براى همه ما بديهى است كه نژاد موجودات جاندار، در عالم طبيعت، از راه توالد و تناسل، در روى زمين حفظ مى شود.
مولودى كه ادامه وجود والدين و وسيله استمرار نژاد خويش است، دوره اى به نام كودكى و در حقيقت، آمادگى را پشت سر مى گذارد تا بتواند مستقلاً زندگى خود را اداره كند و مسؤوليت هايى كه بر عهده اوست، انجام دهد.
دوره كودكى و آمادگى در موجوداتِ مختلف متفاوت است. بعضى از آنها داراى دوره كودكى بسيار كوتاه و بعضى از آنها داراى دوره كودكى بسيار طولانى هستند.
كوتاهى و درازى دوره كودكى بستگى دارد به اين كه موجود از نظر خلقت و آفرينش و بزرگ بودن مغز و پيچيدگى ارگانيسم در چه مرحله از مراحل كمال باشد.
در اين ميان، انسان گوى سبقت را از همه موجودات ربوده و طولانى ترين دوره را از لحاظ كودكى و آمادگى به خود اختصاص داده است. چرا!.
علت آن را بايد در سنگينى بار امانتى جستجو كرد كه بر دوش اين انسان است. انسانى كه مى تواند پا بر قله بلند (مطلق گونگى) بگذارد و در نظام بيكرانه آفرينش، واسطه ميان خدا و خلق گردد و در اين مرتبه، مبدأ و منتها و آغاز و پايان و حاكم مطلق بر همه ممكنات گردد.(1).
انسان، مانند همه موجودات مادى حركت طبيعى و جوهرى دارد و بايد همواره از قوه و استعدادى به فعليتى درآيد؛ يعنى هر قوه اى، مقدمه و زمينه يك فعليت و هر فعليتى ضمن اين كه فعليّت مرحله قبل است، قوه و استعداد مرحله بعد است و اين حركت، تا آن جا مى تواند ادامه پيدا كند كه انسان به مرتبه عبوديت مطلق و وارستگى كامل برسد كه در كنه (عبوديت مطلق) ربوبيت است و فلاسفه ما گفته اند:.
العُبُودِيَّةُ جَوهَرَة كُنْهُهَا الرُبُوبِيَّةُ؛.
بندگى خدا گوهرى است كه كنه و حقيقت آن، مقام ربوبيت است.
بنابراين، انسان هر چه از لحاظ عبوديت كامل تر بشود، از نظر درجه و مقام ربوبيت نيز كامل تر مى شود و عبوديت مطلق انسان، همان مقام (مطلق گونگى) و وساطت او ميان خدا و خلق است.
چنين انسانى در زير اين چرخ كبود، از هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است و همه عاشقان كمال را غلام همت خود مى سازد.
والدين، بر حسب نظام طبيعت، عامل مؤثر به فعليت رسيدن قوه ها و استعدادها در نطفه، جنين و وجود طفلند.
نطفه ها حامل كروموزوم ها و كروموزوم ها حامل ژن ها هستند و ژن ها دنياى پيچيده اى از استعدادهاى ارثى اند كه با پيمان مقدس ازدواج و آميزش دو انسان در مسير فعليت قرار مى گيرند.
در اين ميان، نقش مادر به مراتب مهم تر از نقش پدر است. او ماه ها طفل را در رحم با شيره جانش و بعد از تولد، ماه ها از مجراى سينه اش كه كانون عواطف پاك و جايگاه قلب پرمهر اوست پرورش مى دهد و از آن پس نيز همواره هستى اش را براى هستى فرزند دلبند خود مى خواهد.
پدر و مادر وظيفه دارند كه با رعايت قوانين بهداشتى، جسم و محيط زندگى خود را سالم نگاه دارند، زيرا اگر آنها سلامت جسمى خود را به خطر اندازند و محيط زندگى را از آلودگى ها حفظ نكنند و مراقبت هاى لازم بهداشتى نداشته باشند، طفل را گرفتار خطرات و مهالكى خواهند كرد كه به هيچ وجه قابل اغماض نيست و نه تنها براى آنها غم و اندوه و افسردگى و مصيبت به بار مى آورد، بلكه اگر ناشى از تقصير باشد، مجازات و مؤاخذه الهى نيز دامنگير آنها مى شود.
آنها با آميزش خود و با تلاش ها و كوشش هايى كه متحمل مى شوند و با رعايت همه جنبه هاى بهداشتى مى توانند زمينه ساز سلامت و تندرستى كودك خود باشند و سلامت و تندرستى كودك، زمينه ساز به فعليت رسيدن قوه ها و استعداد هاى گوناگونى است كه در وجود او به وديعت نهاده شده است.
بگذاريد با صراحت هر چه بيشتر اين مطلب را بگويم كه فرزندان تنها از لحاظ جسمى مولود و محصول آميزش والدين و ژن هايى كه از آنها به ارث مى برند نيستند و نيز تنها اموال و اندوخته هاى والدين را پس از مرگ آنها به ارث نمى برند و نيز تنها از خلق و خوى و روش تربيتى صحيح يا غلط آنها برخوردار نمى شوند، بلكه از عكس العمل كردارها و رفتارهاى نيك و بد آنها نيز بى بهره نمى مانند!.
اگر با يك ديد ظاهرى و ماترياليستى به مسأله بنگريم، تنها پنج مطلب است كه مورد قبول واقع مى شوند:.
1. قانون وراثت از لحاظ ژنتيك.
2. آثار و عوارضى كه ژنتيك نيست، بلكه جنبه مادرزادى دارد؛ مانند عوارض اعتياد و بيمارى هاى جنسى و آنچه نتيجه عدم رعايت بهداشت و اين گونه امور است.
3. تأثيراتى كه والدين از نظر اخلاقى و تربيتى بر فرزندان خود دارند و حتى اقداماتى كه آنها از لحاظ فراهم كردن امكانات تحصيلى و غيره، انجام مى دهند، در همين قسم قرار مى گيرند.
4. ارث بردن فرزندان از اندوخته هاى مالى والدين.
5. بهره مند شدن فرزندان از عناوين و اعتبارات خانوادگى كه ما نيز در بحث گذشته پذيرفتيم كه اصالت و شرافت خانوادگى مى تواند يكى از معيارها باشد.
هرگاه با ديد باطنى و متافيزيكى نيز مسأله را مطالعه كنيم، مطالب بالا مورد قبول واقع مى شود، ليكن يك مطلب ديگر هم بايد اضافه كنيم و آن عبارت است از:.
6. برخوردارى و بهره مندى فرزندان از عكس العمل كردارها و رفتارهاى والدين.
اين جاست كه انسان متوجه مى شود كه پدر و مادر شدن، تنها يك جنبه فيزيكى و آميزش تن به تن نيست و فرزند فقط وارث جسمى و مالى والدين نيست، بلكه وارث همه جنبه هاى ديگر نيز هست و اينهاست كه وظايف والدين را هر چه بيشتر سنگين و دشوار مى سازد.
درباره مطلب ششم، بايد قدرى توضيح بدهيم:.
ما نمى خواهيم بگوييم كه فرزند به كيفر يا پاداش اعمال و رفتار پدر و مادر مى رسد. اقتضاى عدالت اين است كه هر كسى خودش پاداش يا كيفر اعمال نيك يا بد خود را ببيند؛ اما در عين حال مى خواهيم بگوييم: فرزند از واكنش هاى طبيعى و تكوينى اعمال والدين بى بهره نمى ماند. پدر يا مادرى كه مشروبات الكلى مصرف مى كند يا به واسطه بعضى از قصورها يا تقصيرها گرفتار عوارض مزمن جسمى مى شود. فرزند هم از اين گونه عوارض و واكنش هايى كه براى جسم والدين مطرح است، مصونيت ندارد.
