يعقوب يا اسرائيل فرزند اسحاق و نوه ابراهيم است و نامش در قرآن شانزده بار ذكر شده است. <از وقايع دوران يعقوب، قرآن دو واقعه را ذكر مىكند؛ يكى آن كه هنگام مرگ از فرزندان خود پرسيد: بعد از من چه كسى را خواهيد پرستيد؟ گفتند: خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را خواهيم پرستيد. واقعه ديگر، داستان يوسف است كه يعقوب از حوادثى كه بر يوسف مىگذرد رنج مىبرد و در اندوه فراق او چشمانش به سپيدى مىگرايد و بالأخره به وصال يوسف نايل مىگردد و شفا مىيابد.»(1)
بنابراين يعقوب از پيامبرانى است كه داستان دعوتشان به طور كامل در قرآن نيامده و تنها مواضعى از آن جهت درس آموزى و عبرت اندوزى مطرح گرديده است. اما ستايش يعقوب در قرآن در چند جا ذكر شده كه در پى مىآيد:
وَاذكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَإِسْحقَ وَيَعْقُوبَ أُولِىَ الأَيْدِى وَالأَبْصارِ * إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدّارِ * وَإِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ المُصْطَفَيْنَ الأَخْيارِ؛(2)
و بندگان ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه نيرومند و ديده ور بودند به يادآور. ما آنان را باموهبت ويژهاى كه يادآورى آن سراى بود خالص گردانيديم. و آنان در پيشگاه ما جداً از برگزيدگان نيكانند.
وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحقَ وَيَعْقُوبَ كُلّاً هَدَيْنا؛(3)
و به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه را هدايت نموديم.
وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛(4)
و او به بركت دانشى كه به او آموختيم داراى علم فراوان بود ولى بيشتر مردم نمىدانند.
براى يعقوب در طول زندگى مصيبتها و حوادث تلخى پيش آمد كه كمتر كسى ياراى تحمل آن را داشت و رأس آنها فراق چندين ساله(5) يوسف، عزيزترين فرزندش بود. با عنايت به اينكه وى بر اساس علم الهى از ارزش و منزلت والاى يوسف با خبر بود، از دست دادن يوسف برايش سخت گران آمد. يعقوب در اين مصيبتها غرق بود، اما آنى از ذكر خدا و سپاس نعمتهاى او غافل نگشت و با توكل بر ذات حق تعالى شكيبايى ورزيد و به رحمت و فرج الهى اميدوار بود؛ ازاينرو چون خبر مرگ يوسف را به او دادند گفت: قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ؛(6)
گفت: بلكه نفس شما كار بدى را پيش شما آراسته است پس اينك، صبرى نيكو مىكنم.
به علاوه، دربرابر فرزندان خطاكار و حسودش كه با سهل انگارى يا خيانت موجب اين مصيبت شده بودند عفو و گذشت و حتى آمرزش خواهى در پيش گرفته بود، كه اين از نهايت كرامت و بزرگوارى او حكايت مىكرد؛
قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّى إِنَّه هُوَ الغَفُورُ الرَّحِيمُ؛(7)
گفت: بزودى از پروردگارم براى شما آمرزش مىخواهم. بهدرستى كه او آمرزنده مهربان است.
مطابق بيان قرآن، يعقوب نيز چون ساير پيامبران اهل تلاش و كوشش براى كسب معاش و خدمت به خلق خدا بود. اين خود مىتواند درسى آموزنده از جانب يك اسوه قرآنى و حاوى يك روش تبليغ غير مستقيم باشد؛
وَاذكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَإِسْحقَ وَيَعْقُوبَ أُولِىَ الأَيْدِى وَالأَبْصارِ؛(8)
و بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را به يادآور كه ايشان صاحبان قدرت و ديدگان بصير بودند.
زمخشرى در تبيين <أُولى الأيدى و الأبصار» مىگويد:
منظور اين است كه اينها صاحبان اعمال و انديشهها هستند، گويى كسانى كه اعمال نيكو انجام نمىدهند و انديشههاى دينداران در تفكرشان نيست مانند افراد زمين گيرى هستند كه جوارحشان به هيچ كارى نيايد و مثل كسانى كه عقل خويش از كف داده و هيچ بينشى ندارند.(9)
حضرت يعقوب در خوشى و ناخوشى همواره ياد خدا را بر زبان و در دل داشت. خداوند طى آيهاى او و ابراهيم و اسحاق را به ويژگى يادآورى عميق قيامت مىستايد:
إنّا أخلَصْناهُم بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدّارِ؛(10)
ما ايشان را با موهبت ويژهاى كه ياد سراى ديگر بود، خالص گردانيديم.
