در سال 1358 كتابى به نام ازدواج موقت به قلم بانو ساچيكوموراتا منتشر شد كه در بررسى ابعاد مسأله، جالب و قابل توجه بود.
نگارنده اين كتاب ژاپنى است، ولى به مدت پنج سال در دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه تهران، در رشته فقه و مبانى اسلامى نزد اساتيد آن دانشكده، تحصيل كرده و درباره متعه نيز به عنوان رساله فوق ليسانس، مطالعات و تحقيقات گسترده اى انجام داده است.
براى كسى كه در محيط ما زندگى مى كند و درباره ازدواج موقت گرفتار القاآت و تلقينات غلطى هست و شبهاتى از اين سو و آن سو به گوشش خورده و احياناً سوء استفاده هايى نيز از اين و آن شنيده يا مشاهده كرده است، همواره عقده ها و نگرانى هايى وجود دارد و شايد در اعماق دلش طرفدار اين باشد كه اصولاً وجود چنين قانونى چه لزوم و ضرورتى دارد و آيا وجود چنين قانونى، نوعى اهانت به زن نيست!.
اما براى كسى كه در محيط هاى غير اسلامى زندگى كرده و ديدگاه هاى متفكران اجتماعى را شناخته و به نيازها و ضرورت هاى زندگى نوع بشر توجه كامل دارد، وجود قانون ازدواج موقت در اسلام، يكى از امتيازات و برجستگى هاست.
به همين جهت، وى در آغازِ پيش گفتارِ كتابِ مزبور مى نويسد:.
موضوعات بسيارى است كه شرقيان، آن را دليل عقب ماندگى خود دانسته و به دور انداخته اند و يا لااقل توجهى به آن ندارند، ولى متفكران غربى، پس از تحقيقات و بررسى هاى زياد در تاريخ گذشته و مشاهده واقعيت هاى اجتماعى كنونى، بدين نتيجه رسيده اند كه همان امور، كليد حل مشكلات امروزى است.
موضوع متعه نيز از اين قبيل است كه از لحاظ وضع ازدواج و طلاق در دنياى امروزى و مقتضيات اجتماعى عصر ما بسيار قابل توجه است.
و درصفحه 85 مى نويسد:.
گستاخى گردش روزگار شهادت مى دهد به اين كه: در مغرب زمين به اصطلاح امروزى، آخرين مد ازدواج، ازدواج قراردادى است؛ به اين معنا كه زن و مرد با هم توافق مى كنند و براى مدت معينى ازدواج مى نمايند در حالى كه در سرزمين شيعه مذهب، متعه را به دست آويز تساوى زن و مرد، كم كم و به تدريج از بين مى برند و نكته قابل توجه در اين قضيه آن است كه در نتيجه تساوى زن و مرد و آزادى كامل زن در مغرب زمين، ازدواج قراردادى به وجود آمده است.
و نيز در صفحه 92 مى نويسد:.
درحقوق مدنى غير از مذهب شيعه، ازدواج موقت به معناى اخص وجود ندارد، ولى در واقع، مردم به طور آشكار و يا به طور پنهانى ازدواج موقت مى كنند و چون اين از نظر قانون جايز نيست، پس مانند زناست و اگر بچه پيدا شد، بعضى زنان سقط جنين مى كنند و يا اگر بچه متولد شد، بچه نامشروع خواهد بود.
سرانجام در صفحه 94 مى نويسد:.
به نظرنگارنده، آنچه اكنون مغرب زمين، سخت به آن احتياج دارد و به درد آن مى خورد، نظام متعه است و اگر آنها بتوانند نظام متعه را به نحوى در حقوق مدنى پياده كنند، بسيار مفيد خواهد بود....
البته به فرض اين كه چنين قانونى تحقق پيدا كند، چند مسأله باقى مى ماند؛ مانند اين كه: احياناً مرد از اين قانون سوء استفاده كند و زنان مى گويند كه اين خلاف تساوى زن و مرد است.
در اين مسأله، نهايت چيزى كه مى توانيم بگوييم اين است كه: متعه عقد است و احتياج به ايجاب و قبول دارد و در تصميم اولى، زن كاملاً آزاد است و علاوه بر آن شرط وقوع عقد، تراضى طرفين است و در معامله، هر دو عاقد، حق تساوى دارند؛ پس زن به اختيار خود مى تواند متعه را قبول كند يا نكند؛ بنابراين، نمى توانيم بگوييم كه نظام متعه، مستقيماً با تساوى زن و مرد منافات دارد.
مساله دوم اين است كه: هرگاه متعه در حقوق مدنى پياده شود، ممكن است مردم، بيشتر به متعه علاقه پيدا كنند و كمتر نكاح دايم اختيار نمايند، زيرا متعه هم آسانتر است و هم راحت تر و معمولاً نفس انسان به آنچه آسان تر و راحت تر است، زودتر انس پيدا مى كند و بر اثر رواج كامل نظام متعه، ازدواج دايم محتملاً از بين مى رود و اهدافى كه نكاح دايم دارد، به كلى از دست مى دهد و مفهوم ازدواج كاملاً عوض مى شود. جواب اين مسأله بسيار مشكل است.
اشكالى كه براى وى پيش آمده، از اين نظر است كه درباره ازدواج دايم و مسأله تشكيل خانواده و نيازى كه زن و مرد به جذب و انجذاب و يگانه شدن دارند، مطالعه نكرده و ازدواج دايم را تا سطح ازدواج موقت، فقط براى رفع نياز جنسى تنزل داده و تصور نموده كه نياز زن و مرد به يكديگر، فقط در حد رابطه تن به تن و آميزش جنسى است و بس، و توجه نكرده است كه قرآن، زن و مرد را وسيله سكون و آرامش يكديگر مى داند و چنين نيست كه با رفع عطش جنسى، از يكديگر سير و بيگانه شوند و به خصوص كه با به وجود آمدن فرزندان، مسؤوليت هاى مشترك نيز آغاز مى شود.
از دقت در روايات، روشن مى شود كه طرح ازدواج موقت به عنوان يك ضرورت اجتماعى است و براى جلوگيرى از روابط نامشروع و عدم سقوط در ورطه زناست.
راوى از امام كاظم(ع) درباره متعه سؤال كرد، امام(ع) فرمود:.
هِىَ حَلال مُباح مُطْلَق لِمَنْ لَمْ يُغْنِهِ اللّهُ بِالتَزويجِ فَلْيَسْتَعْفِفْ بِالمُتْعَةِ، فَإن اسْتَغنى عَنْها بِالتزْويجِ فَهِىَ مُباح لَهُ اِذا غابَ عَنْها؛(1).
متعه، بدون هيچ قيد و شرطى حلال و مباح است براى كسى كه خداوند او را به ازدواج دايم بى نياز نكرده است. او بايد به وسيله متعه، عفاف خود را حفظ كند و اگر به وسيله ازدواج دايم، از متعه بى نياز شد، در صورتى متعه براى او مباح است كه از همسر خود (به واسطه سفر و...) غايب باشد.
و نيز حضرت به بعضى از موالى خود نوشت:.
لاتلحُّوا علَى المتعةِ، إنّما علَيكُم إقامةُالسُنَّةِ، فلا تشتَغِلُوا بِها عن فرشِكُمْ وحرائِركُمْ؛(2).
اصرار بر متعه نكنيد. بر شماست كه اقامه سنت كنيد. به وسيله متعه، خود را از همسران دايمى بازنداريد....
