3. تنها راه نجات
چنان كه در مباحث تفسيرى گذشت ، روح آيه مورد بحث اين است كه صرف عناوينِ مكتب ها،
اهميّت و اعتبارى ندارد و ايمان ظاهرى به آنها بدون نفوذ محتواى آن در قلب و جانحه و
بدون عمل صالح در بدن و جارحه ، مشكلى را
حل نمى كند؛ يعنى چنان كه اين آه (در صورتى كه مراد از الذين هادوا والنصارى
والصابئين يهوديان و مسيحيان و صابئان عصر
نزول قرآن باشند) به غير مؤ منان نويد مى دهد كه راه نجات بر روى آنان بسته نيست و
ذلّت و مسكنتى كه در آيات قبل براى يهود بيان شد، باتوبه
قابل رفع است . به مؤ منان نيز هشدار مى دهد كه صرف ادعاى ايمان براى نجات در معاد
كفايت نمى كند و اين هشدارى است كه در آيات متعدد ديگر نيز تكرار شده است ، چه به
منافقان بى ايمان و چه به فاسقان ضعيف الا يمان ؛ درباره منافقان چنين اعلام مى دارد:
و من الناس من يقول ءَامنا باللّه وباليوم الاَخر و ما هم بمؤ منين (83) و درباره
فاسقان ضعيف الا يمان چنين مى فرمايد: يا اءيها الذين ءَامنوا اتّقوا اللّه و ذروا ما بقى
من الرّبوا إ ن كنتم مؤ منين (84)
البته ممكن است آيه مورد بحث افزون بر نويد به يهود و نصارا و صابئان هشدار به
آنان نيز باشد. گويا مى فرمايد: اسم و عنوانِ
قبول مكتب وحى فريبتان ندهد و به حزب و گروه خويش فرحناك نباشيد:
كل حزب بما لديهم فرحون (85) اين گونه نباشد كه هر گروهى خود را
اهل نجات بداند؛ يهوديان بگويند: لن يدخل الجنّة إ لاّ من كان هوداً و نصارا و مسلمانان
نيز بگويند: جز ما كسى به بهشت درنمى آيد؛ زيرا همه پيامبران با هدف واحد مبعوث
شدند و يك اصول كلّى بر همه آنان حاكم است و آن ايمان به
اصول اعتقادى وا متثال احكام عملى است : ءَامن باللّه واليوم الاَخر و
عمل صالحاً. گرچه هر پيامبرى صداقت انبياى پيشين را تثبيت و زمينه را براى ظهور
پيامبران يا پيامبر بعدى فراهم مى سازد. ا آن كه خاتم انبياء ظهور كرده ، مقام خاتميّت
را اعلام فرمود كه تنها نسبت به گذشته تصاديق داشت ، نه نسبت به آينده تبشير.
بنابراين ، آيه مورد بحث نظير آيه ليس باءمانيّكم ولا اءمانىّ
اءهل الكتاب است . با اين تفاوت كه آيه سوره نساء به بُعد سلبى
قضيه اشاره مى كند. (هر كس بدى كد كيفر مى بيند، مسلمان باشد يا غيرمسلمان ) و آيه
مورد بحث كه با اندكى تفاوت در سوره مائده تكرار شده ، به بُعد
اثباتى مساءله نظر دارد (هر كس خوبى كند پاداش مى بيند، مسلمان باشد يا غيرمسلمان
).
درهر حال ، از مجموع اين آيات برمى آيد كه سعادت ، در گرو ايمان و
عمل صالح ات ، نه نام ونشان . به بيان ديگر،
عامل سعادت برخوردارى انسان از حسن فعلى و فاعلى است ؛ يعنى داشتن اعتقاد صائب و
عمل صالح .
تذكر چند نكته سودمند است :
الف . لزوم انضمام عمل صالح به ايمان ، شرط پاداش است ؛ يعنى براى رسيدن به
پاداش نيكو بايد حسن فاعلى و حسن فعلى در كنار هم قرار گيرد، امّا در كيفر و جزاى
بد، عمل صالح به تنهايى كفايت مى كند؛ يعنى انسان معصيت كار به كيفر
عمل خود مى رسد، كافر باشد يا مسلمان . البته اگر كارى بر اثر
جهل به موضوع يا جهل قصورى به حكم يا بر اثر سهو و نسيان يا اضطرار و اكراه
و... انجام شود، عنوان معصيت ندارد و در آن قبح فعلى هم نيست . غرض آن كه براى كيفر
گناه صِرف معصيت بودن عمل كافياست ، خواه
عامل آن كافر باشد يا مسلمان ؛ از اين رو قرآن كريم درباره پاداش خوب مى فرمايد:
و من يعمل من الصالحات من ذكر اءو اءنثى و هو مؤ من فاءولئك يدخلون الجنّة ولايظلمون
نقيراً(86)؛ يعنى قيد و هو مؤ من را به شرط
يعمل من الصالحات ضميمه كرده است ، درحلى كه در كيفر بد به طور مطلق مى
فرمايد: من يعمل سوءًا يجز به و لا يجد له من دون اللّه وليّاً ولانصيراً(87)؛ يعنى
به جمله يعمل سوءًا قيد وهو كافر اضافه نشده است .
در هر حال ، كافرى كه كار خوب انجام مى دهد ممكن است به پاداش دنيايى برسد يا در
قيامت عذابش تخفيف يابد، ولى اهل بهشت نخواهد بود، درحالى كه انسان تبه كار اگر چه
مؤ من باشد به كيفر اعمالش مى رسد و به مقدار گناه خود عذاب مى بيند.
