ساخت; بخصوص پس از آنكه اختلاف در قرائت بروز كرد. اين كار در زمان خلافت عثمان عملى شد و اين همان چيزى است كه در مبحث بعدى به آن خواهيم پرداخت.
مبحث دوم
يكسان كردن مصحفها و نسخه بردارى از آن در خلافت عثمان
اولا: علل و انگيزه ها
قرآن كريم مهمترين چيزى بود كه مسلمانان آن را به شهرهايى كه در عهد خلافت راشدين پى در پى فتح مى شد، حمل كردند و يادگيرى و قرائت قرآ ن مهمترين مشغوليت كسانى بود كه وارد دين جديد مى شدند و از اين جهت در شهرهاى اسلامى مدرسه هايى براى يادگيرى و قرائت قرآن پديد آمد كه در هر شهرى، جماعتى از صحابه كه به آن شهر آمده بودند در رأس آنها قرار داشتند. در مبحث پيش اشاره كرديم كه نهضت نسخه بردارى از مصاحف در شهرها گسترش يافته بود و اين كار يعنى تعليم قرائت قرآن و نسخه بردارى از مصاحف، در سايه رخصت براى حروف هفتگانه بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)جهت آسان گيرى براى مسلمانان، آن را در قرائت قرآن اجازه داده بود و به نظر مى رسيد كه آثار اين رخصت در شهرهاى ديگر اسلامى بيشتر از مدينه آشكار شده بود; چون اين شهرها از محل نزول وحى و مكان حفظ آن دور بودند و لهجه ها، هم در ميان عرب و هم در ميان آنها و تازه مسلمانها از غير عرب، به همديگر مخلوط شده بود.
سالهاى خلافت ابوبكر گذشت و در اين سالها آن كار عظيم كه موجب حفظ قرآن شد، انجام يافت و باعث مصونيت كامل قرآن در صحيفه هايى كه در دارالخلافه محفوظ بود، گرديد. سپس خلافت عمر نيز كه ايام فتح مسلمانان در همه جوانب بود، سپرى شد و اين فتوحات فرصتى را پيش آورد كه مسلمانان بخصوص نسل جديدى كه از صحابه اخذ مى كردند، با همديگر ملاقات كنند و به درس قرآن بپردازند و آن را با همديگر مذاكره كنند. هر يك از آنها قرآن را به همان صورتى مى خواند كه از يكى از اصحاب شنيده و ياد گرفته بود و آن صحابى هم از پيامبر ياد گرفته بود. و شك نيست كه قرائتهاى اصحاب كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)دريافت كرده بودند، بسيارى از وجوه حروف هفتگانه را در برداشت و نسل تابعين اين قرائتها را از كسانى كه از صحابه دريافت كرده بودند، آموخته بودند و در بعضى از وجوه قرائتها به همديگر مراجعه كرده بودند و بعضى از آنها ادعا مى كردند كه قرائتشان از قرائت ديگران صحيح تر است.
مظاهر اين حالت در خلافت عثمان بن عفان نمود بيشترى داشت. روايات صورتهاى گوناگونى از اين اختلاف در قرائت را در سطحهاى مختلفى ارائه مى دهد كه از ميدان جنگ گرفته تا صحنه تعليم و اختلاف آموزگاران با شاگردانشان را فرا گرفته بود.
به نظر مى رسد كه اختلاف مسلمانان در قرائت كلماتى از قرآن زياد شده بود و اخبار آن به گوش خليفه و بزرگان صحابه رسيده بود و آنها را به انديشه وادار كرده بود كه چگونه و با چه وسايلى آثار خطرناك اين اختلاف را از بين ببرند.
صحابى بزرگ عبدالله بن مسعود به عنوان معلم و فقيه ساكن كوفه شده بود. طبق روايات، اين شهر شاهد بيشترين اختلاف درباره قرائت بود. ابن حجر نقل مى كند كه عمر بر ابن مسعود قرائت (عتى حين) را كه همان (حتى حين) است خرده گرفت و به او نوشت: قرآن با لهجه قبيله هذيل نازل نشده است. مردم را به خواندن با لهجه قريش وادار كن نه با لهجه هذيل. اين جريان به زمان پيش از تعيين يك قرائت توسط عثمان مربوط مى شود(1). ابن ابى داود نقل مى كند: «در عراق كسانى بودند كه يكى از ديگرى آيه اى را مى پرسيد. وقتى آيه را قرائت مى كرد، او مى گفت: من منكر اين قرائت هستم و اين مسأله ميان مردم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فتح البارى، ج 1، ص 402.
شايع شده بود و در قرآن اختلاف مى كردند.(1)»
روايت زهرى از انس بن مالك درباره نسخه بردارى مصاحف كه اندكى بعد نقل خواهيم كرد، اشاره مى كند بر اينكه ميان اهل عراق و اهل شام كه در جنگ ارمنستان و آذربايجان شركت داشتند در قرائت قرآن اختلاف بود تا جايى كه حذيفة بن اليمان (متوفى 36 هـ) مجبور شد كه به مركز خلافت برود تا در اين باره كسب تكليف كند. ابن اثير در كامل(2) نقل مى كند حذيفة بن اليمان همراه با سعيد بن عاص به سوى آذربايجان رفتند و چون برگشتند، حذيفه به سعيد گفت: در اين سفر مردم را در حالتى ديدم كه اگر سرخود رها شوند درباره قرآن اختلاف مى كنند و هرگز به توافق نمى رسند. او گفت: آن حالت چه بود؟ گفت: گروهى از اهالى حمص گمان مى كردند كه قرائت آنها بهتر از قرائت ديگران است; و آنها اين قرائت را از مقداد اخذ كرده اند; و اهل دمشق را ديدم كه مى گفتند: قرائت آنها از قرائت ديگران بهتر است و اهل كوفه را ديدم كه سخن مشابهى مى گفتند و اينكه بر ابن مسعود قرائت كرده اند; و اهل بصره نيز شبيه آن را مى گفتند و اينكه آنها بر ابوموسى قرائت نموده اند و مصحف او را «لباب القلوب» مى ناميدند. وقتى به كوفه رسيدند حذيفه مردم را از اين اختلاف آگاه كرد و از آنچه كه بيم آن مى رفت، آنها را بر حذر داشت. اصحاب رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) و بسيارى از تابعين با او موافقت كردند. اصحاب ابن مسعود به او گفتند: چه چيزى را انكار مى كنى؟ مگر ما با قرائت ابن مسعود نمى خوانيم؟ حذيفه و موافقان او خشمگين شدند و گفتند: همانا شما يك مشت عرب هستيد، ساكت باشيد كه بر خطا رفته ايد. حذيفه گفت: به خدا قسم اگر زنده بمانم، پيش خليفه خواهم رفت و به او پيشنهاد خواهم كرد كه مردم را از اين كار بازدارد. ابن مسعود با حذيفه با شدت برخورد كرد و سعيد خشمگين شد و مردم متفرق گشتند و حذيفه غضبناك پيش عثمان رفت و آنچه را كه ديده بود به او گزارش نمود.
ابن ابى داود از ابوالشعثاء چند روايت نقل مى كند كه از جمله آنهاست اين روايت كه او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المصاحف، 23 و بنگريد به: العز بن عبدالسلام: الفوائد، ص 26.
2. ج 3، ص 56ـ55 و بنگريد به: ابن خلدون، مجلد 2، ص 1019.
گفت(1): «در مسجد نشسته بوديم و عبدالله قرائت قرآن مى كرد كه حذيفه آمد و گفت: اين قرائت، قرائت ابن ام عبد و قرائت ابوموسى اشعرى است، به خدا سوگند اگر زنده بمانم و نزد عثمان بروم، به او پيشنهاد خواهم كرد كه قرائتها را يكى كند» و در روايت ديگرى آمده است كه گفت: «پيش حذيفه و ابوموسى و عبدالله بن مسعود نشسته بودم، حذيفه گفت: اهل بصره قرآن را به قرائت ابوموسى مى خوانند و اهل كوفه به قرائت عبدالله، به خدا قسم اگر نزد خليفه بروم به او پيشنهاد خواهم كرد كه اين مصحفها را در آب بشويد.»
طبرى و ابن ابى داود از ايوب سختيانى (68ـ131 هـ) نقل مى كنند كه ابوقلابه (متوفى ميان سالهاى 104 و 107 هـ) گفت(2): در خلافت عثمان معلمى قرائت شخصى را تعليم مى كرد و معلمى ديگر قرائت شخصى ديگر را تعليم مى داد و كودكان آنها را مى آموختند و ميان آنها اختلاف مى افتاد و اين اختلاف به گوش معلمان مى رسيد. ايوب مى گويد: بيش از اين نمى دانم كه گفت: بعضى از آنها بعضى ديگر را به خاطر قرائت تكفير مى نمودند. موضوع به گوش عثمان رسيد، پس خطبه اى خواند و گفت: «شما كه نزد من در قرآن اختلاف مى كنيد و آن را غلط مى خوانيد، مردم شهرهايى كه از من دور هستند بيشتر در قرآن اختلاف خواهند كرد و آن را غلط خواهند خواند. اى اصحاب محمد همگى جمع شويد و براى مردم نسخه اى را كه امام و پيشوا باشد بنويسيد.»
و بدين گونه انگيزه هاى بسيارى سبب شد كه عثمان به اين فكر بيفتد كه مردم را بر مصحف واحدى كه رسم و هجاى آن يكى باشد وادار كند و آنها را بر يك قرائت جمع نمايد، قرائتى كه عمومى است و عموم صحابه در مدينه و شهرهاى ديگر آن را قبول دارند و آن همان قرائت زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بود كه زيد آن را در خلافت ابوبكر نوشته بود.
ثانيا: پايان كار و مباشران آن
اولين اقدامى كه خليفه سوم براى انجام اين كار به عمل آورد، اين بود كه در مدينه براى مردم كه بسيارى از صحابه در ميان آنها بودند خطبه اى خواند و با آنها مشورت نمود و آنها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: المصاحف، ص 14ـ13.
2. طبرى: تفسير، ج 1، ص 61 و ابن ابى داود ص 21 و بنگريد به: دانى: المقنع ص 7.
را براى انجام اين مهم فرا خواند. ابن ابى داود روايت مى كند كه سويد بن غفله جعفى (متوفى 81 هـ) گفت: از على بن ابى طالب شنيدم كه مى گفت(1): اى مردم در باره عثمان زياده روى نكنيد و در باره او راجع به مصاحف و سوزاندن مصاحف جز به نيكى سخن مگوييد (يا درباره او به نيكى سخن بگوييد) به خدا سوگند او درباره مصاحف انجام نداد مگر آنچه را كه ما همگى بر آن بوديم. سپس گفت: درباره اين قرائت چه مى گوييد؟ به من رسيده است كه بعضيها گفته اند: قرائت من از قرائت تو بهتر است و اين نزديك است كه به مرحله كفر برسد. به او گفتيم: نظر تو چيست؟ گفت: نظر من اين است كه مردم بر يك مصحف اجتماع كنند تا افتراق و اختلافى نباشد. گفتيم: چه نظر خوبى داريد»
روايت مشهورى كه از گامهايى كه در تحقق اين عمل مهم برداشته شد خبر مى دهد، همان روايتى است كه ابوعبيد در «فضائل القرآن»(2) خود و بخارى در صحيح خود(3) و ابن ابى داود در «المصاحف»(4) و ابن نديم در «الفهرست»(5) و دانى در «المقنع»(6) و مصادر ديگر(7) از ابن شهاب زهرى (متوفى 124 هـ) از انس بن مالك (متوفى ميان سالهاى 91ـ93 هـ) نقل كرده اند. متن روايت به نقل بخارى چنين است: «موسى از ابراهيم و او از ابن شهاب نقل مى كند كه انس بن مالك براى او نقل كرده كه حذيفة بن يمان پيش عثمان آمد و اين در حالى بود كه اهل شام همراه با اهل عراق در فتح ارمنستان و آذربايجان مى جنگيدند و حذيفه از اختلاف آنها در قرائت قرآن مضطرب بود. پس حذيفه به عثمان گفت: اى خليفه اين امت را درياب پيش از آنكه همچون يهود و نصارى در كتاب خدا اختلاف كنند. عثمان كسى را پيش حفصه فرستاد و پيغام داد كه صحيفه ها را نزد ما بفرست تا از آنها نسخه بردارى كنيم و سپس به خودت برگردانيم. حفصه آنها را پيش عثمان فرستاد و او به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المصاحف، ج 22.
2. فضائل القرآن، لوح 36.
3. الجامع الصحيح، ج 6، ص 226.
4. المصاحف، ص 18.
5. الفهرست، ص 24.
6. المقنع، ص 5.
7. بنگريد به: ابوحاتم رازى، ج 1، ص 146 و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 169.
زيد بن ثابت و عبدالله بن زبير و سعيد بن عاص و عبدالرحمان بن حارث بن هشام دستور داد تا آنها را در مصحفها نسخه بردارى كنند و عثمان به گروه سه نفره قريشى فرمان داد كه اگر شما با زيدبن ثابت درباره چيزى از قرآن اختلاف كرديد، آن را به لهجه قريش بنويسيد چون قرآن به زبان آنها نازل شده است. و آنان چنين كردند و چون از آن صحيفه ها در مصاحف نسخه بردارى كردند، عثمان صحيفه ها را به حفصه بازگردانيد و به هر منطقه اى يكى از آن مصحفها را كه نسخه بردارى شده بود، فرستاد و دستور داد غير از اين نسخه ها، تمام نسخه هاى قرآن را كه در صحيفه يا مصحف است بسوزانند.
ابن شهاب مى گويد: «خارجة بن زيد بن ثابت به من خبر داد كه از زيد بن ثابت شنيده است كه مى گويد: موقع نسخه بردارى قرآن آيه اى از سوره احزاب را گم كردم در حالى كه از پيامبر شنيده بودم كه اين آيه را مى خواند. پس از جستجو، آن آيه را نزد خزيمة بن ثابت انصارى يافتيم. آيه اين است: (من المؤمنين رجال صدقواما عاهدوا الله عليه) پس آن را به همان سوره در مصحف ملحق كرديم.»
اين روايت انگيزه اى را كه باعث شد عثمان به يكسان كردن مصحفها دستور بدهد، بيان مى كند و ما در آغاز همين مبحث از آن سخن گفتيم و آن ترس از عاقبت اختلافى بود كه درباره قرائت كلمات قرآن شروع شده بود و آينده امت اسلامى و وحدت آنها را تهديد مى كرد.
همچنين اين روايت از اصل و اساسى كه در نسخه بردارى مصحف عثمانى به آن اعتماد شده است، خبر مى دهد و آن همان صحيفه هايى بود كه در خلافت ابوبكر توسط زيد بن ثابت از روى قطعه هاى نوشته شده در حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فراهم شده بود. اين روايت اشاره مى كند به اينكه هنگام بروز اختلاف ميان زيدبن حارث كه اهل مدينه بود و همراهان او از قريش، بايد لهجه قريش ترجيح داده مى شد. و به زودى درباره ارتباط مصحف عثمانى و رخصتى كه براى حروف هفتگانه داده شده و نيز درباره قرائت يا حرفى كه مصحف عثمانى بر اساس آن نوشته شده است، به تفصيل سخن خواهيم گفت.
