5. اقسام چهارگانه تلفيق روح و بدن
هويت اصلى انسان را روح او تشكيل مى دهد؛ گرچه
اصل بدن براى او حتمى است ، ليكن شكل خاص بدن و كيفيت مخصوص آن مقوّم حقيقت او نيست
. درباره تلفيق روح و بدن و ركيب قلب و قالَب چهار قسم متصور است وهمه آن اقسام
چهارگانه ثبوتاً ممكن و اثباتاً نيازمند دليل است .
الف . قلب و قالَبْ هر دو انسانِ معهود و متعارف باشد؛ مانند بسيارى از مردم .
ب . قلب و قالَبْ هر دو غير انسانى باشد(307)؛ مانند آنچه به عنوان كيفر براى
محتلان صيد نامشروعِ سَبْت پديد آمد كه اَوْباشِ(308) جوان ، از نظر درون و بيرون
بوزينه واقعى شدند و اوباش پير، از هر دو جهت خنزير شدند.(309)
ج . قلبْ غيرانسانى و قالَبْ انسانى باشد؛ چنان كه مجاهدْ، ماجراى اصحب شنبه رااز اين
قبيل دانسته و برخى ازمتاءخران آن را اوفق به عبرت و اَجْدَر به فكرت دانسته و تاءييد
كرده اند(310).
د. قلبْ انسانى و قالَبْ غيرانسانى باشد كه چنين چيزى ثبوتاً ممكن و در حدّ خود نوعى از
عذاب محسوب مى گردد.
هر يك از اين اقسام چهارگانه اثر مخصوص به خود دارد؛ قسم
اول از بحث كنونى خارج است ؛ زيرا توفيق حفظ هويّت انسانى در دنيا و آخرت از بهترين
نعمت هاى الهى است وا ز هرگونه تعذيب محفوظ است . قسم دوم و چهارم كه عقوبت الهى به
ظاهر سرايت كرده و محسوس شده با عبرت سازگارتر و با
نكال و بازدارندگى اجتماعى مناسب تر است ؛ هر چند در حافظه تاريخ كمتر سابقه
دارد، مگر در جريان يهودِ لدود در عصر حضرت داودعليه السلام . قسم سوم با شواهد
عقلى و نقلى هماهنگ تر است ؛ زيرا آنچه در بخش جهان بينى از اينان بازگو شده و آنچه
از سنّت سيّئه و سيرت خبيث اين گروه حكايت شده ، همگى شاهد مسخ باطن اينان و
تحوّل آن به هويّت حيوانى است ، نه نسخ ظاهر.
تذكر 1. گاهى كلمه مسخ بر هرگونه تغيير مُحَرفانه كه هدف اصلى چيزى را از بين
ببرد، اطلاق مى شود؛ مثلاً اگر نسخه نويس در هنگام استنساخ ، اغلاط فراوانى را مرتكب
شود، او را به جاى ناسِخ ، ماسخ گويند؛ زيرا وى نسخه ننوشته ، بلكه مسخ كرده است
.
2. در آيه مورد بحث از خنزير سخن به ميان نيامده است ؛ هر چند در آيات ديگر كه همين
داستان را طرح كرده ياد شده است .
6. دشوارى فتواى جزمى در انسان شناسى
انسان شناسى و شناخت سير تاريخى پيدايش
نسل بشر در دسترس ابزار عادى معرفت شناسى قرار ندارد. از اين رو درباره آن فتواى
جزمى صادر كردن ،نه كارى است خُرْد. برخى مفسران براى اثبات اين كه هيچ بوزينه و
خنزير موجود در جهان نسل آدم نيست ، دعواى اجماع مسلمانان را طرح كردند و مخالف در
مساءله را اهل تناسخ دانستند؛ گروهى از قائلان به تناسخ بر اين باورند كه برخى از
حيوانات مانند سگ ، خنزير و بوزينه از نسل انسان هاى ممسوخند وبرخى از قائلانِبه
تناسخ بر اين پندارند كه همه حيوانات ناشى ازا نسانند؛ اينان چنين گفته اند:
انسان بابُالابواب است . هر نَفْسى اوّل به بدن انسان تعلق مى گيرد و اگر در علم و
عمل كامل شد، مجرد مى شود وبه عالم ملكوت مى رود و گرنه به بدن حيوانى كه در
خُلْق و خوى مناسب آن است ، منتقل مى گردد و همچنان در ابدان تردّد مى كند تا هياءت هاى
خُلْقى ازاو زايل شود و به آن عالم نجات يابد.(311)
اصل تناسخ به معناى انتقال روح از بدنى به بدن ديگر، چنان كه گذشت عقلاً و نقلاً
باطل است و تناسخ ملكوتى ، به معناى تحوّل باطن و تصور ظاهر به صورت باطن
معقول و مقبول است . ادعاى باب الابواب بودن انسان به معناى ياد شده نيازمند بَيّنه و
برهان و چنين بيّنه و برهانى مفقود است و وجود كلاغ در ماجراى راهنمايى
قابيل ، براى كيفيّت دفن هابيل شاهد بر بطلان دعوى مزبور نتواندبود؛ زيرا
محتمل است ، بر مبناى پندار اهل تناسخ كلاغ مزبوراز انسان هاى
قبل از حضرت آدم بوده است ؛ گرچه خود حضرت آدم و حواعليهم السلام فرزند كسى
نبودند.
7. اراده ، امر و كلمه تكوينى خدا
همان طور كه اراده تكوينى غير از اراده تشريعى و امر
تكوينى غير از امر تشريعى است ، كلمه تكوينى
غير از كلمه اعتبارى است . آنچه در جريانِ (كونوا قردّةً خاسئين ) مطرح است ،
همانا اراده ، امر و كلمه تكوينى است ، نه كلمه اعتبارى و ادبى . از كلمه
كَوْن چنين معهود است كه براى بيان ريبط اسم و خبر به كار مى رود؛ يعنى
معناى حرفى دارد؛ هرچند از آن در علوم ادبى به
فعل (فعل ناقص ) ياد مى شود و گاهى به معناى اسمى
(فعل تام ) به كار مى رود، ليكن در علوم عقلى ازاين كلمه به عنوان حرف ، نه اسم و نه
فعل ياد مى شود، مگر در مواردى كه از تحقق نفسى چيزى خبر دهد كه ر اين
حال به معناى اسم مطرح است ، نه حرف .