بنابراين، اسلام مى خواهد نظام خانواده و جذب و انجذاب دايمىِ زن و شوهر را تحكيم بخشد و هرگونه عاملى كه به اين امر لطمه زند، از سر راه بردارد و به همين جهت است كه ازدواج موقت، با دوشيزگان، مشروط به اذن ولى است و هنگامى كه از امام صادق(ع) در اين باره سؤال مى شود، مى فرمايد:.
يُكْرَهُ لِلعَيْبِ عَلى أهْلِها؛(3).
پسنديده نيست، زيرا براى خانواده دختر عيب است.
مى دانيم كه اصل حكم متعه در قرآن كريم، به صورت زير بيان شده است:.
فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ اُجُورَهُنَّ فَريضَةً؛(4).
هر آنچه اززنان بهره برده ايد، اجرتشان را كه بر شما واجب است بدهيد.
در اين آيه شريفه كلمه (استمتاع) ظهور در ازدواج موقت دارد و در زمان نزول اين آيه نيز ازدواج موقت درميان مردم رواج داشته و قرآن توصيه كرده است كه به اجرتى كه زن و مرد در ازدواج موقت توافق كرده اند، وفا بشود.
در زمان پيامبر و مدت ها بعد از رحلت ايشان، ازدواج موقت در ميان مسلمين رايج بود تا اين كه خليفه دوم با تأكيد و تصريح به اين كه در زمان پيامبر خدا حلال بود، تحريم كرد و گويا نظرش اين بود كه از ولايت و حاكميت خود استفاده كرده، به عنوان ثانوى و به حكم ضرورت از آن نهى و منع كند و پرواضح است كه عناوين ثانويه و ضرورت، نمى تواند دليل بر حرمت دايمى باشد، ولى اهل تسنن، بدون توجه به جهت صدور حكم، اين تحريم را دايمى تلقى كردند و هنوز كه هنوز است، آثار ناگوار اين طرز تلقى دامنگيرشان است.
اكنون نمى خواهيم درباره اين كه آيا واقعاً نظرش تحريم به عنوان ثانوى بوده يا نه و آيا حاكم، چنين ولايتى دارد يا ندارد، بحثى كنيم.
آنچه مسلم است، اين است كه اگر هم نظر خليفه، تحريم ازدواج موقت از لحاظ ضرورت و به عنوان ثانوى بوده، امامان معصوم ماه ضرورت را در جهت حليت و مشروعيت آن مى ديده و تصريح فرموده اند كه:.
ما كانَتِ الْمُتْعَةُ إلاّ رَحْمَةً رَحِمَ اللّهُ بِها أمَّةَ مُحَمَّدٍْ لَولا نَهْيُهُ عَنْها ما احْتاجَ إلى الزِّنى إلاّ شفاً؛(5).
متعه، نسيم رحمت است كه خداوند بر امت محمدْ وزيده و اگر وى از آن نهى نمى كرد، هيچ كس محتاج زنا نبود مگر افراد بدبخت.
البته اين احتياج، طبيعى نيست كه مجوز زنا باشد، بلكه طبق بعضى از روايات، زاييده شقاوت و انحراف است و شبيه احتياجى است كه شخص معتاد، به الكل يا هروئين دارد.
مى بينيم كه لحن ادله تشريع ازدواج موقت، نمايانگر گشايش راهى در تنگناهاى زندگى است و چنين به نظر مى رسد كه ازدواج موقت، برزخى است ميان تجرد و تأهل.
در تنگناى تجرد و عدم امكان تأهل، چه بايد كرد! قبلاً هم گفته ام: جوانى كه مى خواهد دو سال دوره سربازى را بگذراند، چه كند جوانى كه مى خواهد در ديار غربت تحصيل علم و تخصص كند، چه چاره اى بجويد! در مسافرت هاى دور و دراز، كه در دنياى امروز، كم هم نيست، چه علاجى براى غرايز جنسى زنان و مردان، بايد انديشيد!.
در اين حالات، نه تجرد قابل تحمل است و نه تأهل. پس بايد حد وسط و برزخ ميان آن دو انتخاب شود و زن و مرد با تعيين مدت و مهر با يكديگر ازدواج كنند و پس از پايان مدت، اگر زن به مرحله يائسگى نرسيده است عده نگاه دارد. در صورتى كه باردار است، بايد تا وضع حمل، عده نگاه دارد و كودكى كه از آنها به دنيا مى آيد، تمام احكام و حقوق خود را بر والدين دارد. اگر باردار نيست، در صورتى كه عادت ماهانه نمى بيند، تا چهل روز در عده شوهر است و در صورتى كه عادت ماهانه مى بيند، بايد صبر كند تا دوبار حيض شود.(6).
البته، با توجه به اين كه فلسفه ازدواج موقت، رفع ضرورت و نياز است، بهتر اين است كه زن و مرد، از انعقاد نطفه جلوگيرى كنند و خود را به مسؤوليت هاى طولانى بعدى گرفتار نسازند. با اين حال، اين نيز به خواست خود آنها بستگى دارد و جنبه الزام و اجبار ندارد.
در يكى از روايات از جابربن عبدالله انصارى و سلمة بن اكوع، نقل شده است كه: در يكى از لشكرهاى اسلام، (در حال جنگ يا آماده باش) بوديم. پيامبر خدا نزد ما آمد و فرمود:.
إنَّهُ قَدْ اُذِنَ لَكُمْ أنْ تَتَمَتَّعُوا فَاسْتَمْتِعُوا؛(7).
به شما اجازه داده شده است كه متعه كنيد. بنابراين، مى توانيد متعه بگيريد.
اين روايت نيز نمايانگر يكى از تنگناهاى زندگى است ومعلوم مى شود كه سپاهيان اسلام كاملاً درمضيقه بوده اند، به خصوص كه معمولاً سپاهيان، جوانان مجرد يا تازه داماد هستند و تجرد، مشكل بزرگ زندگى آنهاست و آن توصيه اى كه اسلام در مورد روزه گرفتن جوانان مجرد و شكستن موج شهوت دارد، در ميدان نبرد - كه بايد نيروها بيشتر باشد - عملى نيست و بنابراين، در صورت امكان متعه، تنها راه خروج از دشوارى همين است.
ساچيكوموراتا نيز به اين حقيقت توجه كرده است و در كتاب خود مى نويسد:.
اين گونه افراد نومسلمان، وقتى در ميدان جنگ بودند، چه وضع و حالتى داشتند طبيعت بشر بر آنها حكم مى كرد و حالت مادى نيز بر آنها حاكم بود؛ پس واجب بود براى چنان اوضاع و شرايطى ازدواج موقت تشريع شود تا اشكالات آنها رفع گردد و تكاليف زوجيت را ازدوش آنها بردارد.
بدين جهت، نكاح متعه تشريع شد... و آن به دليل اين بود كه لشكر، احتياج به جوانانى داشت كه داراى زن و فرزند نبودند و نمى توانستند ازدواج دايم كنند و از جهت ديگر معقول نبود در چنان حالت به آنها گفته شود كه براى جلوگيرى از شهوت، روزه بگيرند، زيرا به هيچ وجه در ميدان جنگ، ضعف لشكريان صلاح نبود؛ بنابراين، علت تشريع متعه، عبارت از اين وضع خاص و حالت فوق العاده بود.(8).
در اين جا لازم است به يك مطلب اساسى و اصولى توجه شود كه ممكن است در بحث هاى ديگرى از قبيل بحث طلاق و تعدد زوجات نيز مفيد واقع شود و آن اين كه:.
