اشاره : گرچه واژه رحمان و رحيم در ترجمه هاى فارسى به بخشايشگر و بخشنده معنا
مى شود، ليكن بخشش معادل فارسى رحمان و رحيم نيست ، بلكه
معادل هبه ، جود و سخاوت و هيچ يك از اين الفاظ مفهوم رحمان را بيان نمى كند؛ زيرا در
كلمه رحمان ، غير از اعطا چيز ديگرى كه از مبادى رحمت است اشراب شده است كه حديث
مزبور به آن اشاره مى كند و آن انعطاف و مهر است . خداوند كه خود را رحمان و رحيم
معرفى مى كند بدين معناست كه بخشش من با عاطفه و مهر همراه است و اگر بنده خداوند
خود را به اين اسماى حسنى مى خواند، گذشته از جذب جود و عطا درصدد جلب انعطاف و
گرايش مهربانانه اوست . در حقيقت ، رحمان دو چيز مى دهد: يكى
اصل خواسته انسان ، مانند شفاى بيمارى يا مال و ديگرى مهر و عاطفه ، كه امرى معنوى
است و بسيارى از كمبودهاى روانى با آن جبران مى شود .
ملك يوم الدين 4
گزيده تفسير
خداى سبحان مالك مطلق جهانها و جهانيان است و چنين مالكيت نامحدودى در قيامت ظهور مى
كند، نه آن كه در معاد حادث شود . خداوند كه مدبر و مربى انسانهاست با برپا كردن
قيامت ، راه تكامل نهايى انسانها را مى گشايد و با اعتقاد به قيامت كه بهترين
عامل رهايى انسان از تباهى است او را مى پروراند و در قيامت كه ظرف ظهور مالكيت مطلق
خداست و در آن روز همگان به مالكيت حق اعتراف مى كنند ، انسانها را پاداش مى دهد و چنين
خدايى محمود است .
يوم در اين آيه به معناى ظهور است ، نه پاره اى از زمان و در قيامت همه ابعاد دين مانند
توحيد، اسماى حسناى خدا و اسرار و حقايق ديگر آشكار خواهد شد .
اين آيه كريمه با تبيين نظام غايى آفرينش ، دليلى ديگر بر انحصار حمد به خداوند
است ؛ چنانكه سندى براى معبود و مستعان بودن خداوند است و از اين رو با آيات گذشته و
آينده مرتبط است .
تفسير
مالك :
مالك ، ملك و مليك ، سه اسم از اسماى حسناى خداى سبحان است كه داراى ريشه واحد (ملك
يا ملك ) و به معناى سلطه خاصى است كه زمينه ساز هر گونه تصرف در شى ء مملوك
باشد؛ همانند سلطه اى كه انسان بر مال خود دارد يا استيلا و سلطه اى كه حاكمان بر
مردم دارند ( و به آن ملك گفته مى شود) ملك اعم از ملك است و از اين رو راغب مى گويد:
ملك كسى است كه تصرف آمرانه و ناهيانه در توده هاى مردم داشته باشد ... و ملك
مانند جنس است براى ملك . پس هر ملكى ملك است ، ولى چنين نيست كه هر ملكى ملك باشد
. (765)
معناى ديگرى كه در فرهنگهاى لغت براى ملك ذكر شده ، مانند، قوت ، شدت ، عزت و ...
همه از لوازم و آثار سلطه مالكى است و نه معناى اصلى ملك .
نامهاى مالك ، ملك و مليك ، هر سه در قرآن كريم آمده است :
قل اللهم مالك الملك (766) (فتعالى الله الملك الحق ) (767) فى مقعد صدق
عند مليك مقتدر (768)
يوم :
يوم در عرف به معناى پاره اى محدود از امتداد زمان است ؛ كم باشد يا زياد و از اين رو هم
بر فاصله بين طلوع و غروب خورشيد اطلاق مى شود و هم بر مقاطع وسيعترى از زمان .
در قرآن كريم يوم به معناى ظهور نيز آمده است ؛ مانند:
(كل يوم هو فى شاءن ) (769) در اين آيه كريمه يوم به معناى متعارف آن نيست ؛ زيرا
خود يوم به معناى متعارف نيز شاءن جديد فيض خداست و چون الفاظ براى ارواح معانى
وضع شده است ، اين گونه استعمال حقيقى است ، نه مجازى .
الدين :
دين خضوع و انقياد در برابر برنامه يا مقرراتى معين است . بنابراين ، در معناى دين
دو قيد معتبر است : يكى انقياد و خضوع و ديگرى اين كه آن انقياد در برابر برنامه
خاصى باشد و اما مفاهيمى مانند: طاعت ، تعبد، محكوميت ، مقهوريت ، تسليم ، قانون يا جزا،
معناى اصلى كلمه دين نيست ، گرچه به آن نزديك و از لوازم آن است .
برهانى ديگر بر اختصاص حمد
آيات دوم و سوم سوره مباركه حمد مشتمل بر چهار برهان بر اختصاص حمد به خداى
سبحان بود . آيه كريمه (مالك يوم الدين ) نيز با بيان اسمى ديگر از اسماى حسناى
خداوند سبحان ، برهانى ديگر بر ضرورت حمد و اختصاص به ذات اقدس الهى است .
تقرير برهان بدين گونه است :
خداى سبحان مالك مطلق سراسر عوالم هستى است و مالكيت مطلق او در آن روز ظهور مى كند
و چون صاحب چنين سلطه و مالكيتى محمود و مشكور است ، بنابراين خداى سبحان محمود و
مشكور است .
توضيح اين كه ، خداى سبحان مدبر و مربى انسانهاست و چون بدون حيات جاويد ابدى
راه كمال انسانى مسدود خواهد بود، با برپا كردن قيامت ، راه
تكامل نهايى انسان را باز مى كند و چون رها كردن انسانها به
حال خود، عامل تباهى آنان خواهد شد، آنان را به خود وا نمى گذارد، بلكه با اعتقاد به
قيامت و ياد معاد كه بهترين عامل رهايى انسان از تباهى است (770)، آنان را مى پروراند
و سرانجام نيز در قيامت پاداش كار نيك آنان را مى دهد .
بنابراين ، خداى سبحان اولا: با برپا كردن قيامت ، راه
تكامل انسان را باز و هموار مى كند . ثانيا، با اعتقاد به قيامت و يا معاد آنان را تطهير مى
كند و ثالثا، در قيامت پاداش نيكوكاران را به آنان عطا مى كند . از اين رو خداى سبحان ،
محمود و مشكور است .
