پس از آنكه مسلمانان از محل و منطقه پيمان صلح حديبيه باز گشتند، رسول خدا ملاحظه كرد وقت آن رسيده تا رسالت اسلام را كه خداوند وى را براى گسترش آن برانگيخته، به همه جهانيان اعلان دارد:
<وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا كافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ».
پيامبر خدا(ص) نامه هايى توسط فرستادگان خويش به پادشاهانى كه در دوران او فرمانروايى مىكردند فرستاد و در آن نامهها آنان را به اسلام دعوت فرمود و با مهرى كه نقش آن <محمد رسول الله» بود آنها را ممهور ساخت.
رسول اكرم(ص) دحيه كلبى را با نامهاى نزد امپراتور روم فرستاد. در آن نامه آمده بود: <بسم الله الرحمن الرحيم. نامهاى است از محمد فرستاده خدا به هِرقِلْ، بزرگ روم. درود بر پيروان هدايت، من تو را به آيين اسلام دعوت مىكنم.اسلام آور تا در امان باشى، خداوند به تو دو پاداش مىدهد، اگر از آيين اسلام رو گردانى، گناه دهقانان نيز بر تو خواهد بود، و اىاهل كتاب، ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مىكنيم و آن اينكه غير خدا را نپرستيم و كسى را همتاى او قرار ندهيم و برخى از ما بعضى ديگر را به خدايى نپذيرد، [اى محمد] هرگاه آنان از پذيرش آيين حقّ سر برتافتند، بگو: گواه باشيد كه ما مسلمانيم».
رسول خدا(ص) عبدالله بن حُذافة بن سهم را با نامهاى به دربار كسرى پسر هرمز شاه ايران فرستاد، در آن نامه چنين آمده بود: <بسم الله الرحمن الرحيم. از محمد فرستاده خدا به كسراى بزرگ ايران. درود بر پيروان هدايت و كسى كه به خدا و پيامبر او ايمان آورد و گواهى دهد كه جز او خدايى نيست و شريك و همتايى ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. من به دستور الهى تو را به سوى او فرا مىخوانم، او مرا براى هدايت همه مردم فرستاده تا آنها را از خشم او بيم دهم. و حجت را بر كافران تمام نمايم. اسلام بياور تا در امان باشى و اگر از آيين اسلام سر برتافتى، گناه مردم مجوس برگردنت خواهد بود».
پيامبر اكرم(ص) نامهاى را توسط جعفر بن ابى طالب نزد پادشاه حبشه فرستاد. در نامه حضرت اين گونه آمده بود: <بسم الله الرحمن الرحيم. نامهاى است از محمد پيامبر خدا به نجاشى زمامدار حبشه. درود بر شما، من خدايى را كه جز او معبودى نيست ستايش مىكنم، خدايى كه از عيب و نقص منزه است و بندگان فرمانبردار او از خشم وى در امانند و او بر بندگان ناظر و گواه است. گواهى مىدهم كه عيسى فرزند مريمْ روحى است از جانب خدا و كلمهاى است كه در رحم مريم پارسا و پاكدامن قرار گرفته است. خداوند با همان قدرت و نيرويى كه آدم را بدون پدر و مادر آفريد، عيسى را نيز بدون پدر به وجود آورد. من تو را به سوى خداى يگانه كه شريك ندارد فرا مىخوانم و از تو مىخواهم هميشه مطيع و فرمانبردار او باشى و از آيين من پيروى نمايى. ايمان به خدايى آورى كه مرا به رسالت خود مبعوث فرمود. هان، من پيامبر خدا هستم و پسر عمويم و جمعى از مسلمانها را نزدت فرستادم ... شما و تمام لشكريان و هوادارانت را به سوى خداى عزيز دعوت مىكنم. من رسالتم را ابلاغ كردم و پند و اندرز دادم، پند مرا بپذير، درود بر پيروان هدايت».
و نيز آن حضرت نامههايى به همين مضمون به مقوقس، بزرگ قبطيان و به پادشاه مصر و نصاراى نجران و پادشاهان عمان و به همه سران كشورهايى كه در آن زمان در همسايگى جزيرة العرب مىزيستند ارسال داشت.
