8 سر دشوارى ادارك صحيح سنت معصومين ( عليهم السلام ) همانند راز سختى ادراك
درست قرآن كريم دو چيز است : يكى ثقيل و وزين بودن كلام كه مستلزم صعوبت
تحمل فكرى آن است ، به ويژه آن كه متكلم يعنى خداوند خود قرآن را
ثقيل وصف كند: ( انا سنلقى عليك قولا ثقيلا )(285) و
اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) گفتار خويش را سخت و صعب معرفى كنند؛ چنانكه حضرت
اميرالمومنين (عليه السلام ) مى فرمايد ان اءمرنا صعب مستصعب لا يحمله الا عبد مؤ من
امتحن الله قلبه للايمان (286)؛ همچنين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم
مى فرمايد: ان حديث آل محمد صعب مستصعب (287) و ديگرى آن است كه متكلم در
كلام خويش متجلى است ؛ چنانكه حضرت على (عليه السلام ) درباره قرآن فرمود:
فتجلى لهم سبحانه فى كتابه من غير اءن يكونوا راءوه (288)، و همين معنا در تجلى
نبوت ، رسالت ، ولايت و امامت در احاديث ويژه آنان نيز صادق است .
چون هر متكلمى در زير زبان خود نهفته است : المرء مخبوء تحت لسانه (289) و
خداوند و خلفاى حقيقى او نيز در كلام خاص خود تجلى دارند و چون هاضمه فرهنگ محاوره
و دستگاه مفاهمه و آينه ادبيات بشرى توان
تحمل تجلى متكلم انسانى و ارائه ملكوت آن را ندارد، براى مخاطبان بسيار دشوار است كه
با كوره راه علوم گسترده ادبى و باريك راه قوانين معانى و بيان و بديع و تنگناى
واژگان انسانى پى به مقصود متكلم فرا طبيعى ببرند و آن متكلم را از راه مشاهده تجلى
گاه او به خوبى بشناسند، يا بر مقصود نهايى و نهانى او به طور عميق واقف گردند .
9 راز صعوبت دانش ناب نسبت به سنت معصومين (عليهم السلام ) همواره يكسان نيست ؛
زيرا براى محققان مطاع و متبوع وقتى صعب مى شود كه ستاره برهان يا خورشيد شهود
آنان افول كند؛ خواه دولت درخشان آنها مستاءجل باشد يا
مستعجل . اگر فروغ درونى برهان پرور يا برق لامع نهانى عرفان پرور آنان سهمى
از دوام داشته باشد ، دولت كريمه انديشه حصولى يا شهود حضورى آنان بهره اى از
استئجال داشته ، جزو فيضهاى ماندگار است و اگر همانند برق خاطف براى
خائض در تيرگيها باشد، محكوم به استعجال خواهد بود: ليس فى البرق الخاطف
مستمع لمن يخوض فى الظلمة (290)
براى مقلدان مطيع و تابع نيز هنگامى مستصعب است كه عكاز طاعت و عصاى تبعيت را از كف
بدهند و دست عنايت عصاكش از سر آنها كوتاه شود؛ زيرا گوينده يا نويسنده مقلد،
نابيناى متكى به عصاى راهنماى محقق است ؛ همين كه شعله هدايت آن قائد افسرده شد، پاى
اين مقود كور، راكد و او قاعد مى شود و همين كه عصاى تقليد از كف او رها شد متوقف مى
گردد و به تهجاج قبلى خويش فرو مى رود؛ زيرا تنها
عامل بيدارى او قيادت قائد يقظان و زمامدار بيدار بود؛ چنانكه با قطع پيوند پيروى با
محقق مطاع و متبوع به عور و غور گراييده ، مى خشكد؛ زيرا تنها منبع جوشش چنين گوينده
يا نويسنده مقلدى ، وامدارى از محقق است و با انقطاع ارتباط با صندوق قرض الحسنه ،
عائر و غائر مى گردد و ديگر از رشح و نم او خبرى نخواهد بود؛ زيرا مقلدى كه در
پرتو تقليد به سر آب مى رسد و سيراب مى شود، همين كه توفيق تقليد از او سلب
شد به سراب مبتلا مى گردد . چه بهتر كه از بود خود سود خود تاءمين كردن و از غير،
وام نگرفتن كه چنين دينى ، سبب اندوه و فرومايگى است : اياكم و الدين فانه هم
بالليل و ذل بالنهار (291)
پيوند ناگسستنى قرآن و عترت (ع )
در مباحث گذشته ضرورت رجوع به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و عترت
پاك آن حضرت (عليهم السلام ) در تفسير قرآن كريم تبيين شد . در اين مبحث نيز به
شرح حديث شريف ثقلين و بيان محدوده هم بستگى ثقلين مى پردازيم .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حديث متواتر ثقلين كه فريقين آن را
نقل كرده اند، فرمودند: ميراث رسالت من دو وزنه وزين است : يكى كتاب خدا و ديگرى
عترت طاهرين (عليهم السلام ) (292) و اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهد شد، تا در
كنار حوض كوثر با هم بر من وارد شوند و شما نيز اگر به اين دو وزنه وزين تمسك
كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: انى قد تركت فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن
تضلوا بعدى و اءحدهما اءكبر من الاءخر: كتاب الله
حبل ممدود من السماء الى الاءرض و عترتى اءهل بيتى اءلا و انهما لن يفترقا حتى يردا على
الحوض (293)
قرآن و عترت عصاره نبوت و تداوم بخش رسالت هستند كه هدايت بشر را تا قيامت تضمين
مى كنند و عدم حضور اين دو وزنه متحد در جامعه انسانى مايه گسستن رشته نبوت و مستلزم
دائمى نبودن رسالت است ؛ زيرا فرض بر آن است كه ثمره رسالت
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرتفع شده و پيامبر ديگر هم نخواهد آمد و اين
همان محذور ارتفاع اصل نبوت در عصرى از اعصار است .
اعلام جدايى ناپذيرى ثقلين ، خبرى غيبى است كه لازمه صدق و صحت آن ، بقاى امام
معصوم تا قيامت ، عصمت امام ، علم امام به معارف و حقايق قرآنى و همچنين
اشتمال قرآن بر احكام و معارف ضرورى و سودمند براى بشر و نيز مصونيت قرآن از
گزند تحريف است .
اكنون بايد به تبيين اين مطلب پرداخت كه عدم افتراق ثقلين به چه معناست . جدايى
ناپذيرى ثقلين بدين معنا نيست كه امام (عليه السلام ) همواره مصحفى را به همراه خود
دارد؛ بلكه به معناى عدم انفكاك امامت و وحى قرآنى از يكديگر است ؛ امامان (عليهم السلام
) مبين و مفسر قرآن و شارح جزئيات و تفاصيل و نحوه اجراى كليات آن هستند و قرآن نيز
انسانها را به معصومين (عليهم السلام ) ارجاع و به سنت آنان بها مى دهد .
اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حديث ثقلين ، سخن از جدايى ناپذيرى
ثقلين به ميان نمى آورد، جاى اين توهم بود كه تمسك به هر يك ، به تنهايى ، براى
هدايت بشر كافى است ؛ اما بخش پايانى حديث شريف ثقلين بر خلاف اين پندار
باطل قرآن و عترت را به عنوان دو حجت مستقلى كه در مدار تبيين دين
كامل ، يعنى دين قابل اعتقاد و عمل به هم بستگى دارند و هيچ كدام از ديگرى مستغنى نيستند
مطرح مى كند .
بنابراين ، قرآن كريم با اين كه در اصل حجيت و همچنين در دلالت ظواهر
مستقل است و وابستگى آن به روايات در اين بخش ، مستلزم دور خواهد بود، هرگز حجت
منحصر نيست .روايات نيز گرچه پس از تثبيت
اصل حجيت آن به وسيله قرآن ( چه در سنت قطعى و چه در سنت غيرقطعى ) و بعد از احراز
عدم مخالفت آن با قرآن (در خصوص سنت غير قطعى ) حجتى
مستقل است ؛ ليكن حجت مستقل منحصر نيست و اين دو حجت
مستقل غير منحصر همراه با حجت مستقل سوم ، يعنى برهان عقلى ، سه منبع
مستقل غير منحصر معارف دين است كه با ملاحظه و جمع بندى نهايى هر سه منبع مى توان
به پيام خدا و حكم قطعى الهى دست يافت . پس مفاد حديث شريف ثقلين اين نيست كه تمسك
به هر يك از قرآن و عترت ، بدون تمسك به ديگرى مايه هدايت است .
استقلال در حجيت بدين معنا نيست كه يك دليل با قطع نظر از ساير ادله راهگشا باشد و
در هيچ مرحله اى به غير خود توقف نداشته باشد و مولا و عبد بتوانند به وسيله آن بر
يكديگر احتجاج كنند و اين كه در بحثهاى اصولى و فقهى گفته مى شود كتاب و سنت و
عقل از منابع و مستندات احكام است ، بدين معنا نيست كه هر يك حجت
مستقل و مستغنى از ادله ديگر است ؛ بلكه بدين معناست كه اينها سه منبع مستقلى است كه
چون حجيت هر يك انحصارى نيست ، براى دستيابى به احكام الهى بايد همه ادله سه
گانه را ملاحظه و جمع بندى كرد؛ مثلا اگر درباره فرعى از فروع فقهى همانند وجوب
عدل و حرمت ظلم ، سه دليل (قرآنى ، روايى و عقلى ) اقامه شد به منزله آن است كه سه
آيه از قرآن بر فرع مزبور دلالت داشته باشد .
استناد و استدلال به آيات قرآن براى اعتقاد و
عمل ، هرگز با قطع نظر از روايات نخواهد بود؛ زيرا مقيدات ، مخصصات و شواهد آيات
قرآن در روايات آمده است و اگر پس از فحص در روايات ، هيچ گونه مقيد، مخصص و
شارحى براى آيه معينى يافت نشد، مى توان گفت پيام و رهنمود آيه مزبور براى اعتقاد
يا عمل چنين است .
روش فقيهان نيز چنين است كه بدون فحص از مقيد و مخصص در روايات ، به آيات قرآن
استدلال نمى كنند؛ زيرا رجوع به قرآن بدون فحص در روايات از
قبيل رجوع به عام قبل از فحص از مخصص است كه آن را روا نمى شمارند . به عام
قبل از فحص از مخصص نمى توان براى اعتقاد يا
عمل استناد كرد . در استدلال به روايات نيز ( در خصوص سنت غيرقطعى ) بايد ابتدا آن
را بر قرآن عرضه و با آن ارزيابى كرد؛ تا در صورت عدم مخالفت با قرآن دومين حجت
دينى تاءمين گردد. بنابراين ، بازگشت حجت دوم ، يعنى حديث تام و معتبر به اين است
كه گويا آيه ديگرى از قرآن برفرع فقهى مزبور دلالت داشته باشد .
دلالت عقل بر آن فرع فقهى كه با محكمات قرآنى هماهنگ است نيز
دليل سوم را فراهم مى آورد . اجماع نيز به سنت معصوم باز مى گردد و همانند روايات
بايد بر قرآن كريم عرضه شود و در صورت عدم مخالفت با آن حجت خواهد بود .
با اين بيان روشن شد كه ثقلين از يكديگر جدايى ناپذيرند؛ قرآن كريم
ثقل اكبر است و دلالت ادله گوناگون عقلى و نقلى بر مطلب معين به منزله
دلالت آياتى از قرآن بر آن مطلب خواهد بود و ادله قرآنى ، روايى و عقلى بر روى هم
به منزله دليل يگانه و حجت واحد است .
حاصل اين كه ، قرآن و عترت براى ارائه دين
كامل و صالح براى اعتقاد و عمل دو ثقل متحدند، نه يك واحد و نه دو
ثقل جدا از يكديگر .بر اساس حديث شريف ثقلين ، عترت منهاى قرآن ، عترت منهاى
عترت خواهد بود و همچنين قرآن منهاى عترت به منزله قرآن منهاى قرآن
خواهد بود . پس قرآن و عترت در ارائه دين جامع ، به منزله يك حجت الهى هستند . محدوده
استقلال قرآن و سنت و همچنين منطقه هم بستگى ثقلين در مبحث بعدى روشن خواهد شد .
مدار هم بستگى ثقلين
پس از تبيين پيوند ناگسستنى قرآن و عترت و تشريح مرجعيت قرآن كريم ، بايد محدوده
استقلال و همچنين منطقه هم بستگى قرآن و حديث تبيين شود .
بر اساس مباحثى كه در فصول گذشته مطرح شد، قرآن كريم در سه جهت
مستقل است :
1 در اصل حجيت ؛ زيرا قرآن معجزه اى الهى است كه حجيت آن ذاتى و در ناحيه سند قطعى
و بى نياز از غير است . البته مراد از ذاتى در اين جا ذاتى نسبى است و گرنه حجت
ذاتى همان مبداء اولى است .
