ملت و امت، يك جامعه بزرگ و خانواده، يك جامعه كوچك است. همان طورى كه جامعه، نياز به حكومت و ولايت دارد و بدون آن، زندگى اجتماعى به هرج و مرج و آشفتگى كشانيده مى شود، خانواده نيز بى نياز از حاكميت و ولايت نيست.(1).
براى حاكميت و ولايت در جامعه، مى توان دو بعد مشخص كرد:.
1. شخص يا اشخاصى كه بر مسند ولايت و حكومت تكيه زده و واجد شرايط زمامدارى هستند، واجب الاطاعه بوده و بر افراد مكلف لازم است كه امر و نهى آنها را نيز زير پا نگذارند و دستورات آنها را اطاعت نمايند.
زمامدار اگر پيامبر يا يكى از ائمه معصومه باشد، وجوب اطاعتش مطلق است و هيچ قيد و شرطى آن را مقيد و محدود نمى كند و اگر غير از آنها باشد، وجوب اطاعتش نمى تواند و نبايد مطلق باشد، بلكه مقيد و مشروط به اين است كه اطاعت او مستلزم عصيان خداوند نباشد.
2. زمامدارى كه واجد شرايط ولايت و حاكميت اسلامى است، حق دارد كه بر طبق مصالح جامعه، در اموال عمومى تصرف كند و در اختلافات مردم به داورى بنشيند و پيمان هاى اقتصادى و دفاعى و فرهنگى منعقد كند و فرمان جنگ و صلح بدهد و خلاصه در هر موردى كه يك مسؤول مشخص، براى تصميم گيرى وجود ندارد، حق دخالت و نظارت پيدا مى كند و نسبت به اطفال صغيرى كه پدر و جد پدرى ندارند و ديوانگانى كه جنون آنها متصل به دوران كودكى نيست وزنان شوهردارى كه طلاق آنها ضرورت دارد و... به حسب مصلحت، تصميم گيرى مى كند.
بعد اول: وجوب اطاعت است. درمبحث (حقوق والدين) ديديم كه فرزندان در هر سن و سالى باشند، موظفند از دستورات پدر و مادر خويش اطاعت كنند و حق تخلف از دستورات آنها را ندارند، مگر اين كه اطاعت دستور آنها مستلزم نافرمانى پروردگار باشد و در محبث (زن ايدآل و نمونه) درباره قنوت ديديم كه: زن نيز بايد مطيع شوهر باشد و تا آن جا كه اطاعت شوهر، مستلزم نافرمانى خداوند نيست، از دستوراتش تخلف نكند. در مبحث: (چگونگى رفع اختلافات خانوادگى) و (نشوز و شقاق) نيز اطراف و جوانب اين مسأله مهم، بررسى شده است.
بعد دومِ حاكميت و ولايت خانوادگى، حق تصميم گيرى و تصرف است. اين حق، براى شرهر و پدر و مادر وجد پدرى است.
آنچه به مادر ارتباط پيدا مى كند، همان حق حضانت است كه در مبحث (حضانت) به تفصيل درباره آن بحث كرده ايم و در اين جا اضافه مى كنيم كه: فقهاى ما در توضيح مفهوم آن مى گويند:.
حضانت، ولايت و تسلط بر تربيت كودك و نگاهدارى و سرمه كردن و نظافت و شستشوى لباس اوست. در عين حال، مادر مى تواند اين حق خود را اسقاط يا در برابر آن مطالبه اجرت كند، همچنان كه شيردادن نيز چنين است.(2).
البته، همان طورى كه به تفصيل بحث كرده ايم، حق حضانت مخصوص مادر نيست، بلكه پدر و جد پدرى نيز چنين حقى دارند.
وَإنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أنْ تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَريضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إلاّ أنْ يَعْفُونَ أوْ يَعْفُوَا الَّذى بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ وَأنْ تَعْفُوْا أقْرَبُ لِلتَّقْوى؛(3).
اگر زنان را پيش از آن كه با آنها در آميزيد، طلاق دهيد و براى آنها مهرى معين كرده باشيد، بايد نصف مهريه را به آنها بدهيد، مگر اين كه آنها يا كسى كه گره زناشويى به دست اوست، عفو كنند و عفو كردنتان به تقوا نزديك تر است.(4).
مفاد روايات اين است كه گره زناشويى به دست شوهر، يا ولى اوست.
اين كه قرآن تعبير به (گره زناشويى) مى كند، مؤيد اين است كه در حقيقت، يك زن و مرد به وسيله زناشويى به يكديگر گره خورده و از بيگانگى به يگانگى رسيده اند. گسستن اين گره، به دست شوهر است و اگر صغير يا مجنون باشد، (به شرط اتصال جنون به دوره كودكى) به دست پدر يا جد پدرى اوست و اگر غايب باشد، يا طلاق به مصلحت و ضرورت و عنوان ثانوى باشد، به دست محكمه است. تا حقى از زن تضييع نشود.
خلاصه اين كه طلاق به حسب عناوين اوليه به دست شوهر و ولى اوست و به حسب عناوين ثانويه، به دست محكمه شرعى است.
پس ولايت بر طلاق در خانواده، ولايت بر تصرف در گره زناشويى و تصميم گيرى در مورد باز كردن آن است و صد البته كه سوء استفاده از اين ولايت، براى شوهر بسيار نارواست.
حق حضانتى كه اسلام براى پدر و مادر مقرر داشته و خود نوعى ولايت است، در رابطه با تأمين دو نياز است: يكى نياز كودك به پرستارى و محبت شدن و ديگرى نياز والدين به محبت كردن.
پدر و جد پدرى بر اطفال نابالغ ولايت دارند و مى توانند دراموال آنها آن چنان كه به مصلحت است، تصرف كنند و امور اقتصادى آنها را تنظيم نمايند و مخارج آنها را از اموالشان، درحد متعارف بدهند و درحفظ و بهره بردارى صحيح از ثروت و اندوخته آنها كوشش كنند و اگر شايستگى و توانايى آن را نداشتند، بر محكمه است كه: يا ضم امين كند يا قيم مستقل، تعيين نمايد.
ولايت پدر و جد پدرى در مورد مجنونى كه جنونش به دوره كودكى اش متصل است و بالغى كه هنوز از نظر رشد و بلوغ اقتصادى، شايستگى ندارد، نيز ثابت است و قرآن در اين باره مى گويد:.
وَابْتَلُوْا الْيَتامى حَتّى إذابَلَغُوْا النِّكاحَ فَإنْ ءانَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إلَيْهِمْ أمْوالَهُمْ؛(5).
