2. خريد و فروش جان
يهوديان به رسول گرامى ايمان نياوردند و خود را به بهاى اندكى فروختند: (بئسما
اشتروا به اءنفسهم )؛ زيرا دنيا تجارت گاهى است كه همه انسانها به سوداگرى در آن
دعوت شده اند: هل اءدلّكم على تجارة تنجيكم ...(1174) و همه كارهاى آدمى در آن ،
تجارت (با خدا يا شيطان ) است .
محور خريد و فروش در دنيا، نفس انسان يا اموال اوست . در چنين مَتجرى گاهى انسان با
خدا معامله مى كند و در عوض ، بهشت مى گيرد؛ چنان كه اميرمؤ منان فرمودند: إ نّه ليس
لا نسكم ثمن إ لاّ الجنّة فلا تبيعوه إ لاّ بها (1175) و قرآن كريم به آن ناطق است :
إ نّ اللّه اشترى من المؤ منين اءموالهم و اءنفسهم باءنّ لهم الجنّة (1176) يا با
شيطان معامله مى كند و پست تر از خود را مى گيرد و خسارت مى بيند؛ چان كه مطابق آيات
مورد بحث ، بنى اسرائيل چنين كردند: بئسما اشتروا به اءنفسهم اءن يكفروا بما
اءنزل اللّه . آنان جان خود را كه بر اساس فطرت الهى آفريده شده بود، دادند و
كفر را گرفتند.
از قرآن و سنّت معصومان : استنباط مى شود كه جان ها و تجارت آنها يكسان نيست ؛ زيرا
ثمنِ جان انسان هاى عادى ، بهشت محسوس است : جنّاتٍ تجرى من تحتها الا نهار
(1177) وبهاى جان برخى انسان ها جنّة اللقاء و (رضوان من اللّه
اكبر)(1178) است ؛ چنان كه درباره انسان كاملى چون على بن ابى طالب عليه السلام
آمده است : و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء و مرضاة اللّه (1179) و درباره
نفوس مطمئنّة وارد شده : فادخلى فى عبادى # وادخلى جنّتى (1180) و در مناجات
امام سجّاد آمده است : يا نعيمى و جنّتى ، يا دنياى و آخرتى و يا اءرحم الراحمين
(1181)؛ دنيا و آخرت و بهشت و نعمت من تو هستى . البته اسان ها
يكامل داراى همه مراتب ياد شده هستند؛ يعنى هم داراى جنّت محسوسند هم داراى بهشت
معقول ، ولى مؤ منان عادى از نيل به چنان بهشتى كه مخصوص اوحدى از پرهيزكاران است
محرومند.
3. نقش دنياطلبى و حَسَد در ارتكاب گناهان
كفرورزى بنى اسرائيل به تجاوز و حسد آنان بازمى گردد و منشاء اين حسد و تجاوز،
همان حبّ دنياست كه در لسان اهل بيت عصمت : از آن به راءس كلّ خطيئة (1182) تعبير
شده است .
در آيات مورد بحث خداى سبحان در عين حال كه كفر بنى
اسرائيل را عالمانه و عامدانه مى داند: فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به آن را نه به
علم استناد مى دهد و نه به جهل ، بلكه سبب آن را بغى و ستمكارى آنان معرّفى مى كند:
(... اءن يكفروا بم ااءنزل اللّه بغياً اءن ينزل اللّه من فضله على من يشاء و بى
ترديد ريشه اين بغى حبّ دنياست كه بنى اسرائيل به آن مبتلا بودند: (ولتجدنّهم
اءحرص النّاس على حيوة ...)(1183)؛ يعنى چون به دنيا
دل بسته بودند، به هر چيزى كه آنها را در اين
دل بستگى تحريص و تقويت مى كرد، اقدام مى كردند.
نتيجه آن كه ، بغى و حسد، سبب متوسط كفر آنان بوده و سبب اوّلى آن همان حبّ زخارف
دنياست كه براساس حبّ الدنيا راءس كلّ خطيئة (1184) چيزى ريشه
دارتر از آن نيست . اگر حبّ دنيا و حرص به زندگى مادّى و زودگذر آن نباشد، انسان به
حسد گرفتار نمى شود واگر از حسادت دورى گزيند، در برابر نعمتى كه خداى سبحان
به ديگرى مى دهد، يا غبطه مى خود يا صبر اختيار مى كند، يا راضى و مسرور مى شود.
البته رضا و سرور، به مراتب بهتر و بالاتر از صبر است ؛ چون گرچه ويبا صبر
مى تواند از حسد و مانند آن نجات پيدا كند، اما بايد سخت صبر را نيز
تحمّل كند، ولى كسى كه به مقام رسيد، دشوارى صبر را نيز ندارد، و بدون
تحمّل سختى از يك عقبه كئود و رذيلتِ اخلاقى مى رهد و مى داند منشاء همه نعمت ها خداوند
است و از او درخواست مى كند و اراده حكيمانه او را نافذ و التزام به آن را
كمال تلقّى مى كند.
4. قيامت ، صحنه ظهور حق
گرچه هر عذابى بااهانت آميخته است ، ولى درباره عذابى كه در دنيا يا قيامت دامنگير
بنى اسرائيل يا ساير كافران مى شود، به (عذاب مهين )، يعنى خوار كننده و اهانت آميز
تصريح شده است ؛ زيرا معصيت آنان به كبر و خودبرتربينى بازمى گردد كه باطن
آن فرومايگى است ؛ كسى كه تكبّر و برترى دروغين داشته ، بيجا و بى حساب بزرگ
شود، پستى و فرمايگى او راست و مطابق با واقع خواهد بود و ممكن نيست كه پستى و
خوارى او نيز دروغين باشد. ظهور اين فرومايگى حقيقى و مطابق با واقع در همين دنيا يا
در آخرت است كه روز ظهور هر حق مستور است : (ذلك اليوم الحق )(1185). در آن روز،
هر كس در دنيا بيجا بزرگ شده بود، بجا پست مى شود و هر كس در دنيا عزيز دروغين
بود، ذليل راستين مى شگردد؛ چنان كه آنها در برابر وحى خدا استكبار ورزيدند و به
بزرگى دروغين روى آوردند، كوچكى و صغارت حقيقى آنان در قيامت ظهور مى كند:
سيصيب الّذين اءجرموا صغار عند اللّه و عذاب شديد(1186).
بحث روايى
1. شاءن نزول
عن الصادق عليه السلام فى قوله تعالى : (و لمّا جائهم كتاب من عند اللّه مصدق ...)
