ذوالقرنين از چهرههاى نيرومند و مدبّر قرآن مجيد است كه در عرصه سازندگى و نبرد با دشمنان و اداره امور كشور، در قرآن از او تمجيد شده است. وى يكى از بحثانگيزترين شخصيتهاى قصص قرآن است. در قرآن كريم سه بار از او ياد شده و داستانش در آيات 82 تا 96 سوره كهف بيان شده است.
درباره اين كه ذوالقرنين كدام يك از شخصيتهاى بزرگ تاريخ است، ميان مفسران و صاحبنظران اختلاف نظر زيادى وجود دارد؛ نخست آن كه وى را نمىتوان پيامبر دانست، زيرا هرچند در قرآن با تعبير <يا ذا القرنين» مورد خطاب گرفته كه موهم نبوت است، اما باتوجه به عدم تصريح به پيامبرى او به سان انبياى ديگر، و نيز تأكيد روايات موجود بر اين كه پيامبر نبوده بلكه بنده شايسته خدا و خيرخواه مردم بوده است، نمىتوانيم او را در رديف انبيا بدانيم.
برخى او را همان اسكندر مقدونى دانستهاند و بعضى ديگر شخصيت او را منطبق بر يكى از ملوك يمن مىدانند كه سد مآرب را بنا كرد. عدهاى نيز او را بر اساس شواهد تاريخى و محتواى كتب يهود همان كوروش كبير مىشمارند و قصه ذوالقرنين در قرآن، اعم از خصوصيات، اقدامات و لشكركشىهاى وى را بر او منطبق مىسازند.(1) در هر حال آنچه براى ما در اين تحقيق اهميت دارد اسوه بودن او با توجه به صفات، ويژگىها و عملكردى است كه قرآن از او به دست مىدهد و از آنجا كه بر هيچ يك از احتمالات موجود در خصوص شخصيت اين اسوه قرآنى، به طور قاطع نمىتوان اعتماد كرد، تلاش خواهيم كرد تا با استفاده از آيات، روايات، تفاسير و سيره، به تبيين شيوههاى تبليغى به ويژه روشهاى عملى تأثيرگذارش بپردازيم و از مقام الگويى او بهره گيريم، كه در اين باب، شناخت نام و القاب و ديگر آگاهىهاى نهچندان معتبر تاريخى سودى ندارد.
هدف قرآن از طرح داستان ذوالقرنين ارائه نمونهاى از زمامدار عادل و مدبّر است كه حتى بدون منصبى از مناصب الهى چون نبوت، رسالت و امامت، با رحمت بىپايان و تدبير نمايان و با سلوكى پيامبرگونه، امور جامعه را اداره، و عدالت و حقيقت را در پهنه گيتى مىگستراند. بنابراين آنچه درباره او در قرآن آمده مربوط به كيفيت رهبرى و زمامدارى اوست؛ اما نه زمامدارى به دور از ارزشهاى الهى، بلكه زمامدارى همراه با تقوا، قسط و ديگر ارزشهاى دينى، بهگونهاى كه نتيجه اين زمامدارى اصلاح تمام شئون اقتصادى، اجتماعى و امنيتى مردم بوده است.
مسلماً براى يك زمامدار و فرمانروا، بهترين شيوه تبليغ مرامش، انجام صحيح امور جامعه و آباد كردن ويرانىهاست. ذوالقرنين با عنايت به درايت و تدبير و مهارت خود در زمينه مديريت جامعه شروع به اقدامات عمرانى و اقتصادى مىنمود و هر طرح سودمند اجتماعى را با دقت و استحكام به پايان مىرساند. چون از او خواستند كه ميان آنها و يأجوج و مأجوج سدى بسازد، گفت:
فَأَعِينُونِى بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً * آتُونِى زُبَرَ الحَدِيدِ حَتّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِى أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً * فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَمااسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً؛(2)
(ذوالقرنين گفت:) مرا با نيرويى انسانى يارى كنيد تا ميان شما و آنها سدى استوار قرار دهم. براى من قطعات آهن بياوريد، تا آنگاه كه ميان دو كوه برابر شد، گفت: <بدميد» تا وقتى كه آن قطعات را آتش گردانيد گفت: مس گداخته برايم بياوريد تا روى آن بريزم، در نتيجه، اقوام وحشى نتوانستند از آن مانع بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ كنند.
