استاد علامه طباطبايى (قدس سره ) در اين مورد مى فرمايد: خداوند طلبكارى است كه
هرگز حقش ادا نمى شود: و الله سبحانه غريم لا يقضى دينه (917) . با اين
همه ، اگر انسان در شاءنى از شئون يا مرحله اى از
مراحل چيزى را براى خود ديد با توحيد ناب سازگار نيست و بر اين اساس ، جايى
براى بحث كلامى معروف كه جزا و پاداش بر اساس استحقاق است يا از سر
تفضل ) باقى نمى ماند؛ چون بر اساس آنچه بيان شد، جايى براى توهم استحقاق
پاداش نمى ماند و همه پاداشها به فضل الهى است و كسى كه توفيق
عمل خيرى مى يابد خدا را به پاس اين توفيق بستايد .
9 حصر استعانت و استمداد از غير خدا
حصر استعانت در خداى سبحان همانند حصر عبادت ، تخصيص ناپذير است ؛ زيرا هر چه
براى رفع نياز مورد استفاده قرار مى گيرد، همه و همه از شئون فاعليت خداى سبحان و
از سربازان آماده الهى است : لله جنود السموات و الاءرض (918) كه هر يك در
نظام آفرينش ماءمور كارى هستند . از اين رو موحدى چون حضرت ابراهيم ( عليه السلام )
كه در اصل مسئله توحيد مى گويد: انى وجهت وجهى الذى فطر السموات و الاءرض
(919)، در امور عادى نيز مى فرمايد: الذى خلقنى فهو يهدينَ و الذى هو يطعمنى
و يسقينَ و اذا مرضت فهو يشفين . (920)
انسان موحد خالق ، هادى ، مطعم ، ساقى و شفادهنده را خداى سبحان مى داند و اگر كسى
معتقد باشد كه خداوند مايه هاى اوليه طعام و دارو و مانند آن را براى ما آفريده و تركيب
و صورت سازى آن بالاستقلال از ماست ، اين تفويض
باطل است كه با ربوبيت مطلق خداى سبحان بر سراسر عوالم هستى سازگار نيست .
پس سير و سيراب كننده و شفادهنده انسان خداست . البته خداى سبحان از راه اسبابى
خاص فاعل اين امور است و مسبب الاءسباب نيز خود اوست و بر اين اساس ، به ما آموختند تا
در ادعيه بگوييم : و قرب فيه و سيلتى اليك من بين
الوسائل (921) . اسباب امور در عرض سببيت خداوند نيست و هيچ سببى در سببيت خود
استقلال ندارد . سيركننده خداست ، نه غذا و اگر سيركننده غذا مى بود جهنميان گرسنه
نيز با خوردن ضريع (922) سير مى شدند؛ در حالى كه آنان هرگز با
خوردن ضريع ، سير نمى شوند: ليس لهم طعام الا من ضريع لا يسمن و لا يغنى من
جوع (923)
خداوند همه امور را اداره مى كند و دستور گفتن باسم الله اءموت و اءحيى
(924) در هنگام خوابيدن و گفتن الحمد لله الذى اءحيانى بعد ما اءماتنى و اليه
النشور (925) در هنگام بيدار شدن ، آموزش دعاى توحيدى است تا سراسر زندگى
انسان موحدانه و در جهت نفى شرك باشد . حصر استعانت در خداوند ايجاب مى كند كه
انسان نه از غير خدا مدد بجويد و نه خود را معين و مددكار كسى بپندارد؛ زيرا تنها خدا
مستعان است : ( و الله مستعان ) (926)
تذكر: برخى آيات قرآن كريم دستور كمك به يكديگر مى دهد و موهم آن است كه هم
مددجويى و مستعين شدن رواست و هم مددكارى و مستعان بودن ؛ مانند: تعاونوا على البر و
التقوى (927)
در پاسخ اين توهم بايد گفت : به مقتضاى توحيد افعالى همه كارهاى نيك نيكوكاران از
آن خداست و همه فاعلها از درجات و شئون فاعليت خداى سبحان هستند . خداوند همان طور كه
غذا و آب را آفريده و به آنها خاصيت سير و سيراب كردن بخشيده ، انسان مددكار را نيز
آفريده و به او توان امداد و گره گشايى را عطا كرده است و در حقيقت او آيت خداست و اين
كارها همه از اوصاف فعلى خداست كه از مقام
فعل او انتزاع مى شود و زايد بر ذات است ، نه از اوصاف ذاتى كه از مقام ذات خداى
سبحان انتزاع مى شود.پس استعانت از هر چيزى استعانت از وجه خدا و فيض اوست ،نه غير
آن و هيچ معينى در اعانت خود مستقل نيست و كسى كه توفيق كارهاى خير نيز مى يابد بايد
خود را شاءنى از شئون الهى در مقام فعل حق بداند . پس تعاون ، استعانت و اعانت ، در
محور فعل است ، نه ذات و چون همه جهان را رب العالمين اداره مى كند با حصر استعانت در
خدا هم منافاتى ندارد و با اين بيان جايى براى اين تفكيك نمى ماند كه (اياك نستعين )
در مورد عبادت است و (تعاونوا على البر و التقوى ) در مورد
مسائل اجتماعى .
اما گناه چون نقص و امر عدمى است به خداى سبحان ارتباطى ندارد . منشاء هر معصيتى يا
جهل است يا عجز يا ساير امور عدمى و خدا از همه آنها منزه است . خداوند
وسايل را در اختيار همگان ، چه دنياخواهان و چه آخرت طلبان قرار مى دهد من كان يريد
العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحوراَ و من اءراد
الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاءولئك كان سعيهم مشكوراَ كلا نمد هولاء و هولاء من
عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا (928)؛ گروهى از انسانها به
دنبال عاجله ، يعنى دنياى زودگذرند و گروهى آخرت طلب و آجله خواه ، و خدا هر
دو گروه را مدد مى كند و عطاى خود را از هيچ كس دريغ نمى دارد . اما امداد الهى به
دنياطلبان براى اتمام حجت است : (ليهلك من هلك عن بينة ) (929)؛ زيرا اگر ابزار و
وسايل كار در اختيار تبهكاران نباشد، زمينه آزمون آنها فراهم نمى شود. البته امدادهاى
غيبى الهى ويژه مؤ منان است و درباره معصيت معنا ندارد ؛ زيرا معصيت به عالم غيب بر نمى
گردد و از نشئه تجرد و باطن عالم هرگز گناه
نازل نمى شود .