در رأس كسانى كه به اين عمل مباشرت كردند، زيد بن ثابت است كه در حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از همه اصحاب در كتابت وحى استوارتر بود و هموست كه كتابت قرآن در
مصحف را در زمان ابوبكر انجام داد. در وجود زيد بن ثابت صفاتى جمع شده بود كه او را شايسته انجام نيكوى اين عمل مى كرد. او در سايه وحى پرورش يافته بود; زيرا او زمان هجرت پيامبر به مدينه يازده سال داشت.(1) و روايت شده است كه او گفت:(2) «هنگام ورود پيامبر به مدينه، مرا نزد آن حضرت آوردند و گفتند: يا رسول الله اين كودكى از بنى النجار است و از آنچه كه بر تو نازل شده هفده سوره را حفظ كرده است; و من آن سوره ها را بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) خواندم كه باعث تعجب پيامبر شد» پيامبر در جنگ بدر گروهى را از لحاظ سنّى كوچك دانسته بود و آنها را از شركت در جنگ بازداشته بود كه يكى از آنها زيد بن ثابت بود و لذا او در جنگ بدر شركت نداشت ولى در جنگ احد و مشاهد ديگر شركت داشت(3) و در جنگ يمامه تيرى به سوى او پرتاب شد ولى به او آسيبى نرسيد(4).
ذهبى روايت مى كند: روزى كه زيد بن ثابت از دنيا رفت، ابن عمر گفت:(5) خداوند او را رحمت كند او در خلافت عمر، عالم مردم بود. عمر صحابه را در شهرها متفرق كرده بود و از اينكه با رأى خود فتوا بدهند نهى كرده بود، ولى زيد را در مدينه نگهداشته بود كه براى مردم مدينه فتوا بدهد. ابن سعد نقل مى كند كه سليمان بن يسار (34ـ107 هـ) گفت:(6) نه عمر و نه عثمان در قضاوت و فتوا و فرايض و قرائت كسى را بر زيد بن ثابت مقدم نمى كردند. و روايت شده است كه عامر شعبى گفت:(7) زيد بن ثابت در قرآن و فرايض بر مردم غلبه داشت و از اين گذشته او قرآن را حفظ كرده بود و آن را مطابق با آخرين عرضه اى كه جبرئيل عليه السلام در سال رحلت پيامبر بر آن حضرت ارائه كرده بود، مى خواند(8). زيد در عهد عمر و عثمان و على كه در مدينه بود، در رأس قضاوت و فتوا و قرائت و فرايض بود، و پس از آن نيز پنج سال چنين بود تا اينكه در سال چهلم هجرى معاويه سر كار آمد و او به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن قتيبه: المعارف، ص 113 و ابن عبدالبر، ج 2، ص 537 و ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 207.
2. باقلانى، ص 370 و ذهبى: مصدر پيشين، ج 2، ص 207.
3. ابن عبدالبر، ج 2، ص 537.
4. همان مصدر، ج 2، ص 538.
5. سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 310.
6. الطبقات الكبرى، ج 2، ص 359.
7. مكى: الابانه، ص 53 و بنگريد به: ابن عبدالبر، ج 2، ص 539.
8. دانى: المقنع، ص 121 و بنگريد به: بخارى، ج 6، ص 229 و كتاب:الهجاء از يك نويسنده ناشناخته (خطى) نسخه اى از آن به صورت ميكروفيلم در معهد المخطوطات وجود دارد برگ 2، أ.
اين كار اشتغال داشت تا در سال چهل و پنج هجرى از دنيا رفت(1).
با اين وصف طبيعى بود كه ابوبكر، زيد بن ثابت را با اقتدا به پيامبر، متولّى كتابت قرآن كند و نيز عثمان او را متولى امر گروهى كند كه به نسخه بردارى مصحفهاى يكسان مشغول بودند; زيرا كه او در اين زمينه داناتر و ماهرتر از ديگران بود. قاضى ابوبكر باقلانى مى گويد:(2) درستى انتخاب زيد از اينجا روشن مى شود كه امروز اگر يكى از ما بخواهد مصحفى نوشته شود كه نسخه امام و پيشوا باشد از مردم زمان خود كسى را انتخاب نمى كند كه از لحاظ حفظ قديمى تر و يا شجاع تر و آگاه تر باشد بلكه كسى را انتخاب مى كند كه ضبط و خط او از همه زيباتر باشد و از همه بافهم تر باشد نه كسى را كه صفات آنچنانى داشته باشد.
باز طبيعى است كه عبدالله بن مسعود كه هنگام نسخه بردارى مصاحف در كوفه بود(3)، در اين كار شركت نكند، به اضافه اينكه او از كاتبان وحى كه براى پيامبر كتابت مى كردند، نبود;(4) با اينكه او كتابت مى دانست ولى اين امتيازى است كه هر كس آن را داشته باشد، در كارى مانند كتابت مصحف مقدم مى شود. البته اين بدان معنا نيست كه ابن مسعود را در علم قرآن دست كم بگيريم. او از جمله نخستين كسانى بود كه در مكه مسلمان شدند و او كسى بود كه از دهان پيامبر هفتاد و چند سوره را اخذ كرده بود(5) و او كسى است كه پيامبر وقتى قرائت قرآن او را شنيد، فرمود: «كسى كه دوست دارد قرآن را با نشاط و آنچنان كه نازل شده است بخواند، مانند قرائت ابن ام عبد بخواند(6)» ولى زيد علاوه بر حفظ، در رسم قرآن نيز پيشوا بود و ابن مسعود فقط در اداى قرآن مهارت داشت.(7)
اى بسا داستان خوددارى ابن مسعود از اينكه مصحف خود را بسوزاند، بر عدم شركت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن سعد، ج 2، ص 359 درباره سال درگذشت زيد اختلاف نظر وجود دارد ولى بيشتر مصادر همان را گفته اند كه در متن آمد. بنگريد به: ابن سعد، ج 2، ص 360 و ابن قتيبه: المعارف ص 113 و ابن عبدالبر، ج 2، ص 540 و ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 316ـ315 و معرفة القرّاء الكبار على الطبقات و الاعصار از همين نويسنده طـ 1، قاهره، دارالكتب الحديثية، 1969، ج 1، ص 37.
2. نكت الانتصار، ص 369.
3. ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 349 و بنگريد به: ابن سعد، ج 6، ص 13.
4. نامهاى نويسندگان پيامبر و كاتبان وحى را پيش از اين آورديم.
5. ابن سعد، ج 2، ص 344.
6. ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 35 و بنگريد به: ابن جزرى: غاية النهاية فى طبقات القراء، قاهره، مكتبة الخانجى 1932، ج 1، ص 459.
7. ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 249.
او در نسخه بردارى مصاحف و عزل او از اين عمل، سايه انداخته است. به زودى در اين باره سخن خواهيم گفت.
و اما آن سه نفرى كه در روايت به عنوان همكاران زيد معرفى شده اند، عبارت بودند از: عبدالله بن زبير كه در سال اوّل و يا دوم هجرت متولد شد و او اولين نوزاد از مهاجران در مدينه بود و در سال هفتاد و سه هجرى در مكه كشته شد(1)، و سعيد بن عاص بن سعيد بن عاص بن اميّه كه در سال هجرت متولد شد و در سال پنجاه و نه از دنيا رفت و سعيد يكى از اشراف قريش و از كسانى كه سخاوت و فصاحت را جمع كرده بودند به شمار مى رفت.
عثمان او را والى كوفه كرد و او با مردم در طبرستان جنگيد تا آنجا را فتح نمود(2) و سومى آنها عبدالرحمن بن حارث بن هشام مخزومى بود كه هنگام رحلت پيامبر ده ساله بود(3). اين سه نفر كه در اوج جوانى بودند، با زيدبن ثابت همكارى مى كردند و البته او از همه آنها ممارست بيشترى داشت.
طبرى روايت ابن شهاب از خارجة بن زيد را چنين نقل مى كند كه عثمان تنها ابان بن سعيد بن عاص را با زيد همراه نمود(4) ولى روايت بخارى صحيح و مشهور است(5).
ابن سعد(6) و ابن ابى داود(7) روايت مى كنند كه محمد بن سيرين گفت: عثمان دوازده نفر از قريش و انصار را جمع كرد كه در ميان آنها اُبىّ بن كعب و زيد بن ثابت نيز بودند تا قرآن را جمع آورى كنند. و روايات ديگرى به اشتراك گروه ديگر جز اينها دلالت دارند كه از جمله آنهاست: مالك بن ابى عامر جد مالك بن انس و كثير بن افلح و انس بن مالك و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمروبن عاص(8). اگر روايتها صحيح باشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن عبدالبر، ج 3، ص 905 و 907.
2. همان مصدر، ج 2، ص 624ـ621 و نيز بنگريد به: ابن حجر، ج 90، ص 393.
3. ابن عبدالبر، ج 2، ص 857.
4. التفسير، ج 1، ص 60.
5. قرطبى، ج 1، ص 52 و بنگريد به: ابن عطيّه (عبدالحق بن ابى بكر): مقدمه تفسير (الجامع المحرر) كه آرترجفرى آن را منتشر كرده است. قاهره، مكتبة الخانجى 1954، ص 275.
6. الطبقات الكبرى، ج 3، ص 502.
7. المصاحف، ص 25 و بنگريد به: مكى: الابانه، ص 29.
8. باقلانى ص 358 و بنگريد به: قسطلانى، ج 1، ص 61.
گويا در آغاز، اين ماموريت به عهده زيد بن ثابت و سه نفرى كه او را همراهى مى كردند، بود; سپس به كسان ديگرى احتياج پيدا كردند كه آنها را در كتابت مصاحف كه به حسب نياز نوشته مى شد و به شهرها ارسال مى گرديد، كمك كنند(1).
اشاره اين روايات در مورد مشاركت ابىّ بن كعب در نسخه بردارى مصاحف، ميان پژوهشگران قديم و جديد پرسشهايى را برانگيخته است; زيرا روايات در تعيين سال درگذشت او مضطرب است. در بعضى از روايات سال نوزده و در بعضى سال بيست و دو و در بعضى سال سى و يا سى و دو، آمده است(2) و در مقابل، تاريخ نسخه بردارى مصاحف به طورى كه خواهيم گفت تعيين نشده است; و لذا اكنون نمى توان چيزى از آن تاريخها را ترجيح داد، ولى ذهبى روايت ابن سعد را در مورد مشاركت ابىّ بن كعب در نسخه بردارى مصاحف چنين توصيف مى كند: سند آن قوى ولى مرسل است. سپس مى گويد:(3) «گمان نمى كنم كه عثمان، ابىّ بن كعب را براى مصحف فراخوانده باشد. اگرچنين بود، مشهور مى شد و نام ابىّ شهرت مى يافت نه نام زيد; و ظاهر اين است كه ابىّ در زمان عمر از دنيا رفت; حتى هيثم بن عدى و جز او سال درگذشت او را سال نوزده هجرى ذكر كرده اند، و محمد بن عبدالله بن نمير و ابوعبيد و ابوعمرالضرير گفته اند: او در سال بيست و دو مرده است و من به همين قول مايل ترم.» و روايت شده است كه عمر روز مرگ او گفت:(4) امروز سرور مسلمانان يا سرور مردم از دنيا رفت; و رواياتى كه اندكى بعد خواهد آمد دلالت دارند بر اينكه او در تصحيح و بهينه سازى بعضى از صورتهاى نوشتارى در قرآن، سهم داشته است(5) ولى ابىّ در محل انجام كار حاضر نبوده (به طورى كه از روايت استفاده مى شود) بلكه پيشنهادها را بر كتف گوسفند مى نوشتند و براى او مى فرستادند تا نظر خود را بيان كند.(6) شك نيست كه اُبىّ شايستگى آن را داشت كه در مسايل رسم و قرائت به نظريه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: قسطلانى، ج 1، ص 63 و دكتر عبدالصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 115.
2. بنگريد به: ابن قتيبه: المعارف، ص 113 و ابن عبدالبر، ج 1، ص 65 و ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 287.
3. ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 287.
4. ابن قتيبه: المعارف، ص 113 و ذهبى: معرفة القراء، ج 1، ص 33.
5. ابوعبيد: فضائل القرآن، لوح 37.
6. ابوعبيد: فضائل القرآن، لوح 37 و بنگريد به: ابن فارس، ص 9.
او عمل شود; چون او از جمله نخستين كاتبان وحى در مدينه بود و نيز يكى از حافظان قرآن در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بود و شايد دليل عدم حضور او در محلى كه از مصاحف نسخه بردارى مى شد، بيمارى او بود، و همين بيمارى بود كه او را از رفتن به شام در خلافت عمر بن خطاب براى تعليم قرآن، معذور كرد و اين هنگامى بود كه والى شام از خليفه خواسته بود كه بعضى از صحابه را جهت تعليم مردم شام، به يارى او بفرستد.(1) با همه اين احوال همچنان سؤال درباره دوره اى كه ابىّ در نسخه بردارى مصاحف شركت كرده بود، باقى است و اينكه آيا اين مشاركت منحصر به عهد ابوبكر و عمر بوده و يا زندگى ابىّ تا خلافت عثمان ادامه يافت و او شاهد انجام نسخه بردارى مصاحف شد و از دور در اين كار سهمى داشت؟
ثالثا: قسمتى از قرآن كه زيد در جمع آورى نخست
آن را نيافت و پس از جستجو پيدا كرد
روايت پيشين كه ابن شهاب زهرى از خارجة بن زيد درباره نسخه بردارى مصاحف در زمان عثمان نقل كرده كه در ضمن حديث انس بن مالك آمده است، دلالت دارد بر اينكه زيد آيه اى از سوره احزاب را گم كرده بود، ولى در روايت، زمان آن تعيين نشده است. آيا فقدان اين آيه در جمع آورى قرآن در عهد ابوبكر بود يا در نسخه بردارى مصاحف در زمان عثمان بود؟ اينكه اين مطلب در ضمن روايت نسخه بردارى از مصاحف آمده، نشان مى دهد كه اين امر در همان زمان اتفاق افتاد، ولى اين احتمال بعيد است بخصوص اينكه نسخه مصاحف عثمانى مطابق با صحيفه هاى ابوبكر و منقول از آنهاست و وقتى به روايات جمع آورى قرآن در زمان ابوبكر مراجعه مى كنيم، مى بينيم كه اين روايات از گم كردن زيد آخر سوره توبه را خبر مى دهد و آن آيات عبارتند از: (آيه 127) (لقد جاء كم رسول من انفسكم) تا (وهو ربّ العرش العظيم) اما آن آيه اى كه روايت زهرى از خارجه به فقدان آن دلالت دارد، آيه 23 از سوره احزاب است: (من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدواالله عليه) تا (و ما بدّلوا تبديلا) بنابراين در اينجا دو روايت وجود دارد كه از سقوط دو آيه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ابن سعد، ج 2، ص 356 و بنگريد به: مقدمه كتاب المبانى از يك نويسنده ناشناخته كه در سال 425 هـ نوشته شده و آرتر جفرى آن را منتشر كرده است. قاهره، مكتبة الخانجى، 1954، ص 49.
