صفحه قبل فهرست صفحه بعد

[243]

مى پنداريد كه به بهشت خواهيد رفت و هنوز آنچه بر سر پيشينيان شما آمده، بر سر شما نيامده؟ به ايشان سختى و رنج رسيد و متزلزل شدند، تا آنجا كه پيامبر و مؤمنانى كه با او بودند، گفتند: پس يارىِ خدا كى خواهد رسيد؟ بدان كه يارى خدا نزديك است.

آثار قصّه هاى قرآن

قصّه هاى قرآن، گذشته از پيام ها و عبرت هايى كه شرحشان گذشت، آثار و نتايجى نيز دارند. آنچه وجود اين آثار را تأييد مى كند، اين است كه از مجموعه قصّه هاى قرآن به صورت طولى و از يكايك آن ها در هر سوره به صورت عرضى، تأثيرات خاصّى به ذهن القا مى شود. براى دريافت اين آثار، لازم است نخست به كاركرد و تأثير اصلى قصّه اشاره كنيم.

كاركرد اصلى همه گونه هاى هنرى، از جمله قصّه، گذشته از پيام هاى محتوايى شان، انگيزش عاطفى والقاى نفسانى است. همان قدر كه يك قطعه موزيك يا تابلو نقّاشى در روح و جان انسان اثر مى كند و رگ عواطف آدمى را به جنبش درمى آورد، يك قصّه نيز مى تواند درون انسان را به جنبش و هيجان وادارد. اين هيجان و خلجان روحى، همان وحى عاطفى و فكرى است كه پيامبر هنر به ارمغان مى آورَد. اگر وجوه اين افاضه روحانى و وحى عاطفى درك شود، آن گاه در مى يابيم كه اصولا چرا بخشى از قرآن به زبان قصّه فرودآمده است. اين وجوه عبارتند از:

كاستن از فشار عاطفى شديد بر پيامبر اسلام و مؤمنان

كرده ها و گفته هاى مشركان، روح و جان پيامبر و مؤمنان را سخت آزارمى داد. در برابر مكر و خيانت و خباثت مشركان، به راستى سينه پيامبر احساس تنگنا مى كرد:

[244]

وَلَقَدْ نَعْلَمُ اَنَّكَ يَضيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ.(1)

و مى دانيم كه تو از گفتارشان دلتنگ مى شوى.

اين فشار روانى آن قدر شديد بود كه حتماً بايد مهار مى شد و در پرتو لطف خاصّ خداوند به آرامش مى گراييد. قرآن بارها براى تلقين آرامش روحى به جان و دل پيامبر، او را مخاطب ساخته است:

فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلاتَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ اِذْ نادى وَهُوَ مَكْظُومٌ . لَوْلا اَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّه لَنُبِذَ بِالْعَرآءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ.(2)

در برابر فرمان پروردگارت صابر باش و چون صاحب ماهى مباش كه با دلى پراندوه ندا در داد . اگر نعمت پروردگارش نبود، در عين بدحالى به صحرايى بى آب و گياه مى افتاد.

لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ اَلاّ يَكُونُوا مُؤْمِنينَ.(3)

شايد از اينكه ايمان نمى آورند، خود را هلاك سازى.

فَلَعَّلَكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى اِلَيْكَ وَضآئِقٌ بِه صَدْرُكَ اَنْ يَقُولُوا لَوْلآ اُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ اَوْ جآءَ مَعَهُ مَلَكٌ اِنَّمآ اَنْتَ نَذيرٌ وَاللهُ عَلى كُلِّ شَىْء وَكيلٌ.(4)

مباد كه برخى از چيزهايى را كه بر تو وحى كرده ايم واگذارى و بدان دلتنگ باشى كه مى گويند: چرا گنجى بر او افكنده نمى شود؟ و چرا فرشته اى همراه او نمى آيد؟ جز اين نيست كه تو بيم دهنده اى بيش نيستى و خداست كه كار ساز هر چيزى است.

قصّه هاى قرآن در ايجاد اين آرامش روحى نقش و وظيفه اى خطير دارند. از رهگذر همين قصّه ها، تصويرى بديع از صبر و ثبات در راه ابلاغ حق، پيش روى پيامبر و مؤمنان پديد مى آمد و آنان را به ادامه راه اميدوارمى ساخت. قرآن، خود، به اين اثر تصريح كرده است:

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. حجر / 97.

