فصل پنجم
تكميل رسم الخط عثمانى

نگارشهاى عربى كه به عصر جاهلى مربوط مى شود، از هر نوع علامتى خالى بود، چه علامتهايى كه بالاى حرف قرار مى گيرد و چه علامتهايى كه پايين حرف واقع مى شود; خواه اين علامتها براى نشان دادن حركات كوتاه باشد و خواه براى تشخيص حروفى كه در نگارش شبيه يكديگرند. البته كتابت عربى، اين ويژگيها را از كتابت نبطى به ارث برده بود. پيش از اين، تاريخ پيدايش حركت را در كتابت سامى به طور عموم و كتابت نبطى و عربى به طور خصوص، به اختصار شرح داديم; همچنين اشاره كرديم كه ريشه اين پديده كه بعضى از صداها در علامت واحدى مشترك هستند، حاصل پديده ديگرى است كه محققان كتابتهاى باستانى، آن را به كتابت نبطى مربوط مى دانند و آن اينكه در كتابت نبطى اين گرايش پيدا شد كه حروف يك كلمه را به هم بچسبانند و اين در حالى بود كه پيشتر، حروف كلمه واحد را جدا از هم و بدون اتصال مى نوشتند. همين امر باعث پيدايش مشابهت هاى شديد ميان رمزهاى بعضى از اصوات گرديد و اين مسأله سبب شد كه بعدها تعدادى از اصوات با رمز واحدى نوشته شوند.


صفحه 403


رسم الخط عثمانى در واقع نمايانگر واقعيت كتابت عربى در اين دوره است و ويژگيهاى نمايش حروف صامت و حركات در اين دوره را نشان مى دهد; زيرا روايات متواترى بر اين مطلب تأكيد دارند كه رسم الخط عثمانى خالى از هر نوع علامتى بود كه رموز مشترك ميان چند صوت را از هم مشخص كند و حركات كوتاه هيچ نوع علامتى نداشت و در نتيجه كسانى كه از زمانهاى نخستينـ كه شايد به نيمه دوم قرن اول هجرى برسدـ به قرائت قرآن اهتمام داشتند، در مقابل اين وظيفه مهم قرار گرفتند كه رسم الخط عثمانى را تكميل(1) كنند و قرائت و ضبط آن را آسان سازند تا مردم به خطا و لغزش در تلاوت قرآن كريم گرفتار نشوند.
ممكن بود نقص ياد شده در كتابت عربى با يكى از وسايل متعدد جبران شود اما تأثيرات حوادث تاريخى و شيوه هاى عملى كار سبب شد كه راه معينى از ميان راههاى گوناگون انتخاب شود. اين راهها را دانشمندان علم كتابت در سه راه محصور كرده اند:(2)
1. حروف و رموز جديد و مستقلى وضع شود كه حركات كوتاه و اصوات صامتى را كه در يك رمز با همديگر مشترك هستند، نشان دهد و آنها هم مانند اصوات و حروف ابجدى قديم استعمال شوند.
2. يارى گرفتن از علامتهاى خارجى براى نشان دادن حركات كوتاه يا تشخيص حروف مشترك.
3. در كنار اين كار ممكن بود كه حركات كوتاه با علامتهايى كه به حروف صامت متصل است، نشان داده شود و يا شكل حرف با توجه به اختلاف نوع حركت تغيير داده شود.
ولى از آنجا كه كتابت به طور كلى به حفظ صورت هجايى كلمات تمايل دارد به طورى كه تغيير اين شكلها حتى اگر جهت هماهنگى با تطور محاوره اى كلمه هم باشد، امر دشوار و حتى محالى است، و از طرفى دو راه اول و سوم شكل موجود صورتهاى هجايى كلمات را از بين مى برد، براى همين بود كه نسخه برداران مصحفها و كاتبان عربى، راه دوم را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در اينجا اصطلاح «تكميل» را به كار برديم نه اصطلاحات ديگر را كه در كلام بعضى از پژوهشگران آمده مانند «زيباسازى» يا «اصلاح» (بنگريد به: دكتر منجد: ص 125) زيرا كه كتابت عربى از يك نقصى در نشان دادن بعضى از اصوات و يا اشتراك بعضى از اصوات در يك رمز، رنج مى برد و رفع اين نقيصه را نمى توان زيباسازى كتابت عربى و يا اصلاح آن دانست بلكه اين عمل در واقع تكميل آن نقيصه اى بود كه كتابت عربى از آن رنج مى برد و آن را از كتابت نبطى گرفته بود.
2. بنگريد به:    Writing, Enclopaedia Britannica 1973, vol. 23 - Gelb (l.J)

صفحه 404


انتخاب كردند كه به صورت دقيقى نمايشگر محاوره بود و در عين حال صورت شناخته شده هجاى كلمات را هم حفظ مى كرد.
عامل مهم ديگرى كه اين جهت گيرى را تقويت كرد، اين بود كه مسلمانان علاقه شديد داشتند كه شكل جاى كلمات در مصحفى كه در خلافت عثمان و به امر او كتابت شده بود، حفظ شود و اين شكلى بود كه امت اسلامى به آنـ و نه شكل ديگرىـ علاقه داشتند و بدين گونه هر انديشه اى در جهت تغيير اين شكل، به منزله تهديدى براى تحريف نص قرآن كريم، تلقى مى شد; و به خاطر همين عامل بود كه مصحف به همان شكل نخستين خود كه در عهد پيامبر و خلافت ابوبكر داشت محافظت شد; زيرا كه مصحف عثمانى چيزى جز نسخه دقيق آن نبود.
بنابراين، روش استفاده از علامتهاى خارجى مناسب ترين روشى بود كه نقص موجود را برطرف مى كرد و در عين حال اصل را محافظت مى نمود. با اين وجود خواهيم ديد كه چگونه با وارد كردن هر چيزى بر مصحف عثمانى مخالفت شد اما به زودى اين مخالفتها فروكش كرد; زيرا ضرورت و فايده اين عمل روشن شد، تا جايى كه بعضيها گفتند: «نقطه گذارى نور قرآن است»(1) و ديگرى گفت: «نقطه گذارى اشكالى ندارد زيرا كه نور قرآن است»(2) و اوزاعى (متوفى 157 هـ) گفت: «نقطه گذارى قرآن نور آن است»(3).
تنها كتابت عربى نبود كه در تكميل اصوات خود اين راه را پيمود، بلكه در اين مسأله بعضى از كتابتهاى سامى نيز با آن همراه بود(4) و دانشمندان جديد علم لغت نيز در كتابت اصوات از همين روش استفاده كردند(5) و علامتهاى تشخيص دهنده (diacritical mrks) را براى نشان دادن بعضى از حالات تلفظ به كار گرفتند تا تعداد حروف اصلى زياد نشود چون اين علامتها بالا يا پايين حروف يا وصل به آنها نوشته مى شود.
پيش از آنكه به بيان تاريخ اين حركت تكميلى بپردازيم، به يك قضيه مهم اشاره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى، المحكم، ص 12.
2. همان، ص 2.
3. ابواحمد عسكرى، شرح ما يقع فيه التصحيف، ص 14 و نيز: سيوطى، تدريب الراوى، ج 2، ص 68.
4. مانند: عبرى و سريانى ر.ك: مطران اقليميس يوسف داود، كتاب اللمعة الشهيدة فى نحو السريانية، ج 1، ص 164 به بعد و نيز: نولدكه، ص 60 و جويدى، ادبيات الجغرافيا، ص 83 و اسرائيل ولفنسون: ص 103 و نيز: Moragp.9
5. بنگريد به: دكتر تمام حسان، اللغة بين المعيارية و الوصفية، ص 130 و نيز: دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت 1، ص 78.

صفحه 405


مى كنيم كه به ابتداى وارد كردن اين علامتها به كتابت عربى، مربوط مى شود. پيش از اين اشاره كرديم كه بعضى از اين علامتها براى نشان دادن حركات كوتاه مربوط است كه گاهى به آن «نقطه گذارى اعراب» گفته مى شود، و بعضى ديگر به حروفى كه در يك رمز اشتراك دارند، مربوط است كه به آن «نقطه گذارى اعجام» گفته مى شود.
در مورد «نقطه گذارى اعراب» بعضى از دانشمندان گذشته و بسيارى از دانشمندان جديد گفته اند كه آن، بعد از اسلام پيدا شده است;(1) ولى در مورد نقطه گذارى اعراب با وجود اينكه نگارشهاى عربى عصر جاهلى به طور كلى از آن خالى است، در عين حال بعضى از علماى پيشين معتقدند كه اين نوع نقطه گذارى قدمت دارد و حتى به زمان وضع حروف برمى گردد. اين موضوع بار ديگر ميان دانشمندان جديد مطرح گرديد و بعضى از اسناد مكتوب مهمى پيدا شد كه به سالهاى پيش از قرن اول هجرى برمى گردد و در آنها بعضى از نقطه گذارى هاى مربوط به اعجام بالاى بعضى از حروف مشاهده شد. اين بود كه بعضى از اين دانشمندان با جمع بندى روايات قديم و آنچه كه اين نقوش بر آن دلالت دارد، به اين نتيجه دست يافتند كه «نقطه گذارى اعجام» قدمت دارد و به عصر جاهلى و يا سالهاى نخستين تاريخ اسلام برمى گردد.
اينك بر ماست كه در مقام چاره انديشى براى اين مسأله در فهم آن روايات تاريخى احتياط كنيم; زيرا كه بيشتر آنها مربوط به زمانى است كه هنوز آشنايى تاريخى با اصل تطور حروف ابجد، وجود نداشت; علاوه بر اينكه روايات متواترى با آن روايات معارض است. بنابراين به زودى و در همين بحث آن روايات را خواهيم آورد و به نقد آنها خواهيم پرداخت; به اميد اينكه دلالت نقوش و اسناد مكتوب و رواياتى را كه اعجام حروف را به نيمه دوم قرن اول هجرى مربوط مى داند بررسى كنيم تا موضوع نقطه گذارى اعجام را به طور كلى مورد بحث قرار بدهيم.
پيش از اين به روايتى اشاره شد كه نقطه گذارى اعجام را به «عامر بن جدره»(2) نسبت مى داد. قلقشندى پس از نقل اين روايت گفته است: «قضيه اين است كه اعجام حروف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن عاشر انصارى: ص 52 و نيز: دكتر طاهر احمد مكى: ص 66.
2. بنگريد به: فصل مقدماتى.

صفحه 406


همزمان با وضع حروف بوده است و البته روايت شده اولين كسى كه مصحف را نقطه گذارى كرد و ادبيات عربى را وضع نمود، ابوالاسود دئلى با تلقين اميرالمؤمنين على عليه السلام بود; ولى ظاهر همان است كه گفتيم; زيرا بعيد مى نمايد كه با وجود مشابهت شكلها حروف تا زمان نقطه گذارى مصحفها خالى از نقطه باشند.»(1)
صاحب كشف الظنون(2) مى گويد: «مسلمانان صدر اول قرآن و حديث را دهن به دهن و با تلقين ياد گرفتند و چون اسلام گسترش يافت، به نقطه گذارى و اعجام حروف مجبور شدند. گفته شده نخستين كسى كه نقطه گذارى كرد، «مرار يا مرامر» بود، و اولين كسى كه دست به اعجام حروف زد «عامر» بود. و بعضيها گفته اند كه اين شخص «حجاج» بود و بعضيها گفته اند كه او «ابوالاسود دوئلى» بود كه با تلقين على عليه السلام دست به اين كار زد. ولى ظاهر اين است كه اين دو كار همزمان با پيدايش حروف به وجود آمده اند; زيرا بعيد است كه حروف با وجود تشابه صورتى كه ميان آنهاست تا زمان نقطه گذارى مصحفها، خالى از نقطه باشد. روايت شده كه اصحاب گفتند: مصحف را از هر چيزى حتى نقطه ها پيراسته كنيد و اگر در زمان آنها نقطه نبود پيراستن حروف از آن معنا نداشت.»
همچنين از اقوال بعضى از دانشمندان علوم عربى چنين به نظر مى رسد كه آنها عقيده دارند كه نقطه گذارى اعجام همزمان با وضع حروف صورت گرفته است. زجاجى(3)مى گويد: «بعضى از حروف در كتابت به يك شكل قرار داده شد; مانند: يا و تا، و جيم و حاء و خاء، و دال و ذال و مانند آنها. اين حروف را با نقطه گذارى از هم جدا كردند و اين كار براى آنها آسانتر از اين بود كه براى هر كدام از اين حروف شكل ويژه اى قرار بدهند; زيرا در آن صورت شكلها زياد مى شد.»
بعضى از علماى پيشين در اين مسأله چنين اظهار نظر كرده اند كه خالى بودن رسم الخط عثمانى از هر علامتى ناشى از اين بود كه مى خواستند اين رسم الخط با هر نوع قرائت صحيح قابل خواندن باشد. «دانى» در بحث از اولين كسى كه مصحف را نقطه گذارى كرد،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صبح الاعشى، ج 3، ص 155.
2. حاجى خليفه: مجلد 1، عمود 712.
3. الجمل، ص 272 و بنگريد به: حمزه اصفهانى: ص 27، 37 و بطلميوس: ص 167.

صفحه 407


مى گويد: «اينكه مسلمانان صدر اسلام مصحف را از نقطه و شكل پيراسته كردند، براى اين جهت بود كه خواستند وسعت لغات و قرائاتى كه خداوند استفاده از آن را بر بندگان جايز دانسته، بر حال خود باقى بماند و هر كس با هر قرائتى كه خواست بخواند و كار به همين منوال بود تا اينكه در ميان مردم عواملى به وجود آمد كه نقطه گذارى و شكل گذارى در مصحف را ضرورى مى كرد.»(1) ابن جزرى (متوفى 833 هـ) نيز همين مطلب را تكرار كرده و گفته است(2): «وچون صحابه اين مصحفها را نوشتند آن را از هر گونه نقطه و شكلى خالى كردند تا آنچه را كه در آخرين عرضه قرآن از طرف پيامبر وجود نداشت دربرگيرد. و اينكه مصاحف را از نقطه و شكل خالى كردند براى اين بود كه دلالت يك خط بر دو لفظ منقول و مسموع و تلاوت شده شباهت به دلالت يك لفظ بر دو معناى معقول داشته باشد.» به نظر مى رسد كه ابن جزرى اين فكر را كه بعضى از دانشمندان جديد به او نسبت مى دهند، از ابن تيميه (متوفى 728 هـ) گرفته باشد كه تقريبا با همان الفاظ گفته است. ابن تيميه در فتاوى خود مى گويد: «وقتى براى آنها جايز بود كه قرآن را با وجود تنوع حروف در رسم الخط با هفت حرف بخوانند كه همه آنها شافى و كافى بود. اين كار در صورتى كه حروف، رسم الخط واحدى داشته باشند ولى در تلفظ تنوع پيدا كنند، به طريق اولى جايز بود. و همين امر از عواملى بود كه سبب شد وقتى براى اولين بار قرآن را نوشتند آن را بدون اعراب و بدون نقطه بنويسند تا رسم حروف احتمال هر دو را بدهد مانند: تا و يا، و فتحه و ضمه. آنها در واقع هر دو امر را با يك لفظ ضبط مى كردند و دلالت يك خط بر دو لفظ منقول ومسموع و تلاوت شده، شباهت به دلالت لفظ واحد بر دومعناى منقول و معقول و مفهوم، دارد و اصحاب پيامبر (ص) از لفظ و معناى قرآن آنچه را كه آن حضرت از جانب خدا مأمور به تبليغ آن بود، دريافت كردند.»
برخى از طرفداران اين نظر خواسته اند كه نظر خود را با بعضى از اخبارى كه از عمر بن خطاب و عبدالله بن مسعود روايت شده، تأييد كنند. ابو عبيد در كتاب فضايل قرآن نقل كرده كه ابوبكر بن عياش مى گويد: از ابو حصين شنيدم كه مى گويد: «هنگامى كه عمر، مردم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المحكم، ص 3.
2. النشر، ج 1، ص 33.

صفحه 408


را به عراق گسيل داشت خطاب به آنها سخنانى گفت; از جمله اينكه: «قران را از پيرايه ها خالى كنيد و از رسول خدا كمتر روايت نقل كنيد و من شريك شما هستم» (يا به جاى «از رسول خدا» گفت: «بر رسول خدا»)(1).
او همچنين از ابن احوص نقل مى كند كه عبدالله بن مسعود گفت(2): «قرآن را از پيرايه ها خالى كنيد تا صغير شما با آن پرورش يابد و كبير شما از آن دورى نكند; و شيطان از خانه اى كه از آن سوره بقره را بشنود، فرار مى كند.» و ابن انبارى از ضحاك نقل مى كند كه ابن مسعود گفت:(3) «قرآن را از پيرايه خالى كنيد و آن را با صداهاى زيبا بياراييد و آن را به صورت عربى نگهدارى كنيد كه قرآن عربى است و خداوند دوست دارد كه عربى بماند.» دانى اين روايت را به اين صورت نقل كرده است(4): «قرآن را از پيرايه ها خالى كنيد و چيزى را با آن نياميزيد.» بعضى از دانشمندان اظهار نظر كرده اند كه منظور از «تجريد قرآن» و خالص كردن آن از پيرايه ها، خالى كردن آن از نقطه هاست همان گونه كه در كلام صاحب كشف الظنون گذشت.
ولى دلايل اين نظريه كه مربوط به بيان تاريخ وارد كردن علامتهاى تشخيص دهنده در كتابت عربى است تنها اين مطلب را اثبات مى كند كه نقطه گذارى اعجام و نقطه گذارى اعراب پيش از اسلام هم بوده و در كتابت عربى استعمال مى شده. اما سخن بعضى از علماى سلف كه نقطه گذارى حروف را مربوط به زمان وضع حروف مى دانند، مردود است; به سبب اينكه تاريخ كتابت عربى و اصلى كه عربى از آن مشتق شده كشف گرديده است; و على رغم ابهامات و دشواريهايى كه بسيارى از جوانب اين تاريخ را فرا گرفته، آن مقدار كه كشف شده و در فصل مقدماتى برخى از آنها را ذكر كرديم، در نفى اين نظريه كفايت مى كند.
و اما اين سخن كه مصاحف را براى آن از علامتها تجريد كردند كه با قرائتهاى صحيح قابل انطباق باشد، هيچ دليلى بر اين سخن وجود ندارد; زيرا اين مطلب احتياج دارد به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فضائل القرآن، لوح 5 و نيز بنگريد به: غريب الحديث، ج 4، ص 49.
2. همان مصادر، لوحه 5 و 57 و ج 4، ص 46 (به ترتيب).
3. ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 16 و نيز بنگريد: قرطبى، ج 1، ص 23.
4. المحكم، ص 10 و نيز بنگريد: سيوطى، الاتقان، ج 4، ص 160.

صفحه 409


اينكه اولا اثبات شود كه نقطه ها يا شكلها قبلا موجود بوده و آنگاه اثبات شود كه مصاحف را از آن تجريد كردند تا قابل انطباق با قرائتهاى صحيح باشد. در صورتى كه تا امروز ثابت نشده كه نقطه ها و شكلها در زمان كتابت مصاحف موجود بوده است. همچنين تجريد قرآن از علامتها جهت قرائات مختلف نيز ثابت نشده است و ما پيشتر، اين سخن را ترجيح داديم كه مصحف عثمانى جز براى نشان دادن قرائت عمومى مشهور در مدينه آن روز، كتابت نشد.
و اما احتجاج با سخن عمر و يا ابن مسعود كه گفته اند: (جرّدوا القرآن) «قرآن را از پيرايه ها خالى كنيد» به نظر مى رسد كه تفسير اين سخن به اين مطلب در زمان متأخر انجام گرفته و آن زمانى بود كه مصاحف را نقطه گذارى كردند و كسانى كه با اين كار مخالف بودند به سخن عمر و ابن مسعود احتجاج كردند. ابو عبيد مى گويد:(1) «مردم در تفسير اين سخن (جرّدوا القرآن) اختلاف كرده اند: ابراهيم آن را مربوط به نقطه گذارى مصاحف مى دانست و مى گفت: چيزى را با قرآن مخلوط نكنيد. ابوعبيد مى گويد: علت اينكه ابراهيم از اين كار كراهت داشت اين بود كه مى ترسيد نسلى به وجود آيد و قرآن را به صورت نقطه گذارى شده ببيند و گمان كند كه اين نقطه ها از قرآن است و براى همين بود كه بعضيها «فواتح» و «عواشر»(2) را كار بدى مى انگاشتند.
سيوطى در الاتقان نقل مى كند(3): حربى در غريب الحديث گفته است كه در اين سخن ابن مسعود (جرّدوا القرآن) احتمال دو معنا داده مى شود: يكى اينكه قرآن را در تلاوت خالى كنيد و آن را به چيز ديگرى نياميزيد. دوم اينكه آن را در كتابت از نقطه و ده دهى كردن خالى كنيد. و بيهقى گفته است: ظاهر اين است كه ابن مسعود اين معنا را اراده كرده كه قرآن را با كتابهاى ديگر مخلوط نكنيد.»
بنابراين، استدلال كردن با اين خبر بر وجود نقطه در زمان نسخه بردارى از مصاحف، كافى نيست و مطلب را ثابت نمى كند; بلكه به نظر مى رسد كه در تجريد و خالى كردن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. غريب الحديث، ج 4، ص 47.
2. فواتح مربوط به اوايل سوره هاست و عواشر ده دهى كردن آيات است. (مترجم)
3. الاتقان، ج 4، ص 162.

صفحه 410


مصحف از تفسير و حديثـ و نه نقطه گذارىـ مطابقت بيشترى با واقعيت دارد. البته اين توجيه، سخن بعضى از بزرگان را نفى نمى كند كه موقع نقطه گذارى مصاحف به گفته ابن مسعود استدلال مى كردند و اين نقطه گذارى را چيز زايدى مى دانستند كه بايد قرآن از آن تجريد شود.(1)
كسى كه اين مسأله را از ديدگاه علماى پيشين بررسى مى كند، از اين مطلب دچار حيرت مى شود كه ابو عمرو دانى كه خود عقيده دارد كه مصاحف عثمانى از آن جهت از نقطه ها و شكلها خالى شد كه بر وسعت لغتها و قرائتها دلالت كند، همو در كتابهاى متعدد خود اين مطلب را تكرار كرده كه عربها داراى نقطه و شكل نبودند. در كتاب «المحكم»(2)مى گويد: «عرب داراى نقطه و شكل نبود و حركات را حروف مى پنداشت; زيرا اعراب كلمه گاهى با حركت و گاهى با حروف بود و لذا فتحه را الف و كسره را ياء و ضمه را واو تصور مى كرد و اين سه حرف به همان چيزى دلالت مى كرد كه حركات سه گانه (فتحه و كسره و ضمه) بر آن دلالت داشت. و از چيزهايى كه ثابت مى كند كه آنها داراى شكل و نقطه نبودند و در هنگام اشتباه ميان دو صورت آنها را با حروف متمايز مى كردند، اين است كه آنها به كلمه (عمرو) واوى اضافه كردند تا با كلمه (عمر) مشتبه نشود.»
دانى همين فكر را در كتاب ديگرش به نام «الموضح» نيز آورده است و در آنجا وقتى درباره فرق ميان كلماتى كه شبيه همديگرند، بحث مى كند، مى گويد: «عرب اهل اِعراب و نقطه نبود»(3) و علم الدين سخاوى متن سخن دانى را كه در الموضح گفته، در كتاب خود به نام «جمال القراء» آورده است.(4)
نظر دانى در اين مسأله كه ظاهرا خالى از تناقض نيست، ما را وادار مى سازد كه هنگام بررسى سخنان دانشمندان پيشين گفته هاى آنها را در اين موضوع، با احتياط تلقى كنيم، بخصوص اينكه بسيارى از تفصيلات مربوط به تاريخ كتابت عربى از ديد آنها مخفى بوده و اين مطالب در همين اواخر كشف و شناخته شده است و شايد نظر خاصى كه بعضى از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابو عبيد از هيثم نقل مى كند (فضائل القرآن، لوح 57) كه گفت: مغيره به ما خبر داد كه ابراهيم نقطه گذارى مصحف را كار ناشايستى مى دانست و مى گفت: قرآن را از پيرايه ها خالى كنيد و چيزى با آن نياميزيد. و نيز بنگريد به: دانى: المحكم، ص 11.
2. ص 177-176
3. ورقه 25 ب.
4. بنگريد به: ورقه 186 بـ 187 / أ.

صفحه 411


صحابه و تابعين و كراهتى كه از نقطه گذارى مصاحف داشتند،(1) دليل بر اين باشد كه نقطه گذارى كار جديدى در اسلام بود و كتابت عربى پيش از آن، نقطه گذارى را نمى شناخت و اين كار حتى بعد از نسخه بردارى مصاحف عثمانى، حادث شده است.
ترديد در امر نقطه گذارى مصاحف و ضبط آن همچنان بر انديشه هاى بعضى از علما غلبه داشت و مردم از رأى امام مالك (متوفى 179 هـ) امام مدينه درباره نقطه گذارى مصاحف و آنچه كه مردم در هجاى كلمات پديد آورده اند، مى پرسيدند و او مى گفت: «رأى من اين است كه مصاحف اصلى نقطه گذارى نشود و چيزى به آن افزوده نگردد ولى نقطه گذارى مصاحف كوچك كه كودكان به وسيله آنها قرآن ياد مى گيرند و نيز الواح آنها، اشكالى ندارد.»(2)
بعضى از دانشمندان جديد كه به تاريخ كتابت عربى اهتمام دارند، اين مسأله را مورد بررسى قرار داده اند و به طور كلى قبول كرده اند كه نقطه گذارى اعراب، پيش از اسلام وجود نداشته است(3) و بحثهاى آنها پيرامون اين مطلب دور زده كه اولين كسى كه نقطه گذارى اعجام را براى تشخيص حروف مشابه انجام داده، چه كسى بوده است؟ نخستين كسى كه از اين موضوع سخن گفته، استاد «حفنى ناصف» (متوفى 1918 م) بود كه در ميان مطالبى كه مطرح كرده، از جمله گفته است:(4) «بسيار بعيد است كه حروف در اول كار به همين صورت كه شبيه يكديگرند وضع شده باشد; زيرا كه اين امر با حكمت وضع حروف منافات دارد و زيبايى اين اختراع را از بين مى برد. بنابراين، يا در ابتدا، هر حرفى شكلى متفاوت با حروف ديگر داشته و بعدها شكلهاى نزديك به هم و يكى شده اند و با سهل انگارى كاتبان و در طول زمان، چند حرف، شكل واحدى پيدا كرده اند; و يا بعضى از شكلها براى چند حرف وضع شده ولى براى تشخيص آنها از يكديگر نقطه گذارى شده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى، المحكم ص 11-10.
2. دانى، المحكم ص 11.
3. حفنى ناصف در تاريخ الأدب، ص 70، پاورقى 1، گفته است: «نقطه گذارى براى اعجام يا شكل، در زمان عثمان متداول نبود. نقطه گذارى در زمان او عبارت بود از علامتهاى مخصوص لهجه هايى كه اصحاب قرآن را با آن لهجه ها مى خواندند... مصحفى كه نزد حفصه بود نشان دهنده لهجه هاى ديگر هم بود و اين امر به وسيله نقطه هايى بود كه عربها آنها را وضع كرده بودند تا بر «اماله» و «ضمه ميم جمع» و «اشمام» و «همزه» و «تسهيل» و غير اينها از قرائتهاى گوناگون دلالت كند».
معلوم نيست كه استاد حفنى ناصف در اين سخن به چه منبعى استناد كرده است زيرا روايتى را پيدا نكرديم كه به اين موضوع اشاره كند.
دكتر عبدالحى الفرماوى ادعا كرده كه نقطه گذارى اعراب قديم بوده است و گفته: (ص 189) «نقطه گذارى اعراب از نظر پيدايش، از نقطه گذارى اعجام جلوتر بوده است.» او سخن دكتر ناصرالدين اسد را بد فهميده آنجا كه وى درباره نقش پيدا شده در طايف گفته است: «بيشتر حروفى كه در اين نقش احتياج به نقطه دارد، نقطه گذارى شده و معجم است» در اثر بدفهمى اين عبارت، چنين اظهار داشته كه (ص 191) در نقش طايف نقطه گذارى اعراب و نقطه گذارى اعجام هر دو آشكار است و اين تعبير دكتر اسد كه گفته: نقطه گذارى شده و معجم است» تعبير دقيقى نيست. در حالى كه با يك نگاه به شكل نقش طايف زحمت سخن گفتن در اين موضوع از ما برداشته مى شود زيرا كه به روشنى آشكار است كه در اين سند تنها نقطه گذارى اعجام وجود دارد.
4. تاريخ الادب، ص 70 سخن او را زنجانى هم در تاريخ القرآن، ص 67 نقل كرده است. و نيز بنگريد: حامد عبدالقادر: ص 86 و دكتر عبدالعال سالم مكرم: ص 40.

صفحه 412


است.» سپس مى گويد: «نقطه گذارى اعجام پيش از اسلام وجود داشته ولى كاتبان به تدريج در آن مسامحه كارى كردند به گونه اى كه به دست فراموشى سپرده شد و جز چيز اندك و نادرى از آن نماند; تا اينكه در زمان عبدالملك بن مروان به كاتبان حكومت دستور داده شد كه نقطه گذارى را رعايت كنند.»
در سخن استاد حفنى ناصف اين عبارت جلب توجه مى كند كه «يا هر حرفى شكلى متفاوت با حروف ديگر داشته و بعدها شكلهاى نزديك به هم و يكى شده اند و با سهل انگارى كاتبان و در طول زمان، چند حرف، شكل واحدى پيدا كرده اند...» اين همان نكته اى است كه امروز كارشناسان كتابتهاى قديمى، مشابهت بعضى از حروف را با آن تفسير مى كنند.
دكتر ناصرالدين اسد اين موضوع را به طور گسترده اى مورد بحث قرار داده و دليلهاى تازه اى پيدا كرده كه قديمى بودن نقطه گذارى اعجام در كتابت عربى را تأييد مى كند. او پس از آنكه نقوش عربى را كه مربوط به قبل از اسلام مى شود، بررسى كرده و خالى بودن آنها را از نقطه روشن ساخته است، اقوال بعضى از دانشمندان پيشين را در مورد بى نقطه بودن مصاحف عثمانى، عرضه كرده و كلام قاضى ابوبكر بن العربى را در اين مورد نقل نموده و آن را با گفته ابن جزرى كه پيش از اين گذشت، توضيح داده و آنگاه تفسير زمخشرى از اين عبارت ابن مسعود را كه گفت: «قرآن را از پيرايه ها خالى كنيد»(1) آورده است. او سخنان اين سه دانشمند را مبنا قرار داده و بعضى از روايات را به آن ضميمه كرده و اقوال را به هفت قول رسانده است كه هيچ كدام از آنها دليل روشنى ندارد جز آنچه كه در پايان سخن آورده و آن دستيابى او به پاپيروسى است كه به زبان عربى و يونانى نوشته شده و به سال 22 هجرى مربوط مى شود و نيز نقوشى كه در سال 58 نوشته شده و در نزديكى شهر طايف حجاز به دست آمده است. در اين دو سند، بعضى از حروف نقطه گذارى اعجام شده است ولى دكتر اسد تصريح كرده است: «هيچ يك از اينها به تنهايى دليل قاطعى بر وجود نقطه قبل از اسلام نيست.»
اين موضوع را دكتر صلاح الدين المنجد نيز بررسى كرده و از پاپيروس مورخ به سال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مصادر الشعر الجاهلى، ص 35-34.

صفحه 413


22 هـ و نقش طايف مربوط به سال 58 هجرى، يارى جسته است. او سعى نموده كه از اخبار و آثار روايت شده مانند سخن ابن جزرى درباره خالى كردن مصاحف از پيرايه ها (كه پيش از اين گذشت) نتيجه گيرى كند، تا ثابت نمايد كه نقطه گذارى اعجام از زمان پيامبر اسلام (ص) شناخته شده بوده و اينكه مى گويند: مضر بن عاصم و يحيى بن يعمر نقطه گذارى را اختراع كرده اند، سخن درستى نيست.(1)
در صفحات آينده بار ديگر به بحث نقطه گذارى اعجام خواهيم پرداخت. در اينجا كافى است بدانيم كه دانشمندان اتفاق نظر دارند كه روايات تاريخى درباره استعمال نقطه گذارى اعراب در مصاحفـ كه اندكى بعد آنها را خواهيم آوردـ مورد شك و ترديد نيست. و اما اينكه بعضيها گفته اند: نقطه گذارى اعجام قديمى است و شايد به زمان وضع حروف برگردد و يا گفته اند: اين نوع نقطه گذارى پيش از اسلام هم بوده است و در اين گفته ها به اقوال و اخبارى كه گذشت استناد كرده اند، و يا دلالت بعضى از اسناد را مستند قرار داده اند، نظر ما اين است كه تنها اعتماد به اين اقوال كفايت نمى كند، بخصوص اينكه اينها از پيچيدگى و تناقض خالى نيست و يا در زمانهاى متأخرى گفته شده كه آگاهى درستى از آغاز نقطه گذارى اعجام در دست آنها نبوده است. همچنين اعتماد بر دو سند ياد شده(پاپيروس و نقش طايف) نمى تواند روايات مشهور را رد كند و يا آنها را زير سؤال ببرد، بخصوص اينكه هر دو سند احتياج به توثيق دارد كه اندكى بعد به آن پرداخته خواهد شد.
كتابت عربى به گونه اى كه ويژگيهاى آن در رسم عثمانى نمايان است، در اين دوره با هيچ علامت و رمزى به حركات كوتاه اشاره اى ندارد; همچنين چندين حرف در يك رمز مشترك هستند و به همين جهت دانشمندان سعى كردند اين دو نقص را برطرف سازند و علامتهايى براى حركات كوتاه و براى تشخيص شكلهايى كه بر چند حرف دلالت مى كنند، ايجاد كنند تا هر حرفى شكل واحد مستقلى داشته باشد كه ديگرى در آن شكل با آن حرف شريك نباشد. تلاش دانشمندان در اين حد باقى نماند بلكه آنها علامتهاى ديگرى هم وضع كردند كه نشان دهنده بعضى از حالات تلفظ بود. آنها خواستند با اين علامتها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دراسات فى تاريخ الخط العربى، ص 126-125 و درباره بعضى از اين اخبار بنگريد به: سيوطى، تدريب الراوى شرح تقريب النواوى، ج 2، ص 68، 69، 71.

صفحه 414


الفاظ تلاوت را ضبط كنند. ابن درستويه كه درباره شكل حروف سخن مى گويد، خاطر نشان مى سازد:(1) «شكل، چيزى است كه بر حروف افزوده مى شود چون به آن نياز دارند و آن بر دو گونه است: يك قسم از آن نشانگر حركات و سكون است كه حروف با آنها شناخته و خوانده مى شود; و قسم ديگر چيزى است كه بر حرف افزوده مى شود تا تفاوتهاى آن روشن گردد; همچنانكه نقطه ها براى همين بود. آن شكلهايى كه نشانگر حركات و سكون مى باشد چهار چيز است: فتحه، ضمه، كسره و سكون; و آن شكلهايى كه جهت فرق گذارى ميان حروف بر آنها افزوده مى شود، پنج علامت است: تشديد، تنوين، همزه، مدّ و علامت الف وصل».
ما مسايل گذشته را ضمن سه مبحث بررسى خواهيم كرد: در مبحث نخست تنها علامتهاى مربوط به حركات كوتاه را بررسى مى كنيم و بحث را با كنكاش در مورد تطور آن پى مى گيريم; به اين صورت كه چگونه اين علامتها كه تنها نقطه هايى بودند كه محل آنها با يكديگر تفاوت داشت، به شكلهايى تبديل شدند كه هر كدام صورت مخصوص به خود را پيدا كردند؟ درباره علامت سكون كه ابن دستوريه آن را در رديف حركات قرار داده، ماچنين نظرى نداريم; و در مبحث بعدى علامتهايى را كه براى تشخيص ميان حروفى كه به شكل واحدى نوشته مى شوند، مورد بحث قرار مى دهيم و اين بحث را ضمن بررسى روايات و مصاحف خطى دنبال مى كنيم. و در مبحث سوم علامتهايى را كه براى نشان دادن حالات گوناگون تلفظ حروف به كار مى رود، بررسى مى كنيم. اين علامتها همانهايى هستند كه ابن درستويه آنها را علامتهايى ناميد كه جهت فرق گذارى ميان حروف بر آن افزوده مى شود. و در همين بحث علامت سكون را بر پنج علامتى كه ابن درستويه ذكر كرد، خواهيم افزود; زيرا كه علامت سكون در واقع نماينده حركت معينى در حال نطق نيست، بلكه تنها به نبودن حركت اشاره مى كند تا قارى گمان نكند كه حرف مشدّد است يا حركت كوتاهى دارد. بنابراين، علامت سكون را همراه با علامتهايى كه به حالات گوناگون تلفظ حروف اختصاص دارد بررسى كنيم، مناسب تر است از اينكه هماره با علامتهاى حركات كوتاه آورده شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كتاب الكتاب، ص 55.

صفحه 415


پيش از آنكه درباره اين سه نوع علامت به طور گسترده اى بحث كنيم، اشاره مختصرى مى كنيم به كتابهايى كه در اين موضوع نوشته شده و به دست ما رسيده است; زيرا اينها همان منابعى است كه ما در بررسيهاى خود به آنها اعتماد مى كنيم. پس از اين كار، از مصاحف و اسناد مخطوطى كه به آنها اطلاع يافتيم، ياد خواهيم كرد; زيرا اينها دليل ملموسى بر درستى نوشته ها و روايتهاى دانشمندان گذشته در اين موضوع مى باشد.
اهميت بسيارى كه ما براى كتاب «المقنع» تأليف دانى در موضوع رسم قايل هستيم، براى كتاب ديگر او به نام «المحكم فى نقط المصاحف» در موضوع نقطه گذارى و ضبط مصاحف، نيز قائليم; بلكه در موضوع خود از «المقنع» هم مهمتر است. اين اهميت هنگامى بيشتر مى شود كه بدانيم درباره نطقه گذارى و اِعراب تأليفات اندكى به دست ما رسيده است و به نظر مى رسد كه تأليف درباره اين موضوع به زمانهاى قديم مربوط مى شود. روايت شده است كه ابوالاسود دئلى كه بيشتر مصادر عربى نخستين نقطه گذارى اعراب را به او نسبت مى دهند، در اين زمينه كتاب مختصرى نوشته است(1) كه نمى دانيم آيا اين مختصر در مورد نقطه گذارى بوده يا درباره وضع بعضى از ابواب علم نحو كه به او نسبت مى دهند، بوده است؟. ابن نديم (متوفى 385 هـ) در اين موضوع شش كتاب را نام مى برد كه قديم ترين آنها كتاب خليل بن احمد در نقطه گذارى است.(2)
دانى (متوفى 444 هـ) در مقدمه كتاب «المحكم» مشهورترين كسانى را كه پيش از او در اين موضوع كتاب نوشته اند، ذكر مى كند و مى گويد:(3) «اولين كسى كه درباره نقطه گذاى تصنيف كرده و آن را در كتابى فراهم ساخته و انگيزه هاى مطلب را ذكر نموده است، خليل بن احمد (متوفى 170 هـ) مى باشد; و پس از او جماعتى از نحويها و قاريان كتابهايى نوشته اند و راه او را دنبال كرده و از سنت او پيروى نموده و به روش او اقتدا كرده اند، كه از جمله آنهاست: ابو محمد يحيى بن مبارك يزيدى (متوفى 202 هـ) و پسرش ابوعبدالرحمن عبدالله بن محمد (متوفى 237 هـ) و ابو حاتم سهل بن محمد سجستانى (متوفى 255 هـ) و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابوبكر انبارى، ج 1، ص 41 و نيز: دانى: المحكم، ص 4.
2. بنگريد به: سيرافى ابو سعيد الحسن بن عبدالله، اخبار النحويين البصريين، ص 18 و نيز: ابوبكر زبيدى، ص 13 و نيز: ابوالبركات انبارى: ص 9 و نيز: القفطى: ج1، ص 5.
3. الفهرست، ص 35.

صفحه 416


ابوالحسين احمد بن جعفر بن منادى (متوفى 334 هـ) و ابوبكر احمد بن موسى بن مجاهد (متوفى 324 هـ) و ابوبكر محمد بن عبدالله بن اشته (متوفى 360 هـ) و ابوالحسن على بن محمد بن بشر قارى شهر ما (متوفى 377 هـ) و جماعتى غير از اينها كه نام برديم.
محقق كتاب «المحكم» در مقدمه تحقيق خود به نامهاى اشخاص ديگرى كه در موضوع نقطه گذارى تأليف كرده اند اشاره كرده است. اينها غير از كسانى هستند كه دانى نام برده و تنها از علماى عرب اند. از جمله آنهاست: ابو اسحاق ابراهيم بن سفيان زيادى (متوفى 249 هـ) و ابوبكر محمد بن سرى بن سراج (متوفى 316 هـ) و ابوبكر محمد بن قاسم انبارى (متوفى 327) و ابوالحسن على بن عيسى الرمانى (متوفى 384)(1).
از اين تأليفات غير از همين كتاب «المحكم» هيچ كدام به دست ما نرسيده است; و شك نيست كه سالم ماندن اين كتاب تا وقتى كه به چاپ رسيد مى تواند جاى خالى اصول اوليه اين علم را پر كند; زيرا كه دانى در اين كتاب چكيده كتابهايى را كه پيش از او درباره نقطه گذارى نوشته شده آورده است; همان گونه كه در كتاب «المقنع» خلاصه كتابهايى را كه پيش از او درباره رسم تأليف شده بيان كرده است.(2)
دانى كتاب «المحكم» خود را چند باب قرار داده و در آنها از تاريخ نقطه گذارى و روشهاى نقطه گذاران ياد كرده است. او نخست اوليات نقطه گذارى و نخستين كسى را كه اين كار را شروع كرد يادآور شده و كسانى از علماى سلف را كه با اين كار مخالف يا موافق بودند نام برده و باب جامعى درباره موضوع نقطه گذارى باز كرده و پس از آن، از حروف تهجى و ترتيب آن و اعجام حروف و نقطه هاى سياهى كه بر آن مى گذاشتند سخن گفته و در بابهاى بعدى از كيفيت نقطه گذارى حركات سپس تشديد و سكون و مدّ و تنوين و احكام نقطه هاى آشكار و پنهان و حروفى كه در هم ادغام مى شوند و احكام همزه وصل، بحث كرده است; و در بعضى از بابهاى بعدى از كيفيت نقطه گذارى همزه و جايگاه آن در ميان حروف سه گانه، سخن گفته و بالاخره در بابهاى پايانى كتاب از نقطه گذارى حروفى كه هجاى آنها ناقص بوده و سپس بر آنها چيزى افزوده شده بحث كرده و كتاب را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دكتر عزت حسن: مقدمه تحقيق (المحكم) ص 33-32.
2. درباره اهميت اين كتاب بنگريد به: مصدر پيشين، ص 21-20.

صفحه 417


با بحثى درباره لام الف (لا) به پايان برده است. و همه اينها را مطابق روش نقطه گذاران مصحف بيان كرده و به كتاب خود بابهاى ديگرى اضافه نموده كه مربوط است به «ذكر متقدمين از اهل نقطه گذارى از نحويها مانند خليل و يزيدى و جز آنها و روش كسانى كه راه آنها را رفته و به آنها اقتدا كرده اند; مانند نقطه گذاران دو شهر كوفه و بصره و شهرهاى ديگر عراق و روشى كه آنها دنبال مى كردند و بر آن اتفاق نظر داشتند.»(1)
همچنين «دانى» كتاب كوچك ديگرى در موضوع نقطه گذارى دارد كه آن را به كتاب «المقنع» ملحق كرده و همراه با آن چاپ شده است. او در اين كتاب همان موضوعاتى را كه در كتاب «المحكم» بحث كرده، آورده است جز اينكه از تفصيلى كه در كتاب المحكم وجود دارد خالى است. ضمنا محقق كتاب المحكم ترجيح داده است كه دانى كتاب سومى هم درباره نقطه گذارى مصاحف داشته كه نام آن «التنبيه على النقط و الشكل» بوده است.(2)
با اينكه كتاب «المحكم» دانى جامع ترين و قديمى ترين كتاب در موضوع نقطه گذارى است، در عين حال در بعضى از كتابهايى كه به زمانهاى پيش از دانى مربوط است، فصول مختصرى وجود دارد كه درباره همين موضوع يا چيزى از تاريخ آن بحث مى كند; از جمله آنهاست مطالبى كه ابو عبيد (متوفى 224 هـ) در فضائل القرآن درباره كسانى كه از نقطه گذارى مصحف ناخشنود بودند و يا آن را اجازه مى دادند، بخصوص از تابعين، آورده است.(3) پيش از اين گفتيم كه ابو حاتم سجستانى نيز كتابى در اين موضوع داشته است. ابن نديم در اين باره گفته: «كتاب ابوحاتم سجستانى در نقطه گذارى و شكل با جدولها و دايره هايى همراه است.»(4) و به نظر مى رسد كه فصلهايى از كتاب ابو حاتم به وسيله ابن ابى داود در كتاب «المصاحف» به دست ما رسيده است او پس از ذكر نام اولين كسى كه مصاحف را نقطه گذارى كرد و ذكر نامهاى كسانى كه از اين كار ناخشنود بودند و يا آن را اجازه مى دادند، بخشى را آورده كه در آن از كيفيت نقطه گذارى مصاحف بحث شده و در آغاز آن چنين آمده است: «ابو حاتم سجستانى گفته: (و آن را با دست خود نقطه گذارى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المحكم، ص 209 اين موضوع صفحات 209 تا 259 را به خود اختصاص داده است.
2. دكتر عزت حسن: ص 25 از مقدمه تحقيق.
3. فضائل القرآن، لوح 57.
4. الفهرست، ص 35.