حاصل اين كه ، ربوبيت نامحدود خداى سبحان جا براى
استقلال هيچ فاعلى نمى گذارد و با نگرش توحيدى همه كارهاى خير كار اوست . با بيان
گذشته شبهه ناهماهنگى استعانت از صبر و نماز نيز، كه در آيه كريمه (استعينوا
بالصبر و الصلوة ) (930) آمده است ، با حصر استعانت در خدا، پاسخ داده مى شود؛
زيرا استمداد از نماز و ساير عبادات ، استعانت به شاءنى از شئون الهى و فعلى از
افعال خدا و ارتباط با وجه الله است ، نه بيگانه . صبر و نماز سر پلى است
كه ما را به مقصد مى رساند و گرنه اينها در يارى و اعانت
استقلال ندارد .
10 استعانت راستين و دروغين
حصر عبادت و استعانت در خداى سبحان گاهى تنها در محدوده لفظ و مفهوم است و گاهى
فراتر از آن ، همه شئون اعتقادى ، اخلاقى و عملى گوينده (اياك نعبد و اياك نستعين ) را
در بر مى گيرد . راه آزمودن استعانت راستين اين است كه انسان همه شئون هستى خود را
محاسبه كند؛ اگر در هيچ يك از شئون خود به غير خدا تكيه نكرد، او در نماز نيز
صادقانه و به حق مى گويد: (اياك نعبد و اياك نستعين ) . اما اگر در هر پيش آمد و رخداد
حادثه اى ابتدا به غير خدا نظر دارد و پس از سرماخوردگى و نااميدى از همه راهها، به
فكر دعا و نيايش مى افتد، معلوم مى شود او در نماز و دعا نيز صادق نيست و اگر در بين
دعا نيز عاملى او را فريب دهد، دست از نيايش بر مى دارد .
مرحوم حكيم سبزوارى راستى را به صدق در
قول و فعل تقسيم كرده مى گويد:
ثم اذا المهم جا غيرا يرى (931)
|
گوينده (اياك نستعين ) اگر هنگام رخداد حادثه ، اولين ملجاءى كه خاطرش بدان مى
پيوندد و اولين برقى كه در قلبش مى جهد (نور السموات و الاءرض ) بود كه همه نظام
را روشن مى كند، در پرتو آن راه را مى يابد؛ اما اگر غير حق ، مانند قدرت خود يا قبيله
اش را ديد او در ادعاى حصر استعانت كاذب است و همانند مسافر راه گم كرده اى است كه در
تاريكى شب با برقى جهنده ، كه لحظه اى بيش فضا را روشن نمى كند، راه مى جويد:
ليس فى البرق الخاطف مستمع لمن يخوض فى الظلمة (932) . غير خدا اگر
نورى هم داشته باشد (كه ندارد ) مانند برقى جهنده است در بيابانى تاريك كه هرگز
جايگزين (نور السموات و الاءرض ) نخواهد بود .
از وصاياى امامان معصوم (عليهم السلام ) به عزيزترين بازماندگانشان در آستانه
ارتحال ، پرهيز از ستم به مظلومانى است كه پناهگاهى جز خدا براى خود نمى بينند و
اولين برقى كه در ذهنشان مى جهد برق استعانت از خداى سبحان است و قلب خود را به
فكر استعاننت از بيگانه نمى آلايند: اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا الا الله
(933) . چنين متوكلى چون دعايى خالص دارد، يقينا دعايش مستجاب است . آه مظلوم بى
پناه ، بى هيچ مانعى تا ساحت قدس ربوبى بالا مى رود و از اين رو حضرت امام حسن
(عليه السلام ) در خردسالى در پاسخ به پرسشى درباره (فاصله زمين و آسمان
فرمودند: دعوة المظلوم و مد البصر (934)؛ اگر پرسش تو درباره فاصله
زمين با آسمان ظاهرى است تا آن جا كه چشم مى بيند و اگر از غيب آسمانها مى
پرسى دعا و آه مظلوم كه تا ساحت ربوبى پيش مى رود . اگر كسى جز از خدا
چيزى طلب نكرد به يقين خداوند ناصر اوست .
11 مراتب استعانت
همان گونه كه عبادت درجات گوناگونى دارد و به اقسامى مانند عبادت بردگانه ،
تاجرانه و عاشقانه تقسيم مى شود، استعانت نيز درجات و مراتبى متفاوت دارد؛ گاهى
انسان ابتدا خود را ديده ، مى گويد: من از خدا يارى مى طلبم . اين نازلترين
مرتبه استعانت است . اگر انسان كارى را خود انجام دهد، ولى كمبودش را ديگرى جبران و
ترميم كند، ديگرى ناصر، معاون و شفيع اوست و كار با نصرت و معاونت
و شفاعت انجام گرفته است ، نه ولايت ؛ ولى اگر انسان خود را صاجب هيچ
سهمى نداند و همه شئون را به خدا بسپارد تحت ولايت خداست : (الله ولى الذين امنوا) .
(935)
فرزند بالغ كه كارهايش را خود برعهده مى گيرد، ولى كمبودهايش را پدر جبران مى
كند، نقش پدر نسبت به او نقش ناصر و معين و شفيع است ، ولى نوزادى كه قدرت بر هيچ
كارى ندارد، تحت ولايت پدر است .
درجات استعانت با مراتب عبادت به هم پيوسته است و به هر ميزان كه عابد در عبادت
موحد و در توحيد صادق باشد، استعانتش نيز ظريفتر خواهد بود؛ اگر عبادت به مرحله
برين راه يافت ، استعانت نيز به مرحله ولايت مى رسد و در استعانت مولى عليه از ولى ،
عون كامل از آن ولى است كه بر همه شئون مولى عليه اشراف دارد . راه رسيدن عبادت به
مرحله برين نيز اين است كه عابد نه خود را ببيند و نه عبادت خود را و خود را كاملا
محجور ببيند؛ زيرا ولايت ولى همواره با حجر مولى عليه همراه است و
اگر انسان در عبادت خود را محجور يافت ، استعانتش در (اياك نستعين ) صورت
استيلاء (ولايت پذيرى ) پيدا مى كند و گرنه موجودى كه خود را
مستقل مى بيند تحت ولايت كسى نيست . البته مراد از اين حجر، حجر رايج در فقه اصغر
نيست ، بلكه مقصود محجور بودن موجود رابط در برابر موجود
مستقل است ؛ هر چند آن موجود رابط، خود ولى الله باشد و اگر راه تسبيح و كوبيده و
هموار شده را طريق معبد گفته اند، براى همان فروتنى تكوينى و
ذلول بودن طبيعى آن است .