اينها چيزهايى است كه مطابق سنت آفرينش است و به رابطه علت و معلول و قانون دترمينيسم بستگى دارد. اين ماييم كه بايد رفتار خود را با سنت هاى آفرينش و رابطه غيرقابل تخلّف علت ها و معلول ها هماهنگ كنيم. نه ما مى توانيم سنت هاى آفرينش و رابطه هاى على و معلولى را در هم بريزيم و نه عاقلانه است كه چنين توقعى داشته باشيم.
تمام كودكانى كه ناقص العضو يا عليل و رنجور به دنيا مى آيند، نتيجه تخلف انسان ها از سنت هاى آفرينش و پيروى نكردن آنها از جريان طبيعى و تكوينى آفرينش است كه البته آنهايى كه ندانسته و ناآگاهانه است قابل اغماض است و آنهايى كه دانسته و آگاهانه است، جرم و جنايت است و به هيچ وجه قابل اغماض نيست.
امام صادق(ع) فرمود:.
هر زنى شوهر شرابخوار خود را اطاعت كند و با او هم بستر شود، گناهانش به اندازه ستارگان آسمان است و هر فرزندى كه از او بزايد، پليد است و خدا هيچ توبه و فديه اى از او قبول نمى كند، مگر شوهرش بميرد يا از او جدا شود.(2).
متأسفانه، بسيارند افرادى كه بدون توجه به مسؤوليت هاى والدين و قصورها و تقصيرهاى آنها سؤال مى كنند كه چرا كودكى ناقص العضو يا بيمار و مفلوك به دنيا مى آيد آيا با عدل خدا سازگار است كه انسانى را اين طور خلق كند.
اين گونه به دستگاه آفرينش نگريستن و از تأثيراتى كه واسطه ها در پديد آمدن يك انسان دارند چشم پوشيدن، گناهش كمتر از تخلفات والدين و اجداد و دهن كجى آنها در برابر سنت هاى آفرينش نيست، زيرا اين گونه نگرش ها و بينش هاست كه موجب آن گونه اهمال ها و لااباليگرى ها و بدبختى و فلاكت كودكان مى شوند.
اما ديد عالمانه اين طور نمى گويد، دكتر كارل مى گويد:.
مستى زن يا شوهر در لحظه آميزش، جنايت واقعى است، زيرا كودكانى كه در اين شرايط به وجود مى آيند، اغلب از عوارض عصبى يا روانى درمان ناپذير رنج مى برند.(3).
ديد عالمانه، انسان را بدون چون و چرا در برابر مسؤوليت ها به خضوع و تواضع وامى دارد و ديد جاهلانه، انسان را به چون و چرا و گردنكشى و سقوط مى كشاند.
تا اين جا مطلب روشن است، اما سخن ما اين است كه حتى اعمالى كه جنبه اخلاقى دارد و ارتباطى به جسم و قوانين فيزيكى و پزشكى و...ندارد، در وضعيت و سرنوشت كودكان بى تأثير نيست و اين همان است كه گفتيم: جنبه ماترياليستى ندارد، بلكه جنبه ماوراى ماده دارد و نتيجه ارتباط دقيق و عميق ماده و ماوراى ماده است.
در اول سوره نساء - كه وجود اين سوره در قرآن نشانگر اهميتى است كه اسلام براى زنان و حقوق آنها قايل است - آياتى درباره يتيمان و تكاليفى كه جامعه نسبت به آنها دارد آمده است و سپس مى فرمايد:.
وَلْيَخْشَ الَّذينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ وَلْيَقُولوُا قَوْلاً سَديداً؛(4).
آنهايى كه اگر فرزندان ضعيفى از خود به جا گذارند، بر آنها بيمناكند، بايد بترسند و در برابر خدا تقوا پيشه كنند و سخن صواب بگويند.
در اين سخن الهى، تكيه بر يك اصلِ مسلم شده و آن اين كه انسان بر فرزندان ضعيف خود بيمناك است و به همين جهت مى خواهد كارى كند كه اسباب پريشانى و گرفتارى و بدبختى آنها فراهم نيايد.
با توجه به اين اصل مسلم، انسان بايد رعايت حال يتيمان را بكند و از تجاوز به حقوق آنها خوددارى نمايد، زيرا همان طورى كه او به يتيمان مردم ظلم مى كند، بايد انتظار داشته باشد كه روزى يتيمان خود يا فرزندها و فرزندزادگانش نيز گرفتار شوند.
عكس اين مطلب را هم در قرآن داريم: در سوره كهف - كه داستان خضر و موسى آمده است - خضر به موسى مى گويد:.
وَأمّا الجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِى المَدينَةِ وَكانَ تَحْتَهُ كَنْز لَهُما وَكانَ أبُوهُما صِالِحاً فَاَرادَ رَبُّكَ أنْ يَبْلُغا اَشُدَّهُمِا وَيَسْتَخْرِجا كَنْزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ؛(5).
آن ديوار مال دو بچه يتيم در شهر بود و زير آن گنجى براى آن دو بود و پدرشان مرد صالحى بود. خدا مى خواست كه آنها بزرگ شوند و گنج خود را استخراج كنند و اين رحمتى بود از پروردگار تو.
در اين جا صالح بودن پدر يتيمان سبب مى شود كه حضرت خضر و موسى بيايند و روزى بدون مزد كار كنند و ديوارى را تعمير نمايند تا گنج در زير آن محفوظ بماند و بچه ها هنگامى كه بزرگ شدند، از آن بهره گيرند.
اين جاست كه بايد تأييد كنيم كه نتيجه اخلاق و رفتار انسان، تنها متوجه خود او نمى شود، بلكه به ذريه او نيز مى رسد؛ البته اگر در حال حاضر هيچ گونه پاسخى براى اين چرا نداشته باشيم، چيزى از اعتبار اصل مطلب كاسته نمى شود، زيرا آنچه قرآن مى گويد، حق است و اهل ايمان با اعتقاد محكم، آن را مى پذيرند؛ در عين حال اگر بتوانيم به اين (چرا) پاسخى بدهيم، به عظمت قرآن بهتر و بيشتر پى مى بريم.
انسان، هنگامى كه ظلمش به ضعيفى مى رسد، گامى در راه آشفته كردن روابط انسان ها برداشته و به اصل و حقيقت انسانيت لطمه وارد كرده است! همچنان كه اگر احسانى كند، گامى در راه بهبود بخشيدن به روابط انسان ها و تقويت اصل انسانيت برداشته است.
آن كه ظلمش به ضعيفى مى رسد، به انسانيت لطمه زده و بدون اين كه خودش توجه كند، به خود و بستگانش نيز لطمه زده است و آن كه احسان مى كند، به انسانيت خدمت كرده و چه بداند و چه نداند، به خود و بستگانش نيز خدمت كرده است و در حقيقت، آنچه انجام مى دهد، با عمل خويش روى آن صحه گذاشته و مى خواهد و مى پسندد و حتى به زبان حال سؤال كننده آن است و خداوند هم سؤال انسان را بى جواب نمى گذارد.
