هوس رانى قساوت مى آورد.

16. (أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَمانَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلايَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِير مِنْهُمْ فاسِقُونَ؛.

آيا وقت آن نرسيده كه دل هاى افراد با ايمان در برابر ياد خدا و آيين حقى كه از طرف او نازل شده خاضع گردد و مانند پيشينيان از اهل كتاب نباشند كه يك مدت طولانى، آسوده زندگى كردند (و مغرور شدند) و دل هاى آنها قساوت پيدا كرد و بسيارى از آنها گناه كار بودند).17. (اِعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يُحىِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ الآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ؛.

بدانيد خداوند زمين ها (و دل هاى) مرده را بعد از مرگشان (در پرتو ايمان) زنده مى كند. ما آيه هاى (خود) را براى شما بيان مى كنيم تا شما در باره آنها فكر كنيد).

18. ( إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَالْمُصَّدِّقاتِ وَأَقْرَضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعَفُ لَهُمْ وَلَهُمْ أَجْر كَرِيم؛.

مردان و زنانى كه در راه خير انفاق مى كنند و كسانى كه به خدا قرض نيكو مى دهند، پاداش آنها مضاعف مى شود و برايشان اجر بزرگ است).

عوامل سنگدلي.

نكته حساس در اين آيات همان موضوع قساوت و سنگدلى است كه دامنگير گروهى از گذشتگان از اهل كتاب بوده است و آن گروه از مردمى كه داراى زندگى مرفه طولانى اند نيز دچار چنين حالت روانى مى گردند. اكنون بايد ديد عوامل سنگدلى و تهى شدن از هر نوع عواطف انسانى چيست‏فقر و تهى دستى، محروميت و ناكامى، ريشه عقل و ايمان را مى سوزاند و در برابر آن، تن آسايى و فرورفتن در كام لذايذ و پاسخ مثبت گفتن به خواسته هاى بى شمار دل و به اصطلاح قرآن، در جرگه (مترفين) قرار گرفتن و در اشباع تمايلات نفسانى حد و مرز نشناختن، طراوت زندگى را ازبين مى برد و حالت روانى خاصى در انسان به وجود مى آورد كه قرآن آن را (قساوت) و سنگدلى مى نامد و بايد بهتر زيستن را، كه هدف پيامبران و مصلحان حقيقى اجتماع است، درحدّ فاصل (محروميت) و (ترف) (عياشى بى حد و حساب) جستجو كرد.

گاهى تصور مى شود كه راه اساسى براى بهتر زيستن، همان سنگين كردن كفه هاى مادى زندگى و سرگرم ساختن مردم با برنامه هاى متنوع مادى است، غافل از اين كه تا به موازات پيشرفت در مظاهر لذت جسمى، در قسمت هاى معنوى - كه بر اساس اعتقاد به خدا و روز رستاخيز است - پيشرفت حاصل نشود زندگى سعادتمندانه به وجود نمى آيد؛ زيرا به گواه تجارب زندگى، توجه فوق العاده به ظواهر فريبنده زندگى مادى، دل را - كه بايد كشتزار فضايل باشد - مى ميراند و در چنين دلى فضايل انسانى و سجاياى اخلاقى چون مهر و محبت، عاطفه و ترحم، فتوت و جوانمردى، عفت و پاكى، صدق و صفا كمتر پيدا مى شود؛ زيرا اين گونه فضايل در مسير زندگى، محدوديت خاصى به وجود مى آورد و كسى كه مى گويد زندگى براى لذت بردن است و بس، چنين محدوديت هايى را بلاى جان خود مى داند.

اسراف در شهوات و مستى نعمت، نه تنها عواطف و فضايل انسانى را ازبين مى برد، بلكه باعث ستيزگى با مناديان حق و عدالت، تقوا و پرهيزكارى، عفت و پاكدامنى مى شود. از اين رو همواره مترفين با پيامبران در دو جناح مخالف قرار داشته اند و قرآن صفات برجسته مترفين را در ضمن آيه هايى بيان كرده است:.

1. مترفين و هواداران لذت بى حد و حساب، همواره رسالت آسمانى پيامبران را، كه براى محدود كردن هوس هاى سركش آنها فرستاده شده بودند، انكار مى كردند تا از زير بند قوانين دينى آزاد باشند، چنان كه مى فرمايد:.

(وَماأَرْسَلْنا فِى قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إى قالَ مُتْرَفُوها إنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ؛(1).

