در اين فصل، شخصيّت يوسف همان است كه هست. اگر صدبار اين فصل را بخوانيم، نسبت به او موضعى تازه نمى يابيم. نحوه روايت قصّه آن چنان صادقانه [169]
است كه بازخوانى آن ما را به عمق و دقّت بيش تر هدايت مى كند، امّا سبب نمى شود كه ديدگاهى متفاوت درباره يوسف بيابيم. اين از آن روست كه ما هرگز احساس نمى كنيم اين شخصيّت، خلق شده قصّه گوست يا ويژگى ها و حالات ترسيم شده اش تابع اختيار و هدايت قصّه ساز است. اصولا از ويژگى هاى قصّه بشرى اين است كه به تناسب خواست و خَلقِ قصّه پرداز، حالات و صفات اشخاص رنگ و دگرگونى گيرد; امّا در قصّه قرآنى، مخاطب با شخصيّتى كاملا منطبق با صفات و حالات واقعى اش روبه روست كه پا به پاى قصّه تحوّل و تغيير غير طبيعى نمى پذيرد.
فرشته
فرشتگان از ديگر شخصيّت هاى قصّه قرآنى اند. فرشتگان به تدبير و امر خداوند، مى توانند در هيأت هاى گونه گون جلوه كنند. از جمله، در قصّه هاى ابراهيم و لوط و زكريّا و مريم، و به اعتقاد برخى: در قصّه داوود، در لباس انسان ظهور كرده اند.
فرشتگان در لباس ميهمان بر ابراهيم و نيز بر لوط وارد شدند. ابراهيم از آنان پذيرايى كرد، امّا لوط دچار بيم شد. قصّه اين دو را بنگريد:
وَلَقَدْ جآءَتْ رُسُلُنآ اِبْرهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ اَنْ جآءَ بِعِجْل حَنيذ . فَلَمّا رَا اَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ اِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَاَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لا تَخَفْ اِنّآ اُرْسِلْنآ اِلى قَوْمِ لُوط . وَامْرَاَتُهُ قآئِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِاِسْحقَ وَمِنْ وَرآءِ اِسْحقَ يَعْقُوبَ . قالَتْ يا وَيْلَتى ءَاَلِدُوَاَنَا عَجُوزٌ وَهذا بَعْلى شَيْخاً اِنَّ هذا لَشَىْءٌ عَجيبٌ . قالُوا اَتَعْجَبينَ مِنْ اَمْرِاللهِ رَحْمَتُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ اِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ . فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ اِبْرهيمَ الرَّوْعُ وَجآءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فى قَوْمِ لُوط . اِنَّ اِبْرهيمَ لَحَليمٌ اَوّاهٌ مُنيبٌ . يآ اِبْراهيمُ اَعْرِضْ عَنْ هذا اِنَّهُ قَدْ جآءَ اَمْرُ رَبِّكَ وَاِنَّهُمْ اتيهِمْ عَذابٌ غَيرُ مَرْدُود. وَلَمّا جآءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سىءَ بِهِمْ وَضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَقالَ هذا يَوْمٌ [170]
عَصيبٌ . وَجاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ اِلَيْهِ وَمِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْملُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتى هُنَّ اَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللهَ وَلا تُخْزُونِ فى ضَيْفى اَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ . قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مالَنا فى بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَاِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُريدُ . قالَ لَوْ اَنَّ لى بِكُمْ قُوَّةً اَوْ اوى اِلى رُكْن شَديد . قالُوا يالُوطُ اِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا اِلَيْكَ فَاَسْرِبِاَهْلِكَ بِقَطْع مِنَ اللَّيْلِ وَلا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ اَحَدٌ اِلاَّ امْرَاَتَكَ اِنَّهُ مُصيبُها مآ اَصابَهُمْ اِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ اَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريب . فَلَمّا جآءَ اَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَاَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجّيل مَنْضُود . مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَما هِىَ مِنَ الظّالِمينَ بِبَعيد .(1)
