2. (لَهُ مُلْكُ السَّمِواتِ وَالأَرْضِ يُحْيى وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَدِير؛.
حكومت آسمان ها و زمين از آن اوست (خداوندى كه) زنده مى كند و مى ميراند و بر همه اشيا قادر و تواناست).
روزگارى بشر بر اثر كوتاهى فكر، هرحادثه اى را به خدايى نسبت مى داد و به شماره انواع حوادث، خدايانى معتقد بود، مسأله (ارباب انواع) در فلسفه يونان باستان مدت ها مطرح بود و طرفداران جدى داشت. عقيده به ارباب انواع، تصعيد يافته اين كوته نظرى بوده است.
فلسفه ايران باستان فاعل و مصدر خيرات و كارهاى نيك را (يزدان) و مبدأ كارهاى بد و به اصطلاح شرور و آفات را (اهريمن) مى داند و اين عقيده هم قسمى از شرك و دوگانه پرستى است.
عرب جاهليت، ستارگان و اوضاع فلكى را در حوادث زمينى مؤثر دانسته، تصور مى كرد هر يك از پديده هاى طبيعى، در دست يكى از ستارگان است.
اساس عقايد اين دسته هاى گوناگون را، يك مطلب تشكيل مى داد و آن اين كه تصور مى كردند ذات واحد يگانه (آفريدگار جهان) به تنهايى نمى تواند جهان هستى را اداره كند از اين نظر، هر قسمتى از اين جهان و هر حادثه اى از حوادث گيتى را، به دست موجود مخصوصى سپرده و خود را از اداره وسيع جهان راحت ساخته است.
روى اين عقايد و امثال آن، كه در كتاب هاى عقايد و مذاهب به تفصيل بيان شده است، اراده واحدى بر آسمان ها و زمين حكومت نمى كند و حكومت جهان طبيعى در دست يك شخص نيست، بلكه هر نوع حادثه اى در اين جهان پهناور، به دست موجود و مقامى داده شده است.
هنوز مسأله شرك و دوگانه پرستى، در همه نقاط جهان - حتى در كشورهاى توسعه يافته مانند هند و ژاپن، تا چه رسد به عقب مانده - به وضع رسوا و مسخره آميزى باقى است و هر فرد عاقل و خردمندى از شنيدن اين گونه خرافات، غرق حيرت و تعجب مى شود.
هنوز دختران ژاپن كه در آستانه ازدواج و خواهان شوهران دل خواه خود هستند در بتكده ها به دور بتى كه به شكل مخصوصى ساخته شده است، گرد آمده با گريه و زارى تمناى ازدواج با جوان مورد ميل و رغبت خود را مى كنند. اكثر ملت بت پرست ژاپن براى هر حادثه و هر نيازمندى اجتماعى و انفرادى، به خدايى معتقد شده و هركس سراغ خدايى مى رود كه بر طرف كردن نيازمندى وى در دست اوست.
در چنين عصرى اين گونه خرافات بر مغزها حكومت مى كند، ولى پيامبر دانا و روشن، با استمداد از وحى بر تمام گونه هاى شرك قلم بطلان كشيد، حكومت مطلق بى چون و چراى آسمان ها و زمين را، مخصوص ذات پروردگار دانست و او را بر همه چيز (اداره كردن تمام امور هستى، دادن حيات و زندگى،باز گرفتن مرگ و حيات) قادر و توانا معرفى كرده و چنين مى فرمايد:.
حكومت آسمان ها و زمين در دست اوست. اوست كه زنده مى كند و زندگى را باز مى گيرد و او - على رغم اين گونه افراد كوته نظر، كه ذات او را براى اداره جهان هستى كافى نمى دانند - بر همه چيز قادر و تواناست.
اين مسأله از نظر قرآن به قدرى حساس و جالب است كه در بيش از بيست مورد اين مطلب با مختصر تفاوت و در مواردى عين لفظ آيه مورد بحث، تكرار شده است؛ مثلاً در جايى فرموده:.
(لِلّهِ مُلْكُ السَّمِواتِ وَالأَرْضِ يَخْلُقُ مَايَشَاءُ؛(1).
حكومت آسمان ها و زمين در دست خداست و هرچه بخواهد خلق مى كند).
و نيز مى فرمايد:.
(وَتَبَارَكَ الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّمَواتِ وَالأَرْضِ وَمَابَيْنَهُمَا؛(2).
بزرگ آن خدايى است كه حكومت آسمان ها و زمين و آن چه در ميان اين دو قرار گرفته است به دست اوست).