آيه كريمه (مالك يوم الدين ) افزون بر آن كه برهانى بر ضرورت حمد خداى سبحان
است و از اين جهت با گذشته مرتبط است ، سندى براى معبود و مستعان
بودن خداوند نيز هست و از اين جهت با آيه بعد ارتباط دارد .
اختلاف مفسران در لفظ و معناى آيه
در آيه كريمه (مالك يوم الدين ) دو مسئله مورد اختلاف است :
1 مفسران اختلاف دارند كه آيا كلمه مالك مى تواند همچون رب العالمين
، الرحمن و الرحيم صفت براى اسم معرفه اى ماننند الله
باشد يا نه (771) .برخى گفته اند: در كلمه مالك زمان
حال يا استقبال مطرح نيست ، بلكه استمرارى است و اسم
فاعل استمرارى با اضافه شدن مى توان صفت براى اسم معرفه اى مانند الله
قرار گيرد. (772) برخى ديگر اين سخن را ناتمام دانسته ، گفته اند: چون قيامت هم
اكنون موجود نيست ، از اين رو مالك در اين آيه كريمه معناى استقبالى دارد و به معناى
يملك است و چنين اسم فاعلى با اضافه ، كسب تعريف نمى كند و از اين رو صفت
براى الله كه معرفه است قرار نمى گيرد . (773)
در اين اختلاف حق با گروه نخست است ؛ زيرا مالك در اين جا صفت مشبهه است و بر استمرار
دلالت دارد؛ چون قيامت هم اكنون موجود است و با برچيده شدن نظام دنيا انسان وارد قيامت
مى شود . تفصيل و اثبات اين مطلب در بخش لطايف و اشارات همين آيه خواهد آمد .
2 كلمه مالك را بيشتر قاريان ملك قرائت كرده اند و بسيارى از مفسران نيز همين
قرائت را ترجيح داده اند؛ گرچه قرائت مالك اكنون مشهورتر است . مالك از ملك ،
و ملك از ملك مشتق است و مالك بودن خداوند همان قيوميت او نسبت به موجودات و تقوم
موجودات به اوست . ملك بودن خداوند نيز همان سلطنت ، نفوذ و فرمانروايى او بر
اشياست .
هر يك از طرفداران قرائت ملك و مالك براى ترجيح قرائت مورد نظر
خود ادله اى اقامه كرده اند:
دليل قائلان به ترجيح قرائت ملك ، اضافه آن به ظرف زمان (يوم ) است ؛ مالك به
زمان اضافه نمى شود؛ بر خلاف ملك كه در تعبيراتى همچون ملك عصر ملك
دهر و ... به زمان اضافه مى شود؛ اما گفته نمى شود: مالك عصر .
پاسخى كه به اين استدلال داده شده ، اين است كه فرق ميان مالك و ملك در اضافه به
زمان ، در مالكيتهاى اعتبارى است . نه حقيقى ؛ اما خداى سبحان كه مبداء و منشاء حقيقى
اشياست همان گونه كه تعبير ملك درباره او درست است تعبير مالك نيز صحيح است و
خداى سبحان منشاء هستى هر موجودى است ؛ چه زمان و چه غير زمان و همه
معلول او هستند؛ پس ملك و ملك همه اشيا، زمان و غير زمان ، از آن اوست . او هم مالك زمان است
و هم مالك غير زمان .
طرفداران قرائت مالك مى گويند: يكى از وجوه ترجيح قرائت مزبور وسعت
مفهومى آن است ، به گونه اى كه ملك را نيز در بر مى گيرد زيرا خداى سبحان هم مالك
بدنه موجودات امكانى است و هم مالك نفوذ و سلطه بر آنها و هم مالك نفوذ و سلطه
ديگران : لله ملك السموات و الاءرض (774)
قل اللهم مالك الملك (775) . سلطه صاحبان سلطه ، حق باشد يا
باطل ، عطيه خداست ، با اين تفاوت كه سلطه حق پاداش است و سلطه
باطل مهلت و استدراج خداى منتقم و قهار: و لا يحسبن الذين كفروا اءنما نملى لهم خير
لاءنفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين (776) پس هر نفوذى عطيه
خداست و خدا بر اين نفوذها نيز سلطه مالكى دارد .
قرآن كريم هم ملك آسمانها و زمين را از آن خدا دانسته ، مى گويد سلطنت به دست اوست :
(تبارك الذى بيده الملك ) (777)، كه اين ملك نفوذ و فرمانروايى ، بر بدنه اشياست
و هم ملكوت نفوذ و فرمانروايى را به دست خداى سبحان مى داند، كه بر ارواح و باطن
اشياست : فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء (778) . با اين امتياز كه آن جا
سخن از ملك است از اسماى جماليه به عنوان تبارك و آن جا كه سخن از ملكوت
است از اسماى جلاليه به نام سبحان ياد مى كند .
ترجيح قرائت مالك
كلمه يوم و يومئذ در بيشتر استعمالهاى قرآنى آن ، مربوط به جهان
آخرت (برزخ و قيامت ) است و در همه آن موارد به صورت ظرف مطرح شده است ، نه مملوك
و اين زمينه اى است براى استيناسى قرآنى كه بر اساس آن مى توان در آيه كريمه
(مالك يوم الدين ) نيز آن را ظرف دانست ، نه مملوك ؛ مانند اين كه گفته شود: قاضى
يوم الدين ، شفيع يوم الدين ؛ پس سخن در اين نيست كه خدا مالك يوم الدين و
يوم الدين مملوك خداوند است ، بلكه سخن در اين است كه مالكيت مطلق خداى سبحان نسبت
به همه اشيا در آن ظرف خاص ظهور مى كند و اين معنا با قرائت مالك
سازگارتر است .
بنابراين ، معناى آيه كريمه (مالك يوم الدين ) اين است كه در آن روز خدا مالك اشياست و
مالكيت او در آن روز بر همگان ظاهر مى شود، نه به اين معنا كه خداوند مالك آن روز است .
(779)
معناى مالك يوم الدين بنا بر ترجيح قرائت مالك ، بيانگر چهره اثباتى همان حقيقتى است
كه آيه كريمه يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الاءمر يومئذ لله (780) چهره
سلبى آن را بيان مى كند .