الا ية . قال عليه السلام : كانت اليهود تجد فى كتبها اءنّ مهاجر محمّد عليه الصلوة
والسلام ما بين عير واءُحد سواءً، فخرجوا يطلبون الموضع ، فمرّوا
بجبل يسمّى حداداً، فقالوا حداد و اءُحد سواءً، فتفرّقوا عده ،
فنزل بعضهم بفدك و بعضهم بخيبر و بعضهم بتيماء، فاشتقاق الّذين بتيماء إ لى
بعض إ خوانهم ، فمرّ بهم أ عرابيّ من قيس ، فتكاروا منه و
قال لهم اءمرّ بكم ما بين عير و اءُحد، فقالوا له : إ ذا مررت بهما فاءرناهما، فلمّا توسّط
بهم اءرض المدينة قال لهم : ذاك عر و هذا اءُحد، فنزلوا عن ظهر اءبله ، فقالوا له : قد
اءصبنا بغيتنا، فلا حاجه لن افى إ بلك ، فاذهب حيث شئت وكتبوا إ لى إ خوانهم الّذين بفدك
و خيبر: إ نّا قد اءصبنا الموضع ، فهلمّوا إ لينا، فكتبوا إ ليهم : إ نّا قد استقرّت بنا
الدّار و اتّخذنا الا موال و ما اءقربنا منكم و اذا كان ذلك فما اءسرعنا إ ليكم ، فاتّخذوا بأ
رض المدينة الا موال ، فلمّا كثرت اءموالهم بلغ تُبّع فغزاهم فتحصّنوا منه ، فاحصرهم
... فرقّ لهم و آمنهم فنزلوا إ ليه ، فقال لهم : انّى قد استطبت بلادكم ولا اءرى إ لاّ مقيماً
فيكم ، فاقلا له : إ نه ليس ذلك لك إ نّها مهاجر نبيّ و ليس ذلك لا حد حتّى يكون ذلك ،
فقال لهم : فإ نّى مخلِّف فيكم من اءُسْرَتى من إ ذا كان ذلك ساعده و نصره ، فخلَّف فيهم
حيّين الا وس والخزرج ، فلمّا كثروا بها كانوا يتناولون
اءموال اليهود، فكانت اليهود تقول لهم : اءنا لو بعث محمّدٌ لنخرجنّكم من ديارنا و
اءموالنا، فلمّا بعث اللّه محمّداً عليه الصثلوة والسلام آمنت به الا نصار و كفرت به
اليهود و هو قول اللّه : (و كانوا من قبلُ يستفتحون على الّذين كفروا) إ لى (فلعنة اللّه على
الكافرين (1187).
اشاره : با اغماض از سند و صرف نظر از بحث تاريخىِ هجرت يهود به سرزمين حجاز،
هر چند از دير زمان فرزندان حضرت ابراهيم عليه السلام مايه آبادى مكّه بودند و نيز
با قطع نظر از هجرت از اُسره و خاندان تُبَّع به مدينه آنچه مورد اعتناى حديث مزبور
است ، لزوم تزكيه نفس از مال و ثورت گرايى از نظر بيرون و از ابتلا به بَغْى و
حسد در درون است ، كه دامن گير يهود عنود بوده و هست و استفتاح پيشين و استنكار و
استكبار بعدى به استناد آن رذيلت تكاثرطلبى بيرون و خود برتربينى از درون بود.
عن اسحاق بن عمّار قال : سئلت اءبا عبداللّه عليه السلام عن قوله تبارك و تعالى :
(و كانوا من قبل يستفتحون ) الا ية ، قال : كان قوم فى ما بين محمّد و عيسى عليه
السلام و كانوا يتوعّدون اءهل الا صنام بالنبى صلى الله عليه و آله و يقولون : ليخرجنّ
نبيّ وليكسرنّ اءصنامكم و ليفعلنّ بكم ما يفعلنّ، فلمّا خرج
رسول اللّه كفروا به (1188).
عن ابن عباس إ نّ يهود كانوا يستفتحون على الا وص و الخزرج
برسول اللّه صلى الله عليه و آله قبل مبعثه ، فلمّا بعثه اللّه من العرب كفروا به و
جحدوا م اكانوا يقولون فيه ، فقال لهم معاذ بن
جبل و بشر بن البراء و داود بن سلمة : يا معشر هود اتّقوا اللّه و اءسلموا، فقد كنتم
تستفتحون علينا بمحمّد و نحن اءهل شرك و تخبرونا باءنّه مبعوث و تصفونه بصفه .
فقال سلام بن مشكم اءحد بنى النّضير: ما جئنا بشى ء نعرفه و ما هو بالّذى كنّا نذكر
لكم فاءنزل اللّه : (و لمّا جاءهم كتابٌ من عنداللّه ) الا ية (1189).
عن ابن عباس قال : كانت يهود بنى قريظة والنّضير من
قبل اءن يبعث محمّدصلى الله عليه و آله يستفتحون اللّه ، يدعون على الّذين كفروا و
يقولون : اللّهمّ إ نّا نستنصرك بحقّ النّبيّ الاُمّى إ لا نصرتنا عليهم فينصرون (فلمّا
جاءهم ما عرفوا) يريد محمّداً و لم يشكّوافيه (كفروا به )(1190).
اشاره الف . انكار يهود متسند به اشتباه در مفهوم يا خطا در تطبيق نبود زيرا كاملاً به
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و كتاب اومعرفت داشتند، بلكه مستند به بغى و حسد
بود؛ چنان كه گذشت .
ب . با اغماض از سند، هيچ محذورى در سوگند دادن خداوند به حق بندگان صالح وجود
ندارد؛ هرچند برخى از آن تحاشى دارند(1191)؛ زيرا گروه مورد قسم اصلِ حق باشد،
اشكالى ندارد؛ زيرا خداوند براى اولياى خويش حقوقى قرار داده است كه ديگران بايد
آن را ادا كنند و اگر مورد سوگندْ حق اولا بر خداوند باشد، چنان كه ظاهر بعضى از ادعيه
همين است ، باز بى محذور است ؛ زيرا همه اين
جَعل و قرادادها در قلمرو فعل خداست ، نه ذات يا وصف ذات او كه عين ذات وى است ؛ نظير:
(كتب ربّكم على نفس الرحمة )(1192) كه اين رَحمتِ
مجعول از اوصاف فعل خداست ، نه ذات آن حضرت و مقصود از نفس مرتبه
اى است كه اين فعل عهده دار و مصدر آن است كه آن هم خارج از ذات خداست . خلاصه آن كه
اوّلاً، همه اين كتابت ها وَجعْل ها به وسيله خود خداوند ثابت شده ، نه به سبب ديگرى و
ثانياً، در محدوده خارج از ذات خداست ، يعنى مقام
فعل ، نه متن ذات يا وصف ذاتى .