12 استعانت ، توكل ، تفويض
خداى سبحان به متوسطان از اولياى خود و كسانى كه در نيمه راه سلوكند، دستور
توكل مى دهد و لله غيب السموات و الاءرض و اليه يرجع الاءمر كله فاعبده و
توكل عليه (936) . انسان نيازمندى كه در رفع نياز خود نيز عاجز است بايد
براى تاءمين نيازهايش وكيل بگيرد وكيل او كسى است كه در قوس
نزول ، غيب و شهود آسمانها و زمين از آن اوست و در قوس صعود همه چيز به او باز مى
گردد .
اما آنان كه به مقصد نزديكتر شده اند فراتر از
توكل به مقام تفويض و تسليم (امور به خدا) بار يافته اند؛ زيرا معناى
وكيل گرفتن اين است كه هنوز انسان خود و خواسته ها و كارهاى خود را مى بيند و آنگاه
براى تاءمين خواسته هايش وكيل مى گيرد؛ اما كسى كه به مقام تفويض و تسليم مى
رسد، خود و كار خود را نمى بيند تا براى انجام آن
وكيل بگيرد، بلكه همه كارها را به دست خدا مى داند . پس گرچه متوكلان و
اهل تفويض هر دو محبوب خدا هستند اما متوكلان به پايگاه محبتى كه بهره
اهل تفويض است راه نيافته اند، ليكن آنان كه به مقام تفويض رسيده اند مقام
توكل را نيز دارند .
توكل گرچه از تفويض فروتر است اما در سنجش با استعانت از آن فراتر است ؛
(937) چون در استعانت انسان ، خودش كار مى كند و از خدا مدد مى گيرد، ولى در
توكل كار را به خدا وا مى گذارد و در مرتبه بالاتر كه تفويض است عبد اصلا خود و
كار خود را نمى بيند تا نوبت به واگذارى آن به خدا برسد .
كسى كه به هيچ يك از اين مراتب سه گانه (استعانت ،
توكل ، تفويض ) راه نيافت ، در وسط جاده دين نيست ، بلكه در حاشيه آن و در لبه
پرتگاه و در معرض سقوط از دين است به گونه اى كه اگر نفعى به او رسيد در دين
مى ماند و اگر نفعى نبرد يا اندك آسيبى ديد، از دين دست مى شويد: و من الناس من
يعبد الله على حرف فان اءصابه خير اطماءن به و ان اءصابته فتنة انقلب على وجهه
خسر الدنيا و الاخرة (938) او دين را براى تاءمين دنياى خود مى خواهد، نه براى
آخرت و نه براى دنيايى حسن تا بگويد: (ربنا اتنا فى الدنيا حسنة ) (939)، بلكه
مى گويد: (ربنا اتنا فى الدنيا) (940) . پس اگر نفعى عايدش نشد، هم دنيا را از
دست مى دهد و هم آخرت را؛ همانند بت پرستان حجاز كه به جهان آخرت عقيده نداشتند و
بتها را نيز تنها براى شفاعت نزد خدا، در جهت بهره ورى از دنيا عبادت مى كردند، نه
براى شفاعتى در جهت بهره هاى اخروى و معنوى ؛ زيرا به آخرت معتقد نبودند .
بحث روايى
1 مراتب عبادت
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار و ان
قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاءحرار
(941)
عن الصادق (عليه السلام ): العبادة ثلاثة : قوم عبدوا الله
عزوجل خوفا فتلك عبادة العبيد و قوم عبدوا الله تبارك و تعالى طلب الثواب فتلك عبادة
الاءجراء و قوم عبدوا الله عزوجل حبا له ، فتلك عبادة الاءحرار و هى
اءفضل العبادة (942)
ان الناس يعبدون الله عزوجل على ثلاثة اءوجه : فطبقة يعبودنه رغبة فى ثوابه ،
فتلك عبادة الحرصاء و هو الطمع و آخرون يعبدونه فرقا من النار فتلك عبادة العبيد و هى
رهبة و لكنى اءعبده حبا له عزوجل ، فتلك عبادة الكرام و هو الاءمن لقوله
عزوجل : ( و هم من فزع يومئذ امنون ) (943) و لقوله
عزوجل : (قل ان كنتم تحبون الهل فاتبعونى يحببكم و يغفر لكم ذنوبكم ) (944) فمن
اءحب الله عزوجل اءحبه و من اءحبه الله كان من الآمنين (945)
ان الناس يعبدون الله على ثلاثة اءصناف : صنف منهم يعبدونه رجاء ثوابه فتلك
عبادة الخدام ، وصنف منهم يعبدونه خوفا من ناره فتلك عبادة العبيد، وصنف منهم يعبدونه حبا
له فتلك عبادة الكرام (946)
(اياك نعبد) ... يعنى لا نريد منك غيرك و لا نعبدك بالعوض و
البدل كما يعبدك الجاهلون بك المغيبون عنك . (947)
عن السجاد (عليه السلام ): انى اءكره اءن اءعبد الله و لا غرض لى الا ثوابه فاءكون
كالعبد الطمع المطمع : ان طمع عمل ، و الا لم
يعمل ، و اءكره اءن [ لا] اءعبده الا لخوف عقابه فاءكون كالعبد السوء ان لم يخف لم
يعمل . قيل : فلم تعبده ؟ قال : لما هو اءهله باءياديه على و انعامه (948)
اشاره : عبادت شاكرانه و پرستش محبانه ، كه بالاترين مرتبه عبادت است ، مقام مكنونى
است كه نيل به آن بدون طهارت معنوى ميسور نيست و طهارت معنوى در برابر
قذارت معنوى است و بر اساس تعرف الاءشياء باءضدادها ، مى توان تعريف هر
كدام را از تعريف ديگرى استنباط كرد . خداوند در قرآن كريم ، شرك را قذارت دانسته ،
مشركان را نجس معرفى كرده است : (انما المشركون نجس ) (949) و چون
توحيد در مقابل شرك و موحد در مقابل مشرك است در نتيجه توحيد، طهارت معنوى بوده و
موحد داراى طهارت باطنى است و چون برخى از توحيدها ناب و برخى مشوب به شرك
است ، چنانكه از آيه كريمه و ما يؤ من اءكثرهم بالله الا و هم مشركون (950) بر
مى آيد كه اكثر اهل ايمان گرفتار شركند، پس آنان كه از توحيد ناب برخوردارند و از
لوث هر گونه شركى طاهرند، جزو مطهران واقعى هستند؛ چنين گروهى در عبادت خداوند
غير از خود معبود، چيز ديگرى از او تمنا ندارند و التذاذ به حلواى بهشت را نصيب كسانى
مى دانند كه لذت محبت خداوند را نچشيده باشد .