در حكمت متعاليه از آن جهت كه كون نفسى مخصوص خداى سبحان است و ماسواى خداوند
داراى وجود رابط است ، نه رابطى ، چه رسد به وجود نَفْسى ، اگر اين كلمه درباره
خداوند به كار رود، مانند: (كان اللّه ...) به معناى اسمى و نفسى خواهد بود و اگر در
مورد غيرخدا استعمال شود، به معناى حرفى و ربطى است ، نه رابطى .
به هر تقدير، منظور از كن در اين گونه موارد همان ايجاد است و مقصود از
يكون وجود است و فرق وجود وايجاد به اعتبار ملاحظه است كه اگر به
فاعل اسناد داده شد، كن و ايجاد خواهد بود و اگر به
قابل اسناد داده شود، يكون و وجود است .
عمده آن است كه انسان كامل كه خليفه خداست و آثار مستخلف عنه در او ظهور مى كند، به
مقام كن نايل مى گردد كه با اراده تكوينى خود كه مظهر اراده تكوينى
خداست ، چيزى را ايجاد مى كند. تحقق اين مقام ثبوتاً ممكن است ؛ هر چند اثبات خارجى آن
محتاج دليل قابل اعتماد است . برخى از مفسران (ابن عربى ) نمودارى از آن را از جريان
جنگ تبوك و مشاهده شخصى از دور و صدور دستور كُن اءباذر، از حضرت
رسول اكرم صلى الله عليه و آله را يادآور شدند:
تا بگفتى جبرئيلش هين مكن -----كه تو را بس دولت است از امر كُنْ(312)
مفسّر مزبور (ابن عربى ) كلمه كون را كه نزد ديگران حرف وجودى است ،
نزد خود حرف ثبوتى مى داند و بااشاره به فرق بين عين ثابت و
عين خارج اين دو را از هم تفكيك مى كند.(313)
به هر تقدير، يكى از ره آوردهاى اين تعبير، بيان سرعت اجابت تكوينى مخاطب و عدم
تاءخير و تراخى او در امتثال است ؛ يعنى به طور سريع يهود لدود بوزينه شدند: وو
كان اءمر اللّه مفعولاً)(314) و به قول ابوجعفر طبرى نبايد نسبت به اين مطاعن بنى
اسرائيل تفكيك روا داشت ؛ به طورى كه ساير مثالب آنها را واقعى تلقّى كرد، ولى
جريان بوزينه شدن را تمثيل دانست .(315)
شبهه مجاهد كه گاهى وى را وادار به حمل ماجراى سَبت بر
تمثيل ، نظير (...كمثل الحمار)(316) كرد و زمانى او را ملزم به
حمل بر مسخ قلب به تنهايى نظير (و طُبَع على قلوبهم )(317) و (خَتَم اللّهُ على
قلوبهم ...)(318) كرد، متّجه نيست ؛ زيرا او حقيقت انسان را همين
هيكل محسوس مى پنداشت و مسخ كامل را مستلزم اعدام هويت انسانى و ايجاد هويّت حيوانى
تلقى مى كرد و نيز چنين مى پنداشت كه اگر انسان واقعاً بوزينه شود، امنيّت علمى سلب
مى شود؛ زيرا در هر موردى احتمال داده مى شود كه اين حيوانِ مشهود قبلاً انسان بوده است .
تفصيل حلّ اين گونه شبهات مورد نياز نيست ؛ زيرا در اثناى تفسير و ثناياى اشارات
جواب مُتْقَن آن گذشت ؛ هر چند برخى از تفاسير مبسوط عهده دار آن شده است .(319)
بحث روايى
1. قصه اصحاب سبت (مجرمان روز شنبه )
عن الباقرعليه السلام : و كان من السبيل والسنّة التى اءمر اللّه عزّ و جلّ بها
موسى عليه السلام اءن جعل عليهم السبت فكان مَنْ اءَعْظَم السّبتَ وَلم يَسْتَحِلّ اءن
يفعل ذلك من خشية اللّه اءدخله الجنّة و من استخفّ بحقّه و استحلّ ما حرّم اللّه عليه من
العمل الذى نهاه اللّه عنه فيه اءدخله اللّه عزّ و جلّ النار و ذلك حيث استحلوا الحيتان و
احتبسوها و اءكلوها من غير يوم السبت غضب اللّه عليهم من غير اءن يكونوا اءشركوا بالرحمن
و لا شكّوا فى شى ء مما جاء به موسى عليه السلام .
قال اللّه عزّ و جلّ: (ولقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السّبت فقلنالهم كونوا قردة خاسئين
(320).