از قراين و شواهد روايى و اجتماعى معلوم مى شود كه تشريع حكم متعه، از سوى قانونگذار اسلام، با توجه به رفع مشكلات افراد مجرد و جلوگيرى از خطرات انحراف بوده و در خود قرآن نيز بعد از آن كه تجويز كرده است كه در صورت عدم تمكن نسبت به ازدواج دايم، با زنان آزاد، يا زنان غير آزاد زناشويى كنند و همچنين تجويز ازدواج موقت، مى فرمايد:.
يُريدُ اللّهُ أنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَخُلِقَ الإنْسانُ ضَعيفاً؛(9).
خداوند مى خواهد كه به شما تخفيف دهد و انسان، ضعيف آفريده شده است.
با دقت در مجموع آيات 24 تا 28 سوره نساء استنباط مى شود كه: از نظر اسلام، اساس اين است كه مردان به طور دايم، با زنان آزاد، ازدواج كنند؛ اما اگر ضرورتى پيش آيد، با يك درجه تخفيف، انسان مجاز مى شود كه با زن غير آزاد، ازدواج كند يا به ازدواج موقت روى آورد.حال سؤالى كه در اين جا قابل طرح است، اين است كه آيا اين ضرورت، علت جواز ازدواج موقت است يا حكمت آن.
اگر علت باشد، حكم بر همان محور دور مى زند و در غير مقام ضرورت، ازدواج موقت، جايز نيست و اگر حكمت باشد، حكم بر آن محور نمى چرخد و بنابراين، براى كسى كه اضطرار هم ندارد، ازدواج موقت جايز است.
نظير همين مطلب را در طلاق و تعدد زوجات نيز مى توان مطرح نمود كه به خواست خدا در جاى خود بحث خواهيم كرد.
در روايات، دليل محكمى كه ما را قانع كند كه ضرورت، علت حكم است، وجود ندارد و مى بينيم كه سيره مسلمين نيز بر اين نبوده و احياناً به منظور ايجاد محرميت، از متعه استفاده شده است و در روايات نيز آمده است كه: اصرار بر متعه نكنيد و به وسيله متعه، خود را از همسران دايم باز نداريد و بالاخره، على رغم خوددارى اهل تسنن، اقامه سنت نيزمسأله اى است.
در قانونگذارى معمولاً چنين وضعى پيش مى آيد؛ يعنى امرى حكمت به وجود آمدن قانونى مى شود كه تعميم پيدا مى كند و در موارد ديگر نيز از آن قانون استفاده مى شود. مانند اين كه قوه مقننه قانونى بگذراند كه دولت براى كمك به خانواده هاى محروم، گوشت را به قيمت ارزان ترى به مردم بدهد و مازاد قيمت را از بيت المال بپردازد و به اصطلاح، يارانه بدهد. راست است كه اين كار، به منظور تسهيل و تخفيفى است بر خانواده هاى محروم و كم درآمد، منتها خانواده هاى متوسط و پردرآمد نيز از آن استفاده مى كنند؛ اما جا دارد كه آنها از اين قانون، سوء استفاده نكنند و بگذارند فقط همان طبقه بهره مند شوند و آنهايى كه متمكن هستند خود را كَلِّ بر دولت و بيت المال نسازند.
در مسأله مورد بحث ما نيز يك ضرورت، حكمت اين شده است كه قانون ازدواج موقت از سوى خداوند اعلام شود. از اين قانون، همه مى توانند استفاده كنند، اما بهتر است كه هر كسى خود را مورد سؤال قرار دهد كه آيا براى او هم ضرورتى وجود دارد كه به سراغ ازدواج موقت برود يا نه!.
خلاصه، اگر هدف از ازدواج موقت، تنوع طلبى و چشيدن زنان گوناگون است، كار حرامى نيست، بلكه حلال است، اما حلال مذموم و منفور! و اگر هدف، رفع ضرورت و فرونشاندن عطش و گريز از زنا و گناه است، حلال است و حلال ممدوح!.
از آن جا كه در صدر اسلام با عنوان شدن مساله تحريم، وضعى پيش آمد كه ممكن بود يك حكم خدا به طور كلى به دست فراموشى سپرده شود، يك انگيزه ديگر نيز بر انگيزه اصلى افزوده شد و آن اين كه: افراد متعه كنند، براى اين كه ترك متعه سنت نشود و قبحى كه بعضى براى آن در يك جو سازى افراطى به وجود آورده بودند، از بين برود.
امام صادق(ع) فرمود:.
من نمى پسندم كه مردى بميردويكى ازبرنامه هاى پيامبرخدا را به جاى نياورد.
پرسيدند: پيامبر خدا متعه كرد فرمود: آرى.(10).
وانگهى، وقتى اسلام، تمام كوشش خود را از لحاظ برنامه ريزى زندگى خانوادگى و مسائل تربيتى و اخلاقى متوجه تحكيم خانواده و دوام و بقاى آن كرده، چگونه ممكن است به گونه اى با مسأله ازدواج موقت برخورد كند كه نتيجه اش سست شدن پايه هاى خانواده و ايجاد دافعه ميان زوجين باشد!.
اسلام براى دلبستگى هاى زن و شوهر به يكديگر زمينه ساز است و براى پيدايش گريز و بى ميلى در ميان آنها مانع است و به همين جهت، رهبر بزرگوار اسلامْ فرمود:.
هر گاه يكى از شما متوجه زنى زيبا بشود، بايد به سراغ همسر خود برود و نياز و هيجان خود را دفع كند كه در واقع، هر دو يكى هستند.
يكى پرسيد: اگر همسر ندارد، چه كند فرمود: چشم به آسمان بيندازد و از فضل خداوند، سؤال كند.(11).
به يقين، افسار گسيختگى درمتعه، سوء استفاده از قانون متعه و زمينه ساز پاره شدن رشته علاقه و دلبستگى زن و شوهر و به سردى گراييدن روابط زوجين است و هرگز اسلام چنين چيزى نمى پسندد.
اگر كسى هميشه سالم باشد و گه گاه به زكامى، تب و سردردى مبتلا نشود، قدر سلامت نمى داند و در حفظ آن نمى كوشد.
اگر انسانى به خطر نيفتد، قدر آسايش و آرامش را نمى داند و داستان او داستان غلامى است كه وقتى سوار كشتى شد، شروع به داد و فرياد كرد و سرنشينان كشتى را ناراحت ساخت. حكيمى دستور داد كه: او را به دريا بيفكنند و چون در آستانه غرق شدن و خفگى قرار گرفت دستور داد بيرونش كشند. از آن پس بى سروصدا و آرام در گوشه كشتى خزيد و دم بر نياورد!.
فراز و نشيب هاى زندگى و بيمارى ها و تندرستى ها و غم وشادى ها براى جامعه و فرد، سازنده است. خانواده هم نمى تواند يك نواخت باشد. آن خانواده اى كه همواره توفان زده اختلافات و كشمكش هاست، نه محيط جذب و انجذاب، بلكه محيط دفع و اندفاع است و (عدمش به ز وجود!) و آن خانواده اى كه در آن هيچ گونه انتقاد و بحث و مشاجره اى وجود ندارد، محيط تفاهم كامل نيست و حتماً طرفين قضيه، هر چه عقده دارند، در دل نگاه مى دارند و دردها و رنج ها را بروز نمى دهند و در موارد اعتراض و انتقاد، مهر سكوت بر لب مى زنند و گلايه ها و شكوه ها را همچون آتشى زير خاكستر پنهان مى سازند، تا كى شعله كشد و همه چيز را در كام خود بسوزاند!.