2 مشاهده معبود در عبادت
عن الصادق (عليه السلام ): ... و من زعم اءنه يعبد بالصفة لا بالادراك فقد
اءحال على غائب و من زعم اءنه يعبد بالصفة و الموصوف فقد
اءبطل التوحيد لاءن الصفة غير الموصوف و من زعم اءنه يضيف الموصوف الى الصفة
فقد صغر بالكبير و ما قدروا الله حق قدره (951)
اشاره : ذات خداوند سبحان هويت مطلق است كه نه علم حصولى حكيم و متكلم را به كنه آن
راه است و نه علم شهودى عارف را به آن مجال ؛ چنانكه از هيچ كسى چنين تكليف محالى
خواسته نشده است . اما ادراك خداوند به مقدار توان
عقل و قلب بشر، ممكن و لازم است و چنين معرفتى بايد با اعتراف به عجز از رسيدن به
عمق آن همراه باشد .
مطلب مهم در تبيين اين گونه از احاديث غرر اين است كه :
الف : معبود بايد مشهود باشد، نه غايب . از اين رو كسى كه خداوند را با وصف او مى
شناسد او را غايب مى پندارد و گرنه حاضر و مشهود، به خودش شناخته مى شود، نه به
وصف ؛ چنانكه اگر كسى وصف و موصوف هر دو را بپرستد، گرفتار شك خواهد شد و
اگر كسى موصوف (ذات ) را كه مهمتر از وصف است ، به وصف اضافه كند، ذات را كه
بزرگ است كوچك شمرده ، مشمول : ( و ما قدروا الله حق قدره ) (952) خواهد شد . پس
اصل آن است كه معبود، بالاصاله مشهود باشد و در پرتو او صفاتش مورد مشاهده قرار
گيرد .
ب : چنانكه در اشاره قبل مبسوطا بيان شد، هدف عبادت تام و
كامل ، لقاى خود معبود است ، نه برخوردارى از نعمتهاى بهشت يا رهايى از دوزخ .
3 استعانت نشانه بطلان تفويض
اجتمع اءبوعبدالله (عليه السلام ) مع رجل من القدرية عند عبدالملك بن مروان ،
فقال القدرى لاءبى عبدالله (عليه السلام ):
سل عما شئت . فقال له : اقرء سورة الحمد .
قال : فقراءها . فقال الاءموى و اءنا معه : ما فى سورة الحمد علينا، (انا لله و انا اليه
راجعون ) . قال : فجعل القدرى يقراء سورة الحمد حتى بلغ
قول الله تبارك و تعالى (اياك نعبد و اياك نستعين ) .
فقال له جعفر: (قف !من تستعين ؟ و ما حاجتك الى المعونة ؟ الى الاءمر اليك . فبهت
الذى كفر و الله لا يهدى القوم الظالمين (953)
اشاره : تفويض و قدر همانند جبر باطل است ؛ زيرا موجود ممكن ، خواه در مقام حدوث و خواه
در مقام بقا، عين ربط و نياز به مبداء غنى است و اين فقر عين ذات (هويت ، نه ماهيت ) اوست .
بنابراين ، ممكن نيست كارهاى موجود فقير محض به خود او يا به موجود ديگرى مانند او
واگذار شود و درخواست كمك عبد از رب كه از آيه مزبور استفاده مى شود نشانه هماهنگى
دليل نقلى با عقلى است ؛ چنانكه مايه بهت قدرى شده است .
4 استعانت از معين ملكوتى
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): و اءكثر الاستعانة بالله يكفك ما اءهمك و يعنك على ما
ينزل بك (954)، و اءحمد الله و اءستعينه على مداحر الشيطان و مزاجره
(955)، اءحمده شكرا لاءنعامه و اءستعينه على وظائف حقوقه (956)، و
نستعينه على رعاية حقوقه (957)
اشاره : انسان مانند موجودهاى طبيعى ديگر در معرض رخدادهاى ناگوارست ؛ زيرا در جهان
طبيعت همگى در تكاپو و كوششند و قهرا تزاحمى رخ مى دهد كه مايه آسيب ديدن برخى
خواهد شد و اگر معين و معاونى براى كمك مصدوم حضور پيدا نكند، موجود آسيب ديده از بين
خواهد رفت .
انسان ، گذشته از سوانح سهمگين طبيعى ، مبتلا به دشمن كينه توز ديگرى به نام
شيطان است كه هماره به سعادت ابدى او طمع كرده ، درصدد اغواى اوست . بنابراين ،
انسان بيش از هر موجود ديگرى نيازمند به استنصار از ناصر غيبى و استعانت از معين
ملكوتى است و چون خداوند سبحان خود را به عنوان كافى معرفى كرده است :
(اءليس الله بكاف عبده ) (958) و در برخى از نصوص دينى آمده است : يا من يكفى
من كل شى ء و لا يكفى منه شى ء اكفنى ما اءهمنى (959)، از اين رو استعانت به ذات
اقدس خداوند مايه كفايت از هر مهم و پايه نجات از اهريمن درون و بيرون مى گردد . از
اين جهت امام اميرالمؤ منين (عليه السلام )، خداوند را در برابر نعمت او سپاسگزارى مى كند
و از او كمك مى خواهد تا وظايف حقوقى را كاملا ايفا كند؛ چون اگر بنده اى به عهد خويش
وفا كرد، خداوند حتما به عهد خود وفادار خواهد بود: اءوفوا بعهدى اءوف بعهدكم
(960)
اهدنا الصراط المستقيم 6
گزيده تفسير
عبد سالك براى رسيدن به لقاى خداى سبحان نيازمند صراطى است كه از آسيب كجى و
اعوجاج و از دستبرد شيطان مصون باشد و محتاج نور هدايتى است كه راه را به وى نموده
، او را تا رسيدن به مقصد نهايى رهبرى كند .