صفحه 418


كرده) اين كتابى است كه درباره علم نقطه گذارى و موارد آن صحبت مى كند.»(1) آنگاه در چگونگى نقطه گذارى حركات سه گانه و تعداد كلماتى كه نقطه گذارى مى شود و كيفيت نقطه گذارى همزه و موارد آن، سخن گفته و نيز فصلى را درباره چگونگى نقطه گذارى كلماتى كه شكل آنها با تلفظ آنها مطابق نيست مانند (العلمؤا و نشؤا) و مانند آنها بخصوص در باب همزه، آورده است. به نظر مى رسد كه تمام آنچه را كه ابن ابى داود در اين باب ذكر كرده(2)، از كتاب ابو حاتم كه در نقطه گذارى است گرفته همان گونه كه خود در اول مطلب به آن تصريح كرده است ولى ما جدولها و دايره هايى را كه ابن نديم به آنها اشاره كرده نمى يابيم. شايد ابن ابى داود قسمتهايى از اين كتاب را رها كرده است.
در كتاب ابو محمد عبدالله بن جعفر بن درستويه (متوفى 346 هـ) به نام «الكتاب» فصلهايى از نقطه گذارى اعجام و شكل مطابق روشهاى كاتبها و ادباى عرب آمده و اين كتاب اطلاعات باارزشى را از كتابت عربى به طور كلى و از موضوع نقطه گذارى و شكل به طور خصوص، به دست مى دهد.(3)
كتابهايى كه پس از دانى در موضوع نقطه گذارى نوشته شده محدود است و هر چه در اين زمان نوشته شده، حول و حوش كتاب المحكم دور مى زند و از آن استفاده كرده است. ابوعبدالله محمد بن محمد بن ابراهيم بن عبدالله اموى شريشى خراز متوفى 718 هـ، قواعد نقطه گذارى را در ارجوزه اى به نظم درآورده و آن را خاتمه اى براى شعر معروف خود كه «مورد الظمان» نام دارد قرار داده است. اين ارجوزه به نام «ضبط الخراز» معروف شده و به صد و پنجاه و چهار بيت بالغ مى شود.(4) او اين ارجوزه را پس از بيان موضوع رسم چنين آغاز مى كند.(5)
هذا تمام نظم رسم الخطّ *** و ها انا اتبعه بالضبط
كيما يكون جامعا مفيدا *** على الذى الفيته معهودا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ـ المصاحف، ص 144.
2. از صفحه 144 تا صفحه 150 از كتاب المصاحف.
3. بنگريد به ص 51 به بعد. و در جلد سوم از كتاب «صبح الاعشى» از قلقشندى اطلاعات خوبى موجود است كه در جهت شناخت تاريخ شكل و نقطه گذارى در كتابت عربى كمك مى كند.
4. مارغنى، ص 439.
5. همان، ص 319.

صفحه 419


مستنبطاً من زمن الخليل *** مشتهرا فى اهل هذا الجيل
خراز در اين ارجوزه از موضوعات مربوط به نقطه گذارى آنچه را كه پيش از اين درباره كتاب المحكم اشاره كرديم آورده; مانند احكام وضع حركت و سكون و تشديد و مدّ و ادغام، و احكام همزه و صله و نقطه گذارى كلمه اى كه هجاى آن ناقص يا زايد است و كيفيت نقطه گذارى لام الف، با اختلاف اندكى كه ميان آن و كتاب المحكم وجود دارد و مربوط به فاصله زمانى نسبتا طولانى است كه ميان آنها موجود است كه در طول آن در كيفيت نقطه گذارى تحولاتى پديد آمده است.
همچنين ميمون بن مساعد مصمودى متوفى در فاس به سال 816 هـ،(1) كتاب المحكم ابوعمرو دانى را به نظم درآورده و البته از كتابهاى ديگرى نيز مانند كتاب التنزيل تأليف ابو داود سليمان بن نجاح شاگرد دانى استفاده كرده است. او اين نظم را كه ارجوزه اى طولانى در نقطه گذارى مصحف است «الدرة الجليلة» نام گذارى كرده است.(2)
ابو عبدالله محمد بن عبدالجليل التنسى (متوفى 899 هـ) ارجوزه «ضبط الخراز» را شرح كرده و شرح خود را «الطراز فى شرح ضبط الخراز» ناميده و در شرح خود به گفته هاى ابو عمرو دانى و شاگرد وى ابو داود(3) اعتماد كرده است. از اين كتاب نسخه هاى خطى متعددى در دست است(4) و به نظر مى رسد كه شرح تنسى اولين شرح ضبط الخراز نيست; زيرا كه در مقدمه تصريح مى كند كه پيش از او كسانى بوده اند كه اين ارجوزه را شرح كرده اند. او مى گويد:(5) «چون ديدم كسانى درباره ارجوزه ضبط استاد ابو عبدالله شريشى معروف به خراز گفتگو كرده اند و بعضى از آنها مطلب را به اختصار مخل برگزار كرده اند و بعضى هم به صورت ملال آورى طول داده اند، علاقمند شدم كه براى اين ارجوزه شرح متوسطى بنويسم كه خواننده را به نشاط آورد و به فهم جويندگان آن نزديكتر باشد و لذا با استعانت از خداوند شروع كردم و آن را «الطراز فى شرح ضبط الخراز» ناميدم.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عمر رضا كحاله: ج 13، ص 66.
2. بنگريد به: عزت حسن: فهرس مخطوطات دارالكتب الظاهريه (علوم القرآن) دمشق، 1962، ص 360 و در آنجا نسخه خطى اين ارجوزه موجود است و صاحب معجم المؤلفين گفته: مصمود بى غير از كتاب الدّرة كتاب ديگرى هم در نقطه گذارى دارد كه نام آن «المورد الروى فى نقط المصحف العلى» مى باشد.
3. بنگريد به: دكتر عزت حسن: مقدمة تحقيق المحكم، ص 34.
4. همان، ص 35.
5. الطراز. برگ 1 ب.

صفحه 420


پيش از اين اشاره كرديم كه مارغنى دو كتاب موردالظمآن و الضبط را شرح كرده و در شرح خود به دو شرح ابن عاشر انصارى و ابو عبدالله تنسى اعتماد كرده است.
از اينها گذشته، احيانا فصلهايى از كتاب الضبط را در بعضى از كتب مربوط به رسم المصحف كه پس از عصر دانى نوشته شده اند، پيدا مى كنيم. از جمله آنها فصلى است كه ابن وثيق اندلسى (567ـ 654 هـ) در آخر كتاب خود به نام «الرسم»(1) آورده است; و نيز فصلى است كه ابوطاهر عقيلى (متوفى 623 هـ) در پايان كتاب خود(2) نقل كرده است على رغم اينكه هر يك از اين فصلها از چند صفحه تجاوز نمى كند، آنها اهميت ويژه اى در بيان تاريخ نقطه گذارى مصاحف و تطور آن دارند; زيرا معمولا مؤلفان تنها روش نقطه گذارى در عصر خود را ذكر مى كنند.
به نظر مى رسد كه تأليف درباره نقطه گذارى و شكل پس از عصر دانى به طور نسبى كم شده است و دكتر عزت حسن معتقد است كه سبب اين كار، روگردانى مردم در عصرهاى متأخر از روش نقطه گذارى دايره اى به روش شكل مأخوذ از صورتهاى حروف بوده است، كه خليل بن احمد آن را وضع كرده و نحويها و اهل لغت از او پيروى نموده اند; زيرا كه اين روش آسانتر و به فهم خواننده نزديكتر است.(3)
ملاحظه مى شود كه تأليف در اين موضوع پس از عصر دانى در بلاد مغرب و اندلس متمركز شده است و در عصرهاى متأخر در شرق اسلامى كسى را كه به اين موضوع اهميت بدهد، نمى يابيم. و گويا مردم مغرب و اندلس به روش نقطه گذارى دايره اى كه به مهارت و معرفت واسعى نياز دارد، پاى بندتر از مردم مشرق بودند و اينها روش شكل را كه خليل بن احمد وضع كرده بود به كار مى گرفتند به گونه اى كه به زودى بيان خواهيم كرد.
و اما اسناد خطى كه در پيگيرى تطور نقطه گذارى و شكل در كتابت عربى از آنها كمك خواهيم گرفت، به گونه اى است كه دستيابى به همه آنها كه در كتابخانه هاى اسلامى در عالم وجود دارد سخت دشوار است زيرا كه كتابخانه اى نيست مگر اينكه در آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. لوحه (38-33).
2. بنگريد به: لوحه 24 به بعد.
3. مقدمه تحقيق المحكم، ص 34-33.

صفحه 421


مصحفى خطى و يا اجزايى از آن و يا اسناد خطى ديگر و يا لوحى از سنگ يا رخام وجود دارد. چيزى كه دسترسى به نمونه هاى قرآنها و كتب خطى مربوط به زمانهاى گذشته و اسناد خطى ديگر را بر من آسان كرد، همين مجموعه هاى خطى مصورى است كه مؤلفان آنها بر عرضه تصوير مخطوطات عربى اهتمام داشته اند، در هر موضوعى باشد و بر روى هر چيزى كه نوشته شود. آنها اين نمونه ها را بر عصرهاى مختلف تقسيم كرده اند. قسمت عمده اين مجموعه ها را مصاحف تشكيل مى دهد و البته تعيين دقيق تاريخ آنها از لحاظ قدمت زمانى كار دشوارى است و شايد غنى ترين مجموعه اى كه نمونه هاى خطى بسيارى را در بردارد، مجموعه B.Moritz باشد كه در آن نمونه هاى خطى از قرن اول تا پايان قرن دهم هجرى(1) گردآورى شده است.
همچنين تحقيق دكتر صلاح الدين المنجد درباره تاريخ خط عربى، بسيارى از تصويرهاى خطوط مصاحف و خطوط عربى قديم را كه بر سنگ و پوست و غير آنها نوشته شده، در بردارد.(2) و نيز در اين زمينه مى توان از مجموعه خطى كه استاد ناجى زين الدين گردآورى كرده و در آن نمونه هاى گوناگونى از انواع خط عربى(3) را ارائه نموده است، استفاده كرد. اينها در كنار بسيارى از مصادر ديگر قرار دارد كه به موضوع خط عربى اهميت داده اند و لوحه هايى از ميراث خطى گذشتگان را دربردارند; به اضافه بعضى از مصاحف كريمه مخطوط كه در دارالكتب المصريه از آنها اطلاع يافتيم كه در محل خود اشاره خواهد شد.
با اينكه اين مصادر نمونه هاى فراوان و گوناگونى به دست مى دهند و همه ثمره كوشش دانشمندانى است كه كار را براى اهل تحقيق آسان كرده اند، ولى از آنجا كه اين نمونه ها به صورت تصوير سياه و سفيد به دست ما رسيده، رنگهاى متعددى كه در بعضى از مصاحف قديم بوده، در اين نمونه ها منعكس نشده است و اين فهم دلالت علامتها را دشوار مى سازد. مثلا مصحفى كه موريتز در مجموعه خود چند لوحه از آن را آورده (لوحه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.. B.Mortz: Arabic palaeography. caird 1905
2. دكتر صلاح الدين المنجد: دراسات فى تاريخ الخط العربى. بيروت 1972.
3. ناجى زين الدين: مصور الخط العربى: بغداد، المجمع العلمى العراقى، 1968 م. استاد ناجى كتاب ديگرى در اين موضوع دارد كه خالى از فايده نيست: بدائع الخط العربى، بغداد، وزارة الاعلام 1971.

صفحه 422


36-31) علامتها همه يكنواخت و با رنگ واحدى است و اگر اينجانب از پيش آن را در دارالكتب المصريه(1) نديده بودم و روش رسم علامتها و رنگهايى را كه به كار رفته نمى دانستم، طريق ضبط آن به آسانى برايم مقدور نبود، بخصوص اينكه علامتهاى آن مصحف ظاهرا مربوط به چند قرائت است. بنابراين توضيح ندادن رنگ مركب علامتها در مراجع ياد شده، سبب مى شود كه ما آنها را به درستى نشناسيم و از بررسى آنها ناتوان باشيم. گذشته از اينكه در فهم ضبط اين لوحه ها دچار مشكل مى شويم.
در اينجا بايد به يك حقيقت مهم اشاره كنيم كه به موضوع اعتماد بر اين نمونه هاى تصويرى مربوط مى شود; و آن اينكه تصوير هر چه دقيق هم باشد، باز احتمال عدم مطابقت با اصل، وجود دارد بخصوص هنگامى كه نسخه اصل در اثر رطوبت و گذشت ساليان سال بر آن آسيب ديده باشد; به طورى كه در پاپيروسى كه به سال 22 هجرى مربوط است ديده مى شود. شايد واضح ترين مثال براى بيان اهميت اعتماد برنمونه هاى تصويرى كه ناگزير از آن هستيم، مطلبى است كه در تصوير نقش قاهره كه مورخ به تاريخ 31 هجرى است، وجود دارد. در اين تصوير، لام در كلمه «لعبد الرحمن» كه در سطر دوم آن قرار دارد به صورت منقطع و جدا از حرف عين نوشته شده و در بيشتر مصادرى كه اين تصوير را منتشر كرده اند به همين صورت است و من با استفاده از اين نمونه خواستم انقطاع لام جر در رسم عثمانى در عبارت (مال هؤلاء) را تفسير كنم به طورى كه شرح آن گذشت; ولى پس از آنكه اصل آن نقش را كه در موزه «الفن الاسلامى» نگهدارى مى شود ملاحظه كردم، ديدم كه جدايى لام در كلمه «لعبد» صحيح نيست و اينكه در تصويرها ميان لام و عين عبد جدايى به نظر مى رسد ناشى از ناتوانى تصوير از انعكاس دقيق شكستگى هاى خط منقوش به صخره است. در عين حال هوشيارى در بررسى تصويرهابا رعايت احتياطهاى لازم خطر اعتماد بر آنها را تقليل مى دهد.
همچنين امكانات و وسايلى كه براى بحث وجود دارد، از نشان دادن رنگها در ضبط كلمات به آن صورت كه علماى نقطه گذارى روايت كرده اند عاجز است، به طورى كه در بعضى از مصاحف خطى قديم مى بينيم. به زودى اين علامتها را تا آنجا كه امكان دارد با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اين نسخه در دارالكتب المصريه به شماره 1 مصاحف نگهدارى مى شود.

صفحه 423


توصيف كردن توضيح خواهيم داد. گاهى نشان دادن صورت دقيق آنچه كه در منابع و يا مصاحف آمده دشوار است، اما ما اين نوع علامتها را اگر هم امكانات فنى چاپ آنها فراهم نباشد با علامتهاى دستنويس مشخص خواهيم نمود.


صفحه 424


مبحث اول
علامتهاى حركات كوتاه

قرآن كريم به زبان عربى نازل شده بود و مسلمان شدن ملتهاى غير عرب و علاقه آنها به تلاوت قرآن و آموزش زبان عربى و روان شدن مسلمانها از قلب جزيره عرب به تمام نقاط زمين و اختلاط لغوى و گسترش استعمال زبان عربى كه همزمان با آن انجام گرفت، همه اينها وضعيت لغوى تازه اى به وجود آورد كه براى كتابت عربى پاسخگويى به همه نيازها آسان نبود، اگر در حالت قديمى خود باقى مى ماند و علامتى براى حركات نداشت. با وجود افزايش حجم متنهاى مكتوب، طبع مردم در جهت خواندن درست متن مكتوب ضعيف شده بود همچنين براى مسلمانهاى غير عرب آسان نبود كه در خواندن متون عربى دچار اشتباه نشوند. عوامل مزبور انگيزه اى براى پيدايش اين انديشه شد كه وسيله اى براى تعيين ضبط قرائت، بخصوص در قرآن كريم فراهم آيد. و از اينجاست كه سخن لغت شناس فرانسوى «فندريس» درست به نظر مى رسد، آنجا كه مى گويد:(1) عنايتى كه لغت به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اللغة، ص 406 و بنگريد به: يوهان فك: ص 11، آنجا كه مى گويد: اينكه تازه مسلمانها، عربى را به عنوان زبان خود پذيرفتند مهمترين انگيزه اى براى ملاحظات نحوى بود.

صفحه 425


تثبيت حروف خود دارد، مربوط به گسترش آن لغت ميان اقوامى مى شود كه با آن لغت مطابق با طبع خود صحبت نمى كنند.
دانشمندان پيشين اين حالت را كه لغت در گويش مردم دچار آن شده بود مى شناختند و مى دانستند كه كتابت نمى تواند در پرهيز از خطا در قرائت چندان كمك كند. ابوبكر زبيدى قسمتى از اين موضوع را در اين سخن خود تصوير كرده است:(1) عربها در صدر اسلام و در دوره جاهليت مطابق با فطرت خود صحبت مى كردند تا اينكه خداوند اسلام را بر ساير اديان پيروز گردانيد و مردم گروه گروه وارد اسلام شدند و به آن روى آوردند و زبانها گوناگون و لغتهاى مختلف در هم آميخت و تباهى در لغت عربى افتاد. اين تباهى بخصوص در اعراب كلمات كه زينت آن بود و معانى آن را روشن مى ساخت، آشكارتر بود. كسانى كه با طبيعت خود، از سوء فهم گويندگان به زبان عربى از امتهاى ديگر ناراحت بودند، اين موضوع را فهميده بودند و بيم آن را داشتند كه اين كار گسترش يابد و غلبه كند تا اينكه ترس از نابودى لغت و تباهى كلام، آنها را وادار كرد كه مقدماتى را فراهم كردند تا لغت را براى كسانى كه آن را ضايع مى كردند، ضبط كنند و كسانى را كه مى لغزيدند، با فرهنگ سازند.
دانى در توضيح انگيزه هايى كه پيشينيان را وادار به تكميل كتابت، بخصوص در مصاحف گردانيد سخن خوبى دارد. او مى گويد: چيزى كه پيشينيان را به نقطه گذارى مصاحف وادار نمود پس از آنكه اين مصاحف در زمان نوشتن و ارسال آنها به شهرها خالى از نقطه بود، اين بود كه آنها اهل زمان خود را ديدند كه با وجود نزديكى آنها به زمان فصاحت و ملاقات با اهل آن، تباهى در لغت آنها افتاده بود و الفاظ آنها اختلاف پيدا كرده بود و طبيعت آنها تغيير يافته بود و بسيارى از خواص و عوام مردم دچار خطا گويى شده بودند. آنها مى ترسيدند كه گذشت زمان موجب افزايش اين تباهى گردد و آيندگان كه بدون شك در علم و فصاحت و فهم و درايت پايين تر از نسل موجود خواهند بود، بيشتر به خطا بيفتند و فساد و اشتباه آنها را فرا گيرد. آنها اين كار را انجام دادند تا اينان در هنگام پريشانى اعراب و ناآگاهى از آن، به اين نقطه ها و اعرابها مراجعه كنند و بدين گونه اعراب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. طبقات النحويين و اللغويين، ص 1.

صفحه 449


تكميل رسم الخط عثمانى
كلمه تحقق يابد و چگونگى الفاظ درك شود.
علامتهاى سه گانه حركات كوتاه، چند مرحله از تطور را پشت سر گذاشته تا اينكه به اين صورتى كه امروز در مصاحف مى بينيم و مردم در كتابت به كار مى برند، درآمده است. در مرحله اول، حركات را با نقطه هاى گرد با رنگ مخالف رنگ سياه نشان مى دادند; سپس با گذشت زمان، به علامتها و يا حروف كوچك تغيير يافت كه بالا يا پايين حرف مى گذاشتند. انتقال از مرحله نقطه هاى گرد در نشان دادن حركات، به مرحله اعراب مستطيل، چندين قرن طول كشيد و سرعت يا كندى پيشرفت آن در شهرهاى اسلامى در شرق و غرب مختلف بود(1).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در اينجا سه يا چهار اصطلاح وجود دارد كه در زمينه تكميل رسم عثمانى و كتابت عربى تكرار مى شود و آن عبارت است از: نقطه، اعراب، اعجام و در اين اواخر ضبط; و هرچه كه با اين كلمات در ماده مشترك است: «نقطه» از «نقطه الحروف ينقطه نقطا» است كه اسم آن «نقطه» و جمع آن نقط و نقاط است و «نقط المصاحف تنقيطا فهو نقاط» (بنگريد به: ابن منظور: ج 9، ص 294 ماده نقط) كلمه «نقط» در دو معناى نزديك به هم استعمال شده است: اول، نقطه هاى سرخى كه وضع آنها را به ابوالاسود دئلى نسبت مى دهند و حركات كوتاه را نشان مى داد و به «نقط الاعراب» يا «نقطه هاى گرد» معروف است. اين نامگذارى براى مشخص كردن آن از معناى دوم است و آن نقطه گذارى حروف با رنگ سياه است كه جهت تشخيص حروف مشابه هم انجام مى گيرد و به اين نوع نقطه گذارى «نقط الاعجام» مى گويند. «عجم» نقطه گذاشتن با رنگ سياه است; مانند تاء كه دو نقطه دارد گفته مى شود: «اعجمت الحروف» و تعجيم هم مانند آن است و نمى توان گفت: «عجمت» (جوهرى: ج 5، ص 1981) و مى گويى «اعجمت الكتاب اعجاماً» وقتى كه آن را نقطه گذارى كردى و به آن كتاب «معجم» و به نقطه گذار، «معجم» گفته مى شود; و چون مى گوييم كتاب معجم يا معجَّم است يعنى منقوط است» (دانى: المحكم، ص 23-22) و اما در شكل، ابوحاتم گفته: «شكلت الكتاب اشكله فهو مشكول» به معناى اعراب گذارى كتاب است (ازهرى، ج 1، ص 25 و ابن منظور: ج 13، ص 381) و آن از «شكال» حيوان گرفته شده است (شكال به معناى پاى بند چهار پاست) ابن دريد (الجمهرة، ج 3، ص 68) مى گويد: «شكلت الدابة اشكله شكلا» اين سخن را وقتى مى گويى كه چهار پاى حيوان را با پاى بند ببندى» خليل در اين سخن تنهاست كه به شكل معناى اعجام داده است ابن سيده گفته: (المخصص، ج 13، ص 5 و بنگريد به: ابن منظور: ج 13، ص 381) «صاحب العين گفته: شكلت الكتاب اشكله شكلا، وقتى كه آن را اعجام كردم» و شايد «شكل» معناى عامى داشته باشد كه شامل هر چيزى باشد كه به ضبط كتابت كمك مى كند ولى اختصاص به علامتهايى پيدا كرده كه خليل آنها را وضع كرده تا اهل لغت و نحو آنها را در ضبط كتابت در كتابهاى خود به كار ببرند; حتى اينكه آنها به نام «شكل الشعر» معروف است و به آن «نقطه هاى گرد» گفته مى شود تا دلالت بر نقطه هاى سرخى كند كه در مصاحف حركات را نشان مى دهد (بنگريد به: دانى: المحكم، ص 22) و عقيلى (لوح 24) از اعراب شعر با «شكل مستطيل» ياد كرده است و اگر ميان طبيعت علامتهاى نقطه هاى گرد را با اعراب شعر مقايسه كنيم، اين يك تعبير مناسب است. آنچه به نام «اعراب شعر»يا «شكل شعر» شناخته شده در مصاحف استخدام شده است و از اين رو، اصطلاح «شكل مستطيل» براى دلالت بر علامتهاى خليل پذيرفته شده است و در كنار اين سه اصطلاح، اصطلاح ديگرى ظاهر شد كه اصطلاح متأخرى است و آن «علم ضبط» است كه در مقابل علم رسم قرار دارد و دانى آن را مرادف «شكل» به كار برده و مى گويد: (المحكم، ص 22) «اصل شكل مقيد كردن و ضبط كردن است. مى گويى: «شكلت الكتاب شكلا» يعنى آن را مقيد كردم و ضبط نمودم. ابو داود سليمان بن نجاح شاگرد دانى، اصطلاح «ضابط» را براى كسى كه مصحف را نقطه گذارى مى كند، به كار برده (التنزيل، لوح 4) همچنين ابوالحجاج بلوى اصطلاح ضبط را مرادف با شكل گرفته (الفباء، ج 1، ص 71، 175) و عقيلى اصطلاح «شكل مستطيل» را مرادف با «ضبط مستطيل» دانسته (لوح 24) و خراز در منظومه خود آن را در مقابل رسم گرفته (بنگريد به: مارغنى: ص 319) و اصطلاح علم ضبط يا فن ضبط را به كار برده است (مارغنى: ص 4، 321) ما اين اصطلاحات را به طور واضح به كار خواهيم برد تا به هم خلط نشوند كه موجب پيچيدگى مى شود، همان شكلى كه بعضى از پژوهشگران به آن گرفتار شده اند.

صفحه 450


اولا: نقطه هاى گرد
به نظر مى رسد كه وضع علامت براى حركات، با كار ديگرى مربوط بوده و آن سعى در كشف قواعد لغت عربى و چگونگى جمله سازى و تأثير آن در آخر كلمه هاست. علامتهاى نوشتارى به ضبط قرائت كمك مى كند و قواعد نحوى به تلفظ صحيح يارى مى دهد.
بصره در عراق، قديمى ترين شهر در بررسى لغت و تثبيت آن مى باشد; گويا كه اين مهم به عهده علماى اين شهر بود كه به تكميل رسم عثمانى و كتابت عربى و وضع علامتهاى حركات قيام كنند. ابن سلام جمحى گفته است:(1) «اهل بصره در زبان عربى سابقه دارند و به نحو و لغات عرب و لغات غريب عنايت نشان داده اند و نخستين كسى كه زبان عربى را به عنوان يك سنت درآورد و راه آن را باز كرد و قاعده آن را وضع نمود، ابوالاسود دئلى (ظالم بن عمرو بن سفيان) بود كه مردى از اهل بصره بود.» مصادر عربى روايتهاى بسيارى درباره نخستين كسى كه قواعد عربى را وضع كرد و نيز انگيزه هاى او را نقل كرده اند تا جايى كه سيوطى اين روايتها را در رساله اى به نام «سبب وضع علم العربية» جمع آورى كرده است. بيشتر اين روايتها به ابوالاسود دئلى اشاره دارند و اينكه او نخستين كسى بود كه علم عربى را وضع كرد و در علم نحو قواعدى را پايه گذارى نمود و اينكه او اولين كسى بود كه مصاحف را نقطه گذارى كرد. در اينجا درباره آغاز علم نحو و نيز رواياتى كه انگيزه هاى پيدايش نحو را بيان مى كند، كارى نداريم مگر به آن مقدارى كه به روش نشان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. طبقات فحول الشعراء، ص 12.

صفحه 451


دادن حركات كوتاه به وسيله نقطه گذارى مربوط باشد.
روايتهاى مربوط به آغاز علم نحو و نقطه گذارى مصاحف تقريبا مضمونهاى يكسانى دارند و همه آنها به يك خطاى لغوى اشاره دارند كه از بعضى از گويندگان در سخن گفتن يا در تلاوت بعضى از آيات قرآنى سر زده است و اين در اثر ضعف ذوق لغوى و يارى نكردن كتابت عربى آن زمان به تحقق قرائت صحيح و پرهيز از خطا بوده است. در بعضى از روايتها آمده است كه ابوالاسود دئلى شنيد كه دخترش غلط مى خواند و اين كار او را وادار به تفكر كرد تا كارى كند كه مردم را از خطا خوانى حفظ نمايد. مصادر ديگر تذكر مى دهند كه ابوالاسود به يك مرد فارسى زبان به نام سعد گوش داد و ديد كه او در كلام خود خطا مى كند و شنونده اى به او مى خندد. بعضى از روايتها هم مى گويند كه زياد امير بصره غلط فاحشى را از كسانى كه پيش او بودند، شنيد; پس ابوالاسود را طلبيد و از او خواست كه براى مردم قواعدى وضع كند كه آنها را از خطا در كلام منع نمايد. و نيز بعضى از روايتها اشاره دارند بر اينكه ابوالاسود شنيد كه كسى در قرائت اشتباه مى كند; اين كار او را به نقطه گذارى مصحف و وضع ابواب نحو وادار كرد. و بعضى از مصادر مى گويند كه اميرالمؤمنين على بن ابى طالب در عراق سخن غلطى را شنيد، پس به ابوالاسود دستور داد كه علم نحو را وضع كند و يا اينكه به او نوشته اى را داد كه در آن بعضى از قواعد نحو نوشته شده بود و به او دستور داد كه آن را دنبال كند.(1)
به هر حال بيشتر روايات اين مطلب را تذكر مى دهند كه ابوالاسود، نقش مهمى در اين زمينه داشته است; ولى بعضى از آنها اشاره دارند كه او فقط در علم نحو ابوابى را وضع نمود; و بعضى از آنها تصريح مى كند كه او مصاحف را نقطه گذارى كرد و بعضى از روايات هر دو عمل را به او نسبت مى دهند. ملاحظه مى شود رواياتى كه نقطه گذارى مصاحف را بيان مى كند، همگى به دوره والى بودن زياد بن ابيه در بصره (53-44 هـ)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تفصيل اين روايات را در اين كتابها ببينيد: ابوالطيب لغوى: عبدالواحد بن على: مراتب النحويين، مكتبة نهضة مصر، قاهره، 1955 ص 6 به بعد و ابوالفرج اصفهانى: مجلد 12، ص 304-302 و سيرافى: ص 18-15 و ابوبكر زبيدى: ص 15-14 و ابن نديم: ص 40 و ابوالبركات انبارى: ص 4 به بعد و قفطى، ج 1، ص 9-4 و ابن خلكان: ج 2، ص 217-216 و سيوطى: المزهر، ج 2، ص 398 و رسالة فى سبب وضع علم العربيه از همو، ص 53-49.

صفحه 452


بازمى گردد.(1)
از جمله رواياتى كه درباره آغاز علم نحو و نقطه گذارى مصاحف آمده، روايتى است كه ابوبكر انبارى آن را ذكر كرده است. مى گويد: پدرم براى من حديث كرد و گفت ابو عكرمه براى ما حديث كرد و گفت: عتبى گفته است: معاويه به زياد نامه نوشت و پسرش عبيدالله را از او طلبيد. وقتى او پيش معاويه آمد، با او سخن گفت و ديد كه او در سخن گفتن دچار غلط مى شود; او را پيش زياد برگردانيد و نامه اى نوشت و طى آن گفت: «آيا مثل عبيدالله سخن را ضايع مى كند؟» پس زياد كسى را نزد ابوالاسود فرستاد و به او پيغام داد كه اى ابوالاسود عجمها زياد شده اند و زبان عربى تباه گرديده اگر چيزى را وضع كنى كه مردم كلام خود را به وسيله آن اصلاح نمايند و كلام خدا را به عربى صحيح بخوانند، خوب است. ابوالاسود نپذيرفت و از پاسخگويى به درخواست زياد سر باز زد. پس زياد شخصى را تعيين كرد و به او گفت: سر راه ابوالاسود بنشين وقتى از كنار تو گذشت آياتى از قرآن را بخوان و از روى عمد آن را غلط بخوان. آن شخص چنين كرد، وقتى ابوالاسود از كنار او گذشت، آن مرد با صداى بلند چنين خواند: (ان الله برىء من المشركين و رسوله) و كلمه (رسوله) را با جر خواند. اين كار بر ابوالاسود گران آمد و گفت: خداوند گرامى تر از آن است كه از پيامبرش بيزارى كند و در حال به سوى زياد برگشت و به او گفت: پيشنهاد تو را عملى خواهم كرد، و نظر من اين است كه به اعراب گذارى قرآن شروع كنم، پس سى نفر در اختيار من بگذار. زياد سى نفر را حاضر كرد و او از ميان آنها ده نفر را انتخاب نمود و از ميان آنها هم انتخاب مى نمود تا اينكه مردى از قبيله عبدالقيس را برگزيد و به او گفت: مصحف را بگير و رنگى غير از رنگ سياه آماده كن و هر وقت لبم را باز كردم نقطه اى بالاى حرف بگذار و هر وقت آن را به هم بستم نقطه را در كنار حرف بگذار و چون با كسره خواندم، نقطه را زير حرف بگذار و هر گاه يكى از اين حركات را با غنّه ادا كردم، دو نقطه بگذار. آن شخص قرآن را از اول تا آخر نقطه گذارى كرد. سپس ابوالاسود جملات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.در بعضى از مصادر آمده است كه بعضى از ماجراهاى اين روايات ميان ابوالاسود و عبيدالله بن زياد (متوفى 67 هـ) واقع شده است. بنگريد به: ابوالفرج اصفهانى: ج 12، ص 303 و سيرافى: ص 17 و سيوطى: سبب وضع علم العربيه، ص 52.

صفحه 453


مختصرى را كه به وى منسوب است، وضع نمود.(1)
محمد بن سلام جمحى آنجا كه از نقش ابوالاسود در تأسيس علم عربى صحبت مى كند، مى گويد: «او باب فاعل و مفعول و مضاف و حروف جر و رفع و نصب و جزم را وضع كرد.»(2) و ابن قتيبه گفته است: «او نخستين كسى است كه علم عربى را وضع كرد.»(3) و ابوالطيب لغوى گفته است: «اولين كسى كه علم نحو را براى مردم عرضه كرد، ابوالاسود دئلى بود.»(4) و ابوالفرج اصفهانى از ابوبكر بن عياش نقل مى كند كه عاصم بن ابى النجوا گفت: «اولين كسى كه علم عربى را وضع كرد، ابوالاسود دئلى بود.»(5) و نيز از مدائنى نقل مى كند كه گفت: «زياد به ابوالاسود دستور داد كه مصاحف را نقطه گذارى كند. او چنين كرد و قواعدى از نحو را فراهم آورد.»(6) و ابوبكر زبيدى روايت كرده كه ابوالعباس محمد بن يزيد مبرد گفت: «نخستين كسى كه علم عربى را وضع كرد و مصاحف را نقطه گذارى نمود ابوالاسود ظالم بن عمرو بود.»(7) و ياقوت گفته: «بيشتر علما معتقدند كه ابوالاسود اولين واضع علم نحو بود و مصاحف را نقطه گذارى كرد.»(8)
روايات و گفته هاى اين دانشمندان، به طور مشخصى نقش ابوالاسود دئلى را در نقطه گذارى مصاحف بيان مى كند و روش او را در اين باره به طور دقيق توصيف مى نمايد و اين همان چيزى است كه مصاحف به جاى مانده از گذشته آن را تأكيد مى كند; ولى مشخص كردن نقش او در وضع قواعد نحو، آسان نيست با اينكه ابن سلام جحمى و ديگران نامهاى ابواب معينى از نحو را ذكر كرده اند. هدف ما در اينجا بحث درباره اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 41-39 اين خبر را ابوعمرو دانى از ابوبكر انبارى نقل كرده (المحكم، ص 4-3) و بنگريد به: سيوطى: سبب وضع علم العربيه، ص 51-50.
2. طبقات فحول الشعراء، ص 12 و ابن نديم: ص 40 و قفطى: ج 1، ص 5-4.
3. المعارف، ص 192.
4. مراتب النحويين، ص 6.
5. الاغانى، ج 12، ص 303 و بنگريد به: سيرافى: ص 17 و ابوبكر زبيدى: ص 14.
6.الاغانى، ج 12، ص 303 و بنگريد به: سيرافى: ص 17 و ابوبكر زبيدى: ص 14.
7. طبقات النحويين و اللغويين، ص 13.
8. معجم الادباء، ج 12، ص 34.

صفحه 454


قضيه نيست،(1) ولى بايد اشاره كنيم كه روش ابوالاسود در نقطه گذارى مصاحف كه به زودى آن را بيان خواهيم كرد، تنها مربوط به تشخيص حركات كوتاه در آخر كلمات است و اين كار براى كسى كه آن را انجام مى دهد، نمونه هايى را ارائه مى دهد كه در آنها اواخر كلمات به پيروى از موقعيّتهاى آنها تغيير مى يابد. و اگر هم ثابت نشود كه ابوالاسود نقش بخصوصى غير از نقطه گذارى مصاحف در وضع اوليات علم نحو نداشته، اين خود يك كار مهم نحوى است كه او انجام داده، بخصوص اگر توجه كنيم كه او اين كار را در تاريخ لغت و كتابت عربى، براى اولين بار انجام داده است.
اگر به اقوال گذشته برگرديم و در معناى واژه «عربيت» در اين عبارت كه: «او نخستين كسى بود كه عربيت را وضع كرد و مصحف را نقطه گذارى نمود»، تأمل كنيم، خواهيم ديد كه از اين عبارت جز علم نحو چيز ديگرى به ذهن نمى رسد; ولى تأمل در بعضى از متنهاى قديمى كه به دوره هاى نزديك به عصر دئلى نزديكتر است، ما را يارى مى كند كه معناى «عربيت» را كه هميشه با كار دوم ابوالاسود يعنى نقطه گذارى مصاحف همراه است، مشخص كنيم. ابن ابى داود چندين روايت از حسن بن يسار بصرى (متوفى 110 هجرى) و محمد بن سيرين (متوفى 110 هـ) كه مانند حسن پيشواى اهل بصره بود،(2) نقل مى كند كه گويا آنها نقطه گذارى مصاحف را ناپسند مى دانستند، و مى گويد: «او نقطه گذارى مصاحف بر اساس نحو را ناپسند مى داشت و يا آن دو، نقطه گذارى مصحف بر اساس نحو را ناپسند مى داشتند.»(3) سپس اخبار ديگرى راجع به اجازه دادن آنها نقل مى كند و مى گويد: اشعث گفته كه حسن در اينكه مصحف بر اساس نحو نقطه گذارى شود، اشكال نمى كرد(4) و از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اين موضوع را استاد ابراهيم مصطفى بحث كرده (بنگريد به: اول من وضع النحو; مقاله اى در مجله دانشكده آداب دانشگاه فؤاد (دانشگاه قاهره) مجلد 10، ج 2، سال 1948) او تمام روايات عربى مربوط به اولين واضع نحو را رد كرده و اين قول را ترجيح داده كه اولين كسى كه يك نظريه نحوى به او نسبت داده شده، عبدالله بن ابى اسحاق حضرمى است و لذا قول به اينكه ابوالاسود اولين واضع علم نحو است را نپذيرفته و گفته است: «كار ابوالاسود تنها نقطه گذارى مصاحف است همان گونه كه در روايات آمده». استاد عبدالوهاب حموده بحثى دارد كه در آن، مقاله مزبور را در همان مجله نقض كرده است (مجلد 13، ج 1، ص 1951) و نيز بنگريد به: دكتر حسن عون: ص 245.
2. ابن الجزرى: غاية النهايه، ج 2، ص 101 و بنگريد به: ابن قتيبه : المعارف، ص 194.
3. المصاحف، ص 141.
4. همان مصدر، ص 142.

صفحه 455


محمد بن سيف روايت مى كند كه او گفت: «از حسن راجع به نقطه گذارى مصحف بر اساس عربيت سؤال كردم.»(1) و دانى روايت مى كند كه ابن وهب گفته است: «ليث (متوفى 175) به من گفت: عيبى ندارد كه مصحف بر اساس عربيت نقطه گذارى شود.» در اين متنها كلمه «نحو» و كلمه «عربيت» مرادف با كلمه «نقطه گذارى» استعمال شده و اين همان است كه بعدها به «اِعراب» معروف شد. آيا اين بدان معناست كه دو كلمه «نحو» و «عربيت» پس ازنيمه دوم قرن اول هجرى براى دلالت بر نقطه گذارى مصاحف به كار برده مى شد؟ و بنابراين آيا مى توان گفت كه معناى اين سخن كه ابوالاسود اولين واضع عربيت است، اين است كه ابوالاسود نخستين كسى است كه نظام نقطه گذارى مخصوص حركات را پايه گذارى كرد و او نخستين كسى است كه اين كار را در مصاحف به كار برد؟ شايد بتوان اين مطلب را بيان كرد، البته اگر محقق شود كه استعمال كلمه «نحو» و «عربيت» به معنايى كه گفته شد، در آن دوره هم معمول بوده است.
بايد اشاره كنيم كه در بعضى از مصادر، نقطه گذارى مصاحف به بعضى از دانشمندانى كه پس از ابوالاسود آمده اند، نسبت داده شده است. ابن ابى داود از هارون بن موسى روايت مى كند كه گفت: «اولين كسى كه مصاحف را نقطه گذارى كرد، يحيى بن يعمر بود.»(2)و سيرافى گفته:(3) «مردم درباره نخستين كسى كه علم نحو را پايه گذارى كرد، اختلاف كرده اند; بعضيها گفته اند كه او ابوالاسود دئلى بود و بعضيها گفته اند كه او نصربن عاصم دئلى بود كه به اوليثى هم گفته مى شود و ديگران گفته اند كه او عبدالرحمن بن هرمز بود» و نيز سيرافى از خالد حذاء نقل كرده كه او گفت: «از نصر بن عاصم كه نخستين واضع علم عربى است، پرسيدم: اين آيه را چگونه مى خوانى؟ گفت: (قل هو الله احد الله الصمد) بدون تنوين»(4) و نيز گفته است كه ابن لهيعه از ابوالنضر روايت كرده كه گفت: «عبدالرحمن بن هرمز اولين واضع علم عربى است»(5).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر.
2. المصاحف، ص 141 و دانى: المحكم، ص 5.
3. اخبار النحويين البصريين، ص 13.
4. همان مصدر، ص 20 و بنگريد به دانى: المحكم، ص 6.
5. همان مصدر، ص 22-21 و بنگريد به: ابوبكر زبيدى: ص 20 و ابن نديم: ص 39.

صفحه 456


ولى نبايد اين روايتهاى معدود، ما را از اجماع گسترده اى كه ابوالاسود را مبتكر نقطه گذارى مصاحف مى داند، بازدارد; و شايد اينكه در اين روايتها از نصر بن عاصم (متوفى 90 هـ) و يحيى بن يعمر (متوفى پيش از 90 هـ) و عبدالرحمن بن هرمز (متوفى 117 هـ) نام برده شده، بدان جهت است كه اين مصادر اشاره دارند بر اينكه اين سه نفر علم عربى را از ابوالاسود ياد گرفته اند و بر او شاگردى نموده اند و نقطه گذارى را از او آموخته اند.(1) اين مصادر نمى گويند كه عبدالرحمن بن هرمز مصاحف را نقطه گذارى كرد، بلكه دلالت دارند بر اينكه او نخستين كسى بود كه علوم عربى را وضع نمود.(2) قفطى مى گويد:(3) «دليل اين سخن آن است كه او از ابوالاسود اخذ كرده و اين علم را در مدينه آشكار نموده است و او نخستين كسى بود كه اين علم را در مدينه شايع كرد و او دانشمندترين مردم به علم نحو و انساب قريش بود و مردم مدينه، علم نحو را تنها از او اخذ كرده اند و اين علم را تنها از او نقل نموده اند.(4) و نيز گفته است:(5) «بعضى از راويان گفته اند: اولين كسى كه علم نحو را وضع كرد و سبب پديد آمدن آن شد، نصر بن عاصم است. او اولين كسى است كه از ابوالاسود دئلى اخذ كرد و در آن قياس نمود; و در ميان كسانى كه از ابوالاسود اخذ كردند، با هوش ترين آنها بود و به همين جهت نحو را به او نسبت دادند.» ابو عمرو دانى گفته است: «احتمال دارد كه يحيى و نصر نخستين كسانى باشند كه قرآن را در بصره نقطه گذارى كردند و هر دو آن را از ابوالاسود گرفته بودند چون ابوالاسود در اين كار سابق بر آنها و آغاز كننده بود.»(6) نبايد فراموش كنيم كه به احتمال قوى منظور از نقطه گذارى كه به يحيى و نصر نسبت داده شده، نقطه گذارى حروف است همان گونه كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن سلام جمحى: ص 13 و ابوحاتم رازى: ج 1، ص 37 و ابوالطيب لغوى: ص 11 و سيرافى: ص 22 و ابن نديم: ص 41 و دانى: المحكم، ص 7-6 و ابوالبركات انبارى: ص 11.
2. ابوبكر زبيدى در ص 2 كتاب خود از ابوالنضر نقل كرده كه او نخستين واضع عربيت است.
3. انباه الرواة، ج 2، ص 172 و بنگريد به: ابوالبركات انبارى: ص 10.
4. ابوطيب لغوى در ص 98 كتاب خود مى گويد: «در مدينه پيامبر پيشوايى براى علوم عربى نمى شناسيم» و ابوبكر زبيدى در ص 20 كتاب خود از ابوالنضر نقل مى كند كه عبدالرحمن بن هرمز نخستين واضع علوم عربى و عالمترين مردم به علم نحو و انساب قريش بود. محمد گفته است: ابن هرمز اهل مدينه است».
5. انباه الرواة، ج 3، ص 343.
6. المحكم، ص 6.

صفحه 457


روايت مربوط به استعمال نقطه در تشخيص حروف مشابه، به آن دلالت دارد و ما آن روايت را به زودى در مبحث بعدى نقل خواهيم كرد.
به هر حال آنچه مورد اتفاق است اين است كه ابوالاسود دئلى نخستين كسى است كه مصاحف را نقطه گذارى نمود، به گونه اى كه روش او به روش نقطه گذارى ابوالاسود معروف شد; و شخصيت ابوالاسود در عصر خود ناشناخته نبود، بلكه به طور ملموسى در حوادث عصر خود شركت داشت و او از رجال اهل بصره و شيعه على بود.(1) طبرى براى ابوالاسود نقشى را كه در حوادث اواخر دوره خلافت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) داشت، ذكر مى كند. او از سال سى و هفت تا سال چهل هجرى قاضى بصره بود.(2) و ابوالفرج اصفهانى از جاحظ نقل مى كند كه او گفته است: «ابوالاسود دئلى از طبقه هاى گوناگون مردم به شمار مى آيد و او در تمام آنها برتر بود و در تمام آنها از او روايت شده است.»(3) و خود ابوالفرج در اين باره گفته است: «ابوالاسود دئلى از بزرگان تابعين و از فقها و محدثين آنها بود و از عمر و على بن ابى طالب بسيار روايت كرده است و نيز از ابن عباس و ديگران نقل روايت كرده و عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و على بن ابى طالب او را به كار گماشتند.»(4) وابن سعد در «الطبقات الكبرى» درباره او گفته است: «او شاعر شيعى مذهب بود و او در حديث مورد وثوق بود و چون عبدالله بن عباس از بصره خارج شد، ابوالاسود را جانشين خود كرد و على بن ابى طالب (ع) او را تثبيت نمود.» و ابن جزرى گفته است:(5) او در زمان حيات پيامبر مسلمان شد ولى پيامبر را نديد. و گفته شده كه او قارى قرآن بود و قرائت را از عثمان بن عفان و على بن ابى طالب عليه السلام اخذ كرده بود.» بنابراين شخصيتى مانند ابوالاسود با اين اوصافى كه ذكر شد شايستگى آن را داشت كه دست به اين كار مهم بزند و رسم عثمانى را تكميل و مصحف را ضبط كند و نخستين پايه گذار علوم قرآنى و علوم عربى باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن سلام جمحى: ص 12 و نيز بنگريد به: ابوبكر زبيدى: ص 13.
2. بنگريد به: تاريخ طبرى، ج 4، ص 461، 462 و ج 5 ص 76، 79، 136، 155.
3. الاغانى، ج 12، ص 304 و ياقوت: معجم الادباء ج 2 ص 34.
4. الاغانى، ج 12، ص 301.
5. مجلد 7، ص 99.

