تكريم آدم يا توبيخ فرشتگان ؟
سجده براى آدم ، عبادت خدا و تكريم آدم بود، نه توبيخ فرشتگان ؛ زيرا
سوال آنان بيش از استفهام نبود و چنين سوالى سبب كيفر نيست ؛ از اين جهت نه
اصل سوال استعلامى ، وهن است و نه سائل مستفهم موهون ، ليكن برخى از بزرگان
اهل معرفى فرموده اند:
دعوى اتجعل فيها من يفسد دامن طهارت فرشتگان را گرفت و چنين ادعايى به
منزله سهو نماز گزار در نماز است كه با سجده سهو، نماز خود را جبران مى كند. ملائكه
نيز براى ترميم دعوى خود مامور به سجده شده اند. پس اين سجده براى ترغيم و ترميم
دعوى است ، نه ترغيم آنان . (569)
چنان كه شايد استغفار ملائكه براى مومنان ، ترميم
گفتاراتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماءباشد.
تذكر 1 نعمت مسجود له شدن آدم پس از نعمت خلافت و خلعت تعليم اسماء و كسوت معلم
ملائكه شدن ، چهارمين نعمتى بود كه به آدم عطا شد.
2 كيفيت سجده فرشتگان براى آدم ، بازگو نشد. برخى آن را به قياس سجده نماز
پنداشته و آن را به نهادن پيشانى بر زمين تلقى كردند و عده اى آن را
تذلل و تخضع كامل دانستند. به هر تقدير، مسلم است كه سجده براى آدم از سنخ عبادت و
پرستش وى نبوده است ؛ زيرا خود آدم ، عبد محض خداوند بود، بلكه مى توان گفت كه وى
در عبادت ناب و خالصانه خداى سبحان امام فرشتگان بود.
3 سجده اقسامى دارد كه جامع آنها در آيه اولم يروا الى ما خلق الله من شى ء يتفيوا
ظلاله عن اليمين والشمائل سجدا الله و هم داخرون # ولله يسجد ما فى السموات و ما فى
الارض من دابه و الملائكه و هم لا يستكبرون (570) آمده است ؛ زيرا سجود مجرد و
مادى ، مدرك و غير مدارك و بالاخره سجود جماد و نبات و حيوان و انسان و فرشته ، در اين
مضمون مطرح شده است .
ترتيب تعليم اسماء، خلافت و سجده
مقتضاى نسق و ترتيب آيات اين است كه سجده براى آدم پس از تخصيص خلافت براى آن
حضرت و پس از تعليم اسماء واقع شده باشد، ليكن مقتضاى آيه فاذا سويته و نفخت
فيه من روحى فقعوا له ساجدين (571) اين است كه فرمان سجده ، پس از تسويه آدم
و نفخ روح ، صادر شده باشد. در نتيجه وقوع سجده از ناحيه فرشتگان ، بلا فاصله
پس از حيات و نفخ روح ، تحقق يافته است ؛ (572) مگر اين كه گفته شود تعليم
اسماء توام با نفخ روح بوده است .
در ضمن مباحث تفسيرى آيه قبل ، ذيل جمله و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون نيز از
استاد علامه طباطبايى رحمة الله عليه گذشت كه اگر مكتوم در اين جمله همان استكبار
ابليس و تصميم او بر سجده نكردن براى آدم باشد و نيز جمله
و اعلم ما تبدون ... عطف بر اعلم غيب ... باشد، نه بر الم
اقل ... نتيجه اين مى شود كه فرمان به سجده پيش از تعليم اسماء، تحقق يافته
باشد.
از اين رو استاد علامه رحمة الله عليه در مقام جواب از اين
سوال بر مى آيد كه پس چگونه آيه محل بحث ، بين دو آيه خلافت و تعليم اسماء قرار
نگرفته و ترتيب واقعى قضايا رعايت نشده است ؟ (573)
محصل كلام استاد علامه اين است كه عدم رعايت ترتيب قضايا به اين جهت است كه غرض از
اين آيات ، بيان كرامت انسان و كيفيت نزول او به دنيا و سعادت و شقاوتى است كه به آن
منتهى مى شود و تحقق چنين غرضى نه مبتنى بر رعايت ترتيب قضاياست و نه مبتنى بر
بيان جزئياتى چون زمان وقوع سجده . بر همين اساس ، قصه آدم در اين جا به صورت
موجز بيان شده و از اطناب پرهيز شده است .
اين ميمون عده اى را كه در معارف دينى خوضى نكرده اند خارج از خانه معرفت الهى مى
داند و گروهى را كه در آن خوض كرده اند ولى در همه مبادى تصديقى به برهان ناب
بار نيافتند وارد در دهليز خانه معرفت دينى مى داند، نه آشناى
كامل با صاحب خانه ، وعده اى كه در اين معرفت ، سر آمد شده اند و همه مطالب لازم
برهاين را فراهم كرده اند آشناى كامل با سلطان خانه دانسته و قله چنين معرفت و صحابت
و آشنايى را نصيب پيامبران ، و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى
داند؛ چنان كه پيامبران و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى داند؛
چنان كه پيامبران نيز داراى مراتب متفاوتند؛ برخى از آنان پروردگار خود را از دور
مشاهده كرده اند، كما قال من بعيد ترائى لى الرب و بعضى از آنها پروردگار
خويش را از نزديك شهود كرده اند. وى مى گويد: كسى كه تحقيقى در معرفت خدا ندارد،
بلكه بر اساس تقليد يا ادراك خيالى نام خدا را بر لب جارى مى كند او نزد من بيرون
از خانه معرفت و از آن دور است .
نيز، ممكن است براى تقدم سجده بر تعليم اسماء، اين گونه
استدلال شود: اگر دستور سجده پس از روشن شدن مقام آدم بود چندان افتخارى براى
ملائكه محسوب نمى شد؛ زيرا در آن هنگام مقام آدم بر همه آشكار شده بود، ليكن پاسخ
اين است كه ، تعظيم و سجده فرشتگان پس از روشن شدن عظمت آدم نيز، ممكن است
افتخارى براى آنها به حساب آيد؛ زيرا در اين صورت معلوم مى شود كه آنان تابع
اراده الهى بودند و هرگز حسادت نورزيدند و مانند ابليس در برابر فرمان الهى
استكبار به خرج ندادند و روشن كه غريزه حسادت ، پس از آشكار شدن برترى محسود،
سر بر مى آورد.
در هر حال ، براى رسيدن به جايگاه سجود ملائكه و نضد و نظم قرآنى آن كه آيا
قبل از تعليم اسماء بود يا بعد از آن ، رسيدگى و فحص بالغ آيات مرتبط به آن ،
لازم است . آيات وارد در اين موضوع گونه گون است ؛ برخى از آنها ناظر به
اصل ماموريت فرشتگان براى سجود است و راجع به خلاف ، خلقت ، تعليم اسماء و معلم
ملائكه بودن ، مطلبى را ارائه نمى كند؛ مانندو اذ قلنا للملائكه اسجدوا لادم فسجدوا
الا ابليس ...(574) و بعضى از آنها ناظر به
اصل خلقت آدم و ماموريت فرشتگان براى سجود و ترتب سجده بر خلقت است كه ظاهر آن
تقدم سجود بر تعليم اسماء است ؛ مانندو اذ
قال ربك للملائكه انى خالق بشرا من طين # فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له
ساجدين ... (575) .
ظاهر اين گروه از آيات ترتب سجده بر تسويه و نفخ روح است و اين كه فاصله اى بين
نفخ روح و ماموريت ملائكه براى سجده نبوده است ، و برخى از آنها ناظر به بسيارى از
مسائل مربوط به اصل خلافت و جعل خليفه در زمين و تعليم اسماء و عرضه آنها بر
ملائكه و عجز فرشتگان از گزارش آنها و معلم شدن خليفه خدا براى فرشتگان در
گزارش اسماء و امر ملائكه به سجده براى آدم و دستور سكونت در بهشت براى آدم و
همسرش و ساير مطلب وابسته به آن است . اين بخش از آيات گرچه با حرف تفريع
مانند كلمه فاءهمراه نيست تا ترتيب رخدادهاى ياد شده را بفهماند، ليكن تدبر در
معالى قرآن و تامل در معارف ويژه آن ، فن خاصى است كه ساختار تفسير قرآن به قرآن
را معمارى مى كند. آنچه فخر رازى و آلوسى و... (576) در اين باره كرده اند تعيين
سرنوشت همه آيات سجده ، به كمك آيه 29 سوره حجر و آيه 72 سوره ص
است كه ظاهر آن تفرع سجود و ترتب آن بر نفخ روح است ، ولى تناسب حكم و
موضوع و نظم سياقى آيات محل بحث ، نصاب لازم ظهور را داراست كه مفسر آيات ديگر
شود و چون آيات سوره حجر و ص در صدد تشريح همه رخدادهاى
مربوط به آدم نيست ، از اين رو اجمالى از جريان وقوع سجده بعد از نفخ روح را ارائه
كرده است و هيچ منافاتى با تحقق بعضى از حوادث مهم كه زمينه تكريم آدم به عنوان
سجده براى اوست ، ندارد؛ مثلا ظاهر آيه ؛وذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه
فنادى فى الظلمات (577) اين است كه نداى يونس و استغاثه او، مترتب بر ذهاب
غضبناكانه و مظنه عدم تضييق است ، در حالى كه جريان مساهمه (578) و جريان التقام
ماهى (579) در وسط، قرار داشت . بنابر اين ، مقتضاى تفسير آيه به آيه اين است كه
آيات سوره بقره ، سايه افكن آيات سوره هاى ديگر باشد. نتيجه آن كه ، سجده
فرشتگان پس از تعليم اسماء و معلم شدن آدم براى آنان بوده است .
استثناى متصل يا منقطع ؟
استثنايى كه در اين آيه به وسيله الا صورت گرفته ، گرچه در ظاهر،
متصل است ، زيرا ابليس به حسب ظاهر جزو فرشتگان بود و در بين آنان به سر مى برد
(چنان كه در ذيل جمله ما كنتم تكتمون در ارتباط با علت انتساب كتمان شيطان به
همه فرشتگان ، گذشت و گفته شد كه ممكن است يكى از وجوهش اين باشد كه شيطان در
آن زمان به حسب ظاهر از فرشتگان به حسب مى آمد (580) ليكن در باطن منقطع است ؛
زيرا در جاى ديگر به جن بودن وى تصريح شده است :فسجدوا الا ابليس كان من
الجن .(581)
به بيان ديگر، استثناى ابليس ؛ همانند استثناى ظن از علم در آيه ما لهم به من علم الا
اتباع الظن (582) از سنخ منقطع است ، نه
متصل . البته اگر جريان تغليب ، اعمال شود، يعنى از باب غلبه ، عنوان ملك بر ابليس
اطلاق گردد استثنا متصل خواهد بود.