عن عليللّه بن الحسين عليه السلام : كان هؤ لاء قوم يسكنون على شاطى ء البحر نهاهم
اللّه و اءنبيائه عن اصطياد السمك فى يوم السبت قتوصّلوا إ لى الحيلة ليحلوابها إ لى
اءنفسهم ما حرّم اللّه فخدّوا اءخاديد و عملوا صرقاً تؤ دّى إ لى حياض يتهياء للحيتان
الدخول فيها من تلك الطرق و لايتهيّاء لهاالخروج إ ذا همّت بالرجوع منها إ لى اللجج
فجائت الحيتان يوم السبت جارية على اءمان اللّه لها دخلت الا خاديد و حصلت فى الحياض
والغدران فلمّا كانت عشية اليوم همّت بالرجوع منه إ لى اللجج لتاءمن من صائدها فرامت
الرجوع فلم تقدر و بقيت ليله فى مكان يتهياء اءخذها بلا اصطياد لاستر سالها فيه و
عجزها عن الامتناع لمنع المكان لها فكانوا ياءخذون يوم الا حد و يقولون : مااصطدنا يوم
السبت و إ نّما اصدنا فى الا حد و كذب اءعداء اللّه
بل كانوا آخذين لها باءخاديدهم التى عملوها يوم السبت حتى كثر من ذلك مالهم و ثائهم و
تنعّموا بالنساء و غيرها لاتساع اءيديهم ، و كانوا فى المدينة نيفاً و ثمانين اءلفاً
فعل هذا منهم سبعون اءلفاً و اءنكرهم الباقون كما قصّ اللّه : (و سئلهم عن القرية التى
كانت حاضرة البحر) الاية (321) و ذلك اءن طائفة منهم و عظوهم و زجروهم و من عذاب
اللّه خوّفوهم و من انتقامه و شديد باءسه حذّروهم بفاءجابوهم عن وعظهم : (لم تعظون
قوماً اللّه مهلكهم ) بذنوبهم هلاك الاصطلام (اءو معذّبهم عذاباً شديداً) اءجابوا القائلين
لهم هذا (معذرة إ لى ربّكم ) إ ذ كلفنا الا مر بالمعروف و النهى عن المنكر فنحن ننهى عن
المنكر ليعلم رّبنا مخالفتنا لهم و كراهتنا لفعلهم قالوا: (ولعلّهم يتقون ) و نعظهم اءيضاً
لعله ينجع فيهم المواعظ فيتقواهذه الموبقة و يحذروا عن عقوبتها.
قال اللّه عزّ و جلّ: (فلما عتوا) حادوا و اءعرضوا و تكبّروا عن قبولهم الزجر (عن ما نهوا عنه
قلنا لهم كونوا قردة خاسئين )(322) مبعدين عن الخير مقصّرين .
قال : فلمّا نظروا العشر الا لاف والنيف اءن السبعين اءلفاً لايقبلون مواعظهم ولايحفلون
بتخويفهم إ ياهم و تحذيرهم لهم ،اعتزلوهم إ لى قرية اءخرى قريبة من قريتهم و قالوا
نكره اءن ينزل بهم عذاب اللّه و نحن فى خلالهم فاءمسواليلة فمسخهم اللّه تعالى كلّهم
قردة و بقى باب المدينة مغلقاً لايخرج منه اءحد ولا
يدخل اءحد، و تسامع بذلك اءهل القرى فقصدوهم و تسلموا حيطان البلد، فاطلعوا عليهم
فإ ذا كلهم رجالهم و نساءهم قردة يموج بعضهم فى بعض ، يعرف هؤ لاء الناظر
معارفهم و قرباتهم و خلطائهم ، يقول المطلع لبعضهم : اءنت فلان اءنتِ فلانة ؟ فتدمع
عينه و يؤ مى براءسه نعم ، فما زالوا كذلك ثلاثة اءيّام ثم بعث اللّه عزّ و جلّ عليهم
مطراً و ريحاً فجرفهم إ لى البحر، و ما بقى مسخ بعد ثلاثة اءيام ، و إ نما الذين ترون
من هذه المصورات بصورها فإ نما هى اشباهها لاهى باءعيانها ولا من نسلها(323).
اشاره الف . بحث از سند حديث به لحاظ رجال و درايه به موطن خاص خود
موكول مى شود.
ب . پيام اجمالى اين گونه احاديث با خطوط كلى قرآن كريم موافق است .
ج . بحث تفصيلى درباره مضمون اين گونه اخبار به بحث تفسيرى آياتِ سوره
اعراف وابسته است ؛ زيرا در آن سوره از پرس و جوى وضع قريه مبتلاى
به چنين تباهى و كيفر تلخ آن سخن به ميان آمده است .
د. برخى از گناهان بزرگ هر چند مربوط به
اصول اعتقادى نباشد، مانندگناه مطروح در آيه مورد بحث ، كاشف از خُبث سريره و سوء
ضمير است ؛ ازاين رو مرتكبان چنين عصيانى بدون ابتلا به كفر اعتقادى و بدون شك در
مبانى اصيل دينى محكوم به چنين كيفر تلخى شده اند.
ه. وظيفه مردان الهى كه امر به معروف ونهى از منكر است ، در اين ماجرا ملحوظ و از آنان
حق شناسى شده است .
و. احتيال مرموز هرگز حق را باطل و باطل را حق نمى كند و با چنين حيله مزوّرانه اى هيچ
گاه حلال خدا حرام نمى شود و حرام او حلال نمى گردد.
ز. مسخ مطروح در آيه همراه با حفظ معرفت واصل ادراك هويّت انسانى است و مبناى عقلى آن
در لطايف و اشارات ارائه شده است .
ح . كسانى كه مسخ شدند، منقرض گسشتند و حيوانات مشهود در خارج
نسل آنها نيستند؛ چنان كه آنها نيز نسل حيوانات
قبل از خود نبودند.
2. راز خطاب به يهود عصر نزول
عن على بن الحسين فى جاب من ساءله : يابن
رسول اللّه كيف يعاقب اللّه و يوبّخ هؤ لاء الا خلاف على قبائح ما اءتاه اءسلافهم و هو
يقول : (ولا تزر وزارة وزر اءخرى ؟(324)
فقال عليه السلام : إ ن القرآن بلغة العرب فهو يخاطب فيه
اءهل اللسان بلغتهم ، يقول الرجل التميميٍّ قد اءغار قومهم على بلد و قتلوا من فيه ، قد
اءغرتم على بلد كذا و كذا و فعلتم كذا و كذا، و
يقول العربى اءيضاً: نحن فعلنا ببنى فلان و نحن سبينا
آل فلان و نحن خرّبنا بلداً كذا، لا يريد اءنّهم باشروا ذلك و لكن يريد هؤ لاء
بالعذل و هؤ لاء بالامتحان اءن قومهم فعلوا كذا و كذا
فيقول اللّه عزّ و جلّ فى هذه الا يات إ نما هو توبيخ اءسلافهم و توبيخ
العذل على هؤ لاء الموجودين لا ن ذلك هو اللغة التى بها
نزل القرآن و لا ن هؤ لاء الا خلاف اءيضاً راضون بما
فعل اءسلافهم مصوّبون ذلك لهم فجاز اءن
يقال اءنتم فعلتم إ ذ رضيتم قبيح فعلهم (325).
