همان طورى كه در اين نوشته ها گفته ايم، تنها عاملى كه موجب تشكيل خانواده و بقا و تداوم زندگى خانوادگى است، محبت و در شكل رقيق تر و لطيف تر و والاتر، عشق است.
محبت و عشق خانوادگى، بخشى از عواطف قلبى ارزنده و مطلوب انسان هاست كه بايد درجاى خود به كار بيفتد.
همين نيروى عظيم و سرشار است كه وسيله جذب و انجذاب اعضاى خانواده و فاميل و دوستان به يكديگر مى شود و به حق، براى زندگى خانوادگى و اجتماعى، ضرورى و لازم است و اگر از محيط زندگى رخت بربندد، زندگى هيچ و پوچ و عبث خواهد بود.
زندگى عارى از عشق و محبت، بى روح و خشك و نفرت آور و تلخ است، آنها كه زندگى را از راه سيطره ماشينيسم از عاطفه و محبت تهى مى سازند، بزرگ ترين لطمه را برپيكر انسانيت زده اند و خود نمى دانند!.
عشق و محبت، به انسان ها جهت مى دهد و نيروهاى عظيم و خفته آنها را بيدار ساخته و به كار مى اندازد.
عشق و محبت، سختى هاى حركت و تكاپو را بر انسان آسان و ناهموارى ها را هموار و تلخى ها را شيرين مى سازد.
به نيروى عشق و محبت است كه يك دختر تازه سال و جوان به مدت نه ماه سختى هاى دوران باردارى را تحمل مى كند و پس از فراغت، همه رنج هاى تربيت و حضانت طفل را بر عهده مى گيرد و دشوارى و تلخى بى خوابى ها و شب زنده دارى ها را به خاطر كودك محبوبش همچون شهد خوشگوار نوش جان مى كند و صميمانه حاضر است همه هستى خود را در راه هستى و سعادت جگرگوشه خويش قربانى نمايد.
به نيروى عشق و محبت است كه پسر جوانى تمام هم و غم و انديشه و نيرويش متوجه تأمين زندگى و سعادت همسر و فرزند مى شود و دلخوش است كه اگر از كار و فعاليت روزانه خسته مى شود، اعضاى خانواده اش در آسايش و آرامش به سر مى برند و به داشتن سرپرست و تكيه گاه و نان آور ومربى دلسوزى به نام پدر و همسر، سرفراز و دلگرمند.
چنين عواطفى، پايه و مايه عواطف اجتماعى هم هست. احساس مسؤوليت را نه تنها در مورد اعضاى خانواده، بلكه در كل اجتماع، تقويت و اسباب امنيت و آسايش عمومى را نيز فراهم مى سازد.
كسى كه اين همه در قبال همسر و فرزند احساس دلبستگى مى كند و خود را در قبال سعادت آنها مسؤول مى شناسد، براى همسر و فرزند ديگران نيز ارزش قايل است و قطعاً خود را مسؤول سعادت آنها هم مى داند.
انسانى كه وجودش سرشار از عشق و محبت خانوادگى است، انسانى پويا و فعال و پرنشاط است. چنين انسانى وجودش در جامعه، مفيد و سودمند است و مى تواند جامعه خود را به سوى خود كفايى و استقلال سوق دهد.
چگونه ممكن است كسى كه به حريم عشق و محبت خانوادگى پايبند است، به حريم خانوادگى ديگران تجاوز كند! قابل قبول نيست كه چنين انسانى، حريم خانوادگى ديگران را بشكند و مرتكب خيانت مالى و ناموسى بشود و جان و مال و ناموس ديگران را درمعرض تعدى و تجاوز قرار دهد!هرگز چنين انسان معتدل و والا مقامى، مرتكب حركتى كه پيوندى مقدس در محدوده يك واحد خانوادگى ديگر را سست يا گسسته سازد، نمى شود.
مگر نه زن يا مردى را از محدوده جذب و انجذاب خانوادگى خودشان خارج كردن و آنها را به خيانت واداشتن، عاملى براى سست شدن يا گسستن پيوند خانوادگى آنهاست!.
طفلى را از وجود پدر و مادر محروم كردن يا پدر و مادرى را از فرزند دلبندشان بريدن، كار يك انسان سالم و معتدل نيست.
كسانى كه مرتكب چنين اعمالى مى شوند، خود از نظر عواطف خانوادگى نارسايى دارند و اگر هم عاطفه اى دارند، عاطفه اى جهت دار و هدف دار و هدايت شده و ساخته شده نيست و اى بسا مرتكب اعمالى مى شوند كه به خيال خام خودشان، كارى درست انجام داده اند و حال آن كه در محك عقل و مسلمانى و از لحاظ عواطف هدايت شده خانوادگى، كارى غلط و زشت و ناپسنديده مرتكب شده اند.
عشق و محبت، راه گشا و كارگشا و آسان كننده دشوارى هاست و نيروها را به كار مى اندازد و زشتى ها را زيبا و تلخى ها را شيرين مى سازد.
عشق و محبت، به انسان جهت و هدف و مسؤوليت مى دهد و به همه ارزش ها و نهادهايى كه در جهت و هدف خود مى نگرد، احترام و قداست مى بخشد و حتى تحمل مرگ را نيز آسان و بلكه شيرين و لذت بخش مى سازد.
عشق و محبت، فاصله ها را كم وكشش ها را تقويت و بيگانگان را يگانه مى كند و به انسان ها صميميت و يكرنگى و يكدلى و همدردى و همفكرى مى بخشد.
مولوى مى گويد:.
آنها كه از اين جام، نشأه و سرمستند، خود مى دانند كه چه زيبا و پرمعناست! و آنها كه از بد روزگار وحيله گرى ها و شيطنت هاى استضعاف گرانه استكبار و كج روى هاى جاهلانه و نابخردانه، از آن محرومند، نمى دانند كه در اين بهشت شكوهمند دنيايى چه زيبايى ها و صفاها و نوازش ها وجود دارد! براى آنها از اين مقوله سخن گفتن، همچون وصف زيبايى گل براى كوران و وصف دلربايى آهنگ بلبل، براى كران است!.
و من اينك كه مى بينم درختان، سر از خواب زمستانى برداشته و شكوفه ها و گل ها به طبيعت نشاط و خرمى مى بخشند، در اين انديشه ام كه چگونه به دست عمال استكبار جهانى، گل هاى نو شكفته خانواده هاى مسلمان ايرانى، در جبهه هاى جنگ تحميلى در حال پرپر شدن هستند و تند باد ظلم و ستم، نو نهالان مملكت را بر زمين مى افكند و سرپرست هاى خانواده ها به قعر خاك مى افتند و خانواده هاى بسيارى، قربانى موشك ها و توپ هاى دور زن و خمپاره ها و بمب هاى ناپالم مى شوند!.
و توخواننده پر مهر وعاطفه، خيلى بهتر از نگارنده اين سطور، در جريان اين مصايب بزرگ انسانى و اسلامى هستى و مى دانى كه بر عواطف پاك خانوادگى چه ها رفته است! چه كودكانى كه در آرزوى بازگشت پدر و چه مادرانى كه در آرزوى ديدار فرزند و چه همسرانى كه در آرزوى مراجعت شوهر و شريك زندگى و غم و شادى، شب ها را بيدار مانده و روزها چشم بر در و گوش به اخبار رسانه هاى گروهى، دقيقه شمارى كرده و مى كنند!.
تو خوب مى دانى كه بهار سال 61 براى هزاران خانواده خوزستانى كه مسكن و سرمايه و عزيزان خود را از دست داده اند و براى خانواده هايى كه عزيزانشان به افتخار شهادت، نايل شده اند، بهار نيست.
بهار آنها، زمانى است كه وطن عزيز خود را آزاد و متجاوز را شكست خورده و استكبار را در هم شكسته، بنگرند.
و اكنون، تو خواننده اى كه طعم ملكوتى عواطف خانوادگى را چشيده و بلكه از چشمه زلال آن سيراب شده اى، تلاش مى كنى، جهاد و پيكار مى كنى تا درخت شوم استكبار را از ريشه برآورى و خانواده هاى شهدا و رانده شدگان از خاك پاك وطن را به عواطف پاك خود نشاط و شادى بخشى و دمى با آنها باشى، يا آنها را ياد كنى، يا برتربت شهيدى لحظاتى بنشينى و سوره قرآنى قرائت كنى و بر آن همه ايثارگرى ها آفرين بفرستى و عواطف پاك خود را به تجلى در آورى و نشان دهى كه از عواطفى جهت دار و هدايت شده و خدايى در حد اعلا بهره مند و برخوردارى.
و نكته مهم، همين است. عاطفه كور، عشق بى هدف و محبت منحرف از خدا، چه فايده دارد!.
اگر در كنار عقل، با آن همه شكوه و عظمتش عاطفه نبود، هيچ و پوچ بود. ايمان هم كه آن همه كارساز و به كيميايش هر مسى زرناب مى شود، بدون عشق و محبت بى ارزش است.
