4 سبب عفو خداوند
عن العسكرى عليه السلام : قال اللّه
عزوجل : (ثمّ عفونا...) اءى عفونا عن اءولئكم عبادتهم
العجل (لعلكم ) يا ايّها الكائنون فى عصر محمد من بنى
اسرائيل (تشكرون ) تلك النعمة على اءسلافكم و عليكم بعدهم . ثم
قال : و انما عفى اللّه عزّوجلّ لانّهم دعوا اللّه بمحمد و آله الطيبين وجدژدوا على انفسهم
الولاية لمحمد و على و آلهما الطاهرين فعد ذلك رحمهم اللّه وعفا عنهم . (968)
اشاره الف : عفو از نياكان ظالم ، نعمتى است بر دودمان آنان و گرنه خلف پديد نمى
آمد.
ب : شكر نعمت همان طور كه بر تبار آنان لازم بود، بر خود آنها هم لازم است .
ج : وساطت انسانهاى كامل و معصوم كه مظاهر اسماى حسناى الهى هستند كه كاملا
معقول و مقبول است .
و اذْ ءَاتَيْنا موسى الْكِتَبَ و الْفُرْقان لَعَلَّكُمْ تَهْتَدونَ
گزيده تفسير
كتاب و فرقان ، نعمت ديگرى است كه خداى سبحان براى هدايت بنى
اسرائيل به آنان عا كرد.
كتاب مذكور در اين آيه تورات است . فرقان كه از مواهب الهى است از سنخ فرق محمود و
داراى معنايى جامع است و اختصاص به كتاب آسمانى ندارد، بلكه مطلق است و معجزات ،
براهين عقلى ، تجارب حسى و شواهد تام تاريخى نيز مى تواند مصداق آن باشد.
توراتى كه از مصاديق فرقان مذكور در اين آيه است ، همانا تورات
اصيل و غير محرّف است ؛ زيرا آن كتاب اصيل الهى معصوم و مصون از دسّ و وضع و
تحريف مى تواند فارق بين حق و باطل نظرى و حسن و قبيح عملى و منشاء هدايت باشد.
بر اين اساس ، چنانچه مخاطب آيه ، يهوديان معاصر
نزول قرآن باشند، اتصاف تورات به فرقان و نيز اهتداى متمسكان به آن ، ناظر به
بخش مصون مانده از دسّ و تحريف آن است و با توجه به بشارت هاى اين بخش از
تورات درباره دين صلى الله عليه و آله اهتداى يهوديان معاصر
رسول اكرم صلى الله عليه و آله به وسيله تورات در گرو ايمان به آن حضرت است .
اين ايمان در حقيقت به دستور تورات است .
تفسير
تناسب آيات
در ادامه يادآورى نعمت هايى كه بر بنى اسرائيل ارزانى شده ، مانند نعمت آزادى از ستم
آل فرعون ، شكافته شدن دريا، مواعده و مهمانى
چهل شبه و عفو از گناه شرك ، آيه مورد بحث نعمتى ديگر را به بنى
اسرائيل يادآور مى شود كه نعمت اعطاى كتاب است ؛ كتابى كه
عامل نجات بنى اسرائيل از كوته نظرى هاست و آموختن آن و
عمل به آن ، مى تواند ضعف ها و خطاهاى گذشته را جبران كند؛ زيرا با تلاوت آن پى
مى برند كه خداوند قابل رؤ يت نيست و آنچه
قابل رؤ يت است نمى تواند معبود باشد.
بنابراين ، نه فرعون مى تواند قابل پرستش باشد و نه گوساله سامرى ؛ چنان كه
با تلاوت اين كتاب كه نور و فرقان و جدا كننده حق از
باطل است به حق رهنمون شده ، ادراك مى كنند كه نه به فرعون مى توان اعتماد كرد و نه
به سامرى مى توان استناد كرد.
آنان كه نتوانستند از طريق معجزه و آيت بيّن الهى ، بين حق و
باطل فرق بگذارند، بايد تدريجا از طريق كتاب و براهين عقلى آن ، اين استعداد را پيدا
كنند كه حق را از باطل جدا سازند و معبود حقيقى را از دروغين آن تشخيص دهند و بفهمند كه
اگر معجزه آيينه اى است حق نما، به استناد تفكّر عقلى است . بر اين اساس ،
اهل معنا در برابر معجزات علمى و قولى همانند قرآن كريم خاضع ترند تا معجزات عملى
و حسّى ، و به همين جهت است كه با رشد انسانها چهره معجزه دگرگون مى شود و عصا و
يد بيضا، به قرآن فصيح و بليغ ارتقا مى يابد.
بر همين اساس در اين آيه مى فرمايد: به ياد آوريد زمانى را كه به موسى كتاب و
فرقان داديم تا شايد هدايت شويد.
مراد از كتاب و فرقان
مقصود از كتاب همان تورات معهود است ؛ نظير مراد از كتاب در آيه ذلك الكتاب لاريب
فيه (969) كه همين قرآن معهود است و مقصود از فرقان چيزى است كه
عامل هدايت است ؛ زيرا عنوان اهتدا كه در پايان آيه به صورت حكمت چنين انعامى ياد شده
نشان مى دهد كه فرقان معهود اثر راهنمايى دارد. خواه مقصود از فرقان همان تورات
باشد يا بخشى كه در درون آن است يا چيزى كه بيرون آن است . در هر سه فرض بايد
مايه هدايت باشد.
فرقان كه از مواهب الهى است از سنخ فرق محمود است ، نه مذموم ؛ زيرا جدا كردن امّت
واحد اسلامى ، تفكيك بين انبيا، تجزيه آيات قرآن به
قبول بعضى و نكول برخى و تفريق بين زن و شوهر و... مواردى است كه
عقل و نقل در مذمت چنين فرقانى هماهنگ است .
آنچه به عنوان عطاى الهى مطرح است فرق ميان حقّ و
باطل ، صدق و كذب ، حجت و شبهه و مانند آن در حكمت نظرى و تفكيك بين حسن و قبيح ،
عدل و ظلم ، وفا و جفا و... در حكمت عملى است و چنين معناى جامعى اختصاص به كتاب
آسمانى ندارد.
معجزات و براهين عقلى و تجارب حسى و شواهد تام تاريخى نيز مى تواند در حد خود
مصداق آن باشد، از اين رو درباره هارون عليه السلام نيز ايتاى فرقان مطرح شده است
: لقد اتينا موسى و هارون الفرقان ...(970) و اگر تقوا زمينه
جعل فرقان را فراهم مى كند: ان تتّقوا اللّه
يجعل لكم فرقانا(971) براى آن است كه فرقان نور انديشه و انگيزه است و از
اين رو در هر دو بخش سبب تمايز صدق و كذب نظرى و حسن و قبح عملى خواهد بود.