قابل ملاحظه است نامههايى كه رسول اكرم(ص) به سران كشورها فرستاد، در زمانى بود كه هنوزتسلط كامل بر جزيرةالعرب پيدا نكرده بود، ولى اطمينان آن حضرت به وعده پيروزى كه خدا به او داده بود، و اينكه اين اسلام بر تمام اديان ديگر در زمان او غلبه خواهد يافت، از جمله انگيزههايى بود كه حضرت را به انجام اين كار وا داشت، و وعده الهى در اين آيه شريفه كه پس از پيمان صلح حديبيه نازل گشته تجسّم يافت:
هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّه شَهِيداً؛(1)
او خدايى است كه رسول خدا را با هدايت و دين حقّ فرستاد تا آن را بر ساير اديان پيروز گرداند، هر چند مشركان خرسند نباشند.
اسلام بر كليه كشورهايى كه پيامبر(ص)، فرستادگان خويش را بدانجا اعزام كرد، استيلايافت. مدتى بيش از ده سال بعد از رحلت آن بزرگوار، آيين اسلام بر همه اديانى كه در زمان آن حضرت وجود داشتند غلبه يافت. ترديدى نيست، محقق شدن اين وعده الهى از بزرگترين دلايلى است كه قرآن وحى الهى بوده و حضرت محمد(ص) در ادعاى نبوت خويش صادق بوده است.
اسلام آيين جهانى بوده و مربوط به يك گروه و دسته خاص نيست. دين آمده تا بهطور كلى بدعتهايى را كه در آيين الهى وارد شده از بين ببرد، به همين دليل مىبينيم كه پيامبر(ص) در نامه خود به هرقل، به اين آيه قرآن كه مشخص كننده وظيفه رسالت اسلام است، استشهاد مىنمايد:
قُلْ يا أَهْلَ الكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ؛(2)
بگو اى اهل كتاب، بياييد و از كلمه حقّى كه ميان ما و شما يكسان است، پيروى كنيم كه به جز خدا را نپرستيم و چيزى را با او شريك قرار ندهيم و بعضى از ما برخى ديگر را به جاى خدا به ربوبيت تعظيم نكنيم و اگر سر برتافتند، شما بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم و تسليم امر خداييم.
در اين آيه، اهل كتاب (يهود و نصارا) به توحيد و يگانه پرستى، كه همان عقيده مشترك بين اديان الهى است فرا خوانده شدهاند. توحيد حقيقى منصفانه و عادلانه است و بين مؤمنين تساوى قائل بوده و متكفل است تا عقايد همه را از خرافات و گمراهىها منزه و پاك گرداند، چه اينكه آفريدگارى جز خدا نيست و ديگران در خور پرستش نيستند، خواه پيامبر باشند يا دانشمند. اين عقيده مطلق توحيد و خداپرستى است كه انسان را از پرستش برخى به بعضى ديگر رهايى بخشيده و مانع برترى طلبى برخى بر بعضى ديگر مىشود؛ زيرا همگى آنها بندگان يك خدايند و معبودى جز او ندارند.
از اينجاست كه اعتقاد به توحيد و يگانگى خدا، بشر را از قيد و بند بردگى مىرهاند و سرسپردگى به يكى از آفريدهها، شرك به خدا محسوب مىشود، بنابراين اگر اهل كتاب، آيين اسلام را پذيرا شدند، مسلمان خواهند بود و اگر سر برتافتند بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم.
تمام پيامبران، خداى يگانه را پرستش مىكردند؛ زيرا نخستين پايه و اساس دين موسى(ع) اين فرموده خداست كه در كتب آنها آمده است: <منم پروردگار، خداى تو، خداى ديگرى براى تو در برابر من وجود ندارد». توحيد و يگانه پرستى در رأس سفارشهاى دهگانهاى است كه هيچ يك از آنها نسخ نشده است. حضرت مسيح(ع) مىگويد: <تصور نكنيد من آمدهام تا تورات و پيامبران را باطل سازم، براى اين كار نيامدهام، بلكه آمدهام تا آن رإ؛هه تكميل(3)سازم». از قول مسيح مطالبى نقل شده كه بر آنچه در تورات آمده تأكيد دارد: <يكى از نويسندگان نزديك آمد ... از او پرسيد كدام سفارش مقدّم بر همه است؟ يسوع (عيسى) پاسخ داد: اىاسرائيل، بشنو، نخستين سفارشى كه بر همه مقدّم است اين است: پروردگارى كه خداىماست، يگانه است»(4).