در اين جا حديثى بياورم و با گفتار نغز آن بزرگ پرچمدار توحيد، پيامبر خاتمْ تأييدى بى نظير بر آنچه تاكنون نگاشته ام، بيفزايم. حضرت در محفلى از ياران، به آنان فرمود: (كدام دستگيره ايمان، محكم تر است).
هر كسى به فراخور استعداد خود چيزى گفت، جالب اين بود كه نظريه ها متفاوت و مختلف بودند؛ نماز، روزه، زكات، حج، عمره و جهاد از چيزهايى بودند كه در جواب ها مطرح شدند، اما هيچ يك جواب سؤال آن رهبر بزرگوار نبود.
سرانجام بعد از تأييد ارزش آنها و اين كه هيچ يك پاسخ سؤال نيست، فرمود:.
إنَّ أوثَقَ عُرىَ الإيمانِ الحُبُّ فِى اللّهِ، والبُغضُ فِى اللّهِ، وَتُوالى وَلِىَّ اللّهِ، وَتُعادِى عَدُوَّ اللّهِ؛(1).
محكم ترين دستگيره هاى ايمان، دوستى و دشمنى در راه خدا و موالات دوست خدا و مخالفت و دشمنى با دشمنان خداست.
وقتى كه عقل با همه شكوه و عظمتش، و ايمان با همه قداست و كرامتش، منهاى محبت - آن هم محبت در راه خدا - بى ارزش و بى دستگيره است، خانواده چطور!.
خانواده، يك نهاد است. نهادى كه هم مورد تأييد عقل و هم مورد امضاى ايمان است. وقتى امضا كننده بى نياز از عواطف پاك نيست خانواده چگونه بى نياز است!اما همان گونه كه آنها نيازمند عواطف جهت دار و هدف دار و خدايى هستند، خانواده نيز نيازمند عواطف جهت دار و هدف دار و خدايى است.
در حقيقت، عواطف بى هدف و بى جهت و غير خدايى، مضر است و اگر حمل برمبالغه نشود، مى گويم: عواطف نيست، بلكه سرابى است به جاى آب!.
قرآن كه خود تقويت كننده عواطف پاك انسانى است و در مسأله خانواده، اهميت به سزايى براى نقش عواطف قايل است، همواره به پيروان خود توصيه مى كند كه مبادا گرفتار عواطف غيرخدايى و منحرف بشوند. به اين آيه كريمه قرآنى توجه كنيم:.
يا أيُّهَا الَّذينَ ءامَنُوا كوُنُوا قَوّامينَ بِالقِسْطِ شُهَداءَ للّهِ وَلَوْ عَلى اَنْفُسِكُمْ أوِ الْوالِدَيْنِ وَالأقْرَبينَ إنْ يَكُنْ غَنِيّاً أوْ فَقيراً فاللّهُ اَوْلى بِهِما فَلاتَتَّبِعُوْا الهَوى أنْ تَعْدِلُوْا وَإنْ تَلْوُوا أوْ تُعْرِضُوْا فَإنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً؛(2).
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به انصاف رفتار كنيد و براى خدا گواهى دهيد، اگر چه به زيان خودتان يا پدر و مادر و خويشاوندانتان باشد. اگر او ثروتمند يا فقير باشد، خداوند به رعايت حال او شايسته تر است.
بنابراين، پيرو هوا و هوس نشويد كه از عدالت باز مى مانيد و اگر شهادت را تحريف يا از شهادت دادن، اعراض كنيد، خداوند به كردار شما آگاه است.
انسان به خويشتن و پدر و مادر و بستگان دلبستگى دارد، اما اين دلبستگى نبايد عامل بازماندن از انصاف و عدالت شود و نبايد انسان را از شهادت براى خدا باز دارد.
خلاصه؛ عاطفه خانوادگى با همه اهميتى كه دارد، نبايد سد راه عدالت و راستگويى و انصاف شود، انسان حق ندارد به خاطر بستگان خانوادگى - غنى يا فقير - ازراه خدا كه همان راه مستقيم عدالت و انصاف است، منحرف شود.
در روايتى آمده است كه امام صادق(ع) فرمود:.
مؤمن را بر مؤمن، هفت حق است و از همه واجب تر اين است كه انسان حق بگويد، اگر چه به زيان خود يا پدر و مادرش باشد و به خاطر آنها ازحق منحرف نشود.
سپس فرمود:.
فَلا تَتَّبِعُواْ الهَوى اَنْ تَعْدِلُوا...؛(3).
از هواى نفس پيروى نكنيد و عدالت پيشه كنيد.
همان گونه كه عدالت نبايد فداى مهر و محبت بشود، فداى كين و عداوت هم نبايد بشود. بديهى است كه كين و عداوت، از اين جا پيدا مى شود كه كسى به شخص يا بستگانش ضررى برساند و بنابراين، كين و عداوت، برخاسته از مهر و محبت است و اگر مهر و محبت نبود، كين وعداوت هم نبود.
قرآن، باز مى فرمايد:.
يا أيُّهَا الَّذينَ ءامَنُوا كُوْنُوا قَوّامِينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالقِسطِ وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أيتَعْدِلُوا اعْدِلُوْا هُوَ أقْرَبُ لِلتَّقْوى واتَّقُوا اللّهَ إنَّ اللّهَ خَبير بِما تَعْمَلُوْنَ؛(4).
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، براى خدا پايدار باشيد و شهادت به عدل بدهيد، و دشمنى قومى، شما را به بى عدالتى وادار نكند.عدالت كنيد كه به تقوا نزديك تر است و تقوا پيشه كنيد كه خداوند به كردارتان آگاه است.
در عين حال، قرآن مجيد ما را متوجه اين حقيقت مى كند كه مال و اولاد و همچنين علاقه و دلبستگى به آنها، زينت زندگى دنيا و زينت مردم است و چنين نيست كه انسان، بى نياز از آنها باشد.
قرآن كريم مى فرمايد:.
اَلمالُ وَالبَنُونَ زينَةُ الْحيوةِ الدُّنْيا؛(5).
مال و اولاد، زينت زندگى اين جهان است.
مفهوم اين جمله، اين است كه زندگى كسانى كه از مال و اولاد محرومند، فاقد زينت و آرايش است. اين زندگى، سرد و خموش و تلخ و ناگوار است. اگر نگويم: هيچ است!.
و در جاى ديگر مى فرمايد:.
زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالبَنِينَ وَالقناطيرِ المُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَالخَيْلِ المُسوَّمَةِ وَالأنْعامِ وَالحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الحَيوةِ الدُّنيا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ المآبِ؛(6).
دوستى و محبت خواسته ها، از قبيل زنان و فرزندان و كيسه هاى فراهم شده طلا و نقره و اسب هاى داغ شده و چارپايان ومزرعه، براى مردم، زينت داده شده است. اين است كالاى دنيا و جايگاه نيك پيش خداست.
چنين برخوردى با مسأله، به اندازه لازم، انسان را متوجه زرق و برق زندگى دنيا مى كند و ميل به رهبانيت و ترك دنيا و زن و فرزند را در وجود او مى كشد.
اما نكته مهم اين است كه: نبايد محبت و عشق به زن و فرزند و ثروت دنيا، بى هدف و بى جهت و كور باشد. اينها بايد هدايت شده به طرف خداوند و وسيله اى براى سعادت ابدى باشد. كسى كه تربيت شده مكتب قرآن است، دنيا و همسر و فرزند و مال و همه تعلقات را عزيز و محبوب مى شمارد، اما آخرت و مكتب و خدا را از همه آنها عزيزتر و محبوب تر مى داند. او همه اينها را براى خدا مى خواهد، نه خدا را براى اينها. حتى كار شخص مسلمان به جايى مى رسد كه بهشت و خانه آخرت را هم براى خدا بخواهد؛ او مى داند كه:.
إنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِىَ عَنْهُمْ اَمْوالُهُمْ ولااَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَأولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ؛(7).
اموال واولاد كافران، آنها را از خداوند بى نياز نمى كند. آنها خودشان هيزم جهنمند.
اصولاً كسانى كه مال و اولاد را محبوب تر از خدا مى دانند و خدا و معاد را فداى آنها مى كنند، مردمى بدبخت و فرومايه اند. اينهايند كه در اين جهان، منشأ بى نظمى ها و حق كشى ها و محروم از اخلاق و فضيلت و انسانيتند و نمى توان براى آنها ارزشى قايل شد.
به عنوان آخرين سخن، در اين گفتار، از اين سخن نغز آسمانى بهره مى گيريم:.
قُلْ إنْ كانَ ءابِاؤكُمْ وَاَبْنِاؤكُمْ وَإخْوانُكُمْ وَأزْواجُكُمْ وَعَشيرتُكُمْ وَأمْوال اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَة تَخْشَونَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أحَبَّ إلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ فى سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأتِى اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لايَهْدِى القَوْمَ الفاسِقِينَ؛(8).
بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خويشاوندانتان و اموالى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه ازكساد آن مى ترسيد و خانه هايى كه به آنها دل خوش كرده ايد، پيش شما از خدا و پيامبر و جهاد در راه خدا محبوب تر است، منتظر باشيد تا خداوند، فرمان خود را بياورد و خداوند مردم فاسق را هدايت نمى كند.
با توجه به همه آيات و رواياتى كه در قرآن و منابع اسلامى وجود دارد، نتيجه اى كه بايد همواره در نظر باشد اين است كه: عواطف و علايق خانوادگى و به طور كلى هر عاطفه و علاقه اى، بايد در وجود انسان باشد و وجود آنها عبث و بيهوده نيست، به شرطى كه جهت دار و هدف دار و متوجه خدا باشد و هيچ جهت و هدفى نمى تواند جانشين خداوند گردد.
در دوره جاهليت (دوره قبل از ظهور اسلام) كودكى را به فرزندى مى پذيرفتند و همه آثار فرزند صلبى و بطنى را - كه عبارت است از محرميت و ممنوعيت و وراثت - مترتب مى ساختند؛ همچنين با گفتن جمله اى به اين مضمون كه: (پشت تو، مانند پشت مادر من است)(9) همسر خود را ظهار مى كردند و براى هميشه، با قراردادن همسر به جاى مادر، او را بر خود حرام مى ساختند.
اين گونه كارها به منزله توسعه پيوندها و روابط خانوادگى است. پيوند خانوادگى، از راه زناشويى و ولادت و شيردادن، به وجود مى آمد، اين عوامل چنان قدرتى دارند كه گاه، هم منشأ محرميت و هم منشأ ممنوعيت و هم منشأ وراثت مى شوند و گاه، فقط منشأ بعضى از آنها مى گردند و ما همه را در بحث هاى گذشته توضيح داده ايم.
ظهار به معناى (مادر خواندگى) نسبت به همسر به كار مى رود و احياناً ممكن است به معناى (خواهر خواندگى) يا (دختر خواندگى) نيز به كار برود و آثارى نيز - شرعاً - بر آن مترتب است.
آنچه در اين جا لازم است براى خواننده گرامى روشن شود اين است كه آيا اسلام موافق توسعه پيوند خانوادگى از راه هايى جز زناشويى و ولادت و شيردادن هست يا نيست.
آيا اگر كسى طفلى را به فرزندى پذيرفت و او را فرزند خود خواند آثار فرزندى بر او مترتب مى شود يا نه.
آيا اگر كسى زن خود را از راه ظهار، به جاى مادر يا خواهر يا دختر قرارداد، حكم مادر و خواهر و دختر كه محرميت و ممنوعيت و وراثت است بر آن مترتب مى شود يا نه.
عرب جاهليت، اين گونه كارها را انجام مى داد، كودكى را به فرزندى مى پذيرفت و همه آثار فرزندى را مترتب مى كرد؛ يعنى هم محرميت به وجود مى آمد و هم ممنوعيت و هم وراثت، همچنين ظهار مى كرد و همسر را به جاى مادر قرار مى داد و حداقل چيزى كه به وجود مى آمد، ممنوعيت بود؛ البته همه اينها به نظر خودش.
در دنياى امروز نيز كه هنوز بسيارى از آداب و سنن جاهليت به قوت خود باقى است، برنامه (فرزند خواندگى) اجرا مى شود. خانواده هايى كه از نعمت فرزند، محرومند، طفلى را به فرزندى مى پذيرند و براى او شناسنامه مى گيرند و همه آثار فرزندى را نيز مترتب مى كنند.
البته، اين كار، تا آن جا كه مربوط به اخلاق و انسانيت و ايثار و احسان مى شود، نه تنها اشكالى ندارد، بلكه در خور تمجيد و تحسين است.
از نظر اسلام، اگر طفلى از صلب و بطن يك مرد و يك زن به دنيا بيايد و آميزش آنها از راه مشروع باشد، همه آثار فرزندى و پدرى و مادرى مترتب است و اگر طفلى، بر طبق شرايطى كه در كتب فقهى مدون است، از پستان زنى شير بخورد، بعضى از آثار فرزندى و پدرى و مادرى (محرميت و ممنوعيت) مترتب است.
بنابراين، شرط برقرار شدن انتساب و خويشاوندى، ازدواج و ولادت يا ازدواج و رضاع است و به همين جهت اگر طفلى به طور نامشروع و از راه زنا، از زن و مردى به دنيا بيايد، آثار فرزندى بر آن مترتب نيست(10) و اگر زن و مردى اشتباهاً وبه اعتقاد اين كه همسر شرعى يكديگرند، با يكديگر در آميزند و از آنها فرزندى تولد شود، بر اين طفل آثار فرزندى مترتب است و همچنين، اگر طفل بيگانه اى از شير زنى - كه آن شير، نتيجه ازدواج و ولادت است - بنوشد، بعضى از آثار فرزندى مترتب مى شود.
به صرف اين كه طفلى را به فرزندى بپذيرند و براى او شناسنامه بگيرند، پيوند خانوادگى به وجود نمى آيد و به صرف اين كه كسى ظهار كند و همسر خود را به جاى مادر قرار دهد، پيوند مادرى و فرزندى برقرار نمى شود.
به طور كلى اين پيوندها معلول ازدواج شرعى و ولادت و رضاعند و هيچ كس نمى تواند در خارج از اين محدوده، پيوند خانوادگى ايجاد كند؛ همچنان كه پيوند زناشويى نيز بايد در دايره ازدواج باشد و هيچ زن و مردى حق ندارند در خارج از چارچوب قوانين شرعى با يكديگر آميزش و تماس و معاشرت داشته باشند.
قرآن مجيد در مورد ظهار مى فرمايد:.
وَما جَعَلَ أزْواجكُمُ الهئى تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ اُمَّهاتِكُمْ؛(11).
خداوند همسران شما را كه به وسيله ظهار از آنها دورى مى جوييد مادران شما قرار نداده است.
و به دنبال آن، در مورد فرزند خواندگى مى فرمايد:.
وَما جَعَلَ أدْعِياءَكُمْ أبْناءَكُمْ؛(12).
خداوند فرزند خواندگان شما را فرزندان شما قرار نداده است.
بدين ترتيب، قرآن مجيد مرزهاى خانواده را محكم مى كند تا آنهايى كه خارج از اين مرزند، به ميل و هوا و هوس اين و آن و به ناحق در اين حريم مقدس وارد نشوند و از فوايد و نتايج آن بهره نگيرند، نه كسى با يك لفظ، عضو خانواده اى مى شود و نه طرد مى گردد.
در پايان آيه فوق مى فرمايد:.
ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأفْواهِكُمْ وَاللّهُ يَقُوْلُ الحَقَّ وَهُوَ يَهْدِى السَّبيلَ؛.
اين حرف دهان شماست (و اثرى بر آن مترتب نيست) و خداوند، حق مى گويد (و گفتارش مطابق واقع و بر حسب مصلحت و منشأ اثر است) و به راه حق، هدايت مى كند.
قرآن كريم طى آيه فوق، سنت غلطى كه مانند همه سنت هاى غلط ديگر، دست وپاگير مردم شده و بيهوده اسباب محدوديت و گرفتارى آنها را فراهم كرده بود، شكست؛ اما پرواضح است كه براى از بين رفتن يك سنت، مؤثرترين شيوه، شكستن عملى آن است و ما با تتبع در آيات قرآنى ملاحظه مى كنيم كه در راه شكستن اين سنت ها، هم قولاً و هم عملاً اقدام شده است.
او به مكه آمد و نزد ابوطالب رفت و از او تقاضا كرد كه اسباب آزادى فرزندش را فراهم سازد. ابوطالب، مطلب را به اطلاع پيامبر رسانيد. پيامبر خدا فرمود: (او آزاد است و هر جا بخواهد مى تواند برود.).
حارثه خوشحال شد و دست فرزندش را گرفت و از او خواست كه به خانواده و قبيله خود بپيوندد و شرافت خانوادگى خود را حفظ كند! ولى زيد نپذيرفت و گفت: (من از پيامبر خدا جدا نمى شوم.).
حارثه، بعد از گفتگوى بسيار، خشمگين شد و گفت:.
شاهد باشيد كه من، خود را از او برى مى دانم و او فرزند من نيست.
پيامبر خداْ فرمود:.
شاهد باشيد كه زيد فرزند من است. من از او ارث مى برم و او از من.
از آن پس، مردم، زيد را فرزند محمدْ مى خواندند.
پس از مهاجرت به مدينه، عمه زاده خود (زينب دختر جحش) را كه دخترى زيبا و صاحب كمال بود، به عقد زيد در آورد و بدين ترتيب جوانى كه سابقه بردگى داشت، به بركت اسلام، با دخترى آزاد و از خانواده اى ممتاز ازدواج كرد.
اما اين ازدواج دوامى نداشت و همواره زيد در صدد بود كه همسر خود را طلاق بدهد و پيامبر خدا به او مى فرمود:.
أمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللّهَ؛(13).
همسرت را نگاهدارى كن و از خدا بترس.