صفحه 458


از مصادر استفاده مى شود كه ابوالاسود در سال 69 هجرى از دنيا رفت و 85 سال داشت. درگذشت او در طاعون عمومى كه در بصره شيوع پيدا كرده بود، اتفاق افتاد;(1) و گفته شده است كه او در سال 67 از دنيا رفت.(2) بنابراين، بايد مردم، نقطه گذارى مصاحف را پيش از اين تاريخ شناخته باشند; و اگر رواياتى كه اين مطلب را با حكومت زياد بر بصره مربوط كرده اند، صحيح باشد بايد اين حادثه ميان سالهاى 44 تا 53 هـ اتفاق افتاده باشد كه همان سالهاى حكومت زياد بر بصره است. حتى اگر اين كار در زمان پسر او عبيدالله هم انجام گرفته باشد، باز از سال 65 يعنى قبل از درگذشت ابوالاسود، تجاوز نمى كند.
پيش از آنكه روش ابوالاسود را در نشان دادن حركات كوتاه به وسيله نقطه هاى گرد بيان كنيم، مى گوييم كه بعضى از پژوهشگران معتقدند كه نقطه هاى اعراب پيش از ابوالاسود شناخته شده بود.(3) آنها به اين روايت دانى استدلال مى كنند كه ابن عمر نقطه گذارى مصاحف را ناپسند مى دانست.(4) ولى اين روايت به هيچ وجه بر سخن آنها دلالت نمى كند; زيرا عبدالله بن عمر در سال 73 و يا 74 هجرى از دنيا رفته است(5) و اگر ناخشنودى ابن عمر از نقطه گذارى مصاحف به چيزى دلالت كند، به اين مطلب دلالت دارد كه نقطه پيش از وفات او شناخته شده بود; بلكه حتى دلالت مى كند كه ابوالاسود در آن زمان نظام نقطه گذارى را پديد آورده بود.
و بعضى از آنها گفته اند كه نقطه گذارى مصاحف را صحابه آغاز كردند و در اين سخن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابوالفرج اصفهانى، ج 12، ص 339 و بنگريد به: ابوبكر زبيدى: ص 19 و ابوالبركات انبارى: ص 11 و ابن خلكان: ج 2، ص 218 و انباه الرواة، ج 1، ص 20.
2. طبرى در تاريخ خود (ج 5، ص 612) ذكر كرده كه طاعون عمومى در سال 65 هجرى واقع شد و مردم بسيارى در آن به هلاكت رسيدند.
3. ياقوت: معجم البلدان، ج 12، ص 35.
4. المحكم، ص 10 اين همان چيزى است كه در نسخه چاپى المحكم آمده ولى در يك نسخه خطى كه محقق كتاب بر آن دسترسى نداشته و در كتابخانه مدينه منوره نگهدارى مى شود و يك نسخه عكسى از آن در معهد المخطوطات العربيه وجود دارد (به شماره 344 از مخطوطات سعودى كه عكس آنها در معهد است) چنين آمده كه كسى كه از نقطه گذارى مصاحف ناخشنود بوده «ابوعمرو» بوده (به جاى ابن عمر) و شايد منظور از او ابوعمرو بن علاء (متوفى 154 هـ) باشد و اگر اين احتمال درست باشد، استدلال به اين روايت ساقط مى شود.
5. ابن سعد: مجلد 4، ص 188-187 ابن قتيبه در المعارف، ص 80 گفته است: او آخرين نفر از صحابه پيامبر است كه در مكه از دنيا رفته است.

صفحه 459


به روايت دانى در المحكم استدلال كرده اند. او از اوزاعى نقل مى كند كه گفت: «از قتاده شنيدم كه مى گفت: شروع كردند پس نقطه گذارى كردند آنگاه پنج تا پنج تا قرار دادند و آنگاه ده تا ده تا قرار دادند. ابوعمرو مى گويد: اين روايت دلالت دارد بر اينكه آغاز كننده نقطه گذارى و رسم خمسها و عشرها، صحابه و بزرگان تابعين بودند چون قتاده فقط از آنها نقل مى كند زيرا كه او خود از تابعين بود.(1) و نيز به روايت دانى استدلال كرده اند كه اهل مكه به نقطه گذارى ابوالاسود عمل نمى كردند، ولى نقطه گذارى خود را رها كردند و از روش اهل بصره پيروى نمودند. و نيز نقل مى كند كه ابن اشته گفته است: «در مصحف اسماعيل القسط پيشواى اهل مكه، ضمه را بالاى حرف و فتحه را مقابل حرف ديدم كه برعكس نقطه گذارى مردم است»(2).
هيچ يك از اينها دليل نمى شود كه مصاحف، پيش از ابوالاسود نقطه گذارى شده است. اين سخن دانى كه قتاده (متوفى 117 هـ)(3) تنها از صحابه و بزرگان تابعين نقل مى كند، درباره نقطه گذارى به چيزى دلالت نمى كند; زيرا قتاده از كسانى كه پيش از او بوده اند و نقطه گذارى كرده اند سخن مى گويد، و مى دانيم كه او نيم قرن پس از درگذشت ابوالاسود از دنيا رفته است و به طور مسلم در خلال اين سالها نقطه گذارى شناخته شده بود و مردم آن را به كار مى گرفتند، و اين گفته قتاده كه: «آنها شروع كردند و نقطه گذارى نمودند» به كارى كه توسط ابوالاسود و شاگردان او انجام گرفت دلالت دارد.
و اما اين سخن كه نقطه گذارى اهل مكه غير از نقطه گذارى اهل بصره بود و استدلال به مصحف اسماعيل القسط كه در آن فتحه جلوى حرف و ضمه بالاى حرف گذاشته مى شد، هرگز بر وجود نقطه گذارى در مكه پيش از ابوالاسود دلالت ندارد; زيرا كه اسماعيل القسط ميان سالهاى 170-100 هجرى زندگى مى كرده(4) و اين تاريخى است كه از آغاز استعمال نقطه در مصاحف متأخر است; و اگر دلالت نقطه هايى كه ابوالاسود به كار مى برد بر حركات يك دلالت اصطلاحى باشد، بعيد نيست كه اسماعيل القسط جاى فتحه را با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دكتر عزت حسن: مقدمه تحقيق كتاب المحكم، ص 30 و دكتر غرماوى: ص 197.
2. المحكم، ص 9-8.
3. ابن الجزرى: غاية النهايه، ج 2، ص 26.
4. همان مصدر، ج 1، ص 165.

صفحه 460


ضمه عوض كرده بود; چون خود او مى دانست كه چه نقطه اى به كدام حركت دلالت مى كند و روش او در اساس از روش ابوالاسود خارج نبوده است.(1)
اكنون كه تقريبا يقين حاصل شد كه ابوالاسود دئلى نخستين نقطه گذار مصاحف بوده، روش او را در نشان دادن حركات به واسطه نقطه ها بيان مى كنيم. اندكى پيش، روايت ابوبكر انبارى از عتبى در بيان سبب نقطه گذارى مصاحف گذشت و اينكه چگونه ابوالاسود از مردى از عبدالقيس كه او را از ميان سى نفر انتخاب كرده بود، كمك گرفت و به او گفت: «مصحف را بگير و مركبى را كه رنگ آن بر خلاف رنگ مصحف است تهيه كن، وقتى دو لب خود را باز كردم، يك نقطه روى آن حرف بگذار و وقتى آنها را به هم بستم نقطه را در كنار حرف بگذار و وقتى آن را پايين آوردم نقطه را در زير حرف قرار بده و در هر كدام از اينها اگر غنّه اى شد، دو نقطه قرار بده او از اول مصحف شروع كرد تا آن را به پايان رسانيد»(2).
دانى نقل مى كند كه محمد بن يزيد مبرد گفته:(3) «چون ابوالاسود دئلى علم نحو را وضع كرد، گفت: مردى را براى من پيدا كنيد كه يادگيرى او خوب باشد; جستجو كردند و چنين شخصى را فقط در قبيله عبدالقيس يافتند; پس ابوالاسود به او گفت: وقتى ديدى كه من حروف را تلفظ مى كنم و دو لبم را به هم نزديك مى كنم، جلوى حرف نقطه اى بگذار، و اگر دو لبم را با غنّه به هم نزديك كردم، دو نقطه بگذار، و چون ديدى كه من كسره دادم نقطه اى زير حرف بگذار، و اگر لبم را با غنّه پايين آوردم دو نقطه بگذار، و چون ديدى كه من لبم را باز كردم بالاى حرف نقطه اى بگذار، و اگر با غنّه باشد دو نقطه بگذار، ابوالعباس گفته: براى همين است كه تا امروز نقطه گذارى در بصره مخصوص خاندان عبدالقيس است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: المحكم، ص 8-7 دانى مى گويد: منظور از قول ابوحاتم «نقطه گذارى مربوط به اهل بصره است و همه مردم آن را از آنها اخذ كرده حتى اهل مدينه نقطه گذارى ديگرى داشتند ولى آن را ترك كردند و نقطه گذارى اهل بصره را اخذ نمودند» همان نقطه گذارى همزه است چون اهل مدينه همزه را آشكار نمى كردند; و اين كه براى همزه نقطه اى به رنگ زرد مى گذاشتند، دليل است بر اينكه آنها از اهل بصره اخذ كرده اند.
2. ابوبكرانبارى: ج 1، ص 41-39.
3. المحكم، ص 7-6.

صفحه 461


در اينجا مناسب است كه بعضى ديگر از روايات را كه روش نقطه گذارى ابوالاسود را توصيف مى كند بياوريم، بخصوص اينكه اين روايات ابعاد جديدى را اضافه مى كنند كه نبايد از آنها غافل شد. سيرافى از ابوعبيده معمر بن مثنى (متوفى 210 هـ) نقل مى كند كه گفت: «...كاتبى از قبيله عبدالقيس آمد و ابوالاسود او رانپسنديد; كاتب ديگرى آمدكه به گمانم او هم از همان قبيله بود; ابوالاسود به اوگفت:وقتى ديدى كه دهانم را باز مى كنم نقطه بر روى حرف بگذار و اگر دهانم را بستم نقطه در جلوى حرف بگذار، و اگر پايين آوردم نقطه اى زير حرف قرار بده، و اگر به هر يك از اينها غنّه اى اضافه شد، به جاى يك نقطه دو نقطه بگذار. و اين همان نقطه گذارى ابوالاسود بود»(1).
ابوطيب لغوى در توصيف كار ابوالاسود مى گويد: «گفته اند كه ابوالاسود پيش زياد آمد و به او گفت: كاتبى در اختيار من بگذار كه گفته هاى مرا بفهمد; پس مردى از عبدالقيس معرفى شد، ولى او نپسنديد; پس مرد ديگرى از قريش معرفى شد، ابوالاسود به او گفت: وقتى ديدى كه در يك حرف دهانم را باز مى كنم نقطه اى روى آن بگذار، و چون بستم نقطه اى رو به روى حرف بگذار، و چون پايين آوردم نقطه را زير حرف قرار بده، و اگر هر يك از اينها را با غنّه ادا كردم دو نقطه بگذار. او چنين كرد و اين همان نقطه گذارى ابوالاسود است»(2).
ابن نديم هم روايت ابو عبيد را به همان گونه كه سيرافى آورده نقل كرده است، جز اينكه او نقطه گذارى در حال غنّه را نياورده است.(3)
با اينكه ظاهر اين روايات با يكديگر به طور كلى موافق است، در عين حال مختصر اختلافى در تعبيرات ديده مى شود كه شايد اين اختلافات بعدها در تطور بعضى از اصطلاحات نحوى يا روش نقطه گذارى منعكس گردد. اكنون تعبيرات آنها را در جدول زير درباره وضع دو لب و محل نقطه اى كه مربوط به حركتهاست مورد تأمل قرار مى دهيم و درباره تنوين بعدها سخن خواهيم گفت:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اخبار النحويين البصريين، ص 16.
2. مراتب النحويين، ص 11-10.
3. الفهرست، ص 40.

صفحه 462


تفصيلاتروايت ابوبكر انبارى از عتبىروايت دانى از مبرّدروايت سيرافى از ابوعبيدهروايت ابوالطيب لغوى

تعبير از حالت فتحهوقتى لبم راباز كردملبم را باز كردمدهانم را با حرف بازكردمدهانم را با حرف بازكردم

محل نقطه در حالت فتحهروى حرف بر حرف روى حرف بر بالاى آنبر بالاى آن

تعبير از حالت ضمّهوقتى آن را بستم چون لبم را بستملبم را بستملبم را بستم

محل نقطه در حالت ضمّهدر كنار حرف جلوى حرفمقابل حرفمقابل حرف

تعبير از حالت كسرهوقتى پائين آوردمچون ديدى كه پائين آوردموقتى پائين آوردموقتى دهانم را پايين آوردم

محل نقطه در حالت كسرهدر پائين آنپائين حرفزير حرفزير حرف

اين روايات از لحاظ وصف عضو مربوط به حركت به دو دسته تقسيم مى شود: دسته اول كه شامل روايت عتبى و مبرد است، تشخيص ميان حركات سه گانه را تابع اختلاف وضع دو لب قرار مى دهد و گويا حركات را مستقل از حروف به حساب مى آورد، ولى دسته دوم كه همان روايت ابو عبيده و ابوالطيب مى باشد، حركات را با حروف پيوند مى دهد و فقط لبها را در نظر نمى گيرد; بلكه وضع دهان را در نظر مى گيرد و آن را علامتى براى نوع حركت قرار مى دهد و شايد همين تعبيرات نخستين گامها در نحو عربى باشد كه موضع دانشمندان علوم عربى را درباره استقلال حركات و ميزان ارتباط آنها را با حروف صامت نشان مى دهد.

به نظر مى رسد كه سه اصطلاح نحوى فتحه و ضمه و كسره نامهاى خود را از تعبير ابوالاسود در مورد طبيعت حركت لبها يا دهان با حركات سه گانه اخذ كرده اند و اين نامها از كيفيت قرار گرفتن عضو برگرفته شده است.

در مورد محل نقطه در حرف، با وجود اختلاف اندكى كه در تعبيرات روايات گذشته بود در عين حال روايات در آنها از لحاظ عملى متفق است:

نقطه فتحه روى حرف يا بر حرف و يا روى حرف در بالاى آن و يا بر بالاى آن مى باشد.

نقطه ضمه در كنار حرف يا جلوى حرف يا مقابل حرف است.

نقطه كسره پايين حرف و يا زير حرف است.

به نظر مى رسد كه اين نقطه در اصل براى نشان دادن حركات وضع نشده بلكه تنها

صفحه 463


اشاره مى كند به اينكه پس از حرف، فتحه يا ضمه يا كسره قرار دارد; ولى با گذشت زمان و با تطور نظام نقطه گذارى، اين نقطه ها به نوع حركات دلالت كرد و علامتى براى آنها شد، و حركت با اين نقطه ها ظهور پيدا كرد به گونه اى كه گويا حركت تابع حرف صامت پيش از آن است، و اينكه اين حركات مانند حروف صامت نيستند كه در تلفظ استقلال داشته باشند.(1) و از اين جهت اين پرسش مطرح شد كه محل حركت در حرف كجاست؟ و آيا حركت قبل از حرف يا بعد از آن و يا همزمان با آن حادث مى شود؟ با اينكه قول به حدوث حركت پس از حرف قول بيشتر نحويهاست، اين مطلب بيانگر ميزان ارتباط ميان حركت و حرف صامت پيش از آن است(2).
از روايات پيشين چنين استفاده مى شود كه ابوالاسود تشخيص نوع حركت را مربوط به وضع لبها و يا دهان كرده است و گويا كاتب او چشمان خود را به حركت لبهاى او دوخته بوده است; ولى شك نيست كه او توانسته بود ميان حركات سه گانه را از اختلافى كه از صداى آنها پس از اندكى از آغاز كار متولد مى شود، تشخيص بدهد، بخصوص اينكه روايات تأكيد دارد بر اينكه كاتب، در مرتبه بلندى از فهم و شعور بوده است.
از روايتها فهميده مى شود كه ابوالاسود حركات همه حروف كلمه را تعيين نكرده بلكه به ضبط اواخر كلمات كفايت نموده و آنها را با نقطه هايى كه وضع كرده مشخص نموده تا به حركات سه گانه دلالت كند; و شايد اين كار مصداق سخن ابوالطيب باشد كه گفت: «نخستين چيزى كه در كلام عرب مختل شد و نياز به يادگيرى پيدا كرد، اعراب بود.»(3) زيرا كه حركت آخر كلمه به پيروى از تغيير موقعيّت كلمه در جمله، تغيير مى يابد و از همين جاست كه احتمال وقوع خطا در تعيين حركت آخر كلمه، بيشتر از احتمال خطا در حركات بناى كلمه است.(4) به زودى روش نقطه گذار مدور را كه دئلى آن را پايه گذارى مى كرد، در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن جنى: سرّ صناعة الاعراب، ج 1، ص 36، 37 و بنگريد به: دكتر رمضان عبدالتواب: ص 253 و جان كانتينو: ص 148.
2. بنگريد به: ابن جنى: الخصائص، ج 2، ص 322-321 و سرّ صناعة الاعراب، ج 1، ص 32 به بعد و نيز بنگريد به: فخر رازى، ج 1، ص 16.
3. مراتب النحويين، ص 5 و بنگريد به: زبيدى: ص 1.
4. بعضى از نويسندگان معاصر (مانند كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت 2، ص 88-87 و تمام حسان: اللغة العربيه معناها و مبناها، ص 12-11) معتقدند كه ما نمى توانيم مشخص كنيم كه كدام يك از حركات اعراب و حركات بناى كلمه از لحاظ وقوع در خطا بر يكديگر مقدم بوده اند. ولى به نظر ما با قطع نظر از ترتيب علوم عربى، احتمال وقوع خطا، در حركات اعراب، سابق تر از احتمال وقوع خطا در بناى كلمه است; زيرا كه حركات اعراب همواره در معرض تغيير بوده و ضبط قواعد آن به اين آسانى نبوده است.

صفحه 464


مصاحف خطى پى خواهيم گرفت و پيش آن روش ديگر نقطه گذارى را بيان خواهيم كرد.
دوم: اعراب مستطيل
براى كسانى كه از كتابهاى مربوط به علوم لغت عربى و علوم اسلامى و علوم ديگر، نسخه بردارى مى كردند، به كارگيرى نقطه هاى دايره اى در ضبط كلمات آسان نبود; زيرا كه اين كار به دو نوع مركب با دو رنگ احتياج داشت: يكى براى رسم حروف و ديگرى براى نقطه گذارى حركات. و چه بسا استعمال مركب واحد پيش از به كارگيرى نقطه گذارى براى اعجام بوده ولى پس از اين استعمال، نشان دادن حركات با همان رنگ از مركب حروف دشوار گرديد. و به نظر مى رسد كه اين دشوارى تا عصر خليل بن احمد فراهيدى (متوفى 170 هـ) ادامه داشت.(1) او توانست راه حل مناسبى براى اين مشكل پيدا كند; مشكلى كه همواره روى در روى كاتبان و ناسخان و دانشمندان قرار گرفته بود. رفع اين دشوارى ممكن نبود مگر اينكه براى هر حركتى علامت مخصوص تعيين شود، ولى نه به شكل نقطه هاى گرد كه همه حركات شكل واحدى داشتند و آنها با محل وقوع و رنگ مركّب شناخته مى شدند. با برترى و پيشينه اى كه خليل در علوم عربى داشت اين مهم را انجام داد.
دانى از حسن بن كيسان نقل مى كند كه گفت:(2) محمد بن يزيد مى گويد: اعرابى كه در كتابها موجود است، كار خليل مى باشد و آن از شكل حروف گرفته شده است; ضمه واو كوچكى است كه بالاى حرف قرار مى گيرد تا با واو مشتبه نشود، و كسره ياى كوچكى است كه زير حرف قرار مى گيرد، و فتحه الف مسطحى است كه بالاى حرف قرار مى گيرد.» و ابوالحجاج بلوى گفته:(3) «خليل بن احمد همان كسى است كه تمدد و تشديد و روم و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به ابوبكر زبيدى: ص 47 و ابن نديم: ص 42 و ابوالبركات انبارى: ص 48 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 1، ص 275.
2. المحكم، ص 7.
3. الفبا، ج 1، ص 176 دانى در المحكم، ص 6 گفته است: «خليل بن احمد همزه و تشديد و روم و اشمام را وضع نمود.» مى توان گفت كه كلمه مدّ (تمدّد) در سخن بلوى تحريف شده كلمه همزه است و شايد منظور بلوى از تمدد همان مدّ باشد.

صفحه 465


اشمام را آغاز نمود و همو بود كه اعراب حروف را وضع كرد و آن را از شكل حروف گرفت; ضمه واو كوچكى بالاى حرف است تا به واو مكتوب مشتبه نشود و كسره ياء در زير حرف و فتحه الف مسطّحى بالاى حرف است...»(1)
سخنى را كه دانى از محمد بن يزيد مبرد نقل كرده و سخن ابوالحجاج بلوى، هر دو حكايت از اين دارد كه خليل بن احمد شكلهاى حركات سه گانه را از علامتهاى حركات بلند يعنى الف و واو و ياء اخذ كرده است و اين درك درستى از رابطه ميان حركات كوتاه و حركات بلند دارد. ابن جنى تعبير دقيق ترى از آن آورده و گفته: «فتحه قسمتى از الف و كسره قسمتى از ياء و ضمه قسمتى از واو است، و دانشمندان پيشين علم نحو فتحه را الف كوچك و كسره را ياى كوچك و ضمه را واو كوچك مى ناميدند و اين نامگذارى كار درستى بود.»(2) اطلاق لفظ «كوچك» براى حركات كوتاه به اين مطلب دلالت دارد كه آنها مى دانستند كه علامتهاى اين حركات از علامتهاى حركات بلند سه گانه اخذ شده است; ولى اين علامتها در وسط سطرها نوشته نشد تا با علامتهايى كه از آنها گرفته شده اند مشتبه نشوند به گونه اى كه مبرد گفته است.
ابن درستويه در اساس شكلهاى حركات كوتاه، نظر ديگرى دارد. او در جايى كه از حركات سه گانه سخن مى گويد، اضافه مى كند: «اين علامتها از حروف اسماء آنها مشتق شده اند و حركات سه گانه در هر سه به شكل (راء) غير آشكار نوشته شده و آن از راء حركت اخذ گرديده است; البته براى ضمه علامت ديگرى اضافه شده و آن را از دوتاى ديگر جدا مى كند و آن از واو گرفته شده چون ضمه و واو در تلفظ و مخرج يكى هستند»(3).
نمى دانيم كه اين عقيده ابن درستويه درباره اساس شكلهاى حركات كوتاه، از دانشمندان پيشين نقل شده و آن را از خليل مى دانند و يا به نظر شخصى ابن درستويه است؟ ولى به نظر مى رسد قول به اينكه خليل اين علامتها را از شكلهاى حروف اخذ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در اين باره بنگريد به: علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 12 أ و سيوطى: الاتقان، ج 4، ص 162 و طاش كبرى زاده: ج 2، ص 233.
2. سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 19.
3. الكتاب، ص 55.

صفحه 466


كرده، صحيح تر از نظر ابن درستويه باشد; چون علامتهاى خليل به شكلهاى حروف سه گانه الف و واو و ياء نزديكتر است; فتحه يك نوع الف كج شده است و كسره ياى برگشته است و ضمه واو كوچكى است،(1) اما استعمال كاتبان صورت آنها را تغيير داده و قسمتى از ياء را حذف كرده اند و كسره شبيه فتحه شده كه آن را زير حرف قرار مى دهند.(2)
و اما «روم و اشمام»، اين دو متعلق به حركات آخر كلمات در حال وقف است و دانى درباره حقيقت هر يك از آنها صحبت كرده و گفته: «حقيقت روم اين است كه صداى حركت را به صورت ضعيف ادا كنى به گونه اى كه قسمت مهم صداى آن از بين برود و براى آن صداى ضعيفى شنيده شود به طورى كه شخص نابينا با گوش خود آن را درك كند; و حقيقت اشمام اين است كه دو لب خود را پس از سكون حرف روى هم بگذارى و شخص نابينا آن را درك نكند چون فقط با چشم ديده مى شودو آن اشاره كردن با يكى از اعضاى بدن به حركت است. روم از نظر قاريان فقط در رفع و ضمه و جرّ و كسره است و آن را در نصب و فتحه به كار نمى برند چون اين دو خفيف هستند، ولى اشمام تنها در رفع و ضمه است و منظور ما از رفع و ضمه و جرّ و كسره و نصب و فتحه، حركت انتقالى اعراب و حركت بناى لازم است».(3)
روم و اشمام به همان گونه كه در قرائت آمده، در لغت عرب وجود دارد و مكى نقل مى كند كه: «روم و اشمام را عربها در حالت وقف به كار مى برند تا بيان كنند كه حركت در حالت وصل چگونه بوده است.»(4) و سيبويه از انواع وقف صحبت كرده و گفته است: آن در كلام عرب چهار گونه است: روم و اشمام و تضعيف و سكون و براى هر كدام از آنها علامتى را در كتابت بيان كرده و گفته:(5) «براى آنها علامتهايى است; علامت اشمام يك نقطه است كه مانند جزم است و علامت سكون خاء است و علامت تضعيف شين است.»(6)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المحكم، ص 45.
2. بنگريد به: حفنى ناصف: ص 77.
3. التيسير، ص 59 و بنگريد به: التنسى: برگ 16 ب و قسطلانى: ج 1، ص 187.
4. الكشف، ج 1، ص 122.
5. الكتاب، ج 2، ص 282.
6. ابن يعيش در شرح المفصل، ج 9، ص 68 گفته است: «سيبويه براى هر يك از اينها علامتى را در خط قرار داده است; علامت سكون خايى بالاى حرف و علامت اشمام نقطه اى پس از حرف و علامت روم خطى مقابل حرف و علامت تضعيف شين بالاى حرف است.»

صفحه 467


و شايد اين علامتهايى كه سيبويه ذكر كرده همان علامتهايى باشد كه استادش خليل وضع كرده است.
پيش از آنكه اسناد خطى را بررسى كنيم و ببينيم كه كاتبان مصاحف، روش نقطه هاى گرد و روش اعراب مستطيل را چگونه به كار مى بردند، ناچاريم به موضوعى بپردازيم كه بحث در آن باره لزومى نداشت ولى بعضى از پژوهشگران آن را مطرح كرده اند و چيزى را كه گمانى بيش نيست لباس يقين پوشانيده اند و آن را يك حقيقت مسلم انگاشته اند. اين موضوع همان منبع و مصدرى است كه ابوالاسود دئلى و خليل بن احمد در وضع علامت حركتها، از آن متأثر شده اند، يا بگوييم مقدار تأثير زبانهاى ديگر در اين عمل چقدر بوده است؟
موضوع تأثير لغات بيگانه در نظام حركت گذارى در كتابت عربى احتمالى است كه تنها مستشرقان و پژوهشگرانى كه تربيت شده آنها هستند، ذكر كرده اند و جرجى زيدان از نخستين كسانى است كه در نشر اين انديشه سهم داشته اند. او در حالى كه از كارهاى آغازين نحو عربى صحبت مى كند، مى گويد: «به گمان ما آنها در تنظيم علم نحو از روش زبان سريانى استفاده كرده اند.»(1) و نيز در حالى كه او از نقش ابوالاسود در وضع نحو عربى بحث مى كند، مى گويد: «گويا كه او زبان سريانى را ياد گرفته بوده و يا از نحو آن آگاهى داشته و لذا از روش آن استفاده كرده است.»(2) و در جايى كه از نقطه گذارى حركتها كه ابوالاسود آن را وضع كرده صحبت مى كند، مى گويد: «قول پسنديده اين است كه او اين كار را از كلدانيها و يا سريانيها كه همسايه او در عراق بودند، اخذ كرد. نزد آنها نقطه هاى بزرگى بود كه بالا يا پايين حرف مى گذاشتند تا تلفظ آن را مشخص كنند و يا تعيين كنند كه آيا اين كلمه اسم است يا فعل است يا حرف؟ ظاهر اين است كه ابوالاسود اين حركتها را اقتباس كرد.»(3) همچنين جويدى مستشرق درباره تاريخ استعمال حركات در كتابت سريانى بحث
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ آداب اللغة العربيه، ج 1، ص 251.
2. همان مصدر، ج 1، ص 251.
3. همان مصدر، ج 1، ص 252.

صفحه 468


كرده و گفته است: «دانشمندان عرب از آن استفاده كردند و به آن قوّت بخشيدند و آن را اصلاح نمودند»(1).
البته هدف ما در اين بحث صحبت از اصالت نحو عربى و يا تاريخ حركات در كتابت سريانى نيست بلكه فقط اين موضوع را كه ابوالاسود روش نقطه گذارى را از زبان سريانى اخذ كرده، مورد بحث قرار مى دهيم. با استناد به اين سخنان ظنى نامشخص مانند: «به گمان ما...» يا «گويا كه...» يا «قول پسنديده ...» و مانند آنها كه گوينده به دليلى استناد نكرده است، بعضى از نويسندگان جديد، اين اقوال را تكرار كرده اند آن هم با رنگ جديدى كه ظنى بودن و يا حتى خيالى بودن و بى دليل بودن آنها را پنهان مى كند.(2) اين خطا و اشتباه از سوى آقاى حسن عون به اوج خود رسيده و او سعى كرده كه با دلايل سُست مطلب را اثبات كند. او مى گويد:(3)
«ما دلايلى داريم كه روشن مى سازد كه ابوالاسود روش نقطه گذارى را از نحويهاى سريانى اخذ كرده است. از جمله اين دليلها اين است كه ابوالاسود، در محيط عراق زندگى مى كرد و در آنجا والى بود و در عين حال عالم لغوى و پيشواى مذهبى هم بود; و مى دانيم كه اين محيط پيش از فتح اسلامى و بعد از آن پر از زبان و معارف سريانى بود و دانشمندان سريانى در آن مى زيستند و آنجا مركزى براى مباحثات و مجادلات آنها بود. اين مباحثات تنها در زمينه مسايل دينى و فلسفى نبود، بلكه علوم گوناگون از جمله لغت و نحو را شامل مى شد. بازمى دانيم كه زبان عربى پس از گسترش فتوحات اسلامى، دچار همان بحرانى شد كه زبان سريانى در دو قرن چهارم و پنجم ميلادى شده بود. لهجه هاى گوناگونى در زمينه سخن گفتن و كتابت ظاهر گرديد و غلط گويى ميان گويندگان منتشر شد و بيم آن بود كه اين غلط گويى به متون كتاب مقدس هم كشيده شود و اين از مظاهر بحران در لغت سريانى در قرنهاى چهارم و پنجم ميلادى بود و لغت عربى هم پس از گسترش فتوح همان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. محاضرات ادبيات الجغرافيا، ص 84 و دكتر عزت حسن سخن جويدى را با تصرفى در مقدمه تحقيق كتاب المحكم ذكر كرده (ص 29-28).
2. بنگريد به: دكتر على عبدالواحد وافى: فقه اللغه، ص 249-248 و دكتر ابراهيم جمعه: دراسات فى تطور الكتابات الكوفية، ص69، 73 و سهيلة جبورى: ص 55 و دكتر سعاد ماهر: ص 123.
3. اللغة و النحو، چاپ اول، اسكندريه، چاپخانه رويال، 1952، ص 250-249.

صفحه 469


سرنوشت را پيدا كرد. در نتيجه اين بحران در لغت سريانى به اين فكر افتادند كه ضوابطى براى اعراب كتاب مقدس وضع كنند. اين ضوابط چيزى جز نقطه گذارى نبود كه ابوالاسود هم آن را در ضبط اعراب قرآن به كار برد; و از اينجاست كه مى بينيم مقدمات و زمينه ها و نتايج حاصله مشابه بوده و هر دو عمل در يك محيط انجام شده است. بنابراين، آيا از عناد و لجاجت نخواهد بود اگر بگوييم ابوالاسود روش نقطه گذارى را از سريانيها كه پيش ا ز او اين كار را انجام داده اند، اخذ نكرده است؟» آقاى عون پس از اين بيان، از رابطه ابوالاسود با زبان سريانى و علماى آن صحبت مى كند و مى گويد:(1) «از اين گذشته، ما گمان مى كنيم بلكه ترجيح مى دهيم كه ابوالاسود زبان سريانى را به مقدارى كه بتواند آن را بفهمد مى دانسته و تا اندازه اى توانايى خواندن بعضى از متون آن را داشته است و اين به جهت اقامت طولانى او در عراق و اهتمام شديد او به بحثهاى لغوى و دينى بود كه در حين اقامت در آن محيط داشته است و آن محيط در اوايل عهد عربى تقريبا يك محيط سريانى بوده است».
اينكه ما اين متن طولانى را آورديم براى اين بود كه تمام دلايلى را كه اين نويسنده از آنها نتيجه گيرى كرده است، آورده باشيم اگرچه حقايق تاريخى با توصيفى كه او از ابوالاسود كرده و جنبه هاى گوناگون شخصيت او را پيش كشيده، مطابقت دارد، ولى براى مطالبى كه درباره محيط عراق اظهار داشته و اينكه آن محيط پر از لغت و معارف سريانى بوده و يا عهد عربى در آغاز يك محيط سريانى بوده است، حتى يك دليل هم اقامه نكرده است; و گمان نمى كنم كه امروز كسى براى اين مطلب دليلى داشته باشد; و اگر مصادر تاريخى دلالت دارد كه اهل حيره نصرانى بوده اند، همين مصادر تأكيد دارد كه در غرب و جنوب عراق عربيت غلبه داشته و آنجا محل اقامت قبايل عربى بوده است، حتى در دربار لخمى هاى عرب در حيره به خط عربى نوشته مى شده است. ما در فصل مقدماتى بيان كرديم كه چگونه ساكنان آباديهاى عربى در غرب فرات مانند حيره و عين التمر و انبار و آباديهاى ديگر، پيش از ورود اسلام به عراق، به زبان عربى مى نوشتند. بنابراين آن غلبه سريانى كه آقاى عون تصوير مى كند، در محيط عراق وجود نداشته و اگر تصور كنيم كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اللغة و النحو، ص 251.

صفحه 470


غرب و جنوب عراق در سالهاى اوليه ظهور اسلام زبان ديگرى با زبان عربى همرديف بوده، آن زبان زبان فارسى است و نه سريانى.
حيره مركز حركت نصرانيت در شرق هم نبوده بلكه تنها يكى از شاخه هاى آن بوده است و كارهايى كه براى نشان دادن حركات در كتابت سريانى صورت گرفته بود، در جنوب عراق انجام نشده بلكه در نصيبين و رها و در اطراف آسياى صغير بوده است;(1)بگذريم از اينكه تاريخ وضع علامت براى حركات در كتابت سريانى محل بحث است و بعيد نيست بگوييم كه ابوالاسود مصاحف را نقطه گذارى كرده بود در حالى كه هنوز سريانيها چنين كارى را انجام نداده بودند.(2)
اگر هم قبول كنيم كه زبان سريانى در بعضى از مناطق در جنوب عراق منتشر شده بود، بدون شك اين زبان در اين دوره وارد بصره نشده بود، آن هم به اين وسعتى كه آقاى عون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: نولدكه: ص 61 و جرجى زيدان: تاريخ آداب اللغة العربيه، ج 1، ص 251.
2. در زبان سريانى براى نشان دادن حركات دو روش وجود داشت: اول، روش نقطه كوچك كه بالا و پايين و يا هم بالا و هم پايين حرف مى گذاشتند و اين روش ميان سريانيهاى شرقى (نسطوريها) رواج داشت. دوم، روش استفاده از حروف كه آن را از ابجدهاى يونانى اخذ كرده بودند كه بالا يا پايين حرف مى گذاشتند. اين روش را سريانيهاى غربى (يعقوبيها) به كار مى گرفتند (بنگريد به: مطران اقليمس: ص 164) مطلبى كه نبايد در آن ترديد كرد اين است كه در زمان حيات يعقوب رها وى كه در آغاز قرن هشتم ميلادى از دنيا رفت، روشى براى نشان دادن حركات اتخاذ نشده بود نه روش يونانى و نه روش نقطه گذارى (همان مصدر، ص 169) و گفته شده است كه روش نقطه هاى كوچك تنها در نيمه دوم قرن هشتم ظاهر شد (بنگريد به: زاكيه محمد رشدى: السريانية نحوها و صرفها، قاهره، دارالثقافيه، ص 32) سريانيها پيش از استخدام اين دو روش براى نشان دادن حركات، نقطه هايى را براى تشخيص جمع و تشخيص دال و راء به كار مى بردند و نقطه هاى بزرگى را به كار مى بردند كه نشان دهنده حركات بود. آنها اين كار را جهت رفع اشتباه در قرائت انجام مى دادند. آنها نقطه بزرگى بالا يا پايين حرف مشتبه مى گذاشتند (بنگريد به: مطران اقليمس: ص 162-161) اما كار اين نقطه نگرفت; چون كافى نبود; و از اين رو مجبور شدند از دو روش ياد شده كه پس از زمان يعقوب رهاوى وضع شدند، استفاده كنند (در مورد استخدام علامتهاى حركات در زبان سريانى بنگريد به: جرجى زيدان: تاريخ آداب اللغه العربية، ج 1، ص 254 و جويدى: محاضرات ادبيات الجغرافيا، ص 84-83 و نولد كه، ص 61-60 و دكتر على عبدالواحد وافى: فقه اللغة، ص 57، 249) و يعقوب رهاوى در سال 708 ميلادى از دنيا رفت (بنگريد به: دكتر زاكيه محمد رشدى: السريانيه، ص 31) و آن تقريبا مطابق با سال 90 هجرى است و معناى آن اين است كه تا اين تاريخ روش كاملى براى نشان دادن حركات در كتابت سريانى شايع نشده بود و اين تاريخ، متاخر از درگذشت ابوالاسود دئلى (متوفى 69 يا پيش از آن) مى باشد و او همان كسى است كه روايات اجماع دارند بر اينكه اولين نقطه گذار مصاحف بود و اگر درست باشد كه نشان دادن حركت با نقطه در زبان سريانى تا نيمه دوم قرن هشتم ميلادى مطابق با نيمه اول قرن دوم هجرى تقريبا ظاهر نشده است، معلوم مى شود كه ابوالاسود كار خود را از سريانى اخذ نكرده است و احتمال استفاده او از روش قديمى سريانى كه حركت معينى را نشان نمى داد حتى نزد سريانيها هم چندان شايع نشده بود، مورد شك و ترديد قرار مى گيرد و دفاع آقاى حسن عون را از ادعاى استفاده ابوالاسود از روش كتابت سريانى، توجيه نمى كند.

صفحه 471


تصور مى كند. بصره شهرى براى لشكريانى بودكه در فتوح اسلامى ازجزيره خارج شده بودند و محيط آن يك محيط اسلامى عربى خالص بود و آنجا دور از حيره بود كه احتمالا آثارى از فرهنگ سريانى را در خود داشته است.
از اينجاست كه داستان آشنايى ابوالاسود كه مدتى در بصره بوده و در برهه اى از زمان در آنجا شغل قضاوت داشته، با زبان سريانى و آموختن قرائت آن زبان، يك امر خيالى است كه هيچ دليلى براى آن وجود ندارد; و اين نشان مى دهد كه ادعاى آقاى عون كه بر آن تأكيد دارد، عكس العمل دروغين يك ادعاى واهى است كه آقاى عون خواسته آن را به صورت يك حقيقت مطرح كند و به شكل حماسى بگويد: «آيا از عناد و لجاجت نخواهد بود اگر بگوييم ابوالاسود روش نقطه گذارى را از سريانيها نگرفته است؟».
ما هرگز نمى خواهيم از روى هواى نفس عقيده اى را طرد و يا تأييد كنيم; زيرا اين حقيقت است كه بايد از آن پيروى نمود ولى مادام كه در اينجا دليل نقلى يا عقلى در دست نباشد كه مقدار اين تأثير را (البته اگر حقيقت داشته باشد) بيان كند و مادام كه اصل اين سخن، گمانهاى تأييد نشده اى باشد، براى هيچ كس در رد آن و نادان شمردن قائلين آن باكى نيست.
روايتها، مصدر و منبعى را كه ابوالاسود از آن استفاده كرده باشد، بيان نمى كند; و با توجه به آنچه كه در آغاز اين فصل گفتيم و سه روش براى تكميل كتابت عربى ذكر كرديم، استخدام هيچ يك از آنها جز روش اعتماد بر علامتهاى خارج از خط امكان پذير نبود و اين همان كارى بود كه ابوالاسود انجام داد و حركات را با نقطه هايى به رنگ مخالف رنگ متن نشان داد; و به احتمال زياد اگر اين روش از يك منبع خارجى و بيگانه اخذ شده بود، سند محكمى براى مخالفان نقطه گذارى مصاحف مى شد، ولى در روايات ذكر نشده كه كسى از مخالفان، به اين مطلب استدلال كرده باشد.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. شخصى در سال 1969 رساله فوق ليسانس خود را تحت عنوان «ابوالاسود الدئلى و نشأة النحو العربى» به دانشكده آداب دانشگاه قاهره تقديم كرد و او فتحى عبدالفتاح دجنى بود. او در اين رساله تأثير منابع بيگانه در نحو عربى را بكلى نفى كرده و تأكيد نموده است كه تنها چيزى كه ابوالاسود از سريانى گرفت، همان نقطه گذارى اعراب بود كه به وسيله آن مصحف را نقطه گذارى كرد (47، 53) و او تأييد مى كند كه ابوالاسود زبان سريانى را مى دانست (ص 44-43) و در ص 44-43 درباره نقطه هايى كه ابوالاسود وضع كرد، مى گويد: «اگر ابوالاسود مبتكر حركات بود، آن را به صورت عربى ابتكار مى كرد و يا به عربى بودن آن اشاره مى كرد همان گونه كه خليل در تطور نقطه اين كار را انجام داد... آيا اين نقطه دلالت به عربى بودن آنها دارد؟... قطعاً نه اين نقطه ها بر عربى بودن آنها دلالت نمى كند».
ما معناى پرسش اخير او را نفهميديم و نمى دانيم چه مانعى دارد كه اين نقطه ها عربى اصيل باشند؟ همان گونه كه هستند.

صفحه 472


از چيزهايى كه در اين زمينه وحشت برانگيز و شگفت آور است اين است كه نويسنده اى از معاصران نقل مى كند كه خليل بن احمد روش نقطه گذارى حركات را از يونانيها گرفته است. آقاى ابراهيم مصطفى در مقاله اى راجع به نخستين واضع علم نحو پس از صحبت از اعرابى كه خليل وضع كرده، مى گويد: «گفته اند كه او اعراب را از يونانى گرفته و او زبان يونانى را مى خواند.»(1) آقاى ابراهيم منبع اين سخن را ذكر نكرده و كسانى را كه اين سخن را «گفته اند» مشخص نساخته است; همچنين روشن نكرده كه خليل چگونه يونانى را مى دانسته و آن را مى خوانده است؟
در خلال مطالعاتى كه راجع به اين بحث داشتم به روايتى برخورد كردم كه ابوبكر زبيدى در طبقات خود آن را ذكر نموده است و آن اينكه: «روايت شده كه پادشاه يونان نامه اى به زبان يونانى به خليل نوشت. او يك ماه با آن نامه سر كرد تا آن را خواند. در اين باره از او پرسيدند. او گفت: با خود گفتم كه ناچار او نامه اش را با نام خدا و مانند آن شروع مى كند. بنا را بر اولين حرف آن گذاشتم و اين كار برايم ممكن شد.»(2) شايد همين خبر، مورد استناد آقاى ابراهيم مصطفى شده است; ولى نمى دانم كدام عاقلى اجازه مى دهد كه آن را تصديق كند و از آن چنين نتيجه گيرى نمايد كه خليل زبان يونانى را مى دانست و آنگاه بگويداعرابى را كه به جاى نقطه هاى گرد وضع كرد، از زبان يونانى گرفته بود؟(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مجله دانشكده آداب، قاهره، مجلد 10، ج 2، ص 73.
2. ص 47.
3. شايد ادعاى اقتباس خليل از زبان سريانى از لحاظ دورى از حقيقت و واقعيت، كمتر از سخن كسانى نباشد كه مى گويند: خليل از زبان يونانى اخذ كرده است. جرجى زيدان مى گويد: (تاريخ آداب اللغة العربيه، ج 1، ص 254-253) اما شكلهاى حركات كه به دست ما رسيده است يعنى ضمه و فتحه و كسره، واضع يا واضعان آن را نمى شناسيم همچنين زمان آن مشخص نيست ولى ظنّ غالب اين است كه آنها در قرون اوليه اسلام وضع شده اند; همان گونه كه نقطه گذارى اعجام هم در آن زمان وضع شد و در اين كار به زبان سريانى اقتدا شد». (ونيز بنگريد به: جان كانتينو: ص 173) اگر جرجى زيدان به مصادرى دست نيافته كه تاريخ استخدام اين حركات را بيان كند و تصورات خود را بر همين جهل به حقايق تاريخى مبتنى كرده است، بر ماست كه اين گمان او را كه ابوالاسود نقطه گذارى را از زبان سريانى اخذ كرده، مورد تامل قرار بدهيم.

صفحه 473


با همه اينها، من درباره بحث از اين موضوع كه در اين صفحات آمد، ترديد داشتم و آن را جهت بيان حقايقى از تاريخ علامتهاى حركات در كتابت عربى و رسم مصحف آماده مى كردم; ولى ديدم اقوالى كه در كتابها راجع به اين موضوع وجود دارد، به يك خبر صحيح و نظريه بى طرفانه مستند نيست و همين امر مرا وادار كرد كه به طور اختصار در اين صفحات محدود در اين باره بحث كنم. معتقدم كه دادن نظر قاطع درباره چيزى كه همه وسايل لازم جهت بحث آن تكميل نشده است، كارى دور از صواب است; چون مى دانيم كه بسيارى از تفاصيل به دست ما نرسيده است; هر كس به روايات منابع عربى در اين موضوع كه از اشخاص مورد اطمينان كه خود در آن حوادث شريك بوده اند نقل شده قانع نباشد، نظريه بهترى ارائه كند كه از آن پيروى كنيم.
سوم: رسم مصحف در ميان روش نقطه گذارى گرد و اعراب مستطيل
در صفحات پيشين گذشت كه دانشمندان سلف چگونه توانستند رسم عثمانى را در همان آغاز تكميل كنند و براى نشان دادن حركات دو روش پديد آورند: يكى به واسطه نقطه هاى گرد و دوم به واسطه علامتهاى كوچك; و اگر روش اول با نام ابوالاسود و روش دوم با نام خليل بن احمد مربوط است، استخدام آنها در مصحف مخصوصا روش دوم به آسانى صورت نگرفت. اينك مى خواهيم مراحل استخدام اين دو روش را در مصحف با توجه به متون روايى و اسناد خطى، بررسى كنيم.
شايد به كارگيرى نقطه هاى گرد جهت نشان دادن حركات اعراب در مصحف پيش از درگذشت ابوالاسود انجام گرفته هر چند كه محدود بوده باشد; زيرا معقول نيست كه همه مصادر، اين كار را به او نسبت بدهند ولى در زمان حيات او انجام نگرفته باشد.
دانى روايت مى كند كه عبدالله بن عمر (متوفى 73 يا 74 هـ) نقطه گذارى مصاحف را ناپسند مى دانست;(1) و ابو عبيد از ابراهيم نقل مى كند (شايد منظور، ابراهيم نخعى متوفى 96 هجرى فقيه و مفتى اهل كوفه باشد) كه او نقطه گذارى مصاحف را بدعى مى شمرد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المحكم، ص 10 بايد همين جا اشاره كنم كه در يك نسخه خطى المحكم به جاى «ابن عمر» ابوعمرو آمده.