هرچند عمده فعاليتهاى اصلاحى ذوالقرنين، جنبه اقتصادى و عمرانى و يا نظامى داشته است. اما او در همه اين مراحل چه از راه كردار و منش آموزنده و چه از راه گفتارهاى نافذ در حال دعوت مردم به خدا محورى بوده است. به يك بيان، اگر پيامبران با معجزات خويش راهرا براى گسترش دعوت فراهم مىكردند. ذوالقرنين با خدمت خالصانه و گسترده و اقدامات رهايىبخش خود راهى به سوى دلهاى مردم مىگشود تا دعوت الهى را ميان آنها ترويج نمايد.
نمونه بارز دعوت عملى به خدا محورى را در گفتوگوهاى او شاهديم؛ آنگاه كه پيشنهاد اجر مادى به او مىدهند، مىگويد:
قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّى فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّى جَعَلَهُ دَكّاءَ وَكانَ وَعْدُ رَبِّى حَقّاً؛(3)
گفت: اين رحمتى از جانب پروردگار من است، ولى چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن سد را درهم كوبد، و وعده پروردگارم حق است.
يعنى علاوه بر اذعان به خدا باورى، بر توحيد افعالى تصريح نمود ضمن آن كه گفتار او حاوى اشاراتى به معاد و قيامت نيز بود. بى شك اين گفتارهاى پر مغز علاوه بر بيان حال درونى او به نيت تبليغ توحيد نيز بوده است. در روايات نيز به دعوت توحيدى ذوالقرنين تصريح شده است:
وى با رسالت الهى و تأييدات خداوندى رفت تا به غروب گاه خورشيد رسيد و هر امتى را كه ديدار نمود به سوى خدا فرا خواند. پس اگر پاسخ مثبت دادند، مىپذيرفت و اگر پاسخ نمىدادند، ظلمت بر ايشان حاكم مىكرد. پس شهرها و قريهها و دژها و خانههايشان را تاريك مىكرد و حتى چشمشان و دهانشان و دلشان را تاريك مىكرد....(4)
علىرغم آن كه تمام اسباب و وسايل دنيوى براى اقدامات اصلاحى و عمرانى ذوالقرنين به او عطا شده بود؛ در هر اقدام، همت، هميارى و پشتكار جدى مردم را مىطلبيد؛
إِنّا مَكَّنّا لَهُ فِى الأَرضِ وَآتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَىءٍ سَبَباً؛(5)
ما در زمين به او امكاناتى داديم و از هر چيزى وسيلهاى بدو بخشيديم.
فَأَعِينُونِى بِقُوَّةٍ... آتُونِى زُبَرَ الحَدِيدِ... قالَ انْفُخُوا... قالَ آتُونِى أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً؛
مرا با نيروى انسانى يارى كنيد... براى من قطعات آهن بياوريد... گفت بدميد... گفت مس گداخته برايم بياوريد تا روى آن بريزم.
و با اين جملات و فرمانها مردم سست و ضعيفى را كه دربرابر دشمن عاجز و ناتوان شده بودند، به حركت و تكاپو واداشت و در پى آن با تشويق و تنبيه شايسته، با دست خودشان سدى برايشان ساخت كه هيچ دشمنى توان عبور از آن را نداشت. ونيز به آنها آموخت كه درعين تلاش و كوشش پيگير، توكل بر خدا را از ياد نبرند و تمام دستاوردها را فضل الهى بشمارند؛
هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّى؛(6)
اين رحمتى از جانب پروردگار من است.