اشاره الف . تذكره گناه نياكان نسبت به تبار براى هشدارى ، بيدارى و بالاخره
بيزارى نسل كنونى از كارهاى گذشته تلخ و ناروا، سنّت ادبى و ديرپاى همه اقوام و
ملل است ، ليكن در صورتى كه نسل قادم از
فعل غابر تبرّى نكرده باشد، بلكه به آن تباهى مباهات كند، يادآورى مزبور لازم به
نظر مى رسد.
ب . يهودان معاصر رسول اكرم صلى الله عليه و آله نسبت به وحى حاضر و حجت كنونى
همان نيرنگى را اِعمال مى كردند كه نياكان آنها نسبت به حضرت موساى كليم عليه
السلام روا مى داشتند و سنّت الهى درهر عصر با حفظ خطوط كلى و صيانت عناصر
محورى اجرا مى شود و هيچ گونه تحويل و تبديلى در آن راه ندارد و همين پايدارى و
استمرار آن روش ، تهويلى براى تبه كاران خواهد بود.
3. سرّ نام گذارى روز شنبه به سبت
عن عبداللّه بن يزيد بن سلام اءنّه قال
لرسول اللّه صلى الله عليه و آله و قد ساءله عن اءيّام الا سبوع فالسبت ؟
قال : يوم مسبوت و ذلك قوله عزّ و جل فى القرآن : (ولقد خلقنا السّموات والا رض
و ما بينهما فى سنّة اءيّام )(326)، فمن الا حد إ لى الجمعة ستّة اءيّام و السبت
معطّل ، قال : صدقت يا محمّد(327) .
عن الصادق عليه السلام ... قال بعض مواليه : قلت : فالسبت ؟
قال : سبتت الملائكة لربّها يوم السبت فوجدته لم
يزل واحداً(328).
اشاره الف . با اغماض از سند،لازم است عنايت شود كه پيدايش روز و شب اصطلاحى پس
از آفرينش نظام كيهانى است ؛ گرچه تحقق
اصل زمانْ مصاحبِ با مادّه ، حركت و طبيعت است ؛ بنابراين ، نام گذارى هاى گونه گون
روزها بعد از تحقّق خلقت آسمان ها و زمين است ، نه همراه آن .
ب . مقصود از شش روز كه ظرف آفرينش نظام مشهود كيهانى معرفى شده شش دوره است ،
نه شش روز ايام هفته .
ج . طبق نقل برخى از مفسران نام گذارى عرب نسبت به ايام هفته بعد از جريان حضرت
مسيح عليه السلام بوده است ، نه پيش از آن (329).
د. فرشتگان از آن جهت كه سَبْق وجودى بر نظام ماده و طبيعت داند، نه خود متزمّنند و نه
عبادت هاى آنان زمانمند است ، بلكه هماره قبل اززمان و بيرون از منطقه مكان به عبادت
الهى اشتغال دارند وتدبير بخشى از جهان خلقت را تحت اراده خداوندى برعهده دارند.
ه. آنچه در نشئه فراطبيعت و بدون تَزَمّن و تمكّن واقع مى شود، ظهورى در قلمرو طبيعت
داشته و مناسب آن زمانمند مى گردد و متمكّن مى شود؛ از اين جهت مى توان براى زمان خاص
يا مكان مخصوص اثر ويژه قائل شد؛ يعنى همه خصوصيت هايى كه براى ازمنه يا امكنه
ياد مى شود، فقط به لحاظ مظروف آنه ، يعنى متزّمن و متمكّن نيست ، بلكه برخى از آن ها
به لحاظ خود زمان و مكان است ؛ زيرا ظروف نيز در مخزن غيبْ وجود ملكوتى دارند و براى
هر كدام اثر مخصوص است . البته محتمل است كه ويژگى ظرف در مخزن غيب نيز به
لحاظ مظروف غيبى باشد.
4. تبديل جمعه به شنبه
عن الصادق عليه السلام قال : إ نّ اليهود اءمروا بالا مساك يوم الجمعة فتركوا
يوم الجمعة و اءمسكوا يوم السبت فحرّم عليهم الصيد يوم السبت (330).
اشاره الف . روز جمعه طبق برخى احاديث خصوصيتى دارد كه براى تفرّغ عبادى ، تهذيب
روح و تزكيه نفس از ساير روزها مناسب تر است . لجاجت يهود كه باعث جحود بسيارى از
معارف شده و مى شود، سبب ضايع شدن مساعى و جهود رهبران فكرى و مروّجان اخلاق و
ناشران مآثر و آثار مردان الهى است .
ب . تبديل جمعه به روز شنبه با تكليف ويژه همراه بود كه يهوديان با
احتيال نامشروع خود حرمت آن راپاس نداشتند.
5. نسخ حرمت صيد روز شنبه در شريعت خاتَم
عن النبى صلى الله عليه و آله : إ ن اللّه عزّ و جلّ
جعل كتابى المهيمن على كتبهم ، الناسخ لها و لقد جئت
بتحليل ماحرّموا و بتحريم ما حلّلوا من ذلك ، إ ن موسى جاء بتحريم صيد الحيتان يوم
السبت حتّى اءن اللّه قال لمن اعتدى منهم : (كونوا قردة خاسئين )، فكانوا و لقد جئت
بتحليل صيدها حتى صار صيدها حلالاً. قال اللّه عزّ و
جل : (اءحلّ لكم صيد البحر و طعامه مَتَاعاً لكم )(331) و جئت
بتحليل الشحوم كلّها وكنتم لاتاءكلونها(332).