بعضى از دانشمندان روان شناس معتقدند كه اگر در محيط خانواده، گه گاه جرّ وبحثى ميان زن و شوهر باشد، مفيد است و زندگى را از يك نواختى نجات مى دهد و عقده اى در دل كسى باقى نمى ماند و زمينه براى تفاهم و همفكرى و هماهنگى بيشتر فراهم مى شود و طرفين، بهتر مى توانند با همزيستى مسالمت آميز و بلكه عشق آميز، زندگى كنند و يكديگر را درك نمايند.
واقعيت نيز همين است، سخن از اين است كه دو انسان، يكديگر را درك كنند. مسلماً هيچ انسانى فاقد نقطه هاى ضعف روحى و عاطفى و اخلاقى نيست. اگر بناست دو انسان به درك كامل يكديگر برسند، حق اين است كه همه نقطه هاى مثبت و منفى و جنبه هاى قوت و ضعف يك شخصيت، به ظهور و بروز برسد تا براى ديگرى معلوم شود كه اين انسان، چند درصد قابل اعتماد و دوست داشتنى و جذب شدنى است.
بنابراين، پوشاندن عقده ها وگله ها و گلايه ها و اعتراض ها و انتقادها، حل مشكل نمى كند، بلكه مولد اشكال است. بهتر اين است كه شخصيت هر كسى آن گونه كه هست، براى ديگرى عريان و آشكار گردد و آن ديگرى نيز، در برابر هر چه قبول ندارد، بى تحملى خود را عريان و آشكار سازد تا تلاقى نظرها و سليقه ها پيش آيد و حد گذشت و سخت گيرى هر يك ظاهر گردد و هر كدام بتواند خود را آن گونه كه براى همزيستى لازم است، بسازد.
خواننده گرامى توجه دارد كه ما مسأله را دو جانبه مطرح مى كنيم نه يك جانبه. نمى خواهيم به يكى بى اندازه ميدان بدهيم و ديگرى را خفه و خاموش كنيم.
مى خواهيم بگوييم: محيط خانواده، نبايد محيط قلدرى و حاكميت مطلق مرد يا زن باشد. بايد هركس بتواند در برابر نقطه هاى ضعف ديگرى اظهار نظر و انتقاد و اعتراض كند و ديگرى نيز حق دفاع داشته باشد؛ اما هر دو بايد توجه داشته باشند كه اين را مقدمه درگيرى ها و انتقامجويى هاى طولانى قرار ندهند، بلكه زمينه ساز تفاهم ها و آشتى هاى بهتر و عميق تر و همه جانبه تر باشد.
لطف زندگى در جنگ و كشمكش طولانى نيست، بلكه در صفا و صميميت طولانى است. زن و مرد بايد خود، راز آسايش و آرامش را درك كنند و با توقعات غير معقول، زندگى را به كام خود و ديگرى تلخ ننمايند.
جالب اين است كه بسيارى از زن ها و شوهرها، در ضمن جر و بحث هاى طولانى توجه دارند كه بايد آشتى كنند و در عين حال، آن چنان تاخت و تاز مى كنند كه گويى هرگز نبايد به يكديگر روى آورند. شايد فرخى شاعر به همين درد گرفتار بوده كه مى گويد:.
جِهادُ المَرْأَةِ حُسْنُ التبَعُّلِ؛(12).
جهاد زن، نيكوشوهردارى است.
در عين حال، اگر روزى ايجاب كرد اين حق براى او محفوظ است كه براى دفاع از مكتب و مبارزه با ظلم و استكبار، سلاح بر كف گيرد و جان بازى كند.
زن ها فكر نكنند امروز بيدار شده اند و براى دفاع از حقوق خويش حرف هاى تازه اى مى زنند كه گذشتگان نزده اند، بلكه درصدر اسلام هم زنان مسلمان و روشنفكرى بودند كه خدمت پيامبرْ مى رسيدند و حرف هاى خود را مى زدند و جواب مى گرفتند.
اسماء دختر يزيد، خدمت پيامبر آمد و خود را نماينده زنان ديگر معرفى كرد و مطالب و اشكالات خود را اين گونه توضيح داد:.
خداوند تو را به پيامبرى مبعوث كرد و ما ايمان آورديم. ما زن ها در خانه ها نشسته ايم و خواسته هاى شما مردان را برآورده مى كنيم و فرزند مى زاييم و شما مردان به نماز جمعه و جماعت و عيادت بيماران و تشييع جنازه و حج پياپى و بالاتر از همه جهاد در راه خدا، بر ما برترى يافته ايد. در غيبت شما اموالتان را حفظ مى كنيم و لباستان را آماده مى سازيم و فرزندانتان را تربيت مى كنيم؛ آيا در اجر با شما شريك نيستيم.
پيامبرْ رو به اصحاب كرد و فرمود:.
آيا هرگز در مسائل و مشكلات دينى، سخنى بهتر از اين از زنى شنيده بوديد!.
اصحاب عرض كردند: گمان نمى كرديم زنى اين گونه سخن بگويد.
سپس رهبر عالى قدر اسلام متوجه او شد و فرمود:.
برو به زن ها بگو: اگر شما در برابر همسرانتان، وظيفه همسرى را خوب انجام دهيد و در پى خشنود ساختن آنها باشيد و در راه جلب موافقت آنها كوشش كنيد، با همه اينها برابرى مى كند.
اسماء در حالى كه تكبير و تهليل مى گفت، خوش حال از پيش پيامبر رفت.(13).
اين حقيقت را هم مردها بايد توجه كنند، هم خود زن ها كه در وجود زنان آنچه اصالت دارد قهرمانيگرى درميدان هاى جنگ و سياست و ورزش و... نيست، بلكه آنان از ديدگاه اسلام (ريحانه) زندگى هستند و همچون گل هاى زيبا لطافت و طراوت دارند و اين لطافت و طراوت را نمى شود به دست توفان هاى متداوم اختلاف و مشاجره و ضرب و جرح، سپرد كه: جاى گل در گلدان و در محفل انس و صفاست.
به سخن اميرمؤمنان(ع) بينديشيم كه فرمود:.
إنَّ المَرْأةَ رَيْحاَنَة وَلَيْسَتْ بِقَهْرَمانَةٍ؛(14).
زن در گلزار زندگى، گل است، نه قهرمان.
اشاره كرديم كه اگر ضرورت ايجاب كرد، همين كه لطافت و طراوت گل را دارد، در جاى خود قهرمانيگرى هم مى كند و همچون جميله پوپاشاى الجزايرى و صدها زن مجاهد و فداكار ديگر، در عرصه مبارزات رهايى بخش، قدم به پيش مى گذارد و افتخارآفرينى مى كند.(15).
اما پرواضح است كه هرگز نبايد اصل را فداى فرع كرد و هرگز مردى نبايد به دليل قدرت جسمى و بعضى جنبه هاى ديگر، از ارزش و اعتبار گلى كه در بوستان خلقت، به نام زن و همسر و مادر و شريك زندگى با يك دنيا طراوت و لطافت روييده و شكفته است، بكاهد و او را اسير مشت و سيلى و لگد و حربه هاى شكننده و جراحت بار كند.
به راستى كه آيين اسلام، دقيقاً به ويژگى هاى زن توجه دارد و به مردان هشدار مى دهد كه مبادا اين گوهر لطيفى كه وسيله دلگرمى و دلخوشى و صفاى زندگى شماست و بى او هيچ و پوچيد، تضييع كنيد و رسالت آسمانى او را در تحكيم و استوارماندن خانواده، فراموش نماييد.
همه اين ويژگى ها در سخن جاودانه و حكيمانه پيامبر اسلامْ نهفته است كه فرمود:.
