به ديگران نرسد.

«محسوراً» به معنى فرومانده از كار است. طبرسى در مجمع‏البيان مى‏گويد:

«المحسور المنقطع به لذهاب ما فى يده و انحساره عنه» و نيز مى‏گويد: «يقال حسرت الرجل بالمسألة اذا أفنيت جميع ما عنده»(2).

تفسير آيات‏

مسأله انفاق و همكارى با جامعه يكى از اصول اخلاقى اسلام است، ولى اين پديده اخلاقى، بسان ديگر پديده‏ها بايد در چارچوب اعتدال قرار گيرد، يك مسلمان نبايد مانند افراد بخيل و خودخواه همه چيز را براى خود بخواهد و درهم و دينارى به ديگران ندهد، و به اصطلاح امروز دست دهنده نداشته باشد، بسان آدمى كه دست او را به گردنش بسته باشند و توانايى كارى نداشته باشد، و نبايد مانند افراد مسرف باشد كه حتى در انفاق، اسراف كند و چيزى براى خود و فرزندانش نگذارد و همه را به اين و آن بدهد، و سرانجام مورد سرزنش بستگان و فرزندان و خانواده قرار گيرد، و حتى دستمايه‏اى نيز براى خود نگه ندارد كه بتواند به كار و كسب خود ادامه دهد و از زندگى بريده شود.

بلكه بايد راه سومى را بين بخل و اسراف برگزيند و آن حدّ وسط است، يعنى در عين انفاق، خود و زيردستان خود را نيز در نظر بگيرد، اين معنى در آيه ديگر اينگونه منعكس است:

«وَ الَّذيِنَ اِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً»(3).

«بندگان خدا كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى‏ورزند و نه سخت‏گيرى مى‏كنند بلكه حد وسطى را انتخاب مى‏كند».

كلينى از عبدالملك بن عمرو نقل مى‏كند كه:

امام صادق‏عليه السلام آيه «وَالّذينَ اِذا أَنفقوُا» را تلاوت كرد، آنگاه معنى آيه را با عمل خاصى در نظر ما مجسم كرد. دست برد و مشتى از ريگ را برداشت و دست خود را محكم فشرد، به گونه‏اى كه چيزى از آن نريخت، فرمود اين همان تفسيرى است كه خدا در كتاب خود گفته است.

سپس آن را ريخت و مشت ديگرى از سنگ‏ريزه‏ها را برداشت، سپس همه را رها كرد و چيزى در كَفَش باقى نماند و فرمود اين اسراف است.

آنگاه مشت ديگرى را گرفت، كمى دستش را باز كرد، قسمتى از آن ريخت و بخشى در دستش باقى ماند، فرمود: اين همان ميانه‏روى و حد وسط و اعتدال است(4).

مثل سى و دوم‏

«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ لاَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً».

«براى آنان مثلى بزن: آن دو مرد را كه براى يكى از آنها دو باغ انگور قرار داديم و گرداگرد آن دو باغ را با درختان نخل پوشانديم و در ميانشان زراعتى پربركت پديد آورديم».

«كِلْتَا الجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَرا».

«هر دو باغ، ميوه آورده بود و چيزى فروگذار نكرده بود، و ميان آن دو نهر بزرگى جارى ساخته بوديم».

«وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً».

«صاحب اين باغ در آمد [فراوانى‏] داشت پس به مصاحب خود كه با او گفتگو مى‏كرد، چنين گفت: من از نظر ثروت از تو برتر و از نظر نفرات نيرومندترم».

«دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذهِ أَبَداً».

«درحالى كه بر خود ستمكار بود، به باغ خويش گام نهاد و گفت: من گمان نمى‏كنم كه هرگز اين باغ نابود شود».

«وَ مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ اِلى‏ رَبِّى لأَجِدَنَّ خَيْراً مِنها مُنْقَلَباً».

«باور نمى‏كنم كه قيامت برپا گردد و اگر به سوى پروردگارم بازگردانده شوم (اگر قيامتى در كار باشد)، جايگاهى بهتر از اين خواهم يافت».

«قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً».

«مصاحبش كه با وى گفتگو مى‏كرد، به او گفت: آيا به خدايى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد و پس از آن تو را مرد كاملى قرار داد، كافر شدى؟!».

«لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّى‏ وَ لا اُشْرِكُ بِرَبِّى‏ أَحَداً».

