فصل چهارم
رسم الخط عثمانى، يك پژوهش لغوى

پژوهشهاى دانشمندان پيشين درباره رسم الخط، به طور كلى پيرامون توصيف موضوعات دور مى زد و كمتر به تفسير و تحليل آنها مى پرداختند همان گونه كه پيش از اين بيان كرديم. در عصر جديد نيز به اين موضوع چندان اعتنائى نشده و يك پژوهش فراگير كه تفسير و توجيه قابل قبولى ارائه كند و يا ما را به آن نزديك سازد، به عمل نيامده است.(1)
و براى همين است كه مى گوييم برخورد با اين مشكل به اين صورت گسترده كه ما بحث مى كنيم، براى اولين بار صورت مى گيرد. و بر سختى اين برخورد مى افزايد; و در عين حال اين يك بررسى است كه مطالب پراكنده درباره موضوع را جمع مى كند و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. استاد عبدالوهاب حموده در كتاب «القراءات و اللهجات، ص 112ـ102» سعى كرده درباره علت اختلاف رسم مصاحف با رسم موجود، بحث كند و آن را به عوامل چندى مربوط دانسته است. او ضمن اينكه به اثر تاريخى خط و بعضى از پديده هاى آواشناسى اشاره مى كند، در عين حال يكى از اين عوامل را ضعف كاتبان در صناعت خط قلمداد مى كند، به اين معنا كه بعضى از اين پديده ها در رسم عثمانى خطاى نوشتارى محض است كه ما اين سخن را بكلى رد مى كنيم.
همچنين او يكى از عوامل مذكور را چنين بيان مى كند كه كاتبان كلمات را طورى مى نوشتند كه احتمال بيش از يك قرائت را بدهد. ما ضعف اين نظر را در بررسى توجيه پديده هاى هجايى در صفحاتى كه براى علاج اين مشكل اختصاص داده بوديم، بيان كرديم آن هم با همان روشى كه خود مؤلف در بررسيهاى خود از آن استفاده مى كند.
به دايره تفسير و علوم قرآنى در دانشكده اصول الدين دانشگاه الازهر رساله اى براى رسيدن به درجه دكترا در تفسير و علوم قرآنى، از طرف آقاى عبدالحى حسين الفرماوى مدرس در همان دانشكده، تقديم شد كه با اشراف استاد دكتر احمد السيد الكومى نوشته شده بود و روز 10/2/1975 مورد بررسى قرار گرفت موضوع اين رساله رسم الخط مصحف و نقطه گذارى آن بود و 412 صفحه بود علاوه بر فهارس آن كه بالغ بر 481 صفحه مى شد اين بحث در اصل براى بررسى حكم شرعى التزام به رسم الخط عثمانى در چاپ مصاحف اختصاص يافته است و درباره هدف بحث مؤلف آن در مقدمه گفته است: به عنوان يك پژوهشگر منصف و محتاط سعى كردم مناسب ترين راه حل را در اين موضوع پيدا كنم تا ميان مسلمين كه درباره رسم الخط قرآن اختلاف نظر دارند، وحدت ايجاد كنم و آنها در يك نوع رسم الخط اتفاق نظر پيدا كنند كه در شرق و غرب عالم قرآن را با همان رسم چاپ كنند تا بتوانند به سنت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) اقتدا نمايند و به حبل متين الهى چنگ بزنند و كتاب خدا را از تحريف اهل غلوّ و ابطال اهل باطل حفظ كنند»
با اينكه ما با اين نويسنده در نتيجه بحث كه همان لزوم تعهد به رسم عثمانى در چاپ مصاحف باشد، موافقيم ولى در اصولى كه او بحث را بر آنها پايه گذارى كرده با او مخالف هستيم بخصوص اين سخن كه رسم مزبور توقيفى و همه از پيامبر است. او براى اين سخن دلايلى واهى اقامه كرده كه ما اكنون در صدد مناقشه آنها و مطالبى كه مربوط به تاريخ كتابت عربى يا تاريخ كتابت مصحف و يا خود رسم الخط است، نيستيم و در اينجا فقط اشاره مى كنيم به اينكه او در مبحث سوم از فصل سوم (از صفحه 115 تا 161) پديده هاى رسم عثمانى راتحت عنوان: (سمات و خصائص رسم المصحف) بررسى كرده و روش او در اين بحث همان روش پيشينيان است كه ظواهر رسم را به شش نوع تقسيم مى كردند. او سپس تلاش كرده تا تحليلهاى ابوالعباس مراكشى را كه از زركشى نقل كرده، در مثالهائى كه در اين ابواب آورده پياده كند (بنگريد به صفحات 118، 119، 120، 126، 127، 128، 144، 148 از كتاب او) و به همين جهت بررسيهاى او مطلب تازه اى ندارد كه به فهم مشكل و تفسير و توجيه آن كمك كند.

صفحه 199


بررسيهاى دانشمندان علم رسم و قرائات و دانشمندان علوم عربى و نيز بحثهاى لغوى و آواشناسى جديد را در برمى گيرد و با يارى جستن از آنها در جهت رسيدن به تفسير و توجيه اين مشكل به صورت عام، تلاش مى كند. اين بحثها ما را به هدف مورد نظر نزديك مى كند و از بسيارى از لغزشها دور مى سازد; و در عين حال اين تلاش در معرض همان چيزى است كه تمام بحثهاى جديد در معرض آن قرار دارند و آن احتمال نقص و امكان وقوع خطاست; و اگر راههاى اين بحث هموار بود و پژوهشگران با بحثها و بررسيهاى خود زمينه را فراهم تر كرده بودند، احتمال خطاى بيشترى داده نمى شد.


صفحه 200


مبحث اوّل
پايه هايى كه اين بحث بر آن استوار است

كتابهايى كه درباره رسم الخط قرآن نوشته شده، در ارائه و بررسى پديده هاى رسم الخط در دو راستا پيش رفته اند: اوّل اينكه مثالهاى مشابه را درباره موضوع واحدى در يك فصل معين جمع آورى كرده اند. دوم اينكه اين موضوع را از اوّل قرآن تا آخرين سوره آن تتبّع نموده اند و برآنچه كه به صورت مشخصى در رسم الخط آمده است تأكيد كرده اند. و از آنجا كه در اين روش هدف اين نبوده كه نمونه هايى براى رسم كلمات ارائه شود، لذا اين روش در بررسى مشكل رسم الخط سودى ندارد و روش اوّل مناسب تر است.
ولى اين روش نيز بر مجرد تشابه شكلى و ظاهرى استوار است آنجا كه پديده هاى رسم را كه در دوره هاى نسبةً متأخرى متبلور شده است، طى چند فصل بيان مى كند. اين ابن وثيق اندلسى (متوفى 654 هـ) است كه در فصل نخست از كتاب خود و پيش از آنكه پديده هاى

صفحه 201


رسم را مطابق تسلسل سوره هاى قرآنى بيان كند، مى گويد(1): بدان ـ خدا تو را موفق كناد ـ كه رسم مصحف به شناخت پنج فصل نيازمند است كه مدار آن مى باشند:
اوّل: چيزهايى كه در قرآن حذف شده است.
دوم: چيزهايى كه در قرآن با زيادت آمده است.
سوم: چيزهايى كه در قرآن به صورت قلب حرفى به حرف ديگر آمده است.
چهارم: احكام همزه ها.
پنجم: چيزهايى كه در قرآن به صورت قطع يا وصل آمده است.
او اين فصلها را با اضافه كردن يك فصل ديگر به شش فصل مى رساند كه آن يك فصل مربوط به كلماتى است كه دو قرائت دارند ولى بر اساس يكى از آنها كتابت شده است.
سيوطى مى گويد(2): «امر رسم الخط را در حذف و زيادت و همزه و بدل و فصل و كلماتى كه دو قرائت دارند ولى مطابق يك قرائت نوشته شده اند، بيان مى كنيم.» تقسيم پديده هاى رسم به اين صورت، بر اساس شكل آنها صورت پذيرفته است و مثلا زيادت الف بعد از واو در (ملقوا، و نصروا و يعفو) در فصل زيادت الف در باب (مائة) و يا با زيادت واو در (اولئك) بيان شده است.
اين از يك سو، و از سوى ديگر اساس اين روش براى توجيه كلماتى است كه با قواعد دانشمندان علوم عربى در هجاء مخالفت دارند. ولى هدف ما آشنايى با تمام پديده هاى رسم و اصول آن مى باشد و از ارتباط آن با قواعد هجايى علما كه در دوره هاى متأخر ترتيب داده شده، چشم پوشى مى كنيم.
بنابراين، بهترين ومناسب ترين روشى كه ممكن است همه پديده هاى رسم را طى فصولى در بر بگيرد و ارتباط منطقى و قابل قبولى ميان آنها برقرار سازد و از خلط بحث و پريشان گويى دور باشد، همان روشى است كه بر اساس رابطه ميان صداى يك حرف و علامت نوشتارى آن استوار است. همان روشى كه ما در بررسى ويژگيهاى كتابت عربى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. لوح 2.
2. الاتقان، ج 4، ص 147 و بنگريد به: قسطلانى، ج 1، ص 288 و دمياطى، ص 10 و زرقانى، ج 1، ص 362. ضمنا زركشى نيز به همين منوال پيش رفته است: ج 1، ص 376 به بعد.

صفحه 202


قبل از رسم عثمانى، از آن استفاده كرديم. چون لغويها صداهاى لغوى را به طور كلى بر دو قسمت تقسيم مى كنند: صامتها و حركتها، و هر كدام از آنها مشخصاتى دارد كه آن را از ديگرى متمايز مى سازد. و بنابراين مى توانيم علامتهاى صامتها و حركتها، را در رسم عثمانى بررسى كنيم و ببينيم كه كتابت عربى تا چه حد به خواسته هاى تلفظ كنونى وفادار مانده است و هر كدام را در فصل مستقلى بحث كنيم، بخصوص اينكه كتابت عربى مانند ساير كتابتهاى سامى، در نشان دادن صامتها، اسلوبى مخالف با نشان دادن حركتها دارد.
البته امكان آن بود كه ما علامت همزه را همراه با علامتهاى صداهاى صامت بحث كنيم جز اينكه اين صدا و علامت نوشتارى آن جهات لغوى و تاريخى متعددى دارد كه از آن يك مشكل پيچيده در تلفظ و نوشتن ساخته است; مثلا گاهى علامت همزه به شكل علامتهاى حركات بلند آمده است و اين بر پيچيدگى و دشوارى موضوع افزوده است; زيرا علما چنين فهميده اند كه اين امر به سبب ارتباط همزه با اصوات حركتهاى سه گانه بوده است و لذا در بيان اصوات صامت و حركات و علامتهاى آنها خلط بحث كرده اند، بخصوص اينكه آنها از سير تاريخى موضوع «همزه» و انتقال آن از اصوات صامت به حركات و مردّد بودن آن ميان اين دو، آگاهى نداشته اند. اين وضع منحصر به فر دهمزه، ما را وادار كرد كه همزه را در يك فصل مستقلى مورد بحث قرار بدهيم تا به يك توجيه مقبولى در اين مسأله برسيم; مسأله اى كه از عوامل مهم كج فهمى بسيارى از پژوهشگران پديده هاى رسم عثمانى است.
پس از اين موضوع بايد به كيفيت ارتباط اين علامتها ـ صامتها و حركتها ـ در داخل يك كلمه اشاره كنيم، سپس به بيان رابطه ميان كلماتى كه داراى مقطع هايى هستند كه به كلمات ديگر مى رسند بپردازيم. چون بسيارى از كلماتى كه مقطع واحدى دارند، با كلمات مجاور در ارتباط هستند و لذا بعضى از كلمات كه دو مقطع دارند گاهى به صورت متصل به كلمه ديگر آمده و گاهى به صورت مستقلى رسم شده است.
طبق اين روش مى توانيم پديده هاى رسم را در اين فصلها و يا مباحث چهارگانه مورد بررسى قرار بدهيم. درست است كه دانشمندان پيشين براى بررسى همزه فصل مستقلى ترتيب داده اند ولى اصولى كه در اينجا فهم مشكل همزه بر آن استوار است با آنچه كه آنها

صفحه 203


بيان كرده اند، تفاوت دارد. اين فصل مى تواند در حل مشكل رسم به طور كلى و همزه به طور خاص كمك كند. و اما فصلى كه علماى ما آن را (قطع و وصل) يا (فصل و وصل) ناميده اند، بحثى است كه ما در آن راجع به شناخت كلمه از حيث رسم و عوامل وصل كلمات به يكديگر سخن خواهيم گفت.
از خلال اين روش، قاعده عمومى در نشان دادن صامتها و حركات در رسم عثمانى از يك سو و تفسير و تحليل مثالهايى كه به خاطر علتهاى لغوى و تاريخى از اين قاعده خارج شده اند از سوى ديگر واضح خواهد بود.
پيش از آنكه رسم عثمانى را با اين روش مورد بررسى قرار بدهيم، به چند قضيه مهم اشاره مى كنيم كه اين روش را روشن تر مى كند و در كنار آن به فهم عواملى كه در به وجود آوردن مثالهاى خلاف قاعده در رسم عثمانى تأثير داشته است، كمك مى كند. مهمترين اين قضايا عبارتند از:
1. بعيد بودن اشتباه و خطا در پديده هاى رسم عثمانى
هيچ گونه روايتى درباره مشكلات هجايى كه براى كاتبان رخ داده باشد و از نوشتن صورت صحيح كلمه اى عاجز باشند، وارد نشده است جز در مورد كلمه (تابوت) و مانند آن كه آن هم به اختلاف سليقه ميان كاتبان برمى گردد و به اشتباه و خطا ربطى ندارد و براى كسى كه در رسم عثمانى تحقيق مى كند و مى خواهد تفسير درست هجاى آن را به دست بياورد، بايد اين فكر را كه كاتبان اشتباه كرده اند از خود دور كند و در مواردى كه دليلى براى ترجيح يك رأى و يا تقديم يك توجيه ندارد، بايد متوقف باشد; زيرا كه قسمت مهمى از تاريخ كتابت در اين دوره تاريخى شناخته نشده و رسم عثمانى با مثالها و شكلهايى كه از صورت كلمات دارد، بهترين نماينده واقعيت كتابت عربى در آن دوره است و بدون شك هر كشف جديدى كه در مورد متنهاى مكتوب قديمى به عمل آيد، حقايق مربوط به كتابت اين رسم را روشن تر خواهد كرد، و اين انديشه را كه در رسم عثمانى اشتباهاتى وجود دارد، دفع خواهد نمود; انديشه اى كه بايد آن را دورترين احتمال در اين مجال دانست. و بر پژوهشگران است كه انديشه وقوع خطا را در اين مرحله از بحث بعيد بدانند; زيرا تمام دلايل گواهى مى دهند بر اينكه هر چه در رسم عثمانى آمده واقعيت

صفحه 204


كتابتى است كه نگارش عربى در آن دوره داشته است.
2. اكتفا نكردن به اين قاعده كه مى گويد اصل در كتابت مطابقت خط با تلفظ است
تكيه كردن بر اين انديشه در بررسى پديده هاى رسم، دانشمندان پيشين را به طور عام و دانشمندان علوم عربى را به طور خاص در يك خطاى بزرگى انداخته كه به ناتوانى آنها در فهم حقيقت صورتهاى هجائى كلماتى كه علامتهاى زايد بر تلفظ در آنها وجود دارد، منجر شده است; و اگر هم قبول كنيم كه ريشه نگارشهاى هجايى همان مبدأ صوتى آنهاست، بايد بدانيم كه تطور لغت بدون اينكه كتابت نيز اين تطور را پذيرا باشد مشكلاتى را ايجاد كرده كه غالبا به اين واقعيت لغوى كلمه برمى گردد كه استعمال آن از بين رفته ولى نگارش آن به همان صورت قديمى باقى مانده است.
بنابراين، ما در بررسى پديده هاى رسم عثمانى بر اين اساس پيش خواهيم رفت كه عوامل گوناگونى در پيدايش آن پديده ها اشتراك دارند و در فصل مقدماتى اين كتاب نيز به آن اشاره كرديم. در كنار اين مطلب بايد بگوييم كه خواندن كلمه گاهى بر اساس تلفظ آن انجام مى گيرد ولى گاهى كلمه خوانده مى شود در حالى كه در آغاز كلام قرار گرفته و يا بر آن وقف شده است و گاهى هم نوشته مى شود در حالى كه زنجيره كلامى متصل قرار گرفته است و خواهيم ديد كه اين دو حالت، تأثير زيادى در رسم كلمات دارد و كاتب يكى از آن دو حالت را در نظر مى گيرد و تلفظ كلمات در لغت عربى در حالت وقف با حالت درج كلام تفاوت زيادى دارد.
البته معلومات كاتب و مقدار آشنايى او با روشى كه در كتابت به كار مى برد، در رسم كلمات مؤثر است. او هر قدر در خواندن و نوشتن به طور وسيعى تمرين و ممارست داشته باشد، بيشتر مى تواند بر هجاى كلمات محافظت نمايد; و عكس آن نيز درست است. وقتى كاتب تازه كار باشد و ممارست كمترى داشته باشد، او در نوشتن كلمات مخصوصاً كلماتى كه آنها را در يك متن مكتوب نخوانده است، شنيدن يا تلفظ آن كلمات را ملاك قرار خواهد داد.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دكتر عبدالعزيز دانى، ص 220.

صفحه 205


علاوه بر آن، كاتب هر اندازه هم اصول كتابت تقليدى را بداند، باز هم در ترديد خواهد بود كه آيا به شكل تقليدى و موروثى هجاى كلمات ملتزم شود كه گاهى نمايانگر تلفظ كامل كلمه نيست، و يا تلفظ كلماتى را كه مى شنود در نظر بگيرد كه گاهى با اصول جارى دركتابت مغايرت دارد؟
همه اين عوامل در پيدايش صورتهاى هجايى متعدد براى كلمات سهم دارند، بخصوص در كتابتى مانند كتابت عربى كه همواره در جستجوى شكل كاملى براى نشان دادن تمام اصوات خود مى باشد.
3. مقياس قرار ندادن قواعد هجايى كه دانشمندان علوم عربى وضع كرده اند براى رسم عثمانى
يكى از انتقادهايى كه بر كلام دانشمندان پيشين مى توان كرد اين است كه آنها در آغاز مطلب اشاره مى كنند به اينكه قواعد رسم عثمانى به طور كلى با قواعد هجايى مطابقت دارد ولى بعضى از ظواهر آن از اين قواعد خارج است، در حالى كه در بررسى قضيه اين يك روش معكوس به نظر مى رسد; زيرا رسم عثمانى چيزى جز يك نمونه واقعى از كتابت عربى در عصر نسخه بردارى مصاحف نيست و مردم در يك زمان طولانى همواره مطابق آن رسم مى نوشته اند; تا اينكه رغبت دانشمندان علوم عربى بر آسان كردن قواعد كتابت آنها را وادار ساخت كه قواعد رسم عثمانى را پس از اين استعمال گسترده با اصول صرفى و قياسهاى نحوى خود، يكى كنند; و البته قواعد رسم عثمانى پايه اصلى قواعد هجاى عربى كه علما وضع كرده اند، قرار داشت. و منطقى نيست و از روش علمى صحيح دور است كه پديده هاى رسم عثمانى را با اصول و قواعدى كه بعدها به وجود آمده و مبتنى بر آن بوده است، مقايسه نماييم.
4. استفاده از قرائتهاى صحيح در توجيه پديده هاى رسم عثمانى
در فصل دوم ترجيح داديم كه مصحف عثمانى نماينده فقط يك قرائت است و آن قرائت عمومى و مشهورى است كه در مدينه ميان صحابه معمول بوده است ولى به دلايلى كه به تاريخ قرائات مربوط مى شود، اكنون بسيار دشوار است كه ما اصول و مفردات اين

صفحه 206


قرائت را بدانيم. بنابراين، از وجوه قرائتهاى صحيح هر كدام كه با رسم عثمانى موافق باشد، مى تواند اساسى براى بررسى رسم عثمانى قرار بگيرد بدون آنكه وجه بخصوصى را تخصيص بدهيم; چون كاتبان رسم عثمانى لفظ واحدى را اراده كرده اند، ولى ما اين لفظ را بعينه نمى شناسيم. از همين جاست كه ما مى توانيم به هر وجهى از وجوه قرائت كه در رسم عثمانى احتمال داده مى شود، در تفسير و توجيه پديده هاى نگارشى و حل مشكلات رسم اعتماد كنيم.
اين روش، يك اثر عملى در تفسير پديده هاى رسم عثمانى دارد كه آن را مثلا در بحث از علامت همزه و هنگام سخن گفتن از استبعاد بعضى از مثالها خواهيم ديد; مثالهايى كه از قاعده عمومى كه پيشوايان ادب عربى در زيادت و يا نقصان حرف گفته اند، خارج است و روشن ترين مثال آن همان زيادت الف در كلمه (ثمود) است كه در چهار آيه از قرآن آمده است و آنها عبارتند از:
(هود 11/68) (الا ان ثمودا كفروا ربهم) و (فرقان 25/38) (و عادا و ثمودا و اصحاب الرّس) و (عنكبوت 29/38) (وعادا و ثمودا) و (نجم 53/51ـ50) (وانه اهلك عاداً الاولى ـ و ثمودافما ابقى).
از گفته علماى رسم فهميده مى شود كه الف در اين چهار مورد زائد است،(1) ولى با رجوع به قرائت پيشوايان قرائت در اين كلمات، مى بينيم كه نافع و ابن كثير و ابى عمرو و ابن عامر و كسايى اين چهار كلمه را با تنوين خوانده اند ولى حمزه و عاصم در روايت حفص آنها را بدون تنوين خوانده اند;(2) و از اينجا مى فهميم كه اين الف جز همان الفى كه در مصحف عوض از تنوين ما قبل مفتوح در حال وقف نوشته مى شود، چيز ديگرى نيست; و بدين گونه اين موارد داخل در قاعده عمومى رسم عثمانى است. البته ما در اينجا قرائتى را بر قرائت ديگر ترجيح نمى دهيم و تنها قرائتى را كه در فهم اين پديده كمك مى كند، اختيار مى كنيم و هر قارئى مى تواند آنچه را كه از اساتيد و مشايخ خود تا صدر اوّل و از قرائتهايى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بر آنها صحه گذاشته، شنيده است مورد عمل قرار بدهد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن ابى داود، ص 114 و ابوبكر انبارى، ج 1، ص 264ـ263 و دانى: المقنع، ص 41.
2. ابن مجاهد، ص 337 و بنگريد به: ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 290ـ289.

صفحه 207


از اين گذشته نبايد در بررسى پديده اى از پديده هاى رسم عثمانى تنها به قرائات اكتفا نمود، بلكه احتمال دارد كه بعضى از اين پديده ها به دوره قبل از نسخه بردارى مصاحف مربوط باشد و در كتابت به همان گونه محفوظ بماند; زيرا همان گونه كه قبلا بيان كرديم، كتابت به حفظ ظواهر لغوى كه از بين رفته بيشتر از استعمال فعلى آن متمايل است. و از همين جاست كه يارى جستن از مثالهاى هجايى و لغوى خارج از خط مصحف و از قرائتهايى كه وارد شده امر مقبولى است و بر فهم بسيارى از پديده هاى رسم عثمانى و حل بسيارى از مشكلات آن كمك مى كند.
5. لازم نيست كه اين بحث
هر مثال يا پديده اى را كه در رسم عثمانى است تفسير و توجيه كند
همچنين ضرورى نيست كه هر توجيهى كه اين بحث براى پديده هاى رسم عثمانى بيان مى كند، صحيح و كامل باشد; زيرا كه در اينجا عوامل بسيارى وجود دارد كه در ساختن صورت هجايى كلمات شركت دارد و كشف همه اين عوامل به اين آسانى نيست. همچنين قسمت مهمى از تاريخ كتابت در اين دوره شناخته نشده است; چون سنگ نوشته ها و متون كشف شده اى كه مربوط به اين دوره باشد، اندك است. و لذا هرچه كه در اين بحث گفته مى شود، تنها تلاشى در جهت استفاده از پژوهشهاى لغوى و اكتشافات موجود، در تفسير پديده هاى رسم عثمانى مى باشد; و شايد پژوهشهايى كه در آينده صورت خواهد گرفت، وسايل جديدى به وجود آورد كه با كمك آنها تفسير و توجيه پديده هاى رسم عثمانى و كتابت عربى عميق تر و گسترده تر انجام گيرد.
پيش از آنكه پديده هاى رسم را با اين روش مورد بررسى قرار بدهيم، به اين مطلب اشاره مى كنيم كه بعضى از پديده هاى هجايى در رسم عثمانى، دهها مثال دارد كه بدون شك آوردن همه آنها حجم بحث را زياد مى كند بدون اينكه مطلب جديدى به دست بدهد. ولى بعضى از اين پديده ها تعداد محدودى مثال دارد كه گاهى به يك يا دو مثال مى رسد در چنين حالتى آوردن تمام مثالها ضرورى به نظر مى رسد. بلكه پيدا كردن مثال جديد كارى بس مفيد خواهد بود. و به طور كلى ما آن مقدار از مثالها را خواهيم آورد كه مورد نياز باشد تا بتوانيم هيچ پديده اى از پديده هاى رسم را نگفته، نگذاريم. همان گونه كه

صفحه 208


صاحب كتاب (الهجاء) كرده است; آنجا كه مى گويد(1): «هجاهاى مصاحف و اختلاف كتابت آنها بيشتر از آن است كه همه آنها ذكر شود; و ما مثالهايى را ذكر خواهيم كرد كه براى خواننده و بيننده بيشتر مفيد باشد و از مثالهايى كه ذكر نمى كنيم كفايت كند.»(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الهجاء از يك نويسنده ناشناخته، لوح 6
2. سعى خواهيم كرد كه به رسم كلمات به همان گونه كه نشان داده شده، ملتزم باشيم. همچنين درآوردن مثالها به رسم عثمانى ملتزم خواهيم بود و غالبا محل آيه و سوره را در متن خواهيم آورد و نه در پاورقى. و نخست اسم و شماره سوره و سپس شماره آيه را ذكر خواهيم كرد; و على رغم اينكه اين روش باعث خستگى خواننده مى شود، بسيارى از مشكلاتى را كه اگر در پاورقى بود به وجود مى آمد، تخفيف خواهد داد چون مثالهايى كه بايد آورده شود بسيار است. همچنين ما ضرورتى نديديم كه در حالتى كه قاعده در دهها مثال مطرد است و يا شهرت دارد موضع شاهد را در آيه و سوره مشخص كنيم.

صفحه 209


مبحث دوم
علامتهاى حروف صامت در رسم عثمانى

الفباى نخستين سامى كه گفته مى شود همه الفباهاى مشهور از آن مشتق شده است، الفباى صامتى بود;(1) يعنى اينكه فقط علامتهاى حروف صامت را داشت ولى علامتهاى حركات را نداشت. الفباهاى مختلف در سرعت تكميل اين نقيصه، متفاوت بودند و از آنجا كه اصل الفباى سامى نيز چنان بود، لذا ترتيب قديمى الفبا و حروف ابجدى آن تنها نمايانگر حروف صامت بود و بيست و دو حرف (ابجد، هوز، حطى، كلمن، سعفص، قرشت) نماينده حروف صامت در چندين زبان سامى بود و چون لغت عربى بر پايه نظام الفباى سامى پايه گذارى شده، علامتهاى حروف صامتى كه مختص به زبان عربى بود در آخر اين ترتيب قرار گرفت و آنها شش حرف بودند كه به «روادف» شهرت دارند و ترتيب ابجدى به اين صورت درآمد: (ابجد... قرشت، ثخذ ضظغ).(2)
از اينجا بود كه علامتهاى حروف صامت در كتابت عربى در دوره نسخه بردارى از مصاحف، بيست و هشت حرف بود و الف در آغاز الفبا علامت حرف صامتى بود كه صداى آن عبارت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مبحث دوم از فصل مقدماتى همين كتاب.
2. بنگريد به فصل مقدماتى.

صفحه 210


است از: بستن دو مجراى صوتى در يك لحظه با فشار دادن هوا در پشت آنها و سپس باز كردن آنها به گونه اى كه هوا يك مرتبه خارج شود و صدايى مانند صداى تركيدن چيزى از آن حادث گردد(1). اين صدا را در عربى «نبره» و يا «همزه» مى گويند. و اينكه حرف الف بعدها متحول شد و به فتحه بلند دلالت كرد، مطلبى است كه در مبحث بعدى درباره آن صحبت خواهيم كرد. همچنين دو علامت واو و ياء در اين الفبا نماينده دو صوت صامت هستند كه در اصل وضع آنها چنين بودند و در اينجا از تطور استعمال آنها كه به ضمه و كسره بلند(2) دلالت مى كنند صرف نظر مى كنيم.
اولاً: صداهاى لغت عربى و علامتهاى آنها نزد دانشمندان علوم عربى
لازم است در اينجا روشن كنيم كه دانشمندان علوم عربى در فهم اين مسأله گاهى دچار اضطراب شده اند. اين اضطراب در اثر خلط ميان صداهاى منطوق و علامتهاى مكتوب از يك سو، و بى توجهى به بعد تاريخى تطور الفبا از سوى ديگر، ناشى شده است. اصل حروف عربى از نظر خليل و سيبويه بيست و نه حرف است، ولى خليل حروف صحيحى را كه محل و مخرجى دارند جدا كرده و آنها بيست و پنج حرف هستند كه واو و ياء و الف لين و همزه را شامل نمى شود. او اين چند حرف را حروف هوايى مى نامد چون از درون خارج مى شوند و در محلى از اعضاى نطق قرار نمى گيرند(3). بدون شك اين بيان ناشى از تشخيص ندادن موقعيت اين چهار حرف است كه گاهى به حروف صامت و گاهى به حركات مربوط مى شوند. و گويا اشتراك در علامت كه هم در حال صامت بودن و هم در حال حركت داشتن همان علامت را دارند، باعث اين سوء فهم شده است.
سيبويه تنها به ذكر حروف بر اساس مخارج آن پرداخته و با اينكه با استاد خود اختلاف نظرهايى دارد ولى در اين مطلب روش او را پيش گرفته كه به حدود فاصله ميان واو و ياء كه از حروف صامت هستند و واو و ياء كه از حركات بلند هستند، توجهى نكرده است. چيزى كه اين بى توجهى را تأكيد مى كند اين است كه او در آغاز الفبا، اوّل همزه و سپس الف را ذكر كرده ولى واو و ياء را تنها يكبار آورده است(4).
چيزى كه بر جمود پيشوايان علوم عربى بر علامتهاى نوشتارى تأكيد مى كند، اين است كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دكتر ابراهيم انيس: الاصوات اللغوية، ص 91 و دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 24 و دكتر كمال محمد بشر: الاصوات، ص 142.
2. بنگريد به: دكتركمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت اول، ص 69-64 و 75-73.
3. بنگريد به: كتاب العين، بغداد، مطبعة العانى، 1967، ج 1، ص 64 و ابن منظور، ج 1، ص 7.
4. بنگريد به: سيبويه (ابو بشر عمرو بن عثمان): الكتاب، ط 1، قاهره، بولاق، 1317 هـ ج 2، ص 404.

صفحه 211


آنها صداها و حروف ديگرى را ذكر كرده اند كه همه فرع هستند و اصل آنها همان بيست و نه حرف است و تعداد آنها به چهل و دو حرف مى رسد كه بعضى از آنها خوب و قابل قبول است و بعضى ديگر بد و در ميان كسانى كه مى توان آنها را جزء اعراب دانست، غير مشهور است كه در قرائت قرآن و شعر مستحسن نيست. مهم اين است كه سيبويه پس از اين بيان اضافه مى كند: «اين حروف كه خوب و بد آن به چهل و دو حرف رسيد در اصل بيست و نه حرف هستند و جز با تلفظ آشكار نمى شوند»(1) و مبرد حروف قابل قبول را سى و پنج حرف ذكر كرده و درباره آنها مى گويد: «بدان كه حروف عربى سى و پنج حرف است و تنها بيست و نه حرف از آنها علامت دارد»(2).
معناى اين سخنان اين است كه علامت الف و واو و ياء در ميان اين بيست و نه علامت همان علامت صداهاى سه گانه است.(3) ولى حقيقت اين است كه در مقابل بيست و نه علامت، سى و يك صوت داريم كه عبارتند از: بيست و نه صوت صامت به اضافه حركات بلند كه با همزه و واو و ياى صامت در علامت يكى هستند.(4)، در فصل مقدماتى قسمتى از تاريخ تطور علامتهاى اين اصوات را بيان كرديم و روشن شد كه اين علامتها هم بر حركات دلالت دارد و هم بر اصوات صامت كه در اصل براى آنها وضع شده است. و در اينجا مهم نيست كه رابطه ميان اين اصوات را كه اى بسا به اين اشتراك در علامت منجر شده است، بيان كنيم(5).
با اين وجود شايد بعضى از ايرادهايى كه در اين زمينه بر دانشمندان علوم عربى گرفته مى شود، ناشى از سوء فهم كلام آنهاست، بخصوص اينكه مى بينيم بعضى از آنها تصوير درست و روشنى از مشكل علامتهاى كتابت عربى و رابطه آنها با صداها را به دست داده اند، با صرف نظر از بعضى اشتباهات تاريخى كه وسايل پرهيز از آن اشتباهات در اختيارشان نبود. اين ابن درستويه است كه مى گويد(6): «حروف معجم بيست و هشت حرف است ك تلفظ آنها مختلف و علامتهاى آنها هيجده علامت است; چون صورت دو و سه حرف از آنها يكى است و اگر تشابه نبود، هر حرفى علامتى داشت و حروفى كه علامت ندارند عبارتند از: دو مدّ و همزه; چون براى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 همان مصدر و بنگريد به: ابن جنّى: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 51.
2. مبرد (محمد بن يزيد): المقتضب، قاهره، المجلس الاعلى للشؤون الاسلامية 1386 هـ ج 1، ص 192 و نيز ص 195.
3. اين بدان معنا نيست كه دانشمندان علوم عربى فرق ميان واو و ياء صامت را با ضمه و كسره و فتحه بلند كه حروف مدّ ناميده مى شوند، ندانسته اند. سيبويه در باب: (الوقف فى الواو و الياء و الالف) ج 2، ص 285 مطلبى گفته است كه دلالت دارد بر فهم درست او به روشى كه در آن حركتها مشخص مى شوند و از بقيه اصوات متمايز مى گردند. او مى گويد: «اين حروف «مهموسه» نيستند و آنها حروف لين و مدّ مى باشند و مخارج آنها به اندازه صوت وسعت دارد و هيچ يك از حروف از لحاظ مخرج وسيعتر از آنها و از لحاظ صدا طولانى تر از آنها نيست، و چون بر اين حروف وقف كردى لب و زبان و حلق خود را به هم نمى چسبانى همان گونه كه در حروف ديگر چسبانيده مى شود».
4. بنگريد به: حفنى ناصف، ص 11.
5. براى تفصيل بحث بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنى، ص 48ـ39.
6. كتاب الكتاب، ص 64.

صفحه 212


دو مدّ حرف مضموم و حرف مكسور شكل و علامتى وضع نشده همان گونه كه براى مدّ حرف مفتوح علامت الف وضع شده است ولى آن دو مد به شكل واو و ياء نوشته مى شوند همان گونه كه تاء و ثاء به شكل ياء و همزه به شكل حروف لين نوشته مى شود و گاهى هم جهت پيروى از تخفيف در تلفظ حذف مى شود.»
ما اكنون مى دانيم كه اين سخن درست نيست كه علامت الف در اصل همان علامت فتحه بلند است، كه ابن درستويه آن را مدّ مفتوح مى ناميد نه همزه. على رغم اين مطلب تصورى كه ابن درستويه از اين مشكل و رابطه حركه هاى بلند و واو و ياء از جهت صدا و علامت دارد، تصور درستى است و دانشمندان جديد چيزى بر آن نيفزوده اند مگر در جنبه تاريخى مسأله كه البته اهميت فراوانى دارد.
در اين فهم درست، ابن درستويه تنها نيست. حمزه اصفهانى مطلبى را به ما ارائه داده كه شبيه چيزى است كه دانشمندان جديد آن را (نگارش بين المللى حروف) مى نامند.(1) او مى گويد: «اگر كسى از اهل زمان بخواهد كتابتى را وضع كند كه از تصحيف سالم باشد و تمام حروفى را كه در تمام زبانها استعمال مى شود، در بر بگيرد، لازم است كه چهل شكل براى چهل حرف وضع كند. بيست و نه حرف از آنها همان هجاى عربى است كه عبارتند از: أ ب ت ث ج ح خ... و چهار تا از آنها حروفى است كه در زبان عربها جارى است ولى براى آنها علامت خاصى در نظر گرفته نشده و آنها عبارتند از: نون غنه و همزه و واو و ياء لين. نون غنه همان است كه از دماغ خارج مى شود مانند نون (منذر) چون مخرج آن همان مخرج نون (رسن) نيست. و همزه مانند: قرأورفأ و مانند حرف اوّل از كلمه (أحمد) چون مخرج آن همان مخرج الف (حامد) نيست و واو و ياء در (محمود و بعير) چون مخرج آنها همان مخرج ياء در (يزيد و زيد) و واو در (واصل و صواب) نيست...»

شايد چيزى كه موجب پريشانى در نظريه دانشمندان علوم عربى درباره علامتهاى حركات بلند شده است، اين باشد كه آنها گمان كردند كه اصل حروف ابجد طورى وضع شده كه هم شامل حروف صامت و هم شامل صداهاى حركات مى شود. ولى همان گونه كه پيشتر گفتيم، حقيقت اين است كه حروف ابجد در اصل فقط براى نشان دادن صداهاى صامت وضع شده و دلالت بعضى از اين علامتها به حركات بلند بعد از تحول و تطورى واقع شده كه علامتهاى حروف صامت براى دلالت بر اين حركات استعمال مى شد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. التنبيه على حدوث التصحيف، ص 33.

صفحه 213


براى همين بود كه دانشمندان علوم عربى سعى كردند تا نقصى را كه در الفباى عربى مى ديدند بر طرف كنند تا اين الفبا هم شامل علامتهاى صامتها و هم شامل علامتهاى حركات باشد ولى اين تلاش آنها نيز ناقص بود و پس از آنكه ترتيب الفبايى جديد(1) شايع شد و علامتهاى حروف مشابه در كنار هم قرار گرفت (ا ب ت ث) دانشمندان علوم عربى در پايان اين ترتيب ميان واو و ياء شكل (لا) را قرار دادند و گفتند: (... هـ، و، لا، ى) ابن جنى مى گويد(2): «از آنجا كه واضع حروف تهجى نتوانست الفى را كه يك مدّ ساكن است تلفظ كند چون ابتدا به ساكن محال بود، لذا لام متحركى پيش از آن قرارداد تا ابتدا به الف ممكن باشد.» اين همان الفى است كه در آخر (متى و حتى) و در (حياة و زكاة)(3) واقع شده است. ابن درستويه قرار دادن لام الف را در ترتيب هجايى ردّ مى كند و مى گويد(4): «لام الف از رديف حروف معجم و شكلهاى آن خارج است; زيرا كه آن در واقع دو حرف چسبيده به هم است.» دانشمندان علوم عربى براى انتخاب لام از ميان حروف عربى براى نشان دادن الف چند علت ذكر كرده اند كه همگى خيالى و دور از واقعيت است و چيزى را ارائه نمى دهد(5).
و شايد شيوع صورت الف و لام در كنار هم در كتابت عربى باعث شده كه آنها اين صورت شايع را براى نشان دادن علامت فتحه بلند در ترتيب الفبا قرار بدهند. همچنين آنها اختلاف كرده اند كه كدام يك از دو طرف (لام الف) صورت الف و ديگرى صورت لام است؟(6)
اين كوشش در تكميل الفباى عربى ـ همان گونه كه گفتيم ـ به صورت ناقصى انجام گرفت و علامت واو و ياء همچنان به چهار حرف دلالت كرد كه عبارتند از واو و ياء صامت و فتحه و كسره بلند (يا همان چيزى كه آن را حروف مدّ مى گويند.) و براى همين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در فصل پنجم متعرض آن خواهيم شد.
2. بنگريد به: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 49ـ48.
3. صولى، ص 186.
4. كتاب الكتاب، ص 69 و نيز بنگريد به: ص 64.
5. بنگريد به: ابن جنى: سر صناعة الاعراب، ص 50 و بنگريد به: دانى: المحكم، ص 200.
6. بنگريد به: دانى: المحكم، ص 199ـ197 و كتاب النقط از همان نويسنده كه در پايان المقنع چاپ شده، ص 145ـ144.

صفحه 214


است كه استاد حفنى ناصف مى گويد:(1) «كسى كه لام الف را در حروف اضافه كرد، بايد (لام واو) و (لام ياء) را هم اضافه مى كرد.» و شايد اين كار دانشمندان علوم عربى كه تنها به اضافه كردن لام الف اكتفا نمودند ولى اين معامله را با واو و ياء انجام ندادند، به خاطر عوامل صوتى باشد كه مربوط است به طبيعت واو و ياء و رابطه آنها با حركات بلندى كه از جنس آنهاست و يا اساسا بعضى از آنها در حقيقت تفاوتهاى موجود ميان دو حالت را به طور دقيق درك نكرده اند(2). البته اين بدان معنا نيست كه دانشمندان علوم عربى از تفاوت آوايى ميان دو حالت واو ياء غافل بوده اند. ازهرى مى گويد(3): «واو و ياء هر گاه بعد از فتحه واقع شوند قوى تر مى گردند و همچنين اگر متحرك شوند از آن هم قوى تر مى گردند. و ابن يعيش مى گويد(4): واو و ياء اگر ساكن باشند و پيش از آنها حركتى از جنس آنها باشد، دو تا مدّ مى شوند، مانند الف. و شايد واضح ترين صورت تمايز و فهم طبيعت حركات و فرق ميان آنها و صوامت به طور كلى همان مطلبى باشد كه ابوالحجاج بلوى از ابن سيد نقل كرده و بر ماست كه آن را در پرتو اصطلاحات قديمى بفهميم. آن مطلب اين است(5):
«ابن سيد مى گويد: در ميان حروف معجم هيچ حرفى مبنى بر سكون نيست مگر حرف الف. و اين بدان جهت است كه الف صوت است و در حلق و دهان مخرجى براى آن نيست و آن مانند صدايى است كه از بوق شنيده مى شود وقتى كه شيپورچى انگشتانش را روى سوراخهاى شيپور نگذارد; و اگر انگشتانش را روى سوراخها گذاشت و آنها را حركت داد اين صدا بريده مى شود و به صورت آهنگها درمى آيد. همين طور است صدايى كه از ريه خارج مى شود اگر در مخرجها تقطيع شود حروف مى گردد. الف در اين ويژگى با دو خواهر خود كه براى مدّ ولين وضع شده اند، مشترك است و آنها عبارتند از واو ساكن ما قبل مضموم در مثل: (عنقود) و ياى ساكن ما قبل مكسور در مثل: (قنديل). اينها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ الادب، ص 11.
2. بنگريد به: دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت 1، ص 79 برجشتراسر مستشرق عقيده دارد (تطور النحوى، ص30ـ29) كه تلفظ واو و ياء و بهتر بگوييم اعضا مخصوص تلفظ آنها با اعضا مخصوص تلفظ ضمه كسره بلند مطابقت كلى دارد ولى در ميان آنها تنها يك تفاوت وجود دارد كه مربوط به صداى آنها در مقطع كلمه است به اين صورت كه ضمه و كسره هميشه در مركز مقطع است ولى اگر در قسمت سابق يا لاحق مركز مقطع باشد در اين حالت آن را واو و ياء مى ناميم. اما دكتر ابراهيم انيس (بنگريد به: الاصوات اللغويه، ص 42) اظهار مى دارد كه جاى خالى ميان زبان و فك بالا در حال تلفظ ياء، تنگ تر است از آن در حال تلفظ كسره. و بنابراين در حال تلفظ كسره، نوع خفيفى از صداى مخصوص به گوش مى رسد. و امكان دارد ياء را به خاطر اينكه در حال تلفظ مشتمل بر صداى مخصوص است، صداى صامت به حساب بياوريم اما وقتى به محل آن در زبان توجه مى كنيم به صداى لين (كسره) بيشتر شباهت دارد و لذا دانشمندان جديد ياء را شبيه صداى لين ناميده اند. حال واو با ضمه هم مانند حال ياء با كسره است بنابراين علاوه بر فرق در وظيفه ياء و واو از سويى و كسره و ضمه از سوى ديگر در مقطع فرق ديگرى هم ميان آنها موجود است كه مربوط به طبيعت صدا مى شود و اينكه هر يك از واو و ياء نوع خاصى از صدا دارند كه آنها را به صداهاى صامت نزديك مى كند، درباره تفصيل بحث در رابطه ميان واو و ياء و حركات همجنس آنها بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 48ـ39
3. تهذيب اللّغه، ج 1، ص 52 و بنگريد به: دكتر رمضان عبدالتواب، ص 363.
4. ابن يعيش (يعيش بن على): شرح المفصل، قاهره، الطباعة المنيرى (د.ت) ج 10، ص 30 و 99.
5. الف با، ج 1، ص 317ـ316.

صفحه 215


صداهايى هستند كه مقطع ندارند همان طور كه الف نداشت; جز اينكه گاهى ما قبل واو و ياء مفتوح مى شود، در اين صورت مدّ آنها از بين مى رود ولى لين آنها باقى مى ماند در مثل: (ثوب و بيت). و گاهى واو و ياء خود متحرك مى شوند; در اين صورت مدّ و لين هر دو از بين مى رود و به حروف صحيح ملحق مى شوند...»
ابن سينا نيز به همين ترتيب درباره حركتهاى بلند سه گانه سخن گفته و آنها را «مصوت»ها ناميده و نيز درباره حروف صامتى كه در رسم الخط مانند حركتهاى بلند نوشته مى شوند نيز سخن گفته و سخن او در وضوح و روشنى كمتر از سخن ابن سيد نيست و او به دقت يك دانشمند در مواردى كه اين اصوات ضابطه خاصى ندارند به طور قطع سخن نمى گويد و متوقف مى شود و اين هنگامى است كه او تعبيرى مانند: (گمان مى كنم) به كار مى برد و يا تصريح مى كند كه (كار اين سه علامت براى ما مشكل است)(1).
دوم: نشان دادن صوامت در رسم عثمانى
هنگامى كه به رسم عثمانى نگاه مى كنيم تا ببينيم كه به چه حدى حروف صامت را نشان داده است، لازم است كه ميان دلالت علامتهاى الف و واو و ياء بر همزه و ياء و واو صامت و ميان دلالت آنها بر حركتهاى بلند سه گانه، فرق بگذاريم. البته در اين مبحث قصد ما حل مشكل علامتهاى حروف صامت است و بقيه مطالب مربوط را به مباحث آينده موكول مى كنيم.
حروف عربى صامت كه كاتبان آنها را با علامتهاى مخصوص نشان مى دهند، عبارتند از: (همزه، ب، ت، ث، ج، ح، خ، د، ذ، ر، ز، س، ش، ص، ض، ط، ظ، ع، غ، ف، ق، ك، ل، م، ن، هـ، و، ى).
پيش از اين گفتيم كه كتابت عربى قبل از رسم عثمانى، احتياج داشت كه ميان علامتهاى بعضى از حروف صامت كه در يك علامت مشترك بودند، فرق گذاشته شود و گفتيم كه علت اين پديده آن بود كه كتابت نبطى با حروف منفصلى نوشته مى شد كه در زمانهاى اوليه از هم تشخيص داده مى شد; ولى با گذشت زمان حروف يك كلمه بتدريج با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن سينا (رئيس ابو على حسين بن عبدالله بن سينا): اسباب حدوث الحروف، قاهره، المطبعة السلفيه، 1352 هـ، ص 17ـ16.

صفحه 216


همديگر مربوط شد و اين موجب آن گرديد كه بعضى از حروف شكل مستقل خود را از دست بدهد و به شكل حروف ديگر نزديك شود; و نيز موجب شد كه يك حرف در موقعيتهاى مختلف، شكلهاى گوناگونى به خود بگيرد. اين پديده كه بعضى از حروف صامت در يك علامت با هم مشترك شدند، همچنان در كتابت عربى حاكم بود و كاتبان وحى در تدوين متن قرآن و در نسخه بردارى از مصاحف عثمانى از آن تبعيت كردند. و اين كار تا نيمه دوم قرن اوّل هجرى ادامه داشت، به طورى كه در فصل بعدى ان شاء الله توضيح خواهيم داد و شايد اينكه گفته مى شود كه علامتهاى كتابت عربى روزى از همديگر متمايز بود، اشاره به اختلاف شكل اين علامتهاست به هنگامى كه منفصل هستند و يا در پايان كلمه قرار مى گيرند.
از اين گذشته تشابه شكل علامتهاى بعضى از حروف، مشكل مهمى در قرائت صحيح متن مكتوب نبود، بخصوص اينكه مردم در آن زمان داراى زبان فصيحى بودند و تلقين شفاهى پيش از كتابت مهمترين وسيله در دريافت متن قرآنى و حفظ و اشاعه آن بود.
به نظر مى رسد كه كار انتخاب حروفى كه كاتبان براى آنها علامتهاى مستقلى قرار داده اند، يك كار لغوى مهمى است كه احتياج به تأمل و دقت دارد، بخصوص اينكه اين كار در زمانى جلوتر از تاريخ تمدن بشرى صورت گرفته است; يعنى همزمان با اختراع نظام كتابت حروف بوده كه بر اساس اختصاص يك علامت براى هر كدام از اصوات تنظيم شده است. اهميت اين كار هنگامى آشكار مى شود كه بدانيم گويش يك لغت كه در كتابت با چند علامت محدود نشان داده مى شود، چند برابر آن صداهاى متمايزى دارد كه در هنگام سخن گفتن آشكار مى شود و كاتب نخستين بايد اين تعداد زياد از صداها را كه مى خواهد براى آنها علامتى قرار بدهد، خلاصه و فشرده كند و آن را به حداقل واحدهايى برساند كه در اصطلاح جديد به آن (فونيم Phoneme) گفته مى شود(1) و براى هر يك از آنها علامت واحدى در خط قرار بدهد. مثلا (نون) اصطلاحى است كه شامل چندين صداست مانند صداى آن در اوّل كلمه (سخن) و صداى آن قبل از ثاء در (ان ثاب) و صداى آن قبل از ظاء در (ان ظهر) و صداى آن قبل از شين در (ان شاء) و صداى آن قبل از قاف در (ان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. درباره مفهوم فونيم و نظرياتى كه در مورد مشخص كردن معناى آن وجود دارد، بنگريد به: دكتر محمود سعران، ص 121 و بعد. و دكتر كمال محمد بشر: الاصوات، ص 213ـ201.

صفحه 217


قال) در حالى كه ميان مخارج اين صداها تفاوتهاى آشكارى وجود دارد; ولى اين تعداد از صداها در اصطلاح (نون) ناميده شده است(1) بدون اينكه براى هر كدام از آنها علامت مخصوصى تعيين شود; با اينكه در تلفظ، ميان آنها تفاوتهاى آشكارى وجود دارد به همان ترتيبى كه حمزه اصفهانى عقيده داشت و نقل كرديم. او معتقد بود كه كتابت عربى ناقص است و علامتى براى نون در كلمه (منذر) ندارد، بلكه به تمام اين صداها با يك علامت اشاره مى شود و همه آنها اعضاى يك خانواده محسوب مى گردند و صداهاى ديگر نيز به همين ترتيب است. مثلا مشهور ميان بعضى از قراء ترقيق راء و لام در بعضى از سياقها و تفخيم راء و تغليظ لام در موارد ديگر است;(2) ولى اين موجب نشده كه براى دو حالت راء و لام دو علامت وضع شود بلكه علامت راء و لام به هر دو حالت دلالت مى كند;(3) و سخن صاحب كتاب (المبانى) چه خوب به اين فكر لغوى جديد دلالت دارد آنجا كه مى گويد(4): «نون ساكن قبل از باء در كلماتى مانند: (من بعد) و (العنبر) صدايى مانند صداى ميم مى دهد ولى در خط رعايت نشده و به نون تغليب داده شده است».
ولى آيا كدام ضابطه است كه ما به وسيله آن صدايى را كه مستقلا علامت نوشتارى دارد، از صدايى كه داخل در خانواده صداهاى فرعى است كه به هم با يك علامت اشاره مى شود، تشخيص بدهيم؟ صداهاى منطوق يك لغت به دو قسم تقسيم مى شود: قسمى كه عارضى است و از اختلاف محل صوت حادث مى شود، و نوع ديگر اساسى و از لحاظ معنا مهم است;(5) و تشخيص ميان صدايى كه علامت نوشتارى دارد و صدايى كه علامت ندارد و تحت علامت صداى ديگر مندرج است، به عهده فرايند لغوى صدا يعنى بر توانايى آن در تغيير معانى كلمات است(6). مثلا صداى صاد در انگليسى در مثل Sun(آفتاب) و Son(پسر) شنيده مى شود ولى اين صدا يكى از «فونيم»هاى انگليسى محسوب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دكتر تمام حسان: مناهج البحث فى اللغة، ص 125.
2. بنگريد به: ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 90 و 111.
3. بنگريد به: دكتر ابراهيم انيس: الاصوات اللغوية، ص 66 و 67.
4. مقدمه كتاب المبانى از يك نويسنده ناشناخته.
5. بنگريد به: دكتر خليل ابراهيم حماش، ص 511.
6. بنگريد به: دكتر كمال محمد بشر: الاصوات، ص 203.

صفحه 218


نمى شود; چون در انگليسى اين صدا براى فرق گذارى ميان معانى استعمال نمى شود; يعنى در انگليسى دو كلمه وجود ندارد كه هر كدام معناى مستقلى بدهد و حروف يكى از آنها مطابق حروف ديگرى باشد و فقط يكى صداى سين و ديگرى صداى صاد بدهد; ولى در عربى مى بينيم (سبر) در مقابل (صبر) است و براى همين است كه در عربى صاد يك «فونيم» و سين يك «فونيم» ديگرى است ولى در انگليسى صداى صاد شاخه اى از فونيم سين است.(1)
رسم عثمانى در نشان دادن صداهاى لغت با علامتهاى معين، به همين اصل عمومى جارى شده و به نقش صداها در تغيير معانى كلمات بستگى دارد و به صدايى كه هنگام تغيير موقعيت حرف و قرار گرفتن آن در سياق يك كلام حاصل مى شود، اعتنا نشده است. بنابراين صداهاى لغوى در يك كلام متصل يكى از ديگرى متأثر مى شود و چون كسى به طور طبيعى و بدون تكلف سخن مى گويد، ملاحظه مى كنيم كه صداهاى يك كلمه گاهى در همديگر اثر دارد; و نيز مى بينيم كه اتصال كلمات در نطق پى درپى گاهى همين خصيصه را دارد(2). ولى مى بينيم كه حالتهاى صدا در كلام منطوق مانند بلندى و آهستگى يا انتقال مخرج و يا تغيير مجراى هوا، هيچ كدام از اينها در علامت اين حرف تغييرى نمى دهد; ولى اين كار كه كاتب به وسيله آن، صداها را در تغيير سياق حرف تشخيص مى دهد، باعث نشده كه در علامت آن حرف هم تغيير داده شود. اين يك كار ذهنى است و دقت زيادى هم بر آن صرف نمى شود و كاتب مطابق عادت خود در اصول و قواعد كتابت پيش مى رود. ولى گاهى كاتب برابر آنچه كه از صداهاى لغوى كلام مى شنود، عمل مى كند و آنچه را كه شنيده است مى نويسد و به اصل بناى كلمه توجه نمى كند. اين همان چيزى است كه در كتابت بعضى از كلمات در مصحف مى بينيم. كلمه اى به كلمه اى ديگر وصل شده و علامت بعضى از حروف آن، برابر با صدايى كه از مجاورت با صداى ديگر حاصل شده تغيير يافته است. از اين قبيل است كلماتى مانند: (عن ما) و (من ما) و (عن من) و (ان لم) و (ان لن) و مانند آنها. اين كلمات به طورى كه تفصيل آن خواهد آمد، در بعضى از مواقع به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دكتر محمود السعران، ص 122 ـ 123.
2. بنگريد به: دكتر ابراهيم انيس: الاصوات اللغويّة، ص 179.

صفحه 219


هم وصل شده و علامت نون به علامت ميم يا لام تبديل و در آن ادغام گرديده و با يك علامت نوشته شده است و در اين كار از تلفظ كلمه پيروى شده است.
البته اين روش، مقبول به نظر مى رسد; زيرا كه با اين كلمات مانند يك كلمه معامله شده است; چون حجم آن كوچك بوده و در عين حال به تلفظ كلمه نيز توجه شده كه در آن حرف صامتى از آخر كلمه اوّل به جنس حرف بعد از آن از كلمه دوم تبديل شده است و مطابق با قاعده ادغام در لغت عربى اين دو حرف به صورت يك حرف مشدد درآمده و از همين جاست كه كاتب مطابق يك قاعده عمومى در كتابتهاى سامى رفتار كرده و آن اينكه حرف مشدد با يك علامت نوشته مى شود.
ابن يعيش، حرف مشدد يا ادغام شده را چنين تعريف مى كند: «آن حرف ساكنى است كه به حرفى از جنس خود رسيده بدون اينكه ميان آنها فاصله اى از حركت يا وقف باشد اين دو حرف به سبب شدت اتصال مانند يك حرف مى شوند و زبان آن را يك بار و با شدت ادا مى كند به گونه اى كه حرف اوّل تقريبا از بين مى رود»(1). حال مى گوييم: كتابت حرف مشدد با يك علامت ـ به طورى كه معلوم است ـ به پيروى از تلفظ آن حرف است و دانشمندان پيشين در سبب آن اختلاف كرده اند; بعضيها علت آن را ناپسند بودن اجتماع دو شكل واحد در خط(2) مى دانند و بعضيها آن را كار زبان مى دانند كه عمل واحدى انجام مى دهد(3).
كاتبان مصحف طبق اين قاعده هميشه حرف مشدد و يا ادغام شده را در بيشتر موارد با يك علامت مى نويسند; ولى گاهى مواردى پيش مى آيد كه كاتب خود را در ترديد مى بيند كه آيا به اصل كتابت كلمه ملتزم شود و يا مطابق تلفظ بنويسد؟ و براى همين است كه بعضى از كلمات كه اوّل آنها لام است و الف و لام تعريف بر آنها داخل شده، غالبا با دو لام نوشته شده و در بعضى از موارد با يك لام آمده است. اين كلمات با دو لام نوشته شده: اللعنون، اللعنة، اللغو، اللهو، اللؤلؤ، اللت، اللمم، اللهب، اللطيف، اللوامة و همچنين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. شرح المفصل، ج 1، ص 121.
2. بنگريد به: ابن درستويه، ص 33 و دانى: المقنع، ص 67 و سليمان بن نجاح، لوح 6 و شيرازى (محمد بن محمود): كشف الاسرار فى رسم مصاحف الامصار. خطى در كتابخانه اوقاف بغداد، لوح 21 و نيز بنگريد به: قلقشندى، ج 3، ص 184.
3. التنسى، برگ 84 ب.

صفحه 220


لفظ جلاله (الله) و مانند آن است: (اللهم) ولى كلمات ديگرى وجود دارد كه با يك لام نوشته شده مانند: (الّيل) و بعضى از اسماء موصوله مانند: الذى، والذان، والذين، والتى و الئى(1).
در اينكه در اين كلمات كه با يك لام نوشته شده است كدام يك از دو لام حذف شده، اختلاف است. دانى مى گويد(2): «به نظر من لام محذوف همان لام اصلى است و البته احتمال دارد لام معرفه باشد كه به سبب ادغام از بين رفته و با ادغام با حرف ديگر به صورت يك حرف درآمده است.» البته اين مطلب ثمره عملى ندارد و شايد اساس اين پرسش يك پرسش بى مورد باشد; زيرا كه ما هيچ وقت فكر نمى كنيم كه در حرف مشدد كدام يك از دو حرف حذف شده است، بلكه به اين قانع هستيم كه علامت نوشته شده به هر دو حرف دلالت دارد; دو حرفى كه از جهت شدت اتصال گويا كه يك حرف هستند(3).
از مواردى كه مربوط به اثر پذيرى يك حرف از حرف مجاور است و كاتب هم آن را مطابق تلفظ مى نويسد، موردى است كه سين و طاء در يك كلمه كنار هم قرار بگيرند. از آنجا كه طاء از حروف اطباق است ولى سين از آن حروف نيست و حروف غالبا در حال نطق به هم نزديك مى شوند، لذا صفت اطباق از طاء به سين هم انتقال مى يابد و سين به صورت صاد ادا مى شود. در اينجا كاتب خود را بر سر دوراهى مى بيند; يا بايد مطابق تلفظ بنويسد و يا به اصل حروف كلمه ملتزم شود. نحويها اجازه داده اند هر سين كه بعد از آن غين يا خاء معجمه و يا قاف و يا طاء واقع شود تبديل به صاد گردد(4). مبرد مى گويد كه سين وقتى همراه با يكى از حروف مستعليه باشد، جايز است كه آن را قلب به صاد كنند. و هر چه به آن حروف نزديكتر باشد، قلب لازم تر است(5). و براى همين است كه در رسم عثمانى بعضى از كلمات مطابق تلفظ با صاد نوشته شده است. از آن جمله است كلمه (المصيطرون)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مهدوى، ص 117 و دانى: المقنع، ص 67 و سليمان بن نجاح، لوح 6 و عقيلى لوح، 2.
2. دانى: المقنع، ص 67.
3. بنگريد به: دكتر ابراهيم انيس: الاصوات، اللغوية، ص 188.
4. بطليوسى، ص 203.
5. المقتضب، ج 1، ص 525.

صفحه 221


در سوره طور (52/37) و (بمصيطر) در سوره غاشيه (88/2)(1) و (الصراط)(2) و موردى هم هست كه غالبا با سين نوشته شده مانند (يبسط) ولى در يك جا با صاد آمده (يبصط) (بقره 2/245)(3) و مورد ديگرى است كه يك جا با سين نوشته شده (بسطة) در سوره بقره (2/247) و در جاى ديگر با صاد نوشته شده (بصطة) در سوره اعراف (7/69)(4).
از مواردى كه به همين پديده ياد شده مربوط مى شود، آمدن كلمه (نجى) است در سوره انبياء (21/88) (وكذلك نجى المؤمنين) كه با يك نون نوشته شده(5) و مانند آن است (فنجى من نشاء) بيشتر قرّاء اين كلمه را با دو نون خوانده اند كه اولى مضموم و دومى ساكن است و بعضى از قراء هم با يك نون خوانده اند.(6)
بعضى از دانشمندان پيشين، حذف نون دوم را (البته اگر مطابق با قرائت ديگر نباشد) چنين توجيه كرده اند كه اين نون ساكن است و بعد از آن حرف جيم قرار دارد و در اين صورت به گفته فرّاء «نون پنهان مى شود و از مخرج نون اوّل خارج نمى گردد و براى همين است كه نون دوم حذف و به نون اوّل اكتفا مى شود; همان گونه كه در حال ادغام دو حرف، به يكى از آنها اكتفا مى شود و يك حرف نوشته مى شود.(7) فراء در اينجا نون نوشته شده را جانشين نون محذوف قرار داده مانند دو حرف ادغام شده، ولى صحيح اين است كه نون اولى ربطى به نون دوم ندارد; چون ميان آنها ضمه قرار گرفته و بنابراين، سخن ابن قتيبه دقيق تر و به صواب نزديكتر است آنجا كه مى گويد: «نون وقتى به جيم مى رسد پنهان مى شود و كاتب مصحف به همين جهت آن را انداخته و وجود آن را در نظر گرفته است.(8)» ولى اين مطلب مانع از آن نيست كه وقتى كاتب ضعف نون را ديده، با نون نوشته شده از نون محذوف بى نياز شده است. البته تأثير پذيرى ميان نون و جيم در اينجا به مرحله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 92
2. ابن مجاهد، ص 107 و بنگريد به: ابو حاتم رازى، ج 2، ص 215 و دكتر ابراهيم انيس: فى اللهجات العربية، ص 130ـ128.
3. ابن ابى داود، ص 106 و دانى: المقنع، ص 84.
4. بنگريد به: ابن ابى داود، ص 108 و دانى: المقنع، ص 85 و نيز بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 429.
5. ابن ابى داود، ص 110 و دانى: المقنع، ص 87.
6. دانى: التيسير، ص 130 و 155 و دمياطى، ص 268 و 311.
7. فراء: معانى القرآن، ج 2، ص 56.
8. تأويل مشكل القران، ص 39 و بنگريد به: ابن مجاهد، ص 352.

صفحه 222


تأثيرپذيرى در حال ادغام نمى رسد كه باعث مى شود دو حرف ادغام شده با يك حرف نوشته شود. ورود دو كلمه (ان جاءكم) (اعراف 7/69) به صورت به هم چسبيده در مصحف تاشكند (انجاءكم) به علت اخفاى نون ساكن است كه به جيم رسيده و اين مطلب در مسأله بالا اين نظريه را تأييد مى كند كه نون دوم به علت اخفاء حذف شده است. و در روايتى كه ابوعمرو دانى آن را نقل و سپس ردّ مى كند، آمده است كه در بعضى از مصاحف در آيه (لننظر كيف تعملون) (يونس 10/14) همانند (ننجى) نون حذف شده است(1) و شايد حذف نون از (لننظر) نيز به سبب اخفاء بوده است. اى بسا اين دو مثال به صورت يك پديده هجايى در پيروى كاتب از تلفظ كلمات درآيد كه اندكى پيش گفته شد. و شايد اندك بودن مثالهاى اين پديده (اگر بتوانيم آن را يك پديده تلقى كنيم) مربوط به اين است كه تأثيرپذيرى در اينجا محدود مى باشد و لذا كاتب انگيزه اى قوى براى تغيير علامت حرف نداشته است همان گونه كه علامت نون را در كلمه اى مانند: (منذر) حذف نكرده يا تغيير نداده است.
سوم: اثر وقف بر علامتهاى بعضى از حروف صامت
دانشمندان پيشين اين سخن را بارها تكرار كرده اند كه اصل در كتابت كلمه اين است كه به صورت تلفظ آن با در نظر گرفتن آغاز كلمه و وقف بر آن، نوشته شود.(2) ولى حروفى كه بر آنها وقف مى شود با حروفى كه كلمه با آنها آغاز مى گردد، احكام متفاوتى دارند. حرفى كه بر آن وقف مى شود غالبا ساكن و حرف نخستين كلمه هميشه متحرك است;(3) زيرا كه در حال وصل، هر چيزى بر اصل خود قرار مى گيرد ولى وقف از موارد تغيير يافتن حرف است(4) و از همين جاست كه وقف بر اواخر كلمات صورتهاى متعددى دارد و در حروف آخر كلمه در حال وقف تغييراتى داده مى شود و بدون شك اين تغيير در حروف كلمه منعكس مى گردد. مثلا مى بينيم كه كاتب در بيشتر مواقع تلفظ كلمه را در حال وقف در نظر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المقنع، ص 90.
2. بنگريد به: فصل مقدماتى.
3. بنگريد به: ابن يعيش، ج 9، ص 67.
4. بنگريد به: ابن جنّى: سرصناعة الاعراب، ج 1، ص 176 و ابن يعيش، ج 9، ص 81.

صفحه 223


مى گيرد و به تلفظ در حال وصل توجهى نمى كند.
در همين راستا بعضى از پديده هاى مربوط به رسم، تفسير و توجيه مى شود و آن كتابت مجموعه اى از حروف صامت كه در آخر كلمات واقع مى شوند در حال وقف است و در اين خلاصه مى شود كه تنوين ماقبل مفتوح را به صورت الف، و تاى تأنيث را گاهى به صورت تاء و گاهى به صورت هاء مى نويسند و در بعضى از موارد به صورت هاى سكت اثبات مى شود.
1. رسم تنوين به صورت الف
تنوين(1) كه به آخر اسماء به سبب منصرف بودن آنها ملحق مى شود،(2) در صورت وقف در حال مرفوع يا مجرور بودن اسم، حذف مى شود و در حال منصوب بودن اسم نيز حذف مى شود ولى حرف الف (فتحه بلند) هم در تلفظ و هم در كتابت جانشين آن مى گردد. اينكه تنوين را در رسم به صورت نون نمى نويسند، به اين جهت است كه تنوين از اصل بناى كلمه نيست و زايد بر معناست و لذا اين نون به خاطر فرق گذارى ميان نون زايد و نون اصلى(3) حذف مى شود. و ابن جنّى الفى را كه جانشين تنوين مى شود عوض از آن در حال وقف مى داند(4) و بعضيها بدل از آن مى دانند.(5) به هر حال علت اصلى نوشتن الف در رسم، همان ثبوت الف در تلفظ به هنگام وقف در حالت نصب كلمه است و مى دانيم كه در هنگام وقف در حالت رفع و جر نه تنوين و نه الف هيچ كدام تلفظ نمى شوند و لذا در اين حالت، تنوين حذف مى شود بدون اينكه چيزى در رسم و يا تلفظ جانشين آن شود(6).
مثالهاى اين پديده در رسم عثمانى بيشتر از آن است كه شمارش شود و كافى است كه مثلا به اوّل سوره كهف نگاه كنيم و اين پديده را در آنجا ببينيم: (عوجا، قيما، بأسا، شديدا،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تنوين در حقيقت همان نون ساكن است همان گونه كه دانشمندان علوم عربى به آن اشاره كرده اند (بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 147 و ابن جنّى: سر صناعة الاعراب (خطى) برگ 177 ب ودانى: المحكم، ص 57) تجربه هاى آزمايشگاهى جديد هم بر آن تاكيد دارند. بنگريد به عوض المرسى جهاوى ظاهرة التنوين فى اللغة العربيّة رسالة ماجستير كه به دانشكده دارالعلوم دانشگاه قاهره تقديم شده است و در كتابخانه دانشگاه نگهدارى مى شود، ص 34).
2. بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 281 و ابن جنى: همان مصدر و همان صفحه.
3. بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 281 و ابن جنى همان مصدر، برگ 178 / أ و دانى: المحكم، ص 59
4. سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 84.
5. ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 133 و دكتر تمام حسان: اللغة العربية، ص 272.
6. زركشى در (البرهان، ج 1، ص 69) مى گويد: بنا در فاصله هاى آيات بر وقف است ولذا كلمه مرفوع با كلمه مجرور و بالعكس مقابل هم مى افتند و همچنين مفتوح با منصوب بدون تنوين مقابل هم قرار مى گيرند و از همين جاست قول خداوند: (انا خلقنا هم من طين لازب) (صافات 37/11) كه پيش از آن، اين آيات گذشته است: (عذابٌ و اصبٌ) (آيه 9) و (شهابٌ ثاقبٌ) (آيه 10) و همچنين: (بماء منهمر) (قمر 54/11) و (قد قدر) (آيه 12) و نيز: (و ما لهم من دونه من وال) (رعد 13/11) با آيه: (و ينشئ السحاب الثقال) (آيه 12).

