گفتارمان را با سخنى از پيامبررحمت، خاتم انبياءْ آغاز مى كنيم كه فرمود:.
هيچ چيز در پيشگاه خدا محبوب تر از خانه اى كه به ازدواج، آباد شده باشد نيست و هيچ چيز، در پيشگاه خدا منفورتر از خانه اى كه در اسلام، به جدايى (طلاق) ويران شود، نيست.(1).
و با سخنى از الگوى صداقت، صادق آل محمدْ بياراييم كه فرمود:.
خداوند خانه اى را كه در آن مراسم عروسى باشد، دوست مى دارد و خانه اى را كه در آن طلاق باشد، دشمن مى دارد و هيچ چيزى در پيشگاه خداوند، منفورتر از طلاق نيست.(2).
و نيز فرمود:.
هيچ حلالى در نزد خدا منفورتر از طلاق نيست و خداوند كسى را كه زياد طلاق مى دهد و زياد زن ها را مى چشد، دشمن مى دارد.(3).
ممكن است با توجه به روايات بالا و يا روايتى كه ضمن توصيه به ازدواج و نهى از طلاق، مى فرمايد: (طلاق عرش خدا را مى لرزاند.)(4) اين سؤال براى خوانند گرامى مطرح شود كه: چرا اسلام، قانون طلاق را تشريع كرده و حداقل، دست مردان را در گسستن پيوند زناشويى بازگذاشته است! آيا بهتر نبود اسلام نيز همانند مسيحيت، طلاق را منع مى كرد و همچون سدى پولادين، در برابر آن مى ايستاد و جلو بيوه شدن زنان شوهردار و بى سرپرست شدن كودكان را از رهگذر طلاق مى گرفت!.
حقيقت اين است كه: به همان ميزان كه اسلام به انعقاد پيمان زناشويى اهميت مى دهد، از شكسته شدن آن نيز بيزار و متنفر است و به همين جهت، فقط اختيار طلاق را به دست مردان داده است و چنين نيست كه از اين راه، ظلمى به زنان شده باشد، زيرا آنها نيز مى توانند به طور منطقى و قانونى در صورت لزوم، از طريق محاكم شرعى، خود را مطلقه سازند؛ البته اين دليل نمى شود كه مردها در استفاده ازحق طلاق، عقل و منطق را زير پا بگذارند.
اگر خواننده گرامى به خاطر داشته باشد، ما درباره حكمت و علت قوانين و احكام بحث كرده و كليد گشايش بسيارى از مشكلات را ارايه داده ايم و در اين جا نيز اضافه مى كنيم كه با همه اهميت و احترامى كه زناشويى و تداوم آن در نظر شارع اسلام دارد، گاهى عدم تفاهم و توافق زن و شوهر، چنان به اوج مى رسد و چنان شدت مى يابد كه نه داوران خانوادگى و نه خود زوجين از عهده رفع آن بر نمى آيند و اين جاست كه قانونگذار حكيم، بايد راه جدايى را باز بگذارد و دو انسانى كه نمى توانند به يگانگى برسند، مجبور نكند كه عمرى را در زير يك سقف با يكديگر بگذرانند.
در قلمرو مسيحيت كاتوليك، به خاطر ممنوعيت طلاق، زنان و مردان بسيارى هستند كه از نظر دفاتر رسمى و شناسنامه، همسر يكديگرند، ولى عملاً از يكديگر جدا شده و هر كدام، براى خود همسرى برگزيده اند.
چنين وضعى نشان نقص و نارسايى قانون است و راه گريز از قانون را به روى مردم باز مى گذارد؛ چنان كه در كشور خودمان به واسطه اين كه در قوانين دوره طاغوت، حداقل سن دختران براى ازدواج، پانزده سال و حداقل سن پسران، هيجده سال، منظور شده، مردم بسيارى ناچار شده اند به طور غير رسمى ازدواج كنند و حتى صاحب چند فرزند بى شناسنامه بشوند!.
اگر قانونگذار حكيم اسلام، طلاق را به طور كلى منع مى كرد، مشكل عظيمى براى پيروان خود به وجود مى آورد و حتماً قانون شكنى ها نيز رواج پيدا مى كرد.
با توجه به اين كه گاهى سازش و تفاهم، براى زوجين غيرممكن مى شود، اسلام راه طلاق و جدايى را بازگذاشته است، اما اين، علت حكم نيست، بلكه حكمت است.
اگر علت بود، درموارد ديگر، طلاق غير مجاز بود، ولى نظر به اين كه حكمت است، طلاق در همه جا مجاز و حلال است. منتها بايد طلاق را به دو قسم تقسيم كرد:.
باز روايت زير را اضافه مى كنيم كه:.
وقتى پيامبر خدا شنيد كه يكى از اصحاب - يعنى ابو ايوب انصارى - مى خواهد همسر خود را طلاق دهد، فرمود: طلاق ام ايوب، گناه است.(5).
تعبير فوق، مى تواند الهام بخش يك نكته تازه اى باشد و آن اين كه: گاهى ممكن است طلاق، حلال هم نباشد؛ زيرا چيزى كه حلال است، نمى تواند گناه باشد.
در حقيقت، بايد توجه داشته باشيم كه اگر چيزى حلال باشد - اعم از اين كه حلال منفور باشد يا حلال محبوب و مطلوب - گناهى ندارد و اگر گفته شد كه: چيزى گناه دارد، دليل اين است كه حلال نيست.
آخر چگونه مى شود پذيرفت كه مردى بدون هيچ دليل موجهى و صرفاً به خاطر هوا و هوس، زن و فرزند خود را دربه در كند و دنبال هواى نفسانى خود برود و در عين حال لكه گناهى دامن عصمتش! را نيالايد!.
آيا باور كردنى است كه گفته شود: عملى از شدت قبح و وقاحت چنان است كه موجب لرزيدن عرش خدا مى شود و در عين حال، حلال و مباح است و در پيشگاه عدل خدا كيفر و مؤاخذه اى ندارد!.
به هر حال، طلاق منفور، منحصر در آنچه گذشت نيست، تكرار طلاق نيز در نظر اسلام، منفور است؛ يعنى ممكن است طلاق هايى كه شخص مى دهد، به خودى خود موجه و منطقى باشد، اما همين كه شخص نمى تواند همسرى را مطابق ذوق و سليقه خود انتخاب كند و مرتب به ازدواج و طلاق روى مى آورد، مورد بغض و نفرت شارع است.
امام باقر(ع) فرمود:.
إنَّ اللّهَ يُبْغِضُ كُلَّ مِطْلاقٍ وَذَوّاقٍ؛(6).
خداوند، كسى را كه كارش طلاق و چشيدن زن هاست، دشمن مى دارد.
و نيز در روايت است كه:.
تَزَوَّجُوْا وَلا تُطَلِّقُوا فَإنَّ اللّهَ لايُحِبُّ الذوّاقِينَ وَالذَوّاقاتِ؛(7).
ازدواج كنيد و طلاق ندهيد كه خداوند مردانى را كه زن مى چشند و زنانى را كه مرد مى چشند، دوست نمى دارد.
با اين توصيف، ممكن است با توجه به روايت زير بگوييم: تكرار طلاق در صورتى منفور است كه دليل موجهى براى طلاق نباشد و بنابراين، دو روايت فوق، اگر چه اطلاق دارند، ولى اين اطلاق، به وسيله روايت زير تقييد مى شود:.
پيامبر خدا به مردى گذشت و از او پرسيد: زنت را چه كردى گفت: طلاقش دادم. پرسيد: بدون هيچ عيبى گفت: بدون هيچ عيبى! پس از مدتى آن مرد، با زن ديگرى ازدواج كرد. روزى پيامبر خدا بر او گذشت و به او گفت: چه كردى گفت: ازدواج كردم، چندى بعد، پيامبر خدا به او برخورد و پرسيد: زنت را چه كردى گفت: طلاقش دادم! پرسيد: بدون هيچ عيبى! پاسخ داد بدون هيچ عيبى! فرمود:.
إنَّ اللّهَ يُبْغِضُ أوْ يَلْعَنُ كُلَّ ذَوّاقٍ مِنَ الرِجالِ وَكُلَّ ذوّاقةٍ مِنَ النِساءِ؛(8).
خداوند دشمن مى دارد يا لعنت مى كند مردى را كه زنان را بسيار مى چشد و زنى را كه مردان را بسيار مى چشد!.
اگر چه بيان پيامبر خدا در مورد مبغوض يا ملعون بودن زنانِ مرد چشنده و مردان زن چشنده، مطلق است، ليكن هر بار كه آن مرد از طلاق همسرش خبر مى داد، پيامبر خدا بى درنگ مى پرسيد: آيا زن، عيبى داشته يا نه از اين جا مى توان فهميد كه اگر مردى زن خود را به واسطه عيب و نقص اخلاقى طلاق بدهد و چند بار هم تكرارشود، مبغوض و ملعون نخواهد بود.
خطاب بن مسلمه مى گويد:.
خدمت امام كاظم(ع) رفتم و مى خواستم از بدخلقى زنم شكايت كنم. حضرت فرمود: پدرم زنى برايم گرفته بود كه بدخلق بود و من پيش او شكوه بردم. فرمود:.
ما يَمْنَعُكَ مِنْ فِراقِها قَدْ جَعَلَ اللّهُ ذلِكَ إلَيْكَ؛.
چه چيز مانع تو مى شود كه از او جدا شوى اين كار را خداوند به دست تو گذاشته است.
پيش خودم گفتم: گره از مشكل من گشودى.(9).
نكته جالب اين است كه اسلام، هم پيروان خود را به دعا كردن تشويق كرده و هم وعده استجابت داده است، مع الوصف، روايت زير، خواندنى و جالب است:.
