ابـن عباس هنگامى كه با ابزار دانش خود به تفسير قرآن مى پرداخت , در چهارچوب روايات منقول تفسير مى كرد.
او هرگاه مورد سوال واقع مى شد, پاسخ آن را از قرآن مى گفت و چنانچه در قرآن
نبود و از رسول خدا(ص ) چيزى در باره آن شنيده بود, ازقول آن حضرت نقل مى كرد, ((63))3>
و از
تفسير به راى بيم داشت .
او مى گويد: اين همان كتاب خدا و سنت رسول اللّه (ص ) است و كسى كه
چيزى را از خود بدان بيفزايد,نمى دانم آن را از كارهاى نيكش خواهد يافت يا از گناهانش ؟ ((64))3>
از ايـن رو اسـت كـه تـفـسير او را از آيات مربوط به صفات خداوند يا آياتى كه به ظاهرشان دلالت
برجسمانيت او دارند.
تفسيرى خالص و شيوا و هماهنگ با طبيعت لغت نويسان مى يابيم .
ابن عباس
در تفسير آيه : اللّه يستهزى ء بهم , (بقره / 15), مى گويد, يعنى خداوند آنان رااستهزا مى كند, زيرا از
آنها انتقام مى گيرد.
((65))3>
و آيه : واللّه غنى حليم , (بقره / 263), رااين گونه تفسير مى كند: غنى
كسى است كه در كمال بى نيازى و حليم كسى است كه در كمال بردبارى به سر مى برد.
((66))3>
ابـن عـباس در برخى از آيات قرآن درنگ مى كرد و چيزى در مورد آن نمى گفت .
ازابومليكه نقل
شـده كـه گـفـت : مـردى راجـع به روزى كه به اندازه هزار سال و نيز روزى كه در آيه : يوم كان
مقداره خمسين الف سنة , (معارج / 4) به اندازه پنجاه هزار سال است , ازابن عباس سوال كرد, او در
پـاسـخ گفت : اينها دو روز هستند و خداوند متعال كه در كتاب خود از آنها سخن به ميان آورده ,
دانـاتـر بـه آن دو اسـت .
((67))3>
بـنـابـر اين ابن عباس ترسيم كننده فرهنگ قرآنى و روش رسول
خدا(ص ), در آنچه خداوند كه برخى از علوم را به خود اختصاص داده است , مى باشد.
مـطـلب ديگرى كه در روشن تفسيرى ابن عباس وجود دارد, موضع او در برابر اهل كتاب و كمك
گـرفتن از آنها در تفسير داستانهاى قرآن است , او مى گويد: چگونه شما مسلمانان چيزى از اهل
كـتـاب سـوال مـى كنيد و حال آن كه كتاب شما قرآنى است كه خداوند آن رابر پيامبر(ص ) نازل
كـرده و در دسـتـرس شما قرار داده و تازه ترين كتابى است كه كهنه شدنى نيست ! آيا خداوند دو
كـتـاب خـود به شما خبر نداده است كه آنها تورات و انجيل راتحريف كردند و با دست خود كتاب
ديـگـرى نـوشـتند و گفتند اين همان كتابى است كه ازجانب خدا نازل شده است تا بدين وسيله
بـهـاى نـاچيزى به دست آورند؟! آيا خداوندشما را از علمى كه با پرسش از آنان به دست مى آوريد
نـهـى نـمى كند؟ به خدا سوگندهرگز كسى از آنان را نديدم كه از آنچه خداوند در قرآن بر شما
نازل كرده است از شماسوال كند.
((68))3>
ولى با وجود اين , برخى از رواياتى كه ما در اختيار داريم
مويد اين است كه ابن عباس به اهل كتاب مراجعه مى كرده است .
مردى از بنى تميم روايت مى كند كه ابن عباس به ابوالخلد نامه نوشت و راجع به [ميوه ]درختى كه
آدم از آن خـورد و نـيـز درختى كه در كنار آن توبه كرد, از او پرسيد.
ابوالخلد درپاسخ وى نوشت :
درخـتـى كه آدم از نزديك شدن به آن نهى شده بود سنبلة و درختى كه نزد آن توبه كرد, درخت
زيـتـونـة بـود.
((69))3>
ابوالخلد مورد ستايش مردم بود, زيرا اوكتابهاى آسمانى را قرائت مى كرد و
دخـتـرش مـيمونه مى گويد: پدرم قرآن را در ظرف يك هفته و تورات را در مدت شش روز ختم
مـى كرد.
او تورات را با نگاه خود مى خواند, وچون روز ختم آن فرا مى رسيد, گروهى از مردم نزد
وى جـمع مى شدند و او مى گفت :گويى هنگام ختم تورات رحمت خداوند نازل مى شود.
((70))3>
اسـحـاق بن عبداللّه حارث ازقول پدرش نقل مى كند كه ابن عباس از كعب [الاخبار] راجع به قول
خداى متعال :يسبحون الليل والنهار لا يفترون , شب و روز تسبيح مى گويند و ضعف و سستى به
خودراه نمى دهند (انبياء/ 20) و آيه يسبحون له بالليل والنهار وهم لا يسلمون , شب و روزبراى او
تـسـبيح مى گويند و خسته نمى شوند (فصلت / 38) سوال كرد, او گفت : آياچشمت براى ديدن
اشيا و نفست تو را به رنج و زحمت مى اندازد؟
ابن عباس گفت : خير.
كعب گفت : تسبيح خداوند نيز به آنان الهام شده , چنان كه ديدن و نفس كشيدن به تو الهام شده
است .
((71))3>
آرى , جـلساتى تشكيل مى شد كه كعب الاحبار و ابن عباس در آنها به بحث و مذاكره درباره تورات
مـى پـرداختند, عكرمه گويد: ما نزد عبداللّه بن عمر و ابن عباس نشسته بوديم كه پرنده اى با سر و
صـدا از بـالاى سـرمان عبور كرد.