جمع آورى قرآن دلالت مى كند كه البته پس از مراجعه و تحقيق، اين دو آيه در جاى خود ثبت شد.(1)
روايت نخست صراحت دارد كه آيه آخر سوره توبه در جمع آورى اوّل در عهد ابوبكر ساقط شده ولى روايت دوم به زمان فقدان آيه سوره احزاب اشاره اى نمى كند ولى ورود اين مطلب در روايت مربوط به نسخه بردارى مصاحف در زمان عثمان، اين گمان را تقويت مى كند كه آيه در اين مرحله ساقط شده است. به نظر مى رسد كه اين توهّم از آنجا ناشى شده است كه روايات جمع آورى قرآن و نسخه بردارى از مصاحف تداخل پيدا كرده و در يك روال وارد شده است(2). و بعضى از دانشمندان معتقدند همه اينها در زمان ابوبكر اتفاق افتاده است(3) و مؤلف كتاب: «المبانى لنظم القرآن» در مقدمه كتاب خود از زهرى از خارجة بن زيد از پدرش روايتى نقل مى كند كه مربوط به جمع آورى قرآن در عهد ابوبكر است و اين روايت شبيه روايت زهرى از عبيد بن سباق از زيد (كه پيشتر به آن اشاره كرديم) مى باشد جز اينكه اين روايت با روايت اولى اين فرق را دارد كه از فقدان هر دو آيه در اين جمع دلالت مى كند و نه يك آيه. اين روايت بعضى از پيچيدگيهاى روايت زهرى از خارجه را كه در ضمن روايت زهرى از انس بن مالك راجع به يكسان كردن مصاحف و نسخه بردارى آن در زمان عثمان آمده، برطرف مى سازد. آن روايت چنين است:(4)
«در كلام شيخ ابوسهل انمارى (محمد بن محمد بن على الطالقانى) آمده كه از ابويعقوب يوسف بن موسى و او از محمد بن يحيى القطعى و او از عبيدبن عقيل و او از خارجة بن مصعب و او از عمارة بن غزيه و او از زهرى و از خارجة بن زيد بن ثابت و او از پدرش نقل مى كند كه گفت: عمر بن خطاب پيش ابوبكر آمد... (خبر جمع آورى قرآن در زمان ابوبكر را نقل مى كند) سپس زيد مى گويد: يك بار قرآن را مرور كردم و ديدم كه اين آيه را ساقط كرده ام: (احزاب 23) (من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن ابى داود، ص 30ـ29.
2. بنگريد به: ابن حجر، ج 10، ص 385.
3. بنگريد به: ابن كثير، ص 46 و ابن عاشر الانصارى (عبدالواحد بن احمد بن على): فتح المنان المروى بمورد الظمان (خطى) دارالكتب المصرية (تيمور 215 تفسير)، ص 34.
4. مقدمه كتاب: المبانى، ص 20.
قضى نحبه) پس از مهاجرين و انصار پرس و جو كردم و آيه را پيش هيچ يك از آنها نيافتم در حالى كه آيه را مى دانستم و شخص پيامبر آن را به من املاء كرده بود ولى خوش نداشتم كه بدون شهادت كس ديگرى آن را ثبت كنم تا اينكه آيه را نزد خزيمة بن ثابت انصارى يافتم و او همان كسى بود كه پيامبر شهادت او را به منزله شهادت دو نفر قرار داده بود(1). پس آيه را نوشتم سپس براى بار دوم قرآن را مرور كردم و ديدم كه دو آيه ساقط شده است و من آن دو آيه را مى شناختم (توبه 127) (لقد جاءكم رسول من انفسكم) تا آخر. از مهاجرين و انصار پرسيدم و آن دو آيه را نزد هيچ كس نيافتم مگر خزيمة بن ثابت انصارى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شهادت او را نافذ كرده بود; پس آن دو آيه را در آخر سوره برائت نوشتم.
بنابراين، كارى كه زيد و همراهان او در خلافت عثمان انجام دادند، يك عمل كاملى بود و در اين مرحله چيزى از قرآن مفقود نگرديده است و از اساسى كه زيد در زمان خلافت ابوبكر پايه گذارى نمود و قرآن را از قطعه هاى مربوط به عهد پيامبر جمع آورى كرد، انحرافى حاصل نشده است.
رابعا: ترتيب آيات و سوره ها
مطلبى كه اخيرا گفتيم ما را به مسأله ترتيب آيات در سوره ها و ترتيب سوره ها در مصحف، منتقل مى كند و اگر نص روشنى در دست نداريم كه اساس ترتيب سوره ها را بيان كند، رواياتى داريم كه دلالت مى كند كه گذاشتن آيات در سوره ها به امر پيامبر و اشاره او انجام مى گرفت. اين مطلب از حديثى كه ابن عباس از عثمان بن عفان نقل مى كند، روشن مى شود كه گفت:(2) «زمان بر رسول خدا مى گذشت و سوره هايى كه آيات متعددى داشتند بر او نازل مى شد و چون چيزى نازل مى شد، بعضى از كاتبان را مى خواند و مى فرمود: اين آيات را در سوره اى كه در آن چنين و چنان آمده است، قرار بدهيد. و چون آيه اى نازل مى شد، مى گفت: اين آيه را در سوره اى كه چنين و چنان دارد قرار بدهيد...» ابوعبيد نقل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. درباره تفصيل اين داستان كه شهادت دادن او به جاى شهادت دادن دو نفر بود، رجوع كنيد به: ابن سعد، ج 4، ص 378. روايات درباره نام آن صحابى كه زيد آيات مفقوده را نزد او پيدا كرد، ميان ابوخزيمه انصارى و خزيمة بن ثابت انصارى متردد است و نزديك بودن دو اسم به يكديگر و ورود آنها با يك لفظ در بعضى از روايات نشان مى دهد كه اين دو نام براى يك نفر است و آن خزيمه بن ثابت انصارى است. در اين باره نيز رجوع كنيد به: ابن سعد، ج 3، ص 409 و ج 4، ص 378 و ابن حجر، ج 10، ص 388 و قسطلانى، ج 1، ص 53 پاورقى.
2. بنگريد به: ابوعبيد: فضائل القرآن، لوح 35 و 37 و غريب الحديث از همو، ج 4، ص 104 و ابن ابى داود، ص 31 و حاكم (ابوعبدالله محمد بن عبدالله): المستدرك على الصحيحين فى الحديث، ط 1، حيدرآباد (هندوستان)، دائرة المعارف النظامية، 1340 هـ، ج 2، ص 221 و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 172 و قسطلانى ج 1، ص 26 و متنى كه آورديم از ابن ابى داود است و حاكم درباره آن گفته است «مطابق شرط شيخين حديث صحيحى است ولى آن را نقل نكرده اند» ولى استاد احمد محمد شاكر آنجا كه ابن حبّان حديث را نقل كرده (صحيح ابن حبّان، تحقيق احمد محمد شاكر، دارالمعارف، مصر، 1952، ج 1، ص 43) در پاورقى گفته است: حافظ ابن حبّان مانند بعضى ديگر از علما در صحيح بودن اين حديث خطا كرده اند.
مى كند كه سعيد بن مسيب (13ـ94 هـ) گفت:(1) پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به بلال فرمود: بر تو گذشتم در حالى كه مقدارى از اين سوره و مقدارى از آن سوره قرائت مى كردى. او گفت: پاكيزه را با پاكيزه مخلوط مى كردم. پيامبر فرمود: سوره را به همان وجهى كه دارد يا به همان نحوى كه هست بخوان. و روايت شده كه زيد بن ثابت گفت: «نزد پيامبر بوديم و قرآن را از نوشته هاى متفرقه جمع آورى مى كرديم...»(2) اين روايت دلالت دارد بر اينكه كار ترتيب آيات و سوره ها با اشاره پيامبر انجام مى گرفت و نيز اين روايت بر سخن مالك تاكيد دارد كه گفت:(3) «قرآن به همان صورت كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)شنيده مى شد تأليف گرديد.»
در سخن گفتن از ترتيب آيات و سوره ها، وحدت موضوع و اسلوب را كه در بسيارى از سوره ها وجود دارد، نبايد از نظر دور داشت و اين چيزى است كه هر گونه احتمالى را در مورد اينكه ترتيب سوره ها از اجتهاد اصحاب بوده است، نفى مى كند.
وقتى پى در پى بودن آيات در سوره ها مشخص و معلوم است، به نظر مى آيد كه قرائت پيامبر سوره هاى قرآنى را در نماز و خارج نماز به ترتيبى بوده كه ميان اصحاب مشهور و معروف بود(4). ابن سعد(5) و بخارى(6) روايت مى كنند كه جبرئيل قرآن را سالى يك بار در ماه رمضان بر پيامبر عرضه مى كرد و چون سال مرگ پيامبر فرا رسيد، قرآن را دوبار به آن حضرت عرضه كرد. شك نيست كه اين عرضه كردن به ترتيب خاصى انجام مى گرفته كه شايد بعضى از اصحاب آن را مى شناختند، بخصوص اينكه در ميان آنها كسانى بودند كه حافظ قرآن بودند كه از جمله آنها بود: عثمان بن عفان، ابىّ بن كعب، معاذ بن جبل، ابوالدرداء، زيد بن ثابت، سعد بن عبيد، ابوزيد، عبادة بن صامت، ابوايوب، تميم الدارى، مجمع بن جاريه و عبدالله بن مسعود. البته بعضى از اين اصحاب حفظ قرآن را پس از رحلت پيامبر كامل كردند ولى بسيارى از آنها قرآن را در زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) حفظ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فضائل القرآن، لوح 20 و بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 308.
2. حاكم، ج 2، ص 229 و درباره آن گفته است: اين حديث مطابق شرط شيخين صحيح است. و بنگريد به: ساعاتى، ج 18، ص 30.
3. دانى: المقنع، ص 8 و علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 3 ب و قرطبى، ج 1، ص 60.
4. بنگريد به: ابوعبيد: فضائل القرآن، لوح 13.
5. الطبقات الكبرى، ج 2، ص 195ـ194.
6. الجامع الصحيح، ج 6، ص 229.
كرده بودند. ناچار بايد اينها قرآن را به ترتيب مشخصى حفظ كرده باشند كه از پيامبر آموخته بودند. و از اينجاست كه شايد آنها موقع جمع آورى قرآن مشكلى در ترتيب سوره ها نداشتند، چون ترتيب سوره ها معروف بود.
از چيزهايى كه دلالت دارد بر اينكه ترتيب سوره ها از همان زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) معلوم بوده، اين است كه ترتيب سوره ها در مصاحفى كه پيش از جمع عثمانى به بعضى از صحابه نسبت داده شده، با ترتيب مشهور در مصحف عثمانى جز در موارد اندكى، اختلاف ندارد. و ترتيب آنها در مقدم بودن سوره هاى بلند بر سوره هاى كوتاه با مصحف عثمانى بر يك منوال بوده است. غير از ترتيب مصحف على بن ابى طالب عليه السلام كه به ترتيب نزول قرار داشت(1) و شايد اين اختلاف از آنجا ناشى شده بود كه آنها به آخرين سخن پيامبر در اين زمينه واقف نشده بودند.
در اينجا مطلبى را كه ابن نديم پس از ذكر مصحف ابن مسعود بيان كرده مى آوريم. آنجا كه مى گويد:(2) «تعدادى مصحف ديدم كه ناسخان آنها مدعى بودند كه مصحف ابن مسعود است ولى دو تاى آنها با همديگر متفق نبودند» گويا ابن نديم به خاطر ترتيبى كه براى سوره ها ذكر شده ترديد دارد كه اين مصحفها از ابن مسعود باشد، بخصوص اگر به ياد بياوريم كه غير از مصحفهايى كه از روى مصحف عثمانى نسخه بردارى شده بود بقيه را سوزانيده بودند و امت اسلامى همين ترتيب را پذيرفته بود. بنابراين هر سخنى از ترتيب سوره ها در مصاحف صحابه مبتنى بر حدس است و دليلى بر آن نيست و حجت و نقل صحيح ندارد.
دانشمندان اتفاق نظر دارند كه ترتيب آيات در سوره ها به دستور خود پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بوده است. سيوطى مى گويد:(3) «اجماع و نصوص متعددى داريم بر اينكه ترتيب آيات توقيفى است و شبهه اى در اين باره وجود ندارد....» ولى درباره ترتيب سوره ها در مصحف اختلاف شده است كه آيا آنها هم توقيفى و از پيامبر است و يا از اجتهاد صحابه ناشى شده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. درباره ترتيب مصاحف منسوب به بعضى از صحابه بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 181 به بعد و زنجانى (ابوعبدالله): تاريخ القرآن، قاهره، لجنة التاليف و الترجمة و النشر، 1935، ص 47 به بعد.
2. الفهرست، ص 26.
3. الاتقان، ج 1، ص 172.
است؟ اكثر دانشمندان طبق گفته سيوطى قول دوم را انتخاب كرده اند،(1) ولى ادله اين قول مبتنى بر ظنّ است، و احتمال اينكه صحابه اين ترتيب را از خود پيامبر آموخته باشند، قول برتر است. بخصوص اينكه احاديث وارده درباره قرائت پيامبر دلالت دارد بر اينكه پيامبر آنها را به همان ترتيبى كه اكنون وجود دارد، در نماز ترتيب مى داد.(2) بنابراين، قول به اينكه جمع آورى ابوبكر به ترتيب سوره ها نبوده دليلى ندارد، بخصوص اينكه مشهور اين است كه ابوبكر نخستين كسى است كه قرآن را در ميان دو جلد قرار داد و اين دلالت مى كند كه قرآن مرتب بوده، و دليلى وجود ندارد بر اينكه جمع آورى او به ترتيب سوره ها نبوده و اصحاب، قرآن را در خلافت عثمان به هنگام نسخه بردارى مصاحف مرتب ساختند(3).
خامساً: تعداد مصحفها و تاريخ نسخه بردارى آنها
روايت زهرى از انس كه پيش از اين آورديم دلالت دارد كه پس از آنكه زيد و گروه همراه او عمل نسخه بردارى مصاحف را از روى صحيفه ها انجام دادند، عثمان آن صحيفه ها را به حفصه بازگردانيد(4) و به هر منطقه مصحفى از مصحفها را كه نسخه بردارى شده بود فرستاد و دستور داد كه غير از آنها تمام قرآنها را كه در صحيفه ها و يا مصحفها بود بسوزانند.
در اين روايت نه به تعداد مصحفهاى نوشته شده و نه به نام شهرهايى كه اين مصاحف به آنجا فرستاده شد، اشاره نشده است و تنها به اين اشاره شده كه مصحفها را به سرزمينهاى حكومت اسلامى آن زمان فرستادند و اين عبارت دلالت دارد بر اينكه تعداد اين مصحفها زياد بوده، بخصوص اينكه هدف از اين كار يكسان كردن مصاحف و قرائت قرآن در تمام شهرهاى اسلامى بود. پس اين انتظار وجود داشت كه به هر شهر و يا منطقه اى يك مصحف فرستاده شود، ولى در رواياتى كه از نسلهاى پس از نسل صحابه نقل شده، به تعداد اين مصاحف اشاره شده است و ابن ابى داود در اين باره دو روايت نقل مى كند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ج 1، ص 176.
2. عزّ بن عبدالسلام: الفوائد، ص 26 و درباره اين موضوع رجوع شود به: باقلانى، ص 81 و ابن عطيه، ص 275. و قرطبى، ج 1، ص 60. و زركشى، ج 1، ص 236 و ابن حجر، ج 10، ص 389 و 415 و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 172 به بعد و قسطلانى، ج 1، ص 30.
3. بنگريد به: ابن حجر، ج 10، ص 393 و قسطلانى، ج 1، ص 59.
4. روايت شده است كه صحيفه را عبدالله بن عمر پس از مرگ حفصه تصاحب كرد و مروان والى مدينه آهنگ او كرد و آن را از او گرفت و تلف كرد و يا سوزانيد و از اين ترسيد كه ميان آن و نسخه عثمان اختلافى وجود داشته باشد ( بنگريد به: ابن ابى داود، ص 21 و مكى: الابانة، ص 26)
يكى از حمزه زيات (متوفى 156 هـ) كه طبق آن، مصاحف چهار تا بوده كه يكى را به كوفه فرستادند، و روايت دوم از ابوحاتم سجستانى (متوفى 255 هـ) است كه تعداد مصاحف را هفت تا مى داند كه يكى از آنها به مكه و ديگرى به شام و سومى به يمن و چهارمى به بحرين و پنجمى به بصره و ششمى به كوفه فرستاده شد و يكى از آنها هم در مدينه ماند(1)ولى از دو مصحف يمن و بحرين خبرى در دست نيست.(2) و در روايت قرطبى آمده است كه عثمان قرآنهاى مادر را به عراق و شام و مصر فرستاد.(3) و ملاحظه مى كنيم دانى كه درباره رسم و خط اين مصحفها سخن مى گويد، تنها به مصاحف مدينه و مكه و كوفه و بصره و شام و ساير بلاد عراق اكتفا مى كند(4).