خَمسَة لايُستَجابُ لَهُم: رَجُل جُعِلَ بِيَدِهِ طَلاقُ امرأتِهِ فَهِىَ تُؤذِيهِ وَعِنْدَهُ ما يُعطِيها وَلَم يُخلِّ سَبِيلَها...؛(10).
دعاى پنج كس مستجاب نمى شود: مردى كه طلاق زن به دست اوست و آن زن او را اذيت مى كند و او مى تواند مهرش را بدهد و رهايش كند....
مى بينيم كه برخورد پيشوايان اسلام با مسأله طلاق به اين صورت است كه: گاهى آن را منفور و مبغوض تلقى كرده اند و گاهى با لحنى كه نسبتاً تشويق آميز است تفهيم مى كنند كه: چه مانعى دارد كه از حق خدايى خود براى نجات از غرقابى به اسم خانواده و درحقيقت، گردابى مهلك، استفاده نمى كنيد! از اين گونه برخورد با مسأله بر مى آيد كه حكمت تشريع طلاق، خلاص شدن از گردابِ و غرقاب است و بنابراين، اگر چه حليّت آن مطلق است، ولى نبايد سوء استفاده كرد.
اسلام، نه تنها طالب اين است كه زندگى خانوادگى، شكلى معروف و جامعه پسند داشته باشد و زن و شوهر از لحاظ اخلاقى و نحوه معاشرت با يكديگر، در حد مطلوب و ايدآل باشند، بلكه جدا شدن آنها نيز بايد به شكل معروف و جامعه پسند و خدا پسندانه باشد.
اگر زندگى خانوادگى معروف و پسنديده است، طلاق و جدايى، منكر و ناپسند است و اگر زندگى خانوادگى منكر و ناپسند است، بايد طلاق، معروف و پسنديده باشد و جادارد كه زن و مرد مسلمان، در بريدن از يكديگر نيز معيارهاى اسلامى را رعايت كنند و به راه هاى غلط و غير متعارف - از نظر انسانيت - گام ننهند.
به همين جهت است كه: اگر سيرى در آيات مربوط به طلاق، در قرآن مجيد كنيم، مى بينيم همه جا بحث درباره اين است كه آشتى كردن ها و بريدن ها همه و همه بايد به معروف و احسان باشد.
يك جا قرآن مى فرمايد:.
الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإمْساك بِمَعْرُوفٍ أوْ تَسْريح بِإحْسانٍ؛(11).
(طلاقى كه قابل بازگشت و رجوع است) دوبار است (و براى بار سوم قابل رجوع و آشتى نيست، بنابراين) يا بايد زن را به گونه اى كه معروف و متعارف است، نگاه دارى كرد، يا او را به احسان ونيكوكارى رها نمود، (تا عده اش تمام شود و پى كار خود رود).
علت اين كه: نگاهدارى و امساك زن را مقيد به اين مى كند كه: معروف باشد، به خاطر اين است كه ممكن است كسى بعد از طلاق بر گردد و با همسر خود آشتى كند و منظورش از آشتى كردن، ايجاد زحمت و درد سر براى او باشد. اسلام، چنين روشى را نمى پسندد، بلكه آشتى كردن، صرفاً بايد به خاطر برقراركردن تفاهم و گذشت و مودت و رحمت باشد.
همچنين، علت اين كه (تسريح) و رها كردن زن را مقيد به احسان - كه از معروف هم جالب تر و مهم تر است - مى كند، اين است كه: ممكن است بعد از پايان عده، او را گرفتار محدوديت هايى بكند و احياناً او را از ازدواج، مانع شود، قرآن مى خواهد بگويد: چنين روشى پسنديده نيست، بلكه بايد به حكم اخلاق اسلامى، چنين زنى مورد احسان شوهر سابق خود باشد. مخصوصاً كه ما گفته ايم: ممكن است آنها داراى فرزند باشند و بنابراين، چاره اى جز همفكرى و تفاهم ندارند، بلكه بايد كارى كنند كه بتوانند پس از طلاق، وظايف پدرى و مادرى را به نحو احسن، ايفا كنند. قطعاً شوهر است كه بايد احسان كند، تا اين برنامه درست اجرا شود.
و نيز قرآن براى تحكيم و تأكيد مطلب فوق مى فرمايد:.
وَإذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أجَلَهُنَّ فَأمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ...؛(12).
هنگامى كه همسر خود را طلاق داديد و در آستان پايان گرفتن عده قرار گرفتند، يا رجوع كنيد و آنها را به گونه متعارف و معروف نگاه دارى نماييد، يا رجوع نكنيد و آنها را به طور متعارف، رها و آزاد سازيد.
مردى كه در زندگى خانوادگى رفتار غلط و غيراخلاقى دارد و زن را پژمرده و افسرده و مظلوم قرار مى دهد و در جداشدن از زن، به حركات و گرايش هاى غير اخلاقى و غير اسلامى روى مى آورد، مرد ايدآل و مسلمان متعهد و مكتبى نيست.
مرد وظيفه دارد كه خواه در زندگى زناشويى و خواه در طلاق و جدايى، شخصيت انسانى زن را محترم بداند و از برخوردهاى نامطلوب و منكر و خلاف احسان بپرهيزد و تقواى خود را زير پا نگذارد.
مرد بايد بداند كه قرآن، به همان اندازه كه براى زن وظيفه مقرر داشته است، براى او حق قايل شده و خلاف عدالت است كه اگر انسان از زن انتظار وظايفى بيش از حقوق او، از او داشته باشد، حتى طلاق هم اين قانون را نمى تواند بشكند. به همين لحاظ است كه باز در ضمن آيات طلاق مى فرمايد:.
وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذى عَلَيْهِنَّ بِالمَعْرُوفِ؛(13).
در برابر هر وظيفه اى كه به نحو متعارف فطرت انسانى بر عهده زنان است، براى آنها حقى است.
اصل و قاعده بر اين است كه: يك پيوند زناشويى تا پايان عمر ادامه پيدا كند و زن و شوهر، از آغاز جوانى تا روزگار پيرى، در كنار يكديگر، زندگى كنند و در غم و شادى هم شريك باشند و با مشاهده فرزندان و نوه ها و عروس ها و دامادهاى سالم و صالح، خود را درزندگى خانوادگى كامياب و كامروا بنگرند.
اما چه مى شود كرد!.
دنيا، فراز و نشيب و تلخ و شيرين و بلا و نعمت دارد. به فرمايش مولاى متقيان عليژ:.
دار بِالبَلاءِ مَحْفُوْفَة وَبِالغَدْرِ مَعْرُوفَة؛.
خانه اى است كه به بلا و گرفتارى پيچيده شده و به غدر وناسازگارى معروف است.
هيچ جامعه اى نمى تواند از وجود مشكلى به نام بيوگى، در امان و آسوده باشد، زيرا هر قدر كه افراد آن جامعه، در حد اعلاى رشد و تكامل باشند و از طلاق و اسباب ديگر جدايى بپرهيزند و حتى به واسطه راستگويى و صدق و اخلاص افراد، اشتباه كارى و تدليس، پيش نيايد كه منجر به فسخ نكاح شود، باز از راه مرگ و مير و حوادث طبيعى و شهادت هاى افتخارآميزى كه در ميدان هاى نبرد حق و باطل، نصيب افراد مى شود، جمعى گرفتار بيوگى و كودكانى گرفتار يتيمى مى شوند.
رشد اخلاقى و اجتماعى افراد، سبب مى شود كه محاكم خانوادگى خلوت شود و كار و فعاليت دفاتر طلاق به حد اقل برسد و زن و شوهرها با گذشت و صميميت، يكديگر را در دايره تجاذب خانوادگى حفظ كنند.
اما با حوادث طبيعت چه مى شود كرد! با كژانديشى هاى بدخواهان و منحرفان و طماعان و حريصان جاه و مقام و آنها كه از راه ظلم و ستم و تجاوز به حدود و حقوق ديگران، مى خواهند براى خود بارگاه و كاخ بسازند، چه بايد كرد! با آنهايى كه خوشبختى خود را در بدبختى ديگران مى دانند و از راه غارت سرمايه هاى مستضعفان، مى خواهند صاحب زور و زر باشند و عربده مستانه قدرت سر دهند، چگونه بايد برخورد كرد!.
مسأله مهم بيوگى از دو بعد، قابل بررسى و مطالعه است:.
يكى از نظر پيشگيرى و ديگرى از لحاظ درمان.
حتماً بايد بيوگى را به عنوان يك بيمارى بر پيكر جامعه تلقى كرد. همان طورى كه براى بيمارى بدن فرد، دو برنامه پيشگيرى و درمان لازم است، براى بيمارى پيكر جامعه نيز هر دو برنامه مزبور لازم است.
بدون اين دو برنامه، جامعه سالم نخواهيم داشت. همچنان كه تنها اكتفاكردن به يكى از آن دو نيز كافى نيست و ما را به مرحله ايدآل نمى رساند.
براى پيشگيرى از ظهور بيمارى بيوگى لازم است اقدامات مهمى صورت گيرد، بايد به زن ها و مردها در ازدواج و آداب معاشرت و اخلاق خانوادگى، آگاهى هاى لازم داده شود.
هر كسى بايد بداند كه زن گرفتن يا شوهر كردن مانند خريدن يك پيراهن نيست كه هر لحظه كه اراده كند با پيراهن ديگرى عوض كند، يا آن را كنار گذاشته، پيراهن ديگرى بدوزد يا بخرد و بپوشد.