«ولى من كسى هستم كه اللّه پروردگار من است و هيچ‏كس را شريك پروردگارم نمى‏سازم».

«وَ لَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْت ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَناَ أَقَلُّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً».

«چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى آنچه خدا بخواهد همان انجام مى‏گيرد، نيرويى جز از سوى خدا نيست، اگر مى‏بينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم، (مهم نيست‏)».

«فَعَسى‏ رَبِّى‏ أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلُ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحُ صَعِيداً زَلَقاً».

«شايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد و مجازات حساب شده‏اى از آسمان بر باغ تو فرو فرستد به گونه‏اى كه آن را به زمين بى‏گياه و لغزنده‏اى تبديل كند».

«أَوْ يُصْبِحُ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً».

«و يا آب آن در زير زمين فرو رود تا هرگز نتوانى آن را به دست آورى».

«وَ اُحِيطَ بِثَمَرِهِ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى‏ ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ اُشْرِكْ بِرَبِّى‏ أَحَداً».

«و ميوه‏هاى آن نابود شد و به خاطر هزينه‏اى كه صرف آن كرده بود، دستهايش را به هم مى‏ماليد و درحالى كه باغ با داربستهايش فرو ريخته بود، مى‏گفت: اى كاش كسى را همتاى پروردگارم قرار نداده بودم».

«وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً».

«و گروهى نداشت كه او را برابر [عذاب‏] خداوند يارى دهند و از خودش نمى‏توانست يارى گيرد»(5).

تفسير آيات‏

اين آيه با طرح مثلى طرز تفكر مؤمن و كافر را ترسيم مى‏كند، يكى به خداى جهان و معاد، معتقد بوده و ديگرى معاد و رستاخيز را منكر بوده است. يكى به فضل الهى اعتماد داشت و ديگرى به دنيا تكيه كرده و براى آن نوعى جاودانگى قائل بود.

قرآن در اين مثَل منطق بعضى از كافران را كه به اموال خود تكيه مى‏كردند، ابطال كرده و تأكيد كرده كه اين تكيه‏گاه جاودانه و پيوسته نيست، و به همين زودى به دست فنا سپرده مى‏شود و از ميان مى‏رود، ولى آن كس كه به خدا و روز ديگر مؤمن باشد، حيات جاودانه‏اى در سراى ديگر خواهد داشت و در اين جهان نيز با زندگى آبرومندانه‏اى روبه‏رو خواهد بود. اينك بيان مَثَل:

دو برادر بودند، پدر آنان فوت كرد و اموال زيادى را به ارث نهاد. برادر مؤمن، سهم خود را گرفت و قسمت اعظم آنها را در راه خدا صدقه داد و براى خود نيز مقدارى حفظ كرد كه با آن مى‏زيست، ولى برادر ديگر، با آن ثروت، دو باغ خريد. در ميان دو باغ مزرعه عظيمى بود چنانكه از وسط آن دو نهر آب عظيمى مى‏گذشت.

منطق برادر مشرك‏

قرآن منظر برادر مشرك را در چند فراز چنين نقل مى‏كند:

1. من از نظر ثروت و اولاد بر تو برترى دارم. «أَناَ أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً».

2. من فكر نمى‏كنم كه اين باغ تا ابد نابود شود «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أبداً».

3. من فكر نمى‏كنم رستاخيزى برپا شود «وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةُ قائِمَةً».

4. بر فرض اين كه قيامتى باشد، جايگاهى بهتر از اين خواهيم داشت «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّى‏ لاَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً».

منطق برادر مؤمن‏

برادر مؤمن او را نصيحت كرد و منطق او اين بود:

1. چگونه معاد را منكر مى‏شوى و مى‏گويى: گمان نمى‏كنم قيامتى برپا شود، درحالى كه خدا تو را از خاك آفريد، سپس خاك را به صورت نطفه درآورد، آنگاه از آن، تو را به صورت يك انسان كامل پرداخت. آنكس كه بر آغاز آفرينش توانا است، بر بازگرداندن آن نيز توانا خواهد بود «أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً».

2. آن خداى بزرگ پروردگار من است. من هرگز به او شرك نمى‏ورزم «لكِنَّا هُوَاللَّهُ رَبِّى‏ وَ لا اُشْرِكُ بِرَبِّى‏ أَحَداً».