به تحقيق رسولان ما براى ابراهيم مژده آوردند. گفتند: سلام. گفت: سلام. و لحظه اى بعد گوساله اى بريان حاضر آورد . و چون ديد كه بدان دست نمى يازند، آنان را ناخوش داشت و در دل از آنها بيمناك شد. گفتند: مترس، ما بر قوم لوط فرستاده شده ايم . زنش كه ايستاده بود، خنديد. او را به اسحاق بشارت داديم و پس از اسحاق به يعقوب . زن گفت: واى بر من، آيا در اين پيرسالى مى زايم و اين شوهر من نيز پير است؟ اين چيز عجيبى است . گفتند: آيا از فرمان خدا تعجب مى كنى؟ رحمت و بركات خدا بر شما اهل اين خانه ارزانى باد. او ستودنى و بزرگوار است . چون وحشت از ابراهيم برفت و او را نويد آمد، با ما درباره قوم لوط به مجادله برخاست . ابراهيم بردبار است و رئوف است و فرمانبردار است . اى ابراهيم، از اين سخن اعراض كن. فرمان پروردگارت فراز آمده است و بر آنها عذابى كه هيچ برگشتى ندارد فرود خواهد آمد . چون رسولان ما نزد لوط آمدند، لوط اندوهگين و دلتنگ شد و گفت: امروز روز سختى است . و قومش شتابان نزد او آمدند و آنان پيش از اين مرتكب كارهاى زشت مى شدند. لوط گفت: اى قوم من، اينها دختران من هستند. براى شما پاكيزه ترند. از خدا بترسيد و مرا در برابر مهمانانم خجل مكنيد. آيا مرد خردمندى در ميان شما نيست؟ گفتند: تو خود مى دانى كه ما را به دختران تو نيازى نيست و نيز مى دانى كه چه مى خواهيم . لوط گفت: كاش در برابر شما قدرتى مى داشتم، يا مى توانستم به تكيه گاهى استوار پناه ببرم . گفتند: اى لوط، ما رسولان پروردگار تو هستيم. اينان، هرگز به تو دست نخواهند يافت. چون پاسى از شب
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. هود / 69 تا 83.
[171]
بگذرد، خاندان خويش را بيرون ببر. و هيچ يك از شما روى برنگرداند جز زنت كه به او نيز آنچه به آنها رسد خواهد رسيد. وعده آنها صبحگاه است. آيا صبح نزديك نيست؟ چون فرمان ما فراز آمد، آنجا را زير و زبر كرديم و بر آن شهر بارانى از سنگهايى از سِجّيل، پى در پى، فرو باريديم; كه بر آنها نشان پروردگارت بود و چنين عذابى از ستمكاران دور نيست .
نيز فرشته اى در لباس بشر بر مريم فرود آمد. او دچار اضطراب شد و به خداوند پناه برد:
وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ مَرْيَمَ اِذِانْتَبَذَتْ مِنْ اَهْلِها مَكاناً شَرْقِيّاً . فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَاَرْسَلْنآ اِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيّاً . قالَتْ اِنّى اَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ اِنْ كُنْتَ تَقِيّاً . قالَ اِنَّمآ اَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لاَِهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيّاً . قالَتْ اَنّى يَكُونُ لى غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنى بَشَرٌ وَلَمْ اَكُ بَغِيّاً . قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ ايَةً لِلنّاسِ وَرَحْمَةً مِنّا وَكانَ اَمْراً مَقْضِيّاً .(1)
در اين كتاب مريم را ياد كن، آنگاه كه از خاندان خويش به مكانى رو به سوى بر آمدن آفتاب، دورى گزيد . ميان خود و آنان پرده اى كشيد و ما روح خود را نزدش فرستاديم و چون انسانى تمام بر او نمودار شد . مريم گفت: از تو به خداى رحمان پناه مى برم، كه پرهيزگار باشى . گفت: من فرستاده پروردگار تو هستم، تا تو را پسرى پاكيزه ببخشم . گفت: از كجا مرا فرزندى باشد، حال آنكه هيچ بشرى به من دست نزده است و من بدكاره هم نبوده ام . گفت: پروردگار تو اينچنين گفته است: اين براى من آسان است. ما آن پسر را براى مردم آيتى و بخشايشى كنيم و اين كارى است حتمى و پايان يافته .