سرانجام، كار زيد و زينب به جدايى كشيد، اما با جدا شدن آنها و پايان گرفتن عده، پيامبر خدا با دختر عمه خود زينب ازدواج كرد و يك سنت دست و پاگير و غلط و بى اساس، شكسته شد.
در اين هنگام منافقين به جو سازى پرداخته و گفتند:.
محمدْ به ما دستور مى دهد كه با عروس خود ازدواج نكنيم، ولى خودش با عروس، ازدواج مى كند.(14).
قرآن نيز در اين باره فرمود:.
فَلَمّا قَضى زَيْد مِنْها وَطَراً زوَّجْناكَها؛(15).
همين كه زيد بهره خود را از زينب گرفت (و كار آنها به جدايى كشيد) زينب را به تزويج تو در آورديم.
معلوم مى شود كه اين ازدواج، به خواست و اراده پروردگار بود و على رغم جوسازى هاى منافقين، حتماً بايد اين ازدواج صورت بگيرد تا مردم مسلمان توجه كنند كه (فرزند خواندگى) اثرى ندارد و موجب پيوند خانوادگى نمى شود و چه بهتر كه در اين راه، رهبر مسلمين پيشقدم بشود!.
راز اين ازدواج را خود قرآن اين گونه بيان مى فرمايد:.
لِكَىْ لايَكُونَ عَلَى المُؤْمِنينَ حَرَج فِى أزواجِ أدْعِيائِهِمْ إذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكانَ أمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً؛(16).
تا مردم مؤمن، در مورد همسران فرزند خواندگان خويش (هنگامى كه بهره خود را از آنها گرفتند) گرفتار عسر و حرج نباشند و فرمان خدا انجام گرفتنى است.
شأن نزول اين سوره زنى است كه به وسيله شوهرش ظهار شده و در نيمه راه زندگى زناشويى، در خطر جدايى از شوهر و فرزندان قرار گرفته و نه تنها خودش از چنين پيش آمدى ناراحت است، بلكه شوهرش نيز - كه در حين عصبانيت، زن خود را ظهار كرده!- از كردار خود نادم و پشيمان است.
نام اين زن خوله (دختر خويلد يا ثعلبه) و نام شوهرش اوس (فرزند صامت) است.
قضيه، از اين قرار بود كه: روزى اوس، زن خود را در حال سجده ديد و تحت تأثير اندام زيباى او قرار گرفت. همين كه نماز خوله به پايان رسيد، خواست كه با او در آميزد، ولى خوله، عكس العمل منفى نشان داد و به راه (قنوت) نرفت. اوس نيز خشمگين شد و ظهار كرد و طولى نكشيد كه پشيمان شد، اما شرم مى كرد كه براى كسب تكليف، خدمت پيامبر برود.
ناچار، خوله خدمت پيامبر رفت و در حالى كه عايشه مشغول نظافت سر و موى پيامبر خدا بود، وارد شد و جريان واقعه را به عرض وى رسانيد. اما پيامبر، كه هرگز از پيش خود حكمى نمى داد، نمى توانست چيزى بگويد كه موجب خشنودى خوله شود و خوله همچنان التماس مى كرد و از پريشانى خود مى ناليد.
در اين وقت، عايشه متوجه تغييرحالت پيامبر شد و از خوله خواست كه سخن كوتاه كند، زيرا معلوم بود كه پيامبر خدا در ارتباط با مبدأ وحى قرار گرفته و در حال گرفتن حكم از خداوند است.
پس از لحظاتى، پيامبر به حالت عادى برگشت و آيات سوره مجادله را قرائت كرد. در آغاز سوره چنين آمده است:.
قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتى تُجادِلُكَ فى زَوْجِها وَتَشْتَكى إلَى اللّهِ؛(17).
خداوند، گفتار زنى كه درباره شوهرش با تو مجادله مى كند و پيش خدا شكايت مى برد، شنيد.
سپس تأكيد مى كند كه ظهار، موجب برقرارى رابطه فرزندى و مادرى نمى شود و داشتن چنين انتظارى از ظهار، غلط است و در اين باره مى فرمايد:.
الّذينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ماهُنَّ اُمَّهِاتِهِمْ؛(18).
آنهايى كه زنان خود را ظهار مى كنند (بايد بدانند) كه آنها مادرانشان نيستند.
اِنْ اُمَّهاتُهُمْ إلاَّ الهئى وَلَدْنَهُمْ؛(19).
مادرانشان آنهايى هستند كه آنان را زاييده اند.
يعنى آن نوعِ مادرى كه همه آثار محرميت و ممنوعيت و وراثت بر آن مترتب است، از راه ولادت پديد مى آيد و خود اين ولادت نيز مشروط به ازدواج شرعى است.
در محدوده ازدواج و ولادت، اگر رضاع شرعى تحقق پيدا كند، تنها محرميت و ممنوعيت، حاصل مى شود.
كسانى كه اين گونه حرف ها را مى زنند، بايد بدانند كه:.
إنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ القَوْلِ وَزُوراً؛(20).
قطعاً آنان سخن ناپسند و دروغ مى گويند.
اين درست است كه همسر از راه ظهار مادر نمى شود، اما اگر مردى در حضور دو عادل، همسر خود را ظهار كند، مادامى كه كفاره نداده است، حق آميزش باوى ندارد و اگر پيش از دادن كفاره، با او بياميزد، بايد دو كفاره بدهد. قرآن، در اين باره مى فرمايد:.
وَالَّذينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أنْ يَتَماسّا؛(21).
آنان كه زنان خود را ظهار مى كنند سپس از گفته خود باز مى گردند، بايد پيش از آميزش، بنده اى آزاد كنند.
در زمان ما موضوع اين حكم، منتفى است؛ يعنى برده اى وجود ندارد كه كسى بخواهد او را آزاد كند و البته نظر اسلام هم الغاى تدريجى بردگى بود و به همين جهت، به دنبال آن مى فرمايد:.
فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أنْ يَتَماسّا؛(22).
كسى كه بنده نمى يابد، دوماه پى در پى پيش از آميزش، روزه مى گيرد.
اما معلوم است كه اين هم براى همگان ممكن نيست. دوماه روزه پياپى گرفتن، كار ساده اى نيست. بسيارند كه توان جسمى ندارند و بسيارند كه با داشتن توان جسمى، به خاطرمسؤوليت هاى سنگين، از عهده آن بر نمى آيند. بدين لحاظ است كه قرآن مى فرمايد:.
فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً؛(23).
كسانى كه استطاعت روزه گرفتن ندارند، بايد شصت مستمند را اطعام كنند.
اين كفارات كه مترتب بر يكديگرند، براى اين منظور است كه انسان، همسر را به جاى مادر - و احياناً خواهر و دختر - قرار ندهد.
شأن مادر و خواهر و دختر، برتر از اين است كه به جاى كسى قرار بگيرند كه انسان مى تواند با او آميزش جنسى داشته باشد. چنان كه شأن و مقام همسرى نيز - از جهتى - بالاتر از اين است كه عنوان مادر و دختر وخواهر پيدا كند.
خلاصه، مردى و مردانگى و مسلمانى اقتضا مى كند كه نه همسر از مقام والاى همسرى تنزل كند و در مقام مادر و خواهر و دختر قرار گيرد و نه مادر و خواهر و دختر از مقام والاى خود تنزل كنند و به جاى همسر قرار گيرند. اينها هر كدام در مقام والاى خودشان، مورد تكريم و احترامند و نبايد مردى در زندگى زناشويى، اين مقامات را به بازى بگيرد و يكى را از جا و مقام خود بلغزاند و به لقلقه زبان - كه به گفته قرآن: چيزى جز منكر و زور و دروغ نيست - به جاى ديگرى قرار دهد.
قرآن، علاوه بر اين كه ظهار كردن را (مُنْكر) و (زور) معرفى كرده است در مورد ظهار كنندگان مى فرمايد:.
إنَّ اللّهَ لَعَفّو غَفُور؛(24).
خداوند، عفو كننده و آمرزگار است.
يعنى آنهايى كه مرتكب ظهار مى شوند كار خوبى نمى كنند، ليكن اگر پشيمان شوند و در صورت طلاق ندادن و تمايل به آميزش، كفاره بدهند، مشمول عفو و مغفرت خداوند مى شوند.
نكته اى كه قابل ذكر است، اين است كه: اگر زن اعتراضى نسبت به عدم آميزش شوهر با او ندارد، بحثى نيست، ولى اگر اعتراض دارد و شوهر كفاره نمى دهد، مى تواند شكايت او را به محكمه شرعى ببرد. محكمه او را ميان طلاق و دادن كفاره، مخير مى كند؛ در صورتى كه كفاره داد يا همسر خود را مطلقه ساخت، بحثى نيست؛ اما اگر هيچ كدام را نپذيرفت، سه ماه به او مهلت مى دهد و پس از سه ماه، اگر هيچ كدام را نپذيرفت، او را به زندان مى افكند و در خوردن و آشاميدن بر او سختگيرى مى كند، تا يكى از آن دو را انجام دهد، اما محكمه نمى تواند او را اجبار كند كه يكى از آن دو را - تعييناً - انجام دهد، چنان كه محكمه نمى تواند - رأساً - اقدام به طلاق كند.
