در بحث هايى كه در زمينه اختلافات خانوادگى مطرح كرديم، دو وظيفه براى زن و دو وظيفه براى مرد، مشخص شد.
دووظيفه زن عبارت بودند از: قنوت و حفظ خود و دو وظيفه مرد: انفاق و معاشرت به معروف.
اصطلاحِ قنوت و حفظ و انفاق و معاشرت به معروف، همه برگرفته از قرآن كريم است و نگارنده، علاقه مند است كه جامعه اسلامى با فرهنگ قرآن آشنا باشد.
در اين جا يادآورى مى شود كه مقصود از (قنوت) تواضع و اطاعت زن از شوهر در محدوده زناشويى است و مراد از (حفظ)، محافظت زن از ناموس و مال شوهر، در غياب اوست.
آنچه قبلاً درباره پيشگيرى و درمان اختلافات گفتيم، در رابطه با قنوت زن و انفاق و حسن معاشرت شوهر بود. اكنون مى خواهيم مسأله اختلاف زن و شوهر را در رابطه با دومين وظيفه زن؛ يعنى حفظ، آن هم در بعد ناموسى و نه در بعد مالى، مطرح كنيم.
در گذشته گفته ايم كه يكى از راه ها و عوامل استوارى بنيان مقدس خانواده سنخيت زن و شوهر در احصان، عفاف و پاكدامنى است.
حال اگر براى زنى احصان و عفاف شوهر خدشه دار شده، به طور قهرى و طبيعى در حالت قنوت او و به تعبير ديگر: تواضع و اطاعت او اثر مى گذارد و اين جاست كه مرد بايد واعظ بشود، يا از تاكتيك هاى ديگر استفاده كند،(1) اما چنين مردى چگونه مى تواند بر كرسى وعظ بنشيند! آيا غير از اين است كه براى تأثير موعظه اش بايد از در توبه و ندامت و معذرت درآيد و خاطر زن را آسوده بدارد و خود را به درجه پاك احصان برساند تا بتواند با همسر خود كه درحصار عفاف و احصان است، سنخيت پيدا كند!.
اما اگر عفاف و احصان زن براى شوهر، خدشه دار شد، چه پيش مى آيد در حقيقت، زن در نظر شوهر، عمده ترين و مهم ترين وظيفه خود را پايمال كرده و به هيچ وجه براى يك مرد مسلمان قابل تحمل نيست كه رد پاى يك يا چند مرد اجنبى را در كانون خانواده خود بيابد!.
قرآن كريم، مى فرمايد:.
نِسِاؤكُمْ حَرْث لَكُمْ فَاْتُوا حَرْثَكُمْ أنّى شِئْتُمْ؛(2).
زنان شما همچون مزرعه شما هستند و شما هرگاه بخواهيد به مزرعه خود وارد مى شويد.
از اين آيه، دو مطلب استفاده مى شود:.
يكى اين كه: زنان در محافظت شوهران هستند و همان گونه كه مرد از مزرعه خود محافظت مى كند، از همسر خود محافظت مى نمايد و اجازه تجاوز به بيگانه نمى دهد.
ديگر اين كه: تنها شوهر است كه هر وقت بخواهد مى تواند بر همسر خود وارد شود و اين، اقتضا دارد كه زن هميشه براى ورود شوهر آماده باشد و حاكميت او را از اين لحاظ بپذيرد.
اما وقتى مرد احساس مى كند كه: بيگانه اى در كانون حاكميت او دخالت كرده است، به طور كلى حاكميت و مردانگى وحتى موجوديت خود را در خطر مى بيند!.
از دقت در آيات مشخص مى شود كه براى عفاف زن، دو پاسدار وجود دارد: يكى خود او و ديگرى شوهر؛ اما پاسدار عفاف مرد فقط خود اوست و زن در رابطه با عفاف او آن اندازه وظيفه دارد كه هر مسلمانى موظف به امر به معروف و نهى از منكر است و البته مسأله سنخيت در احصان نيز مطرح است كه آن هم از ويژگى هاى زن نيست؛ شوهر هم در اين جهت با او شريك است.
وقتى احساسى آن چنانى بر وجود مرد سيطره پيدا مى كند، نه تنها احساس به خطر افتادن حيثيت خانوادگى و شرافت و مردانگى خود مى كند، بلكه در اعماق وجود خود نسبت به فرزند يا فرزندان كه ثمره و امتداد وجودى زن و شوهر است، نيز احساس بيگانگى مى كند.
چنين احساسات تلخى، بنيان خانواده را سست مى كند. مرد، هم خود را از ريشه و تنه درخت خانواده، قطع شده مى بيند و هم از شاخ و برگ آن! در اين صورت، چنين درختى كه از ريشه و تنه، گرفتار كرم هاى موذى شده است، چگونه مى تواند تناور و بارور باشد!.
در چنين خانواده اى كودك يا كودكان نيز از محبت محروم مى مانند و هرگز نمى توانند انسان هايى سعادتمند و كامروا باشند!.
اسلام در اين رابطه، با قاطعيت به ميدان آمده و راه سوءظن ها و تهمت ها و افتراها را بسته و تكليف كودكان معصوم و بى گناه را نيز روشن كرده است، تا هر كسى نتواند به صرف گمان بد و احياناً هوا و هوس، با سرنوشت همسر و كودكان خودبازى كند و راه را براى كامجويى هاى تازه تر بگشايد! در عين حال، راه براى نجات آن گونه مردانى كه واقعاً به درجه اطمينان رسيده اند، باز گذارده و اين عادلانه ترين رويه است.
اسلام، قاعده (الَوَلَدُ لِلْفراشِ) دارد و طبق اين قاعده، فرزند را از آنِ خانواده و آنانى كه پيوند زناشويى بسته و زندگى مشترك دارند، مى داند و حتى با كمال صراحت، اعلام مى دارد كه اگر خداى نكرده، پاى اجنبى به محيط مقدس خانواده باز شده و دستبردى به ناموس خانواده زده است، باز فرزند خانواده به او انتساب پيدا نمى كند، بلكه مى گويد: (لِلْعِاهِرِ الْحَجَرُ؛ زناكار را بايد سنگ زد.).
بدين ترتيب، كوشش شده است كه سرنوشت كودك يا كودكان، به خطر نيفتد و چيزى كه به چند درصد احتمال بستگى دارد، قطعى تلقى نشود. اگر چه زناكارى هم به محيط خانواده تجاوز كرده و مرتكب خيانت شده باشد!.
اين مسأله طفل، اما مسأله زن: نسبت انحراف به زن دادن، چه از سوى شوهر و چه از سوى غيرشوهر، كار ساده اى نيست. مهم اين است كه شخصى كه نسبت مى دهد، بايد بتواند به وسيله چهار شاهد عادل، آنچه را كه مى گويد، اثبات كند، در غير اين صورت، خود بايد در محكمه شرعى به هشتاد ضربه شلاق محكوم شود.
قرآن در اين باره مى فرمايد:.
وَالَّذينَ يَرْمُونَ المُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَاْتُوا بِأرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً؛(3).
كسانى كه به زنان پاكدامن نسبتى مى دهند و چهار شاهد نمى آورند، آنها را هشتاد ضربه شلاق بزنيد.