مردى از ميان ما گفت : خير باشد,خير باشد, ابن عباس گفت :
خـيـر و شـتـرى در كـار نـيـسـت , كـعب به ابن عباس گفت : تو درباره طيرة (فال بد زدن ) چه
مى گويى ؟
ابن عباس : دوست دارى چه در مورد آن بگويم ؟ لا طير الا طير اللّه ولا خير الا خير اللّه ولاحول ولا
قـوة الا بـاللّه , هيچ خير و شرى جز آنچه خدا بخواهد وجود ندارد و هيچ قدرت وحركت و نيرويى
نيست جز به يارى خداوند.
كعب گفت : اين كلمات در كتاب تورات وجود دارد.
((72))3>
درباره آغاز آفرينش و داستانهاى قرآن روايات بسيارى از ابن عباس نقل شده كه ممكن نيست وى
به اهل كتاب مراجعه نكرده باشد بخصوص آنجا كه اين داستانها را به تفصيل بيان مى كند.
اكـنـون رجـوع ابن عباس به اهل كتاب و درخواست او از مسلمانان مبنى بر عدم مراجعه به آنها را
چـگـونـه سـازگار بدانيم ؟ حقيقت اين است كه ميان آنچه ابن عباس مى گويد و آنچه انجام داده
اخـتـلافى وجود ندارد, زيرا هنگامى كه او به منظور توضيح خواستن به اهل كتاب رجوع مى كند,
مانند مراجعه دانشمندى است كه گوش خود را براى آنچه گفته مى شود عاريه مى دهد, آن گاه
خرد و انديشه خويش را در آنچه شنيده به كار مى گيرد وپس از كنار زدن مطالب ساختگى و دور
از واقـعيت آن را بر مى گزيند.
او با اين سخن خودكه : علوم بيش از آنند كه بتوانيد بر آنها احاطه
پـيـدا كـنيد, پس بكوشيد بهترين آنها را فرارگيريد پايه و اساس گزينش علم را گذارده است .
محمد بن مصعب براى ابن عباس چنين سروده است :
ما اكثر العلم وما اوسعه ----- من ذا الذى يقدر ان يجمعه
علوم چه بسيار و گسترده اند چه كسى قادر به جمع آورى آنهاست .
ان كنت لابد له طالبا----- محاولا فالتمس انفعه ((73))3>
بـلكه مى توان گفت , موضع ابن عباس در برابر اهل كتاب , او را عزت دينى مى دهد و وى را داراى
كـرامت نفس و سخاوتمند در دانش خويش , معرفى مى كند, روايت شده كه مردى براى ابن عباس
خبر آورده كه كعب الاحبار گمان كرده كه خورشيد و ماه را در روزقيامت مانند دو گاو پى شده
مى آورند و در آتش مى افكنند, ابن عباس خشمگين شد وگفت : كعب الاحبار دروغ گفته است , و
ايـن جـمـلـه را سـه بـار تـكرار كرد, علاوه بر اين افزود: اين عقيده مربوط به دين يهود است و او
مى خواهد آن را در اعتقادات اسلام واردسازد.
((74))3>
پس از آن كعب از ابن عباس معذرت خواهى
كرد و پوزش طلبيد.
((75))3>
و نـيـز از هـمين قبيل است روايتى كه مى گويد: در محضر ابن عباس سخن از ظلم به ميان آمد,
كعب گفت : من در تورات نيافته ام كه ظلم و ستم خانه ها را خراب مى كند.
ابن عباس گفت : من
آن را در قـرآن بـه تـو نـشـان مـى دهـم , آنـجـا كه خداى عزوجل مى فرمايد: فتلك بيوتهم خاوية
بماظلموا, ((76))3>
اين خانه هاى آنهاست كه به خاطر ظلم و ستم شان خالى مانده (نمل / 52).
چـنان كه ملاحظه مى كنيد, اين است حقيقت موضع ابن عباس در برابر اهل كتاب , و اوهرگاه به
پرهيز از مراجعه به اهل كتاب دعوت مى كرد به خاطر فساد و تباهى بود كه ازاين رهگذر بر عقل و
انديشه توده مردم وارد مى شد ولى دانشمندان امثال ابن عباس انگيزه هاى دارند كه در سخنى كه
به آنان القا مى شود كاملا تامل و درنگ مى كنند پيش ازآن كه آن را تصديق كنند.
دانـش ديـگـرى كه ابن عباس در تفسير قرآن به كار برد, جغرافيا بود و آنچه در اين امر به اوكمك
كـرد ارتـبـاط وى بـا خـلـفا و شناخت او نسبت به مرزهاى دولت اسلامى بود, ((77))3>
وچيزى كه
موجب شد او از اين دانش نيز بهره فراوان ببرد, مسافرت او به شهرهاى ميان مكه و مدينه و سپس
حـاكـميتش بر بصره و لشكركشى او به افريقا همراه عبداللّه بن سعددر سال بيست و هفت هجرى
بود ((78))3>
, بلكه در خلال سفرهايى كه به نواحى مختلف جزيرة العرب به منظور كسب علم داشت
به طور كامل از دانش جغرافيا برخوردارشد.
ابـن عـباس به اطلاع يافتن از سرگذشت هر اسم و مكان يا محلى كه در قرآن تلويحا يا باصراحت
ذكرى از آن به ميان آمده بود, بسيار اهتمام مى ورزيد.
او مى گويد: منظور ازاحقاف كه در قرآن
ذكـر شده , شنزارى است كه بين عمان و حضرموت قرار دارد.
((79))3>
و بحق كم نظير است تفسير
عـلـمى ابن عباس از اين آيه : تولج الليل فى النهار وتولج النهار فى الليل , شب را به روز و روز را به
شب در مى آورى (آل عمران / 27) او در تفسير آيه مى گويد: يعنى آنچه از روز كم شود, خداوند آن
را در شب و آنچه از شب كاسته مى شوددر روز قرار مى دهد.