اگر اين روايتها در تعيين تعداد مصاحفى كه خليفه سوم به شهرها فرستاد قاطعيت ندارند، تأمل در انگيزه اين كار كه موجب يكسان كردن مصاحف شد، اين اجازه را به ما مى دهد كه بگوييم به تمام شهرهاى اسلامى نسخه اى از اين مصحفها كه در ترتيب و هجاء يكسان بودند رسيده است، خواه اين نسخه كار آن گروهى باشد كه خليفه سوم تعيين كرده بود و خواه نسخه اى باشد كه از روى اين نسخه ها نوشته شده است و چون مصحفهاى مدينه به شهرها رسيد، مسلمانان به سرعت از روى آنها نسخه بردارى كردند و نسخه هاى خود را با آنها مقابله نمودند.
براى كامل كردن گامى كه جهت يكسان كردن مصاحف برداشته شد، خليفه دستور داد كه تمام قطعه ها و مصاحفى كه از جانب بعضى از صحابه نوشته شده بود سوزانده شود تا جلوى هر گونه اختلافى چه در رسم و چه در قرائت گرفته شود. و تمام كسانى كه نزد آنها چيزى از قرآن بود، آنها را سوزاندند و اين به خاطر اطمينانى بود كه بر مصحف عثمانى داشتند; زيرا پايه هاى آن بر نوشته هاى زمان پيامبر استوار شده بود و تمام صحابه و تابعين در مدينه و ساير شهرها آن را پذيرفته بودند و غير از عبدالله بن مسعود و تابعان او از اهل كوفه، هيچ كس از اين كار تخلف نكرد. ابن مسعود از اينكه زيد بن ثابت را براى انجام اين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. المصاحف، ص 34 و بنگريد به: مكى: الابانه، ص 29 و دانى: المقنع، ص 9 و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 172.
2. بنگريد به: جعبرى برگ 67 ب و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 224.
3. الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 54.
4. المقنع، ص 1.
كار انتخاب كرده بودند و نه او را، ناراضى بود و لذا در آغاز از اينكه مصحف خود را تحويل بدهد سرباز زد و به پيروان خود دستور داد كه مصحفهاى خود را مخفى كنند(1). ابوبكر انبارى گفته است:(2) آنچه در اين باره از عبدالله بن مسعود سر زد و اين عمل را انكار نمود، از روى غضب بوده و نمى توان به آن عمل كرده و آن را اخذ نمود. و شك نيست كه او پس از فروكش شدن غضب، حسن انتخاب عثمان و ساير اصحاب را فهميد و با آنها موافقت كرد و اختلاف را كنار گذاشت. ماپيش از اين انگيزه هايى را كه موجب انتخاب زيد بن ثابت براى جمع آورى قرآن در عهد ابوبكر و توليت نسخه بردارى مصاحف در عهد عثمان شد، بيان كرديم.
همچنين روايت سابق زهرى تاريخ معينى را براى نسخه بردارى مصاحف تعيين نمى كند و تنها به اين اكتفا مى كند كه اين كار در زمان خلافت عثمان انجام گرفته است و كوشش براى استخراج اين موضوع از بررسى تاريخ فتوح ارمنستان و آذربايجان و رويارويى سپاه شام و عراق در آنجا(3)، غير ممكن به نظر مى رسد. بخصوص اينكه مصادر تاريخى اين قضيه از پيچيدگى و ابهام خالى نيست، به ويژه اينكه فتوح اين مناطق چندين سال طول كشيد(4).
ولى مى بينيم كه ابن ابى داود از طريق ابواسحاق از مصعب بن سعد بن ابى وقاص نقل مى كند كه او گفت: عثمان براى مردم خطبه خواند و گفت: اى مردم هنوز بيش از سيزده سال از زمان پيامبرتان نگذشته در حالى كه شما در قرآن دچار خصومت شده ايد... و در روايتى پانزده سال ذكر شده است(5) (سپس حديث را درباره جمع آورى قرآن ذكر كرده است) و با حساب سالهايى كه از زمان رحلت پيامبر گذشته بود تا بعد از سيزده يا پانزده سال، ابن حجر ترجيح مى دهد كه اين كار در اواخر سال بيست و چهارم و اوايل سال بيست و پنجم اتفاق افتاده است و سپس مى گويد: «بعضى از كسانى كه ما آنها را درك كرديم از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابوعبيد: فضائل القرآن، لوح 26 و ابن سعد، ج 2، ص 343 و ابن ابى داود، ص 15ـ14.
2. قرطبى، ج 1، ص 53 و بنگريد به: ابن ابى داود، ص 18.
3. در اين باره بنگريد به: بلاذرى، ص 212ـ205 و ص 336ـ333 و يعقوبى، ص 272 و طبرى: تاريخ، ج 4، ص 246 و ابن عبدالبر، ج1، ص 335 و ابن حزم، ص 343 و ابن اثير، ج 3، ص 43 و 55 و ابن خلدون، مجلد 2، ص 1018ـ1016 و دكتر عبدالله خورشيد: القرآن و علومه فى مصر، قاهره، دارالمعارف، 1970، ص 45ـ18.
4. بنگريد به: سترك: ماده ارمينيّة در: دائرة المعارف اسلامية (ترجمه عربى) 1933، ج 1، ص 642.
5. ابن ابى داود، ص 24 عددى كه در متن آمده مربوط به سالهاى پس از پيامبر تا ظهور اختلاف در قرائت است و عثمان در دوران خلافت خود اين خطبه را خوانده است.
اين موضوع غافل بودند و گمان مى كردند كه اين كار در حدود سال سى ام اتفاق افتاده است و بر اين سخن خود دليلى ذكر نمى كردند»(1).
اينك بايد به اين مطلب اشاره كنيم كه نسخه هاى مصحف كه امت اسلامى بر آنها اتفاق نظر داشتند براى مراجعه و خالص كردن از نقايص آماده بود همان گونه كه پيامبر از زيد مى خواست كه نوشته هاى خود را مجدّدا بخواند و چيزهايى را كه سقط شده است اصلاح كند (به طورى كه پيش از اين گذشت). با اينكه زيد و همراهان او به صحيفه هايى اعتماد كرده بودند كه در خلافت ابوبكر جمع آورى شده بود، آنها به خاطر علاقه اى كه به اتحاد در هجاى كلمات داشتند گاهى مطلب را پيش عثمان مى بردند كه او خود يكى از كاتبان وحى بود به گونه اى كه در كلمه «تابوت» اتفاق افتاد و يا با بزرگان صحابه مشورت مى كردند از كسانى كه حافظ قرآن و كاتب وحى بودند تا بر يك نظريه اتفاق كنند. ابوعبيد در فضائل القرآن نقل مى كند(2) كه عبدالرحمن بن مهدى از عبدالله بن مبارك و او از ابووائل شيخى از يمن و او از هانى البربرى غلام عثمان روايت مى كند كه گفت: من نزد عثمان بودم كه آنها مصاحف را بر او عرضه مى كردند. او مرا با كتف گوسفندى به سوى ابىّ بن كعب فرستاد(3) و در آن نوشته شده بود: (لم يتسن) و نوشته شده بود: (لا تبديل للخلق) و نوشته شده بود: (فامهل الكافرين) مى گويد: ابىّ مركّب خواست و يكى از دو لام را محو كرد و نوشت: (لخلق الله) و كلمه (فامهل) را محو كرد و نوشت: (فمهّل) و نوشت: (لم يتسنّه) وهايى به آن اضافه كرد. ابوعبيد در روايت ديگرى نقل مى كند كه هانى گفت: من ميان عثمان و زيد بن ثابت قاصد بودم. زيد به من گفت: از عثمان درباره (لم يتسن) بپرس. عثمان گفت: هايى در آن قرار بدهيد(4).
اين دو روايت توضيح مى دهند كه در اثبات شكل كلمه ها مراجعه و مشورت مى شد و نشانگر آن است كه آنها تا چه حدى مى خواستند مصحف در رسم خود دقيق باشد تا جايى كه كاتبان در الحاق يك هاء يا لام و يا حذف يك الف با بزرگان صحابه از كاتبان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فتح البارى، ج 10، ص 391 و بنگريد به: سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 170. ابن اثير در كامل، ج 3، ص 55. تاريخ نسخه بردارى مصاحف را سال سى ام تعيين كرده و ابن خلدون نيز از او پيروى نموده است (مجلد 2، ص 1018).
2. لوح 37، ابن حجر در كتاب: المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج 3، ص 286 اين حديث را ضعيف دانسته و در همان صفحه پاورقى 3 آمده است: بوصيرى گفته: اسحاق اين حديث را با سندى ضعيف نقل كرده است.
3. پيش از اين درباره سال وفات اُبى و اينكه آيا او نسخه بردارى از مصاحف را درك كرد يا نه، صحبت كرديم.
4. فضائل القرآن، لوح 37.
وحى و حافظان قرآن مشورت مى كردند.
طبرى(1) و دانى(2) از ابوقلابه نقل كرده اند كه گفت: انس بن مالك براى من نقل كرد كه من نزد كسانى بودم كه به آنها املاء مى شد; مى گويد: گاهى در آيه اى اختلاف مى كردند، پس مردى را كه آن آيه را از پيامبر دريافت كرده بود دعوت مى نمودند و گاهى او غايب بود و يا در باديه ها بود و لذا قبل و بعد آيه را مى نوشتند و محل آن آيه را خالى مى گذاشتند تا بيايد و يا به سوى او فرستاده شود. اين روايت به علاقه شديد كاتبان دلالت مى كند كه آيه اى را كه در قرائت آن اختلاف است ننويسند مگر بعد از اطمينان از صيغه اى كه پيامبر آن را بر صحابه خوانده است. و بدينسان مصحف عثمانى در نهايت دقت و ضبط نوشته شد و اين دقت هم شامل قرائت عام است كه بر اساس آن نوشته شده و هم شامل رسم كلمات و هجاى آنهاست كه مطابق با قواعد و هجاى آن روز عمل شده است.
به هر حال بزرگان صحابه از كاتبان وحى و حافظان قرآن، چه در زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و چه در عهد ابوبكر و چه در خلافت عثمان، تلاش بسيار كردند تا قرآن نوشته شود و در سينه ها محفوظ بماند و در سطرها مكتوب باشد; تا اينكه به بهترين صورت ممكن، كار انجام گرفت و اين سخن خداوند: (انّا نحن نزّلنا الذكر و انا له لحافظون) (حجر 9) به عنوان يك دستور جاودانى براى امت اسلام مصداق پيدا كرد تا وقتى كه خداوند وارث زمين و هر چه در آن است باشد و او بهترين وارثان است.
قاضى ابوبكر باقلانى مى گويد:(3) «تمام قرآن كه خداوند آن را بر پيامبر خود نازل كرده و به اثبات آن دستور داده و نسخ نشده و تلاوت آن برداشته نشده، همان است كه ميان دو لوح قراردارد و آن همان است كه مصحف عثمان آن را در بر گرفته; نه چيزى از آن كم شده و نه چيزى بر آن افزوده گرديده است و خلف از سلف آن را نقل كرده اند و آن معجزه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است.
مستشرقان و دانشمندان محقق و با انصاف غرب كه در اين باره تحقيقاتى انجام داده اند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. التفسير، ج 1، ص 62.
2. المقنع، ص 7 و بنگريد به سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 170.
3. نكت الانتصار، ص 59 .
با اينكه طبعاً به نزول قرآن از جانب خداوند و وحى بودن آن ايمان ندارند، در عين حال اتفاق نظر دارند كه نقل قرآن درست بوده و متن آن به پيامبر مى رسد. در اينجا گفته هايى از بزرگان مستشرقان وجود دارد كه همگى تاكيد مى كنند كه قرآن تنها كتابى در دنياست كه متن آن از تحريف محفوظ مانده و شكى در اصالت آن نيست و هر حرفى كه امروز در آن مى خوانيم، مى توانيم با اطمينان بگوييم كه آن حرف از روز نزول قرآن تا كنون تغيير نيافته است(1).
پيش از آنكه درباره قضايا و ويژگيهايى كه رسم عثمانى پيش روى ما قرار داده است، صحبت كنيم، لازم است اساسى را كه مصحف عثمانى برآن اساس نوشته شده يعنى همان قرائتى كه كاتبان در رسم كلمات به آن اعتماد كرده اند مورد بررسى قرار بدهيم و بدانيم كه آيا آنها در اثبات بعضى از كلمات، مظاهر رخصت در حروف هفتگانه را در آن در نظر گرفته اند (به طورى كه بعضى از پژوهشگران گمان كرده اند) يا بر همان قرائت عام و مشهورى كه از پيامبر شنيده اند اعتماد نموده اند؟ اين مطلبى است كه ما آن را در مبحث بعدى بررسى خواهيم كرد تا اساسى كه در پرتو آن بررسى ويژگيهاى كتابت به طريق روشن و مشخص امكان پذير است، واضح گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. درباره متن اين گفته ها رجوع شود به: النبى الخاتم، نوشته ابوالحسن على الحسنى الندوى، ط 1، قاهره، المختار الاسلامى 1975، ص 31ـ30.
مبحث سوم
قاعده اى كه مصحف عثمانى بر اساس آن نوشته شده است
دانشمندان پيشين در اين مطلب اختلاف كرده اند كه آيا مصاحف عثمانى مشتمل بر تمام حروف هفتگانه است و يا بعضى از آنها را در بردارد و يا فقط بر اساس يكى از آنهاست؟
پاسخگويى به اين پرسش، پيش از اتخاذ موضع مشخصى درباره مسايل رسم عثمانى مهم و مشكل است; زيرا برخورد با اين پديده نوشتارى به اين صورت كه بگوييم با اين روش يا آن روش نوشته شده تا احتمال قرائتهاى متعددى داده شود و يا در آن واحد مجموعه اى از پديده هاى مختلف لغوى را شامل گردد، با اين حالت تفاوت دارد كه بگوييم مصحف عثمانى تنها بيانگر لفظ معين و يا قرائت معين است. در حالت اوّل پيدا كردن ريشه اى براى اين پديده با وجود قرائتهاى مختلف آسان نيست ولى در حالت دوم (با اينكه ما نمى خواهيم در پاسخگويى به پرسش بالا عجله و يا پيش داورى كنيم) دستيابى به چنين ريشه و اصلى با توجه به واقعيت قرائتها و ويژگيهاى آن آسان خواهد بود، بخصوص پس از ملاحظه بعد تاريخى كتابت كه نشانگر ويژگيهايى است كه در لغت وجود
داشته ولى تطور لغت، استعمال آنها را از بين برده اما در نوشتن كه كمتر تغيير پذير است به همان شكلهاى قبلى باقى مانده است. ما اين مطلب را در فصل مقدماتى بيان كرديم.
پيش از آنكه به پرسشى كه مطرح كرديم پاسخ بدهيم، لازم است كه تا حد توانايى مفهوم حروف هفتگانه را تعيين كنيم و رابطه قرائتهاى مختلف با آن را دريابيم و شايد مناسب اين باشد كه پيش از بررسى اين مطلب درباره حديث حروف هفتگانه سخن بگوييم چون اين حديث مقام مهمى در تاريخ قرآن دارد(1).
اولاً: آيا حديث حروف هفتگانه حديث صحيحى است؟
به نظر مى رسد كه سخن گفتن درباره توثيق سند حديث حروف هفتگانه و ذكر دليل بر صحت و تواتر آن، سخن زايدى باشد زيرا كه علما به طور گسترده بر آن اجماع كرده اند و روايات بسيارى با مضمونهاى نزديك به هم و به طور متواتر بر معناى واحدى دلالت دارند و آن اينكه «اين قرآن بر اساس حرف حرف نازل شده آنچه در توان داريد از آن بخوانيد» اين حديث از طريق بيست و چهار صحابى و چهل و شش سند وارد شده است و بخارى و مسلم و ديگر پيشوايان حديث آن را نقل كرده اند(2). و ابوعبيد قاسم بن سلام(3) و ابوعمرو دانى(4) و ابن قاصح(5) بر تواتر آن تصريح نموده اند.