زكريّا نيز آن گاه كه در محراب بود، نداى فرشته را شنيد. همچنين فرشتگان بر داوود وارد شدند و او دچار هراس شد. و هم دو فرشته به نام هاى هاروت و ماروت به بابِل در آمدند و همانند بشر به مردم سحر آموختند و به آنان گفتند: «ما
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. مريم / 16 تا 21.
[172]
فتنه ايم ]= كار ما فتنه است.[».(1)
در بيش تر قصّه هاى قرآن، فرشتگانى كه به عنوان شخصيّت قصّه ظهور مى كنند، كارهاى شگفتى برانگيز و عادت گريز انجام نمى دهند. و اين در جوّ آن روز مطلبى در خور تأمّل است و نشان مى دهد كه در قصّه هاى قرآن، دامن زدن به اوهام و خرافه ها، حتّى آن جا كه مخاطب طبيعتاً انتظار آن را داشته است، هرگز مورد نظر نبوده است. و اين، خود، از وجوه افتراق اساسى قصّه هاى قرآن با قصّه هاى بشرى است. آرى، در جايى كه فرشتگان قهرمان هاى قصّه اند نسبت دادن كارهاى عجيب به آنان، جذبه و تأثير و زيبايى قصّه را مى افزايد; امّا اين تا جايى مدّ نظر قصّه قرآنى است كه ارزش هاى مهمّ دعوت اسلامى به فراموشى سپرده نشود. و حاشا كه كتاب حقيقت، بر مدار اوهام و خرافه ها قصّه پرورد.
جن
يكى ديگر از شخصيّت هاى قصّه هاى قرآنى، جن است. جن در صورت بشر ظاهر نمى شود و در حالى كه معمولا به چشم بشر صورت محسوس ندارد، در حركت و گفت و گوست. جن همانند انسان انديشه اش را ابراز مى كند; مثل او بيم و اميد مىورزد; و چون وى مؤمن و كافر دارد. اهل مجادله و گفت و گوست، همان گونه كه انسان ها چنين مى كنند. اين تصويرى است كه سوره جن به نمايش مى گذارد.
و امّا در قصّه سليمان، تصويرهاى ديگرى از جن را نيز مى بينيم. در اين جا، جن غوّاص و بنّا و ... مى شود و نزد سليمان كار مى كند. اين تصوير براى عرب دوران جاهليّت كاملا شناخته شده بوده و نمونه هايش را به ويژه در شعر «نابغه»
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. بقره / 102.
[173]
مى توان جُست. تصوير جن در قصّه سليمان از اين قرار است:
فَسَخَّرْنالَهُ الرّيحَ تَجْرى بِاَمْرِه رُخآءً حَيْثُ اَصابَ . وَالشَّياطينَ كُلَّ بَنّآء وَغَوّاص . وَاخَرينَ مُقَرَّنينَ فِى الاَْصْفادِ . (1)
پس باد را رام او كرديم كه به نرمى هر جا كه آهنگ مى كرد، به فرمان او مى رفت . و گروه جن را، كه هم بنّا بودند و هم غوّاص . و گروهى ديگر را، كه همه بسته در زنجير او بودند .