يتيمان را بيازماييد، تا هنگامى كه به سن زناشويى رسيدند، اگر به رشد آنها پى برديد، اموالشان را به آنها بدهيد.
اين دستور، يك دستور جامع است و پدر و جد پدرى و وصى و قيم همه بايد با رعايت ضابطه فوق، عمل كنند.
اصولاً، قرآن اجازه نمى دهد كه مال به دست آدم سفيه و كم خرد داده شود. اين گونه افراد، حتماً بايد تحت ولايت باشند.
قرآن در اين باره مى گويد:.
وَلاتُؤتُوا السُّفَهاءَ أمْوالَكُم الَّتى جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِياماً وَارْزُقُوهُمْ فِيها واكْسُوهُمْ وقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً؛(6).
اموالتان را به دست سفيهان ندهيد كه خداوند قِوام زندگى شما را در آن قرار داده است، از آن اموال، روزى و لباس آنها را بدهيد و با آنها به نيكى سخن بگوييد.
دايره اين ولايت، تنها محدود به امور تربيتى و اقتصادى و اين گونه تصرفات نمى شود، بلكه در صورتى كه مفسده اى براى صغير نباشد ولى مى تواند براى او زن بگيرد، يا او را به شوهر بدهد.
در ميان فقها، بحثى هست كه: اگر ولى، صغيرى را زن يا شوهر دارد، آيا هنگامى كه صغير، بالغ و رشيد شد مى تواند عقد را فسح كند يا نه نظر مشهور اين است كه: خير.
البته با وجود پدر و جد پدرى، هر دو در عرض هم و به طور مستقل ولايت دارند و هر كدام كه قبل از ديگرى به ولايت طفل، كارى انجام دهد، صحيح است و اگر هر دو باهم انجام دادند، كارى كه جد انجام داده، صحيح است.
وصى نيز - به قول بعضى از فقها - در صورتى كه در وصيت به او اجازه داده شده باشد، مى تواندبه صغير زن يا شوهر بدهد و همچنين در صورتى كه صغير بالغ بشود و نيازمند ازدواج باشد و رشد نداشته باشد مى تواند به او زن يا شوهر بدهد.
بديهى است كه اگر ولى و وصى نباشد، وظيفه حاكم شرع است كه نسبت به اموال صغار و تصرفات لازم، تصميم گيرى كند و حتى اگر به مصلحت بود، در مورد ازدواج آنها نيز اقدام كند. اين ولايت، درمورد آنهايى كه بعد از بلوغ، ديوانه يا سفيه مى شوند نيز ثابت است.
بديهى است كه طرح سؤال فوق، صرفاً، در محدوده ازدواج است اما در مسائل اقتصادى و ديگر جنبه هاى زندگى، بدون هيچ ترديدى، پدر وجد پدرى ولايت ندارند، همچنان كه آنها بر دختر بيوه خود نيز هيچ گونه ولايتى ندارند.
درحقيقت، سؤال اين است كه: آيا پدر و جد پدرى، هيچ گونه ولايتى بر دخترى كه به حد بلوغ و رشد رسيده و هنوز ازدواج نكرده است ندارند يا اين كه ولايت آنها در مورد ازدواج او ثابت و محفوظ است.
پاسخ اين سؤال از نظر روايات و فتاواى فقها دشوار است.
صاحب شرايع كه يكى از فقهاى بزرگ مذهب ماست مى گويد:.
ظاهرترين روايات، دلالت دارد بر اين كه پدر و جد پدرى بر دختر باكره رشيده، در عقد دائم و عقد منقطع، ولايت ندارند. بنابراين، اگر يكى از آنها او را عقد كند، عقد صحيح نيست، مگر اين كه دختر راضى شود.(7).
شيخ الفقها و امام المحققين، مرحوم شيخ محمد حسن نجفى، صاحب كتاب جواهر الكلام، پس از نقل رواياتى كه مؤيد نظريه صاحب شرايع است، مى گويد:.
بنابراين، استدلال به اين نصوص، بر آنچه مورد نظر است، تمام است و جمع ميان روايات مخالف و موافق، از راه فرق گذاشتن ميان عقد دائم و عقد منقطع و اعتقاد به اين كه در اولى ولايت هست و در دومى ولايت نيست، قابل قبول نيست. چنان كه عكس آن هم درست نيست، زيرا اين فرق ها تنها از راه يك نوع ملاحظه واعتبارى است كه نمى تواند مدرك حكم شرعى باشد.(8).
در مجموع، اقوال و فتاوايى كه در اين مسأله وجود دارد، به قرار زير است:.
1. اختيار او فقط به دست پدر يا جد پدرى است.
2. اختيارش فقط به دست خودش است.
3. در عقد دائم اختيارش به دست خودش و در عقد منقطع، اختيارش به دست پدر يا جد پدرى است.
4. درعقد منقطع اختيارش به دست خودش و در عقد دائم اختيارش به دست آنهاست.
5. هيچ يك استقلال ندارند؛ بنابراين، ازدواج او در صورتى صحيح است كه هم خودش راضى باشد و هم پدر يا جد پدرى.
معمولاً مراجع فتوا در عصرما بنا را بر احتياط مى گذارند و توصيه مى كنند كه براى رعايت احتياط، به قول اخير عمل بشود.
آية اللّه سيد محمد كاظم يزدى صاحب عروة الوثقى - رضوان الله عليه - مى گويد:.
نبايد احتياط ترك شود و بايد ازدواج هم به اجازه دختر و هم به اجازه ولى باشد.
بديهى است كه اجازه گرفتن از پدر يا جد پدرى براى دخترى كه تجربه ندارد و ممكن است گرفتار احساسات و عواطف تند بشود و زرق و برق ظاهرى او رافريفته گرداند، بهتر است.
در حقيقت، يك عقل آزموده در اين جا به كمك دختر مى آيد و ضمن اين كه به خواست و رضاى او احترام مى گذارد، با راهنمايى و ارشاد، او را از سقوط در ورطه بدبختى و دربه درى حفظ مى كند؛ مخصوصاً كه پدر يا جد پدرى، جز خير و سعادت فرزند دلبند خود چيزى نمى خواهند و به همين جهت است كه: اگر او را از ازدواج با مردى كه مورد علاقه و كفو اوست، منع كنند و مرد ديگرى به همان شرايط براى ازدواج با دختر، موجود نباشد، ولايت آنها - بدون هيچ ترديدى - ساقط مى شود.
براى اين كه دوشيزگان متعهد و مكتبى، بيشتر به جنبه اخلاقى اين موضوع توجه كنند، روايت زير را در اين جا مى آوريم:.