مبارزه با سنّت ظهار، نشانگر ارزش و اهميتى است كه اسلام براى هريك از پيوندهاى خانوادگى قايل است و علاوه بر اين كه مى خواهد اين پيوند ها اختلاط و امتزاج پيدا نكنند، سعى در تثبيت و تحكيم و ادامه پيوند مقدس زناشويى نيز دارد. .
در روابط زناشويى، فراز و نشيب هايى هست كه از نظر علاقه اى كه اسلام به استحكام و دوام آن دارد، همه را مورد توجه قرار داده است.
افراد مسلمان، گاهى از راه نذر و عهد و قسم، چيزهايى را كه از لحاظ شرعى واجب يا حرام نيستند، بر خود واجب يا حرام مى كنند.
اگر كسى سوگند ياد كند كه واجب يا مستحبى را انجام دهد، يا اين كه حرام يا مكروهى را ترك نمايد، وظيفه دارد كه به سوگند خود وفا كند و اگر مخالفت كرد، بايد كفاره بدهد.
در مورد مباحات نيز - كه فعل و ترك آنها مساوى است - گفته اند: اگر سوگند بر فعل يا ترك آنها بخورد، بايد وفا كند، به خصوص اگر آن امر مباح از لحاظ اغراض عقلايى، در فعل يا تركش منفعتى باشد.
ايلاء، نوعى سوگند يادكردن بر ترك آميزش با همسر به مدتى بيشتر از چهارماه، به منظور ضرر زدن و ناراحت كردن اوست.
در همه جا شرط صحت سوگند، رجحان آن چيزى است كه بر فعل يا ترك آن سوگند مى خورند، مانند اين كه: شخص سوگند ياد كند كه نمازهاى واجبش را در مسجد بخواند - كه اين كار مستحب است و به وسيله قسم واجب مى شود - يا قسم بخورد كه در قبرستان نماز نخواند - كه اين كار، مكروه است و به وسيله قسم، حرام مى شود - اما اگر قسم بخورد كه نمازش را در مسجد نخواند يا در قبرستان بخواند، قسمش صحيح نيست و مخالفت با آن، اثرى ندارد.
تنها در مسأله ايلاء است كه: شرط فوق وجود ندارد و به همين جهت است كه وقتى شوهر قسم مى خورد كه آميزش با همسر را ترك كند، قسمش صحيح است و مخالفت با آن، منشأ اثر است؛ يعنى سبب وجوب كفاره مى شود.
آميزش با همسر از مستحبات است و در صورتى كه چهار ماه بگذرد واجب مى شود. با اين حال، شخص مى تواند سوگند بخورد كه اين امر مستحب يا واجب را ترك كند.
پس يكى از تفاوتهاى ايلاء، با سوگندهاى ديگر معلوم شد.
تفاوت ديگرى نيز هست و آن اين است كه: در سوگندهاى ديگر مخالفت حرام است، ولى در ايلاء، مخالفت جايز و احياناً واجب است.
جايز است در صورتى كه چهارماه نگذشته باشد و واجب است در صورتى كه چهارماه بگذرد و همسر، حق خود را بخواهد.
بنابراين، اگر چهارماه بگذرد و زن مطالبه حق خود نكند، مخالفت سوگند واجب نيست، بلكه همچنان برجواز خود باقى است.
تنها شباهت ميان ايلاء و سوگندهاى ديگر، از لحاظ وجوب كفاره است كه اگر مخالفت شد، بايد كفاره را - آن چنان كه خواهيم گفت - داد.
قرآن مجيد، به پيروان خود دستور مى دهد كه:.
وَلاتَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لأيْمانِكُمْ أنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوْا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ؛(25).
خداوند را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد كه ترك نيكى و تقوا كنيد و ميان مردم اصلاح نكنيد.
از اين دستور قرآنى استفاده مى شود كه قسم خوردن بايد براى نيكى و تقوا و اصلاح باشد، نه براى زير پا گذاشتن و ترك آنها.
با اين حال مى فرمايد:.
لايُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فى أيْمانِكُمْ وَلكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ؛(26).
خداوند، شما را به سوگندهاى لغوى كه ياد مى كنيد و اثرى بر آنها مترتب نيست، مؤاخذه نمى كند، بلكه شما را به آنچه دل هاى شما كسب مى كنند مؤاخذه مى كند.
بنابراين، سوگندى كه بر ترك يا فعل چيزى نيست، سوگند لغو است و مؤاخذه ندارد(27) و اما سوگندى كه بر ترك يا فعل چيزى است، در صورتى كه هدف آن ترك نيكى و تقوا و اصلاح نباشد، لغو نيست و مخالفت آن گناه ومؤاخذه و كفاره دارد.
به دنبال آيات فوق، به ذكر مسأله (ايلاء) پرداخته و مى فرمايد:.
لِلَّذينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أرْبَعَةِ أشْهُرٍ؛(28).
آنان كه نسبت به زنان خود ايلاء مى كنند، حق دارند چهار ماه منتظر بمانند.
انتظار چهار ماه به خاطر اين است كه: آميزش با همسر، چهار ماهى يك بار واجب است، اما با گذشت چهارماه و مطالبه زوجه، بايد تكليف را روشن كنند. به همين جهت است كه قرآن مى فرمايد:.
فَإنْ فاؤُا فَإنَّ اللّهَ غَفُور رَحيم؛(29).
اگر برگردند (و كفاره بدهند) خداوند آمرزگار و رحيم است.
وَإنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإنَّ اللّهَ سَميع عَليم؛(30).
و اگر تصميم بر طلاق بگيرند (و طلاق بدهند) خداوند شنوا و داناست.
بنابراين، بعد از گذشتن چهارماه و مطالبه زوجه، مرد موظف است كه به طور حتم، يكى از دو كار را انجام دهد:.
1. مخالفت با قسم و دادن كفاره.
2. طلاق.
محاكم شرعى نيز وظيفه دارند كه در صورت امتناع مرد از مخالفت با قسم يا طلاق، او را زندانى كنند و بر او در خوردن و نوشيدن سخت بگيرند، تا يكى از آنها را اختيار كند و البته حق اجبار او بر يكى از آنها را ندارند، بلكه تعيين آن به دست خود مرد است.
پس عنايت اسلام به اين است كه زندگى خانوادگى از حالت بِلاتكليفى خارج شود و مرد در صورت ايلاء، به وسيله كفاره دادن يا طلاق، مسير را روشن و مشخص گرداند. حال ببينيم قرآن در مورد كفاره مخالفت با سوگند - كه ايلاء را هم شامل مى شود - چه مى فرمايد در اين باره، مجدداً خاطرنشان مى كند كه:.
لايُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فى أيْمانِكُمْ وَلكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الأيْمانَ؛(31).
خداوند، شما را به سوگندهاى لغوى كه ياد مى كنيد، مؤاخذه نمى كند، ولى شما را نسبت به مخالفت با آنچه بر آن سوگند ياد كرده ايد، مؤاخذه مى كند.
نه تنها سوگندهايى كه بدون تعلق به فعل يا ترك، بر زبان جارى مى گردد لغو شمرده مى شود، بلكه قسم هايى كه شرعاً اثرى ندارند - مانند سوگند بر ترك واجب يا فعل حرام - نيز لغو شمرده مى شوند و كفاره ندارند.
سپس درباره كفاره مخالفت با قسم مى فرمايد:.
فَكَفّارَتُهُ إطْعامُ عَشَرةِ مَساكِينَ مِنْ أوْسَطِ ماتُطْعِمُونَ أهْليكُمْ أوْ كِسْوَتُهُمْ؛(32).
كفاره آن، اطعام ده مستمند است از متوسط آنچه به بستگان خود مى دهيد يا پوشيدن آنها.
ممكن است به جاى آن يك بنده آزاد كرد، كه در اين باره قرآن كريم مى فرمايد:.
أوْ تَحْريرُ رَقَبَةٍ؛(33).
يا آزاد كردن يك بنده.
و به دنبال آن مى فرمايد:.
فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أيّامٍ؛(34).
اگر كسى آنها را نيافت، سه روز (پى در پى) روزه بگيرد.
سپس توصيه مى فرمايد كه بايد سوگند را حفظ كرد:.
ذلِكَ كَفّارَةُ أيْمانِكُمْ إذا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أيْمانَكُمْ؛(35).
اين است كفاره سوگند شما، در صورتى كه سوگند ياد كنيد و بايد سوگندهاى خود را محافظت نماييد.
و اينك به نقل دو روايتى مى پردازيم كه دركتاب كافى از امام باقر و امام صادقى نقل شده اند:.