إنَّما المَرأةُ لَعِبَة مَنِ اتَّخَذَها فَلايُضَيِّعها؛(16).
زن در محيط خانواده وسيله دلخوشى است. مبادا كسى كه او را مى گيرد، ضايعش كند.
شرم آور است دستى كه بايد به نشان هماهنگى و صفا و صميميت، در دست و گردن ديگرى باشد، سيلى هاى گيج كننده و مشت هاى كوبنده و شكننده بزند!.
احمقانه است كه دستى در برابر شريك زندگى خود گاهى مظهر قهر و خشم و زنندگى و كوبندگى و شكنندگى باشد و گاهى در دست و در گردن او - ولابد براى ارضاى يك جانبه غريزه جنسى خود! - به لطف و نوازش بپردازد!.
پيامبر خدا از اين گونه مردم تعجب مى كند و مى فرمايد:.
كَيْفَ تُعانَقُ المَرْأةُ بِيَدٍ ضُرِبَتْ بِها!(17).
چگونه دستى كه زن را زده است، به گردن اوحلقه مى شود!.
يا مى فرمايد:.
أيَضْرِبُ أحَدُكُمُ المَرْأةَ ثُمَّ يَظَلُّ مُعانِقَها!(18).
آيا همسر خود را مى زنيد و بعد با او دست به گردن مى شويد!.
مگر نه قرآن مجيد مى فرمايد:.
فَإنْ أطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عََلَيْهِنَّ سَبيلاً؛(19).
اگر زن ها شما را اطاعت كنند، براى اذيت آنها بهانه جويى نكنيد.
بايد حدود وظايف و مسؤوليت هاى هر يك مشخص شود، تا اگر تخلف كرد، قابل مؤاخذه و تعقيب و حتى تنبيه باشد.
اكثر اختلافات خانوادگى، مخصوصاً اگر از جانب مرد باشد، نتيجه توقعات و انتظاراتى است كه از حدود وظايف و مسؤوليت هاى هر يك خارج است.
اگر انسان به پرونده هاى دادگاه ها نظرى بيفكند، متوجه مى شود كه بيشترِ شكايات زنان از مردان، به خاطر ندادن نفقه و تخلف از وظايف شوهرى است و به ندرت اتفاق مى افتد كه مردى از زنى شكايت داشته باشد كه وظايف لازم خود را انجام نداده است.
زن چه وظايفى دارد حدود اين وظايف چيست قرآن در يك جمله با معرفى زنان صالح، حد و مرز وظايف آنها را مشخص كرده و مى فرمايد:.
فَالصّالِحِاتُ قِانِتِات حِافِظِات لِلْغَيْبِ؛(20).
زنان صالح، در برابرشوهران مطيع و متواضعند و در غياب آنها حافظ مال و ناموس آنهايند.
زن شايسته از نظر قرآن، زنى است كه در برابر شوهر (قانت) يعنى در آنچه مربوط به وظايف (زناشويى) است و نه چيزهاى ديگر، مطيع و متواضع است. چنين زنى در غياب شوهر، بستر و خانه و ثروت او را در معرض دستبرد خائنان قرار نمى دهد.
اگر در خارج از اين محدوده، مرد از زن توقعاتى دارد و زن نمى خواهد يا نمى تواند برآورده سازد، نبايد تحميل و اجبار كرد. در اين جا مرد حق قدرت نمايى و شكايت كردن و پرونده سازى ندارد. چرا با توقعات بى جا انسانى را پريشان و محيط زندگى را صحنه نبرد و كشمكش سازيم! اگر هر كسى به وظيفه خود عمل كند و هر كسى مواظب باشد كه توقعات خود را در حدى كه وظيفه و تكليف ايجاب مى كند، محدود سازد، زندگى، آرامش بخش خواهد بود؛ آن وقت است كه هر كسى قدر گذشت و فداكارى و ايثار ديگران را مى داند و از جان و دل سپاسگزار است.
ما مى گوييم: زن فداكارى كند؛ مادرى كند؛ در زندگى مشترك خانوادگى هر چه در توان دارد، به كار بيندازد و هرچه بهتر، مايه دلگرمى و سربلندى و اطمينان و آسايش شوهر باشد؛ اما مى گوييم: مرد هم بايد بداند كه اينها در قلمرو وظيفه و تكليف و مسؤوليت زن نيست. قرآن وظيفه او را محدود كرده است به آنچه گفتيم. بنابراين، اگر زن فداكارى مى كند، خود را طلبكار او نداند و اجرش را ضايع نكند و اگر فداكارى نكرد، جار و جنجال راه نيندازد و با قهر و غضب و تهديد و ضرب و جرح و پرونده سازى، او را به آنچه وظيفه اش نيست، مجبور نسازد.مرد بايد بداند كه در اين زندگى مشترك و در اين پيوند مقدس، كتاب آسمانى اسلام دو وظيفه بر دوش او نهاده و حق هم همين است:.
الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَبِما أنْفَقُوا؛(21).
مردان تكيه گاه زنانند. به خاطر اين كه خدا بعضى را بر بعضى برترى داده و به خاطراين كه مردان انفاق مى كنند.
واژه (قوّام) در زبان عربى مبالغه (قيّم) است و قيّم به كسى گفته مى شود كه به رفع حوايج زندگى ديگرى قيام مى كند و از آن جا كه هم در جامعه و هم در خانواده، به واسطه نيرومندى بيشتر، مسؤوليت هاى سنگين ترى بر عهده مردان گذاشته شده است قوام و قيم شده اند.
وَعاشِرُوهُنَّ بِالمَعْرُوفِ؛(22).
با زنان، به (خوبى) معاشرت كنيد.
قبلاً گفته ايم كه: مقصود از (معروف) پسنديده و نيكوست و هدف اين است كه در جامعه اسلامى، نيكى ها معروف و شناخته و بدى ها، منكر و ناشناخته باشد.
در نظام زندگى اجتماعى و خانوادگى، همه بايد نفع برسانند. معروف و پسنديده، در اين نظام اين است كه هرعضوى همان طور كه نفع مى رساند، نفع هم بگيرد و اصالت و استقلال هيچ كس فداى اصالت و استقلال ديگرى نشود.
هنگامى كه قرآن از بعضى از سنت هاى ناپسنديده عربى در مورد زنان، از قبيل به ارث گرفتن آنها و زير فشار گذاشتن آنها براى آن كه از مهريه خود چشم بپوشند، سخن مى گويد، خاطر نشان مى فرمايد كه:.
(بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ.)(23) يعنى، شما زنان و مردان همه اعضاى يك پيكريد و همه به يكديگر نياز داريد و هيچ يك از شما نمى تواند اصالت و استقلال و فرديت ديگرى را فداى اصالت و استقلال و فرديت خود سازد.
وَكَيْفَ تَأخُذُونَهُ وَقد أفضى بَعْضُكُم إلى بعض وَأخَذنَ مِنْكُم مِيثاقاً غليظاً؛(24).
وچگونه آن را مى گيريد، در صورتى كه شما به يكديگر رسيده (ويگانه شده ايد) و زنان از شما پيمانى استوار گرفته اند (و نبايد به يكديگر ضرر بزنيد).
اكنون، هم چارچوب وظايف مرد مشخص است و هم چارچوب وظايف زن. ما باز درباره اين كه معاشرت مرد در محيط خانواده با همسر چگونه بايد باشد و نيز وظايف متقابل آنها به تفصيل بحث مى كنيم. اين جا مى خواهيم ملاك ها و معيارها را مشخص كنيم تا جلوِ آن گونه اختلافاتى كه زاييده توقعات بى جاست گرفته شود و هركس به وظايف خود آشنا باشد و تخلف نكند و نيز با وظايف ديگرى آشنا باشد و توقع اضافى نداشته باشد.
