عرش خداوند چيست.

4. (... ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مايَلِجُ فِى الأَرْضِ وَمايَخْرُجُ مِنْها وَمايَنْزِلُ مِن السَّماِء وَما يَعْرُجُ فِيها...؛.

... سپس برعرش (قدرت) استيلا يافت. (خداوند) از آن چه در زمين فرو مى رود، يا از آن بيرون آيد و از آن چه از آسمان نازل شود و يا به سوى آن بالا رود، آگاه است...).

نكته قابل بحث در اين قسمت از آيه دو مطلب است:.

1. معناى (استوى) چيست.

2. منظور از (عرش) در اين آيه و آيات ديگر چيست.

با مراجعه به كتاب هاى لغت روشن مى شود كه (استوى) در دو مورد به كار مى رود:.

الف) استقرار و قرار گرفتن روى يك چيز، مثلاً هنگامى كه سوار، روى اسب قرار گرفت در لغت عرب مى گويند: (استوى على ظهر الدابة؛روى اسب قرار گرفت).

ب) استيلا واحاطه و تسلط بر امور. اين معنا بيشتر در مواردى است كه پس از لفظ (استوى) نام كشور و يا تخت و سرير - كه از خصايص قدرتمندان است - قرار بگيرد؛ مثلاً مى گويند: (استوى على سرير الملك). و منظور همان تسلط و احاطه قدرت است. شاعر مى گويد:.

قد استوى بشر على العراق من غير سيف و دم مهراق؛. بشر بركشور عراق مسلط گرديد، در حالى كه نه شمشيرى كشيد و نه خونى ريخت.

روى اين اساس، لفظ (استوى) در آيه به معناى استقرار و نشستن در نقطه اى نيست، بلكه به همان معناى استيلا و غلبه است؛ زيرا پس از آن، لفظ (العرش) - كه در لغت عرب به معناى تخت و سرير مخصوص قدرتمندان است - آمده است.

در اين صورت هرگز از اين جمله استفاده نمى شود كه خداوند جسم است و در نقطه اى حلول مى كند و اگر برخى از كوته نظران از آيه چنين معنايى استفاده كرده اند، علتى جز غفلت از معناى (استوى) نداشته است.

منظور از عرش در قرآن چيست.

جاى گفتگو نيست كه يكى از معانى عرش در لغت عرب همان تخت و سرير است كه زمامداران بر آن مى نشسته اند و از روى شور و مشورت و يا استبداد به تدبير امور مملكت مى پرداختند و در قرآن عرش در اين معنا زياد به كار رفته است و اينك دو آيه را گواه مى آوريم:.

1. (وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ؛(1).

يوسف پدر و مادر خود را بر تختش نشانيد).

2. (وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَىْ‏ءٍ وَلَهَا عَرْش عَظِيم؛(2).

از همه چيز برخوردار است و او (بلقيس) صاحب تخت بزرگى است).

اكنون بايد ديد منظور از (عرش خدا) چيست و مقصود از اين جمله (ثم استوى على العرش) كه در قرآن كريم در هفت سوره‏(3) به همين كيفيت وارد شده است، چيست.

ما در اين جا نظرهاى مفسران را آورده و در آخر آن چه در نظر محققان صحيح و پابرجاست ذكر مى كنيم:.

1. دسته اى كه در آيات دقت نمى كنند و از اين راه خداوند را جسم و جسمانى دانسته اند، مى گويند عرش خداوند تختى است به سان تخت ملوك و سلاطين، كه روى آن قرار مى گيرد و به تدبير جهان آفرينش مى پردازد. اين اقليت ناچيزرا (مجسمه) مى گويند و نظرشان از جهات متعددى مردود و بطلان آن آفتابى است.

2. دسته دوم كه هيأت بطليموس را در كيفيت آفرينش زمين و آسمان ها به سان وحى مُنْزَل مى دانستند و كرات چهارگانه و افلاك نه گانه را از اصول خلل ناپذير مى شمردند، مى گفتند عرش همان فلك نهم است كه (فلك اطلس) نام دارد(4) و بر تمام افلاك احاطه دارد. اين نظر، پس از روشن شدن اوضاع آسمان ها جزء افسانه ها درآمده به علاوه با اوصافى كه در قرآن و روايات در باره عرش وارد شده است، كوچك ترين انطباقى ندارد.