و اينك نمونههايى از ياد خدا در برخوردها و گفتارهاى يعقوب؛
- زمانى كه فرزندان خطا كارش، يوسف را به چاه انداخته و عذرهاى باطلى تراشيدند، گفت:
فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ المُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ؛(11)
و اينك صبرى نيكو براى من بهتر است و خدا بر آنچه وصف مىكنيد، يارى ده است.
- و چون در يكى از سفرهاى فرزندانش به حضور عزيز مصر، برادر ديگر يعنى بنيامين را نيز از دست دادند و بازگشتند، يعقوب اميدوارانه گفت:
فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِى بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ العَلِيمُ الحَكِيمُ؛(12)
پس صبر من صبرى نيكوست، اميد كه خدا همه آنان را به سوى من باز آورد، كه او داناى حكيم است.
- و زمانى كه خواستند فرزند كوچك را از پدر ستانده و نزد عزيز مصر ببرند، گفتهبود:
فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمِينَ؛(13)
پس خدا بهترين نگهبان است و اوست مهربانترين مهربانان.
- نيز وقتى كه فرزندان را در سفر پايانى به سوى عزيز فرستاد، آنها را به رحمت الهى اميد بسيار داد؛
يا بَنِىَّ اذهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاتَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لايَيْأَسُ مِنْ رَوْحِاللَّهِ إِلّا القَوْمُ الكافِرُونَ؛(14)
اى پسران من، برويد و از يوسف و برادرش جستوجو كنيد و از رحمت خدا نوميد مباشيد، زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمىشود.
هرچند از دعوت عمومى يعقوب به توحيد در قرآن ذكرى به ميان نيامده، اما با توجه بهدعوت ويژه خانواده و نيز رسالت كلى انبيا مىتوان گفت يعقوب داراى دعوت عام نيز بودهاست، اما ضرورتى براى ذكر آن در قرآن وجود نداشته است؛ قرآن پس از آن كه رويگردانى از آيين ابراهيم را دليل سفاهت و نادانى شمرده و دين او را همان اسلام معرفى مىكند، مىفرمايد:
وَوَصّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يا بَنِىَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلاتَمُوتُنَّ إِلّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛(15)
و ابراهيم و يعقوب پسران خود را به همان آيين اسلام سفارش كردند و گفتند: اىپسران من خدا براى شما اين دين را برگزيد، پس نبايد جز مسلمان بميريد.
و چون هنگام رحلتش فرا مىرسد از فرزندان خود بر توحيد و يگانهپرستى اعتراف مىگيرد:
أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِى قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَإِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَإِسْمعِيلَ وَإِسْحقَ إِلهاً واحِداً وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ؛(16)
آيا وقتى يعقوب را مرگ فرا رسيد حاضر بوديد؟ هنگامى كه به پسران خود گفت: پس از من چه را خواهيد پرستيد؟ گفتند: معبود تو و معبود پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق، معبودى يگانه را مىپرستيم و دربرابر او تسليم هستيم.
با وجود دروغها و توطئههاى برادران يوسف، وقتى ايشان پس از رسوايى اظهار ندامت كرده و از پدر طلب استغفار نمودند، نه تنها آنان را سرزنش نكرد، كه به درخواستشان عمل كرد و از خداوند برايشان آمرزش طلبيد؛
قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّى إِنَّه هُوَ الغَفُورُ الرَّحِيمُ؛(17)
گفت: بهزودى براى شما از خدا استغفارخواهم كرد كه او آمرزنده و مهربان است.
گفتهاند وى استغفار را تا سحر به تأخير انداخت و قول ديگر اين است كه طلب مغفرت براى پسران را تا شب جمعه كه هنگام استجابت دعاست، تأخير داد و گفتهاند اين بدانسبب بود تا معلوم شود آيا پشيمانى و توبه آنها صادقانه است يا نه و نيز روايت شدهاست كه در طول بيست و چند سال هر شب جمعه براى ايشان طلب آمرزش و استغفار مىكرد.(18)
چنانكه در آغاز بحث گفتيم استقامت و شكيبايى يعقوب بر مصيبت فراق يوسف بهحدى بود كه مىتوان او را اسوه صبر و بردبارى دانست؛ وقتى پيراهن دروغين يوسف را براى او آوردند گفت:
قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ؛(19)
گفت: بلكه نفس شما كارى بد را براى شما آراسته است. اينكه صبرى نيكو براى من بهتراست.