هر گاه مردى، زن خود را ايلاء كند، تا مدت چهارماه، آن زن نمى تواند حرفى بزند و حقى ندارد و گناهى بر آن مرد در اين مدت كه خود را از وى دور نگاه مى دارد نيست، اگر چهار ماه گذشت و زن ساكت و راضى شد، مرد در گشايش و حلاليت است و اگر شكايت كرد، به مرد گفته مى شود كه: از سوگند خود رجوع كند و با او درآميزد، يا او را طلاق بدهد و عزم بر طلاق اين است كه او را رها سازد. هنگامى كه حائض و طاهر شد، طلاقش مى دهد و هنگامى كه سه طهر نگذشته، مرد به رجوع كردن، سزاوارتر است. ايلائى كه خداوند در كتاب خود نازل كرده و رسول خدا، آن را سنت قرار داده، همين است.(36).
و نيز در كتاب كافى از قول امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود:.
الإيلاءُ أنْ يَقُولَ: وَاللّهِ لا أُجامِعُكِ كَذا وَكذا...؛.
ايلاء اين است كه مرد بگويد: به خدا سوگند، با تو آميزش نمى كنم....(37).
در مجموع مى توان گفت: ايلاء نوعى تاكتيك است براى مردانى كه با همسر خود تفاهم ندارند و مى خواهند از اين رهگذر، گوشمال و تنبيهى بدهند.
آيين مقدس اسلام نيز ضمن اين كه جلو چنين تنبيهى را نگرفته و راه را تا آن جا به روى مرد بازگذاشته كه شرط عمومى سوگند را - كه رجحان فعل يا ترك است - كنار گذاشته، مع الوصف، مرد را هم از راه كفاره قسم يا طلاق تنبيه كرده است تا بلكه زندگى مشترك دو همسر و دو رفيق زندگى، اگر قابل ترميم است، ترميم شود و اگر قابل ترميم نيست، به وسيله طلاق، متلاشى گردد، تا هم مرد و هم زن، آزادتر باشند و براى ادامه زندگى خود بتوانند تصميمى بهتر و عاقلانه تر بگيرند.
حتى ديديم كه در روايت، نه تنها بعد از ايلاء راه آشتى باز گذاشته شده، بلكه بعد از طلاق نيز راه آشتى باز است، تا كانونى كه بايد محيط جذب و انجذاب و وحدت باشد، محيط دفع و اندفاع و كثرت نشود و دو انسان يگانه از يكديگر بيگانه نشوند.
اين نكته نيز مسلم است كه: در دوره تربص و انتظار بعد از ايلاء و در ايام عده، طرفين فرصت پيدا مى كنند كه درباره مزاياى زندگى مشترك و امتيازات يكديگر، قدرى بيشتر فكر كنند و اشكالات و محاسن و معايب را با هم بسنجند، تا معلوم شود كه آيا حسن ها آن قدر برازندگى دارند كه عيب ها را بپوشانند يا نه آيا غلبه با معايب است يا با محاسن آيا نقطه ضعف ها آن قدر زياد است كه جايى براى تفاهم و توافق باقى نمى گذارد يا به عكس.
روى اين حساب، چه جالب است كه اسلام هم راه ظهار را - البته نه به مفهوم جاهليت - بازگذاشته و هم راه ايلاء و هم راه طلاق را! اما اين راه ها، راه هاى بى بازگشت نيستند؛ راه هايى است كه هم مى شود رفت و هم مى شود بعد از رفتن ادامه داد، يا بازگشت.
هنگامى كه انسان در اين راه ها گام مى نهد و چند قدمى از رفيق زندگى خود فاصله مى گيرد، در يك شرايط تازه كه گرد و غبار احساسات فرو نشسته و چشم خرد، بهتر مى تواند پشت سر و جلو و آينده و گذشته را بنگرد، قرار مى گيرد. به قول سعدى:.
براى دو انسان، هيچ چيز بهتر از توجه به جنبه هاى يگانگى و چشم پوشى از خطاها وضعف ها نيست. زندگى اجتماعى نياز به تحمل و گذشت و تسامح دارد. سختگيرى و شدت، ايجاد نفرت و گريز مى كند و تسامح و گذشت، ايجاد الفت و كشش مى كند.
زندگى خانوادگى، بيشتر به تسامح و گذشت و تحمل نياز دارد؛ زيرا به مراتب، اجتماعى تر از زندگى معمولى اجتماعى است.
اسلام، ضمن اين كه در زندگى خانوادگى، راه گريز و جدايى را بازگذاشته، حتى بعد از گريز هم راه بازگشت، را باز گذاشته است تا عقده اى در دل ها باقى نماند و تصميم گيرى ها عجولانه و سبك سرانه نباشد.
در اديان ديگر، اين همه امكانات وجود ندارد. در مسيحيت، حتى راه طلاق هم باز نيست، ولى در اسلام، راه طلاق و ظهار و ايلاء و لعان، همه باز است و به استثناى لعان كه راه بازگشت ندارد، در بقيه، راه بازگشت باز است و گويى در اين زندگى مشترك، نوعى جنگ و گريز و آمد وشد و فراز و قرار، حاكم است تا در كشاكش فرار و قرار و جنگ و گريز و آمد و شد، عاطفه هاى جذب و دفع و آگاهى ها و انديشه ها خوب و خوب تر به كار افتد و در اين فعل و انفعالات، از كمترين ميل تركيبى زن و مرد استفاده شود و از آن بيشترين بهره، براى وحدت آنها به دست آيد.
چقدر دشوار است كه زن و مردى فكر كنند كه ناچارند با همه ناسازگارى ها عمرى در كنار هم با هم بسوزند و بسازند و زجر بكشند!.
و چقدر آسان است كه زن و مردى بر اين باور باشند كه اگر هم با يكديگر ناسازگارى دارند، راه جدايى به روى آنها باز است، منتها از روى عقل و كرامت، يكديگر را تحمل مى كنند و ضعف ها و عيب ها را ناديده مى گيرند!.
مسيحيت نارساى امروزى به راه اول رفته و اسلام مترقى و پويا به راه دوم و همين است رمز جاودانگى اسلام.
براى اين كه دو انسان مجذوب و مكمل يكديگر شوند و بتوانند با تفاهم و توافق و همفكرى و همدردى، عمرى را در كنار يكديگر بگذرانند و براى خود و فرزندان، اسباب سعادت و سلامت فراهم سازند، شرط اصلى و اساسى، علاقه و دلبستگى آنها به يكديگر است.
شرط علاقه و دلبستگى آنها به يكديگر اين است كه در هيچ يك از طرفين، عللى كه موجب نفرت و عدم اتحاد مى شود، وجود نداشته باشد. بنابراين، براى اين كه زن و شوهر، بتوانند از بيگانگى به يگانگى برسند، عشق و علاقه لازم است و براى اين كه عشق و علاقه، پيدا شود، لازم است كه علاوه بر داشتن محاسن و مزاياى روحى و جسمى، هيچ كدام آنها داراى عيوبى كه اسباب نفرت و گريز آنها از يكديگر مى شود، نباشند و همچنين تدليس و نيرنگى در كار نباشد.
به همين جهت است كه مرد مى تواند به زن يا دخترى كه تصميم دارد او را به همسرى بگيرد، نگاه كند و آن گونه محدوديت هايى كه در مورد زن هاى ديگر وجود دارد، در مورد اينان وجود ندارد.
مرحوم محقق دركتاب بسيار ارزنده خود شرايع الاسلام مى نويسد:.
جايز است كه انسان به صورت زنى كه مى خواهد با او ازدواج نمايد نگاه كند، اگر چه از او اذن نگيرد و جواز، اختصاص به صورت و كفين دارد و مى تواند نظر را تكرار كند و در حال ايستادن و راه رفتن به او بنگرد و روايت شده است كه نگاه كردن به مو و محاسن و جسد او از روى لباس جايز است.
اما امام المحققين مرحوم شيخ محمد حسن نجفى صاحب جواهر الكلام در ذيل بيانات فوق مى گويد:.
نظر محقق اين است: روايتى كه دلالت برجواز نظر به مو و محاسن و جسد دارد، ضعيف است و بسا علت ضعف را مرسله بودن و مجهول بودن و چيزهاى ديگر ذكر كرده اند و تو دانستى روايتى كه به انواع دلالت، دال بر اين مطلب است، هم موثق و هم صحيح و هم حسن و هم غير از اينهاست، بلكه دلالت برجواز نظر به بدن عريان او نيز دارد. چيزى كه هست، در روايت صحيح دستور داده شده است كه لباس نازكى بر تن داشته باشد و از آن جا كه به وسيله لباس نازك هم غرض حاصل مى شود، اشكالى ندارد.(38).
سپس مى گويد:.
نگاه كردن زن به مرد نيز - از نظر حكم - به نگاه كردن مرد به زن ملحق شده است، زيرا هر دو اشتراك در علت دارند، بلكه اين علت، در مورد زن كامل تر است.
به ملاحظه اين كه اختيار طلاق به دست مرد است، نه زن.
ولى ذهن جوال و خروشان اين فقيه بزرگ، مطلب فوق را نمى پسندد و به دنبال آن مى گويد:.