((80))3>
و بـديـن سان بود كه ابن عباس با معلومات گسترده خويش اهتمام مى ورزيد كه به آنچه درقرآن
هـسـت آگـاهى يابد تا آنجا كه مى گويد: چون به آيه اى از كتاب خدا (قرآن )مى پرداختم دوست
داشـتـم آنـچـه را مـن از آن مـى دانـستم , همه مسلمانان بدانند.
((81))3>
ابن عباس در بيان ميزان
تـواتـمـنـدى خـود در تـفـسـيـر مـى گويد: اگر افسار شترى از من مفقودشود, آن را در قرآن
مـى يـابم .
((82))3>
اگر ابن عباس از علوم مختلف بهره مند نبود ونمى توانست همه آنها را در تفسير
قرآن به كار گيرد.
اين سخن را نمى گفت .
عبيداللّه بن عبداللّه بن عتبه اين دانش و مهارت ابن عباس را كه در تفسير به او كمك مى كرد, اين
گـونـه براى ما توصيف مى كند: او از جهاتى بر مردم برترى داشت , از نظربهره مندى وى از علوم
پـيـشـيـن و قـدرت فهم و ذكاوت او در مواردى كه احتياج بود وى اظهار نظر كند, و نيز از نظر,
بـردبـارى , نـسـب و تـحـليل مسائل , و من نديدم كسى را كه نسبت به احاديث رسول خدا(ص ) و
داوريـهـاى ابوبكر و عمر و عثمان و در راى و نظر وشعر, زبان عرب , تفسير قرآن , رياضى و علم به
واجبات , داناتر از ابن عباس باشد, و درمواردى كه هر كس اظهار نظر مى كرد و لازم بود ابن عباس
نـيـز نظر خود را ابراز دارد, هيچ رايى بهتر و استوارتر از راى او نبود.
ابن عباس روزها مى نشست و
يـك روز فـقـط مـسـائل شـرعـيه مردم را بيان مى كرد, يك روز تفسير مى گرفت , روزى درباره
جنگهاى پيامبر, يك روز درباره شعر و روزى ديگر راجع به جنگهاى عرب صحبت مى كرد.
هرگز
نديدم دانشمندى در مجلس او بنشيند و در برابر وى خصوع نكند و يا سوال كننده اى از وى سوالى
بپرسد و پاسخ آن را دريافت نكند.
((83))3>
ابـن عـباس خود را وقف علم كرده بود, و بينايى خود را در اين راه از دست داده بود ((84))3>
ولى با
اين حال به كسب دانش ادامه مى داد و براى به دست آوردن آن مى كوشيد.
عبيداللّه بن ابى از على
بـن ابـى رافـع نـقل مى كند كه گفت : ابن عباس با فردى كه به همراه داشت نزدابو رافع (پدرم )
مى آمد و سوال مى كرد, پيامبر(ص ) در فلان روز چه كرد؟ و آنچه او درپاسخ ابن عباس مى گفت ,
همراهى او آن را مى نوشت .
((85))3>
از اين رو ابن عباس همواره مورد ستايش و احترام صحابه پيامبر(ص ) و تابعين آن حضرت بود و نام
او در كتابهاى مختلف تفسير كه با روشها و گرايشهاى سياسى و مذهبى متفاوت نوشته شده , زياد
به چشم مى خورد وشايد كثرت مطالبى كه جعل و به ابن عباس نسبت داده شده نشان دهنده اين
بـاشـد كـه او نـزد كسانى كه اقدام به جعل آن مطالب مى كردند, عظمت داشته و آنان خواسته اند
كالاى خود را به كسى نسبت دهند كه ازشهرت علمى برخوردار بوده است .
باب سوم : مكاتب لغوى در تفسير مكتب فراء, ابوعبيده و زجاج 3>
فصل اول : ابوزكريا فراء و تاليف او معانى القرآن 3>
از زمـانـى كـه مسلمانان كتاب مقدس خويش (قرآن ) را در اختيار گرفتند, اين كتاب ازخدمات
تـحـقـيقى و پژوهشى دانشمندان علوم مختلف بهره مند بوده است و آنان باكوششى داوطلبانه و
قـابـل تـقـدير در تبيين مفاهيم قرآن و آشكار ساختن زيبايى اسلوب آن و نيز كشف اسرار جماعت
لـغـويين مسلمان , مشاركت داشته اند.
ما اكنون به بحث درباره يكى از دانشمندان برجسته , يعنى
ابـوزكـريـا فـراء مـى پـردازيم كه امير در نحو بود, چنان كه ثعلب [نحوى ] نيز اين لقب را براى او
مى پسندد.
مـا از دوران كـودكـى و خـانـواده او اطلاعى نداريم , جز اين كه مى دانيم پدر او زياد دست بريده ,
دسـتش در جنگ با حسين بن على (ع ), قطع شد.
زياد غلام ابوثروان و او غلام بنى عبس بود, بنابر
ايـن فـراء فـرزنـد يكى از بردگان بوده است .
ابن نديم مى نويسد: فراء غلام بنى منقر و زادگاهش
كـوفـه بـود.
بـه هـر حـال نشو و نما در عالم بردگى يكى از عوامل برترى علمى او بوده است زيرا
طـبيعى بود كه موالى در جامعه آن روز عرب احساس حقارت مى كردند, شايد همين احساس بود
كـه مـوجـب شـد آنـان نبوغ و استعدادشان را درزمينه هاى مختلف آشكار سازند, و بدين سان در
مـى يـابيم كه اين عامل , نقشى اساسى درزندگى بسيارى از مواليان ايفا مى كند و آنان را به كار و
آرزوى دستيابى به عاليترين مناصب در حكومت عرب وا مى دارد.
از جمله مطالبى كه راجع به خاندان فراء مى دانيم اين است كه افراد خوب و بد در آن وجود داشته
اسـت .