ممكن است سوال شود، اگر ابليس از جن است پس چگونه در ميان فرشتگان راه يافت ، با
آن كه فرشتگان ، معصومند و جن غير معصوم و موجود غير معصوم را، به حريم معصومان
راهى نيست ؟
پاسخ اين است كه ، فرشتگان درجاتى دارند: عععو ما منا الا له مقام معلوم (583)،
برخى از آنان در عالم تجرد تام و برخى در علم
مثال و گروه سومى در عالم ماده و مسيطر بر زمين زمينيان هستند. فرشتگانى كه در عالم
ماده و زمين هستند اگر چه چون فرشتگان دو عالم تجرد عقلى و مثالى ، معصيت نمى كنند،
زيرا داراى روح مجرد و معصومند، ليكن راه براى ورود شيطان و معصيت در ميان آنان باز
است ؛ چنان كه معصومين (صلوات الله عليهم ) با آن كه
اهل عصيان نيستند در دنياى زندگى مى كنند كه ظرف معصيت است و اختلاط غير معصوم با
آنان ممكن است . بنابر اين ، ممكن است ابليس در جمع گروه خاصى از ملائكه واقع شده
باشد، نه در جنب مقربان و حاملان عرش الهى .
تذكر: آنچه در عالم طبيعت به سر مى برد و از طرفى به لحاظ مقام هاى وجودى برتر،
از تجرد عقلى يا مثالى برخوردار است منحصر در انسان و جن نيست ؛ زيرا دليلى بر
حصر مزبور اقامه نشده است .
امتناع استكبارى ابليس
كلمه استكبر و آمدن آن پس از ابى دلالت دارد كه امتناع ابليس از روى
استكبار بود، نه از روى اشفاق و ترسى كه در مساله امتناع آسمان ها، زمين و كوه ها از
پذيرش بار امانت مطرح است :انا عرضنا الامانه على السموات والارض
والجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها(584) البته اباى آسمان ها و زمين كه به
حسب ظاهر مكلف نيستند با اباى ابليس كه مى تواند مكلف باشد فرق دارد. آنچه باعث
تنزل از مقامى رفيعى مى شود اباى استكبارى يعنى ادعاى
استقلال موجود ذليل در برابر خداى عزيز است ، نه اباى استكبارى يعنى ادعاى
استقلال موجود ذليل در برابر خداى عزيز است ، نه اباى اشفاقى و از روى ترس از عدم
قدرت بر تحمل . خلاصه آن كه ، ابا گاهى از قبولو تلقى چيزى است و گاهى از انجام
كار خاص و به هر تقدير، گاهى محمود است و زمانى مذموم .
كفر مستتر ابليس
كان در جمله كان من الكافرين نشان آن است كه در درون شيطان ، كفر
مستترى بود كه بر اثر امتحان الهى آشكار گرديد و به فعليت رسيد. از اين رو در
سوره اعراف مى فرمايد: لم يكن من الساجدين (585)؛ يعنى اساسا او
اهل سجده نبود، نه اين كه كان به معناى صار است : نخست اين كه ، پيش
از اين جريان ، فرزند نوح هنوز غرق نشده بود تا از غرق نشده بود تا از غرق شدنش
در گذشته خبر داده شود و ديگر كلمه فاء در فكان است كه نشان ترتب
غرق بر اباى استكبارى است و معنايش اين است كه قبلا اين صفت نبود و اكنون چنين شد.
اما چنين قرينه اى در محل بحث نيست ، بلكه قرينه لفظيه منفصله اى بر خلاف آن موجود
است و آن جمله و ما كنتم تكتمون در ذيل آيه
قبل است كه عده اى بر آنند كه مراد از كتمان ، تصميم مخالفت شيطان با فرمان سجده
است . معلوم مى شود كه او از قبل ، كفر و استكبارى را در درون خود داشت كه آن را مخفى مى
كرد و نيز قرينه اى لبى بر خلاف آن در كار است ؛ زيرا اگر از
قبل ، كفر درونى براى شيطان نبوده و از لحظه ابا و استكبار، جزو كافران شده ، اين
سوال مطرح مى شود كه پس عامل اغواى شيطان چه بود؟ در حالى كه اگر اين موجود، از
درون و از قبل ، خبيث باشد ديگر جايى براى آن
سوال وجود ندارد.
ممكن است درباره قرينه اول گفته شود صرف تصميم بر استكبار و مخالفت ، سبب كفر
فعلى نمى شود، در حالى كه اگر كان به معناى خودش باشد آيه ظهور در كفر
فعلى شيطان از قبل دارد. نسبت به قرينه دوم (قرينه لبيه ) نيز مى توان گفت صرف
اين كه اگر كان به معناى صار باشد اين
سوال مطرح مى شود كه پس عامل كفر او چه بود؟
دليل نمى شود كه كان به معناى صار نباشد، مگر طرح اين
سوال چه محذورى دارد؟ و اساسا با توجه به مختار بودن ابليس چه مانعى دارد كه از
علت استكبار و كفر ابليس سوال شود و آيا معلل ساختن عدم سجده ابليس به خببث درونى
و ذاتى او، لازمه اش جبر نيست ؟
به هر حال ، با توجه به اين كه شيطان از مومنان بود، بلكه مطابق آنچه در خطبه
قاصعه آمده ، شش هزار سال خدا را عبادت كرد (586) اين خود، قرينه اى است
كه از ظاهر آيه رفع يد شود و در اين صورت يكى از دو وجه اختيار گردد: يكى اين كه ،
كان به معناى صار باشد و ديگر اين كه چنان كه جمهور مفسران عامه
قائل شده اند، كلمه فى علم الله در تقدير گرفته شود؛ يعنى فكان فى
علم الله من الكافرين (587) ، با توجه به حديث نبوى : وانما
الاعمال بالخواتيم (588)؛ يعنى ابليس در علم الله از كافران بود؛ چون خداوند
از عاقبت كار او باخبر بود.
پاسخ اين بيان اين است كه اولا، عزم فعلى بر مخالفت در ظرف دستور، كفر فعلى است
به لحاظ اعتقاد و كفر شانى است به لحاظ عمل . آنچه در نهان ابليس نهادينه شده بود
كفر فعلى به لحاظ اعتقاد بود، نه كفر شانى و همين مقدار مصحح اطلاق كان به
معناى اصلى آن است . البته چنين كفرى ، از اقسام كفر مستور است كه شرح آن خواهد آمد.
ثانيا، اصل
طرح سوال مزبور آن است كه اگر عصيان انسان بر اثر وسوسه ابليس است ، معصيت
ابليس بر اثر وسوسه كدام عامل بيرونى است . پاسخ
سوال ياد شده مى تواند اين باشد كه ، قياس جن به انسان نارواست ؛ يعنى اگر عصيان
انسان مسبوق به وسوسه بيرونى ابليس است ، لازم نيست معصيت ابليس كه از جن است و
بالاخره نوع ديگرى غير از انسان است ، مسبوق به
عامل بيرونى باشد. ثالثا، عامل درونى در حد اقتضاى غالب بودن ، مستلزم جبر نيست ؛
يعنى ابليس مى تواند بدون تهييج خارجى ، تن به تباهى دهد و خوى تنمر و تمرد
درونى او براى عصيان كافى است ، نه حتمى . بنابراين ، نه نيازى به
عامل بيرون است و نه مستلزم جبر.
اصل استثناى ابليس بيش از ترك سجود اورا نمى فهماند؛ يعنى سر آن را بيان نمى كند
كه آيا ترك سجود، روى عذر بود يا نه و كلمه ابى نيز گرچه فقط امتناع
ابليس را مى فهماند و معلوم مى شود كه ترك سجود او بر اثر سهو، نسيان و
جهل به حكم يا به موضوع نبوده است ، و نمى فهماند كه اباى مزبور، معذورانه بود،
(مانند: فابين آن يحملنا و اشفقن منها (589)، زيرا اباى اشفاقى معذورانه است )
يا آن كه بر اساس عذر نبود، ليكن كلمه استكبرمى فهماند كه اباى ابليس به
استناد استكبار او بود، نه بر محور عذر.
استكبار، رذيلت نفسى و نقص خلقى است و ابليس ، گذشت از
مشكل نفسى ، داراى معضل قلبى و اعتقادى نيز بود و اين مطلب را جمله كان من الكافرين
مى فهماند؛ يعنى ابليس قبلا كافر و منكر، و نفسا مستكبر بوده است ؛ نظير آنچه در
آيه فالذين لايومنون بالاخره قلوبهم منكره و هم مستكبرون (590) استكبار با
تسفيه حق و تحقير خلق همراه است . چننى رذيلتى كه دامنگير ابليس بود باعث شد كه
سوال و رفتار و كردار او، هم با اباى آسمان ها و زمين فرق كند و هم با
سوال فرشتگان تفاوت داشته باشد و هم با عصيان آدم (به معنايى كه خواهد آمد).
گرچه كفرابليس مستور بود و با آزمون سجده مشهور شد، ولى هرگز فطرى او نبود؛
يعنى او فطرتا بينش الحادى و گرايش كفر و زندقه نداشت ؛ زيرا هيچ موجود مكلفى كه
در قيامت مسوول عقايد، اخلاق ، فقه و حقوق است بدون بينش توحيدى آفريده نمى شود؛
چون آيه اخذ ميثاق بر ربوبيت خداوند و عبوديت شخص ، در خصوص بنى آدم مطرح است ،
ولى تعليل آن عام است و شامل غير انسان ، مانند جن و از جمله ابليس مى شود؛ زيرا اگر
موجود مختار و مكلفى فطرتا از ربوبيت خدا
غافل و از عبوديت خويش در ساحت الهى نا آگاه باشد، ممكن است در معاد، احتجاج كند و
بگويد: ما از اين (توحيد) غافل بوديم يا بگويد: نياكان من شرك ورزيدند و من بر اثر
تربيت خانواده و محيط، تابع آنها شدم . (591)
غرض آن كه ، لازم است هر موجود مختار مكلفى بر فطرت توحيد و ايمان ، آفريده شود،
نه بر فطرت شرك و كفر و دست كم نسبت به هر دو خالى الذهن باشد و جريان علوم
توحيدى ، همسان علوم حصولى باشد كه ذهن انسان در آغاز آفرينش نسبت به همه آنها
همانند لوح نانوشته است :والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا . (592)
از اين رو نمى توان گفت فطرت ابليس بر كفر بود و جمله و كن من الكافرين
دليل بر سبق فطرى كفر اوست ، (593) بلكه مى توان گفت كه از تعبير ابى و
استكبر چنين بر مى آيد كه كبر، فطرى و ذاتى او نبود و او خود را به سمت كبر فرا
مى خواند؛ زيرا حرف سين و تاء، چنين پيامى را به همراه دارد و اين خوى
تفرعن ابليس ، سابقه ديرين دارد و كهنه شدن اين بيمارى مزمن را مى توان از
فعل ماضى كان استظهار كرد.