2 در دلالت ظواهر الفاظ؛ زيرا وابستگى قرآن به احاديث معصومين (عليهم السلام ) در
اين بخش ( آن گونه كه اخباريان مى پندارند ) مستلزم دور
محال است . بنابراين ، آنچه از الفاظ قرآن استفاده مى شود، اعم از آن كه طبق نص باشد
يا ظهور به طور استقلال حجت است . گرچه مستفاد از ظهور مطلبى است ظنى ، نه قطعى .
3 در ارائه خطوط اصلى و كلى دين .
پس قرآن در همه شئون خود مستقل است و وابستگى به غير خود ندارد؛ ليكن چون دين در
ارائه پيام نهايى خود هم به قرآن وابسته است و هم به سنت معصومين (عليهم السلام )،
از اين رو در محدوده ارائه دين قابل اعتقاد و
عمل قرآن و سنت جدايى ناپذير است ؛ بدين معنا كه قرآن عهده دار تبيين خطوط كلى
دين است و سنت عهده دار تبيين حدود و جزئيات و
تفاصيل احكام .
و اما روايات به دو دسته تقسيم مى شود: يكى روايات ظنى الصدور و ديگرى روايات
قطعى الصدور؛ اما رواياتى كه صدور آن از معصومين (عليهم السلام ) ظنى است (سنت
غير قطعى ) هم در سند وابسته به قرآن كريم است و هم در دلالت ؛ اما در سند، از اين جهت
كه قرآن كريم نسبت به كسى كه نبوت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با
معجزه ديگر براى او اثبات نشد پشتوانه اعتبار سخنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و
آله و سلم است بى واسطه ، و پشتوانه سخنان عترت طاهرين (عليهم السلام ) است با
واسطه ، و اما در دلالت ، از اين جهت كه حجيت محتواى احاديث غير قطعى در گرو عدم
مخالفت محتواى آن با قرآن كريم است و عرضه روايت غير قطعى بر قرآن براى
تشخيص حجت از غير حجت است و تميز صدق و كذب و حق و
باطل .
اما احاديث قطعى الصدور تنها در ناحيه سند، يعنى
اصل حجيت (نه سند مصطلح رجالى ) نسبت به كسى كه نبوت
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از راه معجزه ديگر براى وى ثابت نشده باشد
به قرآن وابسته است و پس از تاءمين اصل حجيت آن به وسيله قرآن در همه شئون همتاى
قرآن كريم است ؛ يعنى در طول قرآن كريم حجت
مستقل غير منحصرى است كه همانند قرآن محتوايش حجت و همسان قرآن ميزان سنجش سنت غير
قطعى است . از اين رو احاديث عرض بر كتاب ، سنت قطعى را همانند قرآن ميزان ارزيابى
سنت غير قطعى مى داند .
حاصل اين كه ، اولا، ثقلين هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد، بلكه با هم متحدند و بر
روى هم يك حجت الهى هستند؛ منتها يكى اصل و ديگرى فرع و همچنين يكى متن و ديگرى
شرح است ( قرآن و عترت نه جدايند و نه در عرض هم ) . پس دين در ارائه پيام نهايى
خود هم به قرآن وابسته است هم به سنت .
ثانيا، قرآن كريم كه هم در سند و هم در حجت ظواهر و هم در ارائه خطوط كلى دين نيازمند
به غير خود، يعنى احاديث نيست و حدوثا و بقائا
مستقل است ، نسبت به روايات كه حدوثا و بقائا تابع قرآن است ،
ثقل اكبر به شمار مى آيد؛ چون مراد از استقلال ،
استقلال نسبى است ، نه نفسى . از اين رو اعتماد به
اصول عقلايى در فهم معانى الفاظ قرآن منافى
استقلال آن در حجيت و دلالت نخواهد بود .
ثالثا، محدوده وابستگى روايات به قرآن هم در ناحيه اعتبار سند است ( چه در سنت قطعى
و چه در سنت غير قطعى ) و هم در ناحيه اعتبار متن ( در خصوص سنت غير قعطى ) . اما پس
از تاءمين اصل اعتبار سنت به وسيله قرآن ، سنت نيز حجت
مستقل غير منحصرى است همتاى قرآن .
حجيت حديث در معارف اعتقادى
آنچه تاكنونه تبيين شد، حجيت كلام معصومين (عليهم السلام ) در تفسير آيات قرآن بود .
اكنون بايد حجيت كلام اهل عصمت در معارف اعتقادى و احكام عملى ( نه
خصوص تفسير متن مقدسى مانند قرآن ) بررسى شود .
مسائل دين از يك نظر گاه قابل تقسيم به دو بخش معارف اعتقادى و احكام عملى
است . در احكام عملى كه جاى تعبد و عمل است افزون بر قطع و اطمينان ، مظنه خاص
نيز راهگشاست . بنابراين ، كلام معصومين (عليهم السلام ) حتى اگر به صورت خبر
واحد باشد و همراه با قراين قطع آور نباشد، در
مسائل عملى و فرعى ، حجت تعبدى است ، چه در احكام الزامى ( وجوب و حرمت ) و چه در احكام
غير الزامى ( استحباب و كراهت ) .
اين بخش در علم اصول فقه به خوبى تبيين شده است . اما آنچه در اين جا مورد بحث قرار
مى گيرد حجيت سخنان معصومين (عليهم السلام ) در بخش معارف اعتقادى است كه ظن و گمان
در آنها اعتبارى ندارد و قابل تعبد نيست ، بلكه بايد در آن به قطع و يقين دست يافت تا
نفس آرام بگيرد و آن را بپذيرد .
قرآن كريم ، چنانكه گذشت ، در تبيين معارف دين اولين پايگاه و به تعبير حديث شريف
ثقلين ثقل اكبر است و ميزانى الهى براى ارزيابى محتواى احاديث غير قطعى
معصومين است .
اما سخنان معصومين (عليهم السلام ) در بخش معارف اعتقادى دو دسته است :
1 رواياتى كه در اركان سه گانه خود، داراى جزم و يقين است ؛ يعنى در
اصل صدور و جهت صدور و دلالت بر محتوا قطعى است ؛ يعنى
از نظر سند، خبر متواتر يا خبر واحد محفوف به قرينه قطعى است و از نظر جهت صدور
نيز قطعا مى دانيم در صدد بيان معارف واقعى است و از روى تقيه صادر نشده است و در
دلالت نيز نص است ، نه ظاهر .
اين گونه روايات گرچه اندك است ، ولى بر اثر يقين آور بودنن آن ، در معارف دين
راهگشا و حجت است و مى توان در اثبات مسائل اصولى (294) از آن مدد گرفت . اگر
كسى در محضر معصوم (عليه السلام ) باشد و تقيه اى در ميان نباشد و معصوم (عليه
السلام ) درصدد بيان واقعيت باشد، در چنين موردى مى توان سخن معصوم را حد وسط
برهان قرار داد و به يقين رسيد و اين گونه ادله نقلى با براهين عقلى تفاوتى جز در
اجمال و تفصيل ندارد .