آيا آن كه آدم مى كشد، خواسته اش جز رواج بازار آدمكشى چيز ديگرى است مگرنه همين آدم كش وقتى نمى تواند آدمكشى كند، به دعا و نيايش مى پردازد و چون قدرت بر آدمكشى پيدا كند، خود دست به كار مى شود به همين جهت، در بعضى از روايات اسلامى آمده است كه: (نفرين ناحق نبايد كرد!).
در حقيقت، خواست باطنى يكى است. اگر قدرت ندارد، طرف خود را نشان تير دعا مى كند و اگر قدرت دارد، نشان تير ژ3 و كِلاشينكف و....
بنابراين، با توجه به خواست باطنى، يا سؤال عملى است يا قلبى و به همين لحاظ هيچ كس نيست كه در برابر خداى خود بى سؤال باشد، كه قرآن مى فرمايد:.
يَسْاَلُهُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالأَرْضِ؛(6).
همه آنهايى كه در آسمان ها و زمينند از او سؤال مى كنند.
و هيچ سؤالى هم نيست كه بى جواب بماند، چنان كه باز قرآن مى فرمايد:.
وءاتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَألْتُمُوهُ؛(7).
هرچه از خداوند سؤال كرده ايد، به شما داده است.
پس كسى كه روابط ظالمانه با مردم ضعيف و مستضعف دارد، خود چنين چيزى را مى پسندد و براى خود و بستگانش هم مى خواهد و به طور عملى سؤال مى كند و اين سؤال، جواب دارد و جواب آن به خود يا بستگانش مى رسد.
و آنگهى مگر نه اين است كه ما خانواده را وحدت جسم ها و روح ها و افكار و عقايد دانستيم و فرزند را امتداد وجود والدين و ميوه آن درخت وحدت يافته، شناختيم! چگونه ممكن است كه آفتى كه به ريشه و تنه درخت مى خورد به ميوه آن نخورد و كرمى كه تنه درختى را مى خورد به امتداد آن تنه لطمه و صدمه وارد نسازد!.
چقدر در اشتباهند پدران و مادرانى كه فكر نمى كنند كه ممكن است نتيجه تهمت ها و غيبت ها و جوسازى ها و آزار و اذيت ها و بدنام كردن ها و لكه دار نمودن ها نيز روزى دامنگير جگر گوشه هاى آنها بشود و آنها را نيز به همين عواقب، گرفتار و مبتلا سازد!.
چقدر كوتاه بينند آنهايى كه فقط به فكر جسم و غذاى جسمانى و لباس و مسكن فرزندان خود هستند و غافلند از اين كه از جهتى آنها را كامروا مى كنند و از جهاتى ناكام و پريشان!.
چقدر ظاهر بينند والدينى كه ظاهر چهره فرزندان خود را مى خواهند گلگون و پرنشاط بنگرند، اما نمى خواهند به رنگ پريده و غمزده چهره باطنى آنها توجهى كنند!.
بياييد از اين سوى چهره ها به آن سوى چهره ها برسيد و ببينيد كه از برخوردهاى نامطلوب و انحصارگرى ها وحق كشى ها و انحراف ها و اعوجاج هاى باطنى آن جا را چه ماتم زده و افسرده و پريشان كرده ايد! و تا دير نشده، چاره اى بينديشيد.
يقيناً همه جوانانى كه پيمان مقدس زناشويى را امضا مى كنند، از همان آغاز توجه دارند كه دير يا زود به عنوان پرافتخار مادرى و پدرى سرفراز مى شوند.
در حقيقت، در عمق عشق به همسر، عشق به فرزند نهفته است و دو انسانى كه براى تشكيل كانون گرم خانواده، يكديگر را جذب مى كنند موجود سومى مى جويند كه مظهر آميزش جسم و روح آنهاست و آن چنان به آنها يگانگى و هماهنگى مى بخشد كه به شادى اش هر دو شاد و به اندوهش هر دو اندوهگينند و به طراوتش نشاط پيدا مى كنند و به رنگ پريده اش هر دو افسرده مى شوند.
آنها در ضمير و باطنشان خواهان اين هستند كه براى فرزندان خود بهترين پدر و مادر باشند و در راه تربيت و ساختن انسانى نمونه و ايدآل هرچه بيشتر موفق شوند.
اينها آرزوهاى آنهاست؛ آرزوهايى مقدس كه اگر برآورده نشود، چه تلخى ها و دشوارى ها كه به دنبال خواهد داشت!.
بديهى است كه بر آورده شدن آرزوها نيازمند تلاش ها و كوشش هاى آگاهانه است و بنابراين، قبل از هر چيز، والدين بايد خود را براى رسيدن به ايده ها و آرزوها آمادگى بخشند و در اين رابطه، هر چه در توان دارند، به كار اندازند.
اين جاست كه مسأله خودسازى والدين مطرح مى شود. شايد اين مطلب، كمى براى خواننده تعجب انگيز باشد كه چرا براى داشتن بهترين فرزند، خودسازى رإ؛هه3! اساس و مبدأ قرار مى دهيم!.
اما با توجه به مطالبى كه درگفتار پيش آورديم و توضيحاتى كه اكنون مى دهيم، نه تنها جاى تعجبى باقى نمى ماند، بلكه هر چه بهتر پى مى بريم كه جز از راه خودسازى نمى توان به اين گونه خواسته ها و آرزوها دسترسى پيدا كرد.
اميدوارم خواننده گرامى تحمل اين را داشته باشد كه براى پى بردن به مفهوم صحيح (خود) از يك بحث فلسفى الهام بگيريم.
خويشتن ما چيز مستقلى از مبدأ آفرينش نيست، بلكه حقيقت آن ارتباط و تعلق و وابستگى محض است و اگر توجه به اين حقيقت داشته باشيم، هم خود را خوب شناخته ايم و هم خدا را، در حالى كه اگر از اين حقيقت غافل بمانيم، نه خود را مى شناسيم و نه خدا را و نتيجه آن (از خدا بيگانگى) و (از خود بيگانگى) است.
اين كه انسان خويشتن را موجود مستقلى در برابر خدا بشناسد كه گاه گاه مانند گرسنه اى كه متوجه نان مى شود، به او توجه پيدا كند، بينش نادرست و بى پايه اى است، زيرا خويشتن انسان، اين نيست. انسان، شيء مستقلى در برابر هستى و نظام اسرار آميز آن نيست. اصولاً رابطه ممكنات با مبدأ هستى همچون رابطه خورشيد و اشعه آن است كه هرگاه رابطه اشعه را از خورشيد قطع كنى، اشعه اى باقى نمى ماند و هرگز اشعه نمى تواند در برابر خورشيد مدعى استقلال و شيئيت باشد.
بنابراين، از ديدگاه فلسفه ما، خويشتن انسان؛ يعنى: ربط و تعلق و اضافه او به مبدأ هستى و عالى ترين درجه خودشناسى همين است و مى تواند منشأ آثار و فوايد بى شمار گردد.
به همين جهت است كه: (من) فلسفى و عرفانى، يعنى آن چيزى كه جز وابستگى و تعلق به مبدأ، حقيقتى ندارد و تأكيد مى كنم كه مفهوم وابستگى غير از مفهوم وابسته است، زيرا در دومى، در عين وابستگى توجهى به استقلال هم هست و در اولى به هيچ وجه، استقلال مطرح نيست درخانواده و اجتماع نيز (من) مطرح است و ما شب و روز با اين واژه سروكار داريم و حتماً بايد بفهميم (من) خانوادگى و اجتماعى يعنى چه.