با وجود اينكه ابوعبيد به تواتر اين حديث تصريح كرده، عجيب است كه «گلدزيهر» هنگامى كه درباره اين حديث سخن مى گويد، به ابوعبيد چنين نسبت مى دهد كه گويا او گفته است: «اين حديث شاذّ و بدون سند است»(6) و سخن خود را با ايجاد شك و ترديد طورى ادامه مى دهد كه گويا مى خواهد مطلب را از جاى خود منحرف كند. او در حالى كه درباره مفهوم عددى هفت سخن مى گويد، راجع به حديث حروف هفتگانه اظهار مى دارد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 23.
2. همان مصدر ص 30 درباره اين حديث رجوع كنيد به: ابوعبيد: فضائل القرآن، لوح 47ـ46 و بخارى، ج 6، ص 227 و مسلم بن الحجاج القشيرى: الصحيح، قاهره، دار احياء الكتب العربيه 1954، ج 1، ص 563ـ560 و طبرى: تفسير، ج 1، ص 46ـ21 و مكى: الابانه، ص 69ـ62 و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 131 و روايات طبرى را در كتاب: تاريخ القرآن تاليف دكتر عبدالصبور شاهين، ص 245ـ229 همراه با نقد آنها ملاحظه فرماييد.
3. فضائل القرآن، لوح 46 و بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 212.
4. جامع البيان، برگ 4 ب.
5. ابن قاصح (ابوالبقاء على بن عثمان): تلخيص الفوائد و تقريب المتباعد ط 1، قاهره) مصطفى البابى الحلبى، 1949، ص 13.
6. گلد زيهر: مذاهب التفسير الاسلامى (ترجمه عربى) قاهره، مكتبة الخانجى 1955، ص 54.
«... اين حديث در مجامع زيادى از اهل سنت نقل شده در حالى كه شخص ثقه اى مانند ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفى 224 هـ / 837 م) آن را رد كرده و گفته است اين حديث شاذّ و بدون سند است» شك نيست كه ابوعبيد يكى از اعلام اسلام و پيشرو در حديث و فقه و لغت است و نظر او در اين زمينه ارزش خاص خود را دارد و گلدزيهر از موقعيت او بهره جويى مى كند تا صحت اين حديث را كه در تاريخ قرآن و قرائات مهم است زير سؤال ببرد.
ولى حقيقت اين است كه ابوعبيد به تواتر و صحت اين حديث تصريح كرده است (به طورى كه پيش از اين گفتيم) و سخن گلدزيهر يك تحريف عمدى است و در تقرير آن سخن ابوالحجاج بلوى در «الف با» را نقل مى كند كه درباره تعيين معناى حديث «حروف هفتگانه» است. ابوالحجاج مى گويد:(1) «اين حديث را ابوعبيد تفسير مى كند و مى گويد: يعنى هفت لغت از لغات عرب... و گفته است: در حديثى هفت حرف چينين تفسير شده: حلال و حرام و امر و نهى و اخبار پيشينيان و خبرهاى مربوط به آينده و ضرب مثل. سپس ابوعبيد مى گويد: ما نمى دانيم كه وجه اين حديث چيست; زيرا كه آن يك حديث شاذّ و بدون سند است. ابوعبيد مطابق آنچه كه در «الغريب» آمده مطلبى را كه در آغاز راجع به قرآن گفته است، تصحيح مى كند و اين خلاصه سخن ابوعبيد است. مى گويم (بلوى) به جان خودم قسم نفس انسان به آنچه كه ابوعبيد گفته است ميل مى كند و آن اينكه منظور لغاتى است كه در زبان عرب پراكنده است ...» ابوعبيد در اينجا حديثى را كه حروف هفتگانه را به انواع معانى گوناگون تفسير مى كند، چنين توصيف كرده كه شاذّ و بدون سند است. بنابراين شذوذ در حديثى است كه حديث حروف هفتگانه را چنين تفسير مى كند و نه در اصل حديث حروف هفتگانه كه ابوعبيد آن را به هفت لغت و لهجه تفسير كرده است; و در اينكه منظور از حروف هفتگانه اين معانى نيست اكثر علما با ابوعبيد هم عقيده اند(2).
شايد بعد از اين سخن مفيد باشد كه متن كلام ابوعبيد را درباره حديث حروف هفتگانه و بيان معناى آن در اينجا ذكر كنيم. ما اين سخن را از دو كتاب او نقل مى كنيم: يكى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بلوى: الف با، ج 1، ص 210.
2. مسلم نقل مى كند (ج 1، ص 561) كه ابن شهاب گفت: «به من رسيده است كه اين حروف همگى در امر است كه يكى بيشتر نيست و در حلال و حرام اختلاف ندارد» بنگريد به: فضائل القرآن لوح 46، و بلوى، ج 1، ص 210 و عزّ عبدالسلام: الفوائد، ص 31 و نيز بنگريد به: سيوطى، الاتقان، ج 1، ص 137ـ136.
«فضائل القرآن» كه خطى است و ديگرى «غريب الحديث» كه بلوى از آن نقل كرده و اين كتاب چاپ شده است. ابوعبيد در فضائل القرآن پس از نقل ده روايت درباره حروف هفتگانه مى گويد:(1) «اين احاديث همگى بر حروف هفتگانه تواتر دارند مگر يك حديث كه از سمرة بن جندب نقل شده است. عثمان از خالد و او از سلمه و او از قتاده و او از حسن و او از سمرة بن جندب نقل مى كند كه پيامبر فرمود: قرآن بر من بر سه حرف نازل شده است. ابوعبيد مى گويد: ما حديث مزبور را جز هفت حرف نمى دانيم چون همين مشهور است.» ابوعبيد در كتاب «غريب الحديث» سخنى دارد كه ادعاى گلدزيهر را باطل مى كند(2) «و ابوعبيد گفت: در حديثى از پيامبر آمده كه فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده است كه همه آنها كفايت مى كند و شفا مى دهد. و بعضيها آن را روايت مى كنند پس همان گونه كه تعليم داده شده ايد بخوانيد.
«ابوعبيد گفت: سخن پيامبر كه فرمود: «هفت حرف» منظور هفت لهجه از لهجه هاى عرب است و معناى آن اين نيست كه در يك حرف هفت وجه جايز است ما چنين چيزى را نشنيده ايم ولى مى گوييم كه اين لغات و لهجه ها در قرآن پراكنده است. بعضى از آن با لهجه قريش و بعضى با لهجه هذيل و بعضى با لهجه هوازن و بعضى با لهجه اهل يمن و ساير لهجه هاست و با اين وجود معانى آن يكى بيشتر نيست. و از چيزهايى كه اين مطلب را روشن مى كند، سخن ابن مسعود است كه گفت: من به قاريان گوش دادم و ديدم كه نزديك به هم مى خوانند، پس همان گونه كه تعليم داده شده ايد، بخوانيد و آن مثل قول يكى از شماهاست كه مى گويد: «هلمّ» يا مى گويد: «تعال» ابن سيرين نيز گفته است: آن مانند قول شماست كه مى گوييد: «هلمّ، تعال و اقبل» سپس ابن سيرين اين سخن را تفسير مى كند و مى گويد: در قرائت ابن مسعود چنين است: (ان كانت الاّ زقية واحده) ولى در قرائت ما چنين است: (ان كانت الاّ صيحة واحدة) و معناى هر دو يكى است و به همين منوال است لهجه هاى ديگر.
«و در حديثى خلاف اين معنا آمده است كه مى گويد: قرآن بر هفت حرف نازل شده:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. لوح 47.
2. ج 3، ص 161ـ159.
حلال و حرام و امر نهى و اخبار گذشتگان و اخبار آينده و ضرب مثل. ابوعبيد مى گويد: ما نمى دانيم كه وجه اين حديث چيست; زيرا كه آن يك حديث شاذّ و بدون سند است و احاديث مسند آن را ردّ مى كند. آيا حديث عمر را نمى بينى كه در آغاز ذكر كرديم؟ او مى گويد: هشام بن حكيم بن حزام را شنيدم كه سوره فرقان را به صورتى غير از آنچه ما مى خوانيم، مى خواند و من آن را پيش پيامبر خوانده بودم. من او را نزد پيامبر بردم و جريان را به پيامبر خبر دادم. پيامبر به او فرمود: بخوان. او همان قرائت خودش را خواند. پيامبر فرمود: چنين نازل شده است. سپس به من فرمود: تو نيز بخوان. و من قرائت خودم را خواندم. پيامبر فرمود: چنين نازل شده است. آنگاه فرمود: همانا اين قرآن بر هفت حرف نازل شده است; آنچه كه براى شما ميسور است بخوانيد. همچنين حديثى از اُبىّ بن كعب نقل شده كه مانند حديث عمر است. اين حديث براى شما روشن مى كند كه اختلاف فقط در لفظ است و معنا يكى است... و منظور از هفت حرف چيزى جز لهجه ها نيست و معنا يكى است و در آن حلال و حرام و خبر و غير آن تفاوتى با يكديگر ندارد».
سخن ابوعبيد را با اينكه طولانى بود در اينجا نقل كرديم تا تأكيدى بر صحت حديث باشد و شبهه گلدزيهر كه يا ناشى از نفهميدن روايت و يا از روى تحريف عمدى كلام ابوعبيد است از ذهنها دور شود. بزودى نظريه ابوعبيد را كه در معناى حديث به تفصيل قائل شده است، خواهيم آورد.
ثانياً: معناى حروف هفتگانه
اين حديث طبيعت اختلافى را كه در ميان صحابه در قرائت قرآن وجود داشت روشن مى سازد. آنها اختلاف خود را پيش پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى بردند و آن حضرت قرائت همه آنها را اجازه مى داد و اين مبتنى بود بر اينكه قرآن بر هفت حرف نازل شده است. البته اين روايات اشاره مى كنند به اينكه اين اختلاف، از الفاظ تلاوت به معناى آيات تجاوز نمى كرد.
به حديث حروف هفتگانه و بيان معنا و مقصود از آن(1) از همان آغاز اهتمام زيادى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. معناى حرف در لغت و معناى آن در اصطلاح، رابطه و مناسبتى با يكديگر دارند. در لغت حرف هر چيزى طرف و ناحيه آن است (ابن دريد: الجمهرة، ج 2، ص 138 و بنگريد به: جوهرى، ج 4، ص 1342 و ابن منظور، ج 10، ص 385 و ابن جنّى در «سرّ صناعة الاعراب، ص 15» مى گويد: ح رف هر كجا واقع شود منظور از آن حدّ و حدّت چيزى است و از همين جاست: حرف الشىء و منظور طرف و ناحيه آن است» سپس استعمالات مجازى كلمه را برمى شمارد و مى گويد (ص 16): «و از همين جا به حروف معجم حروف گفتند; زيرا كه حرف، حدّ قطع صدا و پايان يافتن و طرف آن است. مانند: حرف الجبل و مثل آن جايز است كه به آنها حروف گفته شود; زيرا كه آنها طرفها و نواحى كلمه ها هستند مانند حروف يك چيز و جهات آن و لذا گفته مى شود: (فلان يقرء بحرف ابى عمرو و غيره من القراء) چون حرف حدّ و جهت و ناحيه ميان دو قرائت است و شايد منظور آنها وقتى مى گويند: (حرف فلان) حروفى باشد كه او قرائت مى كند يعنى قارى عين آن حروف را ادا مى كند بدون كمى و زيادت، و در اينجا حرف كه مفرد است در موضع حروف كه جمع است، قرار مى گيرد» و از هرى (ج 5، ص 12) گفته است: «هر كلمه اى كه مطابق با وجوهى از قرآن خوانده مى شود، حرف ناميده مى شود و منظور از «حرف ابن مسعود» همان «قرائت ابن مسعود» است.
بنگريد به ابن منظور، ج 10، ص 385. ابن قتيبه در «تاويل مشكل القرآن» ص 27 مى گويد: «حرف به نمونه بريده شده از معجم گفته مى شود و به يك كلمه و تمام حروف كلمه نيز حرف گفته مى شود و نيز به يك خطبه و يك قصيده كامل نيز حرف گفته مى شود» (و بنگريد به: زركشى، ج 1، ص 213) حرف از نظر طبرى همان قرائت است و حرف ابن مسعود يعنى قرائت او. (تفسير، ج 1، ص 52 و بنگريد به: مكى: الابانه، ص 54) و طبرى گاهى از حروف هفتگانه به قرائتهاى هفتگانه تعبير مى كند (تفسير، ج 1، ص 65) كه البته نبايد ذهن ما به قرائتهاى قرّاء سبعه منصرف شود. دانى در معناى حروف هفتگانه دو احتمال مى دهد: اوّل اينكه معناى حرف وجهى از لغات و لهجه هاست. دوم اينكه معناى حرف همان قرائت است (جامع البيان برگ 4 ب و بنگريد به: ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 23) و به زودى معناى اصطلاحى حرف در حديث حروف هفتگانه در صفحات آينده روشن خواهد شد. درباره معناى حرف از لحاظ لغوى و اصطلاحى رجوع كنيد به: دكتر عبدالصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 195 به بعد.
داده شده است چون روايتى را در معناى اين حديث به ابن عباس نسبت مى دهند و دانشمندان همواره اين حديث را از لحاظ متن و سند مورد بحث قرار داده اند و گروههاى متعددى از علما مانند اهل حديث و فقها و قرّاء و اهل تفسير و كلام و ديگران درباره اين حديث سخن گفته اند حتى راجع به آن كتابهاى مستقلى تاليف كرده اند، مانند كتابى كه حافظ ابومحمد عبدالرحمن بن اسماعيل شافعى معروف به ابوشامه (متوفى 665 هـ) كه درباره اين حديث كتاب جامعى نوشته است(1).
يكى از قديمى ترين اشخاصى كه درباره مراد اين حديث سخن گفته اند و نظريه آنها به دست ما رسيده است، ابوعبيد قاسم بن سلام است كه اندكى پيش از اين گفته هاى او را در اين زمينه نقل كرديم كه نشانگر موضع او در بيان معناى حديث است.
و نيز او گفته است:(2) «به نظر ما قرآن بر هفت لهجه از لهجه هاى عرب نازل شده كه در جميع قرآن پراكنده است. بنابراين قسمتى از آن با لهجه يك قبيله و قسمت ديگرى با لهجه قبيله ديگر و قسمت ديگرى با لهجه قبيله سوم تا هفت لهجه است» او در تاييد اين معنا مى گويد:(3) «كلمه احرف معنايى جز لهجه ها ندارد و تاويل هر يك از آن احاديث در خود حديث آمده است، مثلا عمر مى گويد: از هشام بن حكيم شنيدم كه سوره فرقان را به صورتى غير از آن صورتى كه من مى خوانم، مى خواند... (و مثالهاى ديگر) مى بينى كه اختلاف آنها در صورتها و حرفهايى است كه در الفاظ پراكنده است و آنها در تاويل اختلاف نداشتند» او منظور خود را با مثالى از قرائت ابن مسعود روشن مى كند كه به جاى (صيحه) كلمه (زقيه) را قرائت مى كرد، و از ابن مسعود و ابن سيرين نقل مى كند آنها مانند: (هلمّ و تعال و اقبل) است كه هر سه به يك معناست. گويا مفهوم اين حديث از ديدگاه ابوعبيد همان اختلاف در الفاظ و اتحاد در معناست و اين به هفت لهجه از لهجه هاى عرب بازمى گردد و چنين نيست كه حرف واحدى هفت وجه داشته باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: ابن تيميه (تقى الدين احمد): مجموعة فتاوى ابن تيميه، قاهره، مطبعه كردستان العلمية، 1326 هـ مجلد 1، ص 312 و ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 21 و در ميان معاصران، شيخ محمد بخيت المطيعى (متوفى 1935 م) رساله اى نوشته و آن را چنين ناميده است: الكلمات الحسان فى الحروف السبعة و جمع القرآن، قاهره، المطبعة الخيرية، 1313 هـ او در اين كتاب بيشتر مطالبى را كه درباره اين حديث گفته شده، جمع آورى كرده است.