اما اين نكته نيز مشخص است كه شوهر را نبايد به غير شوهر قياس كرد. همان گونه كه در محيط خانواده، سرنوشت كودك و حيثيت زن مطرح است - و بايد هم مطرح باشد - حيثيت مرد نيز مطرح است و نمى شود او را مجبور كرد كه عمرى بسوزد و بسازد و فرزندى را به فرزندى بپذيرد كه مى داند فرزندش نيست و زنى را از لحاظ سنخيت در احصان، همتاى خود بداند كه مى داند چنين نيست و از آن طرف، چهار شاهد عادل هم ندارد كه آنچه معتقد است، در محكمه شرعى به ثبوت برساند.
خلاصه: در محيط خانواده، سه عنصر براى قانونگذار اسلام مطرح است: زن، شوهر و فرزند.
قانونگذار اسلام به طرز بسيار حكيمانه اى سعى كرده است: هم رعايت حال زن بشود، هم شوهر و هم فرزند.
به صرف سوءظن يا هوا و هوس نمى شود عفاف زن را بازيچه قرار داد و به صرف احتمال، نمى توان لكه ننگ حرامزادگى را بر دامن كودك معصومى زد و لو اين كه به دليل قطعى، عفاف زن منتفى شود.
اما اگر هر دو مسأله براى شوهر محرز و مسلم است و چهار شاهد هم نيست كه بتواند مدعاى خود را در محكمه ثابت كند، تا هم گناهكارى زن احراز شود و هم عدم انتساب كودك به او، برايش يك راه وجود دارد كه اگر بخواهد، مى پيمايد. بدون اين كه نيازى به چهار شاهد داشته باشد و بدون اين كه خودش يا همسرش محكوم به حد بشوند. اين راه، راه (لعان) است.
قرآن در اين باره چنين مى فرمايد:.
وَالَّذينَ يَرْمُونَ أزْواجَهُمْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ اِلاّ اَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أحَدِهِمْ أرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللّه انَّهُ لَمِنَ الصّادقينَُ وَالخامِسَةُ أنَّ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَيْهِ إنْ كانَ مِنَ الكاذِبينَ ُ وَيَدْرَؤُا عَنْها العذابَ أنْ تَشْهَدَ أرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللّهِ إنَّهُ لَمِنَ الكاذِبينَ ُ وَالخامِسَةَ أنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيْها إنْ كانَ مِنَ الصَّادِقينَ؛(4).
آنان كه به همسران خود نسبت انحراف مى دهند و گواهى جز خودشان ندارند، بايد چهار بار خدا را شاهد گيرند كه راست مى گويند و بار پنجم، لعنت خدا را بر خويش بفرستند اگر دروغ مى گويند. از زن نيز عذاب برداشته مى شود در صورتى كه چهار بارخدا را شاهد بگيرد كه مرد دروغ مى گويد و بار پنجم، خشم خدا را برخويش بپذيرد اگر مرد راست مى گويد.
مراسم لعان كه كيفيت آن را قرآن كريم مشخص كرده است، يك مراسم عادى و معمولى نيست. اين مراسم، بايد درحضور قاضى شرعى و در محكمه شرع انجام گيرد و كاملاً واضح است كه بايد جامعه، جامعه اسلامى و حكومت، حكومت اسلامى و تربيت مردم، تربيت اسلامى باشد، تا از چنين مراسمى كه در هاله اى از قداست و معنويت و توجه به خداوند، غوطه ور است، سوء استفاده نشود.
بديهى است كه مراسم لعان، صرفاً براى اين است كه مردى گرفتار عقده درونى و احساس حقارت نشود و ناچار نباشد تا زن آلوده اى را به عنوان زنى پاك و كودك حرامزاده اى را به عنوان پاره تن و جگرگوشه خود پذيرا بشود.
در عين حال، همين مرد نيز مى تواند از يك موضع اشرافى چنين مسأله اى را بنگرد و سرنوشت كودك معصومى را براى خدا به خطر نيفكند و زن را هم اگر قابل اصلاح است، اصلاح كند و اگر قابل اصلاح نيست، از او جدا شود.
اين جاست كه مرد مى تواند به حق، مظهر فداكارى و ايثار و انسانيت بشود و رسيدگى به حساب خيانتكار و متخلف را هم به محكمه عدل الهى واگذار كند، كه اگر پشم كلاه عدل زمينى هم بريزد، ولى عدل الهى محكم و استوار است و خدا از ذرة المثقال نمى گذرد.
در جامعه اسلامى و در محيط خانواده، بايد عدل و احسان، توأم با يكديگر باشند، عدل تنها خشك و بى روح است و احسان تنها، باعث جرأت و گستاخى ظالم مى شود، ولى اگر از هر دو استفاده شود، سلامت و سعادت جامعه و خانواده و همه افراد و اعضا تأمين مى شود.
لعان بر دو قسم است:.
يكى اين كه: شوهر معتقد است كودكى كه به دنيا آمده، از او نيست در عين حال نسبت زنا هم به همسر خود نمى دهد.
در اين فرض، از آن جا كه مرد نسبت زنا نداده، نه حدِ نسبت زنا براى شوهر وجود دارد، نه حد زنا براى زن و بنابراين، به وسيله لعان نفى ولد مى شود و رابطه همسرى نيز از بين مى رود و زن و شوهر براى هميشه، بر يكديگر حرام مى شوند و حق ازدواج مجدد با يكديگر را ندارند.
چنين اعتقادى امكان صحت آن هست؛ زيرا ممكن است نطفه اى از غير شوهر، بدون عمل زنا، جذب رحم شده و انعقاد پيدا كرده باشد.
با اجراى مراسم لعان، همه آثار و لوازم پدرى و فرزندى از قبيل: محرميت و وراثت و وجوب نفقه، از بين مى رود. در صورتى كه اگر مراسم لعان اجرا نمى شد، به قاعده (الولد للفراش) طفل به او انتساب داشت و همه آثار و لوازم پدرى و فرزندى نيز مترتب مى شد.
در اين جا تذكر اين نكته لازم است كه نبايد پدر و اطرافيان، به صرف اين كه كودكى شباهت به پدر و اقوام پدرى ندارد، دستخوش بدگمانى بشوند و احياناً اعتقاد راسخ، به عدم انتساب او به پدر پيدا كنند و آينده كودكى را به بازى بگيرند و حتى حيثيت مادر او را نيز به خطر بيندازند و لو اين كه نسبت زنا به او داده نمى شود.
فقهاى شيعه در مبحث لعان تصريح مى كنند كه: اگر احتمال انتساب طفل به شوهر، وجود دارد، نفى ولد جايز نيست.
اگر انسان اطلاعاتى درباره ژنتيك داشته باشد و به اسرار ژن هايى كه از والدين و اجداد دور و نزديك پدرى و مادرى در ساختمان شكل و اندام و رنگ پوست و رنگ مو و رنگ چشم و... به كار مى روند، وقوف يابد و توجه كند كه پاره اى از ژن ها ممكن است چندين نسل در برابر ژن هاى غالب و بارز نتوانند اثرخود را ظاهر سازند و سرانجام پس از چندين نسل، زمينه براى ظهور اثر آنها فراهم گردد، هرگز به خود اجازه نمى دهد كه از راه شكل و قيافه و ساير علايم ظاهرى، قضاوت كند كه كودكى به كسى انتساب دارد يا ندارد.
در روايات آمده است كه پدر و مادر سفيد پوستى كه پسر عمو و دختر عموى يكديگر بودند، صاحب فرزندى سياه پوست شدند. فرزند هيچ گونه شباهتى به پدر و مادر و خويشاوندان پدرى و مادرى نداشت و همه را به حيرت افكنده بود!.