او خـود داراى پسرى زيرك اما شرور بود كه با فرومايگان رفاقت مى كرد, و محمد بن حسن
شـيـبانى فقيه , پسر خاله فراء بوده است .
اين مقدار اطلاعاتى بود كه ما او وضعيت خانوادگى فراء
داشتيم .
امـا اسـاتـيـد وى : كـتـب تراجم نوشته اند كه او از قيس بن ربيع و مندل بن على و على بن حمزه
كـسـائى و ابوبكر بن عياش و سفيان عيينة حديث نقل كرده و علوم عربى و فقه وحديث را از آنان
آموخته است .
در لغت و نحو بيشتر نزد يونس بن حبيب بصرى تلمذكرده است ولى بصريون اين را
انـكـار مى كنند, و آنچه در خصوص قرائت فرا گرفته بودتنها از ابوبكر بن عياش و على بن حمزه
كـسـائى و مـحـمـد بن حفص حنفى بود.
فراءمى خواست كه علم كلام را به طور كامل بياموزد و
جـاحظ در اين باره مى گويد: من درسال 204 ه.
ق , هنگامى كه مامون به بغداد رفته بود, وارد آن
جا شدم , فردا نسبت به من ابراز علاقه كرد و مى خواست كه چيزى از علم كلام فرا گيرد ولى ذوق
و اسـتعدادى دراين علم نداشت .
با وجود اين كه فراء چيزى از علم كلام را درك نكرد, گرايش به
مـعـتـزلـه پـيـدا كـرد.
و در كـتـابـهـايش به بحث از فلسفه مى پرداخت و از اصطلاحات فلاسفه
پـيـروى مـى كرد, و شايد ملقب شدن وى به فراء به خاطر موشكافى و دقت در كلام بوده است .
اين
مطلبى است كه ابوالفضل فلكى در كتاب خود الالقاب گفته است .
فـراء بـه سـطـحـى از عـلـوم مختلف دست يافته بود كه ثمامة بن اشرس (معتزلى ) در وصف وى
مى گويد: من چون هيبت علم را در او ديدم در محضرش نشستم و او را دريايى ازلغت و شخصى
منحصر بفرد در نحوه و فقيهى عارف به مسائل مورد اختلاف امت , درفقه و فردى ماهر در نجوم و
آگـاه به طب و آشناى با جنگها و اشعار عرب يافتم .
فراء باخلفا و حكام وقت رابطه داشت و همين
امر موجب ترقى و ثروت او شده بود و زندگانى او را تضمين مى كرد.
او با هارون الرشيد نيز رابطه
داشت و شايد اين ارتباط به كمك استادش كسانى بر قرار شده بود.
قـطـرب نـقـل مـى كند كه فراء بر هارون وارد شد و چون لب به سخن گشود مرتكب چنداشتباه
گـشت .
جعفر بن يحيى به هارون گفت اى فرمانرواى مومنان , فراء به هارون به فراءگفت : آيا تو
به اشتباه سخن گفتى ؟ فراء پاسخ داد: يا امير المومنين طبع باديه نشينان سخن گفت بر فصاحت
و درسـت گـفـتن و طبع مردمان شهرنشين بر اشتباه گفتن است , و من هرگاه مواظبت كنم ,
اشتباه نمى كنم ولى چون به طبع خويش برگردم دچار اشتباه مى شوم , هارون سخن وى را نيكو
شـمـرد, در اين باره تصور مى رود كه سبب لكنت زبان فراء به واسطه حضور هارون بوده كه او در
سـخـن خود اشتباه كند, زيرا اولين بار بود كه اوبا خلفا و حكام تماس مى گرفته و تواضع در برابر
خـلـيـفـه او را دچار لكنت زبان كرده است .
از اين رو, وى علت غلطگويى خود را بيان كرد و دليل
خـوبـى آورد.
به اين ترتيب ,فراء با خليفه عباسى هارون رابطه بر قرار كرد و از اين طريق به مقام و
مـوقـعـيت و ثروتى دست يافت و به ادامه اين رابطه نيز تمايل داشت و نيز مى بينيم كه او به دربار
هـارون رفـت و آمـد مـى كـرد و تـوسـط او بـا ثـمـامة بن اشرس - كسى كه مامون مقام علمى او
رامى شناخت و دستور مى داد او را به حضور بياورند - ملاقات مى كرد.
تـمـام و مـنـزلـتى را كه فراء نزد مامون پيدا كرد مى توان از خبرى كه ابو بريده وضاحى آن رانقل
مى كند, به دست آورد.
خليفه مسلمين مامون به فراء سفارش كرد كتابى تاليف كندكه اصول نحو
و آنـچـه از عـرب شـنيده شده در آن گرد آمده باشد, آن گاه دستور دادحجره اى در دربار به او
اختصاص دهند و به منظور برآوردن نيازهايش كنيزان و غلامانى در اختيار وى بگذارند تا او بدون
تعلق خاطر به چيزى به كار خويش بپردازد.
آنها پيوسته در خدمت وى بودند و حتى هنگام نماز را
بـه او اطلاع مى دادند.
مامون نويسندگان وكارگزاران و كارپردازان خود را ملزم كرده بود كه با
فراء همكارى كنند, نويسندگان درنوشتن كتاب به او كمك مى كردند تا اين كه كتاب الحدود را
تـصنيف كرد و مامون دستور داد تا نوشته هايش را جزء كتابخانه ها قرار دهند, و پيداست كه تاليف
الـحـدودبـعـد از مـراحلى از قبيل تقرير و مناظره پيرامون موضوع كتاب صورت گرفته است ,
چـنـان كـه ابـن نـديـم در خـبـرى از ابوالعباس ثعلب نقل مى كند: علت املاى الحدود اين بود
كـه گروهى از شاگردان كسائى نزد او رفتند و از وى تقاضا كردند كه اشعار نحوى را بر آنان املاء
كـنـد, او پذيرفت و چون جلسه بعدى تشكيل شد, به يكديگر گفتند اگر اين كار به همين منوال
ادامـه يـابد كودكان هم علم نحو را فرا مى گيرند.