صفحه 474


مى گفت: «قرآن را مجرّد كنيد و چيزى را به آن نياميزيد.»(1) و ابوعبيد و ابن ابى داود و دانى از حسن بصرى و ابن سيرين (هر دو متوفى 110 هـ) نقل مى كنند كه اين دو نفر نقطه گذارى مصاحف را ناپسند مى دانستند;(2) و ابن ابى داود از اوزاعى نقل مى كند كه قتاده (متوفى 117 هـ) گفته: «دوست داشتم كه دستهايشان بريده مى شد و قرآن را نقطه گذارى نمى كردند!»(3)
اين روايات نشان مى دهد كه نقطه گذارى مصاحف در همان آغاز انجام گرفته است; ولى بعضى از بزرگان، افزودن بر مصاحف عثمانى را همواره ناپسند مى دانستند; و اين مى رساند كه در پايان قرن اول هجرى قرآن به طور محدودى نقطه گذارى شده بود. همان گونه كه از حسن بصرى و ابن سيرين ناخشنودى از نقطه گذارى نقل شده، اخبارى هم داريم كه به تجويز نقطه گذارى مصاحف از آنها نقل شده است. ابو عبيد از هشيم نقل مى كند كه منصور (متوفى 128 هـ) گفت: «از حسن درباره نقطه گذارى مصاحف پرسيدم، گفت: اشكالى ندارد، مادام كه زياده روى نكنيد.»(4) و ابن ابى داود از ابو رجاء نقل مى كند كه گفت: «از محمد بن سيرين درباره مصحفى كه به روش نحو نقطه گذارى شده است، پرسيدم. گفت: مى ترسم چيزى بر مصحف بيفزايند.»(5) ابن ابى داود نقل مى كند كه ابن سيرين از روى مصحف نقطه گذارى شده قرائت مى كرد.(6) اين مصحف را يحيى بن يعمر براى او نقطه گذارى كرده بود.(7)
همچنين نافع بن ابى نعيم قارى مدينه (متوفى 169 هـ) از استاد خود ربيعة بن عبدالرحمن درباره اعراب قرآن نقل مى كند كه گفت: اشكالى ندارد.(8) و دانى نقل كرده كه مالك بن انس (متوفى 179 هـ) گفت:(9) «همواره از من راجع به نقطه گذارى قرآن مى پرسند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فضائل القرآن، لوح 57 و بنگريد به دانى: المحكم، ص 11.
2. بنگريد به: فضائل القرآن، لوح 57 و كتاب المصاحف، ص 142-141 و المحكم، ص 10.
3. المصاحف، ص 141.
4. فضائل القرآن، لوح 57 و بنگريد به: دانى: المحكم، ص 12.
5. المصاحف، ص 141 و دانى: المحكم، ص 11.
6. المصاحف، ص 142 و بنگريد به: دانى: المحكم، ص 12.
7. ابوبكر زبيدى: ص 23 و قرطبى: ج 1، ص 63.
8. ابن ابى داود: ص 142 و دانى: المحكم، ص 13.
9. المحكم، ص 11.

صفحه 475


و من به پرسشگر مى گويم: مصحفهاى امام را نبايد نقطه گذارى كرد و نبايد چيزى بر آنها افزود ولى نقطه گذارى مصحفهاى كوچك كه كودكان از روى آن آموزش مى بينند و نيز لوحه هاى آنها اشكالى ندارد.» و نيز دانى از خلف بن هشام بزار نقل مى كند كه گفت: «من نزد كسايى (متوفى 189 هـ) حاضر بودم و او بر مردم قرائت مى كرد و آنها با قرائت او مصحفهاى خود را نقطه گذارى مى كردند.»(1) ذهبى پس از نقل اين خبر، مى گويد:(2)
«هنوز براى مردم اعراب گذارى ظاهر نشده بود و آنها با نقطه ها اعراب گذارى مى كردند».
اين متون و همين طور گفته هاى دانشمندان دلالت دارد كه ناخشنودى از نقطه گذارى مصاحف با مرور زمان كمتر مى شد، و اين به جهت افزايش نياز مردم به قرائت بود، تا جايى كه كسايى پيشواى اهل كوفه و بغداد مى نشست و قرائت مى كرد و مردم با قرائت او مصحفهاى خود را نقطه گذارى مى كردند. بايد توجه كنيم كه در قرون اوليه مصاحف را نخست خالى از نقطه هاى اعراب و اعجام مى نوشتند، سپس مطابق با قرائت خاصى نقطه گذارى مى كردند و يا همان گونه بدون نقطه باقى مى ماند. بنابراين، نقطه گذارى مصاحف پيش از تمام شدن قرن دوم هجرى امر مقبول و حتى خوشايندى گرديد.
دانى مى گويد:(3) «مصحف جامع عتيق به دست من رسيد كه آن را در اول خلافت هشام بن عبدالملك در سال 110 نوشته بودند و تاريخ كتابت آن در پايان چنين آمده بود: اين مصحف را مغيرة بن مينا در سال 110 نوشته است. در اين مصحف حركات و همزه ها و تنوين و تشديد با رنگ قرمز ثبت شده بود.» به نظر مى رسد كه نقطه گذارى اين مصحف از تاريخ كتابت آن چندان متأخر نبوده است.
پس از بيان اين حقايق كه جاى هيچ گونه ترديدى در آنها نيست و اينكه نقطه هاى گرد در دو قرن اول و دوم استعمال مى شده، از سخن آقاى دكتر صبحى صالح درباره تاريخ استخدام نقطه ها، و همچنين از نظريه او درباره روايتى كه يحيى را اولين نقطه گذار معرفى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 13 و نيز بنگريد به: ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 101.
2. معرفة القراء، ص 101.
3. المحكم، ص 87.

صفحه 476


مى كند، تعجب مى كنيم. او مى گويد:(1) «داستان اولين نقطه گذار بودن يحيى در آنجا به اوج خود مى رسد كه ابن خلكان گمان كرده كه ابن سيرين مصحفى داشته كه يحيى بن يعمر آن را نقطه گذارى كرده بود و معلوم است كه ابن سيرين در سال 110 هجرى در گذشته است. بنابراين، قبل از اين تاريخ مصحفى كه كاملا نقطه گذارى و اعراب گذارى شده بود، وجود داشته است و اين يك مطلب مهمى است كه پذيرفتن آن آسان نيست.» ولى ما در اين موضوع، غرابتى كه صبحى صالح مى گويد نمى بينيم، بلكه انكار آن غريب است و شايد او بر مصادرى كه ما متون پيشين را از آنها نقل كرديم، آگاهى نداشته است.
مصاحفى كه به روش نقطه هاى گرد نقطه گذارى شده و بحمدالله تا به حال باقى مانده است، اندك نيست. آنها ما را به مرحله اى از مراحل تكميل رسم عثمانى رهنمون مى شوند; همچنين نشانگر تلاشهاى پسنديده اى هستند كه علماى سلف در طول نسلها در جهت خدمت به متن قرآن كريم انجام داده اند. در اين مصاحف و يا جزءهايى از آنها اشاره به حركات سه گانه را بدان گونه كه بيان كرديم و دانى هم آنها را آورده، مى بينيم. او مى گويد:(2)«بدان كه حركات سه گانه عبارتند از: فتحه و كسره و ضمه. محل فتحه بالاى حرف است چون فتحه عُلوى است و محل كسره زير حرف است چون كسره سُفلى است و محل ضمّه وسط يا مقابل حرف است; زيرا كه وقتى فتحه به خاطر علوى بودن در بالا قرار گرفت و كسره به خاطر سفلى بودن در زير واقع شد تنها وسط حرف باقى مى ماند و همان، محل ضمه است. پس وقتى خواستى (الحمدلله) را نقطه گذارى كنى، جهت فتحه نقطه اى به رنگ قرمز روى «حاء» و جهت ضمه نقطه اى به رنگ قرمز در خود دال يا مقابل آن (به انتخاب نقطه گذار) و براى كسره نقطه اى به رنگ قرمز زير «لام و هاء» قرار مى دهى; و اين عمل با ساير حروف متحرك نيز انجام مى گيرد، خواه حركت اعراب يا حركت بناء و يا حركت عارضى باشد».
مجموعه هاى خطى تصويرى كه چند صفحه قبل به آنها اشاره كرديم، صفحاتى از مصحفهايى را كه در كتابخانه هاى عالم پراكنده مى باشد آورده است. در اين نمونه ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مباحث فى علوم القرآن، ص 93.
2. المحكم، ص 42.

صفحه 477


حركات كوتاه به صورت نقطه هاى گرد آمده و با اينكه به خاطر تصويرى بودن نمونه ها، رنگها مشخص نيست ولى به نظر مى رسد كه اين نقطه ها با رنگ قرمز باشد به همان گونه كه علماى سلف توصيف كرده اند و در قسمتى از مصحفى كه در دارالكتب المصريه موجود است، ديده ام(1) و به همان گونه كه در مصحف منسوب به اميرالمؤمنين على عليه السلام كه در مسجد الحسين قاهره نگهدارى مى شود آمده و به همان گونه كه آقاى ناصر نقشبندى در توصيف يك مجموعه از صفحات چند مصحف قديمى نوشته شده بر پوست كه در موزه عراق نگهدارى مى شود، ذكر كرده است.(2)
از جمله نمونه هايى كه مورتيز در مجموعه خود آورده، يازده برگ از يك مصحف است كه آن را به قرن دوم و يا سوم هجرى مربوط مى داند (لوح 29-19). در اين برگها، نقطه ها گرد است ولى نقطه گذارى تمام حركتها را شامل نمى شود; مثلا در آيه (كان ظلوما جهولا) (احزاب 23/72) (لوح 23) فقط دو نقطه مى بينيم: يكى فتحه نون و ديگرى فتحه جيم; ولى بعضى از كلمات را مى بينيم كه تقريبا نقطه گذارى آن كامل است; مانند (لوح 26) (و انّه لحقٌّ) (حاقه 69/51) در اين كلمه جز فتحه حاء هيچ حركتى ترك نشده است. همچنين در مجموعه مورتيز دو لوح وجود دارد (لوح 37 و 38) كه از مصحفى است كه اندكى پيش به آن اشاره شد و در دارالكتب المصريه نگهدارى مى شود (115 مصاحف) و لوح ديگرى وجود دارد (لوح 29 كه بزرگ شده لوح 40 است) از يك مصحف كه با همان روش نقطه گذارى شده و آن را به قرن سوم مربوط مى داند; و در لوح 42 صورتى از اول يك مصحف آورده كه در جامع الحسين نگهدارى مى شود و منسوب به على بن ابى طالب (عليه السلام) است.
در بررسيهايى كه آقاى منجد در تاريخ خط عربى انجام داده، مجموعه ممتازى از صورتهاى صفحاتى از بعضى از مصاحف قديمى محفوظ در تركيه آمده كه در بعضى از آنها حركات با نقطه ها مشخص شده است.(3) در اين لوحها بعضى از كلمات كاملا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. به شماره 115 مصاحف.
2. بنگريد به: المصاحف الكريمة فى صدر الاسلام، ص 35.
3. بنگريد به: شكلهاى 27، 28، 29، 31، 32، 37، 38.

صفحه 478


نقطه گذارى شده و بعضى از آنها كاملا از نقطه خالى است و بعضى از كلمات گاهى نقطه گذارى شده و گاهى نشده است.
در مجموعه آقاى ناجى زين الدين، تعدادى از تصويرهاى مربوط به مصاحف محفوظ در كتابخانه هاى عالم ديده مى شود و در آنها روش نشان دادن حركات با نقطه هاى گرد، اعمال شده است.(1) شك نيست كه تعيين دوره تاريخى معينى كه اين برگهاى نمونه از مصاحف مربوط به آن گرفته شده، آسان نيست; ولى اگر همه آنها به قبل از قرن سوم مربوط نباشد، حداقل بعضى از آنها به قرن دوم برمى گردد و آنها بيانگر همان روشى است كه ابوالاسود آن را پايه گذارى كرده است. در غالب اين مصاحف ديده مى شود كه گاهى نقطه زياد است و شامل حركات اعراب و حركات ديگر در كلمه مى شود و گاهى هم نقطه كم است، به گونه اى كه گاهى در يك كلمه فقط يك حرف نقطه گذارى شده كه آن هم گاهى حرف آخر و گاهى حرف ديگر است.
همان گونه كه در خبر سابق گذشت، كسايى مى نشست و مردم، مصاحف خود را مطابق با قرائت او نقطه گذارى مى كردند، و ديديم كه ذهبى در دنباله اين خبر افزود كه «هنوز اعراب گذارى براى مردم ظاهر نشده بود كه آنها با نقطه اعراب گذارى مى كردند.» منظور ذهبى اين نيست كه اعراب گذارى خليل را مردم نمى شناختند، بلكه منظور او اين است كه مردم آن را در مصاحف به كار نمى بردند، بلكه در آغاز تنها اهل لغت و شعر آن را به كار مى بردند و براى اعراب گذارى مصاحف از نقطه هاى گرد استفاده مى كردند و اين قرنها بعد از خليل ادامه داشت. دانى روايت مى كند كه مصحفى را ديده است كه حكيم بن عمران نقطه گذار اهل اندلس در سال 227 آن را نقطه گذارى كرده و حركات را با نقطه هاى قرمز مشخص كرده است.(2)
به نظر مى رسد كه اعراب مستطيل كه خليل آن را وضع كرد، در اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم در مصاحف مورد استفاده قرار گرفت. اين كار بيشتر در محيط عراق انجام پذيرفت كه مركز حركتهاى علمى و لغوى بود و در جهت استفاده از تلاشهاى دانشمندان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مصور الخط العربى، شكلهاى 74 ، 75 ، 76 ، 78 ، 83.
2. المحكم، ص 87.

صفحه 479


آمادگى لازم را داشت; ولى بلاد مغرب و اندلس به گونه اى كه دانى ترسيم مى كند، همواره به روش قديمى پاى بند بودند و تصور مى كردند كه روش قديمى را صحابه و تابعين پايه گذارى كرده اند و از اين رو پيروى از آن سزاوارتر است.
دانى نظريه ابن مجاهد (متوفى 324 هـ) را در استعمال اعراب مستطيل و نقطه هاى گرد در ضبط مصاحف از كتاب او كه درباره نقطه گذارى نوشته، نقل كرده است. او مى گويد:(1)«ابوبكر بن مجاهد در كتاب خود راجع به نقطه مى گويد: اعراب و نقطه يك چيز است جز اينكه فهم قارى بيشتر به اعراب منتقل مى شود تا نقطه. چون صورت اعراب مختلف است ولى صورت نقطه يكى است چون تمام نقطه ها گرد است ولى در اعراب، ضمه و فتحه و كسره و همزه و تشديد علامتهاى گوناگونى دارد اما در نقطه همه اينها يك جا جمع شده و شخص بايد اصول آن را شناخته باشد چون در نقطه هم اعراب يعنى رفع و نصب و جر و علامتهاى مد و همزه و تشديد وجود دارد و اگر چنين نبود، نقطه معنايى نداشت. مى گويد: بعضى از كسانى كه مى خواستند نقطه ها را واضحتر نشان بدهند در مصحفهايى كه مورد استفاده خودشان بود، رفع و جر و نصب را با رنگ قرمز و همزه تنها را با رنگ سبز و تشديد را با رنگ زرد نقطه گذارى مى كردند و همه اينها به صورت گرد بود و اين براى فهم قارى نزديكتر از نقطه گذارى با يك رنگ بود. مى گويد: نقطه گذارى علم بزرگى است و ميان اهل آن اختلاف وجود دارد و اگر كسى علم نقطه گذارى را نداند، نمى تواند در يك مصحف منقوط قرائت كند و از آن بهره اى نمى برد».
اين متن بسيار مفيد است و در آن موضع علماى سلف در اوايل قرن چهارم در عراق بيان شده و اينكه آنها اعراب مستطيل را در مصحف به كار مى بردند. از كلام ابن مجاهد پيشواى اهل عراق فهميده مى شود كه او استعمال اعراب مستطيل را در مصحف ترجيح مى داده; چون اين روش واضح تر و فهم آن سريع تر بوده ولى فهم نقطه هاى گرد، احتياج به شناخت گسترده اى از روشهاى نقطه گذاران داشته است.
ابوالحسين احمد بن جعفر بن منادى (متوفى 336 هـ) استعمال اعراب مستطيل در مصاحف را اجازه داده بود، بخصوص اگر نقطه گذار ميان چند قرائت را جمع كرده باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 24-23.

صفحه 480


او در كتاب خود كه راجع به نقطه هاست مطابق نقل دانى، چنين گفته است:(1) اگر خواستى نقطه هاى گرد بگذارى عيبى ندارد و اگر خواستى بعضى از نقطه ها را گرد و بعضى را مانند اعراب شعر قرار بدهى، ضررى ندارد به شرط اينكه حقوق حرفهاى اختلافى را ادا بكنى. و خود دانى درباره نقطه گذارى ميان پيشينيان از علماى نحو و عربى در عراق مى گويد: «آنها اتفاق نظر دارند كه نقطه گذارى حروف متحرك با حركات سه گانه ونقطه گذارى مشدد و منون و مهموز با نقطه هاى گرد باشد»(2).
دانى (متوفى 444 هـ) استعمال اعراب شعر در مصاحف را نفى مى كند و مى گويد:(3)«بهتر و سزاوارتر اين است كه استعمال اعراب شعر كه همان اعراب اختراعى خليل است در مصحفهاى جامع مادر و غير آن ترك شود تا به آن شخصى از تابعين كه نقطه گذارى را آغاز كرد، اقتدا شود و از پيشوايان گذشته پيروى گردد».
دانى براى عقيده خود در لزوم استخدام نقطه هاى گرد در مصاحف چنين استدلال مى كند:(4) «اينكه حركات را به صورت نقطه هاى گرد بر يك هيأت و صورت قرار داديم و فتحه را الف خوابيده و كسره را ياء برگشته و ضمه را واو كوچك قرار نداديم همان گونه كه پيشينيان از دانشمندان علوم عربى قرار داده اند و اين علامتها را از اين حروف اخذ كرده اند، بدان جهت بود كه خواستيم به كار كسى از علماى سلف كه نقطه گذارى را در حضور صحابه آغاز كرد، اقتدا كنيم و از آن پيروى نماييم و به روش او تمسك جوييم; زيرا كه مخالفت با او باآن همه سابقه و تقدم جايز نبود و كسى حق ندارد روش او راكه محلى در دين وموضعى در علم داشت ترك نمايد.... بنابراين، پيروى از او اولى و عمل به روش او در نقطه گذارى مصاحف شايسته تر است چون نظريه ابوالاسود و كسانى از فصحا و علما كه در حضور او بودند و برآن نقطه گذارى اتفاق داشتند، بدون شك درست تر از نظريه كسانى است كه پس از او آمده اند; و اين به خاطر پيشينه و تيزبينى آنهاست; پس لازم است سخن آنها را بپذيريم و به فعل آنها عمل كنيم و نظريه اى را كه مخالف با نظريه آنها و خارج از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 22.
2. همان مصدر، ص 210.
3. همان مصدر، ص 22.
4. المحكم، ص 43-42.

صفحه 481


فعل آنهاست كنار بگذاريم»(1).
فرصتى پيش نيامد مصاحفى را كه تاريخ آنها مربوط به قرن سوم است، ملاحظه نمايم تا از لابلاى آنها مراحل انتقال از نقطه هاى گرد به اعراب مستطيل را بخصوص در بلاد شرق به دست آورم و شايد هم، چنين مصحفهايى كمياب باشند; ولى از اواخر قرن چهارم مصحفى براى ما به يادگار مانده كه آن را خطاط مشهور بغدادى، على بن هلال معروف به ابن بواب (متوفى 413 هـ) نوشته است و در آخر مصحف تاريخ تحرير و نام كاتب چنين آمده است: (كتب هذا الجامع على بن هلل بمدينة السلام سنة احدى و تسعين و ثلثمائة حامداً لله تعالى...)(2) اين مصحف به طور كامل با روش خليل اعراب گذارى شده: فتحه، الف كوچك خوابيده بالاى حرف و ضمه، واو كوچك بالاى حرف و كسره مانند فتحه ولى پايين حرف قرار دارد.(3)
همچنين مصحف ديگرى وجود دارد كه آن را ابوالقاسم سعيد بن ابراهيم بن صالح الذهب در سال 427 هجرى نوشته است.(4) آن نيز با همان روش مصحف ابن بواب اعراب گذارى شده است.(5)
پيش از آنكه به سالهاى پس از اين دوره بپردازيم، اشاره مى كنيم به اينكه درباره مقدار نقطه گذارى در كلمه اختلاف نظر وجود دارد. در گذشته گفتيم كه ابوالاسود دئلى فقط آخر كلمات را نقطه گذارى مى كرد ولى با گذشت زمان معلوم شد كه احتياج به اعراب گذارى حروف ديگر كلمه، كمتر از حرف آخر نيست; با اين وجود بعضى از دانشمندان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حفنى ناصف در ص 77 كتاب خود آنجا كه راجع به استعمال اعراب گذارى خليل صحبت مى كند، مى گويد: «اين روش ميان مردم مشرق شايع شد ولى اندلسيها در آغاز از پذيرش آن امتناع كردند و اين به خاطر محافظت بر اصلاحات بنى اميه و دورى از اصلاحات بنى عباس بود...» ولى به نظر مى رسد كه اين سخن، دقيق نيست و آنچه دانى گفته علت قابل قبول در اين موضوع است و آن اينكه آنها خواستند به سنت صحابه و تابعين عمل كنند; و از چيزهايى كه گفته آقاى ناصف را نقض مى كند اين است كه آنچه او اصلاحات اموى ناميده حدود نيم قرن در عصر عباسى هم عمل مى شده واين پيش از آن بود كه خليل اعراب را وضع كرد و نيز همان روش قبلى تا عصر ابن مجاهد (متوفى 324) در مشرق نيز مورد عمل بود همان گونه كه از گفته سابق ابن مجاهد استفاده مى شود.
2. در اين باره رجوع شود به لوحى كه سهيله جبورى آورده است (شكل 7 ص 81) ترجمه عبارت بالا چنين است: اين جامع را على بن هلال در مدينة السلام (بغداد) در سال سيصد و نود و يك نوشت».
3. المحكم، ص 210.
4. همان مصدر، ص 56.
5. المصاحف، ص 144.

صفحه 482


معتقدند كه بعضى از كلمات آنچنان واضح است كه نيازى به ضبط حركات آن نيست و تنها كلماتى نقطه گذارى مى شود كه اگر نشود، خواننده به اشتباه مى افتد. اين در حالى است كه بعضى ديگر عقيده دارند نقطه گذارى بايد شامل تمام حركتهاى كلمه باشد.
دانى روايت مى كند كه دانشمندان علوم عربى وپيشينيان ازنحويهاى عراق در نقطه گذارى كلمات به اواخر كلمه ها اكتفا مى كردند. و نيز مى گويد: عموم اهل عراق از سلف وخلف، درمصاحف علامت سكون وتشديد ومد را نمى گذارند و حروف را از همه اين علامتها خالى ومجرد مى كنند.
از چيزهايى كه ابن ابى داود از ابوحاتم سجستانى در موضوع نقطه ها نقل مى كند، اين عبارت است: بناى نقطه گذارى به اختصاراست; زيرا اگر آنها آنچنانكه بايد نقطه گذارى كنند، مصحف تباه مى شود; مثلا اگر در (فمثله) (بقره 2/264) بر فاء و ميم و ثاء و لام و هاء نقطه گذارى كنند كلمه تباه مى شود ولى آنها يك نقطه بالاى ميم مى گذارند و يكى مقابل لام، چون لام حرف اعراب است كه گاهى منصوب و گاهى مرفوع و گاهى مجرور مى شود. و اينكه به ميم فتحه مى دهند براى آن است كه خواننده آن كلمه را (فمِثل) نخواند و اگر موردى باشد كه از جاى ديگر رفع اشتباه شود، آن حركت را نيز ترك مى كنند; مانند: (قُتِلُوا فى سَبيل اللّهِ) (آل عمران 3/169) كه مقابل قاف نقطه اى گذارده مى شود ولى حرف تاء نقطه گذارى نمى شود چون ضمه قاف دلالت دارد كه اين كلمه بر وزن (فُعِلوا) است و اما در آيه (قُتِّلوا تقتيلا) (احزاب 33/61) بايد زير حرف تاء يك نقطه بگذارى چون حرف مشدّد است و بايد ميان حرف مشدّد و غير مشدّد فرق گذاشته شود. و به آنچه گفتيم همه موارد را ان شاءالله قياس كن».
ابن مجاهد نيز همين عقيده را دارد. او در كتابى كه راجع به نقطه ها دارد، مى گويد:(1) «بر هر حرفى اعراب گذاشته نمى شود، بلكه در جايى اعراب گذاشته مى شود كه اگر نشود، موجب اشتباه مى گردد. اگر تمام حروف كلمه از اول تا آخر اعراب گذارى شود، به آن كلمه ستم شده است و فايده اى هم ندارد چون اعراب بعضى از آنها از بعضى ديگر كفايت مى كند».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانى: المحكم، ص 23، 210.

صفحه 483


و اين، همان موضع ابوالحسين بن منادى است كه مى گويد:(1) «نقطه گذارى و اعراب براى آسان كردن ضرورتها و مشكلات است و براى اين نيست كه تمام حروف يك كلمه چه ساكن چه متحرك نقطه گذارى شود; اگر كسى چنين كند از حدّ اعتدال خارج شده است و فايده اى هم ندارد.» و اين موضعگيرى درباره مقدار نقطه و اعراب مطابق با روش نويسندگان نامه ها هم هست.(2)
در مقابل اين نقطه نظر درباره مقدار اعراب و نقطه گذارى، نظر ديگرى هم وجود دارد و آن اينكه بايد تمام حركتهاى كلمه اعراب گذارى شود و علامتهاى ديگر هم مشخص گردد. دانى اين مطلب را به طور روشنى بيان كرده و گفته است:(3) «اگر سبب نقطه گذارى مصاحف، تصحيح قرائت و كمك به تلفظ درست حروف است تا قرآن آنچنانكه از جانب خداوند نازل گشته و از پيامبر دريافت گرديده و از صحابه نقل شده و پيشوايان آن را ادا كرده اند، خوانده شود، بنابراين بهترين راه اين است كه حق هر حرفى با نقطه گذارى ادا شود و هر علامتى از حركت و سكون و تشديد و مدّ و همزه و غير آن كه لازم باشد، گذارده شود و اين كار به بعضى از حروف اختصاص نيابد».
اين روشى كه دانى ذكر كرده، از همان آغاز در مصاحف عملى مى شده، همان گونه كه در مصحفى كه ابن بواب در سال 391 هجرى نوشته و ابوالقاسم سعيد بن ابراهيم در سال 427 هجرى نوشته ملاحظه مى شود; و اين روش در نقطه گذارى و اعراب گذارى مصاحف تا زمان حاضر عملى مى شود.(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 210.
2. ابن درستويه در ص 5 كتاب خود گفته است: «بدان كه كاتبان حرفى را نقطه گذارى يا اعراب گذارى نمى كنند مگر اينكه مشتبه شود.» نفرت از اعراب گذارى در كتابها و نامه ها بيشتر بود. يك بار براى عبدالله بن طاهر نامه اى اعراب گذارى شده رسيد كه خط خوبى هم داشت او گفت: چه خط خوبى دارد اما نقطه سياه آن زياد است (بنگريد به: ابو حيان توحيدى: رسالة فى علم الكتابة، نسخه عكسى از روى نسخه اى كه در وين محفوظ است...) ابوحيان توحيدى در همين رساله اخبارى را نقل كرده كه دلالت دارد بر اينكه بعضى نويسندگان و نامه نگاران اعجام واعراب را در كتابت دوست مى داشتند تا جايى كه به محمد بن عبدالملك وزير نسبت داده شده كه او گفته است: «كتاب نقطه گذارى شده كتاب عربى است و اگر نقطه گذارى نشود نبطى است.» (لوح 16) و نيز ابوحيان گفته است (لوح 17) عبدالحميد (شايد منظور همان كاتب اموى باشد) گفت:... خط بدون نقطه و اعجام مانند زمين خشك است و خط منقوط و معجم مانند يك باغ نورانى است.
3. المحكم، ص 56.
4. نمونه هايى از مصاحف خطى پس از قرن چهارم هجرى را در مجموعه موريتز و مصور الخط العربى از ناجى زين الدين ملاحظه فرماييد.

صفحه 484


روشى كه در آغاز گفته شد، اختصاص به نوشته هاى ديگر جز مصحف دارد كه به ندرت كلمه اى را اعراب گذارى; مى كند مگر اينكه كلمه مشتبه شود. و اين روش تا امروز در كتابها ادامه دارد.(1) ولى بايد تذكر بدهيم كاتبان در كتب لغت و شعر و مانند آنها به روش قبلى عمل مى كنند و كلمه را اعراب گذارى مى نمايند. يك نسخه خطى از كتاب «غريب الحديث» تأليف ابو عبيد (متوفى 224 هـ) كه در سال 311 نوشته شده، نمونه اى از اعراب گذارى كامل كلمات را نشان مى دهد.(2) اين نوع اعراب گذارى كامل را در يك نسخه خطى از «الكتاب» سيبويه كه در سال 351 هـ نوشته شده و يك نسخه خطى از «الامالى» ابوعلى قالى كه در سال 486 هـ نوشته شده، ملاحظه مى كنيم.(3) همچنين اين علاقه را در ضبط كلمات در كتابهاى چاپى مربوط به لغت عربى و شعر در زمان حاضر مى بينيم. و نيز اين علاقه را نزد محدثان كه به ضبط الفاظ حديث پيامبر علاقه دارند، از زمانهاى دور تا امروز مشاهده مى كنيم.(4)
به نظر مى رسد كه كاتبان مصاحف در بلاد اندلس پس از عصر دانى در اعراب گذارى حركات به استعمال اعراب مستطيل روى آوردند و به جاى نقطه هاى گرد، فتحه را به صورت الف خوابيده بالاى حرف، و كسره را به صورت ياى برگشته پايين حرف، و ضمه را به صورت واو كوچك بالاى حرف قرار دادند. در سخنان بعضى از دانشمندان پس از دانى اشاره هايى به اين تحول شده است. ابوطاهر بن ظاهر عقيلى مصرى (متوفى 623 هـ) پس از بيان نقطه گرد كه دانى آن را در نقطه گذارى مصاحف اختيار كرده و بيان روش اعراب مستطيل كه خليل آن را وضع نموده، مى گويد:(5) «... كار نزديك به هم است ان شاء
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صاحب مفتاح السعاده (متوفى 962 هـ) در ج 1، ص 81 كتاب خود مى گويد: «نقطه گذارى و اعجام در زمان ما در مصاحف لازم است ولى در غير مصحف فقط در حال خوف از اشتباه لازم است چون آنها براى برطرف كردن اشتباه وضع شده اند.» صاحب كشف الظنون هم اين سخن را نقل كرده است(مجلد 1، ستون 712).
2. محفوظ در كتابخانه الازهر.
3. المخطوطات فى دارالكتب المصريه. نمونه آن را در مجموعه موريتز (لوح 121 و 176) ملاحظه فرماييد.
4. بنگريد به: سيوطى: تدريب الراوى، ج 2، ص 68 به بعد.
5. مختصر ما رسم فى المصحف، لوح 24.

صفحه 485


الله; جز اينكه موافقت تابعين و پيشوايان گذشته نزد من بهتر است; ولى روشى كه اكنون معروف و مشهور شده، روشن تر است; چون اعراب مستطيل اكنون مشهورتر شده و بيشتر به آن عمل مى شود و ضبط كلمات، در اصل براى توضيح كلمه ها و تعليم تلفظ آنها مطابق با اراده كاتب بوده است.» ابو طاهر عقيلى در آغاز فصلى كه راجع به مسأله ضبط منعقد كرده، پس از سخن قبلى مى گويد:(1) «هر چيزى كه نزد طرفداران نقطه گذارى معتبر است، نزد طرفداران اعراب مستطيل هم معتبر است، جز در ضمه كه نزد آنها واو كوچكى بالاى حرف است و نمى توان آن را مانند فتحه نوشت; چون فتحه يك الف خوابيده است. براى كسى كه هر دو روش را عملى مى كند بايد ضمه را در دو موضع بگذارد.» عقيلى دو روش را با هم ذكر مى كند و قارى را ميان آنها مخيّر مى سازد; و گويا در زمان او كسانى بودند كه به نقطه هاى گرد ميل داشتند.
بعد از ابو طاهر عقيلى ديگر كسى را پيدا نمى كنيم كه به استعمال نقطه هاى گرد در نشان دادن حركتهاى كوتاه اشاره كند. علم الدين سخاوى (متوفى 643 هـ) گفته است: «اعراب كنونى پيشتر نقطه هاى قرمز رنگى بود كه خليل به اين صورت درآورد.»(2) و ابن وثيق اندلسى (متوفى 654 هـ) در بحث از موضوع ضبط، از صورتهاى حركتهاى سه گانه كه خليل آنها را وضع كرده، سخن گفته بدون اينكه به رؤوس نقطه هاى گرد اشاره كند(3) و جعبرى نقطه گذارى اعراب را ذكر كرده و گفته است: «اينكه نقطه به خط تبديل شد، براى اين بود كه خط واضح تر بود و مشتبه نمى شد.»(4) و قلقشندى از هر دو روش سخن گفته و اضافه كرده است: پيشينيان نقطه هاى گرد را به كار مى بردند ولى متأخران علامتهاى خليل را استعمال كردند.(5) و خراز در ارجوزه مربوط به ضبط خود گفته است:(6)
فَفَتْحَةٌ اَعْلاهُ وَ هِىَ اَلِفُ *** مَبْطُوحَةٌ صُغْرى وَ ضَمٌّ يُعْرفُ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر.
2. الوسيله، برگ 12 الف.
3. رسالة فى رسم المصحف، لوح 35.
4. خميلة ارباب المراصد، برگ 311 الف.
5. بنگريد به: صبح الاعشى، ج 3، ص 166-165.
6. مارغنى: ص 344.

صفحه 486


واواً كَذا اَمامَهُ اَوْفَوْقا *** وَ تَحْتَهُ الْكَسْرَةُ ياءً تُلْقى
تنسى (متوفى 899 هـ) در شرح اين دو بيت گفته است:(1) «در اين دو بيت به حالت حركات سه گانه و محل آنها اشاره مى كند و روش خليل را انتخاب كرده است; هر چند كه دانى نقطه گذارى ابوالاسود را اختيار نموده است.» سيوطى (متوفى 911 هـ) گفته:(2) «اعراب در صدر اول به صورت نقطه بود: فتحه، نقطه اى در اول حرف و ضمه بر آخر آن و كسره زير اول آن بود. و دانى هم همين روش را اتخاذ كرده است; ولى آنچه امروز مشهور شده ضبط با حركات مأخوذ از حروف است و آن همان چيزى است كه خليل وضع كرده است و آن بيشتر و واضح تر است و به آن عمل مى شود. صاحب مفتاح السعاده نيز سخن سيوطى را نقل كرده است.(3)
از بررسى تاريخ نشان دادن حركات كه گذشت، روشن مى شود كه شروع نقطه گذارى مصاحف توسط ابوالاسود، بدان معنا نيست كه از آن تاريخ به بعد اين نقطه ها همواره مورد استعمال بوده و يا شامل تمام حركتهاى كلمه مى شده است. اينكه خليل علامتهاى حركات را وضع نمود، بدان معنا نيست كه بلافاصله در ضبط مصاحف مورد استعمال قرار گرفت، بلكه مدت زمان بسيارى گذشت تا اينكه اين علامتها وارد مصاحف گرديد. و ديديم كه اهل اندلس و مغرب تا عصر دانى (متوفى 444 هـ) روش نقطه هاى گرد را به كار مى بردند و استعمال علامتهاى خليل در نشان دادن حركات پس از اين تاريخ شايع شد.(4)
روايتها، رنگ مركبى را كه كاتب ابوالاسود آن را در نقطه گذارى مصاحف استعمال نمود، تعيين نكرده ولى بعدها، استعمال رنگ قرمز در نقطه گذارى حركات و سكون و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الطراز فى شرح ضبط الخراز، برگ 4 ب.
2. الاتقان، ج 4، ص 162.
3. ج 2، ص 233-232.
4. و از همين جاست كه هميشه نمى توان از نوع ضبط يك مصحف خطى به تاريخ كتابت آن پى برد. خانم دكتر سعاد ماهر به غلط گمان كرده كه تاريخ درگذشت خليل، همان حد فاصل ميان استعمال نقطه هاى گرد و اعراب مستطيل است. او به همين جهت تاريخ كتابت مصحف منسوب به اميرالمؤمنين على عليه السلام را كه در مسجد الحسين قاهره نگهدارى مى شود و به روش ابوالاسود نقطه گذارى شده است، تعيين كرده و آن را مبتنى بر همان گمان نموده است. او مى گويد: (ص 130-129) «تأكيد مى كنم كه تاريخ اين مصحف ميان نيمه دوم از قرن اول و نيمه اول از قرن دوم هجرى است و دقيقا ميان سالهاى 67 هجرى و 160 هجرى است.» اين تاريخهايى كه او انتخاب كرده، همان تاريخ درگذشت ابوالاسود و خليل بن احمد است. البته مشهور در وفات خليل سال 170 هجرى است.

صفحه 487


تشديد و تخفيف معمول گرديد و رنگ زرد به همزه ها اختصاص يافت. به طورى كه دانى روايت مى كند اين همان رنگهائى است كه نقطه گذاران مدينه واندلس آنها را به كار گرفتند; ولى نقطه گذاران عراق براى حركت و همزه ها و حركتهاى ديگر، تنها رنگ سرخ را استعمال مى كردند و با همين خصوصيت مصحفهاى آنها از مصحفهاى ديگر باز شناخته مى شود.(1)
دانى از نقطه گذارى مصاحف با رنگ سياه نهى كرده است. او مى گويد: «نقطه گذارى مصاحف با رنگ سياه مانند مركب و غير آن را من اجازه نمى دهم، بلكه از آن نهى مى كنم و منكر آن هستم و اين به جهت پيروى از كسى است كه نقطه گذارى را آغاز كرد و در آن از رنگى كه مخالف رنگ متن است استفاده نمود; چون با اين روش در رسم مصحف تغيير و يا خلطى حادث نمى شد ولى در رنگ سياه چنين تغييرى حادث مى شد. و لذا مى بينيم گاهى ممكن است نقطه اى اضافه شود و به خاطر رنگ سياه آن كه مخصوص رسم حروف است، چنين توهم شود كه آن، حرفى از كلمه است و به همين جهت به تلاوت نيز افزوده گردد. و براى همين است كه پيشينيان از صحابه و غير صحابه نقطه گذارى را ناپسند مى دانستند.»(2) شك نيست كه ناپسند بودن استعمال رنگ سياه در ضبط مصاحف با استعمال علامتهايى كه خليل وضع كرد، از بين رفت چون در آنها تشخيص با شكل علامت بود و نه رنگ آن; همان گونه كه در نقطه هاى دايره اى چنين بود.
در مورد استعمال رنگهاى گوناگون جهت نشان دادن قرائتهاى مختلف در مصحف، جمعى از دانشمندان طبق نقل دانى نظر منفى داشتند. او مى گويد: «گروههايى از مردم كوفه و بصره حروف شاذّ را در مصحف وارد مى كنند و آن را با رنگ سبز رسم مى كنند; و گاهى رنگ سبز را براى قرائت صحيح مشهور و رنگ قرمز را براى قرائت شاذ متروك در نظر مى گيرند. و اين يك نوع خلط كردن و تغيير دادن است.»(3) همان گونه كه دانى آوردن قرائتهاى شاذ را با رنگهاى مختلف ناپسند مى داند، همچنين آوردن قرائتهاى صحيح را نيز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المحكم، ص 20-19.
2. المحكم، ص 19 و بنگريد به: النقط از همو، ص 125.
3. المحكم، ص 20 و بنگريد به: ابن ابى داود: ص 147.

صفحه 488


با اين روش ناپسند مى داند. او مى گويد:(1) «از اين ناخوشايندتر و بدتر اينكه بعضى از قراء و افراد نادان از نقطه گذاران، چندين قرائت و حروف مختلف را در يك مصحف جمع مى كنند. آنها براى هر قرائت و حرفى رنگى از رنگها را كه مخالف با رنگ سياه است، اختصاص مى دهند; مانند قرمز، سبز، زرد و لاجوردى. و در اول مصحف به آن تصريح و راهنمايى مى كنند تا قرائتها و حروف مشخص شوند. اين كار بالاترين مصداق خلط و شديدترين نوع تغيير رسم است.» ولى دانى ذكر مى كند كه ابوالحسين بن منادى اين كار را اجازه داده است. او در كتابى كه درباره نقطه ها دارد، مى گويد: وقتى كلمه اى را كه با دو وجه يا بيشتر خوانده مى شود نقطه گذارى مى كنى، در يك كاغذ جداگانه اى نامهاى رنگها و نامهاى قاريان را بنويس تا خواننده آنها را بشناسد; و بايستى رنگها صاف و روشن و قلم متوسط باشد. مى گويد: اگر خواستى كه نقطه ها دايره اى باشد عيبى ندارد و اگر بعضى از آنها را دايره اى و بعضى را مانند اعراب شعر قراردادى، ضررى نمى رساند البته بايد حق حروفى را كه داراى اختلاف است، ادا كرده باشى»(2).
سخن ابن منادى درباره امكان جمع بيش از يك قرائت با استخدام نقطه هاى گرد و اعراب مستطيل با هم، ضبط يك مصحف خطى را كه در دارالكتب المصريه موجود است براى ما روشن مى سازد; مصحفى كه بر آن نوشته كه به خط جعفر صادق عليه السلام (متوفى 148 هـ) است و احتمالا اين جمله را پس از كتابت مصحف نوشته اند.(3) اين مصحف را مورتيز مربوط به قرن دوم و يا سوم مى داند و از آن شش لوح آورده است (لوحهاى 36-31) و شايد اين مصحف با توجه به روش ضبطى كه دارد، پس از خليل بن احمد (متوفى 170 هـ) نوشته شده باشد. در لوحهايى كه مورتيز آورده رنگهاى حركات مشخص نيست; ولى پس از آنكه به اصل مصحف كه در دارالكتب المصريه محفوظ است(4) و تا آخر سوره كهف مى باشد، مراجعه كردم، راز كثرت علامتها را شناختم. چنين مى نمايد كه اين مصحف نخست بر اساس قرائت معيّنى نوشته شده و با علامتهايى كه خليل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المحكم، ص 20.
2. المحكم، ص 22-21.
3. بنگريد به: ناجى زين الدين: بدائع الخط العربى، شكل 649، ص 349 و ص 491، تسلسل 649.
4. به شماره 1 مصاحف.

صفحه 489


وضع كرده با همان رنگ مركب حروف علامت گذارى شده است; به اين صورت كه فتحه الف كوچك خوابيده بر روى حرف، و كسره مانند فتحه در زير حرف، و ضمه واو كوچك بالاى حرف، و تشديد به شكل سر شين، و همزه به شكل سر حرف عين با همان مركب نوشته شده است; و چون خواسته شده كه اين مصحف مطابق با قرائت ديگر هم ضبط شود(1)، نقطه گذار، روش نقطه هاى گرد توخالى را به كار برده و از دو رنگ استفاده كرده است: يكى رنگ قرمز براى حركات و تنوين، به اين صورت كه فتحه نقطه اى بالاى حرف و ضمه نقطه اى مقابل حرف است، ولى كسره همه جا نقطه توخالى نيست بلكه نقطه گذار آن را گاهى مانند فتحه ولى در زير حرف و با رنگ قرمز نوشته است; يعنى آن را مانند كسره اى كه در آغاز با رنگ مركب حروف ضبط شده قرار داده است. دوم رنگ لاجوردى كه همزه ها را با آن نوشته و آنها را نيز نقطه هاى گرد توخالى قرار داده است.
آنچه از روشهاى پيشوايان قرائت درباره نقطه گذارى حركتهاى سه گانه بيان كرديم، مربوط به حركتهاى اشباع شده و آشكار است; و در مورد نشان دادن حركتهاى «مختلسه» و «مخفاة» و «مرامه» و «مشمّه»(2) دانى روشهاى قراء را در نقطه گذارى آنها تا عصر خودش نقل كرده; به اين صورت كه به حركت مختلسه و مخفاة و مرامه با نقطه هاى گرد، و به حركتهاى آشكار با علامتهاى خليل كه همان حروف كوچك است، اشاره مى شود. با اين نقطه ها و حروف سه گانه ميان حالتى كه صداى حركت به طور كامل ادا نمى شود و لفظ با آن اشباع نمى گردد و حالتى كه صدا كامل است، فرق گذاشته مى شود و بدين گونه تلفظ به وسيله اين علامتها مشخص مى گردد و دو جنس از حركت از هم شناخته مى شود و دو نوع آنها آشكار مى گردد و به اين سبب حقيقت آنها روشن مى شود.(3)
درباره حركت «مشمّه» بايد بگوييم كه معناى اشمام در اينجا با معناى آن كه پيشتر در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. آقاى حفنى ناصف معتقد است كه اين مصحف بر اساس بيش از يك قرائت ضبط شده است (تاريخ الادب، ص 94).
2. اين چهار حالت مربوط به حركتهايى است كه به وضوح تلفظ نمى شوند «مختلسه» حركتى است كه اصلا تلفظ نمى شود (حركت ربوده شده) «مخفاة» حركتى است كه تلفظ آن با اخفاء انجام مى گيرد. «مرامه» حركتى است كه يك درجه واضح تر از قبلى است و «مشمّه» واضح تر از مرامه مى باشد.
مترجم
3. المحكم، ص 47-46 و نيز بنگريد به: تنسى: برگ 16 ب.