صفحه 224


اجراً حسنا، أبدا، ولدا، كذبا، اسفا...)(1)
از چيزهايى كه به تنوين در حال نصب شباهت دارد، نون تأكيد خفيفه است و شباهت آن از اين جهت است كه آن هم نون ساكن ماقبل مفتوح است و در حال وقف، هم در تلفظ و هم در كتابت نون حذف مى شود و الف جايگزين آن مى گردد. اين نون در فعل به منزله تنوين در اسم است و هرگاه كه ماقبل آن مفتوح باشد تبديل به الف مى شود(2) و در خط هم الف نوشته مى شود; زيرا كه شبيه تنوين است.(3) اين موضوع در دو جاى مصحف آمده و در تمام مصاحف نون خفيفه به صورت الف نوشته شده است;(4) آن دو مورد، يكى در سوره يوسف است (12/32) (... و ليكوناً من الصغرين) و ديگرى در سوره علق (96/15) (... لنسفعاً بالناصية).
از كلماتى كه مانند تنوين نصب با الف نوشته مى شود، كلمه (اذن) است و به نظر مى رسد كه در اين كلمه وقف بر الف مى شد و لذا در قرآن در هر كجا كه آمده با الف نوشته شده است،(5) مانند (.. و اذاً لايلبثون خلفك الا قليلا) (اسراء 17/76) و (... فاذاً لا يؤتون الناس نقيرا) (نساء 4/53) و (اذاً لأذقنك) (اسراء 17/75) و (قد ضللت اذاً) (انعام 6/56).
خواهيم ديد كه وقف بر رؤوس آيات، در حذف و يا اثبات علامتهاى حركات بلند اثر دارد و اين پديده را در مثالهاى متعددى مى بينيم و آن هنگامى است كه اواخر آيات با الف ختم مى شود كه عوض تنوين در حال وقف است. در چنين شرايطى الف در كلماتى كه در آخر آيات قرار گرفته اند اثبات مى شود حتى اگر الف لام معرفه داشته باشند كه مى دانيم الف و لام با تنوين در يك كلمه جمع نمى شود. و اين تنها بدان جهت است كه در قرائت، آن كلمات با الف خوانده مى شود تا تناسب صوتى در توقف قارى در رؤوس آياتى كه الف عوض از تنوين وقف دارند، رعايت شود; و مثال آن قول خداوند است در سوره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كلمه (تترا) در سوره مؤمنون (23/44) با الف نوشته شده كه با قرائت تنوين و يا تفخيم است (دانى: المقنع، ص 44 و التفسير از همان نويسنده، ص 159) و نيز بنگريد به: فرّاء: معانى القرآن، ج 2، ص 239.
2. بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 154 و مبرد، ج 3، ص 17 و ابن يعيش، ج 9، ص 88.
3. بنگريد به: ابن خالويه (حسين بن احمد): اعراب ثلاثين سورة، حيدرآباد، جمعيّة دائرة المعارف العثمانى 1941 ص 140 و عقيلى لوح 11.
4. دانى: المقنع، ص 43 و 101.
5. دانى: المقنع، ص 43. سيوطى مى گويد: نظر همگان بر اين است كه اذن در حال وقف با الف مى آيد و قرّاء بر آن اجماع كرده اند (بنگريد به: الاتقان، ج 2، ص 154) ولى هنگامى كه دانشمندان علوم عربى خواستند كه اصول قواعد هجا را از رسم عثمانى اخذ كنند، در اينكه اين كلمه با نون يا با الف نوشته شود اختلاف كردند. جماعت اهل رسم بر كتابت آن با الف است و جماعت نحويها بر كتابت آن با نون است (بنگريد به: ابن قتيبه: ادب الكاتب، ص 254 و ابن درستويه، ص 49 و بطليوسى، ص 166) و بهترين كسى كه درباره اين تعارض سخن گفته، ابوعبدالله بن جهنى است (البديع برگ 263) كه مى گويد: «از مبرد نقل شده كه مى گفت: نوشتن (اذن) جز با نون جايز نيست و مى گفت: دوست دارم دست كسى كه آن را با الف مى نويسد بريده شود. ابو عبدالله مى گويد: سخن او مردود است و به آن اعتنا نمى شود، بلكه بايد دست كسى كه در مصحف آن را با نون مى نويسد قطع شود; زيرا كه با اجماع مخالفت كرده است.

صفحه 225


احزاب (33/68ـ64) (ان الله لعن الكفرين و أعدلهم سعيراً ـ خالدين فيها ابدا لا يجدون وليا و لا نصيراً ـ يوم تقلب وجوههم فى النار يقولون يليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا ـ و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبراءنا فاضلوّنا السبيلا ـ ربنا ءاتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعنا كبيراً) و مانند همان است قول خداوند در همين سوره (آيه 10): (و تظنون بالله الظنوناً.) به طورى كه مى بينيم الف در كلمات: (الظنون و الرسول و السبيل)(1) اثبات شده در حالى كه اين كلمات الف و لام تعريف دارند و شك نيست كه الف در اينجا عوض از تنوين نيست و تنها براى هماهنگى رؤوس آيات به هنگام قرائت است بخصوص اگر بدانيم كه تمام رؤوس آيات كه جمعا 73 آيه است به الف كه عوض تنوين است ختم مى شود جز در يك آيه كه آيه 4 است (والله يقول الحق و هو يهدى السبيل) كه بدون الف ختم شده است. البته احتمال داشت كه الف در اين كلمه هم (اگر قياس در اينجا صحيح باشد) مانند سه كلمه ديگر نوشته شود، ولى آمدن اين كلمه بدون الف دليل براين است كه الف در اينجا لازم نيست و در هر كجا كه آمده به همان دليل است كه اشاره كرديم(2). البته نافع و ابن عامر و ابوبكر به نقل از عاصم و ابوجعفر، سه كلمه: (الظنونا و الرسولا و السبيلا) را هم در حال وصل و هم در حال وقف با الف خوانده اند. و ابن كثير و حفص و كسايى و خلف، آنها را فقط در حال وقف با الف خوانده اند و ابوعمرو و حمزه آنها را در هر دو حال بدون الف خوانده اند.(3)
الف عوض تنوين در كلمه (سلاسل)(4) در سوره انسان (76/4) اثبات شده است: (انا اعتدنا للكفرين سلسلا و اغلالاً و سعيراً) و مصاحف در اثبات الف در كلمه (قوارير)(5) دوم در سوره انسان (76/16ـ15) اختلاف دارند: (و يطاف عليهم بِآنية من فضّة و اكواب كانت قواريرا ـ قواريرا من فضّة قدّروها تقديراً) اختلاف به اين صورت است كه بعضيها آن را در حال وصل با تنوين و در حال وقف با الف خوانده اند و بعضيها در حال وصل بدون تنوين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن ابى داود، ص 111 و ابوبكر انبارى، ج 1، ص 374 و مهدوى، ص 95 و دانى: المقنع ص 39
2. بنگريد به: زمخشرى: الكشاف، ج 3، ص 417.
3. بنگريد به: دمياطى، ص 353.
4. بنگريد به: ابن ابى داود، ص 115 و دانى: المقنع، ص 39.
5. بنگريد به: فرّاء: معانى القرآن، ج 3، ص 204 و دانى: المقنع، ص 39ـ38.

صفحه 226


و الف و در حال وقف بدون تنوين و الف و يا بدون الف قرائت كرده اند(1).
هنگامى كه الف عوض تنوين با الف ديگرى در آخر كلمه به هم مى رسند، رسم عثمانى بر اين قاعده جارى است كه كلمه فقط با يك الف نوشته مى شود. و اين مطابق با قاعده اى است كه دانشمندان پيشين تحليلهاى زيادى براى آن ذكر كرده اند و آن قاعده اين است كه اجتماع دو شكل واحد در خط ناپسند است; و اين حالت در جايى است كه در آخر كلمه همزه منصوبى باشد كه ماقبل آن الف است مانند: (ماءً، غثاءً، جفاءً، سواءً) و نظير آنها، در اينكه كدام يك از دو الف حذف شده است، اختلاف است. ممكن است الف محذوف همان الف قبل از همزه باشد و ممكن است كه الف عوض از تنوين(2) باشد. ما به زودى درباره حالات تنازع ميان همزه و فتحه بلند كه به صورت الف است، سخن خواهيم گفت.
علماى رسم گفته اند كه در مصحف در يك كلمه تنوين به صورت نون نوشته شده و آن كلمه (كاين) است كه در هفت مورد آمده است(3) و در قرآن هيچ كجا تنوين با نون نوشته نشده مگر در اين كلمه(4) و در اينجا وصل اراده شده نه وقف. و البته هر دو صورت در رسم استعمال مى شود تا به جواز هر دو دلالت كند; به طورى كه دانى گفته است(5).
2. نوشتن تاى تأنيث به صورت هاء در اسمها
تاى تأنيث كه به آخر اسمها ملحق مى شود، گاهى به صورت تاء و گاهى به صورت هاء نوشته مى شود و اين در رسم عثمانى در چند كلمه معمول است كه از جمله آنهاست:
كلمه (رحمة) هفتاد و نه بار در مصحف آمده و همه جا با هاء نوشته شده جز در هفت مورد كه با تاء و به صورت (رحمت) نوشته شده است(6).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دمياطى، ص 429ـ428.
2. بنگريد به: مهدوى، ص 109 و دانى: المقنع، ص 26.
3. (3/146، 12/105، 22/45، 48 و 29/60، 47/13، 65/8.)
4. الهجاء از يك نويسنده ناشناخته، لوح 15.
5. المقنع، ص 44.
6. بنگريد به: ابوبكر انبارى، ج 1، ص 283 و مهدوى، ص 76 و دانى: المقنع، ص 77.

صفحه 227


مانند آن است (سنة) كه سيزده جا آمده و همه جا با هاء نوشته شد جز در پنج مورد كه با تاء و به صورت (سنت) نوشته شده است(1).
و نيز كلمه (نعمة) سى و چهار بار آمده و همه جا با هاء نوشته شده جز در يازده مورد كه با تاء است (نعمت)(2).
همچنين كلمه (امراة) يازده بار آمده و همه جا با هاء جز در هفت مورد كه با تاء به صورت (امرات) نوشته شده است(3).
و نيز واژه (كلمة) همه جا با هاء است جز در يك مورد كه به صورت (كلمت) و با تاء نوشته شده است. همچنين اين لفظ در چهار مورد نيز با تاء نوشته شده ولى آنها مواردى هستند كه ميان مفرد يا جمع بودن كلمه ميان قراء اختلاف نظر وجود دارد(4).
و نيز كلمه (لعنة) و (معصية) همه جا با هاء است جز در دو مورد كه با تاء آمده است(5).
و نيز چندين كلمه در يك مورد با تاء نوشته شده مانند: (شجرت، قرت، ثمرت، بقيت، جنت، آيت، بينت، فطرت) و مانند آنها(6).
بعضى از اين مثالها به صورت جمع هم خوانده شده كه رسم با تاء يك امر طبيعى خواهد بود، ولى بسيارى از آنها فقط به صورت مفرد خوانده شده است;(7) و براى همين است كه دانشمندان سعى كرده اند كه براى اين دوگانگى در رسم علتى بيابند و علماى عربى و علماى رسم وقرائات در جهت دستيابى به توجيه اين كار تلاشهايى كرده اند و قدمهايى كه در اين ميدان برداشته اند نزديك به هم است، جز خليل بن احمد و شاگرد او سيبويه كه سخنان غريبى گفته اند و اى بسا از حقيقت و صواب دور افتاده اند هنگامى كه تغيير تاء تانيث به هاء در حال وقف را چنين توجيه كرده اند كه فرقى ميان تاى تانيث و تاى جوهر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابوبكر انبارى، ج 1، ص 283 و مهدوى، ص 77 و دانى: المقنع، ص 78.
2. بنگريد به: همان مصادر به ترتيب ج 1، ص 284 و 76 و 77.
3. همان مصادر به ترتيب ج 1، ص 280 و ص 77، 78.
4. همان مصادر، ج 1، ص 286، 78، 79.
5. همان مصادر، ج 1، ص 286، 77، 78، 80.
6. بنگريد به: مهدوى، ص 78 و دانى، ص 82.
7. بنگريد: ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 129 به بعد و نيز بنگريد به: ابن وثيق اندلسى، لوح 11.

صفحه 228


كلمه باشد(1)، با اينكه از نظر آنها تاء همان اصل است.(2)
بيشتر علماى عربى عقيده دارند كه در علامت تأنيث تاء اصل است و هاء فقط در حال وقف جانشين آن مى شود(3) و لذا بيشتر مثالها با هاء نوشته شده است. ولى از بعضى از نحويها نقل شده كه گفته اند اصل در اسمهاى مؤنث همان هاء است تا ميان آنها و افعال تفاوتى باشد. بنابراين افعال با تاء و اسماء با هاء نوشته مى شوند(4). ولى عموم نحويها اين سخن را رد مى كنند; زيرا كه به هنگام وصل، كلمه با تاء خوانده مى شود و حالت وصل، همه چيز را به اصل آن برمى گرداند(5).
از آنجا كه اصل در كلمه اين است كه حروف هجاى آن با رعايت ابتدا و وقف نوشته شود، قاعده عمومى در نوشتن تاى تانيث اين شد كه با هاء نوشته شود و دانشمندان پيشين سعى كرده اند براى كلماتى كه با تاء نوشته شده و مثالهاى آن را اندكى قبل آورديم، علت پيدا كنند و تفسير و توجيهى كه براى اين كار گفته اند منحصر در اين است كه كلمه در اين گونه موارد مطابق اصل خود كه همان تاء مى باشد، نوشته شده و يا بر اساس اراده وصل نوشته شده است(6). ابوبكر انبارى مى گويد(7): «علت اينكه اين كلمات را در مصحف با هاء نوشته اند اين است كه آنها در كتابت بنا را بر وقف گذاشته اند و در مواردى كه با تاء نوشته اند بنا را بر وصل نهاده اند.» مهدوى نقل مى كند كه بعضى از علما گمان كرده اند كه اين وضع از املا كننده و كاتب ناشى شده است. وقتى املا كننده كلمه اى را كه هاى تانيث دارد با كلمه بعدى متصل مى كرد، هاء در درج كلام تبديل به تاء مى شد و كاتب آن را مطابق با تلفظ و در حال وصل مى نوشت و اگر املا كننده كلمه را از ما بعد خود قطع مى كرد و مى گفت (رحمه الله) تلفظ او با هاء بود و كاتب نيز مطابق تلفظ او با هاء مى نوشت(8).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. از هرى، ج 1، ص 50 و بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 281.
2. مهدوى، ص 80.
3. بنگريد به: مبرد، ج 1، ص 63 و ابن جنّى: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 176 وابن يعيش، ج 9، ص 81.
4. ابوبكر انبارى، ج 1، ص 283ـ282 و علم الدين سخاوى: الوسيلة، برگ 68 أ و جعبرى، برگ 284 أ.
5. ابن جنى: سرصناعة الاعراب، ج 1، ص 176 و بنگريد به: ابن يعيش، ج 9، ص 81.
6. دانى: المقنع، ص 77 و جعبرى، برگ 291 ب.
7. ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 287.
8. بنگريد به: هجاء مصاحف الامصار، ص 80ـ79.

صفحه 229


قاريان در وقف بر اين گونه كلمات اختلاف نظر دارند. بيشتر آنها در كلماتى كه با تاء نوشته شده بر همان تاء وقف مى كردند و مى گفتند: نبايد از وقف به آنچه كه در مصحف است تجاوز كرد; پس هر چه در مصحف با تاء نوشته شده وقف بر تاء و هرچه با هاء نوشته شده وقف بر هاء مى شود. ولى ديگران گفته اند كه تو مخير هستى اگر خواستى در تمام كلماتى كه در مصحف آمده با هاء وقف مى كنى و اگر خواستى با تاء وقف مى كنى. اگر با هاء وقف كردى دليل تو اين است كه تو اراده سكت كرده اى و اگر با تاء وقف كردى دليل اين است كه اراده وصل كرده اى(1).
شايد كسى كه در تانيث با تاء وقف مى كند و به همين صورت هم مى نويسد، از لهجه طايفه اى از عرب پيروى مى كند; همان طايفه اى كه سيبويه مى گويد(2): «ابوالخطاب گمان داشت كه گروهى از عربها در حال وقف مى گويند: «طلحت» اينها درباره تاء هم در حال وقف و هم در حال وصل يك سخن مى گويند و گفته شده كه اين، لهجه قبيله طى است آنها مى گويند: حمزت و طلحت. و روايت شده كه آنها در جنگ يمامه ندا مى دادند: «يا اهل سورة البقرت» در اين باره چند بيت شعر هم نقل شده كه قافيه آنها كه به تاى تانيث منتهى شده است، با تاء آمده است (مسلمت الغلصمت، امت)(3) و شايد در اين موارد كه تاى تانيث به صورت تاء آمده، مطابق با همين لهجه است.(4)
اين بود تلاش دانشمندان پيشين در تحليل و توجيه پديده رسم تاى تانيث كه در بعضى از موارد به صورت تاء و در اكثر موارد به صورت هاء نوشته شده است. البته ممكن بود ما نيز در اين سخن با آنها هم عقيده شويم كه كاتب هر وقت كه كلام را وصل مى كرد به صورت تاء و هر وقت كه وقف مى كرد به صورت هاء مى نوشت; ولى در تاريخ لغات سامى، خصوصيات تطور بعضى از پديده ها روشن شده است و عربى هم با لغات سامى ديگر مشترك است و اين مسأله در فهم پديده مورد نظر كمك مى كند به اين صورت كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابوبكر انبارى ،ج 1، ص 281 و بنگريد به: دانى: التيسير، ص 60 و دمياطى، ص 103.
2. الكتاب، ج 2، ص 281 و بنگريد به: صولى، ص 249 و ابن جنى: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 176 و ابن فارس، ص 19، و ابن يعيش، ج 9، ص 81.
3. مهدوى، ص 80 و نيز بنگريد به: ابن جنى: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 177 و الخصائص از همان نويسنده، ط 2، قاهره، دارالكتب المصريه (56ـ1952) ج 1، ص 304.
4. بنگريد به: علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 68 أ.

صفحه 230


در تمام لغات سامى، تانيث علامتى جز تاء ندارد(1) ولى اين علامت در طول زمان در معرض تغيير و تطور قرار گرفته است وتجلى آن در زبان عربى است به طورى كه علماى سلف آن را بيان كرده اند و مى بينيم كه در عربى فصيح در حال وقف، تاى تانيث تبديل به هاء مى شود و در حال وصل همان تاء باقى مى ماند. و به نظر مى رسد كه اين تطوّر از حد جايگزينى ها از تاء فراتر رفته تا جايى كه هاء جايگزين حركت كوتاه يا بلند هم شده است. شكل زير اين تطور تاء را ترسيم مى كند:(2)
at - ah - a - ب
در اينجا در اولين مرحله اين تطور تغيير درنگ مى كنيم و آن مرحله هاء است(3) و آن همان چيزى است كه مى تواند مشكل مورد نظر ما را حل كند. كاتبان تاء را به همان صورتى كه وقف مى كردند، به شكل هاء مى نوشتند ولى كتابت همان گونه كه بارها گفته ايم كمتر به نشان دادن پديده هاى جديد لغوى مى پردازد و بيشتر به حفظ صورت قبلى كلمات تمايل دارد هر چند كه تغييراتى در تلفظ حاصل شود. بنابراين تاى تانيت حتى در حال وقف نيز به صورت تاء نوشته مى شد ولى با گذشت مدت طولانى، بناچار و بتدريج از پديده جديد پيروى كرد واين شايد يكى ديگر از مراحل تطور آن بود. كتابت نبطى و كتابت عربى قديم مراحل اين تطور سرنخ هايى به دست ما مى دهد. اسماء مؤنث در كتابت نبطى همواره با تاء نوشته مى شد، مانند: خلت (خالة)، و يلت (وائلة)، غزلت (غزالة)، ملكت (مليكة)، ريفت (رائفة) ...(4) و در بعضى از سنگ نوشته هاى نبطى كه به قرن سوم و چهارم ميلادى برمى گردد، مى بينيم كه كلمه (سنة) با تاء نوشته شده به اين شكل: (سنت)(5) همين طور اين كلمه را در نقش حران (568 ميلادى) و نقش قاهره (31 هـ) به همين شكل مى بينيم. و جالب توجه اينكه در نقش قاهره در عين حال كه سعى شده كه تاء تانيث به همين شكل يعنى با تاء نوشته شود، در عين حال كلمه (رحمة) با هاء نوشته شده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنيه، ص 83.
2. همان مصدر، ص 84.
3. مراحل بعد از اين مرحله در لهجه هاى عربى معمول خودمان مى بينيم كه در اينجا محل بحث ما نيست (بنگريد به: جان كانتينو: دروس فى علم اصوات العربيه، ترجمه عربى، تونس، دانشگاه تونس، 1966، ص 57.
4. بنگريد به: دكتر جواد على، ج 7، ص 307.
5. بنگريد به: خليل يحيى نامى، ص 66، نقش 17 و ص 67 نقش 18 و ص 67 نقش 19 و ص 70 نقش 21 و ص 71 نقش 22 و آن همان نقش نماره است كه به سال 328 ميلادى مربوط است.

صفحه 231


بنابراين ممكن است بگوييم كه رسم تاى تانيث به صورت تاء در كلمات ياد شده، احتمالا براى حفظ صورت قديمى اين كلمات مى باشد و ما اين احتمال را ترجيح مى دهيم هر چند كه استعمال اين كلمات از مرحله اى كه به اين صورت نوشته مى شد فراتر رفته است. اين احتمال هم هست كه كتابت با تاء، بيانگر تلفظ موجود اين كلمات است كه حتى در حال وقف هم تاء باقى مى ماند ولى همه اين مطالب مانع از آن نيست كه كاتب در كتابت اين كلمات حالت وصل را در نظر گرفته باشد چون در حالت وصل، تاء تلفظ مى شود. البته قطعى دانستن يكى از اين احتمالات آسان نيست ولى بايد فهم اين پديده در محدوده تطور تاريخى آن صورت بگيرد.
درباره حقيقت اين هاء كه جانشين تاى تانيث و حالت وقف مى شود، اختلاف نظر وجود دارد. بعضى از پژوهشگران معتقدند كه اين هاء چيزى جز كشيدن نفس با فتحه تاى تانيث كه در وقف ساقط مى شود، نيست; چون عربها از وقف بر فتحه كراهت دارند و انداختن آن هم باعث مشابهت صيغه مؤنث به صيغه مذكر مى شود و لذا آن فتحه را نينداختند و كشيدن نفس را به آن افزودند و صدايى مانند صداى هاء ظاهر شد و نحويها خيال كردند كه تاء قلب به هاء شده است در حالى كه اين هاء، همان هاء است كه نحويها در جاهاى ديگر آن را هاى سكت مى نامند(1). البته درست است كه ميان تاء و هاء رابطه صوتى وجود ندارد كه موجب ابدال يا قلب شود(2)، ولى پس از سقوط يا حذف تاء، در تلفظ هاء جايگزين آن مى شود و اينكه اين هاء همان هاى سكت است ولى نحويها آن را هاى قلب شده از تاء پنداشته اند، اين حقيقت را تغيير نمى دهد كه به هر حال آن حرف هاء است. بخصوص اينكه نوشتن تاء به صورت هاء در رسم عثمانى مربوط به عصر پيش از عصر نحويهاست و آن زمانى بود كه كتابت در ثبت پديده هاى لغوى، بيشتر به تمرين و تكرار تمايل داشت و از حدود و قواعدى كه نحويها آن را ساختند دور بود و براى درك اينكه به هرحال هاء جانشين تاء شده است، كافى است بدانيم كه كاتبان در عصر نسخه بردارى مصاحف، بر اساس صدايى كه شنيده مى شد، تاء را هاء نوشتند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دكتر ابراهيم انيس: من اسرار اللغة، ط 3، قاهره، مكتبة الانجلو المصريه 1966، ص 220 و نيز بنگريد به: فى اللهجات العربية از همان نويسنده، ص 137ـ136.
2. بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 83.

صفحه 232


3. هاى سكت در رسم عثمانى
مطلبى كه اخيراً گفتيم ما را به بحث از يك پديده ديگر وادار مى كند و آن افزايش «هاء» در آخر بعضى از كلمات در رسم عثمانى است. اين هاء نزد دانشمندان علوم عربى به «هاى سكت» معروف است و كلماتى كه هاى سكت به آنها ملحق شده هفت كلمه است به اين شرح(1): (لم يتسنه، اقتده، كتابيه، حسابيه، ماليه، سلطانيه، ماهيه)(2).
پيشتر گفتيم كه قاعده عمومى در زبان عربى، وقف بر سكون است و عربها وقف بر مقطع مفتوح را ناپسند مى دانند(3). وبراى همين است كه حركتهاى كوتاه در آخر كلمات غالباً در حال وقف ساقط مى شوند. ولى بعضى از كلمات مبنى، با حركتى پايان مى يابند كه به تعبير نحويها آن حركت شدت دار بودن را مى رساند;(4) و لذا در حال وقف هم مانند حال وصل بايد تلفظ شود ولى عربها همان گونه كه گفتيم از وقف بر مقطع مفتوح نفرت دارند و لذا بعد از اين حركت نفس خود را به نحوى طول مى دهند كه از آن، هاء متولد مى شود و اين علامتى مى شود بر اينكه حنجره، آخرين صداى كلامى خود را ادا كرده است(5) و در واقع وظيفه اين هاء تبيين حركت ما قبل است(6). و خلاصه اينكه غالب و شايع در لغت عربى اين است كه در موقع وقف، بر حركات كوتاه، هاى سكت ملحق مى شود مشروط بر اينكه آن حركات مربوط به كلمه مبنى باشند كه متكلم به اظهار آنها علاقه دارد و لذا هاى سكت بر حركات كلمات معرب داخل نمى شود(7).
روايت وقف بر هاى سكت از يعقوب بن ابى اسحاق الحضرمى (متوفى 205 هـ) قارى بصرى بعد از ابى عمرو، وارد شده و نيز از بزى (احمد بن محمد المكى متوفى 250 هـ) در بعضى از حالات وقف وارد شده و آن حالاتى است كه كلمه منتهى به فتحه بناء و يا مانند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن خالويه: اعراب ثلاثين سورة، ص 164.
2. نشانى اين كلمات به ترتيب بدين قرار است: بقره 2/259، الحاقه 69/16 و 25، الحاقه 69/20 و 26، الحاقه 69/28، الحاقه 69/29، القارعة 101/10.
3. بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنيه، ص 78.
4. بنگريد به: ابن يعيش، ج 10، ص 2.
5. دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنية ص 86
6. بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 289 و ابوبكر انبارى، ج 1، ص 306 و ابن خالويه: اعراب ثلاثين سوره، ص 164.
7. دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 85 و بنگريد به: ابن يعيش، ج 10، ص 2.

صفحه 233


آن باشد و اين هاء در كتابت نمى آيد(1). همچنين علماى عربى نظريه هاى اعراب را در زيادت اين هاء در حال وقف بيان كرده اند(2) و براى همين است كه اثبات هاء در رسم اين كلمات اثرى از آثار اين پديده است و كاتب در رسم اين كلمات به تلفظ كلمه و آنچه كه شنيده است توجه كرده و قرّاء بر وقف بر هاء اجماع كرده اند ولى در اينكه آيا در حال درج، هاء حذف يا اثبات مى شود، اختلاف نظر دارند(3).
اندكى پيش گفتيم كه تناسب رؤوس آيات و رعايت نظم صوتى ميان آنها باعث شده كه در آخر بعضى از كلماتى كه الف و لام معرفه دارند، الفى اضافه شود. در اينجا نيز همان وضع را در اثبات هاى سكت ملاحظه مى كنيم; زيرا كلماتى كه آورديم غير از دو كلمه: (اقتده و لم يتسنه) كه در آنها هاء براى بيان حركت كوتاهى است كه از حركت بلندى باقى مانده كه به دليل جزم يا طلب كوتاه شده است، بقيه كلمات در پايان آياتى قرار گرفته اند كه آن آيات با آياتى مجاورت دارند كه در حال وقف با مقطع صوتى (ليه) و يا هموزن آن پايان مى يابند و در آنها هاء عوض تاى تانيث است و چون اين كلمات در پايان آيات مجاور با آن آيات قرار گرفته اند، تناسب صوتى پايان آيات در حال وقف، اقتضا مى كند كه مقطع (لِىَ) كه پايان اين كلمات است به (لِيَهْ) تبديل شود و ها ساكن به آن اضافه گردد.
اينك درباره اين آيات و طريقه وقف بر رؤوس آنها تأمل كنيم: (الحاقه 69/18ـ29) (يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافية ـ فأما من أوتى كتبه بيمينه فيقول هاؤم اقرؤا كتبيه ـ انى ظننت أنى ملق حسابيه ـ فهو فى عيشة راضيه ـ فى جنّة عالية ـ قطوفها دانية ـ كلوا و اشربوا هنيئا بما اسلفتم فى الايام الخالية ـ و اما من اوتى كتبه بشماله فيقول يليتنى لم أوت كتبيه ـ و لم ادر ما حسابيه ـ يليتها كانت القاضية ـ ما اغنى عنى ماليه ـ هلك عنى سلطنيه) همچنين اثر اين مجاورت را در كتابت (هى) با هاء در آخر آن (هيه) در سوره قارعه (101/10) ملاحظه مى كنيم و مى بينيم كه رؤوس آيات به اين صورت پشت سر هم قرار گرفته: (هاوية.... ماهيه... حامية).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 136ـ134 و بنگريد به: دانى: التيسير، ص 61 و دمياطى، ص 104.
2. بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 279ـ277.
3. بنگريد به: ابوبكر انبارى، ج 1، ص 306 و ابن خالويه: اعراب ثلاثين سوره، ص 164.

صفحه 234


بررسى پديده اثبات هاى سكت در اين كلمات از خلال سياقهايى كه در آنجا وارد شده اند، مى رساند كه نقش هاى سكت تنها حفظ حركت كوتاه و بيان آن نيست بلكه از آن فراتر رفته است و در دو مثال (يتسنه و اقتده) نقش تنظيم صدا با آهنگ كلمات ديگر را دارد; كلماتى كه با آهنگ خاصى كه از رؤوس آيات در طول سوره بلند مى شود پيوند يافته است و در تشكيل جوّى كه معانى آيات آن را ترسيم مى كند، شركت دارد.
چهارم: حروف مقطعه در رسم عثمانى
پيش از آنكه بحث خود را درباره قاعده اى كه كاتبان مصاحف در نشان دادن حروف صامت با علامتهاى مكتوب، آن را رعايت كرده اند، به پايان برسانيم، به حروف مقطعه اى كه در آغاز بيست و نه سوره آمده است اشاره مى كنيم. بعضى از اين حروف تنها يك بار آمده و بعضى از آنها در آغاز چندين سوره تكرار شده و آنها عبارتند از: (الم، المص، الر، المر، كهيعص، طه، طسم، طس، يس، ص، حم، حم عسق، ق، ن) اين حروف با اولين حرف ا ز نامهاى خود نوشته شده اند چون خود اين حرفها مورد نظر است و نه نامهاى آنها; زيرا اگر مقصود فقط نامهاى آنها بود، بايد به صورتى كه تلفظ مى شود نوشته مى شد; به اين صورت: (الف لام ميم)(1).
درباره اينكه چرا اين حروف متصل به هم نوشته مى شود، ابوبكر انبارى چنين مى گويد: «اگر كسى بگويد: چرا در مصحف (الم، و المر، والر) را به صورت متصل نوشته اند در حالى كه در حال خواندن تقطيع مى شوند و شايسته نيست كه بعضى از آنها به بعضى ديگر متصل شود زيرا اگر كسى به تو بگويد كه هجاء (زيد) چيست؟ تو مى گوئى: (زاء، ياء، دال) و آنها را جدا از هم مى نويسى تا ميان هجاى حرف و خواندن آن فرقى بوده باشد. در پاسخ اين پرسش مى گوييم: اينكه (المر) و مانند آن را به صورت متصل نوشته اند علتش اين است كه اين حروف، هجاى يك اسم شناخته شده نيست، بلكه آنها حروفى هستند كه با هم جمع شده اند ولى هر حرفى براى خود معناى خاصى دارد و اگر معنى قطعى آنها معلوم بود آنها را به صورت جدا از هم مى نوشتند بهتر بود. و اگر كسى بگويد كه چرا (حم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. قلقشندى، ج 3، ص 178ـ177 و بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 430

صفحه 235


عسق) را با جدا كردن ميم از عين نوشته اند، ولى (المص و كهيعص) را جدا نكرده اند؟ به او گفته مى شود كه (حم) در اوايل هفت سوره آمده و گويا نام آن سوره ها قرار گرفته و در اينجا (حم عسق) جدا از هم نوشته شده كه گويا از آنها نيست و سوره جديدى است(1).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 479 ـ 480 و بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 430.

صفحه 236


مبحث سوم
علامت حركات در رسم عثمانى

صداى حركات در لغت عربى از لحاظ نوع سه گونه است: فتحه و كسره و ضمه; و از لحاظ كميت شش نوع است; زيرا كه هر حركتى دو حالت دارد: كوتاه و بلند. حركات كوتاه را همان فتحه و كسره مى گويند و حركات بلند كه از طول دادن دو برابر يا بيشتر حركات كوتاه(1) حاصل مى شوند، غالبا حروف مد يالين ناميده مى شوند.
ابن جنى در بيان رابطه ميان حركات كوتاه و بلند، آنچنان با وضوح و دقت سخن گفته كه تحقيقات جديد جز تاكيد و تكرار سخن ابن جنى مطلب تازه اى ندارد. ابن جنى در اين باره مى گويد(2):
«حركات، بخشهائى از حروف مدّ و لين هستند و آنها عبارتند از: الف و ياء و واو. همان گونه كه اين حروف سه تا هستند حركات نيز سه نوع مى باشند: فتحه و كسره و ضمه. فتحه بخشى از الف و كسره بخشى از ياء و ضمه بخشى از واو است و علماى پيشين علم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد: ابن جنى: الخصائص، ج 3، ص 121 و ابن سينا، ص 17.
2. سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 20ـ19 و بنگريد: فخر رازى: مفاتيح الغيب معروف به تفسير كبير چاپ اوّل مطبعة خيريه مصر 1307 هـ ج 1، ص 16.

صفحه 237


نحو، فتحه را الف كوچك و كسره را ياى كوچك و ضمه را واو كوچك مى ناميدند و آنها در اين نامگذارى راه صواب مى رفتند...
دليل اينكه حركات بخشهايى از اين حروف هستند، اين است كه وقتى يكى از آنها را اشباع مى كنى مى بينى كه بلافاصله پس از آن، حرفى كه اين حركت بخشى از آن است حادث شد...» وى سپس مى گويد(1):
«از توصيف حال اين حروف روشن شد كه آنها تابع حركات هستند و از حركات به وجود آمده اند و حركات منشأ آنها و جزئى از آنهاست و الف همان فتحه اشباع شده و ياء همان كسره اشباع شده و واو همان ضمه اشباع شده مى باشد...»
در اينجا به اين مطلب كه در مبحث پيش بيان كرديم اشاره مى كنيم كه بايستى ميان حركات بلند و سه حرف صامت همزه و واو و ياء فرق بگذاريم. اين از يك سو و از سوى ديگر رابطه اينها را با علامتهاى واحدى كه دارند بشناسيم; همچنين بايد ميان اصطلاحاتى كه در حركات و حروف صامت به كار مى رود فرق بگذاريم. مثلا در كلماتى مانند: حامد، يقول، عيد، اصطلاح حركات بلند را به كار مى بريم هر چند كه نام الف ـ كه در اصل نام قديم همزه است ـ بر فتحه بلند اطلاق مى شود. ولى در كلماتى مانند: رأس، قول و بيع، همان همزه و واو و ياء را به ترتيب اطلاق مى كنيم.
در فصل مقدماتى گفتيم كه نگارش عربى پيش از رسم الخط عثمانى از هر علامت و نشانى كه به حركات كوتاه اشاره كند خالى بود، ولى در مورد حركات بلند گفتيم كه نگارش عربى از نگارشهاى نبطى و سامى چنين ارث برده است كه در جهت اشاره به كسره و ضمه بلند از دو حرف واو و ياى صامت استفاده مى شود كه گاهى به آنها نصف حركت گفته مى شود. اين همان روشى است كه نگارش آرامى از قرن نهم يا هشتم قبل از ميلاد در به كارگيرى آن پيشرو بوده است; اما نگارشهاى سامى در نشان دادن فتحه بلند با علامت معين موفق نبود; تا اينكه نگارش عربى قبل از رسم الخط عثمانى توانست آنچه را كه نگارش متأخر نبطى آن را شروع كرده بو دو همزه (الف قديم) را در آخر كلمه علامتى براى فتحه بلند به كار مى برد، تكميل سازد و آن را به تمام فتحه هاى بلند تعميم دهد، خواه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 26.

صفحه 238


در آخر كلمه باشد يا وسط آن. اما استعمال علامت فتحه بلند در وسط كلمات چندان شايع نشد; و شايد لازم بود كه قرنها بگذرد تا اين استعمال به مرحله اى برسد كه استعمال دو علامت كسره و ضمه كه قرنها از آن مى گذشت رسيده بود. جز اينكه كتابت عربى پس از اسلام فرصت استعمال گسترده اين علامت را فراهم كرد و كاتبان از آن زمان به بعد اين استعمال را تعميم دادند(1).
نويسنده مصحفها از صحابه پيامبر، كتابت عربى را با تمام خصوصيات آن در جهت نشان دادن اصوات صامت و نشان دادن حركات بلند، در ثبت نص قرآنى به كار گرفتند و اشاره به كسره و ضمه بلند، كاملتر از اشاره به فتحه بلند بود و اين به دليل قديم بودن استفاده از علامت واو و ياء در نشان دادن ضمه و كسره و جديد بودن استفاده از علامت همزه (الف) در نشان دادن فتحه بلند بود كه بعضى از نسخه برداران مصاحف آن را در وسط بعضى از كلمات آوردند و در وسط بعضى ديگر از كلمات نياوردند و خواهيم ديد كه اثبات علامت فتحه بلند در وسط بعضى از كلمات و عدم اثبات آن در وسط بعضى ديگر از كلمات، تابع اساس و قاعده اى است كه از بررسى و تتبع مثالهايى كه اين علامت در آنها آمده و مثالهايى كه در آنها نيامده به دست مى آيد. و خلاصه اينكه اثبات يا عدم اثبات اين علامت تابع حجم كلمه است (يعنى عدد حروفى كه هجاى كلمه از آن تشكيل يافته است) و چون حروف كلمه بيشتر باشد علامت فتحه بلند اثبات نمى شود. اين مطلب را به زودى تشريح خواهيم كرد.
گذشته از اين، اثبات علامتهاى حركات بلند سه گانه و يا حذف آنها عوامل ديگرى نيز (علاوه بر عامل يادشده) داشته است كه از جمله آنها قاعده اى است كه علماى پيشين آن را «ناپسند بودن اجتماع دو شكل واحد در خط(2)» مى نامند. و به نظر مى رسد كه اين ناپسندى تنها به خاطر دنبال هم بودن دو شكل متشابه در خط نيست، بلكه به مرحله اى از مراحل استخدام حركات بلند اشاره مى كند كه كاتبان بر اثبات علامت ضمه و كسره بلند علاقه داشتند مگر در جايى كه ضمه بلند بر روى واو و كسره بلند بر روى ياء باشد كه در اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در اينجا چندان اهميت ندارد كه عواملى را كه به اين دوگانگى در استخدام اين سه علامت منجر شد، بشماريم و به همين جهت اشاره كوتاهى مى كنيم به قضيه مربوط به اصوات لغت و تاريخ تطور آن از يك سو و نگارش و روشهاى آن در تطور ظواهر لغت از سوى ديگر. بعضى از لغت شناسان جديد (دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، ج 1، ص 59 و 73 و پس از آن) و دكتر رمضان عبدالتواب، ص 354 و پس از آن) معتقدند كه اين استخدام مربوط به تبديل و تحول صداهاى همزه و واو و ياى صامت در مثالهاى خاصى به صداهاى حركات بلند است ولى شكل كتابت اين مثالها به همان شكلى كه پيش از اين تغيير و تحول بود باقى ماند و از همين جا اين دوگانگى در دلالت رموز اين اصوات صامت سه گانه پديدار شد و آنها از يك سو نشانه هايى براى صداهاى صامت هستند كه در اصل استعمال آنها بود و از سوى ديگر به حكم تحولى كه در دلالت اين اصوات صامته به وجود آمد، به صداهاى حركات بلند هم دلالت مى كنند. اين دگرگونى ـ همان گونه كه پيشتر گفتيم ـ در كتابت آرامى براى واو و ياء چند قرن پيش از ميلاد و براى همزه (الف) چند قرن بعد از ميلاد حاصل شد و تحول همزه در كتابت نبطى متاخر نيز به عمل آمد تا هم به همزه و هم به فتحه بلند دلالت كند.
2. بنگريد به: فصل مقدماتى.

صفحه 239


صورت كاتب فقط به نوشتن علامت واو و ياء اكتفا مى كرد و علامت حركات بلند را حذف مى كرد و به واو و ياء نوشته شده كفايت مى نمود. اما در حالت اشاره به فتحه بلند، علاوه بر ناپسند بودن اجتماع دو شكل واحد در خط، اساساً در مرحله نسخه بردارى مصاحف عثمانى به طورى كه آشكار است اين كار جا نيفتاده و به كمال خود نرسيده بود. حتى در مواردى كه اقتضا مى كرد كه علامت سه الف در كنار هم باشد، در كتابت تنها يك علامت اثبات مى شد به طورى كه در مثالهايى كه به زودى خواهيم آورد روشن خواهد شد.
در كنار اين مطلب بايد گفت كه طبيعت صداى حركات بلند اقتضا مى كند كه بيش از ديگران از تأثراتى كه در كلام متصل و يا به سبب موقعيت كلمه حاصل مى شود، متأثر گردد. و لذا در بسيارى از لغات با حرف پايانى كلمه معامله اى مى شود كه با حرف اوّل و يا حروف داخلى كلمه آن معامله انجام نمى گيرد و مهمترين چيزى كه حرف پايانى را متمايز مى سازد اين است كه آن حرف برگزيده شده است(1). بنابراين وقوع حركتهاى بلند در پايان كلمات، موقعيتى پيش مى آورد كه اين حركات در چنين حالتى بيشتر از حالتهاى ديگر كوتاه و يا حذف مى شوند;(2) حتى در لغت عربى كوتاه كردن حركت بلند در فعلهايى كه با حركات بلند تمام مى شوند، علامتى براى وقوع فعل پس از ادات جزم است; همچنين در لغت عربى بعضى از تركيبها ناخوشايند است، مانند ناخوشايند بودن محافظت بر حركت بلند در يك مقطع بسته; و اين ناخشنودى نقش مهمى در شكل گيرى كلمه عربى داشته است.(3)
و چون كتابت عربى در اين دوره، علامت معينى براى حركات كوتاه نداشته و تنها براى حركتهاى بلند علامتهاى مستقلى داشته است، لذا در هر موردى كه حركات بلند كوتاه شوند، علامت آن نيز از كلمه حذف مى گردد، بخصوص اگر اين امر براى نشان دادن دلالت خاصى در تركيب كلمه (دلالت نحوى) بوده باشد; اما اگر كوتاه شدن حركات بلند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: فندريس، ص 88.
2. بنگريد به: برجشتراسر: ص 44 او مى گويد (ص 43) ارجح اين است كه تمام حركات پايانى در لغات سامى مادر در بعضى از موارد كوتاه مى شود و ما آنها را نمى شناسيم.
3. هنرى فليش، ص 46 و بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنيه، ص 56.

صفحه 240


تنها به سبب اتصال كلمات در حالت نطق باشد، در اين صورت كاتب مخير خواهد بود ميان اينكه صورت كلمه قبل از ورود در اين سياق را كه موجب كوتاه شدن حركت بلند گرديده حفظ كند و يا به همان صورت نطق بياورد; و در بسيارى از موارد كتابت الفاظ همين كار شده است و لفظ را نوشته و وصل كرده اند و اصل و قطع را رها ساخته اند(1).
بايد توجه داشت كه در نشان دادن حركات بلند نوشتن علامت ياء و كسره بلند در كنار هم در بعضى از كلمات معمول بوده ولى نوشتن علامت واو و ضمه بلند معمول نيست. شايد علت اين كار، شكل يا و واو باشد كه در نوشتن اولى نيازى به جابجايى دست نويسنده نيست ولى دومى احتياج به اين جابجايى دارد(2) و شايد اين موضوع مربوط به مرحله اى از مراحل استخدام دو علامت با هم باشد.
اينكه بعضى از دانشمندان پيشين گفته اند كه علت حذف علامتهاى حركات بلند در مواردى كه حذف مى شود، تخفيف دادن و اختصار در خطاست(3) و يا بى نيازى از آنها در لفظ است(4). اين مطلب با توجه به تاريخ تطور استخدام علامتهاى حركات بلند كه پيشتر گفتيم، با واقع جور درنمى آيد. و مانند آن است اين تحليل كه حذف علامتهاى حركات بلند به سبب كثرت الفها و واوها و ياءها در رسم الخط است همان گونه كه ابو عمر طلمنكى (احمد بن محمد متوفى 429 هـ) اين تحليل را آورده است. او در كتاب «الرد و الانتصار» مى گويد:
«اينكه الفها در نوشتن حذف مى شود، به خاطر كثرت آنهاست; زيرا تعداد الفهاى قرآن بنابرقرائت نافع چهل و هشت هزار و هفتصد و چهل تاست; اگر اين همه الف در كتابت ثبت شود تمام مصحف را الفها احاطه مى كنند! و واو و ياء نيز مانند الف هستند كه به سبب كثرت آنها حذف شده اند; و نيز در كنار هم بودن دو حرف متشابه در يك كلمه سنگين است و در قرآن بيست و پنج هزار واو و بيست و پنج هزار و نهصد و نه ياء وجود دارد.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانى: المحكم، ص 158 به زودى مثالهايى براى حالتهاى مختلف كوتاه كردن حركات بلند و حذف علامتهاى آن در قسمتهاى بعدى بحث كه از علامت هر حركت بلند به طور جداگانه صحبت مى كنيم، خواهيم آورد.
2. بنگريد به: جامع الكلام فى رسم المصحف الامام از مؤلفى ناشناخته، خطى، دارالكتب المصريه، ورق 4 ب.
3. بنگريد به: ابن قتيبه: ادب الكاتب، ص 229 و المهدوى، ص 123 و مكى بن ابى طالب: الكشف عن وجوه القراءات السبع. دمشق مجمع اللغة العربية 1974، ج 1، ص 331 و علم الدين سخاوى: الوسيله، 15 ب و 16 / أ و رازى: مفاتيح الغيب، ج 1، ص 57.
4. اللبيب، ورق 20 أ.

صفحه 241


تأمل در گفته هاى دانشمندان رسم الخط در حذف علامتهاى حركات بلند بخصوص فتحه بلند نشان مى دهد كه آنها چنين گمان دارند كه اين علامتها روزى استعمال مى شده و كاتبان آنها را در تمام حالاتى كه در كلمه وارد مى شدند ثبت مى كردند و در دوره هاى اخير كاتبان تصميم گرفتند كه جهت تخفيف، علامتهاى اين حركات را ثبت نكنند و لذا به خاطر تخفيف، در نوشتن حذف شدند و وقتى اين علامتها در تلفظ حذف مى شوند، حذف آنها در نوشتن آسانتر است(1).
به كارگيرى كلمه «حذف» در اينجا اشاره به مطلبى دارد كه گفتيم و نشانگر درك اين مشكل از سوى گذشتگان است، مشكلى كه بحثهاى تاريخى در لغت و نگارش، حقيقت ابعاد آن را مشخص كرده به طورى كه بسيارى از جوانب آن از ديده پيشينيان پوشيده مانده و آنها را در فهم پديده هاى موجود دچار حيرت كرده و گاهى هم باعث شده كه در تفسير آنها بيراهه بروند. با اين وجود گزارش عيسى بن ميناقالون از نافع بن ابى نعيم قارى مدينه كه دانى آن را نقل كرده و در مورد حذف علامت فتحه بلند است، جلب توجه مى كند. آن گزارش چنين است:
«گفت الف نوشته نمى شود; يعنى در مصاحف بنابر قول او..» به كارگيرى تعبير «نوشته نمى شود» دقيق تر و از لحاظ دلالت به واقع نزديكتر است و اين مى رساند كه متقدمين، اين موضوع و ريشه هاى آن را بيشتر مى فهميدند چون به آن دوره نزديكتر بودند.
پس از اين بيان مختصر در تاريخ استخدام علامتهاى الف (همزه) و واو و ياء صامت جهت نشان دادن حركتهاى بلند، اينك مى خواهيم هر يك از آنها را جداگانه مورد بحث قرار بدهيم و كيفيت استخدام آنها را توسط كاتبان مصحف و آنچه كه مربوط به اين مطلب است از مسايل و مشكلاتى كه رسم الخط عثمانى به وجود آورد، بيان كنيم و مسأله را با توجه به تاريخ اين پديده در جايگاه درست آن قرار بدهيم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مهدوى، ص 123.

صفحه 242


نخست: علامت كسره بلند
در كتابت عربى علامت صداى ياى صامت (ى) جهت نشان دادن كسره بلند (ياى مدّ) استخدام شده است و اين استعمال را در رسم الخط عثمانى هم مشاهده مى كنيم، آنجا كه كسره بلند با همان علامت ياء نشان داده شده ولى مى بينيم كه اين روش به خاطر عوامل متعددى به كار گرفته شد، كه در طريقه اشاره به كسره بلند اثر گذاشته است و لذا گاهى اين علامت ثبت شده و گاهى بخصوص در آخر كلمه ثبت نشده است.
1. نشان دادن كسره بلند در وسط كلمه
بايد ملاحظه كنيم كه علامت كسره بلند در وسط كلمه همه جا ثبت شده، خواه اين علامت در حرف دوم باشد يا غير آن، در فعل باشد يا اسم. مثالهاى آن در مصحف بيشتر از آن است كه شمارش شود; از جمله آن كلماتى است كه تنها در سوره فاتحه آمده مانند: (الرحيم، العلمين، الدين، نستعين، المستقيم، الذين، الضالين) اين روش در همه جا رعايت شده مگر در جايى كه علامت ياء و كسره بلند در يك كلمه در كنار هم قرار بگيرند. چنين مواردى تابع قاعده اى است كه پيشينيان آن را «قاعده ناپسند بودن اجتماع دو شكل متفق در خط» مى نامند، كه در اين صورت علامت يكى از آنها ثبت نمى شود(1). مصاحف اتفاق دارند بر حذف يكى از دو ياء در صورتى كه دومى علامت جمع باشد، مانند اين كلمات: (النبين، الامين، ربنين، الحوارين) و نظير آنها، مگر در يك مورد كه مصاحف همگى آن را بنابراصل و طبق نطق ثبت كرده اند و آن قول خداوند در سوره مطفّفين است (83/18) (لفى عليين).(2) ولى ما تصور مى كنيم كه اينجا ياء مشدد است و لذا ثبت شده است. همچنين در مصاحف هر دو علامت ياء و كسره بلند در وسط كلمه در مواردى كه كلمه فعل باشد ثبت شده است، مانند قول خداوند در سوره قاف (50/15) (افعيينا بالخلق الاول) در اين كلمه تمام مصاحف هر دو ياء را بنابر اصل و مطابق نطق ثبت كرده اند.
همچنين مصاحف اتفاق دارند بر رسم هر دو ياء در كلمه (يحييكم) و حييتم و يحييها و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانى در المقنع، ص 49 معتقد است آنچه حذف مى شود اولى است و دومى كه با نون جمع همراه است باقى مى ماند. ولى شاگرد او ابو داود سليمان بن نجاح با او مخالفت كرده و گفته است كه دومى حذف مى شود (التنزيل، لوح 15).
2. مهدوى، ص 111 و دانى: المقنع، ص 49 و عقيلى، لوح 6.

صفحه 243


يحيين) و مانند آنها; و اين در حالتى است كه به آنها ضميرى متصل شود; و اگر ضميرى متصل نشود، ياء در طرف واقع مى شود و محذوف مى گردد، مانند (نحى و نميت) و (ان الله لا يستحيى) (بقره 2/26) و (انت ولى) (يوسف 12/101) كه با يك ياء نوشته مى شود(1).
بنابراين علامت كسره بلند در غير آخر كلمه همه جا ثبت شده(2)، حتى در مواردى كه با ياء همراه باشد، مگر در جمع مذكر سالم; و در عين حال در كلمه (عليين) با دو ياء آمده است; و نيز كلمه (الاميين) (آل عمران 3/75) را در مصحف تاشكند با دو ياء ديدم.
2. نشان دادن كسره بلند در آخر كلمه
اثبات علامت كسره بلند در آخر كلمه تابع حالتى است كه در نطق پديدار مى شود، مانند كوتاه كردن حركت كه احيانا به حذف علامت در رسم منجر مى گردد و ما در عين حال كه ديديم علامت كسره بلند در وسط كلمه تقريبا همه جا ثبت مى شود، مى بينيم كه در آخر كلمه در غالب اوقات حذف مى گردد. اينك بر ماست كه عواملى را كه باعث حذف ياء در آخر كلمه مى شود بررسى كنيم و ظاهر اين است كه همه اين عوامل به كوتاه كردن كسره بلند و يا حذف آن در حال نطق برمى گردد و در كتابت نيز مطابق نطق عمل شده است(3).
الف: حذف علامت كسره بلند در فاصله ها
در آغاز اين بحث اشاره كرديم كه حركتهاى بلند در آخر كلمات، بيشتر از وسط كلمات در معرض كوتاه شدن هستند و كسره بلند كه علامت آن در آخر كلمه حذف مى شود، غالبا علامت ضمير متكلم و يا لام الفعل كلمه است، خواه كلمه اسم باشد يا فعل. سيبويه اشاره مى كند كه روش عربها حذف ياء (كسره بلند) كه ضمير است در حالت وقف مى باشد، مانند: (هذا غلام) در (هذا غلامى) و يا (قداسقان و اسقن) در (أسقانى و اسقنى) چون عادت عربها اين است كه در حال وقف چيزى را حذف مى كنند كه در حال وصل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مهدوى، ص 111 و دانى: المقنع، ص 50ـ49 و عقيلى، لوح 5. در مصحف تاشكند و مصحف جامع عمروعاص در دارالكتب المصريه ديدم كه در اين مثالها كه از ماده حياة آمده است هر دو ياء ثبت شده است. بنگريد به: مصحف تاشكند (بقره 2/258 و يس 36/12) و مصحف جامع عمرو (يونس 10/56 و حج 22/6 و مؤمنون 23/80 و يس 36/12 و غافر 40/68 و شورى 42/9 و حديد 57/2).
2. كلمه (ابراهيم) فقط در سوره بقره بدون ياء نوشته شده ولى در تمام قرآن با ياء نوشته مى شود (بنگريد به: دانى: المقنع، ص 34) و شايد اين رسم الخط متأثر از قرائتى است كه از ابن عامر نقل شد (ابراهام) با الف (بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنية ص 299 و 394) و شايد هم از بعضى از نگارشهاى سامى ديگر متأثر باشد.
3. بر جشتراسر در كتاب (التطور النحوى، ص 44) مى گويد: «در رسم قرآن در بيشتر موارد ياء كه دلالت بر كسره ممدوده در آخر كلمات دارد، حذف مى شود خواه ضمير باشد يا غير آن، مانند: 1. يقوم و دعان و الداع و يوم يأت. و اين دلالت مى كند كه در لهجه حجاز در بسيارى از حالات كسره ممدوده پايانى كلمه كوتاه مى شده است.

صفحه 244


حذف نمى شود(1). همچنين سيبويه اشاره مى كند كه بعضى از عربها ياء را حتى در كلمه اى كه الف و لام دارد مانند: (القاضى) در حالت وقف حذف مى كنند(2). و فراء نيز معتقد است كه حذف يا در آخر كلمه در كلام عرب جايز است خواه ضمير باشد يا جوهر كلمه، آنجا كه مى گويد:(3)
«عرب باكى ندارد از اينكه ياء را از آخر كلام حذف كند اگر ماقبل آن مكسور باشد(4) از آن جمله است: (ربّى أكرمنِ ـ و ـ أهاننِ) در سوره فجر (89/15 و 16) و سخن خداوند: (اتمدّونن بمال) در سوره نمل (27/36) و از غير نون هم حذف مى شود، مانند: (المناد) و (الداع) و مثالهاى آن بسيار است و از ياء به كسره ماقبل آن اكتفا مى شود».
و نيز مى گويد(5):«عرب گاهى ياء را مى اندازد و به كسره ماقبل آن اكتفا مى كند.»
همان گونه كه تناسب فاصله ها و رؤوس آيات در هنگام وقف گاهى موجب افزودن صوتهايى در آخر بعضى از كلمات مى شود مانند: (السبيلا... و حسابيه) همچنين گاهى هم سبب حذف و يا كوتاه كردن صداى حركات در آخر بعضى از كلمات مى شود و كاتبان مصاحف اين موضوع را رعايت كرده اند و علامت كسره بلند را در بيشتر جاهايى كه سر آيه بوده حذف نموده اند. سيبويه مى گويد(6): «همه چيزهايى كه در كلام حذف نمى شود و يا بهتر است كه حذف نشود، در فاصله ها حذف مى شود.» سپس مى گويد: «اين كار جايز است و مطابق با سليقه عربى است و موارد بسيار دارد.»
علامت كسره بلند در فواصل آيات حذف مى شود خواه علامت ضمير مسبوق به نون در افغال باشد يا علامت ضمير متصل به اسماء باشد و يا لام الفعل كلمه باشد، چه در اسم و چه در فعل. مثال براى حذف علامت ضمير در افعال، قول خداوند است: (سوره شعراء
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الكتاب، ج 2، ص 289 و نيز بنگريد به: ص 292.
2. ج 2، ص 288 و نيز بنگريد به: صولى، ص 252 و مكى: الكشف، ج 1، ص 231 و ابن يعيش، ج 9، ص 75.
3. معانى القرآن، ج 1، ص 90.
4. علماى گذشته عقيده داشتند كه پيش از ياى مد كسره كوتاهى وجود دارد و در هنگام حذف ياء به آن كسره اكتفا مى شود ولى بررسيهاى آواشناسى نشان مى دهد كه ياى مد تنها يك كسره بلند است كه گاهى كوتاه مى شود و يا حذف مى گردد.
5. معانى القرآن، ج 3، ص 260.
6. الكتاب، ج 2، ص 289 و نيز بنگريد: فرّاء: معانى القرآن، ج 3، ص 260 و ابن يعيش، ج 9، ص 78.

صفحه 245


69/78 ـ 81) (الذى خلقنى فهو يهدين ـ و الذى هو يطعمنى و يسقين ـ و اذا مرضت فهو يشفين ـ والذى يميتنى ثم يحيين) چيزى كه جلب توجه مى كند اين است كه در سه آيه از اين آيات دو ياى ضمير وجود دارد و هر كدام از آنها كه در وسط آيه است حذف نشده (خلقنى، يطعمنى و يميتنى) ولى هر كدام در رأس آيه قرار گرفته حذف شده است (يهدين، يشفين و يحيين) و اين دليل روشنى است بر اينكه وقف بر سر آيات و رعايت تناسب آنها در حذف علامت كسره بلند اثر دارد و دليل بر اين است كه اين حذف به خاطر سقوط آن در نطق است و مثال آن فراوان است. در اين مطلب تأمل كنيد و ببينيد كه چگونه كلماتى كه در فواصل با واو و نون ختم شده، در اين آيات در رديف هم قرار گرفته است: (بقره 2/38 ـ 42): (... و لاهم يحزنون... هم فيها خالدون.... فارهبون... فاتقون... تعلمون) و اثر وقف در فاصله را حذف صداى كسره بلند از لفظ در (فارهبون، فاتقون) و تأثير گذارى آن را در حذف علامت در لفظ ملاحظه فرماييد.
از جمله مثالهاى حذف كسره بلندى كه علامت ضمير است و متصل به اسماء آمده و به سبب وقف در فاصله حذف شده عبارت است از قول خداوند در سوره ص (38/8 ـ 14): (... بل لمّا يذوقوا عذابِ... الوهاب... عقابِ) از همين نوع است قول خداوند در سوره ملك (67/16ـ19) (... تمور... نذير... نكير... بصير) و مانند آن بسيار است.
و اما مثالهاى حذف كسره بلند از آخر كلماتى كه در فواصل واقع شده و كسره بلند از جوهر كلمه است كه به سبب وقف و رعايت تناسب حذف شده مثال آن از اسماء كلمه (الّتنادى) است كه در قول خداوند در سوره غافر (40/31ـ33) آمده است: (للعباد... يوم التناد... من هاد) و از افعال كلمه (يسرى) در سوره فجر (89/1ـ5) است: (والفجرـ وليال عشر ـ والشفع والوتر ـ والليل اذا يسر ـ هل فى ذلك قسم لذى حجر) در اينجا ياء كه علامت كسره بلند است از فعل مضارع (يسرى) حذف شده در حالى كه اين حرف لام الفعل كلمه است و در جايى واقع نشده كه جزم آن لازم باشد و تنها در حال وقف حذف شده كه رؤوس آيات قبلى شبيه هم باشند و در خط هم از تلفظ پيروى شده است(1).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: فرّاء: معانى القرآن، ج 3، ص 260 و ابن خالويه: اعراب ثلاثين سوره، ص 74 و زمخشرى: الكشاف، ج 4، ص 596 و قلقشندى، ج 3، ص 200.

صفحه 246


ب: حذف علامت كسره بلند در غير فواصل به خاطر كراهت التقاى دو ساكن
در لغت عرب بنايى كه در آن دو ساكن به هم رسيده باشد مانع از آن است كه حركت بلند با صدايى غير از صداى حرف متحرك خوانده شود، مگر در حالت وقف و يا در باب (دابّة و شبيه آن) به اين معنا كه تركيب مقطعى يا همان التقا دو ساكن (ص ح ح ص) در لغت عربى ممنوع است مگر در آن دو حالتى كه گفته شد;(1) و هرگاه چنين حالتى هنگام صرف كلمه و يا اتصال به ضماير و يا وقوع در كنار كلمه ديگر در سياق كلام، پيش بيايد، در اين صورت حركت بلند به حركت كوتاه تبديل مى شود و به شكل (ص ح ص) تبديل مى شود كه در لغت عرب شايع است.
دانشمندان رسم و قرائات و علماى لغت عربى اين پديده و تأثير آن در بناى كلمات را دريافته اند و لذا سيببويه فصلى را به آن اختصاص داده به نام (باب ما يحذف من السواكن اذا وقع بعدها ساكن) سپس گفته: اين در سه حرف است: الف و ياء در صورتى كه ماقبل آن مكسور باشد، و واو در صورتى كه ماقبل آن مضموم باشد. اما حذف الف، مانند: (رمى الرجل و معزى القوم) و از همين باب است: (رمت) و امّا حذف ياى ماقبل مكسور، مانند: (هو يرمى الرجل، و يقضى الحق) و اما حذف واو ما قبل مضموم، مانند: (يغز و القوم، و يدعو الناس)(2).
فراء گفته است(3):
«هر ياء و واو كه ساكن باشند و ماقبل واو مضموم و ماقبل ياء مكسور باشد، عربها آن را حذف مى كنند و به ضمه از واو و به كسره از ياء اكتفا مى شود».
ازهرى گفته است(4):
«الف لين و ياء پس از كسره و واو پس از ضمه وقتى به يك حرف ساكن ديگر برسند همگى ساقط مى شوند، مانند: (عبدالله ذوالعمامة) كه گويا تلفظ مى كنى: ذُل. و يا مى گويى (رأيت ذا العمامة) و تلفظ مى كنى: ذَل. و مى گويى: (مررت بذى العمامة) و تلفظ مى كنى:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن يعيش، ج 9، ص 121 و برجشتراسر، ص 42، و دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 56 و دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، ق 1، ص 198ـ197.
2. الكتاب، ج 2، ص 276.
3. معانى القرآن، ج 2، ص 27 و بنگريد به: ج 2، ص 117 و ح 1، ص 337 از همين كتاب.
4. تهذيب اللغة، ج 1، ص 277 و قلقشندى، ج 3، ص 174.

صفحه 247


ذِل. و مانند آن در كلام بسيار است».
امام مكى به اين پديده اشاره مى كند آنجا كه مى گويد(1):
«ساكن اوّل از دو كلمه در صورتى كه از حروف مد و لين باشد حذف مى گردد و آن را به خاطر به هم رسيدن دو ساكن حذف مى كنند و حركت ماقبل، بر آن دلالت مى كند مانند: (يقى الرجل، و قوا الرجل، و ذا المال).»
انتقادى كه بر سخنان پيشوايان ادب مى توان كرد اين است كه آنها از حركت بلند به «ساكن» تعبير مى كنند و معتقدند كه حرف مدّ و لين حذف مى شود و حركت ماقبل، بر آن دلالت مى كند. در حالى كه حقيقت اين است كه در اينجا حركت بلند كوتاه شده است تا «مقطع مديد» كه با يك حرف صامت بسته شده است (ص ح ح ص) به «مقطع طويل» آن، آن هم بسته شده (ص ح ص) تبديل گردد و اين در لغت عربى مطابق با عادت در بنا مقاطع كلام است.
از اين كه بگذريم نظر آنها به طور كلى صحيح است و از كيفيتى در نطق خبر مى دهد كه اثر آن در خط نيز باقى مانده است و لذا علامتهاى حركات بلند در آخر كلمات در بسيارى از موارد در رسم عثمانى بخصوص هنگام درج كلام نوشته نشده است. امام ابوعمرو دانى مى گويد(2): «اين بدان سبب است كه آنها در بسيارى از موارد كتابت، لفظ را آن هم در حال وصل رعايت كرده اند و اصل كلمه را در حال قطع رعايت ننموده اند. و لذا مى بينيد الف و ياء و واو را در اين مثالها و مانند آنها انداخته اند: (أيّه المؤمنون) و (سوف يؤت الله) و (يدع الانسان) در اين موارد آن علامتها در تلفظ حذف شده چون هم خود ساكن بودند و هم ماقبل آنها ساكن بود و خط را هم به همين منوال نوشته اند و علامتها را ساقط كرده اند.
قاعده كوتاه كردن حركتهاى بلند به هنگام رسيدن به يك حرف ساكن غير متحرك، بسيارى از موارد حذف حركتهاى بلند در رسم عثمانى را براى ما تفسير مى كند; زيرا كه حركت بلند وقتى كوتاه شد، تبديل به حركت كوتاه مى شود و مى دانيم كه حركت كوتاه در آن زمان علامتى در كتابت نداشت و اين به معناى سقوط علامت حركت بلند است بدون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الكشف، ج 1، ص 277.
2. المحكم، ص 158 و بنگريد به: ابن مجاهد، ص 426.

صفحه 248


اينكه چيزى جانشين آن شود و كوتاه شدن آن را برساند.
بايد دانست كه اين پديده در كلام متصل به وجود مى آيد، آن هم در وقتى كه حركت بلند در آخر كلمه با حرف ساكنى در اوّل كلمه بعد از آن ملاقات كند; و همان گونه كه وقف كردن، در كوتاه شدن و يا حذف حركات بلند تأثير مى گذاشت، به همين صورت وصل كلام نيز در واقع در كوتاه كردن حركات بلند تأثير دارد جز اينكه رغبت كاتبان به حذف علامت كسره بلند در حال وقف، بيشتر از حذف آن در حال درج كلام است; و لذا مواردى كه علامت كسره بلند در رؤوس آيات به علت مجانست حذف شده، چه ضمير مفعولى و چه اضافه يا اصلى، هشتاد و هشت مورد است(1); در حالى كه موارد كوتاه كردن كسره بلند هنگام التقاى دو ساكن در درج كلام، از پانزده مورد تجاوز نمى كند;(2) و از اين موارد است:
(نساء 4/146) (و سوف يؤت الله المؤمنين) و (يونس 10/103) (ننج المؤمنين) و (طه 20/12 و نازعات 79/16) (بالواد المقدس) و (حج 22/54) (لهاد الذين آمنوا) و (نمل 27/18) (واد النمل) و (قصص 28/30) (الواد الايمن) و (صافات 37/163) (صال الجحيم) و (ق 50/41) (يناد المناد) و (قمر 54/5) (فما تغن النذر) و (رحمن 55/24) (الجوار المنشئات) و (تكوير 81/16) (الجوار الكنس) در همه اين موارد، ياء كه علامت كسره بلند است در كتابت حذف شده است.
حذف علامت كسره بلند در رؤوس آيات شامل همه مواردى است كه كسره بلند در آنها آمده است و اين در حالى است كه حذف كسره بلند به علت رسيدن به حرف ساكن، تمام موارد آن را در بر نمى گيرد بلكه علامت ياء كه علامت كسره بلند است على رغم اينكه در تلفظ ساقط مى شود، در نوشتن مى ماند مانند: (بقره 2/269) (يؤتى الحكمة) و (مائده 5/54) (فسوف يأتى الله) و (يونس 10/101) (و ما تغنى الآيات و النذر) و (يوسف 12/59) (انّى اوفى الكيل) و (رعد 13/41) (انا نأتى الارض) و (نحل 16/107) (و انّ الله لا يهدى القوم الكافرين) و (مريم 19/93) (الاّ آتى الرحمن) و (نمل 27/81) (بهدى العمى)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن وثيق اندلسى: لوحه 7 و بنگريد به: ابو بكر انبارى، ج 1، ص 256ـ250 و مهدوى، ص 111 و دانى: المقنع، ص 33ـ30.
2. بنگريد به: مهدوى، ص 112 و دانى: المقنع، ص 47ـ46 و ابن وثيق اندلسى، لوحه 7 و عقيلى، لوحه 9.

صفحه 249


و (قصص 28/55) (لا نبتغى الجاهلين) و (مؤمن 40/15) (يلقى الروح)(1).
همچنين علامتهاى حركات بلند از فعل مضارع به سبب وقوع آن بعد از ادات جزم، حذف مى شود اما حذف اين علامتها در مثالهايى كه گذشت (يؤت الله، ننج المؤمنين، ينادالمناد، فما تغن النذر) به اين علت نبوده زيرا كه در اين موارد مضارع در موضع رفع است، بلكه علت اين حذف به خاطر سقوط آن در تلفظ است كه ناسخان مصاحف عثمانى آن را در خط نيز حذف كرده اند بدون اينكه ملتزم شوند كه در همه جا اين روش را به كار گيرند; زيرا كه كاتب در اين موارد در ترديد قرار مى گيرد كه آيا به اصل رسم كلمه وفادا بماند در حالى كه سياق كلام چنين اقتضايى ندارد و يا مطابق تلفظ بنويسد كه در درج كلام متصل تلفظ مى كنند؟
ج: حذف علامت كسره بلند از آخر منادى
علامت كسره بلند علاوه بر دو حالت گذشته در هر اسم منادايى كه به سوى ضمير متكلم وحده اضافه شود، نيز حذف مى گردد، مانند: (يقومِ و يربّ و يعباد) خواه حرف ندا در تلفظ بيايد يا نيايد. تنها دو مورد از اين قاعده استثنا شده و در آنها ياء نوشته شده است: يكى در سوره عنكبوت (29/56) (يعبادىَ الذين آمنوا) و ديگرى در سوره زمر (39/53) (يعبادىَ الذين اسرفوا) و در يك مورد مصحفها اختلاف دارند و آن در سوره زخرف (43/68) است. (يعباد لا خوف عليكم) كه در بعضى از مصحفها با ياء و در بعضى ديگر بدون ياء نوشته شده است(2).
شايد علت اثبات ياء در اين كلمات به سبب انتقال كسره بلند به رتبه اصوات صامته است; چون در قرائت بعضى از قاريان(3) در اين موارد ياء بلا فتحه خوانده شده و لذا اثبات صورت آن را لازم ديده اند.
ياء كه علامت كسره بلند است گاهى در اين موارد حذف مى شود: از منادى در مثل: (يعباد، يقوم و يربّ) و از افعالى كه كسره بلند در آنها ضمير متكلم و مفعول به است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 46، 47، 99.
2. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 34ـ33 و ابن وثيق اندلسى، لوحه 6.
3. بنگريد به: دانى: التيسير، ص 179، 190.