آنچه در اين باره نقل شده : استفتِ نفسك (972)؛ اتّقوا فراسة لمؤ من
فانه ينظر بنور اللّه (973)؛المؤ من ينظر بنور اللّه ... (974)
ناظر به همين است .(975)
در بيان مصداق فرقان اقوال متعددى است كه ابوحيان اندلسى دوازده
قول را نقل كرده است .(976) طبرى از ابن عباس آورده كه فرقان جامع تورات ،
انجيل ، زبور و قرآن است .(977)
مختار جمعى از مفسران است كه مراد از فرقان همان كتاب است . بر اين مبنا عطف الفرقان
به الكتاب از قبيل عطف صفت بر موصوف و از باب اهمييتى كه وصف دارد ؛ نظير آنچه در
آيه و لقد(978) اتينا موسى و هارون الفرقان و ضياء و ذكراللمتقين (979)
آمده است كه ضياء و ذكرا دو وصف براى الفرقان يعنى تورات است و اگر عطف وصف
بر موصوف روا نباشد، از قبيل عطف صفت بر صفت است ؛ زيرا هر دو يعنى كتاب و
فرقان وصف تورات است .
به بيان ديگر، تورات متصف به كتاب شده است ؛ زيرا مجموعه اى از قوانين ، معارف ،
اخلاق و احكام فقهى و حقوقى است و به لحاظ اين كه جدا كننده بين حق و
باطل است ، موصوف به فرقان شده است . كتاب ناظر به جامعيت تورات است و فرقان
اشاره بودن آن بين حق و باطل ، صدق و كذب ... و به بيان سوم ، عطف صفات به
يكديگر براى برجسته شدن هر صفتى در ذهن مخاطب است ؛ نظير راءيت الغيث و اليث ؛
باران و شير را ديدم . كنايه از اين مردى ديدم كهع در سخاوت چون باران و در شجاعت
چون شير است . از اين رو بين آنها جمع كرده است .
احتمال هاى ديگرى نيز ذكر شده نظير اين كه مراد از فرقان ، معجزاتى چون عصا و يد
بيضاست كه فارق بين كفر و ايمان است ،(980) ليكن تطبيق فرقان بر تورات در
برخى آيات ، چنان كه گذشت ، دليل انحصار نيست . پس در آيه ثم اتينا موسى
الكتاب تماما على الذى احسن و تفصيلا لكل شى ء(981) گر چه فرقان به معناى
تفصيل حلال و حرام ... است ، ليكن دليل بر حصر فرقان به اين معنا نيست .
ناسازگارى فرقان با جعل و تحريف
مقصود از فرقان در صورت بر تورات ، خواه به نحو عموم يا خصوص ، همانا تورات
اصيل و غير محرف است كه بر موساى كليم عليه السلام
نازل شد ؛ زيرا آن كتاب اصلى الهى معصوم و مصون از دسّ، وضع و تحريف مى تواند
فارق بين حق و باطل نظرى و حسن و قبيح عملى باشد و چنين كتابى شايسته اعتصام است
تا از آن به عنوان منشاء هدايت استفده شود، و گرنه كتاب مدسوس و محرف نه فرقان
است و نه سبب اهتداى ديگران . بنابراين ، اگر مخاطب اصلى آيه مورد بحث يهودى هاى
عصر حضرت كليم اللّه باشند، امر به اهتدا رواست ؛ چنان كه وصف آن كتاب
نازل به فرقان بجاست ، و اگر مخاطب آيه يهوديان معاصر
نزول قرآن كريم باشند، هر دو مطلب مذبور، يعنى اتصاف تورات به فرقان و اهتداى
متمسكان به آن ناظر به آن بخش مصون از دسّ و تحريف است كه از آن قسم در قرآن كريم
چنين ياد شده است : فاءتوا بالتورية فاتلوها ان كنتم صادقين .(982)
اما قرآن كريم كه از آن نيز به عنوان فرقان ياد شده است : تبارك الذى
نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا(983) براى هميشه معصوم و مصون
است . از اين رو هم فاروق بودن آن و هم اهتداى متمسكان به آن هماره محفوظ است . حضرت
على بن ابى طالب امير المؤ منين عليه السلام در اين باره چنين فرموده است :
انزل عليه الكتاب نورا... و فرقانا لا يخمد برهانه (984) سر عدم خمود، ركود،
جمود و خاموشى برهان قرآن و دليل آن ، خاتميت مطلق ايم وديعه الهى و صيانت آن از هر
دسّ و وضع و نزاهت آن از هر تحريف و جعل است .
عامل هدايت
جمله لهلكم تهتدون در ذيل آيه ، با توجه به اين كه مخاطب آن ، يهود عصر پيامبرند ممكن
است اشاره به اين باشد كه اعطاى كتاب و فرقان صرفا براى هدايت شدن و رشد
يافتن است ، رشدى كه باعث شود شما در دامن وثنيت قرار نگيريد و با توجه به
بشارت هاى تورات نسبت به دين محمد بفهميد كه ايمان شما به آن حضرت ، در حقيقت ، در
حقيقت ، بازگشت شما به تورات موسى و سبب رجوع شما به اصلى است كه آن جدا شديد
و بر سر آن به نزاع پرداختيد.
لطايف و اشارات
1 اوصاف و اسامى كتب آسمانى
علوم الهى كه براى تعليم و تزكيه نفوس
نازل مى شود و به صورت صحيفه و كتاب در مى آيد و گاهى به عنوان تكيم خدا با
بنده خاص نام مى گيرد، اوصاف متعددى دارد كه با در نظر گرفتن آنها اسامى
گوناگون براى آنها انتخاب مى شود. عنوانهاى فرقان ، قرآن ، كلام و كتاب از اين
قبيل است . تبيين اوصاف وحى خدا و تحليل اسماى آن در برابر اوصاف خاص و تمايز
عناوين ياد شده از يكديگر، بر عهده علوم قرآن است و گوشه اى از آن در برخى تفاسير
آمده است .(985)
2 آثار و بركات نعمت كتاب
ذكر نعمت كتاب در آيه اى جداگانه به سبب آثار و بركات فراوان مادى و معنوى دنيوى و
اخروى آن است .