گرچه مالكيت مطلق خداى سبحان بر اشيا، اختصاصى به جهان آخرت ندارد، ولى چون
اين حقيقت در آن روز به خوبى بر همگان رخ مى نمايد و همه به آن اعتراف مى كنند، يوم
الدين به صورت ظرف مالكيت الهى در آيات قرآن كريم مطرح شده است .
يوم در قرآن
همان گونه كه گذشت ، مراد از يوم در بيشتر استعمالهاى قرآنى آن ، جهان آخرت است ،
مانند (يوم الدين )، (اليوم الاخر ) (781) (يوم يقوم الروح ... ) (782)، يوم لا
تملك نفس لنفس شيئا و الاءمر يومئذ لله (783) و به معناى روز در
مقابل شب يا در برابر ماه و سال نيست . همچنين به معناى مجموع شب و روز هم نيست .
(784)، بلكه به معناى ظهور است ؛ همان گونه كه در آيه شريفه
(كل يوم هو فى شاءن ) (785) مقصود اين نيست كه خداوند در هر شبانه روز يا در هر
روز ( در مقابل شب ) كارى دارد؛ زيرا خود روز هم شاءنى از شئون الهى و كارى از كارهاى
اوست . پس (كل يوم ) به معناى كل ظهور است و روز قيامت به معناى ظهور بودن آن
است .
در قيامت همه كثرتها به وحدت بازگشته ، براى همگان معلوم مى شود كه يك واحد است
كه عالم را اداره مى كند و با ظهور توحيد، پندار تثنيه و تثليث رخت بر مى بندد؛ بر
خلاف آغاز آفرينش كه چون روز ظهور كثرت از وحدت است ، سخن از (يومين )، (اءيام ) و
(ستة اءيام ) است . (786) پس روز در مقابل شب ، شبانه روز و
سال و ماه نيست ؛ زيرا وقتى آسمانها و زمين طومار گونه برچيده شد، ديگر حركت وضعى
و انتقالى زمين يا كره ديگر مطرح نيست تا از آن شب و روز و
سال و ماه پديد آيد، بلكه بساط متحرك و حركت برچيده مى شود .
بنا بر اين كه روز در يوم الدين و آيات مربوط به قيامت به معناى ظهور
باشد، بايد بيان شود كه ظهور چه چيزى مراد است .
از آيات فراوانى كه قيامت را (يوم الدين ) معرفى مى كند، بر مى آيد كه قيامت ، روز
ظهور دين است ؛ مانند: و ان الفجار لفى جحيمَ يصلونها يوم الدينَ و ما هم عنها بغائبين
(787) و از آن جا كه دين معانى و مصاديق فراوان و گوناگونى از جمله
جزا دارد، به قيامت روز جزا نيز گفته مى شود، ولى جزا، تنها بخشى از دين (
به معناى جامع آن ) است كه در آيه (ان الدين عند الله الاسلام ) (788) و مانند آن
استعمال شده است . در قيامت دين با همه ابعادش ظهور مى كند .
لطايف و اشارات
1 نقش ياد معاد در هدايت و تربيت
قرآن كريم كتاب هدايت و تربيت انسان است : ذلك الكتاب لا ريب فيه ، هدى للمتقين
(789) و چون مهمترين عامل در هدايت انسان ، اعتقاد به قيامت و ياد معاد است و فراموشى
روز حساب اساسى ترين عامل تبهكارى و مبتلا شدن به عذاب است : لهم عذاب
شديد بما نسوا يوم الحساب (790)، در بسيارى از آيات قرآن كريم ، سخن از معاد
و قيامت به ميان آمده است .
با فراموش كردن روز حساب ، حتى اعتقاد به ربوبيت مطلق خداى سبحان و اين كه او
سراسر عالم را مى پروراند نيز در تهذيب روح مؤ ثر نيست ؛ اما اگر انسان خود را در
برابر رب العالمين مسئول دانست و معتقد بود كه روزى بايد پاسخ گوى همه كارهايش
باشد، اين اعتقاد، در تهذيب و تزكيه جان او مؤ ثر است .
در سوره مباركه حمد، در كنار رحمت الهى سخن از مالكيت يوم الذين است تا
انسانها را بين خوف و رجا بپروراند . اگر خداى سبحان تنها به عنوان رحمان و رحيم
معرفى شود و همواره سخن از رحمت حق باشد، زمينه تجرى و غرور انسان فراهم مى شود،
اما اگر خداى رحمان و رحيم با صفت (مالك يوم الدين ) نيز شناخته شود، انسان در ميان
بيم و اميد حركت مى كند؛ زيرا مى داند روز پاداش ، هم بهشتى سراسر رحمت داردو هم
جهنمى سوزان كه هيچ رحمتى در آن نيست : دار ليس فيها رحمة . (791)
خداى سبحان انسانها را بين خوف و رجا مى پروراند . از اين رو در مقام تشويق به
فراگيرى دانش نيز ابتدا از مدح علم و نابرابرى عالمان و
جهال سخن نمى گويد، بلكه از قنوت ، نيايش ،
ابتهال و ناله در دل شب و سجود و قيام در آن سخن مى گويد و از ترس آخرت و
دل بستن به رحمت پروردگار ياد مى كند و آنگاه مى فرمايد: آيا عالمان با جاهلان
برابرند؟ : اءمن هو قانت اناء اليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجو رحمة ربه
قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون (792) . علم ابزار كار است ، نه هدف
و ارزش و حرمت آن بعد از تهذيب و وارستگى است و وارستگى نيز با حركت بين خوف و
رجا حاصل مى شود .
انسان هرگز نمى تواند به پايان كار خود اميدوار بوده ، بر اين اميد تكيه كند؛ زيرا
اگر كسى مراقب خويش نبود و خود را به خدا نسپرد، ممكن است در لحظه اى (793)
ايمانش بر باد رود و كافر گردد؛ چنانكه ممكن است بر اثر بيدارى ، در واپسين لحظه
ها، دلى متوجه حق ، و كافرى به خدا مؤ من گردد . پس بايد از عاقبت كار خويش ترسيد و
به رحمت خداوند نيز اميد داشت .