زمامدار كاردانى چون ذوالقرنين كه يكى از جنبههاى برجسته سيرهاش مديريت انسانى است، هرگز نمىتواند از تشويق و تنبيه غافل باشد. زيرا اين سياست ضمن حفاظت از اجراى صحيح فرمانهاى الهى، موجب ايجاد انگيزه بيشتر در انسانها نيز مىشود. ازاينرو آنگاه كه قومى را در آن سوى درياها مىيابد و تدبير امور آنها بدو واگذار مىشود، نخستين دستورالعملى كه ابلاغ مىكند پاداش خوبان و كيفر ستمكاران است؛
تا آنگاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد، به نظرش آمد كه خورشيد در چشمهاى گل آلود و سياه غروب مىكند، و نزديك آن طايفهاى را يافت. فرموديم: اى ذوالقرنين، اختيار با تو است يا عذاب مىكنى يا در ميانشان روش نيكويى پيشمىگيرى.(7)
آنگاه گفت: أَمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً * وَأَمّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الحُسْنى؛(8)
اما هر كه ستم ورزد عذابش خواهيم كرد، سپس به سوى پروردگارش بازگردانيده مىشود، آنگاه او را عذابى سخت خواهد كرد. و اما هر كه ايمان آورد و كار شايسته كند پاداشى هر چه نيكو تر خواهد داشت.
در تفسير نمونه در اين مورد آمده است:
گويا هدف ذوالقرنين از اين بيان، اشاره به اين است كه مردم دربرابر دعوت من به توحيد وايمان و مبارزه با ظلم و شركت و فساد به دو گروه تقسيم خواهند شد: كسانى كه تسليم اين برنامه سازنده الهى شوند مطمئناً پاداش نيك خواهند داشت و در امنيت و آسودگى خاطر زندگى خواهند كرد. اما آنها كه دربرابر اين دعوت موضع گيرى خصمانه داشته باشند و به شرك و ظلم و فساد ادامه دهند، مجازات خواهند شد.(9)
حتى مطالعه سطحى و گذراى آيات مربوط به ذوالقرنين از دقت زايدالوصف و كار سنجيده او در تدبير امور سياسى اقتصادى و حتى نظامى حكايت مىكند. بر اين اساس در موقعيتهاى گوناگون، به فراخور توان مردم و امكانات موجود طرحهايى براى اصلاح امور مىريخت كه در نهايت دقت، كارآيى و سودمندى بود.
قرآن دو نمونه از اين اقدامات سنجيده را بازگو مىكند. يكى هنگامى كه به غروبگاه خورشيد مىرسد و از جانب خداوند مأمور هدايت و نظارت بر امور جامعه مىگردد.
تا آنگاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد، به نظرش آمد كه خورشيد در چشمهاى گلآلود و سياه غروب مىكند، و نزديك آن طايفهاى را يافت. فرموديم: اى ذوالقرنين اختيار باتواست يا عذاب مىكنى يا در ميانشان روش نيكويى پيش مىگيرى.(10)
و برنامهاى دقيق و سنجيده براى پاداش خوبان و مؤمنان و كيفر بدكاران و مشركان تنظيمكرده و به اجرا مىگذارد و در عين حال كار خود را با آسانگيرى و يسر پىمىگيرد. دقت او را در همين تشويق و تنبيه همراه با يسر و آسانگيرى مىتوان دريافت؛
وَأَمّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الحُسْنى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً؛(11)
و اما هر كه ايمان آورد و كار شايسته كند، پاداشى هر چه نيكوتر خواهد داشت و به فرمان خدا، او را به كارى آسان وا خواهيم داشت.