نشانه رسوخ چنين بيمارى و نهادينه شدن آن در درون ابليس اين است كه به كان
كافرا تعبير نشد، بلكه گفته شود: كان من الكافرين ، تا عضويت او در
جمع همنوعان وى و كسب حمايت و حميت از اين هم گروهى ، از تعبير مزبور استظهار گردد؛
مانند: اصدقت ام كنت من الكاذبين (594)، ام تكون من الذين لايهتدون
(595) ضمنا رعايت فواصل آيات كه همگى با جمع سالم و به واو و نون
يا ياء و نون ختم مى شود، از لطف ادبى بر خوردار است ، ليكن
نكته اساسى آن است كه ابليس هماره از عضويت در گروه كفر حمايت مى كرد، گرچه هنور
غير از او كافرى پديد نيامده بود و از عضويت در گروه ايمان ، اطاعت و
امتثال امر الهى ، فاصله مى گرفت و جمله : ابى ان يكون مع الساجدين (596)
گواه آن است ؛ گواه آن است ؛ زيرا وى نه تنها از سجود ابا داشت ، بلكه از عضويت در
گروه ساجدان تحاشى مى ورزيد.
لطايف و اشارات
1 حقيقت يا تمثيل ؟ تشريع يا تكوين ؟
امر به سجده نمى تواند امرى حقيقى باشد؛ چون در اين صورت از دو
حال خارج نيست : يا امر مولوى و تشريعى است ، نظير:اقيموا الصلوه و اتوا الزكوه
واركعوا مع الراكعين (597)، يا امر تكوينى است ،
همانند:فقال لها وللارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين (598) و هر دو
قسم ، محذور دارد؛ محذور امر تكوينى اين است كه
قابل عصيان نيست و پيوسته با اطاعت همراه است ؛ چون چيزى را كه خداى سبحان تكوينا
اراده كندا ايجادش حتمى است :انما امره اراد شيئا
يقول له كن فيكون (599)؛ زيرا كن لفظ و صورت نيست ، بلكه ايجاد است
و به بيان امير مومنان على عليه السلام سخن خدا، صوت يا ندايى كه با گوش شنيده
سود نيست ، بلكه فعل و ايجاد است :
... لا بصوت يقرع ولا بنداء يسمع و انما كلامه سبحانه
فعل منه .(600)
از آياتى نظير ... قالتا اتينا طائعين (601) نيز استفاده مى شود كه امر
تكوينى خدا، نه تنها عصيان بردار نيست ، بلكه كراهت بردار نيز نيست . (602)
محذور امر مولوى و تشريعى نيز اين است كه فرشتگان
اهل تكليف نيستند و براى آنها وحى ، رسالت ، امر و نهى مولوى ، وعده و وعيد و بهشت و
جهنم و بالاخره اطاعت در مقابل عصيان تصور نمى شود؛ زيرا اگر موجودى معصوم محض
بود و گناه در او راه نداشت ، اطاعتش ضرورى است و اگر اطاعت ضرورى بود، كفر و
استكبار و معصيت از او ممتنع است و تكليف ، وحى ، رسالت ، وعده و وعيد، ثواب و عقاب و
تبشير و انذار و ساير عناوينى كه در اوامر و نواهى تشريعى و اعتبارى مطرح است
مقتضى ندارد. از اين رو در قرآن كريم براى فرشتگان ، قوانين اعتبارى و تشريعى از
طريق ارسال پيامبران و انزال كتب ، ذكر نشده و آياتى مانندما خلقت الجن والانس الا
ليعبدون (603) نيز از فرشتگان نام نبرده است .
ممكن است گفته شود شكى نيست كه اولا، اين گونه عناوين نسبت به جن
قابل تصور است ؛ يعنى آنان نيز، همانند انسان از قوانين تشريعى و اعتبارى و
انزال كتب و ارسال رسل برخوردارند. ثانيا، ابليس از جن است .
ثالثا، ابليس به نحو تشريع ، مامور به سجده شده است . رابعا، فرشتگان و ابليس
، مخاطب به يك خطاب و مامور به يك امر شدند. با توجه به اين چهار مقدمه مقدمه چگونه
مى شود كه امر اسجدوا نسبت به ابليس ، تشريعى باشد ليكن نسبت به
فرشتگان نباشد؟
پاسخ اين است كه اولا، مخاطبان اصيل در فرمان سجده ، فرشتگانند و ابليس در ضمن
آنان مندرج بود و چون مخاطبان اصيل و كثير و غالب ،
مشمول حكم مولوى و تشريعى نيستند، پس اصل حكم ، از سنخ تشريعى نبوده است . ثانيا،
صرف امكان امر تشريعى ، نسبت به ابليس موجب
حمل امر مزبور بر تشريعى نيست . ثالثا، اثبات امر جدا گانه به ابليس نيازمند
دليل است كه تا كنون احراز نشده ، گرچه برخى از آيه : اذ امرتك (604)
چنين احتمالى را بعيد ندانسته اند. رابعا، تفكيك امر واحد و
تحليل آن به تشريعى و تمثيلى خلاف ظاهر و نيازمند به برهان بر تفكيك است و تا
كنون هيچ دليلى در اين جهت اقامه نشده است .
حاصل اين كه ، حقيقى بودن امر به فرشتگان به هر دو قسم آن محذور دارد و چون محذور
آن قابل رفع نيست و قسم سومى براى امر حقيقى تصور نمى شود، بايد از واقعى و
حقيقى بودن امر به سجده ، صرف نظر و آن را بر
تمثيل حمل كرد؛ چون تشريع و تكوين گرچه با هم ناسازگار است ، ليكن نقيض يكديگر
نيست تا ارتفاع آنها محال باشد.
البته تمثيلى بودن امر به سجده به اين معنا نيست كه معاذ الله
اصل دستور سجده واقع نشده و به عنوان داستانى تخيلى و نمادين بازگو شده و ساخته
و پرداخته ذهن است و مطابق خارجى ندارد، بلكه نحوه
تمثيل ، به اين معناست كه حقيقتى معقول و معرفتى غيبى به صورت محسوس و مشهود
بازگو شده است ؛ نظير آنچه در سوره حشر درباره
نزول قرآن بر كوه و متلاشى شدن كوه آمده است :لو انزلنا هذا القران على
جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله (605)، كه مسلما اين يك
مثل است و منظور از آن اين است كه چنين وحى منزلى را كوه ها نمى توانند
تحمل كنند وگرنه ، نه قرآنى بر كوه نازل شده و نه كوهى بر اثر
نزول قرآن متلاشى شده است . از اين رو در ذيل همين آيه مى فرمايد: اين مثلى است كه ما
بيان مى كنيم تا مردم از اين راه به اهميت قرآن پى ببرند؛و تلك
الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون .
در پايان سوره احزاب نيز مى فرمايد: ما امانت (به معناى معرفت ، ولايت ، قرآن ،
دين ، تكليف ، معارف الهى يا اصل اداى امانت مطرح در حقوق ، به عنوان يكى از دستورهاى
دينى ) بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم و آنها نتوانستند
تحمل كنند...؛انا عرضنا الامانه على السموات والارض و
الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا(606) كه
مسلما مقصود اين نيست كه واقعا امانت معهود را خداوند بر آنها عرضه كرده و آنها
فروماندند، بلكه صرفا كنايه از اين است كه آن امانت به قدرى وزين است كه آسمان ها
از حمل آن عاجزند و انسان از جهت سعه وجودى و تجرد روح و استعداد و توانمندى ويژه
خود، از آسمان و زمين و كوه بالاتر است .
تذكر: فرمان سجود غير از عرضه امانت است : از اين رو در جريان سجود، عده اى
امتثال كردند (به هر معناى كه براى امتثال در اين گونه موارد در نظر گرفته شود) و
برخى ابا كردند و امتثال كننده ، ممدوح و امتناع كننده ، مذموم واقع شد. لذا تصور نشود
كه ، جريان سجده از همه جهات شبيه عرض امانت است ؛ زيرا تشبيه ممكن است از يك جهت
مقرب و از جهت يا جهاتى ديگر، مبعد باشد.
به هر حال در قصه مورد بحث ، مراد آن است كه مقام انسانيت آن چنان بلند است كه نه
فرشته به آن راه دارد و نه ديگر موجودات . (اعتلايى كه از آن روح مجرد انسان است ، نه
از پيكر و يا روح ماده پرست وى ) يعنى ، شامخترين مقام در جهان امكان ، مقام انسانيت و
خليفه اللهى است كه فرشتگان در برابر آن خضوع مى كنند و شيطان هم ، راهزن اين مقام
است و مى كوشد تا انسان هاى عادى را از طى راه مستقيم ، باز دارد و خداوند براى اين كه
اين حقيقت را به خوبى به انسان ها تفهيم كند آن را در قالب
مثال ، يعنى حقيقتى را به صورت مثل ، در قالب امر ملائك و ابليس به سجده براى آدم ، و
اطاعت فرشتگان در برابر اين امر و تمرد ابليس در برابر آن ، ترسيم كرده است .
البته صرف اين كه بر اثر برخى قراين يا بعضى از محذورات ، آيه اى را بر
تمثيل حمل كرديم يا صرف اين كه قرآن ، مثل و
تمثيل را در آياتى نظيرولقد ضربنا للناس فى هذا القران من
كل و مثل (607) تاييد كرده ، دليل نمى شود كه آيه ديگرى را كه ظهور در واقعى و
خارجى بودن قصه اى دارد نيز حمل بر تمثيل كنيم ، بلكه چنين حملى نيازمند به شواهد و
قراين ديگرى است كه آن را تاييد كند.
از اين رو سخن سيد شرف الدين جبل عاملى كه با
استدلال با آيات دال بر وجود تمثيل در قرآن ، آياتى را
نظيرفقال لها وللارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين (608)
حمل بر مثل و تمثيل مى كند (609) ناصواب است ؛ زيرا امر تكوينى در اى آيه و حقيقى و
تكوينى بودن اطاعت آسمان و زمين محذورى ندارد؛ چون قرآن بر مسبح بودن و شعور و
ادراك داشتن همه موجودات صحه مى گذارد:و ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون
تسبيحهم (610).
تبصره 1 عصمتى كه تكليف مولوى با آن ممكن نيست همانا عصمت ضرورى است كه عصيان
با آن ممتنع است و اما عصمتى كه عصيان با آن امكان دارد ولى واقع نمى شود، نظير عصمت
انسان هاى معصوم ، تكليف مولوى با آن جمع مى شود.
2 اگر عصمت فرشتگان از قسم اول باشد تكليف مولوى با آن جمع نمى شود ولى
اگر از سنخ دوم باشد با تكليف مولوى جمع مى شود.