ج . نيايش به درگاه الهى اگر با اظهار عجز و فروتنىِ خود داعى همراه باشد يا
برانگيختن عوامل رحمت و عِلل عفو و صفح و اِعطا قرين باشد به اجابت مقروتر است ؛ از
اين رو در نماز استسقا حضور خردسالان و سالمندان و ديگر مستحقان ترحّم سهم مؤ ثرى
دارد. گاهى رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به ويسله مُسْتمندان مهاجر
استنصار مى كرد؛ يعنى به سبب دعاى مهاجران تهى دست ونماز آنان از خداوند كمك مى
طلبيد: كان النبى صلى الله عليه و آله يستفتح بصعاليك المهاجرين ، اءى
بدعائهم وصلاتهم (1193).
2. اقسام كفر
عن اءبى عمر الزّبيرى عن اءبى عبداللّه عليه السلام
قال : قلت له ، اءخبرنى عن وجوه الكفر فى كتاب اللّه عزّ وجلّ،
قال : الكفر فى كتاب اللّه على خمسة اءوجه ، فمنها كفر الجحود على وجهين ... اءمّا
وجه الا خر من الجحود على معرفة و هو اءن يجحد الجاحد و هويعلم اءنّه حقّ قد استقرّ عنده ، و
قد قال اللّه عزّ و جلّ: (وجحدوا بهاو استيقنتها اءنفسهم ظلماً و علوّاً) و
قال اللّه عزّ و جلّ: (و كانوا من قبل يستفتحون على الّذين كفرا فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا
به فلعنة اللّه على الكافرين (1194).
اشاره الف . با صرف نظر از سند، لازم است عنايت شود كه انديشه انسان به شاءن
خاصى از نفس بازمى گردد و انگيزه وى به شاءن مخصوص ديگر. اين دو هر چند از
اوصاف درونى انسان است ، ليكن نهاد وى نهانْخانه وسيعى است كه شؤ ون بى شمارى
در آن تعبيه شده است .
ب . تحليل مفهومى هر يك از اوصاف نفسانى از يك سو و وجدان و فذدان مصداقى آنها با
هم يا بى هم از سوى ديگر، عهده دار وحدت يا تعدّد و اتحاد يا اختلاف اوصاف ياد شده و
مبادى آنهاست .
ج . علم حصولى نفس به حق يا باطل ، صدق يا كذب و حَسَن يا قبيح بدن چيزى همگى
ناظر به عقل نظرى و مصدر انديشه و ادراك حصولى اوست و هيچ ارتباطى به مصدر
تصميم گيرى و عزم او ندارد. اراده نفس و عزم راسخ آن بر اقدام يا اِحْجام و بر تصديق
به معناى قبول و ايمان (نه تصديق به معناى جزم به ثبوت
محمول براى موضوع ) يا تكذيب به معناى نكول و كفر و جَحْد (نه تصديق به معناى جزم
به سلب محمول از موضوع ) همگى راجع به
عقل عملى و مبداء انگيزه اوست و هيچ ارتباطى به مصدر انديشه او ندارد و نشان اين بى
ارتباطى همانا وجدان يكى و فقدان ديگرى است ؛ يعنى گاه علم به حق ، صدق و حَسَن
بودن چيز يحاصل است ، ولى عالم متهتك و دانشورِ فاسق عالماً عامداً آن را ترك مى كند و
به چيزى رو مى آورد و آن را انجام مى دهد كه به طلان ، كذب و قبيح بودن آن علم دارد.
د. عقل نظرى و عملى با اين تفسير كه راقم سطور آن را ترجيح مى دهد و راءى برخى از
اعاظم را در تبيين ياد شده مى پذيرد، به مثابه نيروى ادراك و قدرت
تحريك درونى است ؛ از اين رو اين دو نيرو مفهوماً از هم جدا و مصداقاً تفكيك
ناپذير است .
ه. قرآن كريم داستان غم انگيز جدايى انگيزه از انديشه را از عالمان متهتّك
نقل كرده كه اوّلين آنها ابليس متبختر بود؛ زيرا براى وى اشتباه مفهومى يا خطاى
مصداقى رخ نداده بود، بلكه كلام خداوند را كاملاً فهميد و مصداق آن را به خوبى
تشخيص داد، ولى عالماً عامداً در برابر دستور الهى تمرّد و تنمّر كرد. فرعون مصر و
اسرائيلى سامرى زده نيز همگان چونان ابليس عالماً عامداًعصيان ورزيدند و ازاين رو لعن
و بيل الهى و خزى دارين دامن گير آنان شد. آنچه در آيه مورد بحث رخ داده از همين
قبيل است .
3. عقوبت كتمان علم و تعلّم براى دنيا
عن اءميرالمؤ منين عليه السلام : سمعت
رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : من سئل عن علم فكتمه حيث يجب إ ظهاره و
يزول عنه التقيّة جاء يوم القيامة مُلْجَماً لجام من نار (و للكافرين عذاب مهين
(1195).
عن رسول اللّه : يا ابن مسعود من تعلّم العلم يريد به الدنيا و آثر عليه حبّ
الدّنيا و زينتها استوجب سخط اللّه عليه و كان فى الدّرك الا
سفل من النار مع اليهود و النّصارى الّذين نبذوا كتاب اللّه تعالى .
قال اللّه تعالى : (فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة اللّه على الكافرين
(1196).
اشاره الف . اسلام از آن جهت كه مكتب معرفتِ صائب و
عمل صالح است ، زيرا شكوفايى خود و پيروان راستين خود را در اين مى داند، هر كارى
كه نسبت به علم صحيح رهزن باشد يا در قبال
عمل صالح راه بند باشد به شدت از آن نهى مى كند و رهزنان و راه بندان را در دنيا
تحديد و در آخرت تهديد مى كند.
ب . حشر عالمان متهتك با يهود و ترساى عنود براى آن است كه سيره و سنّت دانشمندان
راهزن و عالمان راه بند همان سنّت سيّئء گذشتگان تيره
دل لدود است و هر كسى كه خواهان سنّت هر ملتى باشد، با آنها محشور خواهد شد.
4. فريادرسى محمّد و آل محمّدصلى الله عليه و آله نسبت به امّ
يهود
عن اميرالمؤ منين عليه السلام : إ نّ اللّه اءخبر رسوله بما كان من إ يمان اليهود
بمحمّد صلوات اللّه عليه و آله قبل ظهوره و من استفتاحهم على اءعدائهم بذكره و الصلاة
عله و على آله ، قال : و كان اللّه عزّ و جلّ اءمر اليهود فى اءيّام موسى و بعد إ ذا دهمهم
اءمر اءو دهتهم داهية اءن يدعوا اللّه عزّ و جلّ بمحمّد و آله الطّيبين و اءن يستنصروا بهم و
كانوا يفعلون ذلك ... ثمّ قا رسول اللّه صلى الله عليه و آله .... اءلا فاذكروا يا اءمّة
محمّد محمّداًصلى الله عليه و آله و آله عند نوائبكم و شدائدكم لينصر اللّه به ملائكتكم
على الشياطين الّذين يقصدونكم ...(1197).