شناخت (من) خانوادگى و اجتماعى جنبه ايدئولوژيك دارد. همچنان كه شناخت (من) فلسفى و عرفانى جنبه جهان بينى دارد و تو خوب مى دانى كه: هر ايدئولوژى تكيه بر جهان بينى دارد.
وقتى (من) فلسفى و عرفانى، خود را در رابطه با مبدأ، وابستگى و تعلق محض مى داند و با صراحت مى گويد: نامى است ز من بر من و باقى همه اوست! من خانوادگى و اجتماعى نيز بايد خود را در كادر خانواده و در كادر اجتماع، فانى و همچون ستاره، در پرتو نور خورشيد محو و ناپيدا و در عين حال منشأ اثر و فايده بشناسد.
فرزند خانواده است. شاخه نورسته ولطيف و سرسبزى است كه از آن اصل، تغذيه مى كند و به آن تكيه دارد و نمى تواند و نبايد خويشتن را منهاى اين اصل بنگرد و اين پيوند را از ياد ببرد كه بيگانگى از خانواده، يعنى بيگانگى از خود!.
كم كم جوان مى شود و با عضوى از يك خانواده ديگر پيمان همسرى مى بندد و با پيوند دوشاخه از دو خانواده، نه تنها آن دو خانواده اصل، با يكديگر به هم مى آميزند، بلكه با تشكيل خانواده جديد، من خانوادگى، همسر و شريك زندگى و غم و شادى ديگرى مى شود.
ديرى نمى پايد كه من خانوادگى با تولد نوزاد، پدر يا مادر مى شود و همچون سه ضلع يك مثلث - كه نه مثلث بى آنها تحقق مى يابد و نه هر يك آنها بى ديگرى مثلث مى شود - در يك وحدت عينى متجلى مى شوند.
روى اين حساب، همان طورى كه در نظام هستى (من) هرگز ظهور استقلالى ندارد و همواره ظهور آن در كادر تعلق و وابستگى امكان پذير است و اگر خوب بينديشى، مى بينى (من) مستقل، يعنى هيچ! در نظام خانوادگى و اجتماعى نيز (من) هرگز نمى تواند ظهور استقلالى داشته باشد و (من) مستقل از خانواده و اجتماع، يعنى هيچ!.
در نظام هستى (من) و (ما) را مولوى اين گونه تفسير مى كند:.
(تو) وجود مطلق و هستىّ (ما). در نظام اجتماعى نيز (من) و (ما) را يك جامعه شناس اين گونه مى نگرد:.
اگر يك روز، نانوا بگويد: من ديگر نان نمى پزم، خودت نان تهيه كن و خياط بگويد: من لباس نمى دوزم، خودت لباس بدوز و كفاش بگويد: من كفش نمى دوزم، خودت كفش بدوز و كشاورز بگويد: من كشاورزى نمى كنم، خودت كشاورزى بكن و پليس بگويد: من امنيت شهر و كشور و اجتماع تو را بر عهده نمى گيرم، خودت بر عهده بگير و... چه كارى مى توانم بكنم! هيچ! چاره اى جز مردن و از عرصه طبيعت و زندگى طبيعى محو شدن، ندارم.
به همين ترتيب، تو مى توانى در نظام خانوادگى تكليف (من) و(ما) را روشن كنى.
(من) بدون وابستگى به خانواده، يعنى هيچ، تجلى (من) فرزند، همسر، پدر و مادر است.
فرد، اگر بخواهد مجرد از جامه زيباى فرزندى و همسرى و پدرى و مادرى و عريان از پوشش افتخارآميز عضويت اجتماع و ملت و امت، خودنمايى بكند، وحشى است! و به قول آن جامعه شناس: مردنى و رفتنى است!.
ظهور استقلالى (من) در نظام هستى، مستلزم كفر و شرك است و در حقيقت (خود فراموشى) و (از خود بيگانگى) است و ظهور استقلالى (من) در نظام خانوادگى و اجتماعى نيز كافرانه و مشركانه است و در اين حالت، نه خشت هاى بناى مقدس خانواده، روى هم بند مى آيد و نه خشت هاى بناى عظيم اجتماع و ملت و امت و بايد بپذيريم: همان طورى كه اولى (از خود بيگانگى) است، دومى نيز ( از خود بيگانگى) است. با اين تفاوت كه اولى از لحاظ جهان بينى است و دومى از لحاظ ايدئولوژيك!.
بدبختانه، مكاتبى كه دم از ترقى و تعالى مى زنند، ناخواسته و ناآگاهانه، ضربه هاى مهلكى بر پيكر (من) اجتماعى و خانوادگى وارد كرده و با بريدن او از پيكر خانواده و اجتماع به پوچى و بيهودگى اش سوق داده اند.
كمونيسم، خانواده را مولود اقتصاد سرمايه دارى مى داند و مى گويد: با زوال نظام سرمايه دارى، خانواده نيز از بين مى رود و نتيجه آن از بين رفتن همسرى و پدرى و مادرى و فرزندى است. در حالى كه اينها تجليگاه و مظاهر مقدس (من) هستند و اگر اينها از بين بروند، (من) نيز واله و سرگردان و هيچ و پوچ است.
جالب اين است كه اين مكتب خشك مادى، (من) اجتماعى را نيز از بين مى برد و فقط جامعه را به عنوان يك كل مى نگرد و بدون هيچ گونه توجهى به ارزش هاى (من) براى جامعه تصميم گيرى مى كند.
نظام سرمايه دارى نيز - كه خود را متعالى و مترقى مى داند - بدبختى ديگرى دارد. اين نظام، با طرح دموكراسى - در مفهوم غربى آن - (من) خانوادگى و اجتماعى را سخت جريحه دار كرده است. در اين نظام، هم تشكيل خانواده به عنوان امرى مقدس و ضرورى تلقى نمى شود و هم فرو ريختن كاخ مقدس خانواده امرى عادى و اجتناب ناپذير است و هم فردگرايى افراطى فرد، او را از وظايف اخلاقى و اجتماعى اش باز داشته است.
در اين نظام، روابط جنسى نامشروع آزاد است و همين امر سبب شده كه افراد، كمتر به فكر تشكيل خانواده باشند و نيز سبب شده است كه زن و شوهرها به يكديگر خيانت كنند و در نتيجه، نه اينها در محيط خانواده احساس خوشبختى مى كنند و نه فرزندان آنها كه احياناً اصل و نسب آنها نيز به درستى معلوم نيست و به همين جهت، به آسانى از اصل خود مى برند و در دام مهالك گرفتار مى شوند.
روابط جنسى آزاد، هم مانع تشكيل خانواده است و هم وسيله انهدام بنيان خانواده و هم وسيله جا نيفتادن (من) خانوادگى و ناكام ماندن كودكان از نظر محبت و مهر و عاطفه پدرى و مادرى!.
به همين جهت، اسلام براى زناى محصنه - زناى كسى كه داراى همسر است - كيفرى به نام رجم يا سنگسار كردن مقرر داشته و براى زناى غير محصنه - زناى كسى كه داراى همسر نيست - كيفرى در حد صد ضربه شلاق در نظر گرفته است؛ زيرا اين گونه اعمال، ضربه اى مهلك و كوبنده بر پيكر (منِ) خانوادگى است كه بايد با آنها مبارزه جدى بشود.