دخترى پيش پيامبر آمد و عرض كرد: پدرم مرا به عقد برادرزاده خود درآورده و از اين راه خواسته، جبران خساست و پستى وى كند و من نمى پسندم. پيامبر فرمود: آنچه پدرت انجام داده، اجازه ده. گفت: اجازه نمى دهم؛ زيرا رغبتى به آن ندارم، فرمود: برو و با هر كه مى خواهى ازدواج كن. دختر گفت: رغبتى به آنچه پدرم انجام داده، ندارم، ليكن مى خواستم اعلام كنم كه پدرها هيچ اختيارى درمورد دختران خود ندارند.(9).
پدرها و اجداد پدرى هم توجه داشته باشند كه: ازدواج تحميلى موجب سعادت و خوشبختى فرزندانشان نخواهد شد، بلكه ممكن است در آغاز يا نيمه راه زندگى، مجبور به متاركه وجدايى شوند.
درباره وظايف پدر و مادر و حقوقى كه فرزند بر آنها دارد، بسيار سخن گفتيم. اكنون به جا و مناسب است كه درباره وظايف فرزندان هم بحثى داشته باشيم.
بالاترين حقى كه والدين بر فرزندان خود دارند، حق اطاعت است. اميرمؤمنان على(ع) مى فرمايد:.
حَقُّ الوالِدِ عَلَى الوَلَدِ أنْ يُطيعَهُ فِى كُلِّ شَىءٍ إى فِى مَعْصِيَةِ اللّهِ؛(10).
حق پدر بر فرزند اين است كه: در هر چيزى جز در معصيت خداوند، او را اطاعت كند.
در اين جا فرقى ميان پدر و مادر نيست و بنابراين، همان گونه كه اطاعت پدر بر فرزند واجب است، اطاعت مادر نيز واجب است.
اين طاعت، يا بايد در راستاى اطاعت خداوند باشد، يا اين كه مخالفتى با اطاعت خداوند نداشته باشد.
اگر پدر و مادر دستورى بدهند كه مطابق دستور خداوند است، مانند: دستور به نماز و روزه و جهاد و حج و...، در اين صورت، اطاعت والدين در راستاى اطاعت خداوند است و در حقيقت، فرزندهم امر خدا را اطاعت كرده و هم امر والدين را.
با اين حال، اطاعت او از والدين به خاطر اطاعت خداوند است و نه به عكس و نه اين كه هر دو را درعرض هم قرار دهد؛ زيرا اگر چنين باشد، اطاعت او اطاعت كافرانه و مشركانه خواهد بود.
اما اگر به چيزى دستور بدهند كه خداوند درباره آن حكم ايجابى يا تحريمى ندارد، در اين صورت، اطاعت والدين مخالفتى با اطاعت خداوند ندارد، بلكه لزوم اين اطاعت، به دستور خداست و در حقيقت، اطاعت خداوند است.
اصولاً فرد مسلمانى كه مكتبش مكتب توحيد خالص است، همان گونه كه تنها خدا را عبادت مى كند، تنها خدا را اطاعت مى كند. فرقى كه ميان عبادت و اطاعت اوست، از اين لحاظ است كه در عبادت، بدون هيچ واسطه اى خدا را مى پرستد و در اطاعت، يا بدون واسطه خدا را فرمان مى برد يا با واسطه.
اگر او اطاعت پيامبر و اولى الامر و فقيه جامع الشرايط و شوهر و پدر و مادر مى كند، به دستور خداست و با واسطه، اطاعت او اطاعت خداست.
قرآن كريم مى فرمايد:.
وَإنْ جاهَداكَ عَلى أنْ تُشْرِكَ بى ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْم فَلاتُطِعْهُما وَصاحِبْهُما فِى الدُّنيا مَعْرُوفاً؛(11).
اگر پدر و مادر از تو بخواهند كه چيزى را شريك من قرار دهى كه تو را به آن علمى نيست، آنها را اطاعت مكن و در دنيا با آنها به نيكى مصاحبت كن.
در اين دستور ارشادى قرآن، دو نكته مهم وجود دارد:.
يكى اين كه؛ اگر اطاعت والدين، در راستاى اطاعت خدا نيست، بلكه با آن منافات داردو مستلزم شرك و عصيان است، بايد از آن به طور جدى خوددارى كرد و نبايد انسان به خاطر اطاعت والدين، گرفتار معصيت و نافرمانى خداوند بشود.
ديگرى اين كه: عدم اطاعت والدين، مستلزم بدخلقى و تندخويى و چيزهايى از اين قبيل نيست.
در حقيقت، ما از آيه فوق چنين مى فهميم كه: وجوب اطاعت والدين، مطلق نيست، ولى حسن خُلق در برابر آنها مطلق است.
وجوب اطاعت والدين، مشروط به اين است كه مستلزم زير پا گذاشتن فرمان خداوند نباشد، اما حسن خلق و نيكى مصاحبت آنها مشروط به هيچ شرطى نيست.
فرزند، به هر حال وظيفه دارد كه به آنها نيكى و محبت كند و در برابر آنها متواضع و مهربان باشد و در چهره و رفتار و گفتار، چيزى كه موجب آزردگى خاطر آنها و افسردگى روح آنان بشود، ظاهر نسازد.
ما در اين جا هر سه توصيه قرآنى را مى آوريم:.
1. وَوَصَّيْنَا الإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ اُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَفِصالُهُ فى عامَيْنِ أنِ اشْكُرْ لِى وَلِوالِدَيْكَ إلَىَّ المَصيرُ؛(12).
و انسان را درمورد پدر و مادرش كه مادرش با ناتوانى روز افزون به او حامله بود و از شير بريدنش پس از دو سال بود سفارش كرديم كه مرا و پدر و مادرت را سپاسگزار باش كه سرانجام به سوى من است.
در اين توصيه، ضمن اين كه هم به پدر توجه شده و هم به مادر، نكته اى ذكر شده است كه انسان را متوجه زحمات بيش از حد مادر، در ايام باردارى و شيردادن مى كند و بدين وسيله عواطف و احساسات او تحريك مى شود و با علاقه و رغبت، به احسان و نيكوكارى مى پردازد.
به علاوه، همان گونه كه شكر و سپاسگزارى خدا را لازم شمرده، شكر و سپاسگزارى والدين را هم واجب ساخته است.
دانشمندان اسلام شناس، براى سپاسگزارى سه مرتبه قائلند:.