2 روايات و ادله نقلى كه در اركان سه گانه مزبور فاقد يقين است و در نتيجه يقين آور
نبوده ، بلكه تنها مفيد ظن و گمان است . اين گونه روايات ناظر به سه بخش است :
الف : معارف اصول
دين ، همانند اصل توحيد، نبوت و معاد و اصل وجود بهشت و جهنم . در اين گونه معارف كه
از اصول دين است و اعتقاد به آن ضرورى است و يقين و جزم در آن معتبر است ، با ادله نقلى
ظنى نمى توان به يقين دست يافت و از اين رو اين گونه از ادله نقلى در اين بخش حجت
نيست .
ب : معارفى كه از اصول دين نيست تا اعتقاد تفصيلى به آنها ضرورى باشد، بلكه
ايمان اجمالى درباره آنها كافى و كارساز است ؛ مانند اين كه حقيقت عرش ، كرسى ، لوح
، قلم و فرشته چيست . در اين بخش انسان مى تواند به علم اجمالى و يقين
مجمل نه مفصل قانع شود . بنابراين ، در اين موارد مى توان به ايمان اجمالى بسنده كرد
و مفاد روايت ظنى را نيز در حد احتمال پذيرفت .
ج : معارفى كه نه از اصول دين است و نه از قسم دوم ، بلكه بيانگر
مسائل علمى و آيات الهى در خلقت است ، مانند اين كه آسمانها و زمين در آغاز آفرينش
رتق و بسته بوده ، سپس فتق و گشوده شده است . (295) اخبار و
رواياتى كه مبين اين بخش از معارف است نه ثمره عملى دارد و نه جزم علمى در آنها معتبر
است . در اين بخش نيز روايات غير قطعى در حد
احتمال قابل پذيرش است ، ولى حجت تعبدى نيست ؛ زيرا ادله حجيت خبر واحد راجع به
مسائل عملى و تعبدى است و در مسائل علمى نمى توان كسى را بدون
حصول مبادى تصديقى متعبد به علم كرد .
تذكر: 1 متون دينى اعم از قرآن و حديث درباره آسمان و زمين و اجرام ديگر سخنانى دارد
و آنچه از محتواى آنها به طور ظنى استنباط مى شود، مى توان در همان محدوده گمان
به دين نسبت داد، نه بيش از آن و در صورت
تبدل راءى علمى ، مى شود درباره استنباط از متون دينى نيز تجديد نظر كرد و
تبدل مسائل طبيعى مستفاد از ادله نقلى نظير تبدل
مسائل شرعى مستنبط از آن است و هيچ تفاوتى از اين جهت نيست و وهنى نيز لازم نمى آيد .
اما اگر در مسائل علمى محتواى روايات غير قطعى مانند اخبار آحاد را به طور قطعى به
حساب دين بگذاريم و با برخى فرضيه هاى علمى موجود نيز تطبيق كنيم ، با
تبديل آن فرضيه به فرضيه ديگر، دين در نظرها موهون خواهد شد؛ چنانكه گروهى با
تحميل ره آورد هيئت بطلميوسى بر قرآن به چنين وضع نامطلوبى مبتلا شدند. (296)
2 اگر مطلبى از خود معصوم (عليه السلام ) شنيده شد و هيچ گونه
احتمال خلاف مانند تقيه در آن راه نداشت ، در محدوده سنت قطعى است و
معادل برهان عقلى مفيد قطع در همه مسائل علمى و عملى است و اگر به وسيله راوى حديث
به ما رسيد و شواهد داخلى و خارجى سبب حصول قطع شد باز هم در همه
مسائل علمى و عملى مفيد است .
مراحل پنج گانه در فهم معارف دين
قرآن كريم ، چنانكه گذشت ، اولين منبع معرفت دينى و بر اساس رهنمود معصومين (عليهم
السلام ) ثقل اكبر و پشتوانه حجيت روايات است و سخنان عترت طاهرين كه
ثقل اصغر هستند، در اصل حجيت و در تاءييد محتوا، متكى به قرآن كريم است و
بايد بر آن عرضه و با آن ارزيابى شود .
عرضه روايات بر قرآن ، چنانكه گذشت ، براى آن است كه مضمون آن رو در روى قرآن
نبوده ، اختلاف تباينى با آن نداشته باشد و گرنه تقييد مطلق ، تخصيص عام ، تبيين
كلى ، تحديد حدود و تفصيل اجمال ، مخالفت محسوب نمى شود .
روايتى كه با قرآن كريم اختلاف تباينى نداشته باشد در دامنه قرآن قرار مى گيرد و
حجت و قابل استناد است . از سوى ديگر، چون
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم عهده دار تبيين جزئيات و
تفصيل كليات شريعت و معلم الهى قرآن كريم است : و اءنزلنا اليك الذكر لتبين
للناس ما نزل اليهم (297) و آن حضرت نيز به موجب حديث متواتر ثقلين همين
سمتها را به جانشينان خود سپرده است : ... انى تارك فيكم ثقلين ... و هو كتاب الله ...
و عترتى اءهل بيتى لن يفترقا (298)، تبيين حدود و جزئيات معارف و احكام كلى
قرآنى بر عهده معصومين (عليهم السلام ) است و سخنان آنان عمومات قرآنى را تخصيص و
مطلقات آن را تقييد مى كند . بنابراين ، استناد به قرآن براى معتقد شدن به
اصول اعتقادى و عمل كردن به فروع عملى بدون رجوع به روايات بى
ارزش است و در حقيقت ، سخن مجموع ثقلين ، سخن اسلام است ، نه سخن يكى از
دو ثقل به تنهايى . بر اساس مباحث گذشته ، در تفسير هر يك از آيات قرآنى اين
مراحل را بايد پيمود:
1 مفاد آيه مورد نظر را با قطع نظر از ساير آيات قرآن بايد فهميد، ولى در اين
مرحله نمى توان گفت نظر قرآن چنين است ، بلكه مى توان گفت مفاد اين آيه با
قطع نظر از آيات ديگر، چنين است .
2 چون آيات قرآن كريم مفسر و مصدق يكديگر است : و ان القرآن لم
ينزل ليكذب بعضه بعضا و لكن نزل يصدق بعضه بعضا (299)، ينطق
بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض (300) با استفاده از ساير آيات قرآن
بايد آيه مورد نظر تفسير شود . در اين مرحله
حاصل معناى آيه را كه ثمره تفسير قرآن به قرآن است ، مى توان به قرآن
اسناد داد، ولى قابل اسناد به اسلام نيست و به عنوان پيام دين و سخن اسلام
تلقى نمى شود و از اين رو، پذيرش و عمل به آن ، مصداق حسبنا كتاب الله
خواهد بود؛ كه چنين گفتار يا رفتارى مخالف سنت قطعى
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است كه قرآن نيز آن را منبع مبانى و ادله دين
قرار داده است .