3. تو به هنگام ورود به باغت با حالت تبختر گفتى «فكر نمى‏كنم اين باغ نابود شود»، پس چرا نگفتى: آنچه خدا بخواهد، همان خواهد شد، زيرا نيرويى جز از آنِ خدا نيست «وَ لَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ».

4. اگر مرا به اين حالت مى‏بينى كه از نظر ثروت و فرزند از تو كمترم، مهم نيست، اميد است خداى من باغى بهتر از باغ تو در اختيار من بگذارد و مجازات حساب شده‏اى بر باغ تو بفرستد. آنگاه باغت به سنگ صاف و لغزنده‏اى تبديل شود، يا نهرى كه در ميان آن روان است، در دل خاك فرو رود و ديگر نتوانى آن را به دست آورى «إِنْ تَرَنِ أَناَ أَقَلُّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً* فَعَسى‏ رَبِّى‏ أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلُ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحُ صَعِيداً زَلَقاً* أَوْ يُصْبِحُ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً».

تحليل دو تفكر مادى و الهى‏

تا اينجا محاوره اين دو برادر پايان پذيرفت و طرز تفكر هر دو آشكار گشت. برادر نخست، معاد را ناديده گرفته و به تمام معنا دنياخواه بود و دنيا براى او آخرين مرحله از زندگى بود، با اين كه با چشم خود، دگرگونيهاى جهان را مى‏ديد ولى عبرت نمى‏گرفت و مى‏پنداشت كه باغ او جاودان است.

حتى خودخواهى، كار او را به جايى رسانده بود كه با اين كه خدا را نمى‏پرستيد، ولى انتظار داشت كه اگر روز قيامت زنده گشت، بهترين مقام را دارا باشد.

قرآن او را به عنوان «ظالم لنفسه» معرّفى مى‏كند، يعنى فردى كه بر خويشتن ستم كرده بود، چه ستمى بالاتر از اين كه هر روز در برابر چشمانش نمونه‏هاى فراوانى از تجديد حيات مى‏ديد، ولى امكان تجديد حيات خود را منكر بود. باغ و مزرعه او هر سال تجديد حيات مى‏كرد و پس از يك خواب زمستانى بار ديگر، درختان، و مزرعه، خود را با برگها و شكوفه‏ها مى‏آراستند و زمين، با گل و سنبل رونقى به محفل مى‏داد و خود نمونه حيات مجدد بود، ولى با اين همه، او در برابر اين منطق، قانع نشده و مى‏گفت: «وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً».

خلاصه در منطق مرد مشرك، خودخواهى از يك طرف، غير خودنخواهى از طرف ديگر، غرور به خاطر زمين و ثروت از طرف سوم، خيالبافى و اين كه در آخرت، مقام بهترى خواهد داشت، از طرف چهارم ديده مى‏شود.

اما در منطق آن مرد مؤمن، واقع‏گرايى و تيزبينى در حيات به چشم مى‏خورد. نخست منطق معاد و برهان آن را يادآور مى‏شود و آفرينش نخستينِ برادر را به رخ او مى‏كشد. آنگاه به بيان توحيد در خالقيت و ربوبيت مى‏پردازد و مى‏گويد: آفريدگار و گرداننده‏اى جز او نيست. سپس به او تعليم مى‏دهد كه همه كارها دست خداست و هيچ كارى بدون مشيّت خدا صورت نمى‏پذيرد.

در مرحله چهارم رجا و اميد خود را بازگو مى‏كند كه آينده او ممكن است بهتر از گذشته باشد.

در مرحله پنجم نفرين خود را بر اين فرد خودخواه كه دينارى به حال جامعه سودى ندارد، فرو مى‏فرستد و نابودى باغ برادر را از خدا مى‏خواهد كه هم باغش را نابود كند، و هم آبش فرو رود.

عكس العمل جهان در برابر عمل فرد مشرك‏

انسان تصور نكند كه جهان در برابر فعل انسان، ساكت و خاموش است و عكس‏العمل نشان نمى‏دهد، بلكه جهان با چشم و گوش باز مراقب عمل انسان است و به تناسب عمل واكنش نشان مى‏دهد. جهان در برابر فرد نيكوكار، درهاى رحمتش را به روى وى باز مى‏كند ولى در مقابل انسان بخيل و تنگ‏نظر درهاى رحمت را به روى او مى‏بندد و مال و منال او را طعمه عذاب مى‏سازد:

«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ القُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْض ولكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ»(6).