صفحه 490


بيان حالات وقف گذشت، فرق مى كند. معناى اشمام در اينجا اين است كه كسره اوايل بعضى از افعال مانند: قيل و سيق و غيض، اندكى مايل به ضمه ادا شود. نقطه گذارى حركت مشمّه به اين صورت است كه نقطه اى مقابل قاف و سين و غين در مثالهاى بالا و مانند آنها در مثالهاى ديگر گذاشته مى شود تا دلالت بر اشمام آن حروف بكند. دانى مى گويد: «اگر حروف را از اين نقطه خالى كنى و اشمام را به صورت مشافهه از قراء بگيرى، زيباتر است»(1).
نقطه حركت «مماله» به اين صورت است كه آن را زير حرف قرار بدهى، همان گونه كه كسره را قرار مى دهى. دانى مى گويد: «اگر بيم آن رود كه اين نقطه با كسره مشتبه شود، حرف را از آن مجرّد مى كنى تا اينكه از راه مشافهه به دست آيد.»(2) گاهى علامت اماله پس از استعمال اعراب مستطيل در نقطه گذارى مصاحف، همان علامت كسره است كه به جاى نقطه در زير حرف قرار مى گيرد و گاهى هم بعضى از نقطه گذاران كلمه «مل» را با مركّب قرمز روى حرفى كه اماله مى شود قرار مى دهند.(3)
پيش از آنكه به مبحث بعدى منتقل شويم، به نقطه گذارى حركتهاى بلند اشاره مى كنيم. بناى نقطه گذاران بر اين بود كه روى حرفى كه پس از آن ضمه يا كسره يا فتحه بلند مى آيد، نقطه اى بگذارند گويا اين نقطه اشاره به اين مطلب دارد كه علامت واو و ياء و الف بيانگر ضمه يا كسره و يا فتحه بلند است و دلالت بر واو و يا و همزه نمى كند; يعنى اينكه اينها حركت هستند و حروف صامت نيستند. پس از آنكه علامتهاى خليل جايگزين اين نقطه ها شد، و به صورت قياسى مورد استعمال واقع گرديد، در اذهان مردم چنين وانمود شد كه حركتهاى بلند از يك حركت كوتاه و يك واو و يا ياء و يا الف تشكيل شده است. در اين برداشت به ظاهر رسم استناد مى كردند و دانشمندان علوم عربى بر اساس همين تصور از حركتهاى بلند سخن گفته اند و مى بينيم سيبويه از ياى ماقبل مكسور و واو ماقبل مضموم صحبت مى كند(4) و اينكه پيش از الف بايد حرف مفتوحى باشد،(5) و اين موضوع در سخنان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المحكم، ص 48.
2. همان مصدر.
3. بنگريد به: دكتر عبدالفتاح شلبى: الاماله، ص 285، 290.
4. الكتاب، ج 2، ص 277.
5. همان مصدر، ج 2، ص 286.

صفحه 491


دانشمندان بعدى نيز تكرار شده است(1).
حركتهاى بلند از لحاظ صدا، همان حركتهاى كوتاه هستند ولى طولانى شده اند و يا دوبرابر آنها هستند و يا مطالبى از اين قبيل كه در بررسيهاى جديد مربوط به آواشناسى مشخص شده است(2).
البته اين موضوع، مطلب جديدى براى دانشمندان علوم عربى نيست، همان گونه كه پيشتر در سخنان ابن جنّى ملاحظه كرديم; ولى به نظر مى رسد كه موضع همه دانشمندان نحو حتى خود ابن جنى چنين نيست چون او نيز از حركتهاى بلند به عنوان الف ماقبل مفتوح و ياى ماقبل مكسور و واو ماقبل مضموم تعبير آورده است.(3)
اگر از لحاظ صوتى دليلى براى اثبات علامتهاى حركات پيش از الف و واو و ياء در حركتهاى بلند نداريم، از لحاظ كتابت چنين دليلى وجود دارد; زيرا كه اين سه علامت داراى دو دلالت هستند: يكى دلالت بر حروف صامت و ديگر دلالت بر حركتهاى بلند; و بنابراين اثبات علامتهاى حركات كوتاه همراه با اين حروف، دلالت مى كند كه اين حروف حركت هستند نه حرف صامت. و از همين جاست كه داعى نداريم كه بگوييم: «ما نيازى به گذاشتن علامتهاى حركات كوتاه پيش از اين حروف نداريم»(4) مشروط بر اينكه فهم ما از طبيعت حركتهاى بلند بر اساس يك آواشناسى درست بوده باشد.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مثلا بنگريد به: ابن جنى: سرّ صناعة الاعراب، ج 1، ص 57 و مكى: الكشف، ج 1، ص 45.
2. بنگريد به: دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت 1، ص 201.
3. مثلا بنگريد به: الخصائص، ج 2، ص 141 و ج 3، ص 127 و سرّ صناعة الاعراب (خطى)، برگ 240 ب.
4. دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة قسمت 1 ص 202.
5. بنگريد به: جان كانتينو: ص 148.

صفحه 492


مبحث دوم

علامتهايى كه حروف مشابه را مشخص مى كند

با تطورى كه پيش از اسلام در شكلهاى حروف كتابت عربى به وجود آمد، مشابهت ها و نزديكيهاى زيادى ميان بعضى از علامتهاى حروف آن پيدا شد كه در آخر كار به اشتراك دو يا چند حرف در يك علامت منجر گرديد. پيش از اين، انگيزه ها و ريشه هاى چنين تحولى را بيان كرديم و در اينجا تكرار نمى كنيم.(1) همچنين در گذشته در موارد متعددى گفتيم كه مصحف عثمانى از هر گونه علامتى كه حروف مشابه را از هم جدا كند، خالى بود، همان گونه كه از علامتهاى حركات كوتاه خالى بود. و نيز در آغاز اين فصل به اين نظريه اشاره كرديم كه معتقد بود نقطه گذارى اعراب و نقطه گذارى اعجام هر دو قديمى هستند و اينكه مصاحف از آنها خالى بوده به اين جهت بوده كه احتمال همه قرائتهاى صحيح داده شود; و روشن كرديم كه اساس اين نظريه غير واضح و نامشخص است. البته هدف ما اين نبود كه تاريخ اين موضوع را بررسى كنيم بلكه فقط مى خواستيم بگوييم كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. رجوع شود به: فصل مقدماتى از همين كتاب.

صفحه 493


قول به قديمى بودن اعراب و اعجام و اينكه مصاحف عثمانى به خاطر علل خاصى از آن خالى شده، دليل محكمى ندارد و ترجيح داديم كه اين عقيده درست نيست. پس از آنكه از بررسى تاريخ حركتهاى كوتاه با استناد به روايات و اسناد خطى فارغ شديم، اينك بر سر آنيم كه تاريخ علامتهايى را كه باعث تشخيص حروف مشابه از يكديگر مى شود، مورد بحث قرار بدهيم چون همان گونه كه دانشمندان پيشين در نشان دادن حركات از علامتهاى خارجى استفاده كرده اند همين روش را در تشخيص حروف مشابه نيز به كار برده اند(1).
البته اين موضوع از موضوع حركات پيچيده تر است و لذا خالى از دشوارى نيست چون اسناد و روايات در اين باره ناقص است و لذا اين بحث را با توجه به روايات تاريخى موجود بررسى خواهيم كرد و به اسناد خطى اندكى كه در دست است در جهت رسيدن به نقاط روشنى در تاريخ تشخيص حروف مشابه استناد خواهيم نمود و مسأله را به كوششهاى تلاشگران بعدى واگذار خواهيم كرد; شايد در آينده روايات و اسناد خطى ديگرى به دست آيد و آنچه را كه امروز در دست ماست بيشتر توضيح بدهد.
اگر از روايتى كه اعجام دركتابت عربى را به عامر بن جدره(2) نسبت مى دهد، صرف نظر كنيم و بحث را به كمك روايات تاريخى ديگر دنبال نماييم، خواهيم ديد كه اين روايات بر دو قسم اند: قسمى كه مى گويد واضع اعراب همان واضع اعجام است; جعبرى گفته است:(3)«ظاهر اين است كه واضع اعجام همان واضع اعراب است» و ابن عاشر انصارى گفته است:(4)«نصى را نيافتم نخستين كسى را كه مصاحف را نقطه گذارى اعجام كرده است، تعيين كند و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صولى در صفحه 55 - 56 كتاب خود مى گويد: «وقتى ياء و تاء و نون در يك كلمه به همديگر متصل گرديد و به شكل سين و شين درآمد، بايد دندانه وسطى را بالا ببرى مانند: بينك و بيتك و اگر چنين نكنى و هر سه دندانه را مساوى قرار بدهى كلمه به شكل «شك» و «سك» درمى آيد و احتمال سين و شين داده مى شود.» به نظر مى رسد آنچه صولى گفته، وسيله اى بوده كه كاتبان براى از بين بردن التباس حاصل از اجتماع ياء و تاء و نون در اول يا وسط كلمه كه شبيه سين مى شد، به آن پناه برده اند. مثالهاى آن را در بعضى از مصحفهاى خطى قديمى و بعضى از سنگ نوشته ها مى بينيم و در مصحف جامع عمرو مثالهاى متعددى وجود دارد; از جمله در (فانزل الله سكينته) (48/26) مى بينيم كه دندانه ياء و تاء در كلمه (سكينته) طولانى تر از دندانه نون متوسط است و بدين گونه نشان داده كه اين دندانه هاى سه گانه سين نيست.
2. بنگريد به: فصل مقدماتى. دانى در المحكم، ص 35 به نقل از هشام كلبى وضع اعجام را به اسلم بن خدرة نسبت مى دهد. گويا در روايت دانى تصحيفى رخ داده است.
3. خميلة ارباب المراصد، برگ 316 الف.
4. فتح المنان المروى بمورد الظمآن، ص 51.

صفحه 494


جعبرى در خاتمه «جميله» (صحيح آن خميله است) گفته كه ظاهر اين است كه واضع اعجام همان واضع اعراب است و چنين به نظر مى رسدـ و خدا داناتر استـ كه علما متعرض آن نشده اند چون از آغاز موجود بوده است.» اين روايت تاريخ معينى را مشخص نمى كند و چيز جديدى را به دست نمى دهد.(1) قسم دوم از روايات از قسم اول بيشتر و قديمى تر است و عجيب است كه جعبرى و ابن عاشر آنها رانديده اند و آنها در واقع به يك روايت بازگشت مى كنند و با اينكه اين روايت معلوماتى را به دست مى دهد و آوردن علامتهاى تشخيص دهنده حروف مشابه را به اشخاص معينى نسبت مى دهد، در عين حال خالى از پيچيدگى نيست و همين امر سبب مى شود كه به آن اطمينان كامل نداشته باشيم.
پژوهشگران، اين روايت را از طريق ابن خلكان (متوفى 681 هـ) شناخته اند. او اين روايت را در و فيات الاعيان نقل كرده و گفته است: «ابو احمد عسكرى در كتاب «التصحيف» نقل مى كند كه مردم همواره در مصحف عثمان بن عفان مى خواندند...»(2) و چون به كتاب ابو احمد عسكرى (متوفى 382 هـ) مراجعه كردم متن روايتى را كه ابن خلكان نقل كرده، با مختصر تفاوتى يافتم(3). روايت با اندك تغييرى همان روايت ابن خلكان بود و در اثناى مطالعه اى كه براى نوشتن اين موضوع داشتم همين روايت را در كتاب ديگرى كه مربوط به حمزه اصفهانى (متوفى 360 هـ) معاصر ابو احمد عسكرى بود پيدا نمودم. او نيز همين روايت را با تفاوت مختصرى كه معنا را تغيير نمى دهد آورده و بسيارى از الفاظ روايت عسكرى را دارد.(4) ابو احمد عسكرى بيست و دو سال پس از حمزه اصفهانى درگذشته است آيااين دليل مى شود كه عسكرى از حمزه اخذ كرده و يا هر دو از يك منبع سابق بر آنها گرفته اند؟ پاسخ اين پرسش نيازمند آن است كه بدانيم كدام يك از آنها پيش از ديگرى به تأليف كتاب خود پرداخته است و آيا يكى از آنها از تأليف ديگرى آگاهى داشته يا نه؟ چيزى كه يافتن مصدر اين روايت را مشكل مى سازد اين است كه اين روايت در هر دو منبع بدون ذكر سند و مصدر آمده است و عسكرى به كلمه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: قلقشندى: ج 3، ص 155.
2. وفيات الاعيان، ج 1، ص 344
3. بنگريد به: شرح ما يقع فيه التصحيف و التحريف، ص 13.
4. بنگريد به: التنبيه على حدوث التصحيف، ص 38-37.

صفحه 495


«روايت شده» اكتفا كرده و اصفهانى هم فقط روايت را نقل نموده است. ما اينك نخست روايت اصفهانى را نقل مى كنيم سپس روايت عسكرى را مى آوريم تا ببينيم كه در موضوع اعجام حروف از اين روايتها چه چيزى استفاده مى شود؟
حمزه اصفهانى مى گويد: «علت پيدايش نقطه گذارى اين بود كه مصحفهاى پنجگانه اى كه به دستور عثمان نوشته شد و به شهرها ارسال گرديد، مردم حدود چهل و چند سال همواره از روى آنها مى خواندند و اين از زمان عثمان تا زمان عبدالملك بود. در اين مدت در زبان مردم تصحيفهايى به وجود آمد و اين بدان جهت بود كه باء و تاء و ثاء در حال اتصال و انفصال شبيه يكديگر بودند و ياء و نون در حال اتصال شبيه آنها بودند، از اين رو تصحيف در كتابت به طور كامل پيدا شد و چون تصحيف در عراق گسترش يافت حجاج بن يوسف به كاتبان خود روى آورد و از آنها خواست كه براى اين حروف مشابه علامتهايى را وضع كنند و آنها نقطه ها را به صورت تك و جفت وضع كردند و براى آنها محلهاى گوناگونى وضع كردند به اين صورت كه بعضى از آنها را روى حرف و بعضى از آنها را زير حرف قرار دادند. پس از پيدايش نقطه گذارى، زمانى طولانى گذشت و مردم هيچ دفتر يا كتابى را نمى نوشتند مگر اينكه آن را نقطه گذارى مى كردند; ولى در عين حال باز هم تصحيف اتفاق مى افتاد تا اينكه اعجام را احداث كردند و نقطه ها را با اعجام مى نوشتند و هر جا كه حق كلمه اى از لحاظ نقطه گذارى و اعجام ادا نمى شد، در آن كلمه تصحيف رخ مى داد...»
ابواحمد عسكرى مى گويد: «روايت شده است كه علت نقطه گذارى مصاحف اين بود كه مردم حدود چهل و چند سال تا زمان عبدالملك بن مروان همواره مصاحف عثمان را قرائت مى كردند تا اينكه تصحيف زياد شد و در عراق منتشر گرديد و حجاج به كاتبان خود روى آورد و از آنها خواست كه براى حروف مشابه علامتهايى را وضع كنند. گفته مى شود كه نصر بن عاصم اين مهم را به عهده گرفت و نقطه هاى فرد و زوج را وضع كرد و محلهاى آنها را گوناگون ساخت; و مردم زمانى چيزى را نمى نوشتند مگر اينكه نقطه گذارى مى كردند; ولى با اين وجود باز تصحيف رخ مى داد و لذا اعجام را احداث كردند و نقطه ها را مطابق با اعجام استعمال نمودند; و اگر حق كلمه اى به طور كامل ادا نمى شد، باز

صفحه 496


تصحيف اتفاق مى افتاد و لذا به فكر چاره افتادند ولى چاره اى نيافتند جز اينكه از دهانهاى مردم اخذ نمودند».
با اينكه هر دو متن نسبت به يكديگر از جنبه هاى مختلف تفصيل بيشترى دارند، در عين حال مشكلى را كه در هر دو تكرار شده است روشن نمى سازند; مشكلى كه پژوهشگران معاصر را در فهم اين روايت كه از طريق ابن خلكان آن را شناخته اند با دشوارى مواجه كرده و تاكنون تفسير واضحى براى آن نيافته اند.(1) روايت در هر دو متن از نقطه گذارى حروف مشابه سخن گفته و اينكه اين كار براى تشخيص حروف صورت گرفته و هر حرفى داراى علامتى شده كه حرف ديگر در آن علامت شريك نيست. ممكن است تصور كنيم كه اين روايت از دو حادثه در تاريخ اسلام سخن مى گويد: اول نقطه گذارى حروف كه در خلافت عبدالملك و ولايت حجاج بن يوسف بر عراق، صورت گرفته و روايت صراحت دارد كارى كه در زمان حجاج شده است، نقطه گذارى حروف جهت تشخيص حروف مشابه بوده و متن اصفهانى نسبت به متن عسكرى تفصيلات بيشترى را در اين زمينه به دست مى دهد; ولى اين اقدام مانع از وقوع تصحيف در نوشته هاى مردم نشد و بايد گام ديگرى برداشته مى شد تا كتابت تكميل شود و انتظار آن مى رفت كه در اين روايت گام ديگر همان پيدايش علامتهاى حركات و علامتهاى ديگر معرفى شود; ولى در روايت از گام ديگر به صورت پيچيده اى ياد مى شود و آن «اعجام» است. معلوم است كه اعجام همان نقطه گذارى جهت تشخيص حروف مشابه است و از اين جهت است كه ناميدن گام ديگر به «اعجام» معناى روايت را ناصحيح مى كند و احتمال تصحيف در اين روايت مى رود; ولى جاى تعجب است كه كلمه «اعجام» در هر دو متن آمده و چندين بار تكرار شده است كه احتمال وقوع تصحيف را نفى مى كند. ممكن است روايت را چنين معنا كنيم كه منظور از «اعجام» همان اعراب يعنى علامتهاى حركات است و اين يك احتمال قوى به نظر مى رسد; و اين اعتراض وارد نيست كه كسى بگويد علامتهاى حركات پيش از زمان حجاج استعمال مى شد چون علامتهايى كه ابوالاسود پيش از زمان حجاج
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: جرجى زيدان: تاريخ آداب اللغة العربيه، ج 1، ص 256 و دكتر عدنان خطيب: المعجم العربى الماضى و الحاضر، معهد البحوث و الدراسات العربيه، 1967 و دكتر عبدالعال سالم مكرم: ص 37.

صفحه 497


وضع كرده بود در نوشته هاى كاتبان استعمال نمى شد و بنابراين، تكميل كتابت عربى نزد كاتبان نخست با تشخيص حروف مشابه وسپس با وضع علامتهاى حركات انجام پذيرفت و اين عكس آن چيزى است كه در تكميل رسم عثمانى اتفاق افتاد. به نظر مى رسد كه اين تفسير براى روايت تفسير محتملى است; هر چند كه در اول روايت آمده كه مسأله مربوط به مصاحف است. بلى گام اول مربوط به مصاحف است ولى گام دوم مربوط به كتابت كاتبان است و شايد منظور از گام دوم كه در روايت آمده، همان كار خليل بن احمد باشد و چه بسا كه متن اصفهانى به اين معنا دلالت كند كه مى گويد: «مردم پس از حدوث نقطه گذارى زمانى طولانى دفتر يا كتابى را نمى نوشتند مگر اينكه نقطه گذارى مى كردند.» ميان زمان حجاج و خليل تقريبا يك قرن فاصله است و در پايان متن عسكرى آمده كه وقتى كلمه مورد غفلت قرار مى گرفت و حق آن ادا نمى شد، تصحيف به وجود مى آمد لذا چاره اى انديشيدند و به نتيجه اى نرسيدند جز اينكه آن را از دهانهاى مردم اخذ كنند. اين قطعه از روايت دلالت دارد كه منظور همان اعرابى است كه خليل آن را وضع كرده; و اين احتمال را گفته ابن سيده در المخصص تأييد مى كند كه از قول خليل بن احمد صاحب «العين» نقل كرده كه او گفته است: (شكلت الكتاب اشكله شكلا: اعجمته)(1) وقتى اعراب و شكل به معناى اعجام آمده، اين دليل است كه مى توان اعجام را هم به معناى اعراب به كار برد; چيزى كه هست اين است كه در زمانهاى بعدى اعجام تنها در نقطه گذارى حروف به كار رفته است.
وقتى به آن قسمت از روايت كه درباره اعجام حروف است توجه مى كنيم، مى بينيم كه در هر دو متن اين عمل به دوره خلافت عبدالملك بن مروان (86-65 هـ) و ولايت حجاج (95-75) مربوط مى شود. و هر چند كه متن اصفهانى كسانى را كه نقطه گذارى حروف را انجام دادند، نام نمى برد; مى بينيم كه عسكرى تصريح مى كند كه نصر بن عاصم به اين كار مبادرت نمود. استاد حفنى ناصف اين روايت را به صورت مستقيمى نقل كرده و به آوردن مطالبى كه مربوط به اعجام حروف است اكتفا نموده است و نمى دانيم كه آيا به متن مستقيمى از روايت دست يافته و يا تنها قسمتى از متن عسكرى را نقل كرده است چون او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مخصص، ج 13، ص 5 و بنگريد به: ابن منظور: ج 13، ص 381.

صفحه 498


يحيى بن يعمر عدوانى را هم همراه با نصر بن عاصم ذكر نموده و او را شريك كار نصر در اين كار دانسته است.(1) ما نمى دانيم كه استاد ناصف از چه منبعى آن را نقل كرده؟ آيا آن را از اخبارى كه يحيى را نخستين نقطه گذار مصاحف معرفى مى كند، استنتاج كرده است؟
به گونه اى كه اين روايت دلالت دارد، به نظر مى رسد نسلى كه بعد از ابوالاسود به وجود آمد، اقدام به اعجام حروف كرده است چون گروهى از علماى تابعين، علوم عربى و نقطه گذارى را از ابوالاسود ياد گرفته بودند. ابن سلام جمحى تنى چند از آنها را نام برده و گفته است: از جمله كسانى كه از ابوالاسود اخذ كردند، يحيى بن يعمر (متوفى قبل از 90 هـ) و نصر بن عاصم ليثى (متوفى 90 هـ) و جز آنها را مى توان نام برد.(2) شك نيست كه احساس نياز به تشخيص حروف مشابه در مصحف و غير مصحف، با گذشت زمان بيشتر و بيشتر مى شد و احتمال دارد كه سعى در تكميل اين نقص در عهد خلافت عبدالملك آغاز شده است; عصرى كه بسيارى از فعاليتهاى لغوى و فنّى در آن انجام گرفت و اين دوره، دوره زيبا كردن خط و تلاش در بالا بردن كيفيت آن در تمام نواحى حكومت اسلامى بود.(3)شاهد اين مطلب همان گنبد بزرگى است كه عبدالملك در اطراف صخره آن را به پا داشت و در آن ريزه كارى هاى فن معمارى را گرد آورد.(4) و نيز در خلافت عبدالملك ديوانهاى شام و عراق به عربى ترجمه شد(5) و عبدالملك نخستين كسى بود كه سكه هايى با نقش عربى زد.(6)
گفتيم كه در بعضى از روايات آمده اولين كسى كه مصاحف را نقطه گذارى كرد، يحيى بن يعمر و نصر بن عاصم بودند.(7) پژوهشگران اين روايات را در بحث از نخستين واضع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: تاريخ الادب، ص 71 به بعد.
2. طبقات فحول الشعراء، ص 13-12 و بنگريد به: سيرافى: ص 21 و ابوبكر زبيدى: ص 22 و ابن نديم: ص 41 و ابوالبركات انبارى: ص 11.
3. دكتر ابراهيم جمعه: دراسات فى تطور الكتابات الكوفيه، ص 136 و بنگريد به: دكتر صالح العلى: ص 20.
4. درباره نمونه هايى از نوشته هاى اطراف اين گنبد كه در زمان عبدالملك نوشته شده، رجوع كنيد به: بررسيهاى دكتر منجد درباره تاريخ خط عربى، ص 59. اين نوشته ها در سال 72 هجرى نوشته شده است.
5. بلاذرى: ص 201، 309 و جهشيارى: ص 38 و 40.
6. ابن رسته: مجلد 7، ص 192.
7. دانى: المحكم، ص 6-5.

صفحه 499


نقطه گذارى اعراب آورده اند و چون ثابت شده كه ابوالاسود اولين كسى بود كه نقطه گذارى براى اعراب را وضع كرد، نسبت دادن اين كار به آن دو نفر محل اشكال است و شايد منظور اين باشد كه آنها پس از استادشان اين روش را اشاعه دادند; و شايد هم منظور اين باشد كه آنها اولين كسانى بودند كه در مصاحف به نقطه گذارى اعجام پرداختند; و به نظر مى رسد كه احتمال دوم ترجيح دارد و متن عسكرى هم به آن اشاره مى كند.
يحيى بن يعمر دانشمند مورد اعتمادى بود كه از او فقه هم نقل شده(1) و صاحب قرائت هم بوده است.(2) ابن عطيه در مقدمه تفسير خود نقل مى كند كه جاحظ در كتاب «الانصار» گفته است: «نصر بن عاصم نخستين كسى بود كه مصاحف را نقطه گذارى نمود و به او «نصر الحروف» گفته مى شد.»(3) و اين لقب (نصر الحروف) به نقشى كه نصر بن عاصم در اعجام حروف داشت و يا كارى كه مخصوص او بود، دلالت مى كند.
اينكه روايت اصفهانى و عسكرى اشاره مى كند كه نقطه گذارى اعجام در خلافت عبدالملك (86-65 هـ) و ولايت حجاج (95-75 هـ) اتفاق افتاده، اين مى رساند كه اعجام حروف پس از وضع نقطه گذارى اعراب توسط ابوالاسود بوده است; ولى در اينجا روايتى وجود دارد كه دانى از اوزاعى (متوفى 157 هـ) نقل كرده كه گفت: از يحيى بن كثير شنيدم كه مى گفت: «قرآن در مصاحف خالى از نقطه بود. اولين حرفى كه بر آن نقطه گذاشتند ياء و تاء بود; و گفتند عيبى ندارد. نقطه نور حرف است.»(4) آيا معناى روايت اين است كه نقطه گذارى بر ياء و تاء قبل از نقطه گذارى اعراب توسط ابوالاسود، انجام گرفته است؟ از رواياتى كه بعضى از آنها را پيشتر نقل كرديم جز اين فهيمده نمى شود كه نقطه گذارى اعراب زودتر از نقطه گذارى اعجام در مصاحف به كار رفته است و نمى دانيم كه يحيى بن ابى كثير مصاحف را خالى از نقطه ديده و شاهد نقطه گذارى آن بوده است يا او اين مطلب را از كسى كه مصاحف را خالى از نقطه ديده نقل مى كند؟ به هر حال روايت ابن ابى كثير به طور قاطع دلالت به اين ندارد كه نقطه گذارى اعجام پيش از نقطه گذارى اعراب بوده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن سلام جمحى: ص 12.
2. ابوبكر زبيدى: ص 23 و ابن الجزرى: غاية النهايه، ج 2، ص 381.
3. مقدمه تفسير ابن عطيه كه توسط ارترجفرى منتشر شده، ص 275.
4. المحكم، ص 35 و نيز ص 2 ، 17.

صفحه 500


آن دسته از روايات تاريخى كه به آغاز نقطه گذارى اعجام و استخدام آن در مصاحف دلالت دارد، دوره اى را كه اين گام برداشته شده معين مى كند. طبق اين روايات اين حادثه در نيمه اول از قرن اول هجرى و پيش از پايان آن اتفاق افتاده و چون ما از اسناد خطى كه مربوط به اين قرن است در تبيين اين روايات كمك مى گيريم، چيزى دستگيرمان نمى شود، بلكه اسناد خطى مسأله را به صورت ديگرى مطرح مى كند، ولى به درجه قطعيت و ثبوت نمى رسد. امروز تعدادى اسناد خطى در اختيار پژوهشگران است كه مربوط به دوره پيش از خلافت عبدالملك بن مروان است و در بعضى از آنها نقطه هاى اعجام ديده مى شود و صحت روايات تاريخى و يا اصالت اين نقطه هايى را كه در اين متون وجود دارد، زير سؤال مى برد.
اين اسناد عبارتند از يك پارچه (برده) و دو سنگ نوشته. در فصل مقدماتى راجع به برده صحبت كرديم و در اينجا مى خواهيم با تفصيل بيشترى راجع به تاريخ و قرائت آن و اهميتى كه در بيان تاريخ اعجام حروف عربى دارد، بحث كنيم. اين برده در مجموعه «راينر» كه برده هاى عربى موجود در موزه وين را در بر گرفته، به شماره 558 آمده و با دو زبان عربى و يونانى نوشته شده است و به نظر مى رسد كه نوشته اصلى همان قسمت عربى آن است و قسمت يونانى ترجمه جملات عربى است.(1)
«گروهمان» به قرائت اين برده اقدام كرده و سطر آخر آن را چنين خوانده است: «... فى شهر جمدى الاول من سنة اثنتين و عشرين و كتب ابن حديد و»(2) او گفته است كه در قسمت عربى اين برده پنج حرف داراى نقطه اعجام است كه عبارتند از: (ش، ز، ذ، خ، ن) و اين متن را قديمى ترين متن عربى خطى دانسته كه در آن نقطه هاى اعجام وجود دارد.(3)
به نظر مى رسد كه تاريخ اين برده و اعجام بعضى از حروف آن، على رغم اعتمادى كه گروهمان به آن دارد، محل مناقشه است و بايد اشاره كنيم كه صورتهاى منتشر شده اين برده به روشن ساختن اين دو قسمت كمك نمى كند. با اينكه دكتر منجّد تصوير قابل قبولى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.. Grohmann: from the world of arabic papyri, Al-Maaref press , Ciro 1952 p.113
2. همان مصدر.
3. همان مصدر، ص 82 و بنگريد به: ناصرالدين اسد: ص 40 و A660tt, p.38

صفحه 501


از اين برده را منتشر كرده،(1) ولى در اين تصوير مشخص كردن حروف با نقطه آسان نيست. تا آنجا كه ما ديديم تمام تصاوير منتشر شده اين متن در اين جهت متفق هستند كه سطر آخر آن تا اندازه اى واضح است(2) و در اين تصويرها ميان كلمه (عشرين) و كلمه (ابن حديد و) جاى خالى وجود دارد كه گروهمان آن را (وكتب) خوانده است و دكتر منجد با او موافق است; با اينكه او كلمه آخر را به جاى (حديد و) (حديده) خوانده است;(3) ولى استاد ناصر نقشبندى در قرائت سطر آخر درنگ كرده و جاى خالى ميان آن دو كلمه را رها ساخته و چنين خوانده است: (شهر جمدى الاولى من سنة اثنتين و عشرين و... حديد...)(4) اين درنگ قابل توجيه است; زيرا در تمام اين تصويرهاى منتشر شده كلمه غير واضحى وجود دارد كه گروهمان آن را (كتب) خوانده است و پس از كلمه (حديد) آثار كلمه ديگرى است و لذا نمى توان به آسانى در برابر قرائت گروهمان تسليم شد; قرائت اين كلمه اثر مهمى در تعيين تاريخ اين برده دارد; اگر قرائت گروهمان درست باشد، تاريخ برده مشخص مى شود ولى اگر قرائت ديگرى باشد تاريخ برده مورد ترديد قرار مى گيرد. شگفت اينكه دكتر منجد لوح بزرگى از اين برده را آورده و گفته كه گروهمان آن را جهت توضيح تاريخ برده منتشر كرده است; آنگاه اضافه مى كند كه: «به روشنى تاريخ برده، سال بيست و دو به نظر مى رسد.»(5) هر چند كه در اين قطعه بزرگ شده، تاريخ مذكور واضح است، ولى قطعاً آن را از برده مورد نظر بزرگ نكرده اند; زيرا كه نسبت فاصله كلمات; طبيعت كلماتى كه با سطر سابق بر آن مقابله مى كند، در دو تصوير كاملا با يكديگر اختلاف دارند و نمى دانم كدام يك از آنها مصدر اين اشتباه است؟(6) شايد بتوان گفت كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دراسات فى تاريخ الخط العربى ص 38، شكل 19.
2. تصوير برده را در كتاب خانم N . Abbott لوح 4 و در پايان مقاله آقاى ناصر نقشبندى در مجله سومر و نيز در همان كتاب گروهمان ملاحظه فرماييد.
3. دكتر منجد: ص 33.
4. منشأ الخط العربى، ص 139.
5. دراسات فى تاريخ الخط العربى، ص 39، شكل 20.
6. از اين شگفت آورتر اينكه تصويرى را كه استاد ناجى زين الدين در: مصور الخط العربى (شكل 99، ص 31) منتشر كرده، كلمه «كتب» كه محل اختلاف است به وضوح تمام نوشته شده كه قابل توجه است و اين احتمال داده مى شود كه تصويرى كه ناجى زين الدين آورده بر اساس قرائت گروهمان دستكارى شده است و اين امر در كلمات ديگر هم ديده مى شود.

صفحه 502


در تعيين تاريخ اين برده، شناخت تاريخ آن در قسمت يونانى و سنجش آن با سالهاى هجرى، كارساز باشد ولى متأسفانه نتوانستيم آن را به دست بياوريم.(1)
و اما دو سنگ نوشته اى كه در بعضى از حروف آن نقطه هاى اعجام ظاهر شده، يكى از آنها در حجاز و ديگرى در غرب فرات در عراق پيدا شده است.
مهندس K.S.Twitchell در سال 1945 كه در بعضى مناطق معدنى حجاز حفارى مى كرد، به سنگ نوشته اى در يك صخره از بقاياى يك سد قديمى كه در زمان خليفه اول بنى اميه يعنى معاويه درست شده بود، دست يافت; همان گونه كه سنگ نوشته پيدا شده در نزديكى طايف به اين معنا دلالت دارد(2) و «مايلز» به خواندن و نشر آن مبادرت ورزيد.(3)تاريخ اين سنگ نوشته سال 58 هجرى مى باشد. طبق تصوير منتشر شده در بسيارى از حروف آن نقطه هاى اعجام ديده مى شود. گروهمان آن را به اين صورت خوانده است:(4)
1. هذا السد لعبدالله معوية
2. اميرالمؤمنين بنيه عبدالله بن حنجر
3. باذن الله لسنة ثمن و خمسين ا
4. للهّم اغفر لعبدالله معوية ا
5. ميرالمؤمنين و ثبته و انصره و متع ا
6. لمومنين به كتب عمر و بن حباب
مايلز سطر آخر را چنين خوانده (أ / ميرالمومنين...) و كلمه امير را اضافه كرده به گمان اينكه در اينجا كلمه اى ساقط شده است(5) و دكتر منجد به آن اعتراض نموده و گفته است بايد به جاى كلمه (امير) كلمه (اللهم) باشد كه عبارت چنين خواهد بود: (و متع اللهم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دكتر عبدالعزيز دالى ترجمه اى از تاريخ متن يونانى اين برده را در ص 46 كتاب خود آورده و آن 30 برموده از سال اول از بريديوس اول است.
2. بنگريد به:   grohmann: Arabic Inscriptions, Louvain-leuven. 1962 p 56.
و نيز بنگريد به: دكتر زاكيه محمد رشدى: قسمت 2، مجلد 29، ص 42 و دكتر منجد: ص 101.
3. منتشر شده در:   Journal of near Estern studies V. 7, part 4, october 1984 p 236
تحت عنوان: Early Islamic Inscription near Ta'if in the Higaz و نيز بنگريد به مصادر پاورقى پيشين.
4. بنگريد به:   Grohmann: Arabic Inscriptions pp.56
5. بنگريد به:   Grohmann: Arabic Inscriptions p.57

صفحه 503


المومنين به)(1) ولى به نظر مى رسد كه قرائت صحيح همان است كه گروهمان خوانده است و مايلز و دكتر منجد در قرائت آن اشتباه كرده اند; زيرا كه در سنگ نوشته، كلمه (ا/ لمومنين) به وضوح ديده مى شود و جايى براى كلمه (امير) و يا (اللهم) وجود ندارد و نقصى در آغاز سطر آخر به نظر نمى رسد.(2) حروفى كه در اين متن در بعضى از موارد نقطه هاى اعجام دارد عبارتند از: باء و تاء و ياء و ثاء و نون و فاء و خاء.
اعتقاد بر اين بود كه سنگ نوشته هايى كه مربوط به قرن اول هجرى است و در آنها بعضى از حروف نقطه گذارى اعجام شده است، تنها دو متن مى باشد: يكى متن طايف كه به آن اشاره كرديم، و ديگرى متنى كه تاريخ آن به سال 86 هجرى برمى گردد و آن از جمله مناره هايى است كه براى راهنمايى در زمان عبدالملك بن مروان ساخته شده و در آن كلمه (ثمنيه) در سطر آخر به صورت نقطه گذارى نوشته شده است.(3) ولى سنگ نوشته سومى هم وجود دارد كه در منطقه «اُبيّض» در عراق پيدا شده است. و آن شبيه يادبودى است كه آن را ثابت بن يزيد اشعرى نوشته است و به سال 64 هجرى مربوط مى شود و در آن سه حرف باء و ثاء و ياء نقطه گذارى شده است و اين سنگ نوشته از سيزده سطر تشكيل شده و ما اكنون درصدد بررسى يا قرائت آن نيستيم(4) و فقط به جاهايى كه اين كلمات نقطه گذارى شده در آنها آمده است، اشاره مى كنيم و آن در دو سطر دوم و سوم است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دراسات فى تاريخ الخط العربى، ص 103.
2. بنگريد به:   Grohmann: Arabic Inscriptions p.57
3. گروهمان چنين عقيده اى دارد (بنگريد به مصدر سابق، ص 58) تصوير اين سنگ نوشته را كتاب خانم N.Abbott در لوح 2 شماره 6 و دكتر زاكية محمد رشدى: قسمت 2، مجلد 29، ص 50 و دكتر منجد: شكل 61، ص 108 ملاحظه فرماييد.
4. اين سنگ نوشته را آقاى عزالدين صندوق در سال 1949 در صخره اى به ابعاد 9×5/5 م در وادى اُبيّض در منطقه اى كه به گودى الابيض مشهور است و در غرب كربلاست، پيدا كرد. در اين صخره نوشته هاى ديگرى هم وجود دارد كه به تاريخهاى متأخرترى مربوط است. يكى از آنها مربوط به سال 356 هجرى است. درباره تفاصيل مربوط به اين سنگ نوشته رجوع شود به: عزالدين صندوق: «سنگ گودى اُبيّض» مقاله اى كه در مجله سومر، مجلد 11، شماره 2، سال 1955 ص 217-213 منتشر شده است. آقاى صندوق تصوير سنگ نوشته را هم در اين مقاله آورده است. همچنين تصوير آن را در دكتر فرج بصمه چى: كنوز المتحف العراقى، وزارة الاعلام بغداد، 1972، شكل 266، ص 443 و دكتر صلاح الدين المنجد: شكل 58، ص 105 ملاحظه فرماييد. تصوير منتشر شده اين سنگ نوشته از روى نسخه گچى موزه عراق است. دكتر منجد در ص 104 گفته كه آن در موزه عراق نگهدارى مى شود در حالى كه در موزه عراق نسخه گچى آن نگهدارى مى شود و خود صخره در جاى اوليه خود قرار دارد (بنگريد به: عزالدين صندوق، ص 14 و فرج بصمه چى: ص 416).

صفحه 504


2. الله و كبر كبيرا و ا
3. لحمدلله كثيرا و سبحن ا
اينها متنهاى خطى سه گانه اى بود كه در آنها بعضى از حروف به صورت نقطه گذارى اعجام آمده و آنها مربوط به دوره اى است كه سابق بر زمانى است كه روايت تاريخى آن را تعيين مى كند. با اعتماد به تصويرهاى منتشر شده اين سنگ نوشته ها و پذيرش سخن گروهمان درباره برده اهنس، مى توانستيم بگوييم كه ظهور نقطه گذارى اعجام در كتابت عربى مربوط به زمانى جلوتر از زمان تعيين شده در روايت است; يعنى به سال 22 هجرى يا جلوتر از آن يا لااقل به سال 58 هجرى كه تاريخ سنگ نوشته طايف است برمى گردد. ولى اخيرا از ملاحظات يكى از پژوهشگران اطلاع يافتم كه انسان را درباره اين موضوع وادار به احتياط شديد مى كند و اينكه بايد در انتظار ادله بيشترى صبر كرد; مثلا دكتر طاهر احمد مكى در اصالت نقطه هاى موجود در برده اهنس و نقش طايف شك كرده با اينكه آنها را نديده است. او مى گويد:(1) «من برده اى را كه گروهمان آورده نديدم و به آن اطمينان ندارم; زيرا كه نامه هاى پيامبر كه حدود پانزده سال جلوتر از تاريخ اين برده نوشته شده، نقطه هاى اعجام را ندارد با اينكه كاتبان تمام همّ خود را در زيبانويسى و فنى بودن آن به كار برده اند; چون اين نامه ها از يك پيامبر به سوى پادشاهان و امراء نوشته مى شد و براى اينكه كاملا رسالت خود را انجام دهد، سعى مى شد كه با رسم الخط كاملى و به صورت خوانا نوشته شود. همچنين مصحف عثمان هيجده سال پس از اين سند نوشته شده و در عين حال خالى از نقطه گذارى اعجام است در صورتى كه به شدت نيازمند نقطه گذارى بود و براى حفاظت از متن آن علما آن را نقطه گذارى و اعجام نمودند. بنابراين، وجود يك سنگ نوشته كه بعضى از حروف آن نقطه گذارى شده و به دوره اى برمى گردد كه متون ديگرى از آن دوره در دست داريم كه نقطه گذارى نشده است، در تأسيس يك قاعده و بيان حقيقت آن كافى نيست; شايد نقطه گذارى آن متن بعدها كه نقطه گذارى در كتابت متون و اسناد شايع شده انجام گرفته است».
همچنين مى توانستيم از احتمال اضافه شدن نقطه هاى اعجام بگذريم و اين متون را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دراسة فى مصادر الادب، ص 64-63.

صفحه 505


على رغم ترديدهايى كه وجود دارد بپذيريم; ولى پژوهشگر ديگرى به بررسى متون قرن اول هجرى پرداخته و درباره نقش طايف چنين اظهار نظر كرده است:(1) «در اين نقش بعضى از كلمات منقوط است و از شكل نقطه هايى كه بر باء و تاء و ثاء و نون و ياء گذاشته شده معلوم مى شود كه آنها را بعدها اضافه كرده اند تا ثابت كنند كه نقطه گذارى پيش از سال 58 يعنى پيش از تاريخ كتابت آن وجود داشته است چون گودى اين نقطه ها كمتر از گودى خطوط است.» آنچه در اينجا از اضافه شدن نقطه ها در دوره هاى بعدى سخن رفته، احتمالى را كه دكتر طاهر داده است، تقويت مى كند و انسان را از صدور حكم درباره اين موضوع بر حذر مى دارد ولى ما نمى دانيم كه اين پژوهشگر از كجا فهميده است كه گودى نقطه ها كمتر از گودى خطوط است و آيا اين سخن به تنهايى در اثبات اينكه نقطه ها بعدا اضافه شده، كافى است؟
آنچه درباره نقش طايف گفته شده، درباره نقش ابيّض هم مى توان گفت، بخصوص اينكه در همين صخره نقوش ديگرى وجود دارد كه به دوره هاى متأخر از تاريخ نقش ثابت اشعرى مربوط مى شود و در اين نقش تنها سه حرف نقطه گذارى شده وجود دارد كه عبارتند از: باء و ثاء و ياء، و به نظر مى رسد كه آنها در متن مزبور تنها در دو كلمه آمده اند: يكى در (وكبر) در سطر دوم و ديگرى در (كثيرا) در سطر سوم; و شايد كلمه (كبيرا) در سطر دوم نيز نقطه گذارى شده باشد.
اضافه مى كنيم كه در برده ها و سنگ نوشته ها و صخره هاى منقوش و عمليات معدنى كه مربوط به قرون اوليه است، ظهور نقطه هاى اعجام نادر است، و لذا در غير از سه نقشى كه ياد شد، در نقوش ديگر نقطه گذارى وجود ندارد و مثلا در نقش قاهره (31 هجرى) و در نقش گنبد صخره اى (72 هـ) و در نوشته هاى مناره هاى راهنما جز مناره «باب الواد» كه كلمه (ثمنية) نقطه گذارى شده، هيچ كدام نقطه گذارى نشده است.(2) همچنين در نقوش ديگر اين قرن نيز نقطه گذارى نيست و نقوش نوشته شده بر صخره ها تا نيمه دوم قرن سوم هجرى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دكتر زاكيه محمد رشدى: النقوش الساميه، قسمت 2، مجلد 29، ص 43 در اينجا از دو حرف فاء و خاء ياد نكرده و گمان مى كنم كه آنها هم مورد نظر بوده است.
2. نمونه هاى اين نقوش را در كتاب N.Abbott (لوح 2 شماره 5) و دكتر زاكيه محمد رشدى: قسمت 2، مجلد 29، ص 49 و 51، 52 ملاحظه فرماييد.

صفحه 506


خالى از نقطه گذارى است(1) و در برده هاى قرن اول هجرى نيز (غير از برده اهنس) نقطه گذارى بسيار نادر است(2) و در قطعه هاى طلا و نقره اى كه مربوط به اواخر قرن اول (88-80 هـ) است نقطه گذارى بسيار نادر است(3).
اگر ملاحظه كنيم كه نيمه دوم قرن اول هجرى و سالهاى آخر اين قرن شاهد روى آوردن مردم به نقطه گذارى متون مكتوب بوده، اين دلالت مى كند كه مردم تازه با اين كار آشنا مى شدند و در نوشته هاى خود به آن تمايل نشان مى دادند; ولى اين تمايل در سالهاى بعدى كمتر شد به طورى كه نقطه گذارى حروف در غير قرآن و كتابهاى اهل لغت كه در آن مبالغه مى كردند، كار مطلوبى نبود. و از اينجاست كه در نوشته هاى مربوط به پس از قرن اول ترك نقطه گذارى بيشتر از نوشته هاى اواخر قرن اول بوده است. اين پديده در قرنهاى بعدى نيز استمرار يافت و اين روش چنين توجيه مى شد كه در نامه هايى كه به حاكم و يا عالمى نوشته مى شد، نقطه گذارى نوعى توهين به او و كم شمردن علم او تلقى مى شد و به اين معنا بود كه او توانايى خواندن درست حروف را بدون نقطه گذارى ندارد. ابن درستويه گفته است: «اهل نحو و شعر و مطالب غريب سزاوار است كه هر كلمه اى را از لحاظ بسط و تركيب و اعراب و نقطه مقيد سازند چون علوم آنها دشوار است و مقيد ساختن آن كار خواننده را آسان مى كند; ولى براى نويسندگان ديوانها و نامه نگاران تخفيف دادن و ترك اعراب گذارى در مواردى كه روشن است و اشتباه نمى شود سزاوارتر است; همان گونه كه در نقطه گذارى هم همين طور است; اگر كلمه اى و يا حرفى مشتبه شود، مقيد كردن آن در تمام موارد لازم است.»(4) ابوالخير صاحب مفتاح السعاده (متوفى 962 هـ) از اين پديده چنين تعبير آورده است: «نقطه گذارى و اعجام در مصحف در زمان ما لازم است و در غير مصحف وقتى كه بيم از اشتباه باشد لازم است چون نقطه گذارى براى رفع اشتباه وضع شده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: Grohmann: arabic Inscriptions, p.58 و بنگريد به: دكتر ابراهيم جمعه: دراسة فى تطور الكتابات الكوفية، ص 98.
2. بنگريد به: Grohmann: form the world of arabic papyri, p.82
3. همان مصدر.
4. كتاب الكتاب، ص 5 و بنگريد به: سيوطى: تدريب الراوى، ج 2، ص 68.