عبد سالك در اين آيه هدايت به صراط مستقيم را از خدا درخواست مى كند و اين هدايت همان
هدايت تكوينى است ؛ زيرا گوينده (نمازگزار يا قارى قرآن ) پس از شناخت خداوند و
ايمان به او، نور هدايت مى طلبد تا در پرتو آن راه و پرتگاه را بشناسد و چون
پويايى انسان دائمى است و راه حق نيز مراحل فراوانى دارد، عبد سالك بايد همواره هدايت
به صراط مستقيم را از خدا بخواهد .
صراط بزرگراهى است كه از يك سو به خداى سبحان مرتبط است ( و از اين رو واحد است
، نه كثير ) و از سوى ديگر در فطرت يكايك انسانها قرار دارد و از نهاد آنها آغاز مى
شود و از اين رو پيمودن آن دشوار نيست و هر كس آن را بپيمايد به لقاء الله مى رسد .
تفسير
اهدنا: هدايت در لغت به معناى دلالت و ارشاد است و آن دو گونه است : يكى نشان دادن راه
دستيابى به مقصد، كه به آن ارائه طريق مى گويند و ديگرى رساندن راهيان
به هدف كه از آن به ايصال به مطلوب تعبير مى شود .
صراط: بزرگراه وسيع و روشن است . راغب مى گويد:
اين واژه در اصل سراط بوده كه به معناى بلعيدن است و چون جاده باز و عمومى
با فراخى و وضوحى كه دارد، گويا سالك را در كام خود مى كشد و او را به پيش مى
برد، به آن صراط گفته مى شود . (961)
برخى از پژوهشگران لغات قرآنى اين راءى را ناصواب دانسته ، صراط را واژه اى
مستقل و غير مبدل مى دانند؛ زيرا سراط مشتقات گوناگونى دارد، در حالى كه
صراط چنين مشتقاتى ندارد . (962)
مستقيم : اين واژه از ماده ق وم است و بر اثر هيئت خاص باب
استفعال ، بر طلب قيام دلالت مى كند . از آن جا كه انسان در
حال قيام ، قادر بر بيشترين كارهاى خويش است ، واژه قيام را نام بهترين حالت
هر شى ء قرار داده است ؛ چنانكه بهترين حالت درخت آن است كه بر ساقه خود ايستاده و
ريشه در زمين داشته باشد و از اين رو چنين حالتى را قيام درخت مى نامند .
استقامت طلب قيام از شى ء است و طلب قيام كنايه از ظهور و
حصول آثار و منافع هر چيز است و چون آثار و منافع راه در مستوى بودن ، نداشتن اعوجاج
و گمراه نكردن سالك است ، چنين حالتى را قيام آن مى دانند . پس راه مستقيم راهى است كه
نداشتن اعوجاج از آن مطلوب و اين مطلوب حاصل باشد . از اين رو صفت مستقيم براى
صراط، توضيحى است ، نه احترازى .
راه نور و راهيان نورانى
انسان كه موجودى پويا و سالك است ، براى آن كه مقصد و غايت سلوكش لقاى مهر رب
العالمين باشد، نيازمند مسلك و صراطى است كه از آسيب اعوجاج مصون و از دستبرد اهريمن
ماءمون باشد و محتاج نور هدايتى است كه راه را به وى نموده ، او را قدم به قدم تا به
مقصد راهنمايى كند .
خداى سبحان راه سلوك و وصول سالكان كويش را ترسيم كرده ، همگان را به حركت در
آن براى وصول به اوصاف جمالى خود فرا خوانده است .
عبد سالك در اين آيه كريمه ، به تعليم خداى سبحان ، هدايت به صراط مستقيم را مسئلت
مى كند و هدايت بر دو گونه است : تشريعى و تكوينى . (963)
هدايت تشريعى عبارت است از ارائه قانون سعادت بخش ، تعليم معارف ، تبليغ احكام
دين و امر به فضايل و نهى از رذايل از طريق وحى و رسالت كه از آن به ارائه
طريق ياد مى شود؛ اما هدايت تكوينى آن است كه پروردگار، نيروهاى علمى انسان را
از بينش خاص و نيروهاى عملى او را از كشش و كوشش مخصوص برخوردار كند تا فهم يا
مشاهده معارف الهى و پيمودن راه و نيل به هدف نهايى به وفق مراد
حاصل شود و به عبارتى ديگر دستگيرى قدم به قدم از عبد سالك و رساندن او به
مقصد . از اين رو به ايصال به مطلوب موسوم است .
هدايتى كه در آيه كريمه (اهدنا الصراط المستقيم )، از خداى سبحان مسئلت مى شود هدايت
تكوينى است ، (964)، نه تشريعى ؛ زيرا گوينده آن (نمازگزار يا قارى قرآن )
پس از شناخت خدا، دريافت معارف و احكام دين و گرويدن به آن ، از خداوند هدايت مى طلبد
. پس او در پى كسب و تحصيل حاصل نيست ، بلكه او هدايتى نورانى مى طلبد كه در
پرتو آن هم راه را به خوبى ببيند و هم پرتگاههاى اطراف آن را بشناسد: اليمين و
الشمال مضلة و الطريق الوسطى هى الجادة (965)
سر اين كه عبد سالك همواره بايد هدايت به صراط مستقيم را از خداى سبحان بخواهد ( در
نماز يا تلاوت قرآن )، اين است كه راه انسان به سوى خدا مقاطع و
مراحل فراوانى دارد و انسان به هر مرحله از مراحل
كمال كه نايل شد، گرچه فعلا نسبت به آن مرحله نورانى و بيناست ، ليكن دوام آن
كمال و بقاى آن حال نيازمند به دوام افاضه است ؛ چنانكه نسبت به
مراحل برتر، تاريك و نابيناست . حتى اولياى الهى كه بسيارى از
مراحل كمال را پيموده اند، باز ممكن است بسيارى از حقايق را نديده ، همچون موساى كليم
(عليه السلام ) سخن از (رب اءرنى اءنظر اليك ) (966) داشته باشد . از اين رو هر
كس به مرتبه اى از كمال در معرفت و عمل دست يافت ، از سويى بايد ثبات قدم در آن
مرتبه كمالى را از خدا بخواهد: (لا تنزع منا صالحا اءعطيتنا) (967)، (فلا تسلب منى
ما اءنا فيه ) (968)، و از سوى ديگر براى رسيدن به مراتب برتر، نور هدايت
بخواهد، تا حدوث كمال به بقاى آن متصل گردد و
مراحل ابتدايى آن به مقاطع نهايى بپيوندد؛ چنانكه در تطبيق حكم كلى بر مصداق و
تشخيص وظيفه ، نياز به هدايت است .