بنابراين، قبل از انعقاد پيمان زناشويى حتماً بايد درباره شريك زندگى خود و ويژگى هاى او فكر كرد و با افراد عاقل و ناصح به مشورت پرداخت و در حين انتخاب، بايد علاوه بر ظواهر جسمانى به سوابق اخلاقى و ايمانى و خانوادگى و دوستان و رفقاى طرف توجه كرد و حتى از خداوند متعال كمك خواست كه آنچه اسباب خير و سعادت است فراهم گرداند.
فقهاى ما مى گويند:.
هنگامى كه انسان مى خواهد ازدواج كند، چند چيز مستحب است:.
1. خواستگارى.
2. خواندن دو ركعت نماز پيش از تصميم زناشويى و پيش از خواستگارى و خواندن دعايى كه از پيشوايان دينى رسيده و آن، اين است:.
أللّهُمَّ إنِّى اُريدُ أن أتَزوَّجَ فَقَدّرْ لى مِنَ النِساءِ أعَفّهُنَّ فَرْجاً، وَأحْفَظَهُنَّ لى فى نَفْسِها وَمالى، وَاَوْسَعَهُنَّ رِزْقاً، وأعْظَمَهُنَّ بَرَكَةً، وَقَدِّرْ لى وَلَداً طَيِّباً تَجْعَلُهُ خَلَفاً صالِحاً فى حَياتِى وَبَعْدَ مَوْتِى؛.
خدايا! من مى خواهم ازدواج كنم، پاكدامن ترين زنان و آن كه درحفظ خودش و مال و ثروت من كوشاتر و روزى اش بيشتر و با بركت تر باشد، براى من مقدر گردان و فرزندى پاك كه در زندگى و بعد از مرگ من، او را خلفى صالح گردانى نصيبم فرما.
3. وليمه بعد از عقد يا هنگام عروسى.
4. خطبه مخصوص عقد كه مشتمل بر حمد خدا و شهادتين و درود بر پيامبر و ائمه و وصيت به تقوا و دعا براى زوجين است و بعيد نيست كه پيش از خواستگارى هم مستحب باشد.
5. شاهد خواستن در عقد دايم و اعلان.(14).
6. واقع ساختن عقد در شب.
و نيز در مورد اوصاف زن مى گويد:.
مستحب است اختيار كردن زنى كه بكر و زاينده و مهربان و پاكدامن و صاحب اصل و نسب گرامى باشد؛ يعنى از زنا و حيض و شبهه و از آنهايى كه پدران و مادرانشان (از لحاظ نقيصه اخلاقى) زبانزد مردمند، يا سابقه بردگى يا كفر، يا فسقى معروف دارند نباشد و علاوه بر مزاياى ظاهرى، يار و ياور شوى خود بر امور دنيا و آخرت باشد، در ميان بستگان خود عزيز و در برابر شوى خود رام باشد، دربرابر شوى خود جلوه گرى كند و در برابر ديگران خود نگهدارى و احصان پيشه كند، سخن شوهر خود را بشنود و دستورش را اطاعت كند و خود را در خلوت در اختيار او بگذارد و در بذل و بخشش، همچون مردان نباشد.
و مكروه است اختيار زنى كه نازا و كينه توز است، دربرابر بيگانگان جلوه گرى مى كند و در برابر شوهر، خود نگهدارى و احصان پيشه مى كند، سخن او را نمى شنود و دستورش را اطاعت نمى كند و درخلوت، تسليم او نمى شود و عذر او را نمى پذيرد و گناه او را نمى بخشايد و خلاصه، نجابت ندارد.
و همچنين مكروه است اكتفا كردن برجمال و ثروت و ازدواج با زنازاده و زناكار و ديوانه و احمق و زن پير.
همچنين مكروه است ازدواج با مردان بدخلق و فاسق و شراب خوار.(15).
اگر مجموعه اين دستورات اسلامى، در مورد ازدواج، رعايت شود، بى شك خانواده، گرفتار آفت طلاق و مصايب تلخ نمى شود و زمينه براى يك زندگى مشترك و سراسر تفاهم كاملاً فراهم مى شود.
از تأثيرات بى چون و چراى دعاها و نيايش ها و توسلات و نمازها نبايد غفلت كرد. از زمينه هاى خانوادگى و نجابت و شرافت قبيله اى افراد بايد فراوان بهره گرفت. شعور و آگاهى و تجارب و دانش و ايمان و تعهد و تقواى افراد را نبايد دست كم گرفت.
مجموع اين عوامل، انسان ها را يارى مى دهد كه در ازدواج كامياب شوند وگرفتار عواقب شوم جدايى طلاق نشوند.
انسان هايى كه علاوه بر ايمان و تقوا، نسبت به مسائل بهداشتى آگاهى لازم كسب كرده اند و دستوراتى كه اسلام در مورد نظافت داده همواره در نظر بگيرند، گرفتار بيمارى هاى مزمن و مرگ زودرس نمى شوند، اينها قدر سلامت خود را مى دانند و از حركات و رفتارها و بى بندوبارى هايى كه به حيات آنها لطمه مى زند، خوددارى مى كنند و به دست خود بناى محبوب و مطلوب خانواده را متلاشى نمى نمايند و رفيق زندگى خود را تنها نمى گذارند.
كاباره ها و ميخانه ها و مراكز فساد و قمار، در سست كردن و گسستن روابط خانوادگى نقش بسيار مؤثرى دارند.
براى پيشگيرى از بيوگى، بايد به طور حتم، اين گونه مراكز برچيده شود. تامردان و زنان هوسباز را به سوى خود جذب نكنند و به وسيله دام هاى شيطانى خود، دل هاى آنها را شكار ننمايند و كانون خانواده را تبديل به محيطى بى روح و خالى از كشش و جذابيت نسازند.
اخلاق جنسى جامعه بايد تهذيب و تزكيه شود. با گرايش هاى غلط جنسى، بايد آن گونه برخورد شود كه اسلام برخورد مى كند.
كيفر لواط، در صورت ثبوت در محكمه شرعى، قتل است و كيفر مساحقه، در صورت ثبوت شرعى - بنابر اقوى - صد ضربه شلاق است و كيفر قيادت و دلالگى، 75 ضربه شلاق است و براى آميزش با حيوان و ميت و استمناء، كيفرى است كه در اصطلاح فقهى، تعزير ناميده مى شود و اندازه آن كمتر از حد و بسته به نظر قاضى شرعى است.
كيفر زنا هم در صورت تجرد، صدضربه شلاق و در صورت تأهل، سنگسار كردن است. البته تفصيل اين مسائل و شرايطى كه در تحقق موضوعات فوق، مؤثر است در كتب فقهى است و ما در اين جا درصدد بيان آنها نيستيم.
قرآن مجيد براى حفظ بشريت، از سقوط در ورطه همجنس گرايى سرنوشت قوم لوط را به تفصيل بيان مى كند. حضرت لوط، قبل از هلاكت قوم به آنها هشدار داد و گفت:.
أئِنَّكُمْ لَتَأتُونَ الرِّجالَ وتَقْطَعُونَ السَّبيلَ وَتَأتُونَ فى ناديكُمُ المُنْكَرَ(16).
آيا شما گرايش به مردان داريد و راهزنى مى كنيد و در محافل خود كارهاى ناپسند مى كنيد!.
صرف نظر از اين كه گرايش به هم جنس و تشكيل محافل منكرات، خود به خود وقاحت و شناعت دارد، درجلوگيرى از ازدواج و سست كردن روابط زناشويى زوجين و بالا بردن آمار طلاق نيز مؤثر است.
كسانى كه معتاد به استمنا بوده اند، در ازدواج ناكام مانده و نتوانسته اند با همسران خود روابط طبيعى داشته باشند و سرانجام شكست خورده اند.
كسانى كه هم جنس گرا بوده اند، خصيصه طبيعى خود را از دست داده و حالتى پيدا كرده اند كه از جنس مخالف و از همسران قانونى و شرعى خود گريزانند! اين حقايق را نبايد دست كم گرفت، فلاسفه مى گويند: (براى موجود شدن يك پديده، بايد مقتضى موجود و مانع مفقود باشد.)همجنس گراها و معتادين به استمنا (جلق)، مقتضى ندارند و شراب و قمار و روابط نامشروع زنا و دلاله ها و به طور كلى محافل عيش و نوش و طرب و شب نشينى، موانع استوارى خانواده ها هستند.
و چه زيباست چهره انقلاب اسلامى كه توانسته است موانع را براندازد و مقتضيات را درحد بسيار چشمگيرى تقويت كند!.
به راستى، اگر براى اطفاى شهوت، در جامعه (بازار آزاد!) وجود داشته باشد و هركسى بتواند آزادانه با جنس موافق و جنس مخالف رابطه برقرار كند و (رفيق و رفيقه بازى!) و به تعبير فرنگى مآب ها: (گرل فرند و بوى فرند!) و آن گنده دامنى ها و رفت و آمد به خانه هاى كذايى و برنامه هاى تلفنى، شغل عادى شياطين انسى باشد، بناى خانواده از (پاى بست ويران است) و بيچاره آن خواجه اى كه به فكر (نقش ايوان) باشد!!!.
ما از اين انقلاب، مخصوصاً از لحاظ معنوى، در رابطه با اين مسائل، بهره ها برده ايم و نبايد شكر اين نعمت را فراموش كنيم.
مجلات زنانه قبل از پيروزى انقلاب، شمشير تيزى براى پاره كردن رشته هاى الفت خانوادگى بودند ومجلات زنانه امروز، راه خديجه و فاطمه و زينب - سلام خدا بر آنان باد - را پيش پاى زنان و دختران ما مى گذارند.