وَلِسُلَيْمنَ الرّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَرَواحُها شَهْرٌ وَاَرْسَلْنالَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِاِذْنِ رَبِّه وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ اَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعيرِ . يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشآءُ مِنْ مَحاريبَ وَتَماثيلَ وَجِفان كَالْجَوابِ وَقُدُور راسِياتِنِ اِعْمَلُوآ الَ داوُدَ شُكْراً وَقَليلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ . فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مادَلَّهُمْ عَلى مَوْتِه اِلاّ دابَّةُ الاَْرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمّا خَرَّتَبَيَّنَتِ الْجِنُّ اَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِى الْعَذابِ الْمُهينِ . (2)
و باد را مسخَّرِ سليمان كرديم. بامدادان يك ماهه راه مى رفت و شبانگاه يك ماهه راه. و چشمه مس را برايش جارى ساختيم و گروهى از جن به فرمان پروردگارش برايش كار مى كردند و هر كه از آنان سر از فرمان ما مى پيچيد به او عذاب آتش سوزان را مى چشانيديم . براى وى هر چه مى خواست از بناهاى بلند و تنديسها و كاسه هايى چون حوض و ديگهاى محكم برجاى، مى ساختند. اى خاندان داود، براى سپاسگزارى كارى كنيد و اندكى از بندگان من سپاسگزارند . چون حكم مرگ را بر او رانديم حشره اى از حشرات زمين مردم را بر مرگش آگاه كرد: عصايش را جويد. چون فرو افتاد، گروه جن دريافتند كه اگر علم غيب مى دانستند، در آن عذاب خوار كننده نمى ماندند .
نظريّه «چهره خيالى جن»
ناگفته نگذاريم كه برخى مى كوشند به استناد همين دو چهره جن در سوره
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. ص / 36 تا 38.
2. سبأ / 12 تا 14.
[174]
جن و قصّه سليمان، يكى را واقعى و ديگرى را تمثيلى و خيالى و زاييده ذهن مخاطبان عرب در آن روزگار فرض كنند. بديهى است كه نه تنها اين ادّعا هيچ دليلى ندارد، بلكه از آن جا كه قرآن پيكره اى واحد است، بايد همه اوصافى كه براى يك چهره يا رويداد يا ... در آن مى آيد، بر روى هم در نظر گرفته شود. از اين رو، جن همانند همه شخصيّت هاى ديگر، وجودى حقيقى دارد و البتّه اين چهره از منظرهاى گوناگون در قرآن به نمايش نهاده شده است. حال چه بُعدى دارد كه عرب دوران جاهلى نيز از طريق كتب پيشين با برخى از اين منظرها آشنا بوده باشد؟
ابليس
از ديگر شخصيّت ها در قصّه قرآنى ابليس است. از ابليس نيز منظرهاى گوناگون به نمايش نهاده شده است: برخوردش با خداوند در قصّه آفرينش آدم، رويارويى اش با آدم در قصّه بيرون شدن از بهشت، و فتنه انگيزى ها و تكبّرورزيدن هايش. اين شخصيّتنيز همانند ديگر شخصيّت هاى قصّه هاى قرآنى، واقعى است و البتّه درس ها و پيام هاى نمادين هم دارد. بسيار تفاوت است ميان نمادين شمردن يك شخصيّت يا رويداد، و نمادين دانستن پيام هاى آن.
نظريّه «نمادين بودن ابليس»
قرآن آشكارا خبر مى دهد كه ابليس و ماجراهايش حقيقى اند و با اين حال، عدّه اى مى كوشند تا آن را رمزى و نمادين نشان دهند:
ما مى خواهيم از اين قصّه، بر پايه نمادين بودنش، چنين دريابيم كه جنگ ميان مؤمن و مستكبر را به نمايش مى نهد. مستكبر مى كوشد بر مؤمن پيروز گردد و با وعده و آرزو پرورى او را از مسير بندگى و ايمان بيرون سازد... پايان قصّه در قرآن كريم نيز بر همين مطلب دلالت مى كند، به ويژه پس از آن كه قرآن پيام خود را در خطاب به معاصران پيامبر ابلاغ مى كند .(1)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، ص 272 و 273.