صفحه 250


بخصوص در رؤوس آيات، و از فعل در صيغه امر و نهى در مثل: (فارهبونِ، فاتقونِ، و لاتنظرونِ، و لا تقربونِ) و مانند آنها. گاهى اين حذف كه به پيروى از تلفظ انجام مى گيرد، به سبب سرعت نطق است كه در صيغه هاى ندا و امر و نهى در مقاطع كلمه معمول است و موجب سقوط حركت پايانى و يا كوتاه كردن آن مى شود، همان گونه كه در فعل مضارع مجزوم يا فعل امر كوتاه مى شود و در خط هم سقوط مى كند، مانند: (اخشَ، ادعُ، ارمِ). بنابراين حذف علامت كسره بلند به سبب كوتاه كردن آن است. و شايد اين قاعده شبيه قاعده حذف الف در (ما) استفهامى است كه حرف جر به آن داخل شده است مانند: (بمَ، عمَّ، فيمَ، لمَ، ممَّ) به نظر مى رسد كه آهنگ خاص استفهام اقتضا مى كند كه مقطع ها به سرعت ادا شود و اين باعث سقوط فتحه بلند در (ما) به هنگام تلفظ شده و كتابت هم تابع تلفظ گرديده است(1).
اين توجيه و تفسير نياز به بحث و بررسى بيشترى دارد، بخصوص اينكه در بعضى از مثالها مى بينيم كه ياء در رسم الخط باقى مانده است، مانند(2): (بقره 2/150) (واخشونى و لأتمّ) و (آل عمران 3/31) (فاتبعونى يحببكم الله) و (هود 11/55) (فكيدونى جميعا) و (مريم 19/43) (فاتبعنى اهدك) و (طه 20/90) (فاتبعونى و اطيعوا امرى)(3) ولى بايد توجه كنيم كه همه اين مثالها مربوط به وسط آيه است كه شايد به حفظ علامت كسره بلند كمك كرده است و يا اينكه رسم بر اين بوده كه در اين گونه موارد علامت كسره اثبات شود چون در واقع آن يك كلمه است و ضمير متكلم مى باشد و در موضع مفعول به واقع شده است.
3. حالتهاى ديگر
در كنار مواردى كه گفته شد، علامت ياء كه رمز كسره بلند است، به طور قياسى و هميشه از اسمى كه مجرور يا مرفوع و آخر آن ياء باشد و تنوينى بر آن ملحق گردد چه در رأس آيه و چه در غير آن، حذف مى شود. و مصاحف در حذف ياء در چنين مواردى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. برجشتراسر مى گويد: (التطور النحوى، ص 42): «اكثر انواع كوتاه كردن حركتهاى ممدود اتفاقى و تصادفى است كه از جمله آنها، كوتاه كردن در اواخر كلمات است; زيرا كه مى بينيم حركت ممدوده پايانى در بعضى از موارد به حال خود مى ماند، مانند: (بما و فيما و لما) و گاهى هم كوتاه مى شود، مانند: (بم و فيم و لم) در حالى كه كوتاه شدن در مثالهاى ياد شده تصادفى نيست. به نظر مى رسد كه اين مستشرق بزرگ توجه لازم را در مسأله نداشته است; زيرا كه كوتاه شدن آن در مثل: (بم و فيم و لم) تابع موقعيت (ما) در كلام است; هرگاه (ما) براى استفهام باشد و به حرف جر متصل گردد، هميشه كوتاه خواهد بود و در غير اين صورت مثل اينكه موصوله و يا مصدريه باشد، كوتاه نخواهد شد; به طورى كه رسم عثمانى آشكارا به اين امر دلالت دارد و در لغت عرب نيز مشهور است و دانشمندان علوم عربى تصريح كرده اند كه حذف الف (ما) استفهامى كه مجرور باشد مطابق قياس و همگانى است (بنگريد به: سيوطى: همع الهوامع، ج 2، ص 217) ولى علت حذف الف پيش آنها، تفاوت ميان استفهام و خبر است (بنگريد به: ابن هشام، عبدالله بن يوسف انصارى: مغنى اللبيب عن كتب الاعاريب، قاهره، كتابخانه محمد على صبيح، تحقيق محمد محيى الدين عبدالحمى، ج 1، ص 299) ولى اگر اين درست است چرا حذف به استفهاميه اختصاص يافته است نه خبريه؟
2. بنگريد به: مهدوى، ص 114ـ112 و دانى: المقنع، ص 46ـ45.
3. ابن ابى داود روايت كرده كه اين حرف بدون ياء رسم شده است (109).

صفحه 251


اتفاق نظر دارند، و دليل آن طبق گفته علما لغت عربى، اين است كه ياء در حال وصل ساكن است و تنوين بعد از آن هم ساكن است و لذا حذف مى شود، يا بگوييم كه كسره بلند در مقطع بسته واقع شده و لذا كوتاه گرديده است (طبق تعبير دانشمندان جديد) و اين موارد در قرآن سى حرف است كه در چهل و هفت مورد(1) آمده است، مانند: (باغ، هاد، وال، واق، غواش، بواد، مستخف...)
همچنين ياء را كه علامت كسره بلند است بعد از هاى ضمير كه ماقبل آن مكسور باشد و با ساكن ملاقات نكند، در كتابت حذف مى كنند، مانند (به، وربه) و مثل آنها. چون در حال وقف از بين مى رود(2).
غير از آنچه گفته شده مواردى وجود دارد كه علامت كسره بلند، در وسط آيه حذف شده كه گاهى متصل به فعل است، مانند: (بقره 2/197) (و اتقونِ يا اولى الالباب) و (مائده 5/44) (اخشونِ و لا تشتروا بآياتى ثمنا قليلا) و (هود 11/46) (فلا تسئلن ما ليس لك به علم) و (يوسف 12/66) (حتى تؤتونِ موثقا من الله) و مانند آنها;(3) و گاهى هم جوهر كلمه است، مانند: (اسراء 17/97) (فهو المهتدو من يضلل) و (كهف 18/64) (ذلك ما كنّا نبغِ فارتدّا) و (سبأ 34/13) (وجفان كالجواب) و (شورى 42/32) (ومن آيته الجوارِ) و (ق 50/41) (يوم يناد المنادِ من مكان قريب) و (قمر 54/8) (مهطعين الى الداع يقول الكافرون) و مانند اينها.(4) اين گونه موارد نيز مطابق با مطلبى است كه پيش از اين گفتيم و آن اينكه عربها باكى نداشتنداز اينكه ياء را از آخر كلام حذف كنند اگر ماقبل آن مكسور باشد. آنها در اين صورت ياء را حذف مى كردند و به كسره ماقبل آن كفايت مى نمودند. فرّاء گفته است(5):
عربها ياء در آخر حروف را مانند: (اتبعنِ، واكرمنِ، و اهانن) و مانند: (دعوة الداع اذا دعان ـ و قد هدان) گاهى حذف مى كردند و گاهى اثبات مى كردند. كسى كه آن را حذف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 136 و بنگريد به: دانى: المقنع، ص 34 و ابن وثيق اندلسى، لوح 6.
2. بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 291 و مبرد، ج 1، ص 264 و ابن وثيق اندلسى، لوحه 6 و ابن جزرى: النشر، ج 1، ص 304.
3. بنگريد به: ابوبكر انبارى، ج 1، ص 251 و بعد و نيز مهدوى، ص 111 و دانى: المقنع، ص 30.
4. بنگريد به: همان مصادر و نيز زمخشرى: الكشاف، ج 3، ص 452.
5. معانى القرآن، ج 1، ص 200.

صفحه 252


مى كرد، به كسره ماقبل اكتفا مى نمود و آن را نشانه ياى حذف شده مى دانست و اين بدان جهت بود كه ياء وقتى ساكن باشد و در آخر حروف قرار گيرد، ثقيل مى شود و لذا حذف مى گردد. و كسى كه ياء را حذف نمى كرد آن را مطابق با اصل و بناى كلمه مى دانست. همين مطلب درباره يايى كه ماقبل آن نون نباشد نيز صادق است.
از همه اين مطالب روشن مى شود كه در رسم الخط عثمانى هر كجا كه علامت كسره بلند در آخر كلمات حذف شده به جهت مطابقت با تلفظ كلمه است كه آن علامت حذف و يا كوتاه شده است، خواه در حال وقف و يا در حال وصل. و اين بر اساس قاعده اى است كه مى گويد: اصل در كتابت مطابق بودن آن با تلفظ است. ولى بايد بدانيم كه اين قاعده كليت ندارد; زيرا در بعضى از كلماتى كه آخر آنها ياء است خواه جوهر كلمه باشد يا زايده باشد، علامت ياء حذف نشده و اين در چهل مورد است(1) كه در بعضى از نظاير آنها در جاهاى ديگر علامت كسره حذف شده است و شايد اثبات علامت كسره بلند در اين گونه موارد، مطابق اصل انجام شده است كه يا آن حرف نماينده يك كلمه بوده و يا جزئى از يك كلمه بوده و يا در تلفظ اثبات مى شده است.
از چيزهايى كه دلالت مى كند بر اينكه حذف علامت كسره بلند براى مطابقت با تلفظ بوده، اين است كه اين مطلب از پيشوايان علم قرائت روايت شده و بعضى از آنها هم در حال وصل و هم در حال وقف حذف مى كردند و بعضى ديگر در حال وصل اثبات مى كردند و در حال وقف حذف مى نمودند; برابر با تفصيلى كه در اين زمينه وجود دارد(2).
دوم: علامت ضمه بلند
نگارش عربى علامت واو صامت را (و) براى نشان دادن ضمه بلند (واو مد) به كار گرفته است; همان گونه كه علامت ياء را ـ به طورى كه گفتيم ـ براى نشان دادن كسره بلند به كار گرفته بود. پيش از اين اشاره كرديم كه به كارگيرى دو علامت ياء و واو در نشان دادن كسره و ضمه بلند در كتابت آرامى، در يك دوره حادث شده است و كتابت عربى اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانى: المقنع، 46ـ45.
2. بنگريد به: مكى: الكشف، ج 1، ص 331 و دانى: التيسير، ص 70ـ69 و ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 179 و بعد.

صفحه 253


روش را از طريق كتابت نبطى به ارث برده است و لذا بايد توجه كنيم كه به كارگيرى اين دو علامت در شرايط مشابهى انجام گرفته و حذف يا اثبات اين دو علامت در خط، مطابق با روش واحدى بوده است، خواه در وسط كلمه و يا آخر آن. و براى همين است كه مى بينيم كيفيت استخدام واو براى نشان دادن ضمه بلند تابع همان شرايطى بوده است كه استخدام ياء براى نشان دادن كسره بلند داشته است و مشكلاتى كه به كارگيرى هر يك از آنها به وجود آورده شبيه هم هستند; و لذا بحث و بررسى ما در مورد قضاياى مربوط به كسره بلند كه پيش از اين داشتيم ما را از بحث مفصل درباره ضمه بلند بى نياز مى سازد و در اينجا تنها به اشاره كوتاه اكتفا مى كنيم.
علامت ضمه بلند در وسط كلمه در تمام موارد اثبات مى شود; همان گونه كه علامت كسره بلند نيز چنين بود;(1) مگر در جايى كه دو واو در يك جا جمع شوند كه رسم بر اين بوده كه يكى از آنها را حذف مى كردند خواه دومى علامت جمع باشد يا جوهر كلمه و يا صورت همزه باشد، مانند: (ولا تلون، و لا يستون، والقاون، يدرؤن، يؤده، داود، ورى) و مانند آنها(2).
نوشتن علامت ضمه بلند در آخر كلمه بيشتر و فراگيرتر از علامت كسره بلند است و شايد علت آن اين باشد كه ضمه بلند مانند كسره بلند در معرض كوتاه شدن و يا حذف در آخر كلمه نيست; زيرا كه ضمه بلند در رأس آيات نيامده تا در معرض تغيير باشد; همچنين در وسط كلام هم كوتاه نمى شود و اگر هم گاهى كوتاه شود، كاتبان آن را طبق اصل اثبات مى كنند و به اين تغييرى كه عارض شده اعتنايى نمى كنند و شايد افزودن الف بعد از واو در آخر كلمه، به رغبت كاتبان در اثبات ضمه بلند و بى اعتنايى آنها به تغيير موجود، كمك كرده است.
ولى كاتبان على رغم آنچه ذكر شد، علامت ضمه بلند را در چهار مورد از آخر كلمه حذف كرده اند و در واقع مطابق تلفظ عمل نموده اند; زيرا كه در اين موارد ضمه بلند در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فّراء معتقد است (معانى القرآن، ج 3، ص 160 و نيز دانى: المقنع، ص 35) كه قرائت نصب در قول خداوند: (فاصدق واكن من الصلحين) (منافقون 63/10) جايز است هر چند كه واو نوشته نشده است; زيرا كه عربها در بعضى از تلفظ هاى خود واو را ساقط مى كنند همان گونه كه الف را از (سلمين) و مانند آن ساقط كرده اند. او روايت مى كند كه در بعضى از مصاحف عبدالله بن مسعود ديده است كه كلمه (فقولا) به صورت (فقلا) نوشته شده (بدون واو) و در جاى ديگرى مى گويد: (ج 1 ص 88ـ87): «واو گاهى در نوشتن حذف مى شود، ولى مورد نظر است، و اين به خاطر كثرت كمى و زيادى در كلام است، آيا نمى بينيد كه عربها مى نويسند: (الرحمن و سليمن) و الف را حذف مى كنند، ولى در حال خواندن الف را مى خوانند و براى همين است كه حذف واو در كتابت جايز است».
شايد روايت فرّاء در مورد حذف واو در وسط كلمه در بعضى از مصاحف عبدالله بن مسعود يك قاعده كلى در اين مورد نباشد. استشهاد او به حذف الف در الرحمن و سليمن، نيز وجهى ندارد; زيرا ما پيش از اين، تاريخ به كارگيرى علامتهاى حركات بلند را بيان كرديم و اشاره نموديم كه به كارگيرى دو علامت كسره و ضمه بلند قديميتراز به كارگيرى علامت فتحه بلند است و لذا استشهاد به آن در تمام مثالها كامل و درست نيست و براى همين است كه اثبات علامت ضمه بلند در وسط كلمه همگانى است جز در صورتى كه دو واو در يكى قرار بگيرد كه يكى از آنها به علت ناپسند بودن اجتماع دو شكل مساوى در خط حذف مى شود همان گونه كه دانشمندان پيشين گفته اند.
2. بنگريد به: مهدوى، ص 110 و دانى: المقنع، ص 36 و ابن وثيق اندلسى، لوح 6.

صفحه 254


وضعى قرار گرفته كه حتما بايد كوتاه شود چون ضمه بلند در آخر كلمه با حرف ساكنى در اوّل كلمه بعد به هم رسيده است و در نتيجه «مقطع مديد» كه با يك حرف صامت بسته شده (ص ح ح ص) به وجود آمده است و پيشتر گفتيم كه بناى مقطعى لغت عرب آن را نمى پذيرد، مگر در دو مورد كه ذكر شد. در چنين مواردى متكلم مجبور مى شود كه حركت بلند را در اين مقطع كوتاه كند و در نتيجه آن مقطع تبديل به «مقطع طويل بسته» (ص ح ص) مى شود و معناى آن اين است كه ضمه بلند كوتاه شده و به ضمه كوتاه تبديل گرديده است و چون كاتبان علامت ضمه بلند را در اين گونه موارد به پيروى از تلفظ آن حذف كرده اند، علامتى را كه به ضمه كوتاه باقيمانده دلالت كند نيافته اند.
چهار موردى كه در آنها خط مطابق تلفظ نوشته شده (و ضمه بلند حذف گرديده است) عبارتند از: (اسراء 17/11) (و يدع الانسان بالشرّ) و (شورى 42/24) (ويمح الله الباطل) و (قمر 54/6) (يوم يدع الداع) و (علق 96/18) (سندع الزبانية)(1).
در موارد بالا فعلهاى (يدعو يمحو و سندعو) مضارع هستند و علامت جزم هم ندارند و مى دانيم كه حذف واو از آنها نشانه كوتاه شدن حركت به علت جزم است، ولى در اينجا حذف علامت ضمه بلند به دليل همان چيزى است كه اشاره كرديم و آن اينكه به حرف ساكن رسيده است و آن همان حرف لام در كلمات بعدى است و لذا كوتاه شده و تبديل به ضمه كوتاه گرديده است، ولى براى ضمه كوتاه در آن زمان علامتى نبود و به همين جهت خط را مطابق تلفظ نوشته اند و علامت ضمه را حذف كرده اند و اين از جاهايى است كه در كتابت، تلفظ و وصل را بر اصل و قطع ترجيح داده اند(2). ابوبكر انبارى در اين باره مى گويد(3): «علت در اين چهار مورد آن است كه عربها به وجود ضمه از واو اكتفا كرده اند و لذا آن را انداخته اند و ديده اند كه واو از تلفظ حذف شده; چون هم واو و هم لام بعد از آن ساكن بوده و خط را هم مطابق تلفظ نوشته اند.»
پس از اين تحليل به نظر مى رسد كه علتهاى ديگرى كه براى سقوط واو در اين چهار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابوبكر انبارى، ج 1، ص 146 و مهدوى، ص 110 ودانى: المقنع، ص 35 و ابن وثيق اندلسى، لوح 6.
2. بنگريد به: فراء: معانى القرآن، ج 1، ص 337 و ج 2، ص 117 و ابوبكر انبارى، ج 1، ص 147 و ابن خالويه: اعراب ثلاثين سوره، ص 141 و دانى: المحكم، ص 158 و زمخشرى: الكشاف، ج 4، ص 174.
3. ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 270ـ269.

صفحه 255


مورد گفته اند، صحيح نباشد، مانند تحليل به وقف كه ابن جنى آن را گفته است(1) و يا تحليل به اينكه واو به خاطر امن از اشتباه حذف شده چون ذكر فاعل مانع از آن است كه احتمال جمع داده شود پس التباسى در كار نيست و اين بر خلاف (لا تضربوا الرجل) است چون اگر واو حذف شود جمع با مفرد مشتبه مى شود همان گونه كه قلقشندى گفته است(2). اين تحليلها درست نيست و از اينها غريب تر و دورتر روشى است كه پيش از اين از ابوالعباس مراكشى نقل كرديم و آن تحليل اين حذف به دلالت بر معانى مختلف است و اينكه سرّ حذف واو در اين چهار مورد، اشاره به سرعت وقوع فعل و آسان بودن آن بر فاعل و شدت پذيرش آن از طرف منفعل است كه در وجود خود متأثر از فعل مى باشد.
گذشته از غرابت تحليل، اساسا حذف واو شامل تمام حالات التقاى ضمه بلند آخر كلمه با حرف ساكن كلمه بعدى نيست و واو در غير آن چهار مورد حذف نشده است(3)مانند (رعد 13/39) (يمحوا الله ما يشاء) و (احزاب 33/21) (لمن كان يرجوا الله واليوم الآخر) و مانند: (فرقان 25/14) (لاتدعوا اليوم ثبورا واحدا) و نظير آنها. در اين مثالها و مانند آنها كاتبان مطابق اصل بناى كلمه رفتار نموده اند و به تغييرى كه در كلام متصل بر آن عارض شده توجه نكرده اند.
واو در همه جا بعد از هاى ضمير در نوشتن حذف شده و اين در حالتى است كه ماقبل آن مفتوح يا مضموم باشد و به ساكن نرسيده باشد، مانند: (له ملك السموات، و لايؤده حفظهما) و مانند آنها(4).
همچنين واو بعد از ميم جمع(5) نيز در كتابت حذف مى شود و اگر به آن ضميرى متصل شود، هم در تلفظ و هم در خط ظاهر مى شود، مانند: (بقره 2/191) (ثقفتموهم) و (انعام 6/94) (جئتمونا) و (هود 11/28) (انلزمكموها) و مانند آنها.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: الخصائص، ج 2، ص 293 و نيز بنگريد به: دكتر رمضان عبدالتواب، ص 157.
2. صبح الاعشى، ج 3، ص 99.
3. ابوبكر انبارى (ج 1، ص 271) نقل مى كند كه فراء حكايت كرده كه واو در قول خداوند: (نسوا الله فنسيهم) (توبه 9/67) در رسم ساقط شده آنگاه گفته است: (علت آن اين است كه عربها ديده اند كه واو در تلفّظ ساقط شده چون هم واو و هم لام بعد از آن ساكن هستند و خط را هم مطابق تلفظ قرار داده اند و از واو به ضمه اكتفا نموده اند) اما ابوبكر انبارى در دنباله اين حرف گفته است: (ج 1، ص 272) چيزى كه ما در مصحفهاى خود يافتيم (نسوا) با واو است و روى واو وقف مى شود و آنچه گفته شد، بعضى از اصحاب ما از فراء نقل كرده اند و آن را تأويل نموده اند ولى كلام فراء دلالت بر حذف واو (نسوا) در رسم ندارد و ابوعمر دانى در (المقنع، ص 35) گفته است: در هيچ يك از مصاحف شهرها چنين نبوده است و در چيزى كه از فراء نقل كرده اند اشتباه از ناقل است و در عين حال اگر اين روايت از فراء درست باشد، احتمال دارد كه فراء از مصحفى خبر داده كه چنين بوده است و بعيد هم نيست كه در اينجا هم مانند آن چهار مورد واو به پيروى از تلفظ در خط هم حذف شده باشد هر چند كه واو در اينجا ضمير جمع است.
4. ابن وثيق اندلسى، لوح 6.
5. بنگريد به: مبرد، ج 1، ص 268 و ابن وثيق اندلسى، لوح 6.

صفحه 256


سوم: علامت فتحه بلند (الف)
علامت الف (أ) كه اولين حرف از حروف ابجدى سامى است، نشان دهنده صوت صامتى است كه در لغت عربى بعدها به آن «همزه» گفته شد، ولى در كتابت نبطى متأخر كه يكى از فروع كتابت آرامى است، اين علامت را براى نشان دادن فتحه بلند به كار بردند، و كتابت عربى كه در خدمت نوشتن وحى و نسخه بردارى مصاحف عثمانى قرار گرفت از همان خط منشعب شده و لذا كتابت عربى هم اين استعمال را به ارث برد. البته در كتابت نبطى اين علامت براى فتحه بلند تنها در آخر كلمه به كار برده مى شد، ولى در كتابت عربى علامت الف در اشاره به فتحه بلند حتى در وسط كلمات هم به كار گرفته شد(1).
از آنجا كه كار نويسندگان در اثبات علامت الف جهت اشاره به فتحه بلند در وسط كلمات، نسبت به رسم عثمانى كار تازه اى بود، لذا بر آنها آسان نبود كه اين علامت را به تمام حالات كلمه تعميم دهند و صورت قديمى هجاى كلمات را كه در آنها علامت فتحه بلند نوشته نمى شد فراموش كنند. و به همين جهت اين استخدام بتدريج وارد كتابت مى شد; يعنى در مرحله نخست شامل همه كلماتى كه فتحه بلند وسطى جزئى از آنها بود، نمى شد، و نويسندگان در بعضى از كلمات آن را مى نوشتند و در بعضى ديگر حذف مى كردند، حتى يك كلمه را در بعضى از موارد با اثبات الف به عنوان علامت فتحه بلند مى نوشتند و همان كلمه را در بعضى از موارد بدون الف مى آوردند، و بدينسان قاعده اشاره به فتحه بلند وسطى، در دورانى كه اصحاب پيامبر كتابت عربى را در نوشتن قرآن كريم به كار گرفتند استقرار نيافته بود، و لذا رسم عثمانى ويژگيهاى همين مرحله را داشت و بعضى از كلمات نشان دهنده روش جديد در اثبات علامت فتحه بلند وسطى بود و بعضى ديگر به همان روش قديم و بدون علامت فتحه بلند وسطى نوشته مى شد.
1. حذف علامت فتحه بلند
أ ـ موضع دانشمندان پيشين درباره اين پديده
به نظر مى رسد كه قسمتى از تاريخ تطور به كارگيرى علامت الف در نشان دادن فتحه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. درباره تاريخ استخدام الف در اشاره به فتحه بلند، به فصل مقدماتى همين كتاب مراجعه نماييد.

صفحه 257


بلند از دانشمندان رسم و دانشمندان عربى پنهان مانده است و براى همين است كه درباره روش رسم عثمانى در نوشتن فتحه بلند وسط كلمه دچار حيرت شده اند و تلاش نموده اند كه به تفسير و توجيه قابل قبولى درباره اين موضوع دست پيدا كنند و نظرات متفاوتى ابراز كرده اند كه همه آنها در عدم آگاهى از تاريخ اين موضوع مشترك هستند، آگاهى و معرفتى كه اكتشافات اخير آن را به دست داده است. آنها علت حذف علامت فتحه بلند را گاهى ضعف آن(1) و گاهى كثرت استعمال(2) و گاهى تخفيف و اختصار(3) و گاهى جهت احتمال دو قرائت در يك رسم(4) دانسته اند.
دانشمندان علم رسم الخط سعى كرده اند كه ضابطه اى براى حالات حذف فتحه بلند در وسط كلمه و يا اثبات آن وضع كنند و على رغم اينكه خواهيم ديد كه در اينجا ضابطه اى وجود دارد كه از لابلاى مثالها ظاهر مى شود و كاتب در اثبات يا عدم اثبات فتحه بلند وسطى با آن مأنوس بوده است، دانشمندان رسم سعى كرده اند كه كلماتى را كه تابع اين پديده است در ابواب محدودى برشمارند و نتوانسته اند قاعده معينى را به دست بدهند. تا جايى كه امام ابن وثيق اندلسى در فصلى كه براى حذف الف اختصاص داده تصريح مى كند(5): «بدان كه اين باب اضطراب فراوانى دارد و پراكنده است و به قاعده معينى برنمى گردد.»
هنگامى كه امام ابوعمرو دانى در كتاب خود (المقنع) كلماتى را كه در آنها الف حذف شده است برمى شمارد ـ و مى دانيم كه او پيشواى بعديها در اين موضوع است ـ روش واحدى را كه بتوان دنبال كرد، به دست نمى دهد، هر چند كه او هدفى بيشتر از آن ندارد كه اين كلمات را به صورت جامعى عرضه كند(6). او نخست كلماتى را كه روايت امام مدينه نافع بن ابى نعيم در بردارد برمى شمارد، سپس كلماتى را كه در آنها الف از ياى ندا و هاى تنبيه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن درستويه مى گويد: (ص 44) «در ميان حروف لين از همه بيشتر الف حذف شده است، چون ضعيف است و بيش از حروف ديگر استعمال شده است.»
2. به عنوان نمونه، بنگريد به: ابوبكر انبارى، ج 1، ص 173 و صولى، ص 36.
3. به عنوان نمونه بنگريد به: دانى: المقنع، ص 10، 16 و سليمان بن نجاح، لوح 4 و رازى: مفاتيح الغيب، ج 1، ص 57 و علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 15 ب و 16 / أ.
4. به عنوان نمونه بنگريد به: علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 15 / أ و اللبيب، برگ 19 ب.
5. بنگريد به: رسالة فى رسم المصحف، لوح 2.
6. بنگريد به: المقنع، ص 10 و بعد از آن.

صفحه 258


حذف شده ذكر مى كند و سخن خود را با ذكر كلماتى كه در آنها علامت الف وسطى اثبات نشده بر اساس حرف ما قبل الف، ادامه مى دهد، و حذف الف را بعد از لام و نون و عين و جز آنها ارائه مى كند، آنگاه كلمات مفرد را متعرض مى شود، و پس از آن در فصلى راجع به حذف الف از نامهاى عجمى سخن مى گويد، و در فصلى ديگر به حذف الف از جمع مذكر سالم مى پردازد، و در فصلى ديگر حذف الف از جمع مؤنث سالم را بازگو مى كند، و پيش از آن به حذف الف از تثنيه مى پردازد، و به همين صورت مطلب را بدون بيان روش مشخصى كه به آسانى در دسترس قرار گيرد، ادامه مى دهد. او گاهى كلمات را بر مبناى ورود آنها در آيات و سوره هاى قرآن و گاهى بر حسب حروف مجاور و گاهى بر حسب نوع كلمه مانند جمع و غير آن ذكر مى كند و گاهى كلمات معينى را به تنهايى مى آورد. شك نيست كه پديده حذف الف همان گونه كه پيشتر گفته شد طورى نيست كه بتوان روش معينى كه دربرگيرنده تمام موارد باشد، ذكر نمود.
ابوبكر لبيب در شرحى كه بر «عقيله» نوشته تلاش كرد كلماتى را كه در كتابت آنها الف حذف مى شود در سه قسم جمع آورى كند(1): قسمى كه در آن حذف الف به خاطر قرائتهاى گوناگون است و قسمى كه آن را اختصار ناميده و قسمى ديگر كه به آن «اقتصار» مى گويد. قسم اوّل كه براى اختلاف قرائت است، مانند: (فاتحه 1/3) (ملك يوم الدين) كسى كه آن را (مالك) بر وزن فاعل بخواند، در تلفظ الفى را اضافه مى كند كه در كتابت به جهت رعايت قرائت ديگر حذف شده است. و اما حذف اختصار، حذف الفهايى است كه در جمع مذكر يا مؤنث سالم كه بيشتر استعمال مى شود و تشديد و همزه هم ندارد آمده است. و اما حذف اقتصار عبارت است از حذف الف در يك كلمه و اثبات آن در نظاير آن كلمه است، مانند قول خداوند: (فى عِبدى) (فجر 89/29) كه بر حذف الف بعد از باء در اين كلمه بخصوص، اجماع منعقد شده است، ولى در الفاظ مشابهى الف بعد از باء اثبات شده، مانند: (عبادى، و عبادنا، و عبادالرحمن) در همه جاى قرآن.
اين تقسيم بندى كه لبيب آن را انجام داده سند تاريخى ندارد. حذف به خاطر اختلاف قرائت، با اين مطلب مردود است كه مصحف عثمانى جز بر يك قرائت نوشته نشده است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: الدرة العقيله، برگ 19 ب ـ 20 أ نيز بنگريد به: ما رغنى، ص 42.

صفحه 259


(همان گونه كه پيشتر آن را ترجيح داديم(1)) و اما حذف «اختصار» يا «اقتصار» معنايش اين است كه پيش از كتابت مصحفها الف موجود بوده و كاتبان آن را به جهت اختصار يا اقتصار انداخته اند; در حالى كه همان گونه كه قبلا بيان كرديم، حقيقت اين است كه دورانى كه در آن مصحف نسخه بردارى شد مرحله انتقال بود و در اين مرحله روش جديدى براى اشاره به فتحه بلند وسطى اتخاذ نشده بود و الف در بعضى از كلمات نوشته مى شد و در بعضى از كلمات حذف مى گرديد،(2) بلكه حتى بعضى از كلمات در جايى با الف و در جاى ديگر با حذف آن آمده است و مردم آن زمان آنچنان درك و جربزه اى نداشتند كه از اصول كتابت خارج شوند، بلكه اين طريقه اى بود كه هنگام نسخه بردارى مصاحف عثمانى واقعيت كتابت بر آن قرار داشت.
ب: تفسير درست اين پديده
مطلبى را كه در تفسير و توجيه پديده اثبات و يا حذف علامت فتحه بلند وسطى در رسم عثمانى بيان خواهيم كرد، نقشهاى مكتوب مربوط به دوره قبل از رسم عثمانى و يا معاصر آن و يا بعد از آن، تأييد مى كند; زيرا كه اين نقوش روشى را كه كاتبان مصحف عثمانى در نشان دادن فتحه بلند وسطى به كار برده اند، بخوبى روشن مى سازد و ما اين مطلب را در فصل مقدماتى بيان كرديم. همچنين روش رسم كلماتى كه در نقود و سكه هاى اسلامى و يا پارچه هاى عربى كه قديمى ترين آنها به اواخر قرن اوّل هجرى برمى گردد، آمده و در آنها فتحه بلند وسطى وجود دارد، مطلب بالا را تأييد مى كند; زيرا مى بينيم كه در آنها فتحه وسطى در دهها مورد كه اثبات الف در آنها مهمل گذاشته شده، حذف گرديده است(3).
همچنين ما آثارى از اين پديده را در هجاى جديد ملاحظه مى كنيم; كلماتى را مى بينيم كه مردم ضرورتى بر تغيير هجاى آن نديده اند و يا شكل آنها به همان صورت قديم باقى مانده و علامت الف در آنها داخل نشده و در طول ساليان دراز به همان صورت اولى باقى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مبحث سوم از فصل دوم از همين كتاب.
2. دانشمندان كلماتى را كه در همه جا الف از آنها حذف شده به همان ترتيبى كه عقيلى آورده، برشمرده اند (بنگريد به: لوح 3) او در آنجا مجموع آن كلمات را در سيزده بيت بيان كرده است.
3. بنگريد به: دكتر عبدالعزيز والى، ص 218ـ217 و دكتر صلاح الدين المنجد، ص 122ـ121.

صفحه 260


مانده، مانند: (الله، اللهم، اله، هذا، هذه، هذان، هؤلاء، اولئك، لكن) و مانند آنها.
شك ندارم كه مردمى كه در عصر نسخه بردارى مصاحف و سالهاى بعد از آن زندگى مى كردند در مقابل اين پديده هيچ گونه غرابتى احساس نمى كردند; زيرا كه اين همان روشى بود كه به آن عادت كرده بودند و اين برنامه آنها در كتابت الفاظ بود. اين پديده پس از نسلهاى اولى اسلامى، مورد تأمل و تعجّب قرار گرفته است و اين هنگامى بود كه به كارگيرى كتابت افزايش يافته بود و نياز به يادگيرى لغت عربى از طرف همه مسلمانان آشكار شده بود در اين زمان بود. كه سليقه و روش قديمى كه يك نفر عرب، متن نگاشته شده را با آن روش مى خواند از بين رفت و كاتبان به سوى روش كاملى در رسم كلمات روى آوردند كه خواندن آن آسان باشد; و از همين جا تفاوت ميان رسم مصحفى با هجاى مورد استعمال كاتبان و مردم به وجود آمد. و در اين هنگام بود كه حذف الف براى مردم امر غريبى مى نمود كه غالبا از درك اصول و ريشه هاى تاريخى آن ناتوان بودند.
اثبات يا حذف الف در وسط كلمه بدون قاعده نبود. تأمل در مثالهايى كه در آنها الف در كتابت اثبات شده و كلماتى كه الف در آنها حذف شده، به ما كمك مى كند كه ضابطه و معيارى را به دست آوريم كه اين پديده را توجيه و نمودار بزرگى را كه نشان دهنده سير تكاملى آن است ترسيم مى كند. با اين وجود نبايد گفت كه اين ضابطه براى كاتبان روشن بوده و يا بر طبق آن عمل مى كردند، بلكه بعضى از كلمات به صورت قديمى خود ثبت مى شود و از اين معيارى كه درصدد كشف آن از مثالها هستيم، پيروى نمى كند و بعضى ديگر از كلمات از آن معيار تجاوز مى كند و به مرحله جديدى مى رسد كه كلمات مشابه آن نرسيده است; و شايد در اينجا عوامل ديگرى وجود داشته كه به طبيعت حروفى كه اين كلمات از آن ساخته شده اند، مربوط بوده و يا به سطح آگاهى و اطلاع كاتب از اصول كتابت تعلق داشته است و هر چه كاتب آگاهى بيشتر از كتابت داشته، به حفظ صورت هجايى كلمات قديمى ملتزم تر بوده است.
معيارى كه در توجيه اين پديده تأثير گذاشته است، به اختصار عبارت است از اينكه كلمات در ميل خود به اثبات علامت فتحه بلند وسطى، همواره از تعداد حروفى كه از آن تشكيل يافته پيروى كرده است و هرچه حروف يك كلمه زياد بوده، علامت فتحه بلند

صفحه 261


وسطى كمتر اثبات شده و هرچه حروف كمتر بوده بيشتر اثبات شده است.
كلماتى كه ممكن است فتحه بلند وسطى داشته باشد، بايد در آن دو صورت صامت وجود داشته باشد كه فتحه بلند را حمل كند. در تمام مثالهاى اين نوع الف اثبات شده است; مثلا از اسمها: (عام، الجار، الغار،قاع، خال، و هرچه كه مانند: باغ و عاد باشد) و از فعلها: (زاد، كان، قال، قام، تاب، كاد، مات، عاد، فاز، طاب و...) در هيچ يك از اين مثالها الف حذف نشده جز در فعل ماضى «قال» كه در بعضى از موارد به صورت «قل» نوشته شده ولى قرائت در اين گونه موارد به حذف الف بوده(1) بنابراين كه نزد بعضى از قراء «قل» صيغه امر است و شايد دليل اين هجاء همان باشد.
هرچه حروف كلمه بر اين دو تا افزايش پيدا كرده و يا ضمير و يا علامت معرب و مبنى بر آن افزوده شده، كاتبان به سوى حذف الف ميل كرده اند. كلماتى كه بر وزن فاعل آمده اند، مانند: (كاتب، ظالم، شاهد، مارد، شارب، طارد) و يا بر وزن «فعال و فِعال» آمده اند مانند: (العذاب، العقاب، الحساب) و يا بر وزن «فُعلان» مانند: (بنيان، طغيان، كفران، قربان، خسران، عدوان) و يا بر وزن «فِعلان» مانند: (صنوان، قنوان) در غالب اين مثالها الف در رسم الخط ثبت شده است(2); زيرا با وجود افزايش در صيغه آنها كلمه چندان طولانى نبوده است.
در بيشتر موارد، علامت الف از فعلهاى مزيد فيه حذف مى شود; همچنين در يك صيغه از يك فعل وقتى به فعل مضارع مى رسيم و يا در حال اتصال ضماير، آن كلمه به حذف الف ميل مى كند; ولى در صيغه ماضى وقتى فعل از زوايد مجرد است غالبا الف ثبت مى شود، و مثلا الف در (يسرعون) (3/114) حذف شده، ولى در (سارعوا) (3/133) ثبت گرديده; و نيز از: (اتحجونى) (6/80) حذف، ولى در (حاجّ) (2/258) ثبت شده و نيز از: (تشقّون) (16/27) حذف ولى در (شاقوا) ثبت شده; همچنين از (فلا تصحبنى) (18/76) حذف، ولى در (صاحبهما) (31/15) ثبت گرديده است.
البته بايد بدانيم كه اين مطلب هميشه و به طور قاطع تابع آن معيارى نيست كه ما بيان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: التيسير، ص 156، 160، 196.
2. بنگريد به: مهدوى، ص 110 و دانى: المقنع، ص 44.

صفحه 262


كرديم; زيرا صورتهاى كلماتى كه كاتبان به آن عادت كرده اند به گونه اى است كه نمى توان از آنها تخطى كرد، حتى اگر براى مطابقت با تلفظ كلمه باشد. بنابراين به كارگيرى اين معيار از سوى كاتبان يا به صورت غير منظم بوده و يا از روى قصد و اراده نبوده و يا اساسا از روى آگاهى نبوده ـ البته اگر اين تعبير درست باشد ـ و لذا تعجبى ندارد اينكه دو فعل (هاجر) و (جاهد) در مواردى از قرآن در يك آيه و كنار هم آمده ولى در فعل اوّل (هاجر) الف اثبات شده و در فعل دوم (جاهد) حذف گرديده است و اين در حالى است كه از لحاظ صيغه هم شبيه يكديگرند. نمونه آن را در (بقره 2/218) مى بينيم: (والذين هاجروا وجهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمت الله) همين تركيب در چهار مورد ديگر به همين شكل تكرار شده است;(1) همچنين كلمه (هاجر) در تمام جاهايى كه آمده به همين صورت با الف بوده است و كلمه (جاهد) در همه جا با حذف آمده است. آيا اين مطلب نشانگر آن است كه حذف و يا اثبات الف با حروف مجاور آنها ارتباط دارد؟ اين قاعده را نمى توان از مثالها استخراج نمود و شايد مجرد عادت كاتبان در اثبات الف در كلمه اى و حذف آن در كلمه اى ديگر، تفاوت هجاى اين دو فعل را توجيه مى كند.
اساس و پايه اى كه پديده حذف و يا اثبات علامت فتحه بلند وسطى در رسم عثمانى بر آن استوار است هنگامى به صورت روشن تر آشكار مى شود كه كلماتى را تتبع كنيم كه مقطعهايى به آنها متصل شده كه دلالت بر تثنيه و يا جمع مذكر يا مؤنث سالم مى كند يا كلمه با ضمير جمع متكلم (نا) آمده و ضمير ديگرى به آن متصل شده است. كلمات در اين حالات با لواحقى كه پيدا كرده است طولانى مى شود و از همين جهت، كاتبان در غالب اين كلمات ميل به حذف الف وسطى كرده اند و مثلا الف تثنيه در حال رفع در اين مثالها حذف شده: (امراتن، رجلن، يحكمن، يقتتلن) و مانند آنها،(2) خواه الف اسم باشد يا حرف، ولى نبايد در آخر كلمه قرار بگيرد و بايد در وسط كلمه باشد. در تمام قرآن وضع بدين منوال است; همچنين مصاحف اتفاق دارند در اينكه الف از جمع سالم كه استعمال زيادى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: انفال 8/72 و 74، 75 و توبه 9/20.
2. بنگريد به: ابن قتيبه: تأويل مشكل القرآن، ص 40 و دانى: المقنع، ص 17 و عقيلى، لوح 6. بعضى از اين مثالها با ثبت الف در مصحف چاپ شده آمده است.

صفحه 263


دارد، هم در مذكر و هم در مؤنث حذف شده است(1); مذكر مانند: (العلمين، الصبرين، الصدقين، الفسقين، المنفقين، الكفرين، الظلمون، الخسرون، السحرون، الكفرون) و مانند آنها. و مؤنث مانند: (المسلمت، المؤمنت، الطيبات، الخبيثات، الكلمت، ظلمت، الظلمات، ثيبت، بينت) و نظير آنها. دانشمندان علم رسم تصريح كرده اند كه اگر در اين كلمات بعد از الف، همزه و يا حرف مشدّدى آمده باشد، مانند: (السائلين، القائمين، الخائنين، الصائمين، الظانين، الضالّين، العادّين، حافّين، الصائمات، الصافّات) مصاحف در اين دو مورد از نظر اثبات يا حذف الف اختلاف دارند و از بعضى از پيشوايان علم رسم نقل شده كه الف در جمع معتل اللام نيز اثبات مى شود مانند: (العادين، القالين، العافين، راعون، طاغون، ساهون) و همين طور است كلمه اى كه لام الفعل آن همزه باشد، مانند (فما لئون، خاسئين)(2).
در مواردى كه دو الف در جمع مؤنث سالم باشد، در رسم مصحف غالبا هر دو الف حذف شده است، خواه بعد از الف حرف مضاعف يا همزه باشد يا نه، مانند: (الصلحت، الحفظت، الصدقت، الصفّت، الصئمات) و مانند آنها(3). بعضى از مثالهايى كه از اين نوع هستند با اثبات الف آمده است، مانند: (سبع سموات) (سجده 41/12) در اين مورد بخصوص الف بعد از واو رسم شده است، اما الف بعد از ميم در تمام موارد بدون خلاف حذف شده است;(4) همچنين هر چه در قرآن كلمه (آياتنا) وجود دارد با حذف الف نوشته شده مگر در دو موضع كه در آنها با الف آمده است: يكى در (يونس 10/21)(5) (مكر فى آياتنا) و ديگرى در همان سوره آيه 15 (آياتنا بيّنت).
به نظر مى رسد كه اثبات الف قبل از همزه و يا حرف مضاعف در مثالهاى سابق به خاطر اين بوده كه كاتب مى خواسته علامت مدّ را روى آن بنويسد; چون الف كه به همزه و يا حرف مضاعف برسد، مدّ دارد. و على رغم استثناهائى كه بر حذف الف در اين مثالها وجود دارد، زيادى حجم كلمه عاملى در حذف الف از غالب مثالها به شمار مى آيد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مهدوى، ص 105 و دانى: المقنع، ص 22 و سليمان بن نجاح، لوح 4.
2. بنگريد به: همين منابع و عقيلى لوح 3، 4.
3. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 23 و سليمان بن نجاح، لوح 4 و عقيلى، لوح 4.
4. دانى: المقنع، ص 19 و سليمان بن نجاح، لوح 11.
5. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 20.

صفحه 264


بخصوص اينكه توجه كنيم كه در غالب اين مثالها وقتى كلمه به صورت مفرد آمده الف در آن اثبات شده است.
و اما كلماتى كه ضمير جمع متكلم (نا) به آن متصل شده و بعد از آن نيز ضمير ديگرى وجود دارد، در اين موارد الف ضمير جمع بدون استثنا و در همه حالات حذف شده است، مانند: (انجينكم، ءاتينكم، أغوينكم، مكنّكم، علمنه، ءاتينك، ارسلنك، فرشنها، انشأنهنّ، فجعلنهنّ) و مانند آنها در تمام قرآن(1).
به همين ترتيب كلماتى كه در مواردى مانند مثالهاى گذشته حجم بيشترى دارد و الف در اكثر موارد آن حذف شده است، در مقابل كلماتى قرار دارد كه حجم كمترى دارند، مانند: (كان وقال) كه در تمام آنها الف اثبات مى شود. و ميان اين دو حالت دهها مثال و صيغه وجود دارد كه داراى الف وسطى است، خواه در اصل وضع باشد و يا متصل به ضماير باشد و يا از حروف بناء باشد همه آنها در حذف و يا اثبات الف از همين معيارى كه گفتيم پيروى مى كنند; و اين مطلب با تمرين در تطبيق اين ضابطه به دست مى آيد و با ميل كتابت بر حفظ صورتهاى قديمى كلمات تناسب دارد و همين طور با عوامل ديگرى تناسب دارد كه گاهى در اثبات الف در كلمه اى كه صورت آن به حذف الف مشهور شده است، مؤثر است، ولى گاهى كاتبى آن را مطابق تلفظ كتابت مى كند، گويا كه در هيچ نص مكتوبى آن را نخوانده است و مثلا دو كلمه (هذا و لكن) را به اين شكل مى نويسد: (هاذا، لاكن) و سپس به كارگيرى آن به صورت جديد شايع مى شود.
بررسى اين موضوع به نحوى كه گفته شد، شايد بتواند تفسير و توجيه قابل قبولى درباره بسيارى از كلمات كه در بعضى جاها با اثبات الف و در بعضى جاها با حذف آن آمده به دست بدهد. اثبات الف در كلمه (كاتب) در سوره بقره (2/282، 283) و حذف در بقيه موارد،(2) و اثبات الف در كلمه (قرآن) در همه جا و حذف آن در دو مورد: يكى سوره يوسف (12/2) و ديگرى سوره زخرف (43/3)،(3) همچنين حذف الف در (ترابا) در سه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 23.
2. دانى: المقنع، ص 17.
3. همان مصدر، ص 19.

صفحه 265


مورد: سوره رعد (13/5) و سوره نمل (27/67) و سوره نبأ (78/40) و اثبات آن در بقيه موارد،(1) همچنين اثبات الف در كلمه (كتاب) در چهار مورد: سوره رعد (13/38) و سوره حجر (15/4) و سوره كهف (18/27) و سوره نمل (27/1) و حذف آن در همه جاهايى كه به صورت كتاب يا الكتاب(2) وارد شده است و مانند اين مثالها كه گاهى با حذف الف و گاهى با اثبات آن آمده، هيچ كدام به خاطر اختلاف لفظ يا معناى عام كلمات در مواردى كه الف حذف يا اثبات شده نمى باشد، بلكه كاتبان در نوشتن اين كلمات، ميان حفظ رسم قديمى كلمه و يا كتابت آن بر شكل جديد ترديد مى كردند; كلماتى كه كمترين حجم را دارند با الف و كلماتى كه بيشترين حجم را دارند بدون الف نوشته مى شد; و كلماتى كه ميان اين دو قرار داشت حالت معينى نداشت و با دو حالت نوشته مى شد: گاهى با اثبات الف كه مطابق با تلفظ كلمه و استعمال جديد در نشان دادن فتحه با علامت الف بود، و گاهى با حذف الف كه با صورت قديمى هجاى كلمات مطابقت داشت.
پيش از اين درباره فراگير بودن اثبات علامت فتحه بلند در آخر كلمات سخن گفتيم، و گفتيم كه الفهايى كه در حالت وصل انداخته مى شود، در حالت وقف انداخته نمى شود; زيرا كه فتحه و الف براى عربها خفيف است همان گونه كه سيبويه گفته است(3). ولى در رسم عثمانى موردى وجود دارد كه كاتب به تلفظ كلمه در درج كلام توجه كرده و الف را در كتابت انداخته است آن مورد كلمه (ايها) است كه در همه جاى مصحف با اثبات الف آمده ولى در سه مورد الف آن در كتابت نيز حذف شده است(4): در سوره نور (24/31) (ايّه المؤمنون) و در سوره زخرف(43/49) (يايّه الساحر) و در سوره رحمن (55/31) (ايّه الثقلان). وقتى لفظ فتحه بلند را در (ايّها) در درج كلام در اين مثالها ملاحظه مى كنيم مى بينيم كه از اين قاعده متأثر شده است كه حفظ حركت بلند در يك مقطع بسته، ناپسند است. همان مطلبى كه آن را در بحث از حذف علامت كسره بلند و ضمه بلند، عنوان كرديم. فتحه بلند در آخر كلمه (ايها) به لام ساكن كه پس از آن آمده رسيده است و ناطق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 19.
2. همان مصدر ص 20
3. بنگريد به: الكتاب، ج 2، ص 290.
4. مهدوى، ص 108 و دانى: المقنع، ص 20.

صفحه 266


مجبور شده حركت بلند را كوتاه كند و به فتحه كوتاه برسد. كاتب نيز خط را در اين سه مورد مطابق تلفظ نوشته و علامت الف را به همين جهت انداخته است;(1) همان گونه كه نظير آن را در بحث از كسره و ضمه بلند گفتيم.
همچنين مى بينيم كه (ها) براى تنبيه و (يا) براى ندا در تمام موارد در رسم عثمانى با حذف الف آمده است، مانند (هأنتم(2)، هؤلاء، هذا، هذه، هذان، هذين) و (يأيها، يأرض، يأولى الالباب، يأخت، ينوح، يلوط، يقوم، يرب) و مثالهايى مانند آنها(3) كه به كلمات بعدى متصل شده و با آنها معامله الف متوسط شده است(4) ولى از نظاير آنها مانند: (ما، لا) الف حذف نشده و در همه جا با الف آمده است.
همان گونه كه رسم كسره و ضمه بلند دستخوش حذف و يا عدم اثبات در بعضى از حالات مى شود، فتحه بلند هم در اين جهت، (بخصوص در وسط كلمه) مانند آنهاست و افزون بر آنها ويژگيهاى ديگرى هم دارد كه از مسأله حذف و اثبات فراتر مى رود و گاهى آن را با علامتهاى ديگرى كه با تلفظ آن مناسبت ندارد مى نويسند و مثلا در بعضى از كلمات، فتحه بلند با ياء و در بعضى از كلمات با واو نوشته مى شود كه هيچ گونه دلالتى بر تلفظ آن ندارد (مثالهاى آن خواهد آمد)
2. رسم فتحه بلند با (ياء)
در مورد رسم الف با ياء بايد بگوييم كه همه مصاحف اتفاق دارند كه فتحه بلند آخر كلمه را در مواردى كه كلمه ناقص يايى باشد، چه فعل و چه اسم، و يا كلمه چهار حرفى باشد، با ياء مى نويسند; و تفاوتى نمى كند كه كلمه متصل به ضمير باشد يا نه، به حرف ساكن برسد يا نه. مانند اين مثالها(5): (الموتى، السلوى، المرضى، الاسرى، شتّى، صرعى، طوبى، الحسنى، لليسرى، للعسرى، البشرى، موسى، عيسى، احدى، احديهما، احديهنّ، بشريكم،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ما اين توجيه را بر توجيه ديگرى ترجيح مى دهيم كه مى گويد: اين سه مورد بنا بر قرائت ابن عامر نوشته شده; او (هاء) را با ضمه خواند (بنگريد به: دانى: التيسير، ص 162-161).
2. توجه شود كه الف بعد از ها از كلمه ضمير انتم است كه پس از ها آمده است.
3. دانى: المقنع، ص 16.
4. ابوبكر انبارى اين مطلب را چنين توجيه مى كند (ج 1، ص 173): «علت اينكه الف از (يا) حذف شده اين است كه يا فقط به اسماء داخل مى شود و به افعال داخل نمى شود و لذا الف را به جهت كثرت استعمال حذف كردند.»
5. بنگريد به دانى: المقنع، ص 63 و عقيلى، لوح 3.

صفحه 267


اخريكم، مجريها، مرسيها، الهدى، الهوى، العمى، ادنى، ازكى، اربى، سعى، رمى، يتلى، تدعى، يخفى، آتيكم، اريكم، ايتها، يصليها) و مانند آنها. همچنين فتحه بلند در اين مثالها نيز همه جا با ياء نوشته شده: (على، الى، حتى، متى، بلى)
البته اين در صورتى است كه در آخر كلمه دو (ياء) جمع نشده باشد، مانند: (الدنيا، العليا، الرءيا، رءياك، الحوايا، و احيا، احياهم، محياى، محياهم) و نيز مانند: (هداى، مثواى) و نظير آنها كه در اين حالت با الف نوشته مى شود و براى آن چنين دليل آورده اند كه اجتماع دو (ياء) در يك جا ناپسند است. البته از اين قاعده مواردى استثنا شده كه از جمله آنها كلمه (يحيى) مى باشد كه در تمام قرآن اين كلمه چه اسم باشد چه فعل با دو ياء نوشته شده است(1).
همچنين هفت كلمه كه بايد با ياء نوشته مى شد، فتحه بلند آخر كلمه با الف نوشته شده است(2) كه عبارتند از: (عصانى) در سوره ابراهيم (14/36) و (الاقصا) در سوره اسراء (17/1) و (تولاه) در سوره حج (22/4) و (اقصا) در سوره قصص (28/20) و در سوره يس (36/20) و (سيماهم) در سوره فتح (48/29) و (طغا) در سوره حاقه (69/11).
و نيز مصاحف اتفاق دارند بر اينكه اسماء و افعالى را كه ناقص واوى و سه حرفى هستند با الف بنويسند. مانند: (الصفا، شفا، سنا، خلا، عفا، دعا، بدا، نجا، علا) مگر در شش مورد كه در آنها با ياء نوشته شده(3) و عبارتند از: كلمه (الضحى) در هر كجا كه باشد (مضاف باشد يا نه، الف و لام داشته باشد يا نه) و (زكى) در سوره نور (24/21) و (دحيها) در سوره نازعات (79/30) و (تليها) و (ضحيها) در سوره شمس (91/2 و 1) و (سجى) در سوره والضحى (93/2).
أ: موضع دانشمندان پيشين درباره اين پديده
دانشمندان علم رسم، علت كتابت فتحه بلند به صورت ياء را در كلماتى كه ناقص يايى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مهدوى، ص 87 و دانى: المقنع، ص 64ـ63 و عقيلى، لوح 3.
2. بنگريد به: مهدوى، 87 و دانى: المقنع، ص 64 و المحكم از او، ص 161ـ160 و نيز بنگريد به: كتاب «الهجاء» از يك نويسنده ناشناخته كه در لوح 13 شش كلمه را مى شمارد: (و مضا مثل الاولين) (زخرف 43/8) و (جنا الجنتين) (الرحمن 55/54) و (احيا الناس) (مائده 5/32) و طغا و اقصا و الاقصا كه در متن آمده است.
3. بنگريد به: مهدوى، ص 86 و دانى: المقنع، ص 66 و عقيلى، لوح 6.

صفحه 268


هستند، قصد «اماله» و غلبه دادن اصل كلمه دانسته اند(1); يعنى فتحه بلند در اين موارد به صورت ياء و يا نزديك به آن تلفظ مى شود; همان گونه كه عادت بسيارى از عربها در اماله كلمات همين است و از بعضى قرّاء نيز همين طور نقل شده است و يا اينكه بگوييم آن حرف مطابق اصل خود نوشته شده كه در بعضى از صيغه ها آشكار مى شود. گفته اند در مواردى كه ناقص واوى است و با الف نوشته شده همين مطلب ملحوظ بوده چون در آنجا اماله ممتنع است(2).
و اما نوشتن فتحه بلند با (ياء) در ناقص واوى در شش مثالى كه گذشت براى آن نيز چنين علت آورده اند كه آن به خاطر پيروى از فواصل آيات قبل و بعد است كه در آنها ناقص يايى با ياء نوشته شده و خواسته اند كه فواصل آيات به يك شكل باشد(3). ابوبكر انبارى عقيده اخفش را در تحليل اين موضوع چنين آورده است: اين كلمات با ياء نوشته شده چون اواخر آياتى كه با آنهاست با ياء نوشته شده است، پس در اينجا هم مانند آيات قبل و بعد عمل كرده اند. توضيح اينكه قبل از كلمه (سجى) كلمه (والضحى) قرار دارد و قبل از كلمه (تليها) كلمه (وضحيها) قرار دارد. او مى گويد: و اگر خواستى بگو كه در كلمه (سجى) و (تلى) واو را قلب به ياء كرده اند. و نيز مى گويد: گفته شده كه در اين كلمات در يك مورد به خاطر پيروى از كلمات قبل و بعد با ياء نوشته شده و موارد ديگر را هم به همان صورت نوشته اند تا خط آن دو گونه نشود مانند: (قضى) كه (قضيت و قضينا) گفته مى شود تا خط آن يكى باشد(4).
ابوالعباس احمد بن عمار مهدوى، كتابت ناقص يايى ها با ياء را، دلالت آن بر ياء و تفاوت ميان آنها و ناقص واوى ها دانسته است و در هر كجا كه با الف نوشته شود به خاطر مطابقت با تلفظ كلمه است واما ناقص واوى ها، آنها را با الف نوشته اند تا ميان آنها و ناقص يايى ها تفاوت بگذارند و در هر كجا كه با ياء نوشته شده به خاطر اين است كه وقتى به آن كلمه زوايد داخل شد و يا به صورت فعل مجهول درآمد، واو به ياء برمى گردد. و بيشترين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مكى: الكشف، ج 1، ص 3 و دانى: المقنع، ص 63 و سليمان بن نجاح، لوح 6 و 18 و جعبرى، برگ 250 ب و شيرازى، لوح 11 و قسطلانى، ج 1، ص 81 و بنگريد به: ابن جنى: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 56.
2. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 66 و شيرازى، لوح 12.
3. دانى: المقنع، ص 67.
4. ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 438ـ437.

صفحه 269


مواردى كه ناقص واوى با ياء نوشته شده كلماتى است كه با ناقص يايى ها مجاورت دارند و به همين جهت آنها نيز با ياء نوشته شده اند تا فواصل آيات هماهنگ باشد و بر يك منوال قرار بگيرد(1).
اما ابو عمرو دانى در كتاب خود «الموضح فى الفتح و الاماله» به اين مطلب اشاره كرده كه دانشمندان اختلاف دارند در اينكه آيا كدام يك از فتحه و اماله از لحاظ عقلى قابل قبول تر و از لحاظ قاعده بهتر است؟ در پاسخگويى به اين پرسش(2) غير از عقيده ابوعبيد قاسم بن سلام چيزى براى ما اهميت ندارد; او گفته است كه اصل بر فتحه است و در ردّ سخن كسانى كه به دليل وجود ياء در خط، اماله را مقدم داشته اند، گفته است: آنها براى ترجيح اماله به خط احتجاج كرده اند و گفته اند كه ما در مصاحف همه اين حروف را با ياء ديده ايم. در پاسخ گفته: به نظر ما براى كسانى كه به پيروى از خط اماله را ترجيح مى دهند، لازم مى آيد كه در كلماتى مانند: (على، الى ولدى) نيز با اماله بخوانند; زيرا همه آنها با ياء نوشته مى شود در حالى كه هيچ كس آنها را با اماله نخوانده است(3).
از اين سخن ابوعبيد چنين فهميده مى شود كه به نظر او الفهايى كه در رسم الخط به صورت ياء نوشته شده، به خاطر اماله نيست ولى دانى عقيده او را در ترجيح فتحه بر اماله، مورد اشكال قرار داده و گفته است(4): چيزى كه ابوعبيد به آن احتجاج كرده و فتحه را بر اماله ترجيح داده و آن را بر اماله تغليب نموده است، مخالف او را ملزم نمى كند; زيرا كه آن يك دليل قاطع نيست چون مخالف ابو عبيد، وجهى را صواب مى داند و احتمال مى دهد كه از وجه انتخابى ابو عبيد بهتر است. وى سپس مى گويد(5): و اما سخن او درباره (على والى ولدى) كه گفته است اگر كسى اماله را به خاطر رسم الخط ترجيح بدهد بايد در اين كلمات هم اماله كند، بايد بگوييم كه اين سخن نيز بر مخالف لازم نمى آيد; زيرا مخالف او مى تواند بگويد: در اين كلمات الفها به صورت ياء نوشته نشده كه دلالت بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: هجاء مصاحف الامصار، ص 90.
2. بنگريد به: الكشف، ج 1، ص 168 و دانى: الموضح، برگ 24 أ و دكتر عبد الفتاح شلبى: الاماله، ص 64.
3. دانى: الموضح، برگ 24 أ اين مطلب را علم الدين سخاوى در جمال القراء نقل كرده است (بنگريد به: برگ 183 ب).
4. الموضح، برگ 24 ب.
5. همان مصدر، برگ 25 أ و 25 ب و بنگريد به: علم الدين سخاوى: جمال القراء، برگ 187 / أ.

صفحه 270


اصل آنها بكند و يا جواز اماله را برساند همان گونه كه در كلمات ديگر چنين است، بلكه اين كار به سبب ترس از مشابهت آنها به كلماتى است كه در شكل همانند آنهاست. دليل ديگر بر اينكه آنها (على والى ولدى) را به علت همان فرق گذارى، با ياء نوشته اند، اجماع آنها بر ترك اماله اين كلمات است(1).
از اينها گذشته، ائمه قرائت كلماتى را كه با ياء نوشته شده تنها به خاطر رسم الخط با اماله نمى خوانند بلكه اماله اين كلمات به سبب وجود روايت صحيحى است مبنى بر اينكه پيامبر خدا آنها را با اماله مى خوانده است. آنگاه اين روايت بر زيبايى و جواز و مؤكد بودن اماله و وقوع آن با نوشتن اين حروف به شكل ياء دلالت مى كند چون اماله از ياء است و ياء از عوامل به وجود آورنده آن است.
بنابراين، نظرات دانشمندان گذشته در مورد رسم الف به شكل ياء در اين خلاصه مى شود كه اين عمل يا به خاطر اماله است (و آن اين است كه فتحه كوتاه يا بلند را نزديك به كسره كوتاه يا بلند بخوانى)(2) و يا بدان جهت است كه اصل بناى اين كلمات ياء است تا در (رمى) مثلاً گفته شود: (رميت، يرمى، الرمى...) كه نشان مى دهد اصل فتحه بلند در (رمى) همان ياء است و لذا مطابق اصل با ياء نوشته مى شود(3). و يا اينكه بعضى از كلماتى كه با ياء نوشته شده به علت فرق گذارى ميان آن و كلماتى است كه در شكل با آن مشترك است و يا كلماتى كه اصل آنها واو است، به جهت تبعيت از كلمات ديگر و براى متحد بودن رؤوس آيات، با ياء نوشته شده است.
ب: بررسى آراء دانشمندان گذشته
به نظر مى رسد كه هيچ يك از اين وجوهى كه دانشمندان ذكر كرده اند نمى تواند به صورت فراگير همه مثالهايى را كه در آنها فتحه بلند به صورت ياء نوشته شده توجيه و تفسير كند; زيرا از تحليل به اماله، مواردى كه در آنها قراء اجماع بر عدم اماله كرده اند، استثنا مى شود و تحليل به ريشه كلمه همه مواردى را كه در آنها ناقص واوى با ياء نوشته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. امام مكى عقيده دارد (الكشف، ج 1، ص 193) كه الف در (على والى ولدى) از آن جهت با ياء نوشته مى شو دكه آنها وقتى با ضمير همراه مى شوند در تلفظ قلب به ياء مى شوند مانند: (عليه واليه ولديه) لذا در صورت انفراد هم به پيروى از حالت اتصال به ضمير، با ياء نوشته مى شوند.
2. دكتر عبدالفتاح شلبى: الاماله، ص 51. و نيز در تعريف و معناى اماله بنگريد به: مبرد، ج 3، ص 42 و ابن جنى: الخصائص، ج 2، ص 141 و مكى: الكشف، ج 1، ص 168 و ابن يعيش، ج 9، ص 54 و ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 35 و دكتر ابراهيم انيس: فى اللهجات العربيه ص 64 و بنگريد به: دكتر عبدالفتاح شلبى: الاماله ص 15ـ14.
3. دانى مى گويد (الموضح، برگ 26 ب): «بدان كه هر گاه خواستى اصل الفى را كه از چيزى قلب شده است، بشناسى، آن را با چهار چيز به دست مى آورى: بااسمى كه از آن اخذ نمودى و يا با فعل و يا با تثنيه و يا با جمع. پس اگر در همه يا يكى از اينها ياء ظاهر شد اصل آن ياء است و اگر واو ظاهر شد، اصل آن واو است.» و نيز بنگريد به: دانى: التيسير، ص 47 و مكى: الكشف، ج 1، ص 180 و ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 35.

صفحه 271


شده، در بر نمى گيرد. و اما تحليل به فرق گذارى و تبعيت به طورى كه واضح است دلالت بر مقصود نمى كند و از همين جا صحت اين تحليلها و يا كافى بودن آنها زير سؤال مى رود.
اما تحليل كلماتى كه ناقص واوى هستند ولى با ياء نوشته مى شوند به اينكه آنها به خاطر تبعيت از رؤوس آيات قبل و بعد و همگون بودن فواصل آيات به اين صورت نوشته شده، اين تحليل پرسشى را در مورد حرص بر رعايت تناسب رؤوس آيات برمى انگيزد، و آن اينكه آيا اين امر از تلفظ كلمه تجاوز مى كند و به رعايت تناسب در شكل كلمه هم مى رسد؟ تحليل مزبور بر اين اساس پايه گذارى شده كه كلمه اى كه در رأس يك آيه آمده و در آخر آن فتحه بلند است و همراه با فواصل ديگرى است كه آخر آنها نيز فتحه بلند است و با ياء نوشته شده، بايد در اين كلمه هم الف به صورت ياء نوشته شود; مثلا كلمه (سجى) در سوره والضحى با ياء نوشته شده چون رؤوس آيات همجوار آن داراى فتحه بلندى است كه با ياء نوشته شده است به اين شكل: (والضحى ـ و الّيل اذا سجى ـ ما ودّعك ربّك و ما قلى).
حال مى گوييم اگر بعضى از اين كلمات فقط يك بار در قرآن وارد شده آن هم در رأس يك آيه، كلمه (الضحى) در شش مورد آمده كه گاهى در وسط آيه و گاهى در آخر آن، گاهى به صورت مضاف و گاهى به صورت غير مضاف، ولى در همه اين موارد با ياء نوشته شده است و اين نشان مى دهد كه در اين كلمه اين حالت عموميت دارد و به فواصل آيات مربوط نيست; و اينكه گفته شود كلمه مورد بحث در جايى به خاطر تبعيت از فواصل آيات با ياء نوشته شده و در بقيه موارد هم به همين صورت آمده تا شكل آن متحد شود، سخن بى دليلى است، بخصوص اينكه مواردى وجود دارد كه در فواصل آيات، كلماتى پشت سر هم آمده كه آخر آنها فتحه بلند است و با ياء نوشته شده ولى در ميان آنها كلمه اى با همان الف نوشته شده است; و يا مثلا در فواصل آيات كلماتى است كه همگى با الف نوشته شده كه در حال وقف جايگزين تنوين شده اند، ولى در ميان آنها كلمه اى وجود دارد كه آخر آن فتحه بلند است ولى با ياء نوشته شده است. اين نمونه ها اصل مزبور را كه اين تحليل مبنى بر آن است نقض مى كند.
مثلا در سوره كهف كلمه (هدى) را مى بينيم كه در ميان رؤوس آياتى واقع شده است

صفحه 272


كه با الف عوض از تنوين مفتوح ختم مى شوند و به اين صورت پشت سر هم آمده اند: (كهف 18/11 ـ 14) (عددا، أمدا، هدى، شططا) و در سوره طه (20/74ـ71) (ابقى، الدنيا، و ابقى، و لا يحيى) و نيز در همان سوره (118ـ113) (... ذكرا، علما، عزما، ابى، فتشقى، و لاتعرى) و در سوره نجم (53/31ـ26) (ويرضى، الانثى، شيئا، الدنيا، اهتدى، الحسنى) و نيز در همان سوره (45ـ43) (وابكى، و احيا، الانثى) و نيز همان وضع را در سوره طلاق (65/7ـ5) و در سوره نازعات (79/37ـ39) و در سوره اعلى (87/17ـ15) مى بينيم.
ملاحظه فواصل آيات به طور كلى نشان مى دهد كه آنها ميل به اين دارند كه با كلماتى متشابه پايان پذيرند، همان گونه كه مثلا از مقايسه فواصل سوره كهف كه همگى با الف ختم مى شود، ظاهر است; همچنين فواصل سوره طه كه با فتحه بلندى كه به صورت الف نوشته شده پايان مى يابد. با وجود اين نمى توان گفت كه هر كجا در فواصل آيات كلمه اى مخالف قبل و بعد وارد شد، بايد رسم آن را تغيير داد تا شكل و خط آن با بقيّه يكى باشد. و براى همين است كه تحليل مزبور كه در بعضى از مثالها ذكر كرده اند، ضعيف به نظر مى رسد; زيرا كه اساس آن ضعيف است; همان گونه كه از تتبع مثالها به دست مى آيد.
و اما اين تحليل كه كلمات ناقص يايى كه با ياء نوشته شده جهت فرق گذارى ميان آنها و ناقص واوى هاست و كلمات ناقص واوى كه با الف نوشته شده براى فرق گذارى ميان آنها و ناقص يايى هاست، اين تحليل نيز دليل روشنى ندارد كه آن را قابل قبول نمايد، بلكه به نظر مى رسد كه اين سخن در تفسير و توجيه بعضى از پديده هاى رسم در كتابت اصل و پايه درستى ندارد و بعضى از دانشمندان كه از دسترسى به تفسير درست بعضى از خصوصيات رسم الخط و يا زيادتى هايى كه در آن وجود دارد عاجز شده اند، به ناچار گفته اند كه اين پديده و اين زيادت به خاطر فرق گذارى ميان آن با كلمات مشابه است(1).
و اما تحليلى كه بيش از تحليلهاى ديگر عموميت دارد و حجت آن روشنتر است، همان تحليلى كه مى گويد: هر كجا كه فتحه بلند با ياء نوشته شده، به خاطر اين است كه كلمه را با اماله بخوانند تا فتحه بلند به كسره بلند كه با ياء نوشته مى شود، مايل گردد، درباره اين تحليل بايد بگوييم كه بر ما ثابت نشده كه كاتبان مصاحف در عهد عثمان، الفاظ را بررسى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: فصل مقدماتى همين كتاب.

صفحه 273


مى كردند و هر كدام كه بايد با اماله خوانده مى شد آن را با ياء مى نوشتند و هر كدام كه بايد بدون اماله خوانده مى شد با الف مى نوشتند،(1) بلكه دلايلى در دست است كه اين سخن را رد مى كند كه فتحه هاى بلند را به علت اماله به شكل ياء مى نوشتند(2).
اولاً، در كتب نحو و قرائات مطالبى وارد شده دالّ بر اينكه از قبايل عرب قبيله هاى تميم و قيس و اسد و عموم اهل نجد اماله مى كردند;(3) و على رغم اينكه سخنان سيبويه اشاره دارد بر اينكه بعضى از اهل حجاز اماله مى كردند (ولى عموم عربها اماله نمى كردند)(4)دانشمندان و قرّاء تأكيد مى كنند بر اينكه فتحه و اماله دو لغت شايع در زبان فصحاى عرب كه قرآن به لغت آنها نازل شده است، مى باشد، و اينكه فتحه لغت اهل حجاز و اماله لغت عموم اهل نجد از قبيله هاى تميم و اسد و قيس است(5) و با اينكه ابن جزرى گفته است: «كسى از قرّاء نيست مگر اينكه اماله از او روايت شده كم يا زياد»(6)، ولى آنچه كه به صورت كلى ملاحظه مى شود اين است كه قاريان عراق بخصوص كوفه بيشتر از قاريان حجاز با اماله مى خواندند; زيرا كه در ميان ده قارى مشهور، اماله كردن تنها از حمزه و كسايى و خلف نقل شده و همه اينها پيشوايان قرائت در كوفه بودند ولى در قرائت قاريان حجاز مانند ابن كثير مكى و ابو جعفر و نافع كه هر دو اهل مدينه بودند، اماله وجود ندارد جز در موارد اندك(7). و مفهوم اين سخن آن است كه لغت شايع در حجاز و قرائت مكه و مدينه به طور عموم فتحه بوده است نه اماله(8). يعنى اينكه اماله لغت كسانى كه بر كتابت مصاحف مباشرت داشتند، نبود.
و ثانيا، آنچه در روايات قاريان درباره اماله وارد شده، تمام كلماتى را كه در آنها فتحه بلند با ياء نوشته شده در بر نمى گيرد و كلمات متعددى همان گونه كه پيشتر گفتيم از آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دكتر عبدالفتاح شبلى: الاماله، ص 196.
2. برجشتراسر مستشرق معتقد است كه (التطور النحوى، ص 39ـ38): كلمات عربى كه با ياء نوشته مى شود، كاتبان آنها را به جهت اشاره به اماله چنين نوشته اند. سپس استدلال مى كند به اينكه اماله پيش اهل حجاز معروف بوده است. ولى خواهيم ديد كه هم روايت و هم واقعيت اين ادعا را نفى مى كند.
3. بنگريد به: دكتر عبدالفتاح شلبى: الاماله، ص 75.
4. بنگريد به: الكتاب، ج 2، ص 259، 260، 261 او مى گويد: (ج 2، ص 263) «بدان كه اين طور نيست كه هر كس الفها را با اماله خواند، موافق غير عربها از آنها كه اماله مى كردند باشد ولى گاهى دو گروه با يكديگر مخالفت مى كنند و در بعضى از كلماتى كه گروه مخالف اماله مى كنند با نصب مى خواند بعضى از كلماتى را كه گروه مخالف با نصب مى خوانند اماله مى كند همچنين كسى كه لغت او نصب است با ديگران كه آنها هم با نصب مى خوانند، موافق نيست ولى كار او و طرف مقابلش مانند كار دو گروه اوّل است در كسره. پس هرگاه عربى را ديدى كه چنين مى كند، گمان نكن كه او لغت خود را مخلوط كرده است بلكه اين از كارهاى آنهاست».
5. دانى: الموضح، برگ 23 ب، و بنگريد به: مكى: الكشف، ج 2، ص 379 و ابن يعيش، ج 9، ص 54 و ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 20.
6. منجد المقرئين، ص 60.
7. بنگريد به: دانى: الّتيسير، ص 46 و بعد. و ابن يعيش، ج 9، ص 54 و ابن جزرى: النشر، ج 2، ص 35 و بعد و دكتر ابراهيم انيس: فى اللهجات العربيه، ص 60 و دكتر عبدالفتاح شلبى: الاماله، ص 108.
8. در كتاب معجم الادباء ياقوت (ج 13، ص 174) آمده است كه كسايى همراه با هارون الرشيد حج مى كرد در بعضى از نمازها امامت را به عهده گرفت و خواند: (ذريّة ضعافا خافوا عليهم. سوره نساء 4/9) و كلمه (ضعافا) را با اماله خواند وقتى نماز تمام شد، مردم به او اعتراض كردند حتى گمان مى رود كه او را كتك زدند. و اين نشان مى دهد كه اهل حجاز در قرائت خود اماله نمى كردند.