عالمان الهى به پيروى از تعاليم عالى اسلام و قرآن و ساير اديان آسمانى، در عين اين كه اعتقاد دارند فاعل حقيقى و حاكم واقعى در جهان خداست، ولى سازمان هستى جهان ماده را بر اساس دستگاه علت و معلول طبيعى استوار مى دانند. قرآن در موارد مختلفى به علل و معاليل طبيعى تصريح كرده؛ مثلاً پيدايش پديده هايى، مانند جانداران و نزول برف و باران و پرورش گياهان و... را معلول يك سلسله علل مادى دانسته است(3) و از سوى ديگر، جمله جهان هستى را از آن خدا معرفى كرده است.
اين همان حقيقتى است كه اساس فلسفه الهى را تشكيل مى دهد: الهى همان طور كه ايمان دارد اين جهان، جهان اسباب و مسببات است، و يك جهان پيوسته و به هم متصل و مملو از علت ها و معلول هاى مادى است، هم چنين ايمان دارد سازنده اين نظام، پديد آرنده اين كيان، حافظ و نگهبان دستگاه آفرينش، به وجود آورنده علت و سبب، معطى و دهنده قدرت و توانايى در تمام لحظه ها به آنها، همان آفريدگار جهان است كه حكومت مطلق خلقت دردست اوست.
يك فرد موحد و خداشناس در عين اين كه به تمام قوانين علمى، كه در گياه شناسى و حيوان شناسى و فيزيك و شيمى و كليه علوم به رسميت شناخته شده، اعتقاد راسخ دارد، مى گويد:.
اين جهان ماده با اين قوانين و خصوصيات، با اين اسباب و علل، كه در عرض هم قرار گرفته اند، زير نظر آفريدگار توانايى كار مى كند، كه تنظيم كننده اين جهان و معطى و پديد آرنده اين اسباب و مسببات است؛ جهان هستى از اراده او تخلف نمى كند و تمام مظاهر هستى و تمام علت ها و معلول هاى طبيعى، طبق خواست و اراده او مشغول كارند. او هرچه اراده كند با آفريدن علت مادى آن، صورت عمل به خود مى پذيرد و قوام و دوام آنها در گرو سرازير شدن فيض وجود در هرلحظه از جانب خداوند است.
اين افترا و دروغ بسيار روشنى است كه قرآن و فلسفه الهى آن را به شدت انكار مى كنند: فلسفه الهى به هر دو علت و سبب كه يكى در طول ديگرى است، عقيده راسخ دارد.
مادى و الهى اعتراف مى كنند كه شبانه روز، در سايه گردش وضعى زمين به دور خود تحقق مى پذيرد و فصول چهارگانه در پرتو مايل بودن محور زمين و گردش انتقالى آن به دور خورشيد به وجود مى آيد.
پايه گذاران هر دو مكتب معتقدند كه زمين و سيارات ديگر، در اثرنيروى جاذبه و قوه گريز از مركز، در فضاشناورند و اگر اين دو نيرو نباشد منظومه شمسى متلاشى مى شود.
پيروان هر دو مكتب مى گويند واحد حيات (سلول) درانسان و حيوان، تركيبى است از دو جزء (تخمك و كرمك) كه از نر و ماده جدا مى شوند و سلول زنده در پرتو علل و عواملى به رشد و نمو و تقسيم خود ادامه مى دهد.
نباتات و گياهان جهان در سايه يك سلسله علل و عوامل داخلى و خارجى رشد و نمو مى كنند، آب و مواد غذايى را از زمين گرفته واكسيژن را از هوا دريافت مى كنند.
هيچ دانشمندى - اعم از الهى و مادى - انكار نمى كند كه بارور شدن يك درخت، بر اثر تلقيح صورت مى گيرد و خود تلقيح و آميزش تخم هاى نروماده نيز، به دنبال عواملى است كه در همين جهان ماده وجود دارد.
وزش باد و پيدايش طوفان و زمين لرزه هاى شديد و ضعيف، پيدايش معادن نفت و فلزات، پديد آمدن امواج در سطح آب ها، گرمى و سردى هوا، خلاصه تمام روى دادهاى طبيعى از كوچك ترين جزء جهان (اتم) گرفته تا بزرگ ترين و وسيع ترين جزء آن (كهكشان)، همه و همه معلول عوامل مادى و مقهور علل طبيعى هستند كه در اين جهان وجود دارند.