3. دسته سوم جمله (ثم استوى على العرش)را كنايه از احاطه و استيلاى او بر تمام جهان دانسته مى گويند اين جمله كنايه و تشبيهى بيش نيست و عرش مصداق خارجى و حقيقت واقعى ندارد و خداوند براى بيان احاطه قدرت و سلطه و تدبير جهان خلقت خود اين جمله را به كنايه بيان كرده؛ زيرا زمامداران وقتى به تدبير امور مملكت مى پردازند كه روى تخت حكومت قرار بگيرند و به صادر نمودن اوامر و نواهى، امور كشور را سروسامان مى دهند.

از آن جا كه خداوند پس از آفريدن جهان، با پديد آوردن حوادث و بخشيدن نظم و نظام به سراسر جهان هستى به تدبير امور عالم خلقت پرداخته است از اين جهت چنين حالت تكوينى و واقعى را با يك جمله - كه تشبيه و كنايه است - بيان كرده است و گرنه موجودى به نام عرش در كار نيست، كه آفريدگار جهان بر آن استيلا جويد.

اين نظر نسبت به نظرهاى پيش، به واقع نزديك تر است؛ زيرا به گواهى آيه هاى زيادى مقصود از آيه (ثم استوى على العرش) همان استيلا به منظور تدبير جهان آفرينش است.

يكى از گواه هاى اين مطلب اين است كه اين جمله، در هفت مورد پس از بيان خلقت آسمان ها و زمين در شش دوره، وارد شده است، گويا مقصود اين است كه پس از آفرينش آسمان ها و زمين، به تدبير و تنظيم و پديد آوردن اوضاع حوادث در آن پرداخت و اصل خلقت مطلبى است و تدبير و تنظيم مطلبى ديگر.

گواه ديگر اين كه، در قرآن در بسيارى از موارد پس از جمله مورد بحث، لفظ تدبير و يا چيزهايى كه در حقيقت از مصاديق واقعى تدبير است مثل تسخير آفتاب و ماه، آمده است. اكنون به عنوان شاهد آياتى را مى آوريم:.

1. (ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمرَ؛(5).

بر عرش استيلا يافت و امور جهان را تدبير و تقدير مى نمايد).

2. (ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ؛(6).

بر عرش مستولى شد و ماه و آفتاب را تسخير و رام نمود (و گردش آنها را منظم ساخت».

اين آيه ها و مشابه اينها مى رساند نتيجه استيلا بر عرش تدبير جهان آفرينش و تنظيم امور جهان است.

و ديگر اين كه، نتيجه استيلاى بر عرش، دو چيز است: اول تنظيم امور جارى در جهان خلقت و دوم، تنظيم توأم با علم دقيق به كليه جريان هايى كه در زمين و آسمان ها رخ مى دهد؛ زيرا در آيه مورد بحث پس از جمله (ثم استوى على العرش) جمله (يعلم مايلج...) آورده شده است؛ يعنى مى داند آن چه از آسمان نازل شود و آن چه در زمين فرو مى رود، يا از آن بيرون آيد و يا به سوى آن بالارود. بنابراين نتيجه استيلا بر عرش دو چيز است:.

الف) تدبير امور جارى در جهان آفرينش؛.

ب) علم بر كليه امور و حوادثى كه در جهان رخ مى دهد.

نظر ما در تفسير عرش.

ما با تمام خصوصيات اين نظر موافقيم، جز اين كه گوينده آن عرش و استيلا را معنايى تصويرى و كنايى گرفته است و در حقيقت بر طبق اين نظريه، نه عرشى است و نه استيلايى بر آن، آن چه هست فقط تدبير امور جهان است آن هم توأم با بينش كامل به كليه حوادثى كه در صفحه گيتى رخ مى دهد. در حقيقت خداوند براى افهام يك واقعيت مطلق، كه همان تدبير جهان هستى است، مثال عرفى ذكر كرده تا از اين راه مطالب خود را ترسيم و مجسم سازد.

نقطه ضعف اين نظر همان است كه عرش را معناى ذهنى و كنايى گرفته، در صورتى كه قرآن عرش را با يك سلسله اوصافى معرفى مى كند، كه هرگز با اعتبارى و كنايى بودن آن سازگار نيست؛ زيرا اولاً، قرآن عرش را با لفظ (عظيم) توصيف كرده و مى گويد: (...وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيم).(7).

ثانياً، براى عرش حاملانى اثبات نموده و گروهى در پيرامون آن خدا را تسبيح مى گويند چنان كه فرمود:.

(الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ ربِّهِمْ؛(8).

كسانى كه حاملان عرشند و كسانى كه در اطراف آن هستند مشغول تنزيه خدايند).

ثالثاً، قرآن حاملان عرش را در روز قيامت هشت نفر معرفى نموده و مى فرمايد:.

(... وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَة؛(9).

هشت (فرشته) عرش پروردگارت را روز رستاخيز بالاى سر خود حمل مى كنند).

روى اين نشانه هايى كه براى عرش در قرآن گفته شده است، دور از تحقيق است كه ما در تفسير عرش به معنايى تصورى و ذهنى پناه ببريم. از آن جا كه عرش مظهر قدرت خداوند است، بايد گفت مقصود از عرش سراسر جهان هستى - اعم ازمادى و مجرد - است‏(10) كه نتيجه استيلاى بر آن، موجب تدبير و تنظيم جهان وجود و علم به آن چه در عالم هستى مى گذرد، مى باشد و (ثم استوى على العرش) يعنى بر سراسر هستى، كه ملك خداوند و سرير قدرت اوست، استيلا يافت و قدرت وى بر تمام عوالم محيط گشت. و اگر عرش درمقابل آسمان ها دربرخى از آيات آمده است، بايد گفت از باب عطف عام برخاص است، چنان كه مى فرمايد: (من رب السموات ورب العرش العظيم).

احتمال دارد كه منظور از عرش، عوالم ماوراء الطبيعه باشد؛ يعنى آن جهان وسيعى كه از قيد و بند ماده و شرايط زمان و مكان دور است و آسمان ها و زمين ها زير سايه آن عوالم قرار گرفته و از آن جا الهام مى گيرند. در اين صورت، آن جهان مجرد بزرگ و وسيعى است، كه تدابير جهان ماده و پيدايش هرگونه نظام در اين عالم طبيعت، از آن جا سرچشمه گرفته و آن جهان و وجود بسيار وسيع و كاملى است كه استيلاى بر آن، باعث علم به تفصيل حوادثى است كه در اين جهان رخ مى دهد.

گويا آن، وجودى اجمالى و خلاصه اى از اين تفاصيل است؛ به گواه اين كه در آيه مورد بحث پس از جمله (ثم استوى) اطلاع برحوادث جزئى از قبيل باريدن باران و روييدن گياه به ميان آمده است. بنابراين نظر، عرش مقام مجرد از ماده است كه تدبير امور جهان آفرينش از آن جا سرچشمه مى گيرد و هم مقامى از علم الهى است كه استيلاى بر آن موجب مى شود آن چه در جهان آفرينش رخ مى دهد، روشن شود؛ زيرا چنان كه گفته شد، در بسيارى از آيات پس از ذكر (استيلاى بر عرش) موضوع (تدبير امور خلقت) و علم به (حوادث جهانى آفرينش) به ميان آمده است و در آيه مورد بحث پس از طرح استيلا، جمله (يعلم مايلج فى الأرض ومايخرج منها...) كه حاكى از علم محيط خداوند به حوادث جهان خلقت است، آمده است.

خلاصه، عرش نقطه اى از وجود است كه رشته تدبير امور جهان خلقت به آن جا منتهى مى گردد و آينه اى است كه جزئيات تمام آن چه در عالم آفرينش رخ مى دهد در آن جا منعكس مى باشد و فرشتگان اطراف عرش آنهايى هستند كه در جهان خلقت، وظايف و تصرفاتى دارند و مأمور اجراى دستورهايى هستند كه از اين مقام صادر مى گردد و درحقيقت اين مقام به سان موضوعاتى مانند لوح محفوظ، براى انسانى كه در حجاب ماده است، روشن نيست.

راهنمايى پيشوايان بزرگ ما.

رواياتى كه از پيشوايان ما در تفسير عرش وارد شده مؤيد نظرى است كه بيان شد. اميرمؤمنان در پاسخ جاثليق، كه از حقيقت عرش سؤال كرد، چنين فرمود: (وهو حياة كل شي‏ء و نور كل شي‏ء؛(11) عرش مايه زندگى هرچيز و وسيله انكشاف همه چيز است). گويا جمله اول اشاره به موضوع تدبير و دومى اشاره به مقام علمى عرش است.

امام صادق(ع)در ذيل حديثى در باره عرش چنين مى فرمايد: (والعرش هو الباطن الذى وجد فيه علم الكيف و الكون و القدر والحد والأين).(12).

وظاهر حديث، تفسير عرش به مقام علم فعلى است كه بيان مى كند صورت آن چه در جهان هستى مى گذرد، موجود است.

در حديث ديگر فرمود: (العرش هو العلم الذى لايقدرأحد قدره).(13).