ب . آنچه گفته مى شود براى ورود به بهشت اجتماع حسن فعلى و فاعلى لازم است ، در
جايى است كه هر دو معتبر باشد؛ اگر شخص محكوم به
عمل صالح بود و عالماً عامداً آن را انجام نداد و دين آن در عهده وى باقى بود، پيش از
تطهير يا تاءديه دين الهى به بهشت وارد نمى شود؛ بنابراين ، كسى كه پس از
پذيرش اسلام و پيش از فرا رسيدن زمان امتثال واجب بميرد،
اهل بهشت است ، با اين كه حسن فعلى ندارد، يا اگر تبه كارى يا تعذيب در دوزخ تطهير
شد و ديگر اثر سوئى در او نيست ، هر چند فاقد حسن فعلى است ،
اهل بهشت خواهد بود؛ پس اعتبار دو امر مزبور مربوط به كسى است كه مكلف به
عمل صالح باشد.
ج . در سعادت و نجات آدمى مذكّر يا مؤ نث بودن دخالتى ندارد: و من
يعمل من الصالحات من ذكر اءو اءنثى ...،(88) من
عمل صالحاً من ذكر اءو اءنثى و هو مؤ من فلنحيينّه حيوةً طيّبةً(89)، بلكه اگر حقيقتِ
انسان مؤ من باشد و عمل صالح انجام دهد، اهل بهشت است و در حقيقتِ انسان ، ذكورت يا
انوثت دخيل نيست . ذكورت و انوثت دو وصف بدن و مربوط به جنس انسان است ، نه
فصل اول ، و انسان از جهت انسان بودن ، يعنى به لحاظ صورت نوعى و
فصل اخير نه مذكّر است و نه مؤ نّث .
لازمه اين بيان ساوى زن و مرد آن گونه كه متفكران مادى مى پندارند نيست ؛ زيرا آنان
حقيقت انسان را همان پيكر مادّى وى دانسته ، وى را به مذكر و مؤ نث منقسم و آن دو را يكسان
مى دانند، درحالى كه قرآن حقيقت انسانى را به جان او مى دان و جان آدمى نه مذكر است و
نه مؤ نث ؛ چنان كه نه سياه است و نه سفيد و... بر اين اساس ، امام سجاد مى فرمايد:
خلق اللّه الجنّة لمن اءطاعه و اءحسن ولو كان عبداً حبشيّاً.(90)
نتيجه اين مى شود كه در كمال هاى انسانى نظير لايت تكوينى ، عصمت ، عدالت و فقاهت
نه مذكر بودن شرط است و نه مؤ نث بودن مانع ؛ اما در
مسائل اجرائى ، طبق آنچه مشهور بين فقهاست ، بعضى از منصب ها نظير حكومت ، قضا و
عزا، مرجعيّت و...، تنها بر عهده مرد گذاشته شده ؛ گرچه درباره اختصاص بعضى از
اينها به صنف مرد تاءمل است ؛ چنان كه مرجعيت زن براى زنان مى تواند بدون محذور
باشد.
4. معيار عمل صالح
چنان كه گذشت ، لازم انضمام عمل صالح به ايمان و شتراط حسن فعلى در كنار حُسن
فاعلى ، عدم كفايت صرف ايمان به تورات و
انجيل و اعتقاد به موسى و عيسى است ؛ زيرا كتاب هاى انبياى پيشين هم محرّف است ونه
منسوخ ، و كتابى كه صيانت آن از تحريف و نسخ براى هميشه تضمين شده ، قرآن است .
پس آنچه مى توند معيار عمل صالح باشد، وحى ناسخ ، يعنى قرآن كريم است . نمازى
كه به سمت كعبه به جا آورده نشود و روزه اى كه در ماه مبارك رمضان تحقق نيابد، طبق
فتواى قرآن كه وحى ناسخ و نهايى است ، مصداق
عمل صالح قرار نمى گيرد؛ زيرا چنين عملى برخلاف دستور خداست .
قرآن كريم به صراحت تعريفى از عمل صالح ارائه نداده ، بلكه تنها بر مصاديق آن
تكيه مى كند، ليكن در يك بيان كلّى مى شود گفت : هر عملى كه وحى الهى يا
عقل سليم و فطرت سالم به آن فرمان دهد عمل صالح است ؛ چنان كه ترك آنچه وحى يا
عقل و فطرت سليم از آن نهى كرده نيز عمل صالح است ؛ يعنى معيار صلاح
عمل فقط دليل معتبر، اعم از عقلى و نقلى است .
از تقابل عمل صالح با متاع دنيا: المال والبنون زينة الحيوة الدنيا والباقيات
والصالحات خير...(91) برمى آيد كه عمل صالح ماندگار و پايدار است و از
تقابل عمل صالح با سيّى ء: خلطوا عملاً صالحاً و ءَاخر سيّئاً(92)
به ضميمه آيه اى كه بدى و سيّى ء را مكروه پروردگار معرفى مى كند:
كل ذلك كان سيّئه عند ربّك مكروهاً(93) برمى آيد كه
عمل صالح عملى است كه محبوب خدا باشد.
شايان ذكر است كه براى تعيين مصاديق عمل صالح
عقل كفايت نمى كند؛ زيرا عقل فقط بخش محدودى از خوبى ها و بدى ها را، آن هم به نحو
كلّى مى تواند مشخص كند؛ نظير بد بودن ظلم و دروغ و خيانت و خوب بودن صدق و
عدل و وفا، اما بخش عمده خوبى ها و بدى ها و نيز جزئيات احكام كلّى
عقل را تنها وحى مى تواند تعيين كند و وحى در تعيين جزئيات ، اطاعت از اوامر و نواهى
رسول خدا را مطرح مى كند: ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا(94)؛
پس براى تحصيل شرط دوم عامل نجات ، يعنى
عمل صالح بايد به قرآن كريم و رسول گرامى مراجعه كرد و
رسول گرامى اسلام عترت طاهرين را عِدْل قرآن كريم معرفى كرده است . بنابراين ،
مرجع نهايى تشخيص صلاح و فلاح دليل معتبر عقلى و نقلى است كه نقلى آن به استناد
قرآن و سنّت معصومين خواهد بود.