بهتر است او را از تدريس نحو باز داريم , و چون
سـخـن آنـان بـه گوش فراء رسيد خشگمين شد و گفت : شما از من تقاضاى املاى نحو را كرده
بوديد و چون به اين كار پرداختم در مجلس درس حاضرنشديد, به خدا سوگند تا زمانى كه دو نفر
در مـجـلـس درس حـضـور يابند نحو را به آنهااملاء خواهم كرد, و به اين ترتيب او شانزده سال به
املاى نحو پرداخت و ما مباحث اين كتاب را در فهرست ابن نديم مى يابيم .
مامون , نسبت به فراء و دانش او اعتماد داشت , او را معلم فرزندان خود كرد وى نيز درزمان مامون
بـا عبداللّه بن طاهر ارتباط يافت و كتاب البهى را كه درباره تلفظ اشتباه الفاظ وكلمات بين مردم
بود براى او تاليف كرد.
بـدين سان در مى يابيم كه فراء روابط خود را با دولتمردان و روسا گسترش داد و كتابهاى علمى
خـويـش را براى آنها تاليف كرد, كتابهايى كه ما عناوين آنها را در ماخذى كه به شرح زندگى وى
پـرداخـته اند, خواهيم يافت , ولى آنچه در اين بحث براى ما اهميت دارد,كتابهايى است كه فراء در
زمـيـنـه مطالعات قرآنى نوشته است .
همچنان كه تذكره نويسان كتب زير را در رديف تاليفات وى
ذكر كرده اند:
1 - المصادر فى القرآن
2 - الجمع والتثنيه فى القرآن
3 - الوقف والابتداء
4 - اختلاف اهل الكوفة والبصرة والشام فى المصاحف
5 - معانى القرآن (كه موضوع بحث ماست ).
ابـوالـعـبـاس ثـعـلـب دربـاره چـگـونـگى تاليف اين كتاب مى گويد: فراء كتاب معانى القرآن را
بـه شـاگردانش املا كرد كه يكى از پيروان او به نام عمر بن بكير كه نديم حسن بن سهل بودبراى
فـراء نـامه اى نوشت به اين مضمون كه امير حسن بن سهل چيزهايى از قرآن از من سوال مى كند و
مـن پـاسـخى براى گفتن ندارم , اگر موافق هستى , اصولى را براى من گردآورى كن يا در اين
مـورد كـتـابى بنويس كه بدان مراجعه كنم [مفاد] و آن را انجام دهم .
فراءشاگردانش را به گرد
خـويش فرا خواند و گفت : بياييد تا كتابى در مفاهيم قرآن بر شما املاكنم و روزى را براى شروع
ايـن كـار تـعـيين كرد و در مسجد بود كه مردى در آن جا مشغول گفتن اذان بود و با مردم نماز
مى گزارد فراء به او گفت : سوره فاتحه را قرائت كن تا ما آن راتفسير كنيم و سپس به تفسير همه
سوره قرآن بپردازيم .
مرد سوره فاتحه را خواند و فراءآن را تفسير كرد.
ابوالعباس مى افزايد پيش از
او كسى مانند فراء چنين تفسيرى نكرده بودو گمان نمى كنم كسى (در تفسير) بر او برترى داشته
باشد.
سـلـمـة بـن عاصم و ابا نصر بن جهم دو نفر از نويسندگان فراء در املا كردن كتاب معانى القرآن
شـركـت داشـتـنـد و يـاقوت [حموى در معجم البلدان ] از قول بريده و ضاحى مى نويسد: ما قصد
داشـتـيـم كـسانى كه براى املاى كتاب معانى القرآن اجتماع كرده بودند.
بشماريم ولى به خاطر
كثرتشان نتوانستيم عده آنها را به طور دقيق ثبت كنيم و چون فراءاز املا كردن اين كتاب فراغت
يـافـت , نـويـسندگان آن را براى خود ذخيره كردند تا به اين وسيله براى خود مال و ثروتى كسب
كـنـنـد و گـفـتـنـد: اين كتاب را به كسى نشان نمى دهيم جز آنهايى كه بخواهند آن را برايشان
بـنويسيم و در ازاى هر پنج ورق يك درهم بپردازند,مردم به فراء شكايت كردند, او نويسندگان را
فـراء خـوانـد و با آنان در اين باره صحبت كردو گفت : به مردم نزديك شويد تا براى آنها سودمند
بـاشـيـد و خودتان نيز نفع ببريد, ولى آنان از گفته وى سرپيچى كردند.
آن گاه فراء [ناگزير] به
مردم اعلان كرد كه مى خواهدكتاب معانى القرآن را با شرحى كاملتر و بيانى مبسوطتر از گذشته
املا كند.
از آن پس درمسجد نشست و به املاى آن پرداخت و پيرامون سوره حمد صد ورق مطلب
بـيان داشت , با اين عمل طولى نكشيد كه نويسندگان نزد فراء آمدند و گفتند: آنچه مردم (ازاين
كـتـاب ) بـخواهند در اختيار آنان قرار مى دهيم و از آن پس در برابر هر ده ورق كه مى نوشتند يك
درهم مى گرفتند.
اين گونه بينش فراء نسبت به دوستاران دانش , ما را به بحث از خلق و خو و مشى ادبى او[در علم
نـحو] وامى دارد.
همان طور كه وى در برابر نويسندگان چنان موضع قاطعى اتخاذكرد مى بينيم
كـه نـظـيـر همين موضع را در برابر علماى نحو كه قصد داشتند از تعليم نحو به مردم خوددارى
كنند, اتخاذ مى كند.