احتمال ديگر نيز در كار است كه عرش همان كهكشان هاى عظيم جهان است، كه منظومه شمسى ما جزئى از يكى از اين كهكشان هاست، كه عقل و فكر بشر در درك وسعت و تعداد آنها مبهوت و متحير است. در پايان توجه شمارا به اين قسمت از آيه جلب مى كنيم:.

(يَعْلَمُ مِا يَلِجُ فِى الأَرْضِ وَمِا يَخْرُجُ مِنْهِا وَمِا يَنْزِلُ مِنَ السَّمِاءِ وَمِا يَعْرُجُ فِيها؛.

آن چه در زمين فرومى رود يا از آن بيرون آيد و از آن چه از آسمان نازل شود و يا به سوى آن بالا رود، آگاه است).

اين جمله ها نشان دهنده احاطه علمى خدا به تمام موجودات ريز و درشت است و ما در گذشته‏(14) در باره احاطه علمى خدا به همه موجودات سخن گفتيم.

ولى براى نشان دادن عظمت احاطه و بى پايان بودن علم خدا يكى از بيانات قرآن را در اين جا مى آوريم تا بار ديگر از مقايسه اين بيان با كتاب هاى به اصطلاح آسمانى ديگر، عظمت قرآن روشن تر گردد.

علم بى پايان.

قرآن براى مجسم ساختن علم بى پايان خداوند، بيانى دارد كه در نوع خود شاهكار عجيبى است، و هيچ جمله و بيانى نمى تواند جاى گزين او گردد چنان كه مى فرمايد:.

(وَلَوْ أَنَّمَا فِى الأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلام وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيز حَكِيم؛(15).

اگر همه درختان روى زمين قلم شوند و درياهاى روى زمين به كمك هفت درياى ديگر براى نوشتن كلمات خدا مركب گردند، هرگز كلمات خدا به پايان نمى رسد).

مضمون اين آيه بهترين بيانى است كه مى تواند حقيقت بى پايان بودن علم او را مجسم سازد و هيچ رقم رياضى - ولو هر اندازه بزرگ تر باشد - نمى تواند جاى اين بيان بنشيند. اگر مى فرمود: شماره معلومات خدا و اسرار جهان آفرينش به اندازه عددى است كه يك ميليون صفر همراه آن باشد هرگز نامتناهى بودن علم و دانش او را نمى رسانيد، در صورتى كه بيان ياد شده بهترين مبين و بازگوكننده علم نهايت ناپذير او مى باشد. و به قول برخى از دانشمندان: قرآن براى مجسم ساختن و تبيين عدد بى نهايت و نزديك كردن معناى علم بى پايان خداوند با افكار ما، شاهكار جالبى به كار برده و از اعداد زنده و جاندار استفاده كرده است. عدد زنده آن است كه فكر ما را همراه خود تا آن جا كه پيش مى رود، ببرد و واقعيت خود را - آن چنان كه هست - به ما نشان دهد و روح، عظمت و زبان داشته باشد و اين عدد، جز آن چه در آيه آمده است چيز ديگرى نيست.


1. فصلت (41) آيه 10.

2. سفينة البحار، ماده (يوم).

3. يوسف (12) آيه 100.

4. نمل (27) آيه 23.

5. ر.ك: اعراف (7) آيه 54؛ يونس (10) آيه 3؛ رعد (13) آيه 20؛ طه (20) آيه 5؛ فرقان (25) آيه 59؛ سجده (32) آيه 4؛ حديد (57) آيه 4.

6. مرحوم مجلسى در بحار الانوار (ج 58، ص‏5) اين نظر را به محقق داماد نسبت داده است.

7. يونس (10) آيه 3.

8. رعد (13) آيه 2.

9. مؤمنون (23) آيه 86.

10. غافر (40) آيه 7.

11. حاقه (69) آيه 17.

12. اين نظر را مرحوم صدوق در كتاب اعتقادات برگزيده است.

13. بحار الانوار، ج‏58.

14. همان. در باره اين دو روايت و روايت صفحه قبل، به صفحات 30.29.10؛ و هم چنين در باره روايت ديگر، كه پيرامون عرش و كرسى وارد شده است ر.ك: همان، ص 1 - 39.

15. همان. در باره اين دو روايت و روايت صفحه قبل، به صفحات 30.29.10؛ و هم چنين در باره روايت ديگر، كه پيرامون عرش و كرسى وارد شده است ر.ك: همان، ص 1 - 39.

16. بخش چهارم تفسير آيه (هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن وهو بكل شي‏ء عليم) است.

17. لقمان (31) آيه 27.