[175]
روشن است كه اين گونه برداشت ها تنها تأويل هاى شخصى و سليقه اى اند. جاى شگفتى است كه برخى از دانشوران روشنفكر معاصر به مفسّران كهن اعتراض مى كنند ـ و اعتراضشان نيز بجاست ـ كه چرا اين همه از ظهور آفتاب گون قرآن سرمى پيچند و افكار خود را بر آن تحميل مى كنند; امّا در چنين مواردى صرفاً براى خوشامدهاى ذوقى، چنين بر قرآن جفا روا مى دارند. اين كه قرآن در پايان قصّه به معاصران پيامبر خطاب مى كند، امرى طبيعى است; زيرا اصولا قصّه قرآنى براى عبرت آموزى است. امّا اين چه دلالتى دارد بر اين كه قصّه آدم و ابليس رمزى و نمادين است و شخصيّت ابليس تمثيلى است؟ نيز درست است كه مى توان از اين قصّه درگيرى دائم جناح ايمان و استكبار را فهميد; امّا نمادين بودن پيام يك قصّه، با واقعى بودن آن قصّه ناسازگار نيست. اصولا از همه قصّه هاى واقعى قرآن، مى توان و بايد، پيام ها و درس هاى تمثيلى نيز برگرفت تا رمز جاودانگى قرآن و تخاطب آن با مردم همه عصرها تبيين گردد.
حادثه
از مهم ترين عناصر قصّه قرآنى، حادثه است. طبيعت حوادث قصّه هاى قرآنى متفاوت است. در اين قصّه ها، حوادث سه گونه اند: زاييده قضا و قدر، غير عادى و اعجازين، عادى و طبيعى.
حادثه زاييده قضا و قدر
اين نوع از حوادث، نتيجه حضور قضا و قدر در قصّه است. مثلا رسولى مى آيد، قومش او را تكذيب مى كنند و از او نشانه هاى رسالتش را مى جويند، پس از ديدن آيات باز عناد مىورزند و انواع مشقّت ها را بر وى روا مى دارند تا جايى كه خداوند عذاب را بر معاندان و كافران نازل مى فرمايد. يه اين تصوير بديع و زيبا بنگريد:[176]
كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلينَ . اِذْ قالَ لَهُمْ اَخُوهُمْ صالِحٌ اَلا تَتَّقُونَ . اِنّى لَكُمْ رَسُولٌ اَمينٌ فَاتَّقُواللهَ وَاَطيعُونِ . وَما اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اَجْر اِنْ اَجْرِىَ اِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ . اَتُتْرَكُونَ فى ماههُنا امِنينَ . فى جَنّات وَعُيُون . وَزُرُوع وَنَخْل طَلْعُها هَضيمٌ . وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهينَ . فَاتَّقُواللهَ وَاَطيعُونِ . وَلا تُطيعُوا اَمْرَ الْمُسْرِفينَ . اَلَّذينَ يُفْسِدُونَ فِى الاَْرْضِ وَلا يُصْلِحُونَ . قالُوا اِنَّما اَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرينَ . ما اَنْتَ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِايَة اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ . قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْم مَعْلُوم . وَلا تَمَسُّوها بِسُوء فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْم عَظيم . فَعَقَرُوها فَاَصْبَحُوا نادِمينَ . فَاَخَذَهُمُ الْعَذابُ اِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً وَماكانَ اَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ . وَاِنَّ رَبَّكَ لَهُو الْعَزيزُ الرَّحيمُ.(1)
قوم ثمود پيامبران را تكذيب كردند . آنگاه كه برادرشان صالح گفت: آيا پروا نمى كنيد؟ من براى شما پيامبرى امين هستم . از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد . من از شما در برابر هدايت خود مزدى نمى طلبم. مزد من تنها بر عهده پروردگار جهانيان است . آيا پنداريد كه شما را در اين نعمتها، ايمن رها مى كنند؟ در باغها و چشمه سارها؟ و كشتزارها و نخلها با آن شكوفه هاى نرم و لطيف؟ و شادمانه در كوهها خانه هايى مى تراشيد؟ پس، از خدا بترسيد و از من اطاعت كنيد . و فرمان اين اسرافكاران را مپذيريد: اينان كه در زمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند . گفتند: جز اين نيست كه تو را جادو كرده اند . تو نيز بشرى همانند ما هستى. اگر راست مى گويى نشانه اى بياور . گفت: اين ماده شتر من است. يك روز آب خوردن حق او باشد و يك روز حق شما . به آن آسيبى مرسانيد كه عذابِ روزى بزرگ شما را فرو مى گيرد . آن را كشتند و پشيمان شدند . پس عذاب آنها را فرو گرفت. هر آينه در اين عبرتى است، و بيشترينشان ايمان نياوردند . هر آينه پروردگار تو پيروزمند و مهربان است .