3 بايد همه رواياتى كه در شاءن نزول ، تطبيق و يا تفسير آيه مورد بحث آمده و همچنين
رواياتى كه به گونه اى با معناى آيه مزبور مرتبط است با يكديگر جمع بندى شود
تا در محدوده سخنان ثقل اصغر نيز مقيدها مخصصها و ساير قراين يافت شده ، پيام
ثقل اصغر به روشنى دريافت شود .
4 پس از جمع بندى روايات مزبور حاصل و عصاره آنها را بر قرآن كريم عرضه كنيم
تا در صورت نداشتن مخالفت تباينى با قرآن ، به عنوان مقيد، مخصص ، قرينه و شارح
در دامنه قرآن كريم قرار گيرد .
5 در صورت هماهنگى پيام ثقل اصغر با سخن
ثقل اكبر، جمع بندى نهايى كرده ، آنگاه اين مجموعه هماهنگ را پيام و سخن اسلام بدانيم .
سر اين كه در مراحل
پنج گانه مزبور ابتدا بحث قرآنى و سپس بحث روايى مطرح مى شود، همان است كه در
تبيين معارف دين ، قرآن كريم اولين پايگاه بوده ، پشتوانه حجيت روايات است و با
داشتن چنين پايگاهى كه سند و همچنين دلالت آن بر
اصول و خطوط كلى دين ، هر دو قطعى است ، مى توان روايات را حجت دانست و از آن بهره
جست و گرنه پيش از دريافت پيام ثقل اكبر، تبيين مفهوم آيه به وسيله روايت مستلزم دور
است .
روايات ، همان گونه كه در فصول پيشين گذشت ، چه از نظر سند و چه از نظر متن
تابع قرآن كريم است و مفسر تا بحث قرآنى را سامان ندهد و خطوط اصلى معارف آيه را
در نيابد و از بحث قرآنى فراغت نيابد، هرگز نمى تواند به سراغ روايات برود؛
زيرا اعتبار روايات ، پس از عرضه آنها بر قرآن و كشف عدم مخالفت آن با قرآن است .
البته پس از پيمودن مراحل مزبور نوبت به تقييد، تخصيص و شرح و تفسير و تطبيق
آيه بر مصاديق آن به كمك روايات مى رسد .
تذكر: 1 عقل برهانى كه از گزند مغالطه و آسيب
تخيل مصون است ، به منزله رسول باطنى خداوند است كه همانند متن نقلى ، از منابع نقلى
مستقل معرفت دينى و مصادر فتاوى شرعى به شمار مى آيد و از اعتبار
اصيل و حجيت ذاتى برخوردار است .
چنين عقلى با اصول و علوم متعارفه و براهين ناب خود، بنيان مرصوص عقايد
اصيل ، مانند اصل وجود مبداء هستى ، وحدت و ساير صفات عليا و اسماى حسناى مبداء،
ضرورت وحى و رسالت ، ضرورت معاد و ساير
مسائل كلامى متقن را تاءسيس مى كند و در اين تاءسيس و تثبيت نيز استوار است . بر اين
اساس ، عقل برهانى در همه مراحل استنباط از قرآن و سنت به عنوان حجتى الهى حضورى
مؤ ثر دارد؛ اعم از مرحله استنباط از خصوص يك آيه يا مجموع قرآن و همچنين استنباط از
يك حديث يا مجموع سنت و نيز استنباط از مجموع قرآن و سنت براى ارائه پيام نهايى دين .
توضيح اين كه ، معارف مستفاد از متون نقلى (اعم از قرآن و حديث ) سه گونه است و
عقل در هر بخش داورى ويژه اى دارد:
الف : معارفى كه عقل توان شناخت آن را ندارد و از اين رو درباره آن حكم به نفى يا
اثبات ندارد، بلكه در برابر آن ساكت است . در اين بخش ،
عقل تنها مستمع واعى پيام متن نقلى است و خود اعتراف دارد كه وظيفه او در برابر اين
گونه معارف ، استماع ، انصات و پذيرش پيام دين است .
ب : معارفى كه عقل توان شناخت آن را دارد و درباره آن حكم به تصويب و تاءييد
مى كند . در اين صورت برهان عقلى در كنار متن نقلى سخنگو و پيام آور دين خداست .
ج : معارفى كه عقل
توان شناخت آن را دارد، ليكن درباره آنها حكم به تخطئه و تكذيب مى كند؛ يعنى
برهان عقلى بر خلاف ظواهر كتاب و سنت است . در اين صورت پيام
عقل مبرهن بر ظواهر متن نقلى مقدم است ؛ زيرا عقل به منزله
دليل لبى متصل يا منفصل كلام الهى است و استنباط پيام دين از متن نقلى بدون ملاحظه
قراين متصل و منفصل آن نارواست .
شايان ذكر است ، عقلى كه منبع دين است ، و حجيت آن در علم
اصول فقه ثابت شده مانند متن نقلى بايد اصيل و غير محرف باشد . بنابراين ، از مبادى
موهوم يا متخيل كارى بر نمى آيد، گرچه عقل ناب پنداشته شود . از اين رو در تقديم
عقل بر نقل و در حمل منقول بر خلاف ظاهر نهايت دقت ، احتياط و تحزم همراه با انديشناكى
و خوف از حرمان پيام وحى الهى و تحمل تبعات تلخ آن لازم است .
نكته : چون تعارض عقل قطعى با نقل يقينى ممكن نيست اگر چنين رخدادى پديد آمد حتما
ابتدايى است و با نظر دقيق برطرف مى گردد؛ چنانكه دو
دليل عقلى قطعى يا دو دليل نقلى يقينى هرگز معارض يكديگر نيست .
2 همان طور كه در اسناد يك مطلب قرآنى به اسلام بايد
مراحل پنج گانه مزبور طى شود، در اسناد يك مطلب روايى به اسلام نيز بايد
مراحل متعددى پيموده شود و هرگز به صرف برخورد به يك حديث صحيح نمى توان
مضمون آن را به اسلام اسناد داد؛ گرچه مى توان در محدوده همان حديث سخن گفت .