مشكل را نزد پيامبر خدا بردند، حضرت به آنها خاطر نشان كرد كه ميان طفل و نياكان نخستين او - آدم و حوا - واسطه هاى بسيارى وجود دارد و ممكن است يكى از اجداد دور، از لحاظ ارثى در شكل و سيماى اين طفل اثر گذاشته باشد و جاى هيچ گونه تعجب نيست و متن سخن پيامبر خدا اين است:.
إنَّ لَكَ تِسْعَةً و تِسْعِينَ عِرْقاً وَلَها تِسْعَةً وَتِسْعينَ عِرْقاً، فَإذا اشْتَمَلَتِ اضْطَرَبتِ العُرُوقُ وَسَألَ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ كُلُّ عِرْقٍ مِنْها أنْ يَذْهَبَ الشِبهُ إلَيْهِ، قُمْ فإنَّهُ وَلَدُكَ وَلمْ يَأتِكَ إى مِنْ عِرْقٍ مِنْكَ أو عِرْقٍ مِنْها؛(5).
تو داراى 99 عرق هستى و زنت نيز 99 عرق دارد؛ وقتى نطفه به هم مى آميزد، عرق ها به جنبش افتاده و از خداوند مى خواهند كه بچه به شباهت آنها برود. برخيز كه او فرزند توست و يا از عرق توست، يا از عرق او.
عدد 99 ممكن است كنايه از كثرت وزيادى باشد. كلمه (عرق) هم معادل كلمه (ژن) مى باشد.
مع الوصف، اگر توجه به قاعده (الوَلَدُ لِلْفراشِ) و اسرار ژن ها و راهنمايى پيامبر خدا، اعتقاد قطعى مرد را خدشه دار نمى كند، مى تواند لعان كند و زن و فرزند را يكجا از دست بدهد! جالب اين است كه اگر مرد، بعد از اجراى مراسم لعان پشيمان هم بشود، نمى تواند همسر و فرزند از دست رفته را به خود باز گرداند؛ فقط در صورتى كه اقرار به فرزندى طفل كند، بايد نفقه او را بدهد و اگر بميرد، طفل از او ارث مى برد و نه بر عكس!.
صورت دوم لعان اين است كه مرد معتقد است كه همسرش مرتكب زنا شده است، اعم از اين كه طفلى به وجود آمده باشد يا نيامده باشد.
در اين جا نيز مى تواند به كيفيتى كه اسلام مقرر داشته است، لعان كند و اگر مراسم لعان را اجرا كردند، هم رابطه همسرى گسيخته مى شود و هم آنها براى هميشه بر يكديگر حرام مى گردند و حق ازدواج مجدد با يكديگر ندارند و هم زن و شوهر محكوم به حد شرعى نمى شوند و هم اگر فرزندى در بين باشد، نفى ولد مى شود.
اما باز مطابق فتواى صريح فقهاى بزرگ شيعه تأكيد مى كنم كه مرد حق ندارد به صرف احتمال يا گفته اين و آن و اعتماد به شايعات، چنين نسبتى به همسر خود بدهد و احياناً لعان كند و حيثيت و احصان و عفاف او را جريحه دار نمايد و آينده كودكى كه نياز دارد در كانون گرم خانواده تربيت شود، به خطر بيندازد.
زانو زدن در برابر خواست دل و زير پا گذاشتن عقل و شرع، نه تنها موجب خسران و زيان دنيوى و اخروى است، بلكه وجدان انسان را نيز جريحه دار مى كند و مسلماً عواقب نامطلوبى دارد.
نگارنده به خاطر دارد كه در شيراز، حدود 25 سال پيش، يكى از اختلافات خانوادگى را دادگسترى به محكمه شرعى ارجاع داده بود. اختلاف بر سر كودك ده، دوازده ساله اى بود كه شوهر منكر فرزندى او بود و برايش شناسنامه نگرفته بود و مى خواست لعان كند و اين در حالى بود كه زن را نيز طلاق داده بود.
چيزى كه هنوز خاطره تلخ آن از ذهن نگارنده، محو نشده است شباهت بيش از اندازه آن طفل به آن مرد و توجه طفل به محتواى جر و بحث ها بود.
چرا كار انسان به مرحله اى مى رسد كه به خاطر خواسته ها و شهوات نفسانى خود حاضر مى شود كودكى را اين چنين رنجور و پژمرده سازد!.
آيا بهتر نيست دست لطف و نوازش بر سر چنين كودكى بكشد و وجدان خود را راضى نمايد و انسانى را مفلوك و پريشان نسازد!.
آيا ممكن نيست انسان در حالت شك و شبهه، كمى از خود مايه بگذارد و اندكى نيز به سرنوشت و حيثيت و آبروى انسان هايى بينديشد كه آنها نيز در جامعه و در اين دنيا حق حيات دارند و آرزو مى كنند كه در اين دنيا سعادتمند و سربلند زندگى كنند!.
چه مى شود كرد! على رغم وجود انسان هاى خوب و ايثارگر، انسان هاى كژ انديش و بد خو نيز در اين دنيا كم نيستند!!.
در تاريخ پرشكوه اسلام، در مورد نفى ولد از پدر خانواده، داستان شگفتى داريم:.
معاوية بن ابى سفيان، براى اين كه از وجود زياد در راه مقاصد سياسى خود استفاده كند، جلسه اى تشكيل داد و مطابق شهادت يك مرد شراب فروش كه مدعى بود ميان ابوسفيان و مادر زياد براى برقرارى روابط نامشروع، واسطگى داشته، زياد را برادر خود و فرزند ابوسفيان خواند و به همه بلاد و شهرها بخشنامه كرد كه بگويند: زياد بن ابى سفيان!.
پس از آن كه زياد به اين افتخار! نايل آمد، استاندار كوفه - كه موقعيت حساسى داشت - شد.
مى گويند: روزى پيرمردى نابينا در جايى ايستاده بود كه موكب زياد سر رسيد. پرسيد: چه خبر است گفتند: زياد بن ابى سفيان است! پير مرد زبان به طعن و مسخره گشود و گفت: من فرزندان ابوسفيان را مى شناسم، او پسرى به نام زياد نداشت! زياد هم سر رسيد و حرف هاى او را شنيد.
وقتى به دارالاماره رفت، مبلغى پول براى او فرستاد. بار دوم كه چنين صحنه اى تكرار شد همان پيرمرد، شروع به گريستن كرد؛ وقتى زياد علت گريه اش را پرسيد، گفت: به خاطر شباهتى كه صداى تو با صداى پدرت ابوسفيان دارد، به ياد وى و دوستى هايش افتادم و بى اختيار گريستم.
اما همان وقت، امام حسين(ع) طى نامه اى به معاويه نوشت:.
آيا تو آن كسى نيستى كه زياد را به فرزندى ابوسفيان پذيرفتى در حالى كه پيامبر خدا فرموده است: فرزند از آن بستر شرعى خانواده است و براى زناكار سنگ است! بدان اى معاويه كه خداوند فراموش نمى كند كه افراد را به سوء ظن مى گيرى و به تهمت مى كشى و پسر بچه اى كه شراب مى خورد و سگ بازى مى كند به امارت مى رسانى!(6).