اشاره : احكام شريعت گذشته ز آنچه به خطوط كلّى فقه ، اخلاق و حقوق بازمى گردد،
ثابت است و شريعت كنونى مصدّق آن است ، نه ناسخ آن و آنچه به خطوط جزئى بازمى
گردد، خواه از سنخ منهاج و شريعت قابل نسخ باشد و خواه از سنخ حكم حكومتى ، اگر
دليل معتبرى در شريعت لاحق وجود داشته باشد، نسخ مى شود. آنچه درباره شكار ماهى در
روز شنبه وارد شد، از قبيل اخير است .
6. دشوارى كشف رابطه گناه با كيفر
عن على بن الحسين عليه السلام : إ ن اللّه تعالى مسخ هؤ لاء لاصطياد السمك
فكيف ترى عند اللّه عزّ و جلّ يكون حال من قتل اءولاد
رسول اللّه صلى الله عليه و آله و هتك حريمه ؟! إ ن اللّه تعالى و إ ن لم يمسخهم فى
الدنيا فإ ن المعدّ لهم من عذاب الا خرة اءضعاف اءضعاف عذاب هذا المسخ ،
فقيل : يابن رسول اللّه فإ نّا قد سمعنا مثل هذا الحديث ،
فقال لنا بعض النّصاب : فإ ن كان قتل الحسين باطلاً فهو اءعظم من صيد السمك فى
السبت فما كان يغضب على قاتليه كما غضب على صيادى السمك ؟
قال على بن الحسين عليه السلام : قل لهؤ لاء النّصاب : فإ ن كان إ بليس
معاصيه اءعظم من معاصى من كفر بإ غوائه فاءهلك اللّه من شاء منهم كقوم نوح يغرقون
فَلِم لم يهلك إ بليس لعنه اللّه و هو اءولى بالهلاك ؟ فما بالك اءهلك هؤ لاء الذين
قصروا عن إ بليس فى عمل الموبقات ، و اءمهل ابليسمع إ يثاره لكشف المخزيات ؟ و إ لاّ
كان ربنا عزّ و جلّ حكيماً تدبيره حكمة فيمن اءهلك و فيمن استبقى و كذلك هؤ لاء الصائدون
فى السبت والقاتلون للحسين عليه السلام يفعل فى الفريقين مايعلم اءنه اءولى
بالصواب والحكمة ولايسئل عما يفعل و هم يسئلون (333).
اشاره الف . اسماى حسناى الهى هر كدام تحت تدبير وهدايت و حمايت اسم برتر از خود
ظهور مى يابد و همه اسماى فعلى خداوند خواه در بخش مِهر و خواه در بخش قَهر، تحت
رهبرى حكمت او جلوه مى كند؛ چنان كه از حضرت على بن الحسين عليه السلام رسيده است :
يا من لاتُبَدِّلُ حِكمتَه الوسائلُ(334).
ب . هرگز تمثيل منطقى و قياس فقهى و اصولى در
مسائل مهم كلامى كاربرد ندارد؛ ازاين نمى توان رابطه گناه با كيفر را به آسانى كشف
كرد. قتل بسيارى از پيامبران توسط بنى اسرائيل رخ داد، ولى قرآن كريم آن را سبب
مسخ معرفى نكرد.
ج . آنچه مشترك بين همه گناهان است ، همان خُبْث سريره و سوء نيت است كه آثار مشؤ وم
آن در باطن شخص گنه كار پديد مى آيد و در معاد ظاهر مى گردد.
7. تداوم نسل مسوخ
عن عبدالصمد بن برار قال : سمعت اءبا الحسن عليه السلام
يقول : كانت القردة و هم اليهود الذين اعتدوا فى السبت فمسخهم اللّه
قروداً(335).
عن الصادق عن اءبيه عن جده : قال : المسوخ من بنى آدم ثلاثة عشر صنفاً... فاءمّا
القردة فكانوا قوماً ينزلون على شاطى ء البحر، اعتدوا فى السبت فصادوا الحيتان
فمسخهم اللّه قردة (336).
عن الرضاعليه السلام : حرّم القردة لا نه مسخ
مثل الخنزير و جعل عظة و عبرة للخلق دليلاً على ما مسخ على خلقه و صورته و
جعل فيه شبه من الا نسان ليدّل على اءنّه من الخلق المغضوب عليه (337).
عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إ ن اللّه تعالى لم
يجعل لمسخ نسلاً و لا عقباً و قد كانت القردة والخنازير
قبل ذلك (338).
عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : ما مسخ اللّه من شى ء فكان له عقب و
نسل (339).
عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إ ن اللّه لم يمسخ فيدع له نسلاً اءو عاقبة
(340).
عن على بن الحسين عليه السلام : فمسخهم اللّه تعالى كلّهم قردة ... نعم فمازالوا
كذلك ثلاثة اءيام ثم بعث اللّه عزّ و جلّ عليهم مطراً وريحاً فجرفهم إ لى البحر و ما
بقى مسخ بعد ثلاثة اءيّام و إ نّما الذين ترون من هذه المصورات بصورها فإ نّما هى
اءشباهها لا هى باءعيانها ولا من نسلها(341).
عن ابن عباس : فمسخهم اللّه تعالى عقوبة لهم و كانوا يتعاوون و بقوا ثلاثة
اءيّام لم ياءكلوا و لم يشربوا و لم يتناسلوا ثمّ اءهلكهم اللّه تعالى و جاءت ريح فهبّت
بهم و اءلقتهم فى الماء و ما مسخ اللّه اءمّة إ لاّ اءهلكها و هذه القردة و الخنازير ليست من
نسل اءولئك ولكن مسخ اءولئك على صورة هؤ لاء.
يدل عليه إ جماع المسلمين على اءنّه ليس فى القردة والخنازير من هو من اءولاد آدم و لو
كانت من اءولاد الممسوخين لكانت من بنى آدم (342).
اشاره الف . بوزينه و خنزيرى كه درباره مسخ بنى
اسرائيل عنود مطرح است ، از جنس بوزينه و خنزير موجود خارجى بوده و اطلاق اين عناوين
بر آن ممسوخ ها حقيقى است .