2. فضائل القرآن، لوح 47.
3. همان مصدر، لوح 48.
ابوعبيد از ابن عباس نامهاى قبايلى را كه لهجه هاى آنها مورد نظر بوده، با دو طريق نقل مى كند: اوّل از قتاده از كسى كه از ابن عباس شنيده است. دوم از كلبى از ابن صالح از ابى عباس(1). ولى طبرى اين دو روايت و ذكرى را كه در آنها از لهجه هاى قبايل عرب آمده ردّ مى كند; زيرا به نظر او اين دو روايت از طريق كسانى از ابن عباس نقل شده كه نمى توان به آنها اعتماد كرد. در روايت اوّل قتاده با ابن عباس ملاقات نكرده و از او نشنيده است و مى بينيم كه قتاده اين روايت را از كسى كه از ابن عباس شنيده نقل مى كند; و روايت دوم از طريق كلبى از ابوصالح است و اين يك روايت در موضع تهمت است(2) و از اين گذشته حديث با تمام طرق آن به صورت عامّ روايت شده و به نظر مى رسد كه تعيين لغتها و لهجه ها در روايت زايد و شرحى بر آن است و متن اصلى روايت نمى باشد و اين قسمت توسط بعضى از صحابه و يا كسانى كه از آنها نقل كرده اند اضافه شده است(3).
عقيده ابوعبيد در معناى حديث را ابوالعباس احمد بن يحيى (متوفى 291 هـ) و ابومنصور ازهرى صاحب تهذيب اللغة نيز اظهار داشته اند(4).
پس از ابوعبيد، ابن قتيبه نيز به مناسبت بحث از اختلاف قرائت، درباره معناى اين حديث سخن گفته است. او پس از بيان اشتباه كسانى كه منظور حديث را معانى مختلف و يا هفت لغت در يك كلمه مى دانند، نظر خود را درباره حديث اظهار كرده و مى گويد:(5)«تاويل سخن پيامبر كه فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده، اين است كه بر هفت نوع لهجه و لغت نازل شده كه در قرآن پراكنده است. دليل بر اين معنا سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)است كه فرمود: «هر گونه كه خواستيد بخوانيد». ابن قتيبه سعى مى كند كه اين وجوه هفتگانه را از طريق اختلاف قرائات بيان كند و ما اينك متن سخن او را نقل مى كنيم چون اين سخن در كسانى كه بعد از او آمده اند تأثير گذاشته و آنها غالبا از دايره اى كه او در فهم حديث ترسيم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، لوح 47 و بنگريد به: الزينة، ج 1، ص 145.
2. طبرى: تفسير، ج 1، ص 66 و بنگريد به: ابن جزرى: النشر، ج 1، ص 24.
3. دكتر جواد على: لهجة القرآن الكريم، ص 271.
4. بنگريد به: ازهرى، تهذيب اللغة، ج 5، ص 13 و بلوى ج 1، ص 210 و بنگريد به: عزّ بن عبدالسلام: الاشارة الى الايجاز فى بعض انواع المجاز، آستانه، المطبعة العامره، 1313 هـ، ص 214.
5. ابن قتيبه: تاويل مشكل القرآن، قاهرة، دار احياء الكتب العربية، 1954، ص 6.
كرده است بيرون نشده اند. او مى گويد:(1) «من درباره وجوه اختلاف قرائات فكر كردم و آنها را هفت وجه يافتم:
وجه اوّل: اختلاف در اعراب كلمه و حركت بناى آن به گونه اى كه نه شكل آن در نوشتن از بين مى رود و نه معناى آن تغيير مى كند. مانند: (هؤلاء بناتى هنّ اطهرُ لكم) (هود 78) و اطهرَلكم (و هل نجازى الاّ الكفور) (سبأ 17) و هل يُجازى. (ويأمرون الناس بالبُخل) (نساء 37 و حديد 24) و بالبَخل (فنظرة الى ميسَرة) (بقره 280) و ميسُرة.
وجه دوم: اختلاف در اعراب كلمه و حركت بناى آن به گونه اى كه معناى آن تغيير يابد ولى شكل آن در نوشتن از بين نرود مانند: (ربَّنا باعِدْ بين اسفارنا) (سبأ 19) و ربُّنا باعَدَ بين اسفارنا و (اذ تَلَقَّوْنه بالسنتكم) (نور 15) و تَلِقُونه و (ادّكر بعد امّة) (يوسف 45) و بعد اَمَه.
وجه سوم: اختلاف در حروف كلمه باشد نه اعراب آن به گونه اى كه معنا را تغيير بدهد ولى شكل آن از بين نرود. مانند: (وانظر الى العظام كيف ننشزها) (بقره 259) و نُنْشِرها و (حتّى اذا فُزِّع عن قلوبهم) (سبأ 23) و فُرِّغَ.
وجه چهارم: اختلاف در كلمه به گونه اى كه شكل آن در نوشتن تغيير پيدا كند ولى معناى آن تغيير نيابد مانند: (ان كانت الاّ زَقية واحدة) (يس 29) و صيحة و (كالصوف المنفوش) (قارعة 5) و كالعهن.
وجه پنجم: اختلاف در كلمه به گونه اى كه هم شكل و هم معنا تغيير يابد. مانند (وطلع منضود) به جاى (وطلح منضود) (واقعه 29)
وجه ششم: اختلاف به صورت تقديم و تأخير كلمه مانند: (و جاءت سكرة الموت بالحق) (ق 19) و در جاى ديگر: (و جاءت سكرة الحق بالموت)
وجه هفتم: اختلاف با زيادت و نقصان مانند: (انّ الله هو الغنىّ الحميد) (لقمان 26) و (انّ الله الغنى الحميد).
درباره اين وجوه اختلاف در قرائت كه ابن قتيبه در بيان معناى حروف هفتگانه ذكر كرده بايد گفت كه در اينجا چيزهايى كه مربوط به خط مصحف است داخل در وجوه هفتگانه شده است، مانند تبديل كلمه اى به كلمه ديگر و يا تغيير بعضى از حروف كلمه و يا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ص 29ـ28.
تقديم و تأخير يك كلمه و يا زيادت و نقصان در كلمه نسبت به خط مصحف. و اين در بيان تطور معناى (شذوذ) و رابطه قرائتهاى شاذّ با رسم مصحف مهم است، بخصوص اينكه اصطلاح قرائتهاى هفتگانه و يا دهگانه بعدها پيدا نشده است. همچنين ابن قتيبه اختلاف وجوهى را كه مربوط به اداى كلمه است مانند: همزه، اماله، تسهيل، فتح، ادغام، اظهار و غير آنها، در ميان وجوه هفتگانه نياورده است.
خواهيم ديد كه تلاش ابن قتيبه در بيان معناى حروف هفتگانه با ساختن وجوهى براى اختلاف قرائات، در موضع دانشمندان بعد از خود تا عصر ما تأثير گذاشته و البته اين تأثير درجات مختلفى داشته است.
ابوجعفر محمد بن جرير طبرى (متوفى 310 هـ) نيز درباره اين حديث و معناى آن صحبت كرده و سعى نموده كه به پرسش زير پاسخ بدهد: آيا قرآن مطابق كدام لهجه از لهجه هاى عرب نازل شده است؟ آيا مطابق با تمام لهجه ها نازل شده و يا بعضى از لهجه ها منظور بوده است؟ سپس پاسخ داده كه قرآن طبق بعضى از لهجه و نه تمام لهجه ها نازل گرديده; زيرا معلوم است كه زبانها و لهجه هاى عرب بيش از هفت نوع است و نمى توان آنها را شمارش كرد و لذا او نظر داده كه معناى حديث اين است كه قرآن با هفت لغت و لهجه نازل شده و به قرائت با هفت لهجه امر شده است(1). بنابر اين، او اين سخن را كه معناى حروف هفتگانه همان هفت معناست، نفى مى كند و چنين استدلال مى كند كه احاديثى كه در اين باره وارد شده است، به اين مطلب دلالت دارد كه آنها درباره قرآن با يكديگر اختلاف كردند و بعضى از آنها با بعضى ديگر فقط درباره تلاوت مخالف بودند ولى درباره معانى اختلافى نداشتند(2). او نظر خود را درباره حروف هفتگانه به روشنى بيان مى كند و مى گويد:(3) «حروف هفتگانه كه خداوند قرآن را بر اساس آن نازل كرده، همان لهجه هاى هفتگانه در يك حرف و يا يك كلمه است كه الفاظ مختلف و معانى يكى است، مانند كسى كه مى گويد: (هلمّ، تعال، اقبل) و مانند قول خداوند: «ما ينظرون الاّ زقية»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تفسير، ج 1، ص 47.
2. همان مصدر، ج 1، ص 48.
3. همان مصدر، ج 1، ص 58ـ57.
و «الا ّ صيحة» او معتقد است كه شش تا از آن از ميان رفته است و باقيمانده كه يك حرف است، همان است كه عثمان قرآن را بر آن اساس جمع آورى نموده است; و اما اختلاف قرائات مانند رفع و نصب و جر و يا سكون و حركت در كلمه و يا انتقال حرفى به جاى ديگر با اتحاد شكل، به نظر طبرى، از معناى حديث حروف هفتگانه بيگانه است(1).
از اين سخن فهميده مى شود كه به نظر طبرى صورتهاى اختلاف جز در موردى كه كلمه اى با كلمه مرادف خود جابجا شود، داخل در معناى حديث حروف هفتگانه نيست; يعنى اينكه به نظر او هر موردى كه خارج از خط مصحف است ولى روايت آن ثابت شده، داخل در تحت حديث حروف هفتگانه مى باشد و حديث شامل وجوه قرائاتى از خط مصحف كه احتمال داده مى شود، نيست.
با وجود اينكه مثالهايى كه ابوعبيد و طبرى در شرح موضع خود راجع به معناى حروف هفتگانه ذكر كرده اند نزديك به هم است، ميان نظريه هاى آنان اختلاف جوهرى وجود دارد; زيرا معناى حروف هفتگانه از ديدگاه ابوعبيد لهجه هاى هفت قبيله از عرب است، ولى از نظر طبرى منظور از آن، هفت وجه از الفاظى است كه در معنا متفق ولى در تلفظ مختلف است. همچنين از كلام ابوعبيد فهميده مى شود كه او معناى حروف هفتگانه را منحصر در آن نمى كند كه طبرى گفته است و معتقد نيست كه شش حرف از بين رفته و آنچه در دست مردم است، مربوط به يك حرف مى باشد; و نيز معناى اين سخن از نظر ابوعبيد اين نيست كه حرف واحدى داراى هفت وجه است، در حالى كه از كلام طبرى چنين فهميده مى شود.
دانشمندانى كه پس از طبرى آمده اند، آنچه را كه ابوعبيد و يا ابن قتيبه گفته اند، تكرار نموده اند و نظر طبرى را مود مناقشه قرار داده اند و نظرى را ترجيح داده و نظر ديگرى را رد كرده اند و در ميان معناى حديث آراى عجيب و غريبى اظهار نموده اند. البته اين بدان معنا نيست كه آنها افكار و آراى مفيدى ارائه نكرده اند.
از كسانى كه حديث حروف هفتگانه را مورد بحث قرار داده، ابوبكر باقلانى (متوفى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان مصدر، ج 1، ص 55 .
402 هـ) است. او مى گويد:(1) «اگر سخنى از پيامبر ما را به نامهاى آنها رهبرى نكند، ما به طور اجمال مى گوييم: قرآن بر اساس هفت حرف در لغت و اعراب و تغيير اسماء و صورتها نازل شده است» سپس او هفت وجه را درباره اختلاف بيان مى كند و از آنچه ابن قتيبه گفته است خارج نمى شود.
همچنين مكى بن ابى طالب (متوفى 437 هـ) معناى حديث را متعرض شده است و از مطالب بسيارى كه مربوط به آن است، سخن به ميان آورده و يادآور شده است كه مردم در معناى حديث اختلاف زيادى دارند; سپس گفته:(2) آنچه من به آن عقيده دارم و ان شاء الله سخن درستى است، اين است كه حروف هفتگانه كه قرآن بر اساس آن نازل شده همان لغات پراكنده در قرآن و معانى الفاظى است كه هنگام قرائت شنيده مى شود. او پس از اين بيان وجوه اختلاف در قرائت را ضمن هفت وجه مى آورد و از آنچه كه ابن قتيبه گفته بيرون نمى رود جز اينكه وجوه اداى كلمات را نيز داخل در وجه اولى كه ابن قتيبه آورده، مى كند.
مكى ذكر مى كند كه طبرى عقيده خود را كه در معناى حديث حروف هفتگانه ذكر كرده و در تفسير خود بيان كرده، با آنچه كه در كتاب قرائات خود گفته، نقض كرده و گفته است هر قرائتى كه صحيح باشد از حروف هفتگانه محسوب مى شود و ما نبايد كسى را كه با آن قرائت مى خواند تخطئه كنيم البته اگر آن قرائت با خط مصحف مطابق باشد، و اگر با خط مصحف مطابق نباشد آن قرائت را كنار مى گذاريم و درباره آن سخنى نمى گوييم. سپس مكى مى گويد:(3) «با اين سخن، طبرى اعتراف مى كند كه هر اختلافى كه با خط قرآن مطابق باشد، داخل در حروف هفتگانه است و اين همان چيزى است كه ما به آن معتقديم در حالى كه در سخنى كه پيش از اين از او نقل كرديم آمده است كه تمام اختلافاتى كه موافق خط قرآن است همگى يك حرف محسوب مى شود و شش حرف از هفت حرف از بين رفته و به آن عمل نمى شود. و اين يك سخن متناقضى است»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نكت الانتصار، ص 120.
2. الابانه، ص 34 به بعد.
3. همان مصدر، ص 20.
ابوعمرو دانى (متوفى 444 هـ) نيز در كتاب «جامع البيان» درباره اين حديث سخن گفته است. او با وجود اهميت مطلب، چيزى بر آنچه كه پيشينيان او گفته اند، اضافه نمى كند(1). همچنين درباره اين حديث، صاحب كتاب «المبانى» كه آن را در سال 425 هـ تاليف كرده در مقدمه كتابش(2) وابن عطيه (متوفى 543 هـ) در مقدمه تفسيرش «الجامع المحرر»(3) و بلوى (متوفى 604 هـ) در «الف با»(4) و علم الدين سخاوى (متوفى 643 هـ) در «جمال القرّاء»(5) و قرطبى (متوفى 671 هـ) در «احكام القرآن»(6) بحث كرده اند و قرطبى گفته ابوحاتم محمد بن حبّان بستى (متوفى 354 هـ) در معناى حديث حروف هفتگانه، سى و پنج قول ذكر كرده است. همچنين زركشى (متوفى 794 هـ) در «البرهان»(7) و ابن جزرى (متوفى 733 هـ) در «النشر»(8) و سيوطى (متوفى 911 هـ) در «الاتقان»(9) نيز در اين باره بحث كرده اند و سيوطى گفته كه در معناى اين حديث چهل قول است و نيز قسطلانى (متوفى 923 هـ) در «لطائف الاشارات»(10) و همچنين اهل حديث در اين باره بحث كرده اند(11).