ما هر موقع به نقطه اى پيامبر مى فرستاديم مترفين آن جا مى گفتند ما رسالت شما را منكريم).

2. گناه و طغيان اثر مستقيم خوش گذرانى و مستى نعمت است و باعث نابودى مى شود. چنان كه مى فرمايد:.

(وَإذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيها؛(2).

هر موقع بخواهيم ملتى را نابود كنيم به متنعمين و برخورداران آنها دستور (اطاعت) مى دهيم، ولى آنها راه طغيان و گناه را پيش مى گيرند).

3. قساوت و سنگدلى از آثار غرق شدن در لذايذ مادى است و در آيه 16 در باره دسته اى از اهل كتاب چنين مى فرمايد:.

(فَطَالَ عَلَيْهِمُ الأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛.

عمر دراز (و لذت بى شمار) باعث قساوت قلب آنها شد).

نكته حساس بحث ماهمين صفت اخير دنياپرستان است كه درپى آن، فضايل انسانى و سجاياى اخلاقى و عواطف از دل دورى مى گزيند؛ دل از هيچ منظره عبرت انگيزى متأثر نمى شود و رهنمايى پيامبران و مناديان عدالت در آن اثر نمى گذارد.

گواه زنده.

وضع زندگى بسيارى از مردم كشورهاى صنعتى كه هر روز به هوس هاى سركش خود رنگ تازه اى مى دهند، بهترين گواه گفتار ماست. شما از زرق وبرق صنعت آنها چشم بپوشيد و پايه عواطف آنها را به دست بياوريد. آيا اين همه تلفات سنگين جنگ هاى جهانى اول و دوم، دل هاى آنها را متأثر ساخت! عواطف درميان آنها به قدرى تنزل يافته كه ديگر پيوند خويشاوندى از دايره اقوام درجه اول (پدر و مادر و پسر و دختر) تجاوز نمى كند و ساير خويشاوندان، مانند دايى و عموو... تقريباً با بيگانگان يكسانند و طرز معاشرت والدين با فرزند، روى يك محاسبه دقيق مادى است كه هرگز نمى توان نام آن را عاطفه نهاد؛ از عواطف و سجاياى انسانى كه بگذريم، دين و مذهب در ميان آنها پديده اى ملى است و اثر و معنويت خود را از دست داده است و دينداران واقعى، كه به راستى به آن معتقد باشند، در ميان آنان بسيار كم است.

علاج منحصر از نظر قرآن.

علاج واقعى براى زدودن قساوت و بروز صفا،همان سنگين ساختن كفه معنويات، يعنى اعتقاد به وجود خدا و روز جزا، آن گاه بهره بردارى صحيح و معتدل از مظاهر زندگى مادى است.

قرآن براى توجه دادن ما، در آيه 17 مَثَلى مى زند و مى فرمايد: باران زمين هاى مرده را با قطره هاى خود نرم و زنده مى سازد و در هر نقطه اى گلى و يا گياهى را پرورش مى دهد. هدف از اين مَثَل اين است كه ايمان و معنويات هم دل هارا با پرورش دادن انواع فضايل زنده مى سازد.

قرآن براى احياى عواطف انسانى در آيه 18 دستور مى دهد كه، در راه خدا انفاق كنيد و قرض نيكو بدهيد و اين كار براى خدا باشد.

روى اين بيان، ارتباط آيات سه گانه نيز باهم روشن گرديد و معلوم شد كه هرسه هدف واحدى را تعقيب مى كنند؛ زيرا در نخستين آيه مورد بحث (آيه 16) در باره قساوت و سنگدلى اهل كتاب سخن مى گويد و در آيه پس از آن، با جمله (إِنَّ اللّهَ يُحْىِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها) (خداوند زمين مرده را زنده مى كند) با كنايه بيان مى دارد كه مايه حيات قلوب، ايمان است و دلى كه از نور ايمان بهره اى ندارد به سان زمين مرده مى باشد و آخرين آيه دستور مى دهد كه به افراد افتاده كمك كنيم، و از اين طريق حيات قلوب و عواطف درونى خود را آشكار سازيم؛ زيرا انفاق و دلسوزى اثر مستقيم روح و روان حساس است و افرادى كه دل هاى آنان را قساوت فراگرفته است هرگز، مبدأ چنين كارهايى نمى شود.