حادثه غير عادى و اعجازين
اين نوع از حوادث در زمره امورى است كه خداوند با قدرت و حكمت خاصّ خويش به دست پيامبران جارى مى كند يا بى واسطه در جهان هستى جلوه
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. شعرا / 141 تا 159.
[177]
مى بخشد تا نبوّت پيامبرى را به مردم نشان دهد. از اين قبيل است:
اِذْ قالَ اللهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتى عَلَيْكَ وَعَلى والِدَتِكَ اِذْ اَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النّاسَ فِى الْمَهْدِ وَكَهْلا وَاِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرئةَ وَالاِْنْجيلَ وَاِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِاِذْنى فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِاِذْنى وَتُبْرِىءُ الاَْكْمَهَ وَالاَْبْرَصَ بِاِذْنى وَاِذْ تُخْرِجُ المَوتى بِاِذنى وَاِذْ كفَفْتُ بنى اِسْرائيلَ عَنْكَ اِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ اِنْ هذآ اِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ . وَاِذْ اَوْحَيْتُ اِلَى الْحَوارِيّينَ اَنْ امِنُوا بى وَبِرَسُولى قالُوا امَنّا وَاشْهَدْ بِاَنَّنا مُسْلِمُونَ . اِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ اَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مآئِدَةً مِنَ السَّمآءِ قالَ اتَّقُوا اللهَ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ . قالُوا نُريدُ اَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَنَعْلَمَ اَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَنَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشّاهِدينَ . قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللّهُمَّ رَبَّنآ اَنْزِلْ عَلَيْنا مآئِدةً مِنَ السَّمآءِ تَكُونُ لَنا عيدًا لاَِوَّلِنا وَاخِرِنا وَايَةً مِنْكَ وَارْزُقْنا وَاَنْتَ خَيْرُ الرّازِقينَ . قالَ اللهُ اِنّى مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَاِنّى اُعَذِّبُهُ عَذاباً لا اُعَذِّبُهُ اَحَداً مِنَ الْعالَمينَ . (1)
خدا به عيسى بن مريم گفت: نعمتى را كه به تو و مادرت ارزانى داشته ام ياد كن، آن زمان كه به روح القُدُس ياريت كردم تا تو چه در گهواره و چه در بزرگسالى سخن گويى، و به تو كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم. و آنگاه كه به امرمن از گِل چيزى چون پرنده ساختى و در آن دميدى و به امر من پرنده اى شد و كور مادرزاد و پيسى گرفته را به فرمان من شفا دادى و مردگان را به فرمان من زنده بيرون آوردى و چون با اين دلايل روشن نزد بنى اسرائيل آمدى، من آنان را از آسيب رساندن به تو بازداشتم و از ميانشان كسانى كه كافر بودند گفتند كه اين جز جادويى آشكار نيست . و به حَواريان وحى كردم: به من و به پيامبر من ايمان بياوريد. گفتند: ايمان آورديم،
گواه باش كه ما تسليم هستيم . و حَواريان پرسيدند: اى عيسى بن مريم، آيا پروردگار تو مى تواند كه براى ما از آسمان مائده اى فرستد؟ گفت: اگر ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد . گفتند: مى خواهيم كه از آن مائده بخوريم تا دلهايمان آرام گيرد و بدانيم كه تو به ما راست گفته اى و بر آن شهادت دهيم . عيسى بن مريم گفت: بار خدايا، اى
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. مائده / 110 تا 115.