آيه ديگرى كه پرورش الهى انسان بر اثر حركت بين خوف و رجا را بازگو مى كند اين
است : قل اءغير الله اتخذ وليا فاطر السموات و الاءرض و هم يطعم و لا يطعم
قل انى اءمرت اءن اءكون اءول من اءسلم و لا تكونن من المشركينَ
قل انى اءخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم (794)
اين دو آيه كريمه بيانگر همان تثليثى است كه درباره عابدان ، در روايات مطرح شده
است : گروهى از عابدان ، خدا را از خوف دوزخ عبادت مى كنند و دسته اى به شوق بهشت
و گروه سوم كه آزادگانند از روى عشق .
در اين آيه ابتدا سخن از گروه سوم ، يعنى احرار است كه خدا را چون (فاطر السموات و
الاءرض ) است به عنوان ولى بر مى گزينند، نه چون به آنان نعمتى داده يا در صورت
مخالفت و عصيان ، كيفرشان مى كند . اين عبادت آزادگانى است كه تحت ولايت الله به
سر مى برند .
گروه دوم خدا را با تعبير (و هم يطعم و لا يطعم ) ياد مى كنند و او را از آن روى كه
مربوب خود را چه در دنيا و چه در بهشت ، با اطعام و انعام مى پروراند، عبادت مى كنند و
اين عبادت بر اثر شوق نعمت و علاقه به بهشت است .
گروه سوم كه عبادتى خائفانه و بردگانه دارند مى گويند: اگر
اهل معصيت باشيم از عذاب روز بزرگ قيامت مى هراسيم .
بنابراين ، در تعليم دينى خوف و رجا در كنار هم ذكر مى شود . ديگر اسماى حسناى خدا
مانند (رب العالمين )، (الرحمن ) و (الرحيم ) براى انسان شوق انگيز است ، ولى (مالك يوم
الدين ) هراس آور؛ زيرا نشانه آن است كه اگر كسى راه عصيان پيش گرفت و تن به
آلودگى داد گرفتار كيفرى است كه در قيامت ظهور مى كند و كيفر او به دست خدايى است
كه خود را جهت تهديد و تخويف (795)، به قائلان الوهيت عيسى (عليه السلام ) اين
گونه معرفى مى كند: لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم
قل فمن يملك من الله شيئا ان اءراد اءن يهلك المسيح ابن مريم و اءمه و من فى الاءرض
جميعا (796) آنان كه مسيح پسر مريم را خدا پنداشتند كافر شدند . بگو اگر
خداوند بخواهد عيسى و مادرش و همه اهل زمين را يك جا از بين ببرد چه كسى را ياراى
ايستادگى در برابر اوست ؟ غرض آن كه ، از خدايى كه مالكيت مطلقش در قيامت اين
گونه ظهور مى كند و سراسر نظام كيهانى را برق آسا دگرگون مى كند بايد ترسيد
.
حاصل اين كه ، اسم مبارك ( مالك يوم الدين ) افزون بر اين كه حد وسط برهان براى
اثبات حصر حمد براى خداى سبحان و نيز رابطى براى آيات قبلى با بعدى است ، در
كنار (الرحمن الرحيم ) ذكر شد، تا عبادتها و گرايشهاى انسان يك جانبه نباشد، بلكه
همواره بين خوف و رجا حركت كند .
2 مالكيت حقيقى و اعتبارى
ملك كه مبداء اشتياق مالك است ، اقسامى دارد؛ در نتيجه مالكيت هم انحاى متعدد دارد:
قسم يكم ، مالكيت اعتبارى است ؛ مانند مالكيت انسان نسبت به لباس و خانه خودش . اين
مالكيت در حوزه امور اعتبارى و در حيطه قراردادهاى عقلايى است و با خريد و فروش و
ساير معاملات ، قابل تغيير است ؛ چنانكه مالك خانه ، پس از فروش ، تنها مالك عوض
آن است و ديگر مالك خانه نيست .
قسم دوم كه برتر از قسم نخست است مالكيت حقيقى محدود است ؛ مانند مالكيت انسان
نسبت به اندام و جوارح خويش . انسان با اراده مى تواند در جوارح خود، مانند چشم و
گوش ، تصرف كند . اين مالكيت حقيقى است . اما چون خود انسان موجود محدودى است ،
مالكيت وى نيز محدود خواهد بود .
قسم سوم كه برتر از دو قسم گذشته است ، مالكيت حقيقى مطلق است و آن مالكيت
نامحدود خداى سبحان نسبت به عالم است . همان گونه كه علت تامه ، مالك همه شئون
هستى معلول خويش است ، خداى سبحان نيز قيوم سراسر نظام هستى و مالك همه شئون آن
است و همه موجودات ، ملك و معلول و متقوم به او هستند .
مالكيتى كه در روابط اجتماعى انسانها مطرح است و به انسانها اسناد داده مى شود، مانند:
(لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل ) (797)، همان مالكيت اعتبارى است و اعتبار آن
براى نظم امور اجتماعى است ؛ اما وقتى سخن از رابطه انسان با خداست ، مالكيت حقيقى
نامحدود مطرح است . از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: از اموالى كه خداى سبحان شما را
در آن خليفه خود ساخت انفاق كنيد و اءنفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه (798) و
اتوهم من مال الله الذى اتاكم (799) پس
مال حقيقتا از آن خداست كه آن را در اختيار انسان گذاشته است و انسان در مورد
اموال ، خليفه خداست . استفاده اين مطلب از آيه
اول اگر دشوار باشد، از آيه دوم آسان است .
بنابراين ، در مسائل اقتصادى كه بر پايه روابط اجتماعى تنظيم مى شود، هر كس از راه
مشروع مالى كسب كند، مالك آن است و ديگران بدون اذن او نمى توانند در آن تصرف كنند؛
اما در رابطه انسانها با خداى سبحان ، ملك و مالك ، همه ملك خدا هستند .