اشاره : با صرف نظر از سند، محواى حدث چنان كه قبلاً بازگو شد، محذور قبلى ندارد.
پس دليل لبّى متصل يا منفصل برخلاف آن وجود ندارد؛ از اين رو پذيرش آن بى
اشكال خواهد بود و نقد مؤ لّف المنار(1198) كه آن را مشروع ندانسته وارد نيست .
برريس آياتى كه در آن خداوند بر خود حقى را قرار داده است مانند: كان حقاً علينا
ننجى المؤ منين (1199) هرگونه محذور متوهم را برطرف مى كند.
برخى از مفسران برآنند كه در پذيرش وصف ولايت و خصوصيت كمالى افرادِ سالك
صالحْ، بسيارى از مردم نسبت به متقدمان قبول دارند، ولى نسبت به معاصران استنكاف
دارند و اين برداشت در حدّ خود يك تفكر يهودى است كه به برخى از اوليا ايمان مى
آورند و به بعضى مؤ من نيستند. مردم در اثبات و سلب خصوصيّت براى انسان هاى
صالح سه گروهند: اول ، نسبت به متقدمان اقرار دارند و نسبت به متاءخران نفى مى كنند.
اينان اقبح العوامند.
دوم ، نسبت به متقدمان و متاءخران ثابت مى كنند، ليكن بر اين پندارند كه آنان مخفى
ستند. خداوند اينان را از بركات آن اوليا محروم كرده است .
سوم ، نسبت به معاصران خود ثابت مى كنند و آنان را
قابل شناسايى دانسته از بركات آنها بهره مند مى شوند. اين گروه سوم سعادتمندانى
هستند كه خداوند اراده فرمود آنهارا به محضر خود نزديك كند(1200).
5. باطن و تاءويل آيه
عن جابر قال : ساءلت اءبا جعفرعليه السلام عن هذه الا ية عن
قول اللّه : فلمّا جائهم ما عرفوا كفرا به )، قال : تفسيرها فى الباطن : لمّا جائهم
م عرفوا فى علىّعليه السلام كفروا به ، فقال اللّه فيه ، يعنى بنى اءميّة : هم
الكافرون فى باطن القرآن (1201).
عن اءبى جعفرعليه السلام قال : نزل
جبرئيل بهذه الا ية على محمّدعليه السلام هكذا بشسما اشتروا به اءنفسهم اءن يكفروا بما
اءنزل اللّه فى عليّ بغياً (1202).
اشاره : انكار عالمانه و عامدانه نسبت به ولايت
ال بيت عصمت : و ساير معارف قرآنى كه ثبوت آنها بيّن الرشد است هرچند ظاهراً به
منزله كفر يهود و ترسا نباشد، ولى باطناً از همان سنخ مسوب مى گردد. البته تفاوت
دركات انكار، اِلاد، كفر و نفاق مانند تفاوت درجات اقرار، توحيد، ايمان و اخلاق محفوظ
خواهد بود.
عن اءبى جعفرعليه السلام قال : نزلت هذه الا ية على
رسول اللّه عليه السلام بئسما اشتروا به اءنفسهم اءن يكفروا بم
ااءنزل اللّه فى عليّ بغياً و قال اللّه في عليّعليه السلام : (اءن
ينزّل اللّه من فضله على من يشاءُ من عباده ) يعني عليّاً،
قال اللّه : (فباءُوبغضب على غضب )؛ يعنى بنى اُميّه : (وللكافرين عذابٌ مهين
(1203).
عن السجّادعليه السلام فى قول اللّه : (بئسما اشتروا به اءنفسهم يكفروا بما
اءنزل اللّه بغياً) قال : بالولاية على اءمير المؤ منين والا وصياء من ولده
(1204).
اشاره الف . مؤ من جان خود را به خداوند مى فروشد و بشارت دريافت مى كند(1205)؛
بنابراين ، مؤ من مالك چيزى نيست تا شيطان انس و جن در او طمع كنند؛ زيرا جان مؤ من ملك
خداست و خداوند ملك خويش را در حصن حصين توحيد حفظ مى كند. امّا غيرمؤ م كه خود ر امالك
مى پندارد در فروش جان رهاست و هنگامى كه آن را به اهريمن فروخت ، انذاز الهى را
دريافت مى كند: (بئسم اشتروا به اءنفسهم .
ب . تطبيق آيه مورد بحث بر ولايت اميرمؤ منان عليه السلام براى آن است كه نَبْذ هر حق و
اخذ هر باطل مى تواند در حدّ خود فروش جان به شيطان و خريد دوزخ باشد.
وَإِذَ قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُواْ بِمَاَّ اءَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَاَّ اءُنزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرُونَ بِمَا
وَرَاَّءَهُ، وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لَّمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ اءَنبعيَاَّءَ اللّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم
مُّؤْمِنينَ
گزيده تفسير
يهود در برابر دعوت دعوت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ازآنان به پذيرش اسلام
، مى گفتند: تنها به آنچه بر ما نازل شده ، يعنى به انبياى بنى
اسرائيل و كتاب هايى كه بر پيامبران خودمان فرود آمده ايمان مى آوريم ؛
حال اين كه معيار و مدار حق بودن كتاب فقط صدور
نزول آن از نزد خداست . پس اگر غير از تورات نيز كتابى از نزد خدا
نازل شد، ايمان به آن حق و كفر به آن باطل و حرام است .
اگر مقصود اسرائيليان لدود اين بوده كه فقط به چيزى ايمان مى آوريم كه ما را به آن
مكلف كرده باشد، پاسخ اين است كه قرآن كلام صريح الهى است و تنصيص فراوانى در
دعوت ، تبشير، انذار، ترغيب ، ترهيب ، وعد و وعيد شما دارد. پس همانند ساير نژادهاى
بشرى مكلف به ايمان آوردن به قرآن و رسول اكرم عليه السلام هستيد.
ايمان نياوردن آنان به قرآن كريم ، كه در عصر خود مطلق بود و هست و در حقانيت هيچ
كاستى ندارد، عاملى جز عناد، بغى ، حسد و عصبيت قومى و نژادى نداشت .