2. قلم / 48 و 49.

3. شعرا / 3.

4. هود / 12.

[245]

وَكُلاّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ اَنْبآءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِه فُؤادَكَ وَجآءَكَ فى هذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ.(1)

هر خبرى از اخبار پيامبران را برايت حكايت مى كنيم تا تو را قويدل گردانيم. و در اين كتاب براى تو سخن حق، و براى مؤمنان موعظه و اندرز نازل شده است.

اين كه در قصّه موسى از وراثت زمين براى مؤمنان سخن مى رود، تصادفى نيست. اين، تأكيدى است بر آن وحى عاطفى كه جان پيامبر را از فشار روحى رهايى مى دهد و نهال اميد را در دلش بالنده تر مى سازد:

نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَأ مُوسى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوم يُؤْمِنُونَ . اِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى الاَْرْضِ وَجَعَلَ اَهْلَها شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طآئِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ اَبْنآءَهُمْ وَيَسْتَحْيى نِسآءَهُمْ اِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ . وَنُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُم اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوارِثينَ. وَنُمَكِنَّ لَهُمْ فِى الاَرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ.(2)

براى آنها كه ايمان مى آورند داستان راستين موسى و فرعون را بر تو مى خوانيم . فرعون در آن سرزمين برترى جست و مردمش را فرقه فرقه ساخت. فرقه اى را زبون مى داشت و پسرانشان را مى كشت و زنانشان را زنده مى گذاشت كه او از تبهكاران بود . و ما بر آن هستيم كه بر مستضعفان روى زمين نعمت دهيم و آنان را پيشوايان سازيم و وارثان گردانيم . و آنها را در آن سرزمين مكانت بخشيم و به فرعون و هامان و لشكريانشان چيزى را كه از آن مى ترسيدند نشان دهيم.

از همين روست كه در سوره هود، كه يكى از مجموعه هاى همين گونه قصّه هاست، در آغاز «فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى...» را مى آورد و در پايان «وَكُلاّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ اَنْبآءِ الرُّسُلِ...» را. نيز به همين دليل است كه در آغاز سوره طه، كه قصّه موسى را در خود دارد، به پيامبر نويد مى دهد كه قرآن كتاب مشقّت نيست:

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. هود / 120.

2. قصص / 3 تا 6.

[246]

طه . مآ اَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْانَ لِتَشْقى . اِلاّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى.(1)

طاها . قرآن را بر تو نازل نكرده ايم كه در رنج افتى . تنها هشدارى است براى آن كه مى ترسد.

در همين سوره و در خلال قصّه موسى، ناگوارى هايى را كه گريبانگير موسى بود شرح مى دهد و در پايان، از اين نكته ياد مى آورد كه حال پيامبران پيشين به همين گونه بوده است:

كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ اَنبآءِ ما قَدْ سَبَقَ وَقَدْ اتَيْناكَ مِنْ لَدُنّا ذِكْرًا.(2)

اينچنين خبرهاى گذشته را براى تو حكايت مى كنيم. و به تو از جانب خود قرآن را عطا كرديم.

قصّه موسى در سوره قصص، مجموعه قصّه هاى سوره انبيا، و قصّه هايى از سوره صافّات دقيقاً همين وظيفه را ايفا مى كنند. امّا شايد نيكوترين نمونه همان قصّه نوح باشد با عناصر مشترك فراوان و شيوه هاى يكسان برخورد مشركان و رنج هاى مشابهى كه نوح و محمّد مى بردند و حتّى بُت هاى همنام: ود، سواع، يغوث، يعوق، و نسر. بى شك در آينه اين قصّه، محمّد حال خويشتن و امّتش را مى ديد و به آينده فرخنده دعوت خويش، يعنى نجات مردان خدا، اميدوار مى شد.

هدايت عواطف به سمت بيزارى از جلوه هاى زشت

قصّه هاى قرآن، همپاى اميد بخشى و آرام سازى، به مؤمنان مى فهمانند كه صرفاً دوست داشتن و عاطفه ورزيدن كافى نيست. مؤمنان بايد همان قدر كه پاكى ها را مى ستايند، از لحاظ عاطفى به جنگ ناپاكى ها روند. بدين سان، بيزارى

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. طه / 1 تا 3.