صفحه 507


ولى در حال امن از اشتباه ترك آنها بهتر است، بخصوص اگر مخاطبِ نوشته اهل باشد....»(1)
اين پديده مشكل بحث از آغاز اعجام در كتابت عربى را دشوارتر مى سازد و باعث مى گردد كه در كليت اين قضيه كه پيش از اسلام اعجام نبوده است، ترديد كنيم; و اين به خاطر وجود نوشته هاى متعددى است كه به دست آمده و مربوط به اين دوره است، بخصوص اينكه همه آنها سنگ نوشته ها هستند و چند سطر بيش نيستند. تاكنون نوشته اى بر پوست يا برده كه مربوط به دوره جاهليت باشد به دست نيامده است «شايد نبودن نقطه در اين سنگ نوشته ها به دليل اطمينان كاتب از تصحيف و اشتباه در قرائت بوده است چون آنها مشتمل بر نام اشخاص و سال كتابت و چند كلمه اى است كه شناختن آنها آسان است.»(2) اين حكم البته به درجه كمترى بر نوشته هاى پس از اسلام هم شامل مى شود ولى اخبار متواتر و اسناد خطى دلالت مى كند كه مصاحف عثمانى خالى ا ز نقطه گذارى اعجام و علامتهاى حركات بوده و اين دليلى ندارد جز اينكه كتابت عربى در آن زمان اين چيزها را نمى شناخته است يا به آن حد شناخته شده مورد استعمال نبوده كه در يك متن مكتوب از آن استفاده شود و اين تنها يك احتمال است. علت خالى بودن اين مصاحف از علامتها را نمى توان وسعت در لهجه ها و قرائتها دانست. و چون روايات تاريخى دوره خلافت عبدالملك و ولايت حجاج بر عراق را نخستين دوره استخدام نقطه گذارى اعجام در كتابت عربى معرفى مى كند، اسناد سه گانه ياد شده كه مربوط به قبل از اين دوره است و در آنها نقطه هايى ديده مى شود، نمى تواند به تنهايى دليل بر قديمى بودن اين پديده باشد.
با همه اين احوال هيچ كس نمى داند كه در آينده چه روايات و اخبار و يا متنهاى نوشتارى بر پوست و يا معدن و يا صخره پيدا خواهد شد و يكى از احتمالات گذشته را تأييد خواهد كرد و اين كار را به عامر بن جدره و يا نصر بن عاصم و يحيى بن يعمر در خلافت عبدالملك نسبت خواهد داد و يا اين احتمال را تقويت خواهد كرد كه اين پديده در تاريخ برده اهنس; يعنى سال 22 هجرى و يا حتى پيش از آن وجود داشته است.
و چون در تعيين تاريخ پيدايش اعجام حروف در كتابت عربى در اين حدّ توقف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مفتاح السعاده، ج 1، ص 81 و حاجى خليفه: مجلد 1، ستون 713-712.
2. دكتر ناصرالدين اسد: ص 40 و بنگريد به: دكتر طاهر احمد مكى: ص 66.

صفحه 508


كرديم، شايسته است كه به روايات و اسناد روى آوريم تا ببينيم كتابت عربى چگونه در تشخيص حروف مشابه بر اين نظام استوار شد ـ نظامى كه تاكنون ادامه داشته است ـ و اينكه نسخه برداران مصاحف در آغاز چگونه آن را به كار گرفتند تا كار به اين نظام كامل موجود در كتابت عربى منجر شد به گونه اى كه هر حرف صامتى علامت مخصوصى پيدا كرد و آن هدف هر كتابتى در هر عصرى مى باشد.
دانشمندان پيشين گاهى اصطلاح «نَقْط» را به كار برده اند كه در اصل بر حركات وضع شده توسط ابوالاسود دلالت مى كند. آنها اين اصطلاح را در نقطه هايى كه براى تشخيص حروف مشابه به كار مى رود نيز استعمال مى كنند ولى از اين پديده بيشتر با اصطلاح «اعجام» ياء مى شود.(1) و دانى آن را چنين معرفى كرده: «نقطه گذارى نزد عربها اعجام حروف در كناره هاى آن است»(2) و نيز گفته است:(3) «نقطه گذارى جهت فرق گذاشتن حروف مشتبه به كار مى رود و نه چيز ديگر; و اگر اين اشتباه نبود هرگز نيازى به نقطه گذارى نبود و استعمال نمى شد.» و ابن درستويه درباره نقطه چنين گفته است:(4) «نقطه زيادتى است كه بر حرف عارض مى شود تا ميان آن و حرف ديگر فرق گذاشته شود; همان گونه كه گاهى يك حرف بر يك كلمه اضافه مى شود تا ميان آن كلمه و كلمه مشابه فرق باشد و لذا حروفى را كه مشابه ندارند نقطه گذارى نكرده اند مانند: الف و لام و واو و هاء و كاف; چون نداشتن مشابه آنها را از نقطه گذارى بى نياز كرده است».
ابن درستويه زيادتى را كه به حرف ملحق مى شود تا ميان آن حرف مشابه تشخيص داده شود، بر دو قسم كرده: اول نقطه، دوم رقم. و اين دو اصطلاح را چنين توضيح داده است: نقطه بر دو قسم است: يكى نقطه خالص، مانند نقطه باء و تاء و ثاء و ياء و نون; و ديگرى علامتى كه به منزله نقطه است; مانند علامتى كه بر حاء و راء و سين و صاد و عين گذاشته مى شود (وآن را رقم مى گويند); و هر كدام از نقطه و رقم گاهى بالاى حرف و گاهى زير حرف گذاشته مى شود.» نوع دوم از زيادت بر حروف، امروز تقريبا در كتابت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. درباره معناى اعجام به مطالب پيشين مراجعه نماييد.
2. المحكم، ص 35.
3. همان مصدر .
4. كتاب الكتاب، ص 51.

صفحه 509


عربى از ميان رفته جز در كاف آخر كلمه; ولى پيشينيان از آن بسيار سخن گفته اند به گونه اى كه اهميت آن كمتر از اعجام خالص نبوده است. آنها رقم را در نوشته هاى خود به جهت احتراز از خطا و تصحيف به كار برده اند.
اولا: نقطه هاى اعجام خالص
به نظر مى رسد كه نوع اول كه ابن درستويه آن را نقطه خالص نام نهاد و به نقطه اعجام هم معروف است، پيش از استخدام رقم به كار مى رفته است; وقتى كاتبان ديدند كه دو يا سه حرف دركتاب شبيه هم هستند، خواستند آنها را از هم جدا كنند; لذا بعضى از آنها را نقطه گذاشتند و بعضى را مهمل گذاشتند; حرفى كه نقطه داشت با نقطه و حرفى كه نقطه نداشت با نداشتن نقطه مشخص مى شد; و در آغاز كار به اين فكر نبودند كه تمام حروف مشابه را با علامتى مشخص كنند ولى بعدها كه از اشتباه ميان حرف نقطه دار با حرفى كه نقطه ندارد، ترسيدند، حرف بدون نقطه را هم با علامتى مقيد كردند و اين همان است كه ابن درستويه به آن «رقم» مى گويد.
دانى گفته است كه خليل بن احمد پيشواى اهل لغت، حروف با نقطه و بدون نقطه را معين كرده و كيفيت آن را نيز مشخص نموده است. او گفته است(1): «از خليل بن احمد روايت شده كه گفت: الف نقطه اى ندارد چون شبيه هيچ حرفى نيست.
باء نقطه اى در زير دارد.
تاء دو نقطه در بالا دارد.
ثاء سه نقطه.
جيم يك نقطه در زير.
خاء يك نقطه در بالا.
ذال يك نقطه در بالا.
شين سه نقطه در بالا.
ضاد يك نقطه در بالا.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المحكم، ص 35 ـ 36.

صفحه 510


فاء اگر وصل شود يك نقطه در بالا و اگر تنها باشد نقطه ندارد چون به هيچ حرفى شبيه نيست. قاف اگر وصل شود، زير آن يك نقطه گذاشته مى شود ولى مردم دو نقطه روى آن مى گذارند واگر تنها باشد نقطه ندارد چون شكل آن بزرگتر از شكل واو است وبه خاطر همين بزرگ بودن از نقطه بى نياز شده است.
كاف نقطه گذارى نمى شود چون از دال وذال بزرگتر است.
لام نقطه گذارى نمى شود چون به هيچ حرفى شباهت ندارد.
ميم نقطه گذارى نمى شود چون مانند لام به هيچ حرفى شباهت ندارد.
نون اگر وصل شود بالاى آن يك نقطه گذاشته مى شود چون به ياء وثاء شباهت ندارد; واگر جدا نوشته شود نقطه گذارى نمى شود وبزرگى شكل، آن را از نقطه بى نياز كرده چون شكل آن بزرگتر از شكل راء و زاء است.
واو نقطه گذارى نمى شود چون كوچكتر از قاف است وبه هيچ حرفى شباهت ندارد. هاء نقطه گذارى نمى شود چون مانند واو به هيچ حرفى شباهت ندارد.
لام الف دو حرف است كه به هم نزديك شده و هيچ كدام نقطه گذارى نمى شود.
ياء اگر وصل شود زير آن دو نقطه گذاشته مى شود تا به حرف فِ پيشين شباهت پيدا نكند و اگر تنها باشد نقطه گذارى نمى شود.
ملاحظه اين روايت نشان مى دهد كه آن يك روايت قديمى است وشايد قسمتى از كتاب خليل در نقطه گذارى باشد كه در آن نقطه زاء بيان نشده با اينكه همراه با راء در بيان حرف نون به آن اشاره شده است; و نيز از نقطه ظاء و غين غفلت شده و اين بدان جهت است كه اين روايت از اشكال حروف مطابق با صورتهاى قديمى آنها در خط كوفى سخن گفته است. بر اين اساس، اينكه مى گويد: «كاف نقطه گذارى نمى شود چون بزرگتر از دال وذال است.»، اين سخن در خطى كه در قرون نخستين پيش از بهسازى خط توسط ابن مقله (متوفى 328 هـ) بوده است، جور در مى آيد چون در آن زمان كتابت عربى مايل به خط كوفى بود. همچنين اين سخن كه نون وقتى در آخر كلمه واقع شود نقطه گذارى نمى شود چون شكل آن از شكل راء وزاء بزرگتر است ويا توصيفى كه از قاف آخر كلمه مى كند وآن را با واو مقايسه مى نمايد همه اينها با شكل قديمى كتابت عربى جور در مى آيد.


صفحه 511


دانى روايت ديگرى درباره اعجام حروف عربى نقل مى كند و مى گويد:(1) كسانى غير از خليل گفته اند كه حروف معجم بيست وهشت حرف مختلف است كه در تهجى منفرد هستند و آنها ساكن مى باشند ولام الفِ وصل شده هم به آنها اضافه شده چون در شكل خود منفرد است و حروف بر چهار قسم باشد: يك قسم شامل شش حرف متفاوت است كه براى تشخيص آنها از حروف ديگر احتياجى به نقطه گذارى نيست وعبارتند از: ا، ك، ل، م، و، هـ .
قسم ديگر شامل هفت حرف مشابه با حروف ديگر است كه نقطه ندارد و عبارتند از: ح، د، ر، س، ص، ط و ع.
قسم ديگر شامل يازده حرف مشابه باحروف ديگر است كه بانقطه مشخص شده اند وعبارتند از: ب، ت، ث، ج، خ، ذ، ز، ش،ض، ظ،غ.
قسم ديگر شامل چهار حرف است كه اگر به حرف متصل نشوند نقطه گذارى نمى شوند واگر متصل شدند نقطه گذارى مى شوند وعبارتند از: ف، ق، ن، ى.
بنابراين مجموع حروفى كه به خاطر اشتباه يا حروف ديگر نقطه گذارى مى شوند، پانزده حرف هستند كه از آنها هشت حرف فقط يك نقطه دارند (خ، ذ، ز، ض، ظ، غ، ف، ن) ودو حرف دو نقطه بالا دارند (ت، ق) و دو حرف سه نقطه در بالا دارند (ث، ش) و دو حرف يك نقطه در پايين دارند (ب، ج) ويك حرف دو نقطه در پايين دارد (ي).
ابن درستويه از حروف با نقطه وبى نقطه سخن گفته وآنها را چند قسم قرار داده است. او مى گويد:(2) با نقطه ميان حروف مشابه تشخيص داده مى شود وآن بر سه قسم است:
يايكى از آنها نقطه گذارى وديگر مهمل گذاشته مى شود; مانند: حاء، خاء، راء، زاء، دال، ذال، سين، شين، صاد، ضاد، طاء، ظاء، عين، غين.
و يا به يكى از آنها يك نقطه وبه ديگرى دو نقطه و يا به يكى از آنها دو نقطه وبه ديگرى سه نقطه گذاشته مى شود; مانند: باء، ياء، تاء، ثاء، فاء، قاف.
و يا يكى از آنها از بالا و ديگرى از پايين نقطه گذارى مى شود مانند: جيم، خاء، تاء،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المحكم، ص 37 ـ 36.
2.كتاب الكتاب، ص 52.

صفحه 512


ياء، باء، نون، فاء، قاف، در بعضى از روشها.
حرفى كه دو نقطه برآن گذاشته مى شود براى آن است كه شبيه آن را يك نقطه گذاشته اند; مانند: نون، تاء، فاء، قاف، باء، ياء.
حروفى كه برآن سه نقطه گذاشته مى شود براى آن است كه دو شبيه دارد كه يكى را يك نقطه و ديگرى را دو نقطه گذاشته اند; مانند: تاء، ثاء، نون. واما حرف شين راهم سه نقطه گذاشتند چون سه دندانه دارد ودر بعضى روشها يك نقطه بر آن گذاشته مى شود وشبيه آن را يك نقطه در زير مى گذارند و اين كار را كسى انجام مى دهد كه از حروف غفلت ندارد.
حرفى كه در زير آن نقطه گذارى مى شود براى آن است كه شبيه آن را از بالا نقطه گذارى كرده; مانند: ياء، تاء، جيم، خاء، باء، نون.
اين سه روايت نيازى به تعليق و شرح ندارد چون آنها با روشن ترين صورتى نقطه گذارى حروف عربى را بيان كرده اند; ولى نبايد بدون بعضى از ملاحظات از كنار آن عبور كرد. مهمترين آن ملاحظات در كيفيت نقطه گذارى فاء و قاف و مهمل گذاشتن كاف است و نيز اشاره ابن درستويه به نقطه سين در زير آن است در روش كسانى كه از حروف غفلت ندارند.
درباره نقطه قاف در روايت دانى از خليل آمده است: «فاء اگر وصل شود، يك نقطه بالاى آن گذاشته مى شود... و قاف اگر وصل شود، يك نقطه زير آن گذاشته مى شود; و بعضيها دو نقطه بالاى آن مى گذارند.» اين سخن در وهله اول عجيب به نظر مى رسد; چون مشهور اين است كه نقطه قاف و فاء به همان نحو است كه دانى گفته: «اهل مشرق يك نقطه بالاى فاء و دو نقطه بالاى قاف مى گذارند و اهل مغرب يك نقطه زير فاء و يك نقطه بالاى قاف مى گذارند.»(1) و اين عكس سخن خليل است. به نظر مى رسد كه سخن خليل بيانگر اصل در كيفيت نقطه گذارى قاف و فاء تا عصر اوست. در آن زمان شايع اين بوده كه فاء يك نقطه بالاى آن و قاف يك نقطه زير آن داشته و اينكه خليل گفته: بعضى از مردم دو نقطه روى قاف مى گذارند دليل بر عدم شهرت آن است; ولى آنچه او گفته فراموش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المحكم، ص 37 و بنگريد به: ابوالحجاج بلوى: ج 1، ص 174.

صفحه 513


شده و نظام ديگرى جايگزين آن شده همان گونه كه دانى (متوفى 444 هـ) آن را تصوير كرده است; تا مى رسيم به عصر قلقشندى (متوفى 821 هـ) كه او با قاطعيت نقطه قاف را بالاى آن مى داند و مى گويد:(1) «درباره قاف اختلافى ميان اهل خط نيست كه نقطه آن در بالاى آن قرار مى گيرد; جز اينكه كسى كه يك نقطه در بالاى فاء مى گذارد، دو نقطه در بالاى قاف مى گذارد تا ميان آنها فرق باشد و كسى كه نقطه فاء را زير آن مى گذارد، نقطه قاف را بالاى آن مى گذارد».
در مقابل سخنان دانى و قلقشندى، در صحت روايت دانى از خليل ترديد به وجود مى آيد جز اينكه در چند ورقى كه از بعضى از مصاحف خطى قديمى منتشر شده، قاف يك نقطه در زير آن قرار دارد و از اينجا مى توان به صحت آن روايت و اصالت اين روش در اعجام قاف اطمينان حاصل كرد. از جمله مثالهاى آن، اين كلمه هاست: (فاحذرهم، والقوم، و يقولون) كه در اينها فاء يك نقطه در بالا و قاف يك نقطه در زير دارد(2) و از جمله آنهاست: (قل أبالله، و يخلقهم، و طائفة، و بالمعروف) در اين كلمات قاف با يك خط در زير نقطه گذارى شده (البته درباره اين روش به زودى بحث خواهيم كرد) و فاء با يك خط در بالا نقطه گذارى شده است(3). همچنين در دو صفحه اى كه از مصحف منسوب به عثمان بن عفان است، كلمات (قال الحواريون، والقدوس، و فضل الله، و يقولون، والحق، وقوما، و نفس) را مى بينيم كه نقطه قاف خطى در زير آن و نقطه فاء خطى بالاى آن است.(4)
آنچه خليل درباره نقطه گذارى قاف گفته و آنچه در اين نمونه ها آشكار است، اشاره به اين دارد كه اصل در نقطه گذارى فاء و قاف اين است كه آنها هم مانند نون و باء باشند: فاء يك نقطه در بالا و قاف يك نقطه در زير داشته باشد; و در نقش طايف در كلمه (اغفر)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صبح الاعشى، ج 3، ص 158.
2. بنگريد به: دكتر منجد: شكل 48، ص 93 و آن ورقى از يك مصحف در موزه آثار اسلامى در استانبول به شماره 87 از مجموعه اسناد امويهاست.
3. همان مصدر، شكل 45، ص 88 و آن ورقى از يك مصحف نوشته شده بر پوست در موزه عراق به شماره 678 است و دكتر منجد گفته كه آن مربوط به اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم است.
4. بنگريد به همان مصدر، شكل 28 و 29، ص 58 و 60 از مصحفى در توپ قاپى به شماره 194.

صفحه 514


در سطر چهارم مى بينيم كه فاء يك نقطه در بالا دارد و اگر قاف هم در اين نقش وارد مى شد انتظار داشتيم كه مطابق با گفته خليل، يك نقطه در زير داشته باشد; ولى به نظر مى رسد كه اين روش در اعجام فاء و قاف پايدار نماند; چون دانى در سخن سابق خليل نقل كرده كه كسانى قاف را با دو نقطه در بالاى آن نقطه گذارى مى كنند و اعجام فاء و قاف مانند اعجام نون و تاء است; و شايد روش ديگر در نقطه گذارى فاء و قاف پس از عصر خليل به وجود آمده است و آن برعكس روش قديمى است به اين صورت كه فاء يك نقطه در زير و قاف يك نقطه در بالا دارد همانگونه كه امروز اين روش را در خط مغربى در مصاحف و غير مصاحف ملاحظه مى كنيم. ولى در مشرق به نظر مى رسد كه روش قديمى از همان آغاز از بين رفته و به جاى آن اين روش حاكم شده كه فاء يك نقطه در بالا و قاف دو نقطه در بالا دارد(1) و آن همان روشى است كه امروز ما آن را به كار مى گيريم.
و اما نقطه گذارى سين در پايين آن و مهمل گذاشتن نقطه كاف، مربوط به نوع دوم از زيادت مى باشد كه با آن ميان حروف مشتبه فرق گذاشته مى شود و آن همان چيزى است كه ابن درستويه آن را «رقم» ناميد و به زودى درباره آن بحث خواهيم كرد در اينجا پديده اى را كه مربوط به اعجام حروف در مصاحف قديمى است بررسى مى كنيم و آن استعمال خطوط كوچك به جاى نقطه هاى گرد در اعجام حروف است. علامتهايى كه بر حروف گذاشته مى شود تا آن را به يك صداى معين مخصوص كند، يا به صورت نقطه هاى گرد كوچك است كه با خط كتابت متناسب است و از نقطه هاى اعراب كه با رنگ مخالف نوشته مى شود، كوچكتر است و يا خطوط كوتاهى است كه به جاى نقطه هاى گرد گذاشته مى شود.(2) امروز اعجام حروف با خط، عجيب به نظر مى رسد ولى در بسيارى از نمونه هاى مصاحف قديمى كه با خط كوفى قديم نوشته شده، ديده مى شود.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: حفنى ناصف: ص 72 و هوداس: ص 194.
2. قلقشندى در ج 3، ص 155 كتاب خود ذكر كرده كه ابن مقله گفته است: «براى نقطه دو صورت است: يكى شكل مربع و ديگرى شكل دايره اى.» معلوم نيست كه آيا منظور ابن مقله از شكل مربع نقطه گذارى به روش خطوط است يا نه؟
3. بنگريد به: ناصر نقشبندى: المصاحف الكريمة فى صدر الاسلام، ص 33.

صفحه 515


گروهمان اين نوع نقطه گذارى را مربوط به مصاحف خيلى قديمى مى داند.(1) او اين مطلب را هنگام بحث از نقش مناره «باب الواد، در كلمه (ثمنيه) ذكر كرده. در اين نقش كه تاريخ آن به خلافت عبدالملك بن مروان (86-65) مربوط مى شود، مى بينيم كه اين كلمه با خطوط كوتاه نقطه گذارى شده است; اما در تصويرى كه از اين نقش منتشر شده روى حرف ثاء فقط دو خط ديده مى شود. آيا كاتب آن ثاء را تاء نقطه گذارى كرده يا خط سوم در تصوير آشكار نشده است؟ و نيز در اين كلمه مى بينيم كه نون با يك خط در بالا و ياء با دو خط در پايين نقطه گذارى شده است.
پديده اعجام با خطوط كوتاه در بيشتر نمونه هاى خطى مصاحفى كه به آنها دست يافتيم آشكار است و آن شامل تمام حروفى مى شود كه احتياج به نقطه دارد و در عين حال كمتر كلمه اى است كه به طور كامل با اين روش نقطه گذارى شده باشد. مثلا اين پديده در مصحف تاشكند كه نسخه عكسى آن در دارالكتب المصريه است، ديده مى شود ولى نادر است و در حروف باء، ياء، نون، تاء، ثاء، شين، فاء، خاء، غين آشكار است و همين پديده در مصحف جامع عمرو عاص كه مورتيز آن را مربوط به قرن اول يا دوم مى داند،(2) بيشتر روشن است و كلماتى ديده مى شود كه به طور كامل به اين روش نقطه گذارى شده اند; مانند: (آل عمران 3/195) (حِبَابً بًحِرى) و (3/196) (بًفًلتِ) و (3/197) (فًلبل بمًَ) و (نساء 4/12) (توربًَ أح أو أحبً) اين خطوط با همان مركب متن با خط بلندى نوشته شده و گويا اين روش مورد استعمال قرار گرفته تا از اشتباهى كه در حالت اعجام حروف با نقطه هاى سياه و استعمال نقطه هاى گرد ممكن است به وجود آيد، اجتناب شود; و از اين رو اين روش تنها در مصاحف قديمى مشاهده شده و در مصحف منسوب به عثمان بن عفان كه در مسجد الحسين در قاهره نگهدارى مى شود(3) و نيز در يك مصحف قديمى كه در موزه برلين است،(4) ديده مى شود; و نيز در مصحف محفوظ در موزه توپ قاپى در استانبول(5) و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.. Grohmamm: Arabic Inscrioms p.58
2. بنگريد به: Mdritz, pl 1-12
3. لوحى از اين مصحف را در كتاب مخلفات الرسول فى المسجد الحسينى از دكتر سعاد ماهر، لوح 16 بنگريد.
4. همان مصدر، لوح 17.
5. نمونه هايى از آن را در كتاب دكتر منجّد، شكل 28، 29 ص 58 و 60 ببينيد.

صفحه 516


در مصحف منسوب به امام جعفر صادق عليه السلام كه در دارالكتب المصريه موجود است، مى بينيم كه اين پديده شامل تمام حروفى است كه احتياج به نقطه دارد و در همه كلمات با مركبى به رنگ متن است.(1) و همين طور است در مصاحف قديمى ديگر.(2) و شايد استخدام اين خطوط در اعجام، با وجود امن از اشتباه، براى اين بوده كه اين علامتها با خطوط پهنى كه متن مصاحف قديمى با آن نوشته شده، متناسب باشد.
راجع به چگونگى گذاشتن نقطه ها و يا خطوط كوتاه و محل آنها از حروف، بايد بگوييم كه يك نقطه يا خط غالبا زير دندانه حرف گذاشته مى شود خواه در اول باشد يا وسط يا آخر و در حروفى كه بايد نقطه بالاى آن باشد، بالاى دندانه حرف گذاشته مى شود; و اين نسبت به حروفى مانند باء و نون صادق است. و اما بقيه حروفى كه يك نقطه دارند. نقطه را زير حرف يا بالاى آن در اول يا وسط يا آخر حرف مى گذارند; همچنين دو نقطه يا دو خط زير دندانه حرف يا بالاى آن قرار مى گيرد; ولى گاهى به شكل عمودى (:) و گاهى به شكل افقى (..) قرار مى گيرد و يا به شكل خط مايل است. دو خط هم غالبا يكى روى ديگرى قرار مى گيرد، به اين صورت (=). اما آنچه كه ناسخان مصاحف پس از قرون اوليه بر آن استقرار يافته اند، اين است كه دو نقطه را چه روى حرف و چه زير آن، به صورت افقى قرار مى دهند.
اين حالت را در يك مصحف قديمى محفوظ در توپ قاپى سراى مى بينيم.(3) ولى آنچه كه ناسخان مصاحف بر آن عادت دارند، قرار دادن سه نقطه به شكل مثلث است كه رأس آن به طرف بالاست به اين صورت: (ثـ، ـثـ ، ث).
محل سه نقطه در حرف شين بدين گونه بود كه آنها را به سه دندانه شين تقسيم مى كردند و اين در حالت استفاده از سه خط در اعجام حرف بود (تتت) حتى يك نمونه پيدا نكرديم كه در آن سه خط به شكل سه پايه باشد. در حالت اعجام با سه نقطه نيز ديده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: Moritz, pl 31-36
2. بنگريد به: ناصر نقشبندى: المصاحف الكريمة فى صدر الاسلام، ص 35 و منجد: شكل 14، 27، 32 و موريتز: لوح 17، 30-19، 39، 44 و نيز بنگريد به: ناجى زين الدين: مصور الخط العربى، شكل 47، 79، 83.
3. همان مصدر، شكل 28، ص 58، س 9.

صفحه 517


شده كه سه نقطه را روى دندانه هاى شين تقسيم كرده و در يك خط نوشته اند. آن را در برگى از يك مصحف در ضمن مجموعه (الوثائق الامويه)(1) مى بينيم. همچنين آن را در كلمه (شاة) در برده اهنس مى يابيم; و شايد قرار دادن سه نقطه شين در يك خط مستقيم، همان شكل اصلى و قديمى آن باشد و شكل مثلث در دوره هاى بعدى بوده است; همان گونه كه در كتاب غريب الحديث خطى تأليف ابوعبيد كه در سال 311 هـ نوشته شده و مصحف ابن بواب كه در سال 391 هـ نوشته شده، مى بينيم; و شايد شكل مثلث با تطور خط بيشتر مناسب باشد چون به نرمى نزديكتر است; همان گونه كه در كتاب و مصحف ديده مى شود و اين روش همان نمونه شايع نقطه هاى شين است.
ثانيا: اعجام غير خالص
نوع دوم از انواع زيادتى كه به حروف ملحق مى شود تا آن را از اشتباه به حروف ديگر حفظ كند، «رقم» است(2) و آن در نتيجه شدت علاقه دانشمندان عربى و ناسخان مصاحف و كتب به پرهيز از وقوع و خطا، به وجود آمده است. هر حرفى كه مشابه آن نقطه گذارى شده است، مانند حاء، راء، سين، صاد، طاء و عين، علامتى بر آن گذاشته مى شود تا بيشتر واضح گردد; ولى در علامتهاى رقم اختلاف زيادى وجود دارد و نويسندگان نامه ها هيچ يك از آنها را به كار نمى برند و به نقطه گذارى از حروف مشابه اكتفا مى كنند.(3) ولى در مواردى كه احتياج به دقت در ضبط الفاظ باشد، ناسخان آن را به كار مى برند. ابن درستويه اين دو روش را بهترين صورت تصوير كرده مى گويد:(4) «بدان كه بعضى از كاتبان هر يك از دو حرف مشابه را نقطه گذارى مى كنند و هيچ كدام را مهمل نمى گذارند و به زير راء و سين و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، شكل 47، ص 92.
2. ابن منظور در لسان العرب مى گويد: (ج 15، ص 139، ماده رقم) «رقم و ترقيم، نقطه گذارىِ نوشته است و گفته مى شود: رقم الكتاب رقما يعنى آن را اعجام كرد و بيان نمود و «كتاب مرقوم» نوشته اى كه حروف آن با علامتهايى نقطه گذارى شده است.
3. سهل انگارى آنها در اين حد هم متوقف نمى شود بلكه آنها باكى ندارند از اينكه نقطه گذارى حروفى را كه همه آنها را نقطه مى گذارند، ترك كنند البته اين در حالتى است كه اشتباهى در بين نباشد. ابن درستويه مى گويد: (ص 53) «اگر بعضى از حروف استعمال شود به گونه اى كه موجب اشتباه نشود و قبل و بعد به آن دلالت كند، در روش نويسندگان نامه ها، مهمل گذاشتن آن بهتر است ولى اثبات نقطه نزد اصحاب نحو و جملات غريب و شعر نكوتر و زيباتر است»
4. كتاب الكتاب، ص 52.

صفحه 518


صاد و طاء و عين نقطه اى قرار مى دهند چون نقطه هاى حروف مشابه آنها در بالا قرار دارد; ولى بيشتر، بر خلاف اين روش عمل مى شود.» و در جاى ديگرى در اين باره مى گويد:(1) «بعضى از حروف احتياج به نقطه ندارد، خواه با حرف ديگر با هم باشد يا تنها باشد، چون مشابه آنها نقطه گذارى شده، و آنها هفت حرف هستند: حاء، دال، راء، سين، صاد، طاء، عين. و در اين حروف اختلاف وجود دارد; بعضى از كاتبان، نقطه هايى مخالف با حروف مشابه نقطه گذارى شده و علامتهايى غير از نقطه بر آنها مى گذارند و آنها اهل نحو و شعر و جملات غريب هستند. آنها با اين كار قصد احتياط دارند، ولى اين احتياط موردى ندارد; چون مشابه آنها با نقطه هايى كه دارند از آنها جدا مى شوند. ولى در روش نويسندگان نامه ها، نقطه گذارى آنها جايز نيست، غير از حرف سين كه در آن اكتفا به يك خطى مى كنند و روى آن علامتى مى گذارندو و گروهى اين علامت را نمى پسندند چون در اين حالت خط جايگزين سين نقطه هاى شين را پيدا مى كند».
ابن درستويه در اينجا اين هفت حرف را ذكر كرده و گفته است كه روى آنها يا نقطه هايى مخالف با نقطه هاى حروف مشابه و يا علامتهايى گذاشته مى شود; و از اين علامتها جز علامتى را كه بر حرف سين گذاشته مى شود، ذكر نكرده است. ولى به نظر مى رسد كه ناسخان به عنوان تفنن از انواع اين علامتها استفاده مى كنند تا جايى كه نووى (متوفى 676 هـ) پنج علامت از آنها را ذكر كرده و گفته است:(2) «سزاوار است كه حروف مهمله نيز ضبط شود. گفته شده كه زير دال و راء و سين و صاد و طاء و عين نقطه هايى كه بر بالاى مشابه آنهاست گذاشته مى شود; و گفته شده علامتى مانند ناخن گرفته شده كه به پشت خوابيده باشد گذاشته، مى شود; و گفته شده حرف كوچكى مانند همان حرف گذاشته مى شود; و در بعضى از كتابهاى قديمى بالاى آن حرف خط كوچكى نوشته مى شود و در بعضى ديگر از كتابها زير حرف همزه گذاشته مى شود.»
بعضى از اين علامتها را در مصحف ابن بواب كه در سال 391 هجرى نوشته است، مى بينيم. زير حاء و صاد و عين در غالب موارد حرف كوچكى مانند آنها گذاشته شده و بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 53.
2. سيوطى: تدريب الراوى، ج 2، ص 72-71.

صفحه 519


سين و راء علامت كوچكى قرار داده شده كه شبيه ناخن گرفته شده و يا هلال كوچك است كه سر آن به طرف بالاست.(1) يك نسخه خطى نادر از كتاب غريب الحديث ابو عبيد قاسم بن سلام (متوفى 224 هـ) در كتابخانه جامع الازهر وجود دارد كه در سال 311 هجرى نوشته شده و در آن آشكارا از اين علامتها كه ابن درستويه و نووى از آنها ياد كرده اند، استفاده شده است.(2) چون روى راء و سين علامتى شبيه عدد 7 و زير حاء و عين علامتى شبيه حرف دال (د) و زير هاء آخر كلمه و طاء و دال يك نقطه و زير صاد دايره كوچك توخالى گذاشته شده است.
شايد بررسى مخطوطات قديمى از روشهاى ديگرى كه نووى ذكر كرده نيز كشف كند و يا حتى روشهاى ديگرى در نگارش رقم براى اين حروف نشان دهد.(3) ولى به نظر مى رسد كه به كارگيرى اين علامتها در قرون متأخر كم شده و يا حتى بكلى از بين رفته است تا جايى كه ما نشانه اى از اين علامتها را در هيچ يك از نمونه هاى مصاحفى كه مورتيز آورده و به قرن پنجم به بعد مربوط مى شود، نمى بينيم. وشايد همين التزام به نقطه گذارى يكى از دو حرف مشابه و مهمل گذاشتن ديگرى در پرهيز از خطا كافى باشد و در عين حال كتابت هم به سبب كثرت علامتهاى مخصوص حروف و علامتهاى حركات شلوغ نمى شود; همان گونه كه در نسخه خطى كتاب غريب الحديث مشاهده مى كنيم; و همين موضوع باعث شد كه به مرور زمان پديده «رقم» در كتابت عربى از بين رفته است.
درباره كاف بايد بگوييم كه اين حرف در خط عربى قديم شكل مستقلى داشت كه هيچ حرفى شبيه آن نبود. و در سخن خليل گذشت كه كاف را نقطه نگذاشتند چون حجم آن كوچكتر از دال و ذال بود. البته صورت آن در خط كوفى قديم نزديك به دال و ذال بوده است; ولى تطور خط عربى باعث شده كه شكل حرف كاف به شكل حرف لام شبيه باشد و اين اقتضا كرده كه علامتى روى كاف گذاشته شود و آن علامت عبارت است از كاف كوچكى كه روى كاف آخر كلمه گذاشته مى شود و در كاف وسطى كشيده اى در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: سهيله جبورى: ص 83.
2. نمونه آن را در مجموعه موريتز، لوح 119 و 120 ملاحظه فرماييد.
3. بنگريد به: سيوطى: تدريب الراوى، ج 2، ص 72.

صفحه 520


بالاى آن گذاشته مى شود كه آن را از لام جدا مى كند. قلقشندى مى گويد:(1) «كاف نقطه ندارد جز اينكه اگر كشيده اى داشته باشد با آن شناخته مى شود و اگر خالى از كشيده باشد كاف كوچكى بر آن رسم مى شود تا به لام شبيه نباشد.» با گذشت زمان بعضيها گمان كرده اند كه آنچه روى كاف گذاشته مى شود همزه است(2) در حالى كه آن چيزى جز صورت كاف نيست ولى كوچك است و به سر حرف عين كه علامت همزه است شباهت دارد; و شايد بتوانيم تاريخ حدوث اين علامت در كاف و احتياج به «رقم» آن را به دست آوريم. در نسخه خطى غريب الحديث كه در سال 311 هجرى نوشته شده، كاف به شكل مشخصى نوشته شده كه شباهتى به لام ندارد و هيچ علامتى هم بر آن گذاشته نشده در حالى كه در مصحف ابن بواب كه در سال 391 هجرى نوشته شده، شكل كاف خيلى شبيه شكل لام شده و در داخل آن كاف كوچكى كه شبيه سر حرف عين و يا همزه است قرار دارد. مى توان حدس زد كه اين تحول در قرن چهارم هجرى رخ داده است.(3)
گاهى اين پرسش مطرح مى شود كه معيار اينكه نقطه روى حرف يا زير حرف قرار بگيرد و يا معيار در تعداد نقطه هاى يك حرف چيست؟ دانى گفته كه بعضى از دانشمندان را ديده است كه نقطه گذارى را تحليل كرده اند; آنگاه اين تحليل را نقل نموده است. به نظر مى رسد آنچه دانى نقل كرده كه تعداد نقطه هاى حرف متوقف بر تعداد حروفى است كه در يك علامت مشترك باشند، درست است; چون باء و نون و تاء و ياء و ثاء در يك علامت مشترك هستند و نقطه ها و محل نقطه ها در آنها متعدد است، به گونه اى كه از همديگر متمايز مى شوند; همچنين در دال و ذال به يك نقطه اكتفا شده تا دال از ذل متمايز باشد و همين طور...(4)
دانى تحليل مربوط به محل نقطه ها در حروف را هم نقل كرده كه گويا به حساب تلفظ نام آن حرف است; به اين صورت كه اگر اول نام حرف مفتوح باشد، نقطه روى حرف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صبح الاعشى، ج 3، ص 159.
2. تدريب الراوى، ج 2، ص 72.
3. كاف در خط مغربى صورت قديمى خود را حفظ كرده و از گذاشتن علامت بى نياز است همان گونه كه در بعضى از مصاحف چاپى مغرب ديده مى شود.
4. بنگريد به: المحكم، ص 37.

صفحه 521


مانند ذال، و اگر مكسور باشد نقطه زير حرف مانند جيم گذاشته مى شود.(1) به نظر مى رسد كه اين تحليل از روى تكلف باشد; چون اول نام بعضى از حروف مفتوح است ولى نقطه در زير آنها گذاشته مى شود; مانند: باء، ياء و نيز فاء و قاف بنابر بعضى از سليقه ها; همچنين بعضى از آنها مكسور است و نقطه روى آنها گذاشته مى شود; مانند: شين. اين پديده تحليلى مى خواهد كه در برگيرنده تمام موارد باشد. تعليلات متكلفانه ديگرى هم گفته شده; مانند اين تعليل كه درباره حرف باء گفته اند و آن اينكه نقطه باء را در زير آن گذاشتند چون اين حرف وقتى حرف زايد و جارّ باشد بايد مكسور باشد; مانند حرف اول بسم الله و علت مكسور بودن آن هم به خاطر تبيعت از عمل آن است كه به مدخول خود جرّ مى دهد. نقطه آن را مطابق با حركت آن در زير گذاشتند و نقطه و حركت هر دو در يك محل قرار گرفتند»(2).
مى توان گفت كه تعداد نقطه هاى اعجام و محل آن در حرف در واقع به طبيعت علامت و تعداد حروفى كه نماينده آنهاست، متوقف است; به اين صورت كه قاعده عمومى اين است كه در صورت اشتراك دو حرف در يك علامت، يك نقطه در بالاى يكى از آنها قرار داده شود; مانند دال و ذال، راء و زاء، طاء و ظاء، صاد و ضاد، عين و غين، كه حرف بدون نقطه علامت يكى از آنها و حرف با نقطه علامت ديگرى خواهد بود. ولى گاهى در يك علامت چندين حرف مشترك هستند; مانند: باء، نون، تاء، ياء و ثاء بخصوص در اول و يا وسط كلمه. اين پنج حرف در يك رمز مشترك هستند و بايد، هم تعداد نقطه زياد باشد و هم جاى آنها تغيير كند و در پايين حرف هم گذاشته شود و در نتيجه اين صورت مشهور به وجود آمد. و اگر تصور كنيم حرف ششمى هم در اين علامت مشترك بود، مى بايست برعكس ثاء، سه نقطه در زير علامت مى گذاشتيم. اين همان قاعده عمومى است كه مى توانيم آن را از ملاحظه نقطه گذارى حروف به دست آوريم. البته از اينكه كدام حرف در آغاز نقطه گذارى شده است آگاهى نداريم و ظاهر اين است كه نقطه گذارى از بعضى از حروف شروع شده سپس با گذشت زمان به نظامى كه اكنون مورد استعمال ماست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 37 و 38.
2. همان مصدر، ص 41-40.

صفحه 522


تكامل يافته است.
دانى پرسش قابل قبولى را مطرح كرده ولى پاسخ آن با واقعيت تطبيق نمى كند. او گفته:(1) «اگر كسى بگويد: چرا زير باء يك نقطه گذاشته شد؟ و چرا نقطه را بالاى آن قرار ندادند و چرا نقطه نون را به جاى باء در زير نگذاشتند و فرق ميان آنها چيست؟ در پاسخ گفته مى شود: علت اينكه يك نقطه گذاشته شد اين است كه باء اولين حرف از حروف سه گانه است كه تاء دومى و ثاء سومى آنهاست و از اين رو تاء دو نقطه و ثاء سه نقطه دارد. در اينجا عقيده دانى چنين است كه نقطه گذارى اين پنج حرف پس از تحول ترتيب ابجدى قديم به ترتيب الفبايى كنونى انجام گرفته و در اين ترتيب اين حروف پنجگانه چنين ترتيبى دارد: (ب ت ث... ن... ى) و طبق آنچه گفتيم انتظار اين بود كه اولين حرف يك نقطه در بالا داشته باشد سپس نقطه ها اضافه شود سپس با افزايش تعداد حروف مشترك جاى آنها تغيير يابد; و جا داشت كه مطابق اين قاعده و مطابق با نظر دانى، حروف با چنين ترتيبى نقطه گذارى مى شد: (ن ت ث... ب... ى) ولى به نظر مى رسد كه نقطه گذارى حروف مشابه بدون توجه به ترتيب حروف انجام گرفته است و شايد هم همين نقطه گذارى باعث ظهور ترتيب جديد شده است و روايت حمزه اصفهانى و ابو احمد عسكرى (كه پيشتر آورديم) معيارى را به دست نمى دهد كه اين گام تكميلى در كتابت عربى بر آن استوار باشد. در متن عسكرى كار نصر در نقطه گذارى به اين صورت ذكر شده: «نقطه ها را تك تك و يا جفت جفت گذاشت و محل آنها را مختلف كرد; بعضى را در بالاى حرف و بعضى را در زير آن قرار داد».
ملاحظه مى شود كه سخن از پديده اعجام حروف، كسانى را كه در موضوع نقطه گذارى و اعراب كتاب نوشته اند، چندان به خود مشغول نكرده و اين مؤلفان به اين موضوع آن اندازه اهميت نداده اند كه به موضوع نقطه هاى حركه ها داده اند; مثلا دانى درباره اعجام حروف با رنگ مشكى، در يك فصل سخن گفته و اين فصل بيش از هفت صفحه نيست(2); هر چند كه در فصل ديگرى راجع به حروف تهجى و ترتيب نگارش آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 40.
2. همان مصدر، ص 35 - 41.

صفحه 523


در كتابت سخن گفته است(1); در حالى كه بقيه كتاب درباره موضوع نقطه گذارى حركات و اعراب و روشهاى نقطه گذاران در اين باره و اختلاف ميان آنها و مطالب مربوط به اين موضوع دور مى زند.(2) به نظر مى رسد كسانى كه پس از دانى در موضوع نقطه گذارى كتاب نوشته اند مسأله اعجام حروف را مهمل گذاشته اند. مثلا خراز (متوفى 718 هجرى) در ارجوزه خود راجع به ضبط مصحف به اين موضوع اشاره نكرده و شايد علتش اين بوده كه نظام اعجام حروف در كتابت عربى شيوع پيدا كرده و مستقر شده بوده و احتياجى به بحث نداشته چون مردم با ياد گرفتن حروف هجاء، آن را هم ياد گرفتند.
پرسشى كه دانى آن را مطرح كرد و اندكى پيش آن را نقل كرديم، ما را وادار مى كند كه به اين مطلب اشاره كنيم كه ترتيب الفبايى حروف عربى كه امروز ميان ما مرسوم است از نظر پژوهشگران جديد، پس از اسلام به وجود آمده است(3) و قبلا گفتيم كه كتابت عربى بنا بر قول راجح ترتيب قديمى حروف را كه بر نظام (ابجد هوز...) بوده، از ملتهاى سامى قديمى برگرفته است(4) و مصادر نخستين عربى از كسى نام نمى برد كه ترتيب (ابجد هوز...) را به ترتيب كنونى (ا ب ت ث...) تغيير داده باشد; ولى مى توانيم به اين نتيجه برسيم كه اين تحول در دوره هاى پيشين در تاريخ اسلام رخ داده و شايد به قرن اول مربوط باشد چون اين ترتيب در زمان خليل بن احمد معروف بوده است(5) و ابن جنّى از اين ترتيب گاهى به عنوان ترتيب مشهور(6) و گاهى به عنوان ترتيب شناخته شده(7) ياد كرده است; سپس گفته است: «منظورم ترتيبى غير از ترتيب بر اساس مخارج حروف است.»(8) و او از واضع اين ترتيب جديد سخن نگفته است. و ابوالحجاج بلوى اين ترتيب را به «اهل علم» نسبت داده و گفته است: «اهل علم اين حروف را ترتيب بهترى داده اند و شكلهاى مشابه را به همديگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 34-25.
2. كتاب المحكم بجز فهارس 260 صفحه دارد.
3. بنگريد به: خليل يحيى نامى: ص 107 و دكتر جواد على: ج 1، ص 209 و ج 7، ص 7.
4. رجوع شود به فصل مقدماتى.
5. بنگريد به: العين، ج 1، ص 52، 53 و نيز ابن نديم: ص 43.
6. ابن جنّى: سرّ صناعة الاعراب، ج 1، ص 50.
7. همان مصدر (قسمت خطى) برگ 307 ب.
8. الفباء، ج 1، ص 174.