3 سر تفكيك مباحث روايى از بحثهاى تفسيرى در اين تفسير و تفسير ارزشمند الميزان آن
است كه گرچه بررسى روايات مربوط به هر آيه ضرورى است و بدون مراجعه به
روايات نمى توان تنها به مفاد قرآن در بخشهاى علمى ، عالم شد و در بخشهاى عملى
عمل كرد، چون تقييد مطلقات ، تخصيص عمومات و
تفصيل كليات آيات قرآن برعهده معصومين (عليهم السلام ) است ، ولى بررسى روايت
بايد بعد از تحليل آيات قرآن باشد، نه در عرض آن ؛ به طورى كه به كمك روايت
اصل معناى آيه را بفهميم ؛ زيرا روايت موزون و قرآن كريم ميزان سنجش
آن است و در تفاسيرى كه مراحل مزبور طى نشده و مرزبندى مباحث قرآنى و روايى
صورت نپذيرفته ، ميزان و موزون به هم آميخته شده است و حجيت روايات در عرض حجيت
قرآن تلقى شده است ؛ در حالى كه حجيت روايات تفسيرى در
طول قرآن است ، نه در عرض آن .
4 شناخت منضود و منظوم عناصر محورى دين جايگاه قرآن را متقدم بر خاستگاه رسالت مى
داند و جايگاه رسالت را مقدم بر خاستگاه سنت مى شمارد؛ چنانكه
دليل آن در بحث ويژگيهاى سنت قطعى گذشت ؛ در نظام معرفتى هرگز مجالى
براى تقديم متاءخر و تاءخير متقدم نيست و نغمه ناموزون و گوش خراش قدم
المفضول على الفاضل مستمعى نخواهد داشت و تولى نابجا نسبت به حديث موجب
موجب هجر كلام خدا و سبب حجر وحى او خواهد بود؛ زيرا در رتبه اى كه بايد حديث خدا كه
صادقتر از آن سخنى نيست : ( و من اءصدق من الله حديثا (301) مطرح شود، اگر
حديث بنده خدا طرح گردد، باعث تقديم ثقل اصغر بر اكبر و تاءخير
ثقل اكبر از اصغر مى شود و اين جا به جايى نابجا همان هجر و حجر مذموم را به
دنبال دارد .
در برخى تفاسير آمده است :
اعتماد كردم قبل از هر چيز در تفسير آيه و بيان مراد آن بر حديثى كه در سنت
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ثابت شد؛ زيرا سنت آن حضرت ترجمان قرآن و
راه شناخت معانى آن است : ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا (302)
و اگر حديثى در سنت نبود، بر ظاهر آيه و سياق آن تكيه مى كردم ؛ زيرا متكلم حكيم در
بيان مراد خود بر آنچه مخاطب از دلالت لفظ مى فهمد، اعتماد مى كند ... و اگر آيه اى
نسبت به آيه اول آشكارتر بود هر دو را براى توضيح بيشتر ذكر مى كردم ؛ چون مصدر
قرآن يكى است ؛ بعض قرآن به بعض ديگر آن ناطق و براى آن شاهد است . (303)
اين سخن ناصواب است ؛ زيرا اعتماد بر سياق آيه و تكيه بر شواهد درونى خود آيات
قرآن بر اساس نطق و شهادت و هم آوايى آنها نسبت به يكديگر مقدم بر حديث ماءثور
است ؛ زيرا گرچه آيه 7 سوره حشر دستور پيروى از سنت
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داده است ، اما خود سنت دو قسم است : يكى كليدى
و اصلى و ديگرى فرعى . اما آن بخش از سنت كه جنبه كليدى و اصلى دارد، محتواى آن
سنت شناسى و ارزيابى صحيح و سقيم خود حديث ، از راه عرض بر قرآن است و اما آن
قسم از سنت كه فرعى است ، حاوى مطالب موردى درباره احكام چيزهاى خاص است . البته
روشن است كه بخش اصلى سنت بر بخش فرعى آن مقدم است و فتواى مسلم بخش
اول اين است كه قبل از پرداخت تفصيلى به محتواى حديث بايد به صحت آن پى برد و
مهمترين طريق حديث شناسى عرضه پيام حديث بر قرآن كريم است . پس
اول بايد به خود قرآن كه ترجمان و تبيان خويش و مفسر راستين حقيقت وحى خداست مراجعه
كرد و آنگاه به حديث رجوع كرد؛ چنانكه پيرامون تنضيد و تنظيم ضرورى اين دو وزنه
وزين مطالبى در طى همين نوشتار ارائه شد و كاملا معلوم شد كه اولا سنت قطعى هرگز
نيازى به عرض بر قرآن ندارد و ثانيا موافقت با قرآن شرط اعتبار حديث نيست ، بلكه
مخالفت با آن مانع اعتبار و حجيت حديث است و ثالثا تبيين حدود احكام و
تحليل جزئيات آفرينش و تفصيل جزئيات معاد و مانند آن به سنت واگذار شده است .
بنابراين ، اختلال و ناتمامى آنچه قرطبى در تفسير خود از برخى
نقل كرده است معلوم مى شود؛ وى در آن كتاب از بعضى چنين
نقل كرد (گرچه به همه آنچه نقل كرد راضى نيست ):
1 حديث عرض سنت بر كتاب خدا و اخذ موافق و ترك غير موافق با آن ،
باطل و بى اصل است . 2 قرآن محتاجتر است به سنت تا سنت به قرآن . 3 سنت حاكم بر
كتاب است و كتاب حاكم بر سنت نيست ... گرچه
فضل بن زياد مى گويد: من از احمد بن حنبل شنيدم كه وى گفته بود: من جسارت آن را
ندارم كه بگويم : سنت حاكم بر كتاب است و ليكن من مى گويم : سنت كتاب را تفسير و
تبيين مى كند . (304)
چون احاديث لزوم عرض حديث بر قرآن به خوبى براى برخى از
اهل سنت روشن نشد و آن طور كه در جوامع روايى اماميه به نصوص مزبور اهتمام شد
براى او آشكار نشد، گفت نصوص عرض باطل و بى ريشه است . خلاصه آن كه ، در
بحثهاى قبلى معلوم شد كه هرگز نبايد از همتايى و همسانى قرآن و سنت قطعى از يك سو
و تقدم قرآن بر سنت غير قطعى از سوى ديگر و محكوميت سنت نسبت قرآن نه به عكس از
سوى سوم ... غفلت كرد .
روايات تطبيقى و تفسيرى
قرآن كريم جهانى و جاودانه است ؛ به طورى كه نه مرزهاى جغرافيايى و حدود اقليمى
حوزه رسالت آن را مرزبندى مى كند و نه مقاطع امتداد زمان را بر قلمرو
شمول و فراگيرى آن تاءثيرى است و چنين كتابى در غايب همانند حاضر جارى است و بر
گذشته و آينده همانند حال منطبق مى شود . احكام و اوصافى كه قرآن كريم براى خود
بيان مى كند فراتر از مرزهاى مكانى و زمانى است .