كتاب هاى آسمانى ، هم به عنوان فرقان ، وسيله شناسايى حق از
باطل است : و لقد اتينا موسى و هرون الفرقان ...(986)، تبارك الذى
نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا(987) و هم با عنوان ضياء، هدايت و
نور، وسيله روشن شدن راه حركت به سوى مقصد نهايى است : و لقد اتينا موسى و
هارون الفرقان و ضياء(988)، انزلنا اليكم نورا مبينا(989)، انا انزلنا
التوريه فيها هدى و نور يحكم بها النبيون ...(990)، وقفّينا على اثارهم
بعيسى ابن مريم مصدّقا لما يديه من التورية و اتيناه
الانجيل فيه هدى و نور.(991)
همچنين كتى آسمانى ذكر است كه انسان را بيدار مى كند و از غفلت و بى خبرى مى
رهاند:... و ضياء و ذكرا للمتقين (992)، قد
انزل اللّه اليكم ذكرا.(993)
تعبيرهاى فراوان ديگرى مانند شفاء و رحمت و... در قرآن آمده كه بيانگر بركات معنوى
كتاب هاى آسمانى است .
از سوى ديگر، عمل به كتاب و اقامه احكام آن در جامعه انسانى ، مقدمه و زمينه
نازل شدن بركات مادى و معنوى آسمانى و رويش خيرات زمينى معرفى شده است : و لو
انهم اءقاموا التورية و الانجيل و ما انزل اليهم من ربّهم لاءكلوا من فوقهم و من تحت
اءرجلهم ...(994)
جمله لاءكلوا من فوقهم و من تحت اءرجلهم
شامل ارزاق معنوى چون علم و معرفت نيز خواهد شد ؛ چنان كه در
ذيل آيه فلينظر الانسان الى طعامه (995) از امام صادق عليه السلام
نقل شده كه مقصود از طعام علم است و انسان بايد بنگرد كه علم را از چه كسى آن را فرا
مى گيرد.(996)
قرآن همان طور كه عمل به كتاب را منشاء بركات مادى و معنوى مى داند سرپيچى از
دستورهاى آن را نيز منشاء محروميت از آن بركات و
عامل سقوط از انسانيت معرفى مى كند، يعنى هم تبشير و وعده دارد و هم انذار و وعيد؛ چنان
كه مى فرمايد: گروهى به جاى حمل تورات و
عمل به آن و بهره مندى از نعمت هاى مادى و معنوى آن چونان حمارى باركش ديگرانند:
مثل الذين حمّلوا التورية ثمّ لم يحملوها كمثل الحمار اءسفارا(997). البته اين وعيد
مختص يهود تارك تورات نيست ، بلكه شامل ترسايان تارك
انجيل ، و مسلمانان تارك قرآن نيز مى شود؛ به ويژه از اين جهت كه در قسمت وعده و
بشارت ، هر سه كتاب و هر سه قوم در كنار هم قرار گرفته اند؛ زيرا پس از آيه
مربوط به انجيل كه ذكر آن گذشت : وقفّينا على اثارهم بعيسى ابن مريم مصدقا....
مى فرمايد: و انزلنا اليك الكتاب بالحقّ مصدّقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه
... (998).و اين قرينه اى است بر اين كه در قسمت وعيد و انذار نيز هر سه كتاب و
هر سه ملت ، يك حكم دارند.
بحث روايى
مراد از فرقان
عن العسكرى عليه السلام : انه لمّا اءكرمهم اللّه بالكتاب و الايمان به ولانقياد
له اءوحى اللّه بعد ذلك الى موسى : يا موسى هذا الكتاب قد اءقرّوا به وقد بقى
الفرقان فرق ما بين المومنين و الكافرين و المحقّين و المبطلين ، فجدّد عليهم العهد به
فانى آليتُ على نفسى قسما حقّا لا اءقبل من اءحد ايمانا ولا عملا الّا مع الايمان به .
فقال موسى عليه السلام ما هو يا ربّ؟ قال اللّه عزوجلّ: يا موسى تاءخذ على بنى
اسرائيل ان محمّدا خير البشر و سيّد المرسلين و ان اءخاه و وصيّه خير الوصيّين و ان
اءولياءه الذين يقيمهم سادة الخلق و ان شيعته المنقادين له المسلّمين له ولاوامره و نواهيه و
لخلفائه نجوم الفردوسى الاعلى و ملوك جنان عدن .
قال :فاءخذ عليهم موسى عليه السلام ذلك فمنهم من اعتقده حقّا و منهم من اءعطاه
بلسانه دون قلبه فكان المعتقد منهم حقّا يلوح على جبينه نور مبين و من اءعطاه بلسانه
دون قلبه ليس له ذلك النّور فذلك الفرقان ... ثمّ
قال اللّه (عزّوجلّ) (لعلكم تهتدون ) اءى لعلّكم تعلمون ان الذى يشرف به العبد عند اللّه
(عزّوجلّ) هو اعتقاد الولاية كما تشرف به اءسلافكم .(999)
اشاره : با اغماض از سند مى توان محتواى حديث مزبور را توجيه كرد؛ زيرا تولى و
تبرّى كه از عناصر محورى مكتب اسلام است بدون معرفت علمى و
عقل عملى حاصل نمى شود؛ چون دوستى كسى يا دشمنى شخصى ، مرهون معرفت به اوست
و شخص يا چيزى كه مجهول است ممكن است به جاى دوستى مورد دشمنى قرار بگيرد.
حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام چنين فرمود:الناس اءعداء ما
جهلوا(1000)؛ توده مردم ، دشمن شخص يا چيزى هستند كه آن را نمى دانند.
منشاء عداوت برخى نسبت به خداوند، فرشتگان ، انبياء و اوليا: من كان عدوّا للّه و
ملئكته و رسله و جبريل و ميكال فان اللّه عدوٌ للكافرين (1001) و نيز نسبت به
معارف و اخلاق همان جهل علمى يا جهالت عملى آنان است ، بلكه عده اى از مردم بر اثر
نشناختن هويت اصيل خويش با خود قهرند و به جاى مهر با خود، نسبت به خويشتن جفا روا
مى دارند: ولكن انفسهم يظلمون (1002). بنابراين ، شناخت انسانهاى كاملى كه حق
مدار و قرآن محورند، باعث مى شود كه به استناد سيرت علمى آنان كه فاروق بين حقّ و
باطل است و سنت عملى آنان كه فرقان بين حَسَن و قبيح است ، تولّى و تبرّى جامعه در
مجراى صحيح قرار گيرد و اشخاص ، گروه ها، اشياو... هر كدام در جايگاه خاص خود
قرار گيرند و بين ايمان و كفر، محقّ و مُبْطِل ... اشتباه نشود.
و اذ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يقَوْمِ انكُمْ ظَلَمْتُمْ انفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتوبُوا
الَىبارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا انفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُم انهُ هُوَ
التَّوَّابُالرَّحيمُ .