2. طه / 99.

[247]

از جلوه هاى زشتى و فساد و گمراهى در قلب ايشان پرورش مى يابد; جلوه هايى مانند اعمال ناشايست چون لواط وتنگ نظرى اقتصادى، و ابليس و شيطان.

در قصّه آدم، مخاطب به راستى در فضايى قرارمى گيرد كه لبريز از نفرت و بيزارى از ابليس و نيروهاى شيطانى است. در اين قصّه، دشمنى ميان آدم و شيطان بسيار هنرمندانه ترسيم مى شود و امتداد اين دشمنى به مؤمنان تلقين مى گردد. در قصّه موسى و هود و صالح، نحوه برخورد مستكبران و معاندان بسى ظريف و چشمگير پرورانده مى شود و همان احساس كينه و نفرت نسبت به ابليس را در مورد اين مستكبران تداعى مى كند. حتّى كيفرها و عقاب هايى كه در اين قصّه ها براى فرعون و قوم عاد و ثمود برشمرده شده است، با عنايت به شدّت و هراس انگيزى آن ها، ظاهراً از اين روست كه بر اين نفرت و بيزارى مؤمنان از جبهه باطل بيفزايد. در اين حالت است كه مؤمنان هرگز نسبت به مهاجمان و معاندان، احساس شفقت و حتّى يكسان نگرى نمى كنند وهمواره آن ها را به چشم دشمنى و عداوت مى بينند. و اين، خود، از پايه هاى حفظ كيان يك دعوت است.

همين حسّ بيزارى جويى در برخى ديگر از قصّه هاى قرآن، نسبت به عبادت بُتان و خدانمايان اوج مى گيرد. در اين قصّه ها، با صحنه سازى هاى عاطفى و هيجان انگيز، كينه مؤمنان به هر چيز و هركس كه جز خدا به پرستش گرفته شود برانگيخته مى گردد. در قصّه ابراهيم، اين حس بسيار عميق و متعالى مى شود و از همه ابزارها و عناصر هنرى براى تحقير بُتان بهرهورى مى گردد، به ويژه آن جا كه ابراهيم قهرمانوار بت ها را در هم مى شكند و آن گاه بت بزرگ را متّهم مى كند تا مردم همه روزگاران پوشالى بودن نيروهاى غيرتوحيدى را لمس كنند.

[248]

تبشير و انذار

در قصّه هاى قرآن، به شيوه اى كاملا تجسّمى و عينى، مؤمنان و كافران جلوه هاى رحمت و انتقام پرودگار را لمس مى كنند. صحنه هاى اميد بخش زندگى و پيروزى مؤمنان، در كنار مناظر هلاك و آوارگى و زبونى كافران، همچون سمفونى باشكوهى جلوه مى كند كه ساعتى مخاطب را در خويش فرومى بَرَد و گوشه گوشه جانش را گاه از اميد و گاه از بيم لبريز مى سازد.

در رهگذر همين تبشير و انذار است كه هم مؤمنان نسبت به راهى كه مى روند اطمينان و يقين مى يابند و هم كافران در عقيده خويش تزلزل و پريشانى پيدامى كنند. شايد بتوان گفت كه نقش همين تبشيرها و انذارها، مؤثّرتر از برهان واستدلال و بگو مگوى علمى است.

جلوه هايى ناب از اين نقش عظيم در قصّه هاى سوره هاى اعراف و شعرا و قمر ديده مى شوند. ضربْ آهنگ واژه ها، طنين مرگبار انذار، تكرار كوبنده، و موسيقى خيره كننده اين آيات را بنگريد كه چه تصوير دهشت انگيزى پديدآورده اند:

كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوح فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَقالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ . فَدَعا رَبَّهُ اَنّى مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ . فَفَتَحْنآ اَبْوابَ السَّمآءِ بِمآء مُنْهَمِر . وَفَجَّرْنَا الاَْرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمآءُ عَلى اَمْر قَدْ قُدِرَ . وَحَمَلْناهُ عَلى ذاتِ اَلْواح وَدُسُر . تَجْرى بِاَعْيُنِنا جَزآءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ . وَلَقَدْ تَرَكْناهآ ايَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر . فَكَيْفَ كانَ عَذابى وَنُذُرِ . وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر . كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابى وَنُذُرِ . اِنّآ اَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا صَرْصَرًا فى يَوْمِ نَحْس مُسْتَمِرٍّ . تَنْزِعُ النّاسَ كَاَنَّهُمْ اَعْجازُ نَخْل مُنْقَعِر. فَكَيْفَ كانَ عَذابى وَنُذُرِ . وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر . كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ . فَقالُوا أَبَشَرًا مِنّا واحِدًا نَتَّبِعُهُ اِنّآ اِذًا لَفى ضَلال وَسُعُر . ءَاُلْقِىَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ اَشِرٌ . سَيَعْلَمُونَ غَدًا مَنِ الْكَذّابُ الاَشِرُ . اِنّا مُرْسِلُوا النّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْ . وَنَبِّئْهُمْ اَنَّ الْمآءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْب مُحْتَضَرٌ . فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ . فَكَيْفَ كانَ عَذابى وَنُذُرِ . اِنّآ اَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فكانُوا كَهَشيمِ الْمُحْتَظِرِ . وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر.(1)

[249]

پيش از اينها قوم نوح تكذيب كرده بودند. بنده ما را تكذيب كردند و گفتند: ديوانه است. و به دشنامش راندند . و پروردگارش را خواند: من مغلوب شده ام، انتقام بكش. و ما نيز درهاى آسمان را به روى آبى كه به شدت مى ريخت گشوديم . و از زمين چشمه ها شكافتيم تا آب به آن مقدار كه مقدر شده بود گردآمد . و او را بر آن كشتى كه تخته ها و ميخها داشت سوار كرديم . زير نظر ما روان شد. اين بود جزاى كسانى كه كفر ورزيدند . و هر آينه آن كشتى را نشانه اى ساختيم. آيا هيچ پند گيرنده اى هست؟ پس عذاب و بيم دادنهاى من چگونه بود؟ و اين قرآن را آسان ادا كرديم تا از آن پند گيرند. آيا پند گيرنده اى هست؟ قوم عاد تكذيب كردند. پس عذاب و بيم دادنهاى من چگونه بود؟ ما بر آنها در روزى نحس و طولانى بادى سخت فرستاديم، كه مردمان را از زمين، همانند ريشه هاى از جاى كنده نخل، برمى كند . عذاب و بيم دادنهاى من چگونه بود؟ و اين قرآن را آسان ادا كرديم تا از آن پند گيرند. آيا پند گيرنده اى هست؟ قوم ثمود بيم دهندگان را تكذيب كردند . گفتند: اگر از انسانى همانند خود پيروى كنيم گمراه و ديوانه باشيم; آيا از ميان همه ما كلام خدا به او القا شده است؟ نه، او دروغگويى خود خواه است . فردا خواهند دانست كه دروغگوى خود خواه كيست . ما آن ماده شتر را براى آزمايششان مى فرستيم. پس مراقبشان باش و صبر كن . و به آنها بگوى كه آب ميانشان تقسيم شده. نوبت هر كه باشد او به سر آب مى رود . يارشان را ندا دادند و او شمشير برگرفت و آن را پى كرد . عذاب و بيم دادنهاى من چگونه بود؟ ما بر آنها يك آواز سهمناك فرستاديم. پس همانند آن علفهاى خشك آغل گوسفند شدند. و اين قرآن را آسان اَدا كرديم تا از آن پندگيرند. آيا پندگيرنده اى هست؟

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. قمر / 9 تا 32.

[250]

[251]

فصل 6 - نمونه برداشت از قصّه هاى قرآن (سيرى در قصّه آدم)

[252]

[253]

تصويرهاى هفت گانه قصّه آدم

قصّه آدم و رانده شدنش از بهشت در هفت جاى آمده است: بقره، اعراف، حجر، اسراء، كهف، طه، و ص. اين هفت تصوير در امتداد يكديگرند و در مجموع قصّه اى واحد رامى سازند. به اين هفت تصوير بنگريد:

تصوير قصّه در سوره بقره

وَاِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلئِكَةِ اِنّى جاعِلٌ فىِ الاَْرْضِ خَليفَةً قآلُوا أَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها ويَسْفِكُ الدِّمآءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قالَ اِنّى اَعْلَمُ مالاتَعْلَمُونَ . وَعَلَّمَ ادَمَ الاَْسْمآءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلئِكَةِ فَقالَ أَنْبِؤُونى بِاَسْمآءِ هؤُلآءِ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ . قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنآ اِلاّ ما عَلَّمْتَنآ اِنَّكَ اَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ . قالَ يآ ادَمُ أَنْبِئْهُمْ بِاَسْمآئِهِمْ فَلَمّا اَنْبَأَهُمْ بِاَسْمآئِهِمْ قالَ اَلَمْ اَقُلْ لَكُمْ اِنّى اَعْلَمُ غَيْبَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَاَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ . وَاِذْ قُلْنا لِلْمَلئِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْليسَ اَبى وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرينَ . وَقُلْنا يآ ادَمُ اسْكُنْ اَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلا مِنْها رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُما وَلا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ . فَاَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَاَخْرَجَهُما مِمّا كانا فيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ وَلَكُمْ فىِ الاَرْضُ مُسْتَقَرٌّ وَمَتاعٌ اِلى حين . فَتَلَقّى ادَمُ مِنْ رَبِّه كَلِمات فَتابَ عَلَيْهِ اِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ . قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعًا فَاِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنّى هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُداىَ فَلاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ . وَالَّذينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِـاياتِنآ اُولئِكَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. بقره / 30 تا 39.

[254]

و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه اى مى آفرينم، گفتند: آيا كسى را مى آفرينى كه در آنجا فساد كند و خونها بريزد، و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مى گوييم و تو را تقديس مى كنيم؟ گفت: من آن دانم كه شما نمى دانيد . و نامها را به تمامى به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه كرد. و گفت: اگر راست مى گوييد مرا به نامهاى اينها خبر دهيد . گفتند: منزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم . گفت: اى آدم، آنها را از نامهايشان آگاه كن. چون از آن نامها آگاهشان كرد، خدا گفت: آيا به شما نگفتم كه من نهان آسمانها و زمين را مى دانم، و بر آنچه آشكارمى كنيد و پنهان مى داشتيد آگاهم؟ و به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد. همه سجده كردند جز ابليس، كه سر باز زد و برترى جست. و او از كافران بود . و گفتيم: اى آدم، خود و زنت در بهشت جاى گيريد. و هرچه خواهيد، و هرجا كه خواهيد، از ثمرات آن به خوشى بخوريد. و به اين درخت نزديك مشويد، كه به زمره ستمكاران درآييد . پس شيطان آن دو را به خطا واداشت، و از بهشتى كه در آن بودند بيرون راند. گفتيم: پايين رويد، برخى دشمن برخى ديگر، و قرارگاه و جاى برخوردارى شما تا روز قيامت در زمين باشد . آدم از پروردگارش كلمه اى چند فراگرفت. پس خدا توبه او را بپذيرفت، زيرا توبه پذير و مهربان است . گفتيم: همه از بهشت فرو شويد; پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد، بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناك نمى شوند . كسانى كه كافر شوند، و آيات خدا را تكذيب كنند خود اهل جهنمند و جاودانه در آنجا خواهند بود.

تصوير قصّه در سوره اعراف

وَلَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنالِلْمَلئِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْليسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السّاجِدينَ . قالَ ما مَنَعَكَ اَلاّ تَسْجُدَ اِذْ اَمَرْتُكَ قالَ اَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نار وَخَلَقْتَهُ مِنْ طين . قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ اَنْ تَتَكَبَّرَ فيها فَاخْرُجْ اِنَّكَ مِنَ الصّاغِرينَ . قالَ اَنْظِرْنى اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ . قالَ اِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ . قالَ فَبِمآ اَغْوَيْتَنى لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ

[255]