صفحه 274


استثنا شده است كه عبارتند از: (حتى، الى، على، لدى، مازكى) اين كلمات به اجماع قراء مفتوح هستند.(1) همچنين بعضى از كلماتى كه با اماله خوانده شده است با الف نوشته شده، مثلا از فعلها: (جاء، شاء، زاد، ران، خاف، طاب، خاب، حاق، ضاق، زاغ)(2) و از اسمها هر الفى كه پس از آن راى مكسوره قرار دارد، مانند: (النار، القهار، الغار، بقنطار، بدينار) و مانند آنها(3). و اين مى رساند كه اماله در كلماتى كه با ياء نوشته شده و اماله ندارد و يا با الف نوشته شده و اماله دارد، اساس كار نبوده است. و سخن دانى را پيش از اين نقل كرديم كه ائمه قرائت كلماتى را كه ناقص يايى هستند تنها براى رسم الخط اماله نمى كردند، بلكه هر كجا كه روايت صحيحى بر اماله بود اماله مى كردند. و صاحب كتاب (الهجاء) از قراء نقل مى كند كه كسانى كه با اماله مى خوانند به مصحف نگاه نمى كنند، بلكه تمام ناقص يايى ها را با اماله مى خوانند (مانند كسايى). آنها در (جناالجنتين) بر (جنا) و در (طغا الماء) بر (طغا) و در (اقصا المدينه) بر (اقصا) و در (احيا الناس) بر (احيا) وقف مى كنند. و شايد معناى اين روايت كه ابن ابى داود(4) و دانى(5) از وكيع بن اعمش نقل كرده اند كه ابراهيم مى گفت: قراء الف و ياء را در قرائت يكى مى دانستند اين باشد كه كسى كه با فتحه يا اماله مى خواند، نگاه نمى كند به اينكه فتحه بلند با الف يا با ياء نوشته شده است، بلكه او به روايت اعتماد مى كند، خواه با رسم موافق باشد يا مخالف.
و لذا تمام اين قراين گواهى مى دهد كه اماله در رسم ياء در فتحه هاى بلند اساس كار نبوده است، ولى در عين حال ملاحظه مى شود كه ميان اماله و خط توافق كلى وجود دارد و بيشتر كلماتى كه با اماله خوانده مى شود كلماتى هستند كه در آنها فتحه بلند با ياء نوشته شده است، و شايد سبب اين توافق اين باشد كه در هر يك از اماله و خط، بازگشت از الف به ياء رعايت شده و يا اساسا ناشى از ياء است(6).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: التيسير، ص 46، و ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 37.
2. دانى در (المقنع، ص 66) نقل مى كند كه عاصم جحدرى گفت كه او آيه: (ما طاب لكم من النساء) (نساء 4/3) را ديده است كه با ياء نوشته شده: (طيب) و نيز كسايى گفته كه در مصحف ابى بن كعب كلمه (وللرجال) (بقره 2/228) را ديده است كه با ياء نوشته شده: (للرجيل) و با اينكه دانى تصريح مى كند كه اين كلمات را در هيچ يك از مصاحفى كه ديده به اين شكل نديده است، در عين حال شايد اين دو كلمه در بعضى از مصاحف به سبب اماله چنين نوشته شده است و كاتب آنها را بر اساس اماله نوشته است و شايد اين رسم الخط يك پديده لغوى قديمى بوده است.
3. بنگريد به: دانى: التيسير، ص 50 و بعد.
4. المصاحف، ص 104، 105.
5. الموضح، برگ 25 أ.
6. بنگريد به: دكتر عبدالفتاح شلبى: الاماله، ص 227 و نيز: رسم المصحف والاحتجاج به فى القراءات از همان نويسنده، قاهره، مكتبة نهضة مصر 1960، ص 77.

صفحه 275


همچنين اين سخن كه ريشه نوشتن فتحه بلند با ياء در اين مثالها همان رعايت اصل كلمه است، سخن روشن و دقيقى نيست; زيرا كه علاوه بر بعضى از استثناهايى كه دانشمندان ذكر كرده اند، اين قول روشن نمى كند كه آيا مجرد آمدن بعضى از صيغه هاى كلمه با ياء، در تحليل رسم فتحه بلند با ياء كافى است و يا كلمه اى كه با فتحه بلند آمده خود آن ريشه در ياء دارد يعنى اينكه آن كلمه با ياء تلفظ مى شده است؟ آنچه از كلام علماى سلف فهميده مى شود اين است كه آنها به همان سخن اوّل اكتفا مى كردند. و بدين گونه اين مشكل همچنان بدون راه حلى كه تمام مثالها را در بر گيرد و براى آن سند قابل اعتمادى وجود داشته باشد، باقى مى ماند.
ب: توجيه بهتر اين پديده
شايد شق دوم پرسش قبلى بتواند اين پديده را تفسير و توجيه كند و آن اينكه اين كلمات روزگارى با ياء خوانده مى شد و براى همين هم با ياء نوشته مى شد، تا اينكه تطورى حادث گرديد و تلفظ ياء در اين كلمات به فتحه بلند تبديل شد، ولى كتابت با اين تطور هماهنگى نكرد و لذا اين كلمات با ياء نوشته شد، همان گونه كه در بسيارى از كلمات در رسم عثمانى ملاحظه مى كنيم، در حالى كه تلفظ آنها با فتحه بلند است.
وقتى تمام مثالهاى اين پديده را مورد توجه قرار مى دهيم، مى بينيم كه ياء در صيغه هاى متعدد آنها آشكار مى شود و اين همان چيزى است كه دانشمندان پيشين را واداشته كه بگويند فتحه بلند مطابق با اصل كلمه به صورت ياء نوشته شده است; ولى آيا اين احتمال وجود ندارد كه بگوييم اين فتحه بلند در اين كلمه هم مانند صيغه هاى ديگر كلمه، روزى به صورت ياء بوده و بعدها به صورت فتحه بلند درآمده است آن هم به خاطر تطورى كه بر كلمه حادث شده بخصوص اينكه در آخر كلمه واقع شده است؟ مى بينيم كه اين تطور گاهى بر فعل ماضى و گاهى بر فعل مضارع حادث گرديده و اى بسا گاهى شامل حال مصدر هم شده است. از جمله كلماتى كه ماضى آنها با الف و مضارع آنها با ياء است، اين كلمات مى باشد: (جنى، يجنى، مشى، يمشى، رمى، يرمى) و از كلماتى كه مضارع آنها با الف و ماضى آنها با ياء است اين كلمات را مثال مى زنيم: (خشى، يخشى، رضىَ ـ يرضى، بقىَ ـ يبقى، لقىَ ـ يلقى، نسىَ ـ ينسى، فنىَ ـ يفنى) و مى بينيم كه بعضى از مصدرهاى اين

صفحه 276


افعال نيز با ياء نوشته و خوانده مى شوند مانند: (مشياً، رمياً) و در بعضى ديگر ياء به صورت فتحه بلند است و يا اينكه هر دو حالت را دارد، مانند: (اذِىَ اَذىً و انى انياً و خزى خَزياً و خِزىً و رَضىَ رِضاً) شايد بتوانيم از اين مطلب چنين نتيجه بگيريم كه همه اين فتحه هاى بلند در اصل ياء بوده و از ياء به فتحه بلند تغيير يافته است. و از چيزهايى كه به اين تغيير كمك كرده، وقوع آنها در آخر كلمه است و لذا در حال اتصال به ضمير، آن را با ياء مى بينيم، مانند: (مشيت، رميت، يخشيان و يرضيان) و اين بدان معناست كه ياء در وسط كلمه كمتر دچار تطور و تحول شده است و شايد بتوان گفت كه طبق اين سخن، امكان دارد كه هر فعل معتل اليائى در ماضى و مضارع و مصدر دو صيغه داشته باشد: يكى صيغه قديمى با ياء و ديگرى صيغه تغيير يافته با الف و بگوييم: (رضِىَ و رضى مثل رمى و يرضى و يرضِى مثل يرمى و رضاً و رضياً مثل رمياً) و شايد آمدن فعل (بقِىَ) با صيغه ديگر: (بقى) و نيز آمدن مصدر (خَزِىَ) با دو صيغه (خِزياً و خزىً) از چيزهايى است كه پذيرش اين فرضيه را محتمل مى سازد.(1) شك نيست كه در بسيارى از افعال تمام صيغه ها به همه مراحل اين تطور نرسيده است و بعضى از آنها را مى بينيم كه همان صورت اولى لفظ را در مضارع يا ماضى حفظ كرده و يا به هر دو صورت، تلفظ مى شود، ولى فعلى مانند (سعى) هم در ماضى و هم در مضارع دچار تحول شد: (سعى يسعى) ولى مصدر آن متحول نشده است (سعياً).
اگر آنچه گفتيم صحيح باشد، در اينجا چندان اهميت ندارد كه تاريخ اين تطور را كه در مراحل پيشين از تاريخ عربى حادث شده است، تعيين كنيم; بلكه حتى تلاش براى تعيين چنين تاريخى اكنون يك گامى است كه بدون ادله كافى برداشته مى شود و كافى است كه ما براى مراحل اين تطور كه در افعال معتل الياء احتمال داده مى شود، مثالى بزنيم. مثلا فعل (رمى) بر حسب اصل فرضى (رَمَىَ)(2) بوده است سپس ياء كه در آخر كلمه بود به فتحه بلند تغيير يافت و اين تغيير جز اين نبود كه ياء ساقط شد و حركت آن به حرف قبلى كه ميم است داده شد و دو حركت كوتاه تبديل به يك فتحه بلند شد به اين صورت:
(rama - a --> ramaa) اما با وجود اين تحول در لفظ، رسم كلمه همچنان با ياء باقى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابوعمرو دانى در المحكم، ص 157 آنجا كه درباره رسم كلمه (تراءى) با الف تنها بعد از ياء در آيه (تراء الجمعان) (شعراء 26/61) صحبت مى كند، مى گويد: اصل اين فعل همان (تراءى) بر وزن تفاعل است و مانند فعل سالم تضارب و تقاتل است و چون يايى كه لام الفعل است متحرك شد و ماقبل آن مفتوح، ياء به الف قلب مى شود (تراءا) و اين همان پديده اى است كه آن را در افعال ثلاثى معتل مى بينيم مانند: (رمى و سعى).
2.. ـ بنگريد به: برجشتراسر، ص 39.

صفحه 277


ماند; زيرا كه كتابت به طورى كه قبلا نيز گفته ايم، كمتر تحول و تغيير مى پذيرد و بيشتر حالت قديمى خود را حفظ مى كند(1).
اينكه چنين تطورى را در رسم عثمانى در تمام كلماتى كه فتحه بلند با ياء نوشته شده پيگيرى كنيم و آنها را به اصل يايى خود برگردانيم كار آسانى نيست، هر چند كه در همه آنها در بعضى از صيغه ها ياء ظاهر مى شود، ولى ما اين توجيه و تفسير را شامل تمام كلماتى مى دانيم كه فتحه بلند در آنها به صورت ياء نوشته شده، خواه ناقص يايى باشد يا ناقص واوى،(2) و خواه ثلاثى باشد يا غير آن، بر اين اساس كه هر كلمه اى كه با ياء نوشته شده روزى با ياء تلفظ مى شده است و براى همين است كه با ياء نوشته شده است ولى در تلفظ تطورى حاصل شده كه كتابت با آن همراهى نكرده است و لذا اين پديده در ميان ما ظاهر شده و در دهها كلمه از رسم عثمانى خود را نشان داده است.
با اينكه اين توجيه از خلال بررسى بعضى از مثالها در صيغه هاى متعدد آن به دست آمده، ولى تأمل در رسم كلماتى كه در آنها فتحه بلند به صورت ياء نوشته شده و تطبيق آن با روش رسم عثمانى در نشان دادن كسره و ضمه بلند، نشان مى دهد كه اين ياء كه اكنون به صورت فتحه بلند تلفظ مى شود، در اصل وضع به صورت ياء تلفظ مى شده و به همين جهت اكنون ياء نوشته شده است.
پيش از آنكه درباره اين موضوع به طور مفصل سخن بگوييم، به يك متنى به نام «متن صفوى» اشاره مى كنيم كه مستشرق آلمانى «انوليتمان» آن را تحقيق كرده وديده است كه كلمه (شتا) در آن متن به صورت (ش ت ى) نوشته شده. ليتمان سعى كرده كه ريشه اين صورت خطى را توضيح بدهد و گفته:(3) «فعل ناقص در متن صفوى صيغه واحدى دارد و آن به اين صورت است كه لام الفعل آن هميشه ياء است و اين نوع تغيير را در لهجه هاى سامى بسيار مى بينيم. و نيز روشن مى شود كه فعل ناقص در متن صفوى مانند فعل سالم صرف مى شود; يعنى (شَتَىَ يا شتىْ) و اگر اين لفظ (شتا) بود مى بايد به صورت (ش ت)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانشمندان علوم عربى تغيير ياء در حال وقوع در طرف را در مثالهاى ذكر شده ملاحظه كرده اند و از اين عمل گاهى به ابدال و گاهى به قلب تعبير كرده اند و گفته اند كه واو و ياء وقتى متحرك شوند و ماقبل آنها فتحه باشد، قلب به الف و يا تبديل به الف مى شوند (بنگريد به: ابن يعيش، ج 10، ص 16، 98) و سيوطى: همع الهوامع، ج 2، ص 222) و اين يك ملاحظه درست و صحيح است ولى تعبير به ابدال و يا قلب تعبير نارسايى است (بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنيه، ص 77) زيرا در اين مثالها هيچ گونه قلب يا تبديلى حاصل نمى شود بلكه واو و يا ياء ساقط مى شود و فتحه آنها مى ماند و اين فتحه با فتحه حرف قبلى يك فتحه بلند مى شود. البته اين موضوع مفصل تر از آن است كه ما در اينجا آن را بحث كنيم. ما فقط به آن مقدار كه پديده نگارش فتحه بلند به صورت ياء در مثالهاى مذكور را توضيح بدهد، اكتفا مى كنيم. (بنگريد به: دكتر محمد كمال بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت دوم، ص 118ـ116).
2. شش كلمه اى كه علماى سلف اصل آنها را واو مى دانند ولى با ياء نوشته مى شود، اكثر آنها واوى يايى است مانند: (الضحى، زكى، طحى، تلى، وحى) و بعضى از آنها واوى است ولى در بعضى از صيغه هاى آن ياء ظاهر مى شود (سجى) درباره مواد اين كلمات رجوع شود به: تاج العروس شرح القاموس از زبيدى. و اين اصل يايى، رسم فتحه بلند به صورت ياء را به ما توضيح مى دهد.
3. لهجات عربيه شماليه قبل الاسلام، ج 3، ص 250.

صفحه 278


نوشته مى شد همان گونه كه (على) به صورت (ع ل) و (الى) به صورت (إل) نوشته شده است. در اينجا مى توان اين استفاده را كرد كه فعل صفوى (ش ت ى) اگر با الف تلفظ مى شد، بايد (ش ت) نوشته مى شد بنابراينكه فتحه بلند علامتى در كتابت نداشت; همچنين مى توان گفت از آنجا كه استخدام علامت ياء به قدمت تاريخ الفباى قديمى است و علامت الف در اشاره به فتحه بلند تنها چند قرن پيش از اسلام استخدام شده است، لذا قديمى بودن استخدام علامت ياء و جديد بودن استخدام علامت فتحه بلند، راز اين مطلب را آشكار مى كند كه چگونه فتحه بلند در حال اتصال به ضماير به صورت ياء نوشته مى شود و الف كه علامت فتحه بلند است در آخر كلمات هميشه نوشته مى شود ولى در بسيارى از موارد كه در وسط كلمه قرار گرفته، حذف مى شود، و اين به بعضى از فتحه هاى بلند كه در اصل در آخر كلمه اند ولى چيزى به آنها متصل شده، نيز سرايت كرده و آنها نيز در رسم ساقط شده اند مانند، ساقط شدن الف در (نا) كه ضمير متكلمين است هنگامى كه ضميرى به آن متصل شود. ولى ملاحظه مى شود كه فتحه هاى بلندى كه به صورت ياء نوشته شده وقتى در وسط كلمه است ياء ثابت مى ماند و از پديده حذف الفى كه نشان دهنده فتحه بلند است، پيروى نمى كند; و اين مى رساند كه اين ياء در اصل ياء تلفظ مى شده و ويژگيهاى ياء را دارد و چون در وسط كلمات قرار گيرد حذف نمى شود.
بنابراين يايى كه در تلفظ فتحه بلند است به صورتى است كه گويا همان خود ياء است كه تلفظ مى شود; زيرا كه وقتى در وسط كلمه قرار مى گيرد در تمام حالتها ثابت مى ماند، مانند: (اصطفيه، يتوفيهن، ينهيهم، استسقيه، افأصفيكم، سميكم، تتلقيهم، يغشيهم، ينهيكم، يخشيها) و مانند: (هديهم، تقية، دعويهم، سيميهم، بشريكم، منتهيها) و مانند آنها. در اين مثالها ياء كه در تلفظ فتحه بلند است در همه جا ثابت مانده ولى در مثالهاى نادرى، كتابت هم تابع تلفظ شده و اصل رسم كلمه فراموش گرديده و يا شايد در يك اصل مكتوبى آن را نخوانده اند،(1) مانند كلمه (سيماهم) كه در مصحف شش بار آمده در دو جا با ياء نوشته شده (سيميهم) (اعراف 7/46، 48) و در سه جا ياء حذف شده (سيمهم) (بقره 2/273 و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در مصحف تاشكند كلمه (هدينا) (اعراف 7/43) و كلمه (أتنهينا) (هود 11/92) با حذف ياء كه فتحه بلند خوانده مى شود، رسم شده به اين صورت: (هدنا) و (اتنهنا).

صفحه 279


قتال 47/30 و الرحمن 55/41) و يك بار هم با الف آمده (سيماهم) (فتح 48/29).(1) علت اينكه اين كلمه صورتهاى متعددى يافته اين است كه كاتب ميان استخدام شكل قديمى ياء در دو مورد و ميان تبعيت از تلفظ فتحه بلند ترديد كرده است و يك بار آنها را با الف نوشته و موارد ديگر آن را حذف كرده و به اين قاعده استثنا نموده كه غالبا الف كه علامت فتحه بلند است در حال توسط حذف مى شود.
به نظر مى رسد كه همين امر باعث شده كه كلمه (لدا) در يك مورد با الف نوشته شود: (لدا الباب) (يوسف 12/25) و در مورد ديگر با ياء نوشته شود: (لدى الحناجر) (مؤمن 40/18);(2) و نيز به همين جهت بوده كه كلمه (رأى) در مواردى با يك الف و به صورت (رأ) نوشته شده مانند: (رأ ايديهم) (هود 11/70) و (فلما راه) (نمل 27/40) و (فلما رأالقمر) و (رأالشمس) (انعام 6/77، 78) و در دو جا صورت قديمى خود را حفظ كرده و با الفى كه بعد از ياء قرار دارد نوشته شده (ما رأى) و (لقد رأى من آيت ربّه)(3) (نجم 53/11، 18). در اين موارد كاتب مطابق با تلفظ و با ملاحظه اينكه شايد همزه با تسهيل خوانده شده، نوشته است اين موضوع را در مبحث بعدى بررسى خواهيم كرد.
مى بينيم كه حالت پيروى از تلفظ در كتابت كلماتى كه فتحه بلند آنها با ياء نوشته شده، در مصحف تاشكند(4) و مصحف جامع عمر و عاص(5) شايع است و كلماتى مانند: (هدى، بغى، مضى، اربى) به اين صورت نوشته شده است: (هدا، بغا، مضا، أربا) و مانند آنهاست: (حتى و على) كه در مصحف تاشكند در موارد زيادى به جاى ياء الف نوشته شده به اين صورت: (حتا، علا)(6) و به نظر مى رسد كه چنين روش در نوشتن اين كلمات كه تابع تلفظ شده است، به دست كاتبان انجام گرفته و ما اثر آن را در پارچه هاى نوشته شده عربى هم مى بينيم كه در آنها هم بسيارى از كلماتى كه فتحه بلند را با ياء مى نويسند، با الف نوشته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن ابى داود، ص 113 و مهدوى، ص 87 و دانى: المقنع، ص 64، 89.
2. بنگريد به: ابن ابى داود، ص 113 و ابوبكر انبارى، ج 1، ص 439 و مهدوى، ص 89 و دانى: المقنع، ص 65، 85، 101.
3. دانى: المقنع، ص 25 و المحكم از او، ص 129.
4. بنگريد به: انعام 6/80، 88، 90، 161 و هود 11/63 و نحل 16/92 و ص 38/22 و زخرف 43/8.
5. بنگريد به: انعام 6/80، 88، 90 و حج 22/37 و سجده 32/9 و زمر 39/18.
6. مواردى كه در آنها (حتا) نوشته شده عبارتند از: بقره 2/102، 109 و نساء 4/15، 18 و اعراف 7/38 و اسراء 17/34 و كهف 18/60، 70، 86، 90، 96 و شعراء 26/201 و نمل 27/18 و 32 و يس 36/39 و فصلت 41/20 و مواردى كه در آنها (علا) نوشته شده عبارتند از آل عمران 3/160، 179 و نساء 4/17 و 85 و مائده 5/92، 99، 117 و انعام 6/93 و كهف 18/15.

صفحه 280


شده مانند: (الى، متى، حتى، أبقى، اعطى، الموتى، مولى...)(1) و شايد قواعد عربى كه دانشمندان وضع كردند و ميان كاتبان شايع شده، در بيشتر كلمات از اين وضع جلوگيرى كرده و كلمات رسم قديمى خود را كه در مصحف عثمانى داشتند، حفظ كرده اند.
به نظر مى رسد كه مربوط كردن اين پديده كه در رسم كلماتى كه فتحه بلند آنها با ياء نوشته مى شود به وجود آمده و يا رسم بعضى از كلماتى كه علما اصل الفها را در آن كلمات واو و ياء دانسته اند، به خطا و اشتباه و يا خلط مطلب(2)، قابل قبول نيست و چنين نسبتى ناشى از نفهميدن اصل اين پديده و بى توجهى به بعد تاريخى مسأله است و علاوه برآن، دلالت بر فهم نادرست حالت كتابت عربى در آن دوره دارد; زيرا كه كتابت عربى در آن دوره آزاد بود و از هيچ قاعده اى كه واضعى آن را وضع كرده باشد پيروى نمى كرد جز اينكه همواره تحول مى يافت و اين تحول و تطور هم تابع تطور لهجه در استعمال زنده لغت بود كه گاهى از تلفظ پيروى مى كرد و گاهى هم صورتهاى قديمى هجاى كلمات را حفظ مى نمود تا قلم كاتب به كدام يك از آنها جارى شود.
3. نوشتن فتحه بلند به صورت واو
نوشتن فتحه بلند به صورت واو در چهار كلمه به طور دائمى و در چهار كلمه هم به صورت متفرقه آمده است.(3) چهار كلمه دائمى عبارتند از: (الصلوة، الزكوة، الحيوة، الربوا) اين چهار كلمه در هر كجا واقع شوند با واو نوشته مى شوند. و اما چهار كلمه متفرقه عبارتند از: (الغدوة) در سوره انعام (6/52) و كهف (18/28) و (مشكوة) در سوره نور (24/35) و (النجوة) در سوره غافر (40/41) و (منوة) در سوره نجم (53/20); جز اينكه دو كلمه (الصلوة و الحيوة) هنگامى كه به سوى ضميرى اضافه شوند با الف نوشته مى شوند،(4) مانند: (صلاتهم، صلاتى، صلاتك، صلاته) و (حياتنا، حياتكم، حياتى). البته بيشتر مواقع در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دكتر عبدالعزيز دالى، ص 219 اين پديده منحصر به مصاحف و پارچه ها نيست بلكه آن را در سنگ نوشته اى كه مربوط به 58 هجرى است هم مى بينيم كه (على) به صورت (علا) نوشته شده. اين سنگ نوشته در كنار سنگ نوشته سدّ طايف كه به تاريخ 58 هجرى مربوط است پيدا شده است. شكل سنگ نوشته را در: دكتر صلاح الدين المنجد، ص 103 ببينيد.
2. بنگريد به: دكتر عبدالفتاح شلبى: رسم المصحف، ص 72.
3. دانى: المقنع، ص 54 و بنگريد به: ابن قتيبه: ادب الكاتب، ص 253 و مهدوى، ص 88.
4. همان مصادر.

صفحه 281


مصاحف با الف رسم مى شود و گاهى هم الف رسم نمى شود كه اندك است.(1) و كلمه (الزكوة) به صورت مضاف در قرآن نيامده و كلمه (الربوا) را با واو و الفى پس از آن مى نويسند مگر در يك مورد كه اختلافى است و آن آيه (و ما اوتيتم من ربا) (روم 30/39) است كه بعضيها با الف و بعضيها با واو مى نويسند(2).
أ: موضع دانشمندان پيشين درباره اين پديده
دانشمندان علم رسم و علوم عربى سعى كرده اند كه براى اين پديده توجيه و تفسيرى پيدا كنند. بيشتر آنها چنين گفته اند كه فتحه بلند طبق لهجه اهل حجاز در تفخيم به صورت واو نوشته شده و يا اينكه اصل الف در اين كلمات واو بوده و مطابق اصل نوشته شده است.(3)
خليل در كتاب «العين» طبق نقل ابن درستويه معتقد شده كه در كلمه الحيوة الف را به صورت واو نوشته اند تا با لغت كسانى كه الفى را كه اصل آن واو است تفخيم مى كنند، مطابق باشد، مانند: الصلوة و الزكوة.(4) و سيبويه از الف تفخيم در لهجه اصل حجاز در كلماتى مانند: الصلاة، الزكاة و الحياة در ميان شش حرف كه غير از بيست و نه حرف است، سخن گفته است.(5) ابن جنى هم همين عقيده را دارد و مى گويد:(6) «صلوة و زكوة و حيوة را با واو نوشته اند; زيرا كه الف به طرف واو مايل شده است» و زمخشرى گفته: (الربوا) طبق لهجه تفخيم مانند: الصلاة و الزكاة با واو نوشته شده و الفى هم به آن اضافه كرده اند و آن را به واو جمع تشبيه نموده اند.(7)
ابن قتيبه گفته كه بعضى از اصحاب اعراب گفته اند: آنها اين كلمات را با واو نوشته اند تا با لهجه هاى عربها مطابق باشد چون آنها در تلفظ اين كلمات اندكى به واو ميل مى كنند; و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانى: المقنع، ص 55.
2. ابن ابى داود، ص 106 و دانى: المقنع، ص 55 و 83.
3. ابن درستويه معتقد است كه اين يك نوع غلط در خط است كه آنقدر استعمال شد كه به صورت عادت درآمد. ما در سخن او مناقشه نمى كنيم; زيرا اساسا قول به خطا را در پديده هاى رسم بكلى رد مى كنيم و بطلان ادعاى خطا در رسم الف به صورت واو واضحتر از پديده هاى ديگر است همان گونه كه خواهيم گفت.
4. كتاب الكتاب، ص 49.
5. الكتاب، ج 2، ص 404.
6. سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 56 و بنگريد به: ابن يعيش، ج 10، ص 127.
7. الكشاف، ج 1، ص 244 و صاحب المبانى در مقدمه كتاب خود گفته است (ص 137): الربوا طبق لهجه كسى كه آن را (الربو) تلفظ مى كند نوشته شده و اين لهجه قريش است و از ضمضم بن جوهر نقل كرده كه گفت: «مردى به ابن عباس گفت: من در حال احرام مارى را كشته ام. ابن عباس گفت: آيا به تو حمله كرد؟ گفت: نه. گفت: (لا باس بقتل الافعو و لا ترمى الحدو) (توجه كنيم كه دو كلمه افعى وحد را با واو تلفظ كرده) مى گويد: اختلاف كلام او را با كلام خودمان فراموش نمى كنم» ولى وارد نشدن اين لغت در قرائات به طورى كه خواهيم گفت، اين احتمال را كه اين كلمه مطابق همين لهجه با واو نوشته شده است، تضعيف مى كند.

صفحه 282


گفته شده اين كلمات مطابق با اصل آنها نوشته شده و اصل الف در آنها واو است.(1)مهدوى چنين گفته:(2) «هر كلمه اى كه با واو نوشته شود مانند: الصلوة و نظير آن، نزد آنها به لهجه تفخيم حمل مى شود; زيرا وقتى الف تفخيم شد، در تلفظ به سوى واو ميل مى كند و لذا با واو نوشته شده و شايد اين كلمه را با واو نوشته اند تا دلالت كند كه اصل آن واو بوده است.» و دانى مى گويد: اين كلمات با واو نوشته شد تا مطابق با اصل آنها باشد و يا به جهت لهجه اهل حجاز است كه در تفخيم الف و ماقبل آن افراط مى كنند.(3)
گروهى از دانشمندان معتقدند كه نوشتن الف به شكل واو در اين كلمات به جهت برگردانيدن آنها به اصل خود است تا با دانستن اين كلمه اصل آن هم دانسته شود و با شناخت آنها اصل آنها هم شناخته شود، به طورى كه ابن مقسم گفته است.(4) و جعبرى معتقد است كه علت نوشتن با واو نشان دادن اصل اين كلمات است و سخن كسانى را كه اين پديده را با تفخيم مربوط دانسته اند نيز نقل كرده سپس گفته:(5) «ولى من چنين تحليل نمى كنم چون در كلام فصحا و قرآن عظيم چنين قرائتى وجود ندارد.» و دانى مى گويد: «هرچند كه كسى از پيشوايان قرائت اين لغت و لهجه را نگفته ولى اين لغت از عربها نقل شده و ميان فصحا شايع است و در كتابت هم به كار رفته است.» و از فراء نقل كرده كه او گفته است اين لغت، لغت فصحاى اهل يمن است; ولى قسطلانى اين سخن را رد مى كند و آن را غلط مى انگارد و معتقد است كه رسم واو براى دلالت بر ريشه كلمه است.(6)
هيچ يك از اين دو تفسيرى كه علماى سلف گفته اند، چه اين سخن كه كتابت واو براى مطابقت با اصل كلمه است و چه اين سخن كه به جهت تفخيم الف است، تفسير روشنى به دست نمى دهند. در وجه اوّل روشن نيست كه چرا كاتبان بر اصل كلمه اصرار داشته اند و آيا اين كار جلوتر از تلفظ فعلى كلمه بوده است؟ و در وجه دوم ضمن اينكه علما تصريح
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ادب الكاتب، ص 253 و قلقشندى كلام ابن قتيبه را نقل كرده (ج 3، ص 207).
2. هجاء مصاحف الامصار، ص 90.
3. المحكم، ص 189ـ188 و بنگريد به: الموضح از او، برگ 25 أ و شيرازى، لوح 12.
4. بنگريد به: علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 61 ب.
5. خميلة ارباب المراصد، برگ 247 أ.
6. بنگريد به: لطائف الاشارات، ج 1، ص 184.

صفحه 283


كرده اند كه الف تفخيم شده نزديك به واو در قرائت هيچ يك از قاريان نيامده، اين پديده را گاهى به اهل حجاز و گاهى به اهل يمن و گاهى به بعضى از لهجه هاى عربى نسبت مى دهند. و اگر بپذيريم كه همه اينها يا بعضى از اينها چنين لهجه اى داشته اند، چرا اين لهجه فقط در چند كلمه معدود ظاهر شد، آن هم در حالى كه صورت معينى داشت؟ از اين گذشته مقدار اين تفخيم چقدر است؟ و آيا به درجه اى مى رسد كه الف را نزديك به واو كند؟
بعضى از نويسندگان معاصر نيز اين سخن را تكرار كرده اند كه الف در كلمات مذكور به صورت واو نوشته شده تا با لهجه كسانى كه فتحه بلند را تفخيم مى كنند، مطابق باشد(1) تا خواننده بداند كه اين الف تفخيم شده است;(2) و بعضى از آنها هم گفته اند اين لهجه از يك لهجه اى كه بيگانه از زبان عربى است برگرفته شده است.(3)
ب: توجيه بهتر اين پديده
در سخنان پيشوايان از دانشمندان سلف اشاره هايى وجود دارد كه قابل توجه است. اين سخنان بر مطلبى كه بارها گفته ايم تاكيد دارند و آن اينكه كتابت با تطور لهجه پيش نرفته و صورتهاى قديمى هجاى كلمات را حفظ كرده با اينكه تلفظ آنها دگرگون شده است و از اين جهت كتابت غالبا ما را در شكل قديمى كلمات متوقف مى سازد.
از جمله اين سخنان مطلبى است كه نووى در شرح صحيح مسلم از فراء نقل كرده كه گفته است:(4) «اينكه كلمه (الربا) را در مصحف با واو نوشته اند به اين جهت است كه اهل حجاز خط را از اهل حيره ياد گرفته اند و لهجه آنها (الربو) مى باشد و آنها صورت خط را مطابق لهجه خود به اهل حجاز ياد داده اند». همين روايت با اضافه هاى سودمندى به اين صورت هم وارد شده:(5) «علت اين كار اين بوده كه قريش كتابت را از اهل حيره ياد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دكتر عبدالفتاح شلبى: الاماله، ص 68.
2. دكتر تمام حسان: اللغة العربية معناها و مبناها، ص 53.
3. دكتر محمد كمال بشر: دراسات فى علم اللغه، قسمت 1، ص 128.
4. نصر الهورينى، ص 12.
5. احمد بن المبارك: الابريز، ص 54 و بنگريد به: زرقانى، ج 1، ص 375.

صفحه 284


گرفته اند و آنها (الربوا) را با واو تلفظ مى كردند و مطابق تلفظ آنها نوشته شده; البته قريش با الف تلفظ مى كنند و اينكه با واو نوشته اند به تقليد از آنها و تلفظ آنها بوده است».
صولى در باب كلماتى كه بر غير قياس نوشته مى شود، به اين مطلب اشاره مى كند و مى گويد:(1) «از جمله آنهاست: (الصلوة و الزكوة و الغدوة و الحيوة و المشكوة و الربو) كه همه اينها در مصحف با واو نوشته شده در حالى كه بايد مطابق تلفظ با الف نوشته مى شد. علت اين كتابت از اهل حجاز اين بوده كه آنها كتابت را از اهل حيره ياد گرفته اند».
از اين روايت استفاده مى شود كه اهل حيره تلفظ خاصى داشتند كه كتابت آنها هم بر طبق آن تلفظ بوده و چون كتابت عربى از حيره به مراكز تمدن در حجاز منتقل شد، كاتبان بر صورتهاى هجايى كلمات محافظت كردند، ولى اين روايات فرض را چنين گرفته كه تلفظ بعضى از كلمات در حجاز با تلفظ آنها در حيره تفاوت داشته است و اهل حجاز صورتهاى كلمات را به همان شكلى كه كاتبان حيره مى نوشتند حفظ كردند; و لذا اينكه اهل حجاز اين كلمات را با واو نوشتند مطابق با تلفظ ديگران و تقليد از آنها بود.
ما نمى دانيم كه آيا اهل حيره اين كلمات را با واو تلفظ مى كردند و كتابت آنها هم برطبق تلفظشان بوده يا اينكه آنها هم كتابت را از يك محيط ديگر اخذ كرده بودند كه اين كلمات را با واو مى نوشتند و صورت آنها را حفظ كردند با اينكه خودشان با فتحه بلند مى خواندند همان گونه كه بعضى از دانشمندان سلف اهل حجاز را چنين توصيف كرده اند كه آنها در كتابت اين كلمات، تلفظ ديگران را در نظر گرفته اند؟
حقيقت هرچه باشد، اين انديشه در ميان علماى سلف با اينكه به صورت گذرا آمده است، به فهم درست تأثير انتقال كتابت از يك محيط لغوى خاص به يك محيط لغوى ديگر دلالت مى كند، خواه اين دو محيط تحت پوشش يك لغت مشترك باشند و يا هر يك از آنها لغت مستقلى داشته باشند، ولى شرايط خاصى موجب مى شود كه يكى از آنها در كتابت از ديگرى كمك بگيرد; زيرا كه هميشه سعى مى شود كه بر صورتهاى كلمات به همان گونه كه در محيط قبلى بود محافظت شود با اينكه در تلفظ آنها در محيط جديد تغييراتى داده مى شود و هر چيزى خود را نسبت به كتابت لغتى با محيط خاصى تطبيق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ادب الكاتب، ص 255.

صفحه 285


مى كند; زيرا هجاى كلمات غالبا تلفظى را نشان مى دهد كه اين كلمات در محيط قديمى تر داشته است و اين خاصيت قسمت مهمى از انحرافات كتابت از تلفظ را، تفسير مى كند; و اين دو حقيقت در تفسير كاستيهاى نگارش در كنار هم قرار مى گيرند: يكى تطور لغت در يك محيط معين و همراه نشدن كتابت با آن، و ديگرى انتقال كتابت از يك محيط به محيطى ديگر كه گاهى تلفظ كلمات در آن دو محيط متفاوت است و مى بينيم علامتهايى وجود دارد كه تلفظ نمى شود و يا علامتهاى ديگرى وجود دارد كه جور ديگرى كه مخالف با اين علامتهاست تلفظ مى شود; همان گونه كه در اين حالت ملاحظه مى كنيم كه فتحه بلند به صورت واو نوشته مى شود و در حالت قبلى هم ديديم كه فتحه بلند به صورت ياء نوشته مى شد; يا مثلا حروف خاصى وجود دارد كه تلفظ مى شود بدون اينكه در مقابل آن علامت مكتوبى بوده باشد.
بنابراين، همين انديشه در تفسير و توجيه اين پديده كه در اصل به فراء نسبت داده شده، به نظر درست مى آيد، بخصوص اينكه بررسيهاى جديد در زمينه بحثهاى تطبيقى چه در لغت و چه در كتابت بر آن تأكيد مى كند و وسايل جديدى در اختيار پژوهشگران مى گذارد كه قسمتى از تاريخ كتابت را به طور عموم و پديده مورد بحث را به طور خصوص، كشف مى كند و به مقدارى كه از سنگ نوشته هاى سامى و به خصوص نبطى متأخر و عربى جاهلى كشف مى شود، كار براى پژوهشگران آسان مى شود تا اين پديده را توجيه كنند و صورتهاى هجاى كلمات را جستجو نمايند و ميزان وفادارى آنها را به تطورى كه در تلفظ به وجود مى آيد به دست آورند.
در يك سنگ نوشته نبطى كه به تاريخ سال اوّل قبل از ميلاد برمى گردد، كلمه (مناة) را مى بينيم كه با حروف نبطى چنين نوشته شده: (م ن و ت و)(1) و همين كلمه در يك سنگ نوشته نبطى ديگر كه به قرن سوم ميلادى مربوط مى شود و تاريخ آن سال 267 ميلادى است به همان گونه نوشته شده است.(2) و از آنجا كه نگارش عربى طبق نظر صحيح از كتابت نبطى سرچشمه گرفته است و ما آن را در فصل مقدماتى بيان كرديم، احتمال دارد كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: خليل يحيى نامى: نقش شماره 5، سطر 5، ص 27.
2. همان مصدر، نقش شماره 19، س 3، ص 67 و بنگريد به: دكتر جواد على، ج 7، ص 306.

صفحه 286


بسيارى از كلمات همان صورتهاى نبطى قديمى خود را حفظ كرده باشند، با اينكه در تلفظ جديد در لغت عربى جور ديگر تلفظ مى شود و به احتمال قوى نوشتن كلمه با واو در رسم عثمانى بقاياى صورتهاى نبطى قديمى است و به آسانى مى توان اختلاف موجود در دو صورت هجايى نبطى و عربى را توجيه كرد، به اين نحو كه واو كه به آخر نامهاى نبطى ملحق مى شود و در شكل نبطى كلمات آن را مى بينيم، در استعمال عربى آن در كتابت حذف شده و غير از اين، اختلاف ديگرى ميان كتابت نبطى و عربى وجود ندارد; زيرا كه صورت كلمه در كتابت عربى واوى را كه در وسط كلمه در شكل نبطى آن موجود است حفظ كرده ولى در تلفظ عربى كلمه تبديل به فتحه بلند شده است و شايد اين واو در تلفظ نبطى به صورت واو و يا ضمه تلفظ مى شده است و على رغم تحولى كه در تلفظ آن پديد آمده صورت تلفظ قديم باقى مانده هر چند كه در لغت عربى آن را به صورت فتحه بلند مى خوانند.
بررسيهاى لغوى تطبيقى نشان مى دهد كه كلمه (الصلاة) با مفهومى كه ميان مسلمانها دارد در بعضى از لغتهاى سامى (صلوتا) يا (صلوت)(1) است با صرف نظر از اينكه آيا اين كلمه عربى است و يا سامى است كه در لغت عربى استعمال شده است. به نظر مى رسد كه شكل كلمه و نوشتن فتحه بلند به صورت واو از آثار كتابت ديگرى جز عربى است; و من ترجيح مى دهم كه آن كتابت، كتابت نبطى باشد. با اينكه نبطى ها غالبا بت پرست بودند ولى گسترش نصرانيت در مناطق شمالى جزيره عربى پيش از اسلام و به كارگيرى كتابت نبطى در حيره كه غالبا نصرانى بودند، شايد باعث شد كه اين كلمه در عربى استعمال شود و صورت قديمى هجاى خود را حفظ كند.
با اينكه كلمات ديگر را (الزكوة، الحيوة، الغدوة، مشكوة، النجوة، الربوا) نمى توان به اصلى برگردانيد كه نوشتن فتحه بلند به صورت واو را توضيح بدهد، در عين حال اين كلمات غير از كلمه آخرى در صيغه خود تا حد زيادى به كلمه صلوة و منوة شباهت دارند و به طور جدى مى توان ترجيح داد كه اصل هجاى اين كلمات و نوشتن فتحه بلند به صورت واو در آنها از آثار كتابت نبطى و يا به سبب آن است و به همان نحو است كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: فيروزآبادى، ج 4، ص 355 و دكتر جواد على: السيرة النبوية، ص 171 و نيز بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 397.

صفحه 287


تطور كلمه (منوة) گفتيم.
تأثيرگذارى كتابت ديگر بر اين نوع از رسم، با دلايلى تأييد مى شود و منظوراز كتابت ديگر اصلى است كه كتابت عربى از آن متحول شده و آن يا كتابت نبطى است و يا چيزى غير از آن كه شايد كتابت اهل كتاب در مدينه يعنى كتابت عبرانى باشد كه با كتابت نبطى در وحدت ريشه اى كه از آن مشتق شده اند، اشتراك دارد، و آن ريشه همان كتابت آرامى است. به علاوه اينكه زيد بن ثابت به طورى كه از روايات استفاده مى شود كتابت عبرانى را مى دانست. چيزى كه بر اين تأثيرگذارى تأكيد مى كند اين است كه هر وقت صورت اين كلمات تغيير يابد، مثلا به سوى كلمه اى اضافه شود، مى بينيم كه كاتب از تلفظ تبعيت مى كند و شكل قديم را رها مى سازد و اين بدان معناست كه شكلى كه با واو نوشته شده همان صورت قديمى هجاى اين كلمات است و غير آنها صورتهايى است كه در كتابت عربى احداث شده اند و در اين صورتهاى جديد تأثير كتابت بيگانه قديمى ظاهر نشده است; همان گونه كه اين مطلب را در حال اضافه شدن كلمه (الصلوة) و (الزكوة) به يك كلمه ديگر مى بينيم; و همين طور كلمه (الربوا) اگر از الف و لام تهى باشد، در روايتى آمده كه آن را در مصاحف با الف (ربا) مى نويسند به طورى كه ذكر آن گذشت.
در اينجا به اين مطلب اشاره مى كنيم كه كلمات ياد شده كه با واو نوشته شده اند، به اتفاق قراء همگى با الف خوانده مى شود، مگر كلمه (الغدوة) كه ابن عامر آن را در دو مورد با واو و ضمه غين خوانده است.(1) اگر در اين كلمه بخصوص احتمال بدهيم كه مطابق با اين قرائت نوشته شده، درباره كلمات ديگر شكى وجود ندارد كه نوشتن فتحه بلند با واو به يك تلفظ قديمى مربوط است كه كتابت، صورت آن را حفظ كرده هر چند كه تلفظ آن تغيير يافته است; حال يا اين تغيير در زبان عربى صورت پذيرفته يا در زمان ديگرى كه زبان عربى اين كلمات را از آن گرفته است; و تلفظ آنها با الف يك تلفظ عربى است و بهترين دليل آن ورود اين كلمات در قرآن كريم است و تمام قراء بر آنها اتفاق نظر دارند و در اينجا لزومى ندارد كه ما ريشه بعيد اين كلمات را از زبانهاى سامى جستجو كنيم. البته شكى نيست كه عربى بودن بعضى از اين كلمات روشن است و نيازى به دليل ندارد، ولى به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: التيسير، ص 102 ابن كثير (مناة) را با همزه خوانده به اين صورت: (مناءة).

صفحه 288


هر حال رسم اين كلمات نشانگر صورت تلفظ قديم آنهاست.(1)
4. زيادت حرف الف بعد از واو آخر كلمه
أ: موارد زيادت الف
كاتبان مصاحف پس از واوى كه در آخر كلمه است الفى اضافه كرده اند بدون اينكه با صداى فتحه بلند و يا با صداى همزه تلفظ شود.(2) الف به صورت قياسى هميشه بعد از واو متصل به فعل كه ضمير جمع است، اضافه مى شود، البته در جايى كه ضميرى به فعل متصل نشود يا واو با نون علامت رفع باشد و نون در حالت نصب يا جزم فعل ساقط گردد، مانند:(آمنوا، كفروا، نصروا، فلاتدعوا، لن يؤمنوا، اغدوا، امضوا) و مانند اينها; مگر در دو اصل پيوسته و مطرد به اضافه چهار مورد ديگر كه بعد از واو الف نوشته نمى شود. آن دو اصل عبارتند از دو فعل (جاء) و (باء) كه وقتى به واو جمع متصل شوند چنين نوشته مى شوند: (جاؤ) و (باؤ) كه در مصحف بعد از اين دو فعل الفى بعد از واو رسم نمى شود و اما چهار مورد ديگر عبارتند از: (فان فاءو) (بقره 2/226) و (عتو عتوا كبيرا) (فرقان 25/21) و (الذين سعو فى ءايتنا) (سبأ 34/5) و (الذين تبّوء و الدار) (حشر 59/9) البته دو كلمه (فاءو) و (تبوءو) هر كدام فقط يك بار در قرآن آمده است ولى كلمه (عتو) چهار بار و كلمه (سعو) دوبار در قرآن آمده، اما فقط در جاهايى كه گفتيم بدون الف آمده اند و در بقيه موارد پس از واو، الف نوشته شده است.
همچنين پس از واو اصلى در فعل مضارع معتل اللام واوى الفى اضافه كرده اند، چه در حال رفع و چه در حال نصب، مانند: (يدعوا، يربوا، ترجوا، اشكوا، ادعوا، لن ندعوا، نبلوا) و مانند آنها. اين قاعده همه جا جارى است مگر در يك مورد، در سوره نساء آيه 99: (عسى الله ان يعفو عنهم) كه الف بعد از واو حذف شده است.
و نيز بعد از واوى كه علامت رفع در جمع مذكر سالم و مانند آن است الف اضافه مى شود; و اين در حالتى است كه نون آن به خاطر اضافه شدن به يك اسم ظاهر حذف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. از كلماتى كه اثر بيگانه بودن هم در رسم و هم در تلاوت در آن آشكار است، كلمه (تابوت) مى باشد و ما پيشتر اختلاف زيد با همراهان قريشى او را در كتابت اين لفظ ذكر كرديم، آنجا كه زيد مى خواست آن را با هاء بنويسد (تابوة) ولى قريشى ها مى خواستند با تاء بنويسند (تابوت). محقق كتاب (الزينة فى الكلمات الاسلاميه) تاليف ابو حاتم رازى (ج 1، ص 146، پاورقى 3) گفته است كه اين كلمه در آرامى (تيبوتا) و در حبشى (تابوت) و در عبرى (تابو) است و معلوم مى شود كه اين كلمه در لغات سامى دو ريشه داشته يكى با هاء و ديگرى با تاء و لذا تعجبى ندارد اگر هردو شكل كلمه در محيط عربى حجاز شايع شود. (بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 395).
2. درباره افزايش الف بعد از واو آخر كلمه بنگريد به: مهدوى، ص 109 و دانى: المقنع، ص 27ـ26 و ابن وثيق اندلسى، لوح8.

صفحه 289


گردد، مانند: (ملقوا ربهم) (بقره 2/46) و (مرسلوا الناقة) (قمر 54/27) و (كاشفوا العذاب) (دخان 44/15) و (صالوا الجحيم) (ص 38/59) و (بنوا اسرائيل) (يونس 10/90) و (اولوا الالباب).
همچنين در كلمه (امرءوا) (نساء 4/176) و كلمه (الربوا) در هر كجا كه با واو نوشته شود، الفى اضافه كرده اند; و همين طور در كلمات (يعبؤا، تفتؤا، و لا تظمؤا، يبدؤا، نبؤا، الضعفؤا، العلمؤا) و مانند آنها از كلماتى كه همزه مضموم آخر كلمه با واو نوشته مى شود. در باره اين الف كه پس از همزه اى كه به صورت واو نوشته مى شود، مى آيد، اختلاف شده است كه آيا اين الف مانند الفى است كه پس از واو جمع و واو فعل مى آيد و يا اضافه شدن آن به خاطر هدف ديگرى است؟ ابو عمرو دانى مى گويد:(1) «در اين موارد الف به خاطر دو چيز نوشته شده است: يا براى تقويت همزه است كه مخفى است و اين قول كسايى مى باشد و يا براى تشبيه اين واو به واو جمع است كه هر دو در آخر كلمه واقع شده اند و الف در اينجا مانند الف پس از واو جمع شده و اين قول ابوعمرو بن علاء است و هر دو قول خوب است.» با اينكه دانى هر دو قول را خوب مى داند،(2) خواهيم ديد كه قول دوم درست است و چون در مبحث بعدى راجع به نوشتن همزه به صورت واو در آخر كلمه به آن خواهيم پرداخت، روشن خواهد شد كه اين واو جدا از واو جمع يا واو آخر فعل نيست و روى اين فرض افزايش الف بعد از آن مانند افزايش الف بعد از واوهايى است كه ذكر شد.
دانى روايت مى كند كه مصاحف در حذف الف بعد از واوى كه علامت رفع است در اسم مفرد مضاف، اتفاق نظر دارند، مانند: (لذو فضل) و (لذوعلم) و (لذو مغفرة) و (ذوالعرش) و (ذوالفضل) و مانند آنها در هر كجا كه واقع شود;(3) ولى مؤلف كتاب «الهجاء» از ابوبكر بن مهران نيشابورى (متوفى 381 هـ) نقل مى كند كه كلمه (ذو) در تمام قرآن با الف بعد از واو نوشته مى شود مگر در شش مورد كه در آنها بدون الف نوشته مى شود كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المقنع، ص 59ـ58.
2. ابو داود سليمان بن نجاح شاگرد دانى معتقد است كه الف در اين حالت براى تقويت همزه است (بنگريد به: التنزيل، لوح 134).
3. بنگريد به: المقنع، ص 28.

صفحه 290


عبارتند از: (لذو علم) (يوسف 12/68) و (ذوالعرش) (غافر 40/15) و (ان ربك لذو مغفرة و ذوعقاب اليم) (فصلت 41/43) و (والله ذوالفضل) (جمعه 62/4) و (ذوالعرش المجيد) (بروج 85/15).(1)
در مصحف تاشكند در چند مورد زيادت الف بعد از واو ذو را مشاهده كردم از جمله آنهاست: (ذواالفضل و ذوافضل) (آل عمران 3/74 ـ 174) و (ذوا انتقام) (مائده 5/95) و (ذوا رحمة) (انعام 6/147) و (ذواالاوتاد) (ص 38/12).
اين اختلاف در اثبات الف زايده بعد از واو (ذو) يا حذف آن، اين پرسش را مطرح مى كند كه آيا سرّ حذف اين الف بعد از بعضى از كلماتى كه اندكى پيش آورديم، و اثبات دائمى آن در غير آن مثالها چيست؟ آيا اين بدان معناست كه پديده حذف يا اثبات الف بعد از واو كه در رسم عثمانى متجلى شده است، دلالت دارد بر اينكه افزايش اين الف عارضى است و كلماتى كه در آنها الف اضافه نشده برابر با اصل است؟ يا اينكه اشاره به يك ويژگى قديمى مى كند و اينكه هر كجا الف حذف شد، از يك قاعده قديمى خارج شده است و كاتبان آن را مطابق با تلفظ ثبت كرده اند و چون در تلفظ الف نبوده، دليلى بر اثبات الف نديده اند؟
جستجو در مثالهاى اين پديده ما را وادار مى كند كه اين پديده را قديمى بدانيم و اينكه شامل هر واوى است كه در آخر كلمه واقع شود، خواه اسم باشد يا فعل، خواه واو صامت باشد يا ضمه بلند. و هر كجا كه الف زايده در آنجا حذف شود مانند بعضى از كلمات ديگر است كه خود را از صورت هجاى قديمى رها كرده و مطابق با تلفظ نوشته شده است.(2)
اينكه گفتيم اين پديده شامل هر واوى است كه در آخر كلمه واقع شود، با اين مطلب قوت مى گيرد كه الف در فعل مضارع معتل واوى و در فعل ماضى و امر متصل به واو جمع و در اسمها بعد از واو و رفع و پس از سقوط نون به جهت اضافه، اثبات مى شود ونيز در اسماء و افعالى اضافه مى شود كه با همزه مضمومه اى ختم شود كه به صورت واو نوشته مى شود و نيز بعد از واو (ذو) كه روايت شده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كتاب: الهجاء از يك نويسنده ناشناخته، لوح 9.
2. علاوه بر آنچه قبلا گفتيم، در مصحف تاشكند الف زايده بعد از واو از كلمه (يروا) (انعام 6/25) و (جزؤا) (شورى 42/40) نيز حذف شده است.

صفحه 291


ابن قتيبه پس از صحبت درباره زيادت اين الف بعد از واو در موارد ياد شده كه آن را الف فصل مى نامد، مى گويد:(1) «جز اينكه كاتبان قديمى به آنچه كه خبر داديم استوار و پابرجا هستند و به تمام اين واوها الف فصل را ملحق مى كنند تا حكم در همه جا يكسان باشد.» او به اين مطلب اشاره مى كند كه افزايش الف بعد از واو يك قاعده عمومى بوده كه قلمهاى كاتبان بر آن عادت داشته و اين پيش از آن بوده كه علماى عربى براى املاى عربى قواعدى را وضع كنند و افزايش اين الف را به واو جمع در فعل ماضى اختصاص بدهند.
از چيزهايى كه بر اين مطلب تأكيد دارد كه افزايش الف بعد از واو يك قاعده همگانى بوده است، آمدن آن در فعل مضارع در بعضى از نوشته هاى قديمى عربى است.(2)
همه اين مطالب دلالت دارد بر اينكه اين الف بعد از واو در آخر كلمه در هركجا كه باشد اضافه مى شد و اين يك پديده عمومى در كتابت عربى بود; و اينكه در بعضى از كلمات اين الف حذف شده ممكن است بگوييم كه آن بر اساس پيروى كاتبان از تلفظ در كتابت كلمات است، بخصوص اگر كاتب اين كلمه را در يك متن مكتوب نديده باشد، كه در اين صورت كلمه را مطابق با تلفظ آن خواهد نوشت; و گاهى همين صورت براى يك كلمه شايع مى شود و كاتبان خود را به آن ملتزم مى كنند; همان گونه كه در رسم كلمه (جاو) و (باو) ]جاءوا و باءوا[ چنين شده است و در تمام موارد در مصحف عثمانى به آن ملتزم شده اند.
ب: موضع دانشمندان پيشين درباره زيادت الف
پيش از اين گفتيم الف زايد بعد از واو تلفظ نمى شود و لذا اين سؤال پيش مى آيد كه علت افزايش اين الف چيست؟ آيا در اصل تلفظ مى شده و يا زيادت آن عوامل ديگرى دارد؟ علما در بيان علت افزايش اين الف تقريبا اتفاق نظر دارند. آنها معتقدند كه اين افزايش به خاطر فرق گذارى است و اين الف فرق ميان بعضى از شكلهاى كلمات را نشان مى دهد و لذا به اين الف، الف فصل مى گويند، ولى در اينكه ميان چه كلماتى فرق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ادب الكاتب، ص 237.
2. بنگريد به: دكتر عبدالعزيز الدالى، ص 220، او اثبات الف را در اين موارد از باب خروج از قاعده پنداشته است.

صفحه 292


مى گذارد اختلاف است، جز اينكه خليل بن احمد فراهيدى پيشواى عربيت افزايش اين الف را به يك علت صوتى مربوط مى داند و در اين عقيده تنهاست و به زودى آن را نقل خواهيم كرد.
سيوطى در «الهمع» عقايد علما را در زيادت الف بعد از واو ذكر كرده و گفته است: در سبب زيادت آن اختلاف كرده اند. خليل گفته: چون وضع واو براى مدّ است و اينكه اصلا متحرك نشود و لذا بعد از آن الفى را اضافه كردند; زيرا صداى مد به مخرج الف منتهى مى شود. و بعضى از آنها گفته اند: الف براى فرق گذارى ميان ضمير منفصل و ضمير متصل است، مانند: (ضربوهم) اگر ضمير مفعولى باشد الف را نمى نويسند و اگر براى تأكيد باشد مى نويسند تا ميان دو ضمير فرق باشد; و از آنجا كه در خط مصحف، الف در: (واذا كالوهم او وزنوهم) (مطففين 83/3) ترك شده است آنها استدلال كرده اند كه ضمير براى مفعول است و ضمير رفع منفصل نيست كه واو جمع را تأكيد كند; سپس الف بعد از هر واو جمع اضافه شد، هر چند كه ضميرى به آن ملحق نشود».
«اخفش و ابن قتيبه معتقدند كه الف براى جدايى ميان واو جمع و واو نسق است، مانند: (كفروا، وردوا، جاءوا) و مانند آنها از واوهايى كه از حرف قبل منفصل هستند; و اصل در افزايش الف همين است; آنگاه واوهاى متصل به حرف قبل را هم به اين اضافه كردند، مانند (ضربوا) تا باب واحد باشد; و لذا الف را به مفرد ملحق نكردند مانند: (يدعو) چون متصل است و مثل واو جمع نيست كه باعث اشتباه گردد; و براى همين است كه اين الف را الف فصل ناميدند. طبق عقيده فراء علت افزايش الف فرق گذارى ميان واو متحرك و واو ساكن است. طبق عقيده كسايى علت آن فرق گذارى ميان رسم و فعل است.»
«و بعضيها گفته اند افزايش الف براى فرق گذارى ميان واو اصلى و واو زايد است.»(1) و او اصلى مانند واو (اخو، ابو، حمو...) و واو زايد مانند واو در (كفروا، ظلموا، احسنوا) چون اين واو دلالت بر جمع مى كند و حرف اصلى نيست و مقابل فاء و عين و لام نمى باشد و لذا به وسيله الف زايد ميان واو زايد و واو اصلى فرق گذاشتند.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همع الهوامع، ج 2، ص 238 و براى تفصيل مطلب نيز بنگريد به: ابن قتيبه: ادب الكاتب، ص 236 و صولى، ص 246 و زجاجى: الجمل، ص 274 و مقدمه كتاب المبانى از يك نويسنده ناشناخته، ص 162ـ60.
2. بنگريد به: مقدمه كتاب: المبانى از يك نويسنده ناشناخته، ص 160.

صفحه 293


چيزى كه از كلام علماى عربى فهميده مى شود اين است كه آنها پديده زيادت الف را تنها شامل يك مورد مى دانند و آن بعد از واو جمع متصل به ماضى و مضارع هم در يك حالت است و براى همين است كه تحليلات آنها بر همين مبناست; و لذا عقايد آنها در تحليل زيادت الف علاوه بر اينكه نوعى تحكم است، مبنى بر فهم نادرست اين پديده مى باشد; زيرا به طورى كه پيش از اين گفتيم اين حالت شامل تمام الفهاى آخر كلمه است، ولى دانشمندان علوم عربى وقتى خواستند قواعدى درست كنند، زيادت الف را تقريبا منحصر در واو جمع متصل به ماضى كردند، و چون خواستند تحليلى بر آن بياورند به اصل اين پديده توجه نكردند و تحليلهاى آنها منحصر به اين حالت شد.(1)
بعضى از دانشمندان معاصر نيز به همان خطايى افتاده اند كه علماى سلف افتاده اند و اين پديده را منحصر به واو متصل به فعل دانسته اند. دكتر تمام حسان درباره افزايش الف زايده مى گويد:(2) «اين الف بعد از واوى قرار مى گيرد كه فعل به آن اسناد داده شده تا دلالت كند كه آن واو، واو جمع است و واو جمعى كه نون آن به سبب اضافه حذف شده، نيست; و اين مطلب از مقايسه (ضاربوا زيدا) و (ضار بوزيد) معلوم مى شود...» و بدين گونه او نيز مانند علماى عربى پيشين غفلت كرده كه اين پديده شامل هر دو مثال، است به گونه اى كه آن را در رسم عثمانى به روشنى مى بينيم.
به نظر مى رسد كه خليل بن احمد در ميان علماى سلف در تفسير زيادت الف تنها باشد; همان گونه كه در آغاز سخن سيوطى گذشت; ولى فهم گفته خليل در اين مسأله احتياج به تتبع مطالبى دارد كه علما از عقيده او در اين باره روايت كرده اند. بخصوص اينكه عقيده او به جنبه صوتى حركات بلند و همزه مربوط مى شود. و از اينجاست كه شايد تعبير تا اندازه اى دشوار و يا حتى قاصر باشد; چون فرق روشنى ميان طبيعت حركات بلند و همزه وجود ندارد، بخصوص فتحه بلند كه در عبارات علماى گذشته به طور مكرر تأكيد شده است كه ميان آن و همزه جنسيت و يا نزديكى وجود دارد، به طورى كه الف يا همان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: تنسى برگ، 73 ب.
2. اللغة العربية، برگ 73 ب.

صفحه 294


فتحه بلند وقتى متحرك شد تبديل به همزه مى شود(1) ولى مى توان از اين خلط و اشتباه، با نگرشهاى موفق بعضى از دانشمندان علوم عربى، و با بررسيهاى جديدى كه درباره تشخيص روشن همزه از حركات بلند انجام گرفته، رهائى يافت; زيرا معلوم شده كه همزه از حروف صامت است و حركات از جنس ديگرند.
درباره عقيده خليل، سيبويه در «باب الوقف فى الواو و الياء و الالف» گفته است:(2) «اين حروف از حروف «مهموسة»(3) نيستند و آنها حروف لين و مد ناميده مى شوند، و مخرجهاى آنها در پس دادن هواى صدا گشادتر است و هيچ يك از حروف از لحاظ مخرج گشادتر از آنها و از لحاظ صدا طولانى تر از آنها نيست. وقتى به اين حروف رسيدى نه لبها و نه زبان و نه حلق را به هم نمى فشارى همان گونه كه در غير آنها مى فشارى. وقتى در اين حروف صدا ايجاد شد، امتداد مى يابد تا اينكه در موضع همزه قطع شود; و اگر هشيار باشى آن را درك مى كنى; و اين مانند: (ظلموا، رموا، عمى، حبلى) است و خليل گمان كرده كه براى همين است كه گفته اند: ظلموا و رموا و پس از واو الفى اضافه كرده اند.»
از متن سخنان سيبويه چنين فهميده مى شود كه او از حركات بلند صحبت مى كند و اينكه اين حركات به اين صورت ادا مى شود كه «هوا به شكل آزاد و رها از حلق و دهان عبور مى كند بدون اينكه در راه خود به مانعى برخورد كند و بدون اينكه مجراى هوا تنگ شود كه باعث مالش و تماس قابل شنيدن باشد»(4) و در عين حال هنگام عبور هوا از حنجره تارهاى صوتى به اهتزاز درمى آيد و براى همين است كه حركات از صداهاى «مجهوره» مى باشند; و شايد همين آشكار بودن صداى آنها يكى از مهمترين ويژگيهاى آنها باشد; و شايد منظور سيبويه از اين سخن كه «اگر هشيار باشى آن را درك مى كنى» همين اهتزار تارهاى صوتى باشد. و به نظر مى رسد كه خليل به طور سربسته فهميده است كه مخرج همزه و محل آشكار شدن حركات يكى است; و به همين جهت معتقد شده كه صدا در حالت اداى حركات ادامه مى يابد و در محل همزه قطع مى شود و طبق همين نظر او پس از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 167 و مبرد، ج 1، ص 203.
2. الكتاب، ج 2، ص 285.
3. مهموسه يعنى حروفى كه به نرمى و آهستگى ادا مى شوند و عبارتند از: ج ث ه ش خ ص ف س ك ت. (مترجم)
4. دكتر كمال محمد بشر: الاصوات، ص 92.

صفحه 295


واو مد الفى را اضافه كرده اند و الف علامت همزه است. اما چنين فهمى از عقيده خليل كه از خلال گفته هاى سيبويه انجام گرفته، دو اشكال دارد: يكى اينكه مثالهايى كه سيبويه آورده شامل واو مد است، مانند (ظلموا)، ولى در كلمه اى مانند: (رمَوْا) واو حرف لين يا واو صامت است، چون ما قبل آن مفتوح مى باشد. دوم اينكه عربها اين الف را در ياى مد (كسره بلند) كه با واو مد (ضمه بلند) مشترك هستند، اضافه نكرده اند.
صولى روايت مى كند كه خليل گفته: ضمه با همزه قطع مى شود و لذا آن را با الف محكم كردند، ولى صولى پس از نقل اين مطلب مى گويد: اين كار جز در طبع خليل واقع نمى شود.(1)
ابن درستويه نظريه خليل را با تفصيل بيشترى نقل كرده و آن اينكه «الف با واو جمع نوشته مى شود بدان جهت كه محل قطع صداى مدّ مخرج همزه است; و واو جمع در واقع واو نيست، بلكه حرف مدّ است و حروف مدّ تكيه گاهى در دهان ندارند، ولى دهان براى اداى آنها گشاد مى شود و از بالاترين و يا پايين ترين مخرج ازمخارج حروف هوا خارج مى شود و در آنجا كه ابتداى مخرج همزه است قطع مى گردد و در ميان حروف سه گانه مد از لحاظ صدا هيچ يك مانند الف شبيه همزه نيست و لذا ميان اين واو كه حرف مدّ است و واوى كه هوايى نيست با زيادت الف فرق گذاشته شده است; و اينكه الف را براى اين كار برگزيدند، به همان علت بوده كه گفته شد»(2).
صاحب كتاب «المبانى» در مقدمه گفته است كه خليل مى گويد:(3) «الفى بعد از واو جمع در (قالوا، امروا، نهوا) اضافه مى شود، چون ضمه مانند مدّ است و مد در مخرج همزه قطع مى شود; پس او معتقد شده كه واو به همزه شبيه شده و لذا الفى بعد از آن اضافه شده چون الف با همزه موافق است و واو با مدى كه با همزه قطع مى شود مشابهت دارد».
با اينكه اين روايتها در بيان نظريه خليل و فهم كلام او درباره طبيعت حروف مد يا حركات بلند، اتفاق نظر دارند، ولى در بيان سبب افزايش الف اختلاف دارند. چيزى كه از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صولى: ادب الكتاب، ص 246.
2. ابن درستويه: الكتاب، ص 44.
3. ص 160.

صفحه 296


كلام سيبويه فهميده مى شود اين است كه مجرد انقطاع صداى حركات بلند در موضع همزه، سبب افزايش الف است، ولى مطلبى كه در كلام صولى آمده بود كه آن را با الف محكم كردند، اشاره به نوعى تأكيد دارد. ولى از چه چيزى اطمينان حاصل كردند؟ آيا فقط از مجرد انقطاع ضمه بر همزه است يا از ترس مخلوط شدن ضمه با آن مى باشد؟ اين چيزى است كه در روايت صاحب كتاب «المبانى» روشن مى شود كه گفت: «او معتقد است كه واو به همزه شبيه شده و لذا الفى بعد از آن اضافه شده چون الف با همزه موافق است و واو با مدى كه با همزه قطع مى شود مشابهت دارد.» روايت ابن درستويه از همه اين روايات واضحتر است ولى اين روايت اشاره دارد بر اينكه زيادت الف براى فرق گذارى ميان ضمه بلند (واو مدّ) و واو صامت كه از حروف هوايى نيست، مى باشد; و اينكه الف را براى اين كار انتخاب كردند بدان جهت است كه صداى مدّ در آنجا كه همزه شروع مى شود پايان مى يابد، ولى مثالهايى كه سيبويه آورده، مانند (ظلموا و رموا) اين مطلب را نفى مى كند كه افزايش الف جهت فرق گذارى ميان ضمه بلند و واو صامت است.
ج: آيا مى توان توجيهى براى افزايش الف ذكر كرد؟
به هر حال هيچ يك از تحليلهاى دانشمندان پيشين، تفسير و توجيه قابل قبول و روشنى براى افزايش اين الف به دست نمى دهد، بخصوص اينكه همه اين تحليلها مبتنى بر يك اساس غلط است; زيرا كه آنها گمان كرده اند كه اصل در اين پديده، افزايش الف بعد از واو جمع متصل به فعل است، در حالى كه رسم عثمانى مثالهايى را به دست مى دهد كه دلالت دارد بر اينكه اين پديده شامل تمام واوهايى است كه در آخر كلمه واقع مى شوند. توجيه خليل نيز علاوه بر اينكه از يك طرف در فهم آن اختلاف شده و از طرفى داراى پيچيدگى است، به نظر مى رسد مطابق آنچه از روايات دانشمندان ياد شده فهميده مى شود، در تحليل اين زيادت كافى نيست، با اينكه او در فهم طبيعت حركات تا اندازه اى راه درستى پيموده است ولى در بيان رابطه ميان آنها و همزه موفق نبوده است و ما نمى دانيم كه چگونه ضمه با همزه قطع مى شود؟! و همراه با صولى مى گوييم كه اين كار جز در طبع خليل واقع نمى شود. ولى بعيد نيست كه نظريه خليل بد فهميده شده باشد و يا به آن صورت كه اراده كرده بوده به دست ما نرسيده باشد و شرحها و تعليقه هايى كه بر آن افزوده اند، آن را در ابهام برده

صفحه 297


باشد.
به نظر مى رسد كه دانشمندان رسم، به تكرار آنچه كه علماى عربى در راز افزايش الف پس از واو گفته اند، اكتفا كرده اند با اينكه آنها ابعاد گوناگون اين پديده را بيشتر از ديگران فهميده اند; زيرا كه رسم الخط زمينه كار آنهاست. تنسى پس از صحبت از زيادت الف بعد از واوى كه لام الفعل است، مانند: (انما ادعوا ربى) (جن 72/20) و (ونبلوا اخباركم) (قتال 47/31) مى گويد:(1) «بدان كه نحويها اين الف را اضافه نمى كنند; و زيادت الف را به واو جمع اختصاص داده اند تا ميان آن و واو مفرد فرق باشد.» آنگاه مى گويد: «اين الف را دانشمند علم رسم اضافه مى كند و علت آن حمل بر واو جمع است; زيرا كه اين واو هم مانند واو جمع در آخر كلمه و ساكن است، و اصل اين است كه حركت نداشته باشد مگر عارضى حاصل شود. و اولى اين است كه گفته شود كه اين الف براى فصل اضافه شده و به وسيله آن فهميده مى شود كه كلمه تمام شده است و وقف بر آن ممكن است; و اين به خاطر دورى جستن از اتصال ضميرى به آن مى باشد، مانند: (ادعوكم).
تنسى پيش از اين سخن نظريه علما را درباره افزايش الف بعد از واو خلاصه گيرى كرده و آنها را سه وجه قرار داده است:
اوّل: دلالت بر جدايى كلمه از كلمه بعدى و بدينسان فهميده مى شود كه كلمه مستقل است و مى توان بر آن وقف كرد.
دوم: فرق گذاشتن ميان كلمه اى كه بعد از آن ضمير منفصلى مى آيد كه در اينجا الف اضافه مى شود مانند: (و اذا ما غضبوا هم يغفرون) (شورى 42/37) و كلمه اى كه بعد از آن ضمير متصل مى آيد كه در اينجا الف اضافه نمى شود، مانند: (كالوهم) (مطففين 83/3).
سوم: فرق گذارى ميان واو جمع و غير آن در عبارتهايى مانند (نفر و خرج) كه واو بعد از راء و قبل از خاء ممكن است واو جمع و فاعل نفر باشد و كلمه خرج عطف نشده باشد و ممكن است كه عطف شده باشد و فاعل كلمه نفر مقدرباشد. ميان اين دو وجه با الف فرق گذاشتند; اگر الف باشد معلوم مى شود كه واو فاعل است و اگر الف نباشد معلوم مى شود كه فاعل نيست و در موارد ديگرى كه چنين اشتباهى رخ نمى دهد نيز الف را اضافه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الطراز فى شرح ضبط الخراز، برگ 74 أ.