امام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در تفسير (لا
حول و لا قوة الا بالله ) مى فرمايد: خداوند مالك است و او ما را مالك كرده است . پس
مادامى كه مال او در اختيار ماست تكليفى داريم و با بقاى آن تمليك ، اين تكليف باقى است
: انا لا نملك مع الله شيئا و لا نملك الا ما ملكنا فمتى ملكنا ما هو اءملك به منا كلفنا و
متى اءخذه منا وضع تكليفه عنا (800)
3 ظهور مالكيت مطلقه در قيامت
قرآن كريم در آياتى چند ملك و ملك جهان آفرينش را به خداى سبحان نسبت مى دهد؛ مانند
اءلم تعلم اءن الله له ملك السموات و الارض و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير
(801)، و ما اءدريك ما يوم الدينَ ثم ما اءدرئك ما يوم الدينَ يوم لا تملك نفس
لنفس شيئا و الاءمر يومئذ لله (802) . آيه نخست درباره فرمانروايى خدا بر
آسمانها و زمين است و آيه دوم كه ملك و ملك يوم الدين را به طور مطلق براى خدا ثابت مى
كند، با تعبيرهايى مشعر بر عظمت قيامت ، مى گويد: در آن روز مالكيت براى احدى در هيچ
موردى نيست ؛ نه كسى مالك كارهاى خويش است و دستور وى در آنها نافذ است و نه مالك
كارهاى ديگران و يا مسلط بر شئون آنان خواهد بود، بلكه مالكيت همه كارها و اداره همه
امور از آن خداست .
بنابراين ، چه در يوم الدين و چه در غير آن ، ملك و ملك مخصوص خداى سبحان است و احدى
با او شريك و سهيم نيست و چنين نيست كه در مقام ثبوت ، ملك يا ملك تقسيم و تقسيط شده
باشد، بلكه اين حديث تنها مربوط به مقام اثبات است ؛ يعنى امروز ما نمى دانيم كار به
دست كيست ، ولى در قيامت كه روز ظهور حق است : (ذلك اليوم الحق ) (803)، معلوم خواهد
شد كه كار به دست ديگرى بود و انسان گاهى به عنوان اعتماد به نفس خود را
فريب مى داد و گاهى به عنوان تشكر از مخلوق به ديگران پناهنده مى شد، ولى
فردا مى فهمد كه كار تنها به دست خدا بوده و هست و
علل و اسباب ظاهرى همه از شئون فاعليت خداى سبحان است . ما تنها اواسط سلسله را مى
بينيم و از آغاز آن غافليم .از اين رو خود يا ديگران را
فاعل مى پنداريم و براى آن كه به اعتماد به غير خدا رنگ دينى بدهيم به عنوان اين كه
بى تشكر از مخلوق نمى توان شاكر خالق (804) بود از ديگران تشكر مى كنيم .
بر اين اساس ، يومئذ در (و الاءمر يومئذ لله )، ظرف انكشاف حق است ، نه ظرف
اختصاص يا مالكيت و اين آيه ناظر به مقام اثبات و كشف است ، نه ثبوت و تحقق و اين
همان مسلك توحيد افعالى است كه به مقتضاى آن ، انسان و هر
فاعل ديگر درجه اى از درجات و شاءنى از شئون فاعليت خداى سبحان است ؛ آب و غذا كه
برطرف كننده تشنگى و گرسنگى است و آتش كه حرارت بخش و دارو كه شفابخش است ،
همه از شئون فعلى و درجات فاعليت خداوند است و هيچ گونه استقلالى در تاءثير و
فاعليت ندارد؛ زيرا كارها به آنها سپرده نشده است و فاعليت و مقام
فعل حق تعالى امرى نامحدود است واز اين رو مى توان همه كارها و از جمله شفا را به او
نسبت داد: ( و اذا مرضت فهو يشفين ) (805)؛ زيرا خداى سبحان ، در مقام
فعل ( و نه در مقام ذات ) با دارو به بيمار شفا مى دهد . انسان نيز در كارهاى خود درجه
اى از درجات فاعليت خداى سبحان است . (806)
پس در قيامت آشكار مى شود كه خداى سبحان فرمانرواى مطلق بوده ، هست و خواهد بود و
اين مطلب از آيات ديگرى نيز استفاده مى شود، مانند:
الف : يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار
(807) در آن روز سؤ ال مى شود كه ملك و سلطنت از آن كيست و اين بدان معنا نيست
كه ديروز از آن ديگرى بوده است و پاسخ اين است كه فرمانروايى مخصوص خداى واحد
قهار است .
ب : (فتعالى الله الملك الحق ) (808) . اين آيه كريمه خداوند را به طور مطلق ملك
معرفى مى كند و بر اين اساس فرض ندارد كه او در دنيا ملك و نافذ الكلمه نباشد
. او كه مالك ملك و سلطنت است ، گاه اين سلطنت را مى دهد و گاهى مى گيرد؛ مثلا انسان را
مالك چشم و گوش مى كند: اءمن يملك السمع و الاءبصار (809) . مالك حقيقى
چشم و گوش انسان ، خداى سبحان است و مالكيت انسان نسبت به اندام و جوارح خود به
اعطاى الهى است و در لحظه اى كه اراده كند آن را بستاند، ديگر اجازه بستن چشم گشوده
را نيز به انسان نخواهد داد و با اين كه ساده ترين كارها به ظاهر، همين بستن چشم است ،
گروهى در هنگام احتضار از انجام اين عمل نيز عاجزند و با چشم باز مى ميرند .
بنابراين ، نفوذ و تسلط مطلق خدا در قيامت ظاهر مى شود، نه حادث ؛
گرچه براى برخى انسانها امروز نيز اين حقيقت آشكار است . موحد
كامل آنچه را ديگران پس از مرگ مى بينند، هم اكنون مشاهده مى كند. ادعيه امامان معصوم
(عليهم السلام ) نشانه آن است كه آنان حقيقت (و الاءمر يومئذ لله ) را در دنيا مى ديدند و
اين اثر توحيد افعالى است . حضرت امام رضا (عليه السلام ) در سجده نماز به خدا
عرض مى كرد: در احسانهايى كه بر من روا داشتى نه خود نقش داشتم و نه ديگران ... و
هر نيكى كه به من رسيد از جانب تو بود: لك الحمد ان اءطعتك و لا حجة لى ان عصيتك و
لا صنع لى و لا لغيرى فى احسانك و لا عذر لى ان اءساءت ، ما اءصابنى من حسنة فمنك
يا كريم اغفر لمن فى مشارق الاءرض و مغاربها من المؤ منين و المؤ منات (810)
ج : لله ملك السموات و الاءرض (811)
آيات گذشته مالكيت و فرمانروايى خداى سبحان را به زبان اثبات بيان مى كرد .
برخى از آيات نيز همين حقيقت را به لسان نفى بيان مى كند؛ مانند:
الف : و لم يكن له شريك فى الملك (812) . اگر از آياتى همچون (لله ملك
السموات و الاءرض ) كه به لسان اثبات است ، انحصار ملك و ملك در خداى سبحان را
استفاده نكنيم ، از آياتى مانند و لم يكن له شريك فى الملك به خوبى استفاده مى
شود .