ب . بوزينه ها و خنزيرهاى كنونى از سنخ و جنس بوزينه و خنزير معنون در آيه مورد
بحث هستند، نه خود آنها و نه از نسل آنها؛ زيرا روايات ديگر به خوبى دلالت بر
انقراض مسوخ و هلاكت آنها دارد و اين سخن ، يعنى هلاكت مسوخ ، به علماى آگاه به اين
رشته اسناد داده شده است . به عنوان نمونه ، شهيد ثانى (قده ) در مسالك پس از
نقل قول به عدم صلاحيت مسوخ براى تذكيه بر اثر نجاست آنها، و تضعيف اين
قول و پس از نقل قول اكثر اصحاب به طهارت ، اختلاف آنان را در
قبول و عدم تذكيه نقل كرده و پس از ترجيح فتواى ماتن ، يعنى محقق ، به عدم
قبول تذكيه و اظهر دانستن اين فتوا، جامع ترين رواياتِ ماءثور در شمارش مسوخ را كه
حديث محمد بن حسن اشعرى از حضرت امام رضاعليه السلام است ،
نقل كرده ، سپس مى گويد: قالوا هذه المسوخ كلها هلكت و هذه الحيوانات على
صورها(343)؛ يعنى فقها گفتند همه مسوخ هلاك شده اند و حيوانات كنونى شبيه
آنهايند؛ نه خود آنها و نه نسل آنها.
تذكّر: آنچه در نسخه جواهر(344) آمده موهم آن است كه مطلب هلاكت همه مسوخ فقط سخن
شهيد ثانى است ؛ زيرا در جواهر، فعل مفرد به اين صورت ثبت شده است :
قال : و هذه المسوخ ...؛ در حالى كه ازمسالك كاملاً استفاده مى شود كه اين
مطلب سخن همگان است .
8. نقش اصرار بر گناه در مسخ
عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : ...فقد كان اءملى لهم حتّى اءشروا و
قالوا: إ نّ السبت لنا حلال و إ نما كان حرم على اءولادنا و كانوا يعاقبون على استحلالهم
السبت ، فاءمّا نحن فليس علنا حرام و مازلنا بخير، منذ استحللناه و قد كثرت اءموالنا و
صحّت اجسامنا ثمّ اءخذهم اللّه ليلاً و هم غافلون . فهو قوله : (واحذروا) اءن يحلّ ربكم
مثل ما حلّ بمن تعدّى و عصى (345).
اشاره : چون تحويل باطن بدون سير تدريجى نيست ، اگر گناه به صورت
حال يا در حدّ ملكه درآمد، باطن متحول نمى گردد و اگر بر اثر استمرار و عزم عنودانه و
تصميم لدودانه به صورت فصل مقوّم درآمد، همراه با مسخ درون خواهد بود.
9. كيفر مسخ براى لهو، شرب خمر و غنا
عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : سيكون قوم يبيتون و هم على شرب الخمر
واللهو والغنا، فبينما هم كذلك مسخوا من يلتهم واءصبحوا قردةً و خنازير و هو قوله
(واحذروا) اءن تعتدوا كما اعتدى اءصحاب السبت ...(346).
اشاره الف . همان طور كه قبلاً بازگو شد، مسخ ملكوتى به معناى
تحول باطن ، مطلبى است معقول و اگر دليل معتبرى بر آن دلالت كند،
مقبول خواهد بود.
ب . سرايت از باطن به ظاهر و شكل ظاهر به صورت باطن نيز ممكن است وا گر
دليل معتبرى آن راتثبيت ند، كاملاً مورد قبول خواهد بود.
ج . غالب موارد مسخ ملكوتى همان اقتصار بر باطن است و ظهور آن در ظاهر به معاد
موكول مى شود.
10. نقش توسّل به مجارى فيض
عن على بن الحسين عليه السلام : اءمّا إ ن هؤ لاء الذين اعتدوا فى السبت لو كانوا
حين همّوا بقبيح اءعمالهم ساءلوا ربّهم بجاه محمّد آله والطّيّبين اءن يعصمهم من ذلك
اءعصمهم و كذلك الناهون لو ساءلوا اللّه عزّ و جلّ اءن يعصمهم بجاه محمّد و آله الطيبين
لعصمهم و لكن اللّه عزّ و جلّ لم يلهمهم ذلك و لم يوفقهم له فجرت معلومات اللّه فيهم
على ما كان مسطّرة فى اللّوح المحفوظ(347).
اشاره الف . توسل به مجارى فيض خاص ، مانند ولايت اولاى الهى براى همگان نافع
است ؛ زيرا هم تبه كار، توفيق توبه از گناه و تناهى از منهى عنه را پيدا مى كند و هم
ناهى از منكر از نفوذ ويژه امر به معروف و نهى از منكر برخوردار مى شود.
ب . سبب محروميّت گروه هاى مزبور از الهامِ
توسل به ولايت ، ادامه تباه كارى خود آنهاست .
11. مراد از مابين و خلف
عن الباقر و الصادق عليهم السلام اءنهما قالا: لما بين يديها) اءى لما معها
ينظر إ ليها من القرى (وما خلفها) نحن ، و لنا فيها موعظة (348).
اشاره الف . سنّت الهى از آسيب تحويل و گزند
تبديل مصون است ؛ ازاين رونسبت آن به حاضر و قادم يكسان است ؛ يعنى صبغه تاءديب و
تنبيه و كيفرى آن براى معاصران و متاءخّران مساوى است .
ب . چيزى كه نسبت آن به حال و آينده يكسان باشد، هشدارى است براى مكلّفان عصرِ
تعذيب و مكلفان آينده كه اگر هر كدام گرفتار اعتدا گردند و از محدوده حكم الهى تعدّى
كنند، چنين خطرى در كمين آنهاست .