صفحه 298


كردند و آن را نيز به مورد اشتباه حمل كردند.
به نظر مى رسد كه دانشمندان پيشين علم رسم نياز چندانى احساس نمى كردند كه براى هر كلمه اى كه بر خلاف قواعد متأخران است تحليل و توجيهى ارائه بدهند و كار مهم آنها ضبط صورتهاى هجايى كلمات در مصاحف عثمانى بود و بدين گونه آنها براى پژوهشگران در تاريخ كتابت عربى مواد فراوانى به جاى گذاشتند كه اين تاريخ از آنها تشكيل يافته است.
در پايان اين بحث مى گوييم: آيا ممكن است از گفته بعضى از علما كه گفته اند: اين الف جهت دلالت بر جدايى كلمه از كلمه بعدى است تا معلوم شود كه اين كلمه مستقل است و مى توان بر آن وقف كرد يا اينكه اين الف جهت فرق گذارى ميان (فعل) و (فعلوا) يا واو جمع و واو نسق در مثل: (نفر و خرج) است كه نوشتن الف دلالت مى كند كه واو ضمير جمع است و به فعل متصل است و ننوشتن آن دلالت مى كند كه واو براى عطف است و از كلمه قبلى و بعدى جداست، آيا از اين گفته ها مى توان فهميد كه اين الف براى فاصله انداختن ميان كلمات در بعضى از حالتهاست، آن هم به گونه اى كه در سابق گفتيم كه در خط مسند ميان كلمه اى با كلمه اى ديگر به وسيله يك خط عمودى كه به علامت الف در كتابت عربى شباهت دارد، فاصله گذارى مى شود. آيا مطلب چنين است؟ حقيقت اين است كه اين احتمال بعيد به نظر مى رسد و اين بحث اكنون مطلبى ندارد كه بر تبيين زيادت الف كمك كند آيااين نشان دهنده يك پديده لغوى است كه در قديم بود و بعدها تلفظ از آن تهى شده ولى رسم الخط آن را حفظ كرده است؟ يا اين الف براى فاصله گذارى ميان كلمات است؟ يا براى فرق ميان دلالت علامت واو بر ضمّه بلند و واو صامت است يا براى فرق ميان كلمه اى است كه واو در آن ضمير جمع است با كلمه اى كه واو در آن از اصل كلمه است؟
شايد آينده بتواند وسايلى را كشف كند كه به ترجيح يكى از اين حالات كمك كند و يا تفسير و توجيه روشنى براى اين پديده به دست بدهد. ولى ما در اينجا به اين مطلب اشاره مى كنيم كه هر كوششى در اين باره شامل تمام واوهايى كه در آخر كلمه واقع شده است نباشد نمى تواند اين مشكل را به طور صحيحى حل كند و دچار همان خطايى مى شود كه

صفحه 299


علماى عربى شده اند و گمان كرده اند كه اين پديده تنها شامل افعالى مى باشد كه واو جمع به آخر آنها متصل شده است.


صفحه 300


مبحث چهارم
علامت همزه در رسم عثمانى

بررسى علامت همزه را به اين مبحث اختصاص دادم چون همزه از لحاظ صدا و كتابت، قضايا و مشكلاتى دارد و بررسى علامت همزه در رسم عثمانى به معنى مطرح كردن مشكل اين حرف و چگونگى نشان دادن آن در كتابت از تمام جوانب آن مى باشد، ولى در اينجا كه ما علامت همزه را در رسم عثمانى بررسى مى كنيم آسان نيست و حتى ضرورتى ندارد اينكه ما به تفصيل درباره طريقه پيدايش اين حرف و ويژگيهاى صوتى آن و نقشى كه در بناى كلمه عربى دارد و موضع قبايل عربى درباره آن، كه آن را تلفظ مى كنند يا نمى كنند و نيز مشكلات صوتى و حرفى كه از اين ناحيه به وجود آمده، بحث كنيم; زيرا مصادر عربى قديم و جديد تفصيل اين مطالب را دارند و لذا ما تنها به مطالبى اكتفا مى كنيم كه در حل مشكل همزه در رسم عثمانى و به طور كلى در كتابت عربى، كمك مى كند.


صفحه 301


اولا: روش نگارش همزه در كتابت عربى
در لغات سامى به طور كلى حرفى است كه به نام (الف) شناخته مى شود. و آن نخستين حرف از حروف ابجدى سامى است و در نگارشهاى اين لغات با علامت معين نوشته مى شود.(1) اين حرف در عربى به نام (همزه) شناخته شده ولى در عين حال نام قديمى آن كه در عربى به فتحه بلند گفته مى شود، نيز گاهى در همزه استعمال مى گردد.(2)
از آنجا كه صداى همزه در ميان صداهاى لغوى، از لحاظ روش پيدايش يك صداى خاصى است و از تطابق دو پرده صوتى همراه با فشار هوا در پشت آنها و باز شدن ناگهانى آن دو حاصل مى شود، لذا بيشتر مواقع در كلام حذف مى شود(3) و همزه صداى ثقيلى است و آن صدايى در سينه است كه با فشار و زحمت خارج مى شود و دورترين حرف از لحاظ مخرج مى باشد و به همين جهت اداى آن براى عربها سنگين است چون اداى آن مانند تهوع است;(4) اين است كه همزه در تلفظ تسهيل مى شود چون تلفظ آن زحمت دارد.(5)
وقتى همزه ساقط مى شود، يك حركت بلند جانشين آن مى گردد. اين حركت از به هم رسيدن دو حركتى كه در دو طرف همزه بودند و يا از طول دادن حركت قبلى پديد مى آيد و اين در حالتى است كه همزه ساكن باشد. مثلا اگر طبق لهجه كسى كه همزه را با تخفيف مى خواند، اگر در كلمه (رأس) همزه ساقط شود، در تلفظ فتحه بلندى جايگزين آن خواهدشد كه از طول دادن فتحه قبلى به وجود آمده است به صورتى كه كتابت صوتى آن را نشان مى دهد (ra?s --> ra-s --> raas) ولى هجاى كلمه پس از سقوط همزه تغيير نمى يابد; زيرا كه كتابت، كمتر تابع تغييرات در صداها مى شود; تغييرى كه طبعا در دوره پيش از رسم عثمانى اتفاق افتاده و ميان مردم در نسلهاى بعدى چنين جا افتاده كه الف علامت فتحه بلند است در عين حال كه در اصل علامت همزه است.(6) و بدين گونه كار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. جان كانتينو، ص 121.
2. بنگريد به: ابن جنى: سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 46 و ابوالحجاج بلوى، ج 1، ص 315.
3. بنگريد به: ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 428 و جان كانتينو، ص 121 و ضمنا برجشتراسر (ص 25) به قديمى ترين صورت اسقاط همزه كه به زبان سامى مادر برمى گردد، اشاره كرده است.
4. سيبويه، ج 2، ص 167 و بنگريد به: ابن يعيش، ج 9، ص 107، 116 و ج 10، ص 134.
5. ابن درستويه، ص 8.
6. بنگريد به: دكتر رمضان عبدالتواب، ص 355 و دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت اوّل، ص 59.

صفحه 302


دوگانه اى در دلالت علامت الف «ا» صورت گرفته كه در اصل بر همزه دلالت مى كند و پس از پيدايش تحول به فتحه بلند هم دلالت مى كند; و نظير اين تحول براى هر كدام از علامتهاى واو و ياى صامت هم اتفاق افتاده و اين دو علامت در دوره هاى پيشين در تاريخ نگارشهاى سامى براى نشان دادن كسره و ضمه بلند به كار رفته اند همان گونه كه پيشتر اشاره كرديم.
به نظر مى رسد سقوطى كه بر همزه عارض شده اثر خود را در روش رسم آن به جاى گذاشته است; و لذا همزه وقتى آشكار شود، به صورت الف نوشته مى شود هر جور كه باشد و هر حركتى كه داشته باشد ولى اگر در تلفظ ساقط شود جانشين آن به صورت الف يا واو و يا ياء نوشته خواهد شد و اين بر حسب حركات سابق و لا حق آن است و بنابراين ممكن است دو روش را در نشان دادن همزه در كتابت عربى به روشنى دريابيم:
روش اوّل
رسم همزه با يك علامت و آن همان علامت الف «ا» است هر كجا كه واقع شود و هر حركتى كه داشته باشد واين روش مربوط به كتابت بر لهجه كسانى است كه همزه را آشكار مى كنند كه در اين صورت رسم آن مطابق با اصلى است كه در نشان دادن هر حرفى از حروف لغت با يك علامت وجود دارد و اصل علامت همزه همان الف مى باشد و اين مانند بقيه حروف است. اين مطلب همان است كه ابن جنّى به آن اشاره كرده و مى گويد:(1)«اگر آشكار شدن همزه اراده شود لازم است كه در هر حالتى به صورت الف نوشته شود. دليل بر صحت اين مطلب اين است كه اگر الف در محلى واقع شود كه تخفيف آن ممكن نگردد و چاره اى جز آشكار شدن آن نباشد، در چنين حالتى فقط به صورت الف مى توان نوشت، خواه مفتوح يا مضموم و يا مكسور باشد و اين در صورتى حاصل مى شود كه در آغاز كلمه قرار گيرد، مانند أخذ و أُخِذ و إِبراهيم. پس چون در جايى واقع شود كه بايد آشكار شود حتماً به صورت الف نوشته مى شود، و لذا در بعضى از مصاحف (يستهزأون) با الفى پس از واو نوشته شده و نيز (و ان من شيأ الاّ يسبّح بحمده) (اسراء 17/44) با الفى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سر صناعة الاعراب، ج 1، ص 47ـ46.

صفحه 303


پس از ياء نوشته شده و اين به جهت تأكيد در آشكار شدن الف است».
اين از يك سو، و از سوى ديگر فرّاء (متوفى 207 هـ) دست ما را بر يك پديده عمومى مى گذارد كه در نشان دادن همزه بر اين معنا تأكيد دارد. او در چندين مورد روايت مى كند كه در مصحف عبدالله بن مسعود، همزه در همه جا به صورت الف نوشته شده است. او كه از اثبات الف در كلمه (لؤلؤا) در سوره حج (22/23) صحبت مى كند، مى گويد:(1) اين كلمه را در مصاحف عبدالله بخصوص كلمه اى كه در سوره حج است، به صورت (لؤلأ) ديدم، و البته نبايد چنين بخوانى;(2) زيرا كه در مصاحف او همزه همه جا با الف نوشته شده است، خواه ماقبل آن مكسور يا مفتوح يا غير آن باشد.» او در جاى ديگر كه باز راجع به همزه در مصاحف عبدالله صحبت مى كند، مى گويد:(3) «همزه در كتاب ابن مسعود در همه جا با الف نوشته مى شود.» به نظر مى رسد كه رسم هميشگى همزه به صورت الف كه فرّاء نقل مى كند، براى نشان دادن قرائت كسى بوده كه همزه را اثبات مى كند و شايد در محيط كوفه در آن زمان روش قبايل منتشر شده در شرق جزيرة العرب حاكم بوده و آنها هميشه همزه را اثبات مى كردند، و يا اين روش مربوط به كيفيت نگارش قديمى همزه اين منطقه بوده است.
از چيزهايى كه بر اين مطلب كه روش مزبور در بعضى از محيطها روش عام بود، و تنها به مصحف ابن مسعود منحصر نبوده است تأكيد دارد، سخن فراء است كه مى گويد:(4) «همزه بيشتر مطابق با ماقبل خود نوشته مى شود; پس اگر مفتوح باشد با الف و اگر مضموم باشد با واو و اگر مكسور باشد با ياء نوشته مى شود. و گاهى عربها آن را در همه حالات با الف مى نويسند چون اصل آن الف است. آنها مى گويند: همزه را مى بينيم كه وقتى در اوّل كلمه واقع مى شود، هم در حال نصب و هم در حال كسره و هم در حال ضمه، به صورت الف نوشته مى شود، مانند: اُمروا و اَمرت و قدجئت شيئا امرا) و براى همين است چنين روشى را اتخاذ كرده اند. مى گويد: در مصحف عبدالله، كلمه (شيئاً) را هم در حال رفع و هم در حال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. معانى القرآن، ج 2، ص 220.
2. يعنى در تلفظ هجاى اين حروف را در نظر نگير و چنين مخوان: (لولا) با الف بدون همزه (بنگريد به همان مصدر و همان صفحه پاورقى) و گويا قاعده اى كه از وصف فراء در رسم همزه به دست مى آيد اين است كه اين كلمه چنين نوشته شود: (لألأ)
3. معانى القرآن، ج 3، ص 136.
4. معانى القرآن، ج 2، ص 134.

صفحه 304


جرّ با الف ديدم و ديدم كه (يستهزؤن) به صورت (يستهزأون) نوشته شده بود و قاعده همين است ولى در بيشتر كتابها به صورت اوّل مى نويسند».
روش دوم
روش ديگر براى نشان دادن همزه در كتابت عربى، نوشتن آن به صورت تخفيف است كه به لهجه كسانى كه همزه را نمى خوانند مربوط مى شود. اساسا عربها درباره همزه دو روش دارند: بعضى از آنها همزه را مى خوانند (كه به آن تحقيق گفته مى شود) و بعضيها همزه را نمى خوانند (كه به آن تسهيل گفته مى شود). همزه در حال تسهيل به حرف ديگرى تبديل نمى شود و چيزى از ويژگيهاى آن باقى نمى ماند بلكه بكلى ساقط مى شود; زيرا كه همزه يا همزه كامل است و با تطبيق دو وتر صوتى و نگهدارى هوا و رها كردن دفعى آن و سپس باز شدن دو وتر حاصل مى شود، كه هوا به صورت ناگهانى و باصداى انفجارى خارج مى شود، به اين صدا همزه گفته مى شود; و يا اينكه چنين وضعى پيش نمى آيد; يعنى دو وتر به هم تطبيق نمى كنند بلكه هوا از آنها عبور مى كند بى آنكه حالت همزه به وجود بيايد كه در اين حالت به جاى همزه يكى از حركتهاى بلند يا صدايى از حروف لين را خواهيم داشت; و گاهى صداى خفيف غير واضحى شنيده مى شود و آن همان صدايى است كه دانشمندان علوم عربى آن را «همزه بين بين» ناميده اند; و گاهى همزه ساقط مى شود بى آنكه چيزى جانشين آن شود.
تعريف طبيعت صدايى كه جانشين همزه در حال سقوط آن طبق لهجه اهل تخفيف مى شود، مربوط به نوع حركتى است كه در حرف قبل از همزه و يا در خود همزه وجود دارد و از ملاقات حركت همزه با حركت حرف قبلى گاهى حركت بلند و يا حرف لين حاصل مى شود و يا به حركت ما قبل طول داده مى شود كه باز حركت بلندى حاصل مى گردد.(1) در تمام اين حالات آنچه تلفظ شده است خود همزه نيست بلكه آن يك صداى ديگرى مانند حركت و يا صداى حرف لين مى باشد.و از همين روست كه وقتى كاتب همزه را طبق لهجه اهل سهيل مى نويسد، طبيعى است كه آن را با علامتهاى حركات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. درباره وجوه تخفيف همزه در وسط و يا آخر كلمه بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 163 به بعد و مبرد، ج 1، ص 155 به بعد و مكى بن ابى طالب: الكشف، ج 1، ص 102 به بعد و ابن يعيش: شرح المفصل، ج 9، ص 107 به بعد و به طور كلى درباره تخفيف همزه و احكام آن در اين حالت، به همين مصادر اعتماد خواهيم كرد.

صفحه 305


بلند و يا حروف لين بنويسد چون در اين لهجه همزه خوانده نمى شود تا نوشتن آن به صورت الف الزامى باشد، بلكه فتحه بلندى در مثالهاى: (يامرون، الباسا، الراس) و كسره بلندى در مثالهاى (الذيب، جيتم، نبينا) و ضمه بلندى در مثالهاى: (يومن، يوذى، سولك) حاصل مى شود، و يا اينكه به صورت حرف لين واو و يا ياء تلفظ مى شود مانند: (جزاوهم، عطاونا، شعاير، ملائكة) و گاهى هم اصلاً چيزى نوشته نمى شود چون همزه ساقط شده و چيزى در تلفظ جايگزين آن نشده است، مانند: (سل، يسل، الخاطون، المستهزون، الافدة)(1).
بر اين اساس به زودى روش كتابت همزه در رسم عثمانى را بررسى خواهيم كرد; يعنى بر ماست كه روشن كنيم كه نويسندگان مصاحف عثمانى در نشان دادن همزه كدام يك از دو روش را انتخاب كرده اند؟ آيا آنها همزه را مطابق با قرائت كسانى كه آن را مى خوانند، رسم كرده اند و آن را به صورت الف نوشته اند و يا با قرائت اهل تخفيف همراهى كرده اند و حركت بلند و يا حرف لين را به عنوان جايگزين آن در حال سقوط نوشته اند؟
پاسخ قطعى اين پرسش و تعيين جواب بر آن، براى شناخت عادات و ويژگيهاى لهجه اهل حجاز بستگى دارد و اينكه آيا آنها همزه را مى خواندند و يا تسهيل مى كردند؟ همچنين بايد روشهاى قاريان را در تلفظ همزه بدانيم و به كمك آن به رسم عثمانى نظر كنيم و روايات پيشوايان فن از دانشمندان پيشين را در اين زمينه مورد توجه قرار بدهيم.
در مورد موضع قبايل عربى راجع به همزه، روايات دانشمندان عربى تقريبا اجماع دارد بر اينكه خواندن و تحقيق همزه از ويژگيهاى لغت بنى تميم و قيس و اسد و قبايل مجاور آنها بوده است; يعنى اينكه تحقيق همزه خصوصيتى از خصوصيات قبايل بدوى بوده كه شامل قبايل وسط جزيره و شرق آن مى شود ولى تسهيل همزه يعنى ترك آن در غير اوّل كلمه از خصوصيات لهجه قريش و اهل حجاز بوده است(2).
درباره موضع قاريان راجع به همزه ابن الجزرى گفته است:(3) «از آنجا كه همزه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دكتر عبدالعزيز دالى در ص 179، 191 اشاره مى كند كه برگهاى برده عربى (بافته هاى عربى قديمى) بكلى از همزه خالى است و آن در رسم كتابت آشكار نمى شود و شايد منظور اين است كه همزه در غير اوّل كلمه به صورت واو و ياء و الف نوشته مى شود بدون آنكه سر حرف عين روى آن گذاشته شود و مى دانيم كه به كار بردن سر حرف عين براى اشاره به همزه از تاريخ بسيارى از بافتنى هاى قديمى عربى، متاخر است. دكتر دالى در ص 228 اين پديده را چنين توجيه مى كند كه قبايل عربى كه در ايام فتح و بعد از آن به مصر رفتند، بيشتر حجازيها بودند و اينها همواره همزه را تخفيف مى دادند و بدين گونه بافتنى هاى قديمى عربى در مصر نمونه اى از رسم همزه با روش سوم را به ما ارائه مى دهد همان گونه كه مصحف ابن مسعود نمونه اى از رسم همزه با روش اوّل را ارائه مى داد.
2. درباره اين مقوله بنگريد به: سيبويه، ج 2، ص 163، 167، 277، 286 و ازهرى، ج 15، ص 691 و ابن منظور، ج 1، ص 14 و نيز ازهرى، ج 15، ص 215 و ابن جنّى: الخصائص، ج 1، ص 383 و زمخشرى: اساس البلاغه، ج 2، ص 36 و دكتر ابراهيم انيس: فى اللهجات العربيه ص 78 و عبدالوهاب حموده، ص 36 و عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 30 و دكتر عبده الراجحى، ص 106ـ105 و بلاشير، ص 82 و برجشتراسر، ص 29.
3. النشر، ج 1، ص 428.

صفحه 306


سنگين ترين حروف از لحاظ تلفظ و دورترين آنها از لحاظ مخرج است، عربها در آن انواع تخفيف را داده اند، مانند: نقل و بدل و بين بين و ادغام و جز آنها; و قريش و اهل حجاز بيشتر آن را تخفيف مى دادند و بيشتر موارد تخفيف از طريق آنهاست، مانند ابن كثير به روايت ابن فليح و مانند نافع به روايت ورش و غير او و مانند ابوجعفر در روايات متعدد از او، و بخصوص روايت عمرى از طريق اصحاب او كه اصلا همزه وصل را نمى خواند(1) و مانند ابن محيصن قارى اهل مكه با ابن كثير و بعد از او و مانند ابو عمرو بن العلاء كه ريشه قرائت او از اهل حجاز است و نيز عاصم به روايت اعشى از ابوبكر از اين جهت كه روايت او به ابن مسعود برمى گردد».
ابن مجاهد روايت مى كند كه عيسى بن ميناقالون گفت: اهل مدينه همزه را تلفظ نمى كردند تا اينكه ابن جندب (متوفى 110 يا 130 هـ) آن را تلفظ نمود و آنها (مستهزون و استهزى) را با همزه خواندند.(2) روايت قالون را سخن خلف (متوفى 229 هـ) كه ابوبكر انبارى نقل كرده، تأييد مى كند: «قريش همزه را نمى خواند و همزه از لغت آنها نبود و قاريان طبق لغت غيرقريش از قبايل عرب همزه را خواندند»(3).
اگر به روش اهل حجاز در تخفيف همزه و اينكه اصل قرائت حجازيها به طور عموم و اهل مدينه به طور خصوص ترك همزه بود، خود رسم عثمانى را اضافه كنيم خواهيم ديد كه همزه در غير اوّل كلمه به صورت واو و ياء و الف نوشته مى شده و همه اينها به روشنى دلالت مى كند كه نشان دادن و نوشتن همزه در مصاحف عثمانى مطابق با روش دوم از دو روشى كه ذكر كرديم، بوده است و آن رسم همزه به صورت تخفيف است(4) و در همين جا تذكر مى دهيم كه عوامل ديگرى هم وجود دارد كه در هجاى كلمات مهموز اثر گذاشته اند واندكى بعد به ذكر آنها خواهيم پرداخت.
به اين حقيقت كه رسم همزه در مصاحف عثمانى مطابق با تسهيل همزه بوده است، ابوعمرو دانى هم اشاره كرده ولى او در مطلق بودن اين معنا ترديد داشته و به جريان رسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: كرمانى (ابوعبدالله محمد بن ابى نصر): شواذ القراءة (خطى) كتابخانه الازهر، شماره 244 قراءات، ص 12.
2. السبعه، ص 60 و ابن الجزرى: غاية النهاية، ج 2، ص 292.
3. ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 392.
4. از چيزهايى كه به اين معنا دلالت مى كند پى در پى بودن فواصل آيات قرآنى است كه با كلمات غير مهموز است و كلمه مهموزى هم در لابلاى آنها آمده مانند: (الحاقه 69/7 ـ 11) (خاوية، باقية، بالخاطية، رابية، جارية) و در همين سوره (39ـ37) مى بينيم: (الخاطون، تبصرون) و عين همين پديده را در سوره مريم مى بينيم (19/72 ـ 74) (جثيا، نديا، ريا) آمدن كلمات: (الخاطون و الخاطيه و ريا) با كلمات غير مهموز دلالت دارد كه آنها بدون همزه نوشته شده اند تا فواصل آيات با يك صداى خاص باشند.

صفحه 307


عثمانى هم بر تحقيق و هم بر تسهيل معتقد بوده، او مى گويد:(1) «همزه مطابق با دو روش تحقيق و تسهيل تصور مى شود و بستگى به شيوع و استعمال آن دارد، جز اينكه بيشتر موارد در رسم عثمانى مطابق با تخفيف است و سبب آن اين بود كه كسانى كه نسخه بردارى مصاحف را در زمان عثمان مباشرت كردند از قريش بودند و لهجه آنها تخفيف بود و در هر جا كه اختلافى ميان قريش و انصار پيش مى آمد مطابق با لغت قريش نوشته مى شد همان گونه كه در خبر مذكور در كتاب «المرسوم» آمده است(2) و براى همين است كه همزه در بيشتر موارد مطابق با تسهيل نوشته شده است; زيرا كه تسهيل در طبع آنها جا گرفته بود و در زبانهاى آنها جارى بود.» بعضى از دانشمندان نيز اشاره كرده اند كه نشان دادن همزه در رسم عثمانى مطابق با تسهيل بوده ولى اين سخنان از يك توجه گذرا به مسأله تجاوز نمى كند و آنها براى فهم پديده رسم همزه در مصحف به طور اساسى اقدام نكرده اند.(3)
براى اينكه حقيقت صدايى را كه جايگزين همزه در حال سقوط آن مى شود بيان كنيم، فرض مى كنيم كه حرف ديگرى غير از همزه به خاطر عوامل خاصى ساقط شده است، همان گونه كه همزه در زبان بعضى از عربها ساقط مى شود در چنين فرضى خواهيم ديد آنچه بعد از سقوط اين حرف مى ماند همان است كه بعد از سقوط همزه مى ماند; مثلا اگر سقوط همزه در (سأل) را با سقوط صاد در (نصر) مقايسه كنيم خواهيم ديد كه اين دو در حالت بعد از سقوط شبيه هم هستند و مى گويى: (سال Saala و نار naara) همچنين سقوط همزه از (لؤم) با سقوط راء از (كرم) فرقى ندارد. مى گوييم: (كوم Kawuma) همان گونه كه مى گوييم: (لوم lawuma) و سقوط همزه از (رأس و بئر و بؤس) با سقوط آن از حروف مقابل آنها در (كتب و نسر و قفل) فرقى ندارد و مى گوييم: (راس و بير و بوس) همان گونه كه مى گوييم: (كاب، نير، قول) و مثالهاى ديگر. با اينكه مثالهاى سابق ربط به واقعيت لغت ندارند ولى در عين حال حقيقتى را كه در حالت تخفيف همزه حاصل مى شود به ما نشان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المحكم، ص 151.
2. منظورش كتاب المقنع مى باشد و خبر ياد شده اختلاف آنها در كلمه تابوت است (بنگريد به: المقنع، ص 5).
3. بنگريد به: سيوطى: همع الهوامع، ج 2، ص 233 و نصرالهورينى، ص 26، 65 و احمد الاسكندرى: تيسير الهجاء العربى (مقاله اى در مجله مجمع اللغة العربيه) قاهره 1935، ج 1، ص 373 و يوهان فك، ص 4.

صفحه 308


مى دهد. و بايد مسأله را خوب بفهميم كه بالاخره سقوط يك حرف مطرح است، هر حرفى كه باشد و پس از سقوط حرف، كلمه با طول دادن به حركت شكل مى گيرد و يك حركت بلند به وجود مى آيد و يا در جاى همزه يك حرف لين قرار مى گيرد و يا دو حركت كوتاه كه در دو طرف همزه بودند به هم مى رسند و يك حركت بلند را تشكيل مى دهند و گاهى هم كلمه هيچ گونه تغييرى جز سقوط همزه پيدا نمى كند.
بر اساس چنين دركى از حقيقت همزه و با در نظر گرفتن تحقيق و يا تخفيف همزه و طبيعت حرفى كه جايگزين آن مى شود، به زودى روشى را كه كاتبان در نشان دادن همزه در رسم عثمانى پيش گرفتند، بررسى خواهيم كرد; روشى كه در گذشته نيز به آن اشاره كرديم و گفتيم كه آنها همزه را بر اساس روش تسهيل رسم كرده اند.
دوم: قاعده عمومى در نشان دادن همزه در رسم عثمانى
وقتى چگونگى نشان دادن همزه در رسم عثمانى را بر اساس اين مطلب كه كاتبان در رسم آن مطابق قرائت اهل حجاز در تخفيف همزه عمل كرده اند، بررسى مى كنيم و مى بينيم كه اهل تخفيف، همزه اى را كه در اوّل كلمه واقع مى شود اثبات مى كنند ولى همزه اى را كه در وسط يا آخر كلمه است اثبات نمى كنند، اين بررسى ما را بر آن وامى دارد كه موضوع را از دو جنبه مورد توجه قرار بدهيم: اوّل اينكه همزه در رسم عثمانى تنها در اوّل كلمه اثبات شده است. دوم اينكه غير از اين موارد در جاهايى كه همزه در تلفظ لهجه تحقيق خوانده مى شود و در تلفظ اهل تخفيف خوانده نمى شود، در واقع همزه نيست بلكه حركت بلند و يا حرف لين است كه جانشين همزه شده است. براى رسيدن به فهم درست خصوصيات رسم عثمانى، بايد همزه را از خلال همين حقيقت مورد توجه قرار داد و اينكه همزه در رسم عثمانى فقط در اوّل كلمات آمده و در موارد ديگر چه در تلفظ و چه در رسم همزه اى وجود ندارد بلكه آنها حركات بلند و يا حروف لين هستند.
و بايد در همين جا به اين موضوع اشاره كنيم كه بررسى درست رسم عثمانى چه درباره همزه و چه درباره پديده هاى ديگر، وقتى امكان پذير است كه رسم عثمانى را خالى از علامتهاى تشخيص حروف و علامتهاى حركات و مانند آنها در نظر بگيريم; علامتهايى مانند سر حرف عين كه در دوره هاى بعدى براى نشان دادن همزه به كار رفته يا سر حرف

صفحه 309


شين يا سر حرف صاد و علامتهاى وقف; چون اين علامتها همگى در دوره هاى بعدى به رسم عثمانى اضافه شده تا كتابت عربى كاملتر گردد و كتابت عربى در آن مرحله بكلى از علامتها خالى بوده است. اين مطلب را روايات دانشمندان پيشين و اكتشافاتى كه مربوط به سنگ نوشته هاى قبل از اسلام و يا قرن اوّل اسلامى مى شود، ثابت مى كند.
1. رسم همزه در اوّل كلمه
بنابر آنچه گذشت، نخست رسم همزه اى را مورد بحث قرار مى دهيم كه فقط در اوّل كلمه اثبات مى شود، سپس علامتى را كه مطابق با لهجه اهل تخفيف جايگزين همزه در وسط يا آخر كلمه مى شود، مورد بحث قرار مى دهيم بر اين اساس كه آن، ديگر همزه نيست بلكه حركت بلند يا واو و ياء است و چه بسا كه اين بحثها درباره علامت همزه با موضع دانشمندان رسم و علوم عربى اندكى مخالفت داشته باشد; زيرا كه آنها مى گويند وقتى در وسط يا آخر كلمه باشد، مطابق با حركت خود و يا حركت ماقبل خود نوشته مى شود، يا گفته مى شود كه همزه ساكن سه مركب دارد:(1) الف و واو و يا، و حقيقت اين است كه آنچه در رسم عثمانى در غير اوّل كلمه آمده است، همزه نيست بلكه يكى از اين مركبهاست كه راكب ندارد چون در ذهن كاتبان خطور نمى كرد كه همزه را به صورت واو و ياء بنويسند. آنها واو و ياء و چيزى نزديك به آنها را مى نوشتند و قصد آنها غير از اين بود كه اين علامتها نشان دهنده حرفى باشند كه علامت آنها در كتابت عربى معروف است و اگر مى خواستند همزه را بنويسند، آن را به صورت الف مى نوشتند كه علامت اصلى همزه است.
علامت اصلى همزه همان الف «ا» است و همزه وقتى كه محقق شود، هركجا باشد و به هر حركتى باشد، به صورت الف رسم مى گردد; همان گونه كه فراء از مصاحف عبدالله بن مسعود نقل كرده و عقيده بعضى از عربها هم همين است. و از آنجا كه اهل تخفيف همزه را در اوّل كلمه اثبات مى كنند لذا كتابت آن مطابق با اصل بوده يعنى آن را به صورت الف مى نويسند و در مصحف عثمانى هر كجا كه همزه در ابتداى كلمه واقع شود هر حركتى از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: الهجاء از يك نويسنده ناشناخته، لوح 9.

صفحه 310


فتحه و ضمه و كسره هم داشته باشد، به صورت الف نوشته مى شود و نه غير آن;(1) مانند: (أمر، أخذ، أحمد، أيوب، ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، اِلاّ، اِمّا، اِذ، اِذا، اُنزِل، اُملى، اُولئك، اُوحى) و مانند آنها كه بسيار است; همچنين همزه همين حكم را دارد هنگامى كه حرف زايدى بر آن اضافه شود، مانند: (سأصرف، فبأى، أفأنت، بأنه، كأنه، كأين، بايمان، لإيلاف، لبإمام، فلأمه، ساُنزل، لأقطعنّ) و مانند آنها.
اين يك اصل عمومى و قاعده جارى است كه در رسم عثمانى در كتابت همزه در اوّل كلمه هر حركتى داشته باشد به آن عمل شده است، ولى خواهيم ديد كه در اينجا عوامل ديگرى است كه باعث شده كه بعضى از كلمات در رسم عثمانى به صورت دوگانه نوشته شده، مانند: (أولئك، سأوريكم) و اين بدان جهت است كه گاهى كلام متصل، همزه اوّل كلمه را در حكم همزه متوسط در حال تخفيف قرار مى دهد و كاتب از همين پديده هاى عارضى پيروى مى كند; و گاهى هم بر اصل رسم كلمه مطابق با قاعده ابتدا و وقف، محافظت مى كند و حروف زايده اى كه بر كلمه داخل مى شود نيز همين نقش را دارد كه بزودى آن را توضيح خواهيم داد.
2. نشان دادن علامتى كه جايگزين همزه وسطى در حالت تسهيل است
در بعضى از حالات تخفيف همزه، ياء و واو ضعيفى حاصل مى شود بخصوص در حال تخفيف متعادل همزه، ولى كاتبان را مى بينيم كه دو علامت واو و ياى خالص را براى نشان دادن همين دو حرف در حالت بين بين، استعمال مى كنند، مانند استعمال نون خالص جهت نشان دادن نون اخفا شده در مثالهاى (إن ثاب، إن ظهر، إن شاء، إن قال) در حالى كه ميان اين دو اختلاف صوتى وجود دارد ولى كاتبان چنين احساس كرده اند كه آنها شاخه هاى فرعى يك خانواده هستند و لذا هر دو را با يك علامت نوشته اند و به نظر مى رسد كه اينجا هم مطلب به همين گونه است و همزه مكسوره بعد از يك حرف مفتوح در حالت تخفيف تبديل به يايى مى شود كه كسره آن ربوده شده است همان گونه كه علم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 60.

صفحه 311


الدين سخاوى گفته است(1) و يا به طرف كشيده مى شود همان گونه كه مبرد گفته است و در كتابت با علامت ياء نوشته مى شود هر چند كه در حقيقت ياى خالص نيست ولى نزديك به آن است و چيزى كه به چيزى نزديك باشد گاهى حكم آن را پيدا مى كند هر چند كه عين آن نيست. و چنين است كه همزه در حال تخفيف حكم ياى خالص را مى يابد و به صورت ياء نوشته مى شود.(2)
ابن الجزرى اين حقيقت را در رسم همزه تخفيف داده شده يعنى در رسم علامتى كه جايگزين همزه در حال تخفيف باشد، شبيه يك قاعده عمومى كرده و مى گويد:(3) «اگر همزه در حال تخفيف، الف و يا مانند الف باشد، به صورت الف نوشته مى شود و اگر ياء و يا مانند ياء باشد به صورت ياء نوشته مى شود و اگر واو و يا مانند واو باشد به صورت واو نوشته مى شود و اگر به سبب نقل و يا ادغام و يا غير آن حذف گردد كه حذف شده است مگر اينكه در اوّل كلمه باشد كه در اين صورت هميشه به صورت الف نوشته مى شود.» در اين صورت انتظار بر اين است كه جانشين همزه كه واو و ياى ضعيف هستند و حالت بين بين دارند با واو وياء نوشته شوند و اين اساس قاعده در رسم عثمانى است.
نوشتن علامت جايگزين همزه وسطى به صورت ياء
الف: همزه تخفيف داده شده (بين بين) در حالتهاى زير به صورت ياء رسم مى شود:
1. فتحه + همزه + كسره.
در اين حالت همزه به صورت ياى ضعيف (بين بين) ادا مى شود و به شكل ياء نوشته مى شود. مثالها: (لَئِنْ ـ ليطمَئِنّ ـ تطمئِنّ ـ مطمَئِنَّة ـ مطمَئِنّين ـ حينئذ ـ يَوْمئذ ـ يَئِسَ ـ يَئِسُوا ـ يَئِسْنَ) و مانند آنها.
2. كسره + همزه + كسره.
در اين حالت نيز به صورت ياى ضعيف ادا مى شود و به شكل ياء نوشته مى شود. مثالها: (بارِئِكم ـ يوْمِئِذ) و مانند آنها.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المقتضب، ج 1، ص155.
2. بنگريد به: دانى: المحكم، ص 105ـ104.
3. النشر، ج 1، ص 446 و بنگرى به: مارغنى، ص 210.

صفحه 312


درحالتى كه كسره بعد از همزه يك كسره بلند باشد، مانند: (الصبِئين ـ خسِئين ـ المستهزِءين ـ الخاطِئين ـ متكئين) تخفيف همزه به پيدايش ياى ضعيفى منجر مى گردد و يا همزه همراه با كسره قبلى ساقط مى شود و كسره بلند بعد از همزه به حرف صامت پيش از همزه متصل مى شود. ابو جعفر چنين قرائت كرده و در بعضى از موارد نافع و عبدالرحمن بن همزالاعرج با او مشاركت نموده اند(1) و در هر دو حالت تنها يك ياء رسم مى شود; چون ياى ضعيف در علامت با كسره بلند مشترك است و براى اين دو، تنها يك علامت نوشته مى شود تا دو شكل متفق در يك جا نوشته نشود، ولى در حالت دوم تنها كسره بلند وجود دارد كه با علامت ياء نوشته مى شود.
3. ضمه + همزه + كسره.
ياى ضعيفى ادا مى شود و به شكل ياء نوشته مى شود. مثالها: (سُئِل ـ سئِلَت ـ سُئِلوا).
4. كسره + همزه + ضمه.
ياى ضعيفى ادا مى شود و به شكل ياء نوشته مى شود. مثالها: (أُنَبِّئُكُم ـ يُنَبِّئُهُمْ ـ سنُقْرِئُك).
از سخنان دانشمندان پيشين(2) چنين برمى آيد كه همزه مضمومى كه ضمه بلند دارد و حرف قبلى آن مكسور است، سه نوع تخفيف دارد: اوّل: سخن اخفش و عموم كوفى هاست و آن قلب همزه به ياى خالص است. دوم: تخفيف ميان همزه و واو (واو ضعيف) و آن عقيده بصرى هاست. سوم: قرائت ابو جعفر است كه كسايى آن را از عربها حكايت مى كند و آن اسقاط همزه با كسره حرف قبل است; زيرا كه عربها خروج از كسره به ضمه را، ناپسند مى دارند.(3) و براى همين است كه مثالهاى اين حالت همگى با واو نوشته شده است، مانند: (مستهزون ـ الصبون ـ متكون ـ فمالون ـالمنشون ـ الخطون ـ أنبونى ـ نبونى ـ تنبونه ـ يضهون ـ يتكون ـ ليواطوا ـ يطفوا) و مانند آنها.(4)
شك نيست كه تخفيف همزه اى كه ضمه بلند دارد و پس از كسره واقع شده است، در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دمياطى، ص 56 و بنگريد به: ابن خالويه: المختصر فى شواذ القرآن، ص 6.
2. بنگريد به: مبرد، ج 1، ص 157 و زجاجى: الجمل، ص 279 و ابوعلى فارسى (حسن بن احمد): الحجة فى علل القراءات السبع، قاهره دارالكتاب العربى، 1965، ج 1، ص 160 و دانى: المحكم، ص 140 و التيسير، ص 23 و مكى: الكشف، ج 1، ص105.
3. ابن يعيش، ج 10، ص 55، 87.
4. ابو جعفر در همه اين باب با واو خوانده است (بنگريد به: دانى: المحكم، ص 140ـ139 و دمياطى ص 56 و دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنية، ص 146.

صفحه 313


مثالهايى مانند: (انبِئُكُم ـ سنُقْرِئُك) به اين گونه است كه آن را به صورت كسره بلند قرار مى دهد نه ياى ضعيف (بين بين) و دليل اين مطلب همان است كه گذشت كه خروج از كسره به ضمه ناپسند است. بنابراين، تلفظ آنها به اين صورت خواهد بود: (انبيكم ـ سنُقْرِيُك) با كسره بلند خالص.(1)
5. فتحه بلند + همزه + كسره
ياى ضعيفى ادا مى شود و به شكل يا نوشته مى شود. مثالهاى آن بسيار زياد است، از جمله: (قائم ـ ضائق ـ قائل ـ دائم ـ قائماً ـ خائفاًـ طائفة ـ ذائقة ـ دائرة ـ سائبة ـ طائفتان ـ قائلون ـ نائمون ـ الفائزون ـ خائفين ـ الصئمت ـ انبائكم ـ خزائن ـ السرائر) و مانند آنها كه بسيار است.
ب: همزه اى كه به صورت ياى خالص تخفيف يافته است، در حالتهاى زير به شكل ياء نوشته مى شود:
1. كسره + همزه + فتحه = به كسره بلند تخفيف داده مى شود و به شكل ياء نوشته مى شود. مثالهاى آن: (فِئة ـ حمِئَة ـ مُلِئَت ـ ناشِئَة ـ شانِئَك ـ لَيُبَطِئَنَّ ـ نُنْشِئَكُمْ ـ رِئاء) و مانند آنها.
2. كسره + همزه + حرف صامت = به كسره بلند تخفيف داده مى شود و به شكل ياء نوشته مى شود. مثالهاى آن: (جِئْتُ ـ جِئْتُكم ـ شِئْتُما ـ شِئْتُمْ ـ أَنْبِئْهُم ـ نَبِّئْنا ـ لَمُلِئْتَ ـ بِئْسَ ـ الذِئْبُ) و مانند آنها.
3. كسره بلند + همزه + حركت = به ياى مشدد و يا ياى متحرك تبديل مى شود و به شكل يك ياء نوشته مى شود. مثالهاى آن: (خطيئَة ـ خطيئَتَه ـ بَريئُون ـ سيئَت).
4. ياء + همزه + حركت = به ياى مشدّد يا ياى متحرك تبديل مى شود و به شكل يك ياء نوشته مى شود. مثال آن: (كهيئة).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: مصدر پيشين، ص 140 كه در آنجا نقل مى كند كه بعضى از قاريان با كسره بلند خوانده اند.

صفحه 314


نوشتن علامت جايگزين همزه خفيف وسطى به صورت واو
الف: همزه تخفيف داده شده (بين بين) در حالتهاى زير به شكل واو نوشته مى شود:
1. فتحه + همزه + ضمه.
به واو ضعيف (بين بين) تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود. مثالهاى آن: (تقْرَؤُه ـ تَؤُزُّهم ـ يَبْنَؤُمّ ـ يكلَؤُكم ـ يَذْرَؤُكم ـ لتَنَبَّؤُن).
البته در بعضى از مثالها بعد از همزه، ضمه بلندى آمده كه در اين حالت علامت واو ضعيف كه جايگزين همزه در حال تخفيف است نوشته نشده چون در رسم، دو واو يك جا جمع مى شد، مانند: (بَدَءُوكم ـ يقرءُون ـ ليئُوس ـ يدرَءُون ـ مبرّءُون ـ يطئُون)(1).
2. ضمه + همزه + ضمه.
به واو ضعيف تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود. در همه مثالهاى آن بعد از همزه، ضمه بلندى قرار گرفته است، مانند: (رُءُوس ـ رُءوسَكُمْ ـ رُءُوسَهُم) در اين مثالها واوى كه جانشين همزه تخفيف داده شده است، نوشته نشده تا دو شكل متحد در يكجا رسم نشود.
3. فتحه بلند + همزه + ضمه.
به واو ضعيف تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود. مثالهاى آن: (ءاباؤُهُم ـ جزاؤُهُم ـ انباؤُكُم ـ احبؤُه ـ ماؤُها ـ دماؤُها ـ هاؤُمْ) و مانند آنها.
در بعضى از مثالها پس از همزه، ضمه بلندى آمده كه به شكل واو نوشته شده است، و براى همين واو جانشين از همزه تخفيف داده شده، نوشته شده است، مانند: (يراءُون ـ يشاءُون ـ جاءُوك).
ب: همزه تخفيف داده شده به واو خالص، در حالتهاى زير به شكل واو نوشته مى شود:
1. ضمه + همزه + فتحه = به واو خالص تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود. مثالهاى آن: (يُؤيّدُ ـ يُؤَدّه ـ يُؤَخِّرُ ـ يُؤَلّف ـ مُؤَذِّن ـ مُؤَجَّلاً ـ المُؤَلّفه) و نيز همزه اى كه فتحه بلند دارد و پس از ضمه واقع شده به واو خالص تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود، مانند: (يُؤاخِذ ـ بِسُؤال ـ فُؤاد) و مانند آنها.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابو جعفر چنين خوانده: (ولا يطون، لم تطوها، ان تطوهم) و همزه را حذف كرده (بنگريد به: دمياطى: ص 56) بنابراين، حذف واو جايگزين از همزه مخففه در اين مثالها، به خاطر اجتماع دو واو در رسم نيست بلكه آن واو در تلفظ نيامده است مانند عدم اثبات آن در: الخاطون.

صفحه 315


2. ضمه + همزه + حرف صامت = به ضمه بلند تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود. مثالهاى آن: (يُؤْمِن ـ يُؤْتى ـ يُؤْذى ـ يُؤْفك ـ يُؤْلون ـ تُؤْثِرون ـ تَسُؤْهم ـ سنُؤْتيهم ـ مُؤْمِن ـ مُؤْمنة ـ المُؤْمنون ـ المُؤْمنات ـ المُؤْتفكة ـ المُؤْتَفكات ـ سُؤْلَك) و مانند آنها.
در اين حالت، بعضى از كلمات به شكلى آمده كه به نظر مى رسد تخفيف همزه در آنها، مطابق با قاعده ياد شده نبوده و لذا واو رسم نشده است تا با حروف مجاور تناسب پيدا كند، مانند (الرءيا) يا وجود واو ديگرى مانع از ظهور واوى كه بيانگر ضمه بلند است، شده چون اجتماع دو حرف متحد در يك جا ناپسند است، مانند: (تؤى ـ تؤيه) و شايد تخفيف در اين دو مثال به اين صورت بوده كه واو در واو ادغام شده و به شكل يك واو نوشته شده است.
3. ضمه بلند + همزه + حركت = به واو مشدّد و يا واو متحرك تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود. اين حالت در كلمه (السوأى) و (ليسؤا) وارد شده ولى در كلمه اوّلى همزه به صورت الف نوشته شده و گويا كه آشكار است و شايد اين رسم قديمى است و مربوط به يك تلفظ قديم است كه در آينده آن را خواهيم گفت. و در كلمه دوم، همزه ميان دو ضمه بلند واقع شده كه اولى واو فعل و دومى واو جمع است ولى هر دو با يك واو نوشته شده است و احتمال دارد كه صورت كلمه پس از تخفيف داراى واو و ضمه بلند بوده و به واو رسم شده اكتفا كرده اند. خوب است بدانيم كه كسايى اين كلمه را (لنسوأ) خوانده و ابن عامر و ابوبكر و حمزه و خلف آن را (ليسوأ) خوانده اند.(1)
4. واو + همزه + حركت = به واو مشدّد و يا واو متحرك تخفيف داده مى شود و به شكل واو نوشته مى شود. مثالهاى آن: (سَوْءَة ـ سَوْءتهما ـ سوءتكم ـ المودة «الموؤده») ابن خالويه در كلمه اخير (تكوير 81/8) همزه را ساقط كرده و ميم را مفتوح و واو را ساكن خوانده است: (المَوْدة)(2).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دمياطى، ص 282.
2. ابن خالويه: المختصر فى شواذ القرآن، ص 169.

صفحه 316


دانشمندان رسم روايت كرده اند كه كلمه (مَوْئِلاً) (كهف 18/59) با ياء رسم شده است(1)و قياس در آن چنين بوده كه همزه ساقط شود و به واو مشدّد يا مخفف كسره داده شود و نمى دانم شايد با ياء تخفيف داده شود.
نوشتن علامت جايگزين همزه مخفف وسطى به شكل الف
الف: همزه مخفف (بين بين) در حالتهاى زير به صورت الف نوشته مى شود:
1. فتحه + همزه + فتحه = فتحه بلند ميانى به وجود مى آيد و به شكل الف نوشته مى شود. مثالهاى آن: (سَأَلك ـ بدَأَكُم ـ نبَّأَها ـنبْرَأَها ـ لأَمْلأَنّ ـ اشمَأزّت ـ دَأَباً ـ نبَأَهم ـمِنسَأَته ـ امرَأَته ـ امرَأَتان) و مانند آنها.
در حالت امتداد فتحه پس از همزه، يعنى قرار گرفتن فتحه بلند پس ازهمزه در مثل: (سأوى ـ رأك ـ المأب ـ شنئان ـ المنشئات) سقوط همزه باعث مى شود كه فتحه كوتاهى كه پيش از همزه است، با فتحه بلندى كه پس از آن قرار گرفته، به هم برسند; ولى اين موجب نمى گردد كه همزه به حرف لين تبديل شود همانگونه كه در حالت تخفيف همزه اى كه ضمه بلند دارد، چنين مى شد; مانند: (يقرءون ـ مبرءون ـ يدرءون ـ يئوس) هرگاه در اين مثالها همزه ساقط شود، حرف لين ضعيفى پيش از ضمه بلند حاصل مى گردد،(2) ولى اين حالت در به هم رسيدن فتحه كوتاه با فتحه بلند، حاصل نمى شود و چه بسا متكلم به جاى همزه ساقط شده، فتحه كوتاه را طول مى دهد، ولى اين كار منجر به پشت سر هم قرار گرفتن دو فتحه بلند مى شود و آن در لغت غير ممكن است.(3) صداى جايگزين از همزه در اين حالت، هر چه باشد، كاتب جز يك الف نمى نويسد.
ابو عمرو دانى گفته است: بيشتر مصاحف اهل مدينه و عراق را ديدم كه بر حذف الفى كه به صورت همزه است، مانند يك قاعده پذيرفته شده، اتفاق داشتند در جمله (لأَمْلَئَنَّ) در هر جا كه واقع شود، و در سه حرف ديگر، يكى در سوره يونس (10/17) (اطمَئَنّوا) و ديگرى در سوره زمر (39/45) (اشمئزّت قلوب الذين) و ديگر در سوره ق (50/30) (هل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مهدوى، ص 93 و دانى، ص 43.
2. بنگريد به: فرّاء: معانى القرآن، ج 2، ص 130.
3. بنگريد به: ابن جنّى: الخصائص، ج 1، ص 89 و ج 2، ص 493.

صفحه 317


امتلئت)(1).
در مصحف تاشكند كلمه (سألك) (بقره 2/186) را با حذف الف ديدم به اين شكل: (سلك) همچنين كلمه (لأملن) (اعراف 7/18 و هود 11/119) و كلمه (امرءتك) (هود 11/81) و (امرءته) (حجر 15/60 و نمل 27/57) با حذف الف بود. و نيز در مصحف جامع عمر و عاص، كلمه (اطمئنّوا) (يونس 10/7) بدون الف بود و كلمه (لأملن) (سجده 41/13) و (اشمزت) (زمر 39/45) چنين بود.
اگر حذف الف در اين مثالها به چيزى دلالت كند، نخست به اين دلالت مى كند كه تخفيف همزه واقع شده ميان دو فتحه كوتاه، موجب پيدايش يك فتحه بلند يا صدايى شبيه آن مى گردد و از اين رو كاتبان، الف را كه علامت فتحه بلند وسطى است، در اينجا نمى نويسند; همان كارى كه با فتحه بلندى وسطى در كلمات بسيارى كه پيشتر به آنها اشاره نموديم، انجام داده اند.
2. فتحه بلند + همزه + فتحه = مثالهاى آن: (اضاءَت ـ جاءَت ـ تساءَلون ـ براءَة ـ لقاءَنا ـ دعاءَه ـ غِطاءَك ـ وراءَهم ـ شهداءَكم ـ ادعياءَكم) و مانند آنها.
در اين مثالها وقتى همزه تخفيف داده شد،پس از سقوط آن حالتى شبيه آنچه در قسمت قبلى مانند (المئاب ـ مئارب) ديديم، به وجود مى آيد، كه فتحه كوتاه با فتحه بلند به هم مى رسند و كاتبان آن را با يك الف مى نويسند، ولى در اين حالت فتحه كوتاه بعد از فتحه بلند آمده برعكس حالت قبلى، و به هر حال نتيجه يكى است و لذا تنها يك الف نوشته مى شود و اثرى براى تخفيف همزه نيست. اينكه اين حالت را در اينجا ذكر كرديم بدان جهت بود كه حالتهاى مشابه آن كه در آنها پس از الف ضمه يا كسره واقع شده، به شكل واو و ياء نوشته شده است كه گذشت.
ب: همزه اى كه به فتحه بلند تخفيف داده شده، به شكل الف نوشته مى شود و اين تنها يك حالت دارد و آن عبارت است از: فتحه + همزه + حرف صامت كه در اين حالت همزه به فتحه بلند تبديل مى شود و به شكل الف نوشته مى شود. مثالهاى آن: (يَأْتِ ـ يَأْنِ ـ فلا تَأْسَ ـ يأتى ـيَأْمَنُ ـ يَأْمركم ـامتَلأْتِ ـ يَأمُرُونَ ـ يستَأْخِرون ـ رَأى ـ دَأْب ـ شَأْن ـ البَأْس ـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المقنع، ص 26ـ25 و مهدوى، ص 93، 94 و عقيلى، لوح 9.

صفحه 318


رَأْفة ـ مَأكول ـ مَأْمون ـ المَأْوى ـ تَأْويل ـ البَأْساء) و از همين باب است: (يستَئْذِن ـ يستَئْذِنك ـ استَئْذنك ـ استَئْجَرت ـ استَئْجره ـ يستئخرون ـ المستَئْخِرون ـ مستئنسين) از مثالهاى اين حالت كه فراوان است، مثالهايى را ذكر كرديم كه حالت ديگرى را هم نشان مى دهد كه پيشتر به آن اشاره كرديم و آن ننوشتن علامت فتحه بلند وسطى (الف) در بسيارى از كلمات است، و اين مطابق با مطلبى است كه در بحث از علامت فتحه بلند آن را گفتيم و آن اينكه ننوشتن الف كه علامت فتحه بلند وسطى است، بيشتر در كلماتى است كه بعضى از زوايد به آنها ملحق شده و كلمه را طولانى كرده است. در اينجا نيز همان مطلب را مشاهده مى كنيم در مثالهايى مانند: (يستئذن ـ يستئذنوك ـ استئذنك ـ استئذنوك) از چيزهايى كه دلالت دارد بر اينكه كاتبان در بعضى از كلمات به سوى كامل كردن اين نقص قدم برداشته اند، اين است كه كلمه (يستأخرون) يك بار با الف نوشته شده و آن در سوره اعراف (7/34) است ولى در جاهاى ديگر با حذف الف نوشته شده است. همچنين مى بينيم كلمه (مستئنسين) (احزاب 33/53) بدون الف رسم شده در حالى كه كلمه (تستأنسوا) (نور 24/27) با الف نوشته شده است و اين حالت اشاره دارد بر اينكه نوشتن الف وسطى حتى شامل بعضى از كلماتى شده است كه با حروف زايد طولانى شده است.
حذف الف در اين حالت، دليل جديدى به دست مى دهد كه در رسم عثمانى همزه مطابق با قرائت اهل تسهيل رسم شده است چون كاتب با فتحه بلندى كه از تخفيف همزه حاصل شده، همان معامله را كرده كه با فتحه بلند وسطى در كلمات غير مهموز انجام داده و آن را در كلماتى كه حروف بيشترى دارد حذف نموده است.
رسم كلمه اى كه همزه آن در حالت تخفيف ساقط مى شود
بدون اينكه چيزى جايگزين آن گردد
اگر همزه متحرك باشد و بعد از حرف ساكن قرار بگيرد و تخفيف داده شود، در اين حالت ساقط مى گردد بدون آنكه چيزى جايگزين آن شود و حركت آن به حرف ساكن قبلى متصل مى شود و آن حرف متحرك مى شود و از اين رو كلماتى را كه در آنها همزه چنين حالتى دارد، در رسم عثمانى هيچ گونه اثرى از آنها نيست چون از لحاظ تلفظ ساقط مى شوند. مثالهاى آن (يسئل، اسئلك، فسل، يسئم، يسئمون، تجرؤن، شطئه، المشئمة) و

صفحه 319


مانند آنها.
در اين حالت فرقى نمى كند كه فتحه كوتاه باشد، مانند مثالهاى ياد شده و يا بلند باشد، مانند اين مثالها: (الئن، القرءان، الظمئان). و از آنجا كه عدم اثبات علامت فتحه بلند در وسط كلمات زياد است، بعضى از مثالها را مى بينيم كه اين خصوصيت را يافته اند، مانند (قرنا)(1) جز اينكه در كلمه (النشأة) الف اثبات شده است بدون اينكه فتحه بلندى در آن باشد و قاعده در نوشتن آن بنا بر تخفيف (النشة) بود. دانى مى گويد:(2) كاتبان مصاحف اتفاق دارند بر اينكه در كلمه (النشأة) بعد از شين الفى را رسم كنند. اين كلمه در سوره عنكبوت (29/20) و سوره نجم (53/47) و سوره واقعه (56/62) آمده است. سپس مى گويد: همزه وسطى كه حرف قبل از آن ساكن باشد در رسم مصحف جز اين كلمه و كلمه (موئلا) در سوره كهف (18/58) نمى شناسيم.
در مثالهاى همزه مضموم كه حرف قبلى آن ساكن باشد، ضمه بعد از همزه بلند است و به صورت واو نوشته مى شود، مانند: (مذءوما، مسئولا، مسئولون) در اينها واو نوشته شده علامت ضمه بلند است و همزه ساقط شده بدون آنكه چيزى در تلفظ و كتابت جايگزين آن شود. و اما مثالهاى همزه مكسورى كه پس از حرف ساكن قرار دارد، كلمه (افئدة) و (افئدتهم) مى باشد. تخفيف همزه در رسم اثرى ندارد چون همزه ساقط شده بدون آنكه در بناى كلمه جايگزينى داشته باشد، بلكه كسره آن حركت حرف ساكن قبلى شده است، مانند مثالهاى گذشته كه براى اين حالت زديم.
3. همزه آخر كلمه در رسم عثمانى
همزه اى كه در آخر كلمه واقع شده با همزه اى كه در وسط كلمه است از لحاظ قواعد چندان تفاوتى ندارد جز اينكه در اينجا عاملى وجود دارد كه در توجيه رسم همزه آخر كلمه نقشى دارد ولى در همزه وسطى آن نقش را ندارد و آن عبارت است از اينكه زبان عربى ميل دارد كه اواخر كلمات را با سكون وقف كند و حرفى كه بر آن وقف مى شود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانى گفته است: (المقنع، ص 19) الف در رسم كلمه قرآن در سوره يوسف (12/2) و سوره زخرف (43/3) افتاده است.
2. المقنع، ص 43.

صفحه 320


همواره ساكن است(1) و براى همين است كه تخفيف همزه پايانى، آن را به حركت حرف قبلى مربوط مى سازد ولى بعضى از همزه ها هستند كه حرف قبلى آنها ساكن است و از اين رو تخفيف همزه پايانى به دو قسم تقسيم مى شود: همزه اى كه حرف قبلى آن حركت دارد و همزه اى كه حرف قبلى آن ساكن است و لذا جايگزين همزه پايانى نيز به دو قسم تقسيم مى شود.
الف: رسم همزه پايانى پس از حرف ساكن
درباره رسم همزه اى كه حرف قبلى آن ساكن است، كاتبان مصاحف اتفاق نظر دارند كه به جاى آن چيزى را ننويسند.(2) از جمله مثالهاى آن اين كلمات است: مِلْء (3/91) دفء (16/5) الخبء(27/25) المَرْء (2/102) و فراء در آنجا كه راجع به رسم كلمه (دفء) صحبت مى كند مى گويد: اين كلمه بدون همزه نوشته شده چون همزه وقتى حرف قبلى آن ساكن شود، در كتابت حذف مى گردد و اين به جهت پنهان بودن همزه است به هنگامى كه بر آن سكوت شود; و چون حرف قبلى ساكن باشد نمى توانند در حال سكون همزه را ادا كنند; گويا كه بر حرف فاء سكوت كرده اند. و مانند همين كلمه است (يخرج الخبء) و (ملءالارض)(3).
بعضى از عربها حرف ساكن پيش از همزه را در مثل اين كلمات مشدّد مى خوانند و اين در حال تخفيف همزه است و از بعضى از قاريان نيز همين امر روايت شده است.(4) ولى تشديد حرف آخر كلمه پس از سقوط همزه، در رسم كلمه تأثيرى ندارد; زيرا كه حرف مشدّد با يك علامت نوشته مى شود.
در مصحف چندين مثال وجود دارد كه در آنها همزه مسبوق به سكون در آخر كلمه قرار گرفته و تنوين به آن ملحق شده است و اين تنوين تنوين نصب است و كاتبان مطابق با آنچه گفته شد عمل كرده اند جز اينكه آنها الفى را اثبات كرده اند كه عوض تنوين در حال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن يعيش، ج 9، ص 67.
2. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 62 و سليمان بن نجاح، لوح 13.
3. بنگريد به: معانى القرآن، ج 2، ص 96.
4. بنگريد به: ابن خالويه: المختصر، ص 6 و دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنيه، ص 136ـ135 و 154ـ152.

صفحه 321


وقف است. مثال آن: جُزءاً (2/260) خِطئاً (17/31) وَطْئاً (73/6) ردءاً (28/34) و به نظر مى رسد كه حرف ساكن پيش از همزه متصل به فتحه بلندى مى شود كه عوض تنوين در حال وقف است; چون همزه در تخفيف مى افتد و حركت آن به حرف ساكن قبلى منتقل مى شود، اين قاعده در رسم همزه، مطابق با حرف ساكن قبل از همزه كه ياء و واو است نيز جارى مى شود چون تخفيف همزه در اين حالت با دادن حركت به حرف قبلى است كه در اين صورت ياء و واو با حركت كوتاه متحرك مى شود; و يا با تعويض است كه در اين صورت ياء و واو مشدّد مى گردد و در هر دو حالت فقط علامت ياء و واو نوشته مى شود; چون در حالت اوّل بيش از يك حرف وجود ندارد و در حالت دوم، حرف مشدّد جز با يك حرف نوشته نمى شود (مطابق با قاعده اى كه گذشت). ولى اگر كلمه يك اسم تنوين دار و منصوب باشد، الفى كه عوض تنوين است در حال وقف مى ماند همان گونه كه در (جزءاً و خطئاً) باقى مانده است. مثال حالتى كه قبل از همزه ياء است، كلمه (شىء) مى باشد. اين كلمه هم مرفوع شىء و هم منصوب (شيئاً) و هم مجرور (شىء) آمده است. و مثال حالتى كه قبل از همزه واو قرار گرفته است، كلمه (السَوْء) و (سَوْء) مى باشد.(1)
ب: نوشتن همزه پايانى كلمه پس از حركت
وقتى حرف قبلى همزه پايانى متحرك باشد، مطابق با حركت حرف قبلى به آن تخفيف داده مى شود مانند تخفيف همزه ساكن در وسط كلمه. و از آنجا كه رسم همزه در غير اوّل كلمه مطابق با تخفيف انجام مى گيرد، در اين جا هم تخفيف داده مى شود; چون كاتب در حالت همزه پايانى كه بعد از حركت قرار گرفته، علامت يك حركت بلند را خواهد نوشت كه نوع آن را حركت كوتاه قبل از همزه تعيين مى كند; زيرا كه به همين حركت كوتاه طول داده مى شود تا جاى همزه را بگيرد.(2)
مثالهاى مواردى كه قبل از همزه پايانى فتحه است و با الف نوشته شده، خواه حركت همزه فتحه يا ضمه يا كسره باشد: (ذرأَ، تبرّأَ، المَأَ، آسوَأَ، يُستهزأُ، نبأُ، الملأُ، حَمَأ، بالملَأِ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن كثير و ابو عمرو (دائرة السوء) را در سوره توبه (9/98) با ضمه سين خوانده اند. (بنگريد به: دانى: التيسير، ص 119) در اين صورت پيش از همزه ضمه بلندى قرار مى گيرد ولى در رسم فرقى نمى كند.
2. بنگريد به: دانى، ص 62.

صفحه 322


النَبَأِ).
مثالهاى مواردى كه قبل از همزه ضمه است: (امرؤا، لؤلؤاً، اللؤلؤ، السيّئ).
مثالهاى مواردى كه قبل از همزه كسره است: (يستهزِىءُ، تبرِىءُ، يبدِىءُ، البارِىءُ، قُرِىءَ، استُهْزِىءَ، مَوْطِئاً، خاسِئاً، امرِىء، شطِىءِ، السيِّىءِ) اگر پيش از همزه، ضمه يا كسره بلندى باشد، تخفيف همزه پس از آنها يا با دادن حركت به آنهاست كه تبديل به واو و ياء مى شوند و يا به دو حركت كوتاه اكتفا مى شود كه اولى به حال خود مى ماند و دومى جايگزين واو و ياء مى شود و با واو و يايى كه جايگزين همزه هستند ادغام مى گردد(1) و در هر دو حالت، تخفيف همزه تأثيرى در رسم نمى گذارد. چون در حالت اولى، حركت بلند و حرف لين (واو و ياى صامت) در علامت مشترك هستند و در حالت دوم حرف مشدّد با يك حرف نوشته مى شود و آن علامت حركت بلندى است كه با همزه قبل از تخفيف بوده كه بعد از تخفيف به حرف لين تبديل شده است.(2)
مثال حالتى كه پيش از همزه، ضمه بلند قرار گرفته: (السُوء، سُوءاً، بالسُوءِ، قروُء) و مثال حالتى كه پيش از همزه، كسره بلند قرار گرفته: (سىءَ، جىءَ، تفىءَ، يضىءُ، برىءُ، المسىءُ، النسىءُ، نبىءُ، هنيئاً، مريئاً، بريئاً) و مانند آنها.
اگر حركت بلند پيش از همزه فتحه باشد، در اين حالت تخفيف همزه در وقف با اسقاط همزه خواهد بود و كلمه مانند كلمه اى مى شود كه الف مقصوره دارد و رسم آن با همان حركتى خواهد بود كه همزه دارد.
مثال حالتى كه حركت همزه فتحه است: (شاءَ، جاءَ، اضاءَ، باءَ، ايتاءَ، ابتغاءَ، تلقاءَ، شهداء، اغنياء، شفعاء، حنفاء، السماء، النساءَ، الفقراءَ) و مانند آنها.
مثال حالتى كه حركت همزه ضمه است: (يشاءُ، صفراءُ، جزاءُ، عطاءُ، الفقراءُ، الاخلاّءُ، شركاءُ، اغنياءُ، نساءُ، اسماءُ) مثال حالتى كه حركت همزه كسره است: (لقاءِ، عطاءِ، دعاءِ، غطاءِ،ماءِ، مشّاءِ، بناءِ، السماءِ، الضرّاءِ، العراءِ، الفقراءِ، الشهداءِ، الضعفاءِ، الخلطاءِ، الانباء) و مانند آنها.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مكى: الكشف، ج 1، ص 109 و ابن سيده: المخصص، ج 14، ص 15.
2. دانى در المقنع، ص 43 اظهار كرده كه همزه در (ان تبوء) (5/29) و لتنوء (28/76) به صورت الف آمده است. ولى به نظر مى رسد كه در اينجا تخفيف همزه به اين صورت بوده كه همزه به يك واو ضعيف متحرك با حركت ربوده شده تبديل شده است كه در اولى فتحه و در دومى ضمه است و ضمه بلند و واو ضعيف پشت سر هم قرار گرفته و فقط شكل يكى از آن دو نوشته شده تا دو شكل متحد در خط يك جا جمع نشود (الاتقان، ج 4، ص 153) الفى كه بعد از واو قرار گرفته شكل همزه نيست بلكه الف زايد پس از واو فعل است.

صفحه 323


اگر همزه تنوين نصب داشته باشد، مانند (ماءً، غثاءً، جفاءً، سواءً) و نظير آنها، كاتبان عادت بر اين دارند كه فقط يك الف ثبت كنند، با اينكه دو فتحه بلند يك جا جمع شده، اولى اصل كلمه و دومى عوض تنوين است. فرقى نمى كند كه تلفظ اين كلمات با اثبات دو فتحه بلند از طريق تغيير آهنگ و يا تغيير درجه گشودن دهان باشد (البته اگر چنين كارى ممكن و روايت آن صحيح باشد) و يا اينكه فقط يك الف اثبات گردد; چون اجتماع دو صورت متحد در رسم ناپسند است. در اينكه الف رسم شده كدام يك از دو الف است، آيا الف كلمه است و يا الف عوض تنوين است، اختلاف شده و علماى رسم عقيده دارند كه الف رسم شده همان الف پيش از همزه باشد اولى است; چون اين الف هم در وصل وهم در وقف وجود دارد و بنابراين لازم مى باشد.(1)
اگر حرف پيش از همزه متحرك باشد و بعد از آن هم يك الف قرار گيرد، خواه الف نصب باشد يا الف تثنيه، مانند: (خطأ، متكأ، ملجأ) و مانند: (ان تبوء لقومكما) (10/87) و شبيه آنها، در اين حالت باز با يك الف نوشته مى شود و الف ديگر محذوف مى گردد و الفى كه نوشته شده، همان الف عوض از تنوين و الف تثنيه است، و دانى روايت كرده كه بعضى از نحويها گفته اند: علت اينكه دو الف در خط جمع نمى شود، اين است كه اين دو در تلفظ جمع نمى شود;(2) چون تلفظ كلمه اى كه تنوين دارد و همزه آن تسهيل داده شده، به كوتاه كردن فتحه بلندى كه جايگزين همزه است، منجر مى شود; چون اين فتحه در يك مقطع كشيده شده قرار دارد كه با يك حرف صامت بسته شده است و در حال وقف الف عوض از تنوين اثبات مى گردد و به طورى كه بعضى از نحويها گفته اند، در حقيقت آن تنها يك الف است.
آنچه در آغاز بحث از رسم علامت جايگزين همزه تخفيف داده شده در آخر كلمه، گفتيم و اشاره كرديم به اينكه رسم اين همزه مبتنى بر وقف بر سكون در آخر كلمه است و اين سخن قاعده مشهور را تأييد مى كند كه كتابت كلمه بر اساس تلفظ آن در حال ابتدا و وقف، مبتنى است، اين مطلب كليّت ندارد زيرا كه كاتبان مصحف در موارد متعددى رسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مهدوى، ص 109 و دانى: المقنع، ص 26.
2. دانى: المقنع، ص 26 و بنگريد به مهدوى، ص 109.