الْمُسْتَقيمَ. ثُمَّ لاَتِيَنَّهُمْ مِنْ اَيْديهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ اَيْمانِهِمْ وَعَنْ شَمآئِلِهِمْ وَلاتَجِدُ اَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ . قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُومًا مَدْحُورًا لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لاََمْلاَ َنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ اَجْمَعينَ . وَيآ ادَمُ اسْكُنْ اَنْتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَلاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ . فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشّيْطانُ لِيُبْدِىَ لَهُما ماوُرِىَ عَنْهُما مِن سَوْءتِهِما وَقالَ ما نَهيكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ اِلاّ اَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ اَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ . وَقاسَمَهُمآ اِنّى لَكُما لَمِنَ النّاصِحينَ. فَدَلّيهُما بِغُرُور فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةِ بَدَتْ لَهُما سَوْءتُهُما وَطَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَناداهُما رَبُّهُما اَلَمْ اَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرةِ وَاَقُلْ لَكُمآ اِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبينٌ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وإنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخاسِرينَ. قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِى الاَْرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلى حين. قَالَ فيها تَحْيَوْنَ وَ فيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ.(1)

و شما را بيافريديم، و صورت بخشيديم، آنگاه به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد. همه، جز ابليس، سجده كردند و ابليس در شمار سجده كنندگان نبود . خدا گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريده اى و او را از گل . گفت: از اين مقام فروشو. تو را چه رسد كه در آن گردنكشى كنى؟ بيرون رو كه تو از خوار شدگانى . گفت: مرا تا روز قيامت كه زنده مى شوند مهلت ده . گفت: تو از مهلت يافتگانى . گفت: حال كه مرا نوميد ساخته اى، من هم ايشان را از راه راست تو منحرف مى كنم . آنگاه از پيش واز پس و از چپ واز راست بر آنها مى تازم. و بيشترينشان را شكر گزار نخواهى يافت . گفت: از اينجا بيرون شو، منفور مطرود. از كسانى كه پيروى تو گزينند و از همه شما جهنم را خواهم انباشت . اى آدم، تو و همسرت در بهشت مكان گيريد. از هرجا كه خواهيد بخوريد ولى به اين درخت نزديك مشويد كه در شمارِ «بر خويش ستم كنندگان» خواهيد شد . پس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا شرمگاهشان را كه از آنها پوشيده بود در نظرشان آشكار كند. و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. اعراف / 11 تا 25.

[256]

كرد تا مباد از فرشتگان يا جاويدانان شويد . و برايشان سوگند خورد كه نيكخواه شمايم . و آن دو را بفريفت و به پستى افكند. چون از آن درخت خوردند شرمگاه هايشان آشكار شد و به پوشيدن خويش از برگهاى بهشت پرداختند. پروردگارشان ندا داد: آيا شما را از آن درخت منع نكرده بودم و نگفته بودم كه شيطان آشكارا دشمن شماست؟ گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيان ديدگان خواهيم بود . گفت: فروشويد، برخى دشمن برخى ديگر، و تا روز قيامت زمين قرارگاه و جاى تمتع شما خواهد بود . گفت: در آنجا زندگى خواهيدكردو در آنجا خواهيد مرد و از آن بيرون آورده شويد.

تصوير قصّه در سوره حجر

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَأ مَسْنُون . وَالْجآنَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ . وَاِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلئِكَةِ اِنّى خالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَأ مَسْنُون . فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ . فَسَجَدَ الْمَلئِكَةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ . اِلاّْاِبْليسَ اَبى اَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ . قالَ يآ اِبْليسُ مالَكَ اَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ . قالَ لَمْ اَكُنْ لاَِسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصال مِنْ حَمَأ مَسْنُون . قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَاِنَّكَ رَجيمٌ . وَاِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ اِلى يَوْمِ الدّينِ . قالَ رَبِّ فَاَنْظِرْنى اِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ . قالَ فَاِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ . اِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ . قالَ رَبِّ بِمآ اَغْوَيْتَنى لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فىِ الاَْرْضِ وَلاَُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ . اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ . قالَ هذا صِراطٌ عَلَىَّ مُسْتَقيمٌ. اِنَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ اِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ.(1)

ما آدمى را از گل خشك، از لجن بويناك آفريديم . و جن را پيش از آن از آتش سوزنده بى دود آفريده بوديم . و پروردگارت به فرشتگان گفت: مى خواهم بشرى از گل خشك، از لجن بويناك بيافرينم . چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد . فرشتگان همگى سجده كردند . مگر ابليس

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. حجر / 26 تا 42.
صفحه قبل فهرست صفحه بعد