قبل از اين كه درباره كيفيت رفع اختلاف و روش به راه آوردن زن و شوهر براى اداى وظايف خويش، سخن بگوييم، تذكر يك نكته قرآنى به همه مردان را لازم مى دانيم و آن اين است كه: حسن معاشرت با زنان، به قدرى دامنه اش وسيع است كه حتى اگر در دل نسبت به همسر خويش احساس كراهتى هم بكنند، نبايد در رفتارِ آنها تأثيرى بگذارد.
قرآن در اين باره مى فرمايد:.
فَإنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً؛(25).
اگر همسرانتان مورد كراهت شما باشند، بايد توجه داشته باشيد كه ممكن است چيزى را نپسنديد و خدا در همان چيز، خير فراوان قرار دهد.
اين جاست كه خدا در چنين مواردى توصيه به حسن معاشرت كرده و وعده خير فراوان مى دهد.
اختلافات و مشاجرات و دعواهاى متداوم، براى پيكر خانواده، بيمارى است و لازم است بيمارى را هم از نظر پيشگيرى مورد بحث قرار دهيم و هم از نظر درمان.
گفتار پيش بر محور پيشگيرى اختلافات دور مى زد. اكنون مى خواهيم شمه اى نيز درباره كيفيت رفع اختلاف و درمان سخن بگوييم؛ توجه به وظايف و مسؤوليت هاى خود و طرف مقابل و محدود كردن توقعات به آنچه وظيفه ديگرى است، نه تنها عامل جلوگيرى از بروز اختلاف، بلكه عامل رفع اختلاف نيز هست.
مبارزه با هواى نفس و خودخواهى و غرور و خودپسندى، نه تنها جلو بروز اختلاف را مى گيرد، بلكه مى تواند اختلافات موجود را هم به صلح و آشتى و تفاهم تبديل كند.
گاهى چنين است كه هر يك از طرفين، از ديگرى انتقاداتى دارد و هيچ يك نيز حاضر به پذيرفتن انتقادات ديگرى و برداشتن گامى در جهت تفاهم و توافق نيست.
گاهى چنين است كه يكى از زن و شوهر، از انجام وظيفه خود تخلف مى ورزد، يا زن از اطاعت همسر در محدوده امور زناشويى سرباز مى زند و حاضر نيست طبق گفته قرآن در برابر همسر خويش (قانت) باشد و يا در غياب او حافظ مال و ناموسش باشد. و يا مرد، از دادن نفقه و حسن معاشرت، خوددارى مى كند.
گاهى نيز چنين است كه هر يك از طرفين با سعه صدر، به تذكرات و انتقادات ديگرى توجه مى كند و با صداقت و صميميت، مسائل و مشكلات را حل مى كنند و نيازى به هيچ گونه توصيه و اقدامى از هيچ ناحيه اى نيست.
يكى از حالاتى كه شديداً مورد توجه قرآن مجيد است و بايد براى آن چاره انديشى شود، حالت (نشوز) زنان در زندگى خانوادگى است. اين حالت، نقطه مقابل (قنوت) است. گفتيم: زن (قانت) زنى است كه در محدوده زناشويى، در برابر شوهر، مطيع و متواضع است. بنابراين، زن (ناشزه) زنى است كه در همان محدوده، به عصيان و سركشى روى مى آورد.
قرآن مجيد، از مردان خواسته است كه سعى كنند طبيبانه، در صدد علاج برآيند و گرمى و جذابيت را به كانون خانواده بر گردانند و در اين راه، استفاده از چند تاكتيك را تجويز و توصيه كرده است.
در اين باره مى گويد:.
وَالهتى تَخِافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِى المَضِاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ؛(26).
زنانى كه از نافرمانى آنها بيم داريد، موعظه كنيد و آنها را در بسترها ترك كنيد و بزنيد.
در حقيقت، قرآن مجيد توصيه فرموده است كه از تاكتيك هاى سه گانه موعظه و بى اعتنايى به آنها در بستر خواب و زدن استفاده شود.
به كار بردن اين تاكتيك ها تدريجى است. در درجه اول بايد مرد سعى كند از راه ارشاد و موعظه، زن را به راه آورد؛ اگر اين تاكتيك مؤثر واقع نشد به تاكتيك دوم و سوم، روى مى آورد.
مقصود از رها كردن زن در بستر خواب كه دومين تاكتيك است و در صورت عدم تأثير موعظه و اندرز، به كار گرفته مى شود، چيست.
يك احتمال، ترك همخوابگى است و احتمال دوم، اين است كه بدون ترك همخوابگى، مرد در بستر نسبت به زن بى اعتنايى كند و او را مورد بى مهرى قرار دهد؛ البته احتمال دوم با توجه به كلمه (مضاجع) قوى تر است.
طبيعى است كه اين تاكتيك ها همه مقدمه آشتى و جذب و انجذاب است و نبايد به صورتى عمل شود كه به جاى جذب و انجذاب، دافعه و گريز، حاكم گردد.
زبان موعظه بايد زبانى شيرين و لحن آن بايد لحنى دل نشين باشد. موعظه كننده، حتماً بايد ثابت كند كه دلسوز و امين و خيرخواه است و تسليم هواى نفس و اغراض و مقاصد شيطانى نيست.
مردى كه از اول او را موظف كرده اند كه واعظ باشد، چگونه قابل قبول است كه بلافاصله از او بخواهند كه به (قهر تمام عيار!) روى آورد و اقدام به ترك همخوابگى كند!.
مگر در زندگى زناشويى قاعده صحيح اين نيست كه مرد مظهر احسان باشد!.
آيا بهترين نوع احسان اين نيست كه اگر زن مرتكب خطا و جهالتى بشود، مرد با گذشت و بزرگوارى در صدد اصلاح او بر آيد! آيا راه اصلاح، دورى كردن و فاصله گرفتن در حدى است كه راه آشتى و الفت باز بماند يا بستن اين راه!.
بهتر است براى اين كه مرد بداند تا چه حد وظيفه او در قبال همسر و تحكيم روابط همسرى سنگين است، به سخنى از امام صادق(ع) توجه كنيم.
از آن بزرگوار پرسيدند: حق زن بر مرد چيست كه اگر مرد آن حق را به جاى آورد، مظهر احسان باشد.
فرمود:.
يُشْبِعُها وَيَكْسُوها وَإنْ جَهِلَتْ غَفَرَلَها؛(27).
او را سير مى گرداند و بدنش را مى پوشاند و اگر جهالتى كند، او را مورد گذشت قرار مى دهد.
زنى كه در برابر شوهر به نشوز روى آورده، گرفتار نوعى جهالت شده است. جهالت را نبايد با جهالت پاسخ داد. مهم اين است كه اشخاصى كه به جهالت روى آورده اند، اصلاح بشوند و راه اصلاح اين نيست كه جهالت را با جهالت پاسخ دهيم. چنين رويه اى هم براى زندگى خانوادگى مضر است و هم براى زندگى اجتماعى. شيرينى زندگى خانوادگى و اجتماعى، در تجاذب است نه تدافع. جهالت را با جهالت پاسخ دادن، تدافع است؛ اما پاسخ جهالت با وعظ و ارشاد وحدِاقل قهر - كه همان بى اعتنايى در بستر خواب است - زمينه ساز تجاذب است و اميد مى رود كه با به كار گرفتن اين گونه تاكتيك ها بار ديگر پيوند الفت و وحدت، استحكام يابد و دفع و گريز و نفرت، از كانون خانواده رخت بربندد.
