در دعاى پيشين گفتيم كه خداوند حكومتى بىنظير به سليمان داد. گرچه بسيارى از مردم آنگاه كه به قدرت و ثروت مىرسند خداوندى را كه صاحب نعمت است فراموش مىكنند، اما سليمان هرگاه به نعمتهاى مادى و معنوى كه خداوند به او و پيشتر به پدرش حضرت داود داده بود نظر مىافكند، مىگفت: اين از فضل و كرامت خداى من است.به من نعمت داده تا ببيند سپاسگزارى يا ناسپاسىاش مىكنم.
روزى سليمان با لشكريانش از سرزمينى مىگذشتند و شنيد كه مهتر مورچگان به مورچگان گفت: به لانههاى خود برويد مبادا سليمان و لشكريانش شما را لگدمال كنند. سليمان كه زبان همه موجودات را مىدانست تا اين سخن را شنيد به خنده آمد و دست به دعا برداشت و چنين گفت:
رَبِّ أَوْزِعْنى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الّتى أَنْعَمْتَ عَلَىّ وَعَلى والِدَىَّ وَأَنْ اَعْمَلَ صالِحاً تَرْضيهُ وَأَدْخِلْنى بِرَحْمَتِكَ فى عِبادِكَ الصَّالِحينَ؛
بارالها، به من الهام كن نعمتهايى را كه به من و به پدر و مادرم دادهاى سپاس و شكر بگذارم، كارهاى نيك كه مورد پسند تو باشد انجام دهم و از سر لطف و رحمت خود، مرا در زمره بندگان نيكوكارت قرارده