در وجود سراسر شگفتى انسان، هم تعاون است، هم تنازع. هم دستگيرى و كمك است تا حد ايثار و هم پايمال كردن، تا سرحد درنده خويى و ديوسيرتى و ددمنشى!.
شما فكر مى كنيد كدام يك اصيل است تعاون يا تنازع.
در ميان فلاسفه و متفكران، ارسطو انسان را (مدنى بالطبع) مى دانست و معتقد بود كه فرد انسان متمايل به جامعه و زيستن اجتماعى است و صد البته كه لازمه تمايل به جامعه، وجود حس تعاون، در نهاد آدمى است. بعدها بيكن هم بر وجود چنين ميلى در نهاد انسان، تأكيد و اصرار كرده است.
اما داروين و اتباع و اذنابش، درست نقطه مقابل ارسطو و بيكن قرار دارند و معتقدند كه آن حس اصيلى كه بر وجود آدمى حاكم است، حس تنازع بقاست و هر جا تعاونى ديده مى شود، در رابطه با همان تنازع بقاست؛ يعنى تنازع بقا، انسان ها را وا مى دارد كه براى مقاومت در برابردشمن، دست اتحاد و تعاون به يكديگر بدهند و اگر تنازعى نبود، تعاونى هم نبود.
از اين حرف ها كه بگذريم، هيچ دليلى براى اصالت حس تعاون، در وجود آدمى، محكم تر از اين نيست كه انسان ها با تشكيل خانواده و بستن پيمان زناشويى، از جريان زندگى فردى به جريان بزرگ تر و مشترك زندگى خانوادگى مى پيوندند و با تعاون و همكارى به زندگى خود ادامه مى دهند.
بر حسب ملاحظات اخلاقى، هر چه انسان ها به سوى تعاون گام بر مى دارند، مقام انسانى خود را والاتر مى سازند و هر چه به سوى درنده خويى و گرگ صفتى حركت مى كنند، مقام انسانى خود را پايين تر و به حد صفر مى آورند.
البته نفقه يك امر مادى است، ولى ريشه و اصل اين امر مادى، همان پيوند مقدس خانوادگى است. در حقيقت، آيين مقدس اسلام، نفقه را بر مبناى يك ميل طبيعى كه انسان ها نسبت به پيوند خانوادگى دارند، واجب كرده است.
نفقه در دو حالت واجب است: يكى در رابطه زناشويى و ديگرى در رابطه پدرى و مادرى و فرزندى.
درحالت اول، همين كه پيمان ازدواج دايم بر طبق مقررات شرعى بسته شد و زن در برابر همسر خود حالت تمكين و تسليم پيدا كرد - و به اصطلاح قرآن كريم (قانت) شد - نفقه و هزينه زندگى او بر مرد واجب مى شود.
درحالت دوم، در درجه اول بر پدر و جد پدرى واجب است كه نفقه فرزند و فرزندزاده خود را بدهند و اگر آنها نباشند، بر مادر وجد مادرى واجب است؛ البته با بودن پدر، نفقه بر جد پدرى و با بودن مادر، نفقه بر جد مادرى واجب نيست.
همچنين برفرزند واجب است كه نفقه پدر و مادر و اجداد پدرى و مادرى را - در صورت نبودن فرزند - بدهد.
راوى مى گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم: نفقه چه كسى بر من واجب است.
فرمود:.
الوالِدانِ وَالوَلَدُ وَالزَوْجَةُ؛(7).
پدر و مادر و فرزند و همسر.
نكته شايان ذكر در اين جا اين است كه: نفقه زن بر شوهر واجب است، اعم از اين كه زن،فقير باشد يا نباشد؛ اما نفقه خويشاوندان (پدر و مادر و فرزند و اجداد پدرى و مادرى و فرزند زادگان) به شرطى واجب است كه فقير باشند.
شايد ذكر اين مطلب بى فايده نباشد كه تمكن انسان نيز يكى از شرايط است و البته اين شرط از شرايط عقلى و عمومى است؛ يعنى به طور كلى هر تكليفى، مشروط به تمكن است و عقل حكم مى كند كه اگرتمكن نيست، تكليف هم نيست و به همين جهت، اين شرط را شرط عقلى مى ناميم و از كثرت وضوح، نيازى به ذكر ندارد. بايد آن شرايطى ذكر شود كه در مورد خاص دخالت دارد و اگر ذكر نشود، مراد و مقصود روشن نخواهد بود و ديديم كه در بحث ما وجوب نفقه اقارب (نزديكان) مشروط به فقر آنهاست و وجوب نفقه زوجه، مشروط به عقد دايم و قنوت و تمكين است و اينها شرايط شرعى است.
اما راجع به تمكن - كه از شرايط عمومى و عقلى است - از جهت ديگرى توضيح لازم است و آن اين كه: آياخود تمكن از شرايطى است كه اگر نبود، تحصيل آن واجب است، يا واجب نيست.
توجه به مثال هاى زير، مطلب را روشن مى سازد: شرط وجوب حج، بر شخص مسلمان، داشتن استطاعت و تمكن مالى و بدنى است؛ اگر كسى استطاعت دارد، بايد به حج برود و اگر استطاعت ندارد، نه حج واجب است و نه تحصيل استطاعت.
همچنين شرط وجوب امر به معروف و نهى از منكر، داشتن قدرت و تمكن است؛ اگر قدرت نيست، امر به معروف و نهى از منكر واجب نيست، ولى تحصيل قدرت واجب است و بايد مردم مسلمان، تا سرحد امكان در راه كسب قدرت و اجراى فريضه پراهميت امر به معروف و نهى از منكر كوشا باشند و جديت كنند.
در بحث ما شرط وجوب نفقه، تمكن است، آيا تمكن، از قبيل اول است يا دوم اگر از قبيل حج باشد، شخص مى تواند در برابر همسر و فرزندان و والدين خود، از كار كردن و زحمت كشيدن سرباز زند و به بهانه اين كه ثروتى ندارد كه شكم آنان را سير و مسكن و لباس آنها را تأمين كند از وظيفه الهى و انسانى خود تخلف كند و آنها را مستمند و پريشان سازد و هيچ مقامى نيز حق مؤاخذه و مطالبه ندارد؛ حتى در پيشگاه خداوند هم مسؤوليتى ندارد. همچنان كه اگر شخص به خاطر عدم استطاعت مالى حج نكند، در پيشگاه خداوند مسؤوليتى ندارد.
اما اگر از قبيل امر به معروف و نهى از منكر باشد، اشخاصى كه به خاطر تنبلى و لااباليگرى نفقه همسر و فرزندان و والدين خود را نمى دهند، مؤاخذه و مسؤوليت دارند. هم محاكم قضايى مى توانند مسأله را مورد پيگيرى قرار دهند، هم در محكمه عدل الهى چنين شخصى مورد سؤال خواهد بود.
امام صادق(ع) فرمود:.
مَلْعُون مَنْ ضَيَّعَ مَنْ يَعُولُ بِهِ؛(8).
كسى كه عايله خود را تضييع كند، ملعون است.
مقصود، تنها اين نيست كه شخص با داشتن ثروت، عايله خود را تضييع كند، بلكه اگر با داشتن نيروى كار و فعاليت، عمر را به بطالت و هرزگى و اعتياد و معاشرت هاى زيان بخش بگذراند و عايله خود را به فقر و فلاكت بيندازد، نيز مورد لعن و نفرين است.