بزرگ ترين افترا به خداپرستان اين است كه كسى از روى جهل و نادانى و يا غرض ورزى و فريب دادن بگويد، خداپرستان آن چه را در اين جهان از حوادث رخ مى دهد، فعل مستقيم خدا دانسته و هرگز براى آن علت طبيعى معتقد نيستند؛ در صورتى كه اين، نسبت بى اساس و ناجوانمردانه اى به يك مكتب اصيل جهانى است كه پيروان آن در شرق و غرب، پى افكنان علوم طبيعى بودند و هستند.
شما كتاب هاى دانشمندان يونان باستان و نگارش هاى فلاسفه الهى اسلام را مورد بررسى قرار دهيد، آنان غالباً فلسفه الهى را با علوم طبيعى در يك جا تدوين مى كردند و معمولاً بخشى از آن را به فلسفه الهى و بخشى ديگر را به بيان اسرار طبيعى اختصاص مى دادند.
كتاب هاى فلسفى و طبيعى فارابى و شيخ الرئيس(5) و خواجه نصيرالدين طوسى و ساير دانشمندان اسلامى هنوز در حوزه هاى علمى تدريس مى شود و همگى بخش هاى الهى و طبيعى دارند و بيشتر اينها در بسيارى از مباحث از نوشته هاى يونان باستان خصوصاً ارسطو و افلاطون استفاده نموده اند و كتاب هاى آنها نيز داراى دو بخش بوده: بخشى در علم طبيعى، كه شامل بسيارى از علوم و رشته ها بوده و بخش بعد، راجع به بحث هاى ماوراء الطبيعه از قبيل خدا و صفات صانع، و نفوس بوده است و براى تقويت فكرى شاگردان در مرحله نخست، علوم طبيعى و رياضى را تدريس مى كردند و پس از ورزيدگى به مباحث الهى مى پرداختند.
الهى مى گويد درست است كه ريشه موجودات، ذرات بى شمار جهان ماده است ولى حركات نامنظم و هرگونه انفجارات خود سر، بدون مداخله نيروى عظيمى كه عقل و شعورى زائد الوصف داشته باشد، نمى تواند جهان منظم و مرتبى را، كه از درو ديوار آن نظم و ترتيب و مداخله عقلى نامتناهى هويداست، به وجود آورد. اين نظريه، كه جهان كنونى و نظم شگفت انگيز و حيرت آور معلول انفجار ماده اولى است، به سان اين است كه بگوييم معدن فلزى خود به خود انفجار يافت، و بر اثر چنين انفجار، ماشين و حروف منظم و مرتب به وجود آمد، بلكه بالاتر نه تنها ماشين و حروف فلزى پيدا شد، حتى بر اثر اين انفجار، حروف فوق به صورت مرتب و منظم چيده گرديد و يك كتاب صد جلدى و يا شاهنامه فردوسى و لغت نامه دهخدا، بدون اين كه كارگرى حروف آن را بچيند و ماشين چى، ماشين آن را به كار اندازد، خود به خود چاپ شد. انفجار يك معدن، قطعات فلز را به اطراف پراكنده مى سازد اما تشكيلات منظم به او نمى دهد.
مادى مى گويد كره زمين و ساير سيارات ديگر كه بر محور خورشيد مى گردند همگى روزى به صورت واحد متصلى بودند و اين مركز با تمام پيوندهاى خود به صورت كره آتشين در حال اشتعال بوده، سپس سيارات به شكل قطعاتى از مركز جدا و با مرور زمان گاز و شعله آنها روبه كاهش گذارده و هركدام به صورت سياره اى در آمده و حتى برخى اقمارى نيز پيدا كرده اند.
الهى مى گويد مطالب فوق، كه فشرده فرضيه لاپلاس است مورد پذيرش ماست و هيچ بعيد نيست كه چنين باشد، ولى تا دست مقتدرى كه دانش و بينش و علم و شعور قدرت و توانايى او در سطح بالاترى است، در ميان نباشد و با تدبير و قدرت مخصوص خود سياره ها را از هم جدا نسازد و آنها را در كش و قوس دو نيروى جذب و دفع قرار ندهد و دو نيروى مزبور را آن چنان تنظيم نكند كه سياره را از جذب مركز و يا سقوط در يك دره لايتناهى حفظ نمايد، هرگز ممكن نيست بر اثرتصادف كور و كر، چنين نظام شگفت انگيزى در جهان آفرينش رخ دهد.