[178]
پروردگار ما، براى ما مائده اى از آسمان بفرست، تا ما را و آنان را كه بعد از ما مى آيند عيدى و نشانى از تو باشد، و ما را روزى ده كه تو بهترين روزى دهندگان هستى . خدا گفت: من آن مائده را براى شما مى فرستم; ولى هر كه از شما از آن پس كافر شود چنان عذابش مى كنم كه هيچ يك از مردم جهان را آن چنان عذاب نكرده باشم .
جلوه طبيعى دو نوع حادثه مزبور
اين هر دو نوع حادثه، خواه آن كه زاييده قضا و قدر است و خواه اين كه اعجازين، در قصّه قرآنى كاملا طبيعى و واقعى جلوه مى كنند. سرّ اين مطلب نيز همان است كه اصولا قصّه قرآنى بازگوينده حقايق است و خواننده هر چه را در آن مى بيند، به چشم واقعيّت مى نگرد. بسيار شگفتى زاست كه برخى مى پذيرند اين دو نوع حادثه واقعى و طبيعى اند،(1) ليكن از اين سِرّ غافلند و در جاى هاى ديگر به تمثيل و اسطوره در قصّه هاى قرآن قائل مى شوند.
سبب عنايت به اين دو نوع حادثه
اين كه اصولا چرا قرآن تا اين اندازه به اين دو نوع حادثه اهمّيّت داده است، نيز جاى تأمّل دارد. بارها گفته ايم كه قصّه هاى قرآن جز حق و واقعيّت محض چيزى را روايت نمى كنند، امّا بايد عنايت داشت كه در گزينش واقعيّت ها دقيقاً به فضاى ذهنى مخاطبان نظر دارند. در آن روزگار، مخاطبان دعوت پيامبر مى پنداشتند كه همه حقّانيّت يك پيامبر بسته به اين است كه معجزه هاى بزرگ بياورد و كارهاى فراتر از عادت انجام دهد. قرآن به اين نياز پاسخ مى دهد و در قصّه پيامبران پيشين، فراوان از اين معجزات ياد مى كند تا به آنان بگويد كه اين نياز
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، ص 290 و 291.
[179]
چندان صادقانه نيست و بسيارى از امم پيشين پس از ديدن آن معجزات نيز ايمان نياوردند:
وَلَوْ اَنَّنا نَزَّلْنآ اِلَيْهِمُ الْمَلئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَحَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَىْء قُبُلا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا اِلاّ اَنْ يَشآءَ اللهُ وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ . (1)
و اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل كرده بوديم و مردگان با ايشان سخن مى گفتند و هر چيزى را دسته دسته نزد آنان گرد مى آورديم، باز هم ايمان نمى آوردند، مگر اينكه خدا بخواهد. وليك بيشترشان جاهلند .
اين نيز از ظرافت هاى هنرى قرآن است كه هم نياز مخاطب را ناديده نمى گيرد و هم رسالت خويش را فداى اين نياز نمى كند. توجّه به نياز مخاطب بدين معنا نيست كه هنرمند همه هَمّ و غمّ خويش را براى برآوردن حاجت او صرف كند. امروز بسيارى از مخاطبان، ابتذال و سكس گرايى را از هنرمند انتظار دارند; و گروهى از هنرمندان به همين بهانه ساحت مقدّس هنر را به اين مقوله آلوده اند. هنرمند آن است كه در آثار خود از اين نياز سخن بگويد، ليكن به گونه اى كه مخاطب دريابد نياز حقيقى در كجا نهفته است و تشنگى راستين چيست و چشمه حقيقت كجاست. راز توجّه عرفاى اديب و ادباى عارف ما به برخى از مقولات كنايى نيز در همين نكته ظريف قابل جست و جوست. قصّه قرآنى آگاهانه از آن حوادث ياد مى كند تا به مخاطب بفهماند كه گرهِ حقيقت جويى انسان در اين اوهام قابل جست و جو نيست، گرچه بسيارى تنها راه ارزشيابى دعوت رسولان را همين امور مى دانند. اين نكته نيز جاى تأمّل دارد كه نياز مذكور تنها به آن دوره مختص نبوده است. حتّى امروز نيز، در عصر توسعه تمدّن، آنچه بيش از
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. انعام / 111.