الف) انسان، ولى نعمت خود را بشناسد و بداند كه نعمت از اوست، بنابراين شكر خداوند به اين است كه بداند او چه نعمت هاى گوناگون و بى شمارى دراختيارش قرار داده و او را آن گونه متنعم ساخته است كه بتواند عمرى را با رفاه و آسايش زندگى كند و شكر والدين به اين است كه متوجه زحمات و خدمات شبانه روزى آنها باشد و هرگز از ياد نبرد.
ب) انسان به وسيله زبان، ولى نعمت خود را قدردانى كند؛البته خداوند نيازى به قدردانى ندارد، ولى غيرخدا اگر مورد تقدير قرارگيرد، تشويق و دلگرم و خرسند مى شود و اگر خود او نيز در مرتبه اى از علوِّ روح و عظمت باشد كه نيازى به تشويق نداشته باشد، قطعاً ديگران تشويق مى شوند.
درهرصورت، كسى كه از زحمات ديگران قدردانى و سپاسگزارى مى كند، نشان مى دهد كه ناسپاس و نمك نشناس نيست و به مرتبه اى رسيده است كه هيچ نعمت و خدمت و زحمتى را فراموش نمى كند.
ج) انسان، از خدمات و زحمات ديگران سوء استفاده نكند و نعمت هاى خدا را در جاى خود به كار برد.
راست است كه نعمت هاى خداوند بى شمار است و انسان، آزادانه از آن نعمت ها استفاده مى كند، اما بنده سپاسگزار، هرگز از آن نعمت ها سوء استفاده نمى كند.
همچنين، درست است كه وقتى انسان، بزرگ و نيرومند شد، نيازى به زحمات و خدمات طاقت فرساى پدر و مادر ندارد، ولى انسان سپاسگزار، توجه دارد كه رشد و نيرومندى و ترقيات او، نتيجه زحمات دو انسان دلسوز و بى توقع است و اكنون بهترين پاداش، براى آنها اين است كه نيروها و تجارب و امكانات خود را در راه صحيح به كار اندازد.
2. وَوَصَّيْنَا الإنْسانَ بِوالِدَيْهِ إحْساناً حَمَلَتْهُ أمُّهُ كُرْهاً وَوَضَعَتْهُ كُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتّى إذا بَلَغَ أشُدَّهُ وَبَلَغَ اَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أوْزِعْنِى أنْ أشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتى أنْعَمْتَ عَلَىَّ وعَلى والِدَىَّ؛(13).
وانسان را به نيكى كردن درباره پدر و مادرش سفارش كرديم، مادرش به سختى باردار او شد و به سختى او را به دنيا آورد و دوران حمل و شيرخوارگى اش مدت سه سال بود؛ همين كه به قوت رسيد و چهل ساله شد، گفت: پروردگارا! نصيبم كن كه شكر نعمتى كه به من و والدينم داده اى، به جاى آورم.
از اين سخن الهى استفاده مى شود كه انسان ايدآل كسى است كه مى خواهد سپاس همه نعمت هايى كه خداوند به خودش و والدينش داده است به جاى آورد و همه مراتب سه گانه فوق را به نحو صحيح و مطلوب، به جاى آورد.
خود فرزند براى پدر و مادر نعمت است. همان گونه كه آنها وظيفه دارند با تربيت و تزكيه، شكر اين نعمت را به جاى آورند، فرزند نيز بايد به نعمت بودن وجود خود براى والدين توجه كند و به قلب و زبان و عمل سپاسگزار باشد و شايد مقصود در آيه فوق همين است.
3. وَوَصَّيْنَا الإنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَإنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بى مالَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْم فَلا تُطِعْهُما؛(14).
و انسان را درباره والدينش به نيكى سفارش كرديم و اگر كوشيدند كه چيزى را كه به آن علم ندارى شريك من كنى، آنها را اطاعت مكن. .
ابراهيم خليل(ع) كه در خانواده خود يك پدر و همسر نمونه است، در خانواده پدر و مادر نيز يك فرزند نمونه است و به همين جهت، او حتى در نيايش هايش، به ياد والدين و فرزندان خود هست. نيايش او به درگاه خداوند چنين است:.
رَبِّ اجْعَلْنِى مُقيمَ الصَّلوةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِى رَبَّنا وَتَقَبَّلْ دُعاءُِ رَبَّنَا اغْفِرْلى وَلِوالِدَىَّ وَلِلْمُؤمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الحِساب؛(15).
پروردگارا! مرا و فرزندانم را به پاىْ دارنده نماز قرار ده، پروردگارا! دعاى مرا بپذير، پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و مؤمنان را در روزى كه حساب به پا مى شود، بيامرز.
عيسى مسيح، يكى از پيامبران اولوالعزم الهى است. هنگامى كه در سنين كودكى و در دوران شيرخوارگى، به فرمان حق زبان مى گشايد و به معرفى خود مى پردازد، مى گويد:.
إنّى عَبْدُ اللّهِ ءاتانِىَ الكِتابَ وَجَعَلنى نَبِيّاًُ وَجَعَلَنى مُبارَكاً أيْنَ ما كُنْتُ وَأوْصانِى بِالصّلوةِ وَالزَّكوةِ مادُمْتُ حَيّاً ُ وَبَرّاً بِوالِدَتى وَلَمْ يَجْعَلْنِى جَبّاراً شَقِيّاً؛(16).
من بنده خدايم كه به من كتاب داده و مرا پيامبر گردانيده و هر جا باشم مرا مبارك ساخته است و مادامى كه زنده ام، مرا به نماز و زكات و نيكى به مادر، سفارش كرده و مرا ستمكار و بدبخت نساخته است.
يحيى نيز يكى از پيامبران خدا و از شهداى بسيار مظلوم تاريخ است و در رابطه با پدر و مادر خويش از نمونه هاى بسيار برجسته است.
قرآن درباره ايشان مى فرمايد:.
وَءاتيناهُ الحُكْمَ صَبِيّاً ُ وَحَنِاناً مِنْ لَدُنّا وَزَكوةً وَكانَ تَقِيّاً ُ وَبرّاً بِوالِدَيْهِ وَلَمْ يَكنْ جَبّاراً عَصِيّاً؛(17).
در كودكى به او منصب حاكميت و مهربانى و پاكيزگى داديم و او پرهيزكار و با پدر و مادرش نيكوكار بود و سركش و نافرمان نبود.
حضرت نوح نيز پيامبر ديگرى از پيامبران اولوالعزم و نخستين آنهاست كه در ضمن نيايش هاى خود مى گويد:.