هيچ مكتبى به اندازه اسلام، در تقويت (من) خانوادگىِ پيروان خود كوشش نكرده است.
اسلام جشن عروسى را - كه جشن تشكيل خانواده است - مى پسندد و اعلام مى دارد كه:.
إنَّ مِنْ سُنَنِ المُرْسَلِينَ الإطْعامُ عِنْدَ التَزْويجِ؛(8).
مهمانى دادن در موقع عروسى از سنّت هاى پيامبران است.
تشكيل خانه و تشكيل خانواده و ولادت نوزاد و ختنه طفل، همه از زيبايى هاى زندگى است و همچون نوروز ما ايرانيان - كه نشانگر بهار طبيعت است - نشانگر لطف و صفا و طراوت زندگى است.
از اين رو اسلام توصيه مى كند كه:.
لاوليمَةَ إى فى خَمْسٍ: فى عرسٍ أوْ خُرْسٍ أوْ عِذارٍ أوْوِكارٍ أوْ رِكازٍ؛(9).
وليمه فقط در پنج مورد است: عروسى و تولد و ختنه و خريدن خانه و بازگشتن از مكه.
به استثناى پنجمى كه به مفهوم تقويت (من) اجتماعى است، بقيه، همه و همه به مفهوم تقويت (من) خانوادگى است.
كسى كه براى عروسى و تولد و ختنه و خريدن خانه، جشن مى گيرد و دوستان و بستگان را مهمان مى كند، در حقيقت گام هايى استوار در راه تقويت (من) خانوادگى بر مى دارد.
در اسلام، كارها و اعمالى كه (من) خانوادگى را تضييع مى كند محكوم است و هرگونه عملى كه (من) خانوادگى را تقويت كند، داراى ارزش و قداست است.
بچه يتيم، بزرگ ترين صدمه اى كه متحمل مى شود، تضييع (من) خانوادگى اوست. او پدر و مادرى ندارد كه در دامان پرمهر آنها رشد يابد و خود را در پناه دژ مقدس خانواده، آرام و آسوده دل بيابد.
از نظر اسلام، بهترين خانواده ها آن خانواده اى است كه اين گونه اطفال را پناه بدهد و براى آنها اين احساس را به وجود آورد كه اگر پناهگاه اصلى خود را از دست داده، پناهگاه ديگرى هست كه سرفرازانه آماده است تا او را پناه بدهد و (من) خانوادگى او را تقويت و پاسدارى كند.
پيامبر گرامى اسلامْ فرمود:.
خَيْرُ بُيُوتِكُمْ بَيْت فيهِ يَتيم يُحْسَنُ إلَيْهِ، وَشَرُّ بُيُوتِكُمْ بَيْت يُساءُ إلَيْهِ؛(10).
بهترين خانه هاى شما خانه اى است كه در آن يتيمى باشد و به او نيكى شود و بدترين خانه هاى شما خانه اى است كه در آن يتيمى باشد و به او بدى شود.
اكنون با توجه به اين مطالب، مى توانيم دريابيم كه خودسازى والدين يعنى چه و اين خودسازى از كى آغاز مى شود.
هر انسانى كه به خود توجهى كند، در مى يابد كه اين خود، كسى جز فرزند يا همسر يا پدر يا مادر نيست و بنابراين، وظيفه دارد كه خويشتن را در پوشش فرزندى يا همسرى يا پدرى يا مادرى بنگرد.
او وقتى غذا مى خورد، هنگامى كه سخن مى گويد، هنگامى كه به كار و كوشش براى تأمين معاش مشغول است، وقتى كه مى انديشد يا مطالعه مى كند يا در حال ياد گرفتن و ياد دادن است و خلاصه در همه حالات و مراحل زندگى، بايد توجه كند كه خويشتن او منهاى آن عناوين نمى تواند مطرح باشد.
بنابراين، آن گونه بايد تغذيه كند كه بتواند يك همسر خوب، يك پدر يا يك مادرخوب و يك فرزند خوب باشد. آن چنان بگويد و بنويسد و بياموزد و ياد دهد و تلاش كند و معاشرت نمايد كه وظيفه يك فرزند خوب، يك همسر خوب، يك مادر و يك پدر خوب است.
بدبختى افراد همين است كه براى خود، (من) بى شرط، قايلند؛ يعنى (من) گسيخته از قيود خانوادگى و اجتماعى و آن (منِ) سرگردان و واله و حيران و هيچ و پوچ!.
فرد بايد خود را در آيينه خانواده و اجتماع، زيبا بنگرد. زيبا نگريستن خود در اين آيينه، سازندگى و تلاش مى خواهد. براى اين كه فرد خود را در آيينه خانواده و اجتماع زيبا بنگرد، بايد هم خود را زيبا كند و هم خانواده و اجتماع آن چنان باشد كه زيبايى ها را درست نشان دهد و بنابراين، اينها لازم و ملزوم يكديگرند و از همين جا معلوم مى شود كه: بار وظيفه هم سنگين است!.
بايد فرد آن چنان زندگى كند كه حركت و تلاشش درجهت بهزيستى خانوادگى و اجتماعى باشد. اين جا بهزيستى فرد - به تنهايى و منهاى خانواده و اجتماع - مطرح نيست.
اگر فرد در نظربگيرد كه (من) بى شرط و قيد مطرح نيست، بلكه (من) در تجليگاه پدرى و مادرى و همسرى مطرح است، هم خودش را صفا و جمال مى بخشد و هم آيينه خانواده را از زنگار و آلودگى پاك مى سازد.
تا فرد، اين گونه به خود توجه نكند و خود را اين گونه نسازد، نمى تواند يك همسر خوب براى انسان ديگرى باشد كه حقيقتاً به وجود يك همسر خوب نياز دارد و نمى تواند يك پدر يا مادر خوب، براى يك انسان نوخاسته و نو رسته اى باشد كه به يك پدر و يك مادر خوب در حدى نياز دارد كه به آب و هوا و غذاى سالم و بلكه بيشتر!.
تمام نهادهاى اجتماعى در اين راه مسؤولند. اول خود خانواده كه محيط زاد و رشد و تربيت كودكان است. دوم مدرسه كه محيط به كار افتادن استعداد و هوش و تفكر و احساسات و عقل كودكان است و بالاخره دولت و اجتماع و قواى مقننه و مجريه و قضائيه و نويسندگان و گويندگان و راديو ها و تلويزيون ها و سينماها و... همه بايد توجه كنند كه (من) منهاى خانواده و منهاى اجتماع پوچ و بى اعتبار است. همه بايد خود را متعهد بدانند كه در درجه اول، خود را براى خانواده و اجتماع بسازند و در درجه دوم، ديگران را هم در اين راه هدايت و ارشاد كنند.
مردى كه نتواند در خانواده، يك شوهر و پدر خوب و در جامعه، يك عضو مفيد و كارآمد باشد، به چه مى ارزد!.
زنى كه نتواند در محيط خانواده، يك همسر لايق و يك مادر شايسته و در جامعه يك عنصر ارزشمند و يك الگوى عفت و حيا باشد، چه ارزشى دارد!.
نوجوانى كه نتواند در محيط خانواده، فرزندى مطيع والدين و در مسير تربيت و تكامل و در مدرسه در مسير رشد علمى و فكرى و اخلاقى و در جامعه، در مسير بارور شدن براى پذيرش مسؤوليت هاى فردا باشد، به چه مى ارزد!.