زن روزِ قبل از انقلاب در پاسخ زن شوهردارى كه نوشته بود: با داشتن شوهر و فرزند، عاشق مرد بيگانه اى شده؛ اگر دنبال معشوق برود شوهر و فرزند را از دست مى دهد و اگر دنبال شوهر و فرزند برود، معشوق را از دست مى دهد. پس تكليف او چيست! گفته بود: غصه ندارد. هر دو را حفظ كن. هم به معشوق برس و هم به شوهر و خانواده!.
اما زن روز بعد از انقلاب، مى كوشد كه راه عفت و حيا و حجاب و اخلاق اسلامى يك مادر و يك همسر را ارائه دهد.
راديو و تلويزيون نيز با برنامه هاى خود مصيبت ديگرى بودند. نوارها و صفحات و گروه هاى اركستر، خود بيداد مى كردند!.
برنامه هاى كنار دريا و تآترها و سينماها هر كدام در گسترش فساد و فحشا و سست كردن پيوند هاى مقدس زناشويى نقشى بس حساس برعهده داشتند و اينك به بركت انقلاب، جامعه ما از شر همه آنها رسته است.
به راستى كه محيط زندگى ما لجنزار بود. آتش فساد همچون آتش نمرود، جامعه ما را در كام خود فرو برده بود؛ تنها اهل ايمان و توحيد بودند كه همچون ابراهيم خليل، از سوختن در آن آتشِ شعله ور مصونيت داشتند!.
و اينك به اراده خداى هستى بخش، انقلاب ما آن آتش را سرد و سلامت كرده و براى پسران و دختران جوان، راهى جز ازدواج نگذاشته و براى زنان و شوهران، در راه فرو نشاندن غريزه جنسى راهى جز پناه آوردن به يكديگر باقى نگذاشته و همه راه هاى شيطانى را بسته است و خدا نگذرد از آن هايى كه قدر اين نعمت ندانند و طالب وضع ديگرى باشند!.
شما از اين بى حجابى ها و عروسك هاى طناز خيابانى و آثار سوء آن همه برهنگى ها و لودگى ها غافل نمانيد. اين يك مسابقه شوم بود. شركت كنندگان در اين مسابقه ها همواره در حال پاره كردن پيوندهاى خانوادگى خود و ديگران بودند.
كدام مرد جرأت داشت حاكميت خود را بر زوجه عروسك ماب خود كه از زندگى، مدپرستى و آرايش هاى برون مرزى خانوادگى و به تعبير قرآن: (تبرج) را فهميده بود، اعمال كند و از او بخواهد كه: كمى هم به حيثيت خانوادگى توجه كند و اين همه چشم هاى هرزه را به سوى خود نكشاند!.
درمحفلى مردى تحت تأثير غيرت مردانه اش به همسر نيم عريان خود، خيلى محتاطانه - يا مؤدّبانه - اعتراض كرده بود و او بلافاصله، خشم گرفته و شيشه روى ميز را برداشته و برسرش كوبيده بود!.
چنين وضعى نه براى پيوند خانوادگى مقتضى مى گذاشت و نه رفع مانع مى كرد و امروز، روزى است كه پيوندهاى خانوادگى از اين گونه آفات و بليات، مصونيت يافته است.
تحقق و تداوم پيوند خانوادگى نه تنها با اخلاق جنسى جامعه ارتباط مستقيم دارد، بلكه با اخلاق عمومى مردم نيز در ارتباط است.
خلاصه، آن قدرتى كه تضمين كننده استحكام خانواده و بيمه كننده آن از آفات و خطرات ومهالك است،اخلاق در همه ابعاد آن است.
تنها اخلاق جنسى نيست كه وسيله تحقق و تداوم خانواده است. اخلاق اقتصادى و اخلاق سياسى و اخلاق در معاشرت ها و برخوردها و داد وستدها و روابط اجتماعى و روابط گروهى و حزبى و بين المللى و همسايگى و فاميلى و انسانى و قومى و نژادى و دينى و كارگر و كارفرما همه و همه، در تحقق و حفظ و تداوم اين نهاد مقدس و حياتى مؤثر است.
آن هم نه اخلاق سودجويانه و نه اخلاق ماترياليستى و نه اخلاق مبتنى بر فردپرستى و نفع پرستى، بلكه اخلاق ناب الهى و اسلامى كه همانا اخلاق پيامبران و امامان است.
چه بسيار بوده اند كه بر سر يك اختلاف جزئىِ مالى، سياسى، گروهى و يا حزبى خون ها ريخته و خانواده هايى را بى سرپرست و زنانى را بيوه و كودكانى را يتيم كرده اند!.
آن افراد هرزه اى كه از راه چاقوكشى و راهزنى و محاربه و افساد و تقلب در مواد غذايى و قاچاق مواد مخدر و باده فروشى و رواج مشروبات و پخش سلاح هاى بى مجوز در دست افراد بى صلاحيت، نان مى خورند، به طور غير مستقيم، بزرگترين لطمه بر پيكر خانواده ها وارد مى كنند و عاملى مؤثر در شيوع بيمارى مهلك بيوگى در سطح جامعه ها هستند.
اينها همه فساد اخلاق است، دود فساد اخلاق، به چشم همه مى رود؛ البته بسيارى را نيز مى سوزاند و خاكستر مى كند!.
مردم، نيازمند بهداشت جسمى و بهداشت روحى و بهداشت محيط هستند. اولى مربوط به علم و دومى و سومى مربوط به اخلاق است؛ در اولى لازم است مردم (آنچه هست) بدانند و در دومى و سومى لازم است (آنچه بايد باشد) بدانند. وقتى فرمول هاى بهداشتى را بدانند، بى خود و بى جهت جسم خود را بيمار نمى كنند و هنگامى كه بايد و نبايدهاى اخلاقى را بدانند و به آنها التزام عملى پيدا كنند، روح خود را آلوده و محيط كوچك خانواده و محيط بزرگ اجتماع را به لجنزار متعفن، تبديل نمى سازند.
آن وقت است كه پيوند هاى خانوادگى، پيوندهاى مادام العمر است، آن هم نه عمرهاى ناتمام و غير طبيعى، بلكه عمرهاى دراز و طبيعى و پرخير و بركت!.
اين جاست كه انسان به (حق اليقين) پى مى برد كه بدون ايمان و بدون تربيت اخلاقى - آن هم اخلاق اسلامى - نمى توان اميدى به تحقق آرمان هاى مقدس خانوادگى داشت.
يكى از عوامل بسيار مؤثر در پاره كردن پيوند خانوادگى، جنگ است.
جنگ، ناشى از اختلافات فردى و قبيله اى و نژادى و طايفه اى و ملى و مكتبى است. در ميدان هاى جنگ، افرادى اسير، مجروح يا كشته مى شوند و خانواده ها بر اثر از دست دادن سرپرست ها يا عزيزان خود، افسرده و داغدار مى گردند.
جنگ حق و باطل و مظلوم و ظالم، سكه دورويى است كه يك روى آن، بسيار زشت و يك روى ديگر آن، بسيار زيباست!.
چنين جنگى، همچون آيينه، چهره هاى زشت را زشت و چهره هاى زيبا را زيبا نشان مى دهد!.
در اين آيينه، چهره آن كه از حق دفاع مى كند، زيبا و معصوم و ملكوتى و چهره آن كه به حق ديگرى تجاوز مى كند، زشت و منفور و شيطانى است!.
در يك روى اين سكه، رزمندگان مسلحى را مى نگريم كه جان بر كف، در راه احقاق حق و ابطال باطل مى رزمند و در روى ديگر، گرگ صفتان و ددمنشانى را مى بينيم كه در راه ابطال حق و حاكميّت باطل، خون هاى پاك را بر زمين مى ريزند و خود راهى (دار بوار و هلاك) مى شوند و حريف را راهى بهشت و مفتخر به افتخار شهادت مى سازند.
براى مدافعان حق، فرق نمى كند كه كشته شوند يا بكشند، زيرا به تعبير قرآن: در انتظار (احدى الحسنيين)(17) هستند و در هر دو صورت، سعادتمند و سرفرازند.
از آن جا كه: اصل در زندگى انسان ها، حق و عدالت است، اصالت با جنگ نيست، بلكه اصالت با صلح است. آتش افروزان جنگ، به راه طغيان و سركشى رفته و حق و عدالت را زيرپا گذاشته و مرزها را شكسته و به حدود و حقوق ديگران تجاوز كرده اند.
به همين جهت است كه: اهل حق، هيچ گاه خواهان جنگ نيستند؛ تنها درصورتى اقدام به جنگ مى كنند كه به حقوق آنها تجاوز شود و براى سركوب كردن ظالم و متجاوز، راهى به جز جنگ نباشد.
قرآن به پيامبر خدا دستور داد كه:.
وَإنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها؛(18).
اگر دشمنان آماده آشتى باشند، توهم براى آشتى آماده باش.
اگر در اين جهان، حرص و آز و طمع و جاه طلبى و توسعه طلبى و انحصار طلبى و ظلم و استضعاف نبود، جنگ نيز نبود!.
كه كس امان نيابد از بلاى او!.
اگر طغيان و تجاوز نباشد، اگر حقى پايمال نشود، اگر ظلم وزور گويى باشد، اگر قدرت هاى طغيانگر، سد راه گسترش حق و حقيقت نباشند، اهل حق، هرگز در انديشه جنگ نيستند. جنگ آنها به مفهوم (جهاد فى سبيل اللّه) است و جنبه دفاعى دارد، نه جنبه تهاجمى و زورگويى و حق كشى. به اين آيه قرآنى توجه كنيم:.
اُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأنَّهُمْ ظُلِمُوا؛(19).
به آنهايى كه گرفتارنبرد هستند، اجازه نبرد داده شده، زيرا مظلومند.
سپس در وصف آنها مى گويد:.