قرآن مصدِّق تورات اصيل و مايه اثبات آن است ؛ زيرا با
نزول قرآن ، پيش گويى هاى تورات تحقق پيدا كرد؛ قرآن ، يا همه محتواى تورات يا
تنها بخشى از آن را كه مشتمل بر بيان صفات و ويژگى هاى پيامبر گرامى اسلام صلى
الله عليه و آله است و تا عصر نزول قرآن از تحريف مصون مانده تصديق مى كند؛ از اين
رو كفر به آن كفر به خود تورات و نشان شدت لجاج و ناسپاسى يهود است . محور
ايمان آنان قوميت است ، نه حق بودن آنچه نازل شده است . اگر آنان به تورات كه بر
پيامبرى اسرائيلى نازل شد ايمان دارند، نبايد پيامبران خود را تكذيب كرده يا بكشند و
نيز قرآ را كه مصدق آن كتاب آسمانى است ، انكار كنند. همچنين بايد به بشارت هاى
تورات راجع به حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله ايمان آورند.
لازم اين ادعا كه به آنچه بر ما نازل شده باشد ايمان مى آوريم ، ايمان
به انبياى بنى اسرائيل است و آنان اگر در اين ادعا صادق مى بودند، نمى بايست آن
پيامبران الهى را مى كشتند؛ زيرا كيفيت عمل نشان كيفيّت اعتقاد است .
اتّحاد فكرى و همسانى در عمل بين يهوديان عصر
نزول قرآن و نياكان آنان و رضايت اين سلف به سنت آن خلف ، به گواهى دريغ نداشتن
از اقدام به قتل رسول گرامى صلى الله عليه و آله ، سبب شد تا كشتن پيامبران كه كار
اسلاف بود، به اخلاف يعنى يهود عصر نزول قرآن نيز نسبت داده شود.
تفسير
وراء
برخى وراء را از وَرَاءيَرَاءُ مى دانند كه در
اصل به معناى پرشدن و دفع كردن چيزى است و در اين جا به معناى فرزندِرزند (نوه )
است و نيز به چيزى كه از انسان پنها نشود، گفته مى شود: هو وراءك ، چه
در پشت سر باشد يا در پيش رو، و در قرآن عزيز آمده است : من ورائه جهنّم
(1206)؛ يعنى در جلو و پياشپيش او جهنّم است (1207).
مقاييس اللغة و المصباح المنير و به تبع آنها التحقيق آن را از مادّه وَرِىَ
يَرى و هم خانواده با توريه (اخفاى خبر و عدم اظهار
سرّ)(1208) و موارات (پوشاندن ) و توارى (استخفاء) مى
دانند(1209) كه در دو آيه (... ليبدى لهما ما وُورى عنهما من سواءتهما)(1210) و
(...ليريه كيف يُوارى سواءة اءخيه )(1211) برخى مشتقّات آن به كار رفته است .
سرّ اين كه به خَلْف (پشت ) و قُدّام (جلو) وراء گفته مى
شود اين است كه در هر كدام از اين دو كلمه ، مفهوم موارات (ستر و خفاء) اشارب شده است .
البته بعيد نيست كه واژه وراء از مادّه وراء يراء ورءاً كه به
معناى دفع و امتلاء است ، مشتق شده باشد؛ زيرا گويا آنچه در پيش رو يا پشت سر انسان
واقع شده ، خارج از او و غى مرتبط به اوست و او آن را از خود دفع كرده است (1212).
ب هر تقدير، ما وراء در آيه مورد بحث يا به معناى ماعدا است
، نظير واءحلّ لكم ما وراء ذلكم (1213) يا به معناى ما بعد است
(1214) و اگر گاهى معناى تعقيب از آن استفاده شود ماند: و كان ورائهم مَلِكٌ ياءخذ
كلّ سفينةٍ غصباً (1215) به كمك سياق است ، نه از سِباق لفظ ومفهوم متبادر از آن ؛
زيرا مقصود آيه اين است كه در پيش روى آنان سلطان قاهرى بود كه هر كشتى سالم را
تعقيب مى كرد و مى ربود. غرض آن كه ، واژه وراء داراى معناى واحد است ، نه متعدد و اگر
شامل جلو و پشت سر مى شود، نه براى آن است كه از لغات اضداد محسوب است و براى
هر يك از دو ضد وضع شده ، چنان كه برخى پنداشته اند، بلكه هر دو ضد، مصداق آن
معناى واحدِ جامع است و نيز اگر معناى تعقيب از آن استظهار مى گردد، به استعانت از
مقدرات خارجى است ، نه از متن لفظ به وسيله وضع .
وهو الحقّ
ضمرى در جمله (وهو الحقّ) به (ماوراءه ) بازمى گردد و بدين معناست كه آنها در حالى
ماوراء (كنايه از خصوص قرآن يا اعم از آن و
انجيل ) را انكار مى كنند كه آن حق است و هيچ كاستى در حق بودن ندارد، بلكه تنها آن
كتاب يعنى قرآن در عصر خود حق مطلق است .
مبناى مطلب مزبور اين است كه اوّلاً، الف و لام در (الحق ) نظير الف و لام در زيدٌ
الرجل براى اطلاق باشد و استغراق صفات رانتيجه مى دهد؛ يعنى او حق مطلق است
و در حقانيّت يچ كاستى ندارد؛ چنان كه زيد، مَرْد على الاطلاق است و در اين جهت هيچ
كمبودى ندارد.
ثانياً، تقديم (هو) بر (الحق ) همانند تقديم زيد بر الرجل
افاده حصر كند. بدين معنا كه تنها او در عصر خود حق مطلق است ؛ چنان كه تنها زيد،
رجل الاطلاق است .
وصف قرآن به (و هو الحق ) به اين نكته اشاره دارد كه ايمان نياوردن آنان به قرآن هيچ
عاملى جز عناد و بغى و حسد نداشت .
تناسب آيات
اين آيه به يكى ديگر از مظاهر بغى و تجاوز، خودبرتربينى ، عصبيت قومى و
نژادپرستى يهود بنى اسرائيل اشاره دارد و از رسوايى و دروغ گويى آنان پرده
برداشته چنين مى فرمايد: وقتى به آنان گفته مى شود به آنچه خدا بر
رسول مكرّم نازل كرده ايمان آوريد، در جواب مى گويند: ما تنها به آنچه بر ما
نازل شده باشد ايمان مى آوريم . اين در حالى است كه اولاً، معيار ايمان به هر
چيز، بايد حقانيّت آن چيز باشد و شكّى در حقانيت مطلق قرآن نيست . ثانثاً، قرآن سند
راستى و درستى تورات آنان نيز هست و اگر آنان به كتاب خود علاقه مند و مؤ من هستند،
طبعاً به آنچه كه سندى بر حقانيّت آن است نيز بايد ارادت ورزند و به آن روى آورند.
ثالثاً، اگر آنان واقعاً در اين ادعا كه : ما تنها به آنچه بر ما
نازل شده باشد ايمان مى آوريم صادق هستند، پس چگونه آن همه پيامبران بى
گناه و معصوم از بنى اسرائيل را كشتند؟!