صفحه 524


ضميمه كرده اند; مانند: باء، تاء، ثاء، جيم، حاء، خاء و حروف ديگر كه معلوم است(1)».
كسى كه به موضوع ترتيب حروف عربى بر اساس (ا ب ت ث...) توجه كند، مى داند كه بعضى از پژوهشگران جديد اين ترتيب را به نصر بن عاصم نسبت مى دهند و يحيى بن يعمر را شريك او مى دانند و زمان آن را خلافت عبدالملك بن مروان خليفه اموى قلمداد مى كنند; گويا آنها ترتيب حروف را جزء مكمل اعجام و نقطه گذارى حروف مى دانند كه به آن دو نفر نسبت داده شده است. نخستين كسى كه از معاصران اين سخن را گرفته است، حفنى ناصف است.(2) البته ما مصدرى كه ايشان اين مطلب را از آن مصدر استفاده كرده نمى شناسيم و شايد نقشى كه نصربن عاصم در اعجام حروف دارد و به او «نصرالحروف» لقب داده اند، باعث شده كه چنين نسبتى را به او بدهند. نويسندگان معاصر پس از حفنى ناصف هم اين مطلب را تكرار كرده اند بدون اينكه هيچ يك از آنها اين مطلب را به مصدر مشخصى نسبت بدهند(3) و شايد همه آنها آن را از حفنى ناصف نقل مى كنند.(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ترتيب اهل مغرب در حروف (ا ب ت ث...) با ترتيب اهل مشرق فرق دارد (بنگريد به: قلقشندى: ج 3، ص 22) و اين به پيروى از اختلافى است كه آنها در ترتيب (ابجد هوز...) دارند چون اصل در ترتيب جديد همان ترتيب قبلى است (بنگريد به فصل مقدماتى).
2. بنگريد به: تاريخ الادب، ص 27، 73.
3. بنگريد به: دكتر عدنان خطيب، ص 22 و دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت 2، ص 73 و دكتر محمود فهمى حجازى: علم اللغة العربيه، ص 103.
4. صاحب مفتاح السعاده در ج 1 ص 80 كتاب خود، علم ترتيب حروف تهجى را از علوم مربوط به صنعت خط مى داند.

صفحه 525


مبحث سوم

علامتهايى كه نشانگر برخى از حالات گفتارى است

در مبحث اول از اين فصل علامتهاى حركات را برشمرديم. آنها علامتهايى هستند كه حكم علامتهاى حروف صامت و حركات بلند را يافته اند وبا اينكه در بيرون از خط قرار مى گيرند آنها از لحاظ دلالت به صداى لغوى معين، همانند حروف صامتند ولذا اين قابليت را دارند كه اگر صيغه كلمات ويا محل وقوع آنها تغيير يابد، آنها نيز در كلمه جابجا شوند. همچنين در مبحث دوم علامتهايى را كه به نحو ثابتى بر بعضى از حروف افزوده شده ذكر كرديم. اين علامتها بر صداى لغوى معينى دلالت نمى كنند و تنها در اختصاص دادن حرف معينى بر علامت معين نقش دارند; و اين علامتها همان نقطه گذارى اعجام است كه قابليت جابجايى در حروف را ندارند و يك جزء اساسى در شكل حرف به شمار مى روند; وآنها مانند دنباله حرف هستند كه آن را از حرف ديگر متمايز مى كند همان گونه كه دنباله حرف قاف وقتى در آخر كلمه واقع مى شود، با دنباله حرف فاء آخر متفاوت است و اين دو حرف با اين دنباله از همديگر تشخيص داده مى شوند. همچنين نقطه گذارى باء با نقطه گذارى ياء متفاوت است و اين دو حرف در حالى كه در آخر كلمه واقع نشوند،

صفحه 526


در خط يكسان هستند وتنها با نقطه گذارى از هم تشخيص داده مى شوند.
دركنار اين دونوع علامت، نوع سومى از علامتها هم وجود دارد كه بكلى از اين دونوع بيگانه است، ولى در عين حال از ويژگيهاى هر دو نوع برخوردار است. اين قسم از علامتها از نظر جابجايى در كلمه مانند حركتها هستند، ولى از نظر اينكه نشان دهنده صداى خاصى نيستند مانند نقطه هايند. اين علامتها بيانگر حالات خاصى از تلفظ هستند وبراى نشان دادن حروف مشخصى به كار نمى روند; زيرا كه حروف عربى با رموز و علاماتى كه معين شده و با وضع علامتهاى حركات سه گانه كوتاه به كمال خود رسيده اند و لذا علامتهاى ديگر نشان دهنده حروف لغوى به معناى دقيق كلمه نيستند بلكه آنها علامتهايى هستند كه قارى رابر ارائه كيفيت تلفظ معينى كمك مى كنند.
پيش از اين، سخن ابن درستويه را نقل كرديم كه ميان دو نوع اعرابها فرق گذاشته است; يك نوع صورتهاى حركات و سكون است ونوع ديگر علامتى است كه به حرف افزوده مى شود تا آن را از حروف ديگر متمايز كند وهمانند اعجام در حروف مى باشد. درباره نوع دوم از اعراب ابن درستويه مى گويد:(1) «آن نوع از اعراب كه براى فرق گذارى ميان حروف به كار مى رود پنج علامت است: تشديد و تنوين و همزه و مد و علامت الف وصل.» ابن درستويه سكون را از علامتهاى اعراب محض قرارداده ولى واقعيتهاى لغت آن رانفى مى كند زيرا سكون از لحاظ صوتى، مانند حركات و حروف نيست كه صدايى داشته باشد، بلكه آن علامتى براى نبودن حركت است(2) بنابراين سكون نيز ششمين علامت از اين علامتهاست.
در مبحث سابق گذشت كه خليل بن احمد در كنار علامتهاى حركات سه گانه، علامتهايى هم براى همزه وتشديد وروم واشمام وضع كرده است;(3) و ابوالحجاج بلوى ـ به طورى كه گذشت ـ به جاى همزه كلمه تمدد قرارداده است وشايد منظور او همان مد باشد، يا اين كلمه تحريف كلمه همزه است; چون به نظر مى رسد كه او كلام دانى را نقل مى كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الكتاب، ص 56.
2. بنگريد به: دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت اول، ص 184.
3. المحكم، ص 6.

صفحه 527


به هر حال ما در اين صفحات سعى مى كنيم كه اين علامتها را بررسى كنيم و سطور آنها را در مصاحف و نگارش عربى مورد توجه قرار بدهيم.
اولا: علامت همزه
به نظر مى رسد كه نگارش عربى در سالهاى نخستين تاريخ اسلام وجلوتر از آن، مشكلى درباره همزه نداشته است; و ظاهر اين است كه مصحفهاى عثمانى در حالى در حجاز نوشته شد كه مردم براى همزه علامتى جز «الف» نمى شناختند; و شايد اصلا در آن زمان اصطلاح همزه را به كار نمى بردند و به طورى كه در فصل قبلى گفتيم همان نام قديمى را استعمال مى كردند.
پس از آنكه مصاحف عثمانى به شهرهاى اسلامى فرستاده شد، اين مصاحف مورد اعتماد امّت اسلامى در تمام مناطق وشهرها واقع شد، ومردم نه تنها در الفاظ تلاوت بلكه حتى در رسم كلمات هم به آنها استناد مى كردند. روزها به سرعت سپرى شد و حادثه اى كه قسمتى از آن راپيشتر گفتيم اتفاق افتاد وآن اينكه لغت عربى در جوامع جديد دستخوش اختلاط لغوى ميان لهجه هاى عربى كه ميان ساكنان جزيره العرب پراكنده بود گرديد; وپديده همزه يكى از جنبه هاى اين اختلاط لغوى بود. در فصل سابق گفتيم كه در عربى پديده اى به نام همزه به وجود آمد و اين پديده در حركت علمى ولغوى عراق نمود بيشترى پيدا كرد; چون دانشمندان به اخذ لغت از قبايل شرق جزيره و وسط آن روى آورده بودند وشهرهاى عراق به طور مداوم و به صورت درهاى باز باوسط جزيره ارتباط داشت وبسيارى از عربهاى جزيره در آن ساكن شدند. در فصل سابق بعضى مطالب لازم را در اين زمينه گفتيم ودر اينجا فقط به ذكر نتيجه اى كه به دست آمد اكتفا مى كنيم; وآن اينكه رسم عثمانى مطابق بالهجه وقرائت اهل حجاز بود كه همزه را در غير اول كلمه مى انداختند وهمزه در رسم عثمانى فقط در اوايل كلمات نوشته مى شد وبا علامت الف نشان داده مى شد واما در وسط يا آخر كلمه واو و ياء و يا يكى از حركتهاى بلند، از لحاظ تلفظ و كتابت جايگزين همزه بود.
مصحفى وجود نداشت كه مطابق با لهجه كسانى كه همزه را به كار مى بردند، نوشته شود (جز آنچه كه درباره بعضى از مصاحف عبدالله نقل شده كه گويا هميشه همزه به صورت

صفحه 528


الف نوشته مى شد) ولذا مسلمانان شهرهاى مختلف وقتى مصاحف عثمانى را قرائت كردند، در مورد اثبات يا ترك همزه مطابق بارواياتى كه از شيوخ خود شنيده بودند، عمل مى كردند وتوجهى نداشتند كه همزه فقط در اوايل كلمات به صورت الف نوشته مى شود. وكسانى كه همزه را اثبات كردند، مطابق روايتى كه درقرائت داشتند عمل مى كردند; در حالى كه همزه بالهجه كسانى كه درباره همزه آسان گيرى مى كردند، در مصحف به صورت واو و ياء والف نوشته مى شد و از اينجا بود كه مى بايست الفها وواوها وياء هايى كه در مصحف با همزه نوشته مى شدند از آنهايى كه بدون همزه بودند شناخته شوند تا مردم دچار اشتباه نشوند.
در ميان نقطه هاى دايره اى كه ابو الاسود آنها را علامتهايى براى حركات قرار داده بود علامتى كه به همزه دلالت كند وجود نداشت وشايد بدان جهت بود كه درآن زمان مشكل همزه به صورتى نبود كه جلب توجه كند واحتياج به چاره جويى داشته باشد; ولى در تاريخ اشاره هايى وجود دارد مبنى بر اينكه قرن اول هجرى سپرى نشد مگر اينكه نقطه گذاران مصاحف علامتى را براى اشاره به جاى همزه در سه حرف الف و واو و ياء به كار گرفتند. آنها براى اين كار دايره اى را مانند دايره هاى حركات با رنگ قرمز ويا زرد مطابق با سليقه هاى نقطه گذارى از عراق وغير آن تعيين كردند. دانى گفته است كه مصحفى را ديده كه درسال 110 هجرى نوشته شده ودر آن همزه ها به صورت نقطه هايى قرمز رنگ بوده(1)ونيز به اين مطلب اشاره كرده كه روش اهل مدينه اين است كه نقطه همزه را به رنگ زرد مى گذارند; واز قالون (عيسى بن مينا راوى نافع ومتوفى 220 هـ) نقل مى كند كه او گفته است:(2) «درمصاحف اهل مدينه هر حرفى كه نقطه زرد داشته باشد مهموز است.» ولى پيشينيان اهل عراق با پيشينيان اهل مدينه مخالفت كردند وآن را مانند حركات با رنگ قرمز نوشتند. دانى معتقد است كه روش اهل مدينه كه نقطه همزه را با رنگ زرد مى نويسند تا ميان آن و حركتها تفاوت باشد، روش بهترى است وهمان مورد عمل است(3) ونيز دانى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المحكم، ص 87.
2. همان مصدر، ص 148.
3. همان مصدر، ص 147.

صفحه 529


گفته; وقتى همزه تسهيل شود، به جاى رنگ زرد با قرمز نوشته مى شود.(1) وبدين گونه نقطه قرمز يا زرد، موضع همزه را دركلماتى كه مطابق لغت اهل حجاز نوشته مى شد، نشان مى داد و اين نقطه ها آغاز مرحله اى بود كه اين حروف ونقطه هاى بالاى آنها حالت دلالت بر همزه را به خود مى گرفت و تغيير دادن رسم كلمات ونوشتن همزه به شكل الف كار آسانى نبود ولذا به كارگيرى نقطه ها براى اشاره به موضع همزه در كلمه بهترين راه حلى بود كه علماى رسم به آن دست پيدا كردند ولى دانشمندان عربى پيشين آن را درنيافته بودند.
در اينجا بايد درباره اين تحول كه در روش نشان دادن همزه در كتابت به وجود آمده درنگى داشته باشيم; چون همزه يك نوع صداى صامت است كه با صداهاى ديگر لغت كه هركدام علامت معينى دارند، فرق مى كند. پس از آنكه همزه به تنهايى از علامت الف متأثر شد فتحه بلند نيز دراستفاده از علامت الف همان حالت راپيدا كرد وچون رسم عثمانى به صورت يك نمونه نوشتارى در غير شهرهاى حجاز درآمد، اين كار شبيه انتقال كتابت از يك محيط لغوى معين به يك محيط لغوى ديگر شد كه ويژگيهايى متفاوت با محيط اول داشت; و اين شامل بعضى از علامتهاى حروف مى شود به گونه اى كه دلالتى را كه در محيط اول به حروف معينى داشت از دست مى دهد ودر محيط دوم مفهوم جديدى پيدا مى كند; واين به سبب اختلاف در دو لهجه واقع مى شود به طورى كه اين تحول در كلماتى كه در رسم عثمانى با واو نوشته مى شود ولى با الف خوانده مى شود به و جود آمد; مانند «الصلوة والزكوة والحيوة....» چيزى كه به همزه عارض شده تا حدى به اين حالت شباهت دارد و الف واو و ياء در رسم عثمانى در جايى واقع مى شوند كه درمحيط هاى جديد همزه در آنجا واقع مى شود، واين پديد ه اقتضا مى كرد كه بر اين حروف سه گانه، وقتى جاى همزه واقع مى شوند، علامت معينى گذاشته شود اين علامت در آغاز كار همان نقطه قرمز ويا زرد رنگ بود; سپس اين نقطه به شكل سر حرف عين (ء)تغيير يافت كه وضع آن را به خليل بن احمد نسبت مى دهند. و بدين گونه مردم به هنگام كتابت مصاحف وكارهاى علمى خود، همزه را به صورت يكى از حروف سه گانه مى نوشتند وروى آن علامتى را كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 90.

صفحه 530


دلالت برهمزه كند مى گذاشتند; بخصوص اگر مصحف طبق قرائت كسانى كه همزه را روشن تر ادا مى كنند، نوشته مى شد و در اين كار از رسم عثمانى پيروى مى شد; ولى فراموش شده بود كه اصل در علامت همزه همان الف است; ونيز فراموش شده بود كه مصاحف عثمانى در حجاز با لهجه كسانى نوشته شده كه همزه را تسهيل مى كنند مگر اينكه در اول كلمه واقع شود. ولى علاقه شديد مردم به تمسك به چيزى كه صحابه برآن اجماع كرده اند، يعنى همان رسم عثمانى، آنها را وادار مى كرد كه به صورتهاى كلمات به همان گونه كه در مصحف آمده است محافظت نمايند; و مى دانيم كه كلمات مهموز مطابق با تسهيل نوشته شده بود; يعنى اينكه همزه تلفظ مى شد ولى به صورت واو و ياء و الف نوشته مى شد; و چون صورتهاى هجايى كلمات مهوز را كه در رسم عثمانى وارد شد، استعمال مى كردند، رسم را به حال خود مى گذاشتند وبه تعليم با حروفى كه در جاى همزه واقع مى شوند اكتفا مى كردند وبالاى آن علامتى مى گذاشتند واين علامت در آغاز فقط يك نقطه بود سپس توسط خليل بن احمد به صورت سر حرف عين در آمد; ولى نسخه برداران ونقطه گذاران مصاحف تا مدتى آن را به كار نمى گرفتند واين حالت تركيبى در نشان دادن همزه تا امروز ادامه يافته وعلامت قديم آن كه همان الف است به دست فراموشى سپرده شده است.
ابوعمرودانى از كيفيت نقطه گذارى همزه ودو همزه در يك كلمه يا دو كلمه سخن گفته وروشهاى نقطه گذاران رادر اين بار ه بر حسب اختلاف الفاظ تلاوت در سه فصل و كتاب «المحكم» خود آورده است(1). ولى مهم در موضوع نقطه گذارى همزه تعيين محل نقطه درالف و واو وياء است. پيشوايان قرائت و رسم وعلماى عربى اتفاق نظر دارند كه محل همزه در كلمه با حرف عين امتحان مى شود هر كجا كه حرف عين مستقر شد همانجا جاى همزه است.(2) بنابراين نقطه همزه در الف رسم شده در خط پيش از آن است واين در صورتى است كه همزه برالف مقدم باشد وبا فتحه بلندى تلفظ شود; مانند: (ءامن) وهمزه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. از صفحه 90 تا 118.
2. دانى: المحكم، ص 146 و بنگريد به كتاب: النقط از او، ص 143 والمبرد: ج 1، ص 141 و ابن ابى داود: ص 145 و عقيلى: لوح 26 و ابن وثيق: لوح 34.

صفحه 531


روى الف قرار مى گيرد در حالتى كه به صورت همزه باشد، مانند (أخذ); و بعد از الف قرار مى گيرد در حالتى كه همزه متاخر باشد وبافتحه بلند تلفظ شود كه نشان دهنده الف قبل از همزه است، مانند: (جاء). محل همزه در مثل اين كلمات وقتى روشن مى شود كه به جاى همزه حرف عين قرار بدهيم ومثلا در مثال اول بگوييم: (عامن) كه همزه قبل ازالف رسم شده است ودر مثال دوم بگوييم: (عخذ) كه همزه همان الف است و در مثال آخر بگوييم: (جاع) كه همزه بعد از الف است; و همزه با واو وياء نيز مانند الف است كه در هر محلى از كلمه باشند واقع مى شوند(1).
استعمال حرف عين ـ يا هر حرف صامت ديگرـ در تعيين محل همزه در حروف سه گانه (الف و واو وياء) وسيله دقيقى است كه نقطه گذاران را به ضبط نقطه همزه در اين حروف قادر كرده است ولى بعضى از نقطه گذاران، بخصوص نحويها، در تعيين محل نقطه همزه در حروف سه گانه زياده روى كرده اند. دانى مى گويد:(2) «از بعضى متقدمان از نقطه گذاران و نحويها نقل شده كه آنها احكام بسيارى غير از آنچه گفته شد براى همزه با حروف مد بيان كرده اند وهمزه را در جاهاى مختلفى از حروف مد قرار داده اند و واو و الف و محل همزه در اين دو حرف را لقبهاى گوناگونى داده اند; مانند: «هامة الواو» و «يا فوخ الواو» «وقمحدوة الواو» «وجبهة الواو» و «خاصرة الواو» و «مضجع الواو» و «قفا الواو» «وذنب الواو» و غير آنها از لقبهايى كه براى وقوع همزه بر الف و واو و ياء ساخته اند، هيچ كدام از اينها وجهى ندارد و مطابق قياس نيست و معنا و حقيقتى در تلاوت واثرى در روايت ندارد.» سپس دانى براى انحصار مواضع همزه در سه محل از اين حروف به محلى كه حرف عين جايگزين همزه شود، استدلال مى كند و اينكه همزه پيش از حرف و يا با حرف و يا بعد از حرف قرارگيرد و نقطه همزه در محلى كه عين در آنجا آشكار مى گردد، گذاشته مى شود.
اكنون كه محل همزه با محل عين امتحان مى شود و نقطه همزه در محل عين گذاشته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: المحكم، ص 119 و 130 و 138.
2. همان مصدر، ص 146. دانى روش نحويها را در نقطه گذارى واو والف با حركات وهمزه وتنوين در ملحقى كه در آن روش اهل عربيت و نحويها را در نقطه گذارى ذكر كرده، آورده است.

صفحه 532


مى شود، اهل نقطه در محل نقطه همزه در صورتى كه قبل از حرف و يا بعد از حرف باشد، اتفاق نظر دارند ولى وقتى همزه در همان محل الف و واو وياء قرار بگيرد، در اين صورت بعضيها علامت همزه را در خود اين حروف و حركات را بالاى حرف يا پايين آن ويا جلوى آن قرار مى دهند ولى بعضى از آنها با اين روش مخالفت مى كنند و همزه مفتوحه را با حركت آن بالاى حرف و همزه مكسوره را با حركت آن پايين حرف و همزه مضمومه را با حركت آن در خود حرف قرار مى دهند وميان همزه و حركت آن را جمع مى كنند و آن دو را از هم جدا نمى سازند; همان گونه كه ميان ساير حروف و حركات آنها جدايى نيست. دانى معتقد است كه قول اول بهتر است زيرا كه همزه هم حرفى از حروف معجم است وهمان گونه كه هر حرفى محل واحدى در سطر دارد، همزه نيز بايد محل واحدى داشته باشد ودر كتابت به صورت معينى نوشته شود و حركات بر چيزى كه شايسته آن است دلالت كند همان گونه كه در ساير حروف دلالت مى كند.(1)
در ميان اهل نقطه كسانى هستند كه همزه آغازين كلمه را بانقطه زرد مشخص مى كنند و حركتى نمى گذارند و گوناگونى آن را با الف نشان مى دهند; به اين صورت كه همزه مفتوحه را در بالاى الف وهمزه مكسوره را در زير الف و همزه مضمومه را در وسط الف قرار مى دهند و در حركت گذارى الف به همين اكتفا مى كنند.(2)
دانى گفته است: الف كه در مثل كلمه (ءامن) نوشته مى شود، علامت فتحه بلندى است كه پس از همزه آمده و علامت همزه حذف شده است ولذا وقتى بخواهند نقطه گذارى كنند همزه را به صورت نقطه زردى مشخص مى كنند و حركت آن را پيش از الف در جاى سفيد مى گذارند.(3) شك نيست كه اين روش در نقطه گذارى كلماتى مانند (ء امن) روشن تر از اين قول است كه الف نوشته شده علامت همزه است وعلامت فتحه بلند حذف شده وبا نقطه گذارى ضبط مى شود واين اقتضا مى كند كه نقطه زرد بالاى الف گذارده شود تا به همزه دلالت كند والف كوچكى به رنگ قرمز پس از الف نوشته شود. ولى روش دانى با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: المحكم، ص 125.
2. دانى: المحكم، ص 125 سيوطى در تدريب الراوى، ج 2، ص 72 ذكر كرده كه در جايگاه همزه در الف دو اصطلاح دارند: بعضيها آن را بالاى الف وكسره را زير الف قرار مى دهند وبعضيها هر دو را زير الف مى نويسند. از نظر سيوطى دومى صحيح تر است.
3. المحكم، ص 156.

صفحه 533


اينكه مورد عمل است، محل تأمل مى باشد; زيرا كه الف نوشته شده، علامت همزه باشد بهتر ازاين است كه علامت فتحه بلند باشد. اثر اختلاف علماى رسم ونقطه گذارى در كلمه اى مثل (آمن) در آنجا ظاهر مى شود كه همزه استفهام بر همزه اى كه فتحه كوتاه يا بلند دارد، داخل شود; مانند (ء أنذرتهم وء أنتم و ءألد) و مانند: (ءامنتم و ءالهتنا) كه دراين گونه حالتها در الف نوشته شده اختلاف شده است كه آيا اين الف علامت همزه اولى يا دومى است; و اين اختلاف، در نقطه گذارى اين كلمات تأثير مى گذارد; تا عقيده نقطه گذار درباره الف نوشته شده چه باشد. و فتحه بلند در دو مثال اخير به صورت الف و به رنگ قرمز پس از نقطه گذارى دو همزه قبلى نوشته مى شود.(1)
دانشمندان رسم و علوم عربى درباره اينكه كدام طرف از لام والف (لا) الف و كدام طرف لام است اختلاف كرده اند خليل بن احمد وعموم اهل نقطه از متقدمان و متأخران معتقدند كه طرف اول الف و طرف دوم لام است ودليل آنها اين است كه لام الف لامى است كه به آن الفى اضافه شده به اين صورت (لا) مانند (ياوما) ولى ذوق كاتبان آن را نپسنديده وآن را تغيير داده اند ورسم آن را با تاب دادن دو طرف زيبا كردند ودوطرف را به يكديگر ضميمه نمودند به صورت (لا) در آمد.(2) ولى اخفش (سعيد بن مسعدة) به عكس اين مطلب معتقد است. به عقيده او طرف اول لام وطرف دوم همزه است. او چنين استدلال مى كند كه آنچه از حروف كلمه، جلوتر تلفظ مى شود، همان است كه دركتابت در اول نوشته شده وآنچه كه در آخر تلفظ مى شود ودرآخر نوشته شده است (3) شك نيست كه عقيده خليل وپيروان او درست است; ولى نه از اين جهت كه آنها دو حرف تاب خورده هستند، بلكه براى اينكه ريشه نبطى اين شكل اقتضا مى كند كه طرف اول الف و طرف دوم لام باشد (4) واز همين جاست كه نقطه همزه در اين شكل روى طرف اول با رنگ زرد و حركت آن با رنگ قرمز است كه بالا يا پايين يا وسط آن گذاشته مى شود.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.همان مصدر، ص 197ـ 198.
2. همان مصدر، ص 197ـ 198.
3. همان مصدر، ص 198ـ 199.
4. بنگريد به: فصل چهارم همين كتاب.
5. دانى: المحكم، ص 200.

صفحه 534


در آغاز اين فصل اشاره كرديم كه دانى عقيده نحويهاى قديم و اهل عربيت را درباره نقطه گذارى در ضميمه اى كه در آخر كتاب «المحكم» دارد آورده و در آنجا روشهاى آنها را كه گاهى با اهل نقطه اختلاف دارد بيان كرده است. مثلا در كنار تقسيمات بسيارى كه براى محل نوشتن همزه درالف و واو و ياء وجود دارد، مى بينيم آنها همزه مفتوحه ممدوده را در كلماتى مانند: (ء امن، ءادم، و ءاخر) بعد ازالف نقطه گذارى مى كنند يعنى در جلوى آن و سمت چپ آن; و همزه مفتوحه اى را كه فتحه كوتاه دارد مانند: (أمر، أخذ، أتى) پيش از الف نقطه گذارى مى كنند يعنى پشت آن وسمت راست آن.(1) و زجاجى گفته است:(2)«نقطه هر الف استفهام يا الف غير ممدوده مفتوحه، در پشت آن است واين برعكس عقيده عموم اهل نقطه است وبر خلاف آزمايشى است كه با حرف عين در پيدا كردن محل همزه انجام مى دهيم.
ابوحاتم سجستانى بنابه نقلى كه ابن ابى داود از او كرده، در مسأله نقطه گذارى همزه روش متقدمان از نحويها و اهل عربيت را پيش گرفته(3) ولى بايد دانست كه كار بر محقق كتاب او در فهم اصطلاحات اهل نقطه مشتبه شده است(4) و لذا محل نقطه در مثالهايى كه باخط كوفى در حاشيه آورده غالبا غلط است. او در فهم دو اصطلاح «قفا الالف» (يعنى پشت الف) «وبين يدى الالف» دچار اشتباه شده ونقطه اى را كه بايد درپشت الف باشد، سمت چپ الف وبالاى آن قرارداده ونقطه اى را كه بايد جلوى الف باشد در سمت راست الف وبالاى آن قرارداده است(5); درحالى كه درست آن است كه پشت الف، همان سمت راست آن، وجلوى الف سمت چپ آن است.(6) اثر اين فهم نادرست در نقطه گذارى كلمه «فمثله» (بقره 2/264) آشكار شده است. او دراين كلمه نقطه اعراب را قبل از لام گذاشته در حالى كه ابو حاتم بنا به نقل ابن ابى داود گفته است: «يك نقطه بالاى ميم ويك نقطه جلوى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 229.
2. الجمل، ص 275 وبنگريد به: ابن ابى داود: ص 144.
3. المصاحف، ص 144 به بعد .
4. او آرتر جفرى مستشرق معروف است.
5. بنگريد به:ابن ابى داود: ص 144ـ 145.
6. بنگريد به: دانى: ص 229 و 230 و 237 و 246.

صفحه 535


لام مى گذارند.»(1) منظور او از جلوى الف اين است كه نقطه بعداز لام باشد ونه قبل از آن، همان گونه كه محقق كتاب انجام داده است واين مانند تمام حروف مضمومه است; و پيشتر گفتيم كه اهل نقطه چگونه از محل نقطه ضمه در حرفى كه قبل از آن است «طرف حرف يا مقابل ويا جلو حرف»(2) تعبير آورده اند. همچنين محقق در فهم «جبهة الحروف» نيز اشتباه كرده وپنداشته است كه آن سمت راست حرف است(3) در حالى كه درست اين است كه آن سمت چپ حرف است.(4) و همچنين محقق در فهم اصطلاح «قدام الحرف» نيز اشتباه كرد وپنداشته است كه منظور سمت چپ است در حالى كه منظور سمت راست حرف است.(5)
پيش از آنكه بحث درباره نقطه همزه را رها كنيم، به اين مطلب اشاره مى كنيم كه يكى از اصطلاحات نقطه گذارى همزه نزد نحويها «الف مقيده» است. ابن ابى داود نقل مى كند:(6)«اگر همزه منصوب باشد. مانند: (القرء ان) (9/94) (نبأنا الله من أخباركم) و (8/35) (فرءاه حسنا) در اين حالت دوتا نقطه مى گيرد يكى پيش از الف وديگرى پس از آن. و نقطه اى كه پس از الف گذاشته مى شود از اولى بالاتراست و «مقيده» ناميده مى شود; و اين دو نقطه يكى براى همزه وديگرى براى نصب است كه همان دومى مى باشد.» و دانى در حالى كه از مواضع همزه در الف نزد نحويها صحبت مى كند، مى گويد: «والف در دو طرف آن دو نقطه قرار مى گيرد و «مقيده» ناميده مى شود والف ميان آن دونقطه است; نقطه اى براى همزه ونقطه اى براى فتحه; مثال آن: (مبوأصدق) و (انشأكم) و (ذرأكم) و مانند آنهااست.»(7)علت اينكه اين الف ها را «مقيده» ناميده اند اين است كه هم جلو وهم عقب آن نقطه گذارى مى شود(8) والف هنگامى مقيده مى شود كه همزه فتحه كوتاه يا بلند داشته باشد و پس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المصاحف، ص 144.
2. بنگريد به: جدول اين فصل .
3. بنگريد به: ابن ابى داود: ص 147.
4. دانى: المحكم، ص 299.
5. بنگريد به: ابن ابى داود: ص 146 ودانى: المحكم، ص 253.
6. المصاحف، ص 146.
7. المحكم، ص 247.
8. همان مصدر، ص 221.

صفحه 536


از فتحه كوتاه واقع شود.(1)
شك نيست كه روش اهل نقطه از روش نحويها بخصوص در نقطه همزه واضح تر و به واقعيت نزديكتر است; زيرا روش نحويها در نقطه گذارى كلماتى مانند: (ء امن) و (أخذ) كه در اولى نقطه را سمت چپ الف ودر دومى سمت راست آن مى گذارند، با حقيقت موضع همزه نسبت به الفى كه پيش از الف در مثال اول است جور در نمى آيد; زيرا مى گوييم: (عامن) و با الف دوم نيز مى گوييم: (عخذ) واز اينجاست كه روش اهل نقطه، كه نقطه را در مثال اول پيش از الف ودر مثال دوم با الف و بالاى آن مى گذارند صحيح تر و به واقعيت نزديك تراست; همچنين آنچه را كه نحويها «الف مقيده» ناميده اند مى توانستند جاى همزه در هر مورد كه آشكار مى شود نسبت به الف نقطه اى بگذارند ونقطه حركت را باآن قرار بدهند وبدين گونه از دو نقطه اى كه در دو طرف آن مى گذارند بى نياز شوند. نقطه گذارى كلمه (القرء ان ونبأنا) نزد عموم اهل نقطه به اين صورت است كه در كلمه اول پيش از الف نقطه اى به رنگ زرد مى گذارند كه دلالت به همزه مى كند والف بعد از آن به فتحه بلند دلالت مى كند ودر كلمه دوم بالاى الف نقطه همزه به رنگ زرد است كه به آن نقطه فتحه به رنگ قرمز گذاشته مى شود وديگر نيازى به بستن آن بادو نقطه نيست كه بر دشوارى امر مى افزايد تا جايى كه ابن اشته گفته است: «الف هاى مقيده از چيزهايى است كه بر خود نقطه گذاران هم مشتبه مى شوند.»(2)
در مورد اينكه چگونه اهل نقطه سر حرف عين رادر مصاحف به جاى نقطه زرد ياقرمز استعمال كردند تادلالت بر همزه كند، پيش از اين گفتيم كه خليل بن احمد براى همزه علامتى را وضع كرد همان گونه كه براى حركات سه گانه علامتهايى را وضع نمود. او علامت همزه را پاره اى از حرف عين بدون خميدگى قرارداد چون اين دو حرف در مخرج مشترك هستند واين نشان دهنده آن است،(3) و اين علامت جايگزين نقطه اى كه اهل نقطه آن را بر حروف سه گانه (الف و واو وياء) مى گذاشتند گرديد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 224.
2. دانى: المحكم، ص 221.
3. ابن درستويه: ص 56 وبنگريد به: دانى:المحكم، ص 147.

صفحه 537


ابن درستويه در دو جا از كتاب خود «الكتاب» مطلبى را گفته كه در مورد هدف خليل اين علامت گذارى، تأمل انگيز است. او در حالى كه از علامتى كه خليل براى همزه وضع كرده صحبت مى كند، مى گويد: «آن همان علامتى است كه خليل براى همزه قرار داده ولى مردم آن را به كار نگرفتند وهمزه را به صورت حروف لين نوشتند و علامتى را كه خليل وضع كرده بود اعراب همزه قرار دادند.»(1) و درجاى ديگر مى گويد: «گفته شده كه خليل در حروف معجم صورت همزه را اضافه كرد ولى مردم به آن اعتنا نكردند وآن را اعراب همزه قرار دادند».(2) اين بدان معناست كه خليل مى خواست اين علامت هم مانند ساير حروف ابجدى استعمال وجايگزين الف و واو وياء باشد حروفى كه بنابر روش تسهيل وترك همزه در مصحف به كاررفته اند ولى اين هدف او عملى نشد زيرا كه مستلزم تغييرات بسيارى در صورتهاى كلمات مى شد.
ما نمى دانيم خليل چگونه مى خواسته كه اين حرف دروضعيتهاى مختلف كلمه استعمال شود؟! چيزى كه به نظر مى رسد اين است كه علامتى كه خليل براى همزه وضع كرده بود از همان آغاز به جاى نقطه اى كه در مصحف نشان دهنده محل همزه بود، استعمال مى شد; و شك نيست كه اين علامت نخست در غير مصحف استعمال شده سپس كاتبان مصاحف در مشرق جلوتر از اهل مغرب آن رابه كار گرفتند; و علامت همزه در مصحف ابن بواب كه درسال 391 هجرى آن را نوشت به شكل سر حرف عين بود; ولى اهل مغرب از اينكه روش قديم را در نقطه گذارى همزه با رنگ زرد كنار بگذارند، امتناع داشتند واين استعمال پس از دانى چندين نسل باقى بود. ابن وثيق (متوفى 654 هـ) در حالى كه از علامت همزه صحبت مى كند، مى گويد:(3)
«نويسندگان مصاحف اصطلاحشان براين جارى است كه علامت همزه را نقطه زرد قرار داده اند.» و به استعمال سر حرف عين در مصاحف نيز اشاره كرده است.(4) همچنين خراز (متوفى 718 هـ) علامت همزه را در ارجوزه اى كه راجع به موضوع ضبط دارد، نقطه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الكتاب، ص 56.
2. همان مصدر، ص 64.
3.لوح 33.
4. همان مصدر، لوح 34.

صفحه 538


دايره اى زرد مى داند(1) وبدين گونه اهل مشرق در استعمال علامت جديد همزه زودتر عمل كردند همان گونه كه در وارد كردن علامتهاى حركات در مصحف زودتر از اهل مغرب دست به كار شدند.(2)
و اما اينكه علامت همزه در اسناد خطى كه در دسترس است چگونه ظاهر مى شود، بايد بگوييم كه در بقيه مصحف منقوطى كه در دار الكتب المصريه(3) موجوداست همزه به صورت نقطه قرمز رنگى است وگويا كه مطابق روش نحويها نقطه گذارى شده است و مثلا نقطه همزه در كلمه (أو) درپشت الف قرار گرفته همان گونه كه نحويها نقطه همزه را در كلمه (أخذ) در پشت الف قرارداده اند ولى در كلمه (أنزل) نقطه همزه درجلو الف است ودر كلمه (شهداء) درپيشانى الف و بر سمت چپ آن قرار گرفته است.
نقطه همزه در دو صحفه از يك مصحف قديم كه «المنجد» آنها را آورده(4) در كلمه (ءامنوا) و (ءاخرين) بر پيشانى الف ودر سمت چپ آن است ودر كلمه (إن وإلى) زير الف ودر كلمه (طائفة) زيرياء ودر كلمه (أنصار و أفلا) در پشت الف ودر كلمه (الأرض) در پشت طرف اول از لام الف (لأ) قرار دارد.
در مجموعه اوراقى كه «موريتز» از يك مصحف قديمى آورده (لوح 19ـ30)وآن را به قرن دوم ويا سوم هجرى نسبت داده است، همزه در كلماتى مانند: (أنتـ أنماـ أنـ أذنـأما) به صورت نقطه در پشت الف است و در كلمات (إنه ـ إنا ـ إنما ـ إلا) نقطه زير الف است; و در (قرآن) الف مقيده است كه در هر دو طرف آن نقطه وجود دارد ودر (الألباب) همزه به صورت نقطه در پشت طرف اول از لام الف است; مانند نقطه همزه در (الأرض) ودر كلمه (أخذوا) همزه نقطه اى در مقابل الف است.
در اين اوراق همزه اى كه در وسط يا آخر كلمه واقع مى شود، با علامتى شبيه هلال كوچك و يا دال نشان داده شده ومثلا در كلمه (الملئكة) در دو جا و در كلمه (سئلت) همزه به شكل هلال كوچكى درزير ياء ظاهر شده ودو طرف آن به طرف بالا ست وبه دو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مارغنى: ص 361 و 371.
2. بنگريد به: قلقشندى: ج 3، ص 167.
3. به شماره (115 مصاحف).
4. شكل 28 و 29 واينها دو ورق از يك مصحف قديمى است كه در موزه توپ قاپو به شمار ه 194 نگهدارى مى شود.

صفحه 539


طرف ياء چسبيده است به اين شكل: (ـيـ) ودر كلمه (السماء) همزه مثل دال است كه در داخل آن ويا جلوى آن نقطه اى است به اين شكل: (نـ) و در (شاء) هلال كوچكى بعد از الف است كه دو طرف آن به بالا كشيده شده و در وسط آن نقطه اى است كه علامت فتحه است; و همين طور است در (جاء هـ جاء ك) ولى نقطه اى براى حركت ندارد.
در قطعه اى از چوب كه در آن سوره بيّنه نوشته شده بود، همزه با علامتى نشان داده شده بود كه تقريبا شباهت به علامت سابق داشت ومثلا در كلمه (جاء تهمـ حنفاء) همزه به شكل دال معكوس يا علامتى شبيه شماره (2)بود كه درسفيدى پس از الف قرار داشت ودركلمه (أولئك) همزه به همان شكل بود ولى زير ياء قرار داشت.
همزه در مصحفى كه به امام جعفر صادق (عليه السلام) نسبت داده شده وموريتز آن را به قرن دوم يا سوم(1) مربوط مى داند ودردارالكتاب المصريه نگهدارى مى شود،(2) بادو علامت نشان داده شده اول سر عين است كه با مركب حروف ديگر نوشته شده، و دوم دايره اى است تو خالى به رنگ لاجوردى و هر دو در محل واحدى هستند ويا نزديك هم قرار دارند.
به نظر مى رسد كه به كارگيرى سرِ عين در مصاحف در مشرق از قرن چهارم به بعد ظاهر شد ولى درمغرب در دوره هاى متأخر همزه را به صورت نقطه زرد مى نوشتند به طورى كه در مصحفى كه به خط مغربى نوشته شده وبه قرن هشتم مربوط است ديده مى شود.
اين نسخه در كتابخانه چستربيتى در دوبلن نگهدارى مى شود(3).
 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به لوح 31ـ36.
2. به شماره (1 مصاحف)نگهدارى مى شود.
3. به عنوان نمونه بنگريد به: ناجى زين الدين: مصور الخط العربى، شكل 699، ص 246.
با اينكه صورت همزه به رنگ سياه ديده مى شود ولى معلوم است كه دايره آن با رنگى غير از رنگ كتابت است ومن ترجيح مى دهم كه آن رنگ زرد باشد.

صفحه 540


ثانيا: علامتهاى ديگر:
1. علامت سكون
سكون حركت نيست بلكه آن سلب حركت است (1) وبراى آن علامتى را وضع كرده اند تا دلالت كند كه حركتى بعد از حرف نيست وحرف مشدّد هم نيست. علامتهاى گوناگونى براى اين منظور به كاررفته است. نقطه گذاران مصاحف گاهى براى سكون كشيده اى رامانند فتحه روى حرف مى گذارند وگاهى دايره كوچكى بالاى حرف به رنگ قرمز قرار مى دهند. علامت اول را اهل اندلس به كار مى برند وعلامت دوم مربوط به اهل مدينه است.(2) دانشمندان عربى مانند سيبويه و پيروان او خاء را علامت سكون مى كنند(3) وگفته شده كه آن را جيم بدون دنباله است. وازعربها كسانى هستند كه هاء را علامت سكون قرارداده اند كه بخصوص در حالت وقف كه سكون متحرك لازم است از آن استفاده مى شود; مانند قول خداوند: (كتابيه) و مثل آن.(4)
درباره اصل دايره گفته شده كه آن از ميم (جزم) گرفته شده وبراى خفت دنباله ميم را حذف كرده اند و اين دايره را «جزمه» ناميده اند و آن را از جزم كه لقب سكون است اخذ كرده اند. واحتمال دارد كه اين دايره را از صورت صفر در حساب هنديها و غير آنها برگرفته باشند كه اشاره به خالى بودن مرتبه از عدد است چون صفر به معناى خالى است(5).
درباره خاء هم گفته شده كه از اول كلمه (خفيف) گرفته شده(6) و گفته شده كه آن همان جيم بدون انحناء است كه از جيم (جزم) اخذ شده است.(7) دانى معتقد است كشيده اى كه نقطه گذاران اندلس آن را به عنوان علامت سكون به كار مى برند، همان خاء مأخوذ از خفيف است جز اينكه آنها به جهت اختصار سر آن را حذف كرده وبقيه را جا گذاشته اند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن يعيش: ج 9، ص 67.
2. دانى: المحكم، ص 51.
3. همان مصدر، ص 51 و سيبويه: ج 2، ص 282 و ابن يعيش: ج 9، ص 68.
4. ابن درستويه: ص 55 و قلقشندى: ج 3، ص 165.
5. دانى: المحكم، ص 52.
6. دانى: المحكم، ص 52.
7. ابن درستويه: ص 55 و قلقشندى: ج 3، ص 165.

صفحه 541


ولذا كشيده اى مانند الف خوابيده به وجود آمده است واين به خاطر كثرت استعمال وتكرار شدن آن است.(1)
ملاحظه شده است دايره اى كه براى سكون استعمال مى شود، نقطه گذاران مصاحف آن را در حرفى كه در تشديد و تخفيف آن اختلاف شده است نيز به كار برده اند همچنين آن را روى حرف خفيفى كه بيم آن مى رود كه خواننده آن را با تشديد بخواند مى گذارند كه بر خفيف بودن آن دلالت كند.(2) اين دايره در ورقى از يك مصحف قديم كه به قرن دوم و سوم مربوط مى شود (موريتز لوح 22) روى باء از كلمه (ربما) درآيه (ربما يودالذين كفروا...) (حجر 15/2) گذاشته شده است. و نيز درمصحف ابن بواب كه در سال 391 هجرى نوشته است، سكون تقريباً به شكل سر حرف خاء نوشته شده و در مصحفى كه در دارالكتب المصريه نگهدارى مى شود و در سال 499 هجرى نوشته شده سكون به شكل دايره تو خالى كوچكى است.(3)
2. علامت تشديد
گفتيم كه در كتابت عربى وتمام كتابتهاى سامى، حرف مشدّد با يك علامت نشان داده مى شود واز اينجاست كه ممكن است كسى گمان كند كه اين علامت جز بر يك حرف دلالت نمى كند ولذا نقطه گذاران مصاحف علاقه پيدا كردند كه اين حالت را با يك علامت معيّن نشان بدهند. براى تشديد دو علامت به كار برده مى شود: اول سر حرف شين واين همان است كه خليل بن احمد آن را وضع كرده وآن را از اول كلمه (شديد) برداشته است.(4) خليل دركتاب العين گفته كه تشديد علامت ادغام است.(5) واين همان عقيده خليل وسيبويه وعموم پيروان آنهاست; و سائر اهل شرق از نقطه گذاران وغيرآنها نيز همين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المحكم، ص 52.
2. همان مصدر، ص 51.
3. به شماره (227 مصاحف).
4. بنگريد به: سيبويه: ج 2، ص 282 وابن درستويه: ص 56 ودانى: المحكم، ص 7 وص 49.
5. كتاب العين، ج 2، ص 55.