3 همه فرشتگان معصوم يكسان نيستند؛ زيرا فرشته اى كه مجرد تام و
عقل محض است نه عصيان او ممكن است و نه تكليف اعتبارى او، ولى فرشته اى كه مجرد تام
و عقل محض نيست بلكه در حد تجرد نفسى است گرچه معصوم است ولى هم عصيان او امكان
دارد و هم تكليف مولوى او صحيح است .
4 حمل جريان امر به سجده بر تمثيل ، مبتنى بر آن است كه فرشتگان مامور، داراى
عصمتى باشند كه عصيان با آن ممتنع است وگرنه جريان مزبور بر ظاهر خود
حمل مى شود و امتناع ابليس در امتثال هم عصيان مصطلح خواهد بود. در اين
حال نيازى به حمل بر تمثيل نيست .
2 ويژگى هاى سجده فرشتگان
آيات ناظر به دستور سجده ، دو قسم است : قسم
اول فقط دستور به سجده را مى فهماند و قسم دوم گذشته از امر به سجود، كيفيت سجده
و سرعت و جهش آن را در بر دارد. اما قسم اول نظير آيه
محل بحث و آيات سوره هاى اعراف (611)، اسراء (612)، كهف
(613) و طه (614) است كه در آنها فقط به
اصل سجده امر شده و اما قسم دوم مانند: فقعواله ساجدين كه در سوره هاى
حجر(615) و ص (616) آمده است ؛ يعنى لازم است سجده به نحو
خرير و ساقط شدن باشد؛ نظير آنچه درباره ابوين و برادران يوسف وارد شده است :
وخروا اله سجدا (617) و مانند آنچه درباره مومنان الهى آمده است :اذا تتلى
عليهم ايات الرحمن خروا سجدا و بكيا(618) و نظير آنچه درباره ساحران تائب و
داراى حسن خاتمه آمده است : والقى السحره ساجدين (619) و چون فرشتگان
در امتثال فرمان الهى مبادرت ورزيدند و بى درنگ آن را به جا آوردند، زيرا قرآن كريم
در اين باره با كلمه فاء، ترتب فورى
امتثال امر را بازگو كرد، معلوم مى شود ملائكه ، هم بدار و سرعت را حفظ كردند و هم
خرير و سقوط را ملحوظ داشتند؛ زيرا آنچه مورد امر آنان بود همان را بى درنگ انجام
دادند؛ يعنى امر فقعواله ساجدين ، را سريعا
امتثال كردند.
تذكر: همان طور كه امت اسلامى نه تنها موظف به اعتصام به
حبل متين الهى است ، بلكه مامور است بدون تفرق و در
حال اجتماع به آن ، اعتصام كند، فرشتگان نيز نه تنها همه آنها سجده كردند، بلكه با
هم در حال جمع سجده كردند و اين دو مطلب را يعنى سجود همگان و سجود جمعى و عدم
تفرق آنها را مى توان از دو كلمه كلهم و اجمعون استظهار كرد كه يكى
ناظر به عموم و ديگرى راجع به اجتماع و با هم بودن ملائكه است .
3 مسجود فرشتگان
بعد از آن كه ثابت شد آدم عليه السلام مسجود له بود نه قبله و مسجود اليه ، در اين كه
مسجودله فرشتگان چه چيز بوده ؟ دو احتمال وجود دارد: يكى اين كه ، مسجود له آنان
شخص حقيقى آدم بوده ، ديگر اين كه مسجودله ، شخصيت حقوقى آدم ، يعنى مقام انسانيت
بوده است .
ظاهر بعضى از كلمات آيه محل بحث ، احتمال اول را تاييد مى كند و آن كلمه ادم
است ، ليكن براى احتمال دوم (يعنى سجده براى مقام انسانيت ، آن هم در هر عصرى و بر هر
فردى كه منطبق شود) شواهد فراوانى وجود دارد:
الف : ذكر جريان سجده پس از قصه خلافت ؛ زيرا ظاهرش اين است كه همان كس كه مقام
خلافت برايش جعل شد مسجودله ، فرشتگان است و در ضمن مباحث تفسيرى آيه 30 گذشت
كه خلافت براى انسان كامل جعل شده ، نه براى شخص آدم . پس مسجودله ، انسان
كامل است هر چند غير آدم باشد.
ب : آيه ولقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملئكه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس
...(620)؛ چون مخاطب در اين آيه همه انسان ها هستند و به جاى اين كه بگويد: ما آدم
را آفريديم و او را به تصوير در آورديم و سپس به فرشتگان فرمان داديم تا براى
او سجده كنند، فرموده است : ما شما را آفريديم و سپس به شما صورت داديم و سپس
سجده براى آدم را به فرشتگان ، فرمان داديم .
ظاهر اين نوع تعبير اين است كه آدم به عنوان الگوى انسانيت ، مسجود له واقع شده است .
ممكن است گفته شود، لازمه اين بيان اين است كه همه انسان ها (نه فقط انسان هاى
كامل ) مسجود له فرشتگان قرار گرفته باشند؛ چون قطعا مخاطب در اين آيه همه انسان ها
هستند و ضمير كم شامل همه آنها مى شود.
پاسخ اين است كه ، اولا، برخى از آيات قرآن بر آيات راجع به معناى انسان ، حاكم است
و از قبيل تضييق موضوع ، گروهى را كه فقط به لحاظ چهره و سرشمارى و شناسنامه
ظاهرى ، انسانند، از حقيقت انسانيت ، خارج مى كند؛ مانند آيه ان هم الا كالانعام
بل هم اضل سبيلا(621) و آيه شياطين الانس (622) و آيه فهى
كالحجاره او اشد قسوه (623) زيرا مفاد اين عده از آيات ، خروج گروه مزبور از
حقيقت انسانيت است . ثانيا، فرشتگان درجاتى دارند؛ چنان كه سجود و تطامن و تخضع و
اطاعت مراتبى دارد. همه انسان هاى مومن از اطاعت برخى فرشته ها سهمى دارند؛ نظير آنچه
درباره خفض جناح و نهادن بال ملك براى طلب علم صائب و نافع ،
نقل شده است . (624)
ج : مفاد آيه فبما اغويتنى لاقعدن لهم صراطك المستقيم ...(625) و مضمون آيه
قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض ولاغوينهم اجمعين ...(626)؛ زيرا
اظهارات شيطان پس از استكبار و استكناف در برابر امر سجده بيانگر حقد و كينه وى
نسبت به همه انسان هاست و اين نشان مى دهد كه منشا اين كينه يعنى جريان سجده نيز،
مربوط به شخص آدم نبوده است ، البته ممكن است گفته شود، اين آيه نيز مانند آيه
قبل دليل بر اين است كه سجده براى همه انسان ها بوده ، نه فقط براى انسان هاى
كامل . پاسخ همان است كه بازگو شد؛ يعنى هرانسان واقعى سهمى از خضوع برخى از
ملائكه را دارد.
4 تعبد و وظيفه يا هوس و غريزه ؟
يكى از پيام هاى اين قصه ، اين است كه آنچه نزد خداى سبحان اهميت دارد، تعبد انسان و در
خط وظيفه بودن است و اين كه ، آن گونه باشيم كه خدا مى خواهد، نه آن گونه كه خود
مى خواهيم . از اين رو امام صادق عليه السلام فرمود:
پس از آن كه خداوند، ابليس را به سجود فرمان داد وى گفت : به عزتت سوگند اگر
مرا از سجده براى آدم عفو كنى چنان تو را عبادت كنم كه تا كنون كسى اين گونه تو را
عبادت نكرده باشد:لا عبدنك عباده ما عبدك احد قط مثلها .
خداوند فرمود: من دوست دارم كه آن گونه كه خود مى خواهم عبادت شوم (نه آن گونه كه
تو مى خواهى ): انى احب ان اطاع منن حيث اريد(627). اگر كسى اين گونه
نباشد معلوم مى شود كه او عبد خدا نيست ، بلكه بنده هواهاى نفسانى و در بند انانيت خود
است و به جاى آن كه در خط تعبد و وظيفه باشد در دام غريزه گرفتار آمده است .
5 سخن طبرسى و نقد آن
طبرسى رحمة الله عليه آيه محل بحث را دليل برترى آدم بر همه فرشتگان مى داند؛
زيرا با فرمان سجده ، معلوم مى شود كه آدم بر همه فرشتگان مقدم است ؛ چون تقديم
مفضول بر فاضل جايز نيست . سپس ، چون اين بيان مبتنى بر اين است كه سجود ملائك
براى آدم از باب تعظيم و تقديم باشد، مى گويد: اگر چنين نبود اولا، براى امتناع
ابليس از سجده و براى سخنان وى كه گفت :ارء يتك هذا الذى كرمت على (628) و
انا خير منه (629) وجهى نيست . ثانيا، بر خددا واجب بود به ابليس بفهماند
كه اين امر من از باب تعظيم و تقديم انسان نيست تا اسباب امتناع و مخالفت وى فراهم
نشود و به معصيت نيفتد (630)؛ يعنى واجب بود از غراى به
جهل و ورود ابليس در معصيت جلوگيرى شود؛ زيرا در اين صورت معصيت وى بر اثر فهم
نادرستى بود كه از فرمان سجده پيدا كرد.
بخش پايانى اين بيان مخدوش است ؛ زيرا بنده
كامل ، كسى است كه دستور خدا را اطاعت كند؛ خواه وجه آن را بفهمد يا نفهمد.
6 ابليس جن است يا فرشته ؟
مفسران درباره جن يا فرشته بودن شيطان بر دو نظرند. آنچه به عنوان راى اماميه
شهرت يافته ، جن بودن اوست و شيخ مفيد و همفكران و (رضوان الله عليهم ) براى آن چند
دليل آورده اند:
الف : تصريح قرآن : كان من الجن ففسق عن امر ربه (631) شكى نيست كه
كان در اين آيه به معناى صار نيست تا گفته شود: اين تنها دلالت دارد
كه شيطان پس از مخالفت با فرمان سجده ، در زمره جنيان در آمد؛ زيرا معصيت خدا و
مخالفت دستور او، ماهيت شخصى عاصى و مخالف را از فرشته به جن تغيير نمى دهد؛
زيرا بين فرشته و جن تفاوت ماهوى و نوعى وجود دارد و صرف وجود جامع انتزاعى بين
آن دو نيز، مستلزم وحدت نوعى بين آنها نمى شود.
ب : خداوند احكامى را براى نوع جن قرار داده كه هيچ يك از آنها براى نوع فرشتگان
قرار داده نشده است ؛ نظير همسانى با انسان و هم رديف او واقع شدن در آياتى مانند:و ما
خلقت الجن والانس الا ليعبدون (632) و فباى الاء ربكما تكذبان (633) و
نظير برخوردارى از زاد ولد كه از آياتى مانند: افتتخذونه و ذريته اولياء
(634) بر مى آيد و مانند تقسيم جن به دو طايفه مومن و كافر كه در سوره جن آمده است .