دين، هم خواهان سعادت دنيوى است و هم سعادت اخروى. بسيار دشوار است كه ميان ماديت و معنويت، مرزى و ديوارى قرار دهيم. معنويت، از بطن ماديت و ماديت، از بطن معنويت، متولد مى شود.
دين، پا به پاى انسان، با انسان همراه است و بيشترين توجه را به رفاه خانوادگى دارد. رفاه خانواده، در حد متوسط بايد تأمين شود و راه تأمين آن، كار و تلاش است.
امام صادق(ع) فرمود:.
إذا أعْسَرَ أحَدُكُمْ فَلْيَضْرِبْ فِى الأرْضِ يَبْتَغِى مِنْ فَضلِ اللّهِ وَلايَغُمُّ نَفْسَهُ وَأهلَهُ؛(9).
هنگامى كه يكى از شما تنگدست مى شود، بايد در روى زمين به فعاليت بپردازد و از فضل خداوند طلب روزى كند و خود و خانواده خود را اندوهگين نسازد.
تمام برنامه هاى زندگى انسان، بايد از قاعده هرمى شروع شود كه رأس آن توحيد است. در كارى هم كه براى رفع فقر خانوادگى مى كنى، بايد توجهت به خدا باشد ورزق و روزى را از فضل خدا بخواهى. قرآن كريم مى فرمايد:.
فَإذا قُضِيَتِ الصَّلوةُ فانْتَشِرُوا فِى الأرضِ وابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ؛(10).
پس چون نماز گزارده شد، در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا روزى بخواهيد.
اين گونه دستورات، همه و همه، به اين منظور است كه خانواده به طور نسبى از آسايش و آرامش برخوردار باشد. هم زن درزندگى خانوادگى تأمين اقتصادى داشته باشد و هم كودكان و احياناً پدران و مادران پير.
هدف اين است كه كودكان در سايه كار و كوشش پدر، به حد رشد و بلوغ برسند و بتوانند به طور صحيح، تربيت و تزكيه شوند و چشمشان به دست اين و آن و دلشان در آرزوى لقمه اى نان نباشد.
هدف اين است كه پدران و مادران پير، در روزگار ضعف و ازكار افتادگى، در پناه فرزندانى كه ثمره وجود ايشانند و در راه تربيت آنها زحمت ها كشيده و خون دل ها خورده اند، در امنيت و رفاه باشند.
هدف اين است كه زن، عمده ترين مسؤوليت خود را در خانواده بجويد و براى لقمه اى نان، در بدر، در كارگاه ها و كارخانه ها و ادارات، سرگردان نماند و براى شوهر و فرزندان، جاذبه خانه را قوى گرداند و در اين جذب و انجذاب، هم خود - از نظر روحى و جسمى - در رفاه و سلامت و سعادت باشد و هم شوهر و فرزندان.
طرح زندگى خانوادگى، به همين صورتى كه مورد توجه اسلام است و غالب مردم نيز آن را پذيرفته اند، بهترين طرح است.
براى اين كه دلبستگى زن به خانواده و فرزندان، تقويت شود، حتى معيارِ وجوب نفقه، نياز او هم نيست، بلكه معيار عقد دايم و تمكين است. در حالى كه در مورد خويشاوندان، معيار، فقر آنهاست.
علاوه بر اين، اگر - به هر علت - كسى نفقه واجب اقارب خود را نداد، بعد حق مطالبه ندارند؛ در حالى كه اگر كسى نفقه واجب همسر خود را ندهد و مدتى بر اين منوال بگذرد، مديون است و بايد حساب كنند و هر مبلغى كه حق دارد، از شوهر بگيرند و به همسرش بدهند.
بنابراين، حق نفقه اقارب، قابل مؤاخذه نيست، ولى حق نفقه زن قابل مؤاخذه است؛ البته منظور مؤاخذه الهى نيست، زيرا از اين نظر فرقى ميان نفقه اقارب و نفقه زوجه نيست و هر دو مؤاخذه دارد.
به هيچ وجه، منظور نفى فعاليت هاى اجتماعى زن نيست، منظور اين است كه اگر زن - صرفا - به خاطر نياز اقتصادى مى خواهد فعاليت اجتماعى كند، چندان موجه نيست، مقام زن بالاتر از اين است كه براى تهيه لقمه اى نان و تأمين مايحتاج زندگى، مجبور به كار و فعاليت باشد. آن چنان كه نه به كارش آن گونه كه شايسته است، برسد و نه به مسؤوليت خانوادگى اش، يا بايد اولى را فداى دومى كند كه بسيار مطلوب و معقول است و يا بايد دومى را فداى اولى كند كه سيره تجدد طلبى و غرب زدگى است و نتيجه آن (از خود بيگانگى) زنان است.
بديهى است كه اگر زنى بتواند با همفكرى و همكارى شوهر خويش طورى براى خود برنامه ريزى كند كه هم به وظايف خانوادگى اش به نحو مطلوب برسد و هم به وظايف اجتماعى، نه تنها مورد ايراد نيست، بلكه ايدآل نيز هست.
ايراد ما به آن وضعى است كه زن، وظايف خانوادگى را فدا كند و اين جاست كه گفته ايم: زن ديگر زن نمى ماند، البته مرد هم نمى شود، بلكه تبديل به جنس سوم مى شود.
و براى اين كه يك جا مسأله را تمام كرده باشيم، مى گوييم: اسلام مخالف فعاليت اقتصادى و علمى و اجتماعى زنان نيست، بلكه مشوق هم هست، به شرطى كه فعاليت هاى اقتصادى و علمى و اجتماعى، موجب از خود بيگانگى آنان نشود.
از يك سو زن - به حكم طبع زيبا و لطيف زنانه - بايد در سنگر مقدس خانواده، براى شوهر، همسر ايدآل و براى كودكان، مادر نمونه و مربى و ارشاد كننده باشد و از سوى ديگر، بر همسر، واجب و فرض است كه با كار و تلاش، اسباب رفاه و آسايش و امنيت خاطر او را فراهم گرداند.
اين همان تعاون است. اگر زن به خاطر همين مسؤوليت ها نيازمند نفقه شوهر است، شوهر نيز به خاطر نيازهاى طبيعى، نيازمند زن است. مرد وقتى شوهر و پدر ايدآل است كه پشتوانه او زنى شايسته، به عنوان همسر و مادر ايدآل باشد و زن آن گاه مى تواند همسر و مادرى ايدآل باشد كه پشتوانه او مردى به عنوان شوهر و پدر ايدآل باشد. اينها لازم و ملزوم يكديگر و انفكاك ناپذيرند و چه خودپسند و مغرورند زن ها و شوهرهايى كه خود را منهاى ديگرى مطرح مى كنند!.
اگر اينها هر دو بخواهند قدرت و استعداد و خلاقيت خود را در خارج از خانه ظاهر كنند، يا هر دو در درون خانه، يا مرد، در درون خانه و زن در بيرون خانه، هيچ كدام موجود ايدآلى نخواهند بود.
مطلع خورشيد وجود زن در خانواده است. او از اين افق زيبا و پهناور، به جامعه و دولت و ملت، نور و صفا مى بخشد و مطلع خورشيد وجود مرد، در خارج خانواده است. او هم از اين افقِ شكوهمند، خانواده را گرمى و رونق و اعتبار و ارزش مى دهد.
معيار و ملاك كار اجتماعى را به چه دليل و منطقى، كار بيرون خانواده، قرار داده اند و چرا با مطرح كردن چنين معيار موهومى، مسؤوليت خطير زن در محيط خانواده را اين قدر كم بها داده اند كه دنيا را به فاجعه بكشانند!.