با اين توضيحاتى كه داده شد، در مورد تاكتيك سوم نيز معلوم است كه هدف، اعمال قدرت و درهم كوبيدن جسم نحيف و اندام لطيف زن نيست.
شايد انسان با يك نظر ابتدايى در مورد سومين تاكتيكى كه در قرآن توصيه شده است، فكر كند كه اسلام خواسته است دست مرد را باز بگذارد تا هرگونه بخواهد درباره زن اعمال قدرت كند و با كتك و مشت و سيلى و لگد او را در برابر خود تسليم نمايد، در حالى كه هرگز چنين نيست.
بديهى است كه زدن مراتبى دارد. از يك پس گردنى بسيار معمولى و بى درد و رنج گرفته تا مرحله اى كه شخص از حركت بيفتد، ولى نميرد، همه زدن محسوب مى شود. تنها آن وقتى كه شخص بر اثر زدن، قلب و پيكرش از كار بيفتد، ديگر زدن نه، بلكه كشتن گفته مى شود!.
نكته مهم اين است كه حد و مرز زدن را چه كسى بايد مشخص كند آيا مرد حق دارد درباره حد و مرز زدن خودش تصميم بگيرد و پيكر نحيف زن مظلومى كه گفتيم: اسلام، (ريحانه) خلقت و گل زيبا و با طراوت بوستان هستى اش مى داند، آن چنان در زير ضربات شلاق و مشت و لگد و سيلى و چوب درهم بكوبد كه پژمرده و ناتوان و رنجور گردد!.
آيا زدن در چه موردى تجويز شده و آن جا كه تجويز شده، چگونه زدنى مراد است! چه كسى بايد حد آن را تعيين كند! شوهر يا مقام ديگرى!.
ما قبلاً گفته ايم كه وجوب اطاعت زن از شوهر و به اصطلاح قرآنى (قنوت) زن، صرفاً در محدوده زناشويى است و شوهر حق اين كه او را به جاروكشى و كهنه شويى و آشپزى و لباسشويى و اين گونه كارها وادار كند ندارد. اينها چيزهايى است كه از راه تفاهم و صميميت و همكارى و همفكرى و گذشت و ايثار بايد به وسيله خود زن و شوهر حل شود و بنابراين، شوهر در اين گونه امور، حتى حق مؤاخذه زن را هم ندارد، تا چه رسد به اين كه بخواهد قلدرى كند و با ضرب و جرح، او را تسليم اراده خود سازد.
مرد بايد بداند كه كلفت يا كنيز به خانه نياورده، بلكه همسر، همكار، همفكر و يار و مددكار به خانه آورده است و از او بايد فقط انتظار (قنوت) و (حفظ) داشته باشد.
بنابراين، تاكتيك هاى سه گانه در محدوده خاص نشوز زن و ترك قنوت است و ربطى به مسائل و امورى كه معمولاً در محيط خانواده، زنان به خاطر همكارى و همفكرى و همدلى انجام مى دهند ندارد. اين، پاسخِ سؤال اول.
اما پاسخ سؤال دوم؛ يعنى: حد و مرز زدن تا كجاست.
خوشبختانه، در اين مورد، اين مرد نيست كه هرگونه بخواهد عمل مى كند، بلكه اسلام، اين قدر او را در اين راه محدود كرده كه اگر بگويم: اين گونه زدن ها به نوازش كردن شبيه تر است تا تنبيه بدنى، گزاف نگفته ام.
زدنى كه اسلام تجويزكرده، زدنى است دوستانه و آشتى انگيز، نه قهر انگيز و رنج و رنجش آور.
وقتى مرد در برابر جهالت زن، حق جهالت كردن ندارد و موظف است كه مظهر احسان باشد، پرواضح است كه دست او براى زدن بسته شده و حق اعمال زور و قدرت مردانه خود را در اين مورد ندارد و بهتر است زور و قدرت خويش را براى جبهه هاى جنگ و دفاع از استقلال ميهن و مكتب نگاه دارى كند.
فقهاى ما مى گويند:.
مرد حق ندارد زن خود را طورى بزند كه جاى آن بشكند، يا زخم و جراحت ايجاد شود و حتى رنگ پوست كبود و سرخ بشود.
لازمه اين مطلب اين است كه: اگر مردى زن خود را طورى بزند كه استخوان بشكند يا جاى آن مجروح شود يا كبود و سرخ گردد، بايد قصاص شود يا ديه آن را طبق دستور اسلام به زن بپردازد.
از امام باقر(ع) روايت شده است كه: (إنَّهُ الضَرْبُ بِالسِواكِ(28)؛ مقصود، زدن با مسواك است.).
معلوم است كه وقتى مرد براى زدن همسر، از حربه اى چون مسواك بتواند استفاده كند، تا چه اندازه حق اعمال قدرت پيدا مى كند!.
در قرآن راجع به زدن زن داستان شيرينى داريم:.
ايوب در آن حالت رنجورى و دردمندى به واسطه شكوه همسرش خشمگين شد و او را كه يگانه پرستار مهربانش بود، از خود راند و سوگند ياد كرد كه اگر بهبود يابد، صد ضربه شلاق به او بزند؛ اما هنگامى كه بهبود يافت، خداوند به او دستور داد:.
وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَلاتَحْنَثْ؛(29).
يك دسته گياه بردار و او را بزن و با سوگند خود مخالفت نكن.
معلوم است كه اين گونه زدن، به نوازش كردن شبيه تر است تا آزردن و ناراحت كردن!.
بدين ترتيب، بايد در برابر عظمت قرآن و رهبران اسلام سرتعظيم فرود آوريم كه در مسأله زدن زنان، عاملى باز دارنده هستند، نه عامل تحريك كننده!.
زنى كه مى بيند شوهرش در برابر جهالت او، موعظه و ارشاد مى كند و عكس العمل او در برابر اين جهالت، در صورت عدم تأثير موعظه، يك بى اعتنايى در بستر خواب است و در عين داشتن قدرت، به هيچ وجه حاضر به آزردن جسمى او نيست و همچون ايوب، صبر و بردبارى پيشه مى كند، چگونه واكنشى نشان مى دهد!.
يقيناً اگر قابل اصلاح است، با همين تاكتيك ها اصلاح مى شود، و اگر قابل اصلاح نيست، آزردن جسم او نيز دردى را دوا نمى كند و بايد فكر ديگرى كرد.
يكى از نويسندگان مصرى، در توجيه مسأله زدن زن گفته است: (بعضى دچار بيمارى مازوشيسم - كه در مقابل بيمارى ساديسم است - هستند. كسى كه بيمارى ساديسم دارد، از آزار ديگران لذت جنسى مى برد و كسى كه بيمارى مازوشيسم دارد، از آزار خويش!).
وى مى گويد: (با توجه به اين كه بعضى از زنان به يك بيمارى خفيف مازوشيسم مبتلا هستند، قرآن كريم تجويز كرده است كه وقتى موعظه و بى اعتنايى در بستر خواب مؤثر واقع نشد، او را بزنند.).
از وى بايد سؤال كرد: اگر مرد به اين بيمارى مبتلا شد، چه بايد كرد! اگر يكى از اينها گرفتار ساديسم شدند، تكليف چيست!.
وانگهى، در صورتى اين خود آزارى زن مى تواند به حال او مفيد باشد كه واقعا مرد، حقِ آزردن جسمى او را داشته باشد، درحالى كه او حتى حق اين كه طورى او را بزند كه جاى آن سرخ شود نيز ندارد.