ج . اصل سنّت خدا در گستره زمان ، اعم از ماضى و
حال و آينده و پهنه زمين ، اعم از شرق و غرب و
شمال و جنوب يكسان است ، ليكن هشدار، انذار، تبليغ و... نسبت به گذشتگانى كه
قبل از حادثه به سر مى بردند، معنا ندارد؛ از اين جهت سنّت هايى كه بغه اندازه دارد،
مخصوص مخاطبان حال وآينده است ؛ گرچه زير بناى
اصل سنّت همگانى و هميشگى است .
د. اختصاص موعظت چنين رخدادى به مردم با تقوا با مباحثى كه
ذيل آيه (...هدىً للمتّقين )(349) گذشت ، قابل تبيين است (350).
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَاءْمُرُكُمْ اءَن تَذْبَحُواْ بَقَرَةً قَالُواَّ اءَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ
اءَعُوذُ بِاللّهِ اءَنْ اءَكُونَ مِنَ الْجَهالِينَ # قَالُواْ ادْعُ لَنَارَبَّكَ يُبَيِّنِ لَّنَا مَاهِىَ قَالَ إِنَّهُ
يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَلاَبِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُواْ مَاتُؤْمَروُنَ # فَالُواْ
ادْعُ لَنَا مَالَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ، يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صغفْفَرآءُ فَاقِعٌ لَّوْنُهَا تَسُرُّالنَّظِرِينَ
# قَالُواْ دْعُ لَنَارَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَاهِىَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَبَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّآ إِن شَآءَ
اللّهُ َمُهْتَدُونَ # قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الاَْرْضَ وَلاَ تَسْقِى الْحَرْثَ
مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيهَا قَالُواْ الْئَنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُواْ يَفْعَلُونَ # وَإِذْ
قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّرَءْتُمْ فِيَا وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ # فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ
بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْىِ اللّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ ءَيَتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ # ثُمَّ قَسَتْ
قُلُوبُكُمْ مِنّ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِىَ كَالْحِجَارَةِ اءَوْ اءَشَّدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا
يَتَفَجَّرُمِنْهُ الاَْنْهَرُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ االْمَآءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ
خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْلَمُونَ.
گزيده تفسير
خداى سبحان براى زدودن محبت و قداست ناروايى كه در ماجراى گوساله پرستى نسبت
به گاو، در دل برخى بنى اسرائيل اشراب شده بود و نيز براى اثبات اين كه كشتن
گاو نه تنها مشكل زا نيست ، بلكه گوهر مشكل گشاست ، در ماجراى
قتل مرموز يكى از بنى اسرائيل ، براى معرفى
قاتل و نيز افشاى راز آن جنايت گاو را برگزيد.
بنى اسرائيل بهانه جو بر اثر ضعف معرفت و ضعف روح تسليم در برابر اوامر حق
پنداشتند كه موساى كليم عليه السلام آنان را مسخره كرده است .
حال اين كه آن حضرت خردمند بود و مرتكب هيچ گناهى از جمله استهزاء در حين انجام
ماءموريت الهى نمى شد؛ از اين رو در تنزيه نفس خويش فرمود: به خدا پناه مى برم كه
از جاهلان باشم . آنان با گستاخى ، تكبر و برخوردى طلب كارانه و ناسازگار با روح
توحيد گفتند: از خدايت بخواه كه ويژگى هاى گاو را براى ما بيان كند. تعبير (ماهِىَ)
حاكى از تعجب شديد آنان بود؛ زيرا معهوذ نبود كه با ذَبح گاوى ، مرده اى زنده شود؛
گويا حقيقت گاوى با چنين ويژگىِ شگفت انگيز، متفاوت از حقيقت ساير گاوهاست .
با توجه به اين كه هم اسم بقره و هم ماهيت آن معلوم بود، مقصود از (ماهِىَ) خصوصيت هاى
گاو به لحاظ سن ، رنگ ، مقدار كاركرد و نحوه رام بودن آن است ونظر به اهتمام سنّ در
حيوان ، نخست سنّ آنگاه رنگ و سپس رام نبودن آن بيان شد. البته ماءمور به ابتدايى
ذبح ، مطلق گاو بود، ليكن تهاون و كوتاهى بنى
اسرائيل در امتثال و بهانه جويى ها و لجاجت آنان سبب شد تا خصوصيت هاى جديد مطرح و
آن حكم مطلق ابتدايى با برخى قيود، مقيد شود.
از آن جا كه موساى كليم عليه السلام فرمود: خداوند به شما فرمان مى دهد،
گاوى را ذبح كنيد، همه خصوصيات مورد امر را خداوند بايد تعيين كند؛ از همين
رو آن حضرت جواب استفسارهاى سه گانه بنى
اسرائيل را نيز به خداى سبحان استناد داد كه
اِعمال كمال مساعدت در اجابت خواسته آنهاست كه مى گفتند: از خدايت بخواه كه او برايمان
بيان كند.
خداى سبحان در پى پرسش هاى مكرر و متعدد بنى
اسرائيل كه تنها بهانه اى براى رفع تكليف از خود بود، براى سلب هرگونه بهانه
از آنان در تبيين ويژگى هاى آن ماده گاو فرمود: نه پير از كار افتاده باشدآ آن سان
كه بر اثر پيرى بى حدّ، زاد و ولد ندارد و نه
نوسال ونارسيده به حدّ كار و زايمان باشد. آن گاو بايد زرد خالص باشد، گاو
زردى كه برايناظران سرورآور باست ، آن گاو به ذلت نيفتاده و براى هيچ كارى نبايد
رام و منقاد باشد، نه براى شيار كردن زمين ونه براى آبيارى مزرع . البته بايد از
حيوان سالم قوى تر و از هر عيبى به دور ودر سلامت از هر عيب در حدّى باشد كه جايى
براى عيب جويى در آن نبوده حتى از جهت رنگ هم
خال و لكه اى نداشته باشد.