الَّذينَ أخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ...؛(20).
كسانى كه به ناحق، از خانه و كاشانه خود بيرون رانده شده اند.
به همين جهت است كه رهبران اسلام، حتى در آن لحظات حساسى كه دو لشگر در برابر هم صف آرايى كرده بودند، آغازگر جنگ نمى شدند تا شايد دشمن نگون بخت از كمترين فرصت استفاده كند و به حق باز گردد و خون ها ريخته نشود.
حضرت سيدالشهداء(ع) دركربلا مى فرمود:.
ما كُنْتُ لأبْدَأَهُمْ بِالقِتالِ؛.
نمى خواهم آغاز گر جنگ باشم.
و امروز، ملت ما سرفراز است كه در اين جنگ، مدافع است، نه مهاجم و آغازگر جنگ، دشمن زبون اوست نه او، و در آيينه جنگ، چهره اش زيبا و معصوم و ملكوتى است نه زشت و منفور و شيطانى.
در اين جا، همه حماسه است و ايثار، عشق به اسلام است و حق و معنويت، ياد خداست ومبارزه با نفس، دفاع است و شهادت!.
و در آن جا، همه ارعاب است و وحشت، شعار باطل است و ماديت، ياد عربيّت است و پرستش قوميت، تهاجم است و هلاكت و اسارت!.
به صف مقدم جبهه بروى يا گشت وگذارى در پشت جبهه كنى و با شهرى و روستايى و عشيره اى مسلمان و انقلابى به گفت وگو بنشينى، همه يك چيز مى جويند: در هم كوبيدن ظلم و به اهتزاز در آوردن پرچم حق، اگر چه به قيمت جان باشد!.
همان گونه كه استقامت و شجاعت و ايثارگرى رزمندگان مايه شگفتى خاص و عام شده، صبر جميل مردم پشت جبهه ها - به ويژه داغديدگان - براى همگان درس عبرتى شده است.
دختران قهرمانى كه شريك زندگى خود را رزمنده اى انتخاب مى كنند كه در جبهه هاى نبرد، هر دو دست يا هر دوپاى خود را داده است، حماسه قيام اين ملت را جاودانى مى كنند!.
اصولاً انقلاب ما - چه آن روزى كه در برابر رژيم ستمشاهى مبارزه مى كرد و چه امروز كه در برابر حملات خارجى و مشكلات داخلى مبارزه مى كند - همواره شاهد حماسه هاى افتخارآفرين و ايثار گرى ها و سرفرازى هايى بى نظير بوده و هست.
اگر رزمندگان، براى رفتن به جبهه ها مسابقه گذاشته اند، اگر آنها با عبور از مين، مرگ را مردانه استقبال مى كنند، اين هم فرزندان، پدران و مادران و همسران شهدا كه چون كوه صبور و مقاوم ايستاده اند.
راستى چه شعر زيبايى است انقلاب اسلامى! در اين شعر زيبا، همه چيز موزون است! در اين شعر موزون، قافيه اى نامتناسب و رديفى نامطلوب و مطلع و تخلصى نامرغوب و مصراع يا بيتى ناهماهنگ و حتى كلمه و حرفى ناسازگار، وجود ندارد!.
در رابطه با همين شعر موزون و در قالب همين آهنگ حماسى، با مساله اى يا مشكلى به نام (بيوگى) روبرو مى شويم كه اگر چه براى مردها عبور از آن آسان است، ولى حتماً براى زنان دشوار است!.
اين جا سخن از پيشگيرى بيوگى است نه درمان آن. هرگز نمى توانيم بگوييم: (جنگ نباشد) ممكن است روزى انسانها به مرحله اى از رشد اخلاقى و دينى برسند كه هيچ كس نيت تجاوز به حق ديگرى نداشته باشد و سد راه حق و حقيقت نشود و حاضر باشند اختلافات خود را به كمك قوانين عدل و داد حل كنند، ولى هنوز چنين مرحله اى تحقق نيافته و زورگويى و جاه طلبى و توسعه طلبى بر دنيا حاكم است و براى دفاع از حق و حقيقت، چاره اى جز جنگيدن و كشتن و كشته شدن نيست.
پس چگونه از جنگ پيشگيرى كنيم و چگونه با پيشگيرى از جنگ و خونريزى، جلو بيوگى ها و يتيمى هاى ناشى از كشته شدن شوهران و پدران را بگيريم!.
اين كه فكر كنيم در شرايط كنونى جهان طرحى بدهيم كه به هيچ وجه جنگى نباشد، اشتباه است. تا ظلم هست، تا استكبار هست، تا همت بلند انسانهاى آزاده هست، جنگ هم هست.
همان گونه كه گاهى با حوادث طبيعت روبه رو مى شويم و از راه زلزله و توفان و سيلاب و... شاهد ويرانى آباديها و از دست رفتن عزيزانى هستيم، بايد انتظار داشته باشيم كه متجاوزان و زورگويان و مستكبران، جنگهايى بر ما تحميل كنند و جامعه ما شاهد گسستن پيوندهاى خانوادگى، بيوه شدن زنان جوان، يتيمى كودكان خردسال و داغدارى پدران و مادران پير باشد؛ چنان كه در اين جنگ تحميلى شاهد آن هستيم.
مى توانيم طرحى بدهيم كه از تعداد و زمان جنگ ها كاسته شود و اگر جنگى پيش آيد، تلفات آن به حداقل برسد و كمتر گرفتار عواقب دردناك آن - كه يكى از آنهإ؛هه3! بيوگى است! - بشويم.
در بعضى از شرايط، بايد از جنگ گريزان بود؛ جنگ هايى كه براى اهل حق، خانمانسوز و براندازنده است، هرگز به مصلحت نيست.
در آغاز اسلام، اگر چه بعضى از مسلمانان اصرار بر جهاد داشتند و آرزو مى كردند كه دربرابر ستمگرى ها و اجحافات دشمنان، دست به سلاح برند و بكشند و كشته شوند، ولى به آنها گفته مى شد:.
كُفُّوا أيْدِيَكُمْ وأقيمُوا الصَّلوةَ وَءاتُوا الزَّكوةَ؛(21).
دست ها را از نبرد باز داريد و نماز به پاى داريد و زكات بدهيد.
علت اين دستور اين بود كه: مسلمين از لحاظ عده و تجهيزات، توان رزمى نداشتندو اگر دست به سلاح مى بردند، همگى كشته مى شدند.
فلسفه صلح امام حسن مجتبى(ع) با معاويه نيز همين است، اگر جنگ ادامه پيدا مى كرد، بيگانگان گستاخ مى شدند و ضربات مهلكى بر پيكر اسلام و مسلمين وارد مى كردند.
به علاوه، تا بشود با سرانگشت عقل و تدبير، مشكلات را حل كرد و حق را بر كرسى نشاند و باطل را ضعيف و محو كرد، جايز نيست اقدام به جنگ و خونريزى بشود.
فلسفه صلح حديبيه همين است، پيامبر خدا به همراه مسلمين مى خواست به مكه رود و مراسم حج به جاى آورد، مشركان مقاومت كردند و رهبر بزرگ اسلام، با انعقاد پيمان صلح، به مدينه مراجعت كرد و ورود به مكه را به سال بعد موكول نمود، در حالى كه بسيارى از مسلمانان - كه از انديشه بلند پيامبر آگاهى نداشتند - از اين صلح ناراضى بودند.
سرانجام قواى اسلام، با شكوه و عظمت خيره كننده اى وارد مكه شد و عاشقان كعبه، مراسم حج را نيز برگزار كردند.
براى حضرت امام حسين(ع) دو راه بيشتر نگذاشته بودند: يا كشته شدن يا تن به خوارى دادن! ولى او با فرياد: (هَيْهات منّا الذِّلَّةُ)(22) اولى را انتخاب كرد و اگر راه سومى داشت، با آن نيروى كم، تن به جنگ نمى داد.
اما آنچه از همه مهم تر است، آمادگى رزمى است. بايد قوى شد. بايد يك مملكت اسلامى، توان رزمى اش در حدى باشد كه دشمنان خيال حمله و تجاوز به آن را در سر نپرورانند. در روز جنگ بايد علاوه بر نيروهاى مسلح، همه مردم، جنگجو و رزمنده باشند و در روز صلح، همه بايد به فكر سازندگى و خودكفايى و رشد اقتصادى و سياسى و اخلاقى و اجتماعى باشند و در عين حال، هشيار و بيدار، مواظب نقشه هاى دشمنان باشند و از مسائل دفاعى، دقيقه اى غافل نمانند.
قرآن كريم مى فرمايد:.
وَأعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ؛(23).
هرچه مى توانيد نيرو فراهم كنيد.
منظور تقويت روح جنگ طلبى نيست. نيرومند بودن، عامل بسيار مؤثرى براى جلوگيرى از جنگ است.
امت اسلامى هرگز در صدد تجاوز و ظلم نيست، بلكه حافظ عدل و داد است. اگر قوى باشد، هرگز دشمنى به اوتجاوز نمى كند و گرفتار عواقب شوم جنگ نمى شود، ولى اگر ضعيف باشد، يا دشمن فكر كند كه ضعيف است، بر او يورش مى برد و مصايب بسيار تلخى براى او به بار مى آورد.
اين جاست كه مى بينيم اگر جامعه اسلامى، طبق دستور كتاب آسمانى، تا آن جا كه ممكن و لازم است قوى شود، دو فايده بزرگ نصيبش مى شود:.
1. دشمن به حدود و حقوق او تجاوز نمى كند و مورد حمله قرارش نمى دهد.
2. اگر مورد حمله قرار گيرد، با كمترين ضايعات و تلفات، حمله دشمن را دفع مى كند و چنان زهر چشمى از او مى گيرد كه خواب حمله را نبيند.