هدايت تشريعى و آشنايى با معارف دين گرچه لازم و مايه تماميت حجت است ، ليكن گاهى
به تنهايى براى رسيدن به مقصد كافى و كارساز نيست ؛ چنانكه بسيارى از عالمان
دين و دانايان احكام و حكم شريعت بر اثر حرمان از شهود باطن نفرت انگيز گناه ، بدان
دست آلودند . اين هدايت تكوينى و نور بصيرت درونى است كه به عبد سالك مصونيت مى
بخشد .
نمازگزار در اين بخش از سوره حمد ضمن اين كه توفيق نگهبانى و نگهدارى يافته هاى
پيشين را مى طلبد، وصول به مراتب برتر، از جمله شهود باطن عالم و حقيقت و درون
گناه را مى طلبد . اين هدايت و شهود در برابر عمى و كورى باطن است . هدايت
نه تنها دانش دل بلكه بينش دل است و مهتدى كسى است كه نه تنها حق
را بداند بلكه آن را ببيند . قرآن كريم دانشى را هدايت مى داند كه به
بينش منتهى گردد و به بار عمل بنشيند و گرنه دانشمند فاقد بينش ، مبتلاى به نوعى
كورى است .
خداى سبحان درباره قوم ثمود مى فرمايد: آنان را راهنمايى كرديم ، ولى آنان
كورى را بر هدايت ترجيح دادند و اءما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى
(969) . بنابراين ، كسى كه تنها، حق را مى داند اما نه آن را مى بيند و نه راهى را طى
مى كند كور است و اين ، كورى دل و چشم سر است ، نه نابينايى چشم سر: لا تعمى
الاءبصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور (970) و آنان كه كورى را بر
هدايت ترجيح دادند به عذاب ذلت گرفتار مى شوند: فاءخذتهم صاعقة
العذاب الهون بما كانوا يكسبون (971) و عذاب ذلت عذابى معنوى است كه
قلب روح را مى گذارد و بدتر از عذاب جسمانى است كه با بدن سرو كار دارد: كلما
نضجت جلودهم بدلنا هم جلودا غيرها ليذقوا العذاب (972) .
پس هدايت ، نور باطن و ضلالت كورى باطن است و (اهدنا الصراط المستقيم ) درخواست
بينش از خداى سبحان است .
انسان در برابر امورى كه حقيقت آنها برايش به خوبى مكشوف و آشكار است ، مانند
خودسوزى و خوردن سم ، مصون نسبى است و اولياى الهى كه همه گناهان را اين گونه
بى پرده مى بينند، معصوم مطلقند. با چنين بينشى انسان هر گناهى را آتش سوزان و سم
كشنده ديده ، از آن مى پرهيزد و جايگاه اين بينش عميق ، قلب مجرد است ، نه چشم مادى ظاهر
. اگر انسان باطن گناه را كه سخت نفرت انگيز است با بصيرت درون ببيند و به شهود
دريابد، از گناه آن گونه منزجر مى شود كه از لجن گنديده و بدبو متنفر است .
مؤ منان و صالحانى كه از نور هدايت تكوينى بهره مند شدند، هم در دنيا نورانى هستند و
هم در آخرت ؛ قرآن كريم درباره دنيايشان مى فرمايد: و جعلنا له نورا يمشى به
فى الناس (973)، و كذلك اءوحينا اليك روحا من اءمرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و
لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا (974) و اين نور ثمره علوم
حصولى نيست ؛ زيرا بسيارى از منحرفان نيز از علوم حصولى بهره مندند، ولى مؤ من با
اين نور هم خود به خوبى مى بيند و هم به جامعه انسانى بينش مى دهد . درباره آخرت
آنان نيز مى فرمايد: نورهم يسعى بين اءيديهم و باءيمانهم (975)؛ نور مؤ منان
بهشتى هم پيشاپيش آنان مى دود و هم اطرافشان را روشن مى كند .
تذكر: هدف نهايى و اصلى رسالت رسولان خارج كردن انسانها از تاريكيها و نورانى
كردن آنان است : كتاب اءنزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن
ربهم الى صراط العزيز الحميد (976)، و قيام به قسط كه در آيه
كريمه لقد اءرسلنا رسلنا بالبينات و اءنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس
بالقسط (977) آمده است ، هدفى است متوسط، نه نهايى . نورى كه رسيدن به آن ،
هدف نهايى رسالت است ، در آغاز، نور هدايت تشريعى و سپس نور هدايت تكوينى است .
معيت خدا با سالكان صراط
قرآن كريم درباره مجاهدان راه خدا، هم اين حقيقت را بيان مى كند كه خداوند نيازى به
مجاهدت آنان ندارد و اين انسان است كه از جهاد بهره مى برد: و من جاهدنا فاءنما يجاهد
لنفسه ان الله لغنى عن العالمين (978) و هم به آنان وعده هدايت تكوينى و
همراهى ويژه اى مى دهد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع
المحسنين (979) . خداى سبحان كه صاحب راه است (سبلنا) لحظه به لحظه از راهيان
دستگيرى مى كند؛ زيرا همواره با آنان است .
خداى سبحان دو گونه معيت دارد: يكى معيت قيوميه مطلق كه همه كس و همه چيز را
زيرپوشش دارد: ( و هو معكم اءينما كنتم ) (980) و
محصول آن نيز هدايتى عمومى و فراگير است : ربنا الذى اءعطى
كل شى ء خلقه ثم هدى . (981) و ديگرى معيت خاص كه هدايت خاصى را به همراه
دارد و هدايت خاص تكوينى مورد بحث همان هدايت ويژه اى است كه
محصول معيت خاص است : ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون (982) . معيت
مطلق اختصاص به مؤ منان ندارد، بلكه براى تبهكاران نيز به صورت (ان ربك
لبالمرصاد) (983) ظهور مى كند .