5. تساوى افراد، اقوام و ارباب
ملل در برابر قانون
حق محض و ازلى با لذات خداوند است : ذلك باءنّ اللّه هو الحق و اءنّ ما يدعون من دونه
الباطل و اءن اللّه هو العلىّ الكبير(95) و حق فعلى و در مقام ظهور فقط ازخداست و
در هيچ و از هيچ جاى ديگرى مجالى براى ظهور حقيقت نيست : الحقّ من ربّك ...(96).
از اين دو آيه دو محتواى كاملاً جداى از هم استنباط مى شود؛ در آيه
اول حق همان خداست و در آيه دوم حق از خداست ؛ هويّتِ مطلقِ حق غير از مقام ظهور عينى و
مرحله فعل و تعيّن اوست .
ملاك صحّت و بطلان و مدار ارزيابى عقايد، اخلاق و
اعمال انسان ها مانند اشياى خارجى به عرضه بر حقِ
نازل از خدا و حق ظاهر از اوست . هر چه مطابق آن بود، حقيق است و هرچه مباين آن بود سحيق
.
قرآن كريم كه ميزان ارزيابى حق و باطل و حُسْن و قبح است ، پس از ارائه
اصول گذشته فتواى خود را درباره انسان در بخش هاى گوناگون افراد، اقوام و
اربابِ ملل جداگانه تشريح و تبيين مى كند:
الف . درباره تساوى افراد و اشخاص در برابر قانون الهى و در ساحت عرضه بر حق
چنين مى فرمايد: يا اءيها الناس إ نا خلقناكم ممن ذكر و اءُنثى و جعلناكم شعوباً و
قبائل لتعارفوا إ نّ اءكرمكم عنداللّه اءتقيكم (97). عصاره پيام اين آيه مبارك
تساوى همه افراد در برابر قانون خداست . هر كس از حق الهى بهره مند شد، ارزشمند مى
شود و هر كس نصيب او از قانون خدا بيشتر بود، ارج او افزون تر خواهد بود و معيار
ارزش و مدار افزايشِ ارج هر دو به لحاظ قرب الهى و در نزد خداست كه حق محض است .
البته تساوى در برابر قانون الهى يا تفاوت افراد در نحوه بهره بردارى از آن كاملاً
هماهنگ است ؛ يعنى تساوى در برابر قانون غير از تساوى قانون است .
ب . درباره تساوى اقوام و نژادها در برابر قانون الهى چنين مى فرمايد: يا اءيها
الذين ءَامنوا لايسخر قوم من قومٍ عسى اءن يكونوا خيراً منهم ...(98). از اين آيه كريمه
مى توان تساوى اقوام را در ساخت حق استهظار كرد؛ چنان كه از آيه
قبل ممكن بود تساوى شعوب و قبايل را مانند تساوى افراد در عرضه بر حق استفاده كرد.
تفصيل تساوى افراد و تساوى اقوام و نژادهاى اقليم هاى گونه گون از آن جهت كه
صبغه حقوقى دارد، برعهده موطن خاص آن است .
ج . درباره تساوى ارباب ملل و صاحبان اديان و مذاهبْ آيه مورد بحث سند گويايى است ؛
چنان كه تساوى همه ارباب مِلَل الهى و نِحَل بشرى در ساهره معاد در پيشگاه
عدل خداوندى را مى توان از آيه إ نّ الذين ءَامنوا والذين هادوا والصابئين و النصارى
والمجوس والّذين اءشركوا إ نّ اللّه يفصل بينهم يوم القيمة إ نّ اللّه على
كل شى ء شهيد(99) استنباط كرد. همان طور كه قبلاً بيان شد، لازم است بين دو مطلب
كه كاملاً از هم جداست تفكيك كرد، يكى تساوى صاحبان
مِلَل و نِحَل در برابر ميزان قِسط و عدل الهى و ديگرى تفاوت آنان در حق و
بال بودن و سعيد و شقى شدن و به بهشت نايل آمدن و به دوزخ درافتادن ؛ يعنى هر دو
گروه را با ترازوى عدل مى سنجند؛ هرچند يكى
ثقيل و وزين و ديگرى خفيف و نحيف است ؛ بنابراين ،
اهل هيچ ملّتى به صرف انتساب به آن ملّت اهل نجات نخواهند بود، مگر پس از توزين و
وضوح تخضّع آنان در برابر ملّت حق ؛ خواه از لحاظ اعتقاد به
اصول آن و خواه از جهت تعبّد به فروع آن . فقط تخضّع جامع و تامّ سبب سعادتمندى
آنان مى شود؛ بنابراين ، هيچ دارنده ملّتى حق احتكار سعادت را و هيچ صاحب عقيده اى حق
مصادره كردن بهشت را به عنوان منتسب به ملّت خاص و مكتب مخصوص خويش ندارد؛ چون
ميزانِ حق نزد خداست و توزين حقيقى در معاد ظهور مى يابد.
6. ايمان جامع ، عامل نجات اهل
كتاب
عناصر محورىِ ترازوى ارزيابى در آيه مورد بحث ايمان به خدا و قيامت و
عمل صالح است . مقصود از ايمان به خدا همان اعتقاد به مبداء نظام آفرينش است كه
اصل وجود او و اوصاف ذاتى و فعلى او را برهان قطعى عقلى يا نقلى ثابت مى كند؛
چنان كه منظور از ايمان به معاد و مقصود از انجام
عمل صالح نيز همين است . بااين تفاوت كه در بخش فروع فقهى ، اخلاقى و حقوقى
افزون بر قطعِ برهانى ، طُماءنينه و دليل ظنّىِ معتبرْ حجّت است .