به علاوه، مى تواند در فتنه ها و درگيرى هايى كه براى مردم دنيا پيش مى آيد، با اتكاى به قدرت خويش، داور باشد و توسعه طلبان و متجاوزان را سر جاى خود بنشاند.
ملتى كه نيرومند باشد و از عقل و تدبير، به طور كافى استفاده كند، كمتر گرفتار ضايعات جنگ مى شود. همچنان كه ملتى كه قدرت ندارد نيز مى تواند با سرانگشت عقل و تدبير، بر اكثر مشكلات خود فايق آيد.
ملتى كه نيرومند نيست، يا نيرومند بى سياست و تدبير است، بايد ضايعات بسيارى متحمل شود.
اگر آلمان هيتلرى را درنظر بگيريم يا فرانسه ناپلئون را، متوجه مى شويم كه هر دو كشور قدرتمند، به خاطر جاه طلبى و نداشتن سياست و تدبير صحيح، گرفتار ضايعات و تلفات فراوانى شدند و كشورهاى ديگر را هم گرفتار كردند.
آلمان هيتلرى آن قدرگرفتار ضايعات جنگ شد كه مى گويند: در آن كشور، كمبود مرد و تورم زن، چشمگير و محسوس بود!.
اكنون شوروى، قدرتمندى است كه خود را درگير جنگ با مردم مجاهد افغانستان كرده است و هم تلفات مى دهد و هم به ملتى مظلوم صدمه مى زند.
آمريكاى قدرتمند نيز مدتها درگير جنگ با مردم مظلوم ويتنام بود و در آن جنگ متحمل ضايعات فراوان شد و ضايعات فراوان وارد كرد.
صدام هم مغرور قدرت بود و خود را گرفتار جنگ با ايران كرد و به دو ملت مسلمان و برادر، ضايعات بسيارى وارد نمود.
اگر اسلحه به دست نااهل هاى بى عقل و سياست بيفتد، چنين عواقب وخيم و دردناكى غيرقابل پيشگيرى است؛ چنان كه ضعيف هاى بى سياست و تدبير نيز بايد متحمل عواقب وخيم و دردناكى بشوند.
پس چه بهتر كه پيروان اسلام، صاحب قدرت باشند و اين قدرت را با سياست صحيح و خداپسندانه به كارگيرند، تا خسارات و ضايعات و تلفات به حداقل ممكن برسد! و اگر نتوانند كسب قدرت كنند، حداقل بايد از يك سياست بسيار عاقلانه و مدبرانه برخوردار باشند.
از قدرتمندى اهل حق نبايد هراسان و بيمناك بود، از قدرت اهل باطل بايد بيمناك بود.
شاعر عرب مى گويد:.
كسى كه از خدا مى ترسد، هرگز از او بيم و هراسى نيست.
اگر اهل باطل زورمند باشند، مغرور مى شوند و از قدرت خود سوء استفاده مى كنند و خانواده ها از شر آنها مصونيت ندارند و همواره سايه شوم آنها بر سر خانواده هاست و زنان جوان را گرفتار بيوگى و كودكان را گرفتار يتيمى مى كنند!.
ولى اگر اهل حق، زورمند باشند، از قدرت خود سوء استفاده نمى كنند، بلكه پاسدار امنيت اجتماعات و استوارى خانواده ها خواهند بود.
اصولاً اگر حاكميت جهان به دست اهل حق باشد و اينها قدرت و سياست را قبضه كنند، نه تنها جنگ هاى خانمان برانداز را به حداقل ممكن مى رسانند و بيوگى ها ويتيمى هاى ناشى از جنگ را تا سر حد امكان كاهش مى دهند، بلكه اسباب رشد اخلاقى و معنوى خانواده ها را هم فراهم مى كنند و شغل مناسب و بهداشت و فرهنگ سازنده و دانش و تربيت و آبادى و عمران را براى همگان فراهم مى سازند و درنتيجه، طلاق و مرگ وميرهاى زود رس كاهش پيدا مى كند و پيوندهاى خانوادگى، مادام العمر استوار مى ماند، بلكه حتى ضايعات ناشى از حوادث طبيعى و تصادفات و تصادمات نيز كاهش مى يابد. چه دليلى دارد كه نشود براى سيل وزلزله و طوفان و بيمارى هاى اپيدميك، از پيش چاره جويى كرد! اگر جاده ها وسيع و مجهز و اتوبان ها و خيابان ها فراوان و وسايل نقليه مجهز و سالم باشند، چه دليلى دارد كه خانواده هايى به خاطر تصادفات، گرفتار از هم پاشيدگى و مرگ هاى زودرس و حساب نشده بشوند!.
راستى كه اهل حق، اگر (وارث زمين) شوند، دنياى ما بهشت خواهد شد!.
اگر اهل حق، وارث زمين باشند، نظام تعليم و تربيت را به گونه اى طراحى مى كنند كه همه افراد از ابتدا براى تحمل مسؤوليت هاى خانوادگى و اجتماعى آماده باشند و بتوانند در خانواده همسرى خوب و پدر يا مادرى شايسته و در اجتماع، عضوى مفيد و خدمتگزار و صالح باشند.بعضى گمان مى كنند كه: تعليم و تربيت، فقط بايد دختران را براى مادرى و شوهردارى و پسران را براى پذيرش حرفه ها و مشاغل اجتماعى آماده سازد و اگر چنين كند، رسالتش را ايفا كرده است.
در حالى كه چنين نيست. يك تعليم و تربيت ايدهآل، هم بايد دختران را براى مادرى و شوهردارى و پذيرش مسؤوليت هاى اجتماعى آماده كند و هم پسران را براى پدرى و همسردارى و پذيرش مسؤوليت هاى اجتماعى آماده گرداند.
اگر اهل حق، وارث زمين باشند، ارتش آنها به تعبير پيامبرْ (خيل اللّه) و به تعبير على(ع) (جنداللّه)(24) است و سلاح را براى آدمكشى و قدرت نمايى نمى خواهند، بلكه براى پاسدارى حق و عدل و داد، مى خواهند.
اگر اهل حق، وارث زمين باشند، بيشتر در انديشه آباد كردن زمين و فراهم كردن اسباب رفاه مردمند و كمتر در انديشه گرفتن خراج و دوشيدن مردم. همان گونه كه على(ع) در آن فرمان تاريخى خود به مالك اشتر دستور داد.
اگر اهل حق وارث زمين باشند، همواره آماده اند كه ناله مظلومى بشنوند و او را از شر ظلم ظالم نجات دهند و آسايش و راحت خود را فداى آسايش و راحت او كنند. همان گونه كه على(ع) در ظهر گرم تابستان به واسطه شكايت زنى جوان، از دست شوهر زورگو و بدخلقش، از خانه خود در كوفه بيرون آمد و با مختصرى تنبيه و تذكر، او را به راه آورد.
آنها به فكر رشد اخلاقى و فكرى و اقتصادى و سياسى و اجتماعى مردم هستند و در اين راه، همواره تلاش مى كنند و معنويت و ماديت مردم را اصلاح مى نمايند و نيروى عقل معاش و معاد مردم را افزايش مى دهند و روابط خود را با دنياى خارج، براساس احترام متقابل به حقوق يكديگر استوار مى سازند و بهداشت مردم را مورد توجه اكيد قرار مى دهند و نيروى دفاعى خود را به منظور حفظ استقلال بالا مى برند و از آن، با سياستى صحيح و خدا پسندانه، بهره مى گيرند.
در چنين شرايطى است كه روابط خانوادگى تحكيم مى يابد و طلاق و جدايى هاى ناشى از مرگ و مير زودرس و حوادث طبيعى و غيرطبيعى و اسارت ها و جنگ ها به حداقل مى رسد و از اين رهگذر، جامعه، در راه پيشگيرى بيوگى، توفيق كامل پيدا مى كند و هرگز با آمار وحشتناكى از بيوگان، مواجه نمى شود و به همين جهت است كه كار درمان بيوگى هم برايش بسيار آسان مى شود، زيرا چاره انديشى براى عده اى محدود، كار دشوارى نيست.
در بحث هاى گذشته ديديم كه آيين مقدس اسلام براى تداوم پيوند خانوادگى و جلوگيرى از بالا رفتن آمار بيوگى، پيش بينى هاى لازمى كرده و رهنمودهاى لازم را ارائه داده است.
رهنمودهايى كه قرآن در مورد نشوز و شقاق داده و دستوراتى كه در مورد قنوت و حفظ و انفاق و حسن معاشرت صادر كرده، همه و همه، از همان مقوله است.
اما براى علاج بيوگى نيز چاره انديشى كرده است. اگر راه طلاق و ظهار و ايلاء را به روى مرد باز گذاشته، راه رجوع و صلح و آشتى را هم باز گذاشته است تا شايد زنى كه چند گامى در وادى تنهايى و بيوگى پيش رفته است به كانون اوليه زندگى خود باز گردد و رشته گسسته اى دوباره گره بخورد.
اندرزهايى كه اسلام به زوجين و بستگان آنها مى دهد، به منظور مبارزه با بيوگى، از نظر پيشگيرى و درمان است.
اگر شوهردارى زنان را جهاد آنها تلقى كرده، به خاطر نفرتى است كه از بيوگى وتجرد و بى سرپرستى كودكان دارد.
جامعه ايدآل اسلامى جامعه جذب است نه دفع، جامعه افزايش پيوندهاى مستحكم خانوادگى است، نه جامعه افزايش پيوندهاى سست و تار عنكبوتى!.
