مثل‏هاى زيباى قرآن (33)

جعفر سبحانى

مثل بيست و هشتم؛آيا مؤمن و كافر يكسانند؟

در شماره گذشته درباره تبيين موقعيت‏خدايان دروغين و خداى حقيقى و هستى‏بخش جهان بحث نموديم و اينك به بحث پيرامون تبيين موضع مؤمن و كافر از نظر قرآن مى‏پردازيم:

«و ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شى‏ء و هو كل على مولاه اينما يوجهه لا يات بخير هل يستوى هو و من يامر بالعدل و هو على صراط مستقيم‏» (1) .

«خدا مثلى را زده است، دو نفر را كه يكى از آن دو گنگ مادرزاد است و توانايى بر هيچ كارى ندارد و سر بار مالك خود مى‏باشد، او را سراغ هر كارى بفرستد، كار خوبى انجام نمى‏دهد، در مقابل انسانى كه به عدل و داد دعوت مى‏كند و در راه راست گام بر مى‏دارد، آيا اين دو نفر با هم يكسانند؟» .

توضيح مفاد آيه

در مثل بيست و هفتم، انتقاد از معبودهاى دروغين، در مقايسه با معبود حقيقى بود به گواه اينكه فرمود: «و يعبدون من دون الله ما لا يملك‏» ولى هدف در اينجا بيان حال كافر و مؤمن است و قرآن مى‏خواهد با مثلى موقعيت اين دو را روشن كند:

1 . فرض كنيد برده‏اى است گنگ و لال، بر چيزى توانايى ندارد، و به خاطر عجز، سربار مولاى خود مى‏باشد، او را به هر كارى روانه كند، نتيجه نمى‏گيرد .

2 . فرض كنيد انسانى است كه جامعه را به عدل و داد، دعوت كرده و از نظر انديشه و رفتار بر «صراط مستقيم‏» است .

آيا اين دو نفر با هم يكسانند؟ .

اگر اين دو نفر يكسان نيستند پس كافر و مؤمن نيز يكسان نمى‏باشند .

از نظر قرآن كافر بسان فرد نخست است كه چهار ويژگى دارد كه هر يك، نوعى نقص و كاستى است:

1 . گنگ و لال است: «ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم‏» و از آنجا كه گنگ و لال است، ناشنوا هم خواهد بود چون دومى نتيجه اولى است، و غالبا لالى افراد به علت كر و ناشنوايى آنها است، چون سخنان پدر و مادر را نمى‏شنوند، طبعا قوه ناطقه، تحريك نمى‏شود .

2 . بر چيزى توانايى ندارد: «لا يقدر على شى‏ء» .

3 . او سربار مولاى خود و مصرف‏كننده است، نه توليدكننده: «و هو كل على مولاه‏» .

4 . او را پى هر كارى بفرستد، نتيجه نمى‏گيرد:

«اينما يوجهه لا يات بخير» .

در حقيقت انسانى است انگل، جز خوردن و خوابيدن، كارى از او ساخته‏نيست، در مقابل، فردى كه مؤمن را به او تشبيه مى‏كند، با دو ويژگى از او ياد مى‏كند، ويژگيهايى كه ديگر كمالات را به دنبال دارد:

1. او به دادگرى و عدالت دعوت مى‏كند: «يامر بالعدل‏» و كسى كه به چنين كارى قيام مى‏كند، قهرا گويا و شنوا خواهد بود . دعوت جامعه به عدل، فرع آن است كه از قدرت گويندگى و شنوايى برخوردار باشد و يك چنين فرد طبعا شجاع و دلير خواهد بود، زيرا دعوت به عدل نوعى امر به معروف است كه نياز به شجاعت در فكر و انديشه دارد و بدون يك سلسله قدرت روحى و جسمى امكان‏پذير نيست .

2 . او بر صراط مستقيم است چنان كه مى‏فرمايد: «و هو على صراط مستقيم‏» . مقصود از صراط مستقيم آن است كه از نظر انديشه و كار و برنامه، راه درستى را مى‏پيمايد و منحرف به چپ و راست نمى‏شود، بلكه در راهى گام برمى‏دارد كه او را به مقصد برساند .

مثل نخست، مثل كافر است و مثل دوم، مثل مؤمن است، زيرا فرد نخست، از هدايت الهى بى‏بهره بوده، و طبعا كور و كر و دور از عدل و انصاف خواهد بود، در حالى كه دومى در پرتو هدايت الهى با فساد و تبعيض مبارزه كرده، همگان را به اعتدال در زندگى دعوت مى‏كند و خود نيز عامل است .

اكنون بايد ديد از كدام يك از اين دو فرد بايد پيروى كرد؟ مسلما دومى; چنان كه مى‏فرمايد:

«افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى‏» (2) .

«آيا آن كس كه افراد را به حق و حقيقت هدايت مى‏كند، شايسته پيروى است، يا آن كس كه توان چنين هدايتى را ندارد» .

با اين بيان روشن شد كه تمثيل پيشين مربوط به تبيين موقعيت‏خدايان دروغين و خداى حقيقى است در حالى كه اين مثل، براى تبيين موضع مؤمن و كافر است .

پى‏نوشت:
1) نحل، 76 .
2) يونس، 35 .
منبع :مکتب اسلام،شماره 3 (سال 82)