قرآن كريم كه همين اصل حاكم ، يعنى تساوى ارباب
ملل در برابر قانون الهى را طرح فرمود، درباره اصناف ويژه آنان حكم مخصوص نزاهت
يا قذارت را صادر مى كند؛ مثلاً درباره گروهى از
اهل كتاب چنين مى فرمايد: ليسوا سواءً من اءهل الكتاب اءمّةٌ قائمة يتلون ءَايات اللّه ءَاناء
الليل و هم يسجدون# يؤ منون باللّه واليوم الاَخر و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن
المنكر و يسارعون فى الخيرت و اءُولئك من الصالحين # وما يفعلوا من خيرٍ فلن يُكْفَروه
واللّه عليم بالمتقين (100)، وإ نّ من اءهل الكتب لمن يُؤ من باللّه و ما
اءُنزل إ ليكم و ما اءُنزل إ ليهم خاشعين للّه لايشترون باءَيات اللّه ثمناً قليلاً اءُوليك
لهم اءجرهم عند ربهم إ نّ اللّه سريع الحساب (101). در اين آيه معناى ايمان واقعى
اهل كتاب كه مايه استحقاق اجر الهى است ، روشن شده است ؛ يعنى فقط ايمانِ جامع به
حاضر و غابر و گذشته و حال ، و اعتقاد به تورات و
انجيل و قرآن و انبياى گذشته و نبىّ حاضر؛ يعنى حضرت ختمى مرتبت است كه سبب
دريافت اجر نزد خداست . درباره گروه مُحَقّقِ منصِفى از
اهل كتاب فرموده است : وإ ذا سمعوا ما اءُنْزِل إ لى
الرسول تررى اءعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق يقولون رَبَّناءَ امنّا فاكتبنا مع
الشاهدين # وما لنا لانُؤ من باللّه و ما جاءنا من الحق و نطمع اءن يُدْخِلَنا رَبُّنا مع القوم
الصالحين (102). چنين صاحب ملّتى كه محقّق و منصف است و اشك شوق او همراه فيض
نزول وحى فيضان دارد، نه تنها اهل عمل صالح است ، بلكه خود از صالحان محسوب مى
شود كه گوهر هويّت چنين محقّقِ متحقّقى به مقام منيع صلاح بار مى يابد و خود او
صالح مى شود. در فرهنگ قرآن بين عنوان عَمِلَ صالحاً(103) و عنوان إ نّه من الصالحين
(104) فرق اساسى است .
البته لازم است بينِ الذين هادوا و بين نژاد يهود فرق گذاشت ؛ زيرا ممكن است كسى دين
حضرت موساى كليم را بپذيرد و از نژاد يهود نباشد؛ چنان كه ممكن است كسى از نژاد
يهود باشد، ولى پيرو حضرت مواى كليم نباشد. آنچه مربوط به نژاد يهود است ، در
مساءله تساوى اقوام در برابر قانون الهى مطرح مى شود و آنچه مربوط به گرايش
به مكتب يهوديّت است ، در مساءله صاحبان اديان و مذاهب طرح مى گردد.
خلاصه آن كه ، پيروان يهوديت كه طبق آيات فوق گذشته از ايمان به عهدين به قرآن
مؤ منند و گذشته از اعتقاد به نبوت انبياى پيشين به نبوت مصداق آيه مورد بحث باشند؛
يعنى اجر آنان نزد خدا باشد و از آسيب هراس و گزند حزن مصون باشند.
7. كفر گروهى از اهل كتاب
قرآن كريم گروهى از يهوديان و نصارا را محكوم به كفر دانسته و آنها را به كفر متّصف
مى كند و ازآنان به عنوان كافر و همتاى مشرك ياد مى كند: مايودّ الذين كفروا من
اءهل الكتاب ولا المشركين اءن يُنَزّل عليكم من خيرٍ من ربّكم ...(105)، لم يكن الذين كفروا
من اءهل الكتاب و المشركين منفكّين ...(106)، إ نّ الذين كفروا من
اءهل الكتاب و المشركين فى نار جهنّم ...(107)، يا
اءهل الكتاب لم تكفرون باءَيات اللّه و اءنتم تشهدون (108)، لقد كفر الذين قالوا إ نّ
اللّه هو المسيح بن مريم (109)، لقد كفر الذين قالوا إ ن اللّه ثالث ثلثة
...(110). چون اعتقاد به حلول ، اتحاد، ميلاد و بُنُوَّتْ موجب كفر است ، درباره يهود
نيز كه چنين پندار واهى را نسبت به عزيز روا داشتند و در حقيقت به ثَنَويّت مبتلا شدند،
حكم تثليث جارى است : و قالت اليهود عزيز ابن اللّه و قالت النصارى المسيح ابن
اللّه ذلك قولهم باءفوههم يضاهئون قول الذين كفروا من
قبل قاتَلَهم اللّه اءنّى يُؤ فكون (111).
اين گروه از يهوديان و ترسايان نه تنها خود به
وَيل عميق كفر سقوط كردند، بلكه مى كوشيدند مؤ منان به اسلام را مرتد كرده ، آنان را
به كفر بازگردانند: ودّ كثير من اءهل اكتاب لو يردّونكم من بعد إ يمانكم كفّاراً حسداً من
عند اءنفسهم من بعد ما تبيّن لهم الحق ...(112)، ودّت طائفةٌ من
اءهل الكتاب لو يضلّونكم و ما يضلّون إ لاّ اءنفسهم و ما يشعرون (113).
آيات ديگرى وجود دارد كه دلالت آنها بر كفر گروهى
ازاهل كتاب همانند آيات مذكور است . روشن است كه كافر، هرگز
عمل صالح ندارد؛ زيرا در تفسير عمل صالح چنين گذشت كه اوّلاً، بايد مطابق با وحى
معتبر و غيرمنسوخ عصر باشد. ثانياً، صرف نظر از اين حُسْن فعلى ، داراى حُسن فاعلى
باشد؛ يعنى از انسان معتقد و مؤ من به اصول الهى صادر شده باشد و افر اولاً در صدد
تطبيق كار خود بر شريعتِ عصر نيست و ثانياً بر فرض انطباقِ قهرى ، فاقد حسن
فاعلى است . چنين كسى از اجر الهى محروم است .