يك بار ديگر بايد معيارها را بازبينى و بازرسى كرد. آيا ارزش اين كه انسان پيچ و مهره هاى يك ماشين را باز كند و ببندد، بالاتر است، يا اين كه پيچ و مهره هاى مغز و اعصاب و عضلات يك انسان را بپروراند و محكم و استوار سازد!.
گفتند: زن ماشين جوجه كشى است و او را در سطح يك ماشين بى اراده تنزل و سقوط دادند و كارش را بى بها كردند و به جاى جاذبه، براى او در خانواده دافعه آفريدند و به اداره و كارخانه و سوپرماركت و رستوران و محيط هاى هنرى! كشيدند و تا توانستند بازيچه اش كردند و از اعتبارش كاستند و احياناً برايش استقلال اقتصادى را هم مانند نقل شيرين مضمضه كردند، تا يك باره فاتحه هستى او را بخوانند و عروسك وار، بازيچه اش كنند و دست به دست! آنها كه اين صحنه ها را آفريدند، سود مادى بردند و زن در دام استضعاف، گرفتار و اسير گشت.
و اين هم اسلام كه با همه شكوه خدايى اش، همچنان در كنار زن، محكم و با صلابت ايستاده و بى آن كه راه فعاليت علمى و اجتماعى و اقتصادى را به روى او ببندد، شوهرى مسؤول و مصمم و فعال، به همسرى اش مى گيرد و بار هزينه هاى اقتصادى او را بر دوشش مى گذارد و حق مادرى (حق شيردادن و حضانت) را مخصوص او مى سازد، تا بتواند با (حسن تبعل) عالى ترين جهاد را در عرصه خانواده داشته باشد و از اين محيط كوچك، شير زنان و شير مردان بپروراند و تحويل جامعه خود دهد و در پيشگاه خداى خود سربلند و روسپيد باشد.
خداوند به مرد صلابت داده و در برابر صلابت او، تأمين هزينه زندگى اعضاى خانواده را بر دوشش نهاده و به زن لطافت داده و در برابر اين لطافت، از او (حسن تبعل) خواسته، از او (مادرى) خواسته، از او خواسته است در دامان پرلطفش، انسان هاى پاك و شايسته پرورش دهد و هيچ چيز را بر همسرى و مادرى ترجيح ندهد؛ اما مادرى و همسرى را بر همه چيز ترجيح دهد و در اين تضاد، چه حكمت ها و اسرارى كه نهفته نيست!!.
جفت گرايى انسان، به زندگى ارزش و اعتبار مى دهد. آنهايى كه جفت گرا نيستند (مجرد زندگى مى كنند يا در عين ازدواج، مجرد گونه به سر مى برند) ارزش و اعتبار ندارند. جفت گرايى انسان، حتى در عبادات انسان نيز اثر مى گذارد و به همين جهت، امام صادق(ع) فرمود:.
رَكْعَتانِ يُصَلّيهِمَا المتَزَوِّجُ أفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ رَكعَةً يُصَلّيها أعْزَبُ؛(11).
دو ركعت نماز كسى كه ازدواج كرده، از هفتاد ركعت نماز كسى كه مجرد زندگى مى كند، برتر است.
درگفتار پيش، درباره اسباب وجوب نفقه بحث كرديم و دانستيم كه نفقه به دو سبب واجب مى شود: خويشاوندى در محدوده پدرى و مادرى و فرزندى و زوجيت به شرط دوام عقد و تمكين و قنوت زن.
اكنون مى خواهيم درباره مقدار و چگونگى نفقه و به تعبير ديگر، درباره كميّت و كيفيّت آن بحث كنيم و معيار را مشخص نماييم.
از لحاظ كميت، معيار اين است كه آنچه به طور متعارف و معمول، مورد نياز يك انسان است، تأمين شود.
بديهى است كه يك زن جوان و شوهردار، نيازهايى دارد كه يك مرد يا يك زن پير يا يك دختر ندارد و در اين معيار و ضابطه، همه اينها ملحوظ است.
فراموش نكنيم كه در مورد همسر، فقر يا ثروت او مورد نظر نيست و بر شوهر است كه در هر حال، نيازهاى او را به طور متعارف و معمول رفع كند؛ اما در مورد فرزند و والدين، فقر آنها مورد نظر است و به همين لحاظ ممكن است تأمين تمام نيازمندى هاى آنها واجب باشد و يا تأمين قسمتى از نيازمندى هاى آنها؛ يعنى اگر هيچ ندارند، تأمين تمام نيازمندى هاى آنها و اگر كمتر از حد نياز دارند، تأمين قسمتى از نيازمندى ها واجب است.
فقهاى ما با توجه به ضا بطه و معيار فوق گفته اند: هشت مورد است كه تأمين آنها از سوى شوهر براى زن واجب است:.
نان، خورش، لباس، فرش و رختخواب، وسايل زندگى، اسباب نظافت، مسكن و خدمتگزار، در صورتى كه داشتن خدمتگزار از شؤونات او باشد.
در مورد اقارب و خويشاوندان نيز تأمين يا تكميل همين چيزها واجب و لازم است.
از لحاظ كميت، نان و خورش در حدى بايد تأمين شود كه شخص سير شود و در حقيقت، فايده خوردنى ها اين است كه ويتامين ها و چربى و پروتئين و مواد قندى و... تأمين شود و از اين لحاظ، كمبودى براى بدن نباشد.
پيشوايان دين نيز بر حسب رواياتى كه از آنها در دست داريم، ملاك و معيار را سير كردن شكم يا سد جوع، قرار داده اند.
چيزى كه بيشتر در خور تأمل و دقت است، مسأله كيفيت خوردنى ها است.
بعضى گفته اند: كيفيت نان و غذا بستگى به توانايى و قدرت مالى شخص دارد(12) و در اين زمينه، به آيه قرآنى زير استدلال كرده اند:.
لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَمَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّا آتاهُ اللّهُ لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إلاّ ما ءاتِيهِا؛(13).
كسى كه صاحب مكنت است، بايد از مكنت خويش، نفقه بدهد و هركس روزى او تنگ شده، بايد از آنچه خداوند به او داده، انفاق كند. خداوند، هيچ كس را بيش از آنچه به او داده، مكلف نمى سازد.
البته هيچ شك و ترديدى نيست كه اگر كسى قدرت مالى ندارد، نمى شود از او توقع داشت كه بيشتر از حد توانايى اش انفاق كند، اما سخن در اين است كه: آيا حق زن تابع استطاعت مالى شوهر است يا نه اگر تابع استطاعت مالى شوهر باشد، در صورت عدم توانايى او بر كل نفقه، حق زن نسبت به كل آن ساقط است و در صورت عدم توانايى او بر بعض نفقه، حق زن نسبت به بقيه، ساقط است و بعد هم حق مطالبه ندارد. در حالى كه مى بينيم در منابع و متون فقهى، كسى چنين فتوايى نداده است.
از آيه فوق، بيش از اين استفاده نمى شود كه در صورت تنگ بودن روزى، بايد در حد استطاعت انفاق كرد و خداهم بيش از آن تكليف نمى كند، ليكن هيچ مانعى وجود ندارد كه گفته شود: بعد از حصول استطاعت، بايد بقيه حق زوجه را جبران كند و فتواى فقهاى ما هم اين است كه بايد نيازهاى غذايى همسر برآورده شود.