گزيده تفسير
اين آيه كه بيانگر كيفيت عفو مذكور در دو آيه
قبل است ، از آن رو كه راه توبه و تطهير از گناه عظيم ارتداد و شرك بنى
اسرائيل را به آنان مى آموزد و آنان را از گرفتار آمدن به عذاب ابدى مصون مى دارد،
يادآور يكى از بزرگ ترين نعمت هاى معنوى بر آنهاست .
گوساله پرستى بنى اسرائيل پس از مشاهده آن همه معجزات و بيّنات توحيدى بزرگ
ترين انحراف از مهم ترين اصل و ركن اعتقادى است . از اين رو شرايط و مقدّمات عفو و
قبول توبه از آن نيز بايد بسيار سخت و بى سابقه باشد، تا اين
اصل كه عصاره همه اديان آسمانى است آسيب نبيند و آن انحراف ، سنت سيّئه اى براى
نسل هاى بعدى نگردد.
براى اثبات ظلم بودن گوساله و تقبيح و ابطال آن و نيز اثبات لزوم توبه و تحسين
امتثال دستور قتل ، در اين آيه دو بار اسم بارى ء ذكر شده است ؛ اين اسم
مبارك ، بيانگر خلقت حكيمانه و آفرينش هدفمند و نظام مند است ؛ به اين بيان كه :
خداوند، بارى و فاصل انسانها از عدم به وجود و از نقص و
كمال است .
او انسانها را به احسن تقويم و احسن تصوير درآورد و لازم چنين نظام احسن براءت از
تفاوت ، نقص ، عيب و مانند آن است . او خالق انسانهاست و آنان به اين لحاظ كه خوب نظام
يافته و هدفمند خلق شده اند، از نقص و عيب برى هستند. بر اساس اين وجوه سه گانه
متفاوت ، گوساله كودن را جايگزين خداى حكيم كردن و
تبديل چنان معبود الهى به گوساله و تبرّى از چنان معبود ربوبى و تولّى
عجل سامرى ، ظلم فاحش و بزرگ است . چنين خدايى كه بارى ء انسان هاست و به آنها
محبّت دارد: (بارئكم ) شايسته است همه به سوى او بازگردند و فرمان او را
امتثال كنند كه او به يقين خواهان خير و سعادت آنهاست .
خداى سبحان كشتار و قتل يكديگر بنى اسرائيل را متمّم توبه آنان قرار داد. اين حكم اگر
چه به ظاهر سخت و خشن است ، ليكن نسبت به تطهير جامعه آلوده بنى
اسرائيل ، رحمت و به مثابه دفاع از اصلى ترين ركن همه اديان آسمانى ، يعنى توحيد،
و مبارزه با بدترين جرثومه فكرى ، يعنى شرك است .
دستور قتل نفس در اين آيه به معناى انتحار و خودكشى نيست ، بلكه مراد از انفس
، نفوس اقربا و ارحام و همه كسانى است كه از بنى
اسرائيل محسوبند و به واسطه يا وسايطى از طريق قرابت و رحم با يكديگر پيوند
دارند.
كشتن يكديگر، به ويژه خويشان و دوستان ، اگر چه هم براى
قاتل و هم براى مقتول سخت و جانكاه بود، ليكن براى همگان خير است ؛ زيرا اين عذاب
محدود و موقت دنيايى با اثر تطهير از آلودگى شرك ، سبب مصون ماندن بنى
اسرائيل از عذاب جاويدان اخروى و نيل به فوز و بهجت سرمدى است .
همچنين ياد آورى خاطره تلخ آن ، فرزندان و خلف اين سلف را از فكر روآوردن به بت
پرستى باز مى دارد. البته مقتول در معركه دفاع از حريم توحيد، كه نائب و راضى به
اعدام خود شد و آن را براى دفاع از حريم توحيد
تحمّل كرد، موجودى است زنده و قتل وى به سود اوست و او نيز به سود خود
نايل مى شود. اين خير، نزد خداست و آن مقتول به نزد خدا راه دارد و خير خود را نزد خداوند
دريافت مى كند. بر اين اساس ، وزان ذلكم خير لكم عند بارئكم وزان اءحياء عند
ربّهم يرزقون (1003) است و براى تثبيت شهادت مقتولان بنى
اسرائيل سند خوبى است .
توبه بنى اسرائيل با همه قيود دخيل در آن ، كه
قتل به صورت اعدام ظاهرى بوده است ، حتما
حاصل شد؛ گواه مطلب ، گذشته از پذيرفته شدن توبه آنان : (فتاب عليكم )، اين كه
هم قتل ظهورى در حد صراحت در ازهاق روح دارد، و هيچ گاه در قرآن به
معناى تهذيب نفس نيامده است ، و هم عفو ظهور در رفع يد از مجازات در همين
دنيا دارد. البته كافى است كه شمار قابل توجهى از بنى
اسرائيل به فرمان قتل گردن نهاده باشند و پس از كشته شدن عده اى وپس از تضرّع و
توسل موسى و هارون عليه السلام ، عفو خداوندى صادر و دستور
قتل متوقّف شده باشد.
بنابراين ، دستور قتل نسبت به قتل جميع نظير امر به ذبح
اسماعيل عليه السلام بود، نه نسبت به اصل
قتل ؛ يعنى اصل قتل حتما واقع شد، هر چند در مرحله بقا عفو
حاصل شده است .
علت قبول توبه بنى اسرائيل و رجوع فيض خداى سبحان به سوى آنان ، توّاب و رحيم
بودن خداست .
تفسير
قوم : قوم گاهى در برابر نساء استعمال مى شود، كه به قرينه
تقابل بر اراده معناى رجال دلالت دارد، مانند: يا اءيها الذين آمنوا لا يسخر قومٌ من قوم
...ولا نساءٌ من نساء...(1004).و گاهى به نحود مطلق
استعمال مى شود كه مقصود از آن در موارد اطلاق ، همه افراد جامعه ، اعم از
رجال و نساء است ، مانند: ان فى ذلك لايةً لقوم يعقلون# لقوم يتفكرون# ... لقوم يؤ
منون .(1005)
استعمال كلمه قوم در قرآن غالبا به نحو اطلاق است و مقصود از آن نيز عموم افراد جامعه
است و تا قرينه اى بر اختصاص قوم به رجال اقامه نشود همان معناى جامع و مطلق از آن
اراده مى شود.
به هر تقدير، واژه قوم در آيه مورد بحث
شامل همه يهوديان اعم از رجال و نساء مى شود. مؤ يد اين نكته آن كه ، در جريان ساخت و
ساز گوساله سامرى ، زيورهايى كه بنى اسرائيل از قبطيان به عاريت گرفته
بودند، به كار رفت و اين زيورها در اختيار زنان يهود بود و طبق اين تاريخ ، گرچه
اعتماد بر آن آسان نيست ، همه آن آلات تزيين را از زنان گرفتند و در
حال اهراق آنها فتنه سامرى ظهور كرد.