منطق كسانى كه مى گويند اين نظم در منظومه شمسى معلول تصادف و جدايى خود سرِ قطعات مركز منظومه شمسى است و تصادف، خهق اين نظام با حشمت و عظمت است، به سان اين است كه بگوييم پالايشگاه عريض و طويل آبادان و يا كارخانه ذوب آهن اصفهان، معلول زمين لرزه اى است كه در قسمت هايى از زمين به وجود آمده باشد كه داراى منابع فلزى بودند و با تكان و زمين لرزه هاى پياپى و بى شمار، قطعات آهن و ميله و ستون ها و مخازن نفت و تمام ابزار و آلات و پيچ و مهره و انواع ماشين ها و آزمايشگاه ها خود به خود از ماده خام معدن پديد آمدند و كارخانه هاى عظيمى را تشكيل دادند اگر اين فرضيه باور كردنى است، اولى نيز مورد قبول است!.
مادى مى گويد اين تنوع و اختلاف كه در جهان گياه و حيوان است امر جديد و نو ظهورى است و گرنه ريشه تمام جانداران به يك حيوان،و گياهان به يك گياه بازگشت مى كند، آن گاه بر اثرتغييرات جزئى به صورت نوع ديگرى در آمده و آن نوع نيز تغيير خصوصيت داده و بر اثر عوامل خاصى اشتقاقات پى در پى پديد آمده، انواع بى شمار و بى حد در گياهان و جانداران صورت پذيرفته است وگرنه روز نخست بيشتر از يك نوع جاندار و يك نوع گياه در جهان نبود.
الهى مى گويد آن چه در بالا در باره اشتقاق و تكامل انواع بيان نموديد فرضيه اى علمى و صد در صد مسأله اى طبيعى است كه از طرف دانشمندان طبيعى طرح شده است و شواهد و دلايلى براى آن آورده اند و الهى و مادى در برابر اين فرضيه و هم چنين فرضيه پيش (فرضيه لاپلاس) يك سانند و هيچ كدام حق ندارند. آنها را از آن خود بدانند، و ديگرى را از گرايش به آنها بى بهره سازند تا چه رسد به اين كه پايه گذاران اين دو فرضيه، از پيروان مكتب الهى بودند. از اين نظر، ديگر صحيح نيست شما اين فرضيه ها را از خودما بگيريد و چنان وانمود كنيد كه ما با فرضيه ها و يا حقايق علمى مخالفيم.
ولى چيزى كه هست در صورت ثبوت، بايد اين قسم اشتقاق و تنوع، اين تبديل و تكامل، زير نظر يك آفريدگار و تدبير عظيم او صورت پذيرد؛ زيرا اشتقاق و تبدل انواع در طول قرون مبيّن نظم و ترتيب خاصى است كه در مشتق و مشتق منه بوده و اين انواع با يك زنجير علّى و معلولى به هم پيوسته اند و اين پيوستگى آن چنان منظم و نتيجه بخش بوده كه موجود پست و كم لياقت را به موجود كامل تر مبدل ساخته و هر موجود مقدم، وجود متأخر را ايجاب نموده است و در اين صورت، به قول مرحوم فروغى، فرضيه تبدل و تكامل انواع (فرضيه داروين) نه تنها با اصول خداپرستى مخالف نيست بلكه ثابت مى كند كه جريان امور جهان، روى نظام مقرر و مضبوط است و اين بهترين دليل است كه نظام هستى هرج و مرج نيست و به قول معروف، دنيا صاحبى دارد.(6).
سخن كوتاه اين كه مادى و الهى از نظر جهان بينى و اصول فلسفى در برابر همه فرضيه هاى علمى يك سان و برابرند و هيچ كدام حق ندارند خود را به اين فرضيه هاى علمى بچسباند و ثبوت و قطعى گرديدن هر يك از اين فرضيه، نه تنها با اصول خداپرستى مخالف نخواهد بود، بلكه از آن جا كه حاكى از نظم در پهنه آفرينش است، گواه بر عقل و شعور بزرگى در تحولات جهان نيز خواهد بود.
(وَأَرْسَلْنا الرِّياحَ لَوَاقِحَ؛ بادها را تلقيح كننده آفريديم) - حجر (15) آيه 22.
4. ر. ك:ژرژپوليستر، اصول مقدماتى فلسفه و كتاب عرفان؛ تقى ارانى، عرفان و اصول مادى.
5. مانند كتاب هاى شفا و نجات و اشارات كه همگى داراى بخش هاى مختلفى از علوم طبيعى و الهى هستند.
6. سير حكمت در اروپا، ج3، ص100.