ب : خداى سبحان درباره مؤ منان و موحدان راستين مى فرمايد: اينان كسانى هستند كه به
هيچ نحو براى خدا شريك قائل نيستند يعبدوننى لا يشكرون بى شيئا (813) و
چون خدا هيچ شريكى در ملك ندارد، قهرا ملك و سلطنت و نفوذ تنها از آن اوست .
ج : خداى سبحان به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: بگو من مالك
هيچ سود و زيانى براى خودم نيستم (چه رسد براى شما)، مگر آنچه را خداوند بخواهد:
قل لا اءملك لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاء الله (814) اين آيه كه صريحتر از
آيات گذشته است به خوبى بر اختصاص مالكيت مطلق به خداى سبحان دلالت دارد.
(815)
د: قرآن كريم خطاب به بت پرستان مى فرمايد: اگر از غير خدا در نظام تكوين كارى
ساخته باشد چهارگونه قابل تصوير است :
يكم اين است كه مستقلا مالك ذره اى از ذرات جهان هستى باشد .
دوم اين كه با خدا در مالكيت چيزى شريك باشد .
سوم آن كه در تدبير امور، پشتيبان و دستيار خداوند باشد، نه مالك يا شريك .
چهارم آن كه به عنوان شفيع ، تنها حق تضرع داشته باشد و با شفاعت بتواند در عالم
كارى انجام دهد . آنگاه سه فرض اول را محال و فرض چهارم را روا مى شمارد، آن هم به
اذن خداى سبحان و به وسيله كسانى چون پيامبران ،
اوليا و فرشتگان : قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله لا يملكون
مثقال ذرة فى السموات و لا فى الاءرض و ما لهم فيها من شرك و ما له منهم من ظهيرَ و لا
تنفع الشفاعة عنده الا لمن اءذن له (816)؛ به بت پرستان بگو بتهايى را كه به
جاى خدا مى پرستيد بخوانيد كه اينان مالك هيچ ذره اى در آسمانها و زمين نيستند ( نفى
فرض اول ) و در آسمان و زمين سهمى نيز براى خدايان شما نيست (نفى فرض دوم ) و
هيچ يك از آلهه زمينى يا آسمانى شما پشتيبان خدا نيز نخواهد بود ( نفى فرض سوم ) .
پس غير خدا نه بالاستقلال
نه بالاشتراك و نه بالمظاهرة مالك ذره اى نيست ؛ اما راه شفاعت
براى كسانى كه از جانب خداوند ماءذونند، گشوده است ؛ به اين معنا كه بر اثر
ابتهال و تضرع شفيع ، عدل الهى با رحمتش ضميمه و حساب انسانها
با شفع جفت شدن عدل و رحمت ، رسيدگى مى شود و گرنه
تحمل عدل محض خداى سبحان دشوار است . از اين رو در دعا مى گوييم اللهم عاملنا
بفضلك و لا تعاملنا بعدلك ؛ بار خدايا با اسم حسن
عدل و فضل با ما رفتار كن ، نه با
عدل تنها . پس شفاعت و وساطت برخى موجودهاى جهان امكان به اذن خداى سبحان
محال نيست و خداى سبحان به پيامبران ، امامان و اوليايش چنين اذنى داده است ، نه به
بتهايى كه كارى از آنها ساخته نيست .
حاصل اين كه ، خدا هم در دنيا مالك است و هم در آخرت و در قيامت اين حقيقت ، كاملا آشكار مى
شود و قيامت ظرف ظهور مالكيت خداست ، نه ظرف تملك او .
با توجه به آياتى كه تاكنون مطرح شد روشن مى شود كه معناى آيه كريمه
فاليوم لا يملك بعضكم لبعض نفعا و لا ضرا (817)نيز اين هست كه شما تنها در
قيامت نسبت به يكديگر مالك نفع و ضررى نيستيد و در دنيا مالك بوديد، بلكه بدين
معناست كه در قيامت ، حقيقت مالكيت مطلق خدا و نزاهت او از شريك در ملك ، بر همگان آشكار
خواهد شد . گرچه در همين دنيا نيز اين حقيقت مسلم براى گوينده لو كشف الغطاء من
ازددت يقينا (818) و شاگردان راستين او مكشوف و بى پرده است .
بنا بر آنچه بيان شد، سخن نارواى فرعون درباره فرمانروايى خود (اءليس لى ملك
مصر ) (819)، نشانه آن است كه او رب العالمين را نشناخته بود و هر كس بگويد:
امروز كار در اختيار ما و فردا به اختيار خداست ، انديشه اى فرعونى دارد، نه
توحيدى ؛ زيرا مالكيت خدا نسبت به امروز و فردا يكسان است و اين حقيقتى است كه در قيامت
بر همگان آشكار خواهد شد و فهم آن در دنيا براى گروهى دشوار است (820) و با
تحليل معلوم مى شود كه بسيارى از انديشه ها و عقايد انحرافى فرعونى است .
كسى كه خود را در شاءنى از شئون ، مالك يا ملك دانست ، او موحد نيست . موحد كسى است
كه با خدا بيعت كند و بيعت بدين معناست كه جان و
مال خود را به خدا بفروشد و آنگاه بگويد: لا اءملك لنفسى ضرا و لا نفعافروختن
چيزى با مالك بودن آن پس از فروش سازگار نيست . همان گونه كه پس از فروش
كالا، ديگر خود را مالك آن نمى دانيم ، پس از بيع و بيعت خويش با خدا نيز نبايد خود را
مالك خويش بدانيم .
موحدى كه خود را مالك هيچ نفع و ضررى نمى داند، اگر در شئون هستى خود مانند چشم و
گوش نيز بخواهد تصرف كند، بايد از مالك حقيقى اجازه بگيرد؛ زيرا آن فروخته و خود
را مالك نمى داند و گرنه چنين تصرفى در ملك غير و بدون اذن مالك خواهد بود . البته
تعبيرهاى بيع ، شراء، اجر و مانند آن در متون دينى ، تشويقى
است و گرنه ، ما نه بالاصاله مالك چيزى هستيم تا آن را به خدا بفروشيم و نه از او
طلبى داريم تا از او بستانيم و نه به سواد او كارى كرده ايم تا شايسته اجر و پاداش
از او باشيم .