درخواست هدايت در آيه (اهدنا الصراط المستقيم ) مسئلت معيت و همراهى ويژه اى است كه
خداى سبحان با محسنان و صالحان دارد و محصول آن همين هدايت خاص تكوينى است .
ملاقات انسان با خدا
يكى از ويژگيهاى سلوك الى الله اين است كه هدف و مقصد نهايى آن ، خداى نامتناهى است
و بنابراين ، راه به سوى او نيز نامحدود خواهد بود و انسان در هر راهى گام بردارد به
خدا مى رسد، ليكن او اسماى حسناى فراوانى دارد؛ هم اءرحم الراحمين است و هم
اءشد المعاقبين . برخى از انسانها به لقاى مهر اءرحم الراحمين وگروهى از
راهيان به لقاى قهر اءشد المعاقبين مى رسند .
قرآن كريم درباره ملاقات همه انسانها با خدا مى گويد: يا اءيها الانسان انك كادح
الى ربك كدحا فملاقيهَ فاءما من اءوتى كتابه بيمينهَ فسوف يحاسب حسابا يسيراَ و
ينقلب الى اءهله مسروراَ و اءما من اءوتى كتابه وراء ظهرهَ فسوف يدعوا ثبوراَ و يصلى
سعيرا (984)؛ گروهى كه نامه عملشان به دست راستشان سپرده شده با سهولت
از موقف حساب گذشته ، به سوى هم فكران خود باز مى گردند و گروه ديگر كه نامه
عمل خود را از پشت سر دريافت مى كنند، به آتشى افروخته افكنده مى شوند. اينان همان
تبهكارانى هستند كه در دنيا قرآن را پشت سر انداختند: (نبذوه وراء ظهورهم ) (985) و
دريافت كتاب از پشت سر، تمثل اعمال آنان در دنياست . پس چنين نيست كه انسان به لقاى
خدا نرسد؛ منتها بايد بكوشد به لقاى جمال خداى غفار و ستار برسد، نه به لقاى
جلال خداى قهار .
انسانها در رسيدن به لقاى الهى همانند آبهايى هستند كه به سوى دريا روانند؛
رودخانه هاى بزرگ تا به عمق دريا به پيش مى روند ولى جويباران كوچك فقط به
اوايل آن مى رسند .
هيچ كس نمى تواند از لقاى خدا سر باز زند و او را عاجز و ناتوان كند: و الذين
يسعون فى اياتنا معاجزين اءولئك فى العذاب محضرون (986)، و لا يحسبن
الذين كفروا سبقوا (987) كافران نيز به هر سو كه رو كنند با عذابى مواجهند كه
از هر عذابى دردناكتر است : فيومئذ لا يعذب عذابه اءحدَ و لا يوثق وثاقه اءحد
(988)؛اما در ميان همه راههايى كه به او منتهى مى شود، يك راه ، مستقيم و ديگر راهها
انحرافى است : و اءن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا
السبل (989) جز راهى كه انسان را به خداى رحمان مى رساند و
نمازگزار در اين آيه كريمه هدايت به آن را مى طلبد، ديگر راهها همه گمراهى و
ضلالت است و به خداى منتقم منتهى مى شود . انسان گمراه و گم شده نيز به
مقصد نهايى خود (جهنم ) هدايت مى شود: (فاهدوهم الى صراط الجحيم ) . (990)
گمراهان جمال خدا را ملاقات نمى كنند: كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون
(991)، اما جلال و قهر الهى را ملاقات مى كنند؛ چون خود مى گويند: (ربنا اءبصرنا و
سمعنا ) (992)
معنا و مصداق صراط مستقيم
معناى صراط مستقيم همان راه استقامت و در برابر راه اعوجاج است
. راه معوج آن است كه همراه با تخلف و اختلاف است و صراط مستقيم راهى است كه از اين دو
آسيب مصون باشد . اما مصداق صراط مستقيم از نظر قرآن كريم همان دين قيم است
: قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا (993)
و دين قيم دينى است كه خود ايستاده است و ديگران را نيز برپا مى دارد و سر اين كه از
دين قيمى كه همان صراط مستقيم است به ملت ابراهيم ياد مى شود و دين به روش
او نسبت داده مى شود اين است كه برجسته ترين روش را ابراهيم
خليل (عليه السلام ) ارائه كرده است و حنيف به معناى كسى است كه در متن راه
حركت مى كند و در مقابل جنيف و متجانف ، يعنى كسى است كه به راست يا
چپ گرايش دارد .
صراط مستقيم و سبل انحرافى
صراط و سبيل از نظر معنا به هم نزديك است ، اما در قرآن كريم كلمه صراط همه جا به
صورت مفرد به كار رفته است ، بر خلاف سبيل كه هم به صورت مفرد و هم به
صورت جمع سبل آمده است : و اءن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا
السبل (994) . سر تعدد ناپذيرى صراط آن است كه به خدا استناد دارد و راه
مستقيم الهى يكى بيش نيست و هر چه بر خلاف آن باشد،
سبيل الغى است ؛ اما راههاى انحرافى
سبل فراوان است . اين بزرگراه محفوظ كه يكى بيش نيست از يك سو به خداى
سبحان مرتبط است و از سوى ديگر در فطرت يكايك انسانها قرار دارد و هر كس آن را طى
كند به لقاى مهر خدا مى رسد .
صراط مستقيم ، بزرگراهى است كه ورود به آن ، ورود به حوزه امنيت ، سلامت و هدايت است
و از اين رو در روايات بر قرآن و امام معصوم (عليه السلام ) تطبيق شده است و همچنين در
زبان عربى از بزرگراه به اين جهت كه رهرو در آن از گم شدن مصون است ، به امام
تعبير مى شود: ( و انهما لبامام مبين ) (995)حركت به
دنبال قرآن و امام معصوم (عليه السلام ) نيز گام نهادن در اين بزرگراهى است كه يقينا
به مقصد منتهى مى شود و صراط،
همين بزرگراه است .