صفحه 324


كلماتى را بر اساس تلفظ آنها در يك كلام متصل انجام داده اند و اين سبب شده كه همزه آخر كلمه در حال تخفيف، حكم همزه وسط كلمه را پيدا كند و اين همان چيزى است كه اثر آن در رسم همزه در بعضى از موارد آشكار شده است.
از جمله اين موارد حالتى است كه همزه پايانى، پس از الف قرار گيرد و خود آن مضموم يا مكسور باشد مانند: (نشؤُا، الضعفؤُا، العلمؤا، تلقاىءِ، ءاناىء، بلقائى، دعائى) در اين موارد همزه تخفيف داده شده همان گونه كه در (آباؤكم، قائم) تخفيف داده شده است.
مثال حالتى كه همزه بعد از فتحه قرار گرفته و خود آن مضموم است: (يبدؤا، اتوكَّوُا، يعبَؤُا، المَلؤُا، نبؤا) و مثال حالتى كه همزه پس از فتحه قرار گرفته و خود آن مكسور است: (نبأى).
اين مثالها كه در آينده به تفصيل درباره آنها صحبت خواهيم كرد، دلالت دارند بر اينكه كاتبان مصحف در كتابت كلمات گاهى بر اساس وقف آخر كلمه بر سكون و گاهى بر اساس وصل آن به كلمه بعدى، عمل كرده اند.
سوم: عواملى كه در كلمات مهموزه، موجب تعدد صورتهاى هجايى شده اند
آنچه گفتيم جهات عمومى رسم همزه در حال تحقيق و رسم جايگزين آن در حال تخفيف در تمام حالات آن بود، همان گونه كه در رسم عثمانى آمده است. ولى در اينجا عواملى وجود دارد كه باعث شده همزه در بعضى از كلمات به صورتى غير از آنچه كه در تمام كلمات آمده، نوشته شود. ابن الجزرى مى گويد: چه بسا مواردى بنا به علتى از قاعده بيرون شده است.(1) ما در اينجا سعى مى كنيم اين عوامل را كه موجب پيدايش نمونه هاى خارج قاعده شده است، بيان كنيم و آنها را از لابلاى همين نمونه ها به دست خواهيم آورد. شايد در تبيين اين عوامل، فهم اين نمونه ها واضحتر گردد و به حقيقت نزديكتر شود.
وقتى همزه به عنوان يك حرف داراى چنين پيچيدگى و تباين در حالات اثبات و يا ترك آن در كلام است، رسم همزه پيچيدگى بيشترى نسبت به تلفظ آن دارد; چون كتابت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. النشر، ج 1، ص 447 و بنگريد به: دانى: المقنع، ص 62.

صفحه 325


به گونه اى كه بارها گفته ايم، نمى تواند بسرعت از تطور لغت پيروى كند; و كتابت خالى از صورتهاى هجايى كلمات مرده نيست و نيز كتابت، پديده هاى جديد لغت را نشان نمى دهد، مگر اينكه مدت زمانى بگذرد و چه بسا اين صورتها به دست كاتبان مورد استعمال قرار مى گيرد و گاهى اصل آنها به فراموشى سپرده مى شود و پژوهشگران نمى توانند در اين زمينه به چيزى قابل اعتماد دست پيدا كنند; و گاهى نيز كتابت، هم صورتهاى هجايى قديم را حفظ مى كند و هم پديده هاى نوظهور را نشان مى دهد; و اين فهم صحيح آنها را دشوارتر مى سازد.گاهى رسم كلمه مختلف مى شود و اين به جهت پيروى از اساسى است كه كتابت بر آن استوار است كه گاهى بر اساس وصل آن كلمه به كلمه ديگر و گاهى بر اساس وقف بر آن كلمه عمل مى شود. اثر اين عوامل، در روش رسم همزه در بعضى از كلمات ظاهر شده است و مى بينيم كه اين كلمات مغاير با اصول و قواعدى كه پيش از اين گفتيم، رسم شده است. مثالهايى كه در رسم عثمانى آمده مواد بسيارى در اختيار پژوهشگرانى قرار مى دهد كه تاريخ كتابت عربى را به طور كلى بررسى مى كنند و يا بخصوص درباره روشهاى اساسى كتابت بحث دارند. به اضافه اينكه اين مثالها، به پژوهشگرى كه در تاريخ لغت كار مى كند، يارى مى دهد كه بعضى از خصوصيات تلفظ در گذشته هاى دور را تصور كند.
1. رسم كلمات مهموز، بر اساس وصل
به نظر مى رسد كه توجه نكردن كاتبان به اينكه اصل در كتابت كلمه ابتدا و وقف است، اثر زيادى در رسم عثمانى داشته است. تأثير آن را در علامتهاى حركات بلند بيان كرديم. اين تأثير در رسم همزه نيز با شدت بيشترى نمايان است. با اينكه بيشتر موارد رسم بر اساس وقف بر كلمه است، در عين حال دانشمندان رسم اثر وصل را از لابلاى مثالهايى كه در رسم عثمانى آمده مورد توجه قرار داده و گفته اند: «هر دو روش در رسم استعمال شده و اين دلالت بر جواز هر دو دارد» و يا «در كتابت، بيشتر تلفظ و وصل را در نظر گرفته اند نه وصل و قطع را»(1) اين توجه و ملاحظه درست است و در تفسير بسيارى از مواردى كه همزه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: فصل مقدماتى.

صفحه 326


بر خلاف قواعد عمومى رسم شده، مفيد خواهد بود.
از آنجا كه اوّل و آخر كلمه بيشتر در معرض اثرپذيرى از حروف كلمات سابق و لاحق است; و از آنجا كه همزه در اوّل كلمه فقط به حالت محقق و به صورت الف نوشته مى شود و اتصال آن گاهى به تسهيل همزه منجر مى شود; و از آنجا كه رسم علامت جايگزين همزه به هنگام تخفيف آن بر اساس وقف و سكون است و اتصال آن به كلمه بعدى حكم تخفيف آن را تغيير مى دهد و اين موضوع در رسم آن اثر مى گذارد، به خاطر همين جهات است كه مشكلات كتابت همزه، متمركز در همزه آغازين و پايانى كلمه است و همزه ميانى چنين مشكلاتى را ندارد. البته گاهى همزه آغازين به علت اتصال به بعضى از حروف زايد، تبديل به همزه ميانى مى شود و نيز همزه پايانى نيز به علت اتصال به ضماير، تبديل به همزه ميانى مى شود و گاهى هر دو همزه آغازين و پايانى به علت تلفظ پيوسته كلام حكم همزه ميانى را پيدا مى كنند. شك نيست كه وسطى بودن عارضى همزه گاهى در رسم كلمه اثر مى گذارد و گاهى هم رسم كلمه تغيير مى يابد، بدان جهت كه تلفظ همزه آغازين از تحقيق به تخفيف تغيير پيدا مى كند و يا بدان جهت كه روش تخفيف در همزه پايانى تغيير مى يابد.
مثالهاى بسيارى داريم كه همه اين موارد را روشن مى سازد. مثلا اتصال حروف مضارع به اوّل فعل مهموزى كه عين الفعل آن مشدّد است، مانند: (اكّد، أيّد) موقعيت همزه و چگونگى تلفظ آن را تغيير مى دهد و همزه آغازين تبديل به همزه ميانى مى گردد و به همين جهت با تخفيف خوانده مى شود و اثر اين ميانى بودن همزه در هجا كلمه ظهور مى يابد و مضارع را چنين مى نويسيم: (يؤكّد، يؤيّد) و نيز اتصال همزه پايانى به يك ضمير، باعث تخفيف آن مى شود و به پيروى از آن رسم همزه تغيير پيدا مى كند. مثلا كلمه (اولياء) در حال انفصال از ضمير، هر حركتى داشته باشد با الف نوشته مى شود، ولى اتصال آن به ضمير چگونگى تخفيف همزه را تغيير مى دهد و رسم آن نيز تغيير مى يابد و در حال مكسور بودن، با ياء (اوليائهم) و در حال مضموم بودن با واو (اولياؤهم) نوشته مى شود.
كلماتى هم وجود دارد كه غالبا به سوى كلمات ديگرى اضافه مى شوند و اين باعث شده كه ابتداى كلمه دوم حكم متصل پيدا كند و اگر اين حرف همزه باشد، باعث تخفيف آن مى گردد. مثلا كلمه (إذ) در مصحف در چندين مورد به سوى كلمه هاى (يوم) و (حين)

صفحه 327


اضافه شده و دو كلمه شكل يك كلمه را پيدا كرده اند و همزه (إذ) حكم وسطى را يافته و براى همين، مانند همزه وسطى مكسور كه پس از حرف مفتوح قرار بگيرد، تخفيف داده مى شود و به صورت ياى ضعيف درمى آيد. كاتبان اين دو كلمه را چنين رسم كرده اند: (يومئذ، حينئذ)(1) و مانند آنهاست: (لئلاّ، لئن).
رسم عثمانى يك نوع پديده نوشتارى را ارائه مى دهد كه نمونه روشنى از تأثير اتصال در كلمات به طور كلى و در رسم همزه به طور خاص مى باشد. كاتبان (يا ابن أمّ) را در سوره طه (20/94) چنين نوشته اند: (يبنؤم)(2) تفسير اين صورت هجايى چنين است كه همزه وصل در كلام متصل ساقط مى شود و فتحه بلند حرف ندا (يا) به باى ساكن (ابن) متصل شده و اين به كوتاه شدن فتحه بلند منجر مى شود چون در يك مقطع بسته شده قرار گرفته است و علامت آن كه همان (الف) است حذف مى گردد و ياى باقيمانده از حرف نداء به كلمه (بن) متصل مى گردد. و ديديم كه علامت فتحه بلند حرف ندا ساقط مى شود و ياء به كلمه بعدى متصل مى گردد; هر چند كه فتحه بلند در مثل (يقوم) كوتاه نمى شود. تلفظ اين كلمات به صورت متصل، به اين منجر شد كه همزه در كلمه (اُمّ) كلمه همزه وسطى را پيدا كند و مانند تخفيف همزه مضموم پس از فتحه، به آن تخفيف داده شود. و از اين رو به صورت واو ضعيفى درآمد و روى واو نوشته شد و كاتبان صورت تلفظ قديمى را كه همان الف بود حذف نمودند و صورت تلفظ جديد را كه همان واو است، اثبات كردند و كلمه ها در رسم به همديگر متصل شدند گويا كه يك كلمه است.
در مثالهاى سابق مانند (حينئذ) و شبيه آن كه در آنها همزه آغازين به علت وصل، كلمه همزه ميانى را پيدا كرده و اثر آن در رسم نيز آشكار شده است، ملاحظه مى شود كه صورت تلفظ جديد جايگزين تلفظ قديم شده بى آنكه اثرى از آن به جاى مانده باشد; جز اينكه كتابت، به گونه اى كه بارها گفته ايم، بيشتر رسمى را كه به آن عادت كرده، محافظت مى كند و اين در حالى است كه تلفظ دچار تحول مى شود. و براى همين است كه گاهى تلفظ يك كلمه تحول پيدا مى كند بدون اينكه كتابت آن را همراهى كند و گاهى هم كتابت،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن درستويه، ص 32 و مهدوى، ص 90 و دانى: المقنع، ص 53.
2. بنگريد به: فراء: معانى القرآن، ج 2، ص 313 و ج 2، ص 312.

صفحه 328


تلفظ جديد كلمه را نشان مى دهد بى آنكه صورت تلفظ قديم حذف گردد. بنابراين، ممكن است كه كلمه (حينئذ) به اين صورتها هم نوشته شود: (حين ايذ) يا (حينايذ) كه در چنين حالتى صورت همزه آغازين، در رسم ثابت مى ماند و اين در كنار نشان دادن تلفظ جديد با علامت ياء است كه به تخفيف همزه مكسوره بعد از ياى مفتوحه ضعيف (بين بين) مى باشد. همين طور در كلمه (يا ابن أمّ) نيز ممكن است به اين صورت نوشته شود: (أوم) خواه در رسم متصل شود يا نشود.
بعضى از دانشمندان پيشين روايت كرده اند كه اثبات علامت تلفظ جديد در كنار علامت تلفظ قديم، روشى است كه بعضى از كاتبان همواره آن را رعايت مى كنند. ابن ولاّد با بهترين وجهى اين مطلب را تصوير كرده آنجا كه مى گويد: اگر اسم مهموز باشد، آن را در حالت رفع و نصب و جرّ با الف مى نويسى، به اين صورت: (هذا الخطأ، رأيت الخطأ و عجبت من الخطأ) و اگر آن كلمه را اضافه كنى، بهتر اين است كه همزه را در حال رفع به صورت واو و در حال جرّ به صورت ياء و در حال نصب به صورت الف بنويسى، به اين صورت: (هذا خطؤك و نبؤك و عجبت من خطئك و نبئك) بعضى از عربها همزه را به همان حالتى كه پيش از اضافه بود، در رفع و نصب و جرّ به صورت الف مى نويسند: (هذا خطأك و رأيت خطأك و عجبت من خطأك) ولى حالت اوّل بهتر و بيشتر است. و بعضى از آنها آن را در حالت رفع با الف و واو و در حالت جر با الف و ياء مى نويسند: (هذا خطأوك و عجبت من خطأيك) و اين ضعيف ترين وجوه است.(1)
با قطع نظر از اينكه ابن ولاّد كدام وجه را خوب يا ضعيف مى داند، اين متن حقايق مهمى را درباره همزه پايانى كه به علت وصل، حكم همزه ميانى را پيدا كرده، به دست مى دهد. بعضى از كاتبان صورت قديمى را در نظر مى گيرند و همزه را به شكل الف مى نويسند و به تلفظ توجه نمى كنند و بعضى از آنها چگونگى تلفظ را در نظر مى گيرند و گاهى آن را به شكل واو و گاهى به شكل ياء و گاهى هم به شكل الف مى نويسند و اين بستگى به ميزان تخفيف همزه در كلام متصل دارد.
روش كاتبان را در كتابت همزه پايانى كه به علت وصل كلام يا اتصال به ضماير، تبديل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن ولاّد (احمد بن محمد بن وليد): المقصور و الممدود، ليدن 1900، ص 2.

صفحه 329


به همزه ميانى مى شود، تنها ابن ولاّد روايت نكرده است، زجاجى هم از اين معنا سخن گفته كه همزه پايانى را كه حرف پيش از آن مفتوح است هميشه به صورت الف مى نويسند و اگر متصل به ضمير باشد و ضمه داشته باشد مانند اين مثالها: (هو يقرؤه و يكلؤه) به شكل واو مى نويسند. او مى گويد:(1) «كسى كه آن را به شكل واوى بنويسد كه پيش از آن الفى قرار دارد، خطا كرده است.» و نيز نصرالهورينى روايت مى كند كه ثعلب پيشواى كوفى ها در مثل چنين حالتى گفته است: «گاهى الفى را اثبات كرده اند و پس از آن در حالت رفع واو و در حالت جرّ ياء هم نوشته اند و گفته اند: (ظهر خطاؤه و عجبت من خطائه) ولى انتخاب من اين است كه با وجود واو و ياء، الف ساقط گردد و قياس هم همين است»(2).
با وجود اينكه ابن ولاّد اين روش را تضعيف كرده و زجاجى آن را خطا مى داند و ثعلب قياس را در ترك آن دانسته است، در عين حال نقل آن دلالت دارد بر اينكه آن روشى بوده كه بعضى از كاتبان آن را دنبال كرده اند، و شايد روش عمومى كتابت در دوره هاى پيشين همين بوده و بقاياى آن تا عصر اينها هم مانده است. اصالت اين روش سبب مى شود كه راز دوگانگى رسم همزه در بعضى از كلمات در رسم عثمانى را كه گاهى با الف و واو و گاهى با الف و ياء نوشته شده، به آسانى بفهميم; و اين چيزى نيست جز اينكه كاتبان ميان دو صورت را به اعتبار اتصال و انفصال جمع كرده اند، همان گونه كه جعبرى گفته است.(3)
از چيزهايى كه بر اين پديده هجايى تأكيد دارد اين است كه تخفيف همزه ابتدايى در حالى كه در يك كلام متصل تلفظ شود، مانند تخفيف همزه وسطى خواهد بود. سيبويه مثالهاى زيادى را عرضه مى كند كه تخفيف همزه ابتدايى را كه بر حرف قبل متصل است، توضيح مى دهد; مانند: (كم يلْكَ و من بوك و من مُك) و مانند آنها.(4) و از چيزهايى كه باز بر تصور وقوع اين پديده در رسم عثمانى دلالت دارد، اين است كه بعضى از قاريان به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الجمل، ص 278.
2. المطالع النصرية، ص 150.
3. بنگريد به: خميلة ارباب المراصد، برگ 226 أ.
4. الكتاب، ج 2، ص 165 و بنگريد به: ابن سيده: المخصص، ج 14، ص 15.

صفحه 330


همزه ابتدايى تخفيف داده اند. دانى مى گويد:(1) اصحاب ما در تسهيل همزه هايى كه به سبب دخول حروف زايد بر آنها در وسط قرار گرفته اند، اختلاف كرده اند، مانند: (أفأنت، فبأى إلاء، بأيكم، و كأين، كأنه، فلأقطّعن، لبإمام، الأرض، الآخرة) و شبيه آنها. و نيز دو كلمه اى كه در رسم به همديگر متصل مى شوند و آنها را به صورت يك كلمه در مى آورند، مانند: (هؤلاء، هأنتم، يايها، يأخت...) و شبيه آنها. بعضى از آنها در اين گونه موارد عادت به تسهيل دارند و اينكه آنها همزه هاى وسطى شده اند. ولى بعضى ديگر معتقدند كه در اين موارد بايد همزه آشكار شود چون آنها همزه هاى ابتدايى هستند; و هر دو روش خوب است و هر دو روايت شده اند.
مى توانيم خصوصيات مربوط به رسم همزه هايى را كه بر خلاف قواعد پيشين رسم شده، چه آنها كه در اوّل كلمه است و چه آنها كه در وسط يا آخر كلمه است، در دو باب بررسى كنيم: اوّل رسم همزه آغازين كه به سبب اتصال به حروف زايد و يا به سبب تلفظ در يك كلام متصل، تبديل به همزه ميانى شده است. دوم رسم همزه پايانى كه به سبب اتصال به ضماير و يا به سبب تلفظ آن در يك كلام متصل تبديل به همزه ميانى شده است.
الف: رسم همزه آغازين كه تبديل به همزه ميانى شده، به صورت الف و واو
همزه آغازين دو جور رسم شده: گاهى با الف و واو و گاهى در بعضى از موارد با الف و ياء رسم شده است. بعضى از آنها در حال اتصال حروف زايد به همزه و بعضى ديگر در حال تلفظ در يك كلام متصل مى باشد.
از مثالهاى همزه اى كه در اصل آغازين بوده ولى به سبب اتصال به حروف زايد، ميانى شده و با الف و واو نوشته شده، كلمه (ساوريكم) مى باشد كه در دو مورد آمده است: اوّل در سوره اعراف (7/145) (سأوريكم دارالفسقين). دوم در سوره انبياء (21/37) (ساوريكم آيتى). اين كلمه در هر دو مورد با واو پس از الف رسم شده، ولى در اثبات واو پس از الف در كلمه (لأصلبنّكم) در سوره طه (20/71) و در سوره شعراء (26/49)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: التيسير، ص 41.

صفحه 331


اختلاف شده است.(1) همزه در (سأوريكم) پيش از دخول سين استقبال، با الف رسم شده بود چون اين همزه به خاطر وقوع در اوّل كلمه به صورت آشكار خوانده مى شد، وقتى سين بر سر آن داخل شد، همزه در حكم متوسط قرار گرفت و به همين جهت مانند همزه ميانى مضمومى كه پس از فتحه باشد، تخفيف يافت و واو ضعيفى كه در تلفظ واضح است جايگزين آن گرديد. ولى رسم كلمه به اصل تلفظ كلمه پيش از دخول سين كه همان حالت تحقيق است اشاره مى كند و مهمل گذاشتن صورت هجايى قديمى كلمه و اثبات صورت تلفظ جديد، كار آسانى نبود و بنابراين، كاتبان كارى نكردند جز اينكه صورت تلفظ جديد را اثبات كردند بدون اينكه رسمى را كه به تلفظ قديمى كلمه مربوط است تغيير بدهند كه همان حالت تحقيق بود. پس واوى را پس از الف اضافه كردند تا به واو ضعيفى كه از سقوط همزه متولد شده است، دلالت كند. همين حالت در (لأوصلبنكم) هم وجود دارد. پس از آنكه لام قسم به فعل افزوده شد، همزه حكم همزه وسطى مضموم پس از فتحه را پيدا كرد و تمام آنچه كه در (ساوريكم) ديديم، در آن نيز اتفاق افتاد.
دانشمندان علوم عربى مثال ديگرى براى اين پديده در غير رسم عثمانى ذكر كرده اند و آن كلمه (اُخى) در (يا أُخَىّ) است كه تصغير كلمه (اَخى) مى باشد. در روايت تصريح شده است كه بعضى از كاتبان در اين كلمه واوى پس از الف اثبات مى كنند، و كلمه با حرف ندا چنين نوشته مى شود: (يأوخىّ)(2) اين واو همان است كه از همزه پس از تخفيف آن جايگزين شده است، و تخفيف به جهت اتصال به حرف نداست كه همزه را تبديل به همزه ميانى كرده است; همان چيزى كه بر همزه در كلمه (اولياء) عارض مى شود و اين هنگامى است كه مضموم باشد و ضمير (هم) به آن متصل گردد كه در اين حالت به صورت واو نوشته مى شود: (اولياؤهم). ولى نمى دانيم كه آيا الف موجود در (يأوخى) همان علامت همزه در (أخى) است و الف فتحه بلند كه مربوط به حرف نداست حذف شده همان گونه كه در (يأيها) حذف مى شود؟ و يا الف نوشته شده همان الف (يا) است و الفى كه دلالت بر همزه مى كند حذف شده است؟ چون پس از آنكه همزه حكم همزه ميانى بعد از فتحه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 53.
2. بنگريد به: ابن قتيبه: ادب الكاتب ص 253 و صولى ص 251 و ابن مالك ص 338. سيوطى در همع الهوامع ج 2 ص 239 مثال را بدون ياء ندا ذكر مى كند ولى رواياتى كه در مصادر ديگر آمده و به اثبات ياء قبل از همزه دلالت مى كند، بر حدوث وسطى بودن براى همزه در (أخى) تاكيد دارد.

صفحه 332


بلند را پيدا كرده، در تلفظ حذف شده است. و در هر دو حالت (با اينكه احتمال اوّل را ترجيح مى دهيم) اين مثال بر مطلبى كه در (سأوريكم) گفتيم، تأكيد دارد و آن اينكه همزه آغازين كلمه وقتى به سبب اتصال به حروف زايد حكم همزه ميانى را پيدا كرد، تخفيف مى يابد، و به دنبال آن، كاتبان علاقه پيدا كردند كه حالت جديد تلفظ را نشان بدهند و در عين حال صورت قديم تلفظ را نيز محافظت نمايند و اين علاقه موجب پيدايش اين عمل دوگانه براى همزه شد و حقيقت اين است كه اين هجاء ميان رسم دو تلفظ مختلف در دو سياق مغاير را جمع كرده است: يكى تلفظ قديمى كه پيش از دخول سين بوده كه همان روش آشكار كردن همزه است. دوم تلفظ جديد كه پس از اتصال سين حاصل شده كه همان روش تخفيف همزه است. اين صورت هجايى كه همزه در آن با دو علامت نشان داده مى شود، در بعضى از مثالها دچار تغيير شده و در آنها به علامت تلفظ جديد اكتفا شده است; مانند: (لئلا و لئن و حينئذ) و شبيه آن از كلماتى كه همزه آنها كه به علتى به همزه ميانى تبديل شده، مانند همزه ميانى اصلى نوشته شده است.
مثالهاى همزه اى كه به علت تلفظ در يك كلام متصل، به صورت دوگانه، هم با الف و هم با واو نوشته مى شود و مانند همزه ميانى اصلى تخفيف داده مى شود و اين باعث مى گردد كه در كنار حفظ رسم كلمه به صورت قبلى، علامت تلفظ جديد نيز اثبات شود، عبارت است از كلمه (اولى) به هر شكلى كه باشد و در هر كجا كه باشد، مانند (أولئك، أولئكم، أولوا، أولى، أولات)(1) اين واوى كه در اين كلمات پس از الف ظاهر مى شود، همان واوى است كه در (سأوريكم) و (يأوخى) ظاهر شده است، جز اينكه همزه در اين دو كلمه به سبب اتصال حروف زايد به آنها، ميانى شده است ولى در كلمه (أولى) همزه هنگامى ميانى مى شود كه در يك كلام متصل تلفظ شود. چيزى كه بر اين مطلب تأكيد مى كند اين است كه ابن مجاهد روايت كرده كه ورش از نافع نقل مى كند كه او در همه جاى قرآن از دو همزه متفق يا مختلف، اولى را مهموز مى كرد مانند: (اولياءُ اولئك) (احقاف 46/32) به صورت (اولياءولئك)(2) الف در اوّل اين كلمات اشاره به تلفظ آشكار همزه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مهدوى، ص 99 و دانى: المقنع، ص 53. كلمه (أولوا) در سوره بقره (2/269) در مصحف تاشكند به اين شكل است: (الوا).
2. بنگريد به: السبعه، ص 138ـ137.

صفحه 333


مى كند در حالى كه كلمه به تنهايى تلفظ شود و واو بعد از آن به حالت همزه در اوّل كلمه به لغت اهل تخفيف اشاره مى كند كه همزه مضمومى را كه به سبب تلفظ در يك كلام متصل، ميانى شده است، تخفيف مى دهند.
ملاحظه مى شود كه كاتبان خود را از تأثير تلفظ همزه آشكار در كلمه (اولاء) وقتى كه هاى تنبيه به آن متصل شود، رها كرده اند; زيرا كه آن را به اين صورت مى نويسند: (هؤلاء)(1) الف در اوّل كلمه كه نشانگر همزه آشكار اوّل كلمه است، حذف شده چون تلفظ اين كلمه در حال اتصال به (ها) همواره با تخفيف خواهد بود. و ملاحظه مى شود كه علامت فتحه بلند (ها) هر كجا باشد حذف مى شود و ها با كلمه بعدى آن در حكم يك كلمه مى شود. البته ممكن بود كه (هؤلاء) را به شكل (هأولاء) بنويسند، همان گونه كه كلمه (يأوخى) را چنين نوشته اند، ولى كاتبان در اين كلمه از محافظت صورت تلفظ قديم در كنار صورت تلفظ جديد، تجاوز كرده و به نشان دادن تلفظ فعلى كلمه اكتفا نموده اند.
به نظر مى رسد كه تفاصيل بيشترى كه مربوط به اين موضوع مى شود، از بين رفته و مورخان عرب از آن سخن نگفته اند و يا سخن آنها به دست ما نرسيده است; زيرا ظاهر اين است كه كاتبان در اين دوره هاى متقدم كمتر به قواعد تمسّك مى كردند و قلمهاى آنها از تلفظ كلمات پيروى مى كرد و آنها به حفظ صورتهاى هجايى كلمات در حال ابتدا و وقف علاقه داشتند، ولى گاهى آنها خود را از صورتهاى شناخته شده هجاى بعضى از كلمات رها مى سازند و مطابق با تلفّظ فعلى كلمه مى نويسند. مثلا كلمه (أكبر) با يك الف در اوّل آن نوشته مى شود، خواه به روش كسى باشد كه همزه را آشكار مى كند و يا به روش كسى باشد كه آن را تخفيف مى دهد; با توجه به اينكه قاعده در كتابت كلمه، توجه كردن به ابتدا و وقف است ولى هنگامى كه اين كلمه در سياقى مانند (الله اكبر) قرار بگيرد، همزه در لهجه اهل تخفيف حكم همزه ميانى مفتوح پس از ضمه را پيدا مى كند و مانند كلمه (يؤيد) تخفيف داده مى شود. و از اين رو احتمال دارد كه چنين نوشته شود: (الله أوكبر) و شايد هم كاتبان علامت تلفظ قديمى را كه همان الف است، حذف كنند و علامت تلفظ جديد را اثبات نمايند و بنويسند: (الله و كبر). شايد اين شكل غريب به نظر برسد ولى در يك سنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: المقنع و نيز المحكم از همو، ص 156.

صفحه 334


نوشته اى كه مربوط به سال 64 هجرى است چنين آمده و جاى هيچ گونه شك و ترديدى هم ندارد. در اين سنگ نوشته كه به عنوان يادبود شخصى به نام «ثابت بن يزيد اشعرى» بر روى صخره اى نوشته شده، اين عبارت آمده است: (الله اكبر كبيرا) و كلمه اكبر چنين نوشته شده است: (الله وكبر) با واو بدون الف.(1) و گويا كاتب وقتى اين كلمه را مى نوشته مطابق با تلفظ آن نوشته.امروز هم بسيارى از مردم اين كلمه را تخفيف مى دهند و با واو تلفظ مى كنند.(2)
اين مثالها كه براى همزه ذكر شد، خاطر دانشمندان رسم و علوم عربى را به خود مشغول كرده و آنها تلاش نموده اند كه تفسير و توجيه مناسبى براى هر يك از اين مثالها و يا براى مجموع آنها پيدا كنند و بيشتر توجيهات آنها گرداگرد اين انديشه دور مى زند كه آن، يك نوع زيادت در رسم است تا ميان صورتهاى كلمات متشابه فرق گذاشته شود و اين همان انديشه اى است كه در فصل مقدماتى آن را مورد نقد و بررسى قرار داديم، تا جايى كه ازهرى در ميان واوهاى گوناگونى از «واو فارقه» نام مى برد كه منظور از آن هر واوى است كه به يكى از دو حرف مشتبهه داخل مى شود تا ميان آن و حرف ديگرى كه شبيه آن است، فرق بگذارد، مانند واو (أولئك) و واو (أولى) كه در اين دو كلمه واو در كتابت اضافه شده تا اين كلمات با (الى و اليك) مشتبه نشوند.(3) همچنين واو به كلمه (يأوخىّ) كه مصغّر است افزوده شده تا ميان آن و (يااخى) كه غير مصغّر است فرق گذاشته شود.(4) و سيوطى مى گويد: اينكه اين افزايش در مصغر آمده از آن جهت است كه مصغّر فرع است و افزايش در فرع سزاوار است. ديگر اينكه كلمه به خاطر تصغير تغيير داده مى شود و تغيير با تغيير مناسبتر است و اينكه واو انتخاب شده به خاطر ضمه همزه است.(5) با توجه عميق به مثالهاى اين پديده مى توان گفت اشاره سيوطى در پايان سخن خود به اينكه انتخاب واو به خاطر ضمه همزه است، كليدى براى رسيدن به تفسير درست اين پديده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اين سند در منطقه اى به نام «حفنة الابيِّض» نزديك كربلا در عراق پيدا شده است و صورت آن در موزه عراق محفوظ است و اين متن سيزده سطر دارد. درباره تفصيل مطالب راجع به اين سنگ نوشته، رجوع شود به: فصل پنجم از همين مبحث.
2. آيا آمدن كلمه (اكبر) در اين متن با واو نشانگر آن است كه ساكنان اين منطقه از عراق مانند اهل حجاز همزه را تسهيل مى كردند؟ و يا اين فقط تلفظ شخصى نويسنده آن را نشان مى دهد؟
3. بنگريد به: تهذيب اللغة، ج 15، ص 675 و نيز قلقشندى، ج 3، ص 183.
4. بنگريد به: ابن قتيبه: ادب الكاتب ،ص 254 و صولى، ص 251.
5. بنگريد به: همع الهوامع، ج 2، ص 239 و نيز قلقشندى، ج 3، ص 183.

صفحه 335


است. همان تفسيرى كه در تعبيرات دانشمندان پيشين كه احتمالات گوناگونى را ذكر كرده اند، به آن اشاره شده است. جعبرى مى گويد: علت افزايش واو در (اولئك) براى فرق گذارى ميان آن و (اليك) است. و فروع اين كلمه نيز بر آن حمل شده و آن يا به همين جهت است و يا به جهت آن است كه و او شكل ضمه است و يا تقويت كننده آن است و يا به اعتبار اتصال و انفصال، اين دو صورت را يك جا جمع كرده اند.(1) احتمال اخير به فهم درست اين پديده كمك مى كند ولى اينكه او به خود زحمت داده و احتمالات بيشترى را ذكر كرده است، نشان مى دهد كه ابعاد گوناگون اين پديده پيش علماى سلف روشن نبوده حتى مى بينيم كه توجيهاتى كه براى افزايش واو در (سأوريكم) گفته اند به هشت توجيه مى رسد، همان گونه كه تنسى روايت كرده است.(2) اين افزايش يا براى فرق گذارى است و يا براى تقويت همزه است و يا براى دلالت بر اشباع حركت آن است و يا صورت حركت آن است و يا حركت خود آن است و يا اينكه واو صورت همزه است بنابر وصل و الف به جهت تقويت همزه زايد است و يا واو براى همين است و الف براى دلالت بر اشباع حركت قبل از همزه است و يا اين كلمه اساسا براى مراعات قرائت كسى كه آن را (ساورثكم) با واو مفتوح و راى مكسور مشدّد و ثاى مثلث خوانده چنين نوشته شده است.
آنچه تنسى ذكر كرده و احتمال داده كه واو صورت حركت همزه يا اصلاً حركت خود آن است، ما را به عقيده بعضى از دانشمندان پيشين منتقل مى كند كه نظام كتابت در زمانهاى قديم، حركات كوتاه را با علامتهاى حركات بلند نشان مى داد. دانى مى گويد:(3) «عربها اهل اعراب و نقطه نبودند و حركات را حروف مى پنداشتند; چون اعراب گاهى با حروف و گاهى با حركت است و گاهى فتحه به صورت الف و كسره به صورت ياء و ضمه به صورت واو تصور مى شود; و اين حروف سه گانه به همان چيزى دلالت مى كند كه حركات سه گانه (فتحه و كسره و ضمه) به آن دلالت مى كنند.» و سيوطى نقل مى كند كه كرمانى در كتاب «العجائب» ذكر كرده:(4) شكل فتحه در خطوط پيش از خط عربى الف و شكل ضمه واو و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: خميلة ارباب المراصد، برگ 226 أ.
2. بنگريد به: الطراز فى شرح ضبط الخراز، برگ 79 أ ـ 79 ب.
3. المحكم، ص 177ـ176.
4. الاتقان، ج 4، ص 151.

صفحه 336


شكل كسره ياء بوده و به همين جهت كلمه (لا أوضعوا) و مانند آن را با الف به جاى فتحه و (ايتاى ذى القربى) را با ياء به جاى كسره و (اولئك) و مانند آن را با واو به جاى ضمه نوشته اند; چون زمان آنها به زمان خط نخستين نزديكتر بود». بعضى از پژوهشگران جديد نيز در تفسير واو موجود در (اولئك) چنين گفته اند.(1)
با همه اين احوال، هيچ يك از توجيهات متعدد و متداخل و احيانا پيچيده اى كه ذكر شده تفسير صحيح كاملى كه شامل تمام مثالها باشد، به دست نمى دهد.(2) آنها يك سلسله توجيهات جزئى هستند كه از نگرش سطحى به اين مثالها پديد آمده اند. پيش از اين ضعف اساسى كه توجيه به فرق گذارى بر آن مبتنى است، بيان شد; چون دليل تاريخى بر خطا بودن آن داريم و ممكن است در اينجا بپرسيم كه به چه جهت كاتبان براى پرهيز از اشتباه يك كلمه به كلمه ديگر، به افزايش هجاى كلمه روى آورده اند؟ در حالى كه مى توانستند از راه آسانترى وارد شوند. مثلا در كلمه (اولئك) كه گفته شده زيادت واو براى رفع اشتباه است و بقيه باب هم بر آن حمل شده،(3) كاتبان مى توانستند اين اشتباه را به اين صورت رفع كنند كه كلمه را مطابق با تلفظ آن بنويسند و علامت فتحه محذوف را اثبات كنند و صورت هجايى آن چنين باشد: (ألائك) و بدين گونه فرق ميان آن و كلمه اى كه به آن مشتبه مى شد، حاصل گردد و در عين حال خواندن آن براى قارى آسان باشد.
در اينجا عامل ديگرى وجود دارد كه اين گونه توجيهها را نفى مى كند و آن اينكه اساسا درك تشابه در صورتهاى كلمات و اين انديشه كه راههاى مناسبى براى رفع آن در نظر گرفته شود،چيزى نبوده كه خاطر كاتبان را در دوره هاى سابق بر رسم عثمانى به خود مشغول كند; چون كتابت و همچنين مسايل مربوط به لغت در اين دوره، از لحاظ كثرت و فراوانى مانند دوره بعد از اسلام نبوده تا درباره صورتهاى كلمات و تبيين مشابهت آنها بينديشند، بخصوص اينكه كتابت در دوره قديم از تنظيمات فكرى و اعمال نظر مستقيم به دور بوده; همان كارى كه بعدها علماى عربى انجام دادند و در تمام سطوح قواعدى را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: جان كانتينو، ص 151، 173.
2. پيشتر، روش ابوالعباس مراكشى را در توجيه پديده هاى رسم عثمانى نقل كرديم. او افزايش واو در اين مثالها را چنين توجيه مى كرد: «واو افزوده شده تا دلالت كند بر ظهور معناى كلمه در وجود در بالاترين رتبه آن!» (بنگريدبه: زركشى، ج 1، ص 386).
3. بنگريد به: جعبرى، برگ 225 ب ـ 226 أ.

صفحه 337


تنظيم كردند و شواذّ را از آن جدا ساختند، بلكه كتابت در آن دوره تغيير كندى داشت.
اين واو (همچنين ياء و الف در مثالهاى بعدى) علامت ضمه كوتاه است و در خطوط پيش از خط عربى، به حركات كوتاه با اين حروف اشاره مى شد و اين مثالها، بقاياى همان نظام پيشين است; چون عهد آنها به خط نخستين نزديك بوده و تاريخ استخدام علامتهاى حركات در كتابتهاى سامى به طور كلى و كتابتهاى نبطى و عربى به طور خاص، ادعاى اين استعمال را نفى مى كند، و كتابتهاى سامى در آغاز اشاره اى به حركات كوتاه نداشت و قرنهاى بسيارى گذشت تا توانست به اين مرحله برسد (همان گونه كه در فصل بعدى به آن اشاره خواهيم كرد) بلكه به كمال رسيدن كتابتهاى سامى در نشان دادن حركات بلند، چندين قرن طول كشيده، حتى اينكه اشاره به فتحه بلند در كتابت عربى در دوره نسخه بردارى مصاحف عثمانى هنوز مستقر نشده بود، به طورى كه تفصيل آن را پيش از اين بيان كرديم. و اما اين سخن كه واو در (سأوريكم) (7/145) به جهت مراعات قرائت (ساورثكم) بوده، سخن دور از حقيقتى است چون اين قرائت به هيچ يك از قرّاى هفتگانه و دهگانه و حتى چهارده گانه مربوط نيست(1) بلكه آن يك قرائت شاذّ است(2) و شناخته شده نيست و عاقلانه نبوده كه كاتبان وحى و نسخه برداران مصاحف، قرائتى جز قرائت مشهور را در نظر بگيرند و اگر اين قول را بپذيريم، در واو (ساوريكم ءايتى) و در (اولى) و فروع آن و در (اوخىّ) چه خواهيم گفت؟
در اينجا دليلى وجود دارد كه بر درستى توجيهى كه اندكى پيش ما براى تمام مثالها ذكر كرديم، دلالت مى كند. اين دليل از خود اين مثالها استنباط مى شود و آن اينكه افزايش واو پس از الف، در همه جا با حالتى كه همزه پس از تخفيف پيدا مى كند، هماهنگ است و اثبات واو در اين مثالها به مناسبت ضمه كوتاه همزه نيست همان گونه كه بعضى از علما بيان كرده اند، بلكه براى اين است كه وقتى همزه در حالت تخفيف به خاطر وسطى بودن ساقط مى شود، واو ضعيفى در تلفظ جايگزين آن مى گردد كه كاتبان آن را با نوشتن يك واو نشان مى دهند. اين مطابقت را ميان علامت ثبت شده با الف كه علامت همزه است و ميان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دمياطى آن را در جاى خود (ص 230) ذكر نكرده است.
2. بنگريد به: ابن خالويه: المختصر، ص 46.

صفحه 338


حالتى كه همزه پس از تخفيف پيدا مى كند، در مثالهايى كه بعدها درحالات گوناگون همزه طبق قواعد تخفيف همزه بيان خواهيم كرد، مشاهده مى كنيم، خواه اين علامت واو باشد و يا ياء باشد. و اين مى رساند كه اثبات علامت واو در كنار الف، يك امر تصادفى نبوده بلكه اين واو اشاره به واقعيت تلفظ در حالت تسهيل همزه دارد كه در يك كلام متصل و يا هنگام افزودن حرف زايد در اوّل كلمه اتفاق مى افتد; چون در اين حالتها همزه آغازين حكم همزه ميانى را خواهد داشت.
ب: رسم همزه پايانى به شكل واو
همزه پايانى كلمه كه به سبب اتصال به ضماير تبديل به همزه ميانى مى شود، در تمام مثالهاى اين حالت بدون استثنا مانند همزه ميانى تخفيف داده مى شود و در رسم همان علامتى ثبت مى شود كه همزه به آن بازگشت داده شده است و آن واو در حال ضمه است و در اينجا همزه را به شكلى كه پيش از اتصال به ضمائر داشت رسم نمى كنند. مثال اين حالت: (يقرءون، يدرءون، يذرؤكم، يكلؤكم، اولياؤكم، ابناؤكم، دعاؤكم) است. ملاحظه مى شود كه در (يكلؤكم) (انبياء 21/42) طبق روايت زجاجى بعضى از كاتبان الفى را در كنار واو مى نويسند به اين صورت: (يكلاوكم)، با صرف نظر از آن، اين كلمه مطابق با قاعده رسم همزه متوسط در حالت تسهيل نوشته شده است. همان گونه كه مضموم در حال اتصال به ضمير، با واو نوشته مى شود، همزه مكسور نيز در اين حالت با ياء نوشته مى شود، مانند: (باهوائهم، الى اوليائهم).
وقتى همزه پايانى كه به سبب اتصال به ضمير، حالت ميانى پيدا مى كند، از شكل قبلى خود رها مى شود و مطابق با حالت پس از اتصال نوشته مى شود. همزه پايانى كه به سبب وصل كلام حالت ميانى پيدا مى كند نيز گاهى با تخفيف نوشته مى شود. و اين در حالى است كه به ما بعد خود وصل شده است; و گاهى در حال وقف نيز مانند حالت تخفيف نوشته مى شود و در اين حالت، آن تخفيفى كه در حالت وقف دارد، رعايت نمى شود، به اين معنا كه يا مطابق با حالت وصل و يا مطابق با حالت وقف نوشته مى شود، و اين دگرگونى در روش تخفيف ميان وصل و وقف، در همزه اى واقع مى شود كه قبل از فتحه قرار گيرد و نه اعراب ديگر.


صفحه 339


از مثالهاى همزه پايانى مضموم كه پس از فتحه كوتاه واقع شده و بر اساس تخفيف و وصل رسم گرديده، كلمه (نبأ) مى باشد. اين كلمه در چهار مورد با واو نوشته شده: (ابراهيم 14/9) (نبؤالّذين) و (ص 38/21، 67) (نبؤ الخصم) و (نبؤٌ عظيم) و (تغابن 64/5) (نبؤ الَّذين) و در غير اين موارد با باء و الف و به صورت سه حرفى نوشته شده است.(1) كلمه (ملأ) نيز مانند كلمه (نبأ) است در چهار مورد با واو و به شكل (الملوا) نوشته شده است(2) و از مثالهاى اين باب، بعضى از افعال است مانند (يبدوا) (10/4، 30/11) و (تفتوا) (12/85) و (يتفيّوا (16/48) و (اتوكوا) (20/18) و (لاتظمؤا) (20/119) و (يدروا) (24/8) و (يعبوا) (25/77) و (ينشوا) 43/18)(3) و احتمال دارد كه همزه در مثالهاى ديگر مانند مثالهاى سابق مطابق با وصل نوشته شود، مانند (يتبوأ) (12/56) و (نتبوأ) (39/74) و الف پس از آن زايد باشد، همان گونه كه الف بعد از واو جمع و مانند آن زايد مى شود. و يا اينكه بگوييم همزه بنابر وقف نوشته شده كه در اين صورت الف از اصل فعل خواهد بود; زيراكه همزه پايانى وقتى تخفيف داده شد به صورت حركت بلند درمى آيد چون حركت كوتاه پيش از همزه امتداد مى يابد و آن حركت در اينجا فتحه است در نتيجه به حالت حركت بلند درمى آيد و به شكل الف رسم مى گردد.
از مثالهاى همزه پايانى مضموم پس از فتحه بلند كه مطابق با تخفيف و وصل نوشته شده، فعل (نشاء) در سوره هود (11/87) است كه به صورت (نشوءا) نوشته شده است و در قرآن غير از اين يك مورد را ندارد.(4) و نيز از مثالهاى آن است كلمه (عُلمؤُا) در سوره شعراء (26/197) و كلمه (العُلمؤا) در سوره فاطر (35/28) و سوره شورى (42/21) و كلمه (دُعؤا) در سوره مؤمن (40/59) و كلمه (الضعفؤا) در هركجا كه به حالت رفع آمده و با واو نوشته شده و كلمه (شفعؤا) در سوره روم (30/17) و كلمه (البلؤا) در سوره صافات (37/106) و كلمه (بلؤا) در سوره دخان (44/33)(5).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مهدوى، ص 93 و دانى: المقنع، ص 55 و سليمان بن نجاح، لوح 134.
2. در سوره مؤمنون (23/24) و در سوره نمل (27/29، 32، 38).
3. بنگريد به: مهدوى، ص 93-92 و دانى: المقنع، ص 55.
4. بنگريد به: ابن قتيبه: تأويل مشكل القرآن، ص 41 و ابن ابى داود، ص 116 و مهدوى، ص 92 و دانى: المقنع، ص 58.
5. بنگريد به: مهدوى، ص 92-91 و دانى: المقنع، ص 58-57.

صفحه 340


دانى درباره رسم كلمه (نبأ) با واو، سخن محمد بن عيسى اصفهانى را نقل كرده كه گفته است: «اين كلمه در هر كجاى قرآن كه در حالت رفع باشد با واو آمده و هر كجا كه در حالت رفع نباشد بدون واو و به شكل (نبأ) آمده است.»(1) ارتباط دادن رسم همزه با واو در اين مثالها، به اينكه واو مضموم باشد، دليل بر اين است كه رسم آن به صورت واو به جهت بازگشت همزه به واو در حالت تخفيف است و قضيه آن مثل قضيّه همزه ميانى در كلمه (يكلؤكم) و كلمه (اوليائهم) و مانند آنهاست.
اثبات الف پس از واو در مثالهاى پيشين دليل ديگرى است بر اينكه اين واو نماينده تلفظ واقعى است چون زيادت آن در اينجا مانند زيادت آن پس از واو پايانى است و دانى براى زيادت الف در اين مثالها دو تفسير دارد آنجا كه مى گويد:(2) «در اين موارد رسم الف بعد از واو براى يكى از دو چيز است: يا براى تقويت همزه است كه پنهان نماند و اين سخن كسايى است و يا براى تشبيه كردن اين واو كه صورت همزه است به واو جمع است چون هر دو در آخر كلمه واقع شده اند، پس الف افزوده گرديد همان گونه كه بعد از واو جمع افزوده مى شود; و اين سخن ابوعمرو بن علاء است و هر دو قول خوب است.» تاييد دانى با توجه به حقايقى كه درباره تخفيف همزه در غير اول كلمه گفته شد، بى مورد است و به نظر مى رسد كه نظريه ابو عمرو بن علاء بهتر و صحيح تر باشد ولى سخن او بر اين اساس نيست كه واو صورت همزه است بلكه بر اين اساس است كه آن واو نماينده واو ضعيفى است كه جايگزين تخفيف همزه پس از فتحه است كه در يك كلام متصل در آخر كلمه واقع مى شود.
زمخشرى رسم كلمه (العلماء) را با واو در سوره شعراء (26/197) (او لم يكن لهم آية ان يعلمهم علمؤا بنى اسرائيل) با تفخيم تعليل كرده و راه صواب نرفته است. او مى گويد:(3)«اگر گفته شود كه چگونه در مصحف، كلمه (علمؤا) با واوى قبل از الف نوشته شده؟ در پاسخ مى گويم: اين كار مطابق با لغت و لهجه كسانى است كه الف را مايل به واو مى كنند و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المقنع، ص 55.
2. همان مصدر، ص 59-58 و بنگريد به: سليمان بن نجاح، لوح 135.
3. الكشاف، ج 3، ص 264.

صفحه 341


مطابق با همين لهجه است كه كلمه (الصلوة و الزكوة و الربوا) نيز با واو نوشته شده است.» ولى مى بينيم كه زمخشرى در جاى ديگر از اين تعليل عدول كرده و آن در جايى است كه راجع به رسم كلمه (شفعؤا) صحبت مى كند كه در سوره روم (30/13) با واو نوشته شده است. مى گويد:(1) «كلمه (شفعؤا) در مصحف با واو قبل از الف نوشته شده همان گونه كه در (علمؤا بنى اسرائيل) نوشته شده و همين گونه است كلمه (السواى) كه با الف قبل از ياء نوشته شده است. در همه اين موارد خواسته اند همزه را مطابق با صورت حرفى كه حركت همزه از آن است بنويسند.» با صرف نظر از اينكه او كلمه (السواى) را (بعد درباره آن سخن خواهيم گفت) در رديف اينها آورده، مى بينيم كه زمخشرى براى اثبات واو در رسم كلمه هاى (الشفعؤا) و (العلمؤا) تعليل درستى ذكر كرده است، ولى گفته نخستين او بر اضطراب موضع زمخشرى در بررسى يك مثال در دو موضع مختلف دلالت دارد.
در مثالهاى سابق كه واو در آخر آنها اثبات شده و به صورتى اشاره دارد كه همزه در حال تخفيف آن را پيدا مى كند و پيش از همزه، فتحه بلندى قرار دارد، ملاحظه مى شودكه علامت الف كه اشاره به فتحه بلند دارد در همه آنها اثبات نشده است و گويا اثبات واو در آخر كلمه و رسم الفى پس از آن، سبب شده كه كاتبان به اين نتيجه برسند كه كلمه طولانى شده است و همين موضوع به آنها اجازه داده كه الف قبل از واو را ننويسند به گونه اى كه در بحث از علامت فتحه بلند بيان كرديم.(2)
ج: رسم همزه آغازين به صورت الف و ياء در حالى كه تبديل به همزه ميانى شود
رسم همزه به صورت الف و ياء مشابه با رسم همزه به صورت الف و واو آمده است، جز اينكه همزه آغازين كه به سبب تلفظ در كلام متصل، حكم همزه متوسط پيدا مى كند، در هيچ موردى با الف و ياء نوشته نشده و مثالى مانند: (اولئك) ندارد. تنها اتصال بعضى از زوايد به اول كلمه، عامل اساسى در پيدايش مثالهاى اين پديده در اول كلمه است ولى وجود آن در آخر كلمه، به سبب اتصال به ضماير مى باشد و اين در كنار عروض حالت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ج 3، ص 270.
2. در مصحف جامع عمر و عاص كلمه (جزاء) را با الف قبل از واو و با حذف الف بعد از واو و به اين صورت ديدم: (جز او) در سوره توبه (9/26) و در سوره يوسف (12/25) و نيز در مصحف شماره 115 دارالكتب المصريه در سوره مائده (5/85) چنين ديدم. مى دانيم كه در مصحف مطبوع چنين آمده است: (جزاء) و در مصحف تاشكند بعضى از كلماتى كه در آخر آنها واو و بعد از آن الف است، الف رسم شده ولى واو رسم نشده است كه به نظر مى رسد به دليل تخفيف در حالت وقف است. آن كلمات عبارتند از: (شركاء) (6/94) و (علماء) (26/197) و (البلاء) (37/106) ولى در همان جا مى بينيم كه كلمه (يستهزأ) (4/140) كه دانى تصريح كرده كه بايد با الف رسم شود (المقنع، ص 56) با واو نوشته شده به اين صورت: (يستهزو) كه بعد از واو الف رسم نشده و كلمه بنا بر وصل تخفيف داده شده، مانند (جزاو).

صفحه 342


ميانى بودن به علت تلفظ در يك كلام متصل است.
مشهورترين مثال اين پديده كلمه (بأيد) در سوره ذاريات (51/47) است: (والسماء بنينها بأييد و انا لموسعون) كه در تمام مصاحف در اول كلمه دو ياء بعد از الف رسم شده است(1) رسم اين كلمه توجه دانشمندان را به خود جلب كرده و بعضى از آنها مانند ابن خلدون را وادار كرده كه آن را به خطاى كاتب نسبت بدهند. البته بعضى از آنها هم تفسير صحيح اين پديده را دريافته اند.
در كنار اين مثال چندين كلمه با همان روش رسم شده است كه از جمله آنهاست كلمه (إن) كه فاء عطف با همزه استفهام به آن متصل شده باشد مانند (افإن) در سوره آل عمران (3/144) (افاين مات او قتل انقلبتم على اعقابكم) و در سوره انبياء (21/34) (افاين متّ فهم الخلدون) در اين مثالها همزه مكسوره با ياء توأم با الف نوشته شده است.(2) و نيز كلمه (بأيكم) در سوره قلم (68/6) (باييكم المفتون) با دو ياء پس از الف رسم شده است.(3)مؤلف كتاب الهجاء گفته است: كلمه (فبأىّ) در سى و يك مورد در سوره الرحمن به صورت (فبايى) رسم شده(4) است و نيز كلمه (بأيام) در سوره ابراهيم (14/5) (وذكّر هم بأييم الله) با دو ياء نوشته شده است(5) و دانى گفته است كه در بعضى از مصاحف اهل عراق چنين ديده است: (باييةـ باييتـ باييتنا) در همه با دو ياء رسم شده البته هر جا كه بعد از باء واقع شده است. و اين مطابق با اصل قبل از اعتلال است و در بعضى از موارد با يك ياء نوشته شده كه مطابق با تلفظ است و اين بيشتر است.(6)
بعضى از علماى رسم خواسته اند كلمات (باييكم و فبأيى و باييم) را از جمله مثالهاى اين پديده خارج كنند و گفته اند كه ياء در دو مثال اول زايد نيست بلكه به جهت رعايت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن ابى داود، ص 112 و مهدوى، ص 98 و دانى: المقنع، ص 47، 90.
2. بنگريد به: مهدوى، ص 97 و دانى: المقنع، ص 47 و 53.
3. بنگريد به: ابن ابى داود، ص 115 و مهدوى، ص 68 و دانى: المقنع، ص 47 و 90.
4. بنگريد به: الهجاء از يك نويسنده ناشناخته لوح 35 و نيز جامع الكلام فى رسم مصحف الامام از يك نويسنده ناشناخته در سوره الرحمن. اين كلمه را در مصحف جامع عمر و عاص در آخرين مورد از سوره الرحمن (55/77) با دو ياء ديدم و در موارد ديگر نتوانستم كيفيت رسم آن را به دست آورم چون در آن مصحف ساقط شده بود. ولى به احتمال قوى در آن موارد هم با دو ياء نوشته شده است چون در مورد آخر با دو ياء رسم شده و شايسته اين است كه هجاى اين كلمه در تمام موارد يكسان باشد به اضافه اينكه اين موضوع در روايت هم نقل شده است.
5. بنگريد به: مهدوى، ص 102 و دانى: المقنع، ص 94 اين كلمه در مصحف مطبوع نيز همين طور رسم شده و در مصحف خطى نجف نيز به اين شكل است.
6. بنگريد به: المقنع، ص 50 و شيرازى، لوح 15 و ابن قاصح، ص 67. اين مطلب كه علماى رسم به صورت خلاصه آن را بيان مى كنند نشان دهنده پديده اى است كه در مصاحف خطى كه من ديده ام شايع است، مثلا در مصحف جامع عمر و عاص كلمه (باية) با با و دو ياء رسم شده (بايية) در اين سوره ها: انعام (6/35) و انبياء (21/5) و شعراء (26/154) جمع اين كلمه نيز با دو ياء آمده (باييت، باييتنا) در اين سوره ها: آل عمران (3/199) و نساء (4/56) و مائده (5/86) و انعام (6/21، 27، 35، 39، 49) و توبه (9/9) و يونس (10/70، 73، 75) و هود (11/59) و انبياء (21/77) و مؤمنون (23/45) و فرقان (25/53) و شعراء (26/15) و عنكبوت (29/47 و 49) و روم (30/16 و 53) و لقمان (31/32) و سجده (41/15، 24، 22) مواضع ديگرى هم وجود دارد كه به همين صورت رسم شده است. همين پديده را در مصحف نجف نيز مى بينيم (بايية) در سوره انبياء (21/5) و (باييتنا) در سوره ابراهيم (14/5). در مصحف تاشكند مثالهاى بسيارى براى اين پديده وجود دارد چه در حال جمع و چه در حال افراد. كلمه (بايية) را در پنج مورد يافتم ولى كلمه هاى (باييت و باييته و باييتنا و باييتى) را در بيست و پنج مورد يافتم ولى ملاحظه مى شود كه در بعضى از مثالها كه صيغه جمع دارد، در اول كلمه حرف باء نيست و ماقبل آن مكسور نمى باشد، مانند آل عمران (3/58 و 101 و 108) و انعام (6/68 و 158) و اعراف (7/26). ممكن است اين پديده را چنين تعليل كنيم كه دست كاتبان عادت داشته كه اين كلمه را در مواردى كه پيش از همزه كسره اى باشد، با دو ياء بنويسند. طبق اين عادت در جاى ديگر هم با دو ياء نوشته اند و ملاحظه نكرده اند كه ياء در نتيجه وجود كسره و تخفيف همزه به ياء به وجود آمده است و از اينجاست كه در مواردى هم كه ماقبل آن كسره نبوده، با دو ياء نوشته شده است.

صفحه 343


اصل است; چون حرف مشدّد در حقيقت دو حرف است. هر چند كه اين اصل در اكثر موارد ترك شده است، ولى در بعضى از موارد به آن اشاره كرده اند.(1) و اما كلمه (ايام) لبيب نقل كرده كه ابو داود سليمان بن نجاح در كتاب «التبيين» گفته است كه اين كلمه را به شكل (اييم) نوشته اند و ياء را به جاى الف قرار داده اند،(2) همان گونه كه در (تقيه و هديهم و موليكم) و مانند آن چنين كرده اند. ولى به نظر مى رسد كه اين سه كلمه داخل در مثالهاى اين پديده است و علماى سلف چنين تعليلهايى را براى اثبات ياء آورده اند تا تفسير قابل قبولى ارائه كنند و آنها در ربط دادن مثالهاى متعدد اين پديده به يك تفسير و تعليل موفق نشده اند.
دقت در محل همزه در اين مثالها و حركات اطراف آن رمز اثبات ياء پس از الف را به ما مى فهماند. در تمام اين مثالها بجز يك مثال (افاين) پيش از همزه باى جرّ آمده وخود آن هم مكسور است و پس از باء همزه قرار گرفته كه در (بأييدـ بأييكمـ فبأيىـ بأييم) فتحه كوتاه و در (باييةـ باييت) فتحه بلند دارد. دخول باء در اين مثالها باعث شده كه همزه به حالت همزه ميانى درآيد و لذا به آن مثل همزه ميانى مفتوح پس از كسره تخفيف داده شده است، مانند: (فئةـ رئاء) و در نتيجه همزه در تلفظ ساقط شده و ياى خالص جانشين آن شده است و كاتبان علامت همزه را پس از سقوط آن حذف نكرده اند تا ياء را كه جانشين آن در حال تخفيف است به جاى همزه بنويسند بلكه به افزايش علامت ياء اكتفا نموده اند بدون آنكه الف را حذف كنند; و از اينجاست كه همزه ظاهر شد و گويا با دو علامت نوشته شده است.(3)
و اما كلمه (أفاين) با اينكه حرف فاء همزه را در حكم همزه ميانى قرار داده و مفتوح است ولى خود همزه مكسور مى باشد و چون همزه ساقط شد، فتحه فاء و كسره همزه به يكديگر رسيدند و آن حالتى به وجود آمد كه همزه در حال تخفيف دارد، مانند (سئم) كه ياى ضعيفى جايگزين آن مى شود و از اين رو در (أفاين) يايى رسم شد همان گونه كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: تنسى، برگ 84 ب.
2. بنگريد به: الدرة الصقيله، برگ 37 ب.
3. دكتر منجّد در كتاب دراسات فى تاريخ الخط، ص 57 اشتباه كرده آنجا كه درباره رسم كلمه (باية) در سوره رعد (13/38) كه در يكى از مصاحف خطى محفوظ در موزه آثار اسلامى در استانبول با دو ياء نوشته شده، سخن گفته و افزوده است: «ملاحظه كنيد ورود كلمه (بايته) را كه در مصحف (باية) آمده است» اشتباه او اين است كه خط مجرد از نقطه گذارى و اِعراب بوده و او (باياته) خوانده و به اصل پديده توجه نكرده است.

صفحه 344


(سئم) رسم مى شود. ولى كاتبان الف را كه علامت همزه پيش از ميانى شدن آن است حذف نكردند همان گونه كه در مثالهاى ديگر اين پديده حذف نكردند.
دانى به طورى كه پيشتر از او نقل كرديم معتقد است كه اثبات دو ياء در (بايية) و جمع آن مطابق با اصل پيش از اعتلال است چون علما عربى عقيده دارند كه اصل كلمه (ءاية) از ماده (اى ى) مى باشد، ياى اول قلب به الف شد بر وزن فَعْلة يا فَعَلة.(1) ولى اين سخن بعيد مى نمايد. در مورد مربوط دانستن اثبات ياء به وجود حرف باء پيش از آن، به نظر نمى رسد كه رابطه اى ميان باء و اين پديده وجود داشته باشد بلكه مكسور بودن باء اين پديده را به وجود آورده است و از اين جهت است كه اين پديده در كلمه (افاين) هم جريان دارد با اينكه به جاى باء حرف فاء آمده است ولى مكسور بودن خود همزه با وجود مفتوح بودن فاء باعث پيدايش اين پديده در اين كلمه گرديده است.
آنچه راجع به تخفيف همزه در مثالهاى سابق گفتيم، مورد تأكيد روايات نقل شده از قرّاء و عربها هم هست. روايت شده كه ابوجعفر مدنى همزه را در (فباى) تخفيف مى داد به اين گونه كه همزه ساقط و ياء جانشين آن مى شد، مانند تخفيف همزه ميانى مفتوح كه پس از كسره واقع شود. و درباره مثالهايى كه فاء ندارد، روايتهاى مختلفى از او نقل شده، مانند: (بأىّ أرض) و (بأيّكم المفتون)(2) ابو عمرو بن علاء و ورش اين آيه را (انّما انا رسول ربّكِ لاهب لكِ) (مريم 19/19) با ياء (ليهب) خوانده اند. همچنين حلوانى به نقل از قالون(3) و يعقوب از قرّاى عشره چنين خوانده اند. حسن و يزيدى نيز با آنها موافق هستند.(4) دانى روايت مى كند كه ابوعبيد گفته است: تمام مصاحف اتفاق دارند بر اينكه در كلمه (لأهب) پس از لام الفى را رسم كنند.(5) تنها شيرازى روايتى نقل كرده كه اين كلمه با ياء نوشته مى شود: (ليهب).(6) به طورى كه جعبرى نقل مى كند ابو عبيد قرائت ابو عمرو را كه با ياء
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: فيروزآبادى، ج 4، ص 303.
2. دمياطى، ص 55.
3. دانى: التيسير، ص 148.
4. دمياطى، ص 298.
5. المقنع، ص 42.
6. بنگريد به: كشف الاسرار، لوح 17.

صفحه 345


خوانده، انكار نموده است. جعبرى اين قرائت را از لحاظ نقل و رسم تصحيح كرده و سخن ابو عبيد را ردّ نموده و گفته است: ابو عبيد در كتاب خود (شايد منظور كتاب القراءات باشد) گفته: اهل مدينه و كوفه (لأهب) خوانده اند و ابوعمرو (ليهب) خوانده ولى آن مخالف با مصاحف مى باشد و جايز نيست و در آن تغيير قرآن است به گونه اى كه قرآنِ نازل شده فراموش مى شود. جعبرى مى گويد: همه اهل مدينه چنين قرائتى ندارند، بلكه يزيد و قالون در يكى از دو وجه چنين خوانده اند و شامى نيز به آنها ضمميه مى شود. روح نيز باورش و قالون در وجه ديگر و ابوعمرو همراه است و اينكه گفته است: با مصاحف مخالف است و كسى حق ندارد...، مطلب درستى نيست; زيرا كه اين مخالفتى است كه با رسم مصحف موافق است و اگر اين قرائت را خارج از مصحف بدانيم بايد قارى (الصراط) با سين نيز چنين باشد.
دمياطى گفته است كسى كه اين كلمه را با ياء مى خواند ضمير را به خداوند برمى گرداند و معناى آيه چنين است كه: تا خداوند آنچه را كه از من خواستى به تو عطا كند; چون عطا بخش حقيقى اوست. و كسى كه اين كلمه را با همزه قرائت مى كند، آن را ضمير متكلم قرار مى دهد و منظور فرشته است كه عطا را به صورت مجازى به خودش نسبت مى دهد. و احتمال دارد كه قبل از اين كلمه چيزى حذف شده باشد و تقدير چنين باشد: «قال لأهب»(1)ولى آنچه پس از تأمل در محل همزه در (لأهب) و قرار دادن آن در كنار مثالهاى سابق به دست مى آيد، اين است كه احتمال قرائت آن مطابق با روش تخفيف، احتمالى قوى است و اين همزه بعد از تخفيف، ياى خالص مى گردد. و از اينجاست كه من ترجيح مى دهم كه در هر دو قرائت، اسناد يكى است و نيازى به تأويل و تقدير ندارد و اينكه ياء در قرائت كسى كه با ياء خوانده ضمير غايب نيست بلكه همان همزه متكلم در اول فعل مضارع است كه به جهت تخفيف تبديل به ياء شده است. و سخن جعبرى اين مطلب را تأييد مى كند كه گفت: فرق ميان دو قرائت مانند فرق ميان سين و صاد در كلمه (الصراط) است.(2) و بنابر آنچه گفته شد، اين روايت كه (لأهب) را به صورت (لأيهب) رسم كرده اند، قابل قبول به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: اتحاف فضلاء البشر، ص 298.
2. بنگريد به: ما رغنى، ص 250-249.

صفحه 346


نظر مى رسد، بخصوص اينكه شيرازى نقل كرده كه با ياء (ليهب) نوشته شده است.
و اما چيزهايى كه از عربها درباره تخفيف همزه آغازينى كه با وجود حرف زايد تبديل به همزه ميانى شده است، نقل گرديده، يكى كلمه (اب) است. در اين كلمه با همزه اى كه در اول كلمه است مانند همزه ميانى رفتار شده و تخفيف يافته است و در رسم آن به جاى همزه ياء رسم كرده اند و اين در مثل: (بيبى انت) آمده كه اصل آن (بأبى) است; و اين در كلام عربها زياد است تا جايى كه حرف باء با كلمه (اب) به معناى تفديه (فدا كردن) است و همزه در اينجا همزه ميانى است و از اين رو در نوشتن به خاطر تخفيف تبديل به ياء مى شود; و به عقيده ابن درستويه نمى توان اين كار را در غير حالت تفديه با كلمه أب انجام داد.(1) اين گفته او به هر چيزى دلالت كند مهم نيست، مهم اين است كه اين مثال دلالت دارد بر اينكه هر همزه اى كه در اول كلمه باشد و به سبب اتصال به چيزى تبديل به همزه ميانى شود، در تخفيف حكم همزه ميانى را خواهد داشت.
مشهور اين است كه كلمه (لأهب) را به همين صورت رسم مى كنند بدون اينكه تغييرى در موضع همزه حاصل شود و يا اثرى از تخفيف در آن باشد; در حالى كه مى بينيم كاتبان در كلمه (بيبى) كاملا از تلفظ كلمه پيروى كرده اند و الف را كه علامت همزه پيش از اتصال است حذف كرده اند و علامتى كه پس از تخفيف به آن تبديل شده نوشته اند و آن حرف ياء است; ولى در مثالهايى كه رسم عثمانى در تخفيف همزه به سبب ميانى بودن واتصال به حروف زوايد به دست مى دهد، مانند: (بأييدـ بأييكمـ فبأيىـ باييمـ باييةـ باييتـ أفاين) شكل كلمه قبل از اتصال به زوايد بيشتر نمايان است و البته در كنار آن خواسته اند تلفظ كلمه را هم نشان بدهند و از اين رو كاتبان در كنار الف، يايى هم رسم نموده اند.
اين تفسير براى رسم ياء در كنار الف در اين كلمات، اين مطلب را توضيح مى دهد كه علامت الف در حالت اتصال كلمه به حرفى در اول آن و تخفيف همزه به عنوان تخفيف همزه ميانى، از لحاظ تلفظ به چيزى دلالت نمى كند، بلكه اين يك اثر قديمى است كه از تلفظ همزه در كلمه به جاى مانده است و آن مربوط به زمانى است كه به اول كلمه، حرف جرّ و يا حرف عطفى متصل نشده بود; و از اينجاست كه سخن دانى نمى تواند سخن دقيقى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: كتاب الكتاب، ص 51-50.

صفحه 347


باشد آنجا كه گفته است: «مى تواند در اين مثالها ياى زايد و الف پيش از آن همان همزه باشد»(1) زيرا كه ياء بنابر قرائت تخفيف همزه اثبات شده است و در اين حالت الف زايد مى شود. چيزى كه بر زيادت الف تأكيد مى كند، آمدن كلمه (افاين) (3/144) در مصحف تاشكند به شكل (افين) يعنى بدون الف است. البته اگر قرائت بر اساس تحقيق همزه باشد، بدون شك ياء زايد خواهد بود چون ياء بنابر قرائت بر اساس تخفيف همزه نوشته شده است.
از دانشمندان پيشين بعضى از تعليلها در بيان علت اثبات ياء در اين كلمات بخصوص كلمه (باييد) روايت شده است. زركشى نقل كرده كه ابوالعباس مراكشى زيادت ياء را به خاطر يك خاصيت ملكوتى باطنى مى داند و درباره كلمه (باييد) گفته است: «علت اينكه (باييد) با دو ياء نوشته شده اين است كه فرق باشد ميان كلمه (ايد) كه به معناى قوه است و كلمه (ايدى) كه جمع يد است; و شك نيست كه قوه و نيرويى كه خداوند به وسيله آن آسمان را بنا كرد، از لحاظ وجودى از ايدى سزاوارتر به ثبوت است و لذا ياء بر آن افزوده شد تا اين لفظ به معناى روشن ترى در ادراك ملكوتى وجود اختصاص يابد»(2).
تعليل نزديكتر و بهترى از تعليل مراكشى كه سراسر خيال است، روايت شده و آن اينكه ياى دوم همان عين الفعل كلمه است و الف و ياى اوّل با هم به صورت همزه است چون هم با تحقيق و هم با تسهيل خوانده مى شود; الف براى تحقيق و ياء براى تسهيل است.(3)ولى روشن ترين و واضح ترين چيزى كه در اين زمينه از اقوال دانشمندان پيشين گفته شده، همان چيزى است كه ابوالعباس احمد بن عمار مهدوى گفته است و آن اينكه:(4) «علت زيادت ياء در (باييد) و (باييكم)ـ و خدا داناتر استـ اين است كسى كه روش او تخفيف همزه است همزه را قلب به ياء خالص مى كند چون همزه مفتوح و ماقبل آن مكسور است و بنابراين لازم است كه يايى رسم شود، ولى بنابر روش كسى كه همزه را مى خواند الفى رسم شود، گويا كه اين دو كلمه مطابق با هر دو روش رسم شده است و هر يك از اين دو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المقنع، ص 47.
2. البرهان، ج 1، ص 387 و نيز بنگريد به: تنسى: برگ 80 ب.
3. بنگريد به: تنسى: برگ 81 الف.
4. هجاء مصاحف الامصار، ص 98.