اين گونه احكام و ويژگى ها براى فرشتگان وجود ندارد.
از اين رو ممكن نيست جن را طايفه اى از طوايف يا صنفى فرشتگان شمرد.
ج : آثارى كه ويژه فرشتگان است و در جن وجود ندارد؛ نظير خصوصيت عصمت كه از
آيه لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يومرون (635) به دست مى آيد؛ زيرا با
توجه به عصيان ابليس ، بر اساس شكل اول چنين نتيجه مى گيريم كه او از فرشتگان
نيست : ابليس معصيت كرد و هيچ معصيت كارى فرشته نيست . پس ابليس فرشته نيست . همين
نتيجه را بر اساس شكل ثانى مى توان استنناج كرد و گفت : ابليس معصيت كرد و هيچ
فرشته اى معصيت نمى كند. پس ابليس فرشته نيست .
نيز، خصوصيت رسالت كه در آيه الحمد لله فاطر...
جاعل الملائكه رسلا...(636) (با توجه به الف و لام الملائكه ) براى همه
فرشتگان ذكر شده است و روشن است كه مقام رسالت را با عصيان ، سازگارى نيست .
اين وجوه نافى فرشته بودن ابليس را شيخ طوسى (رضوان الله عليه ) نيز
نقل مى كند، سپس به وجوهى كه در خور مقام بلند اين مفسر بزرگ نيست پاسخ مى دهد.
اين ميمون عده اى را كه در معارف دينى خوضى نكرده اند خارج از خانه معرفت الهى مى
داند و گروهى را كه در آن خوض كرده اند ولى در همه مبادى تصديقى به برهان ناب
بار نيافتند وارد در دهليز خانه معرفت دينى مى داند، نه آشناى
كامل با صاحب خانه ، وعده اى كه در اين معرفت ، سر آمد شده اند و همه مطالب لازم
برهاين را فراهم كرده اند آشناى كامل با سلطان خانه دانسته و قله چنين معرفت و صحابت
و آشنايى را نصيب پيامبران ، و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى
داند؛ چنان كه پيامبران و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى داند؛
چنان كه پيامبران نيز داراى مراتب متفاوتند؛ برخى از آنان پروردگار خود را از دور
مشاهده كرده اند، كما قال من بعيد ترائى لى الرب و بعضى از آنها پروردگار
خويش را از نزديك شهود كرده اند. وى مى گويد: كسى كه تحقيقى در معرفت خدا ندارد،
بلكه بر اساس تقليد يا ادراك خيالى نام خدا را بر لب جارى مى كند او نزد من بيرون
از خانه معرفت و از آن دور است .
درباره وجه اول مى گويدن كان به معناى صار است و اين نشان مى
دهد كه ابليس سابقا از ملائكه بوده است ) و بر فرض اين كه كان به معناى
خودش باشد جن بودن ابليس منافاتى با ملك بودن وى ندارد؛ زيرا گفته شده جن طايفه
اى از طوايف ملائك به حساب مى آيند كه چون خازنان جنت و بهشت بودند يا بر اثر
پوشيدگى آنان از رويت چشم ، جن ناميده شدند (637) اين بيان با آنچه گذشت كه جن
و ملك تفاوت ماهوى دارند مردود است .
درباره وجه دوم مى گويد: اولا، ذريه داشتن ابليس با خبر واحد ثابت شده است (638)
ثانيا، بر فرض صحت طريق ، اين خبر، مانع از اين نيست كه خداوند در خصوص يكى از
فرشتگان ، يعنى ابليس شهوت نكاح را براى تغليظ در تكليف ، قرار داده باشد و
وجهى براى استبعاد نيست . (639)
پاسخ نقد مزبور اين است كه ، آنچه بر ذريه داشتن ابليس دلالت مى كند خصوص روايت
نيست ، بلكه در درجه اول ، آيه افتتخذونه و ذريته اولياء (640) است . اما بر
خوردارى يك فرشته از شهوت نكاح بدون آن كه فرشتگان ديگر حتى از مرتبه ضعيف
آن برخوردار باشند با وحدت ماهوى آنها سازگار نيست ؛ يعنى خود ذريه داشتن ،
دليل بر اين است كه ابليس ، داراى ماهيت جدا گانه اى است .
درباره وجه سوم درباره عصمت فرشتگان مى گويد: آنچه بر عصمت فرشتگان دلالت
دارد مربوط به خازنان آتش است و ارتباطى به نوعى فرشتگان ندارد؛ زيرا خداوند در
ابتداى جريان مى فرمايد: ... عليها ملائكه غلاظ شدادو آنگاه مى فرمايد: لا
يعصون الله ... (641) و درباره رسالت فرشتگان مى گويد: عموم آيه
جاعل الملائكه رسلا با آيه الله يصطفى من الملائكه رسلا(642)
تخصيص مى خورد؛ زيرا كلمه من اقتضاى تبعيض دارد (643)؛ يعنى برخى
فرشتگان رسولند، نه همه آنان . قهرا قضيه رسالت ملائكه به نحو ايجاب جزئى
خواهد بود، نه ايجاب ، و قياسى كه فاقد قضيه كلى باشد نتيجه نمى دهد.
جواب بخش اول اين وجه آن است كه اگر بپذيريم كه آيه عليها ملائكه غلاظ...
تنها دلالت بر عصمت خازنان جهنم مى كند ملائكه سرپرست بهشت محسوس و بالاتر از
آن ، حتما معصوم خواهند بود؛ زيرا درجه وجودى آنان برتر از خازنان دوزخ است . از
سوى ديگر آيه وقالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه
بل عباد مكرمون # لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون (644) كلى است و
شامل همه فرشتگان مى شود.
ممكن است در رد اين كليت به داستان فطرس استناد شود، ليكن اين داستان نه سند
معتبر دارد و نه دلالتى قابل اعتماد؛ زيرا اين گونه خبرها بر فرض صحت ، در
مسائل اعتقادى معتبر نيست و اگر هم فى نفسه حجت باشد بايد مانند ساير روايات غير
قطعى بر قرآن عرضه شود و در صورت مخالفت با
اصول كلى قرآن ، كنار گذاشته شده و علم آن به
اهل آن واگذار شود.
جواب بخش دوم يعنى آيه الله يصطفى من الملائكه رسلا و من الناس اين است كه
الف : تكرار كلمه من در و من الناس باعث به وجود آمدن اين
احتمال مى شود كه من اول نشويه و دومى تبعيضيه باشد و معناى آيه اين باشد
كه خداوند، جنس ملائكه را به رسالت انتخاب مى كند، ولى از انسان ها بعضى را به اين
مقام بر مى گزيند.
ممكن است اشكال شود كه اولا، به چه دليل من
اول نشويه و من دوم تبعضيه باشد؟ ثانيا، نشويه بودن من تنها دلالت
مى كند كه خداوند از جنس فرشتگان ، فرستادگانى را بر مى گزيند و دلالتى ندارد
كه همه فرشتگان ، رسول هستند و اساسا لازمه اصطفا و گزينش چنين است .
پاسخ اين است كه اولا، تكرار كلمه من نشانه تفاوت معانى آن است يا آن را
متحمل مى سازد وگرنه وجهى براى تكرار نبود. ثانيا، محور اصلى كلام ، نقد سخن شيخ
طوسى قدس سره است كه از آيه مزبور تبعيض ، استنباط كرد، نه اثبات ايجاب كلى .
غرض آن كه ، محتمل است آيه مزبور دلالت بر تبعيض نداشته باشد، نه آن كه آيه ياد
شده دلالت بر كليت دارد. ثالثا، گزينش همه ملائكه از بين مخلوق ها، منافاتى با لازمه
اصطفاء ندارد؛ زيرا همه فرشتگان ، جزئى از مخلوق ها و بعضى از آنها هستند.
ب : رسالتى كه در آيه الله يصطفى من الملائكه رسلا و من الناس مطرح است
رسالت در وحى و ابلاغ وحى است و اختصاص آن به بعضى از فرشتگان ، منافاتى با
مطلق رسالتى كه در آيه جاعل الملائكه رسلا مطرح است ندارد، تا آن را
تخصيص بزند. توضيح اين كه ، مفاد آيه جاعل الملائكه رسلا اين است كه همه
فرشتگان رسولند و از مطلق رسالت بر خوردارند؛ خواه مانند
اسرافيل (سلام الله عليه ) و ماموران تحت امرش ، رسالت در رزق را بر عهده داشته
باشند يا مانند عزرائيل (سلام الله عليه ) و فرستاده هاى تحت امر او، داراى رسالت
قبض ارواح باشند: توفته رسلنا (645) يا چون كرام الكاتبين
مسوول ثبت عقايد، اخلاق و اعمال انسان ها باشند يا مانند
جبرائيل (سلام الله عليه ) و فرشتگان تحت امرش وظيفه ابلاغ وحى را بر عهده داشته
باشند، كه خداى سبحان از اين گروه اخير يا عظمت خاصى ياد كرده ، مى فرمايد:
بايدى سفره # كرام برره (646).
در حالى كه آيه اول تنها مربوط به نوع اخير از رسالت است . پس بين اين دو تنافى
نيست ، تا يكى ديگرى را تخصيص بزند. البته بايد ملتزم شد كه مطلق رسالت الهى
هر چند در غير ابلاغ وحى نبوى باشد مستلزم عصمت
رسول است ، وگرنه نمى توان از آيه جاعل الملائكه رسلا عصمت عمومى
فرشتگان را اثبات كرد.
7 عامل مخالفت شيطان
اباى ابليس از سجده ، چنان كه گذشت ، اباى استكبارى بود، نه اباى اشفاقى كه
معلول عدم قدرت مامور بر انجام دادن مامور به است . از اين رو قرآن در آيه
محل بحث مى فرمايد: ابى و استكبر و كان من الكافرين .
اما اين كه استكبار ابليس معلول چه بود؟ از برخى آيات بر مى آيد كه سبب استكبار
ابليس بينش مادى و قياس جاهلانه و تعصب و انانيتى بود كه به صورت امتناع از سجده
ظهور يافته ، در قالب انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين (647) نمايان
شد و جمله كان من الكافرين نشان مى دهد كه اين انانيت و تفاخر، كفر رقيقى بود
كه از دير زمان در درون شيطان نهفته بود و هنگام امتحان سر بر آورد؛ يعنى با آن كه
شيطان به ظاهر در صف موحدان بود و شش هزار
سال خدا را عبادت كرد، (648) در عين حال چنين نبود كه از ابتدا موحد نا و مخلص بوده و
فقط پس از فرمان سجده براى آدم ، ناگهان استكبار ورزيده و كافر شده باشد، بلكه
كفرى درونى و مستور داشت و گرچه به ظاهر در صف بندگان بود، ليكن در باطن و
سيرت در زمره كافران قرار داشت .