بهانه يهوديان در كفر به قرآن
از صيغه (امِنوا) كه فعل امر است و مخاطب آن يهوديان هتسند بر مى آيد كه يهوديان نيز
در گستره دعوت پيامبر بودند و اهل كتاب نيز موظّف به پذيرش اسلام و مكلّف به
ايمان به قرآن هستند و عربى بودن زبان قرآن و عرب بودن
رسول اكرم صلى الله عليه و آله نشان اختصاص قرآن به نژاد عرب نيست .
بنى اسرائيل در جواب (امِنوا) تنه ابه اين اكتفا كردند كه بگويند: (نؤ من بما
اءنزل علينا)؛ به چيزى ايمان مى آوريم كه بر ما
نازل شده باشد؛ بنابراين ، بهانه ايمان نياوردن آنها اين بود كه قرآن بر بنى
اسماعيل نازل شده و بر بنى اسحاق نازل نشده است و اگر همين قرآن بر بنى اسحاق
نازل مى شد، به آن ايمان مى آوردند؛ پس مدار ايمان آوردن آنه احق بودن شى ء
نازل نيست .
تذكّر: اراده اعم از مباشرت و تسبيب از صدر و ذلى آيه بعيد نيست ؛ بنابراين ، دعوت
يهوديان به پذيرش اسلام اختصاى به رسول اكرم ندارد؛ هرچند مخاطب مستقم وحى الهى
شخص نبىّ مكرّم است ؛ يعنى هر كس به يهود بگويد: ايمان بياوريد، پاسخ آنه اهمين
است و همگان ماءمورند كه باآنان جدال احسن كنند كه چرا پيامبران الهى را مى كشتيد.
تصديق تورات
وصف قرآن كرم به (مصدقاً لما معهم ) مفيد چند نكته است :
اولاً، از باب جدال حسن اشاره به اين است كه كفر به مصدِّق (قرآن ) كفر به مصدِّق
(تورات ) است ؛ پس آنها در ادّعاى ايمان به تورات نيز صادق نيستند؛ چنان كه
قتل انبيا نيز گواه ديگرى بر عدم صداقت آنان است .
ثانياً، صرف نظر از اين كه بر حقانيت و آسمانى بودن تورات دلالت دارد، نشان
مصونيت تورات از تحريف تا عصر پيامبر است و اين در صورتى است كه مراد از (ما معهم
) مجموعه محتويات تورات باشد(1216).
ثالثاً، گويا منّتى است و شدّت لجاج و ناسپاسى يهود را گوشزد مى كند؛ زيرا
نزول قرآن كريم مايه اثبات درستى كتاب آنهاست (چون موجب شد كه پيش گويى هاى
تورات تحقق پيدا كند) و در عين حال آنان از ايمان آوردن به آن سر باز مى زنند.
رابطه حقّانيّت و تصديق
هر چند مُصدِّق بودن نسبت به كتاب آسمانىِ گذشته مستلزم حق بودن خود كتاب تصديق
كننده است ، زيرا حق است كه حق را تصديق مى كند، وگرنه باطلْ مُكَذِّب حق است ، نه مصدِّقِ
آن ، ولى حق بودن چيزى مستلزم مصدق بودن آن نيست ؛ زيرا ممكن است كتابى حق باشد و
هيچ تعرّضى از لاحظ نفى يا اثبات نسبت به كتاب ديگر كه حق است نداشته باشد.
البته به لحاظ اين كه انبيا همگى دين واحد، يعنى اسلام را ارائه كرده اند، حتماً مضامين
كتاب هاى آنان هماهنگ خواهد بود. منظورآن كه تلازم ذاتى بين دو عنوان حق و تصديق وجود
ندارد.
از تعبير (هوالحق ) وقتى مى توان حصر استنباط كرد كه مقصود بررسى آخرين كتاب و
حجّتِ بالغ عصر خود باشد وگرنه به لحاظ اعصار گذشته هر كدام از كتاب هاى
آسمانى پيشين حق بوده است ؛ چنان كه مطالب محورى و خطوط
اصيل آنها كه مورد تصديق قرآن كريم است هم اكنون حق است و آنچه
نسل شده شريعت و منهاج گذشته است ؛ بنابراين اساس ، جمله (هوالحق ) مفيد
كمال حق است ، نه حصر آن ؛ برخلاف آنچه درباره خداى سبحان گفته مى شود: (هوالحق
)(1217)، زيرا مفاد اين تعبير حصر محض و حقيقى است ، به طور اطلاق .
چون تصديق فرع بر حق بودن مصدِّق است و همين وصف تصديق ، گذشته از آن كه براى
قرآن ثابت شد، براى حضرت ختميمرتبت هم ثابت شده است : (ولمّا جائهم
رسول من عنداللّه مصدِّق لما معهم )(1218)، بايد حق بودن
رسول گرامى را ثابت كرد واثبات حق بودن آن حضرت همين است كه از نزد خداست . نشان
نزد خدايى بودن آن حضرت اين است كه با امّى بودن و به مكتب نرفتن از يك سو، و
مكتوم بودن اسرار تورات نزد احبار يهود از سوى ديگر، كاملاً به مضامين آن محط با
هيمنه آنها را تصديق و آنان را به روياروى دو كتاب دعوت كرد: فاءتوا بالتوراة
فاتلوها إ ن كنتم صادقين (1219).
جدال احسن با يهوديان
جمله (فلم تقتلون انبياء اللّه ) جدال احسنى است در برابر ادعاى يهوديان كه ما تنه ابه
(ما اءُنزل علينا) ايمان مى آوريم و اين ادعا مستلزم اين معناست كه م افقط به پيامبران خود
ايمان مى آوريم ؛ بنابراين ، مراد از (انبياء اللّه ) انبياى بنى
اسرائيل است .
جدال احسن مذكور، نشان اين نكته نيز هست كه اعتقاد و
عمل از يكديگر جدا نيست ، بلكه رفتار انسان ، نشان اعتقاد او و جلوه اى از انديشه اوست .