اينك به بخش دوم آيه شريفه مىپردازيم كه بيانگر پرستش خداى يگانه است: <ولايتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله» اين پرستش را قرآن با آيهاى ديگر تفسير نموده است. <واتخذوا احبارهم ورهبانهم أرباباً من دون اللّه». به پيامبر(ص) گفته شد: اى رسول خدا(ص) پس چرا آنها را نمىپرستيدند؟ آيا در اين صورت چيزى را كه خدا حلال كرده بود، حرام نمىكردند و ديگران هم حرام مىنمودند؟ و آنچه را خداوند حرام كرده بود حلال نمىشمردند و ديگران نيز حلال مىكردند؟ بنابراين پيروى از رهبران دين و دستورات آنها را به مثابه احكام خدا دانستن، بىآنكه جنبه وحى داشته باشند، مطلبى است كه از مفهوم و روح دين بيرون است، و به تحريف دين و ورود كشمكشها و اختلافات در هر يك از اديان مىانجامد.
برمىگرديم به نامههايى كه حضرت به پادشاهان و سران كشورها فرستاد و ملاحظه مىكنيم كه اين كار موفقيت چندانى به دنبال نداشت، بعضى از آنها به شايستگى پاسخ دادند، مانند نجاشى و مقوقس بزرگ قبطيان كه دو كنيز و يك جامه گرانبها و يك استر براى سوارى رسول اكرم(ص) اهدا كرد و برخى از آنان مانند شاه ايران با بىاحترامى پاسخ داد و نامه پيامبر اسلام(ص) را پاره كرد.
قابل يادآورى است كه وقتى نامه پيامبر به قيصر روم رسيد، وى در پى مردانى از عرب فرستاد تا وضعيت پيامبر را از آنان جويا شود، اتفاقاً ابوسفيان با جمعى ازقريش جهت بازرگانى در شام به سر مىبردند، آنها را به ديدار با امپراتور دعوت كردند، وقتى به دربار وى بار يافتند، قيصر گفت: كدام يك از شما به اين مرد كه مدعى است فرستاده خداست از نظر خويشاوندى نزديكتريد؟ ابوسفيان گفت: من. قيصر بدو گفت: نزديك من بيا. پس از او پرسيد: اصل و نسب اين مرد بين شما چگونه است؟ ابوسفيان پاسخ داد: او از خاندانى اصيل و شرافتمند است. قيصر پرسيد: آيا از شما كسى قبل از او چنين ادعايى كرده است؟ گفت: خير. قيصر گفت: آيا قبل از اينكه چنين ادعايى كند او را به دروغگويى متهم مىكرديد؟ گفت: خير. قيصر گفت: آيا هيچ يك از نياكان او پادشاه بودهاند؟ گفت: خير. قيصر گفت: طبقه سرمايهدار و اشراف از او پيروى مىكنند يا افراد ضعيف؟ گفت: افراد ضعيف جامعه. قيصر پرسيد: طرفداران او فزونى مىيابند يا كمتر مىشوند؟ ابوسفيان گفت: رو به فزونى هستند. امپراتور گفت: آيا تا كنون كسى به جهت ناراضى بودن از دين او مرتد شده است؟ گفت: خير. قيصرگفت: او وق
تى عهد و پيمان مىبندد خيانت نمىورزد؟ ابوسفيان گفت: خير. و هم اكنون ما در ذمه او هستيم و نمىدانيم چگونه با ما رفتار خواهد كرد؟ قيصر پرسيد: آيا با او مبارزه كردهايد؟ گفت: آرى. قيصر گفت: جنگ شما و او به چه نحو بوده است؟ گفت: گاهى پيروز مىشديم و گاهى شكست مىخورديم. قيصر گفت: شما را به چه چيز فرمان مىدهد؟ وى گفت: مىگويد: خداى يگانه را بپرستيد و ذرهاى به او شرك نورزيد و ما را از پرستش خدايانى كه نياكانمان مىپرستيدند نهى مىكند و به نماز و راستگويى و عفت و پاكدامنى و وفاى به عهد و پيمان و امانت دارى دستور مىدهد.
نقل شده كه امپراتور روم پس از دريافت اين پاسخها به اين نتيجه رسيد كه محمد(ص) فرستاده بر حق خداست و به ابوسفيان گفت: اگر آنچه را به من گفتى صحيح باشد، اين شخص كشور مرا نيز زير نفوذ قدرت خويش در خواهد آورد.