«هرگاه مردمِ سرزمينى ايمان بياورند و تقوا پيشه باشند، درهاى بركات و خيرات را از آسمان و زمين به روى آنان مى‏گشاييم ولى آنان به تكذيب آيات ما پرداختند. ما هم آنان را به اعمال خود سزا داديم».

اين سنت الهى پيوسته در هر زمان حاكم بوده و اتفاقاً در مورد اين دو برادر نيز تحقق پذيرفت. دعاى آن برادر مستجاب شد: ناگهان سرتاسر اين باغ را بلا احاطه كرد، باغ با داربستهايش فرو ريخت، در اين موقع كه وارد باغ شد، از تأسّف، دستها را به هم ماليد و از كردار خود اظهار ندامت مى‏كرد، چنان كه مى‏فرمايد:

«وَ اُحِيطَ بِثَمَرِهِ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى‏ ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ اُشْرِكْ بِرَبِّى‏ أَحَداً».

«و ميوه‏هاى آن نابود شد و به خاطر هزينه‏اى كه صرف آن كرده بود، دستهايش را به هم مى‏ماليد و درحالى كه باغ بر داربستهايش فرو ريخته بود، مى‏گفت: اى كاش كسى را همتاى پروردگارم قرار نداده بودم».

گروه مشركان چه‏بسا در ظاهر به هم پيوسته به نظر مى‏رسند، ولى آنگاه كه برخى از آنها را بلا فرا گرفت، ديگران به خاطر فقدان عواطف به يارى او نمى‏شتابند، چنانكه مى‏فرمايد: وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتصِراً».

بنابراين مَثَل كافر مَثَل برادر نخست و مَثَل مؤمن بسان مَثَل دوم است.

از اين مَثَل درسهايى مى‏آموزيم:

الف. ثروت و اموال زياد، در انسانهاى بى‏ظرفيت، غرورآفرين است، اين‏گونه افراد پيوسته ثروت خود را به رخ ديگران مى‏كشند و از تحقير ديگران بهره مى‏گيرند، و شعارشان اين است «أنا أكثرُ منك مالاً و أعزُّ نفراً».

گاهى اين نوع غرور او را به افسانه‏اى معتقد مى‏سازد و آن اين كه ثروت من جاودانه است و حال آن كه در اعماق قلب مى‏داند كه اين منطق افسانه‏اى بيش نيست و مرگ و مير بر پيشانى هر موجود امكانى با قلم قضا نوشته شده است. گاهى غرور او به حدّى مى‏رسد كه جهان ماوراى طبيعت را انكار مى‏كند.

ب. نه ثروت، دليل عزّت است و نه فقر، مايه ذلّت. هرگاه ثروت در مسير هوا و هوس قرار گيرد، مايه بدبختى است و اگر فقر با اميد همراه باشد، مايه سعادت است.

ج. بلاهايى كه دامنگير انسان مى‏شود، پشت‏سرش ندامت هست و اين ندامت بعد از بلا براى اين شخص خالى از فايده است، هرچند ديگران ممكن است از آن بهره بگيرند.

د. شگفت اينجاست كه قرآن، باغ اين برادر مشرك را با اين جمله توصيف مى‏كند و مى‏فرمايد: «كِلْتاَ الجَنَّتَيْنِ آتَتْ اُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً». «هردو باغ آن برادر ميوه‏هاى خود را مى‏داد و هيچگونه ستمى و كاستى در ميوه دادن نداشت» ولى درباره صاحب آن باغ مى‏گويد: «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظْالِمٌ لِنَفْسِهِ» «درحالى كه بر خود ستمكار بود بر باغ خويش گام نهاد». علت اين كه او بر خويش ستم مى‏كرد، اين بود كه از اين باغ براى سراى ديگر بهره نبُرد.

1) اسراء، 29 و 30.
2) مجمع‏البيان، ج‏3، ص‏411، در تفسير همين آيه.
3) فرقان، 67.
4) مجمع‏البيان، ج‏3، ص‏412.
5) كهف 32 و 43.
6) اعراف: 96.
منبع :ماهنامه مكتب اسلام ـ شماره 6 ـ شهريور 82