از اين ويژگى قرآن كريم در روايات به جرى تعبير شده است ؛ امام باقر
(عليه السلام ) مى فرمايد: آياتى كه درباره اقوامى
نازل شده ، اگر پس از مرگ آن اقوام ، بميرد از قرآن چيزى باقى نمى ماند؛ ليكن همه
قرآن تا آسمانها و زمين برپاست ، بر اقوام و
ملل و اشخاص و اشيا جارى است : ولو اءن الآية اذا نزلت فى قوم ثم مات اولئك
القوم ماتت الآية لما بقى من القرآن شى ء و لكن القرآن يجرى اءوله على آخره مادامت
السماوات و الاءرض ... (305)
همچنين آن حضرت مى فرمايد: همه آيات قرآن داراى ظاهر و باطن است ... برخى از [
مصاديق ] آن گذشته و برخى هنوز نيامده است . قرآن همانند مهر و ماه در جريان است : عن
الفضيل بن يسار قال سئلت اءباجعفر (عليه السلام ) عن هذه الرواية : ما فى القرآن
آية الا و لها ظهر و بطن . فقال : ظهره تنزيله و بطنه تاءويله ، منه ما مضى و منه ما لم
يكن . يجرى كما يجرى الشمس و القمر كما جاء
تاءويل شى ء منه . يكون على الاءموات كما يكون على الاءحياء ... (306) . در اين
حديث شريف انطباق آيات قرآن كريم بر مواردى كه به واسطه
تحليل به دست آمده از قبيل جرى شمرده شده است .
بسيارى از رواياتى كه در تفاسير روايى مانند نور الثقلين و برهان
آمده و از آن به عنوان روايات تفسيرى ياد مى شود، در پى تفسير آيه نيست ؛
زيرا تفسير به معناى بيان معانى الفاظ و جمله هاى قرآنى است و بيشتر آن احاديث از اين
قبيل نيست ، بلكه در پى تطبيق آيه بر برخى از مصاديق و در موارد فراوانى تطبيق بر
بارزترين مصداق آن است ، همان گونه كه آيه كريمه غير المغضوب عليهم و لا
الضالين بر يهود و نصارا تطبيق شده است و نشانه تطبيقى بودن چنين رواياتى آن
است كه اولا، عناوينى مانند ( المغضوب عليهم ) و (الضالين ) عام است و مصاديق فراوانى
دارد و ذكر يك مصداق هرگز به معناى عدم انطباق مفهوم جامع بر ساير مصاديق نيست ؛ مگر
اين كه دليلى بر انحصار باشد؛ چنانكه در تذكر آينده خواهد آمد . ثانيا، همين عناوين در
رواياتى ديگر، بر گروههايى جز يهود و نصارا منطبق شده است ؛ مانند تطبيق
(المغضوب عليهم ) بر نصاب و (الضالين ) بر مرددين ناآشناى با امامان (عليهم السلام
) . ثالثا، در برخى روايات عنوان (الضالين ) بر هر دو گروه يهود و نصارا منطبق
شده است . (307)
شاهد ديگر بر تطبيقى بودن بسيارى از روايات تفسيرى آن است كه حضرت امام باقر
(عليه السلام ) در بيانى جامع به خيثمه فرمودند، ثلث قرآن درباره ما و دوستان ماست
و ثلث آن درباره دشمنان ما و دشمنان پيشينيان ماست و ...: يا خثيمة !القرآن
نزل اءثلاثا: ثلث فينا و فى اءحبائنا و ثلث فى اءعدائنا و عدو من كان قبلنا و ...
(308)
بنابراين ، اين گونه روايات بر فرض صحت و تماميت سند و جهت صدور، هرگز
گستره شمول و عموم معناى آيه را محدود نمى كند و بيان مصداق
كامل يا يك مصداق ، مصاديق ديگر را نفى نمى كند و دست مفسر را در تطبيق آيه بر ساير
مصاديق آن نمى بندد؛ بلكه آيه داراى معنايى عام است و همچنان به عموم خود باقى است .
فايده و نقش روايات تطبيقى آن است كه با تبيين برخى مصاديق آيه ، مفسر را در ارائه
معناى كلى راهنمايى مى كند .
تذكر: در برخى موارد مصداق آيه منحصر و محدود است و قانون جرى و تطبيق در خصوص
آن آيات راه ندارد؛ همانند آيه ولايت : انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين
يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون (309)، آيه مباهله : فمن حاجك فيه
من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع اءبناءنا و اءبناءكم و نساءنا و نساءكم و اءنفسنا
و اءنفسكم ثم نبهتل ... (310) و آيه تطهير: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس
اءهل البيت و يطهركم تطهيرا (311)
فصل پنجم : تفسير قرآن به عقل
چنانكه در بحث اقسام تفسير گذشت ، يكى از منابع علم تفسير و
اصول بررسى و تحقيق براى دستيابى به معارف قرآنى ،
عقل برهانى است كه از مغالطه وهم و تخيل محفوظ باشد . منظور از
عقل برهانى همان است كه با اصول و علوم متعارفه خويش
اصل وجود مبداء جهان و صفات و اسماى حسناى او را ثابت كرده است .
تحقيق درباره تفسير قرآن به عقل گذشته از لزوم آشنايى با علوم قرآنى
نيازمند بررسى شرايط برهان و موانع آن است تا بتوان از برهان عقلى بهره برد و از
آسيب مغالطه مصون ماند؛ زيرا عقل رسول باطنى خداست و همان طور كه مدعى رسالت
ظاهرى گاهى صادق است ، يعنى واقعا نبى است و زمانى كاذب و متنبى
است ، عقل كه رسول باطنى خداست ، گاهى داراى رسالت صادق است و آن وقتى است كه
با شرايط ويژه برهان بينديشد و زمانى كاذب است و آن وقتى است كه گرفتار مغالطه
گردد؛ در اين حال همانند متنبى ، هيچ سهمى از رسالت الهى ندارد . البته
رسول واقعى در عالم ظاهر همواره معصوم است و هرگز نبى خدا متنبى نخواهد شد؛ ولى
رسول باطن چنين نيست ؛ زيرا ممكن است گاهى مانند متنبى گرفتار اشتباه شود .