از آن جا كه در بعضى از روايات در تعليل و توجيه جواز نظر كردن مرد به زنى كه مى خواهد با او ازدواج كند، آمده است كه براى ايجاد مودت و الفت مفيدتر است، مى توان حكم را تعميم داد و نگاه كردن زن را نيز به مرد مورد نظر تجويز كرد تا زمينه مودت و الفت، به طور كامل فراهم گردد.
اما اين دليل نيز او را قانع نمى كند و بنابراين، همان طورى كه بعضى از فقها تجويز كرده اند، فقط بايد به نگاه كردن به صورت و كفين مرد مورد نظر خود اكتفا كند و اطلاعات بيشتر را از ديگران كسب نمايد.
البته بايد توجه داشت كه همه احكام فوق، مشروط و محدود به اين است كه شخص از اين نگاه كردن ها قصد تلذذ نداشته و فقط منظورش انتخاب باشد.
اين گونه گشايش ها در مسأله زناشويى براى اين است كه انتخاب از روى بينش و آگاهى باشد و پيوندى مستحكم ميان دو عضو اصلى خانواده پديد آيد و آنها بتوانند تمام عمر را در كنار يكديگر به خوشى و شادكامى بگذرانند و تا آن جا كه ممكن است، ايدآل و مطلوب يكديگر باشند.
با اين حال، پاره اى از نقايص و عيوب هستند كه اگر قبل از ازدواج از چشم زن يا شوهر مخفى مانند و بعد آشكار شوند، به آنها حق فسخ ازدواج مى دهند و نيازى به طلاق و تشريفات آن نيست.
حتى بعضى از عيوب و پديده ها هستند كه بعد از ازدواج و در نيمه راه زندگى نيز به زوجين حق فسخ مى دهد، تا آنها ناچار نباشند همسرى را كه اكنون حالت ايدآل بودن و سنخيت خود را از دست داده، تا آخر عمر تحمل كنند.
عيب مشترك، ديوانگى است. مقصود از ديوانگى، فساد و آشفتگى عقل در جميع اوقات يا بعض اوقات است.
اگر بعد از عقد زناشويى بر يكى از زوجين معلوم شود كه ديگرى ديوانه بود، حق فسخ دارد.
همچنين اگر بعد از عقد و حتى بعد از آميزش، مرد ديوانه شود، زن مى تواند ازدواج را فسخ كند، ولى اگر زن بعد از آميزش ديوانه شود، مرد حق فسخ ندارد. در مورد اين كه اگر زن بعد از عقد و قبل از آميزش، ديوانه شود، ترديد كرده اند كه آيا مرد حق فسخ دارد، يا ندارددر اين مورد هم گفته اند: حق فسخ ندارد، زيرا اصل، لزوم عقد است و به علاوه در صحيح ابوعبيده(39)، حق فسخ را در مورد مرد مشروط به اين ساخته است كه زن تدليس كرده باشد و چون قبل از عقد، زن از لحاظ عقلى سالم بوده و حالت جنون بعداً عارض شده و زن مرتكب تدليس و نيرنگ نشده است، مرد حق فسخ ندارد، اعم از اين كه آميزش شده باشد يإ؛هه نشده باشد.
اما عيوب مخصوص مرد، عبارتند از: خصى بودن و عنين بودن ومقطوع بودن آلت تناسلى.
اين گونه عيوب، اگر مربوط به قبل از عقد زناشويى باشد و بعد معلوم شود، موجب حق فسخ مى شود و زن در صورتى كه بخواهد مى تواند عقد را به هم بزند ولى اگر بعد از عقد باشد، دليلى بر اين كه بتواند عقد را به هم بزند نداريم، مگر در مورد عنين بودن كه اگر بعد از عقد پيدا شود و مرد با همسر خود نياميخته باشد و قدرت آميزش با هيچ زنى را نداشته باشد، زن حق فسخ دارد.
اما عيوب مخصوص زن، عبارتند از: خوره، پيسى، كورى، زمين گيرى، قرن و افضا(40).
لنگى زن را نيز جزءِ عيوب شمرده اند، زيرا امام صادقژدر مورد زنى كه كور يا پيس يالنگ است فرمود:.
تُرَدُّ عَلى وَلِيّها، وَيَكُونُ المَهْرُ عَلى وَلِيّها، وَإنْ كانَ بِها زَمانَة لايَراها الرجالُ اُجيزَ شَهِادَةُ النِّساءِ عَلَيْهِا؛(41).
چنين زنى به ولىّ خود برگردانده مى شود و مهر بر عهده ولى اوست و اگر گرفتار زمين گيرى اى باشد كه مردها نبينند، اجازه داده مى شود كه زن ها بر او شهادت دهند.
اين عيوب، در صورتى به مرد حق فسخ مى دهند كه قبل از عقد باشند و مرد عالم به آنها نباشد، اما اگر بعد از عقد پيدا شوند، يا قبل از عقد موجود بوده و مرد به آنها علم داشته است، موجب فسخ نيستند.
نكته اى كه بايد حتماً مورد توجه باشد، اين است كه: حق فسخ، فورى است؛ يعنى به مجردى كه زن يا مرد متوجه عيب ديگرى شد بايد فسخ كند و اگر با علم به عيب، فسخ را به تأخير اندازد، حق فسخش ساقط مى شود.
اما اگر جاهل به حق فسخ يا جاهل به فوريت آن باشد، چطور.
از آن جا كه حق فسخ به خاطر اين است كه هيچ يك از زن و مرد، به خاطر معيوب بودن ديگرى گرفتار ضرر و زيان نشوند و بتوانند شريكى مطلوب و ايدآل براى زندگى خود به دست آورند، لازم است حق آنها در صورت جهل به اين كه مى توانند فسخ كنند يا جهل آنها به اين كه بايد فوراً فسخ كنند، محفوظ بماند تا از رهگذر جهل، نيز گرفتار ضرر و زيان نشوند و بنابراين، آنها به سبب جهل، معذورند و به اصطلاح: جهل، در اين جا عذر است.(42).
اما دايره تدليس و نيرنگ از اين هم وسيع تر است. در مورد عيوب نامبرده، اگر تدليس از ناحيه غير صورت گيرد اين اثر را دارد كه مرد، بعد از آميزش، مهريه را مى دهد، سپس به تدليس كننده رجوع مى كند و مهريه را مى گيرد، ليكن به هر حال، حق فسخ براى مرد، ثابت و محرز است، اعم از اين كه در تدليس، غيرى دخالت داشته باشد يا نداشته باشد و اعم از اين كه شرط سلامت از عيوب مذكور شده باشد يا نشده باشد.
ليكن ممكن است مردى زنى را به شرط اين كه واجد بعضى از كمالات يا فاقد بعضى از نقايص و عيوب - غير از عيوب موجب حق فسخ - باشد به همسرى بگيرد، يعنى در عقد ازدواج شرط شود كه مثلاً باكره باشد يا بى سواد نباشد، يا اين كه اصولاً در ضمن صيغه عقد، او را به باكره بودن يا بى سواد نبودن توصيف كنند، يا اين كه قبل از اجراى صيغه عقد، بنا را بر اين بگذارند كه واجد كمالى يا فاقد نقصى باشد و بر سر آنها گفت وگو كنند و بعد معلوم شود كه شرايط و اوصاف، مورد گفت وگو را ندارد، باز هم تدليس محقق مى شود.
توضيح مطلب اين است كه اگر مردى با زنى ازدواج كند و هيچ گفت وگو يا شرط يا توصيفى درباره وجدان كمالات و فقدان نقايصى كه موجب حق فسخ نيستند نشود و بعد معلوم شود كه باكره نيست، يا بى سواد است، يا چشمان او لوچ است، يا موى سر ندارد، يا حالت غشوه دارد و چيزهايى از اين قبيل، در اين موارد، حق فسخ براى مرد نيست، چنان كه اگر مرد نيز فاقد كمالات و واجد عيوبى باشد كه موجب حق فسخ نمى شود براى زن حق فسخ نيست.
اما اگر شرط كنند كه زن باكره باشد، يا او را به باكره بودن توصيف كنند - اعم از اين كه شرط يا توصيف، قبل از عقد يا ضمن عقد باشد - براى مرد حق فسخ ثابت است. همچنان كه اگر شرط شود كه مثلاً مرد، داراى فلان شغل يا داراى سواد يا... باشد يا او را توصيف به صفات كماليه اى بكنند - چه در ضمن عقد و چه قبل از عقد - و بعد معلوم شود كه فاقد آنهاست، تدليس محقق مى شود و زن حق فسخ دارد.
در اين موارد نيز اگر تدليس كننده خود زن باشد، حتى بعد از آميزش، در صورت فسخ مرد، حق مهريه ندارد و اگر تدليس كننده ديگرى باشد و مرد بعد از آميزش فسخ كند، بايد مهريه را به زن بدهد و از تدليس كننده بگيرد.
در اين موارد نيز حق فسخ فورى است و بنابراين، با علم به حق فسخ و علم به فوريت آن، اگر فسخ نكردند، حق فسخ ساقط مى شود.