نمونه ديگر، هنگامى است كه پس از در نورديدن مغرب و مشرق خورشيد، به منطقهاى ميان دو كوه (بين السدّين) رسيد و قومى را يافت كه در پايين ترين سطح فرهنگ و تمدن قرارداشتند، طورى كه محتواى سخن را درك نمىكردند يا زبانهاى معروف را نمىشناختند و يا از نظر فكرى عقب مانده بودند.(12) اين قوم ضمن شكايت از تبهكارى دو قوم يأجوج و مأجوج، از او خواستند تا با خرج آنها سدى استوار دربرابر تهديدهاى جدى اين دوقوم بسازد. با آن زبان شكسته يا از طريق اشاره گفتند:
قالُوا يا ذَاالْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِى الأَرضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ سَدّاً؛(13)
گفتند: اى ذوالقرنين، يأجوج و مأجوج سخت در زمين فساد مىكنند، آيا ممكن است مالى در اختيار تو قرار دهيم تا ميان ما و آنها سدى قرار دهى؟
دقت و ظرافت در مهندسى ذوالقرنين از اينجا جلوهگر مىشود كه با مشاهده نياز و درخواست قوم و وضعيت دوكوهى كه قوم يأجوج و مأجوج از ميان آن دو به آنها حمله مىبردند، با نقشهاى حساب شده شروع به كار كرد و با پنج دستور كه مراحل پنجگانه طرح مهندسى او را تشكيل مىدادند، سدى آهنين و استوار برپا كرد؛
1. دستور آماده كردن نيروى انسانى جهت ساختن سد (فَأَعِينُونِى بِقُوَّةٍ).
2. دستور تهيه قطعات بزرگ آهن براى به كارگيرى در ميان دو كوه (آتُونِى زُبُرَ الحَدِيدِ).
3. دستور چيدن قطعات آهن در ميان دو كوه (حَتّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ).
4. دستور دميدن آتش در قطعات آهن و به عبارت ديگر تهيه مواد آتش افروز و ايجاد آتش در ميان دو كوه (قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ ناراً) و در واقع با اين كار همان كارى را كه امروزه به عنوان جوشكارى با وسايل پيشرفته انجام مىشود. و با اين طرح دقيق، پارههاى آهن را به يكديگر جوش داد.
5. دستور آوردن مس مذاب براى ريختن روى پارههاى آهن (قالَ آتُونِى أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً)(14) <و به اين ترتيب آن سد آهنين را با لايهاى از مس پوشانيد و آن را از نفوذ هوا و پوسيدن حفظكرد.»(15)
روشن است كه اضافه نمودن مس ذوب شده بر پارههاى آهن گداخته نهايت محكم كارى و مهندسى پيشرفته را در آن زمان بيان مىكند.
داستان ذوالقرنين در قرآن نشان مىدهد كه تدبير، امداد و اصلاحگرى، سيره هميشگى او بوده است وهمه اقوام و افراد از خدماتش بهرهمند مىشدهاند و چنان كه در ماجراى ساختن سد شاهديم، آن قدر بدين امر مشهور است كه پيش از آن كه خود را معرفى كند مردم از او درخواست توجه و طراحى و ساخت سد مىنمايند و در واقع امنيت جان و مال و جمعيت خود را از او مىخواهند.
جملات مشابهى كه خداوند در حكايت داستان او مىفرمايد، حاكى از اين معناست كه او شرق و غرب عالم را براى ارائه خدمت و ايجاد امنيت درمىنورديد.
فَأَتْبَعَ سَبَباً * حَتّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ...؛(16)
پس از اسباب و وسايلى كه در اختيار داشت بهره گرفت تا به غروبگاه خورشيد رسيد.
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً * حَتّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ...؛(17)
آنگاه راه ديگرى در پيش گرفت تا به جايگاه برآمدن خورشيد رسيد.
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً * حَتّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ...؛(18)
باز راهى را دنبال نمود تا وقتى به ميان دو سد رسيد.
بدينترتيب حتى محرومترين مردمان مانند قومى كه زبان عادى را نمىفهميدند (لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً) و يا قومى كه پوششى دربرابر آفتاب نداشتند (لَمْنَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً)، از توجه، دستگيرى و خدمات ذوالقرنين، محروم نبودند، بلكه از عنايت او برخوردارمىشدند، چرا كه بيشتر داستان او را مراجعه به اينگونه اقوام و گروههاى انسانى تشكيل مىدهد.