صفحه 348


كلمه با دو علامت يكى براى تحقيق همزه و ديگرى براى تخفيف آن نوشته شده است» اين سخن مهدوى در تفسير اين پديده قابل خدشه نيست، جز اينكه او معتقد است كه كاتبان در اثبات دو علامت در هر كلمه، به دو نوع تلفظ توجه دارند. اين سخن از عدم توجه به بعد تاريخى اين پديده و تطورى كه در تلفظ كلمه به وجود آمده، ناشى شده است. او توجه نكرده كه كتابت همواره به شكلهاى قديمى كلمات وفادار است و همراه با تطور تلفظ پيش نمى رود.
د: رسم همزه پايانى به صورت الف و ياء در جايى كه تبديل به همزه ميانى شود
ملاحظه كرديم كه همزه پايانى كه مضموم است، به علت تلفظ در يك كلام متصل و يا به جهت اتصال به ضماير، تبديل به همزه ميانى مى شود و به صورت واو نوشته مى شود و حالت تخفيف آن مورد توجه قرار مى گيرد و به رسم قبلى كلمه توجه نمى شود; مانند (اتوكواـ نبواـ العلمؤاـ اولياؤهمـ يكلوكم). اكنون مى گوييم كه همزه پايانى كه مكسور است و پس از فتحه كوتاه يا بلند قرار گرفته است، به شكل ياء همراه با الف نوشته مى شود خواه ميانى بودن اين همزه به سبب اتصال به ضماير باشد و يا در مواردى، كلمه وصل به كلمه بعدى خوانده شود.
مثال همزه پايانى مكسور كه پس از فتحه كوتاه واقع شده و به سبب تلفظ در يك كلام متصل تبديل به همزه ميانى شده است، كلمه (نبا) مى باشد در قول خداوند (6/34) (ولقد جاءك من نبأى المرسلين) و جز اين مورد در جاى ديگر با ياء نوشته نشده است.(1) پس كلمه (نبأ) بر حسب قاعده عمومى هميشه با الف نوشته مى شود چون همزه پايانى در حالت وقف بر روى حركت ماقبل خود كه در اينجا فتحه است تخفيف مى يابد و علامت الف اشاره به فتحه بلند مى كند; ولى تلفظ اين كلمه در اين مورد به صورتى كه وصل به كلمه بعدى باشد، همزه را در حكم همزه ميانى مكسور پس از فتحه قرار مى دهد; مانند (سئم) كه پس از سقوط همزه ياى ضعيفى متولد مى شود و همين ياء رسم هم مى گردد; ولى كاتبان، علامت الف را حفظ كرده اند كه اشاره به فتحه بلندى مى كند كه كلمه در حالت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن ابى داود: ص 107 و بنگريد به مهدوى: ص 97 و دانى: المقنع، ص 47.

صفحه 349


وقف با آن پايان مى يابد و در كنار آن علامت ياء را هم رسم كرده اند كه نشان دهنده صداى يايى است كه در تلفظ كلمه به حالت متصل ظاهر مى گردد.
مثالهاى همزه پايانى كه بعد از فتحه بلند واقع شده و همزه تخفيف پيدا كرده است همانند تخفيفى كه همزه ميانى واقع پس از فتحه پيدا كرده بود، كلمه (تلقاء) در سوره يونس (10/15) (من تلقاى نفسى) و كلمه (ايتاء) در سوره نحل (16/90) (وايتاى ذى القربى) و كلمه (ءاناء) در سوره طه (20/130) (و من آناى الليل) و كلمه (لقاء) در سوره روم (30/8) (بلقاى ربّهم) و نيز در همان سوره آيه 16 (ولقاى الآخرة) و كلمه (وراء) در سوره شورى (42/51) (او من وراى حجاب) و در سوره احزاب (33/53) بدون ياء (من وراء حجاب)(1)است.
ملاحظه مى شود كه در اين مثالها علامت الف پيش از ياء، زايد نيست و به چيزى هم دلالت نمى كند مانند همان الفى كه در كلمه (نبأى) بود و تنها اشاره به فتحه بلندى كه پيش از ياء است دلالت دارد; مانند الف پيش از ياء در (باهوائهم، و الى اوليائهم)، و لذا در مصحف تاشكند الف در كلمه (ايتاى) (نحل 16/90) حذف شده و به اين شكل است: (ايتى); ولى حذف الف در اينجا مانند حذف آن در (أفاين) نيست; چون الف در (ايتاى) در تلفظ ثابت است ولى در (أفاين) پس از تخفيف همزه زايد است و به ياى ضعيفى تبديل مى شود و همان ياء رسم مى گردد.
مثالهاى همزه پايانى كه پس از فتحه واقع شده و به سبب اتصال به ضماير حالت ميانى پيدا كرده و تخفيف يافته و به شكل پس از تخفيف رسم شده و در عين حال علامت قبلى در كنار علامت جديد باقى مانده است، كلمه (ملأ) مى باشد; البته در حالتى كه مجرور باشد و به ضميرى اضافه شود. دانى مى گويد:(2) «در مصاحف اهل مدينه و عراق و غير آنها ديدم كه كلمه (وملأيه) و كلمه (ملأيهم) در تمام قرآن با ياء پس از همزه آمده است.» علامت الف اشاره به چيزى است كه همزه پيش از اضافه و در حالت وقف تبديل به آن مى شود، و علامت ياء نشان دهنده تخفيف همزه پس از اتصال به ضماير است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: همان مصادر به ترتيب صفحات 108 و 109 و 113 و ص 98 و ص 47.
2. المقنع، ص 47 كلمه (ملأيه) در شش مورد (7/103 و 10/75 و 11/97 و 23/46 و 28/32 و 43/46) و كلمه (ملأيهم) در يك مورد (10/83) آمده است.

صفحه 350


قرار دادن مثالهاى سابق كه همزه در آنها به صورت الف و ياء رسم شده، تحت يك عنوان و فهم و درك آنها از لابلاى اين حقيقت كه همزه در آنها به سبب اتصال زوايد و يا به سبب تلفظ در يك كلام متصل حكم همزه ميانى پيدا كرده، به صواب نزديكتر است از اينكه وجوه متعددى را در تفسير يك پديده كه تاب تحمل بيش از يك وجه را ندارد، ذكر كنيم; چون همان يك وجه هم در ميان وجوه و احتمالات گوناگونى كه گفته شده است، گم مى شود; و اين همان كارى است كه تنسى در توجيه ياء در مثالهايى مانند (افاين و نبأى) انجام داد و وجوه مختلفى را بيان كرد كه بعضى از آنها درست بود; ولى قرار دادن احتمالات متعدد در يك سطح كار را در جزم به يكى از آنها دشوار مى سازد. بعضى از آن وجوه شبيه وجوهى است كه در توجيه واو در (ساوريكم) ذكر كرده است. اولين وجه از آن وجوه، اين است كه ياء جهت تقويت همزه اضافه شده است ديگرى اينكه ياء دلالت به اشباع همزه دارد يا صورت حركت آن است يا اصلا حركت آن است يا بگوئيم كه ياء به تنهايى صورت همزه است بنابر اينكه همزه وصل به ما بعد خود شود و در اين حالت مانند همزه (لئن) مى شود كه همزه ميانى است و الف براى تقويت همزه اضافه شده است. احتمال ششم هم مانند احتمال قبلى است جز اينكه الف جهت دلالت بر اشباعِ حركت قبلى اضافه شده است; و احتمال هفتم اينكه اين دو با هم شكل همزه اند با توجه به انفصال يا اتصال كلمه الف براى انفصال است كه مطابق قياس مى باشد و ياء براى اتصال است كه غير قياسى است. احتمال نهم اينكه هردو، صورت همزه است الف براى قرائت همزه به حالت تحقيق است كه اكثريت چنين مى خوانند و ياء براى قرائت همزه به حالت تسهيل و تخفيف است كه حمزه در حالت وقف چنين مى خواند و ابوجعفر يزيد بن قعقاع هميشه چنين مى خواند.(1) همچنين تنسى در توجيه اثبات ياء در مثل (اناى) شش احتمال ذكر كرده: اول اينكه ياء صورت همزه است بنابراينكه وصل به ما بعد است و مانند همزه ميانى است. دوم اينكه صورت حركت همزه است. سوم اينكه خود حركت است. چهارم اينكه ياء براى تقويت همزه اضافه شده است. پنجم اينكه ياء اضافه شده تا به اشباع حركت دلالت كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: الطراز فى شرح ضبط الخراز، برگ 76 ب.

صفحه 351


ششم اينكه بنا بر تسهيل همزه، ياء صورت آن است.(1)
بعضى از اين وجوه متعدد كه تنسى در تفسير اثبات ياء در مثالهاى سابق ذكر كرد، انسان را از درك صحيح اين پديده بازمى دارد. احتمال هشتمى كه در توجيه اثبات ياء در مثل (افاين و نباى) بيان كرده تا اندازه اى تفسير درستى است. همچنين احتمال اول در توجيه زيادت ياء در (اناى) و مانند آن. ولى احتمالات زيادى كه علماى رسم ذكر كرده اند، اين فهم صحيح را زير غبار مى برد. به اضافه اينكه تعبير از اين انديشه كه الف در (نباى) صورت همزه طبق قرائت تحقيق است تعبير روشنى نيست; زيرا اين تعبير طبق قرائت تخفيف هم جور درمى آيد (چون همزه در آنجا در حال وقف تبديل به فتحه بلند مى شود). آرى اين نوع تعبيرگاهى اين فكر را تقويت مى كند كه اساسا علماى رسم، اصل رسم همزه در رسم عثمانى و جريان آن در اول كلمه بنابر تخفيف را بخوبى درك نكرده اند; زيرا اين مطلب كه ياء بدان جهت رسم مى شود كه به جواز هر دو امر (تحقيق و تخفيف) دلالت كند، در تعبيرات مختلف آنها در بحث از رسم همزه در رسم عثمانى آشكار است.
هـ: زيادت علامت الف پس از لام الف لا
پديده ديگرى در رسم همزه آغازين وجود دارد و آن حالتى است كه لام ابتداء يا قسم به آن ملحق شود و از لحاظ شكل مربوط به پديده رسم همزه آغازين به صورت الف و واو يا الف و ياء مى باشد، به طورى كه در مثالهاى پيشين گذشت، ولى با اين پديده تفاوت دارد. پيشوايان رسم روايت كرده اند كه (ولاَ اوضعوا) در سوره توبه (9/47) و (لاَ اذ بحنّه) در سوره نمل (27/21) و (لاَ الى الله) در سوره آل عمران (3/158) و (لاَ الى الجحيم) در سوره صافات (37/98) با دو الف رسم شده است كه در مثال اول ميان لام و واو و در مثال دوم ميان لام و ذال و در دو مثال ديگر ميان دو لام واقع شده است.(2) و قاعده در رسم اين مثالها اين بود كه لام داخل بر كلمه به الفى كه در اول آن است متصل شود و به شكل لام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، برگ 77 ب.
2. بنگريد به: ابن ابى داود: ص 108 و مهدوى: ص 96 و دانى: المقنع، ص 45 و المحكم، ص 174 مثالهاى اول و دوم در مصحف چاپى با يك الف نوشته شده ولى مثال اول را در مصحف جامع عمرو و مثال سوم را در مصحف تاشكند مى بينيم كه با دو الف رسم شده به همان گونه كه علماى رسم روايت كرده اند.

صفحه 352


الف (لا) درآيد ولى نويسندگان مصاحف پس از لام، الف ديگرى را افزوده اند بدون اينكه در مقابل آن صدايى وجود داشته باشد.
اين صورت هجايى از صورتهاى پيشين پيچيده تر است چون همزه دو بار نوشته شده است. موضع علماى سلف راجع به اين پديده متفاوت است تا جايى كه فراء درباره آن گفته است كه آن از هجا بد پيشينيان ناشى شده است. او درباره حرفى كه در سوره توبه است (لا اوضعوا) گفته است: «اين كلمه با لام و الف و الفى بعد از آن نوشته شده و در قرآن نظيرى ندارد و اين از آنجاست كه كاتبان در كتابت جهت واحدى را رعايت نمى كنند. آيا نمى بينى كه آنها در يك جا مى نويسند (فما تغن النذر)(قمر 54/5) بدون ياء ولى در جاى ديگر همان را با ياء مى نويسند: (وما تغنى الايات و النذر) (يونس 10/101) و اين از هجاى بد پيشينيان است.
(ولا اوضعو) از چيزهايى است كه تمام مصاحف بر آن اتفاق دارند و اما (اولاَاذبحنّه) را گاهى با الف و گاهى بدون الف نوشته اند و شايسته اين بود كه الف از همه آنها حذف شود چون لامى بر الف اضافه شده مانند: (لأخوك خير من ابيك) كه شايسته نيست پس از لام الف لا، الف ديگرى رسم شود. و اما (لاَ انفصام لها) (2/256) با الف نوشته مى شود چون (لا) براى نفى انفصام است و الف انفصام خفيف است»(1).
اينكه فراء مى گويد «اين از هجاى بد پيشينيان است» منظور او اين است كه آنها در رسم مثالهاى مشابه بر يك روش وفادار نبودند; ولى همين كه آنها يك روش را دنبال نكرده اند نشان مى دهد كه هر دو روش وجهى براى خود داشته است و كاتب خود را ميان دو روش مى يافته: يكى اينكه به رسم شايع كلمه ملتزم شود كه قاصر از نشان دادن تمام صداهاست، و ديگر اينكه به تلفظ كنونى كلمه توجه كند و اندكى رسم كلمه را تغيير بدهد تا تلفظ را به طور دقيق ترى نشان بدهد; و اين در زمانى بوده كه قواعد نگارش و هجاء جا نيفتاده بوده و چنين نبوده كه همه كاتبان به يك اندازه از آن اطلاع داشته باشند و از اينجاست كه بعضى از مثالهاى مشابه با چندين روش نوشته شده است.
مهدوى معتقد است كه از جمله روشهاى معمول عرب اين است كه آنها حركات را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرّاء: معانى القرآن، ج 1 ص 440-439.

صفحه 353


گاهى تنها در تلفظ اشباع مى كنند، و گاهى هم در خط و هم در تلفظ، و گاهى تنها در خط اشباع مى كنند. وقتى چنين باشد، الف متصل به لام از حركت اشباع شده لام متولد شده است و الف بعدى همان صورت همزه است(1).
زمخشرى در مورد زيادت الف در چنين مثالهايى گفته است:(2) «اگر بگويى كه چگونه در (ولا اوضعوا) در خط مصحف الفى افزوده شده است؟ مى گويم: پيش از خط عربى فتحه به صورت الف نوشته مى شد و خط عربى نزديك نزول قرآن اختراع شد و از آن خط اثرى در طبعها مانده بود و لذا صورت همزه را الف نوشتند و فتحه آن را نيز الف ديگرى نوشتند; مانند (اولا اذبحنّه)».
پيش از اين به عقيده بعضى از علما اشاره كرديم كه آنها حركات كوتاه را حروف تصور مى كردند و اين مطلب از چندين نفر از علماى عربى نقل شده، از جمله آنهاست ابواسحاق ابراهيم سدّى (متوفى 311 هـ) و ديگران.(3) ولى اين عقيده دليلى ندارد، بلكه آنچه از تاريخ علامتهاى حركات در كتابت سامى معروف است آن را نفى و نقض مى كند به طورى كه شرح آن گذشت.
ابوعمرو دانى راجع به اين الف گفته است: زيادت الف در (ولا اوضعوا) و (أولاَاذبحنّه) به خاطر چهار چيز است (البته اين در صورتى است كه زايد در آنها همان الف منفصل از لام باشد و همزه همان علامت متصل به لام باشد به طورى كه اصحاب مصاحف گفته اند):
اول، اينكه الف صورت فتحه همزه است چون فتحه از آن اخذ شده است.
دوم، اينكه الف خود حركت است نه صورت آن; و اين بنابر عقيده عربهاست كه حركات را حروف مى پندارند.
سوم، اينكه الف بر اشباع فتحه همزه و كشيدن آن در تلفظ دلالت مى كند چون همزه پنهان است و مخرج آن دور است و در واقع الف براى فرق گذارى ميان حركتى كه آشكار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: هجاء مصاحف الامصار، ص 97.
2. الكشاف، ج 2، ص 217.
3. دانى: المحكم، ص 126 و لبيب، برگ 34 ب.

صفحه 354


مى شود و حركتى كه به نوعى مخفى مى شود، آمده است و اين اشباع و كشيدن براى تأكيد حروف نيست و عقيده هيچ يك از قاريان چنين نمى باشد بلكه آن جهت پايان بردن صدا با حركت است.
چهارم، اينكه الف براى تقويت همزه و بيان آن است.
اگر از دو الف، آنچه كه در رسم به لام متصل است زايد باشد و همزه همان علامت منفصل باشد كه عقيده فراء و احمد بن يحيى و جز آنها چنين است، اين زيادت مى تواند به جهت دو چيز باشد:
اول، اينكه به اشباع فتحه لام و كشيدن آن در تلفظ دلالت كند.
دوم، اينكه براى تقويت همزه و تأكيد و بيان آن باشد(1).
توجيهاتى كه دانى بيان كرده به اين مسأله دور مى زند كه فتحه به صورت الف نوشته شده و يا الف براى تقويت همزه است و هيچ يك از اينها دليلى از واقعيت كتابت و لغت عربى ندارد.
اين پديده، بعد از اين تفصيلات همچنان بدون تفسير قانع كننده اى باقى مى ماند، بخصوص اينكه در مثالهاى ياد شده وقتى همزه به جهت دخول لام تخفيف پيدا كرد، دو فتحه كوتاه در دو مثال اولى به هم مى رسند; همان گونه كه تخفيف همزه در (سأل) چنين بود و همزه در دو مثال آخر، ياى ضعيفى را جايگزين خود مى كند; همان گونه كه در تخفيف همزه در (سئم) چنين بود و در هر دو حالت دليلى بر اثبات دو الف در رسم وجود ندارد.
به نظر مى رسد كه در اينجا احتمالى وجود دارد كه مى تواند توجيه كننده اين پديده باشد و آن اينكه وقتى لام به الف متصل شد، در عربى قديم به شكل خاصى نوشته مى شد كه مخالف با شكل اتصال الف به هر حرف ديگر بود. الف و لام شبيه دو خط متقاطع بود كه در پايين، قاعده اى آنها را به هم ربط مى داد به اين شكل (لا) و دانشمندان علوم عربى اين شكل را لام الف ناميدند. در تمامى متون نوشتارى عربى قديم، اتصال الف به لام به همين شكل نشان داده شده است. اين شكل را در نقش قاهره و نقش حفنة الاُبيّض در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: المحكم، ص 177-176 و لبيب، برگ 34 الفـ 34 ب و نيز بنگريد به: جعبرى: برگ 108 الف.

صفحه 355


عراق و در مصاحف خطى قديمى كه با خط كوفى نوشته شده مى بينيم و نيز در نوشته هاى علامتهاى راهنما كه بيشتر آنها به خلافت عبدالملك برمى گردد و در متون ديگر عربى قديم مى يابيم; و اين نشان مى دهد كه كتابت عربى در آن زمانها صورت اتصال الف به لام را جز به اين شكل نمى شناخته است.
اين شكل در اتصال الف به لام، مربوط به استخدام آن در تاريخ گذشته است و شايد از آثار اتصال حروف نبطى باشد كه در تطور اين كتابت به كتابت عربى تغيير شكل نداده است; و اين شكل در اتصال الف با لام مخالف با روش اتصال الف به حروف ديگر عربى است. اگر در روش رسم الف در نقش نماره تأمل كنيم، شكل آن را مانند شكل عدد شش در بلاد مغرب و كتابت لاتينى به اين شكل: (6) مى يابيم و اگر در رسم لام در نقش نماره تأمل كنيم، مى بينيم كه آن به نوعى لام وسطى عربى شباهت دارد و لذا انتظار آن وجود دارد كه موقع اتصال الف به لام در كتابت نبطى، اين شكل پيدا شود: (لا) و آن همان شكلى است كه در نقش نماره در كلمه (الاسدين) در سطر دوم مى بينيم; و از اينجاست كه شكل اتصال الف به لام در كتابت عربى از بقاياى اتصال حروف نبطى است. چيزى كه اين مطلب را تأييد مى كند، اين است كه اين شكل را در نقش زبد (سال 512 ميلادى) و نقش ام جمال كه مربوط به اواخر قرن ششم است مى بينيم و كتابت عربى نيز بر اين شكل محافظت نمود; چون علامت الف در كتابت عربى به شكلى شبيه علامت لام تغيير يافته است و چون اين دو علامت به هم برسند شكلى پيدا مى كنند كه ذوق كاتبان آن را نمى پسندد.
وقتى استخدام شكل لام الف (لا) چنين قديمى است، در خلال اين قرنهاى طولانى شكل ثابت و معينى پيدا كرده تا جايى كه وقتى كاتبان اراده مى كردند كه لام متصل به الف را رسم كنند، در اين فكر نبودند كه با كدام يك از اين دو حرف شروع كنند; و به احتمال قوى وقتى مى خواستند به اول كلمه اى كه با الف شروع مى شود لام ملحق كنند، غير از اين شكل قديمى شايع (لا) چيز ديگرى به ذهن آنها نمى رسيد و اين شكل را در اول كلمه موردنظر رسم مى كردند بدون اينكه علامت الف را كه در اول كلمه بوده حذف كنند; و از اينجاست كه علامت الف بعد از لام الف در بعضى از كلمات باقى ماند بدون اينكه حركت

صفحه 356


همزه تأثيرى در آن داشته باشد. از چيزهايى كه اين مطلب را تقويت مى كند اين است كه تركيب لام با الف در اول اين كلمات شكل كتابى ثابتى كه كاتبان آن را به صورت واحدى بشناسند، به حساب نمى آيد; همان گونه كه در كلمه اى كه اوّل آن حمزه است و الف و لام تعريف به آن اضافه مى شود، مانند كلمه (الارض)، مى بينيم. از اينجاست كه احتمال داده مى شود كه اين پديده به دست كاتبانى كه سطح فرهنگ آنها كمتر بود، به وجود آمده باشد و اين در حالى است كه آنها مى خواستند شكل جديد اين تركيب را رسم كنند.
در مصاحف خطى، مثالهاى ديگرى غير از چهار مثال ياد شده يافته مى شود مثلا الف را پس از همزه اى كه فتحه كوتاه دارد در (لاَ انت) (هود 11/87) در مصحف تاشكند و در (لاَاملئنّ) (ص 38/85) در مصحف جامع عمرو و نيز پس از همزه اى كه فتحه بلند دارد در (لاَ اتينهم) (اعراف 7/17) و با همزه وصل در (لاَ اتبعنكم) (آل عمران 3/167) در مصحف تاشكندى مى بينيم. اين مثالها دلالت مى كند كه اين پديده منحصر به كلمات معينى نيست، بلكه شامل حالات مشابه نيز مى باشد; ولى كاتبان وقتى در اين كلمات به زيادت الف توجه پيدا كردند آن را حذف كردند و آثار اين پديده از بين رفت جز در چند كلمه كه در رسم عثمانى به نحوى كه گفته شد، باقى ماند.
و: رسم دو همزه در اول كلمه
يكى از مظاهر تأثيرپذيرى رسم همزه آغازين از توسط عارضى، دخول همزه استفهام بر همزه اول كلمه است و مى دانيم كه همزه استفهام هميشه مفتوح است ولى همزه اول كلمه ممكن است مفتوح يا مضموم يا مكسور باشد.
وقتى همزه استفهام بر همزه مفتوح داخل شود، خواه حرف بعدى فتحه كوتاه داشته باشد يا فتحه بلند، تنها با يك الف نوشته مى شود.(1) دانى مى گويد: درهر جا در استفهام دو يا سه الف جمع شده، در تمام مصاحف بدون اختلاف يك الف رسم شده است چون اجتماع دو شكل متفق يا بيشتر در يك جا ناپسند است.(2) از اين باب است: (ءأنذرتهمـ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مهدوى: ص 114.
2. المقنع، ص 24 و بنگريد به: عقيلى: لوح 3.

صفحه 357


ءأنتمـ ءأسلمتمـ ءأقررتمـ ءأنتـ ءأربابـ ءأسجدـ ءاشكرـ ءأشفقتمـ ءالد.)(1)
در اينكه اين الف نماينده كدام يك از همزه هاست، اختلاف شده است. بعضيها آن را همزه اصلى و بعضى همزه استفهام دانسته اند.(2) دانى مى گويد:(3) «الف نوشته شده در رسم همان همزه استفهام است چون به آن نياز داريم و اين قول فرّاء و ثعلب و ابن كيسان است; ولى كسايى گفته كه آن همان همزه اصلى است و اصحاب مصاحف نيز چنين گفته اند و از نظر من نيز اين قول بهتر است.» ولى بايد ملاحظه كنيم كه همزه اصلى كه در اول كلمه است اكنون با دخول همزه استفهام، همزه ميانى شده است و لذا تخفيف داده شده و تبديل به فتحه بلند شده است; و مى دانيم كه حذف علامت فتحه بلند وسطى جايز است ولى حذف علامت همزه جايز نيست. آيا طبق اين بيان مى توانيم بگوييم كه الف موجود علامت همزه استفهام است؟ يا به اين سخن اكتفا كنيم كه علامت يكى از دو الف حذف و ديگرى رسم شده بدون اينكه آن را تعيين كنيم و اين به جهت ناپسند بودن اجتماع دو شكل متفق در يك جاست.
اما اگر همزه اول كلمه مضموم باشد و همزه استفهام بر آن داخل گردد، به طورى كه دانى مى گويد، تمام مصاحف اتفاق دارند بر اينكه در قول خداوند: (قل اؤنبئكم) (آل عمران 3/15) پس از همزه واوى نوشته شود و اين به خاطر ملايم بودن كلمه است ولى در نظاير آن در جاهاى ديگر رسم نكرده اند; مانند: (أءنزل عليه الذكر) (ص 38/8) و (أءلقى الذكر عليه من بيننا) (قمر 54/25) و اين به خاطر اداى كامل همزه و ناپسند بودن اجتماع دو شكل متفق در يك جاست و همزه به هر دو روش ثبت مى شود(4).
وقتى همزه استفهام بر همزه مكسور داخل شود، همزه دوم در بعضى از موارد به شكل ياء نوشته مى شود مثلا (أءنكم) در چهار جا با ياء نوشته شده (ائنكم): (انعام 6/19) و (نمل 27/55) و (عنكبوت 29/29) و (فصلت 41/9) و كلمه (اءنا) در دو مورد به شكل (أئنّا) نوشته شده: (نمل 27/67) و (صافات 37/16) و كلمه (أءنّ) در يك مورد به شكل (أئنّ)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دمياطى: ص 45-44.
2. بنگريد به: مهدوى: ص 115.
3. المقنع، ص 24.
4. بنگريد به: المقنع، ص 59 و نيز مهدوى: ص 116 و دمياطى: ص 49.

صفحه 358


نوشته شده (شعراء 26/41) (ائنّ لنا لأجرا) و كلمه (اءذا) در يك مورد به شكل (ائذا) نوشته شده: (واقعه 56/47) (أئذامتنا و كنا ترابا) و از مواردى كه با ياء نوشته شده اين دو مورد است: (أئن ذكرتم) (يس 36/19) و (أئفكا الهة) (صافات 37/86)(1).
از اين مثالها روشن مى شود كه مواردى كه همزه دوم به شكل واو و ياء نوشته شده كمتر از مواردى است كه با الف نوشته شده است. در تعدادى از آياتى كه در آنها همزه استفهام دوبار آمده يك بار همراه با (إذا) و يك بار همراه با (إنّا) و همزه در هر دو مكسور است، هر كجا كه اين شكل وارد شده (رعد 13/5) و (مؤمنون 23/82) و (نمل 27/67) و (صافات 37/16، 53) و (واقعه 56/47) خواهيم ديد كه همزه دوم در (اءذا) در يك مورد به شكل ياء نوشته شده: (واقعه 56/47) (وكانوا يقولون أئذامتنا و كنّا تراباً و عظاماً أءِنّا لمبعوثون) و كلمه (اءنّا) در دو مورد با ياء نوشته شده: (نمل 27/67) (وقال الذين كفروا اءذا كنا ترابا و اباؤنا ائنّا لمخرجون) و (صافات 37/16) (أءذامتنا و كنّا تراباً و عِظماً ائنّا لمبعوثون)(2).
دانى رسم همزه پس از همزه استفهام به شكل واو و ياء را چنين تعليل كرده است كه به خاطر ملايمت كلمه چنين نوشته شده و در هر مورد كه همزه با يك الف نوشته شده به خاطر تحقيق همزه است و يكى از دو الف را حذف كرده اند به سبب ناپسند بودن اجتماع دو شكل متفق در يكى. او دركتاب «المحكم» درباره اين پديده مى گويد:(3) «وجه آن اين است كه خواسته اند دو حالت تحقيق و تسهيل را در اين همزه رعايت كنند; در مواردى كه همزه به شكل ياء و واو آمده مطابق با تسهيل است و در مواردى كه به اين شكل نيست مطابق با تحقيق است; چون آنها اجتماع دو شكل متفق رادر يك جا ناپسند مى دانند و براى همين است كه يكى از آنها را حذف و به جهت اختصار به ديگرى اكتفا مى كنند».
بنابر آنچه پيش از اين بارها گفته ايم كه همزه وقتى در وسط قرار گرفت در قرائت و لغت اهل حجاز به طور كلى تخفيف مى يابد. در اين مثالها نيز همزه دوم چه به شكل واو باشد يا به شكل ياء و يا اصلا رسم نشود، مانند همزه ميانى تخفيف مى يابد، تخفيف همزه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مهدوى: ص 116 و دانى: المقنع، ص 52-51 و تعداد ورود مثالهاى مزبور را كه بعضى از آنها با ياء رسم شده در قرآن ببينيد. دمياطى: ص 48-47.
2. در مصحف چاپى (اءنا) بدون ياء آمده است.
3. ص 106 بنگريد به همان مصدر، ص 108 و جعبرى: برگ 232 الف و 232 ب.

صفحه 359


دوم از قالون و ابوعمرو و هشام از حلوانى نقل شده است و همچنين تخفيف آن از ابوجعفر نيز نقل شده، خواه مفتوح يا مضموم و يا مكسور باشد و خواه تخفيف آن با داخل كردن الف ميان همزه استفهام و علامتى كه پس از تخفيف آمده است باشد يا نه.(1)
اينكه همزه در بعضى از مثالهاى گذشته مطابق با حركتى كه دارد با واو و ياء نوشته شده ولى در بعضى نوشته نشده بدان جهت است كه در جائى كه چنين نوشته شده، كاتبان صورت تلفظ كنونى را در نظر گرفته اند و در جائى كه چنين نوشته نشده تخفيف را رعايت كرده اند و صورت كلمه پيش از دخول همزه استفهام به شكل معينى شايع بوده وقتى همزه استفهام داخل شد و همزه اصلى كلمه حكم همزه ميانى پيدا كرد و تخفيف داده شد، آنها تغييرى را كه در تلفظ كلمه حاصل شده رعايت نكردند و صورت شايع كلمه را در نظر گرفتند. و لذا در مواردى كه همزه به صورت ياء و واو نوشته نشده، دلالت بر تحقيق همزه نمى كند چون غير معقول است كه قارى در آيه واحدى كلمه اى را تخفيف بدهد و كلمه ديگرى را كه همانندآن است تخفيف ندهد; مانند آياتى كه در آنها دو كلمه (أءذا) و (أءنا) وارد شده و پيش از اين نقل كرديم; و اينكه همزه بر حسب تخفيف در اينجا نوشته نشده به جهت علتى است كه گفتيم.
2. حفظ صورتهاى هجايى قديمى در بعضى از كلمات مهموز
بناى رسم بر وصل كلام نبوده و اينكه همزه آغازين به سبب اتصال به زوايد و يا ضماير تبديل به همزه ميانى مى شود، تنها عاملى است كه باعث شده بعضى از كلمات مهموز داراى چند صورت هجايى مختلف باشد. و در اينجا عوامل ديگرى وجود دارد كه باعث تعدد هجاى بعضى از كلمات شده و سبب گرديده كه بعضى از آنها به روش معينى غير از قاعده عمومى نوشته شود.
يكى از اين عوامل حفظ صورتهاى هجايى قديمى در بعضى از كلمات مى باشد و اين در حالى است كه گاهى تلفظ آنها تغيير پيدا كرده است و گاهى كاتبان يك علامت نوشتارى براى نشان دادن تلفظ جديد كلمه به آن مى افزايند بدون اينكه صورت هجايى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دمياطى: ص 49-44.

صفحه 360


قديمى را تغيير بدهند; و از اينجاست كه همزه در بعضى از مثالها صورتهاى دوگانه اى مى يابد به طورى كه در بعضى از مثالهاى همزه هاى پايانى و آغازين ديديم و اين در حالى بود كه اين همزه ها به سبب عواملى كه گفته شده، حالت ميانى پيدا مى كند.
پيش از اين گفتيم كه همزه در كتابت عربى به دو روش رسم مى شود: يكى اينكه به صورت الف نوشته شود هر حركتى داشته باشد و يا در هر مكانى از كلمه قرار بگيرد; اين نزد كسانى است كه همزه را در هر حالتى مى خوانند چون الف در اصل علامت همزه است. دوم اينكه فقط در اول كلمه به صورت الف نوشته شود و در جاهاى ديگر كلمه به حسب تخفيفى كه در آن داده مى شود نوشته شود; و اين نزد كسانى است كه همزه را جز در اول كلمه نمى خوانند و همزه اى كه در اول كلمه واقع شده نيز گاهى در معرض تخفيف قرار مى گيرد.
پيش از اين رواياتى را نقل كرديم كه دلالت داشت بر اينكه همزه در مصاحف ابن مسعود در كوفه در همه جا با الف نوشته شده بود و اين عقيده گروهى از عربها در كتابت همزه بود.(1) و از آنجا كه شهر كوفه همواره با قبايل شرقى و وسطى جزيرة العرب ارتباط داشت و به حيره كه مركز كتابت عربى پيش از اسلام بود، نزديك بود، لذا احتمال دارد كه رسم همزه پيش از اسلام در اين محيطها طبق لهجه كسانى انجام گرفته كه همزه را با تحقيق مى خواندند; يعنى همزه در هر حالتى به شكل الف نوشته مى شد، سپس كوفه در آغاز كار اين روش را در رسم همزه به ارث برد.
از آنجا كه روايات تاريخى تقريبا اجماع دارد بر اينكه كتابت عربى يك يا دو قرن قبل از اسلام از شهر انبار و حيره در عراق به شهرهاى حجاز منتقل شده است، لذا صورتهاى هجايى كلمات مهموز كه نماينده قرائت بر اساس تحقيق كلمه بود و هميشه با الف نوشته مى شد، در حال انتقال اين صورتها را رها كرده و از تلفظ اهل حجاز درتخفيف همزه پيروى نموده است; و به نظر مى رسد كه يك قرن يا دو قرن براى از بين رفتن صورتهاى هجايى كلمات مهموز كافى نبوده و لذا بقايايى از آن در غير اول كلمات باقى مانده و گاهى هم علامت تلفظ جديد در كنار تلفظ قديمى ثبت شده است . اگر آنچه گفتيم صحيح باشد،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: فراء: معانى القرآن، ج 2، ص 134، 220 و ج 3، ص 36 و نيز بنگريد: ابن جنى: سرّ صناعة الاعراب، ج 1، ص 47-46.

صفحه 361


انتقال كتابت از محيطى كه همزه را تحقيق مى كردند و در همه جاى كلمه به شكل الف مى نوشتند، به محيطى كه همزه را تخفيف مى دادند و در غير اول كلمه آن را مطابق با تسهيل و تخفيف مى نوشتند، عامل مهمى در تعدد صورتهاى هجايى كلمات مهموز و حفظ هجاى بعضى از آنها بوده و شايد به همين جهت باشد كه همزه را در بعضى از كلمات به دو صورت مى نويسند.
رسم عثمانى مثالهاى بسيارى را از اين عامل كه براى تعدد رسم كلمات مهموز گفتيم به دست مى دهد. دانى ذكر مى كند كه مصاحف اتفاق دارند بر اينكه (وهيىء لنا) و (يهيىء لكم) در سوره كهف (18/10 و 16) و (مكر السيىء) و (المكر السيىء) در سوره فاطر (35/43) با دو ياء نوشته شده جز اينكه ابو حاتم حكايت مى كند كه در بعضى از مصاحف (وهيأ لنا) و (يهيألكم) را با الف كه صورت همزه مى باشد، ديده است.(1)
همچنين در هر كجا از قرآن كه كلمه (راى) آمده مانند: (راكوكباً) و (را ايديهم) و (فلما راه) و (فلما را القمر) و (را الشمس) و مانند آنها، خواه پس از لام الفعل ساكن باشد و خواه متحرك، در تمام مصاحف با يك الف نوشته شده، جز در دو مورد كه عبارتند از: (نجم 53/11 و 18) (ما راى) و (لقد راى من ءايت ربّه الكبرى) كه در اين دو مورد مصاحف شهرها متفق هستند كه پس از الف يايى را رسم كنند كه علامت فتحه بلند است. و مانند (راى) كلمه (السوأى) مى باشد.
به نظر مى رسد آنچه كه با راء و الف (را) نوشته شده، نماينده تلفظ جديد است چون همزه (رأى) در حال تخفيف ساقط مى شود و فتحه راء با فتحه بلندى كه لام الفعل است به هم مى رسند. حتى اگر اين فتحه كوتاه پيش از فتحه بلند از طريق تغيير آهنگ و يا باز كردن دهان حفظ شود و تبديل به فتحه بلند گردد، باز كاتب جز يك الف رسم نمى كند و اما نوشتن اين كلمه با الف و ياء (راى) اشاره دارد به رسم قديمى كلمه نزد كسانى كه همزه را با تحقيق مى خوانند; و علامت الف اشاره به همزه و علامت ياء اشاره به فتحه بلند آخر كلمه دارد. و مى توانيم رمز اثبات الف در كلمه (السوأى) را نيز به همين ترتيب بفهميم. رسم كلمه (تراء الجمعان) در سوره شعراء (26/61) نيز مانند رسم كلمه (را) است كه رسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: المقنع، ص 51.

صفحه 362


قديمى تغيير يافته و تلفظ جديد رعايت شده است و با يك الف پس از راء نوشته شده است.(1)
در مصاحف خطى، تعدادى از كلمات نماينده بقاياى روش اول در رسم همزه با الف مى باشد; از جمله آنهاست: (سوء العذاب) در سوره بقره (2/49) كه در مصحف تاشكند با الف (سوا) نوشته شده; و نيز در اين مصحف كلمه (ملء) در سوره آل عمران (3/91) به شكل (ملا) نوشته شده و كلمه (سؤة) در سوره مائده (5/31) در مصحف محفوظ در دارالكتب المصريه به شماره (5/1 مصاحف) به شكل (سواة) نوشته شده است; و نيز در مصحف تاشكند كلمه (ينئون) در سوره انعام (6/26) با الف و به شكل (يناون) نوشته شده و همچنين در اين مصحف كلمه (سيّئه) در سوره اسراء (17/38) با الف و به شكل (سيّاه) و كلمه (يهيىء) در سوره كهف (18/16) با الف و به شكل (يهيا) و كلمه (السيّىء) در سوره فاطر در دو مورد (35/43) با الف و به شكل (السيأ) نوشته شده است. همه اين كلمات هجاى همزه قديمى را حفظ كرده و در آن در همه جا و با هر حركتى كه باشد با الف نوشته شده است.
اگر در مثالهاى سابق، همزه فقط با الف نوشته مى شود، مثال ديگرى وجود دارد كه در كنار علامت الف علامت حرف ديگرى است كه همزه در حال تخفيف به آن تبديل مى شود و آن كلمه (سُئِلَ) در سوره بقره (2/108) است: (ام تريدون ان تسئلوا رسولكم كما سُئل موسى من قبل) كه در مصحف تاشكند به اين شكل است: (سائل) و همزه در اين شكل به صورت دوگانه است همان گونه كه در (نبأى و لقاى) مى بينيم; جز اينكه همزه در (سئل) ميانى و در مثالهاى قبلى پايانى است. و نيز علت اين پديده در (نبأى و لقاى) بناى رسم بر وصل و وقف است، ولى سبب آن در (سائل) مربوط به وفادارى كلمه به رسم همزه قديم به اضافه نشان دادن تلفظ جديد است. الف اشاره به رسم قديم مى كند و ياء نشانگر تلفظ جديد است همان گونه كه در روايت مشهور در رسم اين كلمه است (سئل). و مانند اين كلمه در رسم همزه، كلمه (سىء) در سوره هود (11/7) مى باشد كه در مصحف تاشكند به اين صورت نوشته شده: (ساى) و البته اين پديده در كلمه (سىء) پيچيده تر به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مهدوى: ص 108 و دانى: المحكم، ص 157.

صفحه 363


نظر مى رسد.
دو مثال آخر، ما را به سخن گفتن درباره كلمه (مائة و مائتين) منتقل مى كند چون همزه در آن به صورت دوگانه و به شكل الف و ياء نوشته شده است.(1) شايد اصل هجاى كلمه با الف بوده به اين صورت: (مأه) و اين نزد كسانى است كه همزه را با تحقيق مى خوانند و پس از آنكه صورت رسم كلمه از محيطى كه همزه را با تحقيق مى خوانند به محيط حجاز كه با تخفيف مى خوانند، منتقل شد، ياء را بر آن افزودند و كاتبان صورت كلمه را با حذف الف و اثبات علامت جديد تغيير ندادند، بلكه آن را در كنار الف نوشتند و كلمه به اين صورت درآمد. اين گمان را كه اصل كلمه (مأه) بوده، سخن شيخ اثيرالدين ابوحيان تأييد مى كند كه گفته اين كلمه را به خط بعضى از نحوى ها (مأه) ديده است كه داراى الف است و علامت همزه روى آن قرار گرفته و ياء ندارد. او سپس گفته است: من در بسيارى از اوقات اين كلمه را بدون الف و به شكل (مئه) مى نويسم همان گونه كه (فئه) به اين شكل نوشته مى شود; زيرا كتابت كلمه با الف و به شكل (مأه) خارج از قياس است. آنچه او اختيار كرده است كه اين كلمه با الف و نه با ياء نوشته شود مطابق با وجه تسهيل و تخفيف همزه مى باشد.(2) آنچه اين مطلب را تأييد مى كند اين است كه اين كلمه در يكى از نقوش نبطى با الف و بدون ياء نوشته شده به اين شكل: (ماه)(3) و از آنجا كه همزه در (مئه) مفتوح است و پس از كسره واقع شده، سقوط همزه در حال تخفيف به اين منجر مى شود كه فتحه آن با كسره حرف سابق به هم برسند و از اين التقاء پس از تعويض محل همزه، ياى خالصى به وجود آيد كه كاتبان علامت آن را در كنار الف اثبات كرده اند. بنابراين، هجاى كلمه چنين مى شود: (مايه) و همزه با دو علامت رسم مى شود.
اين تفسير براى رسم همزه در اين كلمه به صورت الف و ياء، سخن بسيارى از دانشمندان علوم عربى را درباره افزايش الف در اين كلمه و اختلاف آنها در سبب اين افزايش، تصحيح مى كند. دانى ذكر كرده كه افزايش الف در (مائة) به خاطر يكى از دو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 42.
2. بنگريد به: قلقشندى: ج 3، ص 180.
3. بنگريد به: دكتر جواد على: ج 7، ص 296.

صفحه 364


علت بوده:(1) يا براى فرق گذارى ميان (مئه) و (منه) چون صورت آنها شبيه هم است و اين سخن عموم نحوى هاست. و صولى نقل كرده كه بعضيها گفته اند براى فرق گذارى ميان آن و (ميّه) است ولى بلافاصله مى گويد: اين سخن بى ربطى است; كجا (ميه) در كلام عرب واقع مى شود؟(2) و يا براى تقويت همزه است چون همزه يك حرف پنهانى و بعيد المخرج است لذا آن را با الف تقويت كردند تا مشخص گردد و الف با آن آمده چون از مخرج آن است و همزه به صورت الف تصوير شده است. سپس دانى مى گويد: اين قول نزد من بهتر است و عربها الف را براى تقويت همزه و بيان آن افزوده اند و اين كار را در كلمه هايى انجام دادند كه شكل آنها به شكل كلمات ديگر شباهت نداشت; و بدين گونه موضوع فرق گذارى از ميان مى رود و موضوع تقويت و بيان باقى مى ماند; چون اين وجه در تمام موارد جور درمى آيد. ولى تنسى مى گويد:(3) هيچ همزه اى نيست مگر اينكه به تقويت احتياج دارد; مانند: (سؤال) و (فؤاد) و (سئلت) و (لأرحمنك) و مانند آنها كه بسيارند. بنابراين اختصاص دادن آن به اين مورد بى دليل است.
به نظر مى رسد كه علت خطا در تفسير اين صورت هجايى در رسم كلمه (مئه) اين باشد كه دانشمندان پيشين تصور كرده اند كه الف به خاطر يك معناى خاص در كلمه رسم شده است يا براى فرق گذارى و يا براى تقويت همزه; در حالى كه حقيقت اين است كه اين دو علامت به دو تلفظ در دو مرحله پشت سر هم اشاره مى كند. ديگر اينكه اين شكل به خاصيتى دلالت دارد كه تمام كتابتها را دربرمى گيرد و آن حفظ مظاهر باقيمانده هايى از تلفظ قديم با وجود از بين رفتن استعمال آنهاست. كتابت همواره چنين بوده كه از تطور و تغييرى كه به تلفظ ملحق مى شود، كمتر پيروى مى كند. اين سخن درست خواهد بود كه كتابت نسبت به الفاظ مانند موزه نسبت به آثار است و كتابت در بيشتر موارد ما را بر تلفظ كلمات در عصرهاى سابق رهنمون مى شود و صورت كتابتى را كه نماينده تلفظ قديم است، حفظ مى كند; همان گونه كه در اينجا مى بينيم و همان گونه كه در رسم الف به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: المحكم، ص 175.
2. ادب الكتاب، ص 247 وبنگريد به: تنسى: برگ 71 الفـ 71 ب.
3. بنگريد به: الطراز، برگ 71 الف.

صفحه 365


صورت واو در كلمات (الصلوة و الزكوة) و رسم الف به صورت ياء در كلمات (سعىـ رمىـ يخشىـ يرضىـ مولىـ الكبرى) مى بينيم.
3. ناپسند بودن اجتماع دو شكل يكسان در خط
يكى از عوامل تعدد صورتهاى هجايى بعضى از كلمات مهموز و احيانا غيرمهموز، همان است كه دانشمندان رسم و عربى آن را ناپسند بودن اجتماع دو يا چند شكل يكسان در خط مى نامند. اين پديده اختصاص به علامتهاى حركات بلند و صوامت كه با حركات در علامت مشتركند، دارد. پيشتر اشاره كرديم كه اين پديده فقط براى تشابه نيست بلكه مرحله اى را در بيان حركات بلند نشان مى دهد; زيرا اگر تنها تشابه سبب اين حذف بود، آثار اين ناپسندى را در عدم اثبات علامتهاى بعضى از صوامت مى ديديم; بخصوص اينكه رسم عثمانى پيش از تكميل آن به وسيله نقطه گذارى، فرصتهاى زيادى براى تشابه شكلى در رسم حروف به دست داده است. نوشتن حرف مشدّد با يك علامت نيز دلالت بر جريان اثر اين ناپسندى بر علامتهاى صوامت ندارد چون اين موضوع به طبيعت حرف مشدّد برمى گردد. و با همه اين احوال نظريه علماى پيشين در مورد حذف يكى از دو علامت حركت بلند و حرف صامتى كه در علامت با آن مشترك است، صادق مى باشد. مگر در بعضى ا ز كلمات كه هر دو علامت يك جا نوشته شده است.
همزه در غير اول كلمه در حالت تخفيف، جاى خود را به يك حرف لين يا حركت بلند مى دهد همان گونه كه پيشتر گفتيم و چون به علامتى كه نماينده حرف جانشين از همزه است، علامت ديگرى مانند آن نزديك شود خواه واو و ياء باشد يا حركت بلند، اثر اين پديده در هر دو علامت پديدار مى شود و يكى از آنها محذوف مى گردد. ابوداود سليمان بن نجاح مشهورترين و مهمترين شاگرد دانى مى گويد: همزه مفتوحه اگر قبل از الف قرار گيرد و همين طور همزه مكسوره اگر قبل از ياء باشد و نيز همزه مضموم اگر قبل از واو باشد، رسم نمى شود تا دو الف و دو ياء و دو واو در يك جا جمع نشود.(1) و همين طور است اگر همزه مفتوحه بعد از الف و همزه مكسوره بعد از ياء و همزه مضمومه بعد از واو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: التنزيل، لوح 5 و ما رغنى: ص 237.

صفحه 366


قرار گيرد; و اين به جهت ناپسند بودن اجتماع دو شكل متفق در رسم مى باشد.(1)
با اينكه اين يك قاعده عمومى است، در عين حال در بعضى از كلمات دو علامت با هم رسم شده; مانند (هيى، يهيى، السيى) كه با دو ياء رسم شده اند.(2) دانى ذكر مى كند كه در مصاحف اهل مدينه و عراق و غيرآنها كه (سيئة و السيئة) در هر جا باشد و (سيئا) در (9/102) با دو ياء نوشته شده ولى جمع (سيئة) مانند (السيئات، سيئات، سيئاتكم، سيئاتهم، سيئاته) در همه جاى قرآن با يك ياء نوشته شده است.(3) ميان مفرد و جمع در لفظ فرقى نيست جز اينكه فتحه پس از همزه در مفرد كوتاه و در جمع بلند است; ولى صيغه جمع در دو مصحف تاشكند و جامع عمرو مانند مفرد با دو ياء نوشته شده; ولى الف كه علامت فتحه بلند است غالبا در جمع محذوف شده است. در مصحف تاشكند كلمه (السيئات) در سوره نحل (16/45) و شورى (42/25) با دو ياء نوشته شده اما در مورد اول الف حذف شده (السيئت) و در مورد دوم حذف نشده (السيئات) و در مصحف جامع عمرو در سوره عنكبوت (29/4) دو ياء رسم شده (السيّيت) و در سوره زمر (39/50 دوبار) (سييت) و در سوره شورى (42/25) (السيّيات) و در سوره فتح (48/5) (سيّيتهم) نوشته شده ولى در هر دو مصحف صورت هجاى مفرد را به روش معكوس مى يابيم كه با يك ياء نوشته شده. در مصحف تاشكند در (سيّئة) (بقره 2/81) و آل عمران (3/12) و (بالسيّئة) (انعام 6/160) آمده است. و در مصحف جامع عمرو همين روش را در سوره يونس (10/27) (سيئة) مى بينيم. و عجيب ترين صورت هجايى كه در مصحف تاشكند مى بينيم، صورت هجائى كلمه (كهيئة) در سوره آل عمران (3/49) است كه با دو ياء نوشته شده است (كهيية).
به نظر مى رسد كه علامت الف بيشتر در معرض اين ناپسندى، يعنى اجتماع دو شكل متفق در يك جا قرار دارد، خواه علامت همزه يا علامت فتحه بلند باشد. هركجا چند الف در يك كلمه جمع شود فقط يك علامت نوشته مى شود و هر جا كه استفهام باشد و در اول آن دو يا سه الف وجود داشته باشد، فقط يك الف رسم مى شود به خاطر همان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: المحكم، ص 172 و شيرازى، لوح 20.
2. دانى: المقنع، ص 52.
3. المقنع، ص 50 و مارغنى: ص 238 و 241.

صفحه 367


ناپسندى كه گفته شد. از مواردى كه دو الف دارد (ءانذرتهم، ءاشفقتم) و از مواردى كه سه الف دارد (ءءالهتناخير) (43/58) مى باشد. اين پديده را در غير استفهام هم مى بينيم; هر جا كه در اول كلمه همزه باشد و پس از آن فتحه بلند قرار گيرد، با يك الف نوشته مى شود; مانند (ءادم، ءازر، ءاخر، ءامن، ءاسن) و مانند آنها.(1) و اين پديده منحصر به اول كلمه نيست، بلكه هر جا كه نياز به نوشتن دو الف باشد، فقط يك الف مى نويسند البته در اول كلمه بيشتر است; و اجتماع همزه با فتحه بلند مثالهاى زيادى دارد.
4. عدم اثبات علامت فتحه بلند در بعضى از موارد
پديده ديگرى وجود دارد كه مربوط به رسم همزه ميانى است كه به جهت تخفيف به فتحه بلند تبديل شده است. پيش از اين اشاره كرديم كه علامت فتحه بلند در وسط كلمه در موارد بسيارى نوشته نمى شود. همزه اى كه در حالت تخفيف تبديل به فتحه بلند مى شود نيز همين حالت را دارد كه در موارد بسيارى حذف مى شود; و از اينجاست كه اين پديده از عوامل تعدد رسم همزه و رسم علامتى است كه همزه پس از تخفيف تبديل به آن مى شود. بعضى از مثالهاى اين پديده پيش از اين گذشت; مانند رسم كلمه (يستأخرون) (7/34) با الف و (يستئخرون) بدون الف. بيشترين موارد حذف الف جاهايى است كه كلمات به خاطر الحاق حروف زايد، طولانى شده است; مانند: (استذنك، يستذنك، يستذنوه، استجره، استجرت، فادرتم).
در اثبات و حذف الف در بعضى از مثالها اختلاف شده است; مانند: (اطمنّوا، اشمزت، امتلت، اطمننتم) كه در بعضى از مصاحف با الف و در بعضى ديگر بدون الف رسم شده است.(2)
اين پديده را در بعضى از مصاحف خطى قديم مى بينيم. در مصحف چاپى، الف در (يستخرون) در سوره نحل (16/62) و يونس (10/49) حذف شده و اين در حالى است كه مورد اول را در مصحف تاشكند و مورد دوم را در مصحف جامع عمرو با الف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مهدوى: ص 115 و دانى: المقنع، ص 24 و المحكم، 156 و عقيلى: لوح 3.
2. بنگريد به: دانى: المقنع، ص 26-25 و مارغنى: ص 236-235.

صفحه 368


(يستاخرون) مى يابيم. و نيز در مصحف جامع عمرو بن عاص (انشانا) در سوره انبياء (21/11) و (فانشانا) در سوره مؤمنين (23/19) بدون الف نوشته شده است.
اگر همزه فتحه بلند داشته باشد و حرف پيش از آن ساكن باشد اين همزه به جهت تخفيف ساقط مى شود و فتحه بلند همزه به حرف ساكن ماقبل متصل مى گردد و گاهى علامت اين فتحه كه الف است حذف مى شود; همان گونه كه در كلمه (قرءان) مى بينيم كه همه جا با اثبات الف آمده مگر در دو مورد كه الف ساقط شده است:(1) اول در سوره يوسف (12/2) (انا انزلنه قرناً عربيا) و دوم در سوره زخرف (43/3) (انا جعلنه قرنا عربيا). اين مطلب پديده ديگرى را براى ما تفسير مى كند و آن در كلمه (الان) كه با حذف الف و اتصال لام به نون و به اين شكل آمده: (الن) و اين در همه جاى قرآن چنين است جز در يك مورد كه مطابق با اصل است و آن در سوره جن (72/9) است: (فمن يستمع الان) در اينجا پيش از همزه حرف ساكنى قرار گرفته و آن لام است و پس از آن فتحه بلند قرار دارد كه در لفظ ثابت است و علامت الف نماينده فتحه بلند مى باشد و همين امر سقوط آن را جايز كرده همان گونه كه در مثالهاى بسيار ديگر چنين بود.
5. اختلاف در چگونگى تخفيف همزه
از جمله عواملى كه در تعدد صورتهاى هجايى بعضى از كلمات و يا رسم بعضى از كلمات با روشهاى خاص، تأثير گذاشته است، اختلاف در روش تخفيف همزه و انعكاس آن بر هجاى كلمه است. مثلا علماى رسم در اثبات الف بعد از شين در كلمه (النشأة) در سوره عنكبوت (29/20) و سوره نجم (53/47) و سوره واقعه (56/62)(2) اتفاق نظر دارند; ولى در چگونگى قرائت آن اختلاف شده است. ابن كثير و ابوعمرو با فتحه شين و الف خوانده و بقيه با سكون شين و بدون الف خوانده اند.(3) و قاعده در تخفيف همزه متحرك بعد از ساكن در مثل (النشأه) سقوط همزه در تلفظ است. و از اينجاست كه انتظار اين بود كه اين كلمه به شكل (النشة) مانند (المشمه) نوشته شود ولى به همان صورت كه گفتيم،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المقنع، ص 19.
2. مهدوى: ص 93 و دانى: المقنع، ص 43.
3. دانى: التيسير، ص 173 و دمياطى، ص 345.

صفحه 369


يعنى با اثبات الف آمده است. وبراى همين است كه دانشمندان در اصل رسم اين كلمه با الف، اختلاف كرده اند. بعضيها گفته اند كه آن مطابق با قرائت كسى كه شين را مفتوح مى خواند و پس از آن فتحه بلندى را اثبات مى كند، رسم شده و اين علاوه بر اينكه روايت شده است، لغتى است كه سيبويه آن را از عربها نقل كرده در مثل (المراة) و (الكماة)(1) و بعضيها هم عقيده دارند كه همزه مطابق با اصل به صورت الف رسم شده كه علامت همزه است;(2) به اين معنا كه آن يك اثر قديمى در علامت همزه است; همان گونه كه در مثل (السوأى) گفتيم.
از مثالهاى اين عامل در اينكه هجاى بعضى از كلمات مهموزه به روش خاصى آمده، كلمه (ييأس) مى باشد. اين فعل و مزيد فيه آن در پنج مورد آمده: سوره يوسف (12/80) (استيئسوا) و در همان سوره (87) (ولا تايئسوا... انّه لا يايس) و در همان سوره (11) (استيئس) و در سوره رعد (13/31) (افلم يايس) و در اين مثالها با الف رسم شده: (تايسوا، يايسٌ، يايس) ولى در (استيسوا، استيس) الف رسم نشده است(3). همزه در اين كلمات طبق قرائت كسانى كه آن را با تحقيق مى خوانند مفتوح است و پس از ياى ساكن واقع شده است و تخفيف آن مثل تخفيف (هيئة و سوءة) مى باشد كه يا همزه ساقط و حركت آن انداخته مى شود و يا همزه ساقط مى شود و حرف لين جايگزين آن مى گردد و در حرف پيش از همزه ادغام مى شود; و بنابراين قياس در رسم آن در هر دو حالت اين است كه همزه ساقط شود بدون اينكه اثر تخفيف آن در رسم آشكار گردد. و از اينجاست كه اثبات الف پيش از ياء در اين كلمات در وهله اول نامفهوم است حتى بعضى از دانشمندان سلف عقيده دارند الف زايد است.(4) و بعضى ديگر در توجيه اثبات الف در اين كلمات عقيده دارند كه آن قلب شده است و همزه بر ياء مقدم شده و به صورت (يأيس) درآمده است و همزه تخفيف داده شده و به الف تبديل گرديده است و بنابراين زايد نمى باشد.(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن سيده: ج 14، ص 13 و ابن يعيش: ج 9، ص 111.
2. دانى: المحكم، ص 150 و المقنع، ص 43 و نيز بنگريد به: جعبرى: برگ 235 ب.
3. ابن ابى داود: ص 108 و مهدوى: ص 66 و دانى: المقنع، ص 86-85 و المحكم، ص 174.
4. دانى: المحكم، ص 174.
5. مهدوى: ص 96.

صفحه 370


تأمل در چگونگى تخفيف اين كلمات در قرائت روايت شده از پيشوايان، ما را به اصل اثبات الف در هجاى اين كلمات رهنمون مى شود. ابن كثير از طريق روايت بزى از ابى ربيعه، در آن پنج مورد با الف و فتحه ياء و بدون همزه خوانده است و بقيه با همزه و سكون ياء بدون الف خوانده اند;(1) حتى ابن خالويه اين قرائت را به عموم اهل مكه نسبت داده است(2) و در اين صورت بعيد نيست بگوييم كه رسم اين كلمات مطابق همين قرائت بوده است.(3)
نبايد به اين تفسير، با حذف الف در (استيسوا و استيس) اعتراض كرد چون اين كلمه به سبب دخول زوايد بر آنها طولانى گشته اند و اين مجوّز عدم اثبات الف در هجاى آنها شده و در عين حال از نظر كسى كه همزه را با تخفيف مى خواند، الف در تلفظ ثابت است; با توجه به اينكه اين دو كلمه در بعضى از مصاحف مانند بقيّه مثالهاى اين پديده با الف نوشته شده است.(4)
از مثالهاى ديگر اين پديده كلمات (الرءيا، رءياك، رءيى) مى باشد كه در همه جاى قرآن با ياء نوشته شده است;(5) ولى قاعده در تخفيف همزه ساكن اين است كه ساقط شود و حركت كوتاه قبل از آن به حركت بلند تبديل گردد. بنابراين، قاعده در رسم كلمه (رءيا) اين است كه با واو (رويا) نوشته شود; مانند (البوس، السول) چون همزه در تخفيف تبديل به ضمه بلند مى شود; ولى با اين وجود در مصحف بدون واو نوشته شده چون وقتى همزه حذف شد و ضمه بلندى آمد كه بعد از آن ياء قرار گرفته است، به ياى مشدّد تغيير حالت دادند.(6) قرائت اين كلمات از ابوجعفر با ادغام و ضمه ياء (الرُّيّا) نقل شده است.(7) و فرّاء نقل كرده كه كسايى از يك اعرابى شنيده است كه مى گفت: (ان كنتم للريا تعبرون).(8) و از جمله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن مجاهد: ص 350 و دانى: التيسير، ص 130 و دمياطى: ص 58.
2. ابن خالويه: المختصر، ص 95.
3. جعبرى: برگ 114 ب و تنسى، برگ 72 الف و ابن يعيش، ج 10، ص 63 او در آنجا گفته است گروهى از اهل حجاز حروف عله را در مضارع باب افتعال به جهت تخفيف به الف قلب كرده اند خواه واو باشد يا ياء هر چند كه ساكن باشد. آنها مى گويند: (ياتعد، ياتزن) و بعضى از آنها در ييأس گفته اند: يايس و در يوجل گفته اند: ياجل. بنابراين بايد آن را يك لغت حكايت شده از عرب دانست همان گونه كه قرائت آن نيز از قرّاء روايت شده است.
4. بنگريد به: مارغنى: ص 248.
5. مهدوى: ص 110 و دانى: المقنع، ص 36.
6. فراء: معانى القرآن، ج 2، ص 35.
7. بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنيه، ص 138.
8. فرّاء: معانى القرآن، ج 2، ص 36.

صفحه 371


مثالهاى اين باب كلمه (موئلا) در سوره كهف (18/58) است كه ياء بعد از واو نوشته شده(1)و قاعده در تخفيف آن اين است كه همزه ساقط شود و حركت آن كه كسره است به واو متصل گردد و طبق اين قاعده مى بايست چنين نوشته مى شد: (مولا) ولى نزديكى كسره به واو و علاقه به اينكه كلمه در حال تخفيف نيز بر وزن خودش باشد، سبب شده كه تخفيف همزه به اين صورت باشد كه همزه ساقط شود و به جاى آن ياى مكسورى بيايد; و براى همين است كه ياء بعد از واو رسم شده است.
رابعاً: برخى از پديده هاى هجايى مربوط به همزه
آنچه گفته شد مهمترين عواملى بود كه بر تعدد صورتهاى هجايى بعضى از كلمات مهموز و رسم بعضى از آنها به شكل خاص، كمك مى كرد. در كنار آن پديده هاى ديگرى وجود دارد كه مربوط به كلمات معين و يا مجموعه اى از كلمات است كه تحت هيچ يك از ابواب گذشته مندرج نمى شود و انتظار مى رود كه در آينده راجع به آنها بحث شود تا تفسير درستى براى آنها پيدا شود و آنها را نيز در تاريخ همزه و رسم آن در جايگاه خاص خود قرار بدهد.
1. از جمله اين كلمات كلمه (شىء) مى باشد كه در سوره كهف (18/23) با الف نوشته شده به اين شكل: (ولا تقولنّ لشاى);(2) علت اثبات اين الف روشن نيست و توجيهات و اقوال دانشمندان سلف در اين باره، چيزى را به دست نمى دهد; مثلا گفته اند: الف علامت فتحه شين است.(3) يا گفته اند: الف براى فرق گذارى و يا تقويت اضافه شده است.(4) اينها تفسيرهاى قابل قبول و قانع كننده اى نيست ولى نبايد تصور كرد كه در رسم اين كلمه اشتباه شده است; چون على رغم اينكه اين پديده طبق روايات پيشوايان رسم در يك جا از مصحف آمده، مى بينيم كه اين هجاء براى اين كلمه در قرن اول رسم شايعى بوده است به طورى كه روايات و متون بر آن دلالت مى كند. محمد بن عيسى اصفهانى روايت كرده كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانى: المقنع، ص 43.
2. دانى: المقنع; ص 42 و ما رغنى; ص 245.
3. جعبرى: برگ 196 الف.
4. تنسى: برگ 72 ب.

صفحه 372


اين كلمه را در مصحف عبدالله بن مسعود در همه جاى قرآن با الف (شاى) ديده است;(1) و مى بينيم كه رسم اين كلمه در مصحف تاشكند در يازده مورد به همين شكل است.(2) فقط اينها نيست، بلكه در برده هاى قرن اول هجرى اين پديده آشكار است; مثلا در بُرده اى به تاريخ 91 هجرى در دو مورد كلمه (شىء) به شكل (شاى) آمده است.(3) همه اينها دلالت مى كند كه اين شكل هجايى كلمه ميان كاتبان شايع بوده است و اين نمونه كه در رسم عثمانى آمده چيزى جز تعبير از يك واقعيت در رسم اين كلمه نبوده است و اگر اكنون ما نمى توانيم براى آن تفسير و توجيهى پيدا كنيم،(4) كافى است كه فقط آن را بپذيريم.
2. مانند زيادت الف در (شىء) اثبات آن در فعل مجهول (جاء) است. دانى ذكر مى كند كه در مصاحف بلاد خود (منظور بلاد اندلس است) كه طبق مصاحف اهل مدينه رسم شده، چنين ديده است: (وجاى بالنبين) (زمر 39/69) و (جاى يومئذ بجهنم) (فجر 89/23) كه ميان جيم و ياء الف زايده اى قرار دارد.(5) همچنين هجاى فعل (جاء) بر حسب روايت كسايى و ابو حاتم غريب مى نمايد چون كسايى گفته است كه در مصحف ابى بن كعب و ابوحاتم در مصحف اهل مكه ديده اند كه (جاء) به شكل (جيأ) و (جاءتهم) به شكل (جيأتهم) بوده است; و دانى گفته كه اين دو كلمه مطابق بااصل نوشته شده.(6) وقتى بيان كردن ريشه (جاى) آسان نيست، تعليل در رسم (جيأ) به اينكه مطابق با اصل نوشته شده، احتمال بيشترى دارد ولى بر اين اساس كه اين كلمه در زمان قديم چنين تلفظ مى شد: (جيأ) بر وزن (فعل) و اينكه اين شكل نماينده همين تلفظ قديم است نه اينكه بگوييم كسانى كه اين شكل را رسم كرده اند آن را (جاء) تلفظ مى كردند و (جيأ) مى نوشتند. ظهور اين شكل در مصاحف اهل مكه دليل آن نمى شود كه آنها در عصر نسخه بردارى مصاحف چنين تلفظ مى كردند و كاتبان در رسم آن تحت تأثير اين تلفظ قرار گرفته اند; بلكه صورت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانى: المقنع، ص 42 و المحكم، ص 174.
2. در (4/4، 6/38 و 91 و 93، 11/57 و 101، 16/35 و 75 و 89، 18/70، 20/50
3. بنگريد به: دكتر عبدالعزيز دالى: ص 193.
4. پيشتر ديديم كه تخفيف همزه متحرك پس از ياى ساكن در (ييأس) با اثبات الف قبل از ياء (يايس) بود آيا مى توانيم اثبات الف در (شاى) را چنين تعليل كنيم كه تخفيف آن مثل تخفيف (ييأس) با اثبات فتحه بلند پيش از ياء (شاى) است. با اينكه من روايتى را نديدم كه اشاره كند بر اينكه اين كلمه چنين تخفيفى يافته است.
5. المحكم، ص 174.
6. المقنع، ص 66 و بنگريد به: مهدوى: ص 89.

صفحه 373


اين هجاء اگر تفسير و توجيه مزبور درست باشد به قبل از اسلام و سالهاى دور برمى گردد.
3. از پديده هايى كه در نوشتن همزه در رسم عثمانى قابل توجه است، اين روايت درباره حذف علامت جايگزين همزه ميانى پس از فتحه بلند است، خواه اين علامت واو باشد و يا ياء. حذف اين علامت در بعضى از مصاحف همراه با حذف علامت الف كه نماينده فتحه بلند پيش از همزه است، مى باشد. روايت شده كه اين حذف در كلمه (اولياء) در پنج مورد انجام گرفته است: بقره (2/257) (اوليهم الطغوت) و انعام (6/128)(وقال اوليهم) و در همان سوره (آيه 121) (الى اوليهم) و در احزاب (33/6) (الى اوليكم) و فصلت (41/31) (نحن اوليكم)(1) اين كلمات در اين موارد بدون واو و ياء و الف نوشته شده است. همچنين است كلمه (جزاؤه) در سوره يوسف (12/74 و 75) (فما جزاؤه ان كنتم كذبين. قالوا جزاؤه من وجد فى رحله فهو جزاؤه) كه در اين آيه در هر سه مورد (جزاه) با حذف واو نوشته شده است.(2)
دانى اين پديده را چنين تعليل كرده:(3) «حذف الف براى اين است كه الف ميانى و زايد است چون الف براى بناست و نه چيز ديگر. و اما حذف صورت همزه براى اين است كه همزه حرفى است كه به خود قائم است و نيازى به صورت ندارد» و نيز مى گويد:(4) «منظور از حذف صورت همزه در اينجا و نظاير آن، آشكار خواندن همزه است چون در اين حالت از صورت بى نياز است و حرفى كه در حال تخفيف به آن تبديل شود وجود ندارد.»اين تعليل دانى به طورى كه معلوم است مطابق با عقيده او در اصل علامت همزه است و همزه نزد او حرفى از حروف معجم مى باشد «همان گونه كه حروف ديگر محلى از سطر را اشغال مى كنند، همزه نيز بايد چنين باشد و براى آن در كتابت صورتى در نظر گرفته شود»(5) ولى از آنجا كه همزه علامت خاصى در كتابت ندارد، علامتهاى حركات بلند صورت آن قرار داده شده با اينكه آنها در حقيقت علامت همزه نيستند بلكه فقط صورت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دانى: المقنع، ص 37 و المحكم، ص 184 و بنگريد به: ابن وثيق اندلسى: لوح 14 و ما رغنى: ص 220.
2. المقنع، ص 37 و ابن وثيق اندلسى، لوح 14 و ما رغنى: ص 220.
3. المحكم، ص 184.
4. المقنع، ص 37.
5. المحكم، ص 109.