هرچه كاروان بشريت، از فرصت ها كم استفاده كرده) گرفتار ركود و انحطاط گشته، به خاطر همين است كه افراد، (من) خانوادگى و (من) اجتماعى خود را نساخته و تربيت نكرده اند.
هرگاه توجه افراد، بيشتر به (من) منهاى خانواده و اجتماع معطوف مى گردد، خانواده و جامعه، آسيب پذير مى شود.
حتى اگر افراد، غفلت از (من) خانوادگى و اجتماعى خود را براساس توجه به خدا و پرداختن به عبادت هاى فردى بخواهند، محكومند و به همين جهت، اميرالمؤمنين(ع) به مردى كه براى عبادت و زهد، به انزوا و گوشه نشينى پرداخته و (من) خانوادگى و اجتماعى خود را زير پا گذاشته بود، فرمود:.
أما رَحِمْتَ أهْلَكَ ووَلَدَكَ؛(11).
آيا به زن و فرزندت رحم نكردى!.
در اين جا براى اين كه بتوانيم در راه تقويت (من) خانوادگى هر چه بيشتر و بهتر موفق شويم، از رسالة الحقوق امام سجاد(ع) الهام مى گيريم. در اين رساله، حقوق زن و شوهر و پدر و مادر و فرزند، به شرح زير مشخص شده است:.
حق همسر تو آن است كه بدانى خدا او را مايه آرامش و الفت تو قرار داده است و اين را از جمله نعمت هاى بزرگ خدا بشمارى؛ از اين رو بايد در رفتار خود مدارا كنى و احترام او را نگاه دارى. اگر زن نسبت به همسر خود وفادارى بيشترى داشته باشد، شوهر نيز بايد حقوق كامل همسر خود را رعايت كند و با كمال مهربانى رفتار نمايد. وسايل زندگى او از هر جهت بايستى فراهم شود و از غفلت ها و امور جزئى بايد صرف نظر گردد.
حق مادر اين است كه بدانى در شرايطى براى تو تحمل زحمت كرده است كه هيچ كس حاضر نبود در آن شرايط براى كسى زحمت بكشد. از شيره جان خودش براى تو صرف كرده است كه هيچ كس اين كار را نمى كرد. با تمام وجودش در حفظ تو كوشيده است و راضى بود كه تو سير باشى و خودش گرسنه بماند و تو پوشيده باشى و او برهنه باشد... و تو نمى توانى سپاس او را بگذارى، مگر اين كه خدا تو را يارى كند.
حق پدر اين است كه بدانى او اصل تو و تو فرع اويى و اگر او نبود، تو نبودى، هر نعمتى كه در خود مى بينى بدان كه از ناحيه اوست و خدا را در اين راه ستايش كن و سپاس گوى.
و حق فرزند اين است كه بدانى او از توست و خوبى و بدى او به تو ارتباط پيدا مى كند. در تربيت و ادب آموزى و خداشناسى او مسؤوليت دارى. بايد او را در محبت و اطاعت خدا كمك كنى و وسايل ايمان و پاكى او را فراهم سازى. عمل تو بايد درباره او مانند كسى باشد كه يقين دارد اگر در اين راه كمترين زحمتى به خود مى دهد، پاداش كافى دارد و اگر كمترين كوتاهى نمايد، مورد مؤاخذه و مجازات قرار مى گيرد.(12).
آفرينش انسان هدفى والا دارد كه بايد بكوشد و در پايان يك مسافرت طولانى و پررنج، خود را به آن مرحله برساند. بديهى است كه آن هدف والا همان (مطلق گونگى) است و اگر به آن نرسد، از سرمايه ها و استعدادهاى خود بهره اى نگرفته و دچار خسران و زيان شده است.
اكنون نمى خواهيم از آن هدف والا سخنى بگوييم. البته در جاى خود، درباره آن به تفصيل بحث كرده ايم.(13).
در اين جا مى خواهيم بگوييم: در آن راه طولانى، منازل و مراحلى وجود دارد كه هر منزل و مرحله اى هدف است براى منزل و مرحله پيشين و مقدمه و وسيله اى است براى وصول به مرحله بعد.
بنابراين، كودكى كه از مادر متولد مى شود، هدف هاى بسيارى در پيش دارد. عمده تر اين هدف ها همسر شدن و به تعبير عرف خودمان: عروس شدن و داماد شدن است كه اينها نيز مقدمه براى رسيدن به يك هدف عمده ترين، يعنى پدر شدن و مادر شدن است.
اين مراحل و منازل، همان است كه در گفتار پيش تجليگاه وجود فرد تلقى كرديم و در اين جا اضافه مى كنيم كه: فرد در هدف خود ظهور مى كند و بديهى است كه بى هدفى مساوى با پوچى و بيهودگى است و هدفدارى، مساوى با قانونمندى و داشتن معنا و محتوا و ارزش و كمال است.
امام صادق(ع) مى فرمود:.
البَناتُ حَسَنات والبَنُونَ نِعْمَة؛(14).
دختران، حسنات و پسران، نعمتند.
و امام كاظم(ع) فرمود:.
سَعِدَ امْرُؤ لَمْ يَمُتْ حَتّى يَرى خَلَفاً مِنْ نَفْسِهِ؛(15).
كسى كه نميرد و فرزند خود را بنگرد، خوشبخت است.
و نيز امام صادق(ع) فرمود:.
إنَّ اللّهَ لَيَرْحَمُ الرَجُلَ لِشِدَّةِ حُبِّهِ لِوَلَدِهِ؛(16).
خداوند انسان را به خاطر محبت شديد به فرزند، مورد ترحم قرار مى دهد.
على(ع) درباره بيمارى كودك فرمود:.
إنَّهُ كَفّارة لِوالدَيهِ؛(17).
كفاره گناهان والدين است.
مردى نزد پيامبر خدا آمد و گفت: من هنوز كودكى را نبوسيده ام، همين كه از پيش پيامبر خدا رفت، فرمود:.
هَذا رَجُل عِنْدِى إنَّهُ مِنْ أهْلِ النارِ؛(18).
اين مرد به نظر من، اهل دوزخ است.
هدف گرايى انسان به وسيله برخوردارى او از حسن نعمت و رسيدن او به خوشبختى و سعادت و برخوردارى او از رحمت و تكفير گناهان و رستن او از آتش دوزخ است.
كسى كه به هدف نهايى مى رسد، مصداق: (چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست) مى شود و واجد همه چيز است، اما اگر به آن هدف نهايى نرسيده، بلكه به درجه و مرتبه يك مادر يا يك پدر خود ساخته رسيده، در حد خويش بهره مند از اين مزايا و محاسن است.
بستن پيمان همسرى براى انسان، يك كمال و بنابراين، يك هدف است؛ آن هم هدفى كه مقدمه رسيدن به هدفى ديگر، يعنى پدر و مادر شدن است كه اينها نيز هر كدام، يك كمال محسوب مى شود و به همين جهت، اينها را هم هدفى برتر و بالاتر از عروس شدن و داماد شدن به حساب آورديم.
منتها توجه مى دهيم كه سخن درباره پدر و مادر خود ساخته است، نه پدر و مادرى كه فقط از لحاظ فيزيكى پدر و مادرند و نه از لحاظ آن مرتبه و مرحله اى كه براى انسان يك هدف، به حساب مى آيد!.
همچنان كه هدف از عروس و داماد شدن هم فقط جنبه فيزيكى و به هر طورى كه پيش آيد نيست، بلكه شرط اساسى آن خود ساختگى و آمادگى هاى شرعى و اخلاقى و انسانى است.