به هر تقدير، دستاورد اين رسيدگىها آن بود كه در اثر ايجاد امنيت جانى و مالى و رفع تهديدها، امور جامعه بسامان شده و اقتصاد آن رونق مىگرفت و روابط اجتماعى و اقتصادى برپايهاى متين استوار مىگشت، و اين موضوع آمادگى انسانها را جهت دريافت تعاليم الهى فزونى مىبخشيد.
خدمت به انسانها و سامان بخشيدن به زندگى مادى و معنوى آنها، آن هم بدون درخواست پاداش، گواه صادقى است بر دلسوزى و خيرخواهى وصف ناشدنى ذوالقرنين به بندگان خدا. به سبب اين صفت است كه چون فرياد نجات خواهى قومى گرفتار را مىشنود، بىدرنگ، با توكل به خدا دست به كار مىشود (مفاد آيه 95 سوره كهف) و حتى بدون چشمداشت تشكر، آن قوم را به خدا مىسپارد و راهى ديارى ديگر مىگردد.
در روايتى از اميرمؤمنان نيز بر اين موضوع تأكيد شده است:
سئل اميرالمؤمنين عن ذى القرنين أنبياً كان ام ملكاً؟ فقال: لا نبياً و لا ملكاً بل عبداً أحباللّه فأحبّه و نصح لله فنصح له فبعثه إلى قومه...؛(19)
از امير مؤمنان درباره ذوالقرنين پرسيده شد كه پيامبر بود يا پادشاه؟ فرمود: نه پيامبر بود و نه پادشاه، بلكه بندهاى كه دوستدار خدا بود و خدا نيز او را دوست مىداشت و در راهخدا خيرخواهى مىكرد، پس خدا نيز خير خواه او بود، و خدا او را براى قومش برانگيخت.
چنانكه سيره تمام انبيا و اولياى الهى است، ذوالقرنين از دريافت هرگونه پاداش مادى در ازاى خدمت خالصانه و تلاش خستگى ناپذيرش خوددارى مىكند و با تكيه بر فضل الهى خود را از آن بى نياز مىشمارد؛ آنگاه كه به او مزدى پيشنهاد مىكنند، مىگويد:
قالَ ما مَكَّنِّى فِيهِ رَبِّى خَيْرٌ؛(20)
گفت: آنچه پروردگارم به من در آن تمكن داده، بهتر است (از پاداش شما).
اين بدان دليل بود كه خداوند به سبب مقام والاى معنوى و اخلاص بسيار در خدمت به خلق، اسباب و وسايل هر چيز را به او ارزانى داشته بود؛
إِنّا مَكَّنّا لَهُ فِى الأَرضِ وَآتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَىءٍ سَبَباً؛(21)
ما در زمين به او امكاناتى داديم و از هر چيزى وسيلهاى بدو بخشيديم.
اين موضوع قرينهاى بر اين مطلب است كه وى هرچند پيامبر نبوده است، اما بههمراه اقدامات اصلاحى، سرگرم دعوت به توحيد و ديگر اصول آسمانى نيز بوده است و بدين لحاظ، در هر مرحله آنان را به حقيقت قدس ربوبى يادآور و رهنمون مىشود؛ چنان كه سيره تمام مبلّغان قرآنى بر اين استوار است.