بارى ء: بارى ء به معناى آفريدگار حسابگر و اندازه گير است . از اين رو بعد از اسم
خالق قرار گرفته و پيش از مصوّر واقع مى شود: الخالق البارى ء المصوّر
(1006) و چون هندسه آفرينش در آن ملحوظ است ، مخلوق خداوند، برى ء از نقص است
؛ يعنى خوب نظام يافته و هدفمند خلق شده و همه نيازهاى درونى براى ادامه هستى در
نهان آن تعبيه شده و همه راه هايى كه با پيمودن آنها به مقصد
نايل مى شود درباره آن در نظر گرفته شده است تا صورتى كه بعدا به آن اضافه
مى كند، در خور استعداد قبلى آن شى ء از يك سو و سزاوار رسيدن آن به مقصود از سوى
ديگر باشد. چنين سمتى در اختيار مبداء حكيم است . اعراض از پرستش چنين مبداء خبير و
اقبال به عبادت حيوانى كه ضرب المثل كودنى و غباوت است :اءبلد من
ثور، يعنى كودن تر از گاو، بسيار نارواست .
درباره ريشه اين واژه و معناهاى متفاوت آن بر اثر تفاوت ماده يا هيئت بايد گفت : گرچه
براى كلمات بارى ء، برى ء، بُرء، بَرء و... معانى مختلف ياد شده ولى
اصل باب ، همان تبرّى چيزى از چيزى است ؛ يعنى
انفصال شى ء از شى ء، خواه اين تبرّى و انفصال لازم باشد و خواه متعدى كه با تبرئه
و فصل پديد مى آيد.
بنابراين ، معناى اصلى اين واژه جامع بين لازم و متعدى است . اين جامعيت يا از راه وضع
لفظ براى جامع انتزاعى است يا به صورت اشتراك يا به صورت حقيقت و مجاز، به
طورى كه اول براى نوع خاص از انفصال وضع شده باشد، سپس آنچه به منزله معناى
جامع جنسى است از آن انتزاع شده باشد يا به انحاى ديگر.
اين مطلب با عبارت هاى متوع و مختلف كه ظهور بعضى از آنها كم و ظهور برخى از آنها
زياد است در متون تفسيرى مفسران يا لغت شناسان قرن پنجم تا قرن يازدهم مشهود است .
به عنوان نمونه ، شيخ طوسى (رحمه اللّه ) متوفاى 460 ه. ق چنين فرمود:
اصل الباب تبرّى الشى ء من الشى ء و هو انفصاله منه ، و براء اللّه الخلق اءى
فطرهم فانهم انفصلوا من العدم الى الوجود... (1007).
از تعميم در تمثيل بر مى آيد كه منفصل و مفصول هر دو برىّ هستند، و بارى ء يعنى
فاصل وجود از عدم يا فاصل وجود از عدم يا
فاصل انسان از برى (خاك ). راغب اصفهانى متوفاى 503 مى گويد:
اصل البُرء و البَراء و التبرىّ التفصّى مما يُكْرَه مجاورته ... البريّة الخلق ... و
سميّت بريّة لكونها بريّة عن البَرى اءى التراب بدلالة قوله تعالى :خلقكم من تراب
...(1008).
زمخشرى متوفاى 538 ه .ق مى گويد:
البارى هو الذى خلق الخلق بريئا من التفاوت : ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت
و متميزا بعضه من بعض ... (1009).
همين تفسير مورد پذيرش همراه با تحسين مفسران بعد از وى مانند فخر رازى در تفسير
كبير و ابوحيان اندلسى در البحر المحيط(1010) قرار گرفته ، امين الاسلام طبرسى
رحمة الله عليه متوفاى 548 ه .ق همان راه شيخ طوسى رحمة الله عليه را پيموده و به
وى ائتسا كرده است . ابوعبداللّه قرطبى متوفاى 671ه .ق چنين گفت :
اءصل براء من تبرى الشى ء و هو انفصاله منه ، فالخلق قد فصلوا من العدم الى
الوجود، و منه براءت من المرض برءً (بالفتح ) كذا
يقول اءهل الحجاز و غيرهم يقول برئت من المرض برءً (بالضم ) و برئت منك و من الديون
و العيوب براءئةً و منه المباراة للمراءة ....(1011)
صدر المتاءهلين رحمة الله عليه متوفاى 1050 ه .ق چنين فرمود:
اصل التركيب فى اللغة لخلوص الشى ء عن غيره اما على
سبيل التفصّى كقولكم : برى ء المريض من مرضه ، و المديون من دينه اءو على
سبيل الانشاء كقول : برء اللّه آدم من الطين .(1012) همين تعبير در تفسير منهج
الصادقين مولى فتح اللّه كاشانى رحمة الله عليه آمده است (1013). از اين جا مى
توان حدس زد كه برء به معناى فصل در عهد ابو جعفر طبرى متوفاى 310 ه .ق سابقه
داشته است ؛ زيرا وى گرچه بَرَءَ را به معناى خَلَقَ و بارى را همان خالق دانسته ، ليكن
از برخى چنين نقل كرده است :
ان البريّة فعلية من البرى ، و البرى : التراب ، فكان تاءويله على قوله من
تاءوّله كذلك : انه مخلوق من التراب ....(1014)
با توجه به آنچه نقل شد مى توان به سداد و صواب گفته استاد علامه طباطبايى رحمة
الله عليه متوفاى 1360 ه.ش واقف شد كه مى فرمايد:
البارى ... من برءَ يَبرْءُ بَرائا اذا فَصَلَ لانه
يفصل الخلق من العدم اءو الانسان من الارض .(1015)
فاقتلوا: عده اى از مفسران فاء در (فاقتلوا) را تعقيبيّه گرفته اند، از باب
اين كه اعدام يكديگر تكميل و تتميمى براى توبه واقع در جمله ما
قبل آن است ، بر خلاف فاء در (فتوبوا) كه گفته اند سببيه است ؛ زيرا
ظلم به خودشان كه در جمله ما قبل آمده ، سبب توبه شده است .(1016) مقصود از تسبيب ،
سببيّت موضوع براى حكم است نه مبداءيت فاعل براى
فعل ؛ زيرا ارتداد سبب قابلى وجوب توبه است و سبب فاعلى آن اراده الهى است كه مبداء
هر گونه حكم شرعى اعم از عقلى و نقلى و اعم از تكليفى و وضعى است و منظور از تعقيب
همان ترتيب خاصى است كه بين توبه به معناى رجوع روانى و ندامت بر غابر و ارادت
بر قادم بين اعدام يكديگر ملحوظ است ، به نحوى كه اگر كسى
قبل از توبه در اعدام شركت كرد و كشته شد، ممكن است برخى از پى آمدهاى تلخ
گوساله پرستى در معاد نسبت به او كاهش يابد، ليكن برخوردارى وى از فيض شهادت
و فوز لقاى الهى بسيار بعيد است .