پيش از اين خبرى را كه ابوالعباس ثعلب نقل كرده بود, ذكر كرديم و گفتيم
كه عده زيادى از شاگردان فراء از حضور در درس خوددارى مى كردند, زيرا او نحو را به طور ساده
و روان به افراد مبتدى تعليم مى داد و افرادى بودندكه نمى خواستند ديگران نحو را بياموزند و فراء
چـون چـنين ديد, بر املا كردن نحو پافشارى مى كرد و مى گفت : حتى اگر دو نفر از شاگردانم
در درس حضور يابند درس رااملا خواهيم كرد و به اين ترتيب شانزده سال به اين كار ادامه داد.
او
معتقد بود نبايد علم تنها در انحصار گروهى از مسلمانان باشد, چرا كه زكات علم , نشر و دادن آن
است .
ازسوى ديگر اين اخبار بيانگر اين است كه علم فراء به قدرى مورد استقبال مردم قرارگرفته
بـود كـه آنـان براى به دست آوردن تاليفات وى بر يكديگر سبقت مى جستند ونويسندگان از آنها
بهره بردارى مادى مى كردند.
تذكره نويسان درباره زندگى فراء مى نويسند: او بيشتر در بغداد اقامت داشت و از اموالى كه كسب
مى كرد مقدارى را ذخيره مى ساخت و چون پايان سال مى شد به كوفه مى رفت و به مدت چهل روز
در آن جا با خانواده اش به سر مى برد و اموالى را كه جمع كرده بوددر ميان خويشاوندانش تقسيم ,
و بـه آنـان احـسـاس و نـيـكـى مـى كـرد.
و مى توان گفت كه او بااين كار نيكش فردى متدين و
پرهيزگار بوده است .
فراء گرچه به زيور پاره اى از خصايل نيك آراسته بود ولى از آنجا كه انسان بى عيب نيست ناگزير
نشانه هايى از نقصان و عيب در او وجود داشت و چنان كه نقل شده اومتكبر, خود بين و مغرور بود
و نسبت به سيبويه عناد و تعصب زيادى داشت , در عين حال كتاب او را پيوسته همراه داشت و در
نحو بدان استناد مى كرد.
در شـعـر جز سه بيت از فراء بيش نقل نشده و شايد او پس از ارتباط يافتن با خلفا, نتيجه تجارب و
عقايد خود را در قالب اين اشعار بيان داشته است :
لن ترابى تلك العيون بباب ----- ليس مثلى يطيق ذل الحجاب
چـشـمـان مردم هرگز مرا بر در خانه اى نخواهيد كسى چون من قدرت تحمل اهانت دربانان را
ندارد
يااميرا على جريب من الا ر----- ض له تسعة من الحجاب
اى كسى كه بر مقدارى از زمين حكومت مى كنى , كه نه نفر از دربانان ...
جالسا فى الخراب يحجب فيه ----- ما راينا امارة فى خراب
در ويرانه نشسته در آن جا دربانى مى كنند, ما فرمانروايى در ويرانه را هرگزنديده ايم
مرگ فراء فرا مى رسد و او در سال 207 ه .
ق در سن شصت و هفت سالگى از دنيامى رود.
سلمة بن عاصم شاگرد او مى گويد: هنگامى كه فراء در بستر بيمارى افتاده بود بر او واردشدم در
حالى كه او درك و عقل خود را از ست داده بود, مى گفت : اگر نصب باشد نصب است و اگر رفع
باشد, رفع است , و بدين سان عالمى كه در طول زندگانى خود به نحوولغت پرداخته و هدف او به
كار گرفتن آن در خدمت به قرآن بود همه عمرش را وقف اين كار كرد.
روش فراء در تفسير قرآن
نـكته بسيار قابل توجهى كه در روش تفسيرى فراء وجود داشته و براى ما قابل درنگ است اهميت
دادن زيـاد وى به قرائت است , و اهتمام به قرائت از اصيل ترين روشهاى عملى در مطالعات قرآنى
اسـت و مـقصود از بررسى اين روش عملى تصحيح قرائت وضبط درست آن است , چرا كه تحريف
لـفظى و به دنبال آن تحريف معنوى قرآن از تغييرقرائت ناشى مى شود, بنابر اين اهتمام به صحت
تـلـفـظ, هـمـزمـان بـا اهتمام در سلامت معناى آيات قرآن موجب حفظ و نگهدارى نص قرآن از
هرگونه شبهه و تحريف است .
ايـن روش عملى در قرائت به موازت ارزش آن در توثيق نص قرآن و نگهدارى آن ازتحريف , داراى
ارزش حياتى و عملى قابل ملاحظه اى است , بويژه در زمانى كه كتابت رواج نداشت و اعتماد مردم
تنها به ذهن و حافظه خودشان بود.
اهتمام به قرائت به طور منطقى مستلزم اهتمام ورزيدن به صنعت نحوى در متن قرآن است , زيرا
اهميت دادن به ضبط دقيق حروف آخر كلمات اساس معناست , پس ضبطكلمه هم متوقف بر اين
مـعـنـاسـت : هر فاعلى مرفوع و هر مفعولى منصوب و هر اسمى كه اسباب جر در آن باشد, مجرور
است و همچنين است ساير ابواب نحوى .... بنابر اين ,توجه نحويين به اعراب قرآن قبل از هر چيز به
مـنـظـور خدمت به معناى قرآن و روشن شدن آن بوده است و من در تحليل نصوص قرآن تلاشى
خـالصانه تر و صادقانه تر ازتلاش نحويون كه در راه خدمت به نص قرآن بخصوص و متون عربى به
طـور عـمـوم ,داشته از سراغ ندارم .
البته آنان گاهى چهار اشتباه جزئى نسبت به نصوص شده اند
ولـى تـرديدى نيست كه تلاش خالصانه نحويين در زيبابيان كردن نص قرآن و مقاصد عاليه آن در
روشـن سـاخـتن مفاهيم چيزى است كه جا دارد بدان مباهات شود, تلاشى كه [هرگز]آميخته با
كـلام جعلى و پر زرق و برق نيست , بلكه همراه با بررسى عميقى است كه ما رامتوجه متن صحيح
مى كند و به اشتباهات متون مى پردازد و آنچه در سبك آنها نياز به تصحيح است , تصحيح مى كند.