به علاوه، اگر زن بيمار است، بايد درمان شود و معلوم است كه زدن، درمان بيمارى او نيست، بلكه تشديد بيمارى است!.
گمان من اين است كه تأثير عاطفى و اخلاقى اين گونه تغييرات، به مراتب بيشتر از اين است كه صريحاً دستور نزدن داده بشود؛ تا تو خواننده گرامى، چگونه بينديشى! اما اگر مرد نتواند با اين گونه تاكتيك ها زن را به راه آورد، چه بايد كرد! اگر خود مرد نيز مقصر باشد و زن هم نتواند با تذكرات، او را متنبه سازد، چاره چيست!.
خلاصه، اگر محبت، جاى خود را به عداوت و گذشت، جاى خود را به شدت عمل و وحدت، جاى خود را به كثرت داد، چه كنيم!.
آيا جامعه در برابر متلاشى شدن خانواده ها مى تواند بى تفاوت بماند! آيا محاكم خانوادگى وظيفه دارند گسيختن پيوند زناشويى و دادن اجازه نامه طلاق را اولين يا آخرين اقدام خود قرار دهند.
اگر توجه كنيم كه اسلام، طلاق را به عنوان يك (حلال منفور!) معرفى كرده است به هيچ وجه موافق متلاشى شدن خانواده ها نيست، جواب همه سؤالات فوق روشن مى شود.
خوشبختانه، باز خود قرآن، كليد حل معما را به دست ما داده و در اين مورد فرموده است:.
وَإنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنهما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أهْلِهِ وَحَكَماً مِنْ أهْلِها إنْ يُريدا إصْلاحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما؛(30).
اگر بيم داريد كه در ميان آنها عداوت و دشمنى واقع شود، يك داور از بستگان شوهر و يك داور از بستگان زن، مأمور حل اختلافات كنيد؛ اگر مايل به اصلاح باشند، خداوند ميان آنها توافق برقرارمى كند.
در اين دستورالعمل قرآنى سه نكته، جلب توجه مى كند:.
1. داوران بايد از بستگان زن و شوهر باشند تا هم از مسائل خانوادگى آنها اطلاع بيشترى داشته باشند و هم طرح پاره اى از مسائل نزد آنها، به شؤونات خانوادگى صدمه و لطمه اى نزند و زن و شوهر بتوانند سفره دل خود را پيش آنها بگشايند و داوران خانوادگى را در راه حل اختلاف، يارى كنند.
در اين جا تكليف دادگاه هاى خانواده نيز روشن مى شود؛ اين گونه دادگاه ها، در چنين مواردى وظيفه دارند براى حل اختلافات، به داوران خانوادگى متوسل شوند تا در كار خود موفقيت بيشترى داشته باشند.
پيوند عاطفى موجود ميان زن و بستگان و همچنين شوهر و بستگان، نقش مهم و مؤثرى مى تواند داشته باشد.
اسلام خواسته است براى التيام دادن ميان زن و شوهر و استوار داشتن بنيان مقدس خانواده، از همه اين جنبه ها استفاده كند و با به ميان كشيدن پاى بستگان زن و شوهر، از همه احتمالات و امكانات، براى رام كردن دو قلب و دو روحى كه از يكديگر گريزان گشته و احياناً نسبت به هم نفرتى پيدا كرده اند، استفاده كند.
با توجه به اين كه اسلام، در تقويت عواطف خويشاوندى نيز نقش مؤثرى دارد، بهتر مى توانيم به اهميت داورى هاى خانوادگى پى ببريم.
گاهى زن نسبت به برادر يا خواهر يا يكى از بستگان خود علاقه شديدى دارد و مرد نيز در بين بستگان، فردى را بيشتر دوست مى دارد،اين گونه افراد، خوب مى توانند ميان زن و شوهر آشتى بدهند.
ريش سفيدهاى خانواده ها، هنوز هم در جامعه ما، سخت مورد احترامند. اسلام هم مى خواهد كه اين گونه افراد در ميان فاميل، نقش پيامبر در ميان امت را داشته باشند. به يقين، اينها مى توانند از تجارب و نفوذ كلام خود بهره گيرند و پيوند زناشويى را از پاره شدن حفظ كنند.
2. درست است كه داوران خانوادگى از نفوذ كلام و تجارب خود در راه حل اختلافات، استفاده مى كنند؛ اما خواست خود زن و شوهر، از هر چيزى مؤثرتر است. وقتى كار زن يا شوهر يا هر دو به مرحله اى رسيده است كه اگر طرف مقابل، خلق و خوى و جمال و كمال و صفاى حوران يا فرشتگان هم پيدا كند، باز احساس علاقه و دلبستگى نمى كند، چه مى شود كرد!.
گاه است كه هر يك از طرفينِ اختلاف، طرف مقابل را با شرايطى حاضر است بپذيرد، اين جاست كه داوران خانوادگى مى توانند ميان آنها ايجاد توافق كنند؛ در حقيقت، زمينه آشتى فراهم است، فقط داوران خانوادگى بايد سعى كنند، زمينه موجود را تقويت نمايند و مورد استفاده قرار دهند.
در اين جا خدا هم كمك مى كند؛ زيرا قرآن كريم مى فرمايد: (اگر زن و شوهر طالب اصلاح باشند، خداوند ميان آنها توافق برقرار مى كند.).
اما گاهى هم هست كه يكى از آنها ديگرى راحاضر نيست به هيچ وجه بپذيرد، اين جا ديگر از داوران كارى ساخته نيست و خدا نيز دخالتى نمى كند.
3. از آن جا كه ممكن است ريش سفيدها و بزرگترها به جاى كوشش در ايجاد تفاهم و توافق سعى كنند به اجبار و تهديد، آنها را رام و مقيد سازند و مخصوصاً چنين احتمالى در مورد بستگان بسيار قوى است، قرآن، رسيدن به آشتى و توافق را منوط به خواست هر دو آنها ساخته و براى هيچ كدام امتيازى قايل نشده و از هيچ يك نيز سلب اختيار نكرده است.
اين خود زن و شوهرند كه بايد طالب اصلاح و آشتى باشند. اصلاح و آشتى تحميلى چه دردى را دوا مى كند!.
همان طورى كه در بستن پيمان زناشويى، زن و شوهر بايد آزادى كامل داشته باشند، در آشتى و خاتمه دادن به جنگ و دعوا و دشمنى نيز بايد خودشان، آزادى كامل داشته باشند.
همان طورى كه در بستن پيوند زناشويى، بستگانِ زن و مرد، نقش كدخدا منشى دارند و هيچ كس حق تحميل نظر و عقيده و سليقه خود بر آنها ندارد، در اين مرحله نيز آنها بايد كدخدامنشانه عمل كنند و به هيچ وجه در كار آنها دخالت نداشته و از آنها سلب آزادى ننمايند.
چنين برخوردى با مسأله، يك برخورد صددر صد قرآنى و اسلامى است و اگر همه اين تدبيرها بى نتيجه ماند، راهى جز طلاق و متاركه، باقى نمى ماند.
6.بعضى گفته اند: احوط 45 روز است و همچنين دوبار حيض يا دوبار پاكى هر كدام كه بيشتر است عده نگاه دارد.
12.محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ج4، ص373.
15.براى شناخت هر چه بهتر قهرمان هاى زنان به دو كتاب: زنان قهرمان و زنان نامدار در تاريخ اسلام، به همين قلم، مراجعه فرماييد.