پدر و مادر خود ساخته، شخصيت هايى هستند داراى ابعاد وسيع. آنها در حال عبادت با خدايند و در اجتماع، با مردم و در خانه، با همسر كه مرحله همسانى و يگانگى آنهاست و با فرزند خردسال خود، كودك خردسال. آيا چنين چيزى به نظر شما (سهل ممتنع) نيست! يك انسان و اين همه مراتب و مراحل! آيا ممتنع نيست! و براى آن كه خود همه را پيموده و سياحت كرده است آيا سهل نيست!.
پيامبر عالى قدر اسلامْ مى فرمود:.
مَنْ كانَ عِنْدَهُ صَبِىّ فَلْيَتَصابَ لَهُ؛(19).
هر كس كودكى پيش اوست، بايد براى او كودكى كند.
حالت آنها در برابر خدا اين است:.
إذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛(20).
هنگامى كه به ياد خدا مى افتند، دل هايشان ترسان مى شود.
و حالت آنها در برابر مردم اين است:.
بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ؛(21).
شما جداى از يكديگر نيستيد و همگى اعضاى يك پيكريد.
و حالت آنها نسبت به يكديگر اين است كه پيامبر فرمود:.
خَيْرُكُمْ خَيْر لِنِسائِه، وَأنا خَيْرُكُمْ لِنِسائى؛(22).
بهترين شما كسى است كه براى همسر خود بهتر باشد و من بهترين شما نسبت به همسرم هستم.
اگر بخواهيم ابعاد وجودى يك شخصيت تكامل يافته را مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم، مى بينيم او در بعد فرزندى و پدرى و مادرى و همسرى و اجتماعى، در حد كمال است و همه اينها در بندگى او در پيشگاه خداوند خلاصه مى شود.
بنده خالص خدا، جز خدا نمى پرستد و در برابر والدين، روش احسان و نيكوكارى پيشه مى كند و در برابر همسر، حسن معاشرت دارد و در برابر فرزند، مى كوشد كه از هر نظر الگو و نمونه باشد.
بنابراين، فرد در ايدئولوژى اسلامى با همه احترامى كه دارد، در فرزندى و همسرى و مادرى و پدرى و عضويت اجتماع، ظهور مى كند اگر فرزند شايسته نيست، در اين بعد ناقص است و اگر همسر شايسته نيست در همين بعد ناقص است و اگر پدر يا مادر شايسته نيست، به حسب همين بعد، ناقص است و از كجا معلوم كه اگر فردى در يكى از اين ابعاد ناقص باشد، در ابعاد ديگر بتواند كامل باشد!.
شايد خواننده تصور كند كه نگارنده مى خواهد اصالت را به اجتماع بدهد. در حالى كه چنين نيست. نگارنده نه طرفدار مكتب اصالت فرد و نه طرفدار مكتب اصالت جمع است، بلكه معتقد است به اين كه هم بايد جنبه هاى فردى انسان مورد توجه قرار گيرد و هم جنبه هاى اجتماعى او.به نظر نگارنده، فرد دو نوع ظهور مى تواند داشته باشد: يكى آن گونه ظهورى كه مصالح خانواده و اجتماع را به خاطر هواهاى نفسانى يا لااباليگرى زير پا گذارد و ديگرى آن گونه ظهورى كه پيش والدين، يك فرزند شايسته و پيش همسر، يك جفت لايق و پيش فرزند، يك پدر يا يك مادر صاحب كمال، و در اجتماع، يك عضو خدمت گزار باشد.
در فرض اول، فرد سقوط كرده و هيچ و پوچ است و در فرض دوم، فرد يك انسان كامل شده و چون انسان كامل شدن منهاى دين و منهاى بندگى خدا نمى تواند تحقق عينى داشته باشد، چنين كسى از دينداران واقعى و از بندگان خداست و اين جاست كه هم جنبه فردى او مورد توجه قرار گرفته است و هم جنبه اجتماعى او.
قرآن در آخر سوره فرقان، آياتى در وصفِ (عباد الرحمان) دارد كه همان انسان هاى كامل مورد بحث ما هستند. در اين آيات، (منِ) خانوادگى و اجتماعىِ اين گونه افراد، در هدف والاى انسان، يعنى بندگى خدا - آن هم خدايى كه مظهر رحمت و رحمانيت است - تجلى مى كند. اينها غافل از مسأله خانواده و ابعاد آن، يعنى همسرى و پدرى و مادرى نيستند. يكى از خواسته هاى قلبى آنها اين است:.
رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أزْواجِنا وَذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أعْيُنٍ؛(23).
پروردگارا! همسران و فرزندانى به ما ببخش كه (قرة العين) ما باشند.
واژه (قره) از قرار است. قرةالعين؛ يعنى وسيله قرار و آرامش چشم. چشم چه هنگام روى چيزى قرار و آرامش پيدا مى كند! هر چه براى انسان خوشايند است و از ديدن آن لذت مى برد و به همين جهت ديده از او بر نمى گيرد.
بندگان خدا و انسان هاى كامل، چشم و دل هر جايى ندارند. زنان و شوهرانى كه به كمال انسانى و به بندگى خدا رسيده اند، در دل يكديگر جاى دارند و به آن گونه وحدتى رسيده اند كه جز حوادث تلخ طبيعت، هيچ عاملى نمى تواند آنها را از يكديگر ببُرد. چشمان پاك آنها نيز، جز روى جفت و همسر، قرار و استقرار پيدا نمى كند. آنها در برابر غير همسر، به (غَضِّ بصر) يعنى فرو نهادن چشم نه بستن چشم روى مى آورند.(24).
در برابر فرزند نيز چنينند. فرزند، آرامش بخش دل و جان و قرّة العين آنهاست. چشم آنها شب و روز به فرزند دوخته است. در اين ميان، فداكارى مادر در حدى است كه بسيارى از شب ها نيز پلك هاى چشمش به صورت فرزند باز مى ماند و تلخى شب زنده دارى را به ديدن چهره او شيرين و گوارا مى سازد.
اما پرواضح است كه اينها همه چيز را با عينك بندگى خداوند رحمان مى نگرند؛ زيبايى هاى طبيعت را، يكديگر را، فرزند را و....
بنابراين، تنها چهره ظاهرى فرزند را نمى بينند. چهره جان و چهره انسانيت و چهره بندگى اش دربرابر خداوند رحمان را هم مى نگرند.
آنها به همان اندازه در برابر زردى و افسردگى چهره جان فرزند خود افسرده مى شوند كه در برابر زردى و افسردگى چهره ظاهرى او و بلكه براى اولى به مراتب بيشتر!.
آنها خود را فقط ماشين مولد پول، جهت تأمين نيازمندى هاى جسمى او، يعنى خوراك و پوشاك و مسكن نمى دانند، بلكه خود را در سرنوشت نيك و بد او نيز مؤثر و شريك مى دانند.
آنها مى دانند كه فرزند صالح، آنها را در پيشگاه خدا و خلق، سرفراز مى كند و يقيناً مقام و مرتبت آنها را از لحاظ بندگى، ارتقا مى بخشد.
آنها مى دانند كه فرزند ناصالح - اگر به خاطر تقصير خودشان باشد - آنها را در پيشگاه خدا و خلق، سرافكنده مى سازد و مقام و مرتبت آنها را از لحاظ بندگى، تنزل مى بخشد.