مطابق قولى كه بارء را به معناى جدا كننده از عيب و نقص گرفته است
سببيّت فاء اين گونه توجيه مى شود: خدايى كه شما را برى ء از نقص
آفريد و جانتان را از طريق الهام فجور و تقوا، تسويه و
تعديل كرد و شما را با نور فطرت به حقايق جهان آشنا ساخت (به گونه اى كه مى
توانيد بيگانه را از آشنا جدا سازيد و از پرستش بيگانه بپرهيزيد) از چنين خدايى
صرف نظر كرديد، و به گوساله آورى روى آورديد و جان سالم و فطرت زلالتان را
معيب و ناقص ساختيد. پس خودتان را بكشيد تا چنان كه با بارئيت خداوند بى نقص
آفريده شديد با توبه از طريق قتل ، بى نقص به او باز گرديد.
فتاب : تعبير(فتاب عليكم ) از خداوند است ، نه موساى كليم و عطف بر محذوف است ؛
يعنى ((فتبتم ، فتاب عليكم ))،مانند (فانفلق ) در آيه فاءوحينا الى موسى ان اضرب
بعصاك البحر فانفلق ...؛ يعنى ضَرَبَ فانفلق (1017) كه
فعل ضَرَبَ به قرينه انفلاق محذوف است .
تناسب آيات
در پى يادآورى نعمت هايى كه بر بنى اسرائيل ارزانى شد، از آن جا كه آگاه ساختن به
عظمت گناه شرك و سپس آگاه ساختن به طريقه پاك شدن از اين گناه عظيم ، از بزرگ
ترين نعمت هاى معنوى است ، زيرا سبب ايمنى آنان از عذاب ابدى مى گردد، از اين جهت ممكن
است آنچه در اين آيه مطرح شده نعمت ششم بر بنى
اسرائيل به حساب آيد؛ چنان كه ظاهرا اين آيه تتمه اى براى آيه 52 اين سوره محسوب
مى شود كه نعمت عفو از بنى اسرائيل را يادآورى مى كند؛ زيرا اين آيه ، تفسيرى براى
بيان كيفيت عفو است .
البته وجه تاءخر اين موضوع (كه افزون بر بيان نعمتى از نعمت هاى پروردگار، ظلم
و انحراف و ناسپاسى بنى اسرائيل را نيز گوشزد مى كند؛ همانند ساير موضوعاتى
كه در آيات آينده مطرح مى شود) از موضوعات و نعمت هاى قبلى ، اين است كه قرآن كتاب
بليغ و حكيمى است و از مؤ ثرترين شيوه ها براى انعطاف روحى مخاطبان خود بهره مى
گيرد. از اين رو در ابتدا نعمت فضيلت و برترى بنى
اسرائيل بر عالميان را مطرح مى سازد كه هم اجمالى است از همه نعمت هايى كه بعدا به
طور تفصيل ذكر مى شود و هم سبب خشنودى و ابتهاج يهود مخاطب مى گردد (زيرا ياد آورى
افتخارات اجداد و پدران يك قوم و بيان فضايل و مناقب آنان ، از شيرين ترين و پر
جاذبه ترين قصه ها براى آن قوم است ).
سپس براى تفصيل آن اجمال ، به نعمت آزادى و نجات از ستم فرعونى اشاره مى كند كه
از جهتى ، عظيم ترين نعمت به حساب مى آيد و به همراه آن ، ظلم استعباد و استبداد
آل فرعون را بيان مى كند كه بزرگ ترين و زشت ترين ظلم آنان است ، ظلمى كه حميّت
و عصبيّت يهود را تحريك و تهييج مى كند؛ در عين
حال كه ناخودآگاه ، نفوس متكبّر آنان را سركوب مى كند و اين پندار كه : هيچ قومى
نمى تواند بر قوم يهود سيادت كند را تضعيف مى كند.
آنگاه نعمت شكافته شدن دريا و نجات بنى
اسرائيل و غرق شدن فرعونيان را مطرح مى سازد كه قطعا براى آنان بسيار نشاطانگيز
است . سپس به نعمت ميعاد حضرت كليم اللّه اشاره اى دارد و پس از همه اينها كه طبعا
نفوس آنان انعطافى خاص مى يابد و آماده شنيدن هر خبر ديگرى از اسلافشان مى شود،
بزرگ ترين سيّئه پدارانشان را در حد يك اشاره به ياد آنان مى آورد:ثم اتّخذتم
العجلَ من بعده و انتم ظالمون (1018) و بلافاصله دو نعمت عفو، اعطاى تورات را
گوشزد مى كند كه قهرا سبب انعطاف روحى مجدد آنان مى شود و آمادگى لازم براى
شنيدن عظمت گناه گوساله پرستى و منجر شدن آن به توبه عظيم و بى سابقه كشتار
يكديگر به وجود مى آيد كه آيه مورد بحث به آن مى پردازد.
روشن است كه اين گونه قضايا و حوادث را كنار هم چيدن و نفوس متكبر سركش بنى
اسرائيل را به انواع زشتى ها و ناسپاسى ها آگاه كردن ، بيانى است برخوردار از
بلاغت خاص كلام .
از آن جا كه گوساله پرستى آن هم پس از مشاهده آن همه معجزات و بيّنات توحيدى ،
بزرگ ترين انحراف اعتقادى به حساب مى آيد، شرايط و مقدمات عفو و
قبول توبه از آن نيز بايد بسيار سخت و بى سابقه باشد، تا مهم ترين
اصل اعتقادى كه از جهتى مى توان آن را عصاره همه اديان آسمانى دانست به سادگى آسيب
نبيند، و انحراف بنى اسرائيل از چنين اصلى ، سنّت سيّئه اى براى
نسل هاى آينده نگردد.
بر اين اساس ، نخست بايد با براهين تام و آيات بيّن به بطلان آن پرداخت ، سپس با
كسى كه با داشتن براهين وافر و بيّنات فراوان عمدا كژ راهه مى رود، به گونه اى
مقابله شود كه هرگز چنين انحراف عمدى رخ ندهد.(1019)
تعبير عاطفه انگيز
خداى سبحان در ابتداى آيه مى فرمايد: و به ياد آوريد زمانى را كه موساى كليم عليه
السلام به قوم خود گفت : اى قوم من ، شما با گوساله پرستى به خود ستم كرديد؛و
اذ قال موسى يا قوم انكم ظلمتم انفسكم باتّخاذكم العجل .