قبلاً درباره سنخيت زن و شوهر، از لحاظ ديانت و ايمان بحث كرده ايم و در اين جا لازم است به مناسبت اين بحث، اضافه كنيم كه فقهاى ما مى گويند:.
اگر زن و شوهرى از لحاظ دينى با يكديگر اختلاف پيدا كردند و يكى از آنها تغيير دين داد، مطابق توضيحاتى كه خواهيم داد، ازدواج آنها فسخ مى شود و نيازى به طلاق ندارند.
1. اگر شوهر زنى كه اهل كتاب است، مسلمان شود، ازدواج آنها به قوت خود باقى است و اگر زنى كه شوهرش اهل كتاب است، مسلمان شود، در صورتى كه قبل از آميزش باشد، ازدواج آنها فسخ مى شود و در صورتى كه بعد از آميزش باشد، بايد تا انقضاى عده صبر كنند، اگر در اين مدت، شوهر نيز مسلمان شود، پيوند زناشويى آنها باقى مى ماند و اگر مسلمان نشود، زن و شوهر از يكديگر جدا مى شوند.
2. اگر مرد مسلمانى مرتد شود؛ يعنى از دين اسلام خارج گردد، در صورتى كه بر فطرت اسلامى تولد شده باشد، همسرش - چه مدخوله باشد و چه مدخوله نباشد - از او جدا مى شود؛ اما اگر سابقه كفر دارد؛ يعنى در خانواده غير مسلمان به دنيا آمده است، همسرش تا انقضاى عده صبر مى كند، اگر در اين مدت، شوهر به اسلام برگشت، ازدواج آنها فسخ نمى شود و اگر برنگشت، فسخ مى شود.
زن نيز اگر از اسلام خارج شود، در صورت اول، ازدواج فسخ مى شود و در صورت دوم، تا انقضاى مدت عده صبر مى كنند، اگر به اسلام برگشت، ازدواج آنها باقى است و اگر برنگشت، ازدواج آنها فسخ مى شود.(43).
3. اگر مردى مسلمان بشود و همسر او بت پرست باشد، تا انقضاى عده صبر مى كند، اگر زن مسلمان شد، ازدواج آنها باقى است و اگر تا انقضاى عده، زن مسلمان نشد، ازدواج آنها فسخ مى شود.
البته در دو صورت اخير اگر آميزش صورت نگرفته باشد، به صرف اين كه يكى از آنها دين خود را تغيير دهد، از يكديگر جدا مى شوند و فسخ متحقق مى شود، زيرا در اين فرض عده اى وجود ندارد كه بخواهند تا انقضاى عده صبر كنند.
4. عده اى كه در اين موارد گفته مى شود، يا عده طلاق يا عده وفات است. در صورتى كه مرد مرتد شود و سابقه كفر نداشته باشد، همسر او بايد عده وفات (چهارماه و ده روز) نگاه دارد و در بقيه موارد، عده اى كه زن نگاه مى دارد، عده طلاق (سه ماه يا سه طهر) است.(44).
5. زن و مرد مسلمان، اگر يكى از آنها شيعه و ديگرى سنى باشد، مى توانند با يكديگر ازدواج كنند و اگر بعد از ازدواج ، يكى از آنها مذهب خود را به تشيع و يا تسنن تغيير دهد، موجب فسخ نكاح نمى شود؛ اما نكته قابل ذكر اين است كه ازدواج با زن يا مرد به اصطلاح مسلمانى كه عداوت خود را نسبت به اهل بيت پيامبره آشكار مى سازد، يا احياناً درباره اهل بيت، غلو مى كند و آنان را از مقام امامت بالاتر مى برد و داراى مقام پيامبرى يا الوهيت مى داند، جايز نيست و اگر زن يا شوهر مسلمانى در دوره زناشويى به عداوت يا غلو روى آورد، همان حكم مرتد را پيدا مى كند و بايد مطابق احكامى كه در صورت هاى قبل بيان كرديم، عمل شود.
در خاتمه يادآور مى شويم كه آنچه راجع به فسخ نكاح در زمينه عيوب و تدليس و تغيير دين گفتيم، به اين خاطر بود كه معلوم شود در اين گونه موارد، نيازى به طلاق نيست و فسخ، احكام طلاق را ندارد. بنابراين، رعايت شرايط طلاق نمى شود؛ تنها چيزى كه بايد به آن توجه داشته باشيم اين است كه اگر فسخ نكاح، قبل از آميزش باشد، نياز به نگاه داشتن عده نيست و اگر بعد از دخول باشد، بايد عده طلاق نگاه دارند، مگر اين كه مرد مرتد فطرى بشود، كه در اين صورت، زن عده وفات نگاه مى دارد.
3.إنَّ لِلْمُؤمِنَ عَلىَ المُؤمِنِ سَبْعَ حُقُوقٍ فأوْجَبُها أنْ يَقُوْلَ الرَجُلُ حَقّاً وَلَوْ عَلى نَفْسِهِ أَوْ عَلى والِدَيْهِ فَلا يَميلُ لَهُمْ عِنْ الحَقِّ. (تفسير الميزان، ج5، ص115 (به نقل از: تفسير قمى).).
9.صيغه ظهار عبارتند از: (اَنْتِ عَلَىَّ كَظَهر اُمّى) يا (ظَهْرُكِ كَظَهْرِ اُمّى) يا (أنْتِ عَلىَّ كَظَهْرِ اُخْتى) يا (اَنْتِ عَلَىَّ كَظَهْرِ ابْنَتى).
راجع به صيغه ظهار و احكام آن، دركتب فقهى به تفصيل بحث شده است و طالبان به آنها رجوع كنند.
10.مقصود ازعدم ترتب آثار فرزندى، عدم ترتب وراثت و محرميت است، اما ممنوعيت از ازدواج را بايد مترتب كرد؛ زيرا اگر چه اين طفل، تشريعاً فرزند آن زن و مرد نيست، ولى تكويناً فرزند آنهاست.
14.ر.ك: تفسير الميزان، ج16، ص296 و 297.
فقهاى ما مى گويند: كسى كه مى خواهد روزه كفاره بگيرد، بايد 31 روز آن را پى درپى بگيرد و اگر بقيه آن پى درپى نباشد اشكالى ندارد.
27.مؤاخذه نداشتن سوگند لغو، دليل اين نيست كه انسان نسبت به آن محدوديتى نداشته باشد، زيرا قرآن، در وصف مؤمنان مى فرمايد:.
وَالَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛.
و آنان كه از چيزهاى لغو و بيهوده دورى مى كنند. (مؤمنون (23 ) آيه 3.).
36.تفسير الميزان، ج2، ص237 و 238.
37.تفسير الميزان، ج2، ص237 و 238.
38.جواهر الكلام، ج29، ص67 و 68.
39.صحيح ابوعبيده از امام باقر(ع) است درمورد مردى كه زنى را از ولى او خواستگارى مى كند و او را به عقد خود در مى آورد حضرت فرمود:.
إذا دلّستِ العفلاءُ والبرصاءُ والمجنونةُ والمفضاةُ ومَنْ كانَ بها زَمانة ظاهرة فإنَّها تُرَدُّ عَلى أهلها منْ غيرِ طلاقٍ...؛.
زنى كه در مجراى تناسلى اش گوشت يا استخوان باشد و گرفتار پيسى و ديوانگى و افضا و زمين گيرى باشد، اگر تدليس كند، بدون طلاق به خانواده اش بازگردانده مى شود.( روضة المتقين، ج8، ص330.).
40.مقصود از قرن اين است كه در مجراى تناسلى گوشت يا استخوانى باشد كه مانع آميزش شود و مقصود از افضا اين است كه مجراى تناسلى و مجراى ادرار يكى شده باشد.
42.در مورد عنين بودن مرد، اگر ثابت شد و زن مراجعه به محكمه كرد، يك سال به مرد مهلت مى دهند. اگر در اين يك سال توانست با زنى آميزش كند، حق فسخ زن ساقط مى شود و اگر نتوانست، زن مى تواند فسخ كند و نصف مهريه را بگيرد. در مورد عيوب ديگر مرد نيز در صورتى كه آميزش نكرده باشد، زن حق مهر ندارد و در صورتى كه آميزش كرده باشد، حق تمام مهر را دارد.
43.به نظر بعضى از علما، در مورد ارتداد زن، تفصيلى وجود ندارد؛ يعنى خواه مرتد فطرى باشد و خواه مرتد ملى، بايد تا انقضاى عده صبر كند، اگر درمدت انقضاى عده توبه كرد، ازدواج آنها فسخ نمى شود.
44.اين كه مى گوييم عده وفات چهارماه و ده روز وعده طلاق، سه ماه يا سه طهر است، در صورتى است كه زن باردار نباشد كه در صورت اول، بايد اگر ديرتر وضع حمل مى كند، تا وضع حمل صبر كند و اگر ديرتر عده تمام مى شود، بايد تا انقضاى عده صبركند و در صورت دوم، ملاك وضع حمل است.