هيپى گرى معلول فقدان معنويت غرب است.

هيپى گرى واكنش خستگى و آزردگى از زندگى مادى غرب و يأس و نوميدى از جهان ماشين و صنعت است. جوانان براى رهايى ازتشويش و اضطراب درونى به هيپى گرى پناه مى برند.(3).

طرفداران جدى هيپيسم در غرب، انگيزه پيداش اين مكتب را چنين تشريح مى كنند:.

عامل اصلى پيدايش هيپيسم، زندگى مادى جامعه ثروتمند آمريكايى است. در غرب، مذهب مسيحيت به صورت مقررات خشك در آمده است. نسل ما خود را در خلأ معنوى مى بيند و اين خلأ واقعيت دارد و اطراف همه ما را گرفته است. تمدن غربى از لحاظ مادى، توسعه پيدا كرده ولى روح خود را از دست داده است؛ تمدن به توسعه معنوى و به معنويات فراوانى نيازمند است؛ همه نسل ما اين خلأ وحشتناك را احساس كرده است.(4).

اين سفره رنگين، كه غرب براى زندگى مادى خود گسترده و همه چيز را فداى جلب ثروت و غرق شهوت نموده و فضايل انسانى و اصول اخلاق و عواطف بشرى به دست فراموشى سپرده است، روزى آن چنان منفجر گردد كه اثرى از اين تمدن ماشينى باقى نماند و نمونه آن پيدايش گروه هيپى است كه از فقدان معنويت، به بيابان و كوه پناهنده مى شوند.

انسانيت در سراشيبى ماديگري.

به هم خوردن موازنه ميان پيشرفت هاى مادى و معنوى، فروريختن كاخ نظامات اخلاقى و نا به سامانى ارزش هاى معنوى يكى از عوامل خطرناكى است كه انسانيت و تمدن ماشينى را سخت به فنا و نابودى تهديد مى نمايد و فرهنگ مادى درگسترش ترقيات مادى هرچه كوشش كندو بشر را با سلاح علم و دانش مادى مجهزتر سازد؛ ولى ارزش هاى اخلاقى و مبانى مذهبى و معنوى را از صحنه زندگى طرد نمايد، گامى سريع تر در طريق سقوط كاخ خود برداشته و ضدّ خود را در دل خود مى پروراند؛ و به اصطلاح (گور خود را به دست خود مى كند).

اعجوبه آفرينش (انسان) موجود صد در صد مادى نيست كه با تأمين نيازمندى هاى مادى او سعادت و خوشبختى اش فراهم گردد و يا عنصر ساده و بى روحى نيست كه همه غرايز و عواطف و تمايلات درونى او را در آزمايشگاه اندازه گيرى نماييم، بلكه معجونى است مركب از ماده و معنا، جسم و روان و هركدام براى خود نيازمندى هاى مخصوصى دارند و ارضاى يكى بدون ارضاى ديگرى، نشاط بخش و سعادت آفرين نيست.

كسانى كه انسان را از زاويه علوم مادى مى نگرند و شخصيت انسان را در محدوده علوم مادى جستجو مى نمايند، بدون ترديد انسان شناس كامل نيستند.

پزشكى كه از سازمان داخلى بدن انسان و عوامل بيمارى و اصول بهداشت آن، آگاهى دارد نمى تواند ادعا كند كه شخصيت انسان، فقط در مسائل پزشكى خلاصه مى شود و احساسات و عواطف و غرايز رنگارنگ او - كه نيمى از انسانيت او را تشكيل مى دهند - در شخصيت او سهم و نقشى ندارند.

(فرويديسم) كه انسان را از پشت عينك (غريزه جنسى) تجزيه و تحليل مى نمايد و ابعاد مختلف روانى او را ناديده گرفته و اصالت و شخصيت او را در بعد جنسى جستجو مى كند؛ حقيقت انسان را نشناخته، بلكه به شناخت بعضى از ابعاد ظاهرى و مادى او نايل آمده است.

رهبران (ماترياليسم) اقتصادى كه همه نوع تحولات اجتماعى و فلسفى و علمى را مولود نحوه ابزار توليد مى دانند و از ميان اصالت ها و واقعيت ها، فقط به يك اصل، آن هم اصل (اقتصاد) معتقد مى باشند و آن را پديد آرنده مكتب هاى فلسفى و اصول مختلف علمى و سازنده شخصيت انسانى معرفى مى نمايند، اقتصاد دانانى هستند كه از اصول مربوط به زندگى وى، فقط با يك اصل آشنايى دارند و اصول ديگر را به دست فراموشى سپرده اند.