تاريخ تدوين كتاب معانى القرآن
در نـسـخه خطى كه نزد من است و از نسخه موجود در كتابخانه عثمانيه نور,عكس بردارى شده ,
تاريخ كتابت آن قرن چهارم هجرى ذكر شده است .
اين نسخه ازابتداى سوره زمر تا آخر قرن را در
بردارد و از طريق همين نسخه مى كوشيم با روش ابوزكريا فراء آشنا شويم .
از آغاز اين تفسير اهتمام
به قرائت كه قبلا بدان اشاره كرديم , به چشم مى خورد.
1 - الف - او در مورد آيه : يخربون بيوتهم بايديهم وايدى المؤمنين , (حشر/2) مى نويسد:قراء جز ابو
عبدالرحمن سلمى بر يخربون اجماع كرده اند و او يخربون قرائت كرده است , و قرائت همه آنان
صـحـيـح اسـت , گـرچه جمع كردن ميان قرائت قراء نزد من پسنديده تر است , وعلت اين كه فراء
قـرائت اجـمـاعـى را تـرجيح مى داد و بهتر مى دانست اين بود كه به اعتقاد وى قاريان از محدثنى
پيروى مى كنند كه به تاويل قرآن داناترند.
ب - فـراء مـعـتـقـد بود كه آن قرائتى صحيح است كه موجب تغيير معنا نشود, ولى او, براى حفظ
امانت علمى اصرار داشت كه كسى تاكنون چنين قرائتى نكرده است .
به عنوان مثال او در مورد آيه :
الذين يجتنبون كبائر الا ثم والفواحش , مى گويد: يحى بن وثاب كبيرخوانده و از ابن عباس نقل
شـده كه منظور از كبير الاثم (گناه بزرگ ) شرك است و اين تفسير موافق قرائت كسى است كه
آن را بـه صـورت مـفـرد خوانده است .
ولى عموم قراء,كبائر الاثم والفواحش , قرائت كرده اند, آنان
كـبـائر را شـى ء كـلـى در نظر گرفته اند با اين كه در اصل يك چيز است , به نظر من كسانى كه
كـبائر قرائت كرده اند بهتر است الفواحش را جر دهند, يعنى آن را به كسر (الفواحش ) بخوانند,
زيـرا عـمـوم قـراء آن را به فتحه خوانده اند تا كبائر به مجموع الاثم والفواحش , اضافه شده باشد,
سپس مى گويد:كسى از قراء نديدم كه الفواحش به كسر بخواند.
2 - چنان كه گفتيم فراء به خاطر تاثير مهم قرائات در معنا به آنها اهتمام مى ورزيد.
الـف - از اين رو هميشه دوست داشت قرائات را از لحاظ معنوى توجيه كند و در پى قرائت , زيبايى
مـعـنا و حلاوت مضمون را نمايان سازد, و ما اين مطلب را در ضمن مثال دنبال مى كنيم : خداوند
مـتعال فرموده : قل ارايتم ماتدعون من دون اللّه ارونى , به آنها بگو به من خبر دهيد معبودهايى را
كـه غـير از خدا پرستش مى كنيد, نشان دهيد (احقاف / 4).
سپس فرموده : ماذا خلقوا من الا رض ,
چه چيزى از زمين را آفريده اند؟) و نفرمود: ماذاخلقت وماذا خلقن , زيرا منظور خداوند بتهايند و
از ايـن رو كـه آنـهـا نـيـز مـانـند سلاطين وديگران مورد خطاب , ستايش , مراجعه و تعظيم قرار
مـى گرفتند, آنها را به منزله انسان وامثال او قرار داده است .
فراء به سب قرائت ابن مسعود بر اين
معنا تاكيد دارد و مى گويد:عبداللّه بن مسعود من تدعون من دون اللّه , قرائت كرده و از بتها تعبير
به من كرده است ودر اين تعبير, بتها به قول و عمل به طور صريح به انسان تشبيه شده اند.
ب - فـراء در تـوجـيـه مـعـنوى قرائات از يكى از وسايل مهم تفسير يعنى از شان نزول آيات كمك
مـى گرفت .
به عنوان مثال , آيه : اليس اللّه بكاف عبده , را يحى بن وثاب و ابوجعفرمدنى , اليس اللّه
بـكاف عباده , به لفظ جمع قرائت كرده اند, در حالى كه ديگر مسلمانان آن را به لفظ مفرد (عبده )
خـوانـده انـد, وفـراء در تـفـسير قرائت مسلمين ذكر مى كند كه قريش به پيامبر(ص ) گفتند: آيا
نـمـى ترسى كه خدايان ما تو را به خاطر نكوهش از آنها,بفريبند؟ آن گاه خداوند متعال اين آيه را
نـازل كرد كه : اليس اللّه بكاف عبده , (زمر/36),آيا خدا براى (حفظ و نجات ) بنده اش محمد(ص )
كافى نيست ؟ پس چگونه تو را ازغير او مى ترسانند.
سـپس فراء با نگرش كلى خود كه نسبت به داستانهاى قرآن دارد, قرائت ديگر را توضيح مى دهد و
مـى گويد: كسانى كه عباده خوانده اند, گفته اند: مقصود پيامبرانند كه امتهايشان آنان را تهديد
مى كردند, چنان كه قرآن سخن قوم هود را نقل مى كند كه به اوگفتند: ان نقول الا اعتراك بعض
ءالـهـتـنـا بـسـوء, تنها چيزى كه درباره تو مى گوييم اين است كه بعضى از خدايان ما به تو زيان
رسـانـده انـد (هـود/ 54), پس خداوند متعال كه فرموده :اليس اللّه بكاف عباده , منظور از عباد
محمد(ص ) يا پيامبران پيش از اويند و هر دوقرائت صحيح است .