و چون فرزند كوچكتر را نيز از دست داد، باز بر شكيبايى و صبر خويش اصرار فرمود:
فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِى بِهِمْ جَمِيعاً؛(20)
پس صبر من صبرى نيكوست، اميد كه خدا همه آنان را براى من باز آورد.
جمله ديگر او نيز نهايت صبر و شكيبايى درونى او را مىرساند؛ زمانى كه به او هشدار مىدهند كه با اين همه اندوه و حزن ممكن است خود را تلف كنى، مىگويد:
قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّى وَحُزْنِى إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ؛(21)
گفت: من شكايت غم و اندوه خود را پيش خدا مىبرم و از عنايت خدا چيزى مىدانم كه شما نمىدانيد.
يعقوب به تصريح قرآن داراى انديشهاى نافذ و ذهنى بصير بود (أُولِىَ الأَيْدِى وَالأَبْصارِ). نمونه اين بصيرت، تيز بينى و آينده نگرى را در سفارش يعقوب به يوسف شاهديم كه پس از روياى يوسف مبنى بر مشاهده سجده يازده ستاره و ماه و خورشيد در مقابل او صورتگرفت و او با توجه به روحيات برادران و حسادت ايشان بر يوسف، او را از باز گفتن رويا نهى كرد؛
قالَ يا بُنَىَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً؛(22)
اى پسرم، خواب خود را براى برادرانت حكايت نكن، مبادا عليه تو حيلهاى بسازند.
در روايات، از مهمان نوازى يعقوب ذكر مختصرى به ميان آمده كه شيوهاى مؤثر در نفوذ عاطفى و جذب قلوب مخاطبان و زمينهسازى براى القاى پيامهاى الهى را نشان مىدهد؛ علامه مجلسى چنين روايت كرده است:
يعقوب يك منادى داشت كه هر صبح از كنار منزل او تا يك فرسنگى اعلام مىكرد: هركس خواهان طعام است به خانه يعقوب درآيد. و هنگام عصر نيز اعلام مىكرد، هركس غذاى شب مىخواهد به خانه يعقوب بيايد.(23)
سنت ابراهيمى خدمت به بيت الله و عابدان، در سيره ساير پيامبران نيز مشهود است، يعقوب بنا بر روايات رسيده اقامت دائمى و خدمت در مسجد و خانه خدا را غنيمت مىشمرد؛
إنّ يعقوب(ع) كان يخدم بيت المقدس و كان أوّل مَن يدخل و آخر مَن يخرج و كان يسرج القناديل؛(24)
يعقوب، خادم بيت المقدس و مسجدالاقصى بود و همواره نخستين كسى بود كه وارد مسجد مىشد و واپسين فردى بود كه از آنجا خارج مىگشت و قنديلها و چراغهاى آن را روشن مىنمود.
رديف | شيوهها | محل اجرا | نوع بيان | وسايل وابزارها | زمينهها(عواملموجبه ) | هدف | ميزانپذيرش |
1 | كار و تلاش توأم با انديشه | مصر و كنعان | عملى | عمل صالح، اِعمال بصيرت | تأثير تبليغى عمل | اثبات هماهنگى فكر و عمل | خوب |
2 | ياد خدا و قيامت | همه جا | گفتارى | يادآورى نعمت،دادن اميد و... | ترويج عملى توحيد | مصيبتهايى كه انسان را نااميد مىكند | خوب |
3 | دعوت به اسلام | مصر و كنعان و بيت المقدس | گفتارى - عملى | موعظه، سؤال | شرك حاكم بر جامعه | ترويج خداپرستى | خوب |
4 | دلسوزى بر همگان وآمرزشخواهى براى خطاكاران | مصر و كنعان و بيت المقدس | گفتارى | استغفار و تكرار آن در مواقع مختلف | خطاكارى انسانها | جذب دلها به ايمان | خوب |
5 | صبر و بردبارى | مصر و كنعان و بيت المقدس | عملى | استقامت، اميد، شكوِه به خدا نه به خلق | مصيبتهاى سخت | اثبات حقانيت ايمان | خوب |
6 | بصيرت و آيندهنگرى | مصر و كنعان | عملى - گفتارى | - | حوادث گوناگون و غيرمترقبه | - | خوب |
7 | مهماننوازى | در همهجا | عملى | بار عام و پذيرايى از مردم | - | جذب قلوب مخاطبان | خوب |
8 | خدمتگزارى مسجد | بيتالمقدس | عملى | تطهير، روشن كردن قناديل و خدمات ديگر | ارزش والاى خدمت به مسجد | گسترش روحيه توحيد و عبادت | خوب |