ممكن است گفته شود، تعبير امير المومنين على عليه السلام در خطبه قاصعه نشان
مى دهد كه او حقيقتا موحد بود و با لحظه اى استكبار، كافر شد؛ چون مى فرمايد: پند
و عبرت گيريد از رفتار خداوند با ابليس ، در آن هنگام كه
اعمال و عبادات طولانى و كوشش هاى او را كه شش هزار
سال بندگى خدا كرده بود، بر اثر ساعتى تكبر ورزيدن بر باد داد؛ فاعتبروا بما
كان من فعل الله بابليس اذ حبط عمله الطويل وجهده الجهيدت و كان قد عبد الله سته الاف
عن كبر ساعه واحده ؛ يعنى سخن از حبط عمل است و حبط در جايى صادق است كه
عمل خالص و مقبولى تحقق يافته باشد. اين بيان حضرت على عليه السلام قرينه
منفصله اى است كه كان در جمله كان من الكافرين به معناى صار
باشد.
پاسخ اين است كه ، بين نفاق و كفر مستور، و ارتداد، و كفر مشهور فرق است ؛ زيرا
نفاق يعنى كفر قلبى و فعلى و ايمان قالبى و بدنى ، و كفر مستور
يعنى تمرد از لزوم اطاعت و بندگى كه هم اكنون در نهاد كسى موجود، ولى مدفون و
مستور باشد، به طورى كه نه خود شخص بداند و نه ديگرى ، و در ظرف امتحان ظهور
كند نه آن كه حادث شود؛ و ارتداد عبارت از كفر حادث است ، نه كفر ظاهر؛ يعنى
اصل كفر در ظرف آزمون حادث شود، نه اين كه قبلا موجود و مخفى باشد و هم اكنون ظاهر
شود. كفر مشهور در قبال كفر مستور است كه به صورت روشن براى خود شخص
و ديگران آشكار است . آنچه مى تواند جمع بين ظاهر آيه و خطبه قاصعه و مانند
آن شود اين است كه كفر ابليس از سنخ كفر مستور بود، نه از سنخ نفاق و نه ارتداد و
نه كفر مشهور.
به هر حال ، عامل مخالفت شيطان با فرمان سجده ، وسوسه بيرونى نبود؛ يعنى ديگرى
وى را اغوا نكرد، بلكه او عاملى از درون خود داشت ؛ يعنى درونش كبريا طلب بود و شيطنت
در درونش پنهان بود و با خلقت انسان كامل ، كه ميزانى براى تشخيص مومن حقيقى از غير
حقيقى و مرزى براى جدا سازى خبيث از طيب است ، پرده از اين امر درونى برداشته شد و
چهره واقعى او آشكار گرديد و به تعبير امير المومنين عليه السلام ، او امام المتعصيبين
بود (649) و ماموم كسى نبود تا محتاج به امام و عاملى از خارج باشد.
شايان ذكر است كه ، جريان ابليس نشان مى دهد كه تكبر و استكبار در برابر خداوند
بزرگترين گناه است ؛ زيرا كفر را در پى دارد. ترك يك سجده يا يك نماز، گرچه
معصيت كبيره است ، ولى كفرآور نيست . آنچه كافر بودن كسى را به خوبى نشان مى دهد
اين است كه وقتى از او سوال شد چرا اطاعت كرد. خداى سبحان از ابليس اقرار گرفت و
به او فرمود: من به تو امر كردم ، تو هم فرمانم را شنيدى ، پس چه چيز تو را از انجام
دستورم باز داشت : ما منعك الا تسجد اذ امرتك (650)، پاسخ اين نبود كه
فرمانت به من نرسيد و به آن جاهل بودم ، زيرا چنين پاسخى كفر آور نيست ، بلكه جواب
اين بود كه به نظر من نبايد چنين فرمانى مى دادى ! و اين اجتهاد در برابر نص الهى
است . با آن كه ابليس و فرشتگان ، مشتركا از مقام شامخ انسانيت بى خبر بودند (بنابر
اين كه فرمان سجده پيش از تعليم اسماء تحقق يافته باشد) ابليس به جاى آن كه
چون فرشتگان استفهام حقيقى داشته باشد و به منزه بودن خداوند از عيب و نقص و كار
بى حكمت و فرمان هاى بدون وجه ، اعتراف كند، به صورت استكبار
سوال كرد و به عنوان اعتراض گفت : من از آدم برترم !، ليكن فرشتگا كه از استكبار
مصون بودند هم استفهام حقيقى داشتند و هم اعترافرهنگ
تذكر: صيانت از استكبار، تنها وصف فرشتگان نيست : ... والملائكه و هم
لايستكبرون (651)، بلكه هر كس كه نزد خدا و عنداللهى است از گزند استكبار منزه
خواهد بود:ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته . (652)
البته مقام عنديت ، ره آوردهاى فراواين دارد كه بحث سلبى آن همان نزاهت از استكبار در
برابر هر گونه حق وعدل است و بخش ثبوتى آن ،
كمال هاى فراوانى است كه در موطن خود مطرح است .
لازم است عنايت شود كه ، مقام عنديت گاهى به اين است كه بنده ، نزد خدا باشد و گاهى
به اين است كه فيض ويژه الهى ، نزد بنده خاص باشد و جمله
:سئل صلى الله عليه و آله و سلم اين الله ؟ عند المنكسره قلوبهم (653) ناظر به
آن است .
كسى كه نزد خداست از اقتدار خاص سهم مى برد: عند مليك مقتدر(654) و كسى
كه خدا نزد اوست از انكسار و انعطاف مخصوص متنعم است .
8 تفكيك قبح تشريعى از حسن تكوينى
مطلب قرآن كريم گاهى درباره ساختار تكوينى محض است ، مانند آنچه درباره آفرينش
آسمان و زمين و معدن و گياه مطرح مى شود، كه در اين موارد از نظام تكوينى آنها سخن به
ميان مى آيد و از مدح و ثواب و عقاب تشريعى آنها گفتگو نمى شود و زمانى در مدار احكام
تشريعى صرف است ، مانند آنچه درباره نماز و روزه و شرايط صحت آنها طرح مى شود،
كه در اين موارد از نظام فقهى اعم از حكم تكليفى و وضعى آنها سخن به ميان مى آيد و در
اين محدوده صريحا از مصالح و مفاسد خفى و باطن آنها كه منشا تشريع هماهنگ و منجسم
سخن به ميان آمده ، كه تفكيك و تجزيه آنها دشوار است .
جريان آدم عليه السلام از يك سو و قصه ابليس از سوى ديگر آنها دشوار است .
قسم سوم مطلب قرآنى قرار گيرد؛ زيرا آدم عليه السلام از آن جهت كه انسان است و
ابليس نيز از آن لحاظ كه جن است هر كدام محكوم احكام تكليفى خاص خواهند بود؛ گذشته
از آن كه هر كدام جداگانه بازگو نگردد و از اختلاط ناميمون دو قسم مزبور پرهيز نشود
نيل به صواب ميسور نخواهد بود.
نمونه آن ، آيت تكوينى خدا بودن ابليس از يك سو و استحقاق دريافت رجم و لعن
تشريعى خدا از سوى ديگر است ؛ زيرا ابليس مخلوق خداست و هرچه مخلوق خداست آيت و
نشانه وست ، بنابر اين ، ابليس همانند ساير مخلوق هاى آيت الهى است . گذشته از آن
كه از زيبايى خاص خود برخوردار است ؛ زيرا هر چه خداوند آفريد زيبا خلق
كرد:الذى احسن كل شى ء خلقه (655) بنابر اين ، ابليس آيت الهى بوده و از حسن
خاص ، متنعم است . اين تحليل از منظور تكوين صورت پذيرفت منافاتى با
تحليل رجيمانه و لعينانه او از منظر تشريع ندارد؛ زيرا ابليس موجودى است مختار، متفكر
و مكلف و در برابر سيئات خود نسبت به شريعت
مسوول است و بر اثر استكبار و تمرد، استحقاق رجم و لعن پيدا كرده است .
با تفكيك قبح تشريعى از حسن تكوينى و جدا سازى زيبايى آيت بودن
تكوينى از زشتى معصيت كار شدن تشريعى مى توان به عمق آنچه برخى از
سرايندگان حكيم در اين باره به آن رسيده است پى برد. وى از زبان ابليس درباره
ابتلاى خود به رجم و لعن و اصطياد خود در دام مكر الهى چنين سروده است :
در راه من نهاد نهان دام مكر خويش
|
آدم ميان حلقه آن دام دانه بود
|
مى خواست تا نشانه لعنت كند مرا
|
كرد آنچه كرد، آدم خاكى بهانه بود (656)
|
گرچه طبق نظر برخى ، بر اساس توحيد افعال منزه از جبر و مبراى از
حلول و اتحاد، همه چيز بهانه است و تنها يك فروغ رخ است كه در جام جهان نماى جان
انسان كامل ، منعكس مى شود و از آن جا به حسب اوفاق آفاق ، متكثر مى گردد:
نديم و مطرب و ساقى همه اوست
|
خيال آب و گل در ره بهانه (657)
|
بنابر اين ، بعضى از صاحب نظران مى گويند كه اسناد اغوا به خدا را بايد با لسان
تكوين حل كرد، كه ابليس مظهر اضلال كيفرى خداست ، نه
اضلال ابتدايى كه از اوصاف سلبى بارى تعالى است و جريان رجم و لعن الهى را با
زبان تشريع توجيه كرد كه هر كدام جايگاه خاص خود را دارد؛ چنان كه داورى نهايى
بين اين آراء به موطن ديگر احاله مى شود.
بحث روايى
1 كفر و استكبار، نخستين گناه
عن ... قال : سالت ابا الحسن عليه السلام عن الكفر والشرك ايهما اقدم ؟
قال فقال لى : ما عهدى ملك تخاصم الناس (ما كنت اظن انك تخاصم الناس ) قلت : امرنى
هشام بن سالم ان اسالك عن ذلك . فقال لى : الكفر اقدم وهو الجحود.
قال الله عزوجل : الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين . (658)
عن ابى عبدالله عليه السلام : ان اول كفر كفر بالله حيث خلق الله آدم ، كفر ابليس حيث
رد على الله امره :(659)
عن مسعده بن صدقه قال : سمعت ابا عبدالله عليه السلام
وسئل عن الكفر والشرك ايهما اقدم ؟ فقال : الكفر اقدم و ذلك ان ابليس
اول من كفر و كان كفره غير شرك لانه لم يدع الى عباده غير الله و انما دعا الى ذلك بعد
فاشرك .(660)
عن الصادق عليه السلام : اول من قاس ابليس واستكبر والاستكبار هو
اول معصيه عصى الله بها . (661)
اشاره الف : با اسناد اولين گناه به ابليس معلوم مى شود آنچه پيش از آن از فرشتگان
سر زد همان سوال استفهامى بود كه از هر گونه عصيان مصون است .