3 - فراء و علم نحو:
الـف - فـراء گـاهـى بـراى زيبايى معناى لفظ وجهى را نيكو مى شمرد.
او در مورد آيه :والسموات
مـطـويـات بـيمينه : و آسمانها پيچيده در دست اوست (زمر/67) مى گويد:رفع سموات به باى
بيمينه است و گويى خداوند فرموده : والسماوات فى يمينه ((86))3>
و دراين صورت بهتر اين است
كه مطويات منصوب وحال باشد.
ب - فـراء گاهى در تحقيق و بررسى صنعت نحو, در پى بيان وجوهى است كه ناخودآگاه موجب
فـاسد شدن معنا مى شود و در مورد آيه : فاعبد اللّه مخلصا له الدين , خدا را پرسش كن و دين خود
را بـراى او خـالص گردان (زمر/2), مى گويد: الدين منصوب است به مخلصا, سپس وجه ديگرى
ذكـر مـى كـنـد كه در آن الدين مرفوع به له است و محلصالازم است نه متعدى و گويى چنين
اسـت : اعـبـد اللّه مطيعا فله الدين , ولى اين توجيه نحوى سياق معنا را بر هم مى زند, بلكه مى توان
گـفت , موجب تكرار معنا مى شود بدون اين كه چيزى بر آن بيفزايد, زيرا آيه بعد كه مى فرمايد: الا
للّه الدين الخالص , معنايش كاملاهمان است كه فراء در قرائت به رفع اراده كرد است .
بنابر اين اگر
او به سياق بين دو آيه توجه مى داشت اين وجه دوم را ذكر نمى كرد.
ج : عـلاوه بـر ايـن كـه مـا ماخذى را براى وجوه نحوى فراء مى يابيم , گاهى مى بينيم كه اوداراى
ديدگاهى جالب نيز مى باشد و به عنوان مثال در مورد آيه : واذا مس الا نسان ضر دعاربه ...
نسى ما
كـان يـدعـوا اليه , هنگامى كه انسان را زيانى نمى رسد پروردگار خود رامى خواند...
ولى هرگاه
نـعمتى به او عطا شود كسى را كه مى خواند به فراموشى مى سپارد (زمر/ 8) مى گويد: مقصود از
ما خداوند متعال است و با روش محاوره اى به بيان استعمال ما به جاى من مى پردازد كه :
اگـر بگوييد چرا قرآن نسى من كان يدعوا, نگفت ؟ پاسخ من اين است كه لفظ ما گاهى به جاى
مـن بـه كار رفته است .
چنان كه خداوند متعال فرمايد: قل يا ايها الكافرون لا اعبدما تعبدون ولا
انـتـم عـابـدون مـا اعبد, و منظور از ما در ما اعبد خداوند متعال است .
خداونددر جاى ديگرى
مى فرمايد: فانكحوا ما طاب لكم من النساء, كه به جاى من لفظ ما به كار رفته است .
و نظير اين
است آيه : ان تسجد لما خلقت بيدى , يعنى لمن خلقت .
مـمكن است منظور از ما در نسى ما كان يدعوا اليه , چيزى باشد كه به خاطر آن چيز قبلاخدا را
مى خواندند.
به هر حال شما مخيريد ضمير اليه را به ما يا به من برگردانيد,هر دو وجه صحيح
اسـت , و چنان كه مشاهده مى شود بنابر هر دو و وجه معنا نيز جالب است .
حتى با وجه دوم كه فراء
آن را ذكـر كرده است .
اين آيه اشاره دارد به خواسته مردم ز مجسم ساختن حال حسرت و تضرع و
خـوارى انـسـان فـرامـوشـكـار كـه در هـنگام زيان رسيدن به او به خدا پناه مى برد ولى در موقع
برخوردارى از نعمتهاى الهى او را به فراموشى مى سپارد.
4 - حـقـيـقت اين است كه فراء مرد معنا بود, در آن دقت مى كرد و دقت و تامل از كسى مانند فراء
عجيب نيست , او سخن را انديشمندانه ادا مى كرد و از سوالى كه : چگونه خداوند فرموده : ولا يرضى
لـعـباده الكفر, خداوند هرگز كفر را براى بندگانش نمى پسندد(زمر/7), در حالى كه آنها كافر
شـدنـد؟ پـاسـخ مـى دهد: تقدير آيه : لا يرضى ان يكفروااست , يعنى خدا (عمل ) كافر شدن آنها را
نمى پسندد, نه اين كه معنايش خود كفر به معناى اسمى باشد.
5 - فـراء در بـرابر شيوه هاى قرآنى دقتهاى جالب و اساسى داشت كه حالى از هشيارى سرشار وى
بود:
الـف - او در بـيان شيوه ضمير آوردن در قول خداى متعال : فاثرن به نقعا: (عاديات / 4)مى گويد:
مـقصود از به , بالوادى (در بيابان ) است , هر چند قبلا ذكر نشده است و اين استعمال جايز است
زيـرا گرد وغبار فقط از مكان بلند مى شود و هرگاه نام چيزى شناخته شده باشد, ضمير كنايه از
آن آورده مى شود, هر چند ذكرى از آن چيز به ميان نيامده باشد.
خـداونـد در سـوره قـدر مى فرمايد: انا انرلناه فى ليلة القدر, ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم
[قـدر/ 1].
اين آيه ابتداى سوره است و در هيچ سوره ديگرى ابتدا به ضمير نشده مگر پس از آن كه
در آيـات قـبل ذكرى از مرجع آن به ميان آمده است , مانند: خم , والكتاب المبين انا انزلناه ...
, و در
جـاى ديـگر خداوند مى فرمايد: انى احببت حب الخير عن ذكر ربى حتى توارث بالحجاب , گفت
مـن اين اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم تاخورشيد در حجاب پنهان شد (ص / 32), و
مقصود از ضمير در توارث خورشيداست و قبلا ذكرى از آن به ميان نيامده است .