تفسير عقلى ، چنانكه گذشت ، يا به تفطن عقل از شواهد داخلى و خارجى صورت مى
پذيرد؛ به اين كه عقل فرزانه و تيزبين معناى آيه اى را از جمع بندى آيات و روايات
دريابد كه در اين قسم ، عقل نقش مصباح دارد و نه بيش از آن و چنين تفسير عقلى
مجتهدانه چون از منابع نقلى محقق مى شود، جزو تفسير به ماءثور محسوب مى گردد، نه
تفسير عقلى ، و يا به استنباط برخى از مبادى تصورى و تصديقى از منبع ذاتى
عقل برهانى و علوم متعارفه صورت مى پذيرد كه در اين قسم ،
عقل نقش منبع دارد، نه صرف مصباح . بنابراين ، تفسير عقلى مخصوص به
موردى است كه برخى از مبادى تصديقى و مبانى مستور و مطوى برهان مطلب به وسيله
عقل استنباط گردد و آيه مورد بحث بر خصوص آن
حمل شود .
در اين جا به يك اصل تفسيرشناسى مهمى مى رسيم و آن اين كه ، گرچه هر مفسر بر
اساس قطعى كه دارد عمل كرده ، آيه قرآن را طبق علم يقينى خود تفسير مى كند، ليكن لازم
است به عنوان بحثى از علوم قرآنى و تفسيرشناسى توجه كرد كه با كدام قطع مى
توان متن مقدس را تفسير كرد؛ زيرا برخى از يقينها، چنانكه روشن خواهد شد، توان
تفسير ظاهر آيه را ندارد و بعضى از آنها چنين قدرتى دارد . البته ممكن است در آن
صورتى كه بر اثر يقين خاص بتوان مسير ظاهرى آيه را عوض كرد، چنين يقينى خطا
باشد و مطابق با واقع نباشد، ليكن مفسر مزبور، اگر در مبادى تقصير نكرده باشد
معذور است .
قطع به يك مبداء تصديقى اگر از سنخ يقين به مطلب عرفان نظرى ، فلسفى ، كلامى
، منطقى و رياضى باشد، به طورى كه ثبوت
محمول براى موضوع به نحو ضرورى و انفكاك آن از موضوع
محال باشد، چنين قطعى مفيد ضرورت است ؛ زيرا بر اساس امتناع جمع نقضين ، سلب
محمول از موضوع محال خواهد بود . از اين رو آيه قرآن يا حديث ماءثور حتما مطابق با
چنين قطع مفيد ضرورت ، تفسير خواهد شد .
اما اگر يقين به يك مبداء تصديقى از سنخ قطع به مطلبى تجربى بود، بايد متفطن
بود كه اولا قطع به مطلب آزمايشى دشوار است ؛ چون استقراى تام صعب است و
تحصيل قياس خفى كه باعث تحقق تجربه مى شود و آن را از استقراء جدا مى كند، مستصعب
. بنابراين ، به آسانى نمى توان به امرى تجربى يقين منطقى
حاصل كرد و ثانيا بر فرض كه قطع تجربى به ثبوت
محمول براى موضوع حاصل گردد، چنين يقينى غالبا يك جانبه است ؛ يعنى قطع به
ثبوت محمول براى موضوع پديد مى آيد، اما هرگز نمى توان راهى براى حصر
محمول در موضوع و انحصار اتصاف موضوع به
محمول گشود؛ زيرا محصول تجربه هاى مكرر اين است كه تاكنون هر چه آزمايش
شد همين بود كه فلان موضوع داراى فلان محمول است و فلان
محمول براى فلان موضوع ثابت بوده است (قطع به دوام )، ليكن يقين به ضرورت
ثبوت محمول براى موضوع حاصل نمى شود؛ به طورى كه اگر به نحو اعجاز و خرق
دوام و عادت ، وضع ديگرى پديد آيد و آن راه عادى و دائمى مخروق شود امتناع لازم آيد تا
در مورد آيه محل بحث كه مثلا داعيه اعجاز و خرق عادت در مورد معين را دارد
محال باشد؛ يعنى قطع تجربى بيش از دوام و عادت مفيد چيز ديگرى
به عنوان ضرورت نيسست . از اين رو با معجزه بودن يك مطلب خارق عادى
منافاتى ندارد.
پس با يقين تجربى نمى توان آيه مورد بحث را، به عنوان اين كه بر خلاف علم است ،
بر خلاف ظاهر حمل كرد؛ زيرا اعجاز همواره بر خلاف عادت بوده اسست ، ولى هيچ گاه
بر خلاف ضرورت عقلى نيست ؛ مثلا آنچه درباره آتش تجربه شده است اين است كه
هرگاه با بدن انسان برخورد كرد آن را مى سوزاند، اما آيا اين احراق و احتراق ضرورى
است يا عادى ؟ آيا با مجرد برخورد آتش با بدن انسان علت تام سوزاندن و سوختن
حاصل شده تا انفكاك ناپذير باشد، يا چنين چيزى بيش از استمرار عادت و فوق
دوام چيز ديگرى به عنوان ضرورت عقلى و امتناع انفكاك را
ثابت نمى كند؟
پس جريان حضرت خليل (عليه السلام ) و مصون بودن آن حضرت بعد از ورود در آتش
محال عادى است ، نه عقلى و از اين رو با معجزه ثابت خواهد شد و دليلى بر
حمل آيه يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم (312) . بر خلاف ظاهر آن وجود
ندارد، يا مثلا داستان ركود آب جارى و پيدايش مسير خشك در وسط
نيل روان و ديگر موارد اعجازآميز، همگى از سنخ
محال عادى است ، نه عقلى .
اصل كلى در همه اين موارد آن است كه برهان منطقى بر ضرورت ثبوت
محمول براى موضوع و يا انحصار آن اقامه نشده است . از اين رو هم ممكن
است محمولى از موضوع عادى و ماءلوف خود جدا شود و هم همان
محمول براى موضوع اجنبى و غير ماءنوس ثابت شود؛ زيرا نه دليلى بر ضرورت در
مورد اول و نه برهانى بر انحصار در مورد دوم وجود دارد . پس بايد در
حمل آيه بر خلاف ظاهر يا نص مشاده كرد كه قطع موجود در مسئله منطقى است يا روانى و
اگر منطقى بود دليل آن مفيد ضرورت است يا دوام و اگر مفيد ضرورت
بود به نحو انحصار است يا نه ؛ زيرا اگر
محصول دليل مسئله ، دوام محمول براى موضوع بود نه ضرورت آن ، انفكاك
محمول از موضوع به نحو اعجاز ممكن است و اگر ضرورت آن به نحو انحصار نبود،
تحقق آن محمول براى غير موضوع ماءلوف به عنوان خرق عادت ميسر است . پس در تفسير
آيه يا حديث به صرف قطع به يك مطلب نمى توان از ظاهر يا نص آن منصرف شد و
بر خلاف آن حمل كرد .
|