خطرهاى اين انسان شناسى ناقص.

خطرهاى اين انسان شناسى ناقص، يكى دوتا نيست و نتيجه اى جز فروريختن كاخ انسانيت چيز ديگرى نخواهد بود؛ زيرا توجه به يك قسمت از نيازمندى يك موجود و الغاى جنبه هاى ديگر او مثل اين است كه به احتياج غذايى يك جاندار كاملاً رسيدگى كنيم؛ ولى موضوع تنفس او را ناديده بگيريم در صورتى كه او درادامه حيات، به هر دو نيازمند است.

هنگامى كه پيشرفت سريع علم در تأمين نيازمندى هاى مادى، تعادل و موازنه را برهم زد و در اجتماع انسانى، اصلى جز غريزه جنسى و يا تأمين سوخت وسوز بدن، چيز ديگرى اصيل نگرديد، وضع اجتماع انسانى همان خواهد بود كه جامعه شناس معروف عصر حاضر سوروكين گفته است:.

(در زمانى كه مذهب، اصول اخلاقى و ارزش هاى ديگر اجتماعى، قدرت حكمرانى و كنترل عميق و درونى خود را بر وجدان ها و دل ها از دست مى دهند، انسان ها و سرنوشت آنها به صورت قربانيان و محكومان قدرت هاى عريان و هراس انگيز خارجى در مى آيند. در چنين شرايطى، بشر، به جانورى كه تنها سايق ها و غريزه ها و شهوت ها حاكم بر سرنوشت او و رفتار او هستند، تبديل مى شود؛ خودخواهى نامحدود فردى و گروهى، ميدان براى ظهور و خودنمايى مى يابد. تنازع رقابت انگيز و بى رحمانه براى بقا شدت مى پذيرد. جنگ، خونريزى و ساير قساوت ها و تبهكارى ها برروابط انسان ها، به طور فوق العاده و مستبدانه حكومت مى راند).(5).

تمدن ماشينى با تمام تلاش هاى طاقت فرساى خود، تصور مى كند تنها در سايه پيشرفت علم مى توان بشر را به قله سعادت رسانيد و به آمال و آرزوهاى ديرينه وى پاسخ مثبت داد؛ اما ديگر توجه ندارد كه دستگاه كنترلى لازم است تا محصول علم را در مسير سعادت بشر مصرف كند و در غير اين صورت به قول رئيس جمهورى فرانسه، پمپيدو، چيزى نخواهد گذشت كه همه چيز دست به دست هم داده تا جامعه را به يك مسابقه سرگيجه آورترقى مادى، ترقى اى كه حدود آن معلوم نيست و هيچ پاسخى به آمال قلبى بشر نمى دهد، بكشاند.(6).

راه اصلاح.

اين اعترافات و ده ها اعتراف ديگر حاكى از سرخوردگى غرب از زندگى ماشينى و كوتاهى و نارسايى علم از تفسير و توضيح بسيارى از مشكلات انسانى و ترميم بيچارگى هاى اوست. اين جاست كه پس از يأس و نوميدى مى توان گفت: براى تجديد زندگى واقعى انسانى يك شانس بيش باقى نمانده است و آن، بازگشت به مذهب و ارزش هاى اخلاقى و حفظ موازنه ميان پيشرفت هاى مادى و معنوى است و هر نوع اصلاح و رفورمى كه منهاى (مذهب) و معنويت باشد، سرود تخدير كننده و رؤياى شيرينى بيش نيست و نتيجه اى جز پديد آمدن بن بست هاى غير قابل نفوذ در بر نخواهد داشت.(7).


1. سبأ (34) آيه 34.

2. اسراء (17) آيه 16.

3. گزارش مؤسسه مباسا دور كالج به نقل از: نسل جوان، سال 1، شماره 6.

4. همان،سال 1، شماره 5.

5. سوروكين، خداوند دو كعبه، ترجمه دكتر صاحب الزمانى، ص‏53 - 54؛ ايدئولوژى الهى و پيشتازان تمدن، ص‏232.

6. اكسپرس، به نقل از: كيهان، شماره 9340.

7. ر.ك: نبى صادقى، انقلاب ارزشها، مقدمه استاد سبحانى.