چنين گروهى به لَغْوپردازى هنگام قراءت قرآن مجيد آلوده شده بودند و در صدد دسيسه
بودند تا صدّ از سبيل خدا كنند و با توطئه : وقالت طائفة من
اءهل الكتاب ءَامنوا بالذى اءُنزل على الذين ءَامنوا وجه النهار واكفروا ءَاخره لعلّهم
يرجعون (114)، همسان ساير كفار به ايجاد لغو، شبه ،
باطل ... در قرآن مجيد مبادرت مى كردند تا مسلمانان را از گرايش به قرآن كريم
گريزان كنند: وقال الذين كفروا لاتسمعنوا لهذا القرءَان والغوا فيه لعلّكم
تَغلبون (115). آنان هرگز به كتاب آسمانى خود وفادار نبودند و حرمت آن را نگه
نمى داشتند، بلكه آن را به دستْ نوشته بشرى تحريف ،
تبديل و تحويل كردند: فويلٌ للذين يكتبون الكتاب باءيديهم ثم يقولون هذا من عند ا
ليشتروا به ثمناً قليلاً فويل لهم ممّا كتبت اءيديهم و
ويل لهم ممّا يكسبون (116)؛ بنابراين ، چنين گروهى هرگز به خدا و اسماى حسناى
او اِيْحا و ارسال و انزال كتاب آسمانى او مؤ من نبوده و نخواهند شد.
8. حكم فقهى و كلامى اهل
كتاب
گروهى كه اهل كتابند يا شبهه كتابى بودن آنان مطرح است ، اگر با حكومت اسلامى
پيمان پناهندگى امضاء كردند و شرايط ذمّه راكاملاً پذيرفته و به آن
عمل كردند، از دو منظر مورد بررسى قرار مى گيرند: يكى از جهت فقهى و ديگرى از جهت
كلامى ؛ اما از جهت فقهى مادامى كه به شرايط ذمّه
عمل مى كنند و به آن متعهدند، كاملاً از امنيّت ملّى برخوردار و همانند ساير
شهروندان داراى زندگى مسالمت آميز خواهند بود و احكام ويژه آنان در منطقه جزيه و قلمرو
آن ملحوظ گرديده است .
امااز جهت كلامى مادامى كه بعد از تبيّن رشد و حق از غَىّ و
باطل ، از منهاج مسوخ و شريعت سابق دست برندارند و به وحى و نبوت و رسالت
حضرت ختمى مرتبت معتقد نگردند و به آداب و سُنَن اسلام ناب
عمل نكنند، از اجر الهى محرومند و از خوف و حزن معاد در امان نيستند؛ زيرا بعداز روشن
شدن معجزه و اثبات اين كه قرآن كريم از طرف خداست ، مجالى براى انكار آن نيست ؛
كسى كه به خدا ايمان دارد، چگونه پيام او و كار او و حكم او را صريحاً ردّ مى كند؟
بنابراين ، نمى توان گفت يهودى با حفظ يهوديت و انكار نبوت و رسالت حضرت ختمى
مرتبت و نفى حجّيت قرآن كريم ، بعد از معلوم شدن اعجاز آن كه هر دو را (كلام خدا بودن ،
رسالت آورنده آن ) ثابت مى كند، واقعاً به خداوند مؤ من است . وقتى چنين ايمانى احراز
نشد، نمى توان از جهت كلامى اورا در معاد از امنيّت الهى برخوردار دانست و
همچنين است مسيحى و صابئى ؛ پسلازم است مساءله فقهى را كاملاً از مساءله كلامى تفكيك
كرد و پيام محورى آيه مورد بحث كه ناظر به مطلب كلامى است ، مخصوص
اهل كتابِ قبل ازنزول قرآن و نيز شامل اهل كتاب معاصر
نزول آن (قرآن ) كه به او و به حضرت رسول اكرم ايمان آورده اند دانست .
قرآن كريم گروهى از اهل كتاب را داراى علم صائب و
عمل صالح مى داند و درباره آنان چنان كه قبلاً بازگو شد، نظر مثبت دارد و چنين مى
فرمايد: لكن الرّاسخون فى العلم منهم و المؤ منون يُؤ منون بما
اءُنزِل إ ليك وما اءنزل من قبلك والمقيمين الصّلَوة والمؤ تون الزكوة والمؤ منون باللّه
واليوم الاَخر اءُولئك سنؤ تيهم اءجراً عظيماً(117)؛ يعنى راسخان در علم نافع و مؤ
منان راستين ، به همه آنچه از طرف خداى سبحان
نازل شده ، ايمان مى آورند و طبق احكام فقهى آن
عمل مى كنند. چنين كسانى كه از انديشه درست و انگيزه سالم بهره مندند، همتاى مؤ منان
اسلامى هستند كه به همه آنچه حضرت ختمى مرتبت ارائه فرمود، ايمان دارند؛ از اين رو
مشمول آيه فإ ن ءَامنوا بمثل ما ءَامنتم به فقد اهتدوا...(118) خواهند بود؛ زيرا آن
گروه از اهل كتاب همسان مؤ منان داراى ايمان كامل نسبت به حجت حاضر و ايمان جامع نسبت
به حجت غابرند. همين ايمان جامع را مى توان از آيه ولو اءنّهم اءقاموا التورية والا
نجيل وما اءنزل إ ليهم من ربّهم لا كَلُوا من فوقهم و من تحت اءرجلهم منهم اءُمَّةٌ مقتصدة و كثيرٌ
منهم ساء ما يعملون (119)، استظهار كرد؛ زيرا ظاهرِ وما
اءنزل إ ليهم من ربّهم احكام و قوانينى است كه پس از تورات و
انجيل از طرف خداوند نازل شده و چنين چيزى همانا قرآن كريم است ؛ پس ايمان به قرآن
همانند اعتقاد به حق بودن ساير كتاب هاى آسمانى در تاءمين سعادت سهيم است .