تقبيح فاجعه اسرائيليان
جزاى اِن شرطيه در جمله (إ ن كنتم مؤ منين ) مله مقدّرى است كه با (فَلِمَ
تقتلون ) تفسير مى شود. در نتيجه مجموع شرط و جزا بدين معناست كه اگر مشا به (ما
ئنزل علينا) يعنى تورات مؤ من هستيد، پس چرا پيامبران خدا را مى كشيد و با توجه به
اين كه اين استناد، به اعتبار قتل نياكان است (1220) مجموع جمله به صورت
جدال احسن بدين معناست : اگر نياكان شما به تورات مؤ من بودند چرا پيامبران خدا را
كشتند شما نيز سنّت سيئه آنان را امضاء مى كنيد و به آن رضايت مى دهيد؟
از سوى ديگر بى ترديد تورات تنها بر حضرت موسى عليه السلام
نازل شده وهمه يا بيشتر انباى مقتول پيامبرانى بودند كه پس از موسى ظهور كردند. از
جمع بين اين دو نكته برمى آيد كه تورات به ظهور انبياى ديگرى غير از
رسول مكرّم ، نظر زكريّا، يحيى و عيسى : نيز بشارت داده شده بود و به ايمان به آنان
و پيروى از دستورهايشان امر كرده بود؛ چنان كه انبياى بعد از حضرت موسى عليه
السلام غير از حضرت عيسى عليه السلام طبق تورات حكم مى كردند(1221) و گرنه
چه ملازمه اى است بين ايمان به تورات و اطاعت از انبياى ديگرى از بنى
اسرائيل غرى از موسى عليه السلام .
تذكّر: اضافه كلمه (انبياء) به (اللّه ) در تعبير (فَلِمَ تقتلون انبياء اللّه )، ضمن
گراميداشت مقام پيامبران هشدارى است به تقبيح فاجعه اسرائيليان .
شيوه هاى ابطال سخن يهوديان
پاسخ يهودان اسرائيلى چون در مقام تحديد بودند؛ يعنى محتواى جواب آنها به دو قضيّه
اثباتى و سلبى تحليل مى شود؛ منطوق كلام آنان كه اثباتى است كه ما به آنچه بر ما
نازل شده است ايمان مى آوريم و مفهوم سخن آنان كه سلبى است اين است كه ما به غير آن
ايمان نمى آوريم . مى ن مفهوم سلبى در آيه مورد بحث به صورت (ويكفرون بما ورائه
)، بازگو شده است . براى ابطال هر دو قضيه (منطوق اثباتى و مفهوم سلبى ) از مبادى
معقول و مقبول استمداد شده است ؛ اما ابطال قضيّه اثباتى منطوق از اين راه است كه معيار حق
بودن كتاب همانا صدور آن از خداى سبحان است و تنها معيار حقانيّت آن همين مبداء فاعلى
است و مبداء قابلى سهمى ندارد؛ يعنى گيرنده وحى و پذيراى كتاب خدا هر كدام از
حضرت آدم صفّى ، نوح نجىّ، ابراهيم خليل ، موساى كليم ، عيساى مسيح يا حضرت ختمى
مرتبت : باشد فرقى ندارد و همگى حق است ؛ زيرا مدار حق بودن كتاب فقط
نزول آن ازنزد خداست ؛ از اين رو در آيه مورد بحث به مبداء قابلى وحى اشاره نشده ،
بلكه به مبداء فاعلى آن اكتفا شده و چنين آمده است : (امِنوا بما
اءنزل اللّه ) و نفرموده : على محمّدصلى الله عليه و آله . هر چند ايمان به
رساله ملازم ايمان به رسول نيز خواهد بود.
و اما ابطال قضيّه سلبى مفهوم از اين طريق است كه اگر كتابى غير از تورات حق بود و
منشاء حق بودن آن هم اين بود كه از نزد خداى سبحان
نازل شده ، ايمان به آن حق و لازم است و كفر به آن
باطل و حرام . اين تحليل در ابطال منطوق و مفهوم با روش حكمت و برهان است و اما
ابطال آنها با روش جدال احسن كه مبه صرت قياس اصتثنايى تقرير مى شود اين است :
1. اگر شما به تورات كه به پيامبر اسرائيلى
نازل شده ايمان داريد، نبايد پيامبران خود را تكذيب نيد، ليكن شم اعدّه اى از آنان را
تكذيب كرديد: (فريقاً كذّبتم )(1222)؛ پس شما به كتاب آسمانى خود مؤ من نيستيد.
2. اگر شما به تورات ايمان داريد نبايد برخى از پيامبران الهى خود را مى كشتيد،
ليكن شما عده اى از انبياى بنى اسرائيل را كشتيد: (وفريقاً تقتلون )(1223)؛ پس شما
به تورات خود مؤ من نيستيد.
3. اگرشما به تورات ايمان داريد، نبايد قرآن را كه مصدِّق آن است انكار كنيد، ليكن
شما آن را انكار مى كنيد. پس شما به تورات مؤ من نيستيد؛ چون تبعيض در بين انبيا و نيز
در بين كتاب هاى آسمانى به منزله تبيعض در كتاب واحد است .
روش مزبور، يعنى تحليل آيه به صورت قياس استثنايى در برخى از آيات قرآن راجع
به مطلب ديگر به طور روشن ارائه شده است ؛ نظير: ولو كانو ايؤ منون باللّه و
النبىّ و مااءُنزل إ ليه ما اتّخذوهم اءولياء ولكنّ كثيراً منهم فاسقون (1224)؛ زيرا
در اين آيه به عناصر محورى سه گانه قياس استثنايى عنايت
كامل شده است ؛ اول مقدّم ، دوم تالى ، سوم استثناى نقيض تالى و نتيجه آن كه نقيض مقدم
خواهد بود؛ يعنى عدم ايمان به خدا و پيامبر و كتاب آسمانى كه از طرف خداوند به
سوى آنان نازل شده است . تفصيل موارد قياس استثنايى در احتجاج با يهود بنى
اسرائيل تحت عنوان جدال احسن در اشاره جداگانه ياد مى شود؛ چنان كه تنظيم احتجاج به
صورت قياس استثنايى در مضامين آيات آينده مشهود است .
لطايف و اشارات
1. دعوت صريح يهوديان به اسلام
احتجاج هاى گذشته ، اعم از برهان و جدال احسن ، وقتى تام است كه مقصود يهوديان
اسرائيلى (نُؤ من بم اءُنزل علينا) اين باشد كه ما فقط به انبياى بنى
اسرائيل و به كتاب هايى كه بر پيامبران خودمان فرود آمده ايمان مى آوريم ؛ نان كه
ظاهر آيه همين است و شواهد سِباق و سياق آن را تاءييد مى كند. اما اگر منظور
اسرائيليان لَدود اين باشد كه ما فقط به چيزى ايمان مى آوريم كه بر م
انازل شده باشد، يعنى ما را به آن مكلّف كرده باشند نه به خارج از آن ، باى بهانه
زدايى و غبارروبى فتنه و پاسخ به شانه خالى كردن نابخردانه آنان از تكليف بايد
گفت : قرآن كه كلام صريح الهى است ، تنصيص فراوانى در دعوت شما و تبشر و اذار
شما و ترغيب و ترهيب شما و بالاخره وعده و وعيد شما دارد؛ بنابراين ، شما يقيناً مكلّف
خواهيد بود و همانند ساير نژادهاى بشرى ماءمور به ايمان آوردن به قرآن و نيز
رسول اكرم صلى الله عليه و آله هستيد. البته از نژاد لجوجى كه در عين وحدت نژادى
هر گروه از آنان ديگرى را طرد مى كند: قالت اليهود ليست انصارى على شى ءٍ و
قالت النصارى ليست اليهود على شى ء (1225)، و يهود به
انجيل نيز كفر مى ورزد، توقع ديگر نخواهد بود؛ چنان كه در تفسير آيه اءفتطمعون
اءن يؤ منوا لكم (1226) مبسوطاً گذشت .