نظريه دوم اين است كه: معيار، نان و غذايى است كه مورد استفاده غالب مردم منطقه است. بنابراين، در جاهايى كه غذاى غالب مردم، برنج است، نفقه دهنده، بايد برنج بدهد و در جاهايى كه بيشتر خوراك مردم خرماست، بايد خرما تهيه كند و در شهرهايى كه نان و برنج و گوشت و حبوبات و... مورد استفاده غالب مردم است، شوهر بايد اينها را فراهم سازد.
اما اگر نشود براى خوراك غالب مردم، معيارى به دست آورد، بايد ديد خود زن يا كسى كه نفقه او را بايد داد، به چه غذايى بيشتر علاقه و نياز دارد.
سومين نظريه اى كه جالب تر از دو نظريه فوق است و از ظواهر ادله به دست مى آيد، اين است كه: بايد ديد امثال شخصى كه نفقه او واجب است، چگونه غذايى مصرف مى كنند و اگر امثال او با يكديگر اختلاف دارند، بايد اكثريت آنها را ملاحظه كرد.
مطابق دو معيار اخير، كسى كه تمكن ندارد كه خوراك مورد استفاده غالب مردم منطقه را تهيه كند يا نمى تواند خوراك امثال كسى كه تحت نفقه اوست، تهيه كند، به آنچه برايش ممكن است، اكتفا مى كند، ليكن بعد كه تمكن پيدا كرد، كسرى نفقه زن را بايد جبران كند؛ امّا كسرى نفقه اقارب، جبران ندارد.
در مورد لباس، كميت آن معلوم است. مقصود و منظور از لباس در مورد زنان، پوشش و حفظ بدن از سرما و گرماست و در مورد مردان نيز حدود آن مشخص است. آنچه در خور تأمل است، مساله كيفيت لباس است. در اين جا نيز بايد ديد امثال شخصى كه تحت نفقه هستند، چگونه لباسى بايد بپوشند!.
فرش و رختخواب نيز بستگى به موقعيت امثال شخصى كه تحت نفقه است دارد و بايد در همان حدود فراهم شود.
وسايل زندگى و اسباب نظافت و زينت نيز در همين حدود است. همچنان كه مسكن نيز بايد طورى باشد كه لايق شخص باشد و داشتن خدمتگزار نيز بستگى به موقعيت اجتماعى شخص دارد.
در بحث هاى گذشته گفته ايم كه توسعه بر خانواده، از كارهاى پسنديده است و بنابراين، آن كه نفقه مى دهد، اگر سعى كند كه صرف نظر از تأمين آنچه در يك بلد، معمول است و صرف نظر از اين كه: عادت امثال نفقه گيرنده چيست، اسباب رفاه و آسايش و آرامش خاطر آنان كه تحت نفقه اش هستند، فراهم كند و آنها را در وسعت و گشايش قرار دهد، از لحاظ اخلاق اسلامى، در خور ستايش و تمجيد است.
رهبران اسلام، در اين باره فرموده اند:.
يَنْبَغى للرَجُلِ أنْ يُوَسِّعَ عَلى عِيالِهِ؛(14).
براى مرد سزاوار است كه بر عايله خود توسعه بدهد.
حقوق سرچشمه عقلى دارد و اخلاق سرچشمه عاطفى. عقل با صلابت و استوارى از حق سخن مى گويد و عاطفه و عشق از اخلاق و معلوم است كه عقل، در حرارت و پرتو عشق و عاطفه، همچون برف در حرارت و پرتو خورشيد، ذوب مى شود كه گفته اند: (عقل، آن جا برف بود و آب شد!) و مفهوم اين سخن، فنا و زوال عقل نيست، بلكه عقل نيز سردى و صلابت خود را با حفظ اصالت و موجوديت خويش، در حرارت و پرتو عشق و عاطفه، از دست مى دهد و همچون آب زلال و روان، مطبوع و گوارا مى شود در عين حال، مسند حاكميت خود را نيز از دست نمى دهد.
بسيار واضح است كه سردى و صلابت عقل، غذاى روحى خانواده ها نيست و عشق و عاطفه كور و بى هدف نمى تواند كشتى خانواده را در طوفان هاى مهلك و امواج كوه پيكر حوادث، به ساحل نجات برساند.
اما اگر اين دو، با هم هماهنگ شوند و در اين هماهنگى عاطفه، زير فرمان عقل درآيد، محيطى سراسر صفا و گرمى و لطف و پاكى و گذشت و انس و الفت و دلبستگى با تكيه بر همه ارزش هاى والاى عقلى انسان به وجود مى آيد كه گفتنى و نوشتنى نيست، بلكه براى اهلش آزمودنى و لمس كردنى است. به گفته سعدى:.
زن بايد توجه داشته باشد كه در زندگى مشترك خانواده، دو انسان از بيگانگى به يگانگى رسيده اند و محال است كه در اين زندگى مشترك، همه توقعات و انتظارات برآورده شود، مخصوصاً كه سطح توقعات انسان به اندازه خود انسان مى تواند نامحدود باشد و اگر انسان، گرفتار حرص و تبذير و اسراف شود، هيچ چيزى او را اشباع نمى كند و پيوسته به فكر زرق و برق و تجملات و تشريفات و عوض كردن مد و تغيير رنگ و مدل ماشين و خانه و فرش و لباس و جواهرات و ظروف و كالاهاى تزييناتى خواهد بود و اين، راهى است كه هرگز پايان ندارد و مسلماً با چنين شيوه تنوع طلبانه اى هيچ گاه زن از شوهر خود سپاسگزار نخواهد بود و در هر فرصتى، همچون آتشفشان هاى خشمگين، گلايه ها و اعتراض ها و انتقادها را فوران خواهد كرد و آن مقدار زمينه اى كه براى آسايش و آرامش و ارتباط روحى و معنوى وجود دارد، به نابودى خواهد كشاند.چنين اخلاقى نه تنها زمينه سعادت دنيوى را به طور كلى از بين مى برد، بلكه زمينه سعادت اخروى را نيز نفى و حبط مى كند.
امام صادق(ع) فرمود:.
أيُّما امْرَأةٍ قِالَتْ لِزَوْجِها مَا رَأيْتُ قَطُّ مِنْ وَجْهِكَ خَيْراً فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُها؛(15).
هر زنى به شوهر خود بگويد: هرگز از روى تو خيرى نديدم (ثواب) عملش از بين مى رود.
چنين اخلاقى در مورد زن، خلاف آن چيزى است كه اسلام از او خواسته است، زيرا اخلاق اسلامى زن، در(حسن تبعل) خلاصه مى شود و در اين تعبير لطيف اسلامى، به اندازه لطافت و صفاى وجود زن، لطف و صفا نهفته است و از اين بالاتر، تعبير ديگرى از رهبر بزرگ اسلام است كه فرمود:.
لَوْ كُنْتُ آمِراً أحَداً أنْ يَسْجُدَ لأحَدٍ لأَمَرْتُ المَرْأةَ أنْ تَسْجُدَ لِزَوْجِها؛(16).
اگر سزاوار بود كه امر كنم كسى به كسى سجده كند، قطعاً به زن دستور مى دادم كه در برابر شوهر خود سجده كند.