رَبِّ اغْفِرْلِى وَلِوالِدَىَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَيْتِىَ مُؤمِناً وَلِلْمُؤمِنينَ وَالمُؤمِناتِ وَلاتَزِدِ الظّالِمينَ إى تَباراً؛(18).
پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و هر كه با ايمان داخل خانه ام شود و مردان وزنان مؤمن را بيامرز و ستمكاران را جز هلاك ميفزاى.
بديهى است كه مردمان يكتاپرست، در حالت نيايش - كه از شكوهمندترين حالات آنهاست - آنچه به نظرشان محبوب ترين چيزهاست از خداوند مى خواهند و اين ابرمردان عالم انسانيت، بيشترين علاقه و توجه به والدين خود داشته اند و به همين جهت، حتى درنيايش هاى خويش، از آنها غفلت نورزيده اند.
وَقَضى رَبُّكَ أى تَعْبُدُوا إى إيّاهُ وَبِالوالِدَيْنِ إحْسِاناً اِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الكِبَرَ أحَدُهُما اَوْكِلاهُما فَلاتَقُلْ لَهُما اُفٍّ وَلاتَنْهَرْهُما وَقُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماًُ واخْفِضْ لَهُمِا جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كما رَبَّيانى صَغيراً؛(19).
پروردگار تو حكم كرده است كه جز او نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد. اگر يكى از آنها يا هر دو به پيرى رسيدند، به آنها اف مگو و با آنها تندى مكن و با آنها سخنى ملايم گوى و از روى رحمت، براى آنها بال و پر تواضع بگشاى و بگو: پروردگارا! همچنان كه مرا در كودكى تربيت كردند، آنها را رحمت كن.
مجموعه دستوراتى كه از اين دو آيه استفاده مى شود، به قرار زير است:.
1. نيكى به والدين.
2. خوددارى از گفتن كلمات و اصطلاحاتى كه نمايانگر تنفر و انزجار است.
3. تندى نكردن به آنها.
4. تواضع و فروتنى.
5. طلب مغفرت و رحمت از خداوند، براى آنها.
بر شما مقرر شده است كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسد، اگر مالى به جاى مى گذارد، براى پدران و مادران و خويشاوندان، به آنچه پسنديده و شايسته پرهيزكاران است، وصيت كند.
البته اين دستور، يك دستور استحبابى است و نه وجوبى، زيرا اگر دستور وجوبى بود، به جاى كلمه (متقين) كلمه (مؤمنين) به كار برده مى شد.
درحقيقت، مى خواهد بفرمايد:مسلمانى كه از لحاظ ديندارى به مرتبه ايدآل رسيده و مى خواهد علاوه بر واجبات، به مستحبات نيز عمل كند، اين چنين است كه حتى در حال احتضار نيز از حال والدين و خويشاوندان غافل نمى ماند.
در جاى ديگر مى فرمايد:.
يَسْألُونَكَ ماذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلوالِدَيْنِ والأقْرَبِينَ وَاليَتامى وَالمَساكِينِ وَابْنِ السَّبيلِ وَما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإنَّ اللّهَ بِهِ عَليم؛(21).
از تو مى پرسند كه چه چيز انفاق كنند بگو: هر مالى كه انفاق مى كنيد، براى پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و مسافران درمانده است و هر چه انفاق كنيد، خداوند به آن داناست.
در اين جا نيز به عنوان يك دستور استحبابى، به پيروان اسلام مى فرمايد: آنچه انفاق مى كنيد در درجه اول براى پدر و مادر و خويشاوندان است.
به قول معروف: چراغى كه به خانه رواست، بر مسجد حرام است.
نكته جالب اين كه: سؤال كنندگان از اين كه چه انفاق كنند، مى پرسند، ولى آيه شريفه ضمن اين كه انفاق هر مالى كه بشود به آن (خير) اطلاق كرد، مورد تأييد قرار مى دهد، مشخص مى كند كه: انفاق بايد براى پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مستمندان ومسافران درمانده باشد و ظاهر اين است كه: مراعات (الاهم فالاهم) شده است.
به همين جهت، فقهاى ما مى گويند: اگر خود سفر حرام باشد، مثل اين كه براى او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه شوهر و فرزند با نهى پدر و مادر كه باعث اذيت آنها شود، سفرى بروند كه بر آنها واجب نباشد....
همچنين مى گويند:.
روزه مستحبى اولاد اگر باعث اذيت پدر يا مادر شود، با نهى آنان، حرام است.
و نيز مى گويند:.
اگر پدر به جهت عذرى نماز يا روزه اش را به جا نياورده باشد، بعد از فوت او بر پسر بزرگ تر واجب است قضا نمايد، يا براى انجام آن اجير بگيرد، هر چند پدر نتوانسته قضا كند و بنابراحتياط واجب، اگر از روى نافرمانى هم ترك كرده باشد، پسر بزرگتر بايد آن را قضا نمايد.
در مورد مادر نيز احتياط واجب رعايت اين حكم است.
از دقت در مجموع آيات و روايات و فتاواى فقها اين گونه استفاده مى شود كه: انسان در صورتى كه گرفتار ترك واجبى از واجبات، يا حرامى از محرمات نشود، هر چه در راه نيكى به والدين و خدمت به آنها و تواضع و ادب در برابر آنها بكوشد، به جاست و كسى كه چنين باشد، انسانى شايسته و سپاسگزار است.
در عين حال، همين انسان شايسته و سپاسگزار، به خوبى توجه دارد كه: هر چه خدمت كند و تواضع و ادب، از خود نشان دهد، نمى تواند قسمتى ناچيز از زحمات و خدمات خالصانه و بى ريا و بى دريغ والدين را جبران كند و همان بهتر كه با عذرخواهى و سپاسگزارى جبران عجز خود را بكند و از اين رهگذر، نور نشاط و فروغ شادى به چهره چروكيده آنها بتاباند.
به همان اندازه كه وظايف والدين در برابر فرزندان سنگين است وظايف اولاد نيز در قبال آنها سنگين است و اگر انسان به اين حقيقت توجه نكند، ناسپاس و كفران كننده نعمت است.
يكى از ويژگى هاى بشر، حاكميت گسترده او بر طبيعت است. او موجودى است كه خود را در برابر طبيعت، محكوم نمى شناسد، بلكه مى خواهد با تكيه بر عقل و تجارب و ابداعات و ابتكارات خود زنجيرهاى طبيعت را پاره كند و هرگونه مانعى كه بر سر راهش وجود دارد، از ميان بردارد.