از اين جا مى توان معناى آيه مورد بحث را به طور روشن تر دريافت ؛ زيرا همين آيه با
تفاوت اندك در آيه 69 سوره مائده ياد شده و
قبل از آن آيه اى قرار دارد كه گذشته از اقامه تورات و
انجيل ، اقامه چيزى كه از طرف خداوند به سوى
اهل كتاب نازل شده را لازم مى داند و معلوم شد كه آن چيز غير از قرآن و احكام اسلامى نيست
. پس با اين قرينه و سياق حتماً آيه سوره مائده ناظر به ايمان امع و
كامل است ، نه ايمان به خصوص كتاب آسمانى خود؛ يعنى بر گروه يهود لازم است
گذشته از ايمان به تورات ، به انجيل و قرآن مؤ من شوند؛ چنان كه آيه 68 سوره
مائده اقامه ما اءنزل إ ليكم من ربكم را بعد از اقامه تورات و
انجيل ذكر كرده است ؛ از اين رو مى توان آيه 69 سوره مائده را كه هماهنگ
با آيه مورد بحث است ، سند خوبى براى ابطال پلوراليزم دينى ياد كرد؛ يعنى آيه
مزبور دليل نفى كثرت گرايى دينى است ، نه اثبات آن .
تبصره : گفتمان بين اديان ، مذاهب ، فرهنگ ها و تمدن ها از دو جهت
قابل ارزيابى است : يكى ناظر به اصول گفتگو و مقاوله و ديگرى ناظر به صحت و
سقم اقوال . اما اصل گفتگو و مقاوله تا آن جا كه با حُسن نيّت همراه بوده و طرفين بحث
از اصول فنّ مقاوله و مناظره و مباحثه برخوردار باشند، صحيح است و فوايدى را دربر
دارد و اما صحت و سقم اقوال و آراء، ممكن است يكى از آنها حق و ديگرى كه نقيض آن است
باطل باشد؛ چون جمع دو نقيض و رفع هر دو
محال است ؛ از اين رو حتماً يكى حق و ديگرى باطل است و ممكن است همه آنها صحيح باشد و
تفاوت آنها در درجه صحت و اتقان باشد و ممكن است همه آنها
باطل و تفاوت آنها در دركه بطلان باشد. البته در اين دو فرض اخير هيچ كدام از آراى
ارائه شده نقيض ديگرى نخواهد بود، وگرنه در صورت تناقض آرا نمى شود همه
صحيح يا همه باطل باشد.
9. دوران فَتْرَت و حكم اهل
فَتْرَت
اهل فترت كسانى هستند كه حجت نقلى توسط پيامبر يا جانشين وى در عصر آنها نباشد.
بنابراين ، اهل كتاب هرگز به حكم دوران فترت محكوم نيستند؛ زيرا همان كتابِ آسمانىِ
سابقْ تا زمان نزول كتاب آسمانى لاحق ، حجت فعلى خداست و با بودن آن مجالى براى
توهم دوران فترت نيست . اما كسانى كه اهل كتاب نبودند و به هيچ دينى ايمان نياوردند،
خواه اصلاً به وحى و نبوت معتقد نباشند و بر اين پندار
باطل باشند كه اصلاً مبدئى وجود ندارد، چنان كه معادى نيست و انسان همانند ساير
موجودهاى طبيعى آغاز و انجام مادى دارد، نه بيش از آن : ما هى إ لاّ حياتنا الدنيا نموت و
نحيا و ما يهلكنا إ لاّ الدّهر...(120)، يا اگر به مبدئى اعتقاد دارند، ارتباط با آن
مبداء منيع را مقدور بشر نمى دانند كه وحى را از آن مبداء دريافت كند و به مردم برساند
و اگر رسالتى در بين باشد، فقط نصيب فرشتگان مى شود، چنين گروهى با چنان
باور ناروايى هرگز خود را مشمول دين الهى نمى يابند و هماره
اهل فترتند، حتى در زمان وحى و نبوت .
البته براى معتقدان به صحت وحى و نبوت با فقدان حجت
بالفعل مى توان دوره فترت را ترسيم كرد. چنين گروهى بر مبناى حسن و قبح عقلى
موظّفند كه آنچه را دليل عقلىِ معتبر درباره آغاز و انجام جهان از يك سو و راجع به
كمال و نقص فرد و جامعه از سوى ديگر ادراك مى كند، باور و طبق آن
عمل كنند و برمبناى انكار چنين ادراكى هيچ تكليفى براى بشرِ در دوره فترت نيست .
كسانى كه اصل وحى و نبوت را ممكن مى دانند، ليكن بر اثر قصور نه تقصير، گرفتار
استضعاف فرهنگى يا فكرى شده اند، معذورند؛ چنان كه مبتلايان به تبليغ سوء و
رسوب برخى عقايد فاسد كه توان ارزيابى از آنها گرفته شده و به استخفاف مغزى
گرفتار شده اند، شايد مورد عفو الهى قرار گيرند، ليكن مستكبرانى كه بر استبرق
غرور تكيه زده اند، مانند زهدفروشگانى كه بر بوريانى نشسته اند كه جز بوى ريا
از آن استشمام نمى شود، و از اين رو حاضر نيستند دست از طغيان و تمرّد بردارند و
درباره وحى نازل الهى فحص كنند، هرگز به حكم دوره فترت محكوم نخواهند بود.
بنابراين ، آيه مورد بحث و نيز آيه 69 از سوره مائده دست مايه اى براى
تكثرگرايى مذهبى (پلوراليزم دينى ) و ملاعبه با فترت و دوران
تعطيل نيست ، بلكه همانند ساير آيات محكم قرآنى داراى پيام مُتْقَن ، شفّاف و مصون از
نسخ و تخصيص و تقييد و تضييق و توسعه دلخواه و نارواست .