على رغم تعدد نقطه نظرهاى پيشينيان در معناى حديث كه سيوطى آن را به چهل قول رسانده است، اين حديث با روايتهاى مختلفى كه دارد در هيچ يك از آنها صراحت ندارد. و نيز به طورى كه ابن حبّان گفته، وجه درستى براى حرفى از اين حروف ثابت نشده است(12). بنابراين، نظريه هاى مزبور علاوه بر اينكه نوعاً به دانشمند معينى هم نسبت داده نشده، تنها احتمالاتى است كه در روايات داده مى شود و گاهى حتى بعضى از احتمالات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. برگ 4 ب ـ 7 ب.
2. ص 234ـ210.
3. ص 274ـ265.
4. ج 1، ص 213ـ210.
5. برگ 86 ب.
6. ج 1، ص 42.
7. ج 1 ص 212 به بعد.
8. ج 1، ص 54ـ21.
9. ج 1، ص 141ـ131.
10. ج 1، ص 44ـ31.
11. گسترده ترين بحث حديثى درباره اين موضوع را دكتر عبدالصبور شاهين در كتاب: تاريخ القرآن، ص 44ـ23 انجام داده است. و نيز بنگريد به: عبدالوهاب حمودة: القراءات و اللهجات، قاهرة، مكتبة النهضة المصرية 1948، ص 41ـ11 و دكتر ابراهيم انيس: فى اللهجات العربية، ص 54 به بعد و دكتر صبحى صالح: مباحث فى علوم القرآن، ط 3 بيروت، دارالعلم للملايين، 1964، ص 116ـ101.
12. زركشى، ج 1، ص 226 و نيز بنگريد به: ج 1،ص 212.
ربطى به روايات ندارد مخصوصا احتمالاتى كه بعضى از دانشمندان در دوره هاى متأخر براى اظهار فضل داده اند(1).
با همه اينها شايد فهم معناى حديث با ملاحظه شرايط خاص آنها امكان پذير باشد و اين در صورتى است كه خود را در آن وجوه محصور نكنيم البته بعضى از علما پيشين بخصوص متقدمانى مانند ابوعبيد و ابن قتيبه و طبرى در اين راستا قدم برداشته اند و حديث را چنين فهميده اند كه آن براى آسان كردن كار امت در قرائت قرآن است ولى در عين حال تعيين عدد هفت آنها را فريب داده اما آنها به طور كلى از مثالهايى كه در اختلاف قرائات بيان كرده اند، فراتر نرفته اند.
ثابت شده است كه اين رخصت و آسان گيرى مربوط به دوران بعد از هجرت نبوى به مدينه است و در بعضى از روايات اين حديث، جرياناتى كه در مدينه اتفاق افتاده، آمده است(2). و اين بدان معناست كه اختلاف در قرائت در محيط مكه بروز نكرده چون مسلمانها در مكه همگى يك لهجه داشتند و تفاوتهاى لهجه اى در ميان نبود و چون پيامبر و اصحاب آن حضرت به مدينه مهاجرت كردند وضع دگرگون شد و تعداد مسلمانان افزايش يافت و اسلام در خارج مدينه نيز ميان قبايل عربى و در محيطهايى كه تفاوت لهجه داشتند گسترش پيدا كرد و چون هدف اين بود كه هر مسلمانى بتواند قرآن را تلاوت كند، اين مشكل پيش آمد كه هر كس نمى توانست الفاظ قرآن را با تمام ويژگيهاى صوتى آن بخواند; زيرا كه عربها در بسيارى از الفاظ و لهجه ها با يكديگر فرق دارند و هر منطقه اى را لهجه اى است كه زبان آنها را مشخص مى كند و عادت آنها بر آن جارى شده است(3).
ابن قتيبه ابعاد اين رخصت را تصوير مى كند و مى گويد:(4) «خداوند كار را بدين گونه آسان گرفت كه به پيامبر خود دستور داد كه قرائت هر قومى را مطابق با لهجه و عادت آنها بپذيرد. قبيله هذيل «عتى حين» مى خواند و «حتى حين» اراده مى كرد چون لهجه و استعمال آنها چنين بود; و نيز قبيله بنى اسد چنين مى خواند: «تِعلم و تِعلمون» و «تِسودّ وجوه» و «الم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اين نظريه ها را در الاتقان، ج 1، ص 131 به بعد ملاحظه كنيد.
2. بنگريد به: ابن حجر، ج 10، ص 403 و دكتر عبدالصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 39 و دكتر عبده الراجحى: اللهجات العربية فى القراءات القرآنية قاهره، دارالمعارف، 1969، ص 68.
3. بلوى، ج 1، ص 211 و بنگريد به: ابن نديم، ص 5.
4. تأويل مشكل القرآن، ص 30 و بنگريد به: مكى: الابانه، ص 42، و دانى: جامع البيان برگ 5 ب.
اِعهداليكم» و قبيله تميم با همزه مى خواند ولى قريش بدون همزه مى خواند و ديگرى جمله «و اذا قيل لهم» و «غيض الما» را به اشمام ضمه با كسره، و جمله «هذه بضاعتنا ردت الينا» را با اشمام كسره با ضمه و جمله «ما لك لاتأمنا» را با اشمام ضمه با ادغام مى خواند و اين حالتى است كه هر زبانى نمى تواند آن را ادا كند و اگر به هر قبيله از اين قبايل گفته مى شد كه لهجه خود و عادتى را كه در كودكى و جوانى و پيرى با آن خو گرفته است، كنار بگذارد اين امر بر او سخت و دشوار بود و به زحمت مى افتاد و براى او امكان پذير نبود مگر اينكه بسيار رياضت بكشد و زبان خود را آماده كند و عادتى را كه دارد ترك نمايد; اين بود كه خداوند با لطف و رحمت خود اراده كرد كه در لهجه ها و حركتها وسعتى بدهد.»
خواه منظور از عدد هفت در حديث همان عدد معين باشد به طورى كه بسيارى از دانشمندانى كه نظريه هاى آنها را نقل كرديم چنين گفته اند، و خواه منظور ازآن حقيقت عدد نباشد بلكه منظور توسعه و آسان گيرى باشد(1)، به هر حال اگر از محدوده اى كه در روايتهاى مختلف حديث آمده تخطى كنيم، فهم درست حديث و قرار دادن آن در يك راستاى درست امكان پذير نخواهد بود. آن محدوده عبارت از اين است كه اختلاف درباره الفاظ تلاوت است و رخصتى كه حديث بر آن دلالت دارد، از حدود قرائت تجاوز نمى كند و از آنجا كه حديث در هيچ يك از روايتهاى آن ابعاد اين اختلاف و جزئيات آن را تعيين نمى كند و نيز محل اختلاف را در آيات نشان نمى دهد و وجوه تلاوت آن را مشخص نمى كند، فهم معناى حديث از وجوه اختلافى كه در قرائتها وجود دارد بيگانه نخواهد بود; و از همين جاست كه مى توان گفت رخصتى كه در حديث وارد شده چيزى جز همين وجوه مختلف تلاوت نيست كه قرّاء آن را نسل به نسل نقل كرده اند تا برسد به صحابه كه آن را از پيامبر شنيده اند. البته ما اين وجوه را در هفت نوع منحصر نمى كنيم همان گونه كه دانشمندان پيشين گفته اند و نمى گوئيم كه حروف هفتگانه همين وجوه هستند، بلكه ما بر اين مطلب تاكيد مى كنيم كه از يك طرف قرائتهاى عمومى چه صحيح و چه شاذّ آن، مشروعيت خود را در اين حديث صحيح پيدا مى كنند و از طرف ديگر حديث حروف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مقدمه كتاب المبانى، ص 209 و ابن الجزرى: النشر، ج 1، ص 25 و دكتر ابراهيم انيس: فى اللهجات العربية، ص 58 و دكتر صبحى صالح، ص 103.
هفتگانه، با اين وجود توجيه مى شود.
بنابراين، معناى حروف هفتگانه با توجه به قرائتهاى مختلف عبارت است از «چيزى كه شامل اختلاف لهجه ها و تفاوتهاى موجود در اداى حروف مى شود كه آن نيز ناشى از اختلاف زبانها و تفاوت آموزشهاست و همچنين شامل اختلاف الفاظ و ترتيب جمله هاست. البته تا آنجا كه معنا را تغيير ندهد»(1) و اين غير از حصر اين وجوه در هفت لهجه يا هفت نوع اختلاف است و معناى حديث در واقع بيانگر رخصتى است كه براى آسان گيرى و حل مشكل مسلمانان است و ضمناً ابعاد و اندازه اين رخصت هم تعيين نشده است ولى در عين حال از دايره وجوه قرائتهايى كه روايت شده خارج نمى شود; و در اينجا به پرسشى كه در آغاز اين بحث مطرح كرديم مى رسيم و آن اينكه ميزان تأثير اين رخصت در كتابت قرآن به طور عموم و در مصحف عثمانى به طور خصوص، تا چه حد بوده است؟
ثالثاً: مصحف عثمانى و حروف هفتگانه
پيش از آنكه به پرسشى كه در مورد اشتمال مصحف عثمانى بر حروف هفتگانه كه در آغاز اين مبحث مطرح كرديم،پاسخ بدهيم، يادآور مى شويم كه كتابت قرآن در زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فقط با يك روش انجام مى گرفت و آن همان قرائت عمومى بود كه صحابه مى خواندند و در آن زمان رخصتى كه با حروف هفتگانه در مورد وجوه مختلف داده شده بود، هنوز جا نيفتاده بود(2) و مى توان درباره جمع آورى ابوبكر نيز گفت كه او به نوشته هاى زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اعتماد كرده بود و اين جمع آورى به خاطر بيم از نابودى قسمتهايى از قرآن بود كه در زمان پيامبر نوشته شده بود و زيد بن ثابت به اين كار اقدام كرد چرا كه او در كتابت وحى از صحابه ديگر مداومت بيشترى داشت. بنابراين، انتظار نمى رفت كه در كتابت قرآن در عمر پيامبر و جمع آورى آن در زمان ابوبكر چندان تفاوتى باشد(3).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دكتر عبدالصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 43.
2. بنگريد به: دكتر صبحى صالح، ص 108 و دكتر عبدالصبور شاهين: تاريخ القرآن، ص 57 و بنگريد به: دكتر عبده الراجحى، ص 70 و ابوزهره (شيخ محمد): المعجزة الكبرى القرآن، قاهره، دارالفكر العربى، 1970، ص 37.
3. با اين وجود بعضى از دانشمندان بدون آنكه دليلى داشته باشند معتقدند كه صحف ابوبكر بر حروف هفتگانه مشتمل بود (بنگريد به: علم الدين سخاوى: الوسيله، برگ 10 أ و ابن القاصح، ص 12) و غريب ترين مطلبى كه در مورد اشتمال صحف ابوبكر بر حروف هفتگانه نوشته شده، سخن دكتر عبدالحى الفرمادى در كتاب «رسم المصحف و نقطه» كه رساله دكتراى او در كتابخانه دانشكده اصول دين دانشگاه قاهره است (1974 م، ص 196) مى باشد كه مى گويد: «از اين گذشته آنچه كه پژوهشگران معتقدند و من نيز به آن ميل دارم، اين است كه حروف هفتگانه در صحف حفصه به اين صورت بوده كه حروف كلماتى كه با يكديگر مخالف بود در رسم آمده بود يكى از آنها در متن اصلى و مخالف آن در پايين يا بالا و يا در حاشيه آن نوشته شده بود» او منبع اين مطلب را هم نقل كرده و آن كتاب: جمع القرآن نوشته شيخ محمد فريد عبادى، ص 56 و 57 مى باشد و آن رساله اى است كه در كتابخانه اصول دين الازهر نگهدارى مى شود. ما در اين باره سخنى نمى گوييم جز اين كه مصادرى كه در دست است به اين مطلب دلالت ندارد و تاريخ روشن قرآن، نيازى به اين خيالبافى كه هيچ گونه سندى آن را تاييد نمى كند، ندارد.
پيشتر اشاره كرديم كه علما در اين مورد، نسبت به مصحف عثمانى هم اختلاف نظر دارند و اين همان مطلبى است كه سعى مى كنيم در اينجا آن را روشن كنيم و در اين باره موضع خود را مشخص كنيم. مى توان آراء دانشمندان پيشين را در اين مسأله در سه نظريه خلاصه كرد:(1) گروهى از فقها و قرّاء و متكلمان معتقدند كه مصاحف عثمانى تمام حروف هفتگانه را در بر گرفته است. اين نظريه مبتنى است بر اينكه امت حق ندارند چيزى از حروف هفتگانه را كه قرآن بر اساس آن نازل شده، مهمل بگذارند و آن را نقل نكنند. گروهى ديگر از علماى سلف و خلف و به تعبير ابن جزرى جمعى از پيشوايان مسلمانان معتقدند كه اين مصاحف تنها آن تعداد از حروف هفتگانه را دارد كه رسم آن بتواند آنها را بپذيرد و آن مطابق با آخرين عرضه اى است كه پيامبر بر جبرئيل عرضه نمود و اين مصاحف متضمن همان نسخه است و يك حرف از آن فرو گذار نشده است(2). و گروهى از علما هم معتقدند كه مصاحف عثمانى تنها بر يك حرف از حروف هفتگانه مشتمل است(3).
با ملاحظه انگيزه هايى كه موجب يكسان كردن مصاحف در خلافت عثمان شد، منطقى است كه مصحف عثمانى تنها با يك روش نوشته شود تا اختلافى را كه از زياده روى مردم درباره رخصت حروف هفتگانه ناشى و به اختلاف در قرائت منجر شده بود، از بين ببرد. و از آنجا كه هيچ حرفى از حروف هفتگانه ابعاد مشخصى ندارد و اين حروف را جز با وجوه مختلف قرائتها نمى توان تفسير كرد، لذا ممكن است بگوييم كه مصحف عثمانى مطابق يك حرف نوشته شده يعنى اين مصحف بر اساس لفظ واحدى است و كاتبان وقتى كلمات را رسم مى كردند، مى خواستند تنها تلفظ معين واحدى را نشان بدهند و فقط از اين طريق بود كه اين عمل به هدفهاى خود كه جمع كردن مردم بر يك مصحف و يك هجاء و يك قرائت بود، مى رسيد; و در اينجا به اين مطلب اشاره مى كنيم كه شايد رسم مصحف به بيش از يك وجه از وجوه قرائتها دلالت داشته باشد. و اميدواريم ان شاء الله فصل كاملى را به اين مطلب اختصاص بدهيم كه قرائتها با رسم چه رابطه اى دارد و رسم عثمانى كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اينها نظرات دانشمندان پيشين است ولى نظرات دانشمندان معاصر ميان دو قول دور مى زند: يكى اينكه صحابه در مصحف تمام وجوه قرائت را جمع كرده اند و مصحف شامل تمام حروف هفتگانه است (بنگريد به: محمد بخيت المطيعى، ص 23 و دكتر عبدالحليم النجار: فى قراءات القرآن، مقاله اى در مجله دانشكده ادبيات 1948، مجلد 10، ج 1، ص 121 و دكتر عبدالصبور شاهين: الاصوات فى قرائة ابن عمرو ارساله، ماجستير در دانشكده دارالعلوم دانشگاه قاهره، 1962، ص 79 و دكتر صبحى صالح، ص 102 و دكتر عبدالعال سالم مكرم: القرآن و اثره فى الدراسات النحوية، قاهره، دارالمعارف 1968، ص 23 و لبيب السعيد: الجمع الصوتى الاول للقرآن الكريم قاهره، دارالكتاب العربى، ص 73) دوم اينكه عثمان قرآن را تنها با يك حرف و با يك قرائت جمع آورى كرد (بنگريد به: زنجانى ص 45 و محمد طاهر الكردى: تاريخ القرآن، ص 44 و دكتر عبدالفتاح اسماعيل شلبى: الامالة فى القراءات و اللهجات العربيّه ط 1، قاهره، مكتبة نهضة مصر 1957، ص 212 و دكتر عبده الراجحى، ص 73) اينها نوشته شدن مصحف عثمانى را با يك حرف تفسير و توجيه نكرده اند و در عين حال موافقت رسم آن را شرط صحت قرائتهايى مى دانند كه بر رسم كلمه معينى وارد مى شود.