صفحه 374


آن هستند «و حرف مستغنى از صورت است»(1). بنابراين وقتى همزه به حالت تحقيق خوانده شد، قاعده اين است كه صورتى نداشته باشد. دانى درباره حذف صورت همزه مى گويد:(2)«اينكه صورت همزه حذف مى شود براى آن است كه همزه هم مانند ساير حروف قائم به نفس است و نيازى به صورت ندارد».
اگر تفسير حذف الف در اين پديده از نظر تعليل دانى قابل قبول باشد، تعليل او در حذف علامت و يا صورت همزه، براساس نادرستى پايه گذارى شده و آن اينكه همزه علامتى ندارد و به صورت علامتهاى حركات بلند بر سبيل استعاره نوشته مى شود و اين اشاره به جواز تحقيق و تخفيف دارد; در حالى كه همزه در اصل علامت واحدى دارد كه براى نشان دادن آن در هر كجاى كلمه واقع شود، مورد استعمال قرار مى گيرد و آن الف است. مثالهايى كه در آنها همزه با واو يا ياء رسم شده مطابق با لهجه اهل تخفيف است كه در كلام آنها همزه تبديل به حركت بلند و يا صداى لين مى شود و نشان دادن آن با علامتهاى اين حروف به اين جهت نيست كه آنها صورت همزه هستند بلكه از اين جهت است كه آنها علامتهايى هستند كه به صداهايى دلالت مى كنند كه اين علامتها نماينده آنها هستند. به گونه اى كه بيان آن در اول بحث گذشت.
بدين گونه اين مثالها همواره اين پرسش را مطرح مى سازد كه علت حذف علامتى كه همزه در حال تخفيف به آن تبديل شده، چيست؟ در بعضى از مصاحف خطى، مثالهاى ديگرى وجود دارد كه دلالت مى كند كه اين حذف كمياب و يا منحصر به مثالهاى معين نيست مثلا در مصحف تاشكند در سوره بقره (2/257) مى بينيم كه چنين رسم شده: (اولياهم) و كلمه (جزاؤهم) را در سوره آل عمران در دو مورد (3/87 و 136) مى بينيم كه با حذف واو و به شكل (جزاهم) نوشته شده و كلمه (فجزاؤه) در سوره نساء (4/93) به صورت (جزاه) نوشته شده و در سوره فصلت (41/31) كلمه (اوليكم) با حذف واو و الف نوشته شده و در مصحف جامع عمرو در سوره احزاب (33/6) به همين نحو (اوليكم) رسم شده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 181.
2. همان مصدر، ص 182.

صفحه 375


در مثالهاى اخير ديده مى شود كه در بعضى از آنها الف حفظ شده و تنها واو حذف گرديده و در بعضى ديگر علامت الف همراه با واو و ياء حذف شده است. پيش از اين گفتيم كه حذف علامت فتحه بلند وسطى در آن دوره بخصوص امر شايعى بوده، بخصوص هنگامى كه كلمه به خاطراتصال حروف زايد طولانى شود. ولى آمدن بعضى از مثالها با اثبات الف (اولياهم، جزاه) يك تفسير احتمالى را براى اين پديده به وجود مى آورد و آن اينكه احتمال داده مى شود اين كلمات، مطابق با لهجه كسانى كه كلمه مهموز را كوتاه و با قصر مى خوانند، نوشته شده،(1) به گونه اى كه آخر كلمه در تمام حالات اعراب با فتحه بلند ادا مى شود و از اينجاست كه بعضى از مثالها با اثبات الف و بعضى با حذف آن نوشته شده ولى در تلفظ ثابت است.
اينكه روايتى درباره قرائت اين كلمات با قصر وارد نشده (تاآنجا كه ما مى دانيم) مانع از آن نيست كه اين قرائت در ميان گروههايى از اهل حجاز شايع بوده باشد و از همين جهت رسم اين كلمات بر حسب لهجه آنها بوده و اين مربوط به زمانى مى شود كه هنوز قرآن كريم نازل نشده بود و چون كاتبان خواستند مصاحف را بنويسند همين صورتهاى معروف كلمات را به كار بردند و تغيير تلفظ آنها را در نظر نگرفتند.
علاوه بر اينكه اين لهجه مربوط به بعضى از عربهاست، قصر كلمه ممدود در بعضى از قرائتها در مثالهاى مشابه آمده است. فراء مى گويد: «قول خداوند: (واتبعت ملة آباءى) (يوسف 12/38) با همزه و ياء آمده و اصحاب ما از اعمش چنين نقل كرده اند: (ملة اباى ابراهيم) و (دعاى الاّ فرارا) (نوح 71/6) كه با نصب ياء خوانده است چون او همزه را ترك مى كند و ممدود را با قصر مى خواند و مانند (محياى و هداى) مى شود.» بنابراين، بعيد نيست كه آنچه ما در تفسير اين پديده گفتيم درست باشد.
خامساً: همزه وصل در رسم عثمانى
از چيزهايى كه از لحاظ تلفظ و كتابت مربوط به موضوع همزه است، همزه وصل مى باشد كه در اول بعضى از كلمات مى آيد چون زبان در لغت عربى نمى تواند با ساكن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن عقيل مى گويد: «ميان بصريها و كوفيها اختلافى در جواز قصر كلمه ممدود و به سبب ضرورت، وجود ندارد ولى در جواز مدّ كلمه مقصور اختلاف دارند.» (بنگريد به: حاشية الخضرى على شرح ابن عقيل، چاپ ششم، 1345 هـ = 1929 م، چاپخانه الازهر، مصر، ج 2، ص 152 و نيز بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: القراءات القرآنيه، ص 185.

صفحه 376


شروع كند و حرفى كه در آغاز كلمه قرار مى گيرد حتما بايد حركت داشته باشد. بعضى از الفاظ از اسم و فعل به گونه اى هستند كه اول آنها با سكون بنا شده است و چون عربها بخواهند آنها را تلفظ كنند همزه متحركى در اول آنها مى آورند. اين كلمات كه در اول آنها همزه وصل اضافه مى شود ممكن است اسم يا فعل باشند به اضافه يك حرف كه به اول آن نيز همزه وصل افزوده مى شود به ترتيبى كه ابن جنى گفته است:
همزه وصل به فعل در دو مورد اضافه مى شود: يكى ماضى و آن هنگامى است كه تعداد حروف از چهار تا بيشتر باشد و اول آن همزه باشد; اين همزه همزه وصل خواهد بود; مانند: اقتدر، انطلق، استخرج، احمرّ، اصفارّ. دوم فعل امر از هر فعلى كه حرف مضارع آن مفتوح و مابعد آن ساكن باشد; مانند: يضرب، يقتل، ينطلق، يقتدر كه فعل امر آنها مى شود: اضرب، اقتل، انطلق و اقتدر.
واما زيادت همزه وصل در اسم، آن نيز بر دو قسم است: يكى مصدرهاست و ديگر بعضى از اسماى غير مصدر است. اسماى مصادر عبارتند از: هر مصدرى كه در اول فعل ماضى آن همزه وصل باشد و در اول خود آن نيز همزه اى واقع شده باشد كه چنين همزه اى، همزه وصل خواهد بود; مانند: اقتدر اقتداراً و اشتغل اشتغالا و استخرج استخراجاً.
و اما اسمايى كه مصدر نيستند ولى در اول آنها همزه وصل آمده، آنها ده اسم هستند و عبارتند از: ابن، ابنة، امرؤ، امرأة، اثنان، اثنتان، اسم، است، ابنم، (به معناى ابن) ايمن در سوگند.
و اما تنها حرفى كه در اول آن همزه وصل آمده است، لام تعريف است; مانند الغلام، الجارية، القائم و القاعد.(1)
بايد ديد طبيعت اين همزه از لحاظ صدا چيست؟ خليل مى گويد: الفى كه در (اسحنكك و اقشعرّ و اسبكر) وجود دارد از اصل بناى كلمه نيست، بلكه اين الفها در افعال و مانند آنها اضافه شده تا الف تكيه گاه و نردبانى براى زبان در جهت اداى حرف اصلى كلمه باشد چون وقتى زبان براى تلفظ حرف ساكن رها مى شود، احتياج به الف وصل پيدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بعضى از پژوهشگران معتقدند كه اصل همزه در (أل) همزه قطع است (بنگريد به: برجشتراسر: ص 29 و جان كانتينو: ص 185 و دكتر كمال محمد بشر: دراسات فى علم اللغة، قسمت 1، ص 173-168 جز اينكه به مرور زمان با آن معامله همزه وصل شده است.

صفحه 377


مى كند.(1)
خليل در اينجا اصطلاح (الف وصل) را به كار مى برد. سيبويه نيز همين اصطلاح را در جايى به كار برده كه حروف اوايل افعال مزيد فيه ساكن باشد. او مى گويد: «نون ساكن به اول فعل ملحق مى شود و به جهت ابتداى كلمه، الف وصل به آن لازم مى افتد و حرف به اين صورت درمى آيد: انفعل ينفعل»(2) مبرّد نيز همين اصطلاح را به كار مى برد ولى تصريح مى كند كه الف همان همزه است. او مى گويد:(3) «الف وصل همان همزه است كه كلام بعدى آن قابليت آغاز كردن ندارد چون اول آن ساكن است و ابتداء به ساكن امكان ندارد; لذا اين همزه اضافه شده تا كلام را به ما بعد آن وصل كند; و اگر پيش از آن كلامى بوده باشد، ساقط مى شود چون كلام قبلى تكيه گاه ساكن مى شود و نيازى به الف نيست و وجهى براى دخول آن وجود ندارد; و همين گونه است اگر حرف بعد از آن به هر دليلى متحرك شود، در اين صورت الف ساقط مى گردد چون حركت بعدى، از وجود آن بى نياز مى كند چون ابتدا به آن ممكن است و الف تنها در هنگام ضرورت وارد مى شود».
پيش از اين گفتيم كه اصل نام صداى همزه همان الف است و اشاره كرديم كه به كارگيرى اصطلاح «همزه» براى دلالت بر حرف قديمى الف، اصطلاح جديدى است; و اينكه خليل و سيبويه و مبرد به همزه وصل، الف وصل اطلاق مى كنند منظورشان همان همزه است كه سخن مبرد آن را توضيح مى دهد آنجا كه مى گويد: الف وصل همان همزه است و به نظر مى رسد كه اصطلاح «همزه وصل» جديد است و جايگزين اصطلاح «الف وصل» شده همان گونه كه همزه در جاى الف نشسته است. پيش از اين گذشت كه ابن جنى هم اصطلاح «همزه وصل» را به كار برده است. و به نظر مى رسد كه سخن مبرد مبنى بر اينكه الف وصل همان همزه است، راه را براى استخدام اصطلاح «همزه وصل» باز كرده، ولى تعيين تاريخ معينى براى اين استعمال آسان نيست.
از چيزهايى كه دلالت دارد بر اينكه اين صداى مخصوص كه براى تلفظ كلمه اى كه اول
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كتاب العين، ج 1، ص 54.
2. الكتاب، ج 2، ص 332.
3. المقتضب، ج 2، ص 87 البته اصطلاح الف وصل را در جاهاى ديگر نيز به كار برده است. بنگريد به: ج 1 ص 32 و 33 و 163.

صفحه 378


آن ساكن است به كار گرفته مى شود، همزه است، اين است كه علاوه بر تصريح علماى گذشته، در كتابت عربى قديم به طورى كه در رسم عثمانى و بعضى از سنگ نوشته ها آمده، اين صوت را با علامت همزه تحقيق شده نوشته اند و اين مطابق با درك كاتبان قديمى است كه بر اساس حسّ لغوى خود پيش از آنكه علماى لغت در اين باره سخنى بگويند و كتابى بنويسند، طبيعت اين صوت را درك كرده اند و دانسته اند كه آن همزه است و علامت الف را جهت دلالت بر آن به كار برده اند.
از آنجا كه قاعده مرسوم در كتاب عربى اين است كه غالبا كلمه را به صورت تلفظ آن با در نظر گرفتن ابتداء و وقف مى نويسند، انتظار چنين بود كه همزه وصل در تمام مواردى كه اضافه شده است، نوشته شود چون تنها در حالت ابتداء تلفظ مى شود كه كتابت بر اساس آن استوار است ولى سابقا بيان كرديم كه رسم همان گونه كه بر وصل جارى مى شود بر وقف هم جارى مى شود و از آنجا كه همزه وصل در تلفظ با كلام متصل ساقط مى گردد، (چون حركت آخر كلمه قبل از همزه در تلفظ به حرف ساكن نقش همزه وصل را ايفا مى كند) لذا مى بينيم كه در بعضى از موارد از رسم هم حذف شده و كتابت بر اساس وصل انجام گرفته است.
علماى رسم گفته اند كه اختلافى در اين نيست كه الف وصل چون در تلفظ ساقط شود در كتابت رسم مى گردد مگر در پنج مورد كه در آنها در تمام مصاحف در كتابت هم ساقط شده است. آن پنج مورد عبارتنداز:(1)
1. بعد از باء در (بسم الله) حذف مى شود; البته وقتى كه به (الله) اضافه شود و اگر به غير اين كلمه اضافه شود حذف نمى گردد; مانند: (باسم ربك) و مانند آن; و الف در آن رسم مى شود و در اين اختلافى وجود ندارد.
2. همچنين الف وصل حذف مى شود در جايى كه همراه با لام تعريف باشد و لام ديگرى بر كلمه داخل شود و در خط به آن متصل گردد; مانند: (لله، للدار، للذى) و مانند آن.
3. و نيز بعد از واو و فاء كه وارد فعل امر از ماده (سؤال باشد حذف مى شود; مانند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مهدوى: ص 116ـ 117 و دانى: المقنع، ص 29ـ 30 و سليمان بن نجاح: لوح 3 و ابن وثيق اندلسى: لوح 2 و عقيلى: لوح3.

صفحه 379


(وسئلوا، فسل)
4. بعد از واو و فاء در امرى كه فاءالفعل آن همزه باشد; مانند: (وأتوا، فأتوا) و مانند آن و اگر كلمه «ثم» يا مانند آن از كلماتى كه كلام را جدا مى كند و سكوت بر آن جايز است واقع شود، بدون خلاف همزه را اثبات مى كنند; مانند (ثم ائتوا، قال ائتوا) و نظير آنها.
5. پس از همزه استفهام، و اين در حالى است كه همزه وصل مكسور باشد; مانند: (اصطفى، اتخذتم) و اگر مفتوح باشد مانند (ءالله و ءالذكرين) در اين حالت بعضيها عقيده دارند آنچه كه رسم شده الف استفهام است; و بعضيها عقيده دارند كه آن الف وصل است.
در رسم عثمانى الف وصل از كلمه (ابن) حذف نشده خواه صفت باشد يا خبر. و كاتبان مصاحف بر اثبات الف وصل در (عيسى ابن مريم) و (المسيح ابن مريم) در هر كجاكه واقع شوند، اجماع كرده اند. اين در حالت نعت است و در حالت خبر نيز الف را اثبات كرده اند; مانند: (وقالت اليهود عزيرٌ ابن الله و قالت النصرى المسيح ابن الله) (توبه 9/30)(1).
حذف الف وصل در اين پنج مورد به خاطر پيروى از تلفظ است و كلمه بر اساس وصل نوشته شده است ولى وقتى مثالهاى حالت سوم را ملاحظه مى كنيم و آن مربوط به فعل امر از ريشه (سؤال) است، مى بينيم كه همزه وصل در وصل و ابتداء از اين كلمه ساقط مى شود خواه فاء و واو داشته باشد يا نداشته باشد. چون اول فعل امر (سل) ساكن نيست تا ناطق در تلفظ آن احتياج به چيزى داشته باشد و آن مانند صيغه امر از ماده (أمر و أكل) است كه با حذف همزه مى آيد (مر و كل). دليل مطلب اين است كه صيغه امر از (سأل) با وجود اينكه مجرد از فاء و واو است، در مصحف در سوره بقره (2/211) (سل بنى اسرائيل) و در سوره قلم (68/4) (سلهم ايّهم بذلك زعيم) بدون الف رسم شده است. بنابراين بهتر اين بود كه اين مثالها را در رديف مواردى كه الف وصل در آنها حذف مى شود، ذكر نمى كردند.
در مثالهاى ديگر، الف وصل به خاطر پيروى از تلفظ كلمه حذف شده است. ولى علت چيست كه حذف اين علامت در كلمه اى مقبول و مستعمل مى شود ولى در كلمه ديگر نمى شود؟ به نظر مى رسد كه عادت و كثرت استعمال در شيوع صورتهاى بعضى از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مصادر پيشين. در بقاياى مصحفى كه در دارالكتب المصريه به شماره (115 مصاحف) نگهدارى مى شود و با خط كوفى درشت روى پوست نوشته شده و به روش ابوالاسود نقطه گذارى شده است، كلمه ابن در سوره مائده (5/78) بدون الف آمده است (و عيسى ابن مريم)

صفحه 380


كلمات به شكل معين، تأثير كرده است و حذف الف از (بسم الله) و اثبات آن در (باسم ربك) و مانند آن، تنها براى شيوع حذف الف در مورد اول و عدم حذف آن در موارد ديگر است و همزه در تلفظ هر دو ساقط مى شود. همچنين گاهى كاتب به چيزى توجه مى كند كه به سبب تلفظ كلمه در مقام درج يا اتصال بعضى از حروف عارض مى شود و گاهى هم اصل اثبات علامت همزه را در حال تلفظ كلمه اى كه در اول كلام ابتداء به ساكن است، در نظر مى گيرد.
بنابراين، اختلافى كه ميان پيشوايان علوم عربى درباره اثبات يا حذف علامت همزه وصل در (باسم) در غير صيغه (بسم الله) مانند: (باسم ربك) يا (باسم الرحمن) وجود دارد، موردى ندارد. كسايى و اخفش گفته اند كه حذف مى شود و فرّاء گفته حذف نمى شود مگر در (باسم الله الرحمن الرحيم)(1) و صولى گفته است:(2) كسايى حذف الف در مثل (باسم الخالق) و (باسم الرحمن) را جايز دانسته و كسان ديگر جايز ندانسته اند مگر در (بسم الله) و همين قول مورد عمل و بهتر است.
به نظر مى رسد تعليلى كه خليل براى اين پديده گفته و رازى آن را نقل مى كند، در قسمت اول درست است ولى قسمت دوم آن درست نيست. فخر رازى از خليل نقل مى كند كه گفته است:(3) «علت اينكه الف در (بسم الله) حذف شده اين است كه اين همزه به جهت امتناع ابتداء به سين ساكن بر اين كلمه داخل شده است و چون باء به كلمه اسم ملحق شد جايگزين الف گرديد و در خط ساقط شد; و اينكه در(اقرء باسم ربك) ساقط نشده به اين جهت است كه باء در اينجا جايگزين الف نشده همان گونه كه در (بسم الله) جايگزين شده بود به دليل اينكه حذف باء در (اقرء باسم ربك) با بقاى معنا ممكن است. چون اگر بگويى: (اقرء اسم ربك) معنا درست است ولى اگر باء از (بسم الله) حذف شود معنا جور درنمى آيد. بنابراين، فرق ميان آنها معلوم شد.»
اين تعليل كه با حذف باء در (باسم ربك) معنا درست است ولى در (بسم الله) درست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابوحيان: البحر المحيط، مجلد 1، ص 16 و بنگريد به: فرّاء: معانى القرآن، ج 1، ص 1 و ابن خالويه: اعراب ثلاثين سوره، ص 9 و 10.
2. ادب الكتاب، ص 35 و 36.
3. مفاتيح الغيب، ج 1، ص 57.

صفحه 381


نيست و وجود باء در اينجا لازم است، قانع كننده نيست و بر پايه درستى استوا رنشده است. پس معلوم شد كه اين پديده هيچ علتى ندارد و فقط از روى عادت و شيوع روش خاص در رسم بعضى از كلمات است. چون همزه در هر دو مثال ساقط شده ولى كاتبان در يكى از آنها از تلفظ تبعيت كرده اند و در ديگرى اصل رسم را قبل از اتصال به ياء در نظر گرفته اند.
در زمينه رسم همزه وصل مثال ديگرى وجود دارد كه در آن تلفظ كلام به صورت متصل، در اثبات و يا حذف همزه وصل مؤثر است و آن كلمه (الايكه) است. دانى مى گويد: در تمام مصاحف چنين نوشته شده: (اصحب ليكة) (شعراء 26/176) و (ص 38/13) كه نه قبل از لام و نه بعد از لام الفى نوشته نشده است، ولى در سوره حجر (15/78) و سوره ق (50/14) با الف و لام و به صورت (اصحب الايكة) نوشته شده است.(1)
به نظر مى رسد آنچه كه باعث پيدايش اين شكل در رسم اين كلمه شده، تخفيف همزه مفتوح بعد از لام ساكن است كه همزه از لفظ ساقط شده و فتحه كوتاه آن به لام متصل گرديده و اين تخفيف مشهور است و ورش آن را از نافع روايت كرده است.(2) ابوعلى فارسى گفته است: اينكه نافع حركت همزه متحرك را به لام معرفه منتقل كرده، مانند (الارض و الاخر و الاسماء) و صورت همزه را حذف نموده است، اين يك قياس مستمر در همزه متحرك در حالت تخفيف است كه پيش از آن حرف ساكنى غير از الف قرار گرفته باشد. خواه همه اينها در يك كلمه باشد، مانند (الخبء فى السموات) و يا در دو كلمه جداگانه باشد، مانند: (قدافلح، من اله) وقتى همزه تخفيف پيدا كرد و حذف شد و حركت آن به لام معرفه ساكن منتقل گرديد، در اينجا دو روش وجود دارد: بعضيها همزه وصل را حذف مى كنند و مى گويند: (لَحمر) و بعضيها آن را حذف نمى كنند اگرچه ماقبل آن حركت داشته باشد ومى گويند: (اَلَحمر)(3).
از آنجا كه تخفيف همزه به تنهايى در سقوط الف وصل در (الايكه) كافى است، اضافه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المقنع، ص 21 و بنگريد به: فراء: معانى القرآن، ج 1، ص 88 و مهدوى: ص 106.
2. بنگريد به: دانى: التيسير، ص 35 و دمياطى، ص 59.
3. الحجة، ج 1، ص 297.

صفحه 382


شدن كلمه (اصحاب) به آن در همه موارد، سقوط همزه وصل را در لفظ حتمى مى سازد و در سقوط همزه وصل و سقوط همزه بعد از لام در آن دو مورد، رسم بر اساس لفظ بوده است ولى در دو مورد ديگر، اين كلمه اصل خود را حفظ كرده است و اين بدان معناست كه اين كلمه در چهار مورد يك معنا دارد و به يك صورت تلفظ مى شود بدون آنكه به رسم آن در دو مورد بر اساس اصل كلمه و در دو مورد بر اساس لفظ، توجهى بشود. ولى ابن كثير و نافع و ابن عامر در سوره شعراء و سوره ص آن را (اصحاب لَيكة) با لام مفتوح و بدون همزه بعد از آن و نه الفى قبل از آن خوانده اند، ولى بقيه با الف و لام همراه با همزه و كسره تاء خوانده اند و در دو مورد ديگر كه در سوره حجر و سوره ق آمده همه به همين صورت خوانده اند، ولى ورش در اين دو جا مطابق با اصل، حركت همزه را بر لام منتقل مى كند.(1)
قرائت اولى گويا به اين مطلب اشاره داردكه كلمه در اين موارد به معنايى غير از معناى آن در قرائت دوم دلالت مى كند و لذا گفته شده (ليكة) نام قريه و (الايكة) نام شهر است و فرق ميان آنها شبيه فرق ميان (بكه) و (مكه) است(2).
فراء معتقد است كه كلمه (الايكة) در تمام قرآن به يك معنا دلالت مى كند خواه تاى آن را مفتوح بخوانيم يا مجرور. او در كتاب معانى القرآن مى گويد:(3) «قول خداوند (الايكة) (حجر 15/78) را اعمش و عاصم و حسن بصرى در تمام قرآن با همزه خوانده اند. اهل مدينه نيز به همين شكل خوانده اند مگر در سوره شعراء و سوره ص كه در اين دو مورد بدون الف و لام و بدون جرّ تاء خوانده اند ما فكر مى كنيم ـ و خدا داناتر است ـ اين كلمه در آن دو مورد با ترك همزه نوشته شده و الف به خاطر متحرك بودن لام ساقط گرديده است; پس سزاوار اين است كه با الف و لام خوانده شود چون بنابر هر دو قول موضع واحدى است و (ايكه) به معناى جنگل است.» سخن فراء را اين مطلب تاييد مى كند كه (الايكة) در قرائت عبدالله در تمام موارد با الف و لام آمده است.(4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن مجاهد: ص 473 و دانى: التيسير، ص 166.
2. جعبرى: برگ 200 ب و جامع الكلام از يك مؤلف ناشناخته، برگ 22 الف.
3. ج 2، ص 91.
4. بنگريد به: ابن ابى داود: ص 66.

صفحه 383


اين بود مهمترين مسايل مربوط به همزه در زبان عربى عمومى و رسم عثمانى خصوصا، و نيز عواملى كه در رسم آن اثر گذاشته و سبب شده است كه بعضى از كلماتِ مهموز به چند صورت و يا به طريق خاصى نوشته شود; به اضافه بعضى از پديده ها كه نتوانستيم در آنها به تفسير قاطعى برسيم چون ابزار لازم جهت رسيدن به آن اندك بود و يا اصلا نبود; و لذا در اين موارد در انتظار بحثهايى هستيم كه در آينده آنها را روشن سازد.
بررسى هجاى همزه به صورتى كه گذشت اين فرصت را داد كه به يك تصور عمومى برسيم و آن اينكه رسم همزه در مصحف مطابق با لغت و قرائت اهل حجاز در تسهيل و تخفيف همزه انجام گرفته است. و دلايل بسيارى بر آن دلالت كرد; مانند اجماع دانشمندان سلف بر اينكه تخفيف همزه در غير اول كلمه از ويژگيهاى اهل حجاز بوده، به اضافه روايات متواتر كه دلالت داشت بر اينكه اصل قرائت اهل مدينه بر تخفيف و ترك همزه بوده است. علاوه بر اينها خود رسم مصحف بر اين روش در رسم همزه دلالت دارد. گامهايى كه در اين بررسى برداشته شد، دو مطلب را در نشان دادن همزه در كتابت عربى روشن ساخت: يكى كتابت همزه به صورت الف در تمام موارد بنابر لهجه كسانى كه همزه را آشكار مى كنند، و دوم كتابت آن در غير اول كلمه بنابر لهجه اهل تخفيف به صورت واو و ياء و حركت بلند. البته در اول كلمه به صورت الف رسم مى شود چون جاى تخفيف نيست.
اين مبحث كه مخصوص بررسى همزه بود، نسبت به مبحثهاى ديگر صفحات بيشترى را اشغال نمود و اين بدان جهت بود كه طبيعت مشكل همزه وسعى دريافتن تفسير و توجيه جامعى براى آن، سبب شد كه اين موضوع را با اين گستردگى بررسى كنيم تا تمام پديده هاى مربوط به همزه را در برگيرد. با اين وجود آنچه گذشت تنها موضوعات عمومى و پديده هاى روشن مشكل همزه بود، و اگر مى خواستيم تمام مثالهاى پديده هاى مربوط به رسم همزه را مورد بحث قرار بدهيم، تعداد صفحات اين مبحث چند برابر مى شد ولى ما به مثالهايى اكتفا كرديم كه از ذكر مثالهاى ديگر بى نياز مى كرد.
شايد گوناگونى آراء مختلف در همزه در جهت صدا و كتابت كه دور از واقعيت اين مشكل هستند، بررسى بعضى از جوانب آن را حتمى مى كند تا به انديشه درست برسيم.

صفحه 384


وسعت موضوع همزه و مسايل مربوط به آن باعث شد كه احيانا اين بحث عمق بيشترى پيدا كند تا جوانب گوناگون آن را دربرگيرد.
با اين وجود، رسيدن به تفسير درست اين مشكل كه قسمت زيادى از تلاشهاى علما را در طول قرون به خود اختصاص داده و شامل رسم عثمانى و هجاى املايى است، به تنهايى مى تواند دليل محكمى بر افزونى صفحات اين بحث باشد تا بتوانيم به آن تفسير دست يابيم. اميدواريم كه صفحات گذشته در رسيدن به آن تفسير سهمى داشته باشد.


صفحه 385


مبحث پنجم

كلمه از لحاظ رسم

در مباحث پيشينِ اين فصل علامتهاى حروف صامت و حركات بلند و مسايل مربوط به آنها را به صورت تحليلى بررسى كرديم و در اين بحثها هر حرف را يك واحد مستقل دانستيم، ولى اين روش تنها براى آسان كردن بحث بود; چون در هيچ يك از لغات، حروف را به صورت مستقل تلفظ نمى كنند، بلكه كلام از يك سلسله حروف متصل تشكيل مى يابد، تا جايى كه تعيين فاصله ميان حروف دشوار است. ولى آيا اين سلسله كلامى در لغتهاى مختلف از لحاظ حروفى كه از آنها تشكيل شده است، به واحدهايى تقسيم مى شود كه متكلم وجود آنها را حسّ كند يا نه؟ شك نيست كه در هر جمله اى از هر نوع آن باشد، تعدادى واحد صوتى طبيعى پيدا مى شود و اين واحدها اقسام گوناگونى دارند كه يكى از روشن ترين اقسام آن تقسيم جمله به مقطعهايى است كه هر كدام يك واحد به حساب مى آيد.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: فندريس: ص 84.

صفحه 386


در لغت عربى به هنگام تلفظ، مجموعه هايى از مقاطع وجود دارد كه هر مجموعه اى از مقاطع گوناگونى تشكيل مى شود كه بعضى از آنها به بعضى ديگر پيوسته است و بعضى با بعضى ديگر منسجم شده است و همين موجب اتصال آنها به حساب مى آيد; و بدين گونه كلام عربى به مجموعه هايى از اين مقاطع تقسيم مى شود و هر مجموعه اى را در اصطلاح، كلمه مى گويند. كلمه در واقع بخشى از كلام است كه عادتاً از يك و يا چند مقطع كه به هم پيوسته اند تشكيل شده است و در اثناى تلفظ از هم جدا نيست، ولى در مقام شنيدن از هم تشخيص داده مى شود، و بدون شك معانى مستقل آنها در هر زبانى باعث تشخيص آنها مى گردد.(1)
بنابراين، محل مناسب براى بررسى واقعگرايانه علامتهاى حروف، موقع قرار گرفتن آنها در كلمه است. ولى در عين حال كه همه متفق هستند بر اينكه كلام از مجموعه هايى از حروف تشكيل شده كه به آنها كلمه گفته مى شود، با اين وجود پيدا كردن معيار مشخص و تعريف جامع براى كلمه دشوار است; چون تعريف كلمه به پيروى از بناى صرفى آن در زبانهاى گوناگون، متنوع است;(2) همچنين مفهوم كلمه از نظر كتابت با مفهوم آن از نظر حروف و صرف و نحو و لغت فرق دارد; زيرا كه املاء، يك نظام لغوى قائم به ذات است; مانند نحو و صرف و لغت. ديگر اينكه عرف آن را با شكل معين خود وضع كرده و به بحثهاى لغوى كه مربوط به آن مى شود توجهى نكرده است، تا جايى كه شما در كتابت عربى يك جمله كامل را از لحاظ رسم متصل به هم مى بينيد; مانند (سنستقبلهم) و در مقابل كلمه اى را مى بينيد كه تمام حروف آن جدا از يكديگر است; مانند: (داود) و (وزارة)(3).
ولى مشكل بحث در اتصال حروف در بعضى از كلمات، مانند: (سنستقبلهم) و جدايى آن در بعضى ديگر، مانند (داود) يا (وزارة) نيست; چون اتصال و انفصال حروف تابع نظام كتابت عربى است كه در آن شش حرف وجود دارد كه مى توان آنها را مستقل يا متصل به حرف قبلى نوشت ولى نمى توان آنها را به حرف بعدى وصل كرد; و آنها عبارتند از: الف،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دكتر ابراهيم انيس: الاصوات اللغويه، ص 162ـ 163.
2. فندريس: ص 122 و دكتر تمام حسان: مناهج البحث، ص 225 و درباره تعريف كلمه به همين مصادر رجوع شود به ترتيب: ص 124 و ص 228-226.
3. دكتر تمام حسان: مناهج البحث، ص 232.

صفحه 387


دال، ذال، راء، زاء، واو. اين شش حرف به حرف قبلى وصل نمى شوند اگرچه در يك كلمه باشد.(1) بلكه مشكل بحث وقتى خود را نشان مى دهد كه چند كلمه (كه از لحاظ تعريف نحوى به آنها كلمه گفته مى شود) متصل به هم بيايد; مثلا مثال سابق كه يك جمله كامل را تشكيل مى دهد، از چند كلمه درست شده است: سين در اول آن به يك معنايى دلالت مى كند بنابراين سين خود يك كلمه است و ضمير (هم) در آخر آن به يك معنايى دلالت مى كند و يك كلمه است ولى اين ضمير از نظر كتابت جزيى از كلمه است و كلمه مستقل نيست(2) بنابراين، تعريفى كه نحويها براى كلمه گفته اند و آن را لفظى معرفى كرده اند كه بر معنايى مستقل در وضع دلالت مى كند و داراى سه نوع است: اسم و فعل و حرف(3) يا تعريفهاى مشابه آن، بر تعيين اساسى براى حجم كلمه در كتابت كمك نمى كند; زيرا مى بينيم كه باى جرّـ و بسيارى از حروف معنا دار ديگرـاز لحاظ نحوى كلمه است و مى دانيم كه آن در كتابت فقط متصل به حرف بعدى نوشته مى شود; همچنين كلماتى مانند: (الرجل) و (الغلام) كه الف و لام تعريف دارند بر دو معنا دلالت مى كنند: يكى تعريف و ديگرى معرفه; در حالى كه هم از لحاظ تلفظ و هم از لحاظ كتابت يك كلمه محسوب مى شود، ولى از لحاظ نحوى دو كلمه است چون مركب است از (ال) كه دلالت بر تعريف مى كند و بنابراين يك كلمه است چون معنا دارد و كلمه تعريف شده كه آن هم يك كلمه ديگر است.(4)
سيبويه در باب «تعداد حروفى كه كلمه از آن تشكيل مى شود» چگونگى كلمه عربى را از لحاظ تعداد حروفى كه از آن تشكيل مى شود بيان كرده است. كمترين حرفى كه كلمه از آن تشكيل مى شود يك حرف است; از جمله آنها حروفى هستند كه قبل از كلمه ديگر واقع مى شوند; مانند: واو عطف، فاى عطف، كاف جرّ، لام اضافه، باى جرّ، واو قسم، تاى قسم، سين استقبال، الف استفهام و لام قسم. و نيز حروفى هستند كه بعد از كلمه ديگر واقع مى شوند; مانند: ضمير كاف در (رايتك) و تاء در (فعلتُ) و هاء در (عليه) و نظاير آنها.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن درستويه: ص 22 و دانى: المحكم، ص 28.
2. دكتر تمام حسان: اللغة العربيه معناها و مبناها، ص 112.
3. ابن يعيش: ج 1، ص 18 و بنگريد به: فخر رازى: ج 1، ص 8 و ابن منظور: ج 15، ص 428 و دكتر تمام حسان: مناهج البحث، ص 256-225.
4. بنگريد به: ابن يعيش: ج 1، ص 19.

صفحه 388


سپس مى گويد: بدان كه آنچه در كلام با حروف اندك آمده چيزى از آن بر ما پوشيده نيست مگر تعدادى كه اهميتى ندارد.(1)
آنگاه سيبويه مى گويد: بعضى از كلمات با دو حرف آمده اند و اسم و فعل نيستند و مانند واو و فاء هستند. اين نوع كلمات بيشتر دو حرفى هستند تا يك حرفى; مانند: ام، او، هل، لم، لن، ان، ما، لا، ان، كى، بل، قد، لو، الف و لام تعريف، مذ، فى و عن. و از اسمهايى كه بر دو حرف آمده گاهى معرب است; مانند (يد) و (دم) و گاهى غير معرب است; مانند: زا، ذه، هو، هى، كم، من، قط، مع، اذ، مه و صه.(2)
او سپس از كلماتى صحبت مى كند كه بيش از دو حرف دارند، و مى گويد:(3) كلماتى كه بر سه حرف آمده اند از تمام انواع كلمه بيشترند، چه اسم و چه فعل و چه غير آنها، خواه مزيد فيه باشد يا غير مزيد فيه ؤ و اين كثرت براى آن است كه گويا سه حرفى بودن كلمه در مقام اول است و لذا در كلام بيشتر است و بعد از آن كلمه هاى چهارحرفى سپس پنج حرفى قرار دارد و كلمات پنج حرفى اندك هستند كه البته در فعل وجود ندارد و براى جمع شكسته نمى شود چون در نهايت كثرت است و لذا بسيار ثقيل است، بنابراين پنج حرفى از لحاظ كثرت در آخر قراردارد، پس كلمات يا سه حرفى يا چهار حرفى و يا پنج حرفى است و كمى و زيادت ندارد و پنج حرفى از همه كمتر است; و اگر بر سه حرفى حروف زوايد افزوده گردد تا هفت حرف مانعى ندارد و آن نهايت كار است; مانند: (اشهيباب) و آن ميان سه تا هفت حرف دور مى زند و كلمه چهار حرفى هم به اين تعداد مى رسد; مانند (احرنجام) و كلمه جز در اين دو مصدر به حرف هفت نمى رسد. و اما كلمات پنج حرفى با حروف زوايد به شش حرف مى رسند; مانند: (عَضْرَ فوط) و به هفت حرف نمى رسند همان گونه كه كلمات سه حرفى و چهار حرفى مى رسيدند; چون كلمه پنج حرفى نمى تواند فعل باشد و در نتيجه مصدر ندارد. تعداد حروف كلمات به اين نحو بوده كه گفته شد».
او سپس كلماتى را كه حروف آنها سه يا بيشتر است، بخصوص آنها كه معرب نيست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الكتاب، ج 2، ص 304 و نيز درباره تعداد حروف كلمات عربى رجوع شود به: قلقشندى: ج 3، ص 147-145.
2. الكتاب، ج 1، ص 309-305.
3. همان مصدر، ج 2، ص 310-309.

صفحه 389


برشمرده; به اين ترتيب: على، الى، حتى، حسب، غير، سوى، كل، بعض، مِثْل، بَلْهَ، قِبَل، نَوْل، اذا، لكن، سوف، قَبل، بعد، كيف، اين، متى، حيث، خلف، امام، قدام، فوق، ليس، اى، انّ، ليت، لعلّ، عسى، لدن، لدى، دون، قبالة، بلى، نعم، بَجَل، اذن، لمّا، لوما، لولا، أما، ألا، كلا، انّى. سپس مى گويد: ما از اين سه تا يك حرف يا دو حرف را نوشتيم و در آن اشكال است»(1).
ملاحظه مى شود كه سيبويه اصطلاح (حرف) را به طور نامشخصى استعمال مى كند. شايد منظور او در اينجا همان علامتهاى نوشتارى و يا حروفى كه علامتهاى نوشتارى دارند باشد; به آن صورتى كه در فصل مربوط به تعداد حروف عربى تعبير آورد. مثلا باى جرّ نزد سيبويه يك حرف است ولى (فى) دو حرف است. در حقيقت باى جرّ در مثل (بالبيت) از يك حرف صامت و يك كسره كوتاه تشكيل يافته و (فى) نيز به همان نحو است جز اينكه كسره آن بلند است و در رسم الخط با علامت ياء نشان داده شده است و اين مطلب در جايى كه (فى) در سياق واقع شود روشن مى گردد; مانند: (فى البيت) كه در اينجا مانند باء در (بالبيت) تلفظ مى شود; چون كسره بلند وقتى در يك مقطع بسته قرار گيرد، كوتاه مى شود و (فى) مانند باى جرّ از يك حرف صامت و يك كسره كوتاه تشكيل مى يابد.
در فصل مقدماتى به تاريخ تطور اتصال علامتهاى حروف عربى و نيز حروفى كه قابليت اتصال دارد و حروفى كه اين قابليت را ندارد، اشاره كرديم كه(2) نظامى كه كتابت عربى در وصل حروف يا كلمات به آن رسيده، ثمره تطور چند قرن است و تقريبا حدود يك قرن پيش از رسم عثمانى، اين شيوه خاص جا افتاده است همان گونه كه آن را در نقش حرّان مى يابيم (568 م).
دانشمندان علوم عربى تصريح كرده اند كه شايسته براى هر كلمه اى اين است كه از كلمه قبلى و بعدى جدا نوشته شود تا هر لفظى به تنهايى و جداگانه به معناى خود دلالت كند.(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الكتاب، ج 2، ص 312-310.
2. يك روايت عربى قديمى (به فصل مقدماتى رجوع شود) مى گويد: سه نفر از قبيله طى حروف تقطيع شده و موصوله را وضع كردند و روايت ديگرى (بنگريد به ابن عبدربّه: ج 4، ص 157) مى گويد: فرزندان اسماعيل خط را به صورتى وضع كردند كه حروف به هم وصل مى شد تا اينكه نبت و هميسع و قيذر آنها را از هم جدا كردند. البته اين روايات غامض است و بررسيهاى تاريخى نشان مى دهد كه پديده ارتباط حروف عربى يك پديده قديمى است و به آغاز كتابت نبطى برمى گردد (به فصل مقدماتى رجوع كنيد).
3. ابن درستويه: ص 22.

صفحه 390


بنابراين، اصل در كلمه جدايى آن از كلمات ديگر است; چون هر كلمه اى به معنايى غير از معناى كلمه ديگر دلالت دارد. پس همان گونه كه دو معنا از يكديگر جدا هستند، لفظ نيز چنين باشد و در خط نيز كه نايب لفظ است، جدا از كلمات ديگر باشد بهتر است.(1) پيش از اين اشاره كرديم كه حدود فاصله ميان كلمات در تلفظ متصل تقريبا نامشخص است; حتى نمى دانيم كه بسيارى از مقطعها بلكه حتى مجموعه مقطعها را كلمات مستقل بشماريم و يا آنها را به كلمات همجوار وصل كنيم.(2) و براى همين است كه كلماتى كه از يك مقطع كوتاه تشكيل شده اند و سيبويه آنها را كلمات يك حرفى مى ناميد، هميشه به قبل يا بعد خود متصل هستند. و ابن درستويه چنين تعليل مى كند: «چون عربها يك حرف تنها را به زبان نمى آورند كه با آن ابتدا كنند و يا بر آن وقف نمايند در كتابت نيز به پيروى از تلفظ، نبايد اين حروف تنها باشند مگر اينكه از آن حروف شش گانه اى باشند كه به ما بعد خود متصل نمى شوند»،(3) و اما كلماتى كه از دو حرف تشكيل يافته اند، به اين معنا كه از يك مقطع بلند و باز درست شده اند مانند(فى، ما، لا) و يا از يك مقطع بلند بسته درست شده اند، مانند (عن، من) اينها در بيشتر موارد در كتابت جدا نوشته مى شوند. و علماى رسم گفته اند كه اصل در خط اين است كه هر كلمه اى با دو حرف يا بيشتر جدا از كلمه بعدى نوشته شود مگر اينكه ضمير متصل باشد.(4) اين سخن در فهم واقعيت كتابت عربى سخن درستى است.
در حالى كه بعضى از كلماتِ يك حرفى يا دو حرفى، روش خاصى در اتصال يا انفصال دارند، بعضى از كلمات دو حرفى از لحاظ صداى قبل يا بعد يا به حسب نوع كلمه، گاهى متصل و گاهى منفصل نوشته مى شوند; و اين پديده به وضوح در رسم عثمانى در چندين مثال ديده مى شود كه در بعضى از موارد متصل و در بعضى ديگر منفصل نوشته شده است. دانشمندان رسم تمام كلمات و مثالهايى را كه متصل يا منفصل آمده در كتابهاى خود ذكر كرده اند، تا جايى كه ابن نديم از جمله كتابهايى كه در موضوع (مقطوع القرآن و موصوله) نوشته شده سه كتاب را نام مى برد كه كسايى و حمزه و عبدالله بن عامر يحصبى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: سيوطى: همع الهوامع، ج 2، ص 237.
2. فندريس: ص 86.
3. كتاب الكتاب، ص 22.
4. ابن وثيق اندلسى: لوح 16 و نيز بنگريد به: ابن الجزرى: النشر، ج 2، ص 147.

صفحه 391


آنها را نوشته اند.(1) و شايد موضوع اين كتابها كلماتى باشد كه در رسم عثمانى بعضى جاها متصل و بعضى جاها منفصل نوشته شده است. دانشمندان علم رسم در كتابهاى خود براى اين موضوع فصل مستقلى باز كرده اند و آن را (الفصل و الوصل) يا (القطع و الوصل) و يا (المقطوع و الموصول) ناميده اند; و ابوبكر انبارى در اين باره گفته است كه آن فصل مربوط به دو حرف پيوسته است كه تبديل به يك حرف شده اند به گونه اى كه سكوت بر آن صحيح است چون وقف كردن بر اولين حرف از آن جايز نيست.(2)
پيش از آنكه مثالهايى را كه متصل يا منفصل آمده اند ذكر كنيم و عوامل آن را برشماريم، به يك پديده مهم اشاره مى كنيم كه به روش رسم كلمات و توزيع حروف آن در سطرها در مصاحف عثمانى مربوط است و آن همان چيزى است كه قلقشندى آن را تحت عنوان: (جدا كردن بعضى از حروف كلمه واحدو پخش آن در سطر) ذكر كرده است. او نقل مى كند كه صاحب «منهاج الاصابه» گفته است: «علت اينكه چنين كارى در مصاحف عثمانى واقع شد اين بود كه اين مصحفها با قلم درشت پهن نوشته شده و گاهى لفظى در آخر سطر قرار مى گرفت و كاتب آن را تقطيع مى كرد و قسمتى از آن را در سطر بعدى مى نوشت»(3) اين پديده را به وضوح در مصاحف خطى مانند مصحف جامع عمرو و مصحف تاشكند مى بينيم و نوعا اين كار در مقطعهايى صورت گرفته كه از حرف قبلى جداست. مثلا كلمه (السموت) در آخر سطر نوشته شده ولى تاء آن در اول سطر بعدى نوشته شده و مثالهاى اين پديده در اين دو مصحف بى شمار است. بعضى از كلمات را مى بينيم كه به دو سطر توزيع شده اند و در آخر سطر اول خطى شبيه خطى كه در لاتين به هنگام شكسته شدن يك كلمه در آخر سطر اول مى گذارند، وجود دارد. در لاتين در آخر سطر اول اين علامت را مى گذارند (ـ) كه دلالت بر توزيع كلمه بر دو سطر دارد. مثلا كلمه (اليتامى) (نساء 4/2) در مصحف جامع عمرو به اين شكل است كه الف اول آن در آخر سطر و بقيه كلمه در اول سطر بعدى نوشته شده و در آخر سطر اول اين علامت ثبت شده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الفهرست، ص 36.
2. بنگريد به: جعبرى، برگ 358 الف.
3. صبح الاعشى، ج 3، ص 151.

صفحه 392


است (ـ) ولى اين پديده با وجود كثرت مثالهاى آن، يك قاعده كلى نيست; و همچنين گاهى اين علامت وجود دارد، در حالى كه كلمه به دو سطر توزيع نشده است و گويا اين علامت را در اين موارد تنها براى پر كردن خلأ آخر سطر رسم مى كنند.
به نظر مى رسد كه پديده توزيع هجاى يك كلمه بر دو سطر مربوط به پديده ديگرى است كه اختصاص به توزيع علامتهاى هجاى يك كلمه در سطر واحد دارد. در نتيجه مشخص شدن علامتهاى حروف ششگانه كه در كتابت به ما بعد خود وصل نمى شوند، هجاى كلمه عربى از مقطعهاى متعددى به وجود مى آيد كه بر حسب طبيعت حروف تشكيل دهنده، از يك حرف يا دو حرف يا بيشتر تشكيل شده است، ولى هنگامى كه كلمه از اين حروف ششگانه خالى باشد، تنها يك مقطع پيدا مى كند چون همه حروف آن قابليت اتصال به يكديگر را دارند.
كلمه در كتابت عربى در دوره هاى پس از قرون اوليه هجرى با صرف نظر از تعداد مقاطع آن، نوعى استقلال شكلى پيدا كرده به طورى كه كاتب جاى خالى مناسبى را ميان دو كلمه مى گذارد; ولى اين مقدار جاى خالى را ميان مقطعهاى منفصل يك كلمه نمى گذارد و اين در حالى است كه در عصر نسخه بردارى مصاحف عثمانى اگر كلمه اى چند مقطع كتابى داشت، هر مقطع مستقل از مقاطع ديگرى كه تشكيل دهنده اين كلمه است در نظر گرفته مى شد; و مى بينيم كه فاصله ميان مقاطع كتابى يك كلمه با فاصله ميان دو كلمه تفاوت نمى كند. همچنين تعداد حروف يك كلمه هر چه باشد، مقطع نوشتارى واحد اساس توزيع كلمات در سطر است; مثلا جمله (الحمدلله رب العلمين) هفت مقطع نوشتارى دارد كه بعضى از آنها يك حرفى (أـ رـ بـ أ) و بعضى از آنها سه حرفى مانند (للّه) و بعضى چهار حرفى مانند (لحمد) يا شش حرفى مانند (لعلمين) مى باشد. هر يك از اين مقطعها را فاصله اى معادل فاصله اى كه ميان دو كلمه است، از هم جدا مى كند; خواه اين مقطع در پايان كلمه و يا وسط آن باشد. و از اينجاست كه وقتى بعضى از مقاطع كلمه در پايان يك سطر قرار گرفت، كاتبان به آسانى مقطعهاى ديگر آن كلمه را در اول سطر بعدى نوشتند; و اين همان چيزى است كه ما آن را به شكل عمومى در رسم عثمانى مى بينيم همان گونه كه در مصاحف قديمى كه در دسترس ما بود چنين است.


صفحه 393


توزيع مقاطع كلمات مكتوب به همان ترتيبى كه گفته شد، يك پديده عمومى در كتابت عربى در آن دوره بود. اين پديده در رسم عثمانى هم آشكار شد و اين بدان جهت بود كه اصحاب پيامبر كتابت عربى را با تمام ويژگيهايى كه داشت در تدوين قرآن كريم به كار گرفتند. مثلا در نقش قاهره كه مربوط به سال 31 هجرى است مى بينيم كلمه (الكتب) ميان سطرهاى پنجم و ششم توزيع شده است و كاتب، الف را در پايان سطر پنجم و بقيه كلمه را در اول سطر ششم نوشته است; همچنين در اين متن، كلمه (الآخر) را مى بينيم كه هجاى آن ميان پايان سطر ششم و آغاز سطر هفتم توزيع شده است; و نيز اين پديده را در نقش اشعرى (64 هجرى) مى بينيم و كلمه (الحمد) ميان سطرهاى دوم و سوم و هجاى كلمه (الله) ميان سطرهاى سوم و چهارم توزيع شده، و در همين متن كلمه (اسرفيل) ميان سطرهاى ششم و هفتم توزيع گرديده است. همچنين اين پديده را در نقش طايف (58 هجرى) در خلافت معاويه مى بينيم كه كلمه (اللهم) را ميان سطرهاى سوم و چهارم و كلمه (امير) را در دو سطر بعدى توزيع كرده; و نيز در سنگ نوشته اى كه در راه (خان حثروره) بوده و مربوط به سال 86 هجرى است كلمه (امير) در سطرهاى چهارم و پنجم توزيع شده است و شايد اين پديده تا قرن دوم هجرى ادامه داشته است تا اينكه علما قواعد كتابت و هجا عربى را وضع نمودند. (رجوع شود به متون ضميمه كتاب)
مثالهايى را كه در رسم عثمانى گاهى متصل و گاهى جدا از هم آمده، مى توان به دو قسم تقسيم كرد: اول، كلماتى كه در آنها ميان آخرين حرف از حروف كلمه اول و اولين حرف از حروف كلمه دوم رابطه باشد كه البته اين رابطه هنگامى پيدا مى شود كه در تلفظ به همديگر متصل شوند و مخرج دو حرف يكى باشد و يا نزديك به هم باشد و حركتى ميان آنها فاصله نباشد; اين رابطه گاهى تا حد فناى كامل حرف اول درحرف دوم (ادغام) مى رسد و گاهى كمتر از آن مى شود. دوم، چنين رابطه اى ميان آنها نيست و حركتى ميان دو حرف جدايى مى اندازد.
اولا: كلماتى كه به علت رابطه صوتى، متصل نوشته مى شوند
مثالهاى قسم اول معمولا در اين جهت مشترك هستند كه حرف اول كه آخر كلمه اول است نون ساكن يا ميم ساكن است و بعد از آن نون يا ميم يا لام است. از جمله مثالها

صفحه 394


اينهاست:
1. (أن لا) كه در همه جا بدون نون رسم شده (ألاّ) مگر در ده مورد كه در آنجا با نون رسم شده (أن لا) و اين مطابق با اصل وضع دو كلمه است; مانند (وظنّوا أن لا ملجأ من الله الاّ اليه) (9/118)(1).
2. (من ما) همه جا بدون نون و به صورت (ممّا) رسم شده است مگر در سه مورد كه در آنها با نون نوشته شده; مانند: (فمن ما ملكت ايمنكم) (4/25)(2) ابو عمرو دانى گفته است: و اما كلمات (من مال الله) يا (من ماء) و مانند آنها كه (من) بر اسم ظاهر داخل شده هميشه جدا نوشته مى شود; و اگر (مِن) به (مَن) داخل شود، مانند: (ممّن منع) و (ممّن افترى) در تمام مصاحف متصل نوشته مى شود و نون حذف مى گردد. ضمنا در سوره طارق (86/5) به اين صورت نوشته شده: (ممّ خلق)(3).
3. (عن ما) در همه جاى قرآن بدون نون و به شكل (عمّا) آمده مگر در يك مورد و آن در سوره اعراف (7/166) مى باشد (عن ما نُهواعنه) كه با نون رسم شده است و هر كجا كه كلمات (عن من) جدا نوشته شده و اين عبارت در قرآن فقط در دو جا آمده است: يكى در سوره نور (24/43) (ويصرفه عن من يشاء) و ديگر در سوره نجم (53/29) (فاعرض عن من تولّى عن ذكرنا)(4).
4. (إن ما) در قرآن فقط در يك مورد با نون آمده و آن سوره رعد (13/40) مى باشد (و إن ما نرينّك)(5) و در مصحف تاشكند در يك مورد ديگر هم با نون آمده و آن آخر سوره غافر (40/77) است (فإن ما نرينّك) ولى در اين جا مشهور ميان پيشوايان قرائت (فإمّا) است.
5. (إن لم) در سوره هود (11/14) بدون نون يعنى متصل آمده: (فإلّم يستجيبوا لكم) و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن ابى داود: ص 108 و ابوبكر انبارى: ج 1، ص 145 و مهدوى: ص 81 و دانى: المقنع، ص 68 مواردى كه جدا نوشته شده عبارتند از: (7/105 و 169، 11/14 و 26، 22/46، 36/60، 44/19، 60/12، 48/24).
2. دو مورد ديگر عبارتند از: روم 30/28 و منافقين 63/10.
3. المقنع، ص 69 و نيز بنگريد به: ابن ابى داود: ص 111 و مهدوى: ص 82.
4. رجوع شود به: دو مصدر سابق به ترتيب ص 82 و ص 71.
5. ابن ابى داود: ص 109 و ابوبكر انبارى: ج 1، ص 330 و مهدوى: ص 83 و دانى: المقنع، ص 70.

صفحه 395


در سوره قصص (28/50) با نون و جدا رسم شده: (فإن لم يستجيبوا لك)(1).
6. (أن لن) در دو مورد بدون نون نوشته شده: يكى در سوره كهف (18/48) (الن نجعل لكم موعدا) و ديگرى در سوره قيامت (75/3) (الّن نجمع عظامه). گفته شده در سوره مزّمّل (73/20) (الّن تحصوه) نيز چنين است.(2) و نيز دو كلمه (ان لو) در سوره جنّ (72/16) (والّو استقاموا) همين طور است.
7. (ام من) در قرآن همه جا با حذف نون و متصل آمده مگر در چهار مورد كه جدا از هم نوشته شده مانند: (نساء 4/109) (ام من يكون عليهم وكيلا).(3) دو كلمه (ام ما) در مصحف در يك مورد به صورت متصل آمده (انعام (6/143 و 144) (امّا اشتملت عليه ارحام الانثيين) كه به معناى (ءم الذى اشتملت) مى باشد.(4)
8. فرّاء روايت كرده كه عربها در استفهام (من) را به (ذا) متصل مى كنند به طورى كه گويا يك كلمه است; و گفته كه در بعضى از مصاحف عبدالله بن مسعود ديده است: (منذا)(5)و نيز در مصحف تاشكند، (ان جائكم) در سوره اعراف (7/69) به صورت (انجاءكم) آمده است.
دوم: كلماتى كه بدون رابطه صوتى، متصل نوشته مى شوند
قسم دوم مواردى است كه ميان حرف آخر كلمه اول و حرف اول كلمه دوم رابطه صوتى وجود ندارد و در عين حال متصل نوشته مى شود و عبارتند از:
1. (فى ما) كه در يازده مورد جدا نوشته شده; مانند: (بقره 2/240) (فى ما فعلن فى انفسهن). دانى روايت كرده كه محمد بن عيسى گفته: بعضى از كاتبان همه اين موارد را متصل مى نويسند و فقط در سوره شعراء (26/146) جدا از هم رسم مى كنند.(6)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصادر به ترتيب: ص 108 و ج 1، ص 344 و ص 72 و ص 70.
2. ابوبكر انبارى: ج 1، ص 353 و مهدوى: ص 82 و دانى: المقنع، ص 70.
3. بقيه موارد عبارتند از: 9/109، 37/11، 41/40.
4. ابن ابى داود: ص 107 و ابوبكر انبارى: ج 1، ص 343 و دانى: المقنع، ص 71 و 84.
5. معانى القرآن، ج 3، ص 132.
6. مهدوى: ص 86-85 و دانى: المقنع، ص 72-71 بقيه موارد عبارتند از: 5/48، 6/145 و 165، 21/102، 24/14، 26/146، 30/28، 39/3 و 46، 56/61.

صفحه 396


2. (كلّ ما) در دو مورد جدا از هم آمده: (4/91) (كُلُّ ما ردّوا الى الفتنة اركسوا فيها) و (4/34) (وءاتكم من كلّ ما سئلتموه) و بعضى از آنها در سوره نساء آن را متصل كنند. و روايت شده كه (كل ما) در مصحف ابن مسعود در همه جاى قرآن جدا از هم نوشته شده است.(1)
3. (اين ما) در سه مورد متصل نوشته شده به اين صورت: (اينما) در سوره بقره (2/115) (فاينما تولّوا فثمّ وجه الله) و نيز در سوره نحل (16/76) و در سوره شعراء (26/92); ولى در دو مورد: يكى سوره نساء (4/78) و ديگرى سوره احزاب (33/61) اختلاف شده است.(2)
4. (بئس ما) در سه مورد متصل نوشته شده: (بقره (2/90) (بئسما اشتروا به انفسهم) و بقره (2/93) (قل بئسما يأمركم ايمنكم) و اعراف (7/150) (بئسما خلفتمونى). دانى روايت كرده كه محمد بن عيسى گفته است: هر كجا كه در اول آن لام باشد جدا از هم نوشته مى شود،(3) كه از جمله آنهاست: بقره (2/102) (ولبئس ما شروا) و مائده (5/80) (لبئس ما قدّمت لهم انفسهم) و همان سوره (62) (لبئس ما كانوا يعملون) و همين طور است مواردى كه در اول آن فاء باشد; مانند: آل عمران (3/187) (فبئس ما يشترون).(4) دانى درباره اين مورد گفته است: در اينجا جدا از هم نوشته شده با اينكه در اول آن لام نيست ولى فاء جانشين لام شده است.(5)
5. (أنّ ما) در يك مورد (اِنّ ما) جدا از هم نوشته شده و آن در سوره انعام (6/134) است (اِنَّ ما توعدون لات) در قرآن جز اين مورد جدا از هم نوشته نشده است و (أَنَّ ما) را در دو مورد جدا از هم نوشته اند: يكى در سوره حج (22/62) و ديگرى در سوره لقمان (31/30) (و أَنَّ ما يدعون من دونه). دانى گفته: قول خداوند در سوره انفال (8/41) (أَنَّما غنمتم) و در سوره نمل (16/95) (إِنّما عندالله) در مصاحف اهل عراق متصل، ولى در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مهدوى: ص 85-84 و دانى: المقنع، ص 84.
2. همان مصادر به ترتيب: ص 84 و ص 73-72.
3. همان مصادر، ص 73 و 74.
4. مهدوى: 84 و دانى: المقنع، ص 73.
5. المقنع، ص 84.

صفحه 397


مصاحف قديمى جدا از هم نوشته شده است و اولى بهتر و بيشتر است و غازى بن قيس در كتاب خود آنها را متصل نوشته است.(1)
6. (لكى لا) در چهار مورد متصل آمده: آل عمران (3/153) (لكيلا تحزنوا) و حج (22/5) (لكيلا يعلم) و احزاب (33/50) (لكيلا يكون) و حديد (57/23)(لكيلا تأسوا) و در بقيّه موارد جدا از هم نوشته شده; مانند: (حشر 59/7) (كى لا يكون دولة) و مثل (احزاب 33/37) (لكى لايكون)(2).
7. (إبن أمّ) در تمام مصاحف در سوره اعراف (7/150) (قال يابن امّ) جدا از هم نوشته اند; ولى در سوره طه (20/94) متصل نوشته اند، به اين صورت: (يبنؤم) و اصل آن (يا ابن امّ) مى باشد.(3)
8. (فمال) در تمام مصاحف در سوره نساء (4/78) (فمالِ هؤلاء القوم) و در سوره كهف (18/49) (مال هذا الكتاب) و در سوره فرقان (25/7) (مال هذا الرسول) و در سوره معارج (70/36) (فمال الذين كفروا) نوشته اند كه در اين چهار مورد لام جرّ از حرف بعدى خود جدا نوشته شده است.(4)
تأمل در مثالهاى اين دو مجموعه، ما را به مهمترين عوامل اتصال بعضى از كلمات به بعضى ديگر كه مقاطع اندكى دارند، رهنمون مى شود. در مجموعه نخست ديديم كه به هم رسيدن نون ساكن به حرف ديگرى در اول كلمه دوم كه از لحاظ مخرج به آن نزديك است، باعث آن گرديد كه نون ازاين حرف متأثر شود; و اين تأثر گاهى به مرحله ادغام مى رسد; يعنى نون از جنس حرف دوم مى شود. در اين هنگام، كاتب خود را در ميان دو حالت مى يابد: يكى اينكه به واقعيت تلفظ توجه كند و دو كلمه را متصل بنويسد; دوم اينكه اصل رسم كلمه ها را حفظ كند. ابوبكر انبارى آنجا كه راجع به قطع و وصل (ان لا) صحبت مى كند، مى گويد:(5) «مواردى كه از هم جدا نوشته مى شود، مطابق با اصل است چون اصل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابوبكر انبارى: ج 1، ص 338.
2. ابن ابى داود: ص 114 و ابوبكر انبارى: ج1، ص 342 و مهدوى: ص 83 و دانى: المقنع، ص 75.
3. فراء: معانى القرآن، ج 2، ص 313 و ج 3، ص 132 و مهدوى: ص 85 و دانى: المقنع، ص 76.
4. همان مصادر به ترتيب: ج 1، ص 278 و 85 و ص 75.
5. ايضاح الوقف و الابتداء، ج 1، ص 146-145 و بنگريد به: مهدوى: ص 86 و ابن معاذ جهنى، برگ 257 الف.

صفحه 398


در آن (ان لا) مى باشد; و مواردى كه متصل نوشته مى شود، از اين جهت است كه بناى خط بر وصل است چون اصل آن (ان لا) است كه نون به خاطر نزديكى مخرج آن با لام، در آن ادغام مى شود; زيرا كه دهان يازده مخرج دارد; مخرج پنجم براى لام و مخرج ششم براى نون است و چون نون در لام ادغام شد، لام مشدّدى به وجود مى آيد و خط هم از تلفظ پيروى مى كند.» ابن درستويه مى گويد:(1) «براى آنها نوشتن يك حرف آسانتر از نوشتن دو حرف است همان طور كه تلفظ يك حرف ادغام شده آسانتر از تلفظ دو حرف مضاعف است.» كلمات زير هم از نظر اتصال مانند (ان لا) مى باشد: (مِن ما، مِن مَن، عن ما، إن ما، إن لم، أن لن، أم من).
روايت فراء در وصل (مَنْذا) در حال استفهام نيز از تأثر نون از حرف بعدى ناشى مى شود چون نون پيش از ذال پنهان مى شود و كاتب اين تأثر را درك مى كند و شايد هم كوچكى حجم دو كلمه را در نظر مى گيرد; و به نظر مى رسد كه علت وصل (ان جاءكم) در مصحف تاشكند، همان پنهان بودن نون قبل از جيم است. در بحث از علامتهاى حروف گفتيم كه بعضى از دانشمندان نون را در مثل (ننجى المؤمنين) به علت پنهان بودن آن حذف مى كردند. اگر اين عقيده درست هم باشد، اين پديده تنها در مثالهاى محدود آمده است و كاتبان در موارد ديگر به پنهان بودن نون توجه نكرده اند; چون نون در اين حالت در تلفظ از بين نمى رود همان گونه كه در ادغام از بين مى رود.(2)
در مثالهاى مجموعه دوم كه گاهى وصل مى شود وگاهى نمى شود، علت وصل تأثر حروف از يكديگر نيست چون در اينجا تأثرى وجود ندارد و به نظر مى رسد كه در اين موارد سبب اصلى اتصال كلمات، كوچكى كلمات و اندك بودن مقاطع آنهاست و لذا كلمه ميل به اتصال دارد همان گونه كه كلمات يك حرفى همواره به كلمات ديگر متصل مى شوند و گاهى هم معناى كلمه يا موقعيت نحوى كلمه در اتصال يا انفصال كلمات تأثير مى كند.
شايد اتصال (بئسما) واضح ترين مثال و بهترين دليل باشد بر اينكه سبب اتصال بعضى از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كتاب الكتاب، ص 26-25.
2. بنگريد به: قلقشندى: ج 3، ص 174.

صفحه 399


كلمات اندك بودن تعداد مقطعهاى آن است و لذا هر كجا كه امكان باشد ميل به اتصال پيدا مى كند و (ما) به كلمه (بئس) متصل شده چون اين دومى را مجرد يافته است. ولى وقتى به وسيله لام طولانى مى شود جدا از (ما) نوشته مى شود به اين صورت: (لبئس ما) و اين تنها در هنگام اتصال به لام نيست بلكه وقتى (بئس) به فاء متصل مى شود نيز جدا از (ما) نوشته مى شود(1). به نظر مى رسدكه اتصال (ما) به حرف جرّ (فى) و اتصال (لا) به (كى) به سبب اندك بودن حروف اين كلمات بوده باشد و كاتبان خواسته اند آنها را در يك كلمه جمع كنند.
درباره اتصال (ما) به (كلّ) و (إن) و (أن) و (أين) بعضى از دانشمندان علوم عربى معتقدند كه اگر (ما) موصوله باشد كه به معناى (الذى) است، جدا نوشته مى شود; ولى اگر موصوله نباشد متصل نوشته مى شود چون استعمال آن با اين كلمات زياد است; گويا كه با آنها يكى است و لذا وصل مى شود.(2)
به نظر مى رسد كه اين قاعده كه دانشمندان درباره وصل يا فصل (ما) به آن رسيده اند، نتيجه استقراى ناقص مثالهايى است كه در رسم عثمانى وارد شده است و يا آنها اصل استعمال عربهاى نخستين را در نظر آورده اند و يا آنها طبق عادتى كه دارند به مثالهايى كه تحت قاعده نيامده، توجه نكرده اند زيرا مثالهايى كه در اين باره در رسم عثمانى وجود دارد دلالت بر اين ندارند كه كاتبان مصاحف (ما) موصول را جدا و (ما) غير موصول را متصل نوشته اند. اگر آنچه نحويها مى گويند دقيق باشد، (ما) را در (أنّما غنمتم) (8/41) متصل و در (كلّ ما ردّوا) (4/91) منفصل نمى ديديم. و از اين مثالها نمونه هاى ديگرى هم وجود دارد كه در آنها به معناى (ما) توجه نشده كه متصل يا منفصل بنويسند.
البته اين بدان معنا نيست كه معناى كلمه يا موقعيت آن در جمله، اثرى در اتصال يا انفصال كلمه ندارد. اين مطلب از جدا بودن ضمير (هم) در مثالهاى زير روشن مى گردد: (يوم هم برزون) (مؤمن 40/16) و (ذاريات 51/13) (يوم هم على النار يفتنون). دانى گفته است: (هم) در اين موارد به جهت مبتدا بودن در موضع رفع است و ما بعد آن خبر است و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن معاذ جهنى: برگ 252 الف.
2. ابن درستويه: ص 24 و ص 27-26 و نيز بنگريد به: ابن معاذ جهنى: برگ 249 ب به بعد.

صفحه 400


براى همين است كه از (يوم) جدا نوشته شده; ولى (هم) در جاهاى ديگر به جهت اضافه مجرور است(1) و لذا به (يوم) متصل شده است; مانند: (اعراف 7/51) (فاليوم ننسيهم كما نسوا لقاء يومهم هذا) و مانند آن.
و بدين گونه ضمير (هم) وقتى در محل رفع قرار بگيرد، در كتابت از ماقبل خود جدا مى شود و كلمه مستقل به حساب مى آيد ولى وقتى در محل نصب يا جرّ باشد اين طور نيست; و براى همين است كه در سوره مطففين (83/3) (كالوهم او وزنوهم) در هردومورد وصل شده چون بعد از واو الف نوشته نشده است.(2) اگر بعد از واو، الفى وجود داشت، دلالت بر انفصال مى كرد.
و اما وصل (يا ابن أمّ) به نظر مى رسد كه به سبب تلفظ اين كلمات در يك سياق متصل است; به اضافه اينكه كلمات كوتاه و كوچك هستند و پيش از اين اصل صورت (يبنؤمّ) را گفتيم. كلمه (يومئذ) و مانند آن نيز همين حكم را دارد.(3)
و امّا انفصال لام جرّ در چهار موردى كه گفته شد، فراء درباره موردى كه در سوره نساء (4/78) (فمال هؤلاء القوم) آمده، گفته است: اين تعبير در كلام زياد شده تا جايى كه خيال كرده اند كه لام متصل به (ما) است و در بعضى موارد حرف است;(4) و شايد اين يك اثر قديمى در انفصال حروف كلمه واحد بوده باشد و يا به طبيعت حرفى كه پيش از لام است يعنى (ما) مربوط باشد كه با آن شكل كلمه واحدى را پيدا مى كند.
دانى نقل كرده كه معلى بن عيسى ورّاق گفته است: وقتى از عاصم جحدرى از مقطوع و موصول پرسيديم، گفت: فرقى نمى كند كه اين كلمه مقطوع و يا اين كلمه موصول باشد و آن مربوط به هجاء است.(5) دانى در دنباله آن مى گويد: «فكر مى كنم كه منظور او مواردى است كه در رسم آنها اختلاف است و منظور مواردى نيست كه در رسم آنها اتفاق نظر وجود دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المقنع، ص 75 و بنگريد به: مهدوى: ص 86.
2. دانى: المقنع، ص 77.
3. ابن درستويه: ص 32.
4. معانى القرآن، ج 1، ص 278.
5. المقنع، ص 72.

صفحه 401


هرچه باشد، سخن عاصم جحدرى (متوفى 128 هـ) درباره كلماتى كه گاهى متصل و گاهى منفصل آمده اين فكر را نفى مى كند كه (ما) وقتى به معناى (الذى) است جدا نوشته مى شود و وقتى چنين نباشد متصل نوشته مى شود. چون عاصم از پيشوايان علم رسم است همان گونه كه از متقدمان علماى عرب است و بعيد است كه اين قاعده از او پوشيده بماند ولى شايد علما عرب در دوره هاى بعدى كه قواعد خاصى را وضع كردند، به اين مطلب ملتزم شدند.
با اين وجود عقيده عاصم را نبايد در فهم اتصال يا انفصال كلماتى كه مقطعهاى محدودى دارند، كليت داد; زيرا كه فصل و وصل در بعضى از موارد دلالت بر يك قاعده نحوى دارد; همان گونه كه در انفصال (هم) در (يوم هم بارزون) و اتصال آن در (لقاء يومهم هذا) ملاحظه مى كنيم. به اضافه اينكه بسيارى از اين كلمات، در كتابت شيوه خاصى يافته اند و در مقام تركيب نيز چنين است و مثلا كلمه (قد) هميشه جدا نوشته مى شود ولى كلمه (ال) كه براى تعريف است، هميشه متصل نوشته مى شود. با اين وجود مبرّد در مقام صحبت از (أل) گفته است:(1) «خليل گمان كرده كه آن مانند (قد) جدا مى شود، و آن در اسماء مانند (سوف) در افعال است; چون وقتى مى گويى: (جاءنى رجل) كلمه نكره اى را گفته اى و چون الف و لام به آن داخل شد، معرفه مى شود.» به نظر مى رسد كه بسيارى از اين كلمات از لحاظ استعمال كاتبان شيوه خاصى در مقام ورود در سياقها پيدا كرده اند كه گاهى به جهت واقعيت لغت و گاهى از جهت اعتماد به طبيعت حروفى بوده كه كلمه از آنها تشكيل يافته است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المقتضب، ج 1، ص 83.