تذكر: قيامت نه تنها ظرف ظهور مالكيت خداوند، بلكه ظرف ظهور همه اوصاف اوست ؛ چه
اوصاف جمالى ، مانند ملك و چه اوصاف جلالى ، مانند قدوس . در قيامت
آشكار مى شود كه خداى سبحان همواره قدوس ، سلام ، مؤ من ، مهيمن و ... بوده و هست .
خداى سبحان در قيامت هم در چهره اءرحم الراحمين ظهور مى كند و هم در چهره (اءشد
الماقبين . البته معرفت اكتناهى همه اسماى حسناى الهى مقدور كسى نيست ، ليكن
اصل توحيد و نزاهت خداوند از هر گونه شريك ، در قيامت كاملا معلوم مى شود .
4 قيامت ، هم اكنون موجود است
در بحث تفسيرى گذشت كه قيامت هم اكنون موجود است . اين مدعا با براهين عقلى و شواهد
نقلى قابل اثبات است كه به برخى از شواهد نقلى آن اشاره مى شود:
يكم : قرآن كريم از بى توجهى تبهكاران نسبت به معاد، به غفلت تعبير مى
كند: لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد (821) .
تبهكار را در محكمه عدل الهى حاضر كرده ، او را به قيامت و عذابش آگاه مى كنند و مى
گويند: تو از اين حقيقت ، يعنى انقطاع اسباب و انساب و رجوع همه اشيا به مبداء قهار در
قيامت ، غافل بودى . خود آنان مى گويند: يا ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا (822)
غفلت در جايى است كه چيزى موجود باشد، اما مورد التفات نباشد و گرنه درباره معدوم ،
تعبير غفلت درست نيست .
در جاى ديگر نيز مى فرمايد: يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون
(823)؛ دنياگرايان تنها به ظاهر كه حيات دنياست چشم دوخته اند و از باطن آن كه
آخرت است غافلند .
دوم : آيه كريمه كلا لو تعلمون علم اليقينَ لترون الجحيمَ ثم لترونها عين اليقين
(824) به صراحت بر مشاهده دوزخ براى صاحبان علم اليقين دلالت دارد و اين ناظر به
شهود در دنياست و گرنه پس از مرگ ، همه مردم آن را مشاهده مى كنند؛ چه در دنيا علم
اليقين دست يافته باشند يا نه .
حجابى كه مانع رسيدن به علم اليقين و شهود بهشت و دوزخ است همان حجاب گناه است و
اهل باطن كه از گناه مبرا هستند، جهنم و بهشت و نيز غوطه ور بودن تبهكاران در جهنم و
تنعم بهشتيان در آغوش نعمتهاى بهشتى را هم اكنون مى بينند . همچنين آنان نجات جهنمى از
جهنم بر اثر توبه و آتش خوارى غاصبان مال يتيم را هم اكنون مى بينند ان الذين
ياءكلون اءموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا (825)
سوم : رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در معراج بهشت و جهنم را از نزديك ديد و
به خوردنيها و نوشيدنيهاى هر يك از پرهيزكاران و تبهكاران آگاه شد . اگر بهشت و
جهنم پيش از برچپده شدن نظام دنيا موجود نباشد، آن حضرت در معراج اين حقايق را مشاهده
نمى كرد . در برخى روايات عترت طاهرين (عليهم السلام ) نيز آمده است كه از ما نيست
كسى كه منكر وجود فعلى بهشت و دوزخ باشد: ما اءولئك منا و لا نحن منهم ...
(826)
چهارم : حارثة بن مالك در جواب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه از او
پرسيدند: كيف اءصبحت ، عرض كرد: اءصبحت موقنا . آنگاه حضرت
پرسيدند: علامت يقين تو چيست ؟ عرض كرد: ... گويا
اهل بهشت را مشاهده مى كنم كه از نعمتهاى الهى بهره مى برند ... و گويا
اهل جهنم را مى نگرم كه در آن معذبند و فرياد بر مى آورند . گويا اكنون صداى نعره
آتش در گوشهايم مى پيچيد ... پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز با
تعبير عبد نور الله قلبه سخنان او را تاءييد و وى را دعا كرد . (827)
گرچه در تعبير حارثه كاءن آمده است ، نه اءن ، ولى بايد توجه داشت
كه راجع به معدوم (كاءن ) نيز نمى توان گفت ؛ زيرا معدوم نه محققا مشهود است نه گويا
مشهود . (828)
پنجم : برزخ كه عالمى بين دنيا و قيامت است ، قطعا بين دو امر موجود قرار دارد و اگر
جهان سوم (قيامت ) معدوم بود و تنها دو عالم (دنيا و برزخ ) وجود داشت در اين صورت
برزخ حقيقتا برزخ نبود؛ زيرا بين دو عالم قرار نگرفته بود .
برزخ سرپلى است كه دنيا را به قيامت كبرا پيوند مى زند و حقيقت آن يا اثرى است از
امواج آتش جهنم و يا نسيمى از بوستانهاى بهشت . پس وجود فعلى برزخ بما هو
برزخ ، خود نشانى از وجود بالفعل قيامت است و بر اين اساس در بسيارى از آيات
قرآن كريم ، سخن از اعداد و آماده سازى بهشت و جهنم است ؛ مانند و سارعوا
الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الاءرض اءعدت للمتقين (829)،
فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة ، اعدت للكافرين (830)
تعبير آماده سازى ، ظهور در موجود بودن دارد و چون اعداد در قالب
فعل ماضى بيان شده است و حمل آن بر مضارع به صورت مجاز و با اين توجيه كه
مستقبل محقق الوقوع در حكم ماضى است ، قرينه خارجى ندارد، از آن بر مى آيد كه بهشت و
دوزخ هم اكنون موجود است .
ششم : در حالات امام سجاد و امام صادق (عليهما السلام ) آمده است كه در
حال تلاوت سوره حمد، بر اثر تكرار آيه كريمه (مالك يوم الدين ) بيهوش مى شدند .