2. بنگريد به: ابن جزرى: النشر، ج 1، ص 31 و منجد المقرئين و مرشد الطالبين از او، قاهره، مكتبة القدسى، 1350 ص 21 و سيوطى: الاتقان، ج 1، ص 141 و قسطلانى، ج 1، ص 65 .
3. بنگريد به: طبرى، تفسير، ج 1، ص 64.
اصل براى نشان دادن فقط يك قرائت بود چگونه تطور يافت تا به وجوه متعددى از قرائتها دلالت كند و چگونه رسم به عنوان شرط مكملى براى شروط قرائت درست قرار داده شده است.
محمد بن جرير طبرى تصريح كرده كه مصحف عثمانى بر اساس يك حرف نوشته شده است. او مى گويد:(1) «امروز مسلمانان قرائتى ندارند جز با يك حرف كه پيشواى ناصح و مهربانشان آن را انتخاب كرده است و با شش حرف باقيمانده قرائت نمى كنند». بنابراين طبرى مطابق فهم خود كه حروف هفتگانه را به معناى هفت لهجه در يك حرف و يا يك كلمه كه لفظ مختلف و معنا متحد است مى داند، معتقد است كه «اختلاف قرائاتى كه مربوط به رفع و جر و نصب يك حرف و يا سكون و حركت آن با اتحاد صورت باشد، اين اختلاف به طور كلى از سخن پيامبر بيگانه است كه فرمود: ماموريت دارم كه قرآن را با هفت حرف بخوانم;(2) و اين داخل در همان حرفى است كه مصحف عثمانى مطابق آن نوشته شده است.
مكى بن ابى طالب نيز همان عقيده طبرى را دارد و آن اينكه مصحف عثمانى بر اساس يك حرف از حروف هفتگانه كه قرآن مطابق آنها نازل شده يعنى با يك لهجه و يك قرائت نوشته شده است(3). ولى با طبرى در فهم معناى حروف هفتگانه مخالف است و حق با اوست. به نظر مكى حروف هفتگانه همان وجوه قرائات مختلفه است خواه صورت و خط تغيير يابد همان گونه كه طبرى مى گفت، يا اختلاف شامل تغيير حركتها و اختلاف حروف هم باشد به گونه اى كه صورتهاى كلمات و ترتيب آنها تغيير نيابد; و بدينسان مكى معتقد است كه هر قرائتى كه موافق با خط مصحف باشد، داخل در حروف هفتگانه است; و او در فهم رابطه ميان قرائتها و حروف هفتگانه، تقريبا متفرد است و اين مطلبى است كه اندكى بعد به آن اشاره خواهيم كرد و در فصل بعدى آن را تفصيل خواهيم داد.
اگر مصحف عثمانى بر اساس يك حرف و يك قرائت نوشته شده باشد، آيا مى توان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. طبرى: تفسير، ج 1، ص 64.
2. همان مصدر، ج 1، ص 65.
3. الابانه، ص 3 درباره اين نظريه رجوع شود به: ابن عبدالبر، ج 2، ص 539 و ابن كثير، ص 32.
گفت قرائتى كه در آن خط مصحف عثمانى رعايت شده، از قرائتهاى متواتر است يا نه(1)؟ برداشت ما اين است كه مصحف عثمانى در زمان نسخه بردارى آن به همان گونه كه نوشته شده بود خوانده مى شد و رسم آن رعايت مى شد و آن همان قرائت مشهور در آن زمان بود(2).
ابوعبدالرحمن سلمى (متوفى 74 هـ)(3) مى گويد: قرائت ابوبكر و عمر و عثمان و زيد بن ثابت و مهاجرين و انصار يكى بود. آنها مطابق با قرائت عمومى مى خواندند و آن همان قرائتى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)در سالى كه از دنيا رفت، دوبار بر جبرئيل خواند و بار دوم زيد نيز شاهد آن بود و مردم را به همين قرائت فرا مى خواند تا از دنيا رفت و لذا ابوبكر در جمع آورى قرآن به او اعتماد كرد و عثمان او را متولى كتابت مصحف نمود.
اگر چنين است، چرا قرائتى را كه در آن رسم مصحف رعايت شده باشد، به طور مشخص نمى شناسيم؟ اين مطلب را چنانكه گفتيم در فصل بعدى بررسى خواهيم كرد و به تاريخ پيدايش مدارس قرائت و مشخص شدن آنها خواهيم پرداخت و در اينجا كافى است كه به مقدارى از مطلب اشاره كنيم تا راه براى بررسى ويژگيهاى رسم با روش خاصى، هموار شود. و اينك به نقل سخنى از مكى در اين مسأله بسنده مى كنيم. او مى گويد:(4)«چون پيامبر از دنيا رفت گروهى از صحابه در خلافت ابوبكر و عمر به شهرهايى كه فتح شده بود مسافرت كردند تا به مردم قرآن و دين بياموزند و هر كدام از آنها همان قرائتى را كه در عهد پيامبر داشتند، به مردم ياد دادند. قرائت اهل شهرها نيز مانند قرائت اصحابى كه به آنها آموخته بودند، گوناگون شد. چون عثمان مصاحف را نوشت و به شهرها فرستاد و آنها را به خواندن آن وادار كرد و دستور داد كه هر چه مخالف آن باشد رها كنند، در اين هنگام مردم شهرها مصحفى را كه براى آنان ارسال شده بود، تلاوت كردند و قرائت قبلى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: محمد طاهر الكردى: تاريخ القرآن، ص 112.
2. روايتها، ويژگيهاى قرائت و يا لهجه اى را كه قرآن بر آن اساس نازل شده و يا مصحف طبق آن نوشته شده است، تعيين نمى كند و آيات قرآنى صراحت دارند كه قرآن به زبان عربى روشن نازل شده و از لحاظ وجوه اعراب و اشتمال بر الفاظ غريب و معانى همانند كلام عربى است. (ابوعبيد معمر بن مثنى: مجاز القرآن ط 1، قاهره، مكتبة الخانجى 1954، ج 1، ص 8 و نيز بنگريد به: ص 17) و كلمه «عربى» كه به عنوان وصف قرآن در آيات متعددى آمده (قرآنا عربيا) و (بلسان عربى مبين) لهجه واحدى از لهجه هاى عربى را تعيين نمى كند (دكتر جواد على: لهجة القرآن الكريم، ص 270) پيش از اين روايت بخارى را نقل كرديم كه در آن آمده بود: «عثمان به سه نفر گروه قريشى گفت: وقتى شما بازيد بن ثابت در جايى از قرآن اختلاف پيدا كرديد، آن را با زبان قريش بنويسيد چون قرآن به زبان آنها نازل شده است» و در روايت ديگر بخارى (ج 6، ص 224) آمده: «اگر شما با زيد بن ثابت در يك كلمه عربى از قرآن اختلاف پيدا كرديد، آن را با زبان قريش بنويسيد چون قرآن به زبان آنها نازل شده است» همچنين اين روايت كه آنها در كلمه «تابوت» اختلاف كردند و آن را طبق لهجه قريش با تاء نوشتند، گذشت.
در اينجا روايتهايى وجود دارد كه از عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و عبدالله بن مسعود نقل شده و آنها بر لزوم انتخاب كاتبان مصاحف از قبيله مضر و قريش و يا ثقيف تاكيد داشتند. ابوبكر بن ابى داود پس از نقل اين اخبار مى گويد: «اين به خاطر لهجه هاست» (المصاحف، ص 11 و 26 و 135 و ابن فارس، ص 28) از تأكيدى كه بر زبان قريش شده و اينكه بايد كاتبان از قريش باشند، فهميده مى شود كه رخصت حروف هفتگانه در تدوين متنى قرآن تأثيرى نداشته است و اين احتمال هم داده نمى شود كه ميان اهل مكه و اهل مدينه در كتابت تفاوتهايى بوده تا بگوييم مقصود از اين تاكيدها اين بوده كه كاتبان مطابق كتابت قريش بنويسند (بنگريد به: ابن عاشر ص 36) بخصوص اينكه آن سه نفر قريشى در مدينه زندگى كرده بودند و كتابت را در آنجا ياد گرفته بودند ولى به حكم اينكه آنها در خانواده قريشى تربيت شده بودند، ويژگيهاى لهجه قريش را بهتر درك مى كردند. همان لهجه اى كه قرآن بر اساس آن نازل شده و ابن فارس (صاحبى ص 23) گفته است: آشنايان با كلام عربى و راويان اشعار عربى و دانشمندان لهجه ها و ايام و احوال عربها، همگى اجماع دارند بر اينكه قريش از لحاظ زبان فصيح ترين و از لحاظ لهجه خالص ترين عرب است». با وجود فصاحت و زيبايى لهجه و لطافت زبانى كه قريش داشت، هنگامى كه جماعتى از اعراب پيش آنها مى آمدند از كلام و اشعار و لهجه هاى زيبا و سخنان پسنديده آنها استفاده مى كردند و بدين گونه برگزيده اى از اين لهجه ها پيش آنها جمع مى شد و لذا آنها فصيح ترين عربها بودند» به زودى هنگام بحث از ويژگيهاى رسم عثمانى، به برخى از خصوصيات لهجه قريش كه علما ذكر كرده اند بخصوص جنبه آسان بودن آ ن و نيز تأثيرى كه بر رسم مصحف داشته، اشاره خواهيم كرد.
3. زركشى، ج 1، ص 237 و نيز بنگريد: به ابوبكر باقلانى، ص 375.
4. الابانه، ص 16ـ15.
خود را در موردى كه با خط مصحف جور در مى آمد حفظ كردند و در جايى كه با خط مصحف سازگار نبود آن را ترك نمودند و بدين گونه قرائت مردم شهرها در مواردى كه با خط مصحف مخالفت نداشت گوناگون شد. ولى قرائتهايى كه با خط مصحف مطابقت نداشت كنار گذاشته شد و اين مطلب در ميان مردم شهرها سينه به سينه نقل شد و در اين نقلها اختلاف پديد آمد تا اينكه اين نقلها به پيشوايان هفتگانه قرائت رسيد و آنها بر حسب اختلاف شهرها با يكديگر اختلاف كردند و هيچ كدام در قرائت خود از خط مصحف فراتر نرفتند همان گونه كه مردم شهر از مصحفى كه به آنها فرستاده شده بود فراتر نرفته بودند و براى همين بود كه روايت قرّاء در قرائتى كه نقل مى كردند، مختلف شد و به همين دليل قرائت كسانى كه از او نقل مى كردند، نيز مختلف شد».
حروف هفتگانه اى كه در حديث وارد شده بر دو نوع بود:(1) يكى كمى و زيادى كلمه و تبديل كلمه اى به كلمه اى ديگر و يا تقديم كلمه اى بر كلمه اى ديگر و مانند آن از مواردى كه خارج از خط مصحف عثمانى است. دوم اختلاف قرائت از قبيل اظهار و ادغام و روم و اشمام و قصر و مدّ و تخفيف حركت و تبديل حركت به حركت ديگر يا حرفى به حرف ديگر و مانند اينها كه خارج از خط مصحف نيست. از اين وجوه آنچه كه موجب مى شود كه روش رسم كلمات در مصحف قابل فهم باشد، همان وجوهى است كه مطابق با رسم است. ولى وجوه مخالف با رسم بدون شك موقع كتابت مصحف مورد توجه كاتبان نبوده است و اما وجوه خلافى كه مى توان در رسم آنها را احتمال داد، اينها همان وجوهى هستند كه ممكن است پايه اى براى بررسى رسم باشند بدون آنكه وجه خاصى در نظر گرفته شود; زيرا كه كاتبان تنها يك لفظ يا يك وجه از وجوهى را در نظر داشتند كه با رسم مطابقت دارد ولى ما اين وجه را به طور مشخص نمى شناسيم(2). و از اينجاست كه هر وجهى كه در رسم احتمال داده مى شود مى تواند مورد اعتماد واقع شود و تفسير ويژگيهاى نوشتارى و حل مشكلات رسم با آن انجام گيرد; البته در صورتى كه داعى بر ترجيح آن زياد باشد.
در مورد سخن گروهى از دانشمندان كه معتقدند مصحف عثمانى به علت خالى بودن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: مهدوى (ابوالعباس احمد بن عمار): شرح كتاب الهداية فى القراءات السبع (خطى) از اين كتاب نسخه اى به صورت ميكروفيلم در معهد المخطوطات العربية موجود است و اصل آن در خزانه سلطنتى رباط مى باشد. برگ 2، أ.
2. بنگريد به: مكى: الابانه، ص 4.
از نقطه و اِعراب شامل حروف هفتگانه است(1)، بايد گفت كه دليلى وجود ندارد كه كتابت عربى در آن زمان با نقطه و اعراب بوده، بلكه آثار مكتوب آن زمان اين موضوع را نفى مى كند به تفصيلى كه در فصل مقدماتى گفته شد و در فصل بعدى هم بررسى خواهد شد. همچنين وجود قرائتهايى كه مخالف با رسم عثمانى است نشان مى دهد كه مصحف عثمانى شامل همه حروف هفتگانه نيست، بلكه صحيح اين است كه مصحف بر اساس يك حرف نوشته شده و نماينده تنها يك تلفظ است آنگاه در مراحل تاريخى بعدى، شامل وجوه قرائتهايى شد كه در رسم احتمال داده مى شود.
شايد در اينجا مناسب باشد كه بگوييم مقصود از حروف هفتگانه قرائت خاصى از قرائتهايى كه به قارى معينى نسبت داده شده نيست، بلكه حروف هفتگانه بيان كننده رخصتى است كه آثار آن را به طور كلى در وجوه قرائات كه نقل شده مى بينيم ولى آنچه كه به نام قرائتهاى هفتگانه ناميده شده تا آغاز قرن چهارم هجرى خبرى از آن نبود تا اينكه ابوبكر بن مجاهد (متوفى 324 هـ) هفت نفر از ائمه قرّاء را از شهرهاى مختلف انتخاب كرد و كتاب: «السبعة فى القراءات المرويه» را نوشت.(2)
نتيجه اى كه در پاسخگويى به پرسشى كه در آغاز اين مبحث مطرح شد به آن رسيديم واميد داريم كه درست باشد، اين است كه مصحف عثمانى براساس يك حرف نوشته شده يعنى مطابق با قرائت واحد معينى است و براساس همين نتيجه به زودى پديدهاى رسم عثمانى را بررسى خواهيم كرد والبته اين مطلب را از نظر دور نخواهيم داشت كه مصحف عثمانى در دوره هاى تاريخى بعد از كتابت، احتمال وجوه بسيارى از قرائتهاى صحيح را پيدا كرد واين وجوه همانهايى هستند كه از خط مصحف بيرون نيستند به گونه اى كه تعيين وجهى كه در آغاز مطابق آن نوشته شده دشوار گرديد واين بدان معناست كه ما از تمام وجوه قرائتى را كه دررسم احتمال داده مى شود به عنوان مثال استفاده خواهيم كرد; مثالهايى كه در پرتو آنها نمونه هاى نوشتارى در رسم مصحف عثمان را مى توان فهميد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بنگريد به: دانى: المحكم، ص 3 و ابن تيمية ج 1، ص 319 و ابن جزرى، ج 1، ص 33.
2. بنگريد به: ابن حجر، ج 10، ص 407 و قسطلانى، ج 1، ص 86 .