از آنجا كه همه احكام الهى بر آسانگيرى و رعايت وسع و توان آدميان مبتنى است، هريك از اسوههاى قرآن ضمن رعايت اين اصل به دعوت تودههاى مردم پرداختهاند. ذوالقرنين در مرحله نخست طاقت و توان مردم را ارزيابى مىكند و آنگاه به فراخور آن، تكليفهايى بر دوششان مىنهد تا آنها را به هدفشان نايل گرداند؛ در شرايطى كه مىداند آنان قدرت برنامهريزى و طراحى موانعى براى ممانعت از نفوذ دشمن را ندارند، از آنها تنها تهيه پارههاى آهن، جمع هيزم و آتشگيره و آمادهكردن مس مذاب را مىخواهد، كه در توان آنهاست و خود به طراحى اقدام مىكند. از سوى ديگر، آنجا كه قانون پاداش و كيفر بر اساس خدمت و خيانت را اعلام مىكند، تسهيل و آسانگيرى بر نيكوكاران را نيز درپى مىآورد:
وَأَمّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الحُسْنى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً؛(22)
و اما هر كه ايمان آورد و كار شايسته كند، پاداشى هر چه نيكوتر خواهد داشت و به فرمان خود، او را به كارى آسان وا خواهيم داشت.
رديف | شيوهها | محل اجرا | نوعبيان | وسايل وابزارها | زمينهها(عواملموجبه ) | هدف | ميزانپذيرش |
1 | تدبير حكيمانه و اقدامات عمرانى | روم يا ايران | عملى | علم مهندسى، ابزارهاى عمران | تمدّنهاى نوظهور | ايجاد و توسعه فرهنگى و مادّى | عالى |
2 | دعوت به خدا و توحيد | روم يا ايران | گفتارى | ياد خدا، سپاس نعمتها | امادگى روحى پس از ايجاد اصلاحات | تأمين سعادت مردم | خوب |
3 | تشويق مردم به همت و تلاش | در ميان مردم مستضعف | گفتارى - عملى | ياد خدا، وعدههاى حقيقى | سستى و ضعف مردم | آبادانى سرزمينها | خوب |
4 | تشويق و تنبيه حكيمانه | در عرصههاى مديريت | گفتارى - عملى | عذاب و پاداش | بىانگيزه و ناتوانبودن مردم | برانگيختن مردم | عالى |
5 | طرحهاى سنجيده و دقيق | در عرصههاى مديريت | گفتارى - عملى | فنون مهندسى | نياز سرزمينها به آبادانى | عمران و توسعه همهجانبه | عالى |
6 | رسيدگى به همه اقوام و اقشار و ايجاد امنيت | از مغرب تا مشرق خورشيد | عملى | سير و سفر، رسيدگى به هر منطقه | اميد محرومان به تدبير او | رفع مشكلات مردم | عالى |
7 | خيرخواهى و دلسوزى | در همهجا | عملى | محبت، خدمت | محروميت مردم | ترويج ايمان | خوب |
8 | عدم درخواست مزد | در همهجا | گفتارى | - | شايعات و تصورات غلط | تأكيد بر اخلاص | خوب |
9 | آسانگيرى و يُسر | در همهجا | عملى | - | احكام الهى براساس آسانگيرى است | جلب ايمان همه انسانها | خوب |
1 - ر.ك: ناصر مكارم شيرازى و جمعى از نويسندگان، تفسير نمونه، ج 12، ص 548.
2 - كهف (18) آيات 95 - 97.
3 - همان، آيه 98.
4 - محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 12، ص 187.
5 - كهف (18) آيه 84.
6 - همان، آيه 98.
7 - همان، آيه 86.
8 - همان، آيات 87 - 88.
9 - ناصر مكارم شيرازى و جمعى از نويسندگان، تفسير نمونه، ج 12، ص 528.
10 - كهف (18) آيه 86.
11 - همان، آيه 88.
12 - ناصر مكارم شيرازى و جمعى از نويسندگان، تفسير نمونه، ج 12، ص 533.
13 - كهف (18) 94.
14 - همان، آيه 96.
15 - ناصر مكارم شيرازى و جمعى از نويسندگان، تفسير نمونه، ج 12، ص 535.
16 - كهف (18) آيات 85 - 86.
17 - همان، آيات 89 - 90.
18 - همان، آيه 92.
19 - محمدباقر مجلسى، بحارالأنوار، ج 12، ص 178، حديث 5.
20 - كهف (18) آيه 95.
21 - همان، آيه 84.
22 - همان، آيه 88.