ب : ابا و استكبار ابليس مسبوق به كفر مستور او بود. از اين رو اولين گناه ، ابا و
استكبار محسوب نشد، بلكه كفر محسوب شد.
ج : چون اولين گناه كفر ابليس بود، پس اولين كافر ابليس است .
د: مقصود از گناه اول ، به لحاظ نسل كنونى منتهى به آدم و حواست ، نه به لحاظ همه
نسل ها اعم از گذشته و حال .
2 تكبر ابليس نسبت به آدم عليه السلام
عن الباقر عليه السلام ... فخلق الله آدم فبقى اربعين سنه مصورا، فكان يمر به
ابليس اللعين فيقول : لامر ما خلقت ؟ فقال العالم :
فقال ابليس لعنه الله لئن الله لئن امرنى الله بالسجود لهذا لا عصينه ...(662)
لما خلق الله آدم القى جسده فى السماء لا روح فيه . فلما راته الملائكه راعهم ما
راوه من خلقه . فاتاه ابليس . فلما راى خلقه منتصبا، راعه فدنا منه فنكته برجله .
فصل آدم فقال : هذا اجوف لا شى عنده . (663)
اشاره : خودبينى و هوا مداراى ابليس ، مايه صدور امر و نهى مخصوص شده است . كسى
كه هواى خود را به عنوان اله اتخاذ كرد:افرايت من اتخذ اله هويه (664) شريعت
منحوسى را طبق فتواى هوا تدوين مى كند. امرى كه از مصدر هوس صادر شد اين بود كه
ابليس بگويد: انا خير منه (665) و نهيى كه از مرجع هوا
نازل شد اين بود كه وى فرمان خدا را امتثال نكند. ترك اطاعت دستور خداى سبحان با دو
رذيلت ديگر همراه بود: يكى استكبار نسبت به خداوند و ديگرى تكبر نسبت به آدم ، آنچه
درباره كفر مستور ابليس گذشت زمينه آن از حديث مزبور استنباط مى شود.
3 تحليلى از سجده فرشتگان بر آدم عليه السلام
عن الحسين بن على عليه السلام :... ولئن اسجد الله لادم ملائكته فان سجودهم لم يكن
سجود طاعه ، انهم عبدوا آدم من دون الله عزوجل ولكن اعترافا لادم بالفضيله و رحمه من
الله له و محمد صلى الله عليه و آله و سلم اعطى ما هو
افضل من هذا. ان الله عزوجل صلى فى جبروته والملائكه با جمعها و تعبد المومنون با
لصلوه عليه فهذه زياده له .(666).
عن الرضا عليه السلام :... ان الله تبارك و تعالى خلق آدم فاودعنا صلبه و امر
الملائكه بالسجود تعظيما لنا واكراما و طاعه لكوننا فى صلبه ، فكيف لا نكون
افضل من الملائكه و قد سجدوا لادم كلهم اجمعون . (667)
عن ابن عباس : امرهم ان يسجدوا فسجدواله كرامه من الله اكرم بها آدم .(668)
عن العسكرى عليه السلام :... ولم يكن سجودهم لادم انما كان آدم قبله لهم يسجدون نحوه
الله عزوجل و كان بذلك معظما مبجلا ولا ينبغى لاحد ان يسجد لاحد من دون الله ، يخضع له
خضوعه لله ... (669)
اشاره الف : خضوع همراه با اعتقاد به ربوبيت و الوهيت ، عبادت است و چنين معنايى در
حقيقت سجده ، ماخوذ نيست . از اين رو سجده ذاتا عبادت نخواهد بود.
ب : سجده فرشتگان براى آدم نه به عنوان طاعت از او بود و نه به عنوان عبادت وى ،
بلكه فقط به عنوان اطاعت از خدا و عبادت او بود، گرچه نسبت به آدم تكريم و تعظيم
بود.
ج : مراحل نهايى سجده و همچنين سجده مقربان ، به لحاظ مرحله نهايى انسان
كامل است كه اهل بيت عصمت عليهم السلام نمودارى از آن هستند.
د: آنچه به عنوان قبله قرار گرفتن آدم عليه السلام مطرح شد براى زدودن غبار
احتمال عيادت است وگرنه آدم مسجود له بود، نه مسجود اليه . البته سجده عبادى منحصرا
براى خداى سبحان رواست .
34 خضوع فرشتگان در برابر انسان
كامل
عن عبدالله عليه السلام : لما اسرى برسول الله عليه السلام و حضرت الصلاه ،
اذن جبرئيل واقام الصلاه فقال : يا محمد تقدم .
فقال له رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : تقدم يا
جبرئيل .
فقال له : انا لا نتقدم على الادمين منذ امرنا بالسجود لادم .(670).
اشاره الف : جريان آدم به عنوان قضيه شخصى زمانمند نبوده است ، بلكه معيار، خضوع و
خدمت فرشتگان در ساحت انسان كامل يا متكامل و تمرد ابليس و رهزنى او نسبت به سالكان
كوى كمال انسانى است . از اين رو همواره ملائكه در صدد تكريم ، احسان و خدمت به انسان
عالى يا متعاليند و هماره ابليس و ذريه او در صدد تهديم ، تهديد، اغوا و
اضلال راهيان كژ راهه اند.
ب : آنچه در قصه اسراء يا معراج نقل مى شود به استناد همين
اصل ياد شده است . از اين رو به صورت فعل مضارع كه دلالت بر استمرار دارد ياد
شده و چنين آمده است : انا لانتقدم ....
ج : پيشنهاد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به امامت
جبرئيل تن براى تصحيح تقديم مفضول بر
فاضل نبود، بلكه صبغه تعليم ادب و آموزش كيفيت برخورد داشت .
د: تعبير حضرت جبرائيل ، عموم تحليلى دارد؛ يعنى هر يك از ما نسبت به آن فرد انسانى
كه از ما برتر است مقدم نخواهيم شد؛ زيرا همان طور كه انبيا و نيز مرسلين درجاتى
دارند، ملائكه نيز مراتبى دارند: و ما منا الا له مقام معلوم . (671) انسان هاى مومن
و متعهد كه در كوى كمال الهى بين خوف و رجا و قبض و بسط سعى مى كنند داراى مراحلى
هستند: لهم درجات (672) هم درجات (673) از اين رو توزيع مراتب
فرشتگان و تقسيم درجات انسان ها كاملا در تقدم و تاخر ملحوظ است .
ه : ظاهر حديث اخير عدم خروج ملائكه مقرب از فرمان سجده است .
5 چگونگى خطاب و فرمان سجده
سئل الصادق عليه السلام عما ندب الله الخلق اليه
ادخل فيه الظلال ؟ قال عليه السلام : نعم و الكافرون دخلوا فيه . لان الله تبارك و
تعالى امر ملائكه بالسجود لادم فدخلى فى امره الملائكه و ابليس . فان ابليس كان مع
الملائكه فى السماء يعبد الله و كانت الملائكه تظن انه منهم ولم يكن منهم ...
فقيل له : كيف وقع الامر على ابليس و انما امر الله الملائكه بالسجود لادم ؟
فقال : كان ابليس منهم بالولاء و لم يكن من جنس الملائكه ... (674) .
عن جميل : كان الطيار يقول لى : ابليس ليس من الملائكه و انما امرت الملائكه
بالسجود لادم ! فقال ابليس : لا اسجد، فما لابليس يعصى حين لم يسجد وليس هو من
الملائكه ؟ جعلت فداك ! ما ندب الله عزوجل اليه المومنين من قوله يا ايها الذين
امنوا ادخل فى ذلك المنافقون معهم ؟ قال : نعم و
الضلال و كل من اقر بالدعوه الظاهره و كان ابليس ممن اقر بالدعوه الظاهره معهم
.(675)
عن ابن عباس :... ثم قال للملائكه الذين كانوا مع ابليس خاصه دون الملائكه الذين
فى السموات : اسجدوا لادم ... (676)
خلق الله آدم فى سماء الدنيا و انما اسجد له ملائكه سماء الدنيا ولم يسجد له ملائكه
السموات .(677).
اشاره الف : تكليف كافر و منافق و عاصى ، در مقام ثبوت محذورى ندارد؛ زيرا همه آنها
با اختيار تمرد مى كنند، نه با اضطرار و اجبار و اثبات تكليف آنان در هر مورد نيازمند
دليل لفظى يا لبى است و ادله لفظى و لبى
قابل اعتمادى در كتاب و سنت وجود دارد كه دلالت بر اشتراك تكليف بين مطيع و عاصى ،
مومن و كافر، مخلص و منافق دارد.
ب : تكليف ابليس گاهى به صورت اندراج وى تحت امر متعلق به فرشتگان مطرح است
: قلنا للملائكه اسجدوا لادم و گاهى به صورت امر
مستقل ، ليكن اثبات امر استقلالى دليل معتبر مى طلبد و استفاده آن از آيه اذ امرتك
(678) آسان نيست . آنچه از حديث مزبور استخراج مى شود ت همان وحدت امر و اندراج
ابليس در همان امر واحد متوجه فرشتگان است ، ليكن سند اين گونه آثار، متقن نيست .
وقتى نتوان مقصود قرآن را با خبر واحد در معارف اعتقاد و مانند آن ثابت كرد، اثبات آن با
آثارى كه مادون اخبار است به طريق اولى دشوار خواهد بود. هنگامى مى توان از عموم و
اطلاق عنوان ملائكه رفع يد كرد كه دليل معتبرى بر اختصاص آن به فرشتگان آسمان
نزديكت ارائه شود.
6 محل سجده فرشتگان
عن امير المومنين عليه السلام : اول بقعه عبدالله عليها ظهر الكوفه ، لما امر الله
الملائكه ان تسجدوا لادم ، سجدوا على ظهر الكوفه . (679)
اشاره : اثبات معارف غير فرعى با خبر مسند دشوار است ، چه رسد به خبر
مرسل و آنچه مى توان محمل اين گونه از احاديث بر فرض اعتبار آنها باشد
تمثل است ؛ يعنى خضوع فرشتگان نسبت به انسان
كامل به صورت سجده در مكان خاص يا زمان خصوص ،
متمثل است . از سوى ديگر مى توان مكان يا زمان خاص را مظهر آنچه در عالم ملكوت واقع
شده ، تلقى كرد. از اين رو برخى از امكنه و ازمنه از حرمت و احترام و بركت ويژه اى
برخوردار است .
7 ماهيت ابليس و پيشينه او
عن ابى عبدالله عليه السلام :... فان ابليس كان مع الملائكه فى السماء يعبد الله و
كانت الملائكه تظن انه ممنهم و ليم يكن منهم . فلما امر الله الملائكه بالسجود لادم ،
اخرج ما كان فى قلب ابليس من الحسد. فعلمت الملائكه عند ذلك ان ابليس لم يكن منهم .