تفاوت اين دو نوع اخلاق بسيار است. اولى انحطاط و دومى ارتقا و تكامل است و صد البته كه خانواده هاى مسلمان بايد صحنه ظهور اخلاق اسلامى باشند و هرگز با زيرپاگذاشتن معيارهاى اخلاقى اسلام، اسباب سستى و متلاشى شدن خود را فراهم نسازند.
هنر زن، ميدان دارى و گستاخى در برابر شوهر نيست. بالاترين هنرى كه او را در نظر اسلام، زنى نمونه و برتر قرار مى دهد، تلاش او در راه به دام كشيدن قلب مرد و چشمپوشى از جريان هاى ناراحت كننده و خشم آور است.
امام صادق(ع) فرمود:.
خَيْرُ نِسائِكُمْ الَّتى إنْ غَضِبتْ أوْ أغْضَِبْتُ قالَتْ لِزَوْجِها يَدى فى يَدِكَ لا أكْتَحِلُ بِغُمضٍ حَتّى تَرضى عَنّى؛(17).
بهترين زنان شما زنى است كه اگر به خشم آيد يا شوهر خود را به خشم آورد، به او بگويد: دستم در دست تو، من خواب راحت نمى كنم، تا از من خشنود شوى.
براساس اين همه توصيه جا دارد كه زن در محيط خانواده، به خاطر مسائل اقتصادى، آرامش و آسايش خود و همسر و فرزندان را به خطر نيفكند و بامقدارى قناعت و صرفه جويى، زندگى را با وضع موجود تطبيق دهد و با محبت و ايثار، هر چه بيشتر و بهتر، جاذبه خانوادگى را قوى سازد.
از اين قسمت كه بگذريم، توجه به يك نكته ظريف ديگر هم ضرورى و لازم است و آن اين كه در شرايطى كه جامعه نياز به صرفه جويى و پايين آوردن مصرف دارد و به علاوه، خانواده هايى هستند كه در مضيقه و فشارند، تنها زنانند كه مى توانند مشكلات مصرف كالا را تا حدودى حل كنند و كمبودها را تقليل دهند و وسيله اى براى كمك و حمايت خانواده هاى محروم و كم درآمد فراهم سازند.
به اين ترتيب، زن مى تواند از راه قناعت و قاعده دانى در تنظيم امور اقتصادى و مصرف خانواده، سه خدمت بزرگ انجام دهد:.
1. تحكيم و جلوگيرى از ورشكستگى و عقب ماندگى مالى خانواده.
2. كمك به دولت و ملت از راه پايين آوردن مصرف و جلوگيرى از خروج ارز و مبارزه با وابستگى اقتصادى و تقويت مبانى خودكفايى.
3. رسيدگى به خانواده هاى محروم و كم درآمد.
همه اينها نتيجه (حسن تبعل) زنان است و اين جاست كه انسان بهتر مى تواند درك كند كه چرا اسلام، به زنان توصيه كرده است به جاى جهاد مسلحانه با دشمنان مكتب و استقلال، (حسن تبعل) پيشه كنند و اين جهادشان كمتر از جهاد مسلحانه مردان نيست و حق نيز همين است.
1. زنى كه در برابرشوهر تمكين نمى كند و به جاى قنوت، به نشوز روى مى آورد، حق نفقه ندارد و حتى اگر در همين حال، طلاق بگيرد، در ايام عده نيز حق نفقه ندارد.
2. زن اگر بدون اذن شوهر، به مسافرتى برود كه بر او وجوب شرعى ندارد، در ايام مسافرت، حق نفقه ندارد، اما اگر با اذن شوهر به سفر رود يا بدون اذن او به سفرى برود كه شرعاً بر اوتعين پيدا كرده - مثل حج واجب - نفقه اش در ايام مسافرت بر شوهر واجب است.
3. زنى كه طلاق مى گيرد و طلاقش، طلاق رجعى است، در ايام عده، نفقه اش بر شوهر واجب است و اگر باردار باشد، تا هنگام وضع حمل بايد نفقه اش را بدهند و اما اگر طلاقش طلاق بائن باشد. حق نفقه ندارد مگر اين كه باردار باشد.
4. زنى كه شوهرش مى ميرد، بايد به مدت چهارماه و ده روز عده نگاه دارد و اگر بعد از گذشتن اين مدت، از شوهر خود بارداربود، بايد تا وضع حمل، عده نگاه دارد، اما در ايام عده، حق نفقه ندارد.
5. زن به طور روزانه، نفقه خود را مالك مى شود و البته اگر در خلال روز، از شوهر تمكين نكرد، بايد به آن مقدارى كه تمكين نكرده است، از نفقه به شوهر خود برگرداند و نيز اگر زن به همراه شوهر، بر سر يك سفره - با توجه به معيارهاى كمى و كيفى - غذا صرف كند، حق نفقه اش ادا شده است.
6. وسايل گرم كننده و خنك كننده در تابستان و زمستان نيز جزء وسايل زندگى است و بر نفقه دهنده است كه تأمين كند.
7. رفتن به حمام درصورتى كه در خانه نباشد، اعم از اين كه به منظور نظافت يا اداى تكليف واجب باشد، از امورى است كه شوهر بايد هزينه آن را بدهد.
8. داروهايى كه به طور متعارف، مورد نياز مردم است و غالب مردم به خاطر امراض متداول، ناگزير به مصرف آنهايند، از چيزهايى است كه نفقه دهنده بايد قيمت آنها را بپردازد؛ اما در مورد امراض دشوارى كه هزينه سنگين دارد، ترديد شده است كه آيا تأمين هزينه آن بر عهده نفقه دهنده هست يا نه.
بعضى از فقها مى گويند: تأمين هزينه اين گونه امراض، ظاهراً جزء نفقه واجب نيست.
9. نفقه فرزند و فرزندزاده در صورت فقر، واجب است؛ اما نفقه همسر آنها واجب نيست؛ همچنين نفقه پدر در صورت فقر، واجب است، اما پدر، اگر همسرى دارد كه مادر نفقه دهنده نيست، نفقه او واجب نخواهد بود.
10. همان طورى كه قبلاً نيز گفته ايم: شرط وجوب نفقه، تمكن است؛ بنابراين، اگر كسى فقط به اندازه مخارج خودش درآمد دارد، نفقه ديگرى بر او واجب نيست و اگر فقط به اندازه خود و همسرش دارد، نفقه ديگرى بر او واجب نيست و اگر از همسرش اضافه دارد، نوبت به والدين و اولاد مى رسد.
11. كسى كه نياز شديد به همسر دارد و اگر ازدواج كند، از عهده نفقه پدر و مادر بر نمى آيد، بايد ازدواج كند؛ اما اگر ترك ازدواج كند، گرفتار معصيت و دشوارى هاى غير قابل تحمل نمى شود، بهتر است كه ازدواج نكند و به والدين خود برسد و صبر كند تا خداوند متعال اسباب بى نيازى او را فراهم گرداند.
5.حسين نورى طبرسى، مستدرك الوسائل، ج2، ص631.
6.ابن قتيبه دينورى، الامامة والسياسة، ج1، ص181.
7.شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، باب 11 (از ابواب نفقات) حديث 5.
8.همان، باب 21 (از ابواب نفقات)، حديث 5.
9.همان، باب 4 (از ابواب مقدمات تجارت) حديث 12.
11.وسائل الشيعه، باب 20 (از ابواب مقدمات نكاح) حديث 1.
12.كنزالعرفان ج2، ص219 (ذيل آيه 7 سوره طلاق.).