بنى اسرائيل پس از تعيين رنگ گاو گفتند: ويژگى گاو بر ما مشتبه شده است . اگر
ادعاى آنها درباره تشابه واقعاً درست بوده و گاوى كه ماءمور به ذبح آن بودند، به
خوبى براى آنن معلوم نشده باشد هم در تكرار سؤ
ال معذور بودند و هم معناى (إ ن شاء اللّه لمتهدون ) مى تواند اهتداى به متعلق تكليف
الهى ، يعنى گاو معين باشد. البته اراده اهتداى به تشخيص
قاتل ، اهتداى به دريافت حكمت چنين كارى يا اهتداى به تشخيص
قاتل ، اهتداى به دريافت حكمت چنين كارى يا اهتداى به صراط مستقيم و
امتثال دستور الهى نيز محتمل و تعلق اراده و مشيت فعلى خداى سبحان به آن ممكن است و
تعبير اگر خدا بخواهد درباره آن محذورى ندارد. همچنين در صورت درستى
ادعاى مزبور، در تعبير (الان جئت بالحق ) ماءزور نبودند، ليكن ظاهر اين تعبير آن است كه
گويا حضرت موسى عليه السلام تاكنون از بيان حق خوددارى كرده است ، و اين تعبير
غيرمؤ دبانه از نشانه هاى حس گرايى و دورى بنى
اسرائيل از عقل است .
بنى اسرائيل تا آخرين لحظه با آن كه به حق بودن فرمان ذبح اعتراف كردند، نمى
خواستند به تكليف الهى عمل كنند، ليكن با تهى شدن دست آنان از هر بهانه ، گويى
مجبور به انجام آن شده ، به هر حال گاو را ذبح كردند؛ در حالى كه انجام آن نزديك و
متوقع نبود و با آن فاصله فراوان داشتند. از
علل عدم مبادرت آنان به ذبح ، هراس از افشاى سر نهفته در لوث
قتل و نيز باور نكردن رابطه ذبح و پيدا شدن
قاتل بود.
همه بنى اسرائيل به گونه اى در آن جنايت دخالت داشتند و شخص يا اشخاص مباشر
نماينده و نمونه آن قوم بودند، نه اين كه بيگانه اى او را كشته و درقبيله آنها انداخته
باشد؛ از اين رو همگى اصرار بر كتمان آن جنايت و توطئه جمعى داشتند. يهود عصر
نزول قرآن نيز تشابه خاص قلبى يا نياكان خود داشته و به
فعل اسلاف خود راضى بودند.
گروه قاتل به نزاع با يكديگر پرداخته و تدارؤ كرده ، هر يك اتهام
قتل را از خود دفع مى كرد و به ديگرى نسبت داده و بر عهده او مى انداخت .
آنان با انتساب قتل به يكديگر و دفع آن از خود بنا را بر كتمان گذارده بودند،
غافل از اين كه خداوند بر افشاى آن قادر است .
خداوند امر فرمود كه برخى از اعضاى گاو مذبوح را به بدن
مقتول مورد نزاع بزنند تا زنده شود و قاتل را معرفى كند. پس از ذبح گاو و زدن
عضوى از آن حيوان مرده به بدن مقتول ، آن كشته به احياى حقيقى زنده شد و بدين گونه
همه احتمال هاى تاءثيرگذار در معجزه نبودن ماجراى گاو معهود نفى شد.
افقشاى قتل و جنايتى كه بنى اسرائيل اصرار فراوان بر كتمان آن داشتند، هشدارى است
به همه گنه كاران كه در دنيا امكان افشا و آشكار شدن سراير و مكتوم ها و رسوا شدن
وجود دارد.
هدف از اتحاذ روش مزبور، يعنى پديد آمدن حيات به اراده الهى بر اثر برخورد مرده
اى به مرده ديگر، براى فصل خصومت و مشخص كردن
قاتل ، اقامه برهان بر معاد و قدرت خدا بر احياى مردگان و افشاى اسرار در قيامت و نيز
ارائه توحيد ربوبى و قدرت خداوند بود. انسان هاى حس گرا بر اثر معرفت شناسى
احساس گرايانه تا زمانى متنبه و متذكر حقند كه در محدوده معجزه و آيه اى حسّى به سر
مى برند و با خروج از آن غافل شده ، سرانجام به قساوت مبتلا مى شوند. براى رهايى
از چنين فرجامى بايد با تعقل از آيات و معجزات محسوس به معارف و حقايق
معقول عبور كرد و از حادثه هاى محسوس به پند و درس
معقول دائمى منتقل شد.
بنى اسرائيل به جاى آن كه از آنچه با حسّ مشاهده كردند، عبرت گيرند و از تحجر و
جهل به تنبه و عقل برسند و به عظمت و قدرت خداوند در احياى مردگان پى برند، تنها
به حل و فصل نزاع بسنده كردند و به توحيد و معاد
منتقل نشدند و به قساوت قلب و سنگ دلى دچار گشتند. قلب آنان بر اثر تمرد و طغيان و
عصيان در سير نزولى و سقوط از حيوانى و نباتى و جمادى فروتر رفته از سنگ كه
نماد ستبرى و تصلّب است نيز سخت تر شد. برخى سنگ هاى سخت باانفجارى كه در آن
پديد مى آيد، رودى از آب كه نماد نرمى و لطافت است ازآن جوشيده و سرازير مى شود؛
بعضى ديگر از سنگ ها شكافى برمى دارد و چشمه اى از آن جارى مى شود؛ برخى سنگ
ها نيز از خشيت خدا سقوط و هبوط مى كند، و اين سه همگى مرهون هراس ممدوح الهى است اما
دل هاى بنى اسرائيل بر اثر اعراض از حق پس از مشاهده آن همه آيات و بينات ، چنان
سختى پيدا كرد كه راه هرگونه نفوذى را بر روى خود بست و ديگر مشاهده آيات و
معجزات نه تنها تاءثيرى بر آنها نداشت ، بلكه بر سختى و قساوتشان مى افزود و از
اين رو از سنگ خارا پست ترند.
|