فقيل له عليه السلام : فكيف وقع الامر على ابليس و انما امر الله الملائكه بالسجود لادم
؟ فقال عليه السلام : كان ابليس منهم بالولاء ولم يكن من جنس الملائكه و ذلك ان الله
خلق خلقا قبل آدم و كان ابليس منهم حاكما فى الارض ؛
فعتوا و افسدوا و سفكوا الدماء، فبعث الله الملائكه فقتلوهم و اسروا ابليس و رفعوه
الى السماء؛ فكان مع الملائكه يعبد الله الى ان خلق الله تبارك و تعالى آدم .
(680)
عن العالم عليه السلام : فخلق الله آدم فبقى اربعين سنه مصورا و كان يمر به
ابليس اللعين فيقول : لامر ما خلقت ! لئن امرنى الله بالسجود لهذا لعصيته
...(681)
عن جميل بن دراج : سالت ابا عبدالله عليه السلام عن ابليس ، اكان من الملائكه او كان
بلى شيئا من امر السماء؟ فقال : لم يكن من الملائكه ... ولم يكن يلى شيئا من امر السماء
ولاكرامه ... (682)
عن الصادق عليه السلام : ان الملائكه كانوا يحسبون ان ابليس منهم و كان فى علم
الله انه ليس فاستخرج ما فى نفسه بالحميه و الغضب
فقال : خلقتنى من نار و خلقته من طين . (683)
عن امير المومنين عليه السلام :... وساله عن اسم ابليس ، لما كان فى السماء
فقال : كان اسمه الحارث وساله عن اول من كفر وانشا الكفر،
فقال : ابليس لعنه الله .(684)
عن الرضا عليه السلام : ان اسم ابليس الحارث و انما
قول الله عزوجل : يا ابليس ، يا عصى وسمى ابليس لانه ابلس من رحمه الله
عزوجل .(685)
الا باء ثلاثه : آدم ، ولد مومنا والجال ولد مومنا و كافرا و ابليس ولد كافرا و ليس
فيهم نتاج ؛ انما يبيض و يفرخ و ولده ذكور ليس فيهم اناث .(686)
اياك و الغضب فانه مفتاح كل شر و ان ابليس كان مع الملائكه تحسب انه منهم و كان
فى علم الله انه ليس منهم . فلما امر بالسجود لادم ، حمى و غضب فاخرج الله ما كان
فى نفسه بالحميه والغضب .(687).
عن الباقر عليه السلام فى جواب السائل بقوله : لم سمى ابليس ابليس ؟
قال لانه ابلس من رحمه الله عزوجل فلا يرجوها.(688)
عن ابن عباس : كان ابليس من حى من احياء الملائكه
يقال لهم الجن . خلقوا من نار السموم من بين الملائكه وكان اسمه الحارث فكان خازنا من
خزان الجنه و خلقت الملائكه كلهم من نور، غير هذا الحى ...
فاول من سكن الارض الجن الجن فافسدوا فيها وسفكوا الدماء وقتلوا بعضهم بعضا فبعث
الله اليهم ابليس فى جند من الملائكه فقتلهم حتى الحقهم بجزائر البحور واطراف
الجبال . فلما فعل ابليس ذلك اغتر بنفسه و قال : قد صنعت شيئا لم يصنعه احد. فاطلع
الله على ذلك من قلبه ولم تطلع عليه الملائكه :
فقال الله الملائكه : انى جاعل فى الارص خليفه . فقالت الملائكه :
اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء كما افسدت الجن .
قال : انى اعلم ماه لا تعلمون ؛ انى قد اطلعت من قلب ابليس على ما لم تطلعوا عليه
من كبره و اغتراره ... (689) .
عن ابن مسعود: لما فرغ الله من خلقه ما احب ، استوى على العرش
فجعل ابليس على ملك سماء لدنيا و كان من قبيله من الملائكه
يقال لهم الجن و انما سموا الجن لانهم خزائن الجنه و كان ابليس مع ملكه خازنا قوقع فى
صدره كبر و قال : ما اعطانى الله هذا الا لمزيد او لمزيه لى ، فاطلع الله على ذلك منه .
فقال للملائكه : انى جاعل فى الارض خليفه . قالوا ربنا
اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء... قال انى اعلم ما لا تعلمون . (690)
عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : ان الله لما اراد ان يخلق آدم ... ثم دعا ابليس ،
و اسمه يومئذ فى الملائكه حباب . فقال له : اذهب فاقبض لى من الارض قبضه ، فذهب حتى
اتاها. فقالت له مثل ما قالت للذين من قبله من الملائكه : فقبض منها قبضه ولم يسمع
لحرجها. فلما اتاه قال الله تعالى : ما اعاذت باسمائى منك ؟
قال : بلى . قال : فما كان من اسمائى ما يعيذها منك ؟
قال : بلى ولكن امرتنى فاطعتك . فقال الله : لاخلق منها خلقا يسوء و جهك ... (691)
اشاره الف : صرف نظر از ارسال و ضعف سند و صرف نظر از صعوبت اثبات معارف
غير فرعى با اين گونه اخبار يا آثار، برخى از مفسران مانند طبرى و صاحب
المنار... بر آنند كه تفاوت فرشته و جن ، صنفى است نه نوعى .
بنابر اين ، ابليش گرچه از جن به شمار مى آيد، ليكن از نوع فرشته است . (692)
گروهى تفاوت آنها را ماهوى و نوعى مى دانند،، ولى ابليس را از نوع ملك مى شمرند و
از آيه امر ملائكه به سجده و امتثال آنان و استثناى ابليس با
متصل دانستن استثنا استفاده مى كنند و آيه ... كان من الجن (693) را بر معناى
جامع جن كه هر موجود مستور و پوشيده اى را
شامل مى شود حمل مى كنند و نيز از آيه و جعلوا بينه و بين الجنه نسبا(694)
استمداد مى كنند؛ به اين تقرير كه چون مشركان ، ملائكه را دختران خداوند مى پنداشتند
پس بين خدا و فرشته نسبت قايل شدند و بر فرشته ، عنوان جن اطلاق شد؛ زيرا كسى
جن را دختر خداوند نمى پنداشت . پس جن بودن به معناى ، با فرشته بودن
قابل جمع است و جن نيز بر شيطان اطلاق مى شود: من الجنه والناس (695)
تفصيل بحث را مى توان در تفسير فخر رازى جستجو كرد. (696)
ب : اخبار و آثار در تبيين ماهيت ابليس همسان نيست ، ليكن چون مرجع نهايى در اين گونه
موارد قرآن كريم است و ظاهر آيه ... كان من الجن ، آن است كه ابليس از سنخ جن
است و پيام جامع قرآن تفاوت ماهوى ملك و جن است و آثار متباين آنها مويد تباين ماهوى
آنهاست ، جن بودن ابليس و جدا بودن او از نوع فرشته ، به واقع نزديكتر است .
ج : تفاوت اسماى ابليس در آسمان و زمين سهمى در تغيير ماهيت او ندارد؛ چنان كه عربى
بودن كلمه ابليس هم مورد ترديد است . گرچه در برخى از اخبار
مرسل ، وجه تسميه او به ابليس ، ابلاس و ياس وى از رحمت الهى ياد شده است .
8 مهلت دادن خدا به ابليس
عن زراره عن ابى عبدالله عليه السلام :... بماذا استوجب ابليس من الله ان اعطاه ما اعطاه
؟ فقال : شى ء كل منه ، شكره الله عليه : قلت : و ما كان منه جعلت فداك ؟
قال : ركعتين ركعهما فى السماء اربعه آلاف سنه .(697)
عن ابن عباس : كان ابليس اسمه عزازيل و كان من اشرف الملائكه من ذوى الاجنحه
الاربعهه ثم ابلس بعد.(698)
كان ابليس قبل ان يركب المعصيه ، من الملائكه اسمه
عزازيل و كان من سكان الارض و كان من اشد الملائكه اجتهادا و اكثرهم علما. فذلك دعاه الى
الكبر و كان من حى يسمون جنا. (699)
كان ابليس من خزان الجنه و كان يدبر امر السماء الدنيا.(700).
كان ابليس من اشرف الملائكه من اكبرهم قبيله و كان خزن الجنان و كان له سلطان سماء
الدنيا و سلطان الارض . فراى ان لذلك له عظمه و سلطانا على
اهل السموات . فاضمر فى قلبه من ذلك كبرا يعلمه الا الله . فلما امر الله الملائكه
بالسجود لادم خرج كبره الذى كان يسر (ستر).(701)
عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : ان الله امر آدم بالسجود فسجد
فقال : لك الجنه و لمن سجد من ذريتك و امر ابليس بالسجود. فابى ان يسجد
فقال : لك النار ولمن ابى من ولدك ان يسجد. (702)
عن ابن عمر: لقى ابليس موسى فقال : يا موسى ! انت الذى اصطفاك الله برسالاته
و كلمك تكليما اذ تبت و انا اريد ان اتوب . فاشفع لى الى ربى ان يتوب على .
قال موسى : نعم . فدعا موسى ربه . فقيل : يا موسى ! قد قضبيت حاجتك . فلقى موسى
ابليس . قال : قد امرت ان تسجد لقبر آدم و يتاب عليك . فاستكبر و غضب و
قال : لم اسج له حيا، اسجد له ميتا؟... (703)
عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم : ان الله
عزوجل حين امر آدم ان يهبط، هبط آدم و زوجته و هبط ابليس و لازوجه له وهبط الحيه ولازوج
لها. فكان اول من يلوط بنفسه ابليس لعنه الله فكانت ذريته من نفسه . (704)
كان ابليس اول من تغنى واول من ناح و اول من حدالما
اكل من الشجره تغنى لما هبط حدا فلما استقر على الارض ناح يذكره ما فى الجنه .
(705)
اشاره الف : توجيه برخى از اخبار با صرف از سند آن آسان نيست ؛ مثلا
تعليل عطاى الهى به پاسداشت خداوند از دو ركعت نماز ويژه ابليس ، مورد
تامل است ؛ زيرا نه عبادت مخلصانه اى از ابليس صادر شد و نه احسانى از ناحيه خداوند
به وى ارزانى شد؛ زيرا انظار و مهلت دادن براى اغوا و
اضلال مردم ، نقمت مضاعف است ، نه نعمت .
ب : اين كه ذريه ابليس از شخص او باشند و بدون نكاح با همسر، از او به تنهايى
متولد شده باشند تامل زايد و تكلف فوق العاده مى طلبد؛ چنان كه اسناد اولين تغنى و
حدا و نوحه به ابليس محتاج دليل معتبر است ؛ گرچه اعتبار مناسب همين است كه ياد شد.
|