اگر كمى درباره بيوگان موجود در جامعه خودمان بينديشيم، مى بينيم همه آنها يك دست نيستند: بعضى از آنها به خاطر اخلاق بد خود يا همسرشان، بيوه شده اند و بعضى از آنها به خاطر بيمارى و مرگ هاى زودرس شوهر و اعتياد به مواد مخدر و مشروبات، گرفتار بيوگى گرديده اند، بعضى نيز به خاطر اشتباهى كه در انتخاب همسر مرتكب شده اند، سروكارشان به بيوگى كشيده است. عده اى هم قربانى تنوع طلبى و آزمندى شوهران خود شده اند. بعضى هم شوهران خود را درتصادفات و اختلافات و به خاطر مشاغل پستى همچون قاچاق از دست داده اند. دسته اى هم به خاطر هوس هاى شيطانى و زودگذر خودشان، قربانى شده اند. عده اى هم به اين خاطر بيوه گرديده اند كه شوهرانشان به فكر ظلم و تجاوز يا حامى يك نظام تجاوزگر بوده اند.
يك نوع بيوگى ديگر هم هست كه با همه انواعى كه در بالا ذكر شد، تفاوت دارد: زنان بيوه اى هستند كه همسران خود را در راه دفاع از استقلال و مكتب و مقدساتى از اين قبيل، از دست داده اند.
اين بيوگى، با بيوگى هاى ديگر بسى فاصله دارد. بيوگى هاى ديگر معلول ناسازگارى ها و اشتباهات و توقعات بى جا و وظيفه ناشناسى ها و تصادفات و امراض و روحيه تجاوز طلبى و قانون شكنى و مرزشكنى است و خلاصه، زنانى كه از اين راه ها بيوه شده اند، بيوه هدف نيستند. ولى بيوگانى كه همسران خود را در راه خدا و مكتب و عزت و شرف و استقلال و دفاع از مظلوم و مبارزه با ظالم از دست داده اند، بيوگان هدف، يا هدفداران بيوه اند و مقامى بس شامخ و والا دارند.
اين بيوگان هدف، بيوگى را يك قداست و شرافت مى شمارند و همسرى شهيد را براى خود يك افتخار مى دانند و به همين دليل، شايد مى خواهند تا پايان عمر، بيوه بمانند و از اين اريكه قداست فرونيايند!.
من هم چنين روحيه اى را مى ستايم، بيوه هاى شهدا، در ميان امت مسلمان، همچون بيوگان پيامبر - كه قرآن، آنها را (مادر مؤمنان)(25) ناميد - مورد احترامند، همچون بيوه سيدالشهداء، (رباب) اند، كه وقتى بعد از واقعه كربلا به مدينه رسيد، به حجره خود نرفت، زيرا نمى توانست گهواره على اصغر و جاى حسين را خالى بنگرد! قطعاً اين بيوه بزرگوار، نمى توانست بعد از همسرى چون حسين كه سرور همه شهداى عالم است، براى خود همسرى ديگر برگزيند!.
اگر همسر شهيدى بر بيوگى خود افتخار مى كند و علاقه دارد كه براى فرزندان خود، هم پدر باشد و هم مادر، در خور تمجيد و تحسين است و چنين افتخار و گذشت و ايثارى حق او و لباسى چنين زيبا شايسته اوست.
اما نكته اين جاست كه: ازدواج مجدد، از مقام و منزلت بيوگان شهدا، چيزى نمى كاهد، راست است كه براى اين بيوگان، شكستن پيوند عاطفى با همسران شهيدشان، كارى بس دشوار است، ليكن ازدواج مجدد، به هيچ وجه به معناى فراموش كردن شهيد و شكستن پيوندهاى عاطفى و روحى نيست، زيرا:.
وَمَنْ يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَاُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّينَ وَالصِّدِّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحِينَ وَحَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً؛(26).
آنان كه خدا و رسول را اطاعت كنند، با پيامبران و صديقان و شهدا و صالحانند كه خداوند به آنها نعمت بخشيده و رفيقان خوبى هستند.
آنان كه در خط اطاعت از خدا و رسولند، رفيق و همراه بندگان والامقامى كه به نعمت خدا متنعمند، مى باشند و معلوم نيست كه ترك ازدواج مقام آنها را از اين مرتبه، بالاتر ببرد، يا انجام ازدواج، مقام آنها را از اين مرتبه، تنزل دهد. بلكه، انجام ازدواج، به عنوان يك سنت اسلامى و پاسخگويى به يك نياز جسمى و روحى، در بالا بردن مقام و مرتبه انسان نقشى دارد و چگونه، بنده مطيع خدا و رسول، از آن سرباز مى زند!.
آنچه براى جامعه ما ضرورت دارد، اين است كه: بايد مؤسسات خيريه و اشخاص خير، نگذارند زنان بيوه و يتيمان آنها از لحاظ عاطفى و اقتصادى دچار كمبود باشند. شوهر كردن يك زن بيوه، نبايد به خاطر مسائل اقتصادى و عاطفى و اين قبيل امور باشد. خوشبختانه، بنياد شهيد، در حال حاضر، در مورد بازماندگان شهدا خدمات ارزنده اى انجام مى دهد و چه خوب است كه در مورد خانواده هاى بى سرپرست ديگر نيز اقدامات لازم صورت گيرد، تا آنها نيز از لحاظ اقتصادى و عاطفى دچار خلأ نباشند.
اصولاً رهبران اسلام، همواره به عنوان پدر يتيمان و پناهگاه بيوه زنان شناخته مى شدند و حتى مى بينيم زمانى كه پيامبر خدا در حال احتضار بود، دختر گرامى اش فاطمه بر بالينش نشسته و گريه كنان، اين شعر را زمزمه مى كرد:.
او فرياد رس يتيمان و پناهگاه بيوه زنان است.(27).
چنين اخلاقى در جامعه، شخصيت بيوگان و يتيمان آنها را بالا مى برد و بنابراين، از يك سو خود آنها به خاطر كمبود مالى و عاطفى، به هر تقاضايى پاسخ مثبت نمى دهند و با استقلال و آزادگى و اعتماد به موقعيت غير متزلزل اجتماعى تصميم گيرى مى كنند و از سوى ديگر، هر ديو صفتى در صدد استفاده از فرصت و موقعيت، براى رسيدن به اغراض پست خود، به سراغ آنها نمى رود.
بسيار فرق است ميان انسانى كه به اضطرار، تصميم مى گيرد و انسانى كه با اطمينان و اختيار، تصميم مى گيرد. نبايد شرايط اجتماعى براى خانواده هاى بى سرپرست و بيوه زنان، آن چنان باشد كه به خاطر تزلزل و اضطرار و اضطراب، ناچار بشوند هر دعوتى را اجابت كنند و گرفتار پريشانى و افسردگى بيشتر شوند!.
همان گونه كه دختران جوان، رزمندگان جانباز را به همسرى خود مى گيرند، بايد جوانانى هم باشند كه ازدواج با بيوگان - مخصوصاً بيوگان شهدا - را براى خود فخر و مباهات بشمارند.
رهبر بزرگ اسلام، از اين جهت هم الگوى بسيار شايسته و به تعبير قرآن (اسوه)(28) است. او در سن 25 سالگى با خديجه چهل ساله كه زنى بيوه بود ازدواج كرد. هنگامى كه پيامبر خدا به پيامبرى مبعوث شد، خديجه نخستين كسى بود كه دعوت توحيدى او را اجابت كرد. خديجه نه تنها اولين بانوى مسلمان، بلكه اولين فرد مسلمان است!.
ثمره اين ازدواج با ميمنت، چهار دختر پاك بود كه كوچكترين آنها فاطمه بزرگِ زنان عالم شد.
محمد بن ابى بكر، يكى از رجال نامى اسلام و از شيعيان خالص و مخلص اميرمؤمنان(ع) و همچون فرزندى صالح، مورد علاقه و محبت آن حضرت بود. وقتى ابوبكر از دنيا مى رود، على(ع) با مادر بيوه او ازدواج مى كند و او را از لحاظ تربيتى زير نظر مى گيرد، تا به چنان مقام شامخى مى رسد كه پس از شهادتش به دست عمال كفر پيشه معاويه، در نامه اى به عبدالله بن عباس درباره اين جوان كفر ستيز مى نويسد:.
إنَّ مِصْرَ قَدِافتُتِحَتْ وَمُحَمَّدُبْنُ أبى بَكرٍ - رَحِمَهُ اللّهُ - قَدِ اسْتُشْهِدَ، فَعِنْدَ اللّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلداً ناصِحاً، وَعامِلاً كادِحاً، وَسَيْفاً قِاطِعاً، وَرُكناً دافِعاً؛(29).
مصر به دست دشمنان فتح شد و محمد بن ابى بكر - كه خدايش رحمت كند - به فيض شهادت رسيد. درمصيبت چنين فرزندى ناصح و كوشنده اى پويا و شمشيرى بران و ستونى دفع كننده، در پيشگاه خداوند، اميد پاداش داريم.
در يك جامعه ايدآل، بهترين راه براى حل مشكل بيوگى اين است كه: اولاً: مؤسسات خيريه كمبودهاى اقتصادى و عاطفى خانواده هاى بى سرپرست را پركنند و ثانياً: مؤسسات ارشادى و اجتماعى آن دسته اززنان بيوه اى كه هنوز جوانند و نياز به همسر دارند، زير پوشش خود قرار دهند و جوانان مؤمن و متعهد را به ازدواج با آنها تشويق و حمايت كنند و با برنامه ريزى صحيح و خداپسندانه، شرايطى فراهم سازند كه ازدواج مجدد بيوگان، براى فرزندان يتيم يا بى سرپرست آنها خلأى به وجود نياورد و وجود (ناپدرى!) در كنار مادر، براى آنها مصيبت را دوچندان - و بلكه صد چندان! - نكند.