صفحه 542


عقيده را دارند(1). علامت دوم تشديد حرف دال است واين روش اهل مدينه وپيروان آنها از اهل مغرب و اندلس است. اينكه اهل مدينه دال را علامت تشديد قرار داده اند بدان جهت است كه دال حرف آخر كلمه (تشديد) است ولذا آخرين حرف اين كلمه را علامت آن قرارداده اند همان گونه كه نحويها ونقطه گذاران شرق اولين حرف آن را گرفته اند; و در هر كدام از دو حرف شين ودال دلالتى برآن است. ولى دانى عقيده دارد كه پيروى از اهل مدينه بهتر وعمل به قول آنها لازم تر است.(2) ابن وثيق اندلسى گفته كه بعضى از آنها علامت تشديد را شكل يك ناخن گرفته شده قرار داده اند; اگر حرف مضموم باشد آن را به صورت معكوس روى ضمه مى گذارند واگر مكسور باشد آن را به صورت معكوس زير كسره مى گذارند واگر مفتوح باشد آن را روى فتحه به حالت غير معكوس مى گذارند وبعضى از آنها گاهى با همين علامت تشديد خود را از علامت حركت بى نياز مى كنند.(3) به نظر مى رسد اين علامت كه ابن وثيق از آن سخن مى گويد همان دال است كه اهل مدينه واندلس آن را استعمال مى كنند.
در كيفيت نقطه گذارى تشديد دو وجه است: يكى اينكه علامت آن را هميشه روى حرف مى گذارند وحرف با حركتهايى كه به آن ملحق مى شود، اعراب گذارى مى شود; و اين روش كسى است كه شين را علامت تشديد مى داند. وجه دوم اينكه علامت تشديد دال است واگر حرف مفتوح باشد، دال روى حرف، و اگر مكسورباشد زير حرف، واگرمضموم باشد مقابل حرف نوشته مى شود. بعضى از اهل نقطه همراه با علامت تشديد حركات راهم ثبت مى كنند.(4) قلقشندى گفته كه نظر متأخران برروش اول استقرار پيدا كرده است; جز اينكه آنها به جاى نقطه هايى كه دلالت براعراب مى كنند علامتهاى اعراب اصطلاحى راچون فتحه وضمه وكسره به كار مى برند، و فتحه وضمه را بالاى علامت تشديد و كسره را زير حرفى كه تشديد دارد مى گذارند، و بعضى از آنها هم حركت كسره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانى: المحكم، ص 50.
2. همان مصدر، ص 50 وبنگريد به: قلقشندى: ج 3، ص 166ـ167.
3. لوح 35.
4. بنگريد به:دانى: المحكم، ص 49ـ50 وقلقشندى، ج 3، ص 166ـ 167.

صفحه 543


را زير علامت تشديد و روى حرف مى گذارند.(1)
علامت تشديد را در مصحفى كه ابن بواب نوشته به شكل سر شين مى بينيم و همين طور است در مصحف منسوب به (امام) جعفر صادق (عليه السلام) در مصحف نوشته شده در سال 499 هـ كه در دارالكتب المصريه نگهدارى مى شود، و نيز در مصحفى كه به خط مغربى نوشته شده وبه قرن هشتم مربوط است وذكر آن گذشت.
3. علامت مد
اگر پس از حروف سه گانه مد، يعنى الف و واو وياء، همزه يا حرف ساكنى باشد، مانند: (خائفين، قروء، الضالين، حادّالله) طول حروف مد اضافه مى شود و براى اين حالت علامتى تعيين شده كه دانى مى گويد آن كشيده اى به رنگ قرمز است كه دلالت برافزايش آنها مى كند(2) و ابن وثيق گفته: «صورت مد به رنگ قرمز است ومانند ميم كوچك كشيده شده است كه در آخر آن دال كوچكى است به اين شكل (مد) ومحل آن حروف مد و لين است...)(3) علامت مد در يك مصحف قديمى كه به خط مغربى درسال 557 هجرى نوشته شده آمده است كه تا حد زيادى به كلمه (مد) كوچك شباهت دارد كه بالاى حرف يا محل مد قرار گرفته است.(4) همچنين همين شكل را در مصحف ديگرى كه درقرن هشتم هجرى نوشته شده مى بينيم(5) و آن را درمصاحف ديگر كه متأخر هستند به صورتى مى بينيم كه گويا بقيه اى از كلمه (مد) با حذف سر ميم وانداختن سر دال است.(6) دانى تصريح كرده كه محل علامت مد مستقيما بالاى حروف سه گانه واو وياء والف است.(7)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صبح الاعشى، ج 3، ص 167.
2. المحكم، ص 54.
3.لوح 34.
4. بنگريد به: موريتز: لوح 34.
5. نمونه اى از اين مصحف را در: ناجى زين الدين: مصور الخط العربى، شكل 231، ص 71 بينيد و بنگريد به موريتز: لوح 86 و 88.
6. ناجى زين الدين: مصور الخط العربى، شكل 699، ص 246.
7.المحكم، ص 55.

صفحه 544


4. علامت الف وصل
الف وصل يا همزه وصل از چيز هايى است كه فقط در حالى كه در ابتدا قرار گيرد تلفظ مى شود ولى دردرج كلام ساقط مى شود. ولذا به يك علامت ديگرى غير از علامت همزه كه طرفداران اثبات همزه آن را همه جا به كار مى برند، احتياج پيدا شد. متقدمان اهل مغرب آن را به صورت كشيده نازكى همانند كشيده اى كه براى سكون بود قرار دادند همان گونه كه دانى مى گويد،(1) و به صورت فتحه قرار دادند همان گونه كه ابن وثيق مى گويد.(2) محل اين كشيده بالاى الف است اگر ما قبل آن مفتوح باشد و زير الف است اگر ما قبل آن مكسور باشد. و اگر ما قبل الف مضموم باشد علامت را در وسط الف قرار مى دهند تا دلالت به انضمام آن به ما قبل باشد;(3) واهل نقطه اين علامت را (صله) مى نامند; زيرا كلامى را كه قبل از الف است به بعد آن متصل مى كند وهر دو به هم پيوند مى خورند والف در تلفظ انداخته مى شود.(4)
ولى اهل مشرق دراين مورد با اهل مغرب مخالف هستند. آنها صله الف وصل را به صورت دال مقلوب همان گونه كه در كتابها روى كلام زائد گذاشته مى شود، مى دانند واين دلالت برسقوط وزيادت آن مى كند; و همچنين اهل مشرق اين علامت را در حال مكسور بودن هم همواره بر سر الف مى گذارند(5).
ابن درستويه ذكر كرده كه علامت الف وصل نزد كاتبان، صاد بدون كشيده است كه از كلمه وصل اخذ شده است.(6) و قلقشندى تصريح مى كند كه متأخران براى الف وصل اى بسا در مصاحف صاد نازكى را به كار برده اند كه اشاره به وصل است وآن را هميشه بالاى حرف قرار داده اند وحالت حركات را رعايت نكرده اند وبه تلفظ اكتفا نموده اند.(7) نقطه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.بنگريد به: دانى:المحكم، ص 86 و قلقشندى: ج 3، ص 170.
2. لوح 36.
3. بنگريد به: دانى: المحكم، ص 84 وقلقشندى: ج 3، ص 170.
4. دانى: المحكم، ص 85.
5. همان مصدر، ص 86.
6. الكتاب، ص 56.
7. صبح الاعشى، ج 3، ص 170.

صفحه 545


گذاران از اهل اندلس علاوه بر كشيده قرمزى كه دردرج كلام بر حركت پيش از الف وصل دلالت مى كند، علامت ديگرى هم به كار برده اند كه بركيفيت ابتدا با همزه وصل دلالت دارد. «آنها بالاى الف نقطه اى با رنگ سبز يا لاجوردى مى گذارند تا فرقى باشد ميان آن حركت الف كه تنها در حال ابتدا پيدا مى شود وميان حركات همزه ها وساير حروف كه در هردو حال ثابت هستند، هم دروصل وهم در ابتدا; بدين گونه كه اگر با فتحه شروع شود نقطه اى به رنگ قرمزگذارند واگر با كسره شروع شود، نقطه را زير حرف قرار مى دهند واگر با ضمه شروع شود،نقطه را جلوى آن قرار مى دهند. ولى نقطه گذاران از اهل مشرق چنين كارى را انجام نمى دهند»(1).
دانى گفته است كه در مصحفى كه حكيم بن عمران درسال 227 هجرى نوشته و نقطه گذارى كرده ديده است كه هركجا ما قبل الف وصل مفتوح بوده، صله روى الف قرارگرفته و هر كجا ما قبل الف مكسور بوده صله زير الف قرار گرفته و هر كجا ماقبل الف مضموم بوده، صله وسط الف قرارداشته است.(2) به نظر مى رسد كه ناسخان مصاحف در بيشتر موارد روى همزه وصل علامتى نمى گذاشتند ولذا در مصحفى كه ابن بواب در سال 391 هـ نوشته و ما نسخه عكسى آن را ديده ايم، اثرى از علامت وصل نيست. همچنين در مصحف مكتوب درسال 499 هجرى كه در دارالكتب المصريه نگهدارى مى شود، ناسخ علامت وصل را در جايى نگذاشته، در حالى كه در ورقى از مصحفى كه در سال 559 هجرى نوشته شده و موريتز آن را در مجموعه خود (لوح 86) آورده بالاى الف يك حرف صاد گذاشته شده و نيز در مصحفى كه به خط مغربى درسال 556 هجرى نوشته شده و موريتز آن را درآورده (لوح 47) كشيده كوچكى روى الف در صورتى كه ما قبل آن مفتوح باشد و زير الف در صورتى كه ما قبل آن مكسور باشد و وسط الف در صورتى كه ما قبل آن مضموم باشد،قرارگرفته است وبه نظر مى رسد كه كاتب علاوه برآن، دايره اى كه گاهى به رنگ سبز است روى الف گذاشته است كه اشاره به كيفيت ابتدا با همزه وصل است. وبه نظر مى رسد كه ننوشتن علامت الف وصل تا مدتها ادامه داشته ولذا درمصحفى كه در سال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانى: المحكم، ص 86ـ87 وبنگريد به:ابن وثيق: لوح 37.
2. دانى: المحكم، ص 87.

صفحه 546


635 هجرى نوشته شده (موريتز لوح 88) اثرى از علامت وصل نيست ولى اين علامت در بيشتر نمونه هاى مصاحف كه موريتز آورده و تاريخ آن به بعداز قرن هفتم مى رسد ديده مى شود.
5. علامت تنوين
تنوين، نون ساكنه اى است كه به آخر اسمهاى منصرف ملحق مى شود اگر از الف و لام خالى باشد وبه سوى اسم ديگرى اضافه نشود. پيش از اين گفتيم كه كاتبان مصحف، تنوين را به صورت نون ننوشته اند و در حالت رفع و جر چيزى را اضافه نكرده اند، ولى در حالت نصب الفى اثبات كرده اند و آن الفى است كه درحالت وقف ظاهر مى شود. براى تشخيص كلمه اى كه تنوين دارد از غير آن ضرورى بود كه علامتى درآخر كلمه باشد واين ضرورت از همان آغاز احساس مى شد و لذا مى بينيم كه ابوالاسود دئلى وقتى در مصحف نقطه گذارى اعراب را انجام داد، از اشاره به كلماتى كه داراى تنوين هستند غافل نشد وبه جاى يك نقطه دو نقطه قرار داد: يكى براى تنوين و يكى براى حركت، و در كنار نقطه حركت نقطه اى هم براى تنوين قرار داد كه در حالت نصب بالاى حرف ودر حالت رفع جلوى آن و در حالت كسر زير آن گذارده مى شود و اين نقطه مانند حركات به رنگ قرمز بود.(1)
وقتى خليل علامتهاى حركات سه گانه را وضع كرد و كاتبان آنها را جايگزين نقطه هاى حركات كردند اين علامتها را در اشاره به تنوين به كار بردند و به جاى دو نقطه دو علامت گذاشتند; ولى استعمال آنها در مصاحف در زمان خليل يك باره انجام نگرفت بلكه تابع مراحل استعمال علامتهاى حركات در مصاحف بود بدان سان كه در مبحث پيشين گذشت.
ابن درستويه گفته است: «تنوين پاره اى است كه از نون و يا نقطه نون اخذ شده است.»(2)ولى آنچه درباره ريشه علامت تنوين گفتيم، همان چيزى است كه واقعيت روايات و اسناد خطى به آن دلالت دارد. وقتى ابوالاسود دئلى براى تنوين دو نقطه وضع كرده، خليل نيز به جاى دو نقطه دو علامت قرارداده است.(3) قلقشندى ذكر كرده كه از متأخران كسانى هستند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: المحكم، ص 58.
2. كتاب الكتاب، ص 56.
3. قلقشندى: ج 3، ص 165ـ166.

صفحه 547


كه علامت تنوين را واو كوچكى همراه با ضمه و خطى بعد از آن قرار داده اند. او مى گويد:(1) «اگر به حركت ضمه تنوينى ملحق شود، واو كوچكى رسم كنند با خطى كه پس از آن قرار مى گيرد: واو اشاره به ضمه وخط اشاره به تنوين است واز آن به (رفعتين) و (ضمتين) تعبير مى آورند، وبعضى از آنها به جاى خط، واو ديگرى به حالت برگشته بر سر واو اول مى نويسند».
اهل نقطه اتفاق نظر دارند كه در حالت رفع دو نقطه را جلو حرف آخر كلمه رسم مى كنند ودر حالت جر زير حرف مى گذارند ودرمحل تنوين در حالت نصب اختلاف دارند: بعضيها آن را روى حرف آخر كلمه قرار مى دهند وبعضى ديگر روى الف كه عوض تنوين است مى گذارند ودرمجموع چهار قول در اينجا وجود دارد:(2)
بعضى از آنها چنين نقطه گذارى مى كنند كه دو نقطه به رنگ قرمز روى الف مى گذارند وحرف متحرك را از هر دو نقطه يا يكى از آنها خالى مى كنند واين روش ابو محمد يزيدى است ونقطه گذاران مصر وبصره وكوفه ومدينه چنين مى كنند.
و بعضى از آنها دو نقطه را با هم روى حرف متحرك مى گذارند والف را از هر دو نقطه و يايكى از آنها خالى مى كنند واين روش خليل واصحاب اوست.
و بعضى از آنها يكى از دو نقطه را كه همان نقطه حركت است روى حرف متحرك ونقطه دوم را كه نقطه تنوين است روى الف مى گذارند.
و بعضى از آنها يك نقطه روى حرف متحرك ودو نقطه روى الف مى گذارند. اين دو روش، روش متأخران از نقطه گذاران است ودراين روشها پيشوايى ندارند. اين مطلب را دانى گفته وخود وى روش اول را در نقطه گذارى تنوين در حالت نصب اختياركرده است(3).
همچنين دانى ذكر كرده كه دو نقطه حركت و تنوين در هرسه حالت اعراب به صورت تركيبى ويكى روى ديگرى گذارده مى شوند. اين در حالى است كه پس از تنوين، حرفى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ج 3، ص 165.
2. دانى:المحكم، ص 60ـ61.
3. همان مصدر، ص 62.

صفحه 548


از حروف ششگانه حلق: همزه، هاء، حاء، عين، خاء، وغين باشد تا بر اظهار نون دلالت كند; ولى اگر پس از تنوين در هر سه حالت رفع ونصب وجر باقى حروف معجم بيايد، دو نقطه حركت و تنوين پشت سرهم ويكى بعد از ديگرى گذارده مى شود تا به ادغام ويا اخفاء كه برنون عارض مى شود، دلالت كند. ودانى گفته است كه پيشينيان كه نقطه گذارى را ابداع وابتدا كرده اند، براين روش اجماع دارند ونسلهاى بعدى هم همين كار را انجام داده اند.(1)
در روايتى كه كار ابوالاسود دئلى را نقل مى كند، اشاره اى به كيفيت گذاشتن دونقطه تنوين نشده است وبا وجود اينكه دانى مطلب پيش را گفته است، از دقت نظر در بعضى از مصاحف كه با نقطه هاى دايره نقطه گذارى شده چنين به دست مى آيد كه دراين مصحفها از قاعده مذكور درباره كيفيت گذاردن دونقطه تركيبى ويا پشت سرهم پيروى نشده است واين حالت در بقيه مصحفى كه در دارالكتب المصريه نگهدارى مى شود آشكار است (به شماره 115 مصاحف); مثلا در سخن خداوند (غنيا أو فقيرا فالله اولى بهما)(نساء 4/ 135) دو نقطه تركيبى مى بينيم كه يكى روى ديگرى است; با اينكه حرف بعد از تنوين اول حرف حلق است وحرف بعد از تنوين دوم حرف حلق نيست; و نيز در سخن خداوند: (وكان الله عزيزا حكيما وان من اهل) (نساء 4/ 158)دونقطه پشت سرهم دركلمه اولى وتركيبى در كلمه دومى مى بينيم; و در سخن خداوند (فلم تجدوا ماءً فتيمموا صعيداً طيّباً فامسحوا) (مائده 5/6) در كلمه اولى پشت سر هم و در دو كلمه آخرى تركيبى است. همچنين خروج از قاعده اى كه دانى ذكر كرده درمجموعه اى از اوراق يك مصحف قديمى كه موريتز آورده(2) نيز ملاحظه مى شود; و از مجموع مثالهايى كه ديديم چنان به دست مى آيد كه دونقطه درحالت نصب غالبا به صورت تركيبى ودركنار الف گذارده مى شود، ولى در حالت رفع وجر غالبا پشت سرهم است. نمى دانم از استقراى تعداد بسيارى از نمونه مصحفهايى كه نقطه هاى دايره اى دارند چه نتيجه اى حاصل خواهد شد؟ به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 68ـ 72.
2. لوح 19ـ30 اين مطلب در دو صفحه از يك مصحف قديمى كه در تركيه است نيز آشكار مى شود (بنگريد به: دكتر المنجد: شكل 28، و29، ص 58 و 60).

صفحه 549


نظر مى رسد كه دو علامتى كه برحركت وتنوين دلالت دارند به يك صورت به كاربرده مى شوند. من تمام مواردى را كه در مصحفهاى خطى با علامت گذارى خليل اعراب گذارى شده بود ملاحظه كردم، اختلافى در آن نديدم.
ثالثا: ضبط مواردى كه هجاى آن كاستى يا افزايش دارد
هيچ نگارشى وجود ندارد كه علامتهاى مكتوب آن باحروف منطوق آن مطابقت كامل داشته باشد (به طورى كه درفصل مقدماتى بيان كرديم). كتابت عربى در دوره اى كه مصاحف عثمانى در آن نسخه بردارى شد، ويژگيهايى داشت كه از جمله آنها اين بود كه علامت فتحه بلند دربسيارى از كلمات نوشته نمى شد و نيز علامت ضمه و كسر بلند وقتى با واو وياء جمع مى شدند، حذف مى گرديد وكتابت عربى درآن زمان حركتهاى كوتاه رانشان نمى داد و در مقابل آن بعضى از علامتها بودكه به نظر زايد مى رسيد وتلفظ نمى شد; مانند الفى كه پس از واو آخر كلمه نوشته مى شد. ومانند نوشتن همزه دربعضى از موارد همراه با الف وياء يا الف و واو، و نيز فتحه بلند كه دربعضى از موارد به صورت ياء و واو نوشته مى شد.
نقطه گذاران مصاحف توانستند نقص مربوط به حركتهاى كوتاه را با علامتهاى خارجى برطرف سازند; ولى برطرف كردن نقص مربوط به علامتهاى حركات بلند و يا اضافه شدن الف و واو و ياء كار آسانى نبودكه مثلا علامتهاى حذف شده اضافه شوند ويا علامتهاى زايد حذف شوند. همچنين آسان نبود در مواردى كه فتحه بلند با واو و ياء نوشته شده بود آنها را تبديل به الف كنند. براى همين بود كه نقطه گذاران مصاحف بعضى از وسايلى را به كار گرفتند كه خواننده را به علامت محذوف رهبرى كند و علامت زايد را به او بشناساند و اين باب را از متعلقات علم نقطه گذاراى و ضبط مصاحف قرار دادند و لذا ابن وثيق مى گويد:(1) «از چيزهايى كه به ضبط دلالت دارد، نوشتن حروف حذف شده به رنگ قرمز است».
درباره چگونگى ضبط مواردى كه هجاى آن ناقص است، دانى فصولى رادر كتاب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. لوح 37.

صفحه 550


«المحكم» خود ترتيب داده: فصلى درباره نقطه گذارى موردى كه در آن دو الف جمع شوند ويكى از آنها به جهت اختصار حذف گردد;(1) و فصلى درباره نقطه گذارى موردى كه درآن دو ياء جمع شوند و يكى از آنها به لحاظ ايجاز حذف شود;(2) و فصلى درباره نقطه گذارى موردى كه در آن دو واو جمع شوند و يكى از آنها به علت تخفيف اندخته شود;(3) و فصل ديگرى درباره موردى كه هجاى آن ناقص است; مانند الفها و واوها و ياءهايى كه حذف مى شوند.(4) هر الفى كه در خط حذف شود ولى درلفظ ثابت بماند،درمحل آن نقطه قرمزى گذارده مى شود مانند: الرحمن، سحر، العلمين، الصلحت، السلسل، لبثين) ومانند آنها. همچنين هر واوى كه به خاطر واو قبلى يا بعدى در خط حذف شود، به رنگ قرمز نشان داده مى شود، مانند: (داود، تلون) و مانند آنها. و واو صله ضمير نيز با رنگ قرمز نشان داده مى شود بخصوص اگر بعد از آن همزه اى واقع شود; مانند: (اولياء إن) و (أنذرتهم أم). و از اين باب است موردى كه ياء از خط حذف شود كه آن را با علامت قرمز نشان مى دهند همانگونه كه در (الاميين والنبيين). و همين طور است اگر ياء صله ضمير باشد آن نيز به رنگ قرمز نشان داده مى شود بخصوص اگر بعد از آن همزه اى واقع شود. و براى همين است كه ابو داود سليمان بن نجاح ذكر كرده كه كاتب مصحف بايد در محل الف وياء و واوى كه در بعضى از كلمات نوشته نمى شود، جاى خالى بگذارد كه بتوان درآن حرف محذوف را به رنگ قرمز نوشت.(5)
و نيز از همين باب است هر الفى كه به صورت واو نوشته شود، دراين صورت آن را روى واو به رنگ قرمز مى نويسند، مانند: (الصلوة والزكوة) و مانند آنها. ونيز از اين باب است هرالفى كه به صورت ياء نوشته شود، در اين صورت آن را روى ياء به رنگ قرمزى مى نويسند، مانند: (أتى،الهدى، حتى، مسمى، يحيى) و مانند آنها. و همچنين نون ثابتى كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المحكم، ص 153 به بعد.
2. همان مصدر، ص 165 به بعد.
3. همان مصدر، ص 168 به بعد.
4. همان مصدر، ص 181 به بعد.
5. بنگريد به: التنزيل، لوح 4.

صفحه 551


بنا به قرائت بعضيها حذف مى شود; مانند: (نجى) كه به رنگ قرمز نوشته مى شود.(1)
و اما چگونگى كلماتى كه الف يا ياء يا واو در آنها زايد است،(2) نقطه گذاران سابق از اهل مدينه و اهل اندلس رسمشان چنين بود كه دايره كوچكى به رنگ قرمز روى حروفى كه در خط زايد هستند وتلفظ نمى شوند، مى گذاشتند،(3) مانند واو در (اولئك وأولات وأولى وساوريكم) و مانند آنها، و ياء در مثل (نباى المرسلين، باييد) و مانند آنها.(4) در محل همزه در كلمه (اولئك) و مانند آن اختلاف است; بعضيها آن را روى الف قرار مى دهند وبعضيها روى واو مى گذارند و بعضى از نقطه گذاران مصاحف همزه راروى الف و ياء در خود آن مى گذاشتند و حركت را روى و او مى گذاشتند.(5) و ابن ابى داود به طورى كه در كتاب «المصاحف» ذكركرده معتقد است كه همزه در الف قرارداده مى شود; زيرا كه واو محلى ندارد چون قاعده آن (علائك) است.(6) ما پيش از اين درباره اصل اين واو ونظير آن از ياءوالف سخن گفتيم واز اينجاست كسى كه همزه را مى خواند نقطه همزه وحركت آن را روى الف مى گذارد وبه همين اعتبار واو و ياء زايد است و كسى كه همزه را تخفيف مى دهد، نقطه را برواو يا ياء مى گذارد والف زايد است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن وثيق:لوح 37ـ38.
2. بنگريدبه: دانى: المحكم، ص 174 به بعد.
3. همان مصدر، ص 193.
4. بنگريد به: ابن وثيق، لوح 36.
5. عقيلى: لوح 26.
6. المصاحف، ص 146.

صفحه 552


 
مبحث چهارم
رسم مصحف در عصر چاپ
اختراع دستگاه چاپ باعث شد كه تعداد بى شمارى از قرآنهاى متحد الشكل دردنيا منتشر شود. با اينكه صنعت چاپ اثر نامحدودى در تسهيل انتشار مصاحف داشت، تأثير قابل ملاحظه اى درشكل عمومى وطريقه كتابت قرآن به جاى نگذاشت چون رسم مصحف از زمانهاى پيش درتمام جنبه هاى مربوط به لفظ به كمال خود رسيده بود واين از زمانى انجام يافت كه خليل بن احمد علامتهاى حركات و غير حركات را وضع نمود وكاتبان مصاحف پس از اندك مدتى روش او را به كارگرفتند; هر چند كه بعضى از آنها درطى چند قرن، بخصوص در بلاد مغرب اسلامى درترديد بودند به گونه اى كه راههاى استخدام اين روش را درمبحث پيش گفتيم. نقطه نظرهاى گوناگون در نوع خط وطريقه ضبط مصاحف ، در دو روش تبلور يافت:روش اول روش اهل مشرق بود كه نماينده آن مصحف ابن بواب است كه درسال 391 هجرى آن را نوشت ونمونه برجسته اى در اين روش به شمار مى رود. دراين روش بيشتر علامتهايى كه خليل وضع كرده و كاتبان واهل لغت آن را به كاربرده اند، استعمال شده است. روش دوم روشى است كه در خط مغربى به

صفحه 553


كار مى رود و بيشتر به علامتهاى قديمى توجه دارد. اين روش در بلاد مغرب اسلامى حاكميت دارد. امروز آثار هر دو روش درقرآنهاى چاپى مشاهده مى شود.
از آنجا كه اختراع ابراز چاپ واستفاده از آن از سال 1431 ميلادى به بعد مربوط به شهرهاى اروپايى است، اولين قرآن چاپى هم دراين شهرها وبه دست مستشرقين ظاهر شد; و همه اتفاق نظر دارند كه اولين قرآن در سال 1694 ميلادى برابر با 1106 هجرى چاپ شد وهنكلمان در شهر هامبورك آلمان آن راچاپ كرد.(1)
اين قرآن به طريقه حروفچينى چاپ شد وعكس يك مصحف خطى نبود (2)واين مصحف كاستيهايى داشت كه هركارى در تجربه اول دارد بخصوص اگربه دست كسى انجام پذيرد كه امكانات چنين كارى هم در دسترس او نباشد. از اين جهت بودكه درآن خطاهاى فاحشى وجود داشت كه شايد تمام صفحات آن را فرا گرفته بود. اين خطاها هم از لحاظ رسم وهم از لحاظ ضبط بود ومثلا كلمه اى درجاى كلمه ديگرى قرارداشت(3) ويا چيزى كه نبايد وصل مى شد در آن وصل شده بود; به اضافه غلطهاى ديگرى كه بر شناخت ناقص از لغت عربى و قواعد آن دلالت دارد. (4)
ضبط اين مصحف به طريقه خليل واهل مشرق است; مثلا فتحه به صورت الف خوابيده اى است كه روى حرف قراردارد، وضمه واو كوچكى بالاى حرف وكسره مانند فتحه است ولى درزير حرف قراردارد وتنوين دوعلامت از همانهاست وسكون دايره توخالى است وعلامت الف وصل سر حرف صاد است وعلامت تشديد سر حرف شين وعلامت همزه سرحرف عين وعلامت مد بقيه اى از كلمه (مد) است وكتابت اين مصحف مطابق با املاى اصطلاحى است ولذا الفهاى حذف شده غالبا ثبت شده همان گونه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: حفنى: ص 112 و محمد طاهر الكردى: تاريخ القران، ص 16 و 186.
2. اين مصحف در (560 صحفه) است، در هرصحفه 16 سطر است ومقدمه اى در 80 صفحه دارد كه به لاتينى است و بر سر هر آيه شماره آن است با علامتى كه دلالت بر پايان آيه دارد.
3. مانند گذاشتن (الذى) به جاى (التى) در:(فاتقوا النار التى وقودها) وگذاشتن (الذين) به جاى (المتقين) در (ان المتقين فى جنات وعيون).
4. مانند ضميمه كردن دو كلمه (ابراهيم) و (ربه) واذابتلى ابراهيم مد (2/124) ورفع (احب) (9/24) ورفع (نذيرونكير) (67/17و18) وجزم (يأتيكم) (67/30).

صفحه 554


تلفظ خوانده مى شود.
چاپ مصاحف ازآن زمان به بعد ادامه يافت ووارد بلاد اسلامى هم شد(1) ومصحفهاى چاپى در دارالخلافه عثمانى ومصر وهند ومناطق ديگر از شهرهاى اسلامى و غيراسلامى منتشر شد. از جمله اين مصاحف، مصحفى است كه در سال 1295 هـ، 1877 م «قازان»(2)چاپ شد وآن هم مانند مصحف هامبورك به روش حروفچينى بود وبا اينكه اين مصحف هم از اغلاطى خالى نبود ولى مباشران چاپ آن در پايان مصحف موارد خطارا تذكرداده بودند.(3) و اين مصحف نيز تماما به روش اهل مشرق ضبط شده مگر در حالت ضمه وتنوين با ضمه; علامت ضمه كوتاه واو كوچكى است كه سرآن پرشده وعلامت ضمه بلند كه رسم نشده مانند ضمه اى كه پس ازضمير غايب وميم جمع آمده، واو كوچكى است كه بزرگتر از علامت ضمه كوتاه است وسرآن توخالى است وآن نيز روى حرف قراردارد. واما علامت تنوين با حرف مضموم دوتا ضمه پشت سرهم است واين هنگامى است كه بعد از تنوين يكى از حروف حلق باشدكه نون وتنوين اظهار شود; و اگر بعد از تنوين حرفى غير از حروف حلق باشد، دوضمه است كه يكى برديگرى برگردانيده شده است. دراين مصحف شماره آيات وجودندارد; ولى متولى چاپ آن اختلاف علما را در مواضع رؤوس آيات ذكر كرده به اين صورت كه علامتى مخالف با علامتهايى كه براى رؤوس آيات تعيين كرده گذاشته وبراساس اصطلاحى است كه در آخر مصحف آن را بيان كرده است; و نيز علامتهاى وقف بالاى سطر گذارده شده است.
از چيزهايى كه دراين مصحف جلب توجه مى كند اين است كه به رسم عثمانى ملتزم شده است; مانند اينكه در بعضى از كلمه ها علامت الف را نياورده ودر بعضى كلمات الف را به صورت واو نوشته وبعضى از حروف زايد را هم مانند ياء در (باييد) آورده و پس از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دكتر صبحى صالح (ص 99) به نقل از بلاشر گفته است اولين چاپخانه اسلامى براى چاپ قرآن در پترزبورك روسيه درسال 1787 م توسط مولاى عثمان داير شد. درباره مراحل بعدى تاريخ چاپ قرآن بنگريد به همان مصدر ومحمد طاهرالكردى:تاريخ القرآن ص 186 به بعد.
2. اين مصحف 534 صفحه دارد كه 9 صفحه پايانى آن را فهرست هايى تشكيل مى دهد. اندازه اش تقريباً 20 سانتيمتر در 15 سانتيمتر است. نسخه اى از آن در كتابخانه دانشگاه قاهره به شماره 21542 موجود است.
3. دراين جدول 107 مورد آمده كه بيشتر آن مربوط به علامتهاى ضبط است.

صفحه 555


واو آخر كلمه الف زايد آورده و در كلمه اى مانند (جاءو) نياورده است.
تمام مصاحف چاپى به طريقه حروفچينى نيست بلكه غالبا تصوير مصحف مخطوطى است. به طورى كه ملاحظه مى شود مصحف چاپ ليبسك بر اساس مصحفى به خط خطاط تركى معروف، حافظ عثمان (متوفى 1110هـ) است.(1) او اين مصحف ر ادر سال 1094 هجرى نوشته همان گونه كه در آخر مصحف آمده است.(2)
درمصر از اوايل قرن هجرى كنونى و اواخر قرن نوزدهم ميلادى، مصحفى معروف است كه به خط رضوان بن محمد معروف به مخللاتى صاحب كتاب «ارشاد القراء والكاتبين الى معرفة رسم الكتاب المبين» مى باشد. او در مقدمه اى كه براين مصحف دارد، از تاريخ قرآن ورسم عثمانى سخن گفته است. اين مصحف در سال 1308 هجرى برابر با 1890 ميلادى چاپ شده است (3) وكاتب آن سعى كرده كه به ويژگيهاى رسم عثمانى ملتزم شود.(4) ولى مصحفى كه از لحاظ معروفيت برتمام مصاحف چاپى برترى دارد همان مصحفى است كه هيأتى از علماى ازهر مصر به چاپ آن اشراف داشتند(5) و آن را شيخ محمد على خلف الحسين در سال 1377 هجرى نوشته است(6) و چاپ اول آن در سال 1342 برابر با 1923 ميلادى منتشر شده است. اين مصحف مطابق روايت حفص از عاصم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريدبه:محمد طاهرالكردى: تاريخ الخط العربى، ص 339.
2. نمونه اين مصحف را دركتابخانه دانشگاه قاهره به شماره 4405 ببيند.
3. ابن مصحف درقاهره در چاپخانه (البهيه) چاپ شده است، بنگريدبه:عبدالفتاح القاضى: تاريخ المصحف الشريف، كتابخانه وچاپخانه مشهد حسينى درقاهره 1965 ص 91ـ92.
4. ازاين مصحف نسخه هايى در كتابخانه دانشگاه الازهر موجوداست.
5. اين هيأت متشكل از شيخ محمد خلف الحسين مشهوربه حداد واستاد حفنى ناصف ومصطفى عنانى احمد الاسكندرى بود بنگريد به صفحه (س) از شناسنامه مصحف، طبع 4، سال 1388 هجرى برابربا 1968 ميلادى كه مطابع الا هرام التجاريه» درسال 1390 هـ، 1970 م آن را افست كرده است و نيز بنگريد به: محمد طاهرالكردى: تاريخ الخط العربى، ص 441ـ442 و دكتر صبحى صالح: ص 99 و عبدالفتاح القاضى: تاريخ المصحف، ص 92.
6. درباره اين مصحف به خاتمه آن صفحه (ض) مراجعه شود. مترجم مى گويد:ظاهرا تاريخ ياد شده در بالا درست نيست چون چاپ اول آن به گفته مؤلف وديگران درسال 1342 هجرى بوده واين باكتابت آن درسال 1377 هجرى مغايرت دارد. ضمنا مؤلف كتاب از دو چاپ قديمى قرآن كه درايران انجام گرفته يادنكرده است با اينكه درمنابعى كه دردست او بوده ذكر آنها آمده است. آن دو قرآن يكى درتهران درسال 1248 هجرى وديگرى درتبريز درسال 1833 ميلادى چاپ شده (رجوع شود به دكتر صبحى صالح: مباحث فى علوم القرآن، ص 99)پايان سخنان مترجم.

صفحه 556


نوشته شده و علامتهاى آن بر اساس كتاب «الطراز على ضبط الخراز) تأليف التنسى است; ولى علامتهاى اهل مغرب و اندلس به علامتهاى خليل بن احمد و پيروان او از اهل مشرق تبديل شده است.(1)
علمايى كه بر اين مصحف وضبط وچاپ آن اشراف داشتند، در شناسنامه اى كه به آخر آن ملحق كرده اند طريقه ضبط آن و دلالت علامتهايى را كه به كار برده اند ذكر كرده اند; و ملاحظه مى شود كه علامت سكون در اين مصحف سر حرف خاء بدون نقطه است كه پيش از اين گفتيم كه آن را از اول كلمه (خفيف) برداشته اند; و اين همان روش خليل وسيبوبه واصحاب آنهاست; و اين همان روشى است كه ابن بواب در مصحفى كه درسال 391 هجرى نوشته، آن را به كار برده است.
درباره مصحفهايى كه به روش اهل مغرب چاپ شده است، تاريخ اولين چاپ آن را به دست نياورديم و شايداز تاريخ چاپ مصحف در مشرق چندان متأخر نباشد وشك نيست كه چاپ مصاحف به خط مغربى چندان تغييرى درروش رسم كلمات يا ضبط آن نداده است مگر آن مقدار كه ضرورت اكتفا به يك رنگ در چاپ مصحف آن را اقتضا كرده است; چون به كاربردن رنگهاى مختلف مانند قرمز وزرد كار آسانى نبود.
ضبط مصاحف به روش اهل مغرب واندلس بدان گونه است كه خراز در نظم خود در ذيل «مورد الظمآن» آورده ولى درحركتهاى سه گانه مطابق با علامت گذارى خليل است وتنوين نيز همين طور است.(2) در اين مصاحف فتحه اماله شده با نقطه اى در زير حرف نشان داده مى شود،(3) و سكون يك دايره است، و تشديد به صورت سر حرف شين است، و علامت مد به صورت كشيده اى مانند بقيه كلمه (مد) است كه سر ميم و سر دال حذف شده است،(4) و علامت همزه اى كه خوانده مى شود نقطه اى به رنگ زرد، وهمزه اى كه تسهيل مى شود به رنگ قرمز است،(5) و علامت صله درحال وصل كشيده جرّ قرمز رنگى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. شناسنامه مصحف ص (دـ هـ).
2. بنگريد به مارغنى: ص 324 ـ 325.
3. همان مصدر، ص 342.
4. همان مصدر، ص 342.
5. همان مصدر، ص 350.

صفحه 557


بالاى الف است البته اگر ما قبل آن مفتوح باشد، و زير آن الف است اگر مكسور باشد، و وسط الف است اگرمضموم باشد،(1) ولى در حال ابتدا علامت صله نقطه اى به رنگ سبز است كه روى الف گذاشته مى شود البته اگر با همزه مفتوحه شروع شود وزير الف گذاشته مى شود اگر به همزه مكسوره شروع شود،(2) و جلوى آن گذاشته مى شود اگر باهمزه مضموم شروع شود،(3) و حكم همزه اى كه به قرائت «ورش» حركت آن منتقل مى شود وخودش حذف مى گردد، همان حكم همزه وصل است.(4) و در جاهايى كه هجاى كلمه از الف و واو وياء كاستى دارد، بانقطه قرمزى درمحل مناسب نشان داده مى شود به صورتى كه پيش از اين گفته شد. و علامت حرف زايد دايره قرمزى روى آن است.(5)
اگر نمونه اى ازمصاحف چاپ شده به خط مغربى را درنظر بگيريم درآنها اختلاف چندانى نسبت به علامتهاى ضبطى كه خراز ذكركرده نمى بينيم و در مصحفى كه در مصر زير نظر هيأت تصحيح مصاحف و بازبينى الازهر چاپ شده(6) مى بينيم كه ضبط اين مصحف مطابق روايت ورش از نافع است. و در قسمتى از مصحف چاپ تونس(7) مى بينيم كه حركات سه گانه همان علامتهايى است كه خليل وضع كرده، غير از ضمه كه سر آن تقريبا محو شده و آن شبيه يك قوس و يا يك هلال كوچك است، و تنوين دو علامت است كه بر حسب حرف بعدى شكل گرفته است و علامت تنوين با حرف مضموم اگرپس از تنوين حرفى غير از حروف اظهار باشد به شكل دو قوس است كه يكى كوچك و ديگرى بزرگ مى باشد، و علامت سكون دايره اى توخالى است و علامت تشديد سرحرف شين است و علامت مد تقريباً كلمه (مد) كامل است واما علامت همزه همان سر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 361.
2. همان مصدر، ص 386.
3. همان مصدر، ص 390.
4. همان مصدر، ص 391.
5. همان مصدر، ص 428.
6. در سال 1380 هـ، 1960 م در كتابخانه وچاپخانه المشهد الحسينى در قاهره چاپ شد ه وچاپ عكسى آن درسال 1973 از طرف همين ناشر همراه با رساله اى تحت عنوان «القول الاصدق فى بيان ما خالف فيه الاصفهانى الازرق» تاليف على محمد الضباع، تجديد چاپ شده است.
7. وآن جزء عم است كه در دار التونسيه للنشر درتونس چاپ شده است.

صفحه 558


حرف عين است همان گونه كه اهل مشرق دارند; و به نظر مى رسد كه عدم امكان نقطه گذارى با رنگ زرد درچاپ باعث شده كه از نقطه زرد به سرحرف عين عدول كرده اند. اما همزه وصل به همان گونه است كه خراز آن را توصيف كرد; جز اينكه كشيده قرمز و نقطه سبز هر دو به رنگ متن يعنى مشگى است چون اينها به علامتهاى ديگر شباهت ندارند; دراين مصحف همزه اى كه خوانده مى شود، مثل سر حرف عين است وعلامت اماله فتحه كوتاه ويا بلند نقطه سياهى زيرحرفى است كه بعد از فتحه است وروى حرف زايد دايره اى به رنگ سياه است كه به دايره سكون شباهت دارد. و بر ماست كه يادآور شويم كه نقطه فاء و قاف دراين مصاحف چاپ شده به همان گونه است كه پيشتر گفتيم; به اين صورت كه نقطه فاء يك نقطه زير آن و نقطه قاف يك نقطه روى آن است.
پيش از آنكه اين فصل را پايان ببريم به پديده اى اشاره مى كنيم كه مربوط به التزام ناسخان مصاحف به صورتهاى هجايى كلمات است به همان صورت كه از مصاحف عثمانى روايت شده است وديديم كه مصاحف قديمى كه به قرنهاى اوليه هجرى بر مى گردد، مانند مصحف تا شكند ومصحف جامع عمروبن عاص تنها به چيزهايى كه در مصادر رسم روايت شده ملتزم نيستند، بلكه علاوه برآن پديده هاى هجايى ديگرى هم دارند ولى استعمال اصطلاحات دانشمندان عربى دراملاى رسم مصحف از همان زمانهاى آغازين شروع شده است تا جايى كه از مالك بن انس (متوفى 179 هـ) درباره كتابت مصاحف با هجايى كه مردم احداث كرده اند پرسيدند به طورى كه گذشت.
علاوه برآن بعضى از خطاطها وناسخان مصاحف آگاهى كافى از صورتهاى هجايى كلمات به گونه اى كه درمصاحف عثمانى آمده، نداشتند ولذا مى بينيم كه آنها همان هجايى را كه درزمان آنها به كار مى رفت، استعمال مى كردند، بخصوص اثبات الف دركلماتى كه الف در آنها حذف شده است. و مى بينيم كه اين پديده در مصحفى كه ابن بواب (متوفى 413 هـ) درسال 391 هـ نوشته به روشنى خود را نشان مى دهد، به طورى كه در صفحاتى كه من مشاهده كردم چنين بود; بيشتر كلماتى كه الف آنها محذوف است دراين مصحف حذف نشده، خواه جمع سالم باشد يا الف يا ندا و يا غير آن، و بعضى از فتحه هاى بلند كه بايد به صورت ياء نوشته شوند به همان صورت الف نوشته شده بخصوص فتحه هاى بلند

صفحه 559


وسطى مانند: (مأواهم) و نيز مى بينيم كه كلمه (الصلوة) با الف نوشته شده است. اين خصوصيت را عموم مصاحفى كه به دوره پس از عصر ابن بواب مربوط مى شود، ملاحظه مى كنيم. از جمله آنهاست مصحفى كه خطاط بغدادى معروف ياقوت مستعصمى (متوفى 698 هـ) درسال 390 هجرى(1) نوشته است كه تمام الفهاى محذوف اثبات شده وكلمه (الليل) با دو لام نوشته شده است.
ابويحيى شيرازى (متوفى 780 هـ) دراول كتاب خود درباره رسم عثمانى به اين موضوع اشاره كرده مى گويد:(2) «رسم الخط مصحف امام يعنى مصحف عثمان را ملاحظه كردم وديدم كه كتابت آن با كتابت اين زمان مغاير است ودانستم كه كتابت نقل مى شود همان گونه كه قرائت نقل مى شود... حال كه چنين است مى خواهم رسم و خط آن را احيا كنم ومختصرى رافراهم سازم و مطالبى را بياورم كه ميان مصاحف درآن اختلافى نيست».
شك نيست كه بسيارى از كلمات بر هجاى قديمى خود درمصاحف وفادار مانده است همان گونه كه تأليف درموضوع رسم قطع نشده واين كار مواد لازم را همواره دردسترس كاتبان قرار مى داد تا درنوشته خود ارشاد شوند. تااينكه عصر جديد، عصر چاپ فرارسيد وديديم كه اولين مصحف با املاى اصطلاحى چاپ شد; ولى مصاحف چاپ شده اى كه به رسم عثمانى ملتزم بودند افزايش پيدا كردند همان گونه كه درمصحف (قازان) ومصحف (مخللاتى) ديدم ومصحفى كه بركتابت و ضبط و طبع آن هيأتى از علماى الازهر نظارت داشتند و براى اولين بار درسال 1342 هجرى چاپ شد دراين زمينه به اوج خود رسيد.
هيأت فتواى الازهر درسال 1355 هجرى فتوايى صادر كرد داير بر اينكه چاپ مصحف كريم مطابق با قواعد املايى كه امروز مردم به كار مى برند، جايز نيست ولازم است كه در رواياتى كه راجع به كتابت مصحف وهجاى آن وارد شده توقف كرد;(3) ولى جايز است كه در ذيل هر صفحه اى به كلماتى كه رسم آنها با رسم معروف مخالفت دارد اشاره نمود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. محفوظ در تركيه (به شماره 79 امانت) ونسخه اى از آن به صورت ميكروفيلم در معهد المخطوطات العربيه به شماره (3 كتابهاى آسمانى) وجود دارد.
2. كشف الاسرار، لوح 1.
3. بنگريد به: مجله الازهر، مجلد هفتم، جزء دهم، شوال 1355 (بخش پرسشهاوفتواها) ص 729 به بعد.

صفحه 560


(1)وبراساس همين روش عمل نمود شيخ عبدالجليل عيسى در تفسيرى كه در حاشيه مصحفى چاپ شد كه بر كتابت و ضبط و طبع آن هيأتى از علماى الازهر نظارت داشتند و پيش از اين اشاره كرديم. در اين مصحف هر كلمه اى كه در متن مصحف بر خلاف مشهور از قواعد هجايى امروز بود شماره مسلسلى گذاشته شده و رسم معروف آن كه ميان مردم و داير است در زير صفحه بيان شده است و بدين گونه هم بررسم عثمانى محافظت شد وهم قرائت قرآن براى كسانى كه از قرائت درمصحف رسم عثمانى وبا علامتهايى كه قبلا گفتيم ناتوان هستند، آسان شد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مجله الازهر، مجلّد بيستم، صفر 1368، ص 192.