حيوانات، دايره حاكميتشان بر طبيعت، محدود است، آنها به وسيله هدايت غريزه، كارهايى مى كنند و تصرفاتى در طبيعت انجام مى دهند، اما هرگز قدرت هدايت غريزه، به قدرت هدايت عقل نمى رسد و به همين دليل، حاكميت غريزه نيز در برابر حاكميت عقل، ناچيز و كم اهميت است.عقل، طالب طرح و برنامه است و سعى مى كند كه براى كارهاى خود برنامه ريزى كند و غريزه، بدون اين كه از خود طرح و برنامه اى داشته باشد، به طور اتوماتيك، كار خود را انجام مى دهد.
حيوانات، درامر زناشويى و زاد و ولد و آميزش، به كمك غريزه، راه خود را مى يابند و آن گونه پيش مى روند كه عملى برخلاف مقررات بهداشتى از آنها سر نمى زند و آنچه درعصرما، تنظيم خانواده نام دارد، در زندگى آنها به طور مطلوب، انجام مى گيرد.
بشر ازهدايت غريزه، در اين زمينه ها بهره اى ندارد، او بايد از استعداد عقلى خود بهره گيرد و زندگى خانوادگى خود را به طور مطلوب و ايدآل تنظيم نمايد.
خوشبختانه، با پيشرفت هايى كه در عصر ما نصيب پزشكى و بهداشت شده، خانواده ها بهتر مى توانند سلامت و عافيت اعضاى خود را حفظ كنند و خود را از نگرانى هاى بسيارى دور نگاه دارند.
در گذشته، بسيارى از مادران در هنگام وضع حمل، جان شيرين خود را از كف مى دادند و چند بچه قد ونيم قد، از خود به جاى مى گذاشتند و عواقب بسيار نامطلوبى براى همسران و فرزندان آنها به بار مى آمد.
مادران بسيارى به واسطه اين كه هيچ آگاهى نسبت به فرمول تنظيم خانواده نداشتند، به واسطه كوتاهى فاصله وضع حمل و باردارى، خيلى زود شكسته و پژمرده مى شدند و فرزندان آنها نيز - آن چنان كه بايد و شايد - سرپرستى و پرستارى نمى شدند و صدمه هاى زيادى مى خوردند و خلاصه، درمحيط خانواده، نه مادر آسايش و آرامشى داشت و نه كودكان و نه شوهر.
هربار كه بيمارى سرخك و آبله و ديگر بيمارى هاى اپيدميك، شايع مى شد، جمع قابل توجهى از كودكان، قربانى مى شدند و اين ميوه هاى دل والدين، همچون ميوه هاى كال و نارس، از اصل خود جدا شده و بر زمين مى افتادند.
در اين مواقع، كمتر خانواده اى بود كه گرفتارمصيبت نشود و از مهلكه، سالم بگذرد. گاهى اتفاق مى افتاد كه از يك خانواده، دو يا سه فرزند، روانه گورستان مى شدند!.
از اينها گذشته، تنها جان كودكان معصوم، درمعرض خطر نبود. آبله، صورت لطيف آنها را زشت و بدنما مى كرد، چشم هاى زيبا و ظريف كودكان را مورد حمله قرار مى داد و آنها را به عارضه كورى و نقص بينايى چشم، مبتلا مى كرد.
خلاصه، بسيار مشكل بود كه كودكى بتواند از اين همه مهالك، سالم بگذرد، يا گرفتار مرگ زودرس يا نقص عضو نشود. چه بسيار خانواده هايى كه حتى از چند فرزند، يكى هم براى آنها نمى ماند و چه بسيار خانواده هايى كه فقط يك فرزند براى آنها باقى مى ماند و همين هم كمالِ خوشبختى بود!.
اگر چه هنوز هم در دنيا مردمى هستند كه از بهداشت خانواده محروم و به همين مصيبت ها گرفتارند، ولى به طور نسبى وضع كنونى مردم دنيا بهتر شده و جإ؛هه دارد كه به شكرانه چنين نعمتى، آنها كه محروميت ندارند، به فكر محرومين و درماندگان باشند.
مفهوم بهداشت و تنظيم خانواده، اين است كه: زمينه اى فراهم شود تا همه اعضاى خانواده - اعم از زن و شوهر و فرزندان - بتوانند به يك زندگى سعادتمندانه، دور از درد و رنج و نقص عضو و مرگ زودرس ادامه دهند؛ به طور طبيعى زندگى كنند و به طور طبيعى بميرند.
در اين رابطه، بايد از همه تجارب و معلومات گذشتگان و معاصران استفاده شود و عقل ها نيز در تكميل ذخاير علمى و تجربى، به طور مستمر در كوشش و تلاش باشند.
وقتى اسلام، علم را منحصر در (علم ابدان و علم اديان) مى كند، معلوم مى شود كه مى خواهد تن و جان مردم، از سلامت برخوردارى كامل داشته باشند.
وقتى قرآن، تكيه روى اين مى كند كه: طيبات، حلال و خبائث، حرام است، به ما خاطرنشان مى نمايد كه بايد زندگى ما تداوم خود را از خوردنى ها و نوشيدنى هاى پاك بگيرد و درمحيط پاك، استحكام يابد و با آميزش هاى پاك، توالد و تناسل كند و دفع كننده چيزهايى باشد كه خبيث است.
وقتى مسلمان، مكلف مى شود كه در خوردن و آشاميدن، از اسراف و زياده روى پرهيز كند، براى اين است كه اسلام به سلامت و سعادت پيروان خود، شديداً علاقه مند است و نمى خواهد پيروان خود را عليل و رنجور بيابد.
وقتى مكتب ما آن همه سفارش درباره تنظيف بدن و محيط زيست و لباس و خوابگاه و... مى كند و نسبت به ازاله موهاى زايد و اصلاح سر و صورت و چيدن ناخن ها و شستشوى دندان ها، عنايتى درخور عظمت لايتناهاى خودش، دارد و ختنه را از واجبات مى شمارد و از استعمال مخدرات، منع اكيد مى كند، همه و همه، به خاطر اهميتى است كه به خوشبختى پيروان خود مى دهد.
وقتى اين همه روى شيردادن مادران به فرزندان اصرار مى ورزد و حتى در مواردى، براى مادرى كه از اين وظيفه مقدس خوددارى مى كند تنبيهى مقرر مى دارد، براى اين است كه مى خواهد نوزاد، از بهترين و سالم ترين و كامل ترين غذا، استفاده كند و اسكلت اوليه اش از صلابت و سلامت و استحكام برخوردار باشد و توأم با آن، خود مادر نيز به عوارضى از قبيل سرطان سينه، مبتلا نشود.