2. جدال احسن
جدال احسن آن است كه ماجدل نه حقّى را باطل و نه باطلى ر احق جلوه دهد، بلكه با مقدّمات
حقّ كه نزد خصمْ مسلّم ومقبول است ، مطلب حق را اثبات كند.
خداى سبحان به رسول گرامى صلى الله عليه و آله فرمان
جدال احسن با منكران داده است : اءدع إ لى سبيل ربّك بالحكمة الموعظة الحسنة و جادلهم
بالّتى هى اءحسن (1227). بر همين اساس ، امام صادق عليه السلام در پاسخ اين
پرسش كه آيا پيامبر هم جدال مى كرد؟ فرمود: چگونه مى شود خداوند به پيامبر خود
ستور جدال دهد، ولى او اطاعت نكند: لم ينه مطلقاً و لكنّه نهى عن
الجدال بغير الّتى هى اءحسن اءما تسمعون قوله تعالى : (ولا تجادلوا
اءهل الكتاب إ لاّ بالّتى هى اءحسن ... (1228).
در آيه مورد بحث خداى سبحان خود در برابر سخنى كه از خوى نژادپرستى يهوديان
ناشى مى شود: (نؤ من بما اءنزل علينا) هم برهان و حكمت ارائه مى دهد و هم
جدال احسن مى كند و مى فرمايد:
اوّلاً: هر چند خدا بگويد حقّ است ؛ خواه گيرنده آن اسرائيلى و از
آل اسحاق ، يا اسماعيلى و از آل اسماعيل باشد.
ثانياً، قرآن افزون بر اين كه فى نفسه حق است ، معارف تورات و
انجيل را نيز تصديق مى كند و كسى كه به مصدَّق ، يعنى تورات و
انجيل مؤ من است لازم آن اين است كه به مصدِّق ، يعنى قرآن نيز ايمان بياورد و كسى كه
به لازم عمل نكند، در حقيقت به ملزوم ملتزم نشده است .
ثالثاً، خطوط كلّى قرآن با كتاب هاى انبياى پيشين يكى است ؛ چون قرآن خط جديدى در
معارف نياورده است ، بلكه همان اصول توحيد ومعاد و وحى و رسالتى را كه پيامبران
پيشين بيان كردند، تكميل كرده است و تفاوت اين كتاب ها، تناه در جزئياتِ مربوط به
فروع دين ، يعنى در شريعت و منهاج است و كسى كه به قرآن كافر شود، در حقيقت به
اين معارف كافر شده و كفر به اين اصول و معارف قرآن ، مستلزم كفر به كتاب هاى انبيا
و معارف و اصول آن است .
رابعاً، اگر شما فقط به پيامبران بنى اسرائيل ايمان مى آوريد، پس چرا سخن موسى را
تكذيب كرده ، انبياى پيشين را به قتل رسانديد.
خامساً، كسى كه به تورات يا انجيل مؤ من است بايد به بشارت هاى آنها راجع به
حضرت ختمى مرتبت ايمان بياورد، وگرنه به كتاب آسمانى خود مؤ من نخواهد بود.
روشن است كه سه نكته اوّل ، برهان وحكمت است و چهارمى و پنجمى
جدال احسن .
بنى اسرائيل در برابر قرآن كريم گاهى مى گفتند: ما اين سخنان را نمى فهميم و قلب
هاى ما اغلف و بسته است : وقالوا قلوبنا غلف (1229)، نظير آنچه قوم شعيب به
آن حضرت مى گفتند: (م انفقه كثيراً تقول ) (1230) و نظير سخنى كه مشركان در
برابر رسول خداصلى الله عليه و آله ابراز مى داشتند: (قلوبنا فى اءكِنَّة ممّا
تدعونا)(1231) و گاهى اظهار مى داشتند كه ما چيزى را مى پذيريم كه بر پيامبرى
از بنى اسرائيل نازل شده باشد و اين بدان معناست كه محور ايمان ما قوميّت ماست ؛ نه
چون كتاب آسمانى حق است و خدا به ايمان به آن فرمان داده است ؛ در حالى كه مؤ من
بايد به آنچه خدا نازل كرده به طور مطلق ايمان بياورد، نه اين كه به دستور مطلق
خدا ايمانى مقيّد داشته باشد؛ بر همين اساس ، اگر كسى بگويد: من تنها به پيامبران
اسرائيلى ايمان مى آورم ، با آن كه بين پيامبران فرقى نيست : لا نفرّق بين اءحد من
رسله (1232)، دليل بر اين است كه او در حقيقت مؤ من نيست .
بحث روايى
1. همسانى يهوديان عصر بعثت با گذشتگان
عن ابى عمرو الزبيرى عن ابى عبداللّه عليه السلام
قال : قال اللّه فى كتابه يحيكى قول اليهود: (إ نّ اللّه عهد إ لينا اءلاّ نؤ من
لرسول حتّى ياءتينا بقربان ) الا ية و قال : (فلم تقتلون اءنبياء اللّه من
قبل إ ن كنتم مؤ منين ) و إ نّما اءنزل هذا فى قوم اليهود و كانوا على عهد محمّدصلى الله
عليه و آله لم يقتلوا اءنبياء اللّه باءيديهم ولا كانوا فى زمانهم و إ نّما
قتل اءوليائهم الّذين كانوا من قبلهم ، فنزلوا بهم اءولئك القتلة ، فجعلهم اللّه منهم
واءضاف اليهم فعل اءوائلهم بم اتبوهم و تولّوهم (1233).
اشاره : هر چند مصحّح اسناد فعل سَلَف به خَلَف در فرهنگ محاوره همانا وحدت قومى ،
زبانى ، نژادى و مانند آن است ، ليكن در اَدَب قرآنى وحدت اعتقاد و
اصول اخلاقى معيار است ، به طورى كه اگر خلف فاسد به جاى سلف طالح بودآ همان
جنايت را مرتكب مى شد؛ از اين رو يهود اسرائيلى از اقدام به
قتل رسول گرامى صلى الله عليه و آله و صحابه كرام و ياران گرامى آن حضرت
دريغ نداشت .
|