با انضمام اين مقدمه كه گاهى بعد از نماز مى فرمودند: آتش بزرگ مرا به خود
مشغول كرده بود (831) و اين حاكى از مشاهده (يوم الدين ) و نار الله الموقدةَ
التى تطلع على الاءفئدة (832) است و گرنه لفظ و مفهوم را بيهوش نمى كند و
هنر همين است كه انسان جهنم را هم اكنون ببيند، نه اين كه بر وجود قيامت
دليل عقلى اقامه كند:
نى گپ دل على النار الدخان
|
حاصل اين كه ، بهشت و دوزخ بالفعل موجود است ، ولى ما از نظر سير زمانى ، هنوز به
آن نرسيده ايم و نرسيدن ما دليل بر نبودن آن نيست . آنان كه زمين و زمان و گذشته و
آينده را در نورديده اند، پيش از برچيده شدن نظام دنيا نيز قيامت را به خوبى مشاهده مى
كنند و ما نيز به تدريج به طرف آن در حركت هستيم . تعبيرات قرآنى و روايى نيز اگر
ظهور در حدوث قيامت در آينده دارد، به اين معناست كه انسانها بعد به قيامت مى رسند، نه
اين كه قيامت هم اكنون معدوم است و بعد يافت مى شود .
5 قيامت ، روز ظهور دين
خداى سبحان در دنيا ظواهر دين ، همانند لزوم اطاعت و پرهيز از معصيت را به انسانها
نمايانده است ، ولى از اسرار دين ، تنها به بخش ناچيزى اشاره كرده است ؛ مانند اين كه
غيبت را نان خورش سگهاى دوزخ معرفى كرده است : اياكم و الغيبة فانها ادام كلاب
النار (833) و در قيامت حقيقت و باطن غيبت و ساير گناهان و بلكه همه حقيقت دين ، اعم
از جزا و غير آن ، ظهور خواهد كرد؛ زيرا عنوان دين ، در موارد متعدد به معناى شريعت الهى
و ملت كه جامع عقيده ، اخلاق و عمل است استعمال شده است .
از اين رو در قرآن كريم روز قيامت روز دين معرفى شده است ؛ مانند: و ان
الفجار لفى جحيمَ يصلونها يوم الدينَ و ما هم عنها بغائبينَ و ما اءدرئك ما يوم الدينَ ثم ما
اءدريك ما يوم الدينَ يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الاءمر يومئذ لله (834) (ان الدين
لواقع ) (835)، (يسئلون اءيان يوم الدين ) (836) . آيات مزبور وقوع دين (قيامت )
را حتمى و واقعى معرفى مى كند و دين افزون بر جزا، حقايق فراوانى دارد، مانند توحيد،
نبوت ، ولايت ، باطن انسانها و باطن تكليف و اسرار عبادت و در قيامت باطن همه اين
مجموعه ظهور مى كند .
خداى سبحان درباره ظهور باطن قرآن در قيامت مى فرمايد: (يوم ياءتى تاءويله )
(837) و تاءويل قرآن همان حقيقت عينى و خارجى آن است . معارف گسترده قرآن كريم در
قيامت به گونه اى ظهور مى كند كه زمينه اختلاف در هيچ امرى باقى نمى ماند . قهرا
بطلان همه مكاتب روشن مى شود و از ميان فتاواى مختلف ، فتواى حق و از ميان مكاتب
گوناگون ، مكتب حق ظاهر مى گردد؛ چنانكه در آن روز جايى براى كفر و شرك نيز نمى
ماند؛ در دنيا ممكن است كسى در عين مراجعه به محكمه اسلامى ، ناراضى برگردد و امر
بر او مشتبه شود كه آيا قاضى به حق داورى كرده است يا نه ، ولى در قيامت همه حجابها
زايل مى شود و واقعيت امر بر كسى مشتبه نمى شود .
ظهور همه معارف قرآن و همه ابعاد دين در قيامت همان است كه در قرآن كريم با تعبير
توفيه دين مطرح شده است : يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون اءن
الله هو الحق المبين (838) .توفيق دين حق ، آشكار كردن همه اسرار درون دين بر
همگان است . اگر دين تنها به معناى جزا بود در
ذيل اين آيه كريمه به جاى يعلمون اءن الله هو الحق المبين مى فرمود: و يعلمون
اءن الله هو القهار المنتقم ؛ يعنى در قيامت به قهر و انتقام خدا آگاه مى شوند . در
قيامت انسانها مى فهمند كه خداوند، حق روشنى بود، ولى آن را نمى ديدند . گرچه حق در
دنيا نيز روشن است ؛ زيرا خداى سبحان كه نور آسمانها و زمين است ؛ يعنى ظهور آسمانها
و زمين به اوست : (الله نور السموات و الاءرض ) (839)، حجابى ندارد و حرمان از
شهود او بر اثر پرده اى است كه انسان بر خود آويخته است . (840) از اين رو قرآن
كريم چشمهاى كافران جهنمى را در غطاء و حجاب مى داند: الذين كانت اءعينهم فى غطاء
عن ذكرى (841) و چشم باطن گروهى را كور معرفى مى كند: لا تعمى الاءبصار
و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور (842)
يادآورى اين نكته قرآنى نيز در پايان اين بحث سودمند است كه اختلاف در دنيا پايانى
ندارد و حتى در زمان ظهور حضرت ولى عصر (سلام الله عليه ) نيز اختلاف هست ؛ زيرا
كفر، نفاق و يهوديت و مسيحيت ، گر چه خاموش و زير سلطه حكومت اسلامى است و يهوديان
و مسيحيان جزيه مى پردازند، اما حضور و اقدام نيز دارند و سرانجام نيز حضرت مهدى
(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) به دست مخالفان تبهكار به شهادت مى رسد .
بقاى يهوديان و مسيحيان تا روز قيامت از برخى آيات قرآن كريم استفاده مى شود:
فاءغرينا بيهنم العداوة و البغضاء الى يوم القيمة (843) و اءلقينا بينهم
العداوة و البغضاء الى يوم القيمة (844) . بنابراين ، روز ظهور مصلح
كل نيز روز ظهور كامل حق نيست ، بلكه تنها در صحنه قيامت است كه خداوند همه حقيقت دين
را توفيه مى كند؛ به گونه اى كه همگان حق را آشكارا مشاهده مى كنند .
بحث روايى
1 معناى دين و گستره مالكيت خدا
عن الصادق (عليه السلام ) ... (مالك يوم الدين )،
قال : يوم الحساب (845)
عن الرضا (عليه السلام ): (مالك يوم الدين ) اقرار له بالبعث و الحساب و المجازاة
(846)
(مالك يوم الدين ) ... و ايجاب ملك الآخرة له كايجاب ملك الدنيا (847)
|