اگر اين همه روى آميزش نامشروع زن و مرد، مقاومت مى كند و حتى گاهى كيفرى در حد مرگ براى اين عمل، مقرر مى دارد، به علت اين است كه با چنين جريانى، نظم خانواده ها مختل و به جاى جاذبه طبيعى و مطلوب خانوادگى، دافعه حكمفرما مى شود و پيوندها نااستوار مى گردد و كودكان، بى پناه و بى مأمن مى شوند و زندگى به كام همگان تلخ و روزنه هاى اميد بسته و هاله هاى يأس سايه افكن مى شود.
براى اين كه انسانى بتواند در اين جهان، حيات و سلامت خود را از كف ندهد و از سرمايه حيات و سلامت، حداكثر استفاده را در راه تكامل ورسيدن به درجه والاى (مطلق گونگى) برگيرد، سلامت عقلى لازم است. آدم كم خرد و بى خرد، هرگز نمى تواند اين گونه باشد و به همين جهت است كه اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد:.
إيّاكُمْ و َتَزْويجَ الحَمْقاءِ فَإنَّ صُحْبَتَها بَلاء وَوَلَدَها ضَياع؛(22).
از ازدواج با زنان احمق بپرهيزيد؛ زيرا مصاحبت آنها بلا و فرزند آنها ضايع و تباه است.
و نيز شخصى از امام باقر(ع) درباره زن زيبا روى ديوانه اى سؤال مى كند كه آيا مى شود با او ازدواج كرد حضرت مى فرمايد:.
لا وَلكِنْ إنْ كانَتْ عِنْدَهُ أمَة مَجْنُونَة فَلابَأسَ بِأنْ يَطَأهِا وَلايَطْلُبَ وَلَدَها؛(23).
نه، ولى اگر پيش او كنيز ديوانه اى باشد، مى تواند با او بياميزد و فرزند او را نخواهد.
در حقيقت، نظر اسلام، اين است كه زن احمق و ديوانه، نمى تواند شريك زندگى مرد و مادر دلسوز فرزندان و مربى و راهنماى آنان باشد و انتخاب چنين زنانى براى همسرى، خلاف بهداشت و تنظيم خانواده است.
يكى از مسائلى كه در آداب زناشويى اسلام مطرح است، مسأله (عزل) است. عزل به مفهوم خوددارى از قرار دادن نطفه در رحم و تكنيكى براى جلوگيرى از باردارى است و در روايات ما آمده كه بدون رضايت زن چنين كارى صحيح نيست، با اين حال در يكى از روايات آمده است كه:.
لابَأْسَ بِالعَزْلِ فِى سِتَّةِ وُجُوهٍ: اَلمَرْأةُ الَّتى تَيَقَّنْتَ أنَّها لاتَلِدُ، والمُسِنَّةُ، وَالمَرْأةُ السَليطَةُ، والبذِيئةُ، والمَرْأةُ الَّتى لاتَرضِعُ وَلَدَها، والأمَةُ؛(24).
در شش مورد، عزل كردن جايز است: زنى كه يقين دارى فرزند نمى زايد و زن پير و زن سليطه (بدخُلق) و زن بد دهان و زشتگو و زنى كه فرزند خود را شير نمى دهد و كنيز.
از اين روايت بر مى آيد: زنانى كه فرزندان خود را شير نمى دهند، شايسته مادرى نيستند و بنابراين، بهتر اين است كه باردار نشوند.
درگذشته، مشروبات الكلى به عنوان يك مخدرمورد استفاده بود و در عصرما مخدرات ديگرى از قبيل ترياك و هروئين و... نيز بر آن افزوده شده است.
اعتياد به مخدرات، يكى از بدبختى هاى بزرگ است و اگر عضو خانواده اى بدان مبتلا باشد، آن خانواده، اهل سعادت و خوشبختى نخواهد بود.
روى همين اصل است كه امام صادق(ع) فرمود:.
مَنْ زَوَّجَ كَريمَتَهُ مِنْ شارِبِ خَمرٍ فَقَدْ قَطَعَ رَحِمَها؛(25).
هر كس دختر خود را به شرابخوارى بدهد، قطع رحم كرده است.
اسلام، نه تنها به سلامت فرزندان اهميت مى دهد، بلكه به زيبايى و بردبارى و تقواى آنها نيز توجه دارد و به همين جهت است كه زنان باردار زائو را به خوردن گلابى و خرما و كندر توصيه مى كند و در تعليل دستور خود به زيبايى و حلم و تقواى فرزندان اشاره مى نمايد.(26)بدخلقى زن يا شوهر، نه تنها به بهداشت و تنظيم خانواده، نمى تواند كمك كند، بلكه خود عامل بسيار مؤثرى براى اختلال و آشفتگى خانواده و پريشانى و بدبختى كودكان است و به همين جهت، بايد هنگام انتخاب همسر، از آن غافل نماند.
شخصى از امام هشتم(ع) سؤال مى كند كه زنى از خويشاوندانش با او نامزد شده و بدخلق است. امام در پاسخ او نوشت:.
لاتُزَوِّجْهُ إنْ كانَ سَيِّئَ الخُلْقِ؛(27).
اگر بدخلق است، با او ازدواج مكن.
موضوع فوق را نبايد در تنظيم و بهداشت خانواده، كم اهميت تلقى كرد. زن بدخلق چگونه قادر است نه ماه كودكِ معصوم خود را به طور طبيعى در رحم بپروراند و دو سال به راحتى شيرش دهد و از آن پس نيز تأمين كننده سعادت وسلامتش باشد!.
از نظر دانشمندان روان شناس عصرما:.
66% كودكان مبتلا به امراض روحى، بيمارى را از مادران خود به ارث برده اند و چنانچه مادرى سالم و بى عيب باشد، بچه اش نيز داراى دستگاه عصبى سالم و بى نقصى خواهد بود. اگر زنى بخواهد بچه اش سالم و شاداب و از نظر قواى عقلى، بدون نقص باشد، قبل از تولد كودك بايد در فكر سلامت خود باشد.(28).
كسانى كه در زندگى اين دنيا سختگير و زود رنج و پرتوقع و كم گذشت و بهانه جو و خودپسند هستند، نه تنها براى خانواده و همسر و فرزندان، بلا و مصيبت به شمار مى آيند، بلكه براى خويشتن نيز آفتى بزرگ محسوب مى شوند و پيش از آن كه ميكروب ها و امراض طبيعى، آنها را فرسوده و ناتوان كنند، خود قوى تر از هر دشمنى، تيشه به ريشه هستى خود مى زنند و دنيا را از وجود ناآرام و مضطرب خود تهى مى سازند.