تذكّر: آنچه در تفسير قشيرى آمده : اختلاف الطريق مع اتحاد الا
صل لايمنع من حسن القبول ...(121) ناظر به تعدّد صراطهاى مستقيم به لحاظ
اعصار متعدد است ، نه عصر واحد، و تعدّد آن صراطها به لحاظ تعدد خصوص منهج و
شريعت است ، نه به لحاظ خطوط اصيلِ اعتقادى يا اخلاقى يا فقهى يا حقوقى ؛ زيرا همه
اين امور چهارگانه در همه اديان (كه بيش از يك دين نيست ) يكسان است و تعدّد فقط در
امور جزئى و در مسائل جنبى و فرعىِ اين خطوط كلى است ، بلكه تعبير صائب اين است كه
صراط مستقيم در همه ادوار و اعصار و اديان واحد است و
سبيل هاى فرعىِ مرتبط به آن متعدد است .
پس مقصود جناب قشيرى ، به شهادت ساير كلمات وى در
ذيل آيه مورد بحث و موارد ديگر، اين نيست كه در زمان
رسول اكرم با قيام حجتِ بالغ الهى بر اتقان قرآن ، اگر كسى عالماً عامداً آن را نپذيرد
و با احراز اعجاز و نزول آن از طرف خدا آن را انكار كند و بر يهوديت فرسوده بماند،
اهل نجات است ؛ زيرا گرچه قشيرى اهل ارادت است و زبان قلب و لُغَتِ
دل را فقط با ذوق مى توان ترجمه كرد، نه با لفظ كه فقط ترجمان
عقل است ، ليكن در پرتو تطابق عقل و قلب ، لفظ و ذوق نيز هماهنگ خواهد بود؛ گرچه
برخى از مُدْرَك هاى قلبى وصف ناپذير است (يُدْرَك ولايُوصَف ) يانبايد وصف شود،
ولى در مهامّ امور مى توان بين اشاره دل و فتواى
عقل جمع سالم كرد و اولين شرط آن سلامت عقل و قلب خود مفسّر است .
10. ابطال پلوراليزم دينى
گرچه طبق آياتى كه ثويت يهود و تثليث نصارا را يادآور مى شود و آياتى كه به كفر
اهل كتاب قائل به فرزندى عزيز و عيسى براى خداوند تصريح مى كند، مى توان
اهل كتاب معاصر قرآن كريم را، كه به رسول اكرم ايمان نياوردند، از آيه مورد بحث
خارج دانست ، زيرا آنان ايمان واقعى به مبداء و معاد نداشته و اصلاً به نبوّتِ خاص
حضرت ختمى مرتبت معتقد نبودند و از اين رو مجالى براى تفكر پلوراليزم دينى نخواهد
بودآ ولى برخى از آيات همين مطلب را به طور شفاف بيان مى دارد و راه هرگونه
پلوراليزم را كه دستاويز قرآنى داشته باشد مى بندد؛ مانند آيه قاتلوا الذين لايُؤ
منون باللّه ولا باليوم الاَخر ولا يحرّمون ما حرّم اللّه و رسولُه ولا يدينون دين الحق من
الذين اءُوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون (122)؛ زيرا در اين
آيه سرّ لزوم جهاد با اهل كتاب به خوبى تبيين شده و آن فقدان
كمال هاى چهارگانه آنان است كه سه كمال در رديف
اصول اعتقادى و كمال چهارم در رديف فروع ملى است .
كمال هاى اصلى سه گانه ايمان به سه اصل عنصرى دينِ حق يعنى توحيد، نبوت و معاد
است و كمال چهارم همان عمل صالح طبق منهاج عصر و شريعت فعلى است كه حضرت محمّد
بن عبداللّه آن را آورده است .
اكنون كه اهل كتاب ايمان ناب به خدا ندارند وبر اثر ثنويّت يا تثليث به لَوْثِ شرك
مبتلايند و به معاد حقيقى واقف نبوده و آن را نمى پذيرند و به اسلام نمى گروند، چون
رسالت خاتم انبيا را قبول ندارند و اكنون كه با ارتكاب مناهى اسلام فاقد
عمل صالحند، هرچند آن را در كيش خود حلال بپندارند، چگونه اين گروه
مشمول آيه مورد بحث هستند؟ يعنى با حفظ عنوان يهوديت و مسيحيت و با تحفّظ
كمال هاى چهارگانه مطروح در آيه 29 توبه هرگز مصداق من ءَامن ... و
عمل صالحاً نخواهند بود؛ بنابراين ، مجال هيچ گونه پندار پلوراليزم دينى به
استناد آيه مورد بحث وجود ندارد. اين گونه استنباطها كه در
ابطال دست آويز مزبور ارائه شد، نمونه اى از مزاياى تفسير قرآن به قرآن است .
عنايت به اين مطلب لازم است كه گرچه آيه مورد بحث اقوام سه گانه يهود، مسيحى و
صابى را مطرح كرده و آيه سوره توبه عنوان
اهل كتاب را بدون تشريح آن رح كرده و به صابئان تصريح نكرده است ،
ليكن گروه صابئان يا اهل كتابند يا مانند مجوس شبهه كتابى بودن آنان مطرح است كه
حكم كتابى دارند و به هر تقدير، از اندراج تحت آيه سوره توبه بيرون نيستند. قهراً
با اندراج تحت آن آيه ، هرگز مندرج تحت آيه مورد بحث نمى شوند، مگر آن كه مانند
ساير اقوام به اسلام ناب مؤ من گردند و طبق آخرين منهاج و شريعت الهى
عمل كنند تا عمل آنان صالح شود.