تعبير به (يا قومِ)اى قوم من ، يعنى اضافه قوم به ياى متكلم ، تعبيرى
عاطفه انگيز است و نشان مى دهد حكمى كه صادر شد از روى رحمت است ، گرچه بر حسب
ظاهر خشونت و سختى دارد. علت رحمت بودن آن حكم اين است كه سبب تطهير آنان از گناه
شرك ، و رهايى آنها از عذاب جاويدان است .
تذكر: مرز ايمان و كفر در قيامت جداست :وامتازوا اليوم ايّها المجرمون (1020) و
هيچ اشتراكى در معاد بين مؤ منان و كافران نيست ، ليكن در دنيا افراد يك نژاد و قوم در
كنار هم به سر مى برند و از همه آنها به عنوان قوم معين ياد مى شود و عنوان قوميت و
همچنين اخوّت نژادى و قومى بين آنان محفوظ است . از اين رو خداوند گاهى پيامبران خود را
به عنوان برادر امت و ملت آنان و گاهى از ملت آنان به عنوان قوم آنها تعبير مى كند:و
الى عادٍ اءخاهم هودا(1021)، و الى ثمودٍ اءخاهم صالحا(1022)، لقد اءرسلنا نوحا
الى قومه (1023)، و لوطا اذ قال لقومه (1024)، و ابراهيم اذ
قال لقومه (1025).
ظلم به خويش
تعبير به (ظلمتم انفسكم ) و اين كه ستم آنان به خودشان باز گشته است نه به خداوند
و نيز به اين لحاظ است كه خداوند سبحان نه ظالم است و نه مظلوم ؛ ظالم نيست چون ظلم
قبيح است و عمل قبيح از خداوند صادر نمى شود: ولا يظلم ربّك اءحدا (1026) و مظلوم
نيست ؛ زيرا او قادر مطلق است و هيچ كس سلطه اى بر او ندارد، بلكه :و هو القاهر فوق
عباده (1027) و اللّه غالبٌ على اءمره (1028)و كتب اللّه لاغلبنّ انا ورسلى
(1029) و موجود غالب محض هرگز مظلوم واقع نمى شود و كسى كه سراسر عالم ستاد
و سپاه منظم اويند:واللّه جنود السموات و الارض (1030)مورد ستم هيچ كس قرار
نمى گيرد.
پرستش بارى ء يا گوساله پرستى
حضرت موساى كليم عليه السلام به قوم خود فرمود: اكنون توبه كنيد و به سوى
بارى ء خود بازگرديد؛ فتوبوا الى بارئكم .
گزينش اسم بارى ء از ميان اسمهاى حسناى الهى ، و ذكر آن در آيه مورد
بحث ، اشاره به اين دارد كه خداوند عليم و قدير و حكيم كه مخلوقات را بر اساس نقشه
و نظام خاص اندازه گرفت و تقدير كرد و وجود هر كدام را با مصالح و مقاصد مخصوص
به آن هماهنگ ساخت ، براى پرستش شايسته تر است تا گاو و گوساله اى كه ضرب
المثل كودنى و جهالت است . از اين رو نفرمود فتوبوا الى اللّه و مانند آن .
همان طور كه اركان كتاب تكوينى ، يعنى جهان عينى را اسماى حسناى خداى سبحان تاءمين
مى كند:و باءسمائك التى ملات اركان كلّ شى ء(1031) عناصر محورى كتاب
تدوينى ، يعنى معارف قرآن كريم را نيز اسماى حسناى الهى اداره مى كند، به طورى كه
سراسر مآثر قرآنى شرح اسماى الهى است ؛ چنان كه صدور و ساقه نظام عينى ، تجلّى
اسماى خداست . براى تنبّه به ارتباط محتواى آيه قرآنى با اسم خاص الهى ، گاهى
اسم ويژه در طليعه آيه و گاهى در اثناى آيه و زمانى ، كه غالبا اين چنين است ، در
پايان آيه مطرح مى شود كه معناى آن اسم خاص ضامن مضمون آيه و علت يا علامت و سبب
يا اثر آن اسم خواهد بود. از اين رو پى بردن به مقصود آيه بدون تدبّر تام در معناى
اسم خاص كه ماءخوذ در آن است ، ميسور نيست .
يكى از اسماى حسناى الهى كه فقط در آيه مورد بحث به عنوان تضمين محتواى آيه و در
اثناى آن نه در آغاز و نه در انجام واقع شده ، اسم مبارك بارى ء است ، كه
اين اسم در رديف برخى از اسماى حسناى خدا در سوره حشر به اين صورت
آمده است :هو اللّه الخالق البارى ء المصوّر له الاسماء الحسنى ...(1032).
گرچه اسم مبارك خالق براى ابطال شرك و عدم صلاحيت وَثَن و صَنَم
براى عبادت كافى است ، چنان كه در بعض آيات ماننداءيشركون مالا يخلق شيئا و هم
يُخلقون (1033)واءفمن يخلق كمن لا يخلق اءفلا تذكّرون (1034)به آن
استناد شده است ، ليكن خصيصه مقام اقتضا داشت از اسم مبارك بارى ء
براى ابطال گوساله پرستى استفاده مى شود؛ زيرا دركات آلودگى شرك يكسان نيست
؛ چنان كه درجات طهارت توحيد همسان نيست ؛ كسى كه
قائل به الوهيت مسيح يا فرشته مى شود و غائله تثليث يا توليد را با ان اللّه ثالث
ثلاثة ... (1035) و با اتّخذ اللّه ولدا (1036) طرح مى كند با كسى كه
قائل به الوهيت جسد عجل مى شود و فتنه سامرى را باهذا الهكم و اله موسى (1037)
دامن مى زند فرق دارد.
كسى كه گوساله را به جاى خداى حكيم قرار مى دهد بايد، غريزه او را احياء و فطرت
او را بيدار و فطانت مستور او را مشهور كرد تا شايد متّعظ گردد و اسم مبارك بارى
ء اين رسالت را ايفا مى كند كه خلقت حكيمانه آفرينش هدفمند را در اذهان ترسيم
مى كند و چون خداوند اول مواد خام را ابداع مى كند، انشاى آن مواد خام از شى
ء نيست ؛ چنان كه لا شى ء هم نيست ؛ زيرا در فرض
اول قِدَم آن شى ء لازم مى آيد و در فرض دوم ، مبداءيت قابلى لا شى ء، در حالى كه هم
قِدَم غير خدا محال است و هم مبدئيت قابلى عدم و نقيض من شى
ء،من لا شى ء نيست ، بلكه لا من شى ء است .