صراط مستقيم و سبل الهى
قرآن كريم در برابر راههاى انحرافى كه از پيروى آنها نفى شده است : ( و لا تتبعوا
السبل ) (996)، از سبل الله نيز ياد مى كند و وعده هدايت
هل مجاهدت به سبل مزبور را مى دهد و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (997) .
سبل الله همان راههاى كوچكى است كه به بزرگراه (صراط ) مى پيوندد و اگر سبيلى
به صراط منتهى نشد، همان راههاى ضلالتى است كه انسانها از پيروى آن نهى شده اند؛
زيرا به پرتگاه منتهى مى شود .
دستورهاى صحيح اخلاقى ، فقهى ، حقوقى راههاى فرعى است كه به صراط مستقيم
توحيد مرتبط است ؛ چنانكه راههاى انحرافى اخلاقى و مانند آن سبيلهاى فرعى است كه
به شرك مرتبط است .
سبل الله كه كثير است از صراط مستقيم كه واحد است جدا نيست و رابطه
سبل الله با صراط مستقيم به دو گونه قابل تصوير است :
الف : اين كه سبل راههايى فرعى باشد كه به صراط مى پيوندد؛ همانند نورهاى ضعيف
گوناگون كه به خورشيد منتهى مى شود .
ب : اين كه صراط مستقيم با وحدت انبساطى و گسترده اى كه دارد راههاى فرعى
(سبل ) را نيز زير پوشش خود داشته باشد . بر اساس اين تصوير راههاى فرعى نيز
در حقيقت متن صراط است و از مراحل اصلى آن محسوب مى شود .
استقامت و استواى صراط
صراط الهى در اين آيه كريمه به استقامت و در آيه فستعلمون من اءصحاب
الصراط السوى ... (998) به استواء وصف شده است و هر دو تعبير ناظر
به آن است كه صراط الهى هيچ گونه اعوجاجى ندارد و هيچ شيطانى را بدان دسترسى
نيست ، تا در آن تخلف يا اختلافى پديد آورد. تخلف آن است كه در يك سلسله ، مثلا،
حلقه اى مفقود باشد و اختلاف آن است كه به جاى حلقه اصلى ، حقله اى كاذب و بدلى
قرار گيرد . مقاطع و حلقات مستقيم از هر دو آسيب مصون است ؛ يعنى نه حلقه هاى آن
بريده و گسسته است و نه در جاى حلقات اصيل آن ، حلقه اى كاذب و بدلى نشسته است ؛
ولى راههاى انحرافى ، مبتلاى به هر دو آسيب يا دست كم يكى از آنهاست .
مصونيت صراط مستقيم از دستبرد شيطان ، به روشنى در قرآن كريم آمده است . شيطان
پس از رانده شدن ، به خداوند گفت : رب بما اءغويتنى لاءزينن لهم فى الاءرض و
لاءغوينهم اءجمعينَ الا عبادك منهم المخلصينَ قال هذا صراط على مستقيم (999)؛ خدايا
چون مرا گمراه كردى زشتيها را در زمين براى انسانها مى آرايم و همه را به كام گمراهى
مى كشانم ، مگر بندگان مخلص تو را كه نسبت به آنان تزيين و اغوا ندارم . انسان كه
زيباپسند و گرفتار خواسته هاى دل است ، فريفته اين زيباييها شده ، از حركت به سوى
خدا باز مى ماند . خداوند سبحان در پاسخ فرمود: خود عهده دار حفظ اين راه بوده ، به
دست تو نمى سپارم .
ممكن است شيطان ، سالكان صراط مستقيم را مجذوب كرده ، از راه باز دارد، اما هرگز توان
دسترسى به اصل راه را ندارد؛ زيرا مصاديق صراط مستقيم در جهان عينى همان دين
، قرآن و پيشوايان معصوم هستند و اينها از دسترس شيطان مصونند
. در همين آيه كريمه نيز جمله ( الا عبادك منهم المخلصين ) اعتراف به عجز از دستبرد به
صراط است ؛ زيرا صراط مستقيم مسير همان عباد مخلص است .
پس ، از طرفى شيطان را به صراط مستقيم راهى نيست و از سوى ديگر پيامبر و خدا بر
صراط مسقيمند . خداى سبحان به رسول خود مى فرمايد: تو بر صراط مستقيمى : (انك
على صراط مستقيم ) (1000) و كارهاى خود را نيز بر صراط مستقيم معرفى مى كند:
ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم (1001) . بنابراين ،
انحراف مربوط به راهيان است ، نه خود راه ؛ آن هم راهيانى كه به مرتبه اخلاص ( الا
عبادك منهم المخلصين ) نرسيده باشند و گرنه شيطان را به حريم پاك وجود مخلصان
راهى نيست .
تذكر: مستقيم بودن صراط، گذشته از مضمون قبلى ، مطلب ديگرى را كه همان استقامت و
پايدارى سالك باشد به همراه دارد: الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا
(1002)
لطايف و اشارات
1 ستايش و خواهش در سوره حمد
همان گونه كه سوره مباركه حمد از نظر غيبت و خطاب به دو بخش تقسيم شد، (1003)
از نظر محتوا نيز تقسيم ديگرى دارد و آن تقسيم به ستايش و خواهش است ؛ بخش
اول سوره ، ستايش عبد نسبت به مولاست و او را با اوصافى چون الله ، رب
العالمين ، الرحمن ، الرحيم و مالك يوم الدين مى ستايد و
اين اوصاف را نشانه محمود بودن او مى داند . بخش دوم كه از آيه مورد بحث آغاز مى
شود، خواهش و مسئلت عبد از مولاست و از او هدايت به صراط مستقيم را مى طلبد .
2 راهيابى يا هدفدارى ؟
هدايت دو مقابل دارد: يكى ضلالت و ديگرى غوايت . هدايتى كه در
برابر ضلالت است مربوط به راه است . كسى كه راه را به درستى شناخته ،
آن را درست مى پيمايد، ره يافته و مهتدى است و كسى كه آن را نشناخته يا به
درستى طى نمى كند گمراه و ضال است . اما هدايت در برابر غوايت مربوط به
هدف است و بنابراين ، هدايت به اين معنا همان هدفدارى ، و غوايت بى هدفى است
. غى و غاوى انسان بى هدف است .
بر اين اساس كسانى كه هدف دارند، ولى راه رسيدن به آن را نمى دانند
ضال و آنان كه مقصد و مقصود را نمى شناسند غاوى هستند .
|