البته دخالت عمل صالح در تاءمين سعادت و استحقاق اجر الهى و امنيّت از خوف و حزن
همانند تاءثير ايمان و اعتقاد به اصول دين نيست ؛ زيرا براى
عمل صالح وقت معين و شرط خاص معتبر است ، ليكن براى
اصل ايمان به اصول دين و اعتقاد به عناصر محورى آن ، زمان خاص يا مكان مخصوص
لازم نيست ؛ از اين رو اگر مشركى توبه كند و مؤ من شود و
قبل ازانجام هرگونه عمل صالح بميرد، نزد خدا ماءجور و از خطر معاد ماءمون خواهد بود؛
زيرا به استنادِ تكليفى نسبت به گذشته بر عهده او نيست و بعد از اسلام نيز عهده دار
وظيفه اى نشده است ؛ زيرا پيش از فرا رسيدن موعد تكليف وفات كرده است . از اين جا
معلوم مى شود كه دخالت عمل صالح در تاءمين امنيّت از خوف و حزن همانند تاءثير
اصل ايمان به عناصر محورى دين نيست . اين نكته نيز از اذهان دور نماند كه ترك ماهى
مندرج در عنوان عمل صالح است ؛ يعنى گرچه آيه مورد بحث صبغه اثباتى دارد و ناظر
به انجام كار صحيح است و راجع به پرهيز ازكار ناصواب سخنى به ميان نياورده ،
ليكن ترك گناه در حدّ خود، مندرج تحت عنوان
مل صالح خواهد بود و همين مطلب سرّ عدم تصريح به ترك كار فبيح در آيات ديگرى
است كه در آنها عمل صالح ميزان نيل به سعادت ياد مى شود.
بحث روايى
1. وجه تسميه يهود، نصارا و صابئين
على بن الحسين بن على بن فضال ، عن اءبيه
قال : قلت للرّضا لم سمّى النصارى نصارى ؟
قال : لا نّهم كانوا ن قربةٍ اسمها ناصرة من بلاد الشام نزِلتها مريم و عيسى بعد
رجوعهما من مصر.(123)
على بن إ براهيم ، قال : قال : الصّابئون قوم لا مجوس ولا يهود ولاالنَصارى ولا
مسلمون و هم قوم يعبدون الكواكب والنّجوم (124).
عن الرضا: إ ن اليهود سمّى باليهود، لا نّهم من ولد يهوذا بن يعقوب (125).
سئل ابن عباس عن الصابئين ؟ فقال : هم قوم بين اليهود والنصارى والمجوس ، لا
تحل ذبائحهم ولا مناكحهم (126).
عن العسكرى : والذين هادوا يعنى اليهود والنصارى الذين زعموا اءنّهم فى دين اللّه
يتناصرون والصابئين الذين زعموا اءنّهم صبوا إ لى دين اللّه و هم بقولهم كاذبون من
ءَامن باللّه ...(127).
اشاره الف . با اغماض نظر از سند، آنچه درباره نصارا ياد شده هيچ كدام در صدد حصر
وجه تسميه نيست ؛ چنان كه محتواى آنها نسبت به يكديگر تباين ندارد. از اين رو جمع آن
وجوه ممكن است ؛ چنان كه وجوه مذكور درباره يهود به
دليل عدم تباين قابل جمع است .
ب . وجوهى كه درباره نصارا و نيز درباره يهود ياد شده با محتواى آيه مورد بحث تباين
ندارد و از اين رو با آن هم قابل جمع است .
ج . آنچه درباره صابئين ذكر شده ممكن است نسبت به يكديگر متباين نباشد، ولى نسبت
به ظاهر آيه مورد بحث تباين دارد؛ زيرا طبق آيه مورد بحث صابئين مانند يهود و نصارا
مى توانند مؤ من واقعى داشته باشند، اما ستاره پرستِ مشرك ، مؤ من واقعى نيست و اگر
منظور آن است كه صابئين پس از توبه و پذيرش اسلام واقعى از اجر الهى
برخوردارمى شوند، در اين حال مجوس و مشركان كه در آيه سوره حج ياد
شده اند، نيز همين گونه اند.
2. كيفر شديد اضلال ديگران
عن الصادق : إ ن اشدّ الناس عذاباً يوم القيامة سبعة نفر... و رجلان من بنى
اسرائيل هوّد اقومهما و نصّراهما.(128)
عن اءبى الحسن الماضى حديث طويل يقول فيه بعد اءن
قال : إ ن فى النّار لوادياً يقال له سقر و إ نّ فى تلك الوادى لجبلاً و إ نّ فى ذلك
الجبل لشعباً و إ نّ فى ذلك الشّعب لقليباً و إ ن فى ذلك القليب لحيّة و ذكر شدّة ما فى
الوادى و ما بعده من العذاب و إ نّ فى جوف الحيّة سبع صناديق فيها خمسة من والا ثنان
قال : فقابيل الذى قتل هابيل ... و يهود الذى هوّد اليهود وبولس الذى نصّر
النصارى .(129)
عن على بن ابراهيم قال : الفلق جبّ فى جهنّم يتعوّذ
اءهل النّار من شدّة حرّه ساءل اللّه اءن ياءذن له اءن يتنفّس فاءذن له فتفّس فاءحرق جهنّم ،
قال : و فى ذلك الجبّ صندوق من نار يتعوذ اءهل تلك الجبّ من حرّ ذلك الصندوق و هو
التابوت و فى ذلك التابوت ستة من الا ولين و ستة من الا خرين فاءمّا الستة من الا ولين
... والذى هوّد اليهود والذى نصّر النصارى ...(130).
اشاره الف . همان طور كه درجات ثواب متفاوت است ، دركات عقاب نيز مختلف است . برخى
ازگناهان بر اثر گستره آثار سوء آن ، زمينه استحقاق دركات بدتر را فراهم مى كند.
آنچه از اثر سوء ضَلال خود ضميمه آثار سوء
اضلال ديگران مى شود، حجم فراوانى از حجيم را به همراه دارد:
وليحملنّ اءثقالهم و اءثقالاً مع اءثقالهم (131).
ب . اضلال ديگران گاهى به لحاظ صِرف عقيده است و گاهى به لحاظ صِرف
عمل و زمانى هم به لحاظ عقيده و هم به لحاظ
عمل است . آنچه در اين احاديث مورد عنايت قرار گرفته اين است كه عدّه اى از منحرفانِ
فكرى سبب كژراهه رفتن اعتقادى و عملى ديگران شدند و ازاين رو كيفر آنها بسيار سنگين
است .
|