خداى سبحان بعد از ابداع مواد خام ، به جمع و تلفيق آنها مى پردازد كه چنين كارى پس
از انشا به عنوان خلقت است . آنگاه به هَندسه و اندازه گيرى و نظام مند كردن و تنظيم
رابط درون و بيرون و هماهنگ كردن ساختار جهاز درون با هدف بيرون و
تسهيل راه وصول به آن مى پردازد كه از آن به عنوان برء ياد مى شود و
خداى سبحان با اين كار به اسم مبارك بارى ء مسمّاست .
گرچه در قرآن كريم كلمه ، بريّه بيش از دو بار و اسم مبارك بارى
ء بيش از سه بار، ذكر نشده ، ليكن در احاديث معصومين عليه السلام اين واژه با
مشتقات متنوع آن رايج است ، در نهج البلاغه عنوان برء النسمة مورد اعتماد
حضرت على بن ابيطالب اميرالمؤ منين عليه السلام قرار گرفته (1038) و در وصف
خداى سبحان چنين فرموده است :فسبحان البارى ء
لكل شى ء على غير مثال خلا من غيره (1039)؛ يعنى همان طور كه خلق خدا برابر
الگوى قبلى نبوده ، برء الهى نيز مسبوق به
مثال و نمونه پيشين نيست ؛ نه اصل مواد خام و نه نظام مند شدن آنها هيچ كدام مسبوق به
كار غير خدا نيست ؛ چنان كه تصويرى كه بعد از برء و نظام مند كردن ساختار داخلى
اشيا حاصل شده و مى شود، برابر نقشه قبلى نبوده است .
بنابراين ، همه كارهاى خداوند حكيمانه و مبتكرانه است . با اين بيان ، طرح اسم مبارك
بارى ء به منزله تعليق حكم بر وصف است كه عهده دار
تعليل آن حكم خواهد بود.
با عنايت به بارى ء بودن خداوند، سبب ظلم بودن پرستش گوساله و علت لزوم توبه
و رجوع به سوى بارى ء و خير بودن چنين توبه اى براى تائب ئ مرجع چنين خيرى كه
همان بارى ء است ، معلوم مى گردد... .
از اين جا سرّ تكرار اسم بارى ء و عدم اكتفاى به ضمير دربار دوم روشن مى شود؛ زيرا
بارى ء، اول براى اثبات ظلم بودن اتّخاذ عجل و تقبيح آن و بارى ء دوم براى اثبات
لزوم توبه و تحسين امتثال حكم قتل است .
با استمداد از آنچه در بحث از مفردات گذشت ، مى توان سرّ تعليق حكيم به لزوم توبه
بر وصف بارى ء بودن خداوند را در چند جهت تبيين كرد:
1 خداوند بارى ء انسانها و فاصل آنها از عدم به وجود، از نقص به
كمال ، از عيب به سلامت ، از هرج و مرج به نظم و... است و
عجل كودن را جانشين خداى حكيم كردن ظلم فاحش است .
2 خداوند انسانها را به احسن تقويم و به احسن تصوير در آورد و لازم اين نظام احسن ،
برائت از تفاوت ، نقص ، عيب و... است ، تبديل چنين معبودى به گوساله كودن ستم
بزرگ است .
3 خداوند خالق انسانهاست و آنان به اين لحاظ كه خوب نظام يافته و هدفمند خلق شده
اند، از نقص و عيب برى ء هستند. تبرى از چنين معبود و تولّى
عجل سامرى جفاى آشكار است .
تفاوت عمده سه گانه در اين است كه طبق وجه
اول خصوصيت تبرئه از عيب و نقص ، و هرج و مرج در مفهوم بارى ء اشراب شده است ؛
زيرا فصل به معناى جامع آن در اين مفهوم اخذ شده است و طبق وجه دوم ويژگى برائت در
آن مفهوم ماءخوذ نيست ، ليكن لازم وجود خارجى نظام احسن و تنسيق در ترتيب ، نزلهت از
نقص و تبرّى از عيب است و طبق وجه سوم از سنخ وصف به
حال متعلق موصوف است ؛ چنان كه در تفسير اسم لطيف كه از اسماى حسناى
الهى است و در آيه لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف
الخبير(1040) قرار گرفته چنين گفته شد: لطيف التدبير(1041)، نه اين كه
خداوند خود لطيف يعنى ظريف ، ريز، نازك و رقيق فيزيكى باشد. در اين جا وقتى گفته
مى شود: خداوند بارى ء است ؛ يعنى خالق چيزى است كه آن مخلوق ، بارى ء و برى ء از
تفاوت و بى نظمى است . غرض آن كه ، تفسير زمخشرى از بارى ء كه مورد پذيرش
بسيارى از مفسران بعد از وى واقع شده طبق جهاتى
قابل تبيين است .
تذكر: اضافه بارى ء به ضميركم در (بارئكم )
اول و دوم ممكن است اشعار به اختصاص داشته ، براى برانگيختن محبت باشد؛ يعنى چنين
خدايى كه بارى ء شماست و به شما محبت دارد، شايسته است كه به سوى او بازگرديد
و هر گونه كه او فرمان داده است ، عمل كنيد كه او قطعا خير و سعادت شما را مى خواهد.
راه تحقيق توبه
در ادامه آيه ، درباره راه تحقق توبه مى فرمايد: اگر مى خواهيد صادقانه توبه كنيد
و گناه شرك را محو كنيد، پس خودتان را به
قتل برسانيد؛ فاقتلوا انفسكم . (1042)
مقصود از (انفسكم ) و اين كه خودتان را بكشيد اين نيست كه هر انسانى دست به خودكشى
بزند و خودش را از بين ببرد گرچه احتمال چنين انتحارى در برخى از تفاسير مطرح
شده است (1043)، بلكه مراد، نفوس اقربا و ارحام و همه كسانى است كه از فرزندان
اسرائيل به حساب مى آيند و به واسطه يا وسايطى از طريق قرابت و رحم به هم
ارتباط دارند(1044). البته شكى نيست كه برادركشى نيز همانند خودكشى سخت و
جانكاه است .(1045)
به بيان ديگر، اين جمله از قبيل فاذا دخلتم بيوتا فسلّموا على انفسكم (1046) ولا
تلمزوا انفسكم (1047)، لا تسفكون دمائكم (1048)، ثمّ انتم هؤ لا تقتلون انفسكم
(1049) و ظنّ المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا....(1050)
است كه در اولى ، مراد سلام برخى مومنان نسبت به بعض ديگر، و در دومى غيبت نكردن
بعضى از آنان نسبت به بعض ديگر است و همچنين در نظاير آن .(1051)
|