آنان كه از اين گونه ازدواج ها استقبال مى كنند، بايد چنان محيطى از انس و صفا و جذب و انجذاب فراهم سازند كه هم زنى در نيمه راه زندگى، بار ديگر پژمرده دل و افسرده روح و سرخورده نشود و هم كودكانش - اگر داراى كودك باشد - محروم از عواطف و پريشان حال و رنجور بار نيايند.
آنها بايد چنان باشند كه از نظر عاطفى - وحتى از جنبه هاى ديگر - ميان فرزندان خود و فرزندان شوهر سابق همسر خود فرق نگذارند و حقيقتاً براى آنها نيز پدر باشند.
در حال حاضر، چاره اى جز اين نيست كه ازدواج با بيوه هاى جوان - مخصوصاً بيوه هاى شهدا - براى جوانان مجرد، به عنوان يك حركت انقلابى و به منظور پركردن خلأهاى روحى و عاطفى و پذيرش مسؤوليت پدرى براى اطفال يتيم و بى سرپرست و همسرى براى بيوگان، مطرح شود.
ارزش اين كار هنگامى بالا مى رود كه چنين اقدامى براى تحصيل رضاى خدا، انجام گيرد.
چنين كارى، بار انقلاب را سبك مى كند و وجدان جامعه انقلابى - كه قطعاً از وجود چنين مسائلى در رنج و عذاب است ! - آسوده مى شود و روح اخلاص و خداجويى و خدمت به خلق، در جامعه ما هر چه بيشتر تقويت مى شود و همان گونه كه تاريخ پرشكوه صدر اسلام، نشانگر اين گونه حركت هاى خدا پسندانه است، تاريخ ما نيز در امتداد همان تاريخ، درسى خواهد بود براى همه انسان هاى آينده و آنها كه تشنه عملند نه حرف.
بگذاريد همان گونه كه جامعه ما با گرايش به اسلام ناب محمدىْ بر بسيارى از مشكلات اقتصادى و نظامى و جنگى فايق آمده و دنيا را غرق در شگفتى و حيرت كرده و قدرتى عظيم و متكى به خدا به وجود آورده و اينك توانسته است از همين رهگذر بر بسيارى از مشكلات اعتياد و فساد اخلاق و معاشرت هاى نامشروع زن و مرد و مواد مخدر، غالب آيد، بر اين مشكل اجتماعى (بيوگى) نيز غلبه كند و حركتى الهى در بين ملت هاى دنيا آغاز نمايد.
طبيعت انقلاب اسلامى، اقتضاى جذب چيزهاى مثبت و دفع چيزهاى منفى دارد و در اين جهت، سازندگى، حماسه آفرينى، خداجويى، ازدواج براساس معيارهاى اسلامى، توجه به كودكان يتيم و بيوگان و ارشاد آنها درجهت بهتر زيستن و برآوردن مشروع نيازها از امور مثبت است. فساد اخلاق، روابط نامشروع جنسى، اعتياد و متزلزل بودن وضع مالى و خانوادگى، از امور منفى است. اولى بايد جذب و دومى بايد دفع شود.
هشدار مى دهيم كه وجود بيوگى درجامعه ما - به هر علت و سبب كه باشد - از امور منفى است و اينك وقت آن رسيده كه اين امر منفى با قدرت هر چه بيشتر دفع شود.
فراهم كردن اسباب ازدواج بيوگان، آن هم به گونه اى كه همسر جديد، خود را وقف سعادت خانواده خود كند و براى كودكان بى سرپرست، پدرى مهربان و براى همسر خود، شوهرى وفادار و مهربان باشد، از امور مثبتى است كه فوق هر عبادتى وسيله تقرب به خداست.
كدام موقعيت، براى جذب اين امر مثبت، از حالا بهتر و كدام شرايط، از شرايط كنونى مناسب تر است.
در روايت آمده است:.
خَيرُ بُيُوتِكُم بَيْت فيهِ يَتيم يُحسَنُ إليهِ وَشَرُّ بُيُوتِكُم بَيْت فيهِ يَتيم يُساءُ إليهِ؛(30).
بهترين خانه هاى شما خانه اى است كه در آن يتيمى مورد احسان قرار گيرد و بدترين خانه هاى شما خانه اى است كه در آن، يتيمى مورد بى مهرى و بدخلقى واقع شود.
در آن جا - چنان كه بايد و شايد - پرده از چهره زيباى اين حديث بر نگرفتيم و بيشتر، روى اين مطلب تكيه كرديم كه شخصى يتيمى را به خانه برد و مورد نوازش قرار دهد كه البته اين كار، به خودى خود، مطلوب و محبوب است.
اما سؤال اين است كه: چگونه مى شود كودكى را به خانه برد و مورد احسان يا بى مهرى قرار داد! آيا غير از اين است كه راه عملى آن، ازدواج با بيوگان و مادران يتيم دار است!.
از اين راه مى شود بهترين خانه و خانواده را به وجود آورد و مى شود بدترين آن را درست كرد.
بهتر اين است كه انسان، بهترينش را بر سرپاى آورد، آرى، خانه اى كه مأمن يتيم و مأوا و پناهگاه بيوه زن و نقطه اميد انسان هاى دل مرده و دل افسرده باشد و آنان را از يأس به اميد و از افسردگى به نشاط و از ركود و خمود، به تحرك برساند، بهترين خانه است.
اين جاست كه پايه هاى اخلاقى جامعه تحكيم مى يابد و رابطه بندگان با خدا استوار مى شود؛ زيرا اخلاق پسنديده، انسان را به خدا نزديك مى سازد و چه اخلاقى از اين پسنديده تر!.
على(ع) به فرزند بزرگوارش فرمود:.
إنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ مَحاسِنَ الأخْلاقِ وُصْلَةً بَيْنَهُ وَبَيْنَ عِبادِهِ؛(31).
خداوند، اخلاق پسنديده را وسيله پيوند و اتصال خود و بندگانش قرار داده است.
با توجه به نكته لطيف و ظريفى كه در اين گفتار حكيمانه نهفته است، انسان مى تواند از راه توجه و خدمت به بيوگان و يتيمان، بهترين وسيله قرب به خدا را به دست آورد و انسانى والا و سعادتمند در دنيا و آخرت شود.
با اين حال، انسان بايد متوجه وساوس نفسانى خود باشد و چنين كارى را به گونه اى انجام ندهد كه براى يتيمان و بيوه زنان، احساس يا عقده حقارت پيدا شود و خود گرفتار غرور و خودپسندى گردد، كه بى شك، آثار معنوى عملش را از دست مى دهد و اثر اجتماعى خدمتش نيز خنثى مى شود، زيرا مردم مسلمان، به اخلاص شخص مى نگرند نه به ظاهر اعمال او.
توجه مى دهيم كه اگر انسان، در راه خدمت به انسان هاى محروم هيچ كارى نتواند بكند، بلكه سخنى نيكو و خداپسندانه بگويد، بزرگ ترين اثر را در زندگى او دارد.
امام سجاد(ع) فرمود:.
القَوْلُ الحَسَنُ يُثْرِى المالَ، وَيُنْمى الرِزْقَ، وَيُنْسِئُ فِى الأجَلِ، وَيُحَبِّبُ إلَى الأهلِ، وَيُدْخِلُ الجَنَّةَ؛(32).
سخن نيكو، مال را افزايش مى دهد و روزى را رشد مى دهد و اجل را به تأخير مى اندازد و آدمى را نزد خانواده اش محبوب مى سازد و او را به بهشت مى برد.
اگر اثر سخن نيكو و خداپسندانه، اين است، اثر عمل نيكو چيست! تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
والحمد للّه أوّلاً وآخراً وصلّى اللّه على محمّد وآله الطاهرين.
2.أن اللّهَ يُحِبُّ البَيتَ الذى فيهِ العرسُ، ويبغضُ البيتَ الذى فيه الطلاقُ، وما من شيءٍ أبغضُ إلى اللّهِ من الطلاقِ. (همان جا.).
3.ما مِنْ شيءٍ ممّا أحلّهُ اللّهُ أبغضُ إليهِ منَ الطلاقِ، وإنّ اللّهَ يبغضُ المطلاقَ الذوّاقَ.( همان جا).
4.تزوّجُوا ولا تطلِّقُوا فإنّ الطلاقَ يهتزُّ منهُ العرشُ.(همان، ص268.).
5.إنّ طلاق اُمِّ أيوبَ لحوب .(همان، ص267.).
17.قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إلاّ إحْدى الحُسْنَيَيْنِ؛.
بگو: آيا به جز يكى از دو امر نيكو (پيروزى يا شهادت) براى ما انتظار داريد(توبه (9) آيه 52.).
24.ر.ك: نهج البلاغه، فرمان مالك اشتر.
25.وَاَزْواجُهُ اُمَّهاتُهُمْ. (احزاب (33) آيه 6.).
27.بنا به نقل ارشاد شيخ مفيد ،ج1، ص186 و 187 و نيز ج11 از مصنفات الشيخ المفيد، نشر كنگره مفيد. اين شعر را ابوطالب در مدح پيامبرْ سروده بود. وقتى پيامبر متوجه ناراحتى دختر خود شد به او فرمود: بالين سر من شعرمخوان. اين آيه قرآن را بخوان: (وَما مُحَمَّد إلاّ رَسُول قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُسُُلَ أفَإنْ ماتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أعْقابِكُمْ... (آل عمران (3) آيه 144.).
28.لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَة حَسَنَة.(احزاب (33) آيه 21.).
31.مستدرك الوسائل، ج2، ص283.