دعاهاى حضرت يوسف(ع)

1 . يكى از پيامبران الهى يوسف است. داستان يوسف در قرآن كريم بلند و پرنكته است. حسد برادران را وادار مى‏كند كه او را به چاه بيندازند. قافله‏اى سر مى‏رسد و دلو را در چاه مى‏افكنند تا آب بكشند و استفاده كنند. نا باورانه مى‏نگرند به جاى آب، نوجوانى زيبا از چاه سربرآورد. او را به بردگى مى‏گيرند و در مصر به فروش مى‏رسانند. يوسف به عنوان برده به كاخ عزيز مصر راه مى‏يابد و زليخا همسر عزيز شيفته يوسف مى‏شود و مى‏خواهد از او كام گيرد.

يوسف پا كدامنِ پيغمبرزاده، به گناه تن نمى‏دهد. او را تهديد به زندان مى‏كنند. يوسف دست به دعا برمى‏دارد و مى‏گويد:

رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنى‏ إِلَيْهِ وَإِلّا تَصْرِفْ عَنّى‏ كَيْدهُنَّ أصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ(1)

بارالها، زندان براى من دوست داشتنى‏تراست از گناهى كه مرا به سوى آن فرا مى‏خوانند، اگر مكر زنان را از من مگردانى با آنان درآميزم و از جاهلان خواهم بود.

خداوند هم دعاى او را مستجاب فرمود و مكر زنان دربار را از او بگرداند. پس يوسف را زندانى كردند.

2 . يوسف مدتى را در زندان مى‏گذراند. سال‏ها و حكايت‏ها مى‏گذرد تا آن كه براى تعبير خواب پادشاه مصر در زندان به نزد او مى‏آيند. يوسف از موقعيت استفاده مى‏كند، از بى‏گناهى خود مى‏گويد، و از سبب زندانى شدن خود جويا مى‏شود.

پيام او را به پادشاه مى‏رسانند. پادشاه زنان را احضار مى‏كند. همه زنان، به‏ويژه زليخا همسر پادشاه، بر گناهكارى خود و بى‏گناهى يوسف گواهى مى‏دهند. يوسف از زندان آزاد، مقرّب دربار و وزير دارايى واقتصاد مى‏شود.

در كنعان مردم دچار قحطى مى‏شوند و براى تهيّه آذوقه به سوى مصر رومى‏آورند. مصر كه با تدبير يوسف داراى انبارهاى بزرگ غلّه شده است پذيراى فرزندان يعقوب مى‏شود.

باز هم حكايت‏ها مى‏گذرد تا آن‏گاه كه خبر يوسف به يعقوب مى‏رسد و يعقوب و خاندانش راهى مصر و بر سراى بزرگ يوسف وارد مى‏شوند.

يوسف، پدر و مادرش را احترام مى‏كند و بر تخت مى‏نشاند وبرادرانش در برابر او به خاك در مى‏افتند و براى خداوند سجده‏مى‏گزارند. با پديد آمدن چنين صحنه‏اى، خوابى كه يوسف درنوجوانى ديده بود و به پدرش بازگو كرده بود تعبير مى‏شود. درچنين شرايطى يوسف دست به دعا برمى‏دارد و با خداوند چنين‏مناجات مى‏كند:

رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِى‏ مِنَ المُلْكِ وَعَلَّمْتَنِى‏ مِنْ تَأْوِيلِ الأَحادِيثِ فاطِرَ السَّموتِ وَالأَرضِ أَنْتَ وَلِيّى‏ فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنى‏ مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى‏ بِالصّالِحينَ؛(2)

بارالها، تو به من رياست دادى، و تعبير خواب را تو به من آموختى، اى آفريننده آسمان‏ها و زمين، تو ولىّ و سرپرست منى در دنيا و آخرت، مرا مسلمان بميران و به نيكوكارانم بپيوند.

1.يوسف(12): 33
2.يوسف(12): 101