به همين جهت است كه براى آنها هرگونه همسر و فرزندى ايدآل وقرة العين نيست. حتماً بايد ميان آنها سنخيتى باشد. آرى:.
يك پدر نمونه در قرآن، لقمان حكيم است كه سوره اى به خود اختصاص داده است. در اين سوره، لقمان به فرزند خود درس توحيد مى دهد و او را از شرك - در همه ابعادش - بر حذر مى دارد؛ زيرا شرك، ظلمى بزرگ است.
به او مى فهماند كه در اين جهان، هيچ چيز حتى اگر به اندازه دانه خردلى باشد، گم نمى شود و اصولاً كم شدن و گم شدن مصداقى ندارد.
نماز و امر به معروف و نهى از منكر و صبر و شكيبايى، از چيزهايى است كه پدرى مهربان و خود ساخته، از فرزند مى خواهد و او را از تكبر و خودپسندى و فخر و مباهات منع مى كند و ميانه روى در راه رفتن و فرو پوشيدن صدا را به او توصيه مى كند.
البته همه اينها با توجه به اين است كه پدر يا مادر براى فرزند واعظ خوبى نيستند، بلكه الهام بخش خوبى هستند. همچنان كه فرزند نيز براى آنها شنونده خوبى نيست، بلكه الهام گيرنده خوبى است.
پدر نمونه ديگر، ابراهيم خليل است كه فرزند شيرخوار خود اسماعيل را با مادرش در جايى كه بعد كعبه و قبله گاه نيايشگران مى شود، اسكان مى دهد و بعد با همكارى او پايه هاى كعبه را استوار مى دارد و آن چنان خود را بر مسند پدرى موفق و كامياب مى نگرد كه مى گويد:اَلحَمْدُ لِلّهِ الَّذى وَهَبَ لى عَلَى الكِبَرِ اِسْماعِيلَ وَإسْحِاقَ؛(25).
ستايش خداى را كه با وجود سالخوردگى، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد.
حضرت نوح(ع) نيز پدرى نمونه است، منتها بدون اين كه قصور يا تقصيرى از او سر زده باشد، گرفتار فرزندى ناخلف مى شود و هر چه اصرار مى ورزد كه او را سوار كشتى كند و در جبهه اهل ايمانش جاى دهد، موفق نمى شود؛ زيرا پسر، راه پدر را نپذيرفته و به ضلالت روى آورده است. به همين جهت، هنگامى كه به درگاه خدا مى نالد كه او از خانواده من است. پاسخ مى شنود كه:.
إنَّهُ لَيْسَ مِنْ أهْلِكَ إنَّهُ عَمَل غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْم؛(26).
او از افراد خانواده تو (كه وعده نجاتشان داده ايم) نيست. مبادا چيزى از من سؤال كنى كه به آن علم ندارى.
يك پدر نمونه ديگر، حضرت زكرياست كه به وجود فرزندى معصوم و شهيدى چون يحيى سرفراز است. يحيى در دوران كودكى به تأييد الهى دل پر نورش سرشار از حكمت است و قرآن او را به عنوان پسرى نيكوكار،نسبت به والدين و پرهيزكار و دور از ستمگرى و عصيان مى ستايد و به او سلام مى گويد.(27).
باز قرآن مجيد از پدران نمونه ديگر همچون يعقوب پيامبر (در سوره يوسف) و عمران و مرد صالحى كه دو كودك يتيم از او به يادگار مانده بود (در سوره كهف) ياد كرده است.
مادران نمونه نيز در قرآن مجيد، بسيارند.
يكى از آنها، مادر مريم است كه در بحث اصالت و شرافت خانوادگى اوصاف او را بر شمرديم.
مريم كه مادر عيسى(ع) است، در قرآن سوره اى به خود اختصاص داده است و قبلاً درباره كمالات او سخن گفته ايم.
مادر موسى و مادر يحيى و مادران اسماعيل و اسحاق، همه از مادران نمونه قرآنند.
اتفاقاً پسر نوح، اگر چه پدرى نمونه دارد، اما مادرش زنى غير مكتبى و گمراه است و به همين جهت، درجريان توفان، از خانواده نوح، پسر و همسرش به كام امواج آب فرو رفتند و به هلاكت رسيدند.
اين جاست كه انسان متوجه مى شود كه اگر درمحيط خانواده، ميان دو همسر، تفاهم و توافق نباشد، در تربيت فرزند و ثمره هستى خويش نيز چندان موفقيتى نخواهند داشت.
در حقيقت، آن كه وظيفه شناس است به وظيفه تربيتى خويش عمل مى كند، اما آن يكى با اخلاق و رفتار ناصحيح خود، زحمات ديگرى را خنثى مى نمايد.
هماهنگى والدين خود ساخته، احتمال شكست تربيتى آنها را بسيار ضعيف مى سازد و ناهماهنگى آنها، اين احتمال را به شدت قوت مى بخشد.
اصولاً ناهماهنگى والدين، نه تنها زمينه ساز شكست برنامه هاى تربيتى است، بلكه براى طفل، باعث حيرت و سرگردانى هم مى شود. اگر اين ناهماهنگى ميان خانه و مدرسه و ميان اين دو محيط و اجتماع و ساير عوامل مؤثر در تربيت باشد، چه خواهد شد! طفل معصوم با اين تناقض ها و ناهماهنگى ها چگونه بايد برخورد كند! توجيه و تفسير آنها مغزى چون مغز سقراط حكيم مى خواهد كه خود به درجه مامايى نفوس رسيده است!.
اين جاست كه بايد مصمم شويم و در هر مسندى كه هستيم ارزش ها را مطلق تلقى كنيم و حركتى در راه شكستن ارزش ها نكنيم و ضد ارزش ها را ارزش نشماريم كه فاجعه خواهد بود.
اگر خداى ناكرده ارزش ها را مى شكنيم، متجاهر نباشيم كه تجاهر به فسق، به مراتب بدتر از فسق است!.
در برابر ارزش ها زانوى ادب بزنيم و بدانيم كه احترام به ارزش ها موفقيت آميز است و شكستن ارزش ها زيانبار و جبران ناپذير است.
ضدارزش ها را رواج دادن، خسارتى بزرگ است و سرانجام، روزى دامنگير خود آنهايى كه رواجش داده اند نيز مى شود.
باشد كه هر چه بهتر و خداپسندانه تر، در راه تحكيم جايگاه همسرى و پدرى و مادرى كوشا باشيم.
2.أيّما امرأةٍ أطاعتْ زوجَها وهو شارب الخمرَ كانَ لها مَن الخطايا بعددِ نجومِ السماءِ، وكلُّ مولودٍ تلدُ منهُ فهو نجس، ولايقبلُ اللّهُ منها صرفاً ولا عدلاً حتّى يموتَ زوجُها أو خلع عنه نفسَها.( لآلى الاخبار، ص267.).
3.آلكسيس كارل، راه و رسم زندگى، ص81.
10.مستدرك الوسائل، ج1، ص148.
12.على بن شعبه حرانى، تحف العقول عن آل الرسول، ص189، چاپ نجف اشرف.
13.ر.ك: انسان در قرآن، به همين قلم.
24.(قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ اَزْكى لَهُمْ إنَّ اللّهَ خَبِير بِما يَصْنَعُونَُ وَقُلْ لِلْمُؤمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أبْصارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ. (نور (24) آيه 30 و 31.).