اين كه رهبر بزرگ اسلام زنا را، بعد از شرك، بزرگ ترين گناه مى داند، به خاطر حفظ شوكت و اعتبار و استحكام خانواده و سلامت نوزادان و رشد طبيعى آنهاست.
امام رضا(ع) فرمود:.
إنَّ الدَفْقَ فِى الرَحِمِ إثْم، والعَزْلُ أهْوَنُ مِنْهُ؛(29).
زنا كردن و نطفه را در رحم ريختن، گناهى است، ولى زنا كردن و نطفه را در رحم نريختن، گناه آسان ترى است.
ما مسأله تنظيم و بهداشت خانواده را به گونه اى كه از مضامين آيات و روايات استنباط مى شود، مطرح كرديم و به طور جامع و كامل، در اين جا به رشته نگارش كشيديم.
قطعاً كارهايى از قبيل سقط جنين و كشتن فرزند، به بهانه مالى و اقتصادى، از نظر اسلام منفور است و قرآن با صراحت، دستور داد كه:.
لاتَقْتُلُوْا أوْلادَكُمْ مِنْ إمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإيّاهُمْ؛(30).
فرزندان خود را از بيم فقر نكشيد. روزى شما و آنها را ما مى دهيم.
در يكى از روايات نيز آمده است كه شخصى خدمت امام(ع) نوشت كه: پنج سال است كه از داشتن فرزند خوددارى مى كند؛ زيرا همسرش از داشتن فرزند كراهت دارد و مى گويد: به خاطر تنگدستى از عهده بزرگ كردن و تربيت آنها بر نمى آيد.
حضرت در پاسخ وى نوشت:.
اطْلُبِ الوَلَدَ فَإنَّ اللّهَ يَرْزُقُهُمْ؛(31).
فرزند بخواه، زيرا خداوند روزى آنها را مى دهد.
آيه و روايت فوق جواب دندان شكنى است به شيفتگان تمدن جديد كه انسان معصومى را قبل از تولد، نيست و نابود مى كنند و جواب محكمى است به آنهايى كه با هزار لِمّ و فن، جلو انعقاد نطفه را مى گيرند.
مطالبى هم از لحاظ اجتماعى مطرح مى كنند كه: جمعيت دنيا روبه افزايش است و كم كم دارد عرصه برمردم تنگ مى شود و كره زمين نمى تواند نياز آنها را تأمين كند و....
اسلام، موافق اين حرف ها نيست - واقعيت هم غير از اينهاست - امكانات زمين و دريا و هوا بيش از اين است كه به اين زودى ها خطر قحطى و تنگى معيشت، مردم جهان را تهديد كند. هر انسانى كه به دنيا مى آيد داراى دو بازو و يك مغز پرتوان است و حتماً خواهد توانست شكم خود، بلكه شكم هاى ديگران را هم سير كند؛ وانگهى خدا هم رزاق است.
قرآن كريم به ما مى فرمايد:.
الشيْطانُ يَعِدُكُمُ الفَقْرَ وَيَأمُرُكُمْ بِالفَحْشاءِ؛(32).
شيطان است كه شما را از فقر مى ترساند و به فحشا و زشتى امر مى كند.
اين قبيل برداشت ها، شيطانى است و نتيجه آن سردى كانون خانواده و غير طبيعى شدن زنان و مردان و به كار نيفتادن عواطف آنها و تن به اعمال زشتى از قبيل سقط جنين و كورتاژ دادن است.
و شايد همين هم يكى از ره آوردهاى استعمار باشد تا ممالك كم جمعيت، خالى بماند و از زمين بهره بردارى نشود و ارباب قدرت بتوانند همچنان بر كرسى ظلم و استكبار تكيه بزنند.
آنچه در منابع اسلامى راجع به عزل و جلوگيرى از انعقاد نطفه داريم، نه به خاطر انگيزه اقتصادى است، بلكه به خاطر سلامت خود نوزاد و احياناً تخفيف گناه است. و به همين جهت، اگر مادرى گرفتار فرزندان شير به شير است و سلامت خود و فرزندانش در معرض خطر است، جا دارد كه با استفاده از يك تكنيك بهداشتى جلو انعقاد نطفه را بگيرد.
و از آن جا كه اسلام، دين سمحه سهله است، اگر روزى جمعيت دنيا در آستانه انفجار قرار گيرد، باز مى شود با استفاده از تكنيك هاى صحيح بهداشتى، جلو افزايش بى رويه جمعيت را گرفت و البته اين نيز در حال حاضر يك فرض بيشتر نيست.
اما در شرايط كنونى، با توجه به اين كه جلوگيرى از انعقاد نطفه، براى مادران عوارض نامطلوبى دارد، بهتر اين است كه زندگى خانوادگى سير طبيعى خود را ادامه دهد و ترس هاى اقتصادى و مادى، خانواده ها را در اين مسير غير طبيعى نيندازد.
قبلاً هم اشاره كرده ام كه بنيانگذار مكتب ما خواهان ازدياد جمعيت مسلمين است و حتى به بچه هاى سقط شده، فخر و مباهات مى كند و در اين جا نيز اضافه مى كنم كه فرمود:.
أكْثِرُوا الوَلَد اُكاثِرْ بِكُم الأمَمَ غَداً؛(33).
فرزندان را زياد كنيد كه فرداى قيامت به كثرت شما بر امت ها افتخار مى كنم.
نقل كرده اند كه: يوسف، هنگامى كه برادر خود را ديدار كرد، گفت: چگونه توانستى بعد از من ازدواج كنى پاسخ داد:.
پدرم به من دستور داد كه اگر بتوانى فرزندانى داشته باشى كه در روى زمين تسبيح خدا بگويند، حتما بكوش كه داراى فرزند بشوى.(34).
2.جواهر الكلام، ج31، ص283 و 284 (با تلخيص).
4.نظر به اين كه ذكر مهريه در ازدواج دايم لازم نيست، دستور اسلام اين است كه اگر پيش از آميزش، زن و مرد از هم جدا شوند، در صورت ذكر مهريه، نصف آن را شوهر بايد بدهد و در صورت عدم ذكر، بايد چيزى درحد توانايى به او داد. (همان جا.).
7.جواهر الكلام، ج29، ص174 و 175.
26.وسائل الشيعه، ج15، ص133 و 134.
28.محمد تقى فلسفى، كودك از نظر وراثت و تربيت، ص119 (به نقل از اطلاعات، شماره 10355).
29.مستدرك الوسائل، ج2، ص567.